قصّه و قصّهگویی یکی از شیواترین و رساترین ابزار بیان و انتقال مفاهیم و انگارههای جوامع بشری است. کهنترین آثار مکتوب بازمانده از بشر، قصص و داستانهایی است با کارکردهای متفاوت که بیانگر خواستهها و آرمانها و بیانگر نبوغ آنان در طیّ اعصار است. گرچه نمیتوان تاریخ دقیق پیدایش اوّلین قصّهها را به درستی تخمین زد، با این حال، میتوان گفت عمر آنها به درازای تاریخ و همپای عمر بشر است. ادیان الهی و کتابهای آسمانی همچون قرآن، انجیل و تورات در بر دارندة حقایقی است که اغلب آنها به شکل قصّه بیان شده است و شرح زندگانی انبیاء و پیام و اهداف رسالت آنها را به صورت روایی در خود جای دادهاند. «بین روایات تاریخی با قصّه سَرِ مویی بیشتر فاصله نیست. از این رو، آنچه از احوال پیغمبران و اقوام گذشته از باب عبرت و تذکره در قرآن آمده، یا به گونة دیگر در کتب ادبی بیان شده، قصص خوانده شده است» (زرّینکوب، 1362: 28). ماجرای این قصّهها به زمانهای بسیار کهن باز میگردد و در اغلب آنها مقولههایی نظیر آفرینش لوح، قلم، عرش، کرسی، چگونگی پیدایی آسمان و افلاکیان، بهشت و دوزخ، آفرینش جنّ و انس، صفات ابلیس، قصّة آفرینش آدم و دیگر انبیاء الهی ساختار قصّه را سامان میبخشد. یکی از آثاری که این نوع قصص را در خود جای داده است، قصصالأنبیاء محمّد بن عبدالله کسایی است. از هویّت و شرح حال و زمان حیات او اطّلاع چندانی در دست نیست. در نُسَخ خطّی اثر او نیز جز این نام، نشان دیگری از مؤلّف نیامده است. در نام و کنیة او نیز اختلاف نظر است. نام وی را «محمّدبن عبدالله»1 (ر.ک؛ بروکلمان، 1993م.، ج 6: 151) و گاه «عبیدالله»2 و کنیهاش را «ابوالحسن» (ر.ک؛ حاجی خلیفه، 2007 م.: 227)، «ابوجعفر» (ر.ک؛ همان: 1128) و نام خانوادگیاش را «الکسائی» (ر.ک؛ همان) آوردهاند. گاهی او را به اشتباه با «کسایی نحوی» یکی دانستهاند (ر.ک؛ همان: 1328). به احتمال زیاد، این کتاب در اوایل قرن پنجم نگارش یافته است. هدف از این مقاله، بررسی و تحلیل ساختار قصّههای این اثر با تأکید بر نُسَخ خطّی ترجمههای فارسی آن است تا ضمن شناسایی این متن جذّاب داستانی، بتوان از رهگذر آن دریچهای برای تحلیل ساختار قصّههای کهن گشود.
1ـ پیشینة پژوهش
دربارة قصصالأنبیاء کسایی و ترجمههای فارسی آن، پژوهش جامع صورت نگرفته است. تنها تحقیق مستقل که در این باره نگاشته شده، مقالة «قصصالانبیاء کسایی» از فرشاد مزدرانی است (ر.ک؛ مزدرانی، 1389: 28). تصحیح ترجمة فارسی آن بر اساس قدیمترین نسخة خطّی موجود به دست دکتر حامد نوروزی و دکتر مسعود قاسمی انجام یافته است و قرار است به زودی از سوی انتشارات میراث مکتوب چاپ شود. برخی محققّان اروپایی در آثار خود، به این اثر و نوع داستانپردازی کسایی اشارههایی کردهاند. یکی از این منابع، کتابی است با نام Biblical Prophets in the Qur'an and Muslim Literature اثرRoberto Tottoli که به زبان ایتالیایی نوشته شده است و به وسیلة Michael Robertson به زبان انگلیسی ترجمه و از سوی انتشارات Routledge Chapman & Hall به سال 2009 میلادی در 227 صفحه منتشر شده است. امّا هیچ گونه پژوهش جامع در زمینة ساختار قصّههای این اثر صورت نگرفته است. مقالة حاضر میتواند نخستین پژوهش جامع در این زمینه باشد.
2ـ شیوة پژوهش
تحقیق در این پژوهش به روش کتابخانهای است و سیر مراحل آن، از طریق گردآوری نُسَخ خطّی و چاپی مورد نیاز، مطالعه، یادداشتبرداری و نیز تجزیه و تحلیل محتوا صورت گرفتهاست.
3ـ قصصالأنبیاء کسایی
قصصالأنبیاء یکی از انواع ادب داستانی است که از دیرباز در سرزمینهای اسلامی، بهویژه ایران، مورد توجّه نویسندگان و تاریخنگاران بوده است. از کهنترین و معروفترین قصّههای انبیاء که به دست ما رسیده، میتوان کتاب عرائسالمجالسفی قصصالأنبیاء اثر ابواسحاق احمدبن محمّدبن نیشابوری معروف به «ثعلبی» (م. 427)، به زبان عربی و قصصالأنبیاء نیشابوری اثر ابواسحاق ابراهیم بن منصور بن خلف نیشابوری (قرن پنجم) و تاجالقصص اثر ابونصر احمد بخاری (تألیف 475) را به فارسی برشمرد. سپس باید از قصصالأنبیاء اثر «محمّدبن عبدالله کسایی» و ترجمههای فارسی آن یاد کرد. کهنترین نسخة خطّی بر جای مانده از این اثر در موزة بریتانیا (به شمارة 3054or.) با نام بدءالدّنیا نگهداری میشود و تاریخ کتابت آن، 617 هجری قمری است. کهنترین متن تصحیح شده از آن، به واسطة «ایزاک ایزنبرگ» (Isaac Eisenberg) در سال 1922 میلادی صورت گرفته است3. نسخهای از اثر کسایی به انگلیسی به دست Wheeler M. Thackston با عنوانTales of the Prophets of Al'Kisa'i ترجمه و به زیور طبع آراسته گردیدهاست. مترجم در مقدّمة خود، اطّلاعات چندانی دربارة زندگینامة کسایی به دست نمیدهد، امّا خاطرنشان میسازد که «اساساً نسخة کسایی برای سرگرمی عامة مردم طرّاحی شده است و قصّهگویان حرفهای آن را از بر میخواندند... اگر محقّقی همچون ثعلبی نبود، کسایی به یقین یکی از استادان داستانپرداز میبود... کسایی سه گروه اسامی اشخاص را در داستان به کار میگیرد: اسامی موثّق کتاب مقدّس (Authentic biblical names)، اسامی ساختگی (Fabricated biblical names) و اسامی خاصّ عربی (Arabic proper names)»4. همچنین در سال 1998 میلادی، متن این اثر از سوی «طاهربن سالمه» با عنوان بدءالخلق وقصصالأنبیاء در تونس تصحیح و چاپ شده است. از قصصالأنبیاء کسایی ترجمههایی به فارسی موجود است که تاکنون به زیور طبع آراسته نشده است. کهنترین نسخة خطّی آن در کتابخانة ملّی پاریس به شمارة R7843 نگهداری میشود و تاریخ کتابت آن، 673 هجری است. ترجمة دیگری نیز از این اثر در کتابخانة آیتالله العظمی مرعشی نجفی در قم به شمارة 4459 نگهداری میشود و در سال 707 کتابت شده است. نام و هویّت مترجم یا مترجمان در هیچ یک از نُسَخ خطّی مشخّص نیست. فهرستنویسان ترجمة آن را به شخصی به نام محمّدبن حسن دیدوزمی نسبت دادهاند (ر.ک؛ درایتی، 1389، ج 8: 204؛ نفیسی، 1344، ج 1: 64 و منزوی، 1382، ج 1: 488).
4ـ ساختار قصص
در متنشناسی یک اثر، نخستین چیزی که مورد نظر است، بررسی آن از منظر علم روایتشناسی (Narratologyie) است. روایتشناسی میکوشد ضمن مطالعه و بررسی یک اثر، آن را از دیدگاه ادبی تحلیل نماید. قصص انبیاء به عنوان یک نوع ادبیِ روایی متنمحور، دارای اهمّیت هستند. از همین رو، یکی از راههای تحلیل این گونه آثار، مطالعه در ساختار متن آنهاست. برای شناخت ساختار متن قصصالأنبیاء کسایی و ترجمههای فارسی آن، «انواع قصّه»، «عناصر و سازههای قصّه» و «بنمایههای قصّه» را در این اثر بررسی نمودهایم.
