. مقدمه
1-1. بیان مسأله: در سدههای چهارم و پنجم هجری ابن سینای بلخی با نگارش دانشنامه و ابوریحان با نگارش التفهیم به زبان فارسی، به احیای زبان علمی فارسی اقدام کردند؛ زبانی که هنوز در حال تکامل بوده است. التفهیم کهنترین متن فارسی دری در ریاضیات و نجوم به شمار میرود. بیتردید دانشنامه میراث مهم و بیبدیلی از زبان در موضوع منطق و فلسفه است. بسامد واژگان و ترکیبهای عربی این کتابها نشانگر اثر ترجمه و اقتباس بر آن است، زیرا تألیفات علوم اوایل عمدتاً برگرداندۀ میراث علمی و فرهنگی خطههای غیرمسلمان به زبان عربی است که یگانه زبان غالب تمام مؤلفان و مترجمان صدر اسلام بود. در نتیجه، هر اثر که به زبان فارسی دری یا غیرعربی در موضوعات علوم و دانشهای اوایل پدید میآمد، اصطلاحات عربی و واژهها و ترکیبهای بسیاری از علوم به زبان مقصد راه میجست.
1-2. پیشینۀ تحقیق: در مورد ابنسینا و ابوریحان به صورت جداگانه مقالاتی تحریر شده، اما کتاب منظم و یا مقایسۀ ساختار واژگانی در آثار آنان نوشته نشده، به ویژه که واژهگزینی فارسی دری در آن بیشتر به نظر میآید.
در مجموعههای مقالات همایشهایی که در بزرگداشت این دو دانشمند نوشته شده، موضوعات مختلف زندگینامه و ابعاد مختلف نویسندگی و آثارشان بررسی شده است که نام بردن هر یک به طوالت کلام میانجامد.
1-3. اهداف پژوهش: نگاهی به کاربرد واژههای فارسی دری در سدهای که بیشتر دانشمندان به زبان عربی مینوشتند و روند شکلگیری آثار فارسی دری و نیز برجستهساختن معادلسازی واژههای عربی در آثار هر دو دانشمند و اینکه دانشمندان چگونه توانستند واژههای فارسی دری را دوباره رایج سازند.
1-4. پرسشهای پژوهش: قبل از ابنسینا و ابوریحان واژهسازی فارسی برای واژههای عربی صورت گرفته یا خیر؟
کدامیک از این دانشمدان دست بالاتر در معادلسازی واژههای فارسی دری دارد؟
1-5. روش پژوهش: این پژوهش بیشتر به توصیف و تحلیل دادهها استوار بوده و کتاب التفهیم و دانشنامۀ علایی ملاک کارم بوده است. در ضمن از کتب، مقالات چاپشده و سایتهای اینترنتی استفاده کردهام.
2. واژگان در التفهیم و دانشنامه
نویسندگان سدههای ۴ و۵، دغدغۀ زبان فارسی دری و علاقۀ واژهسازی داشتند. این بزرگان از امکانات موجود بهره گرفتهاند، اما چون از پیشینۀ آن امکانات که ظاهراً بسیار گسترده بوده است، آگاهی روشنی نداریم، ناچار در باب واژهپردازی آن بزرگان را پیشتاز میشماریم (آذرنوش، 1385: ۲۹۲).
این دو دانشمند از واژههایی که متداول و رایج بود، در دو اثر جاویدان خود به کار بردند و در صورت ضرورت، ترکیبات و اصطلاحاتی از مفردات پارسی دری پرداختند و زبان پارسی دری را شایستۀ ادای مفاهیم علمی کردند (دهخدا، 1377: 70).
ابوریحان دو کتاب به زبان فارسی دارد: المسامر فی اخبار خوارزم در تاریخ دیار خویش که متأسفانه از بین رفته، فقط بیهقی بعضی مطالب آن را در تاریخ خود نقل کرده است و دیگر کتابی است در علم نجوم به نام التفهیم فی صناعة التنجیم. دو کتاب اَلتَّفْهیمُ لأَوائِلِ صَناعَةِ التَّنْجیم یکی عربی و دیگری فارسی در دست است. هر دوی آنها به قلم خود ابوریحان است.
از ابن سینا چهار کتاب به فارسی است که هر چهار آن موجودند: نخست رسالهای در شناختن نبض، دوم رسالهای در ماهیت نفس، سوم کتاب ارزشمند دانشنامۀ علایی و چهارم کتاب کوچک ظفرنامه (نفیسی، 1344: 31). ابن سینا از نظر زبانشناسی برای بیان مفاهیم از سه روش استفاده کرده است:
١. گاه برای مفاهیم علمی و فلسفی، معنای واژههای رایج زمان خود را بسط داده و معنای اصطلاحی آن را به دست آورده است که این فرایند را در زبانشناسی بسط معنایی گویند، مانند چندی (کمیت)، چونی (کیفیت)، نهاد (وضع) و کنش (فعل).
٢. گاه نیز با استفاده از فرایند ترکیب و اشتقاق زبان فارسی دری، واژهها و اصطلاحات جدید به دست داده است، مانند بخواست (= ارادی)، اندریابی (= ادراک)، ایستاده به خود (= قائم به ذات)، بستنانکی (= انجماد)، زود جنب (= سریعالحرکه)، شاید بود (= ممکن)، هراینگی (= وجوب).
٣. بالاخره با ترکیب واژههای فارسی و عربی اصطلاحات جدید ساخته است، این فرایند را آمیزش قرضی مینامند. حدمهین (= حداکبر)، حدکهین (= حداصغر)، قوت کنایی (= قوة فاعله)، قیاس راست (= قیاس مستقیم)، قوت داننده (= قوة عاقله).
در دانشنامه حروف، شکل ثابت و پایداری ندارد و چهار حرف «پ»، «چ»، «ژ» و «گ» فارسی دری هنگام نوشتن به شکل نزدیکترین حرف به خود از نظر شکل نوشته میشوند. لذا حرف «پ » به صورت «ب»، حرف «چ» به صورت «ج»، حرف« ژ» به صورت «ز» و حرف «گ» به صورت «ک» نگاشته میشود. در متن دانشنامه به انبوه زیادی از ذال معجمه برمیخوریم و همهجا «که» به صورت «کی» ثبت شده است. (طاهری، 1369: 5)
البیرونی و ابن سینا هر دو کوشش بر این دارند تا واژههای فارسی به کار برند و ما کاربرد این واژهها را در هر دو اثر میبینیم:
2-1. واژگان مشترک در دانشنامه و التفهیم
آبناک: پرآب و زمینی که از همه جای آن آب میجوشد (البیرونی، 1367 : 369)، (ابن سینا، 1383 : 62).
آرمیدن: (مشتقات آن) ساکن بودن، بیحرکت بودن (البیرونی: 57)، (ابن سینا،: 7،19، 21، 47 ،95).
اندریافتن: (مشتقات آن) ادراک کردن (البیرونی، 1367 : 94)، (ابن سینا، 1383 : 5، 102،104،105،108).
باریک: دقیق (البیرونی، 1367: 532،227)، (ابن سینا، 1383: 36).
