«نظریۀ انواع» یکی از قدیمیترین نظریههای ادبی محسوب میشود که قدمت آن به یونان باستان و اندیشههای افلاطون و ارسطو بازمیگردد. در دورۀ کلاسیک بحث از ژانر مربوط به چیستی و ماهیت پدیدۀ ژانر نبود و این نظریه «دستوری و نظمدهنده بود» (ولک و وارن[1]، 1382). در واقع، ژانر به مثابۀ ابزاری برای طبقهبندی و ردهبندی براساس شکل، ساختار و یا موضوع بود. از قرن بیستم و با نگاه متفاوتی که باختین[2] به گونههای سخن داشت، نظریۀ ژانر به دوران مدرن خود پا گذاشت. در دورۀ مدرن برای نخستین بار، مسائل مهمی چون ماهیت، خاستگاه و تحول و تغییر ژانر مورد توجه قرار گرفت.
محققان گونهشناس در بحث خاستگاه و تحول ژانرها، نظریههای متفاوتی دارند. با این حال در این مورد که انواع ادبی و آثاری که نمایندۀ این انواع است در خلأ و به یکباره به وجود نمیآیند، همسو و همنظر هستند. باختین که گونههای سخن را پیششرط هر نوع ارتباط معنادار میداند (باختین، 1390)، آنها را به دو دستۀ کلی اولیه یا ساده و ثانویه یا پیچیده تقسیم میکند و بر آن است که «گونههای ثانویه در فرآیند شکلگیریشان، گونههای اولیه (ساده) را جذب و و هضم میکنند؛ خود این گونههای ساده در فرآیند رابطۀ کلامیِ بیواسطه با واقعیت شکل گرفتهاند. این گونههای اولیه هنگامی که وارد گونههای پیچیده شوند، دگرگون میشوند و ویژگی خاصی به خود میگیرند» (همان). با این حال، فراو[3] تمایز میان ژانرهای ساده و پیچیده را ناپایدار میداند و میگوید: «حتی سادهترین ژانرها (بسیاری از ژانرهای گفتههای روزمره به هیچروی ساده نیستند) این قابلیت را دارند که سایر ژانرها را نقل کنند، نقیضهشان را بگویند، آنها را دربر گیرند، یا ساختار خودشان را مجسم کنند» (فراو، 1391). بنابراین، میتوان گفت سادهترین گونهها میتوانند آثار پیچیدهای به وجود آورند.
تودوروف[4] در بحث خاستگاه ژانرها، رویکردی زبانشناسانه اتخاذ میکند و خاستگاه ژانرها را کنشهای کلامی میداند. وی کنش کلامی را صورت اولیه و ژانر ادبی را صورت ثانویه بهشمار میآورد. همچنین میگوید که «صورتهای اولیه بسته به نوع ژانر تغییر و تحولاتی را از سر میگذراند تا تبدیل به ژانر ادبی شوند» (زرقانی و قربان صباغ، 1395). براساس این رویکردها، ژانرها فرمهای ثابتی نیستند، بلکه به صورت نظاممند دچار تغییر و تحول میشوند. ژانرها از بقایای سیستمها و ژانرهای ادبی پیش از خود استفاده میکنند و پس از مدتی به مواد اولیۀ سیستمها و ژانرهای بعدی تبدیل میشوند (همان)؛ از این رو، میتوان گفت بسیاری از ژانرهایی که امروزه در ادبیات فارسی مشاهده میکنیم از دل سیستمهای ژانری دیگر سر بر آوردهاند.
«لطیفه» یکی از گونههای سخن است که منتقدانی چون یولس[5] و باختین آن را در زمرۀ گونههای اولیۀ سخن طبقهبندی کردهاند. لطیفه در ادبیات شفاهی فارسی جای میگیرد که به مرور به ادبیات رسمی راه پیدا کرده و به شکل مکتوب نیز درآمده است. در ادبیات عربی شاهدیم که لطایف شفاهی از همان قرون اولیه اسلام به شکل مکتوب درآمدهاند، اما در ادبیات فارسی به ظاهر در این فرآیند وقفهای ایجاد شده است.
جعفری اشاره میکند که لطیفهها به عنوان یک نوع مشخص و معین تقریباً از اواسط سدۀ پنجم و اوایل سدۀ ششم به صورت مکتوب در ادبیات فارسی راه مییابند. پس از این دوره نیز قریب به سه سده طول میکشد تا کتابهای مختص لطیفه به زبان فارسی تألیف و تدوین شود (جعفری، 1391). وی همچنین برای عبید زاکانی و فخرالدین علی صفی جایگاه ویژهای در این نوع ادبی قائل بوده و بر آن است که کارهای عبید نقطۀ عطفی در تاریخ لطیفهپردازی ادبیات فارسی است؛ زیرا وی نخستین کتاب مختص لطیفه را تدوین و تألیف کرده است. پیش از عبید، کتاب مختص لطیفه در ادبیات فارسی تألیف نشده بود. پس از عبید، لطیفه به عنوان یک گونۀ خاص ادبی در ادبیات فارسی تثبیت شد به گونهای که تألیف کتابهای خاص لطیفه رواج یافت. همچنین تألیف «لطایف الطوایف» فخرالدین علی صفی را باید واقعهای مهم در تاریخ لطیفهپردازی ادبیات فارسی بهشمار آورد. اهمیت کار فخرالدین علی صفی بیش از هر چیز در این است که وی برای نخستین بار یک روش طبقهبندی برای لطایف کتاب خود منظور کرد که پیش از آن در ادبیات فارسی سابقه نداشت. لطایف کتاب براساس گروههای اجتماعی، جنسی و سنی طبقهبندی شده است (همان).
با توجه به مطالب بیان شده این سؤال مطرح میشود که خاستگاه گونۀ لطیفه در کدام کنش کلامی نهفته است؟ ژانر لطیفهنویسی از بقایای کدام ژانرها شکل گرفته است؟ اسناد باقیمانده از رسالههای لطایف فارسی پیش از دورۀ عبید زاکانی کدام است؟ طبقهبندی کتابهای لطایف براساس طوائف و گروههای اجتماعی شیوۀ خلقالساعه و ابتکاری بوده است که فخرالدین علی صفی مبدع آن است یا پیش از آن نیز رواج داشته است؟ برای رسیدن به جواب این سؤالها نخست بر آن شدیم تا به لطیفه و معنای اصطلاحی آن در ادبیات فارسی نگاهی بیندازیم، سپس سابقۀ نگارش کتابهای لطیفه را بررسی کنیم.