1ـ4) انواع قصّه
در قصصالأنبیاء کسایی با دو گونه قصّه مواجهایم:
الف) قصّههای آفرینش هستی (امور نخستینه). ب) قصّههای انبیاء.
1ـ1ـ4) قصّههای آفرینش هستی (امور نخستینه)
بخش آغازین کتاب به چنین اموری اختصاص دارد و شامل قصّههایی است که موضوع آنها بیان چگونگی خلقت پدیدهها و انگارههایی نظیر لوح، قلم، عرش، کرسی، آب، باد، کوهها، زمینها، آسمانها، بهشت و دوزخ است. غالب این قصّهها کوتاه و صریح میباشند. وقایع آنها به شیوة نقل و روایت از زبان راویان و نیز استناد به آیات قرآن همراه است و در بازنمایی رویدادها و مفاهیم، از چاشنی تخیّل و مفاهیم اسطورهای استفاده شده است. افزون بر کوتاهی، شیوة بیان وقایع برای القای تعظیم و کثرت پدیدهها در ذهن خواننده، نیز از شاخصههای این قصّههاست. موادّ و مصالح پدیدهها در این گونه قصص، از احجار کریمه و اشیاء گرانبها و در مقیاسی بیشمار انتخاب شدهاند. در حدیث آفرینش عرش آمده است: «آنگاه بیافرید خدای تعالی عرش را از گوهر سبز و بزرگی او را وصف نتوانکردن؛ نه نور وی را» (کسایی، بیتا، الف: 7 ب)5.
از دیگر ویژگیهایی این قصّهها، کثرت اسامی پدیدههاست؛ نظیر اسامی دریاها و آسمانها و زمینها و مقیمان آنها: «ابنعبّاس گوید که زمینها هفتاَند: زمین نخستین را رتکا گویند و زیر وی باد عقیم است و او را نُه هزار زمام است... در وی جانوران هستند و ایشان را بوسم گویند... زمین دوم را خلده گویند... مقیمان وی را طمس گویند ...» (همان: 7 الف)؛ «بدان که آسمان اوّل از زمرّد سبز است و نام وی برقیعاست و مقیمان وی ملائکهاَند بر صورت گاوان و موکّل ایشان را نام اسمعیل است... و آسمان دوم از یاقوت سرخ است و نام قیدوم... و آسمان سیوم از یاقوت زرد است و نام وی ماعون است» (همان: 9 الف).
طرح برخی مسائل کلامی و حِکمی در این قصّهها دیده میشود. در اهمیّت آفرینش عقل مطابق سخن معروف «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ العَقلُ» گوید: «آنگاه بیافرید خدای تعالی عقل را. پس بفرمود که پیش آی. پیش آمد. پس بفرمود که برگرد. بازگشت. پس بفرمود که به عزّت و جلال من که نیافریدم هیچ چیز عجیبتر از تو. به تو بدهم و به تو بستانم و به تو عقوبت کنم» (همان: 8 ب).
کسایی نخستین پدیدههای عالم هستی را که به امر حق تعالی آفریده شد، به دو دسته تقسیم میکند: نخست لوح، قلم و نیز پدیدههایی همچون آب، باد، عرش و کرسی. وی عقیده دارد نخستین پدیدهای که خداوند به آفرینش آن پرداخته، لوح محفوظ است. از همین رو، در آغازین داستان کتاب خود، با عنوان «قصّة آفرینش لوح، قلم، عرش و کرسی» از زبان ابنعبّاس میگوید: «اوّل چیزی که خدای تعالی بیافرید، لوح محفوظ بود» (همان:6 الف). مؤلّف کتاب آفرینش و تاریخ قلم و لوح را نخستین پدیدههای جهان خلقت دانسته است: «نخستین چیزی که خدای تعالی ایجاد کرده است، قلم و لوح است» (مقدسی، 1374: 236). مقولههایی همچون لوح و قلم، از موضوعهایی است که اغلب ارباب تفسیر و تاریخنویسانی که دربارة آفرینش جهان سخن راندهاند، بدان پرداختهاند: «لوح محفوظ در نظر جمهور اهل شرع، جسمی است بالای آسمان هفتم که آنچه بوده و هست و تا قیامت خواهد بود، بر آن نوشته شده است» (یاحقّی، 1375: 377). قرآن کریم نیز به لوح محفوظ اشاره دارد و کلام وحی در این لوح نگه داشته میشود: Pبَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجیدٌ فی لَوْحٍ مَحْفُوظٍO (البروج/ 22ـ21). مقصود از لوح محفوظ که قرآن از آن به «اُمُّ الکِتَاب» (الرّعد/39) و «کِتَابٌ مَکنُون» (الواقعه/ 78) تعبیر میکند، علم بیپایان خداوند است و یا صفحة جهان خلقت و نظام علّت و معلول که آن نیز مصداق علم فعلی خداوند است (ر.ک؛ مکارم شیرازی، 1386، ج 23: 364). به عقیدة برخی مفسّران (ر.ک؛ همان، ج 15: 396)، «لوح محفوظ» و «کتاب مبین» یکی هستند، چون «کتاب مبین» همان مقام علم پروردگار است. کلام قرآن که میفرماید:Pوَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍO (الأنعام/59) شاهد این ادّعاست.
آنچه در این باب گفتنی است، شیوة بیان کسایی در قصّههایی همچون آفرینش لوح و قلم و دیگر پدیدههایی از این دست است. وی با استناد به اقوال راویان، به اجمال از این پدیدهها یاد میکند و از شرح جزئیّات پرهیز مینماید. پرداختن به این مقولهها در برخی کتب قصص انبیاء مرسوم بود، چنانکه در ابتدای قصصالانبیاء بوشنجی آمده است: «روایت کنند که باری تعالی لوح را از درّی سپید آفرید. درازی آن میان آسمان و زمین است و پهنا از مشرق تا مغرب و هر دو کنارة آن از درّ و یاقوت و هر دو روی آن از یاقوت سرخ، و قلم را از نور آفرید و لوح را به عرش بازبست» (بوشنجی، 1384: 69).
نکتة دیگری که در این باره قابل تأمّل است، ترتیب آفرینش این پدیدهها در نظر مفسّران، راویان و متکلّمان است. کسایی، آفرینش لوح را مقّدم بر آفرینش قلم میداند، حال آنکه اغلب، قلم را مقدّم بر لوح شمردهاند: «ابنعبّاس ـ رضی الله عنه ـ از پیغامبر ـ صلّی الله علیه و سلّم ـ روایت کند که اوّل قلم را آفرید. پس او را گفت: بنویس. گفت: چه بنویسم؟ گفت: بنویس هر چه خواهد بودن تا روز قیامت و روایت دیگر آن است که تا ابد... بعد از قلم، لوح آفرید» (همان).
کسایی در بخش آعازین کتاب خود به برخی مضمونهای اساطیری نیز اشاره دارد. از میان آنها، قصّة قرار یافتن هوا و آب و زمین بر دوش فرشته، ماهی و گاو خواندنی است: «پس فرمود خدای تعالی قدمهای گاو را برگرفت و نام وی بهموت است. آنگاه ماهی را بر آب قرار داد و در زیر آب هوا بیستاد و در زیر هوا ظلمات. پس زمینها همه بر دوش فریشتهای است و وی بر صخره و صخره بر گاو و گاو بر ماهی و ماهی بر آب و آب بر هوا و هوا بر ظلمات» (کسایی، بیتا، الف: 8 ب).
مقدسی نیز حکایتی را همانند این قصّه در اثر خود نقل کرده است و آن را از جمله قصّههایی دانسته که عوام را بدان آزمندی بسیار است: «... و زمین بر آب است و آب بر روی صخره و صخره بر کوهان گاو و گاو بر کمکمی6 از ریگ به هم چسبیده و آن کمکم بر پشت ماهی و ماهی بر باد سترون و باد در حجابی از ظلمت و ظلمت بر ثری» (مقدسی، 1374: 305ـ304). تفسیر کمبریج در شرح آیة Pن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَO (القلم/1) از ابنعبّاس نقل میکند که: «این سوگند است که خدای ـ عزّ و جلّ ـ یاد کرده است به نون و «نون» آن ماهی است که جهان بر پشت اوست و آن ماهی اندر آب است، زیر آن اندر گاو است و زیر گاو اندر صخره است و زیر صخره اندر ثری است. کس نداند که زیر ثری چیست، جز خدای ـ عزّ و جلّ ـ و آن ماهی لیوثانام است و آن گاو یهموثنام است» (متینی، 1349، ج 2: 455).
