| تعداد نشریات | 61 |
| تعداد شمارهها | 2,212 |
| تعداد مقالات | 18,022 |
| تعداد مشاهده مقاله | 55,579,821 |
| تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 28,967,150 |
سیمای تأویل در آیینة بینامتنیت کریستوایی | ||
| حکمت و فلسفه | ||
| مقاله 6، دوره 9، شماره 35، مهر 1392، صفحه 97-114 اصل مقاله (450.85 K) | ||
| نویسنده | ||
| مهدی غیاثوند | ||
| دانشگاه تهران | ||
| چکیده | ||
| اگر در پی آن باشیم که ایدة بینامتنیت کریستوا را در قامت یک هرمنوتیک در نظر آوریم، میتوان گفت که چنین امری از مسیر تحلیل او از سوژة مؤلف/خواننده و از سویدیگر تحلیل او از متن میگذرد. پویایی سوژه از یکسو سوژة در فرآیند و پویایی متن از سویدیگر -بینامتنیت، متن زایشی و امر نشانهای- به پویایی خوانش و در پی آن تأویل منجر خواهد شد. ثمرة این پویایی چیزی جز کنار رفتن مفاهیمی چون قطعیت معنا، اصالت، یکتایی آن نخواهد بود و تا حدود زیادی فضا برای تکثر خوانشها باز خواهد بود. این نوشتار در اندیشة آن است تا پس از مروری بر عناصر دخیل در شکلگیری مفهوم بینامتنیت و بهطور کلی منظومة فکری کریستوا، نظیر مکالمهگرایی باختین، زبانشناسی سوسوری و آراء بارت در باب متن به ترسیم سیمای این هرمنوتیک مورد اشاره بپردازد. هرمنوتیک مذکور، نه پیشنهاد نوعی روش و نه ناظر به معنایی قطعی، یگانه و مؤلف محور است؛ بلکه بر وجوه تاریخی، متکثر و برخوردار از بستر اجتماعی و سیاسی و. . . متن و معنا تأکید کرده و گونهای فهمشناسی مبتنیبر زبانشناسی و روانشناسی ارائه میکند که کاملاً در یک فضای پساساختارگرایانه و پست مدرن طرح میشود. | ||
| کلیدواژهها | ||
| بینامتنیت؛ تأویل؛ امر نشانهای و نمادین؛ جایگشت؛ معنازایی؛ متن زایشی و متن ظاهری | ||
| اصل مقاله | ||
1.1. مقدمهاگر نگرش "کریستوا1" به معنا را بهطور کلی و در نسبت آن با رویکرد پساساختارگرایانة او 1.2. متن و بینامتنمعنای اصلی «بینامتنیت»، «در هم آمیختن» (intermingling) یا «در هم بافتن» (interweaving) است؛ و در این حوزه و بهطور ساده ناظر به شکل یافتن هر مفهوم از مؤلفههای در این وضعیتهای بینامتنی، اگر چنین وضعیتی بهطور صحیح برقرارشده باشد، هیچ نیازی «متن یک فرآوری(Production) است و این به معنای آن است که: اولاً رابطهی آن با زبانی که در آن واقع شده است، حوزهبندی دوباره (redistributive) است چنانکه پیداست، کریستوا متن را با دو مؤلفه مشخص میکند: (1) فرآوری و (2) جایگردی متون و محل تقاطع مرزهای گوناگون. بینامتنیت، « نشاندهندة ناحیة تقاطع مرزهای جنسیت، دورة زمانی، مؤلفان، سوژهها، سبکهای هنری و ملیتها است» (Loeb, 2002, p.44). هر متنی بینامتنی در دل متنهای پیش از خود است. هیچ متن اصیل و یکتایی و هیچ اصالتی در کار نیست. چراکه هر متن در حقیقت یک فرآوری یا تولید است که در اثر رهیافتی دیگرگون به متون پیشین که گاه بهواسطة تخریب و گاه بهواسطة تقویم تحقق مییابد، فرآوری یا تولید میشود. فهم هر متن، در حقیقت فهم متونی دیگر و مبتنی بر در دست داشتن فهمی از آنها است و چنین فهمی صرفاً در نسبت با آنها میسر است. هیچ نویسنده و مؤلفی جزیرهای جدا افتاده نیست و اساساً نمیتواند باشد. در حقیقت، هر نویسنده و هر مؤلف، در دریایی از تعبیرات، تصورات و احساسات برآمده از سنت ادبی پیش از خود است؛ نگارش به زبان فارسی با حذف و چشمپوشی از فردوسی، حافظ و سعدی امری ناممکن بهنظر میرسد. در این صورت و با در نظر گرفتن این تلقی از متن، مواجهة با یک متن، عملاً بهمعنای ورود به شبکهای از نسب و روابط میان متون متعدد خواهد بود. چراکه متن در حقیقت چیزی جز همین شبکة نسب و روابط نیست، متن به دلیل فرآوری بودنش یک بینامتن است.
