برقراری عدالت در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ارزشی است که رهبران جریانهای سیاسی-اجتماعی با وعدة تحقّق آن و با بیان جنبههای ناعادلانة سیاستهای دولت مستقر، افکار عمومی را علیه وضع موجود بسیج میکنند. جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان در آمریکا، جنبش مبارزه با آپارتاید در آفریقای جنوبی، مبارزات استقلالطلبانة «مهاتما گاندی»[1] در هند و انقلاب ایران از جمله مهمترین نهضتهای عدالتخواهانة سدة اخیر هستند. تحقّق عدالت اجتماعی یکی از مهمترین شعارهای این جنبشها و اندیشمندان رشتههای مختلف و از کلیدواژههای رقابتهای انتخاباتی در همة کشورها بوده است. برای نمونه، شعارهای مردم ایران در جریان انقلاب و آرمانگراییهای انقلابیّون هنگام تدوین قانون اساسی، این متن را تحت تأثیر قرار داد، به نحوی که سیمای دولت ترسیمی در این قانون به روشنی حاکی از پذیرش نوعی دولت رفاه است که مکلّف شده برای پاسداشت کرامت انسانی شهروندان، به تأمین مسکن، آموزش و بهداشت آنان اقدام کند (سعیدی، 1386: 96). بارزترین اهتمامی که در طول سدة اخیر در راستای تحقّق عدالت اجتماعی انجام شده است تشکیل دولتهای موسوم به «دولت رفاه»[2] است. ظهور دولتهای رفاه را محصول دو واقعه دانستهاند. نخست، تفسیر نوین از مفهوم آزادی و اتّخاذ معنایی مثبت از آن.[3] دوّم، تشدید تبلیغات احزاب کمونیستی، افزایش بیکاری و انجام اعتصابهای گستردة اتّحادیّههای کارگری (زاهدی مازندرانی، 1379: 902). از این رو، میتوان عدالت را به صورت کلّی و عدالت اجتماعی را به نحو خاص گوهری دانست که در راه دستیابی به آن کوششهای بسیاری شده است.
بر این اساس، هر چند مارکسیستها نتوانستند الگوی موفّقی از نظام اجتماعی و اقتصادی ارائه و اجراء کنند، با آسیبشناسی لیبرالیسم کلاسیک، به تداوم حیات آن در قالب دولت رفاه کمک کردند. پیدایش این دولتها در فاصلة دو جنگ جهانی در غرب، با اقدامات گسترده در راستای اصلاح نظام مالی و بانکی، افزایش هزینههای عمومی و مالیاتها، وضع قوانین کار، توزیع عادلانة درآمدها و تأمین خدمات اجتماعی و رفاهی همراه شد. روزگار خوش دولت رفاه که در مقایسه با دولت لیبرال کلاسیک، با رویکردی مداخلهگر وارد عرصۀ اجتماع شد و خود را مسئول تضمین کامل حقوق اقتصادی و اجتماعی شهروندان و برقراری تأمین اجتماعی، بیمة بیکاری، مسکن و اشتغال میدانست، دیری نپایید و این دولت با معضل «اضافه بار مسئولیّتی»[4] روبرو شد ( ملک محمدی، 1377: 203).
مشکلاتی از قبیل وقوع بحرانهای اقتصادی، افزایش تورّم و بیکاری در کنار ایرادهایی که گاه بر اثر طبع مداخلهگر این دولت از سوی لیبرالهای کلاسیک و گاه با بهانههایی همچون ایجاد «فرهنگ وابستگی»[5] و اتلاف منابع دولت مطرح میشد، موجب افول دولت رفاه و ظهور اندیشههای نئولیبرالیستی شد. دولتهای نئولیبرال با گرایش راست جدید، در زمینة مسائل اقتصادی ضعیف هستند، ولی در حوزة مسائل اجتماعی و امنیّتی با اتّخاذ اندیشههای محافظهکارانه رویکردی سرکوبگر دارند (طاهری، 1392: 65). از این رو، میتوان گفت نئولیبرالها با سیطره بر دو حوزة سیاستگذاری اجتماعی و سیاستگذاری جنایی به ترتیب از یک سو طبقة فرودست را ایجاد میکنند یا حمایتی بایسته از آنان به عمل نمیآوردند و از سوی دیگر از رهگذر نظام عدالت کیفری با «جرمانگاری فقر»[6] به مجازات این طبقه میپردازند.
