| تعداد نشریات | 61 |
| تعداد شمارهها | 2,226 |
| تعداد مقالات | 18,190 |
| تعداد مشاهده مقاله | 55,988,527 |
| تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 29,030,794 |
چالش های ترجمۀ شعر از عربی به فارسی (با بررسی اشعاری از نزار قبانی، بدر شاکر السیاب ونازک الملائکه) | ||
| پژوهش های ترجمه در زبان و ادبیات عربی | ||
| مقاله 1، دوره 3، شماره 7، تیر 1392، صفحه 13-40 اصل مقاله (520.95 K) | ||
| نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
| نویسنده | ||
| عبدالعلی آل بویه لنگرودی* | ||
| دانشیار گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) | ||
| چکیده | ||
| ترجمۀ شعر، یکی از مهمترین مباحث در مطالعات ترجمه محسوب میشود، و همواره مورد توجه و اهتمام صاحبنظران بوده و هست. آمیختگی زبان شعر با احساس شاعر، و بهرهمندی آن از ابهام و پیچیدگی و وجود عناصری نظیر موسیقی، عاطفه و خیال، شعر را در مرتبۀ بالاتری از نثر قرار میدهد. و به همان میزان بر اهمیت ترجمۀ آن میافزاید. مترجمِ شعر باید نسبت به مترجمان دیگر متون از آزادی بیشتری برخوردار باشد. ترجمۀ موفق و زیبای شعر در واقع نوعی باز آفرینی است که در ترجمههای منظوم بیشتر خود را نشان میدهد. مترجم شعر علاوه بر بهرهمندی از سایر ویژگیهای یک مترجمِ ادبی باید با زبان شعر معاصر و ویژگیهای آن ازجمله بافتار و فضای حاکم برمتن، کاربرد زبان نماد، توجه به عنصر تکرار، موسیقی درونی شعر، کاربردهای اسم خاص آشنا باشد. هدف از این مقاله تبیین دشواریها و پیچیدگیهای ترجمۀ شعر بهویژه شعر معاصرِ عربی از دو منظر نظری و کاربردی است. در مبحث نظری از عناصر ترجمهپذیر و ترجمهناپذیر شعر سخن به میان میآید و به اهمیتِ لفظ، معنا، موسیقی ، عاطفه و خیال پرداخته میشود. و دشواریهای ترجمۀ آن مورد بررسی قرار میگیرد. درمبحث کاربردی با ذکر نمونههایی از اشعار شاعران عرب نظیر نزار قبانی، بدر شاکر السیاب ونازک الملائکه مهمترین چالشهای پیش روی مترجم شعر معاصر بررسی میگردد. روشِ پژوهش توصیفی - تحلیلی و روش جمعآوری دادهها کتابخانهای است. | ||
| کلیدواژهها | ||
| ترجمۀ شعر؛ لفظ؛ معنا؛ موسیقی؛ نزار قبانی؛ سیاب؛ نازک الملائکه | ||
| اصل مقاله | ||
|
. مقدمه شعر بهعنوان یکی از از دو رکن اصلی ادبیات، همواره مورد توجه و اهتمام هدف از این مقاله تبیین دشواریها و پیچیدگیهای ترجمۀ شعر و بهویژه شعر معاصر عربی از دو منظر نظری و کاربردی است. در واقع این مقاله در پی پاسخگویی به این سؤالات است: آیا همۀ عناصر شعر قابل ترجمهاند؟ یا برخی از آنها ترجمهپذیر و برخی دیگر ترجمهناپذیرند؟ آیا مترجم شعر نسبت به مترجم سایر متون، ویژگیها، توانمندیها و اختیارات خاص دارد؟ آیا شعر معاصر عربی، مترجم را با چالشهایی روبرو میسازد؟ مهمترین این چالشها چیست؟ و راههای برون رفت از آنها کدام است؟ شیوۀ پژوهش توصیفی - تحلیلی و روش انجام کار و جمعآوری اطلاعات و دادهها کتابخانهای و بر اساس سندکاوی است. لذا در بخش اول این مقاله به تبیین مبانی نظری ترجمۀ شعر و ویژگیهای مترجم از دیدگاه صاحبنظران پرداخته و عناصر ترجمهپذیر و ترجمهناپذیر در شعر مورد بررسی قرار میگیرد. در بخش دوم، مهمترین چالشهای پیشروی مترجم شعر معاصر عربی همراه با ذکر نمونههای شعری و ترجمۀ آن در اشعار شاعرانی چون نزار قبانی، بدر شاکر السیاب ونازک الملائکة مورد بررسی قرار میگیرد. 1-2. پیشینۀ تحقیق دربارۀ ترجمۀ شعر تاکنون پژوهشهای مختلفی صورت پذیرفته است که بیشتر آنها ناظر بر ترجمه از متون انگلیسی به فارسی است. از آن جمله میتوان به این مقالهها اشاره کرد: نگاهی به فرآیند ترجمۀ شعر کوروش صفوی، ترجمۀ شعر پرویز ناتل خانلری، دربارۀ ترجمۀ شعرصالح حسینی، ولی دربارۀ ترجمۀ شعر از عربی به فارسی که در آن عناصر ترجمهپذیر و ترجمهناپذیر شعر مورد بررسی علمی قرار گرفته باشد، پژوهشی انجام نگردیده و موضوع بررسی چالشهای ترجمۀ شعر معاصر عربی نیز کنکاشی نو در این زمینه بهشمار میآید. و میتواند برای علاقهمندان عرصۀ ترجمۀ ادبی سودمند واقعگردد. 