برسو: عالی و سمت فوقانی (البیرونی: 327)، (ابن سینا: 27، 109، 121،143، 144).
پذیرفتن = پذرفتن: قبول، بیرونی به معنای نجومی (التفهیم: 492 ـ3) و ابن سینا به معنای فلسفی (دانشنامه: 135-6).
پیوستن: اتصال بیرونی به معنای نجومی بهکار برده (التفهیم: 475) ابن سینا به معنای فلسفی (دانشنامه: 119).
جنبانیدن: (و مشتقات آن) حرکت دادن، تحریک (التفهیم، مقدمه : قمع)، (دانشنامه: 125).
چگونگی: کیفیت (التفهیم، مقدمه: قمط)، (دانشنامه: 28).
چهارسو: چهارگوشه (مربع، مستطیل) و چهارسویی (چهارگوشه بودن) (التفهیم: 11)، (دانشنامه: 29).
خرمن: (ماه) هاله (التفهیم: 115،165)، (دانشنامه: 68).
رده: صف، سطر (واژهها) (التفهیم: 275)، (دانشنامه: 17).
زیانکار: مضر، ضاری (التفهیم: 352)، (دانشنامه: 102).
سهسو: مثلث، و سهسویی ـ مثلث بودن (التفهیم مقدمه: قسح)، (دانشنامه: 7،29).
فروسو: تحت، سفل (التفهیم، مقدمه: قعا)، (دانشنامه: 27،109،121،122).
فروشدن: انحطاط و سقوط و غروب (التفهیم، مقدمه: قعا)، (دانشنامه: 45).
کرانه: کنار و طرف و حاشیه (التفهیم: 166،276)، (دانشنامه: 22، 144).
گرایستن: میل کردن، متمایل شدن (التفهیم، مقدمه: قعه)، (دانشنامه: 126،129،131،130).
میانگین: میانگی، واسطه، متوسط (التفهیم، مقدمه: قف)، (دانشنامه: 16،17،18،22).
نهادن: فرض کردن (التفهیم، مقدمه: قفب)، (دانشنامه: 12، 129).
بدیهی است که بسیاری از واژگان بسیط و مرکب در دانشنامه آمده که در التفهیم نیست و به عکس.
2-2. واژههای مرکب
2-2-1. واژههای مرکب در التفهیم
آب آمیخته ـ آلوده و تیره: و عقرب را آب آمیخته و سخت رَو (البیرونی، 1367: 352).
آب پشت ـ نطفه: و نطفه که ٱب پشت است و مغز استخوان (379).
آتاختن ـ بول کردن: و سنگ اندر کمیزدان و دشخواری آب تاختن (329).
آگاهی ده ـ خبر گزار و اطلاعدهنده (203).
بشمار کرده ـ محسوب: زین جهت چون اجتماع او با آفتاب از مرکز زمینکنند ای شمار کرده (216).
اندام بریده ـ اصطلاح در بروج: برجهای اندامهای بریده کدامند؟ (319).
باد ریسه ـ چیزی مدور: از بهرحرکت او که کرده است همچون حرکت بادریسه (56).
باشگونه رفتن ـ حالت رجوع در خمسه: باشگونه رفتن از پس ایستادن (80).
بالا گرفتن ـ قدکشیدن و بالیدن: آنچ بالا گیرد و دراز و بزرگ شود (352).
برآرندة شهر ـ بنیادکنندة شهر: برآرندۀ هر شهری روزگار و حالهای او را بفرامشتی افکندی (364).
برخم کشیده ـ به شکل خط منحنی: و بنزدیک وی ستارگان خردند و برخم کشیده (103).
بسیارپهلو ـ کثیرالاضلاع: چون دو مثلث یا دو مربع یا مانندة او از بسیارپهلو (26).
بکار داشتن ـ استعمال کردن: و بطلیموس آنرا به کار داشته است (238).
بیرون آوردن ـ استخراج: بر دایرۀ هندی بیرون آوریم (175).
پای برنجن ـ خلخال، پای بند: و بر او طوق و جلاجل و دست برنجن و پای برنجن (389).
پهلوکردن ـ جبر و مقابله در حساب: و تضلیع پهلو کردن است (43).
پیش بار ـ بول: رودگانی و پیشبار و پلیدی و پشت و دو زانو (379).
سه گوشه ـ مثلث: هر مثلث را سه گوشه است (9).
تیرپرتابی ـ تیرانداختن آرش: و بدین تیرگان گفتند که آرش تیر انداخت از بهر صلح منوچهر (354).
جمله کردن ـ جمع کردن و رویهم گذاردن: اگر با مطالع نظیرش که برج هفتم است ازو جمله کنی (202).
جوانزن ـ عذرا که نام دیگر برج سنبله است (90).
چهارپهلو ـ سطح چهارضلعی: و این آنست که هر چهار پهلوی او با یکدیگر راست و برابر باشد (11).
چاشتگاه فراخ ـ پیش از ظهر: اگر آفتاب آنجا بجای او بودی وقت چاشتگاه فراخ بودی (81).
چهارسو ـ سطح چهار گوشه: چهار سوها چند گونه اند (11)، (111).
خشکانچ ـ خشک اندام: زشت دیدار و دراز خشگانچ و ترشروی و بزرگ سر (381).
درست و شکسته ـ عدد صحیح و کسر: این آنست که درست و شکسته داری از مخرجی (44).
دست برنج ـ دست بند: و بر او طوق و جلاجل و دست برنج (389).
دو تو ـ دو برابر: نیمة وتر دو تو کردۀ قوس است (9).
دورترین دوری ـ اوج: ای دورترین دوری (116).
دیگ پایه ـ از منازل قمر: بخویشتن کشیده، و هر سه همچون دیگ پایه (102)، (106).
راست پای ـ مثلث متساویالساقین: همچون مثلث راست پای (10).
رگ جنبنده ـ شریان: شریانها که رگ جنبندهاند (379).
روزه گشادن ـ عید فطر: و نخستین روز از شوال عید روزه گشادن است (252).
زفانآور ـ زبانآور: و سخن گفتن شیرین، زفانآور (386).
ژرفنگر ـ دوراندیش: ژرفنگر راز دار کس نداند به دل چه دارد (383).
سبککار ـ تیز وچالاک: و ترسان ازیشان، سبکخدمت و سبککار (386).
ستارهیاب ـ اسطرلاب: او را از پارسی بیرون آورد که نامش ستارهیاب است (285).
اشترمادهگان ـ اشتران ماده: و خردگان که با ویاند قلایصاند، اشترماده (104).
سخترو ـ حرکت آهسته: آب آمیخته و سخت رو (352).
سیکیفروش ـ میفروش: و آن یکی سیکیفروش (334).
ششپهلو ـ سطح ششضلعی: و شش پهلو که مسدس خوانند (11).
صورت بستن ـ تصورکردن: صورت بستن معانی آن آسان گردد (117).
فسوس کردن ـ مسخرگی و مطایبه گفتن: کاهلی، خنده و فسوس کردن (385).
کژ کلب ـ مرغ کجمنقار: گوشتخواران و کژکلب (377).
گرایسته بر پهلو ـ اصطلاح نجوم: و جوزا و حوت گرایسته بر پهلو همیآید (319).
