| تعداد نشریات | 61 |
| تعداد شمارهها | 2,223 |
| تعداد مقالات | 18,061 |
| تعداد مشاهده مقاله | 55,782,416 |
| تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 28,991,711 |
معرفتشناسی متداول و محدودیتهای ذاتی آن برای تحلیل و تبیین اندیشههای معرفتی دینی، مثل «ایمان»، «کفر»، «شرک»، و «نفاق» | ||
| حکمت و فلسفه | ||
| مقاله 7، دوره 9، شماره 35، مهر 1392، صفحه 115-136 اصل مقاله (589.05 K) | ||
| نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
| نویسنده | ||
| محمد علی عباسیان چالشتری | ||
| دانشگاه پیام نور | ||
| چکیده | ||
| «اعتقاد» بهعنوان گرایشی روانشناختی به صدق یک قضیه، به اعتباری، دارای دو وجه است: (1) از یکسو اعتقاد به یک قضیه با خود پیامدها و لوازمی عملی را بههمراه میآورد. هنگامی که ما واجد یک اعتقاد میشویم مقارن با آن گرایشهای روانشناختی دیگری هم در ما پیدا میشوند. یک اعتقاد نه تنها میتواند رفتاری از ما را تغییر دهد، بلکه بیش از آن زندگی ما را تحتتأثیر خود قرار دهد. ما این وجه از اعتقاد را وجه «عمل شناختی» آن مینامیم؛ (2) از سویدیگر یک اعتقاد میتواند ما را به صدق و کذب قضیهای رسانده یا دستکم به آن نزدیک سازد. فیلسوفان معرفتشناس با جدا ساختن وجه اخیر اعتقاد که ما آن را وجه «معرفتشناختی»، خواهیم نامید، از لوازم و پیامدهای عملی آن اعتقاد، منحصراً خود را به صدق و کذب و دلیل یا فرآیند، موصل به صدق و کذب محدود ساختهاند. از نگاه معرفتشناسان آنچه به یک اعتقاد ارزش و شأن معرفتی میدهد صدق و کذب، دلالت او بر واقعیات موجود در عالم، و موجًه و ناموجًه، یا موثق و ناموثق، بودن است، و نه پیامدها و لوازم عملی آن. معرفتشناسی با محدود ساختن خود به این وجه از اعتقاد در قلمرو اندیشههای بنیادی اسلام، مثل «ایمان»، «کفر»، «شرک»، و «نفاق» به چیزی خنثی و بیخاصیت تبدیل میشود. اصطلاحات و اندیشههای بنیادی قرآن، مثل «ایمان»، «کفر»، «شرک»، و «نفاق» که ترکیب و تلفیقی از وجوه معرفتی و عملشناختی هستند، دیگر نمیتوانند مورد تحلیل و مطالعه این نوع معرفتشناسی قرار بگیرند؛ مگر آنکه برخلافِ نگاه قرآنی به آنها، مرزبندی هویتی میان آنها برداشته شود و آنها به مفاهیمی با هویت معرفتی یکسان و واحد تبدیل شوند. | ||
| کلیدواژهها | ||
| معرفت؛ اعتقاد؛ دلیل یا توجیه معرفتشناختی؛ دلیل یا توجیه عملشناختی؛ اخلاص؛ ایمان؛ کفر؛ شرک؛ نفاق | ||
| اصل مقاله | ||
1.1. معرفت به واقعیات (facts)معرفتشناسی یکی از شاخههای بسیار مهم فلسفه است که به تحقیق و کندوکاو پیرامون مباحثی مثل ماهیت یا چیستی معرفت، حدود و قلمرو معرفت، و منابع معرفت میپردازد. سؤالات اصلی در معرفتشناسی اینها هستند: معرفت چیست؟ معرفت چگونه بهدست میآید؟ قلمرو و حدود معرفت کدامند؟ یکی از مباحث بسیار مهم معرفتشناسی فلسفی در چند دهة اخیر مسألة «ماهیت معرفت»، یعنی معرفت به واقعیات، یا «معرفت قضیهای» (propositional knowledge) بوده است. «واقعیت» در اینجا آن چیزی است که در خارج دارای عینیت بوده یا تحقق دارد. واقعیت چیزی است که یک جمله (sentence)، مثل این جمله که «گنجشک روی درخت جیکجیک میکند»، یا یک قضیه (proposition) را که با جمله از آن تعبیر (express) میشود، مثل این قضیه که گنجشک روی درخت جیکجیک میکند، صادق (true) میسازد. واقعیات اجزایی از عالم هستند که جملهها یا قضایای صادق به آنها دلالت کرده و از آنها خبر میدهند. جملة «گنجشک روی درخت جیکجیک میکند»، درصورت صدق، به این واقعیت که گنجشک روی درخت جیکجیک میکند دلالت میکند. آگاهی یا معرفت به یک واقعیت، بهطورکلی دانستن این است که چنین و چنان صادق است، و معرفتشناسی با این نوع معرفت که چنین و چنان صادق است، سروکار دارد. 1.2. معرفت قضیهایهر زبانی، مثل فارسی یا انگلیسی، از واژهها و عباراتی ساخته شده است که مطابق با قواعد نحو یا دستورزبان شکل گرفتهاند. هر واژه به لحاظ نحوی«درستساخت» (well-formed) از زبان تعبیری از یک ماهیت غیرلفظی به نام «معنی» (meaning) است. برخی از الفاظ به لحاظ معنی مفرد هستند، مثل «من» که از من بهعنوان معنای خود تعبیر کرده و بر آن دلالت میکند، و برخی دیگر هم مرکب هستند، مثل «من در حال نوشتن مقالهای پیرامون مسألهای معرفتشناختی هستم» که از معنایی مرکب و مؤلف از معانی اجزاء آن لفظ تعبیر و حکایت میکند. «جمله» لفظ رایجی است که فیلسوفان و زبانشناسان معمولاً آن را برای اشاره بر اینگونه الفاظ مرکب بهکار میگیرند. از منظر زبانشناختی (linguistics) یک جملة اخباری (declarative) زبان فارسی یک زنجیرة درستساخت از الفاظ است که برطبق قواعد نحوی آن زبان ساخته شده است. زبان فارسی، افزونبر