1. پیشینۀ پژوهش
پیش از این، پژوهشهایی در زمینۀ لطیفهها انجام شده است و از مهمترین این پژوهشها میتوان به کتابهای نشانهشناسی مطایبه (1371) و لطیفهها از کجا میآیند (1384) تألیف احمد اخوت و کتاب قندان و نمکدان (1391) تألیف محمد جعفری اشاره کرد، اما تا به حال کسی با رویکرد گونهشناسی به لطایف فارسی نظر نکرده است. از این رو، این پژوهش تازه و بدیع محسوب میشود.
2. بحث و بررسی
2-1. لطیفه و کتاب لطایف
لطیفه به عنوان گونهای ادبی امروزه اینچنین تعریف میشود: «روایتی داستانی مفرح و کوتاه است دربارۀ شخص یا حادثهای یا وضعیت و موقعیتی. بنیاد آن بر پیوند حلقههای واقعی و تصادفی حادثهای استوار است. لطیفه از پیوستن این حلقهها به یکدیگر تکوین و تحقق مییابد و معمولاً حلقة آخری است که موجب شگفتی و خنده میشود» (میرصادقی، 1382).
ذوالفقاری، لطیفه و حکایت را یکسان میانگارد و در تعریف آن مینویسد: «حکایت/ لطیفه: قصه یا سرگذشت کوتاه، ساده، اخلاقی و گاه طنزآمیز به نظم یا نثر که حوادث پیچیده و خارق عادت ندارد. حکایتها خلاف رمانس و افسانه بر حوادث شگفتانگیزی تأکید ندارند، بلکه ماجرایی ساده را بیان میکنند که در جهت مقصود نویسنده باشد» (ذوالفقاری، 1388).
در گذشته تفاوتی بین حکایت و لطیفه قائل نبوده و اغلب لطایف عنوان حکایت دارند. با این حال، امروزه تفاوتی بین این دو دیده میشود و لطیفهها تنها حکایتهای طنزآمیز را شامل میشوند. شاید پر بیراه نباشد اگر لطیفه را گونۀ فرعی حکایت بهشمار آوریم که از نظر فرمی و ساختاری با حکایت همانند است و از نظر درونمایه و چگونگی بیان، تفاوتهایی با گونههای فرعی دیگر چون حکایتهای عرفانی یا حکایتهای اخلاقی دارد.
اصطلاح لطیفه، فراز و فرود بسیاری را طی کرده تا به اینجا رسیده است. لطیفه قبل از قرن نهم هجری و حتی گاه در سدههای بعدی چندان در معنای اصطلاحی امروزی بهکار نمیرفت و معنای کموبیش متفاوتی داشت.
لطیفه مؤنث لطیف و در لغت به معنای «باریک، ریزه و خرد» (پادشاه، 1363) است. گویی معادل فارسی آن کلمۀ «آمده» است (برهان، 1380 و اینجوی شیرازی، 1351). کلمۀ لطیفه، نخستینبار در فرهنگ غیاثاللغات و بعد از آن در فرهنگ آنندراج دیده میشود. محمد پادشاه میگوید: «فارسیان آن را در معنی «سخن نیکو و پسندیده» استعمال میکنند (پادشاه، 1363). بررسی متون نظم و نثر نشان میدهد لطیفه با دو معنای اصطلاحی در ادبیات قبل از قرن نهم هجری حضور دارد که در ادامه هر دو اصطلاح را بررسی خواهیم کرد.
الف- کلمۀ لطیفه در آثار عرفانی به فراوانی دیده میشود. در این معنی به چیزی مجرد از ماده اطلاق میشود و «اشاره دارد به مؤلفههای غیرمادی شخص که میتوان با تمرینهای معنوی و سلوک بر آن تأثیر نهاد یا آن را به کار انداخت» (هرمانس[6]، 1389). صوفیان از قدیم هرکدام تعریفی از این اصطلاح ارائه دادهاند. هجویری در قسمت دهم «فی بیان منطقهم و حدود الفاظهم و حقائق معانیهم»، لطیفه را «اشارتی به دل از دقایق حال» تعریف میکند (هجویری، 1383). عبدالرزاق کاشانی نیز در تعریف لطیفه میگوید: «عبارت است از هر اشارهای که دارای معنای دقیق و باریکی باشد و از آن در فهم و ادراک معنایی آشکار شود که در عبارت نگنجد» (کاشی، 1377). این تعریف اخیر برای معنای اصطلاحی دیگری که در متون از لطیفه دیده میشود نیز مناسب است.
ب- در این اصطلاح لطیفه به سخن نیکو، ظریف و موجزی گفته میشده است که معنی و مفهوم دقیقی را به ذهن میآورده است. در برخی از متون، غرض از لطیفه نکتۀ دقیق، باریک، نغز و تازهای است که شاعر در شعرش به آن میرسیده است. در این معنا، اغلب غرض از لطیفه یک یا چند مصرع است. به عنوان مثال، غرض سعدی از لطیفه، بیت دوم است:
یکی لطیفه ز من بشنو ای که در آفاق گرت بدایع سعدی نباشد اندر بار
|
|
سفر کنی و لطایف ز بحر و کان آری: به پیش اهل و قرابت چه ارمغان آری
|
(سعدی، 1385)
در گلستان نیز لطیفه به همین معنی آمده است (همان). به عنوان مثال:
«گفت: اگر در مفاوضت او شبی تأخیر رفتی چه شدی که من او را به قیمت کنیزک بیش نوازش کردمی. گفت: ای پادشاه نشنیدهای که گفتهاند:
تشنة سوخته در چشمة روشن چو رسید ملحد گرسنه در خانة خالی برخوان
|
|
تو مپندار که از پیل دمان اندیشد عقل باور نکند کز رمضان اندیشد
|
ملک را این لطیفهپسند آمد و گفت: سیاه را به تو بخشیدم، کنیزک را چه کنم؟ گفت کنیزک سیاه را بخش که نیم خوردة او، هم او را شاید»
(همان)
همچنین اظهارنظری از مترجم گمنام «مجالسالنفائس» نشان میدهد که در قرون نهم و دهم چنین معنایی از لطیفه برداشت میشد:
«روی به طرف اهل فضل و کمال کرده این مصراع خواند: «ابدال ز بیم چنگ در مصحف زد». بعد از آن خواجه را تربیت کرده ندیم مجلس عالی ساخت و ملازم گردانید و بر ضمیر ارباب کمال واضح است که این چنین لطیفه کم واقع میشود [هر چند لطیفه نازک واقع شده باشد، اما گنجایش اینقدر فصل خواندن و لیاقت این همه کتابت کردن هم ندارد. چنانکه صد هزار بیت ازین مناسبتر گاه هست که از ادنی کس سر میزند.]»