2ـ1ـ4) قصّههای انبیاء
بیشترین بخش کتاب شامل قصّههایی است که به توصیف سرگذشت انبیاء الهی میپردازد. روایت غالب این قصص، با شرح و تفصیل همراه است و در ضمن برخی از آنها، قصّههای فرعی با عنوان «حدیث» و «حکایت» گنجانده شده است. این قصص، سرگذشت حضرت آدم، شیث، ادریس، نوح، هود، صالح، ابراهیم، اسماعیل، لوط، اسحاق، یعقوب، یوسف، ایّوب، شعیب، موسی، هارون، خضر، یوشع بن نون، الیاس، یسع بن یحطوب، اشمویل نبی، داوود، سلیمان، ایشا، دانیال، اشعیابن امضیاء، یونس، حزقیل، زکرّیا، یحیی، عیسی، جرجیس (علیهمالسّلام) را بازگو میکنند. پارهای از آنها کوتاه و مختصرند. از سرگذشت برخی از انبیاء، نظیر دانیال نبی، در ضمن قصّة دیگر تنها با بیان اشارههایی یاد شده است. در مقابل، قصّههایی نظیر آدم، نوح، ابراهیم، یوسف، موسی، داود، سلیمان و عیسی (علیهمالسّلام) نسبت به دیگر قصص طولانی و پرحجم است، چنانکه میتوان هر یک از بخشهای آن را قصّهای مستقل دانست. برای نمونة قصّة یوسف، موسی و سلیمان (ع) را میتوان در نظر آورد. هر یک از این قصّهها به ترتیب شامل هفده، سیوچهار و بیستوچهار بخش مستقل یا اپیزود (Episode)7 است. مجموع این بخشهای مستقل اساس قصّه را بنیان مینهند. در بعضی از بخشها، شیوة قصّه در قصّه به کار گرفته شده است و از همین رهگذر، به سرگذشت اشخاص و اقوام دیگر اشاره گردیده است؛ مثل: ابلیس، حوّا، هاروت و ماروت، هابیل و قابیل، حام و سام و یافث، اصحابالرَّس، نمرود، اولاد کوش، عاد، ثمود، برادران یوسف، زلیخا، عزیز مصر، بوطیفر، فرعون، هامان، آسیه، بنیاسرائیل، عمران، مادر و خواهر موسی، دختران شعیب، خربیل مؤمن، سامری، بلعم باعورا، قارون، لقمان، عوج بن عنق، یوشافاس، عیراربن هارون، طالوت و جالوت، ایشالوم بن داود، اصحابالسبّت، بلقیس، صخر جنّی، مریم، حواریّان، خروج مهدی(عج)، یأجوج و مأجوج، دادیانه و جز اینها.
3ـ4) عناصر و سازههای قصص
هر قصّه از عناصری تشکیل یافته است که بر روی هم در انسجام ساختار قصّه نقش اساسی دارند. عناصر داستان، همچون شبکة دارای نظام، شاکلة داستان را پدید میآورند. قصّههای قرآنی و به تبع آن، کتب سرگذشت انبیاء همچون دیگر داستانها، بر مدار«پیرنگ»، «شخصیّت»، «حادثه»، «گفتگو» و «زمان و مکان» بنا شدهاند. از میان آنها، سه عنصر «شخصیّت»، «حادثه» و «گفتگو» در اغلب قصّهها برجستهتر از دیگر عناصر به چشم میآیند.
1ـ3ـ4) پیرنگ
پیرنگ (Plot) یکی از عناصر قصّه و به معنای «روایت حوادث داستان با تأکید بر رابطة علّیّت» است (ضیمران، 1382: 113) که از سویی، نویسنده با آن داستان خود را مرتّب مینماید و از سوی دیگر، به مخاطب در درست دیدن حوادث داستان یاری میرساند. پیرنگ «ترتیب و توالی مجموعة سازمانیافتة وقایع است که با ارتباط علّت و معلولی به هم پیوند خورده است و با الگو و نقشة مرتّب شده است» (میرصادقی، 1388: 64). پیرنگ داستانهایی نظیر قصص انبیاء، کشمکش دو نیرو و دو قطب ناهمگون و گاه نامتجانس است. این دو نیرو میتواند اهورامزدا و اهریمن، نور و ظلمت، خیر و شر، ایمان و کفر یا حتّی قهرمان و ضدّقهرمان باشد. کشمکش میان این دو نیروی متضاد، بنیاد داستان را پی میریزد. پیرنگ قصّة ابراهیم، رویارویی و تنش میان خیر (حضرت ابراهیم(ع) با تکیه بر نیروی الهی) و شر (نمرود با تکیه بر غرور و بُتپرستی) است. پیرنگ سایر قصص نیز حول همین محور است. پراپ (Vladimir Propp) متنشناس روسی معتقد است که «پیرنگ داستان باید به خوبی از حالت پایدار شروع شود و به حالت ناپایدار رسیده، دوباره و به صورت منطقی، حالت پایدار اوّلیّه را به دست آورد» (پراپ، 1368: 143). در قصّة موسی(ع)، خروج از مدین و مشاهدة شعله در طور و مبعوث شدن وی به نبوّت از جانب حق، یاریگری هارون، آمدن به قصر فرعون و دعوت او به پرستش خدا، حالت پایدار قصّه است. مخالفت فرعون با موسی(ع) حالت ناپایداری و سرانجام، نجات موسی و قوم او و نابودی فرعون در آب نیل، رسیدن به حالت پایداری است. تداوم این پایداری تا قبل از قصّة سامری است. سامری در غیاب موسی(ع)، دوباره تعادل این پایداری را بر هم میزند. سرانجام با بازگشت کلیم از وادی مقدّس و نابودی گوسالة سامری، قصّه بار دیگر به حالت پایداری بازمیگردد.
نمودار 1) پیرنگ قصّة موسی(ع) بر اساس نظریّة پراپ
2ـ3ـ4) شخصیّت
شخصیّت از عناصر کلیدی هر داستان است. در واقع، «شخصیّت که مخلوق ذهن نویسنده است، میتواند انسان، حیوان، شیء یا هر چیز دیگر باشد» (میرصادقی، 1388: 84). شخصیّتها در قصصالأنبیاء کسایی متعدّند و تعدّد آنها در قصّههای ابراهیم، یوسف، موسی و سلیمان(ع) بسیار چشمگیر است. در این میان، شخصیّتهای قصّة سلیمان از تنوّع بیشتری برخوردارند. شخصیّتهای قصّههای کسایی در دو بخش «اصلی» و «فرعی» قابل بررسی است.
1ـ2ـ3ـ4) شخصیّتهای اصلی
شخصیّتهای اصلی خود به دو گروه «نیکی (خیر)» و گروه «بدی (شرّ)» دستهبندی میشود:
الف) گروه نیکی (خیر)
گروه نیکی و خیر شاملسرچشمة نیکی (خداوند)، نمایندة نیکی (پیامبران و صالحان)، نیروی واسطه (فرشتگان)، یاریگر نمایندة نیکی.
1) سرچشمة نیکی (خداوند)
یکی شخصیّتهای کلیدی قصّهها، خدای ـ عزّ و جلّ ـ است که به عنوان منشاء خیر و نیرویی فرابشری جلوه میکند. حضور باری تعالی از رهگذر گفتگو با انبیاء و تعیین خطّ سیر آنان و کمک و عنایت وی در بیشتر قصّهها چشمگیر است.
2) نمایندة سرچشمة نیکی (پیامبران و صالحان)
بیشترین شخصیّتهای قصّههای کسایی، نمایندگان خدا، یعنی انبیاء الهی و صالحان هستند. گفتنی است انبیاء چند ویژگی مشترک دارند؛ تمام آنان برگزیدة خداوند بر روی زمین هستند و هدف مشترک را دنبال میکنند، هر یک از آنان رسالت، منش و کردار پیامبران پیش و پس از خود را تأیید مینمایند. اغلب آنان از یک قوم و یا فرزندان، اسباط8 و نوادگان انبیاء پیشین خود هستند و به ختم سلسلة نبوّت به دست پیامبر مکرّم اسلام(ص) ایمان دارند، چنانکه حضرت آدم(ع) هنگام مرگ به فرزندش، شیث، چنین وصیّت میکند: «ای فرزند! بدان که من مفارقت تو خواهمکردن و از این دنیا خواهم رفتن. پس باید که تو نیز مفارقت نکنی از دنیا، الاّ به شهادت «لااله الاّ الله» و ایمان به «محمّدبنعبدالله»، مهتر اوّلین و آخرین» (کسایی، بیتا، الف: 30 الف).