دغدغة پژوهش حاضر پاسخ به این پرسش است که به رغم حسن ذاتی عدالت و اینکه ندای عدالتخواهی در اعصار مختلف از سوی رهبران جنبشهای دینی، فلسفی و اجتماعی طنینانداز شده است و سیاستگذاران و قانونگذاران در ابعاد بینالمللی[7] و داخلی[8] راهبردهایی را به این منظور تدوین و اجراء کردهاند و نیز با وجود اذعان همگان به مطلوبیّت عدالت اجتماعی، چه عواملی زمینهساز مداخلة کیفری در حوزة فقر و به زیان فقرا میشوند. در این نوشتار برآنیم که بسترهای مداخلة کیفری در حوزة فقر و سیاست جنگ با فقرا را شناسایی و در پیآورد سه عنوانْ غلبة اندیشههای سیاسی بر نظام عدالت کیفری، سلطة گفتمان اقتصادی بر نظام عدالت کیفری و در نهایت ظهور کیفرشناسی نوین را تبیین کنیم.
-
بسترهای جرمشناختی-کیفرشناختی؛ تلفیق گرایشهای سیاسی و رویکردهای علمی توجیهکنندة حذف فقرا
اصطلاح «کیفرشناسی نوین»[62] را «ملکلم فیلی»[63] و «جاناتان سیمون»[64] برای تبیین تغییر جهتگیری در عرصة حقوق کیفری و جرمشناسی از تمرکز بر حالت خطرناک «اشخاص» به مدّنظر قرار دادن خطر «گروههای خاص» از رهگذر روشهای آماری به کار بردند (Feeley and Simon, 1992: 449).
دو عامل در پیدایش این قسم از کیفرشناسی مؤثّر بودهاند. نخست، گذار از جرمشناسی و کیفرشناسی درمانمدار به جرمشناسی سزاگرا. دوّم، سیطرة اندیشههای محافظهکارانه و نئولیبرالیستی بر مباحث کیفرشناسی. در خصوص عامل نخست، تاریخ اندیشههای جرمشناسی گویای آن است که در نیمة نخست سدة بیستم و پس از پایان جنگ جهانی دوّم و مقارن با ظهور دولتهای موسوم به دولت رفاه، رویکرد بالینی بر اساس اندیشههای حقوق بشری به جرم، مجرم و عدالت کیفری متولّد شد، چنانکه در بستر آن حمایت از حقوق بزهکاران، بازپروری محکومان کیفری و نیز سازوکارهای پیشگیری اجتماعی از جرم در چارچوب سیاست فراگیر اجتماعی در اولویّت قرار گرفتند. در چنین بستر فکری، مدل رفاهگرایی (بازپروری) بر مدل کیفرگرایی (طرد یا بازدارندگی) پیشی گرفت (نجفی ابرندآبادی، 1388: 719). چنین اصولی یادآور سخنی از مارک آنسل، بنیانگذار مکتب دفاع اجتماعی نوین، است که همزمان با ظهور دولت رفاه بروز کرد. وی اعتقاد داشت: «مبدأ سیاست جنایی دفاع اجتماعی، حمایت از فرد و حیثیّت رفیع موجود انسانی است. این سیاست برای دولت، ارزش مطلقی نمیشناسد، بلکه در مقابل تکالیف مشخّصی را در قبال شهروندان حتّی بزهکار به دولت تحمیل میکند» (اردبیلی، 1385: 111). مقارن با بحرانهای اقتصادی دهة 1970 که مشروعیّت و کارایی دولت رفاه را زیر سؤال بُرد اثربخشی رویکرد اصلاح و درمان نیز توسّط «رابرت مارتینسون»[65] در قالب گزارش «چه چیز مؤثّر است؟ پرسشها و پاسخهایی دربارة اصلاح زندان» به چالش کشیده شد. بنا به عقیدة برخی نویسندگان این گزارش بیشتر از آنکه خوانده و در خصوص روش آزمون مارتینسون تأمّل شود، تنها نتایج آن نقل قول میشد. دوران پس از مارتینسون به راستی برای شاغلان در حوزة مددکاری اجتماعی، تعلیق مجازات و آزادی مشروط تلخ و غمانگیز بود (Downes and Kristine, 2006: 134).