(نوایی، 1363)
در این موارد همین که لطیفه نکتۀ نغزی دربر داشته باشد که مخاطب را به اعجاب و تحسین وادارد، کافی است. در حقیقت، لطیفه لُبّ مطلبی بوده که لزوماً به خنده ختم نمیشده است. با این حال، لطیفه گاه در متون به معنی شوخی و مزاح نیز آمده است:
«آفرین کردند و سبک بدره زر در پیش روحافزا نهادند و به لطیفه سمک گفت که در خانه مطربان زر به حساب خرج کنیم. روح افزا گفت: خانه از آن تو و مال من از آن تو» (ارجانی، 1347)
همچنین امیرخسرو دهلوی گوید:
لطیفه گوییم، خسرو، توانی زیست در هجرم
|
|
توانم، خاصه با این زور بازویی که من دارم
|
و گویی از همین جهت است که شادی و خنده در ارتباط با لطیفه آمده است، انوری (1364) گوید:
هر شادیی که فتنه ز ما فوت کرده بود
|
|
آن را به یک لطیفه قضا کرد روزگار
|
حافظ (1377) گوید:
لطیفهای به میان آر و خوش بخندانش
|
|
به نکتهای که دلش را بدان رضا باشد
|
جامی (1378) گوید:
خواهمت از لطیفه لب خندان
|
|
لعل سیراب سفتنم هوس است
|
ارتباط نزدیک این دو معنی باهم ما را بر آن میدارد که گمان کنیم عنصر تعجب در لطیفه، عنصری اساسی بوده است. علمای قدیم از جمله ارسطو (ر.ک؛ حلبی، 1377) و علمای مسلمانی چون ابن سینا، خنده را حاصل تعجب میدانستند (جرجانی، 1391). با این حال هر تعجبی سبب خنده نیست در نتیجه میتوان مدعی شد کنش اولیۀ لطایف به اعجاب واداشتن بوده و این اعجاب گاه به خنده ختم میشده و گاه نمیشده است. همانگونه که در اغلب کتابهای لطایف نیز دیده میشود، بسیاری از لطایف، خندهدار نیستند. البته به مرور به نظر میرسد عنصر خنده در لطایف بر جنبۀ دیگر آن غلبه کرد؛ به طوری که امروزه لطیفه بدون خنده قابل تصور نیست.
مسألۀ دیگر این است که چگونه اصطلاحی که برای سخن موجز غیرروایی بهکار میرفت به مرور به حکایتهای موجز و خندهدار گفته شد که تا قبل از آن با اصطلاحات دیگری چون حکایات مضحک، حکایتهای مضاحک، حکایت خندهناک، مضحکه، نوادر، هزل، بذله و مطایبه در متون دیده میشد. شاید بتوان چگونگی این تحول را اینگونه توضیح داد که به مرور هر حکایتی که در آن یکی از شخصیتها یا هردوی آنها لطیفهای میگفت که مخاطب را به تعجب وامیداشت، عنوان لطیفه بر خود گرفت. و به عبارت دیگر، با ذکر جزء اراده کل شد. به عنوان مثال، در چمنستان مخلص لاهوری که عنوان هر حکایت لطیفه است به خوبی این تغییر دیده میشود:
«لطیفه: فرخ سیر پادشاه شهید هرگاه امیرالامرا خان دوران، بهادر منصور جنگ فوج خود را از نظر اقدس محله داد نواب صاحب مدارالدوله محمدامین خان بهادر مرحوم مغفور که در آن وقت تن بخشی نبودند به عرض رساندیدند که جها پناه سلامت فوج امیرالامرا بهادر دریایی است که موج میزند اگر ماهی داشته باشد، گنجایش دارد پادشاه را این لطیفه خوش آمد و به امیرالامرا بهادر ماهی با مراتب مرحمت فرمودند»
(آنندرام، 1284)
با توجه به آنچه گفته شد، میتوانیم بگوییم که «لطیفه» تمهید زبانی بوده که غرض از آن تأثیر بر مخاطب و به اعجاب واداشتن وی بوده است این اعجاب در بسیاری از موارد ختم به خنده یا حداقل انبساط درونی میشده است.
2-2. تألیف کتابهای لطایف
یکی از موضوعاتی که باید مورد توجه قرار دهیم این است که در حوزۀ ادبیات، نگارش کتابها به دو دسته عمده تصنیف و تألیف تقسیم میشد.
2-2-1. تصنیف
تصنیف: «کتاب از خود کردن بود» (اصفهانی، 1221). کتابی که بدون ارجاع به کتابهای دیگر نوشته شود و حاصل ذوق و ابتکار نویسندهاش باشد. همچون دیوان اشعار و... . نکتۀ مهم این است که حتی در کتابهایی که تصنیفی بودن آنها یقینی است، مطالبی دیده میشود همچون لطایف، امثال و... که مصنف آن را از فکر جمعی اخذ کرده است.
2-2-2. تألیف
تألیف: «[کتاب] از هر جا فراهم آوردن» (اصفهانی، 1221). مقصود کتابهایی است که در آن مطالب پراکنده از چند منبع دیده میشود. چون در این کتابها مطالب گوناگون از دانش بشری در یک کتاب گردآوری میشد از آنها به اسم کتابهای چنددانشی یا دایرۀالمعارفی نیز یاد میشود. لطایف اغلب جزء جدایناپذیر گونههای بیشمار کتابهای چنددانشی است.
با اینکه لطایف در هر دو این مجموعه کتابها دیده میشود، بخش دوم؛ یعنی آثار تألیفی مهمتر به نظر میرسد؛ زیرا کتابهای مختص به لطایف را میتوان در امتداد شیوۀ تألیف کتابهای چنددانشی بهشمار آورد. به عبارت دیگر، کتابهای چنددانشی چند ویژگی داشتند؛ 1- گردآوری از مطالب کتابهای متفاوت همچون تاریخ، حدیث، تذکره و... بودند و گردآوران میکوشیدند تا حدی در نثر متفاوت باشند. 2- یکی از اغراض تألیف این کتابها، یاریرساندن به ندما و استفاده از مطالب آن در مجالس بود و انواع ادبی گوناگونی که در این کتب دیده میشود به همین منظور است
تا احوال تمام مخاطبان مجلس در نظر گرفته شود. 3- با اینکه این شیوۀ تألیف از قرن چهارم دیده میشود، اما در قرنهای 12 و 13 که ابداع و خلاقیت در نثر رو به افول نهاده بود، غلبه دارد.