قواعد نحوی، دارای قواعد معنایی هم هست. قواعد معنایی، به ما میگویند که معنی و لفظ دو چیز متفاوت هستند، بنابراین ما نباید معنای یک جمله اخباری را با خود آن جمله یکسان بدانیم. یک جملة اخباری از زبان فارسی هنگام ادا چیزی را میگوید، و آن هم چیزی است که جمله دربارة آن است. آن چیز گفتهشده را در عرف زبان شناسی و فلسفه «قضیه» میگویند. یکی از ویژگیهای معنایی یک جمله اخباری آنست که آن تعبیری از یک قضیه است. منظور از توضیحات بالا این بود که روشن سازد میان واقعیات و قضایا رابطهای بسیار نزدیک برقرار است. یا آنطور که بعضی مثل "راسل"(Russell, 1905, pp. 42-43, 50-51, 54, 1910-11, pp. 23, 31, 1919, pp. 51-53) میاندیشند، واقعیات عیناً همان قضایا هستند و یا جزء آنها، یا 1.3. ویژگیهای قضایاقضایا دارای ویژگیهایی هستند، سه ویژگی زیر خیلی برجسته هستند. نخست، قضایا معانی گفتهشده، یا منطوق، و نیز تعبیرشده، با ادای جملههای اخباری هستند؛ دوّم، قضایا چیزهایی هستند که بالذات حامل و دربردارندة صدق و کذباند و امور دیگر، مثل جملهها و اعتقادات، بالعرض و با تابعیت از قضایا به صدق و کذب موصوف میشوند؛ سوّم، قضایا محتوی یا مضمون حالات و گرایشهایی نفسانی یا روانشناختی در ما مثل اعتقادات (beliefs)، آرزوها، امیدواریها، خواستهها، پرسشها، مقاصد، وعدهها، اوامر، نواهی، دعاها، تهدیدها، و مانند آنها هستند. هنگامیکه من دارای گرایش نفسانی اعتقاد به اینکه امروز هوای تهران آلوده است هستم، محتوای اعتقاد من در اینجا این قضیه است که هوای تهران آلوده است. ما معمولاً از گرایشهای گوناگون روانشناختی خود با جملههایی تعبیر میکنیم. این جملهها بر عبارتی دال بر گرایش، عبارت «که»، و نیز جملة تعبیرکننده از قضیة موردنظر که معمولاً بعد از «که» میآید، مشتمل هستند. جملههای «من اعتقاد دارم که امروز هوای تهران آلوده است»، «پرویز آرزو دارد که خانهای بزرگ داشتهباشد»، «من امیدوارم که کتاب در دست تألیف خود را بهموقع تحویل ناشر دهم»، و «مریم دعا میکند که دخترش در آزمون کنکور سال جاری پذیرفته شود» مثالهایی از این جملهها هستند. در این مثالها اعتقاد، آرزو، امید، و دعا، «گرایشقضیهای» (propositional attitude) نام گرفتهاند. بنابراین گرایشهای قضیهای، گرایشهایی روانشناختی هستند که شخص نسبت به قضایا دارد، و قضایا هم محتوای آن گرایشها هستند. گرایش قضیهای اعتقادی هم، مثل جملة اخباری و قضیه به صدق و کذب موصوف میشود. قضیة محتوای یک گرایش اعتقادی بالذات صادق یا کاذب است، و گرایش اعتقادی ناظر به آن بهتبعیت و بالعرض صادق و یا کاذب میشود. اتصاف اعتقادات به صدق و کذب، مثل اتصاف جملههای تعبیرکننده، بالعرض و به تبعیت از قضایاست؛ در صورتیکه قضیۀ محتوی و متعلَّق یک اعتقاد صادق باشد اعتقاد هم صادق میشود و در صورتیکه قضیه محتوی و متعلق اعتقاد کاذب باشد اعتقاد هم به تبعیت از آن کاذب میشود. 1.4. ماهیت معرفتگرایشهای قضیهای اقسام بسیاری دارند، اما معرفتشناسی، بهعنوان مطالعه و تحلیل فلسفی معرفت، اساساً با گرایش اعتقاد سروکار دارد و از آن گفتگو میکند. نظریة معرفت، به اعتقاد همچون عنصر و مؤلفة بنیادی معرفت نگاه میکند، همانطور که گفته شد، اعتقاد حالتی روانشناختی است که در آن شخص صدق قضیهای را پذیرفته و به آن باور دارد. به باور بسیاری از معرفتشناسان اصلیترین سؤالی که یک معرفتشناس با آن روبهروست این سؤال است: معرفت چیست؟ این سؤال خود به سؤالی دیگر تحلیل میشود، و آن این است: چه شرایطی باید تحقق یابند تا ما دارای معرفت شویم؟ در واکنش به این سوال معرفتشناسی، با هدف تبیین نظاممند فلسفی معرفت، در پی آنست تا شروط لازم و کافی معرفت را پیدا کرده و توضیح دهد. مطابق جریان اصلی در معرفتشناسی، s معرفت دارد که p، دستکم معادل است با اینکه: «s اعتقاد صادق موجه (justified) بلامعارض (undefeasible)، یا موثق (reliable) دارد که p». به جای کاربرد تعبیر «موجه بلامعارض» در تعریف معرفت که اصطلاح رایج میان فیلسوفان معرفتشناس درونگرا (internalist)، مثل "لرر" (Lehrer, 1990, p. 21, pp. 152-173) و "لرر" و"پاکسون" (Lehrer, Paxson, 1969, p.227)، "آنیس" (Anis, 1973, p. 199)، "لین" (Klein, 1980, pp. 84-86) و "سواین" (Swain, 1974, pp. 15, 25) است، معرفتشناسان برونگرا (externalist)، مثل "آرمسترانگ" (Armstrong, 1973, pp. 166-167, 182-183, 189) ، "درسک" (Dretske, 1981, pp.55-65,chap. 4) "سوسا" (Sosa, 1991, p.18, pp.25-43, 131-145) و "گلدمن" (Goldman, 1986, pp.43-49, 83, 91-93) به دلایلی ترجیح دادهاند تا از اصطلاح «موثق» یا الفاظ شبیه آن، استفاده کنند. «اعتقاد صادق موجه دارای معارض»، اجمالاً