افزون بر آن، ظهور مباحث کیفرشناسی نوین در واقع ریشه در اندیشههای سیاسی محافظهکارانه و نئولیبرالیستی دارد. «دیوید گارلند»[66] در کتاب «فرهنگ کنترل»[67] پس از ذکر سه نوع جرمشناسی مشتمل بر «جرمشناسی خودی»[68] (جرمشناسی اصلاح و درمان)، «جرمشناسی زندگی روزمره»[69] و «جرمشناسی دیگران»،[70] وجه تشابه دو نوع اخیر را آن میداند که مرتکبان را از دریچهای متفاوت از نگاه جرمشناسی خودی میبینند؛ زیرا دو رویکرد جرمشناسی اخیر با سیاستهای همبستگی که مبنای دولت رفاه بود کاملاً متعارض هستند (پاک نهاد، 1388: 119). اگر راهبرد جرمشناسی خودی و زندگی روزمره به ترتیب بازپروری بزهکار و اتّخاذ تدابیر پیشگیرانة وضعی باشد، جرمشناسی دیگران با تأثیرپذیری از اندیشههای محافظهکارانه، رویکرد طرد و ناتوانسازی را در دستور کار خود قرار میدهد. بر پایة این رویکرد جرمشناختی، برخی از افراد به طور طبیعی بد و شرور هستند و با سایر اعضای جامعه شباهت رفتاری و کرداری ندارند.
فیلی و سیمون تأکید میکنند که پیدایش کیفرشناسی نوین در واقع واکنشی به ظهور برداشت جدید از فقر است که در آمریکا ایجاد شده است. در پرتو این برداشت طبقة فرودست نه با رفتارهای ارتکابی یک عضو از آنها بلکه به طور عمده برای سوء رفتار بالقوّة عمومی این گروه همچون یک گروه به طور ثابت به حاشیه راندهشده و یک طبقة خطرناک شناخته میشود (Feeley and Simon, 1992: 467). در این بستر، کارکرد زندان نیز از اصلاح و درمان به محلّی برای نگهداری اشخاص خطرناک و مطرود از جامعه تغییر میکند؛ «آیروین»[71] در کتاب خود با نام «زندان؛ مدیریّت طبقة فرودست در جامعة آمریکا»[72] اظهار میدارد که زندانیان در زندان با دو ویژگی اجتنابناپذیر شناخته میشوند: «جداسازی از سایر افراد جامعه»[73] و «بدنامی».[74] در نظر وی کارکرد زندان عبارت است از مدیریّت طبقة فرودست که از آنها همچون «تودة طبقات پست»،[75] «مختلکنندة نظم»[76] و «پایینترین طبقة مردم»[77] یاد میشود ( Irwin, 1985: 2). بدین ترتیب، از رهگذر کاربرد و تفسیری نوین از واژة «طبقة فرودست»، این نوع کیفرشناسی بخشی از جامعه را که دیگر نه همچون کارگر بلکه همچون مطرود دائمی و قطعی از تحرّک اجتماعی و چرخة اقتصادی محسوب میشود به دقّت تحت کنترل و سرکوب قرار میدهد. از این رهگذر درمییابیم که چرا دیگرْ هدف کیفر بازگشت بزهکاران به جامعه نیست و اینکه چرا زندان برای کنترل خطرناکترین طبقة فرودست دوباره گسترش مییابد (ماری، 1383: 338). در کیفرشناسی نوین و مدیریّت ریسک جرم، بیکاری، حاشیهنشینی و... عامل خطر ارزیابی میشوند. بر این اساس، میتوان گفت مؤلّفههایی که در «حسّاسیّتهای فرهنگی»[78] بر آنها تأکید میشود دقیقاً مواردی هستند که در مدیریّت ریسک جرم و کیفرشناسی نوین بالعکس موجب تشدید برخورد کیفری با اقلیّتها و حاشیهنشینان میشود؛ با این توضیح که اقشار فرودست جامعه ممکن است در برخورد با مأموران پلیس و قضات به سبب نوع رفتار، پوشش و الفاظی که به کار میبرند ذهنیّتی برای آنان ایجاد کنند که این دسته از افراد به آنها بیاحترامی میکنند و شهروندان قانونگریزی هستند.