لطایف در ابتدا فقط بخشی از این کتابها بهشمار میرفتند، اما به مرور، چون مخاطبان اصلی اینگونه کتابها؛ یعنی مجلسآرایان و ندما برای گرم کردن مجلس به حکایات مضحکه و نوادر نیاز داشتند -و اساساً یکی از ویژگیهای ندیم خوب، همین از بر بودن حکایات مضحکه و نوادر بوده است- در ژانر کتابهای چنددانشی، کتابهایی تألیف شد که به یک نوع خاص اختصاص داشت. همچون کتابهای مختص امثال، لطایف، نوادر، کلمات بزرگان، پند و اندرزها و...؛ از این رو، میتوان استدلال کرد کتابهای مختص لطیفه به مرور از ژانر اصلی خود؛ یعنی کتابهای چنددانشی مستقل شدند و نوع جدیدی را به وجود آوردند. برای نمونه میتوان «لطایفالطوائف» فخرالدین علی صفی را نام برد. با اینکه کتاب در لطیفه است، اما بقایای ژانر کتابهای چنددانشی هنوز در آن دیده میشود (ر.ک؛ لطایفالطوائف، باب ششم، فصل چهارم، نکات فصحا و بلغای عرب؛ فصل پنجم در امثال مشهورۀ عرب؛ باب هشتم در عجایب معالجات اطبا، و تعبیرات عجیبه ابن سیرین و باب نهم در عجایب صنایع شعری و غرایب بدایع فکری).
جعفری اشاره میکند از اواسط سدۀ پنجم، لطیفه به معنای امروزی وارد ادبیات فارسی میشود و نمونههایی از قدیمیترین لطایف در کتابهای تاریخ سیستان سه لطیفه مربوط به ازهر خر)، قابوسنامه، حدیقۀالحقیقه، لطایفالامثال، سندبادنامه، دیوان انوری، اسرارالتوحید، آثار شیخ فریدالدین عطار، مقالات شمس تبریزی و فیهمافیه نشان میدهد (جعفری، 1391)، اما تا دورۀ عبید زاکانی (701-772 هـجری قمری) کتابی که به لطایف اختصاص داشته باشد، تألیف نشده و عبید اولین مؤلف کتاب لطایف فارسی است (جعفری، 1394). با این حال، اشارههایی داریم به اینکه کتابهای لطایفی قبل از عبید تألیف میشده، اما به دست ما نرسیده است.
قدیمیترین اشاره به تألیف کتابی در لطایف فارسی به سال 580 بازمیگردد، دایی راوندی به نام زینالدین راوندی کتاب مصوری مینوشته که ترکیبی از احوال شعرا و لطایف آنان بوده است. این لطایف گاه ساختگی و گاه شفاهی (مسموعات) بوده است:
«در شهور سنة ثمانین و خمس مایة خداوند عالم رکنالدنیا و الدین طغرل بن ارسلان را هوا [مجموعة] بود از اشعار، خال دعاگوی زینالدین مینوشت و جمال نقّاش اصفهانی آن را صورت میکرد، صورت هر شاعری میکردند و در عقبش شعر میآوردند و مضاحکی چند مینوشتند و آن حکایت را صورت رقم میزدند و خداوند عالم مجلس بدان میآراست و به لطف طبع مضاحکی چندها ساختی آن را «غیبی» خواندی و بعضی مسموعات را «جیبی»».
(راوندی، 1385)
خود راوندی (603 هجری قمری) در انتهای کتاب اشاره میکند که میخواهد کتاب جداگانهای برای مضاحک بیاورد:
«و اگرچه در فهرست کتاب شرط رفته بود که ختم بر مضاحک کرده شود، جمعی از بزرگان و دوستان الحاح و اقتراح فرمودند که دامن از آن کشیده و برچیده میباید داشت چه شغلی بیادبانه است و از بهر تفرّج خواصّ و تنزّه عوامّ آن را جداگانه کتابی ساختنو این کتاب بر دعای دولت پادشاه ختم کردن و این خدمت به هزل مشوب نکردن».
(راوندی، 1385)
امیرخسرو دهلوی (651-725 هـجری قمری) در «اعجاز خسروی» یا «رسائل الاعجاز» (تألیف 716 یا 719 هـجری قمری) بخش کوتاهی در مورد «طریق اصحاب مضاحک» آورده است و اشاره میکند:
«این چنان بود که اصحاب سخن و مضاحک به اصطلاح و الفاظی که هیچ، ضحک و لاغ باشد شمۀ از روایح بطانۀ خویش به جهت گرمی مجالس بیرون دهند. تا احداث مسخره مزاج به طیبت آن حدیث دماغ خوش کنند و باد در بروت افکنند. تحدثی که از ایشان زاید هم به مشام ایشان در خورد. چنانکه در این انگیخت سحرها نمودهاند و بلکه در سحر نقطه بیفزوده و از ایشان کتابهای مضاحک چون دفتر گل مایه خنده و طیبت میان خلایق نشر مانده»
(امیرخسرو دهلوی، نسخه خطی کتابخانه ملی تهران)
از این اشارات برمیآید که عبید -آنچنان که مشهور است- اولین فردی نیست که در ادبیات فارسی کتاب مختص به لطایف نوشته است، بلکه پیش از او نیز به احتمال زیاد کتابهایی بوده که به دلایلی چون حوادث تاریخی و از بین رفتن نسخ، بیتوجهی به کتابهایی با مضامین هزلی و نسخههای معدود چنین کتابهایی به دست ما نرسیده است. البته این شیوۀ آوردن فصلی از لطایف در آخر کتاب که راوندی نیز بر آن بود تا یک فصل راحۀالصدور را به مضاحک اختصاص دهد در برخی از کتابها دیده میشود؛ از جمله در جوامعالحکایات عوفی (572-635 هـجری قمری) که فصلی در نوادر زنان و دیوانگان و دزدان دیده میشود. در هزلیات سعدی شیرازی (691 هـجری قمری) بخشی در مضحکات آمده است. در کتاب قرۀالعین (اواخر قرن ششم و اوایل هفتم) قسم سوم این کتاب به حکایت اختصاص دارد که چند فصل آن؛ یعنی فصل دوم در ذکر بخیلان، فصل سوم در بدایع نکات نسوان و فصل چهارم در ملح الفاظ کودکان به لطیفه اختصاص دارد. در کتاب محاسن اصفهان نوشته مافروخی اصفهانی (تألیف 485-465هجری قمری) به ترجمۀ حسین بن محمد آوی (ترجمۀ 729 هجری قمری) لطایفی از مخنثان، دیوانگان و زنان اصفهان آمده است (مافروخی، 1384).