اعتقادی است که توجیه یا دلیل صدق آن در تعارض با توجیه یا دلیل دیگری قرار دارد، بهنحوی که هرچند آن اعتقاد با هریک از آن دو دسته دلیل بهتنهایی موجه و مستدل مینمایاند، اما در هنگامی که به ترکیب عطفی آندو دسته از دلیل نسبت داده میشود دیگر موجه یا مستدل نیست. «اعتقاد صادق موثق» هم که تعبیر معرفتشناسان برونگرا از معرفت میباشد، اجمالاً، اعتقادی است که در اثر یک فرآیند معرفتی ایجاد شود که نوعاً، یعنی در اکثر موارد اعتقادات صادق را ایجاد میکند. اعتقادات محصول قوای مدرکه تجربی در زمرة اعتقادات موثق شمرده میشوند به دلیل آنکه آن قوی در اکثر موارد به اعتقاداتی صادق منجر میشوند. شخص s درصورتی به قضیة p معرفت پیدا میکند که قضیهای با عنوان «p» وجود داشته باشد و p هم صادق (true) باشد. اما قضیهای که s به آن اعتقاد ندارد، هرچند صادق نمیتواند قضیهای باشد که s به آن معرفت دارد. معرفت، افزونبر قضیه و صدق به اعتقاد هم نیاز دارد. اما تنها اعتقادات صادق شایستگی آن را دارند تا مصداقی از معرفت قلمداد شوند، یک اعتقاد کاذب هرچند که از روی اخلاص صدق (یا کذب)، در مفهوم مورد نظر در اینجا، دارای چند ویژگی برجسته است: نخست، در بنابراین، برای آنکه ما بفهمیمs اعتقاد دارد که p صادق است، صادق است لازم است که ما بفهمیم s دلایل کافی بلامعارض، یا چیزی در حکم آن، مثل فرآیندی موثق در حمایت از این اعتقاد خود که p صادق است، در اختیار دارد. بهعبارت دیگر، «s در اعتقاد خود که p صادق است»، موجه یا موثق است اگر او دلایل یا شواهد کافی بلامعارض در حمایت از صدق اعتقاد یا قضیه مورد اعتقاد دراختیار دارد، یا اعتقاد او محصول فرآیندی موثق و مورداعتماد است. صرف آنکه قضیهای صادق وجود داشته باشد و آن قضیه هم متعلق اعتقاد شخص قرار گیرد برای تبیین و توضیح معرفت کافی نیست، شخص باید اعتقاد به قضیه را از طریق فرآیند موثق معرفتی، یا با تکیه بر دلایل و شواهد معرفتی باکفایت و بلامعارض بهدست آورده باشد، تا آنکه بتواند مدعی معرفت داشتن به آن قضیه شود. بهعبارتدیگر، شخص باید در موضعی (معرفتی) قرار داشته باشد که بتواند صدق اعتقاد خود را به آن قضیه اثبات کرده یا نشان دهد. S با اعتقاد پیدا کردن به صدق قضیة صادق p بر اساس دلایل یا فرآیند موثق معرفتی، خود را در موقعیت معرفتی موجه یا مورد اعتماد قرار میدهد، درواقع S با این کار خود را به صدق اعتقاد میرساند، یا دستکم به صدق نزدیک میسازد. مثلاً، اگر e بینه یا شاهدی بلامعارض برای اثبات صدق اعتقاد به قضیة p است، در آن صورت s با در دست داشتنe صدق اعتقاد خود را اثبات یا دستکم نسبت به کذب آن محتملتر میسازد. در این اوضاع و احوال و شرایط e، s را در اعتقاد خود که p صادق است موجه میسازد. 1.5. توجیه معرفتشناختی (Epistemic) توجیه عملشناختی(Pragmatic)بر اساس نظریة متداول میان فیلسوفان معرفتشناس s معرفت دارد که p، اگر و تنها اگر: الف) فیلسوفان معرفتشناس به ما توصیه میکنند تا اعتقادات خود را تنها با انگیزه وصول به صدق قلمرو معرفتشناسی فلسفی تنها قلمرو اعتقادات انسانهاست از آنروی که اعتقادات به صدق یا کذب متصف میشوند، صرفنظر از اتصاف و التزام عملی انسانها به اعتقادات و پیامدهای آنها، حوزة عملشناسی هم حوزة اعتقادات در عمل و اجرا بدون لحاظ صدق یا کذب آنهاست، همچنین دربرگیرندة سایر حالات و گرایشهای روانشناختی، مثل آرزوها، تمایلات، خواستهها، دعاها، خوفها، رجاءها، هشدارها، خشیتها، و طلب بخششهاست. ما در معرفتشناسی بهدنبال آن هستیم تا راهی بهسوی صدق اعتقادت و محتوای معرفتی آنها پیدا کنیم و آن هم بهظاهر بدون بهرهجستن از دلایل، شواهد یا فرآیند منتهی به صدق حاصل نمیشود. در صورتیکه در عملشناسی آنچه اهمیت دارد خود اعتقاد و پیامدهای روان-جامعهشناختی آن است؛ این که یک اعتقاد ما را با دیگر حالات و گرایشهای نفسانی مثل آرزو، تمایل، خواسته، دعا، خوف، رجاء، احساس گناه، نافرمانی، فرمانبرداری، تمکین، خشیت، طلب بخشش، و مانند آنها مرتبط و درگیر میسازد. اعتقادات در مردم تحتتأثیر علل و عوامل مختلفی پیدا میشوند. عوامل روانشناختی و جامعهشناختی، مثل آرزوها، خواستهها، نیازها و سایقهای تحریکی، ترس، امید، حدس، پیشداوری، تعصب، روابط و نسبتهای جغرافیایی، اجتماعی، خانوادگی، سیاسی و اقتصادی، و حتی ملاحظات اخلاقی، ازجمله مهمترین علل و عوامل عملشناختی شکلگیری اعتقادات در ما هستند. ازنظر معرفتشناسی فلسفی اینگونه اعتقادات، ولو صادق، فاقد وجاهت هستند، به دلیل آنکه از چیزی غیر از انگیزه وصول به صدق یا پرهیز از کذب سرچشمه گرفتهاند. تنها اعتقاداتی که بهمنظور وصول به صدق یا پرهیز از کذب در افراد پیدا میشوند میتوانند معرفت تلقی