در پرتو کیفرشناسی نوین عذرهای جامعهشناختی، اقتصادی، خانوادگی، تربیتی و ... برای توجیه جرم کنار گذاشته میشوند و افرادْ مسئول خطر مجرمانة خود هستند و باید هزینة آن را بپردازند (نجفی ابرندآبادی، 1388: 742). در واقع، امروزه سخن گفتن از خطر جرم بستری است تا سیاستمداران از ابهام موجود در آن برای کنترل و طرد گروههای فرودست جامعه استفاده کنند (قاسمی مقدم، 1392: 178).
در نظام عدالت کیفری ایران، به موجب مادة 3 قانون اقدامات تأمینی و تربیّتی مصوّب 1339،[79] نگاهداری مجرمان بیکار و ولگرد در کارگاههای کشاورزی و صنعتی یکی از اقسام اقدامات تأمینی به حساب میآمد. این رویکرد حاکی از آن بود که در نظر قانونگذار بیکاری و ولگردی حالات خطرناک هستند و مجرمان بیکار و ولگرد مجرمان خطرناک به شمار میروند که باید تحت کنترل قرار گیرند. در همین راستا، تصویب مادة 48 مکرر قانون مجازات اسلامی 1370 جلوهای از ظهور رویکرد مدیریّت خطر جرم و کنترل گروههای پر خطر محسوب میشد.[80] البته پیشتر مادة 666 قانون مجازات اسلامی (بخش تعزیرات) با همین رویکرد تصویب شده بود.[81] مؤیّد این ادّعا تصویب مادة 48 مکرر است که ابتدا به صورت لایحهای با عنوان «لایحة نحوة اِعمال نظارت بر سارقان سابقهدار» در سال 1383 در مجلس مطرح شد، امّا در نهایت کلّیّة مجرمان سابقهدار و نه فقط سارقان مادة 48 مکرر مشمول اقدامات نظارتی شدند (رضوانی، 1394: 18). همچنین قانونگذار در بند (چ) مادة 45 قانون آیین دادرسی کیفری 1392 «ولگرد بودن متّهم» را از اسبابی دانسته است که جرم جنبة مشهود پیدا میکند. اتّخاذ چنین رویکردهای سختگیرانهای از آن رو با فقرا ارتباط پیدا میکند که طرحهای مبارزه با افراد موسوم به «اراذل و اوباش» عمدتاً در محلههای فقیرنشین از سوی پلیس اجرایی میشود. برای نمونه، یکی از عملیّات جمعآوری اراذل و اوباش در محلة تولید داروی منطقة یافتآباد در جنوب تهران انجام شد.[82] حتّی در طرح جمعآوری اراذل و اوباش شمال شهر تهران نیز که پس از دستگیری در میدان تجریش گردانده شدند یکی از دستگیرشدگان خطاب به مردم و خبرنگاران بیان میدارد: «من را میدان شوش گرفتند، من مال اینجا نیستم»[83]. افزون بر این، جرم سرقت از «جرایم خیابانی»[84] است و بیشتر مرتکبان این جرم از قشر فرودست جامعه محسوب میشوند. بنابراین، در حقوق ایران به کارگیری اصطلاحات و برچسبهایی چون اراذل و اوباش برای اشاره به مرتکبان برخی از جرایم در سالهای اخیر بیانگر تغییر نگرش فکری و تلاش برای معرفی بخشی از جمعیّت همچون تودههای خطرناک است (پاک نهاد: 1388، 77).
بر این اساس، میتوان گفت که سیاستمداران با سوار شدن بر موج ترس از جرم و انداختن سنگینی بار بزهکاری بر دوش فقرا سختگیری کیفری را در قالب حمایت از بزهدیده تجویز میکنند. در واقع، آنها با غبارآلود کردن فضا و با در پیش گرفتن راهبرد فرار به جلو که همان نادیده گرفتن حقوق بنیادین اقتصادی و اجتماعی شهروندان به ویژه اقشار فرودست است به نام بزهدیده و تأمین امنیّت جامعه و در واقع به کام خود از رهگذر جرم افکار عمومی را به نفع خود بسیج و مدیریّت میکنند.