به دیگر سخن، بحث بر سر یک گونه پویایی است که تمامی متون در آن سهیم هستند، هیچ متنی بهطور مجزای از سایر متون وجود ندارد. به یک معنا، بینامتنیت نزد کریستوا را میتوان به پنجرهای تشبیه کرد که زبان از چشم اندار آن نگریسته میشود: «زبان، بهعنوان فرآیند بینامتنی». به رأی کریستوا که با نظر به تحلیلهای باختین شکل گرفته است، «هر متن جذب، در خود کشیدن و دیگرگونسازی متون دیگر است» (Kristeva,1986a, p. 37)؛ و اساساً «فرآوری» خواندن یک متن هم چیزی جز تأکید بر همین نکته نیست. در «انقلاب در زبان شاعرانه» کریستوا به دلایلی نظیر اینکه مؤلفة «دیگرگون کنندگی» تلقی باختینی، بر فهم درست از معنای مراد او از بینامتنیت سایه انداخته و بحث مفهوم بینامتنیت، ریشه در جریانات فکری متعددی در دهههای 1970 و 1960 دارد. جریانهایی چون پساساختارگرایی و ساختارگرایی، فرمالیزم روسی، فرویدیسم، مارکسیسم و زبانشناسی. در این میان، جریان گروه تلکل4 (Tel Quel)، فرمالیزم روسی و بهطور مشخص باختین و زبانشناسی سوسوری در یک جنبه و ملاحظات روانشناسانة فرویدی-لکانی در برداشت کریستوا از مفهوم متن، بینامتنیت و نسبت آن با مسألة تأویل در جنبهای دیگر اهمیت دارند که برای شرح نگاه کریستوا تا حدی متعرض آنها خواهیم شد.5 به رأی کریستوا، زبان را میبایست بهعنوان یک فرآیند دلالتی در نظر گرفت و نه همچون به دیگر سخن بهرغم چرخش صورت پذیرفته از در نظر گرفتن زبان بهعنوان امری انتزاعی به سوی نگاهی انضمامیتر و پویاتر به آن در پساساختارگرایی، مفاهیمی نظیر رابطةبنیادی (relational) و تفاوتبنیادی (differential) زبان نه تنها از زبانشناسی سوسوری به جریانات پس از خود و بهویژه «نشانة زبانی، نه یک شئ را به یک واژه، بلکه مفهوم را با تصویری آوایی بنابراین سوسور ترکیب یک مفهوم با یک تصویر آوایی را نشانه (sign) مینامد و تأکید میکند که در یک رابطة دلالتی (signification)، به جای مفهوم از مدلول (signified) و از تصویر آوایی با عنوان دال (signifier) استفاده میکند (سوسور، 1385، ص. 29). سوسور پس از نفی رابطة ارجاعی میان اجزاء نشانه و در باب معنای نشانه، بر اختیاری بودن (arbitrary) رابطة مذکور تأکید میکند و تصریح میکند که «منظور من از اختیاری، بیدلیل بودن وجود نشانة زبانی است، بدینمعنا که هیچگونه پیوند طبیعی میان دال و مدلول وجود ندارد» (همان، ص. 31). از نگاه سوسور، از آنجا که رابطة میان دال و مدلول اختیاری است و نشانه، هم رابطة تداعی میان دال و مولول بهشمار میرود، میتوان گفت که نشانة زبانی ماهیتاً اختیاری است. بدینمعنا که هیچ رابطة درونی خاصی میان مفهوم خواهر و رشتة آوایی s-ö-r در فرانسه وجود ندارد. اما در این صورت که معنای نشانه را ارجاع آن به امری برون-زبانی مشخص نکند، تکلیف معنا چه خواهد بود؟ پاسخ به این پرسش را میبایست در تفاوتبنیادی و رابطهبنیادی معنای نشانة زبانشناختی جستجو کرد. به گفتة سوسور: «در زبان تنها تفاوت (difference) وجود دارد. از آن مهمتر اینکه تفاوت بدینترتیب، سوسور زبان را که بهزعم او نظامی از نشانههاست، دارای ویژگی تفاوتبنیاد بودن و بنابراین رابطهبنیاد بودن معنای آن ارزیابی میکند. «مرجع نشانه، نه خود جهان بلکه همین نظام است» (آلن، 1385، ص. 22). معنای یک نشانه در نسبت شباهت یا تفاوت آن با سایر نشانههای زبانی و اساساً بهواسطة رابطة آن با نظام زبانی زایندة آن مشخص میشود. پس هیچ نشانهای معنایی خاص خود و بهطور مجزا نخواهد داشت. اما تأکید بر ویژگی رابطهبنیاد معنا، تمامی ماجرا نیست و برای نزدیکتر شدن به زوایای مفهوم بینامتنیت میبایست گامهای دیگری برداشت. کریستوا در صدد گذر از نشانهشناسی سوسوری است. تعبیر معناکاوی (Semanalysis) نزد کریستوا هم برای نشان دادن همین تمایز میان نشانهشناسی خود و نشانهشناسی سوسوری است. بدینمعنا که دیگر معنا صرفاً با دلالت صریح، با کلماتی که صریحاً به اندیشهها و اشیاء دلالت میکنند ساخته بر مبنای نگرش مکالمهگرایانه، زبان بهعنوان تقاطع آواها، ویژگیها و یا افقهای اجتماعی و کریستوا اصطلاح «کارناوال» را در جستار «کلام، مکالمه و رمان» و در خلال بحث خود کریستوا برای روشنتر کردن مفهوم کارناوال و جایگاه آن، به مقایسة آن با حماسه میپردازد البته تأکید بیش از حد بر یکسان در نظر گرفتن مکالمهگرایی باخیتن و بینامتنیت کریستوا، برخی ملاحظات و مشکلات را هم پدید میآورد. تا آنجایی که برخی اساساً منکر چنین یکسانی هستند و تأکید میکنند که لازمة احتیاط علمی آن است که بگویم کریستوا دست به مناسبسازی ایدة باختینی 1.3. سوژة سخنگو و تاریخ؛ زبان چنان فرآیندی دلالتیسوژة سخنگو دارای یک رابطة دوگانه با زبان است. از یکسو، زبان را بهکار میگیرد و از از سویدیگر زبان یا متن به رأی کریستوا، یک فرآیند دلالتی پویا است. یک فرآیند دلالتی در حقیقت برساختهای است از تعامل امر نشانهای (Semiotic) و امر نمادین (Symbolic). از نگاه کریستوا، امر نشانهای و امر نمادین، «دو وجه (modality) در دل یک فرآیند دلالتی که زبان را تقویم میکنند هستند» (kristeva, 1984, pp.23-4). از سویدیگر، کریستوا جعل این دو تعبیر را «طرحریزی مجدد ایدة فرویدی رانه (drive) در ارتباط با دوگانة رانه/ معنا» ارزیابی میکند (کریستوا، 1389پ، صص 105-106). این تعابیر در حقیقت ناظر به دو گونه عملکرد فرآیند دلالتی و بنابراین زبان یعنی کارکردهای نمادین و نشانهای هستند. بدین معنا که زبان از یکسو برای بیان واضح و قاعدهمند معنا به کار میرود و از سویدیگر و در کارکرد دیگر خود، بهعنوان انگیزش احساس (evocation of feeling) و یا بهطور مشخص تخلیة رانهها و انرژیهای