گرد برگرد ـ حولوحوش: و گرد برگرد او بگردانی ستون از آن بحاصل آید (26).
گش سیاه ـ خلط سودا: زمین و گش سیاه.گاه گاهی دلالت کند بر بلغم خام (379).
گش زرد ـ صفرا: زبری آتش و گش زرد (379).
گندمگونی ـ سیهچیره: گردناکی و سپیدی آمیخته بزردی یا گندمگونی و روشنایی (367).
گوسپندکشان ـ عید قربان: و دهم روز از زیالحجه عید گوسپندکشان که حاجیان به منا قربان کنند (252).
لختکلختک ـ آهستهآهسته: و ازو آغازد فرود آمدن لختکلختک تا فرود شود (171)، (218)، (61).
مارافسای ـ افسونگر: و سیزدهم صورت حوا ای مارافسای، مردی به پای ایستاده (92).
مغ اندیشیدن ـ ژرف نگریستن: و مغ اندیشیدن و نامبرداری اندر آن (472).
مویه کردن ـ زاری کردن: و برایشان مویه همیکردند (263).
نیم لنگ ـ نوعی از اسلحه: چون تیر و رمح و نیم لنگ (337).
یاد گرفتن ـ بخاطر سپردن: این را یاد گفتیم و حرز کردیم (387).
2-2-2. واژههای مرکب در دانشنامة علایی
آگاهیجستن ـ کسب اطلاع: هر علمی را چیزی هست که اندران علم از حال وی آگاهی جویند (ابن سینا،1383: 68).
آنجهانی ـ اخروی: ما را آگاهی دهد تا جان ما صورت خویش بیابد و نیکبخت آنجهانی بود (68).
آیینة سوزان ـ آیینة محرقه: و آیینه محرقه بدان سوزد که برابر اندرون وی یک نقطه بود (طبِعیات: 48 ).
اندر ماننده ـ مشابه: حکم کنند بر چیزی بدانج اندر مانندة او بیند (43).
اندر نمودن ـ بودن: و این قدر اینجا کفایتست اندر نمودن حال قضیههای حملی (22).
اندریابی ـ ادراک: تو فهم کنی واندر یابی کی بدین چه میخواهد (4).
ایستاده بخود ـ قایم بنفس: و این عرض اندر ایستادگی بخودی خود وی اندرست (84)، (26).
بازدارنده ـ مانع: قوت آرزو را بجنبد دانستی مطلق بیگمان یابی بازدارنده که اندر وهم آید (124).
بجای کسی ـ حق کسی: هرچند که بآرزو بود چنانکه بجای کسی نیکویی کنیم (124).
برابری آخشیج ـ تقابل تضاد: برابری آخشیج که گرمی نه آنست که سردی نبود (96).
بکارآورندة فاعل ـ علت فاعلیت فاعل: و بکارآورندة فاعل است و نشاید که واجبالوجود را بکار آوردند (125).
بکار آمدنی ـ ضروری: پس بماند قضیههای بکار آمدنی اندر علمها (22).
بهره پذیر ـ قسمت: هرچند جنبش درازی بود و هر درازی بهرهپذیر است (4،21،141).
بهره پذیرش ـ قابلیت تقسیم: پس ورا گردش و بهره پذیرش نیست (114).
بیرون از طبیعت ـ مابعدالطبیعه: و علم آنچه سپس طبیعت است (3).
پهن ناخن ـ عریضالاظفار: چنانکه گویی مردم حیوانیست خندان و پهن ناخن (16).
پیشی وپسی ـ تقدم و تأخر: پیشی و پسی یا بمرتبت بود یا طبع بود یا شرف بود (98).
پیوند دار ـ مرکب: پس هستی وی پیونددار بود و پدید کردیم که واجبالوجود پیونددار نیست (212).
تدبیر خود ـ تهذیبالاخلاق: و سوم علم تدبیر خود (69).
جان سخن گویا ـ نفس ناطقه: چنانک ناطق و تفسیر وی آن بودکی ورا جان سخن گویا بود (12).
جنبش بخواست ـ حرکت بالاداره: کی هر یکی ورا بیواسطه اندعامتر، نه چون جنبش بخواست (61).
جنبشپذیر ـ قابل حرکت: از جهت هستی را نه از جهت چندی را با جنبشپذیری را اند (72)، (138).
جنبش گِرد ـ حرکت مستدیر: و نشاید که جسمی بسیط یک طبع را بطبع بیخواست جنبش گِرد بود (144).
چندی پیوسته ـ کمیت متصله: یکی چندی پیوسته که به تازیش کمیت متصله خوانند (87).
چندی گسسته ـ کمیت منفصله: یکی چندی گسسته که بتازیش کمیت منفصله خوانند (87).
حد میانگین ـ حد اوسط: و هرچ بوی ماند حد میانگین خواند (29)، (50،116).
حد مهین ـ حد اکبر: محدث را کی محمول شود اندر آنچ لازم آید حد مهین خوانند (30)، (50).
حد کهین ـ حد اصغر: جسم را که موضوع شود اندر آنچ لازم آید حد کهین خوانند (30)، (50).
خرد نفسان ـ دارندگان نفس ضعیف: لذت قوتهای باطن غلبه دارد و بر خردنفسان (128).
خوارمایه ـ اندک مایه: اگر خوارمایه زیادت و نقصانی بود قیاس، نه قیاس بود و غلط افتد (65).
دیرجنب ـ بطیالحرکه: و دیر جنب آن بود که راهی کوتاه بزمانی دراز برد (142).
دیگرداری ـ پنداشتن، فرض کردن: و اگرکنندگی چیزی دیگر داری و کننده شدن چیز دیگر (110).
رسم کردن ـ معمول ساختن: این چهار شرط سخت مهمست اندر حد و رسم کردن تا غلط نیفتد (17).
زفرزبرین ـ فک بالایی: چنانک تمساح زفرزبرین جنباند و زیرین نجنباند (43)، (93).
زفرزیرین ـ فک پایینی: هر حیوانی به وقت خاییدن زفرزیرین جنباند (43)، (92).
زودجنب ـ سریعالحرکه: زود جنب آن بود که اندر زمانی و خُرد راهی دراز برد (142).
علم انگارش ـ علم ریاضی: چنانچه شمار از جهت آن حالهای که اندر علم انگارش دانند (70)، (5).
علم برین ـ علم الهی و ماوراءالطبیعه: یکی علم برین خوانند و علم پیشین (69)، (68).
علم پیشینگان ـ حکمت اولی: این علمهای پیشینگان را خاصیت آنست کی آموزندة وی باول کارنداند (9).
علم ترازو ـ منطق: یکی علم منطق کی او را علم ترازوست (2،10).
علم زیرین ـ علم طبیعی: و یکی را علم طبیعی و علم زیرین خوانند (69)(3 ،4،1).
علم میانگین ـ علم اوسط و ریاضی: و یکی را علم میانگین و علم فرهنگ و ریاضت خوانند (69)،(3).
علم فرهنگ ـ علم تعلیمی: و علم فرهنگ و ریاضت خوانند، و علم تعلیمی خوانند (3 الهیات)، (69).