3) نیروی واسطه (فرشتگان)
فرشتگان به عنوان نیروهای رابط میان خداوند و دیگر شخصیّتها، از جانب حق تعالی مأمور ابلاغ پیام (وحی) به پیامبران هستند.
4) یاریگر نمایندة نیکی
در اینجا منظور از یاریگر، شخصیّتی است که در اکثر قصّهها به نمایندة خدا (پیامبر) یاری میرساند. آصف بن برخیا یاریگر سلیمان و خربیل بن خابد یاریگر موسی است. گاه یاریگران خود نمایندة نیکی نیز هستند؛ نظیر اسماعیل، هارون و زکریّا که به ترتیب، یاریگر ابراهیم، موسی و عیسی هستند و خود نیز عهدهدار رسالت هستند. در شکل زیر، چگونگی ارتباط اجزای گروه نیکی را میتوان دید:
نمودار2) گروه نیکی
ب) گروه بدی (شرّ)
این گروه شامل سرچشمة بدی (ابلیس) و نمایندگان بدی (دشمنان) است.
1) سرچشمة بدی (ابلیس)
شخصیّتابلیس در داستانهای کسایی برای فریب نیکان و بدان، به صورتهای گوناگون ظاهر میشود و گاه در هیأت پیری، خود را راهنما و مرشد بر فرعون مینمایاند و از او میخواهد که ادّعای خدایی کند (ر.ک؛ همان: 124ب) و گاه به شکل ماری، مادر موسی(ع) را از سپردن فرزند به نیل تهدید میکند (ر.ک؛ همان:130 الف). در داستان بلعم باعورا به صورت فرشتهای جلوهگر میشود (ر.ک؛ همان:156ب)، گاهی به صورت پیری ضعیف قصد فریب دارد (ر.ک؛ همان: 162ب)، به شکل شیخی، آفتابپرستی را در قوم بلقیس تبلیغ میکند (ر.ک؛ همان: 212 الف) و گاهی نیز در لباس حواری و فرستادة مسیح ظاهر میشود (ر.ک؛ همان: 252 ب).
2) نمایندگان شرّ (دشمنان)
در مقابل نیروهای الهی، نمایندگان شرّ قرار دارند و چند گروه هستند: نخست آنان که به یاریگری شیطان تا زمان مرگ در برابر انبیاء الهی سرکشی نموده، راه کشمکش با حق را در پیش گرفتهاند (نظیر نمرود، فرعون، هامان، قارون، سامری، عوج بن عنق، پادشاه بلقا، جالوت، دادیانه و...) و دوم آنان که ابتدا در صف دشمنان بودند، امّا با آگاه شدن از حقّانیّت راه انبیاء، به آنان ملحق شدند (نظیر زلیخا، ساحران در قصّة موسی، عامیل در قصّة الیاس). گروه سوم آنانند که از آغاز در گروه صالحان بوده، فریب ابلیس را میخورند و گمراه میشوند (بلعم باعورا، طالوت از این گروهاَند). دستة دیگر کسانی هستند که با جانشین پیامبری دشمنی میکنند (نظیر عیص که با یعقوب، جانشین اسحاق، مخالفت ورزید (ر.ک؛ همان: 84 ب) و یا گروهی از بنیاسرائیل که با رسالت اشمویل مخالفت کردند (ر.ک؛ همان: 175الف). مشابه این قصّهها در صدر اسلام روی داده است، آنجا که برخی از ترسایان و جهودان رسالت ختمی مرتبت(ص) را نمیپذیرند.
2ـ2ـ3ـ4) شخصیّتهای فرعی
این اشخاص در برخی صحنههای قصّهها ظاهر میشوند. اغلب آنها در گروه نیکانند. شماری از آنها نیز حیوان و یا از موجودات نادیدنی هستند و حضور آنان مایة شگفتی و اعجاب مخاطبان قصّههاست. کاربرد این نوع شگرد را در قصّههای انبیاء، از جمله کسایی، به وفور میتوان ملاحظه کرد. در «قصّة ابتدای کار فرعون» (ر.ک؛ همان: 122 الف)، گاوی زبان بازمیکند و آیندة شوم فرعون را برای پدرش پیشبینی میکند. در داستان «حدیث بقره» (ر.ک؛ همان: 162 ب) نیز گاوی به قدرت خدا سخن میگوید و این همان گاوی است که گوشتش سبب زنده شدن عامیل و برملا شدن چهرة قاتلان وی میگردد. در قصّة یونس، گرگی فرزند مهتر وی را میرباید و آنگاه که قصد دنبال کردن گرگ و نجات فرزند خود را دارد، حیوان به سخن میآید و یونس را از دنبال کردن وی برحذر میدارد و گوشزد مینماید که وی را بر این کار واداشتهاند (ر.ک؛ همان: 232 الف). در«حدیث گرگ با موسی» (ر.ک؛ همان: 136 الف). نیز با گرگی سخنگو مواجهایم: «گرگ به فرمان خدا به سخن آمد و گفت: یا موسی! بدان خدا که من اوّل ترا ندانستم؛ چون قصد تو کردم و نمیدانستم که این گوسفندان شعیب است و مرا گرسنگی بدینجا آورد و مرا گوسفندی بده از این گوسفندان کی سخت گرسنهام.
از این دست حیوانات سخنگو در سرگذشت سلیمان فراوان دیده میشود. در این قصّه، نمل، پرستو، هدهد، حوت، غراب، کبوتر، سیمرغ، عقاب، کرکس و خروس سخنگو هستند. گفتنی است برخی از این جانوران شکل و جثّهای عجیب دارند. در «حدیث وادی نمل» (ر.ک؛ همان: 202 ب)، ویلم، سردستة مورچگان، جثّهای بزرگتر از گرگ دارد و بیست هزار مَلِک را دیده و درک کرده است. دیوان نیز در قصّة سلیمان حضوری بارز دارند، تا آنجا که هر یک نامی بر خود نهادهاند: «بهربن هفاف»، «هلهالبن الهجول»، «مرّةبن حارث» (ر.ک؛ همان:220 ب). هر یک از آنان مأمورند تا با کردار ناپسند، آدمیان را از راه به در برند.
3ـ3ـ4) حادثه
هر داستان یک حادثة اصلی دارد و میتواند چندین حادثة فرعی داشته باشد. حادثه معلول کنش شخصیّتهای قصّه است. بر این اساس، میتوان گفت حادثه و شخصیّت، رابطة متقابل دارند. حادثه عنصری است که بُعد عمل، افکار و نیّات شخصیّت را آشکار میسازد. در قصص انبیاء میان حادثه و شخصیّت توازن برقرار است و هیچ یک دیگری را تحتالشّعاع قرار نمیدهد. از پیوند متوازن حادثه و شخصیّت، مسیر قصّه به پیش رانده میشود. در برخی قصهها با حادثههای فراطبیعی اعجازگونه مواجه هستیم. طوفان در قصّة نوح(ع)، آتش سرد در سرگذشت ابراهیم(ع)، رهایی یوسف(ع) از چاه، نجات موسی(ع) از آب خروشان نیل، سخنگویی عیسی(ع) در گهواره، زنده شدن دوبارة جرجیس(ع) از این نمونهاند.
4ـ3ـ4) گفتگو
یکی از وظایف خطیر انبیاء ابلاغ سخن حق تعالی به مردم و دعوت آنان به یگانهپرستی است. خداوند خطاب به پیامبر(ص) میفرماید: Pیَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...O (المائده/67). برای ابلاغ پیام حق تعالی، گفتگو بهترین ابزار است. کسایی در قصّههای خود از اسلوبهای مختلف گفتگو بهره میگیرد؛ گفتگوی خدا با پیامبران، گفتگوی پیامبران با خدا، گفتگوی پیامبران با مردم، گفتگوی کوتاه، بلند، صریح، رمزآلود، اجمالی و مشروح، گفتگو به شیوة سؤال و جواب، گفتگوی مناظرهگونه، گفتگوی انسان با حیوان، گفتگوی حیوان با انسان.