سوژه (McAfee, 2004, pp. 15-16). کارکرد نخست نزد کریستوا با تعبیر نمادین و کارکرد دوم با تعبیر نشانهای مشخص میشود. از نگاه کریستوا، امر درواقع «مفهوم کورا ما را به وضعیت آرکائیک زبان بازمیگرداند... این وضعیت در مورد کودکی دیده میشود که در حالت پیوستگی (osmosis) با مادرش است؛ حالتی که طی آن زبان خود را به صورت ادا اطوارهای موزون نشان میدهد، واجآرایی آهنگینی که بر ظهور نشانهها در دستور نحوی مقدم است» (کریستوا، 1389الف، صص52-53). به یک تعبیر «کورا برسازندة بعد ناهمگن و مختلکنندة زبان است، چیزی که هرگز در بستار نظریة زبانشناختی سنتی گرفتار نمیشود» (موی:1389:ص39). محمل امر نشانهای (کورای نشانهای)، کورا است، اما نباید کورا را همچون یک ظرف در نظر گرفت، بلکه باید همچون فرآیندی پویا و یا یک ضرباهنگ در نظر گرفت که سوژه بهواسطة آن پیش از آنکه زبان نمادین را برای بیان بهکار گیرد، در آن غوطهور است. در حقیقت تعبیر کورای نشانهای «به خواننده یادآوری کردارهای دلالتی از طریق فرآیند دلالتی پویایی با عنوان زبان، سوژة کریستوایی را شکل میدهند و بنابراین تحولات این فرآیند - یعنی زبان- موجب تحول و دگرگونی در سوبژکتیویته خواهد شد و آن را از حالتی ایستا به در خواهد آورد. تلاش کریستوا بر این است که معنای مراد خود از سوژه را از معانی ائدیالیستی و راسیونالیستی آن متمایز کند. برخلاف کوژیتوی دکارتی که مستلزم سوبژکتیویتهای مبتنی بر شناخت، منطق و آگاهی است، سوژة کریستوا، نآگاه و مبتنیبر رانهها است و تأثیر کسانی چون "فروید" و "لکان" در تفکر کریستوا در این موقف خود را نمایان میکند. اما این تأثیر را در فهم «بینامتنیت. مرا به سمت بررسی دلالتهای روانکاوانه و درون-روانی خود کشاند. تکثر متنی در قالب یک فعالیت ذهنی که میتواند روان را بر فرآیند خلاقانه ذهن بگشاید بازسازی شد. چندآوایگی اصوات چیزی را توضیح میداد که من سوژة در فرآیند / در معرض آزمون نامیدهام؛ یعنی سامانمندی بیثبات هویت و فقدانی که به هویتی متکثر و جدید میانجامد» (کریستوا. 1389ت. ص 165). در حقیقت آنچه در هر دو مورد توجه کریستوا را به خود معطوف میکند، مفهوم مرز یا موقعیتهای مرزی و محل تقاطع چند امر است. به بیان دیگر «از نگاه کریستوا، هیچ مرزی وجود ندارد که نیروهای عامل در دو سوی آن با هم تداخل پیدا نکرده باشند» (مکآفی. 1385. ص. 13) و بینامتنیت معطوف به نقطة تقاطع میان زبانها و فرهنگ است و به تصریح کریستوا «شیوهای برای قراردادن ما خوانندگان نه تنها در پیش روی ساختاری کمابیش پیچیده و