قسمت پذیرفتن ـ قابلیت تقسیم: جز از قسمتپذیری و قسمتپذیری چسم را بود (135، 128).
قوت داننده ـ قوة عاقله: چنانکه دانستن قوت داننده اندر سببی است بیواسطه (124)، (85).
قوت مایگی ـ قوت مادگی: فعل بصورت بود که اندر مایه است نه از قوت مایگی (155).
گرد آوردن ـ تألیف: قیاس اقترانی آن بود کی دو قضیه گردآورند (29)، حکمت پیشینگان گردآورم (2).
گرد آمدن ـ بهم پیوستن: و صورت گرد آمدن را شکل خوانند (30).
مانندگی جستن ـ تشبیه: و عشق سبب مانندگی جستن بود و مانندگی جستن سبب آن جنبش بود (148).
نگریده آید ـ دقت شود: و اندرین علم باید که نگریده آید اندر سببهایی که مرهمه هستی را بود (72).
هستیده ـ موجد، هستیبخش: پس ذات وی که هستیده همه همه چیزهاست (118).
وجودبخودبودن ـ بذات خویش: و هستی عالم از وی است و وجود وی واجبست و ورا وجود بخودست (117).
2-3. واژههای همانند
2-3-1. واژههای همانند (متشابه) در التفهیم
معنای متشابه معنای معمولی امروزی
آهنگ ـ قصد، عزم: وآهنگ او کردند تا پنهان شد (البیرونی،249:1367). آهنگ: سرود خواندن.
بازگشت ـ برعکس شدن: تدبیر بروی بازگشت و بدین روز کشته شد (246)، بازگشت: دوباره آمدن.
بخششها ـ قسمتها: زیراک آفتاب برفتن در آن بخششها همیبراید (74). بخششها: انعام، عفو.
بگذاشتن ـ سپری کردن، وقف کردن: عمر بدان بگذاشتند (400). بگذاشتن: گذاشتن یا ماندن.
بهم کرده ـ تألیف کرده: این مؤلف ای بهم کرده (23). بهم کرده: جمع ساخته.
پاره ـ کسر یا شکسته: اگر پاره شود یکی نبود (33)، (68). پاره: چیرکردن.
درازا ـ وسیع: پارۀ میانگین که ایران شهر است ایرج را داد و این قسمت بدرازا است (194). درازا: طول.
راست ـ مساوی: اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند (35). راست: مستقیم.
زخم ـ شاخ زدن: و سر فرازیر کرده دارد زخم را (90). زخم: صدمت، آسیب
ساختن ـ اصلاح کردن: و ساخته کرده دارند که بجای اوتاد شوند (206). ساختن: آماده کردن و سازگاری کردن.
سترده ـ زایل شده: که نور از قمر سترده بود (210). ستردن: تراشیدن مثل موی ستردن.
سودا ـ آلۀ پیمایش: و سودا ارشی است بعراق معروف، و جایها بدو پیمایند (164). سودا: اندیشه و خریدن.
صفت ـ شرح: خواهیم که عددها را صفت کنیم (33). صفت: توصیف، یکی از اجزای کلام.
فضله ـ فاصله: و نیز فضله بود میان دو ستارۀ مستقیم یا راجع (138). فضله: بیهوده.
گشتن ـ تغیّر و تبدل: و گوناگون گشتنها را اندر هوا که آن را نظام بود (243). گشتن: انقلاب وقابل اعتدال (73)
گیسو ـ نام ستارهها: ایشان هفت است بجز سه دیگر که جملۀ آنرا گیسو خوانند (87). گیسو: زلف.
لختکی ـ اندکی: لختکی خنکی یابند و بیاسایند (171). لختکی: بسته شدن، انجماد.
میانگی ـ ارتفاع: تا نسبت اولین باخرین چون نسبت اولین بمیانگی باشد (23). میانگی: وسطی.
2-3-2. واژههای همانند در دانشنامه
آخریان ـ کالا و متاع: عامة مردم معاملت آنرا خوانند و شناسندکه آخریانی بآخریانی بود (127). آخریان: متأخرین.
پهلو ـ ضلع: او را مثلث خوانندکی هر پهلوی از وی همچند یکدیگر بود (39). پهلو: کنار، نزدیک.
پیونددار ـ مرکب: هستی وی پیونددار بود و پدید کردیم که واجبالوجود پیونددار نیست (212). پیونددار: رشتهدار.
چند ـ مساوی: یک چیز کی هر یکی چند وی بوند یک با دیگر (4). چند: واژک پرسش.
درازکشیدن ـ طولانی ساختن: و حاجت نیاید به درازکشیدن سخن (64). درازکشیدن: آرامیدن.
رسم کردن ـ روش: این چهارشرط سخت مهمست اندرحدورسم کردن (17). رسم کردن: تصویرکردن.
قِران ـ نزدیکی: سپس چندین ساعت با فلان ستاره قران کند (122). قِران: واحد پولی.
گونه ـ رنگ: سیاهی و سپیدی و سرخی چهاند؟ جواب دهند کی گونهاند (13). گونه: قسم، روش.
میل ـ انحراف: و خواست تمام بود که اندر خواست هیچ میل نبود (105). میل: گرایش، علاقه.
2-4. واژههای هممعنا
2-4-1. واژههای هممعنا (مترادف) در التفهیم
آزمایش ـ تجربت: زیراک خداوندان تجربت و آزمایش از آن حکم کنند (265).
آسیا ـ رَحاوی: و گردش فلک را آنجا رحاوی خوانند ای چون آسیا (192).
ابر ـ سحاب: از گونة راه کاهکشان چون پارة ابر، ایشان را سحابی خوانند (88).
اتصال ـ مرادفه: مرادفه پیوسته اما معنیش اینجا اتصال بود (496).
افتاده ـ ساقط: و اینان را ساقط خوانند ای افتاده (346).
انبازی ـ مشارکت: ای که میدان خالی یافت و تنها همی رود بیمشارکت و انبازی باستارگان (491).
اندر روشنایی ـ فیالنور: و گروهی او را زاید فیالنور خوانند که روشنایی اندرتن بیشترشود (145).
اندرگذشتن ـ فوت، وفایت شدن: اما فوت اندرگذشتن بود وفایت شدن (493).
اولیتر ـ مقدم: نگریستن باکی باشد اولیتر بود آنکه بنگر بدان کوکب که مقدمست (532).
ایستاده ـ ثابته: ستارگان بیابانی را که ثابته خوانند ایشان را یعنی ایستاده (56).
ایستاده ـ قایم: بُعد میان ایشان یکی است ایستاده نام کرده (61)، (353).
بازداشتن ـ اعتراض: و اما اعتراض بمعنی بازداشتن است (493).
باغچه ـ روضه: و میان هردو نسق را روضه خوانند ای باغچه (102).
بریده ـ مقطوع: برجهای اندام بریده کدامند (319).
بریدن روشناییـ قطعالنور: آن اعتراض یکی باشد از دو وجه قطعالنور ای بریدن روشنایی (494).
بزغاله ـ جدی: و دهم صورت جدی ای بزغاله (90).
