| تعداد نشریات | 61 |
| تعداد شمارهها | 2,226 |
| تعداد مقالات | 18,190 |
| تعداد مشاهده مقاله | 55,988,562 |
| تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 29,030,806 |
عینیت گزارههای اخلاقی از دیدگاه اعتبارگرایی جان راولز و توصیهگرایی هیر | ||
| حکمت و فلسفه | ||
| مقاله 5، دوره 11، شماره 43، مهر 1394، صفحه 97-112 اصل مقاله (390.73 K) | ||
| نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
| نویسندگان | ||
| مهدی زمانی* 1؛ رضا تقیان ورزنه2 | ||
| 1داشنگاه پیام نور | ||
| 2دانشگاه پیام نور | ||
| چکیده | ||
| جان راولز و ریچارد مروین هیر در دیدگاههای فرااخلاقی خود که به ترتیب با عنوانهای: «اعتبارگرایی» و «توصیهگرایی» شناخته میشوند، از موضعی ضد واقعگرایانه به نقد دیدگاه سنتی دربارهی عینیت پرداختهاند. هردو اندیشمند وجود حقایقی اخلاقی که مستقل از فاعل اخلاقی در عالم خارج وجود داشته باشد را انکار مینمایند؛ و با شهودگرایی به عنوان نمایندهی این تلقی از عینیت مخالفت میورزند. در عین حال این دو اندیشمند خود را معتقد به عینیت اصول اخلاقی معرفی میکنند. به اعتقاد آنان قابلیت صدق و کذب، تعمیمپذیری و امکان استدلال اخلاقی از شرایط لازم عینیت در اخلاق هستند و نظریات آنان این شرایط را برآورده میسازد. این شرایط در نظریهی راولز از طریق نقش کلیدی «بیطرفی» و «انصاف» و در نظر هیر با تأکید بر «فرض خویشتن در موقعیت دیگران» حاصل میگردد. بدینسان آنان برای گریز از «سوبژکتیویسم» از مفهوم دیگری از عینیت دفاع میکنند که ویژگی اصلی آن کلیت و همگانی بودن است؛ و در اندیشههای کانتی ریشه دارد. هر چند این دو دیدگاه ضد واقعگرایانه هستند اما نظریهی راولز شناختگرایانه و توصیفگرایانه است و در مقابل هیر از ناشناختگرایی و توصیفناگروی دفاع میکند. هدف گفتار حاضر پژوهش در موارد تشابه و اختلاف این دو دیدگاه در موضوع عینیت در اخلاق است. | ||
| کلیدواژهها | ||
| عینیت؛ گزارهی اخلاقی؛ اعتبارگرایی؛ جان راولز؛ توصیهگرایی؛ هیر | ||
| اصل مقاله | ||
مقدمهمعمولاً مباحث اخلاقی1 در سه بخش: فرااخلاق2،اخلاق هنجاری3، و اخلاق توصیفی4 دستهبندی میشوند. اساسیترین و مهمترین مسائل مطرح در اخلاق در بخش نخست یعنی فرااخلاق جای میگیرند. این مسائل شامل معناشناسی الفاظ و مفاهیم اخلاقی، تحلیل گزارههای اخلاقی و معرفتشناسی اخلاقی میشود. از این میان معرفتشناسی اخلاقی به بحث از حقیقت، عینیت، صدق و کذب، توجیه و تعمیمپذیری در اخلاق توجه نشان میدهد. آیا حقایقی اخلاقی وجود دارند؟ آیا حقایق اخلاقی، عینی هستند؟ آیا میتوان گزارههای اخلاقی را به صدق و کذب متّصف نمود؟ آیا این گزارهها را میتوان موجه یا مستدل دانست؟ روش توجیه و استدلال در اخلاق چیست؟ در پاسخ به پرسشهای بالا توجه به دو نکته ضرورت دارد: نخست آن که موضوعات مطرح در طرح مسئلهمسئلة عینیت7 از دیرباز در کانون مسائل فلسفه و مبحث معرفتشناسی قرار داشته و واژههای سوژه8 و اُبژه9 از کلیدیترین واژههای مابعدالطبیعی به شمار میآیند. در تعریفی اولیه مراد از «سوژه» فاعل شناخت و مقصود از «ابژه» متعلق و موضوع شناسایی است. بدینسان در جریان فعل شناخت آن چه به فاعل شناسا مربوط میشود، سوبژکتیو10 و آن چه به موضوع و متعلق شناخت بازمیگردد، اُبژکتیو11نامیده میشود. از اینرو واژههای «سوژه» و «ابژه» فرع بر مسئلة معرفت است؛ و اگر آنها را به ذهن و عین ترجمه کردیم، توجه داریم که ذهن در جریان شناخت و ارتباط با عین است که فاعل شناسا میشود؛ و عین نیز تنها هنگامی به این نام خوانده میشود که فرض شود ذهنی آن را شناخته است. بدون فعل شناختن نه سوژهای وجود دارد و نه ابژهای. اما سهم فاعل شناسا و متعلق شناخت، هر یک در جریان شناسایی چه اندازه است؟ به دیگر سخن، آن چه میشناسیم تا چه حد مربوط به واقعیت شیء مورد شناخت یا اُبژکتیو میشود و تا چه اندازه مرهون ذهن و قوای شناختی یا سوبژکتیو است؟ در پاسخ به این پرسش طیفی از دیدگاههای گوناگون مطرح شده است که در یک سوی آنها «مکتب اصالت فاعل شناسا»12، و در سوی دیگر «مکتب اصالت متعلق شناخت»13 قرار دارند. دیدگاههایی که بین این دو مکتب قرار دارند، ممکن است به یکی از این دو قطب نزدیکتر یا دورتر باشند. در اخلاق هم هنگامی که در گفتارهای خود دربارة «خوب» یا «بد» بودن کنشها و منشها اظهارنظر میکنیم، همین مسئله مطرح میشود. آیا ما در اظهارات اخلاقی خود دربارة واقعیاتی عینی سخن میگوییم یا ویژگیهایی ذهنی و شخصی مثل میل، سلیقه و خواست خود را بیان میداریم؛ و یا اساساً دربارة هیچ امری، چه ذهنی و چه عینی، سخن نمیگوییم؟ آیا بیرون از ذهن ما نظامی اخلاقی وجود دارد که نظام اخلاقی ما برگرفته از آن بوده و برای صادق بودن باید با آن منطبق باشد؛ یا این نظام برساختة علایق، امیال و حاصل وضع، قرارداد یا اعتبار عقل ماست؟ واقعگرایان 14و ضدّ واقعگرایان15 در این باره چه میگویند؟ چه نسبتی میان عینگرایی و ذهنگرایی با واقعگرایی و غیر واقعگرایی میتوان تصور کرد؟ این مقاله در پی بررسی پاسخهایی است که دو فیلسوف معاصر آمریکایی، جان راولز16 و ریچارد مروین هیر17، به این پرسشها دادهاند و به ترتیب با عنوانهای: «اعتبارگرایی»18 و «توصیهگرایی»19 شناخته میشوند. عینیت در مکتب اعتبارگرایی جان راولزشهرت جان راولز (2002-1921) در فلسفة اخلاق مرهون نظریة وی دربارة عدالت است. کتاب او با عنوان نظریة عدالت20 از تأثیرگذارترین آثار در زمینة اخلاق و سیاست در قرن بیستم است. نظریة او در این کتاب به «عدالت به منزلة انصاف»21 مشهور است؛ و همین موضوع، عنوان کتاب دیگری از وی شد که در 1985 انتشار یافت. از دیدگاه راولز اصول و قواعد هر جامعه حاصل وضع و قرارداد افراد آن جامعه است. اما هر نوع قراردادی نمیتواند مورد پذیرش و درست تلقی شود؛ و در واقع هم بسیاری از قراردادها نادرست، ظالمانه و وحشتناک هستند. این اصول و قوانین هنگامی عادلانه و مورد قبول خواهند بود که در شرایطی منصفانه و بیطرفانه وضع و اعتبار شوند و تنها در چنین شرایطی است که میتوان این اصول و قوانین را عینی دانست. راولز برای تأمین شرایط انصاف و بیطرفی در وضع، تعیین و اعتبار قوانین، الگوی «وضعیت نخستین»22 را پیشنهاد میدهد. وضعیت نخستین، حالتی فرضی است که در آن افرادی که به تعیین و اعتباربخشیدن اصول و قراردادها میپردازند در «پشت پوششی از بی خبری»23 قرار دارند (Rawls, 1971, 136). افراد در این وضع نسبت به موقعیت خویش در جامعه بیخبرند و بنابراین نمیتوانند منافع خویش را در نظر بگیرند. از اینرو هنگام تعیین حقوق و تکالیف و وضع و اعتبار قوانین، بیطرفانه و منصفانه تصمیم میگیرند. برای مثال اگر بخواهیم تقسیم یک کیک عادلانه صورت پذیرد، باید تقسیمکنندگان از اینکه کدام تکه از آن نصیبشان میشود، بیاطلاع باشند (داروال و دیگران، 1380: 59). رعایت نکردن اصل انصاف یا بیطرفی باعث میشود که داوری اخلاقی ما در موارد مشابه یکسان نباشد؛ و نتیجة چنین امری ناسازگاری درونی و نامعقول