بنابراین و به بیان ساده، سوبژکتیویته فرآیندی پویا و امری تحقق نایافته است و همواره هم در چنین وضعیتی باقی میماند. ازاینرو، سوژه و سوبژکتیویتهای که کریستوا از آن صحبت میکند کاملاً متمایز اما باید توجه داشت که پروژة مذکور را به هیچ روی نباید گونهای روانشناسی مؤلف در نظر گرفت. کریستوا در بخش نهایی «کلام، مکالمه و رمان» از نویسندة مستقلی صحبت میکند که در متن ناپدید میشود و این همان نکتهای است که تا حدود زیادی برمیگردد به نقش تأثیرگذار "رولان بارت" بهعنوان یکی از نظریهپردازان اصلی بینامتنیت و استاد کریستوا در فرانسه که در نوشتهای مشهور از مرگ مؤلف صحبت کرد (Barthes, 1977, p.142) و تأکید کرد که «زبان است که سخن میگوید، نه مؤلف» ( بارت. 1385. ص 180) و «با مرگ مؤلف است که نوشتار آغاز میشود» (همان). هم کریستوا و هم بارت در این نکته که متن در حقیقت و به تعبیر بارت «سطری از کلمات نیست که یک معنای واحد تئولوژیکی بهدست دهد، بلکه فضایی چند بعدی است که در آن طیف متنوعی از نوشتار که هیچ یک از آنها منبع نهایی و سرچشمه نیست با هم آمیخته و درگیرند و متن بافتی از نقلقولهاست که از تعداد بیشماری از مراکز فرهنگ گرفته شدهاند (همان. ص182) اشتراک نظر دارند. چنین تکثری خالق متن را در فرآیندی از پویایی خاص وارد میکند که مخاطب هم باید ضرورتاً در آن تشریک مساعی داشته باشد. پس مخاطب هم به یک معنا متن را بازآفرینی میکند. بنابراین، بدون ورود پیدا کردن به فرآیند پویای جایگشت و بینامتنیت مطالعة متنی که مثال مورد بحث ما در ممکن نخواهد بود. «سرشت بینامتنی متون، همواره خوانندگان را به مناسبات متنی تازهای رهنمون خواهند شد» (آلن، 1385، ص14). خلاصه آن که تحلیل کریستوا و معناکاوی و اساساً توجه او به سوژه و وجوه نشانهای و نمادین وی، کاملاً مبتنیبر متن است. با این وصف، اگر صحبت از سوژه به میان میافتد و مسیر تحقیق او به سمتوسوی سوژه سوق مییابد، چنین امری را میبایست در رابطة دوگانة سوژه-زبان ارزیابی کرد. گذشته از این مهم، باید دقت داشت که سوژة کریستوایی را به هیچ روی نباید سوژة فردی در نظر گرفت؛ بلکه سوژه، سوژة در متن و سوژة در فرآیند است. در ادامة یک چنین مسیری است که سوژه فردی حذف و در متن منحل میشود و در هرحال محوریت با متن و خوانندة متن خواهد بود؛ چراکه اولاً متون گذشته میتوانند در جایگشتهای 1.4. سیمای تأویل نزد کریستوادر مقدمة نوشتار حاضر اشاره کردیم که برای فهم جهان معنا در زبان، متن و بهطور کلی کردارهای انسانی سه مؤلفة زبان، تاریخ و سوژه را باید توأمان در نظر آورد. در این بخش نهایی مقاله، تلاش خواهیم کرد تا در چند گام پیامدهای هرمنوتیکی تلقی بینامتنی کریستوا از متن و به فرآیند درآمدن سوژه و نیز برخورد او با زبان چنان فرآیندی دلالتی را که بهطور ضمنی و در خلال بحثهای طرح شده به با این تلقی بینامتنی از متن و در نظر گرفتن آن بهعنوان یک فرآوری، مؤلف پیش از آن که کریستوا معنازایی را «فرآیندی نامحدود و لاینقطع؛ فعل دائمی را نه در و از طریق زبان؛ در و