پاسیدنـ نگریستن: میان مردمان نگریستن و پاسیدن این معنیها راخلاف است در روشنایی ستارگان (85).
پنج پهلو ـ مخمس: چون پنج پهلو را که مخمس گویند (11).
پنج دانگ ـ پنجم حصة هرچیز: چون بیست و پنج نزدیک سی باشد ای پنج دانگ (36).
تباهی ـ زایل شدن: این جانها دلیل زایل شدن و تباهیاند (486).
جستن ـ پریدن: و ما آنرا جَستن و پَریدن همی دانیم (172).
خلاف نسبت ـ عکس نسبت: و این عکس نسبت را خلاف نسبت نیز خوانند (20).
دو تن ـ ذوجسدین: و سوم را ذوجسدین خوانند و معنای او آن بود که دو تن دارد (353).
راست ـ مستوی: یکی راست است و او را مستوی خوانند (70).
روشن ـ مضیی: و روشن را مضیی خوانند (421).
روشن ـ پُرنور: آن نیمه که روشن بود بتمامی دیده آید پُرنور (84).
زمینی ـ ارضی: گرد برگرد او شش مربع است و او را ارضی خوانند ای زمینی (29).
سعد ـ نیکی: و چون بمیان دو سعد بود بغایت نیکی است (487).
شادی ـ فرح: فرح و شادی بود و ستارگان شاد باشند (486).
شش پهلو، مسدس: و شش پهلو که مسدس خوانند (21).
شکافتن ـ التکاث: و اما التکاث تفسیرش شکافتن است (494).
شیر ـ اسد: و پنجم صورت اسد، همچون شیر (90).
عید گوسپندکشان ـ عید قربان: دهم روزاز ذیالحجة عیدگوسپندکشان که حاجیان بمنی قربانی کنند(253).
فرماندِه ـ آمر: و برجهای مستقیم را آمر خوانند اَی فرمانده (351).
کُره ـ گِرد: و لکن زمین کره است پس سایة او نیز گِرد است (211).
گاو ـ ثور: و دوم صورت ثور. بر صورت نیمة پیشین از گاو (90).
گژدم ـ عقرب: و هشتم صورت عقرب، همچون ترازو (90).
گشادن در ـ فتح باب: او را فتح باب خوانند اَی گشادن در (498).
گوسپند ـ حمل: هرگاه که ابتدا از اعتدال بهاری، حمل است همچون صورت گوسپندی است نیم خفته (90).
ناپیدا ـ پنهان: که قمر اندرو پنهان و ناپیدا بود (210).
2-4-2. واژههای هممعنا (مترادف) در دانشنامة علایی
اندر رسیدن ـ تصور: یکی اندر رسیدن که به تازی آن را تصور خوانند (3).
بخواست ـ قصد: و هر چه نیکویی کند بخواست و قصد، حال وی آن بود که گفتیم (149).
بنده ـ خادم: به من بنده و خادم درگاه وی (2).
چگونگی ـ کیفیت: بچیزی بیرون نگریدن و نه ورا بسبب وی قسمت بود و این را چگونگی خوانند (85).
چندی ـ کمیت، مقدار: و همچنین شمار کی خاصتر است از چندی (14)، که وی چندی بود (71)، (84).
خندناکی ـ شگفت داری: و مردم مردم شود آنگاه خندناکی و شگفتداری آید (12).
دیرجنب ـ بطیالحرکه: و دیر جنب آن بود که راهی کوتاه بزمانی دراز برد (142).
زشت ـ دروغ: چنانکه گوییم دروغ زشت است و ستم نباید کردن (4).
زودجنب ـ سریعالحرکه: زود جنب آن بود که اندر زمانی و خُرد راهی دراز برد (142).
سخن گویا ـ ناطق: چنانک ناطق و تفسیر وی آن بود کی ورا جان سخن گویا بود (12).
شک ـ پندار: و اگر کسی را شک افتد و پندار که این مقدار جنبنده است (141).
علم منطق ـ علم ترازو: یکی علم منطق کی او علم ترازوست (2).
کنش ـ ان یفعل: و یکی کنش که بتازی ان یفعل گویند (86).
کون و فساد ـ موجود شدن و تباه گردیدن: پیدا کردن حال آن جسم که تغیر و کون و فساد نپذیرد (145).
گرویدن ـ تصدیق کردن: اما گرویدن را و تصدیق کردن را راه حجتست (28).
نقصان ـ کمی: آن چیز که تمامتر و اولیترست نبوده باشد و آنجا نقصان و کمی باشد (101).
2-5. واژههای مقابل معنا
2-5-1. واژههای مقابل معنا در التفهیم
آرامیده/ جنبان: حمل و ثور و جوزا بهاریاند و جنبان. سرطان و اسد و سنبله تابستانیاند آرامیده (352).
اندرون/ بیرون: بر قاعدة او اندرون شکل یا بیرون شکل بر هر مثلث (24).
باریک/ پهن: و جایی باریک و جایی پهن و گه گاه دوتو شود و افزون (115).
بامدادان/ شبانگاهان: نه به مشرق بامدادان و نه به مغرب شبانگاهان (80).
برامدن/ فروشدن: خط همی کشند از برامدن او تا فرو شدن (63)، (69)، (81)، (114).
برتر/ فروتر: چون از او برتر شود ازان اندازه کمتر شود و چون از وی فروتر شود از آن اندازه بیشتر شود (145).
بزرگ/ خرد: زیرا که چون خرد بر بزرگ مقدم شود (53)، (62)، (73)، (212).
پرنور/ بینور: اگر جای ماه ز بَر آفتاب بودی هرچند بینور است پُرنور بودی (86).
پیدا/ ناپیدا: روز آن وقت است که آفتاب پیرا آید زبرِ دایرۀ افق تا آنگه که ناپیدا شود (66)، (81).
پیشتر/ پستر: گاه پیشتر شود و گاه پستر (242).
پیش رفتن/ پس رفتن: آنچ بقصاص اوفتد یکی پیش رفتن بود و دیگر از پس رفتن (79).
پیوستن/ بازگشتن: اتصال پیوستن است و انصراف بازگشتن است (475).
تری/ خشکی: و اندرو حادث شود بترّی و خشکی از جنبش بادها (508).
تنک/ ستبر: هر چند که جایی تنک شود و جایی ستبر (115).
ثابته/ سیاره: و هر یکی را از کواکب ثابته و اوجها، کواکب سیاره (132).
جنبیدن/ سکون: و آنچ همی جنبد سکون گیرد (147).
چابکی/ ناچابکی: و چابکی دست و ناچابکی صنّاع (296).
خزان خاصه/ خزان عامه: خزان خاصه روز هژدهم بود از ماه شهریور و خزان عامه روز دوم مهر ماه (268).
درازا/ پهنا: یکی درازاء دیگر پهنا (4)، تا درازا و پهنا و بالای آن یکسان باشد (25).
درستی/ نادرستی: و اما درستی آن از نادرستی آن نتوان دانستن (133).
دشخواری/ آسانی: شادی و اندوه و دشخواری و آسانی به کار دارند (421).
دوری/ نزدیکی: چون بغایت دوری باشداز او، وچون بغایت نزدیکی بود بدو (130).