شوند، البته به شرط آنکه قضیه محتوی در آنها صادق باشد. اعتقادی دارای مطلوبیت معرفتشناختی است که بتوان صدق آن را با تکیه بر شواهد یا دلایل، یا فرآیندی، معرفتی نشان داد، حال آنکه در اعتقادات محصول عوامل و دلایل عملشناختی راه اثبات صدق آنها عملاً مسدود است. بنابراین دلیل یا فرآیند عملشناختی نوعی خاص از دلیل یا فرآیند است که از ما میخواهد به یک قضیه اعتقاد بیاوریم نه از آنجهت که آن در واقع صادق است؛ بلکه از بابت آنکه در عمل و زندگی برای ما منافع و نتایجی را بهبار میآورد؛ مثلاً از بابت آنکه آن اعتقاد ما را در موقعیت روانشناختی، جامعهشناختی یا اقتصادی بهتری نسبت به قبل قرار میدهد. یک اعتقاد موجه عملشناختی میتواند به شکلگیری یک رفتار ملایم در ما منجر شود، زندگی شخص را فرحبخش یا شیرین سازد، و یا گرایشها یا پیدایش حالاتی دیگر را در شخص باعث شود که از منظر معرفتشناختی هیچ نسبتی با صدق آن اعتقاد ندارند. اعتقاد شخص مبتلا به سرطان خون به این قضیه که مرض او سهلالعلاج است، ممکن است باعث شود تا حالات یا روحیاتی، مثل روحیه اعتمادبهنفس و مقاومت در برابر بیماری در او ایجاد شوند و چهبسا باعث غلبة او بر بیماری و یا دستکم تحمل یا کاهش درد و رنج ناشی از آن بیماری شوند. گاهی شخص آرزو میکند و یا مایل است که قضیة p صادق باشد و از اینرو به صدق آن اعتقاد میآورد حال آنکه ممکن است درواقع اینگونه نباشد. هنگامیکه من در اثر این آرزوی خود که پسر من نابغه است، و نه با ملاحظة دلایل معرفتی تأییدکنندة صدق به این اعتقاد برسم که پسر من دانشآموز نابغهای است، و نیز اعتقاد "هیتلر" که او بهترین شخص برای حکومت و رهبری جهان است، و اعتقاد از روی ترس یک فرد بیمار که او مبتلا به سرطان ریه است، نمونههایی دیگر از اعتقادات محصول دلیل یا فرآیند عملشناختی هستند، که هرچند در عمل و رفتار شخص تأثیر بهسزایی دارند اما نسبت به موقعیت معرفتشناختی شخص واجد آنها خنثی و بیتأثیر هستند. هنگامیکه من به شما پیشنهاد پرداخت یک میلیون تومان میدهم مشروط به آنکه شما اعتقاد پیدا کنید که زمین مسطح است، من دلیلی را در اختیار شما قرار دادهام تا با تکیه بر آن به آن اعتقاد برسید، اما این دلیل ارتباطی با صدق اعتقاد شما ندارد، پس نمیتواند معرفتی باشد. مثالی دیگر، مریم و احمد حدود 15 سال است که با هم ازدواج کردهاند. طی این مدت آنها دارای با توجه به مطالب فوق میتوانیم برای دلیل یا توجیه عملشناختی هم اوصافی پنجگانه قایل شویم؛ این اوصاف نقطة مقابل ویژگیهای پنجگانه ذکرشدة قبلی برای دلیل یا توجیه معرفتشناختی هستند. نخست، در مفهوم عملشناختی نه تنها اعتقادات بلکه سایر گرایشها، مثل آرزو، امید، دعا، خواسته، پرسش، قصد، وعده، تهدید، هشدار، خوف، و رجاء، هم میتوانند دارای دلیل یا توجیه، یا محصول فرآیندی عملشناختی، باشند، یا آنکه برخی از آنها دلیل یا توجیهکنندة برخی دیگر باشند؛ دوم، هرچند که ممکن است قضیة مورد اعتقاد در اینجا درواقع صادق باشد اما این صدق هیچگونه دخالتی در ملاحظات عملشناختی و نتایج مترتب بر آن ندارد. قضایای صادق و کاذب به طور یکسان میتوانند متعلق اعتقادات عملشناختی قرار گیرند، بدون آنکه صدق یا کذب آنها در آن اعتقادات تأثیرگذار باشد؛ سوم، آنکه اعتقادات عملشناختی تابع اصل جانشینی نیستند و از آن پیروی نمیکنند. بنابراین، هرچند (12) مریم اعتقاد دارد که "سهروردی" نویسندة حکمتالاشراق است، و (22) در واقع نویسندة حکمتالاشراق همان نویسندة عقل سرخ است، اما از این دو قضیه در ترکیب با اصل جانشینی نمیتوان نتیجه گرفت که: (32) مریم اعتقاد دارد که سهروردی نویسنده عقل سرخ است، زیرا ممکن است مریم فاقد این اعتقاد باشد، به دلیل آنکه او نمیداند نویسنده حکمتالاشراق نویسنده عقل سرخ است. چهارم، ما برای آنکه بدانیم که «s اعتقاد دارد که p» نیازمند آن هستیم تا بدانیم s در حالت گرایش اعتقادی نسبت به قضیة p است، بدون آنکه محتاج باشیم تا از صدق یا کذب p آگاهی داشته باشیم. درحالیکه برای آگاهی یافتن از موجه بودن یا نبودن اعتقاد او به لحاظ معرفتی نیاز داریم تا بر ملاحظات معرفتشناختی، ازجمله صادق یا کاذب بودن قضیة مورد اعتقاد او و نیز دلایل یا شواهد صدق آن قضیه تکیه نماییم؛ پنجم، یک اعتقاد، در نگاه عملشناختی، پیوسته و همراه با التزام عملی به آن اعتقاد و پیامدهای آن است. به عبارتدیگر، در ملاحظه عملشناختی، یک اعتقاد ضرورتاً با دیگر اعتقادات یا سایر گرایشهای قضیهای در شخص ملازم و همراه است. در اثر همین ملازمت و همراهی است که میتوان برخی از گرایشها را دلیل، توجیه، یا توضیح برخی دیگر دانست و برخی را با ملاحظه و توجه به برخی دیگر کشف کرد. هر عضوی از جامعة انسانی از تعداد