از طریق نظام مبادله و داد و ستد بازیگران عمده و اصلی آن- یعنی سوژه و شهودهای سوژه و فرآیندی «ناهمگن» یعنی گونهای ساختارسازی و ساختارشکنی و در نهایت گذری از مرزهای سوژه و جامعه معرفی کرده و واژة دلالت را در مورد عقلانیّت و همة چیزهایی بهکار میبرد که واجد معنایی تکآوایی (univocal) در سطح خودآگاه باشند و معنازایی را در مورد لحنها، استعارهها، عواطف و کل دامنة زندگی روانی استفاده میکند که خود را در آثار هنری نیز نشان میدهند؛ دامنهای که به تعبیر کریستوا خود را با علائم نشانهای معنادار متمایز میکند و نه عقلانیسازی جزماندیشانه (کریستوا، 1389ب، ص82). بدین وصف، سرشت بینامتنی متون است که فضا را برای بروز و ظهور امر نشانهای باز میکند و بنابراین معنازایی و آنچه که کریستوا از تأویل یا تفسیر مد نظر دارد -یعنی تجربة معنادادن و نه دلالت- ریشه در این سرشت دارد. نکتة مهم دیگر آن است که این دو وجه را نمیتوان معنای زیرین و ظاهری متن در نظر گرفت پس هیچ نشانهای، معنایی خاص خود و بهطور مجزا نخواهد داشت. با این وصف، هیچ متن اصیل تلقی بینامتنی کریستوا از متن و بنابراین طرح مفهوم جایگشت و یا حتی مفاهیمی چون معناکاوی اساساً تهیة یک فهرست از مجموعهای از قواعد که برای فهم معنای یک متن ضروری باشند، بر این پیشفرض استوار است که معنایی یگانه و یکتا و به لحاظ عینی معتبر موجود است که با بهکارگیری این قواعد میتوان به آن دست یافت. اما با نظر به آنچه که در سراسر این مقاله بدان اشاره شد، نزد کریستوا بنیاد ارائة چنین مجموعهای از قواعد و ارائة روشی عام برای یافت معنا -یعنی یک علم- به دلیل از اساس منتفی است؛ چراکه چنین معنایی با خصوصیات ذکر شده در کار نیست. در مورد کریستوا، دو پروژة گنجاندن تاریخ و دیگرگونیهای ناشی از آن در متن و رسیدن به یک نگاه انضمامی و دارای پایگاه اجتماعی و سیاسی به زبان و متن و نیز گنجاندن تاریخ در سوژة بیزمان و بیپایگاه و بیطرف علم و مدرنیته، دو روی یک سکه هستند. چراکه رابطة زبان و سوژة سخنگو رابطهای دو سویه و تقویمی است. مسألة تاریخ و زمانمندی فهم از دو جنبة به هم پیوسته و به تعبیر دیگر همپیوند قابل بررسی است. از یکسو، سوژة سخنگوی کریستوایی که به هیچروی «فردی» نیست، «در فرآیند» است. از سوی دیگر، این سوژه چنین خصوصیتی را بهواسطة کردارهای دلالتی و از طریق زبان کسب میکند و اساساً خود، برساختة همین کردارها و فرآیندهای دلالتی است. هر پارة زبانی برای کریستوا حکم یک بینامتن را دارد و با این وصف تاریخی است. چراکه هر متن برای کریستوا چیزی جز عمل جذب، در خود کشیدن و دیگرگونسازی متون دیگر از پیش موجود نیست. بدین طریق است که تاریخ به متنهای به تعبیر کریستوا «یتیم و تنها» ورود پیدا میکند. در این صورت، فهم یک چنین متنی هم به معنای گذر