نتیجه
واقعیّت دنیای معاصر حکایت از آن دارد که پیوند میان اندیشههای محافظهکاران از یک سو و دیدگاههای نئولیبرالیستی از سوی دیگر با پوششی علمی به نام کیفرشناسی نوین اقشار فرودست جامعه را هدف قرار داده است. صدای این قشر نابرخوردار از آن رو که از گفتمان ثروت و قدرت بی بهره است، در هیاهویی که سیاستمداران با کمک رسانههای عمومی ایجاد کردهاند شنیده نمیشود. دولتمردان در تقابل دو رویکرد مداخلههای رفاهمحور و مداخلههای کیفری نسبت به اقشار فرودست، راه آسانتر را انتخاب کردهاند و برای این انتخاب به توجیهاتی چون فرهنگ فقر، خطرناکی، تنبلی و وابستگی فقرا متمسّک میشوند. از این رو، میتوان گفت دولتهای رفاه اوایل سدة بیستم که مبارزه با فقر و حمایت از لایههای پایین جامعه از بارزترین شاخصهای آنها بود اکنون جای خود را به دولتهای کیفری اواخر سدة بیستم و سدة بیست و یکم دادهاند؛ این دولتها رهیافت کارزار علیه فقر را به استراتژی پیکار با فقرا تبدیل کردهاند. به نظر میرسد که اواخر سدة بیستم و اوایل سدة بیست و یکم عصری است که در آن با پیوند اندیشههای محافظهکارانه با دیدگاههای نئولیبرالیستی در دو حوزة سیاست و اقتصاد از یک سو و ظهور مباحث مربوط به کیفرشناسی نو از سوی دیگر، «سیاست کیفری فقیرستیز» متولّد شده است.
طراحان و مجریان این سیاست کیفری نوظهور با درآمیختن و مرتبط جلو دادن دو مقولة فقر و بزهکاری و با مشتبه کردن حق و باطل و گمراه کردن افکار عمومی، گروههایی از شهروندان محروم از ثروت و قدرت را با برچسبهایی طردکننده همچون «سارق»، «قاچاقچی مواد مخدر»، «معتاد متجاهر»، «روسپی»، «اراذل و اوباش»، «بیخانمان» و «حاشیه نشین» در دام مداخلات کیفری گرفتار میکنند، بیآنکه به این پرسش اساسی پاسخ دهند که آیا خود همة مسئولیّتهایشان را در برابر اینگونه شهروندان به طور کامل به جای آوردهاند؟ امروزه اندیشهها و اسناد حقوقی از مفهوم یا اصلی به نام مسئولیّت متقابل یا متوازن[85] صحبت میکنند که بر اساس آن هرکس تنها در برابر جامعهای که در آن شرایط رشد شخصیّت وی فراهم آمده باشد مسئول است. بر این اساس، باید گفت مداخلة کیفری حاکمیّت در امور شهروندان و سرکوب رفتار منحرفان و بزهکاران تنها زمانی موجّه و منصفانه خواهد بود که پیش از آن خود به تمام مسئولیّتهایش در برابر آنان، از جمله حقّ بر تأمین مسکن، حقّ بر اشتغال و برخورداری از تأمین اجتماعی عمل کرده باشد. در نظام سیاسی- اقتصادی ایران، که منطبق بر هیچ یک از مدلهای متداول محافظهکار، نئولیبرال و سوسیال دموکرات نیست، به رغم آرمانگراییهای رهبران انقلاب و بازتاب آنها در قانون اساسی و دیگر اسناد بالادستی، نه تنها تاکنون برنامهای مشخّص، متوازن و پایدار برای فقرزدایی تدوین و اجراء نشده است، بلکه از دید حقوقی میتوان نشانههایی از بدبینی نسبت به فقرا و موضعگیری و مداخلة کیفری به زیان آنان به دست داد.
[3]. در خصوص مفهوم آزادی، دو گرایش کلاسیک و رفاهی در میان طرفداران لیبرالیسم وجود دارد. گرایش لیبرال کلاسیکْ آزادی را در معنای «نبود مانع» تفسیر میکند و آن را آزادی منفی مینامد و آن را در معنای اِعمال خودمختاری و توانایی و قدرت مانور بدون مداخلة عوامل بیرونی میداند. در مقابل، لیبرالهای رفاهی از ضرورت آزادی مثبت به معنای صاحب اختیار خود بودن سخن به میان میآورند. (برلین ، 1375: 95).
[4]. The overload of responsibility.
[5]. Culture of dependency.
[6]. Criminalization of poverty.