به هر روی تا قبل از دورۀ عبید زاکانی در ادبیات فارسی کتاب مستقلی در لطیفه به دست ما نرسیده است. البته در ادبیات عربی، کتابهای لطایف و حکایات مضحکه از همان آغاز اسلام رواج داشته است و حتی ایرانیان عربزبان نیز چنین کتابهایی تألیف میکردند. برای مثال، النوادر و المضاحک جرابالدوله (ابنندیم، 1346).
بعد از تألیف رسالۀ دلگشا در قرن هشتم تا سال 939 هـجری قمری؛ یعنی تاریخ تألیف «لطایفالطوائف» فخرالدین علی صفی (868-939 هجری قمری) به ظاهر وفقهای در تألیف کتابهای لطایف دیده میشود. با این حال، این وقفه ظاهری است. جامی در ابیات آغازین «سلسلۀالذهب» اشاره میکند (جامی، 1385) که نوشتن مقالات هزل در زمانهاش رواج داشته است:
چون مقالات خاص و عام امروز نکند بر زبانشان جریان بلکه کذب و نمیمه و غیبت
|
|
که بود زین قبل تمام امروز غیر قلماش و هرزه هذیان هزل نامش کنند یا طیبت
|
در ادامه، دو نسخۀ خطی لطیفه را معرفی میکنیم که به عنوان حلقههای مفقودۀ سیر تاریخ تألیف کتابهای لطایف مابین دورۀ عبید تا دوره فخرالدین علی صفی شناخته میشوند و بیانگر این مطلب است، همانطور که کار عبید بدون سابقه نیست، کار فخرالدین علی صفی نیز در بخشبندی کتاب ناگهانی و بدون پشتوانه نیست.
2-3. مجمعاللطایف
«مجمعاللطایف» تألیف احمد بن محمد بن تطاول علی، متخلص به محرمی است. نسخۀ منحصربهفرد آن در ایران در کتابخانۀ تبریز است که به اشتباه نام نویسنده مجرمی نوشته شده است: «مجمع اللطایف؛ پدیدآور: مولانا مجرمی؛ یادداشت: اهداگر- نخجوانی، حسین؛ موضوع: ادبی. نوع جلد: جلد مقوایی با سجاف تیماج تعداد اوراق: 26 اندازه: 12*19» (ر.ک؛ اطلاعات نسخ خطی کتابخانۀ ملی تبریز). نسخه دیگری از آن در مصر است که در فهرست کتب خطی فارسی در مصر (فهرست المخطوطات الفارسیه) بدان اشاره شده است: «مجمع اللطائف، تألیف احمد بن محمد بن تطاول علی، المتخلص به محرمی؛ نسخۀ مخطوطه، مجدوله بالمداد الاحمر به قلم فارسی، بدون تاریخ، الکتاب الثانی عشر ضمن مجموعه من ورقة 122-139، مسطرتها 15 سطراً، فی 5، 12*20.» (مبشری طرازی، 1387).
از این محرمی اطلاع چندانی در دست نیست در تذکرۀ مجالسالنفائس امیر علیشیر نوایی (844-906 هجری قمری) یکجا در مجلس سوم کتاب؛ یعنی شعرایی که میرعلیشیر به ملازمت ایشان رفته یا به خدمت میر آمدهاند از شاعری به اسم مولانا محرمی یاد میکند: «مولانا محرمی، از مردم متعین استرآباد است و عمْ خواجه منصور است. طالب علمی دارد و جوان فقیر است» (نوایی، 1363). در قاموس الاعلام ترکی نیز از دو محرمی یاد شده است؛ یکی از شاعران فارسیگوی دربار سلطان حسین بایقرا
(842 -911 هجری قمری) و دیگری از شعرای قرن نهم هجری در دربار عثمانی بوده است (سامی، 1306) و این محرمی اخیر گویی همان است که در «کشفالظنون» از او نام بردهاند که شاهنامهای برای بایزید ثانی(851-918 هجری قمری) سروده و در سال 943 هجری قمری درگذشته است (حاجی خلیفه، 1429). البته نکتۀ حائز اهمیت این است که در نسخۀ خطی این شاهنامه که در کتابخانۀ مجلس نگهداری میشود، شاعر بیآنکه نامی از خود ببرد به موطنش؛ یعنی هرات اشاره کرده است (ر.ک؛ نسخه خطی شاهنامه محرمی، 2531). از این رو، شاید بتوان گفت این دو، شخص واحدی بوده که در دربار هر دو پادشاه حضور داشته است. البته لطایف کتاب نیز گمان ما را تأیید میکند، زیرا لطایف بسیاری از جامی و دیگر پادشاهان دورۀ تیموری در کتاب دیده میشود. همچنین لطیفهای در مورد بیت اول دیوان حافظ و تعلق بیت به یزید نیز آمده است و علامه محمد قزوینی در مقالهای اشاره میکنند که چنین داستانهایی اولین بار در امپراطوری عثمانی ساخته شده است. (ر.ک؛ قزوینی، 1324) و جز اینها، لطایفی به زبان ترکی نیز در مجموعه دیده میشود.
ساختار «مجمعاللطایف» همانند ساختار اغلب کتابهای لطایف است. اغلب کتابهای لطیفه با مقدمهای مختصر در سبب تألیف کتاب آغاز میشود. نکتۀ حائز اهمیت در این بخش این است که شاعران و نویسندگان میکوشند دلایلی منطقی برای روی آوردن به این نوع ادبی ذکر کنند و خود را تا حدی از تهمت بیاخلاقی و بداخلاقی مبرا کنند تا بدین طریق متشرعان و ظاهربینان کتاب را به دیدۀ قبول بنگرند. ساختار این مقدمههای توجیهی را میتوان به این صورت بیان کرد: 1- در ذکر استحباب مزاح، 2- اشاره به مزاح پیامبر و ائمه و خوشخلقی ایشان و بعد نقل چند حکایت از پیامبر که نمایانگر خوشطبعی پیامبر است، 3- ذکر این نکته که هزل چون نمک کلام است: الهزل فی الکلام کالملح فیالطعام و اشاره به نیتهای اخلاقی و تعلیمی برای تألیف (شاد کردن مؤمنان و...).