از متنی به متن پیشین خواهد بود و این دقیقاً همان نکتهای است که کریستوا از آن به جایگشت_ گذر از یک نظام نشانهشناختی به نظامی دیگر_تعبیر میکند و بر آن تأکید میکند؛ معنا همبستة تاریخ میشود. اینگونه نیست که هر پاره متن امری مستقل و مجزا از تاریخ و گذشته و سنت باشد؛ تاریخمندی، ذاتی متن است. هر «گفته» (متن)، چیزی جز فرآوری مبتنیبر حوزهبندی دوبارة گفتههای پیشین نیست. بنابراین تاریخ چیزی است که هر بار مواجه شدن با متن و ورود به یک جریانی از فهم، بهمنزلة ورود، حرکت و مشارکت در آن خواهد بود. در شرایطی که هر متن چیزی جز یک بینامتن نباشد، خوانندة آن به هیچروی با یک مجموعة ثابت از نسب و روابط روبرو نخواهد بود و از اینرو متن، چنان ابژهای ثابت و یکسان و دارای مرزهای مشخص برای هر مخاطب نخواهد بود. برای هر مخاطب، این شبکة نسب و روابط به گونهای متمایز شکل
1.5. پینوشتها1. او در سال 1941 در بلغارستان متولد شده و سپس به فضای فکری فرانسه وارد میشود. 2. (Kristeva, 2000) به نقل از (مکآفی، 1385، ص22) 3. در همین مقاله و در بخش مربوط به سوژه به این بحث پرداخته خواهد شد. 4. مجمعی از روشنفکران اپوزسیون متأثر از زبانشناسی سوسوری، گرایشات مارکسی-مائویی و مفاهیم روانکاوانة فرویدی بهویژه در صورت لکانی آن. البته عنصر مارکسی این گروه را باید توأم با ملاحظات "آلتوسر" در نظر گرفت. رک: (Mai, 1991, p. 37) 5. علاوهبر این، جنبشهای سیاسی فرانسه مانند حوادث می 1968، اعتصاب سال 1975 و. . . هم در آرای وی مؤثر بودهاند (کریستوا، 1389پ، ص104). در مصاحبهای دیگر، به تأثیر تجربیّات شخصی خود بر شکلگیری مفهوم بینامتنیت اشاره میکند؛ یعنی به پیوند شخصی خود به عنوان یک بیگانه با جوامع فرانسوی و آمریکایی و آن را دلیل اصلی و مبنای دائمی علاقة خود به تعامل فرهنگی و متنی و بینامتنیت میخواند(کریستوا، 1389ت، ص163). 6. آنچنانکه کسانی چون "آلن"، نهتنها ریشة تصور بینامتنی از متن را در کار سوسور یافته و تا 7. برای بحثی مختصر و مفید در این باب نگاه کنید به: (Mai,1991, p. 33) 8. باید دقت کرد که معنازایی(signifiance) امری است مغایر با دلالت یا معنادهی (signification) چراکه نزد کریستوا تعبیر نخست ناظر به امر نشانهای و دومی ناظر به وجوه نمادین متن است. در این مورد و به تفصیل در بخش نهایی مقاله بحث خواهیم کرد. 9. صفحة 46 متن ترجمة فارسی. | ||
| مراجع | ||
|
آلن، گراهام (1385). بینامتنیت. ترجمة پیام یزدانجو. نشر مرکز. بارت، رولان (1388). مرگ مؤلف. ترجمة فرزان سجودی. در: ساختگرایی، پساساختگرایی و مطالعات ادبی، انتشارات سورة مهر، 177-184. سوسور، فردینان دو (1385). مبانی ساختگرایی در زبانشناسی. ترجمة کوروش صفوی، در: ساختگرایی، پساساختگرایی و مطالعات ادبی، انتشارات سورة مهر، 9-47.