منظور از جرمانگاری در این اصطلاح افزون بر معنای مضیّق آن (عمل قانونگذار)، رویّهای عملی است که نهادهای عدالت کیفری در خصوص متّهمان فقیر در پیش میگیرند (معنای موسّع). جرمانگاری در معنای مضیّق شامل پیشبینی رفتارهایی همچون تکدّیگری، ولگردی، کوپن فروشی، اخذ انشعاب آب و برق نامجاز است که امکان ارتکاب آنها بیشتر در خصوص اقشار فرودست جامعه تصوّرکردنی است. امّا نیمة پنهان جرمانگاری فقر را میتوان در عملکرد نهادهای عدالت کیفری شامل پلیس، دادسرا و دادگاه و در موارد زیر مشاهده کرد: مظنونیّت مأموران پلیس به افراد فقیر در گشتهای پلیسی، کلیشههای ذهنی منفی پلیس نسبت به آنها، اجرای طرحهای مقطعی پلیس با تمرکز بر مناطق فقیرنشین، صدور قرارهای تأمین کیفری نامتناسب با وضعیّت فقرا، تعیین وکلای تسخیری برای این دسته از متّهمان و کیفیّت دفاع این وکلا، نسبت بهرهمندی فقرا از نهادهای ارفاقی نظیر تعلیق تعقیب، آزادی مشروط، تعلیق اجرای مجازات و... . تفصیل این مصادیق پژوهشی مستقل را میخواهد که نویسندگان امید دارند در آینده نزدیک در قالب «جلوههای مداخلة نهادهای عدالت کیفری نسبت به متّهمان فقیر» به آن اقدام کنند.
[7]. «برنامة توسعة ملل متّحد» (United Nations Development Program (UNDP)) که از سوی سازمان ملل متّحد از سال 1966 با هدف ریشهکن کردن فقر، کاهش نابرابریها و محرومیّتها کار خود را آغاز کرده است تاکنون در 170 کشور جهان فعّالیّت داشته است.
[8]. در اصول 3 و 43 قانون اساسی صراحتاً و در اصول 28، 29و 31 به صورت ضمنی به تکلیف دولت به تحقّق عدالت اجتماعی اشاره شده است.
[9]. بدیهی است که در پرتو چنین نگرشی فقرا افرادی خواهند بود که خود مسبّب وضعیّت نابسامان خود شناخته میشوند. بر همین اساس است که شاهد هستیم نظریّاتی همچون «فرهنگ فقر» از «اُسکار لوئیس» به شدّت مورد استقبال محافظهکاران قرار میگیرد (طاهری، 1392: 32). با اندیشة آنها در بخش ۳-۲ (فقرا مسئول وضعیّت نابسامان خود) بیشتر آشنا خواهیم شد.
[10]. Friedrich August von Hayek.
[12]. http://www.khabaronline.ir/detail/591041/society/social-damage
[13]. Lyndon Baines Johnson.
[14]. Unconditional war on poverty.
[15]. Franklin D. Roosevelt.
[16]. New Deal.
سیاستهای مبتنی بر عدم مداخله (laissez-faire) که تا پیش از آغاز رکود بزرگ اقتصادی (GreatDepression) در حدود سال 1929 حکمفرما بود با انتخاب روزولت به ریاست جمهوری ایالات متحده و سیاستهای موسوم به نیودیل خاتمه یافت. در واقع، میتوان اتّخاذ سیاستهای نیودیل را واکنشی به رکود بزرگ توصیف کرد. وی در تدوین این سیاستها با تأثیرپذیری از جان مینارد کینز، اقتصاددان انگلیسی، الگوی دولت رفاه اجتماعی را در ایالات متحده پیاده کرد (Hussain, 2004: 390).
[17]. Social Security Act.
[18]. Aid to Families with Dependent Children.
این برنامه در نزد عموم مردم آمریکا به برنامة رفاهی معروف شده بود.
[19]. Dwight David "Ike" Eisenhower.
[22]. Civil Rights Movement.
[23]. قانون حقوق مدنی (Civil Rights Act) نیز که در ماه ژوئیه سال 1964 به تصویب رسید پیروزیای تاریخی برای جانسون به حساب میآمد.
[26]. Carrot and stick.
این اصطلاح برای تبیین سیاستی به کار میرود که از یک سو تشویق را برای رفتار خوب و تنبیه را برای رفتار بد به کار میبرد. کاربرد این اصطلاح در خصوص نظام خدمات رفاهی نیز گویای رویکردی بود که فقرا در صورت تخلّف از مقرّرات رفاهی هم تشویق و هم تهدید به مجازات میشدند.
[28]. Don't feed the alligators.
[30]. Affordable Care Act.