بودن است. زیرا عقل در موارد مشابه یکسان حکم میکند (راولز، 1383، 145-148). راولز نظریة اخلاقی خود را اعتبارگرایی24 یا اعتبارگرایی کانتی25 مینامد که بر اساس آن اصول اخلاقی توسط افراد در شرایطی بیطرفانه و منصفانه جعل و یا اعتبار میشوند. او نظریة خود را برداشتی کاملتر از نظریة قرارداد اجتماعی میداند که پیش از وی لاک، روسو و کانت به آن معتقد بودهاند. (Rawls, 1971, 11) هرچند به اعتقاد برخی، نوآوریهای راولز باعث شده حاصل کار وی، نظریهای بدیع اما مبتنی بر سنت فلسفی قرارداد اجتماعی باشد. (تلیس، 1385، 78) واژة اعتبار26 در حوزههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، ادبی و غیره به معانی مختلفی به کار میرود؛ اما مراد راولز از این تعبیر نوعی موضع ضدّ واقعگرایانه دربارة اصول اخلاقی است. او معتقد است که مفاهیم، صفات و اصول اخلاقی در بیرون از ما دارای ما به ازای واقعی نیستند تا ما آنها را کشف کنیم؛ بلکه آنها توسط آدمیان وضع، جعل و اعتبار میشوند. بنابراین اگر وجه مشترک همة دیدگاههای واقعگرایانه در اخلاق، پذیرش عینیت اصول اخلاقی به معنای استقلال آنها از فاعل اخلاقی باشد، راولز با آن مخالف است. او وجود واقعیات اخلاقی طبیعی یا فراطبیعی را که بتوانند توسط ما کشف یا شهود شوند انکار میکند (O’Neill,2002, 347). بدینسان راولز با انواع مکاتب واقعگرا، و در رأس آنها با شهودگرایی، مخالفت میورزد. او در 1989 در مقالهای با عنوان «مباحثی در فلسفة اخلاق کانت»27، اصول نخستین28 را رد میکند. مقصود وی از اصول نخستین، همان اصول برگرفته از نظام اخلاقی ارزشهاست که فرض شده از مفاهیم فرد و جامعه مستقل هستند؛ و بدون لحاظ نقش اجتماعی و عمومی میتوان آنها را صادق یا کاذب دانست (Rawls, 1999, 49) نقش عقل در اخلاق کشف یا شهود حقایقی بیرون از ذهن نیست؛ بلکه سرچشمة اعتبار، وضع، جعل و قرارداد اصول اخلاقی است. بنابراین هرچند راولز همانند دیگر مکاتب ضد واقعگرا عقل را به عنوان قوة شهود حقایق اخلاقی رد میکند؛ اما برخلاف آنها نقش عقل در تعیین اصول اخلاقی را میپذیرد؛ و به همین دلیل استدلال اخلاقی را امکانپذیر میداند. به دیگر سخن، اعتبارگرایی اصول اخلاقی را دارای قابلیت توجیه دانسته و اثبات صدق آنها را ممکن میداند. راولز معتقد است که دیدگاه وی میتواند رهنمودها و توصیههایی برای هدایت کردار تعیین کند؛ و از طریق توجیه آنها، عینیت اخلاق را تضمین نماید. بدینسان هرچند عقل اصول اخلاقی را «تشخیص» نمیدهد، بلکه آنها را «تعیین» میکند؛ اما به دلیل آن که این تعیین در شرایطی بیطرفانه و منصفانه صورت میگیرد مطلق و مورد پذیرش همگان بوده و بنابراین «عینی» است. نقد دیدگاه شهودگرایانه دربارة عینیت حقایق اخلاقیراولز دیدگاه اعتبارگرایانة خود را در نقطة مقابل شهودگرایی عقلی29 قرار میدهد. (Rawls, 2000, 239) درست است که واژة شهودگرایی به طور خاص به دیدگاه جی ای مور30 و سر دیوید راس31 اطلاق می شود؛ اما مقصود راولز از شهودگرایی عقلی دیدگاه واقعگرایانة سنتی در اخلاق است که پیشینة آن به سقراط و افلاطون باز میگردد. به اعتقاد راولز دیدگاه شهودگرایی عقلی به دیدگاهی اطلاق میشود که به دو امر باور داشته باشد: 1. وجود نظامی پیشین و مستقل شامل واقعیات؛ خواه این واقعیات را همانند مور غیرطبیعی32 بدانیم و یا همانند افلاطون آنها را فراطبیعی33 در عالم برین یا نزد خدا تصور کنیم. 2. وجود نیروی بینش و شهود عقلی که آن حقایق را بیواسطه تشخیص دهد. بنابراین