کثیری از حالات، گرایشها و رفتارهای بهطورکلی، اعتقاد s به اینکه p قابلیت آن را دارد که عامل ترس، خوف، رجاء، آرزو، امید، دوست داشتن، پرهیز، تحذیر، شکرگذاری، یا درخواست در S شود که p و یا حتی باعث این اعتقاد در s شود که .qهمینطور s میترسد که p یا s رجاء دارد که p یا s امیدوار است که p یا s دوست دارد که p یا s آرزو میکند که p، یا s شکرگذار است که p، یا s درخواست میکند که p ممکن است دارای این پیامد شود که S اعتقاد دارد که p. اگر S اعتقاد دارد که گرگها حیوانات بسیار خطرناکی هستند، اثر این اعتقاد در او ممکن است این باشد که او از آنها بترسد و سعی نکند به آنها نزدیک شود یا با آنها بازی کند، همینطور ممکن است او دیگران را از آنها بترساند یا از نزدیک شدن به آنها پرهیز دهد. همینطور ترس s از اینکه او سرطان دارد، ممکن است به این اعتقاد در وی منجر شود که او دارای سرطان است. در این نوع مثالها درست است که بهطورکلی گفته شود که «s میترسد که p دلیلی است بر این اعتقاد s که p»، یا «S اعتقاد دارد که p توجیهی است برای s میترسد که p». کاملاً آشکار است که در اینجا منظور از «دلیل» یا «توجیه» نوع معرفتی آن نیست بلکه مراد قسم عمل شناختی از آنهاست. 1.6. محدودیتهای معرفتشناسی فلسفی متداول برای فهم و توضیح اعتقادات1.7. صرف ادای جملة «p» توسط S، یا اقامة دلایل معرفتی در تأیید صدق p توسط S، دلیلی بر اعتقاد S به p نیست.ما برای کشف و پیبردن به اینکه شخصی، مثل S دارای گرایش اعتقادی به یک قضیه، مثلp است، نیازمند مطالعه و ملاحظة گرایشها و رفتارهای آن شخص در عمل هستیم، تنها با تکیه بر اینگونه مطالعه و ملاحظه است که ما میتوانیم از وجود یا عدم اعتقاد به p در S اطمینان حاصل کنیم. حتی صرف ادای جملة «p» توسط S، یا اقامه دلایل معرفتی توسط S در تأیید p، هم نمیتواند دلیلی باشد بر اینکه S به قضیة p اعتقاد دارد. بهعنوان مثال، ادای این جملة اخباری توسط محمود که «امیر جاسوس است» نمیتواند دلیلی بر اعتقاد محمود به جاسوسبودن امیر باشد. محمود باید آن جمله را از روی صداقت یا اخلاص (sincerely) ادا کند تا آنکه بتواند توسط مخاطب دلیل یا قرینهای بر اعتقاد محمود به آن قضیه تلقی شود. میتوان جملههای اخباری بسیاری از زبان را نشان داد که برای بیان لطیفه، داستانپردازی، نقل قول، و مانند آنها، بهکار رفتهاند. همچنین چهبسیار رخ داده است که ما جملههایی اخباری را از زبان هنرپیشهها بر روی پردة سینما، تلویزیون، تئاتر یا مثل آنها شنیدهایم. اینها و نمونههایی مثل آنها کاربردهایی غیرمخلصانه از زبان هستند که هدف از آنها اخبار از واقع یا آگاه کردن مخاطب از اعتقادات اشخاص گویندة آنها نیست. بنابراین هنگامیکه ما این جملهها را از زبان کسی میشنویم یا در جایی میخوانیم نمیتوانیم به گوینده یا نویسندة آنها نسبت دهیم که او به مفاد آنها اعتقاد دارد. تنها اداهای اخباریِ از روی اخلاص هستند که بر اعتقاد شخص گوینده به قضیة تعبیرشده دلالت میکنند. چهبسا این ادای محمود که «امیر جاسوس است» موردی غیرمخلصانه از کاربرد زبان باشد. مشاهدة روابط گرم و بسیار دوستانه محمود نسبت به امیر و رفت و آمدهای خانوادگی و مکرر آنها با یکدیگر دلیلی است بر اینکه ادای محمود از روی اخلاص نیست و آنطور نیست که او اعتقاد داشته باشد که امیر جاسوس است. بنابراین ما علاوهبر ادای محمود باید گرایشها و رفتارهای روان-جامعهشناختی او را هم بهحساب آوریم تا بتوانیم به این نتیجه برسیم که محمود اعتقاد دارد که امیر جاسوس است. 1.8. موجه، یا موثق بودن، معرفتشناختی یک اعتقاد توسط S ضررتاً بهمعنای پذیرفته شدن آن اعتقاد توسط S نیست.یکی دیگر از محدودیتهای توجیه، یا وثوق، معرفتشناختی یک اعتقاد این است که آن توجیه، ما به لحاظ معرفتی نمیتوانیم در مقابل کسی که تظاهر یا وانمود به اعتقاد به یک قضیه میکند، یا در مقابل کسی که دلایل کافی معرفتی در حمایت از صدق یک قضیه اقامه مینماید، موضع گرفته و به نفی (یا اثبات) اعتقاد او بپردازیم. ما به لحاظ معرفتی در موضع و موقفی نیستیم که بتوانیم اخلاص یا عدم اخلاص این فرد را نفی (یا اثبات) کنیم، همانطور که گفتیم اخلاص مسألهای عملشناختی و نه معرفتشناختی است. اما با تکیه بر محاسبات عملشناختی ما قادر هستیم نشان دهیم که آیا این شخص در اعتقاد خود خالص است یا تنها به آن اعتقاد وانمود میکند. همانطور که گفتیم اعتقاد s یا اخلاص s در اعتقاد به یک قضیه لزوماً با برخی دیگر از گرایشها یا رفتارهای روان-جامعهشناختی s همراه و ملازم است، و از همینجاست که ما میتوانیم از برخی از آنها بهعنوان دلیل یا شاهدی برای رسیدن به برخی دیگر بهره گرفته و استفاده کنیم. بهعنوان مثال اگر نادر به ما بگوید که «منوچهر دشمن من است»، یا «من اعتقاد دارم که منوچهر دشمن من است، ولی بر خلاف این اظهار ما ببینیم که نادر در رفتار خود نسبت به منوچهر بسیار با احترام و تکریم برخورد میکند، گویی که او از دوستان بسیار نزدیک و صمیمی اوست، در این حالت ما حق نداریم بگوییم که «نادر اعتقاد دارد که منوچهر دشمن اوست»، یا «نادر در اعتقاد خود به اینکه منوچهر دشمن اوست مخلص است». 