دوستی/ دشمنی: وما بیزاریم از دروغ گفتن خواهی بر دوستی و خواهی بردشمنی (251).
دهنده/ ستاننده: میان سفلیدهنده و میان علوی ستاننده اندر آن پیوندها که گفتیم (492).
راست/ چپ: و یکی را از نهایتها عرض راست و دیگری چپ (4).
روشن/ تاریک: پس آن پاره که مشترک بود میان پازۀ روشن و پارۀ تاریک از ماه (83).
روشنایی/ سیاهی: و لکن چون روشنایی او سپری شود و سیاهی تمام (212).
رونده/ ثابته: آن ستارگان رونده و ثابته چاره نبود از آنک بدو منسوب کرده آید (75).
زاید/ ناقص: و همیشه یکی از این دو عدد زاید بود و دیگر ناقص (37)، (486).
زبرین/ زیرین: گروهی از ایشان ازنیم، زبرین گیرند وگروهی از نیمة زیرین گیرد (69)، (78).
زودی/ درنگ: و ناچار میان زودی و درنگ، رفتنی باشد میانه (117).
زیادت/ نقصان: و اندر او هرگز زیادت و نقصان روشنایی نبودی (86)، (145)، (263).
ژرفا/ بلندی: سدیگر را عمق نام کند ای ژرفا و اگر بلندی بود سمک گویند (4).
سبک/ گران: آفتاب را رفتن مخالف همی یابیم. گاهگاه سبک و گاه گران (117)، (219)، (492).
سپیده/ شفق: و آن سپیده بود بمشرق که طلایۀ آفتابست و شفق سوی مغرب ساقۀ شعاع آفتابست (67).
سرما/ گرما: اوقات باران و باد و سرما و گرما، و هرچ اندر هوا پدید آید (115).
سست/ سخت: که گاه سست شوند و گاه سخت شوند (139).
سعادت/ شقاوت: حاصل شدنش به دو لون بود یکی سعادت و دیگر شقاوت (360).
سعد/ نحس: آفتاب هم سعد است و هم نحس. چون از دور بنگرد سعد باشد وز نزدیکی نحس است (357).
سفلی/ علوی: پس فرق میان سفلی و علوی آنست (81).
شاد/ اندوهگن: بر مثال سپس رفتن روان مزاج تن را خشم گیرد و شاد باشد و اندوهگن شود (355).
شرقی/ غربی: یکی شرقی، و برامدن از سوی اوست و دیگر غربی، و فروشدن سوی اوست (65).
ضعیف/ قوی: اگر قوی باشند با یکدیگر همیچخند وگر ضعیف باشند یکدیگر را یله کنند (357).
عامه/ خاصه: و عامۀ مردمان و خاصۀ شاعران ایشان برآنند (108).
غم/ خوشی: مثال او چون زهره که دلیل است بر همه سپر غمها از جهت خوشی وی (361).
فرود آمدن/ فروشدن: و از وی آغازد فرود آمدن تا آنگاه که بفروشدن رسد (63).
فزاید/ کاهد: و مقدار میل او و دوری از منطقه ایستاده است، نه فزاید و نه کاهد (133).
کمی/ افزونی: وگر روز را کمی بود شب را افزونی (177).
کمانی/ راست: پروین هفت ستاره است، و آن کمانی است نه راست (108).
کمی/ بیشی: و از تمامی وی آنست که کمی و بیشی نپذیرد (33).
کهن/ نو: و هندوان را تاریخهاست بسیار، برخی کهن و برخی نو (239).
گرانی/ سبکی: چنانک باوج بغایت گرانی باشد و بحضیض بغایت سبکی (140).
مخالفت/ موافقت: و آنگاه از پس آن، از مخالفت به موافقت باز آیند (231).
مرکب/ بسیط: ازیراک مرکب همیشه از پسِ بسیط بود (345).
موافق/ مخالف: ایشان ببرخی موافق اند و ببرخی مخالفاند (347)، (397).
نری/ مادگی: و لکن از وی بر نری و مادگی همچنان دلیل همیگیرند (418).
نگرستن/ نانگرستن: نگرستن و نانگرستن کدام است (345).
نهان/ آشکار: تا همیشه نهان یا همیشه آشکارشود (180).
نیرو/ سستی: دانستن رنگها و نیکویی و روشنی چیزها و نیرو و سستی بکار دارند (421).
2-5-2. واژههای مقابل معنا در دانشنامة علایی
آسان/ دشوار: جسمی که موجود آید یا گسسته شدن را آسان پذیرد یا دشوار پذیرد (84).
آغاز/ آخر: این مقدار که میان آغاز و آخر است یکی بود (141).
باشکلی/ بیشکلی: ایشان را بخودی خویش بهلی یا باشکلی بوند یا بیشکلی بوند (89).
بامداد/ شبانگاه: پس باید که حرکتی از بامداد تا شبانگاه که بر یک تیزی بود (142).
بایستد/ نایستد: بجای ایشان لفظ مفرد بایستد و بجای مقدم و تالی نایستد (23)، (84).
براید/ فروشود: چنانک گوییم آفتاب براید و فروشود (49).
برسو/ فروسو: لکن یکی برسو جوید و یکی فروسو (84)، ازیرا که هرگز روی از برسو بفروسو نکنند (132).
برین/ زیرین: آغاز از علم برین کرده شود و بتدریج به علمهای زیرین شده آید (2).
بزرگتر/ خردتر: اگر بدانستی بحکم تصور اندران وقت کی بزرگتر چه بود و خردتر چه بود (49).
بساود/ نساود: هر یکی از این دو کرانگین چیزی را بساود از میانگین که آن دیگر نساود (77).
بسیط/ مرکب: و آن جسم بسیط نبود که مرکب بود (144).
بشود/ نشود: چون موجود یکی ممکنی بشود و ممکنی بخود هرگز نشود (106).
بود/ نبود: و بر یکی از ایشان حکم درست بود یا شاید کی بود و بر دیگر درست نبود (44)، (119).
بودنش/ نابودنش: اختیار بودنش بر نابودنش نه فایده را بود (100).
بیفزاید/ بکاهد: و ماه بیفزاید و بکاهد (49).
بینا/ نابینا: گویی که زید نیست بینا ونشاید کی گویی زید نابیناست (20).
ببیند/ نبیند: و مردم که خواهد بدو ببیند و خواهد نبیند (105).
پرنده/ ناپرنده: حیوان کلی یک حیوانی بود بعینه هم وی پرنده و هم ناپرنده (92).
پوشیدگی/ پیدایی: آن چیز همچون وی بود به پوشیدگی و پیدایی (16).
پیش/ سپس: پس هستی وی هم هم پیش بود و هم سپس (107).
پیوسته/ گسسته: چیزی که از جهت جنبش آید و آن چیز پیوسته بود گسسته نبود (147).
تری/ خشکی: تری و خشکی و هرچه بدین ماند (85).
تقدیم/ تأخیر: و بسیار بود که مقدمهها را تقدیم و تأخیر کند (38).
تنهایی/ انبازی: چون حال مردم یا به تنهایی خویش بود یا بانبازی. کی اندر یک خانه افتد (69).