«مجمعاللطایف» نیز با معرفی نویسنده و مقدمهای توجیهی آغاز میشود: «تا ظرفای دهر و شعرای عصر در هر انجمن که جمع شوند. از خواندن آن رساله دلهای ایشان شاد و مسرور شود؛ چنانچه وزیدن نسایم ملاطفات و روایح مطایبات بهارستان مولانا جامی که غنچۀ لبها را میخنداند و شکوفۀ دلها را میشکافند» (مجرمی، بی تا). در ادامه نویسنده میکوشد همانند دگر لطیفهپردازان برای لطایفش توجیهی دینی بیاورد؛ پس به مطایبهای از پیامبر و استحباب مزاح اشاره میکند: «و روایتست از حضرت رسالت صلیاللهعلیهوسلم که فرموده است مؤمن که مزاح کند، شیرین سخن باشد و منافق ترشرو و کوه برابر و ... پس ازین کلمات معلوم شود که مزاح مباحست هر آنکس که گوید نه مباحست به یقین میدان که او مباحیست چون بی شایبۀ شبهه معلوم شد که مزاح مباحست» (همان). بعد از آن به انگیزه و سبب تألیف میپردازد و میگوید: «شبی چون روز نوروز لطیف پیروز در مجلس با خوبان لطیف و یاران ظریف نشسته بودم اتفاقا در آن مجلس غیر از ملاطفه و مطایبه سخن دیگر نرفت چنانچه گاه از لطایف عبید زاکانی یاد کردند و گاه از مطایبات بهارستان میخواندند که الهزل فی الکلام کالملح فی الطعام پس در آن مجلس خاطر مرا چنان هوس افتاد که لطایف اکابر عجم را که صحیح و وارد و واقع باشد در یکجا جمع کنم و به طریق انشا آن مطایبات را رساله سازم. تا ظرفای دهر و شعرای عصر در هر انجمن که جمع شوند از خواندن آن رساله دلهای ایشان شاد و مسرور شود» (همان) و در انتها میگوید: «پس پنجاه لطیفه که در مجلس سلاطین عجم و از حضرت شیخ سعدی قدس سرّه و بعضی از ظرفای عجم واقع شده است، جمع کردم و نامش مجمعاللطایف نهادم و از آن سبب بسیار نکردم که طالبان این رساله در کتابت رنجیده نشوند» (همان).
از این مطلب، دو نکته در نوعشناسی لطایف مکتوب برداشت میشود: 1- بسیاری از لطایفی که ندما در مجالس بدان وسیله اوقات اهل مجلس را خوش میساختند از روی کتابهای مشهوری چون لطایف عبید و بهارستان جامی نقل میشده است. 2- به نظر میرسد محرمی مجمعاللطایف را قبل از لطایفالطوائف تألیف کرده است؛ زیرا در مقدمه با اینکه از بهارستان یاد میکند از کتاب منسجمی چون لطایفالطوائف نامی نمیبرد. حتی لطایفی که از جامی نقل میکند نیز مشابهش در لطایفالطوائف دیده نمیشود. فقط یک لطیفه در این دو کتاب در مورد جامی مشترک است. در نتیجه، میتوانیم ادعا کنیم که کتاب منسجمی همچون لطایفالطوائف بعد از رسالۀ دلگشای عبید ناگهان پیدا نشده و حتماً رسالههای کوچک بسیاری در لطایف نوشته میشده است که راهنمای فخرالدین علی صفی در نگارش لطایفالطوائف بوده است. همچنین همانگونه که محققان گونهشناسی میگویند هیچ اثری تألیف نمیشود، مگر آنکه در جامعه نیازی برای آن احساس شود و بی گمان نیاز ندما و مجلس گویان بزم خاص شاهی به کتاب لطایف، فخرالدین علی صفی را بر آن داشته بود که دست به تألیف چنین کتابی بزند و خود وی نیز میگوید: «برای بزم روحافزای ایشان نوای نیازی از لطائف ارباب راز و خرد که قبل از آن جمع کرده بود، بسازد و نغمۀ دلنوازی از نتایج طبع معجز طراز حریفان سخنپرداز که پیش از آن فراهم آورده بود، بپردازد که مطالعۀ آن سبب ازدیاد فرح و نشاط و باعث اهتزاز بر بساط انبساط باشد» (صفی، 1393).
لطایف کتاب مجمعاللطایف به دو بخش تقسیم میشود؛ بخش اول، پنجاه لطیفه فارسی است که شخصیتهای آن تاریخی و اغلب از شعرا هستند؛ کسانی چون: جامی، سودایی، مولانا شهیدی، کلاوی بک، قاضی عیسی (قاضی عسکر سلطان یعقوب میرزا)، محمود گاوان، مدامی شاعر، نجم طغرای، میر عیانی، شیخ نجم وزیر سلطان یعقوب میرزا، درویش دهکی، حیرانی شاعر، مایلی شاعر، شاه محمود جان وزیر یعقوب خان، عبید زاکانی، سلمان ساوجی، محمد عصار تبریزی، ابواسحاق، مولانا طوسی، شیخ آذری، سلطان شاهرخمیرزا، مولانا کاتبی، بدر شاعر، ملا شرفالدین خطاط، میرابراهیم دیلمی (وزیر جهانشاه)، خاقانی، مولانا سلمان داعی، حافظ شیرازی، بسحق اطعمه، شاه نعمتالله، میرخسرو، حسن دهلوی، تیمور لنگ، ملاجلال دوانی، مهستی، سوزنی، جهان خاتون. لطایف برخی از این اشخاص کم و بیش به صورت پراکنده در تذکرهها نیز دیده میشود. بسیاری از این لطایف محتملاً ساختگی است با این حال نشان می دهد که لطایفی با حاضر جوابی شاعران به عنوان یکی از طبقات مهم دربار تا چه اندازه مورد علاقه بوده است.
مؤلف آشکارا میکوشد که لطایفش را با نثری ادبی بنویسد. اینکه چرا مؤلفان لطیفه در نثر ساده و بیپیرایه لطیفه دست میبرند، شاید بدین علت باشد که این لطایف با هدف خواندن در مجالس درباری تألیف میشد؛ از این رو، مؤلف برای راضی کردن ذوق اقتدارگرا و رسمی درباریان در زبان ساده و بیپیرایۀ لطایف تغییر ایجاد میکند و آن را به انواع و اقسام صناعات ادبی میآراید. ناگفته نماند نوع ادبی لطیفه که با زبان سادۀ عامۀ مردم در پیوند است، این لفظپردازیها را چندان برنمیتابد و همین دستکاری در نثر ساده لطایف از تأثیرگذاری آن میکاهد.