از دیدگاه شهودگرایی عقلی، اصول اخلاقی عینی هستند؛ و عینیت آنها به این معناست که مستقل از ذهن ما در عالم بیرون وجود دارند و حقیقی هستند. راولز در مقابل هر دو باور شهودگرایانه میایستد. او هم وجود مستقل حقایق اخلاقی را انکار مینماید؛ و هم وجود نیروی تشخیص و شهود مستقیم عقلانی برای درک آنها را رد میکند. افزون بر این به باور راولز، شهودگرایی عقلی با اشکال سومی نیز مواجه است و آن این که اصل استقلال فردی و خودمختاری اراده در این دیدگاه تضعیف شده و رنگ میبازد. (O’Neill, 2002, 348) اما مخالفت با شهودگرایی عقلی و دیگر دیدگاههای واقعگرایانه باعث نمیشود که راولز تسلیم ذهنگرایی و شخصانگاری34 گردد؛ بلکه به صراحت اعتبارگرایی را معتقد به عینیت احکام اخلاقی و بر همین اساس «حقیقت اخلاقی» میداند. او برای توضیح دیدگاه خویش در سخنرانی «اعتبارگرایی اخلاقی» دو معنای عینیت را از یکدیگر جدا میکند: (Rawls, 2000, 243-246) 1. تصور واقعگرایانه از عینیت: ویژگی این تصور آن است که عینیت را مقدم بر معیار «عقلانیت»35 یا «معقولیت»36 در نظر میگیرد. به دیگر سخن ارزشهای اخلاقی مستقل از ادراک و ارادة اشخاص در یک جامعه وجود دارند و افراد میتوانند آنها را تشخیص داده و مطابق با آنها رفتار نمایند. از این منظر نظام اخلاقی ارزشها بر عقلانیت (یا معقولیت) و نیز تعهد و استقلال فردی تقدم دارد. 2. تصور غیر واقعگرایانه و کانتی از عینیت: از این دیدگاه، گزارهها و اصول اخلاقی در صورتی عینی هستند که با اصول پذیرفته شدة اشخاص کاملاً آگاه، عاقل و بیطرف مطابق باشند. از نظر کانت ملاک عینی بودن گزارهها، انطباق آنها با معیارها و مقولات عقلی؛ و معیار عینیت احکام اخلاقی نیز مطابقت آنها با «امر مطلق»37 است. راولز «امر مطلق» کانتی را یک رویه38 میداند و با علامت اختصاری C.I. Procedure البته بعضی میان تصور راولز از عینیت در اثر بعدیاش یعنی لیبرالیسم سیاسی39 با تصور او در کتاب نظریة عدالت تفاوت قائل شدهاند. (واعظی، 1384، 230) راولز در لیبرالیسم سیاسی نظریة اعتبارگرایانة خویش را به کارکرد محدود و سیاسی اصول عدالت محدود ساخته و آنها را مصداق و تبلور عینی عدالت اجتماعی به عنوان یک فضیلت و ارزش اخلاقی- اجتماعی نمیداند. به نظر میرسد که در این کتاب نظریة خود را راه حلی سیاسی برای مشکل جوامع لیبرال معاصر میداند. تفاوت این نظریه با نظریة کانتی در این است که به جای افراد عقلانی40 از افراد معقول41 سخن میرود. ویژگی این افراد آن است که برای آنان همکاری اجتماعی منصفانه اهمیت دارد و برای حفظ اصول جوامع دموکراتیک به آزادی و برابری شهروندان احترام میگذارند. از نظر راولز معقول بودن برای درست بودن کفایت میکند و ضامن عینیت است. بدینسان نظریة راولز دربارة عینیت مبتنی بر ارائة ملاک و معیاری برای صدق و کذب اصول و قوانین است؛ اما این معیار نه مطابقت با واقع، بلکه روند معقول میان افراد است. روند معقول در کتاب نظریة عدالت (راولز متقدم) جنبة عام و جهانی دارد و به نظریة کانت دربارة وضع امر مطلق توسط آدمیان عاقل، آزاد و برابر نزدیک است. اما در کتاب لیبرالیسم سیاسی (راولز متأخر) قلمرو این روند معقول، محدودتر است و بر اساس پذیرش همگانی در یک جامعة مدنی و موجه بودن آن برای افرادی که بر اساس قرارداد اجتماعی در کنار هم زندگی میکنند شکل میگیرد؛ و از این جهت به دیدگاه روسو نزدیکتر است (O’Neill, 2002, 353) عینیت از دیدگاه مکتب توصیهگرایی هیرمکتب توصیهگرایی در اخلاق