نمونة گفتگوی مناظرهگونه:
«دادیانه گفت: تو چه کسی و از کجا آمدهای؟ گفت: من جرجیس بن عبداللهاَم از فلسطین، و قصّة خود همه را بگفت و مالش را که بیاورد و به درویشان داد. مَلِک گفت: یا جرجیس! اگر اجابت کنی مرا، اینچنین که مردم اجابت میکنند و بُت را بپرستی، ترا احترام کنم و بزرگ گردانم ترا. جرجیس گفت: این نعمت که مرا خدای من داده است، بهترست مرا از آنچ تو خواهی دادن. مَلِک گفت: چه نعمت است که به تو داده است؟ بنما به من و ترا میبینم که درویشی. گفت: انعام وی اینست که مرا تندرست آفریده است و راه راست نموده است و او را میپرستم و سنگ را نمیپرستم کی نه سود کند و نه زیان. مَلِک گفت: اگر آنچ بگویم نکنی، ترا به عذابی سخت بکُشم. جرجیس گفت: من میدانم که تو مرا بکشی، ولیکن آن خدای کی آسمانها و زمینها را آفریده است، مرا صبر دهد بر عذاب تو» (همان:253 ب).
نمونة گفتگوی رمزی:
«زکریّا ـ علیهالسّلام ـ این حکایت با زن بگفت. زن گفت که راست گفته است. قلمهای قرعه به دست تُست و کلید قربانها و محرّران به دست تُست و توریت و زبور همه به دست تُست و تو فرزندی نداری» (همان: 239 الف).
نمونة سؤال و جواب:
«داوود گفت: شیء چه چیز را گویند؟ سلیمان گفت: مؤمن را. گفت: بعضی از شیء چیست؟ گفت: فاجر است. گفت: آنک شیء نباشد؟ گفت: کافر است. گفت: آنک همه شیء است، چیست؟ گفت: آب است. گفت: آنک بیشتر شیء است، چیست؟ گفت که شکست در بنیاسرائیل. گفت: آنک شیء است و اندک است؟ گفت: یقین است. گفت: شیرین چیزی چیست؟ گفت: مال و فرزندان. گفت: تلخترین چیزها چیست؟ گفت: درویشی است از پسِ توانگری. گفت: زشتترین چیزی چیست؟ گفت: کافری است بعد از مسلمانی. گفت: عزیزترین چیزی چیست؟ گفت: شکر کردن است. گفت: خوشترین چیزی چیست؟ گفت: جان است در تن آدمی. گفت: مکروهترین چیزی چیست؟ گفت: تن بیجان. گفت: نزدیکتر چیزی چیست؟ گفت: آخرت. گفت: شَرترین چیزی چیست؟ گفت: زن بد. گفت: بهترین چیزی چیست؟ گفت: زن صالحه» (همان: 191 ب).
5ـ3ـ4) زمان و مکان
«در قصّهها زمان و مکان فرضیاَند. مشخّص نیست که قصّهها مربوط به چه زمانی است. این زمان و مکان فرضی، بُعد کلّی و جهانی به قصّه میدهد» (میرصادقی، 1376: 68ـ67). حوادث و اعمال شخصیّتها در بستر زمان و مکان صورت میگیرد. مراد از عنصر زمان، زمان و تاریخ دقیق تقویمی نیست، بلکه ظرفی است که بتوان سیر حوادث را در آن نشان داد. قرآن از چنین ظروف زمانی بسیار استفاده نموده است؛ مثل: «لیلاً، عشاءً، غداً، مائة عام و...». کسایی برای نشان دادن زمان رویدادها در قصّههای خود، اغلب از ظروف زمانی استفاده مینماید؛ شعیب یکی از دختران خود را به عقد موسی درمیآورد و شرط میکند: «هشت سال گوسفندان مرا بچرانی و اگر ده سال تمام بچرانی، آن از مروّت تو باشد» (کسایی، بیتا، الف: 135 الف).
سال، ماه، هفته، روز، شب، صبح، بامداد، تا نماز پیشین، از ظروف زمان پُربسامد در متن قصص است:
«اسپان عجایب آوردند از بحری و غیره و چیزها و آرایشهای عجایب ساختند و از بامداد تا نماز پیشین بپرداختند» (همان: 212 ب)؛ «... ریش هارون را بگرفت و گفت: من چهل سال است که ایشان را به زور به راه آوردم، تو به چهل روز که من غایب شدم، ضایع کردی» (همان: 151 الف)... «این گور بلقیس صالحه است، رحمةاللّه علیها، ایمان آورد در آن وقت که سیزده سال گذشته بود از ملکت سلیمان ـ علیهالسّلام ـ و وی را ستده بود در روز عاشورا، چون چهارده سال گذشته بود از مُلک سلیمان ـ علیهالسّلام ـ و وفات یافت در روز دوشنبه در بیست و یکم سال از مملکت وی» (همان: 221 ب).
کسایی سعی دارد توالی منطقی زمان رخداد قصص را، مطابق آنچه در دیگر روایات و منابعی از این دست میبینیم، حفظ نماید. بر همین اساس، گاه از زبان راویان به بیان مدّت زمان و فاصلة رخدادها اشاره دارد: وهب گوید ـ رضیالله عنه ـ که میان موسی بن عمران و میان داود ـ علیهماالسّلام ـ پانصد سال بود و میان داود و میان مولود عیسی ـ علیهماالسّلام ـ سیصد و هفتاد سال بود و میان عیسی بن مریم و پیغامبر ما، محمّد ـ صلّی اللّه علیه و سلّم ـ ششصد و بیست سال بود و از موسی ـ علیهالسّلام ـ تا محمّد ـ صلّی اللّه علیه و سلّم ـ هزار و چهارصد و نود سال بود» (همان: 248 الف).
در قصص کسایی، تعدّد نام مکانها، بهویژه اسامی شهرهای محل رخداد حوادث، قابل تأمّل است. گسترة جغرافیایی این رخدادها سرزمین خاورمیانه، بهویژه شهرها و مکانهای مقدّسی همچون مکّه، مدینه، بیتالمقدّس (حطّه)، اورشلیم، کوه طور، وادی طوی است. در این میان، از کشورها، شهرها و مکانهای دیگری نیز سخن به میان آمده است: مصر، اردن، فلسطین، پارس، هند، روم، تدمر، شام، قسطنطنیّه، موصل، حبشه، عینالشّمس، اریحا، بلقا، سبأ، رمله، عسقلان، نینوا، بابل، سپاهان، اهواز، بحر روم، نیل، دریای طبرستان، بحر اخضر، رود اردن. جزئیّات این شهرها به روشنی شرح نگردیده است. امّا مکانهایی همچون قصرها گاه با شرح جزئیّات توصیف شدهاند: «آنگاه شهری بساخت، فراخی وی چندانک لشکرگاه سلیمان بود و درازی همچنان و دوازده سبط9 را دوازده قصر بساخت؛ درازی و فراخی آن هزار اَرَش و در قصری حجرهها و مجلسها برای مردان جدا و برای زنان جدا. آنگاه مجلسی بساخت از آبگینه که میدرخشید، هزار اَرَش درازی و فراخی برای علما و قاضیان بنیاسرائیل. بعد از آن قصری دیگر برای سلیمان ـ علیهالسّلام ـ درازی و فراخی پنج هزار اَرَش و آن را نیز به آبگینه بیاراست و سقفش را به جواهر مرصّع کرد و درها بساخت از آبگینه و در آن صورتها و نقش کرد و هیچ صورتی نماند که در آنجا نبود» (همان: 204 الف).
در برخی قصص، مکان نقشی اساسی به عهده دارد و لامحاله یادکرد آن ضروری است. برای مثال در قصّة موسی آوردن نام مکانهایی همچون مدین، مصر، کوه طور، وادی طوی، رود نیل در توصیف و بازنمایی حوادث ضروری است. سبأ، بیتالمقدّس، کعبه در قصّة سلیمان، مصر و کنعان در ماجرای یوسف و دریا در قصّة یونس نیز نقشی اساسی در آفرینش صحنهها و رویدادها ایفا میکنند.
2ـ3) بنمایههای قصص
یکی از اصطلاحات معمول در روایتشناسی، شناخت و بررسی «بنمایه» (Motive=Motif) در ساختار یک متن است. در تعریف، فهم و کاربرد این اصطلاح نظرهایی متفاوت عرضه شده است. گاه منظور از بنمایه، «تکرار عبارتی در آثار ادبی» (میرصادقی، 1377: ذیل بنمایه)، «تکرار شخصیّت یا الگوی معیّنی به صور گوناگون در ادبیّات و هنر» (داد، 1375: ذیل بنمایه) و نیز«تکرار مرتّب یک مفهوم، یک تصویر، یک رویداد، یا یک کهنالگو در داستان» است (مقدادی، 1378: 281).