بخش دوم کتاب که ترکیبی از لطایف ترکی و لطایف مشهور و معمول فارسی است، گویی الحاقی است؛ زیرا مؤلف در مقدمه فقط به 50 لطیفه اشاره کرده است. شخصیتهای این لطایف اشخاص عادی و گمنامی چون اعرابی، مردی، زنی، مستی، کودکی، ابلهی، دیوانهای، بخیلی، حکیمی و... است. لطایف این بخش ساده و کوتاه است و با لطایف بخش اول تفاوت آشکار دارد.
2-4. مجمعالنوادر
کتاب دیگری که میتوان آن را به عنوان یکی از حلقههای مفقودۀ سیر لطایف مکتوب از عبید تا فخرالدین علی صفی معرفی کرد، «مجمعالنوادر» تألیف فیضالله بن زینالعابدین بن حسام بنیانی است. عبدالحی حبیبی در سال 1332 در ضمن معرفی آثار فیضالله بنیانی از این نسخه نیز نام میبرد. از این کتاب نسخههای چندی باقی مانده است: یکی در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی به شمارۀ 88 مجموعۀ ناصرالدوله فیروز: «بنبانی، فیضالله (زنده در 903 قمری)، تاریخ کتابت قرن 12 قمری، نیم خشتی، 5/12* 5/20 سم، 373 ص، 15 س، به نام سلطان محمودشاه بن محمدشاه بن احمدشاه بن محمدشاه بن مظفرشاه.» (ر.ک؛ اطلاعات نسخ خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی) و «سه نسخۀ دیگر در کتابخانههای پاکستان از جمله کتابخانۀ پروفسور شیرانی در ضمن کتابخانۀ دانشگاه لاهور موجود است» (متقی، بیتا: ذیل مجمعالنوادر). نسخه دیگر کتاب باید در کتابخانه پنجاب باشد چنان که عبدالحی حبیبی اشاره میکند.
مؤلف یعنی «فیضالله بنیانی ابن زینالعابدین بن حسام، از نویسندگان قرن نهم و دهم هجری است که در عهد محمدشاه مشهور به ابن محمدشاه بن احمدشاه بن مظفرشاه از سلاطین گجرات هند (863-917 هجری) در دربار گجرات مقام بزرگی داشت» (حبیبی، 1332). وی در دیباچۀ کتاب تاریخ کتابت و اغراض تألیف را ذکر میکند:
«خواستم کتابی پارسی در غایت ایجاز و اختصار بر نمطی جدید و طرزی نو چنان که تا الی یومنا هذا کسی بر آن طریق نرفته باشد و آن راه نسپرده و طبع هر قومی بران رغبت نماید و خاطر هر گروهی بران میل کند بنویسیم ... تا در شهور سنه ثلاث و تسع مائه [903 هجری قمری] غواص فکر در بحور اسفار غواصی نمود و کتب هر علمی از علوم به قدر الوسع و الطاقة منظور نظر گردانیده و آنچه مخ سخن و جان معنی یافت از صد یکی و از بسیار اندکی اختیار کرد و این نوادر چند از آن برگزید و بر صحیفۀ دهر یادگار نوشت»
(بنیانی، 903)
حبیبی به درستی اشاره میکند که بنیانی در نگارش مجمعالنوادر به چهار مقاله عروضی نظر داشته و نام کتابش را نیز از آن کتاب گرفته است (حبیبی، 1332)، اما همانطور که خود وی میگوید، کوشیده است طرزی نو بیاورد؛ پس چهار مقاله را به چهل نادره تبدیل میکند و بهجای آنکه فقط نوادر دبیران، شاعران و طبیبان و منجمان را بیاورد به40 نادره پرداخته و فهرست مندرجات آن را در دیباچه چنین میآورد:
«مقدمه در بیان فضائل حضرت رسالت و خلفاء راشدین، 1. نوادر رسائل عربیه؛ 2. نوادر سلاطین؛ 3. نوادر وزرا؛ 4. نوادر علما؛ 5. نوادر دبیران؛ 6. نوادر فضلاء؛ 7. نوادر متفرقه؛ 8. نوادر نکات؛ 9. نوادر حکماء؛ 10. نوادر نحات؛ 11. نوادر شعرا؛ 12. نوادر اقتباس؛ 13. نوادر کلام انبیا و صحابه و حکما به عربی؛ 14. نوادر کلام حکماء به فارسی؛ 15 نوادر اتفاقات؛ 16. نوادر انقلاب زمانه؛ 17. نوادر حیل؛ 18. نوادر الفرج بعد الشده؛ 19. نوادر اعراب و دهاقین؛ 20. نوادر تعبیر خواب؛ 21. نوادر اسخیا؛ 22. نوادر بخلا؛ 23. نوادر صبیان؛ 24. نوادر زنان؛ 25. نوادر قصاص؛ 26. نوادر تصحیفات، 27. نوادر مصلیان؛ 28. نوادر متنبئان؛ 29. نوادر طفیلیان؛ 30. نوادر سائلان؛ 31. نوادر ابوالعینا؛ 32. نوادر ابن جصاص؛ 33. نوادر اشعب طماع؛ 34. نوادر مزبد؛ 35. نوادر کذب؛ 36. نوادر معلمان؛ 37. نوادر احمقان؛ 38. نوادر مجانین؛ 39. نوادر مزاح؛ 40. نوادر حکایات صوفیه ؛ خاتمه در سبب تألیف این کتاب و دعای پادشاه اسلام»
(بنیانی، 903)
این 40 نادره یا 40 فصل هر کدام مشتمل است بر حکایتهایی که از منابع متفاوت جمعآوری شده و بنیانی به شیوۀ دیگر نویسندگان این نوع کتابها، فقط دستی در نثر و ظاهر مطالب دارد و حکایتها جمعآوری است. وی همچنین اشاره میکند که این شیوه تألیف کتاب سابقه داشته است:
«و سیرت حکما پیشین همیشه آن بوده است که بر کتابت کلمات نافعه مسارعت نمودهاند... تا حکیمی را گفتند چند خواهی نبشت جواب داد شاید کلمۀ که از آن نفع گیرم هنوز ننوشته باشم و همواره اول برای آخر کلمات نافعه و مواعظ جامعه و محبت بالغه و خبر صادقه نبشتهاند و اخبار اجواد و آثار اسخیا گفتهاند و مواقف دلیران و مبارزان بیان کردهاند تا کسانی که بعد از ایشان آیند بدیشان اقتدا کنند و هم برای این معنی بزرگی مر اهل زمانه را تحریض میکنند بر مطالع اخبار ایشان و میگوید. خواجۀ حکمت افلاطون فرماید بنویسید نوادر حکمت را و اگر خود بر بیاض دیده به نوک خنجر باید نوشت بنابر آن کلمۀ چند از کتب مختلف درین مختصر بنوشتم مامول از مکارم اخلاق آن کسانی که این مختصر را مطالعه کنند آن است که به عین رضا ملحوظ گردانند و...»