[31]. Trump will make America sick again.
https://www.washingtonpost.com/news/powerpost/wp/2017/01/04/
[32]. Penal treatment of poverty.
[34]. Social treatment of poverty.
[35]. http://www.isna.ir/news/94092514353
[36]. http://www.sharghdaily.ir/News/109263
[38]. http://www.isna.ir/news/95100805357
[39]. اصل سی و یکم قانون اساسی: «داشتن مسکن متناسب با نیاز، حقّ هر فرد و خانوادة ایرانی است. دولت موظّف است با رعایت اولویّت برای آنها که نیازمندترند، به خصوص روستانشینان و کارگران زمینة اجرای این اصل را فراهم کند.» اصل بیست و هشتم قانون اساسی: « (...) دولت موظّف است با رعایت نیاز جامعه به مشاغل گوناگون برای همة افراد امکان اشتغال به کار و شرایط مساوی را برای احراز مشاغل ایجاد نماید.» - اصل بیست و نهم قانون اساسی: «برخورداری از تأمین اجتماعی از نظر بازنشستگی، بیکاری، پیری، از کارافتادگی، بی سرپرستی (...) حقّی است همگانی (...) ». همچنین، در این خصوص رجوع کنید به مادة 1 قانون ساختار نظام جامع رفاه و تأمین اجتماعی مصوّب 1383.
[43]. Friedrich August von Hayek.
[44]. John Maynard Keynes.
[45]. http://vista.ir/article/282886/همنشینی-رفاه-با-لیبرالیسم-فایده-گرا
[48]. Class and class conflict.
[51]. http://vista.ir/article/282886/ همنشینی-رفاه-با-لیبرالیسم-فایده-گرا
[54]. Egalitarian.
برابریخواهی به معنای باور به ارزش عالی برابری و هواداری از برقراری آن است. یکی از شعارهای اساسی برابریخواهانْ برابری فرصتها است. برابری فرصتها یعنی محو همة امتیازاتی که برای گروهی از افراد از روز تولّد امکانات نابرابری را برای رشد فراهم میکنند (آشوری، 1380: 62).
[56]. Aid to Families with Dependent Children.
[58]. http://www.khabaronline.ir/detail/591041
[59]. http://www.mehrnews.com/news/3805542
[60]. پژوهشهای دیگری نیز در این حوزه انجام شده است؛ برای نمونه بنگرید به: صادقی، حسین و همکاران، (۱۳۸۴)، «تحلیل عوامل اقتصادی اثرگذار بر جرم در ایران»، مجله تحقیقات اقتصادی، دوره 40، شمارة 1؛ حسینی نژاد، سید مرتضی، (۱۳۸۴)، «بررسی علل اقتصادی جرم در ایران با استفاده از یک مدل دادههای تلفیقی: مورد سرقت»، مجله برنامه و بودجه، شمارة 95.
[61]. http://www.sharghdaily.ir/News/109263
[67]. The Culture of Control.
[68]. Criminology of the self.
[69]. Criminology of everyday life.
[70]. Criminology of the other.
[72]. The Jail؛ Managing the Underclass in American Society.
[77]. Lowest class of people.
[78]. Cultural sensitivities.
[79]. این قانون در حال حاضر به موجب مادة 728 قانون مجازات اسلامی مصوّب 1392 منسوخ شده است.
[80]. «کسانی که به دلیل ارتکاب جرم عمدی حداقل دو بار سابقة محکومیّت مؤثّر داشته باشند در صورت ارتکاب جرم عمدی دیگر، دادگاه رسیدگیکننده ضمن صدور حکم میتواند به تناسب سوابق و خصوصیّات روحی و اخلاقی و شخصیّت محکومان و علل وقوع جرم، آنان را برای مدّتی که از دو سال متجاوز نباشد به اجراء یک یا چند دستور از دستورات موضوع مادة 29 این قانون ملزم نماید».
[81]. «در صورت تکرار جرم سرقت، مجازات سارق حسب مورد حداکثر مجازات مقرّر در قانون خواهد بود. تبصره- در تکرار جرم سرقت در صورتی که سارق سه فقره محکومیّت قطعی به اتّهام سرقت داشته باشد دادگاه نمیتواند از جهات مخفّفه در تعیین مجازات استفاده نماید».
[82]. http://donya-e-eqtesad.com/news/605233
[83]. http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13920815000636
[85]. Balanced responsibility.