منظور ما از بنمایه، عناصر ساختاری قصّهها، همچون اشخاص و کنشهای آنان، اشیاء و ابزار، معانی و مفاهیم داستانند که با برجستگی و بسامد و تکرار و به عنوان عامل برانگیزندگی، مسیر داستان را به پیش میبرند و موجب تقویت جاذبة داستان میشوند. بنمایههای قصصالأنبیاء کسایی عبارتند از:
1ـ2ـ3) اشخاص
اشخاص داستانهای انبیاء از ویژگی خاصّی نسبت به اشخاص سایر داستانها برخوردارند. آنان در واقع نمادها و نمایندگان خیر و شرّ و نیز نیکی و بدی هستند و در شکلهای و مسئولیّتهای متفاوت ظهور میکنند. پارهای از مهمترین این نوع بنمایهها را که بسامد بالایی را به خود اختصاص دادهاند، میتوان به صورت زیر دستهبندی نمود.
1ـ1ـ2ـ3) آدمیان
بیشترین اشخاص آدمی در قصّههای کسایی، انبیاء الهی هستند و قصّهها حول محور کنش آنان جریان مییابد. گفتنی است انبیاء چند ویژگی مشترک دارند، تمام آنان برگزیدة خداوند بر روی زمینند و یک هدف مشترک را دنبال میکنند، هر یک از آنان رسالت، منش و کردار پیامبران پیش و پس از خود را تأیید مینمایند. اغلب آنان از یک قوم و یا فرزندان و اسباط و نوادگان انبیاء پیشین خود هستند و به ختم سلسلة نبوّت به دست پیامبر اسلام(ص) ایمان دارند، چنانکه حضرت آدم بههنگام مرگ به فرزندش، شیث، وصیّت میکند که: «ای فرزند! بدان که من مفارقت تو خواهمکردن و از این دنیا خواهم رفتن، پس باید که تو نیز مفارقت نکنی از دنیا، الاّ به شهادت «لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله» و ایمان به محمّدبن عبدالله، مهتر اوّلین و آخرین» (همان:30 الف).
پس از پیامبران، حضور اشخاص گوناگونی از طبقات مردم در قصّههای کسایی مضمون سازند. بیشتر آنان به عنوان مصداقی از انگارهها و رمزی از مفاهیم خوب و ناخوب مطرح میشوند. از میان آنان، به هابیل، نماد مظلوم، قابیل، نمرود و فرعون، نمادهایی از ستمگران، قارون، سمبل زراندوز بدفرجام را میتوان اشاره نمود. حضور اشخاص زن در داستانهای انبیاء نیز چشمگیر است: حوّا، هاجر، ساره، زلیخا، آسیه، بوخابد (مادر موسی)، مریم. زنان، در قصّههای کسایی حضوری پویا دارند و با کنش و رفتار خود مسیر تکاملی داستان را به پیش میرانند.
از میان اشخاصی که حضور آنان، سبب تقویت جنبههای تخیّلی غالب قصّهها و موجب برانگیزندگی حسّ مخاطبان میشود، میتوان به جادوگران اشاره نمود. جادوگری زمانی به کار بسته میشود که نتوانند بر حریف خود از راه منطق و گفتگو و یا حتّی جنگ و چیرگی فائق آیند. جادوگران که خود گماردة چهرههای منفی و دشمنان قهرمانان اصلی قصّهها هستند، با اعمالی شگفتانگیز و اغراقگونه سبب میشوند که قصّه رنگ و لعابی دیگر به خود گیرد و از یکنواختی و ایستایی به پویایی و جذابیّت سیر کند. در قصّة موسی حضور جادوگران و ساحرانی که از سوی فرعون مأمور باطل شدن معجزة کلیمالله هستند (ر.ک؛ همان: 143 الف). همچنین سامری که با گوسالة زرّین خود، مدّتی بنیاسرائیل را فریفت (ر.ک؛ همان: 149 الف)، جاذبة ویژهای به داستان بخشیده است.
2ـ1ـ2ـ3) فرشتگان
یکی از بُنمایههای مهمّ قصّههای دینی حضور انواع فرشتگان در صحنههای داستان است. «فرشته که در زبانهای کهن ایران، سروش و در عربی مَلَک و هاتف گفته میشود، موجودی لطیف و نامرئی است که در غالب ادیان وصف آنان آمده است» (یاحقّی، 1375: 322). تعدّد نام فرشتگان در قصصالأنبیاء کسایی شایان توجّه است. در «قصّة آسمانها و مقیمان وی و نامهای ایشان و صفت ملائکه» (ر.ک؛ کسایی، بیتا، الف: 9 الف). ضمن توصیف شیوة آفرینش هر یک از آسمانهای هفتگانه و بیان نام آنها، فرشتهای موکّل با نامهای عجیب برای هر یک معرّفی شده است: «اسمعیل، میخائیل، صاعدیاییل، صلصاییل، کلکاییل، شمخائیل و زفریائیل». علاوه بر این اسامی، نام فرشتگانی همچون «جبرئیل، اسرافیل، میکائیل، ملکالموت (عزرائیل)، دردیاییل، سرور صافّین و سرور حافّین، هاروت و ماروت نیز در داستانها آمده است. در این میان، نام جبرئیل به عنوان فرشتة وحی، با بسامدی بسیار بالا، چشمگیر است.
2ـ3ـ1ـ3) ابلیس
این واژه مرادف دیو در اساطیر باستان و هممعنی با شیطان در متون اسلامی است. ابلیس که «از کلمة دیابلس (Diabolos) یونانی مأخوذ است» (یاحقّی، 1375: 61). در تمام بخشهای قصص انبیاء، حتّی قبل از خلقت آدم حضور دارد. کسایی معتقد است که ابلیس از جن زاده شده است» (کسایی،بیتا، الف:14 الف).
2ـ3ـ2) امور شگفتانگیز
یکی از بنمایههایی که سبب تقویت تخیّل در قصّه و اعجاب در خوانندة آن میشود، طرح امور شگفتانگیز و خارقالعاده و فراطبیعی است که گاه برخی از آنها در دایرة فهم معمول بشری توجیهناپذیرند. بنا به ضرورت موضوع، در قصّههای کسایی از این امور فراوان یافت میشود؛ از جملة این امور موارد زیر را میتوان بیان نمود.
1ـ2ـ3ـ2) معجزه
خداوند برای اثبات حقّانیّت پیامبران و جلب باور مردم، نشانهها و آیاتی برای هر یک از آنان در نظر گرفته است. این نشانهها همان معجزة انبیاست. معجزه به کاری فوق توان بشری گفته میشود که مدّعیان نبوّت برای اثبات مدّعای خود، یعنی ارتباط با عالم غیب و خدای عالم هستی، میآورند و دیگران را نیز به مقابله و معارضه و آوردن مثل آن دعوت مینمایند و چون کسی نمیتواند مانند آن را بیاورد و عاجز از انجام آن است، بدان معجزه میگویند. معجزات به شیوههای گوناگونی بروز کرده است؛ گاه با اشیاء ویژهای همچون عصای موسی(ع) و انگشتری سلیمان(ع) در معرض دید مردم قرار میگیرد. گاه عمل پیامبر معجزه را بدون ابزار بیرونی شکل میدهد؛ مثل ید بیضاء در قصّة موسی(ع) و سخن گفتن در گهواره، زنده کردن مردگان و شفا دادن بیماران در داستان عیسی(ع) از این نوع است. گاه خداوند متعال معجزه را بدون بروز عملی از جانب پیامبر شکل میدهد. نمونة آن، سرد و سلامت شدن آتش سوزان برای ابراهیم(ع) و چندین بار زنده شدن جرجیس پس از مرگ بر اثر شکنجه شدنش از سوی دادیانه است. بیشترین معجزات در قصّة موسی(ع) بازگو میشود. در این قصّه، قبل از آنکه خداوند موسی(ع) را به پیامبری برگزیند و به وی معجزة ید بیضاء و عصا اعطا فرماید، حکایت چندین معجزه آمده است: سخنگفتن موسی(ع) با خروس در حضور فرعون (ر.ک؛ همان: 131 ب)، زندهکردن برّه بر روی سفره (ر.ک؛ همان: 132 الف) و درخواست از زمین برای گرفتار ساختن سونام نجّار به سبب غمّازی و نیز دعا برای نابودی آن (ر.ک؛ همان: 129 ب) از جملة آنهاست. در اثر کسایی، شرح این معجزات و انواع دیگر آن بخش عمدهای از عوامل جذابیّت قصّههاست.