پس از احساسگرایی و توسط ریچارد مروین هیر پایهگذاری شد. دلمشغولی اصلی هیر در فلسفة اخلاق فراهم آوردن ساز و کار استدلال در اخلاق بود. او معتقد بود که احساسگرایان، هرچند با توجه به نقش تحریکی احکام اخلاقی، به فاعل اخلاقی و ارادة آزاد انسان جایگاه مناسبی اختصاص دادهاند؛ اما از تبیین استدلال اخلاقی واماندهاند. هیر دربارة کارکرد احکام اخلاقی نیز با احساسگرایان همعقیده نیست؛ و به جای نقش تحریکی، بر نقش توصیهای احکام اخلاقی تأکید نموده است. او درکتاب زبان اخلاق42 با تشریح نقش و کارکرد واژهها و گزارههای اخلاقی و استخراج قواعد حاکم بر آنها، ازجمله سازواری و استلزام منطقی، به توضیح راهکار خود در بارة استدلال اخلاقی پرداخته است. هیر، سپس در کتاب آزادی وعقل43، تحت تأثیر کانت و با داخل نمودن قاعدة «تعمیمپذیری»44در نظام اخلاقی خود، رویکرد تازهای نسبت به مسائل اساسی فلسفة اخلاق پیداکرده است. او در این کتاب با توضیح نقش توصیفی واژههای اخلاقی در کنار نقش توصیهای آنها ، به تبیین ساز وکار استدلال اخلاقی از طریق اصل تعمیم پذیری پرداخته است. هیر برآن است که با تفکیک سطوح و روش های تفکر اخلاقی، که در کتاب تفکراخلاقی45 آن را مطرح کرده است، راهی نو در حل مشکلات پیچیدة اخلاقی پیدا کرده و نظامی اخلاقی پدید آورده است که هم به جایگاه فاعل اخلاقی توجه کافی نموده و هم عقلانیت احکام اخلاقی را تضمین کرده است. پیش از بررسی مسألة عینیت از دیدگاه هیر توجه به این مهم ضروری است که این مسأله در مراحل مختلف سیر فکری او جایگاه یکسانی نداشته است. مطالعة آثار هیر به این نتیجه رهنمون میشود که سیر فکری او در پرداختن به این موضوع را میتوان به سه مرحلة تقریبا متمایز تقسیم کرد. مرحلة اول که بیشتر تحت تأثیر فلسفة تحلیل زبانی است، با نوشتن مقالاتی درباب مفاهیم و واژههای اخلاقی شروع و به کتاب زبان اخلاق ختم میشود. ساز وکار هیر، برای حل مسائل مطرح علم اخلاق در این مرحله، توسل به قواعد منطقی حاکم بر احکام اخلاقی از طریق بررسی ویژگیهای منطقی واژههای اخلاقی است. (هیر، 1383، 158) در مرحلة دوم که با نگارش کتاب آزادی وعقل شروع میشود؛ به پاسخگویی سؤالات مطرح شده از سوی منتقدان و تشریح قاعدة تعمیمپذیری پرداخته و تحت تأثیر استیونسن46 به این واقعیت تن میدهد که احکام اخلاقی، جدا از سایر عناصر، در بردارندة محتوایی توصیفی نیز هستند (Hare, 1963, 6). در این دو مرحله مسألة عینیت به گونه ای جدی برای هیر مطرح نبوده و طرح چنین مسائلی را ناشی از عدم توجه به پیچیدگیها وابهام در ساختار زبان میداند (Ibid, 12). هیر در مرحلة سوم سیر فکری خود، که با نگارش کتاب تفکر اخلاقی شروع میشود، مسألة عینیت و ذهنیت در اخلاق را در فصلی جداگانه بررسی میکند؛ اما همچنان در بررسی این مسأله به ساختار زبان و کارکردهای مختلف آن توجه اساسی دارد. هیر در مواضع مختلف بر این نکته تأکید کرده است که اگر احکام اخلاقی بخواهند راهنمای هیر این وضعیت متعارضنما47 را سرچشمة مباحث محوری فلسفة اخلاق میداند. (Hare,1963, 2) و میگوید: «بسیاری از فلاسفه با تأکید بر یکی از این عناصر، حقایق مهمی را که در نظر مقابل وجود دارد انکار کردهاند. بعضی حراست از آزادی اخلاقی را چنان با اهمیت دانستهاندکه عقلانیت امور اخلاقی را زیر سؤال بردهاند. زیرا به اشتباه فکر کردهاند تندادن به عقلانیت احکام اخلاقی، آزادی انسان را محدود برای دستیابی به عمق دیدگاه هیر در مسألة عینیت در اخلاق بهتر است به دیدگاه