------------ (1388). درس زبانشناسی عمومی. ترجمة مهتاب بلوکی. در: متنهایی برگزیده از مدرنیسم تا پستمدرنیسم، لارنس کهون، ویراستة عبدالکریم رشیدیان. تهران: نشر نی، صص 179-186. کریستوا، ژولیا (الف1389). گفتگوی نینا زیوانسویچی با کریستوا، ترجمة مهرداد پارسا، در: فردیت اشتراکی: ژولیا کریستوا، صص. 51-61. --------- (ب1389). بخشایش، ترجمة مهرداد پارسا، در: فردیت اشتراکی: ژولیا کریستوا، صص. 73-102. --------- (پ1389). فردیت اشتراکی، ترجمة مهرداد پارسا، در: فردیت اشتراکی: ژولیا کریستوا، صص. 103-131. --------- (ت1389). «ما دو تا» یا تاریخ/ داستان بینامتنیت، ترجمة مهرداد پارسا، در: فردیت اشتراکی: ژولیا کریستوا، صص. 161-172. مکآفی، نوئل (1385). ژولیا کریستوا، ترجمة مهرداد پارسا، نشر مرکز. موی، توریل (1389). درآمدی بر کریستوا: پروژة نشانهای، ترجمة مهرداد پارسا، در: فردیت اشتراکی: ژولیا کریستوا، 21-50. Allen, G (2000). Intertextuality, first published by Rutledge.
Barthes, B (1977). The Death of the Author, in Image-Music-Text, transl. Richard Haword, New York: Hill and Wang.
Becker-Leckrone, M (2005). Julia Kristeva and literary theory, PALGRAVE MACMILLAN.
Kristeva, J (1980). The Bounded Text, In Desire in Language: A Semiotic Approach to Literature and Art. Ed. Leon S. Roudiez. Oxford: Blackwell, pp. 36-63.
Kristeva, J(1984). Revolution in Poetic Language, Margaret Waller (trans.), Leon S. Roudiez (intro.), New York: Columbia University Press. Kristeva, J (1986a). Semiotics: A Critical Science and/or a Critique of Science, In The Kristeva Reader t. Ed. Toril Moi, Oxford: B. Blackwell, pp. 75-88.
Kristeva, J (1986b). The System and the Speaking subject, In The Kristeva Reader t. Ed. Toril Moi, Oxford: B. Blackwell, pp. 24-33.
Kristeva, J (1986c). Word, Dialogue and Novel, In The Kristeva Reader t. Ed. Toril Moi, Oxford: B. Blackwell, pp. 34-61.
Loeb, Monica (2002). Literary marriages: a study of intertextuality in a series of short stories by Joyce Carol Oates, Bern; Berlin; Bruxelles; Frankfurt am Main; New York; Oxford; Wien: Lang.
MAI, H.P (1991). Bypassing Intertextuality, In Intertextuality, pp. 30-59, Berlin; New York: de Gruyter.
McAfee, N(2004): Julia Kristeva, New York and London: Routledge.
PLETT, H (1991). Intertextualities, In Intertextuality, pp. 3-30, Berlin; New York: de Gruyter.
so-bi�Bot�?sX�sTimes New Roman"'>TI: Twilight of the Idols,translated by Walter Kaufmann, in The Portable Nietzsche, New York: Viking Press, 1954.
EH: Ecce homo, translated by Walter Kaufmann, in Basics Writings of Nietzsche, Random House, 1969.
WP: Will to Power, translated by Walter Kaufmann & R. G. Hollingdale, New York: Vintage, 1968.
ج) در ترجمة پارهای از نقلقولهای نیچه نیز از این دو ترجمه بهره بردهام: نیچه، (1378) چنین گفت زرتشت، ترجمة داریوش آشوری، نشر آگه. نیچه، (1381) غروب بتها، ترجمة داریوش آشوری، نشر آگه.
2) سایر منابع:Nussbaum, Martha C. (1998). the Transfiguration of Intoxication: Nietzsche, Schopenhauer, and Dionysus, in Kemal, Salim & Gaskell, Ivan & Conway, Daniel W. (ed), Nietzsche, Philosophy and the Arts, Cambridge University Press. | ||
|
آمار تعداد مشاهده مقاله: 5,616 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 2,214 |
||