2ـ2ـ3ـ2) پیشگویی
یکی از شگردهای قصّهپردازان در گرهگشایی داستانها، استفاده از شیوة پیشگویی و پیشبینی وقایع است. این شگرد معمولاً به دست منجّمان، اخترشناسان، طالعبینان و گاه خوابگزاران صورت میگیرد. گاه پیشگویی ممکن است از زبان شخصی مهم و یا حتّی موجودی فراطبیعی صورت گیرد. این هر دو شیوه در قصّههای کسایی فراوان به کار رفته است: در «قصّة ابتدای کار فرعون الولیدبن المصعب» (ر.ک؛ همان: 122 الف)، گاوی ضمن دادن نوید تولّد فرزندی به پدر فرعون، میشوم و نامبارک بودن او را پیشگویی میکند. در همین داستان، منجّمان و کاهنان در تعبیر خوابهای آشفتة فرعون، تولّد عنقریبِ حضرت موسی(ع) را پیشبینی میکنند و یکی از آنها میگوید: «این خواب دلیل میکند بر یکی که بزاید از بنیاسرائیل که مُلک تو بستاند و ترا هلاک کند و وی دعوی پیغامبری کند» (همان: 128 ب).
گاه پیشگویی از زبان یکی از پیامبران است؛ مثلاً در داستان سلیمان(ع) میخوانیم: «روزی سلیمان ـ علیهالسّلام ـ در هوا میرفت که رسید به شهر مدینه. بدان مردمان گفت که این هجرتگاه پیغامبر آخر زمان باشد، محمّد ـ علیهالسّلام ـ و او سیّدالمرسلین باشد و خنک آن کسی را که بدو ایمان آورد. آنگاه به مکّه برسید و حَرَم، و گفت: این جای ولادت وی است و این شهر را خدای تعالی فضل داده است بر شهرهای دیگر، چنانک محمّد را بر انبیای دیگر» (همان: 204 الف). در همین داستان آمده است: «[بلقیس] گفت: یا نبیّالله! میبینم که بر انگشتریت چیزی نبشته است؛ چه چیز است؟گفت: «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ». گفت: محمّد کیست؟ گفت: پیغامبر است که در آخر زمان خواهد آمدن. گفت: و نام او برانگشتری تو چه کار دارد؟ گفت: برای آنک او از من و از همة پیغامبران بزرگوارترست و اگر به من ایمان آوری و به وی نیاری، ایمانت به حساب نباشد. چون بلقیس این سخن بشنید، ایمان آورد به محمّد، علیهالسّلام» (همان: 214 الف).
3ـ2ـ3ـ2) جن
کسایی «جن» را فرزند «جان» و «جان» را حاصل آمیزش «مارج» و «مارجه» میداند و دیوان و ابلیس را زادة «جن» قلمداد میکند: «بیافرید خدایتعالی شخصی بزرگ و نام وی مارج بود و از وی زن وی را بیافرید و نام وی مارجه بود. پس ازیشان جان بزاد. آنگه جان را پسری بزاد نام وی را جنّ نهاد. آنگه دیوان بسیار شدند و ابلیس لعین هم از ویست» (همان: 14 الف). حضور جنّیان در برخی قصص، از جمله قصّة سلیمان(ع) جلوهای ویژه به داستان داده است. از میان آنها، «حدیث آوردن صخر دیو را به خدمت سلیمان» (ر.ک؛ همان: 200 ب) و «حدیث فتنه و یاوه شدن انگشتری سلیمان، علیهالسّلام» (ر.ک؛ همان: 219 الف) و بر تخت سلیمان نشستن صخر جنّی شنیدنی است. گفتنی است در داستانهای کسایی، چند تن از زنان قصص از جمله عمیره، مادر بلقیس، از جنیّان هستند (ر.ک؛ همان: 209 الف).
4ـ2ـ3ـ2) پری
پریان، زنان زیباروی و لطیفی از جنس جنیّان هستند و بیشتر آنان به خدمتکاری و دایگی گمارده شدهاند: «چون بلقیس را بزاد، عمیره بعد از مدّتی بمرد و بلقیس بماند یتیم و پریان وی را پروردند» (همان).
5ـ2ـ3ـ2) دیو
واژة دیو در اوستا، «دَئِوَ: Daeva» آمده است. «دیوان موجوداتی شاخدار، زشت و حیلهگرند. اغلب سنگدل و ستمکارند و تغییر شکل میدهند و در افسونگری چیرهدست هستند. در ادبیّات فارسی، دیو گاهی مرادف اهریمن در اندیشة ایرانی، گاه به معنی شیطان در فرهنگ اسلامی و زمانی به معنی غول، عفریت و موجودات وهمی است که در بیشتر افسانههای عامیانه تجلّی یافته است» (یاحقّی، 1375: 202). سلیمان با انگشتری خود بر گردن دیوان مُهر مینهد و آنها را مسخّر کرده، برخی را برای ساختن بیتالمقدّس به کار میگمارد. در داستان «حدیث حشر دیوان نزد سلیمان و صورتهای ایشان» (ر.ک؛ کسایی، بیتا، الف:220 الف)، آن گروه از دیوانی که مطیع سلیمان نبودند، به دست باد صَرصَر جمع میشوند و سلیمان را اطاعت میکنند. ویژگی برخی دیوان در این داستان اینگونه وصف شده است: «بعضی را دید که رویشان در قفایشان بود و از دهانشان زبانة آتش بیرون میآمد و بعضی به چهارپا میرفتند و هر یکی دو سر داشتند؛ سری بر دوش و سری بر دُنب، و بعضی چشمهاشان ازرق بود و رویشان کبود و تنها سیاه، و بعضی رویشان همچون روی شیر و تن چون فیل و سخن ایشان همچون آواز سگان و بعضی پایشان چون پای مرغ و همچون خران بانگ میزدند و دیوی را دید همچون سگ و یک نیمة وی همچون گربه و خرطومی بزرگ داشت» (همان).
6ـ2ـ3ـ2) حیوانات عجیب
یکی از بنمایههایی که سبب شگفتی و اعجاب مخاطبان قصّههاست، وجود حیواناتی است که رفتاری شبیه به انسانها دارند. کاربرد این نوع شگرد داستانی را که نوعی خوارق عادت محسوب میگردد، در قصّههای کسایی به وفور میتوان ملاحظه نمود. در داستان فرعون، گاوی زبان باز میکند و آیندة شوم وی را پیشبینی میکند. در داستان «حدیث بقره» (ر.ک؛ همان: 162 ب) نیز گاوی به قدرت خدا سخن میگوید و این، همان گاوی است که گوشتش سبب زنده شدن عامیل و برملا شدن چهرة قاتلان وی میگردد10. در قصّة یونس، گرگی فرزند مهتر وی را میرباید و آنگاه که قصد دنبال کردن گرگ و نجات فرزند خود را دارد، حیوان به سخن میآید و یونس را از دنبال کردن وی برحذر میدارد و گوشزد مینماید که وی را بر این کار داشتهاند. در قصّة سلیمان، نمل، پرستو، هدهد، حوت، غراب، کبوتر، سیمرغ، عقاب، کرکس و خروس سخنگو هستند. گفتنی است برخی از این جانوران شکل و جثّهای عجیب دارند. در «حدیث وادی نمل» (ر.ک؛ همان: 202 ب)، ویلم، سردستة مورچگان، جثّهای بزرگتر از گرگ دارد و بیست هزار مَلِک را دیده و درک کرده است.
3ـ3ـ2) بنمایههای دینی
اغلب قصّههای قدیمی سرشار از بنمایههای دینی و مذهبی هستند. مقولههایی نطیر معاد، بهشت و دوزخ وحی، دعا، پیکار در راه حق و جهاد از بنمایههای دینی شمرده میشوند. بسامد چشمگیر این بنمایهها از مؤلّفههای بارز قصّههای دینی، بهویژه قصص انبیاست. در قصّههای کسایی نیز این مقولهها برجستگی ویژه دارند و هر یک مضمونساز داستانهای این اثر به شمار میآیند.