او نیز در خصوص شهودگرایی توجه کنیم. شهودگرایی معتقد است که حقایق اخلاقی عینی هستند و ما با نیروی شهود عقلی میتوانیم آنها را تشخیص دهیم. به اعتقاد هیر ادعای عینیتگرایی در مکتب شهودگرایی کاملاً بیاساس است. فرض کنید دو نفر بر سر یک مسألة اخلاقی با یکدیگر اختلاف دارند و هر دو مدعی باشند که درستی دیدگاه خود را شهود میکنند. مطابق با دیدگاه شهودگرایانه هیچ راهی برای فیصله بخشیدن به این اختلاف وجود ندارد. زیرا هریک از آن دو نفر، دیگری را به خطای در شهود متهم میسازند. بدینسان هیچ راهی برای استدلال اخلاقی وجود نخواهد داشت. هیر با این انتقاد نشان میدهد که مکتب واقعگرایی مثل شهودگرایی از تأمین شرط عینیت اخلاقی، یعنی استدلال بر صدق و کذب ناتوان هستند. «در واقع شهودگرایان که اغلب مدعی عینیگرا بودن هستند، ادعای خود را با توسل به قوة شهود که به نحو اجتناب ناپذیری ذهنی است، تکذیب میکنند. (هیر، 1372، 116) همانگونه که خواهیم دید هیر معتقد است که نظریة خود وی با تأمین عقلانیت در اخلاق از طریق تعمیمپذیری میتواند از سقوط در ذهنیتگرایی52 مصون بماند. هیر اتصاف احکام اخلاقی به عینی یا ذهنی را بدون توضیح معانی و کاربردهای گوناگون آنها خطا میداند، خطایی اساسی که در میان فیلسوفان اخلاق رواج دارد (Hare, 1981, 6). درست به همین دلیل او مسألة عینیت و ذهنیت را با بررسی ویژگیهای منطقی سه جملة زیر آغاز میکند: (1) قد او بیش از 2 متر است. (2) من او را دوست دارم. (3) لطفا قبل از ساعت4 بیایید. از یک نظر جملههای (1) و (2) از واقعیاتی عینی خبر میدهند؛ در صورتیکه جملة (3) چنین نیست. معانی جملات اول و دوم را با آگاهی از شرایط صدق آنها میفهمیم. زیرا هر دوجمله توصیفی هستند. اما از نظر دیگر جملة (1) عینی ولی جملة (2) ذهنی است؛ چراکه جملة (2) حالت ذهنی مرا بیان میکند. برای اینکه چیزی به این معنی عینی باشد، باید قابل مشاهده باشد؛ اما مهم این است که معنی «عینی» در این دو کاربرد یکسان نیست (Hare, 1981, 207). تعبیر سوبژکتیویسم یا ذهنیت گرایی نیز به دو معنای محدود و گسترده بهکار میرود. از منظر سوبژکتیویسم در معنی محدود کلمه، جملة (1) که به واقعیتی موجود در عالم خارج اشاره دارد، عینی؛ و جملة (2) که بیانگر واقعیتی در بارة اذهان دیگران است، ذهنی است. هرچند هر دو جمله توصیفی هستند. هیر سوبژکتیویسم به این معنی را میپذیرد. اما اگر منظور از سوبژکتیویسم معنای وسیع آن باشد؛ یعنی اینکه احکام اخلاقی بیانگر هیچگونه واقعیتی-چه دربارة عالم خارج وچه دربارة حالات درمورد توصیفگرایی و غیرتوصیفگرایی نیز وضع به همین منوال است. اگر منظور از توصیفگرا کسی باشد که احکام اخلاقی را حکایتگر واقعیات خارج از ذهن و نیز قابلیت استنتاج آنها از امور واقعی بداند، او خود را غیرتوصیفگرا میداند. اما اگر منظور کسانی باشد که نقش واقعیات را در صدور احکام اخلاقی در نظر میگیرند، او خود را توصیفگرا میداند. بنابراین اگر عینیتگرایی را به معنی پذیرش نقش واقعیات در صدور احکام اخلاقی بدانیم، هیر عینیتگرا است. هیر در جای جای آثار خود هدف اصلی مطالعات اخلاقی را حل مسائل عملی زندگی فردی و اجتماعی انسان میداند (Hare, 1963, 1). بنابراین طبیعی است که او توجه به واقعیات را نخستین جزء استدلال عقلانی در اخلاق به شمار آورد (Ibid, 93). هیر در بحث از شرایط صدق گزارهها و نیز عناصر احکام اخلاقی، تحت تأثیر استیونسن قراردارد. استیونسن برای واژهها و احکام اخلاقی، در کنار نقش تحریکی