ثواب/ عقاب: اگر کسی گوید مردم را ثوابست و عقابست توانی گفتن (19).
جزی/ کلی: هر لفظ مفرد یا کلی بود یا جزی (8)، (36).
جفت/ طاق: اگر گوید «شمار یا طاقست یا جفت» توانی گفتن که چنینست (19)، (24).
حد مهین/ حد کهین: اوسط ذاتی پیشین بود مرحد کهین را و آنگاه نشاید کی حدمهین بهمین روی ذاتی باشد (61).
حرکت/ سکون: و شکل باوی بیند و حرکت و سکون با وی بیند (130).
خفته/ نشسته: و اما آنک گویی زید نشسته است یا خفته است (12).
خندان/ گریان: گویی مردم حیوانیست خندان، گریان (16).
خوشی/ ناخوشی: هرچند وی اندر باب خوشی و ناخوشی قویتر (129).
دادن/ ستدن: معاملت آن بود که چیزی بدهد و چیزی بستاند (127).
داردش/ نداردش: لیکن رگ وی تیزست نتیجه نیارد کی تب داردش یا نداردش (37).
دانسته/ نادانسته: پیش از وی باید چیزی دانسته باشیم تا نادانسته را بوی بدانیم (5).
درستی/ بیماری: و چنانک درستی و بیماری مر تن مردم را (57).
دوری/ نزدیکی: جهاتی بوند مختلف بسبب دو جسم و نه دوریو نزدیکی ایشان آن جسم یک گونه بود (140).
دوست/ دشمن: نباید هیچکس را کی دوست بود یا دشمن بود بر باطلی یاری کردن (54)، (66).
راست/ دروغ: کی چون بشنوی شاید کی گویی راستست و شاید کی گویی دروغست (19)، (23).
راستی/ کژی: و چنانک راستی و کژی مر بعضی را (57).
روشنایی/ تاریکی: چنانکه خوشی چشم روشنایی است و ناخوشی وی تاریکی (129).
رونده/ نارونده: حیوان کلی یک حیوان بود بعینه هم وی رونده و هم نارونده (92).
زر/ سیم: شاید کی اندر زر بود و اندر سیم و اندر چوب (70).
زمین/ آسمان: و مثال دوم زمین و آسمان و حیوان و نبات (68).
زودتر/ دیرتر: هر چند کی یکی زودتر برگردد و یکی دیرتر بماند (13).
ساز/ ناساز: علم موسیقی و باز نمودن سبب ساز و ناساز آوازها و نهاد لحنها (2).
سازواری/ ناسازواری: چنانک سازواری و ناسازواری مر آواز را (57).
سپید/ سیاه: یا عرض عام بود چنانکه جنبنده و سپید و سیاه (15).
ستایش/ نکوهش: و اندر ستایش و نکوهش و هرچ بدین ماند (56).
ستهنده/ ناستهنده: هیچ نیست پس جنبش ستهنده و ناستهنده از یک جنباننده (143).
سود/ زیان: و علمهای دیگر علم سود و زیانست (6).
شیرینست/ شیرین نیست: گویند کی شکر شیرینست و شکر، شیرین نیست (26).
صغرا/ کبرا: آنست کی صفرای ایشان باید کی موجب بود و دیگر آنست کی کبرای ایشان باید کی کلی بود (31).
طول/ عرض: پس همة خطوط این چه در طول و چه در عرض متساویند (81).
عامتر/ خاصتر: چنانکه جسم عامترست از حیوان و خاصترست از گوهر (14).
فروتر/ برتر: و فروتر و برتر آنگاه بود که یکی بفرودی نزدیکتر بود و یکی از فرودی دورتر (138).
فروسو/ برسو: این جهت از خلا سوی فروسو است و آن جهت سوی زبرسو است (139).
کم/ بیش: این شمار یا همچند آن شمار بود یا کم و بیش (23)، (104).
کند/ نکند: هم خواهد که کند و هم خواهد که نکند (125).
کهِ/ مهِ: لیکن دوری را حد نیفتد که بیک مرکز دایرهها بسیار افتد کهِ و مهِ (140).
کهین/ مهین: حد اوسط ذاتی سپسین بود مر کهین را و مهین (62).
کون/ فساد: و آن جسم که تفیر و کون و فسادپذیرد (145).
گراینده/ ناگراینده: زمان گراینده درازتر بود و زمان ناگرایتده چیزی بود از آن زمان گراینده (143).
گرمی/ سردی: گرمی و سردی و هر چه بدین ماند (85).
گمان/ یقین: دلخوشی را شاید و افکندن گمان را و یقین را نشاید (44)، (121).
متصل/ منفصل: پیدا کردن حال قضیههای شرطی متصل و منفصل هم بر آنروی کی در حملی کرده آمد (23).
متقدمی/ متأخری: پیدا کردن حال متقدمی و متأخری (98).
منقسم/ نامنقسم: پس منقسم بود و گفتم که صورت جسمی ندارد و دیگر اگر نامنقسم بود (83)، (142).
نشستن/ برخاستن: نهاد جزوهای جسم بود بجهتهای مختلف چنانکه نشستن و برخاستن (86).
نرمی/ درشتی: نرمی و درشتی و آنچه بدین ماند (85).
نری/ مادگی: چنانکه نری و مادگی و بسیار بود که جنس را بنهند (97).
نزدیکتر/ دورتر: نزدیکتر و دورتر نبود و مانندهتر و نامانندهتر نبود (138).
نیکی/ بدی: و آن همه نیکی از قبل آن بدی بهشته آید آنگاه بدی بیشتر بود (161).
نیکوتر/ زشتتر: چنانکه یکی مردم نیکوتر بود و دیگر زشتتر (159).
هست/ نیست: و آن پاره از وی کی حکم بدو بودمی هست یا نیست (19).
واجب/ ناواجب: او را سبب واجب بود و بخود ناواجب بود (107).
یقین/ شک: پس برخی مردم بیقین است و همه مردم بشک (22).
3. نتیجهگیری
شناختهترین کسانی که به طور آگاهانه و برای نیرو بخشیدن به زبان فارسی به واژهسازی پرداختند از بزرگترین مفاخر فارسیزبانان و از نابغههای بیچون و چرای تاریخ تمدن خراسانی یعنی ابن سینای بلخی و ابوریحان بیرونیاند. پس از این دو ابرمرد تاریخ، چند تن از شاگردان فرزانة بلخ به ویژه ابوعبید جوزجانی این راه را دنبال کردند و بزرگمردانی همچون ناصرخسروقبادیانی، غزالی توسی، بابا افضل کاشانی، خواجه نصیرالدین توسی و… نیز در این نهضت شرکت جستند و هر یک به نوبۀ خویش واژگانی ناب به گنجینة زبان فارسی افزودند.
شواهد یافتشده از متن دانشنامه، تعلق سبکی این متن را به نثر مرسل سده چهارم و سده پنجم اثبات میکند. جملات و فقرههای دانشنامة علایی همچون دیگر واحدها و مقولات با موضوع و درونمایة آن تناسب داشته و تمامی جملات آن، کوتاه هستند و این ویژگی از مختصات مشترک آثار سدههای 4 و 5 فارسی است.