1.9. فقدان دلیل معرفتی بر موجه یا ناموجه بودن یک اعتقاد، دلیلی معرفتی بر ناموجه یا موجه بودن اعتقاد نیست.فرض کنید ما دلیل یا شاهدی علیه اخلاص نادر در اعتقاد خود به اینکه منوچهر دشمن اوست 1.10. عملشناسی و قابلیتهای آن در فهم و کشف اعتقاداتاغلب (و نه لزوماً همة) مردم موقعیکه میشنوند s در ضمن ارتباط و مفاهمة عادی و روز مره با آنها جملهای اخباری، مثل «p» را ادا میکند فرض میگیرند که s اعتقاد دارد که p، و نیز فرض میگیرند که s در حمایت از صدق اعتقاد خود که p دلایل کافی معرفتی در اختیار دارد. با این فرض است که آنها در ارتباط مفاهمهای موفق با یکدیگر قرار میگیرند. این کار با اعتماد مردم به یک قاعدة عملشناختی بسیار رایج انجام پذیر میشود. آن قاعده از ما میخواهد که متکلم یک جملة اخباری، با کاربرد عادی روزمره از زبان را بهعنوان کسی که به قضیة تعبیرشده با آن جمله اعتقاد خالصانه دارد، و نیز بهعنوان کسی که دلایل معرفتی کافی در حمایت از اعتقاد خود دراختیار دارد، درنظر بگیریم. براساس این قاعده، اشخاص به قضایایی که با ادای جملههای اخباری از آنها تعبیر میشود اعتقاد خالصانه دارند مگر (تا) آنکه خلاف آن ثابت شود، و نیز اشخاص دلیل کافی معرفتی در حمایت از اعتقاد خود در دست دارند مگر (تا) آنکه خلاف آن اثبات شود. بر طبق این اصل، که میتوان آن را «اصل برائت» نامید، مردم نسبت به اعتقادات و دلایل معرفتی پشتیبان آنها بریءالذمه هستند مگر (تا) آنکه اثبات شود آنها گناهکارند، یعنی خلاف آن اثبات شود. ما با استفاده از این اصل قادر میشویم تا در هنگام ادای جملههای (الف) و (ب) توسط نادر به این نتیجه برسیم که نادر اعتقاد دارد که منوچهر دشمن اوست، و اینکه او دلایل کافی معرفتی در حمایت از صدق اعتقاد خود در اختیار دارد. همچنین این اصل به ما اجازه میدهد تا اظهارات اخباری روزمره s را از روی خلوص بدانیم مگر (تا) آنکه خلاف آن اثبات شود. بنابراین نادر در ادای خود که «منوچهر دشمن اوست» دارای اخلاص است مگر (تا) آنکه خلاف آن اثبات شود. با وجوداین ممکن است کسانی باشند که اعتقاد نادر را خالصانه ندانند، و یا نادر را در حکم کسی که دلایل کافی معرفتی در تأیید صدق اعتقاد خود دارد در نظر نگیرند، مگر (تا) آنکه اثبات شود که او دارای اعتقاد خالصانه است که منوچهر دشمن اوست، یا اثبات شود که او دلایل کافی معرفتی بلامعارض در حمایت از صدق اعتقاد خود دارد که منوچهر دشمن اوست. به موجب این اصل، که میتوان آن را «اصل گناهکاری» خواند، موقعی که مردم جملهای اخباری را ادا میکنند گناهکارند، ناخالصند، اعتقاد ندارند، و ناموجهاند، مگر (تا) آنکه خلاف آن ثابت شود. در تاریخ معرفتشناسی بسیاری از شکاکان و افراد بدبین پیرو این اصل بودهاند. برخی از مردم هم ممکن است از قضاوت دربارة اخلاص، اعتقاد، و توجیه معرفتی اعتقاد نادر خودداری کنند، یا حکم به تعلیق نمایند، مگر (تا) آنکه دلایل کافی در حمایت یا رد یک طرف پیدا کنند. اصلی که مردم از آن متابعت میکنند، اجمالاً میگوید: در صورتیکه برای اعتقاد خالصانه یا توجیه و عدمتوجیه معرفتی اعتقاد کسی دلایل موافق یا مخالف کافی در دست ندارید از تصمیمگیری و قضاوت در مورد آن اجتناب کنید. این اصل، که میتوان آن را «اصل تساقط» یا «اصل تعلیق» نامید، فرض میکند که مردم در اعتقادات خود نه خالصاند و نه غیرخالص، نه موجهاند و نه ناموجه، مگر (تا) آنکه خلاف آن اثبات شود. 1.11. بیانی دیگر از محدودیتهای معرفتشناسی فلسفی برای فهم و توضیح اعتقاداتبگذارید به شکل دیگری به محدودیتهای معرفتشناسی فلسفی رایج نگاه کنیم. باز هم مثل گذشته باید تأکید کنیم که نگاه معرفتشناسی به دلیل و توجیه در اساس با نگاه عملشناسی به آن دو اختلافی فاحش دارد. معرفتشناسی تنها به کشف صدق اعتقادات و شأن حکایتگری آنها از واقع، صرفنظر از پذیرش عملی اعتقادات و التزام عملی اشخاص به پیامدهای آن اعتقادات، علاقهمند است. تنها پیامد توجیه یک اعتقاد از نظر معرفتشناسی رسیدن شخص به صدق اعتقاد است، و آن هم امری متفاوت و متمایز از اتصاف عملی شخص به اعتقاد، و گرایشها و رفتارهای روانشناختی-جامعهشناختی ملازم و پیوسته با آن اعتقاد، مثل آرزو، امید، درخواست، خوف، رجاء، دعا، امر، نهی، طلب بخشش، هشدار، و مانند