آنها نقشی توصیفی نیز قائل بود (Stevenson,1937,14-31). هیر نیز بر آن است که هرچند عنصر اساسی احکام اخلاقی-یعنی تحسین-امری توصیهای و غیرتوصیفی است؛ اما افزون براین در احکام اخلاقی عنصری توصیفی نیز وجود دارد که بخشی از معنای آنها را تشکیل میدهد. یکی از لوازم دیگر عینیت در اخلاق، پذیرش این مطلب است که ما در گفتارهای خود همچنین به اعتقاد هیر از لوازم دیگر عینیتگرایی در اخلاق رعایت اصل بیطرفی54 در صدور احکام اخلاقی است. هیر به این معنا نیز خود را عینگرا میخواند (Ibid). رعایت اصل بیطرفی براساس اصل سازگاری و عقلانیت شکل میگیرد. رعایت این اصل برای پرهیز از ناسازگاری در داوریها ضرورت دارد و شرط معقول بودن آنها است. درمقالة «فلسفة اخلاق» نیز هیر برای روشن شدن معنای ذهنگرایی، این مکتب را با مکاتب دیگر ازجمله نسبیگرایی، طبیعتگرایی و غیرتوصیفگرایی مقایسه میکند. به اعتقاد وی «ذهنگرایی» نوعی نظریة طبیعتگرایانه است که اخلاقیات را توصیفکنندة ویژگیهای ذهنی و نه حقایق عینی قلمداد میکند. بر اساس این مکتب «او مرد خوبی است» به این معناست که او حالتی روانی (مثل احساس ستایش) در من ایجاد میکند. بدینسان ذهنگرایی نوعی نظریة توصیفگرایانه است که جملات اخلاقی را توصیفگر حالات ذهنی میداند. این نظریه از این جهت که جملههای اخلاقی را توصیفگر واقعیات عینی نمیداند، عینیت در اخلاق را انکار میکند؛ هرچند از آن جهت که خود ذهن و حالات ذهنی نوعی واقعیت هستند عینیتگرا خواهد بود. هیر با توجه به نکتة اخیر تأکید میکند که اصطلاح ذهنگرایی را به همان معنای نخست محدود کنیم؛ یعنی آن را به نظریاتی اختصاص دهیم که سخنان اخلاقی را گزارههای توصیفگر حالات ذهنی میدانند. در مقابل اگر کسی جملات اخلاقی را قضیه نداند و برای آنها نقشی نظیر جملات انشائی قائل باشد، نمیتواند ذهنگرا نامیده شود. عبارت امری «در را ببند» در بارة حالات ذهنی گوینده نیست، بلکه در بارة در است. به همین ترتیب عبارت «او مرد خوبی است» در بارة آن مرد است و نه حالات ذهنی گوینده. بنابراین نظریات غیرتوصیفگرایانه در اخلاق را نمیتوان ذهنگرایانه نامید. هیر تلاش میکند تقسیمبندی ذهنگرایی-عینگرایی را در اقسام توصیفگرایی بگنجاند (هیر، 1372، 118). ملاکهای عینیت در اخلاق از دیدگاه هیرهیر برای عینیتگرایی در اخلاق سه شاخصه معرفی میکند. به اعتقاد وی هر نظام اخلاقی عینگرا باید هر سه را داشته باشد. از دیدگاه او توصیهگرایی هر سه شاخصه را داراست. 1- یکی ازشرایط عینیت در نظامهای اخلاقی آن است که احکام اخلاقی از موضعی غیر شخصی صادر شوند. هیر معتقد است وجود شرط تعمیمپذیری، که ستون خیمه و مرکز ثقل نظام اخلاقی توصیهگرایی است؛ این ضرورت را برآورده میسازد (Hare, 1981, 211). 2- از دیگر ملاکهای مهم عینیت، فراهم بودن امکان استدلال در یک نظام اخلاقی است (Ibid). هیر معتقد است احکام صادر شده در نظامهای اخلاقی مبتنی بر اوامر الهی، هرچند به این دلیل که از موضعی غیرشخصی صادر میشوند شرط نخست را استیفا میکنند؛ اما چون استدلالپذیر نیستند، عینی نیستند. حال سؤال این است که منظور هیر از استدلال در اخلاق چه نوع استدلالی است؟ هیر معتقد است استدلال اخلاقی باید مشتمل بر دو ویژگی اساسی باشد: 1- تضمین آزادی فاعل اخلاقی 2- تأمین عقلانیت احکام اخلاقی. به باور او در روش استدلال قیاسی، ویژگی اول؛ و در روش استدلال استقرایی، ویژگی دوم سامانی مناسب نمییابند. هیر در کتاب زبان اخلاق روش قیاسی، یعنی استنتاج اصول رفتاری خاص از اصول کلی بدیهی رااصطلاحاً «روش دکارتی» نامیده، و آن را محکوم به شکست دانسته است (هیر، 1383، 85-88) . زیرا در این روش با تعیین چند اصل در اخلاق و وادار نمودن افراد به پیروی از آنها به نقش فاعل اخلاقی درگزینش شیوة رفتاری خود بیتوجهی میشود، و درنتیجه ریشة اخلاق فرد میخشکد و فرد در اتخاذ تصمیمات مهم زندگی فردی و اجتماعی خود ناتوان بار میآید (همو، 131). اما از طرف دیگر عقلانیت اخلاق، در گرو پایبندی به اصل یا اصول خاصی است. هیر برای حل این مشکل بر رابطة متقابل همچنین از نظر هیر روش استقرایی رایج در علوم نیز کارآمد نیست (Hare, 1963, 86). زیرا هیر در بحث از لوازم استدلال عقلانی نیز، تخیل قوی را یکی از اجزاء مهم آن دانسته است. زیرا برای نقض و ابرام یک حکم اخلاقی نیاز به بیان موارد واقعی نیست؛ بلکه موارد فرضی ابطالکنندة حکم، برای آزمودن صحت و سقم آن کافی است. روشن است که برای فرض موارد ابطال کننده، داشتن قوه تخیل قوی، به شدت مورد نیاز است. از نظر هیر «اینکه موارد فرضی56 به اندازة موارد واقعی57 میتواند مورد توجه قرار گیرد، مسئلهای مهم است» (Hare, 1963, 193). او اهمیت دادن به نقش حدس و فرض را اساس تفاوت میان روش استدلالی خود با روش علمی رایج میداند (Ibid). 3- ارائة ملاکی کاربردی برای تشخیص درستی یا نادرستی اعمال خود و دیگران، از دیگر
| ||
| مراجع | ||
فهرست منابعتلیس، رابرت بی. (1385). فلسفة راولز، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: طرح نو. داروال، استیون و دیگران. (1380). نگاهی به فلسفة اخلاق در سدة بیستم، ترجمه مصطفی ملکیان، تهران: سهروردی. راولز، جان. (1383). عدالت به منزلة انصاف، ترجمه عرفان ثابتی، تهران: ققنوس. گنسلر. هری. جی. (1385). درآمدی جدید به فلسفة اخلاق، برگردان حمیده بحرینی، تهران: نشرآسمان خیال. واعظی، احمد. (1384). جان رالز، از نظریة عدالت تا لیبرالیسم سیاسی، قم: بوستان کتاب. هیر، ریچارد مروین. (1383). زبان اخلاق، ترجمه امیر دیوانی، قم: طه. Hare, R.M. (1963). Freedom and Reason, University of Oxford. Hare, R. M. (1981). Moral Thinking, It’s Levels, Method, and Point, Oxford University, New York. Hare, R.M. (1997) . Sorting Out Ethics, Oxford University, New York. Kant Immanuel (1964). Groundwork of the Metaphysic of Morals, Trans. H.I. Paton, New York. O’Neill, Onora. (2002). The Cambridge Companion to Rawls, Ed. Samuel Freedman, Cambridge University Press. Rawls, John. (2000). Lectures on the History of Moral Philosophy, Ed. Barbara Herman, Cambridge. Rawls, John. (1971). A Theory of Justice, Cambridge. Rawls, John. (1999). Collected Papers, S. Freeman ed., Cambridge MA: Harvard University Press. Stumpf, S.E. (1987). Elements of Philosophy, McGraw - Hill. International Editions, Second Edition, McGraw - Hill Book Co ., Singapore Stevenson.C.L. (1937). The Emotive of Ethical Terms, Mind, New Series, Vol.46, No.181.(Jan.,1937), PP.14-31. Oxford University Print Silverstein, S. Harry. (1972). A Note on Hare on Imaging Oneself in the Place of Others, Oxford University Press, Mind, New Series, Vol.81, No. 323
| ||
|
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,067 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,776 |
||