1ـ3ـ3ـ2) بهشت و دوزخ
کسایی برای هر یک از این مقولهها، حکایتهایی ترتیب داده است و کیفیّت آفرینش آنها را شرح میدهد. وی بهشت را همچو دیگران، میعادگاه ابدی پیامبران، رستگاران و صالحان روی زمین و نیز مکانی برای آرامش جان پس از رهایی از کالبد تن میداند. به همین منظور، در ابتدای کتاب خود از آفرینش و توصیف و نیز ساکنانان آن سخن بهمیان آورده است: «بیافرید حق تعالی بهشت را و آن هشت بهشت است. نام اوّلین دارالجلال و آن از مروارید سپید است. بهشت دومین، دارالسّلام و آن از یاقوت سرخ است. بهشت سیوم، جنّةالمأوی، و آن از زبرجد است. بهشت چهارم، جنّةالخلد، و آن از مرجان زرد است. بهشت پنجم، جنّةالنعیم، از نقره است. بهشت ششم، جنّةالفردوس است و آن از زر است و هفتم، جنّةالقرار و آن از مشک اذفر است [و هشتم، جنّةالعدن است و از دانة دُرّ است] و آن قصبة بهشت است و مشرف است بر بهشتها...» (همان: 11 ب).
کسایی پس از توصیف مفصّل بهشت و ساکنان آن، در شرح جزئیّات دوزخ میگوید: «دوزخ اوّل را جهنّم گویند و آن اهل کبائر راست و دوم لظی گویند و او بُتپرستان راست و سیوم، حطمه است و او از آنِ یأجوج و مأجوج است و آنچ بدیشان ماند از کافران و چهارم، سعیر است. قوله تعالیPوَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِیرِO (الملک/5) و پنجم سقر است و او بینمازان راست و آنانک زکات ندهند. قوله تعالی Pقَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَO (المدّثّر/43) و ششم، حمیم است و او از آنِ جهودان و نصرانیان است و آتشپرستان و هفتم، هاویه است و او منافقان راست. قوله تعالی Pإِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ...O (النّساء/145)» (همان: 10 الف).
2ـ3ـ3ـ2) وحی
خداوند از طریق وحی با پیامبران سخن گفته است. در واقع، وحی، پیام و ارتباط ویژهای است که میان پروردگار هستی و پیامبران الهی برقرار میشود و راز آن بر مردم عادی پوشیده است. این پیام ویژه از طریق فرشتة وحی، جبرئیل امین، بر انبیاء وارد میشد. واژة وحی با مشتقّات گوناگون خود در 78 آیه از آیات قرآن کریم آمده است. کسایی در قصصالأنبیاء خود از این واژه بارها برای مقاصد خاص استفاده کرده است و از جمله برای ارشاد، انذار، پشتگرمی، پاسخ درخواست پیامبر و... وحی نازل میشد: «وحی آمد که یا موسی! مترس که تو بلند شوی؛ یعنی تو قهر کنی ایشان را، و یا موسی! بینداز عصا را. آنگاه ترس از موسی برفت» (همان: 143 ب)؛ «وحی آمد به یوشع که دعای شما را اجابت کردم و چون صبح برآید، برخیزید و تابوت را در پیش گیرید و تو از پس تابوت میرو» (همان: 157 الف).
گاه وحی بر غیر انبیاء نازل میشد. در داستان بلعم باعورا، پادشاه شهر بلقا، برای دفع موسی و لشکریانش، از بلعم ـ که مستجابالدّعوة است ـ درخواست میکند تا در پیشگاه خدا دعا کند: «بلعم گفت: رها کنید تا بروم و نماز کنم و ببینم. آنگاه دو رکعت نمازکرد. وحی آمد که یا بلعم! آن لشکر که میآیند، بنیاسرائیلاَند و رسول من، موسی، در میان ایشان است و این مَلِک میخواهد که به دعای تو ایشان را بازدارد و امروز بِدَر میا» (همان: 156 الف). فرشتگان، بهویژه جبرئیل، نیز برای انجام کاری مخاطب وحی الهی بودهاند: «وحی آمد به جبرئیل که بفرمود به خزینهدار دوزخ تا از دوزخ شراری بِدَر آورد با رعد و برق و صاعقه، و فرستاد بر قوم الیاس» (همان: 174 الف).
3ـ3ـ3ـ2) دعا
یکی از بنمایههای داستانهای دینی و قصّههای پیامبران، اعتقاد به دعا و اجابت آن است. آدمیان هنگام درماندگی و زمانی که هیچ راه گشایشی در تنگناهای زندگی نمییابند، به دعا پناه میبرند. دعا و اجابت آن در قصّهها شگردی برای رهایی از بحران است. انبیاء از دعا برای اغراض خاصّی بهره بردهاند و چون درخواست آنان برای اصلاح امور مردم بود، عموم دعاهایشان مورد پذیرش واقع میشد. موسی بارها در پیشگاه حق دعا میکند تا نشانههای خود را برای قوم خویش آشکار نماید و هر بار دعای او مستجاب میشود. الیاس برای قوم خود دعا میکند تا به قدرت حق: «باران آمد و نعمتهای ایشان و چهارپایانشان بسیار شد و هرچه ازیشان مرده بودند، از پدران و مادران و فرزندان، جمله زنده شدند» (همان: 174 الف). سلیمان دعا میکند تا خداوند به او سعادت آنچه ابراهیم را در ساختن کعبه داده بود، عطا کند. خداوند دعای او را برآورده، سعادت بنای بیتالمقدّس را ارزانی میفرماید: «[سلیمان] دعا کرد و آنگاه گفت: الهی! مرا نیز آن را بده که ابراهیم را دادی در ساختن کعبه؛ یعنی چنانک مردم میروند و کعبه را زیارت میکنند، بدین جا آیند و زیارت کنند. خدای تعالی گفت: حاجت ترا روا کردم» (همان: 201 ب).
نتیجهگیری
1ـ قصصالأنبیاء کسایی با آنکه اثری عامهپسند است، امّا انسجام در روایت و به کارگیری عنصر تخیّل و شگردهای داستانپردازی آن را از لحاظ ساختاری ممتاز مینمایاند.
2ـ قصّههای این اثر به دو دستة مجزّا («قصّههای آفرینش هستی (امور نخستینه)» و «قصّههای انبیاء») طبقهبندی میشوند و هر یک از دیدگاه ساختار صوری و محتوایی، ویژگی خاصّ خود را دارند.
3ـ عناصر «پیرنگ»، «شخصیّت»، «حاثه»، «گفتگو» و «زمان و مکان» در ساختار قصّهها قابل بررسی است. در این میان، سه عنصر «شخصیّت»، «حاثه» و «گفتگو» برجستهتر است.
4ـ بنمایه در قصّههای کسایی از دو ویژگی بسامد و برانگیزندگی برخوردار است. بنمایهها در سه دستة کلّی، شامل اشخاص، امور شگفتانگیز و بنمایههای دینی قابل تفکیک است.
پینوشتها
1ـ در تمام نُسَخ خطّی عربی چنین است.
2ـ در نُسَخ خطّی ترجمههای فارسی، نام مؤلّف «عبیدالله» آمده است (ر.ک, (نسخة خطّی شمارة R7843:2 الف و نسخة خطّی شمارة 4459: 1 ب).
3ـ این کتاب از سوی انتشارات بریل به سال 1922میلادی در لیدن چاپ و منتشر شده است.
4ـ (ر.ک؛ مقدّمة کتاب Tales Of The Prophets Of Al'Kisa'i).
5ـ نمونة متنها از نسخة خطّی فارسی پاریس انتخاب شده است. اعداد شمارة برگ و حرف «الف» صفحة سمت راست و حرف «ب» صفحة سمت چپ را بیان میکند.
6ـ نوعی پرندة زیبا و رنگین (ر.ک؛ مقدسی، 1374: 304).
7ـ اپیزود (Episode) آوردن داستان کوتاه در میان داستان بلند است که میتوان آن را از متن اصلی جدا کرد و به صورت مستقل خواند.
8ـ جمع سِبط (به کسر سین) است، به معنی نوه یا فرزندِ فرزند. اسباط از قوم بنیاسرائیل دوازده تیره و ملّت بودند که هر تیره از آنان به یکی از فرزندان یعقوب(ع) منتهی میشود. این لفظ پنج بار در قرآن کریم آمده است؛ از جمله: Pوَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ * وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا ...O (الأعراف/160ـ159).
9ـ کسایی در بخش دیگری از کتاب خود، بلقیس را زادة «لهبا» زن ابلیس دانسته است (ر.ک؛ نسخة خطّی پاریس: 14 الف).
10ـ وصف این گاو در سورة بقره، آیات 67 به بعد آمده است.