آنهاست. اعتقاد در نگاه یک فیلسوف معرفتشناس از هرگونه عنصر یا شرط عملشناختی مجرد میشود و تنها به ویژگی صدق یا واقعنما بودن آن توجه میشود. در این نگاه اعتقاد حتی از شرط یا عنصر پذیرفتنی بودن هم برکنار میماند. بنابراین هنگامی که کسی برای صدق یک اعتقاد به قضیهای دلایل یا شواهد کافی بلامعارض اقامه، و یا کشف، میکند کار او از دید یک فیلسوف معرفتشناس تمام است. همین اندازه برای توضیح، تبیین، یا توجیه آن اعتقاد، از منظر معرفت شناسی، بس بوده و برای اعتبار بخشیدن به آن اعتقاد کفایت میکند. معرفتشناسی چیزی بیش از این نمیخواهد، رسالت ما ممکن است، در صورت فقدان دلیل یا توجیه عملشناسی در حمایت و اثبات اعتقاد، نتوانیم از حصول اعتقاد در نزد یک شخص اطمینان پیدا کنیم، اما این مطلب دلیلی بر نفی هویت معرفتشناختی برای یک اعتقاد نیست. امکان دارد که ما با مطالعه حالات و رفتارهای روانشناختی و جامعهشناختی یک فرد، مثل اعتقادات، آرزوها، خواستهها، دعاها، درخواستها، هشدارها، خوفها، رجاءها، و مانند آنها، نتوانیم از میان آنها چیزی را پیدا کنیم که به ما نشان دهد شخص دارای گرایش اعتقادی به قضیه p است، اما این امر خدشهای به توجیه و جایگاه معرفتشناختی آن اعتقاد وارد نمیسازد. همچنین، معرفتشناسی به ما حکم نمیکند تا اعتقاد و در نتیجه اخلاص کسی را نفی کنیم که به اعتقاد به قضیهای تظاهر و وانمود میکند، کسی که در تأیید صدق اعتقاد مورد ادعا و وانمودشده خود دلیلی معرفتی ارایه نمیکند و ما هم دلیلی معرفتشناختی علیه صدق اعتقاد مورد ادعای او دردست نداریم. زیرا این امری امکانپذیر است که یک اعتقاد دارای شأن و موقعیت معرفتی باشد اما درعینحال از روی اخلاص نباشد. قبلاً هم گفتیم که ما راهی معرفتشناختی نمیشناسیم که توسط آن بتوانیم نشان دهیم آیا اعتقادی از روی اخلاص مورد پذیرش قرار گرفته است یا نه. بنابراین، یک اعتقاد میتواند به لحاظ معرفتشناختی قابل اثبات، توجیه، تبیین، و توضیح باشد ولی به لحاظ عملشناختی خیر، و برعکس امکان دارد که اعتقادی دارای توجیه، توضیح، و شأن عملشناختی باشد اما درعینحال توضیح آن با تعابیر و ملاکهای مؤید معرفتشناسی امکانپذیر نباشد. به عبارتدیگر، هرچند که امکان دارد ما نتوانیم برای وجود اعتقاد s به p قرینه یا دلیل یا توضیحی عملشناختی در شبکة گرایشهای روان-جامعهشناختی s پیدا کنیم، اما ناتوانی ما از اینجهت دلیلی بر نفی هویت و شأن معرفتشناختی آن اعتقاد نیست؛ اعتقاد s به p میتواند واجد معیارها و هنجارهای مورد قبول معرفتشناسی باشد ولو آنکه نتوان در دستگاه شبکهای عملشناختی حاکم بر رفتار s آن را پیدا کرد یا نشان داد. اعتقاد s در اینجا میتواند ناخالص باشد. اینکه اعتقادی دارای شأن و هویت معرفتشناختی باشد، و در همانحال ناخالص، امری امکانپذیر است. تنها از طریق ملاحظات عملشناختی است که میتوان فهمید آیا کسی در اعتقاد خود دارای اخلاص است یا صرفاً به آن اعتقاد تظاهر میکند. 1.12. معرفتشناسی فلسفی متداول از توضیح اصطلاحات و مفاهیم بنیادی معرفتشناسی دینی، مثل «ایمان»، «کفر»، «شرک»، و «نفاق» ناتوان است.یکی از گزارههای بنیادی و کلیدی قرآن که مضمون آن در بسیاری از آیات قرآن تکرار شده قرآن هیچیک از اندیشههای چهارگانه فوق را بهطورکامل معرفتشناختی نمیداند، بلکه آنها را مجموعی از مفاهیم معرفتشناختی و عملشناختی میداند. بنابراین کسی که از آن مفاهیم بهمثابه مفاهیمی صرفاً معرفتشناختی گفتگو میکند با برداشت و فهم قرآنی از آنها هماهنگی و انطباق ندارد؛ او بخشی از هویت آنها را نادیده میگیرد یا از آن غفلت دارد. از نگاه قرآن اقامه، یا آگاهی از دلیل یا بینة بلامعارض برای صدق اعتقاد به قضیة توحیدی یا نشان دادن اینکه اعتقاد به آن قضیه اعتقادی موثق است، به معنای پذیرش و تندادن به آن اعتقاد، و به تعبیر قرآن ایمان آوردن به مفاد آن قضیه نیست. قرآن کریم در تعدادی از آیات خود از کسانی نام میبرد که هرچند شواهد یا دلایل کافی معرفتی در تأیید صدق گزارههای دینی در اختیار دارند، یا از آنها آگاهی دارند، اما درعینحال بهواسطة تأثیرپذیری از عوامل دیگر از ایمان آوردن به مفاد آنها امتناع و سرپیچی، یا کفر میورزند. آیات زیر نمونههایی از این دسته آیات هستند: «انّ الّذین ارتّّدوا علی ادبارهم من بعد ما تبین لهم الهدی»، همانا کسانی که پس از آشکار شدن راه هدایت بر آنها باز هم پشت میکنند (محمد، 25). «انّ الّذین کفروا و صدّوا عن سبیل الله و شاقّوالرسول من بعد ماتبیّن لهماالهدی»، آنان که بعد از روشن شدن راه هدایت بر ایشان باز کافر شدند و از راه خدا جلو گیری کردند و با رسول دشمنی ورزیدند (محمد، 32). «و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلماً و علواً»، آنرا از روی ستمگری و کبر و نخوت انکار کردند با اینکه به حقانیت آن یقین داشتند (نمل، 14). خداوند همچنین در آیات 89 و 90 سورة بقره از استنکاف یهود از پذیرفتن دعوت حضرت رسول (ص) و کافر شدن آنها نسبت به او بهرغم آگاهی آنها به حقانیت دین و پیامبر گرامی اسلام (ص) سخن میگوید: «ولمّا جائهم کتاب من عند الله مصدّق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون علی الّذین کفروا فلّما جائهم ما عرفوا کفروا به ﻓﻠﻌن الله علی الکافرین.» «بئسما اشتروا به انفسهم ان یکفروا بما انزل الله بغیاً ان ینزّل الله من فضله علی من یشاء من عباده فبائوا بغضب علی غضب وللکافرین عذاب مهین.» هرچند یهود موضوع و مخاطب این آیات در نزد خود بینه و دلیل معرفتی کافی معتبر و موثق در تأیید حقانیت پیامبر اکرم (ص) و دین او داشتند اما باز هم به رسول خدا (ص) و الله کافر شدند و از ایمان آوردن به او خودداری کردند. ما در سورة مبارکة بینه نیز افرادی را میبینیم که بهرغم دراختیار داشتن بینه و دلیل کافی در تأیید صدق قضیه توحیدی و نیز این قضیه که حضرت محمد (ص) فرستاده خداست، از پذیرش ایمان به آن قضایا خودداری کردند و راه کفر و شرک را در پیش گرفتند. افراد و گروههای مورد نکوهش موضوع آیات اشاره شده فوق، مثل اهل ایمان، دارای بینه و مطالب اخیر دلیل و شاهدی است بر اینکه معرفتشناسی محض در تحلیل و گفتگو از اصطلاحات معرفتی-عملی قرآن، مثل «ایمان»، «کفر»، «شرک»، و «نفاق»، از ناحیة زبانشناسی و معنیشناسی هم فقیر است. در نگاه قرآن، شرط لازم و کافی برای آنکه کسی مؤمن شمرده شود آن نیست که قرآن کریم در آیات بسیاری که ما به اندکی از آنها اشاره خواهیم کرد، صداقت یا اخلاص را در آیات 94 و 95 سورة بقره و نیز آیه 6 سورة جمعه، قرآن ضمن تأکید بر اینکه ادعا و اقرار زبانی عدهای بر حقانیت قیامت و روز جزاء دلیلی بر ایمان آن عده نیست بلکه آن اقرار باید مقارن با اخلاص باشد، راه کشف اخلاص را مطالعه و بررسی سایر رفتارها و گرایشهای مدعیان ایمان میداند. از نگاه قرآن یکی از علایم اخلاص در نزد کسی که خود را مؤمن به قیامت، و درنتیجه اهل بهشت میداند، این است که او هراسی از مرگ نداشته باشد. کسی که از مرگ میترسد و از آن فرار میکند، مثل بنابراین، ایمان در عرف دین تنها این نیست که شخص اعتقادی به این قضیه که لا اله الا الله داشته باشد، که تنها شأن و حیثیت (معرفتی) آن این است که صادق است، یعنی به حقیقتی یگانه چگونه میتوان کسی را که بهطورکامل عاری از هرگونه گرایش و تمایل به اعمال، احکام، و 1.13. نتیجهگیریمن این دیدگاه را که اعتقاد معرفتی به خدا را از اتصاف عملی به اعتقاد و التزام به لوازم و همانطور که دیدیم قلمرو واژگان و مفاهیم دینی کفر، شرک، نفاق، بهویژه ایمان، بسیار فراتر و بیشتر از آن چیزی است که معرفتشناسی نظری محض میتواند بفهمد. معرفتشناسی نخست اعتقادات | ||
| مراجع | ||
|
Annis, D. B. (1973). “Knowledge and defeasibility”. Philosophical Studies. No. 24, pp. 199-203.
Armstrong, D. M. (1973). Belif, Truth, and Knowledge. Cambridge: Cambridge University Press.
Dretske, F. (1981). Knowledge and the Flow of Information. Cambridge, MA: MIT Press.
Frege, G. (1892). “On Sense and Reference”. [ in A. W. Moore (ed.)].
Frege, G. (1988). “Thoughts”. [in N. Salmon and S. Soames (eds.), propositions and Attitudes. Oxford University Press. 1988].
Goldman, A. (1986). Epistemology and Cognition. Cambridge, MA: Harvard University Press.
Klein, P. D. (1980). “Misleading Evidence and the Restoration of Justification”. Philosophical Studies, 7:1. pp. 81-99.
Lehrer, K. (1990). Theory of Knowledge. Boulder, CO: Westview Press.
Lehrer, K. and Paxson, T. (1969). “Knowledge: Undefeated Justified True Belief”. Journal of Philosophy, no. 66, pp. 225-37.
Russell, B. (1905). “On Denoting”. Mind, [ in R. C. Marsh].
Russell, B. (1910-11). “knowledge by Acquaintance and Knowledge by description”, [in N. Salmon and S. Soames (eds.), propositions and Attitudes. Oxford University Press. 1988].
Russell, B. (1919). “Descriptions”. [ in A. W. Moore (ed.)]
Sosa, E. (1991). Knowledge in Perspective. Cambridge: Cambridge University Press.
Swain, M. (1974). “Epistemic Defeasibility”. American Philosophical Quarterly. No. 11, pp. 15-25.
| ||
|
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,236 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,206 |
||