(بنیانی، 903)
پس همانگونه که پیش از این نیز گفتیم کتابهای لطایف در امتداد تألیف کتابهای چنددانشی از جمله جنگها، محاضراتها و... به وجود آمدهاند. در این شیوۀ تألیف، نویسنده منابع بسیاری را پیش چشم دارد و آنچه به نظرش مفیدتر است، انتخاب میکند و با شیوۀ نثر خود آن را به نگارش درمیآورد. گاه نویسنده نامی از منابع مورداستفاده میآورد و اغلب نیز بدون اشاره به منبع اصلی حکایت را ذکر میکند. بنیانی در مجمعالنوادر گاه به منبعی چون سیرت حجاج تألیف تیمی اشاره میکند، اما اغلب حکایتها بدون ذکر منبع و با عبارت «آوردهاند... » آغاز میشود، همچون حکایتهای فصل آخرکتاب قرۀالعین.
ساختار مجمعالنوادر همچون دیگر کتب، لطیفه است. در مقدمه کتاب مطالبی در مورد خُلق پیامبر و مزاحها و حکایتهایی از ایشان میآورد که در حکم همان مقدمات توجیهی دیگر کتب این نوع است (بنیانی، 903) و بعد از آن، هر نادره را براساس طوائف گوناگون مردم، اعلام طنز و موضوع دستهبندی میکند و از این رو، بنیانی در مجمعالنوادر آغازگر راهی است که در لطایفالطوائف به کمال میرسد.
همانطور که پیش از این گفتیم مجمعالنوادر در سال 903 هجری قمری نوشته شده و با توجه به اینکه فخرالدین علی صفی کتابش را در سال 939 هجری قمری نوشته است، پس مجمعالنوادر با اختلاف 36 ساله بر کتاب لطایفالطوائف مقدم بوده و اینکه نویسنده کتاب خود را دارای «طرز نو» مینامد بجا و شایسته است.
ساختار کتاب مجمعالنوادر و لطایفالطوائف به هم نزدیک است. بخش اول مقدمه و دلایل تألیف، بخش دوم مدح نبی و خلفا (در لطایفالطوائف این قسمت حکایتهای مزاح پیامبر و 12 امام است
)، نادرۀ اول مجمعالنوادر در رسائل عربیه است و بعد از آن نوادر سلاطین آورده می شود در حالی که در لطائفالطوائف فصلی در توقیعات پادشاهان و لطایف سلاطین آورده میشود. در مجمعالنوادر با آشفتگی بیشتر فصلها گاه به لطایف و نوادر طبقات مختلف جامعه اختصاص داده میشود و گاه به یکی از اعلام طنز و گاه به موضوعی خاص، اما در لطایفالطوائف همۀ فصلها جز فصلی در نشانههای ظهور و صناعات ادبی به لطایف طبقات مردم اختصاص دارد.
مجمعالنوادر هرگز به شهرت لطایفالطوائف نمیرسد و شاید، این به دلیل نثر نه چندان خوب بنیانی باشد. نثر فخرالدین علی صفی نثری، آراسته و پیراسته است، اما نثر بنیانی پراشتباه و ناپخته است.
اغلب شخصیتهای حکایتهای مجمعالنوادر، اسامی خاص از پادشاهان و وزرا تا دیوانگان مشهور است. کسانی چون هارون، مأمون، حجاج، اصمعی، اعمش، ابوالعینا، قاضی شریح، ابومعشر منجم، جحی، شعبی و... و جالب است به تقلید از کتابهای عربی برخی از فصلهای کتاب به طور کامل به یکی از اعلام طنز آن زمان اختصاص یافته است. مثلاً یکی از 40 نادرۀ مجمعالنوادر در لطایف ابوالعلاء ابوالقاسم اشعب بن جبیر طامع (154 هجری قمری) از ظرفای مدینه بوده است (بنیانی، 903).
بحث و نتیجهگیری
لطیفه یکی از ژانرهای شفاهی است که در فرم و شکل ظاهری با حکایت همانند است؛ با این حال چون لطایف مضمون و شیوۀ بیان خاص خود را دارند، میتوان آن را به عنوان ژانر فرعی حکایتها بهشمار آورد. نکتۀ جالب توجه این است که لطیفه تا پیش از قرن نهم معنای اصطلاحی متفاوتی داشته است و شامل حکایتهای مضحک نمیشده و به مرور معنای اصطلاحی امروزی بدان اطلاق شده است. لطایف در این دوره، تمهیدات زبانی بودهاند که غرض از آنها تأثیر بر مخاطب و به اعجاب واداشتن وی بوده است. این اعجاب در بسیاری از موارد ختم به خنده یا حداقل انبساط درونی میشده است. به مرور، در فرآیند تغییر و تکامل این ژانر شامل همۀ حکایتهای مضحک شد.
گونۀ لطیفه تا قرن هشتم به صورت پراکنده در آثار ادبی دیده میشود. رسالۀ دلگشای عبید زاکانی اولین کتابی است که لطایف را به صورت یکجا جمعآوری کرده است. پس از او، فخرالدین علی صفی بسیار منسجمتر لطایف را براساس طبقات اجتماعی گردآورده است؛ با این حال این دو، مبدع این شیوه نبودند، بلکه مدارکی باقی مانده که پیش از رسالۀ دلگشا، رسالههایی هر چند مختصر در لطیفه نوشته میشده که به دست ما نرسیده است. بعد از عبید و تا قبل از دورۀ فخرالدین علی صفی نیز این سنت حکمفرما بوده است. نسخه خطی مجمعاللطایف نوشتۀ ملا محرمی که به نظر میرسد در ماوراءالنهر و پیش از لطایفالطوائف تألیف شده است، نشان میدهد تألیف چنین کتابهایی با هدف خواندن در مجالس خاص رواج داشته است. نسخۀ خطی مجمعالنوادر بنیانی که 36 سال پیش از لطایفالطوائف نگاشته شده و شیوۀ خود در بخشبندی کتاب را به 40 نادره طرزی نو میانگارد، نشان میدهد شیوۀ فخرالدین علی صفی خلقالساعه نبوده است.