جملات دانشنامه خبری است، یعنی در این اثر میزان جملات خبری بسیار بالاست. مسندالیه و فعل جملهها و بندهای دانشنامه دارای توزیع معناداری هستند. صیغة سوم شخص غایب فعل، پرکاربردترین مورد را در این اثر داراست و مسندالیه آن نیز سوم شخص غایب است و پس از آن پرکاربردترین مورد را مسندالیه بیجان جمع و بعد مسندالیه جاندار دوم شخص مخاطب و سوم شخص به خود اختصاص دادهاند.
نشانههای ساختمانی در این کتاب، کاربردهای بسیار متفاوتی دارند. مخصوصاً پسینة« را ». کاربردهای این پسینه عبارتند از: نشانۀ فاعلی، نشانۀ مفعولی، نشانۀ مالکیت، نشانۀ اضافه و به معنای برای.
ضمیر در این کتاب، کاربرد ضمایر شخصی سوم شخص مفرد و جمع، تابع قاعده ثابت و مشخصی در مورد جاندار و غیرجاندار، هر دو به کار میروند. پرکاربردترین پیشوند در این متن، پیشوند « ـ نا » است.
در کتاب التفهیم ویژگیهای زیر را یافته میتوانیم:
- تکرار یک فعل در چند جمله پشت سر یکدیگر.
- آوردن جمع میان پسینۀ (را) و ترکیب (از جهت) و (از بهر).
- آوردن جمع عربی با علامت جمع فارسی، مانند غرض اندرین حروفها اختصار است.
- آوردن فعل شرطی به صیغۀ ماضی استمراری ناقص در مورد شرط و تمنّا، مانند اگر آفتاب آنجا به جای او بودی از پس ترک از نماز پیشین بودی.
- آوردن کلمه (کجا) مرادف (که) و (که آنجا).
- آوردن ادات مفعولی (مر) بر سر مفعول صریح، همچون بی آنکه یکی مر دیگر را ببرد.
- کلمات عربی را در مورد جمع با علامت فارسی، مانند شکلها، اصلها و عددها.
- ضمایر او و وی و اندو ایشان در مورد عاقل وغیرعاقل و ذی روح وغیرذی روح هر دو به کار رفته است.
3-1. مشابهتها
- دانشنامه و التفهیم هر دو در اوایل سده پنجم نوشته شدهاند.
- هر دو اثر به نثر سادۀ مرسل نوشته شده است.
- «دیگرُم» در هر دو اثر به معنای دوم و سوم آمده است.
- دانشنامه به خواهش علاءالدوله نوشته شده و التفهیم به خواهش ریحانه بنت حسین خوارزمی نوشته شدهاند.
- هر دو اثر در پنج بخش نوشته شدهاند با تفاوت موضوع.
- پسوند توصیفی « ـ تر» و « ـ ترین» در التفهیم و دانشنامه به یک شکل به کار رفته است.
- در هر دو اثر واژههای عربی زیاد به کار رفته یا به تنهایی و یا با مترادفهای فارسی دری.
- در هر دو اثر واژههای عربی با پسوند جمع فارسی دری، جمع بسته شده است.
- در هر دو اثر واژههای جمع، دوباره جمع شدهاند.
10.کاربرد پیشوند «می/همی» در این دو کتاب زیادتر آمده است.
11.کاربرد اسم فعلها با مُعین فعلها در هر دو کتاب، فراوان است.
12.در این آثار، کاربرد ضمایر شخصی سوم شخص مفرد و جمع، تابع قاعده ثابت و مشخصی نیست و این دو ضمیر در مورد جاندار و غیرجاندار، هر دو به کار میروند.
13.کثرت استعمال ضمیرمشترک «خویش»، «خویشتن» برای اشخاص و اشیا در دانشنامه و التفهیم دیده شده است.
14.در ساختمان جملة هر دو کتاب تقدیم تاٌخیر، حذف فعل، تکرار،کاربرد زیاد دارند.
15.در دانشنامه الفاظ، ترکیبات و تعابیر زیبا و خوشتراشی برای مفاهیم فلسفی، منطقی و علمی وضع شده است.
16. در التفهیم شیوایی تعبیر، جزالت اسلوب، زیبایی و رسایی الفاظ و عبارات، جزء مزایا و ویژگیهای بارز این اثر است.
17.حذف فعل به قرینه در هر دو اثر زیاد است.
18.در ترکیبسازی واژههای هر دو اثر زیادتر سعی شده تا از ترکیبهای فارسی دری استفاده شود که این ترکیبها را از نویسندگان پیشین گرفته و یا خود به ترکیبسازی پرداختهاند.
19.رابطة عدد و معدود در هر دو کتاب مشابه است. ذکرشان در متن گذشت.
20.کاربرد فعل در هردو اثر ثابت نیست، گاه در اول جمله یا در وسط و یا در آخر جمله قرار میگیرد.
3-2. تفاوتها
- در دانشنامه « اَی» همیشه به معنای «یعنی» آمده است.
- در التفهیم، این واژه را در چنین مورد نیاورده است.
- در دانشنامه حرف« پ» به صورت «ب» و حرف«چ» به صورت «ج» و«ژ» به صورت «ز» و حرف «گ» به صورت «ک » نگاشته می شوند.
- اما در التفهیم این حروف به شکل خود بدون تغییر میآیند.
- التفهیم کهنترین متن فارسی در ریاضیات و نجوم است.
- دانشنامه کهنترین متن فارسی منطق و فلسفه است.
- دانشنامۀ علایی نخستینکتاب فلسفی دارای پنج بخش: منطق، طبیعیات، هیئت، موسیقی و الهیات.
- التفهیم اولین کتاب ریاضی و نجوم دارای پنج بخش: هندسه، ریاضی، کیهانشناسی، اسطرلاب و نجوم.
- التفهیم از 530 پرسش و پاسخ تشکیل شده است و هر بار با پرسش دانشآموز فرضی مطلبی آغاز میشود و با پاسخ استاد پایان مییابد و بلافاصله پرسش بعدی مطرح میشود.
- در دانشنامه تنها برخی از عنوانها به شکل پرسش آمده و در متن پاسخ داده شده، اما تمام دانشنامه به شکل پرسش و پاسخ نیست.
- ابوریحان در این کتاب گذشته از فارسیزبانان، از احوال و آراء و آداب و رسوم ملل مختلف همچون هندوان و عربها و تُرکان و دیگر اقوام نیز بحث و گفتگو میکند، ناگزیر برخی از واژگان و اصطلاحات آنان را در کتاب خویش آورده است، از قبیل: واژگان و اصطلاحات سنسکریت و عربی و ترکی و غیره.
- در دانشنامه به بیان احوال و رسوم ملل مختلف نپرداخته است، تنها در موضوعات علمی بحث نموده است.
- در التفهیم بیشتر شکل ثابت حروف از اول تا آخر در نظر گرفته شده است.
- در دانشنامه واژههای وامی عربی بیشتر، اما واژههای یونانی و سنسکریت کمتر است.
- در التفهیم واژههای عربی، سنسکریت، لاتینی، سریانی زیادتر به کار گرفته شده است.