2. مترجم و ترجمۀ شعر همۀ کسانی که به نوعی با مبانی نظری ترجمه آشنا هستند بر این نکته تأکید دارند نقش مترجم در ترجمۀ متون نقشی تأثیرگذار و بی بدیل است. یک مترجم پیش از هر چیز باید یک نویسنده باشد. یوجین نایدا (Eugene nida) معتقد است «کسی که نتواند اثر قابل ملاحظهای بنویسد، بعید است اثر قابل ملاحظهای را ترجمه کند، یک مترجم باید زبانشناس، شاعر و منتقد باشد». هم او معتقد است «مترجم نه تنها باید پیام آشکار متن را بفهمد، بلکه دقایق معانی را نیز باید درک کند، بار عاطفی واژهها را دریابد، و ظرایفی را که از حیث سبک، رنگ و بوی پیام را تعیین کرده است تشخیصدهد. علاوه بر این مترجم باید با روحیۀ نویسنده دمساز باشد. بازیل آندرتون ( Basil Anderton) این دمسازی مترجم و نویسنده را با دمسازی بازیگری میسنجد که میتواند نقش خود را حسکند مترجم نیز باید از قریحۀ تقلید برخودار باشد و بتواند نقش نویسنده را بهجا آورد و رفتار و گفتار و اطوار او را با بیشترین شباهت ممکن تکرار کند» (نایدا،1370: 23). وال الایمی (1968) معتقد است «همۀ آنچه در شعر لازم است این است که مترجم به زبان مبدأ تسلط داشته باشد، در نگارش به زبان مقصد صاحب سبک باشد کلمات را با حساسیت بهکار گیرد و قدری با قواعد شعر آشنا باشد. وی بر خلاف بسیاری از صاحبنظران میافزاید بهتر است مترجم شعر خود شاعر نباشد زیرا وقتی او نقصی در شعر میبیند، سعی میکند این نقص را در ترجمه از میان ببرد و با این کار در شعر تصرف میکند» (خزاعی،1370: 57). برخلاف نظر الایمی بسیاری هم اعتقاد دارند که مترجم شعر باید شاعر باشد «زیرا اگر مترجم بخواهد شعری را با همۀ لطایفی که در بر دارد، به زبان دیگری منتقل تایتلر(1971) در کتاب خود با عنوان "رسالهای در اصول ترجمه" معتقد است: «مترجم شعر در افزودن، کاستن و آراستن متن مبدأ بیش از مترجم آثار منثورآزادی دارد، زیرا بدون این آزادی، ترجمۀ شعر روان و قابل درک نخواهد بود. (هانتزمن،1370: 33) وی حتی امانتداری در ترجمۀ شعر را اشتباهی فاحش میداند و از قول سرجان دنهام Sir John)(Denham) مینویسد: «بگذارید امانتداری در حوزۀ کسانی باشد که با موضوعات واقعی یا موضوعات اعتقادی سروکار دارند، اما کسی که در ترجمۀ شعر این هدف را دنبال میکند، چون به کاری دست میزند که بدان نیاز نیست، هرگز توفیق نخواهدیافت؛ زیرا وظیفۀ او تنها این نیست که زبانی را به زبانی دیگر ترجمهکند، بلکه باید شعر را هم به شعر برگرداند، شعر دارای چنان روح ظریفی است که به هنگام ریختن از زبانی به زبان دیگر یکسره محو میشود و چنانچه روح تازهای به هنگام انتقال درآن دمیده نشود، چیزی جز پیکر بیجان از آن باقی نخواهدماند» (همان:32). میمندینژاد هم مینویسد: «ترجمۀ شعر پای آزادی مترجم را بیش از هر مورد دیگر به پیش میکشد، چه در ترجمۀ متنهای منثور، آزادی مترجم محدود به رساندن تمامی پیام و مقصود نویسنده است، حال آنکه در ترجمۀ شعر اگر مترجم برای خود قائل به آزادی شد، که در بسیاری از موارد ناگزیر از آن است مسؤولیت او تنها به رساندن پیام شعر منحصر نمیشود بلکه ترجمۀ او، و لو به نثر، باید حالتی از احساس شعری را به خواننده منتقلکند» (میمندینژاد،1385: 235). بدین ترتیب میتوان نتیجه گرفت که مترجم شعر ضمن بهرهمندی از آزادی در ترجمه، باید دارای ذوق ادبی بوده یا دستکم آشنا با قواعد و معیارهای شاعری باشد تا بتواند به شایستگی از عهدۀ ترجمه برآید. منظور از آزادی در ترجمه آن نیست که از اصل فاصله بگیرد و به ترجمۀ آزاد رویآورد تا آنجاکه اثر تازهای ابداع کند که نشانی از اصل نداشته باشد بلکه باید مفهوم و مقصود شاعر را دریابد و آنرا در زیباترین قالب در زبان مقصد با حفظ احساس شاعرانه بیاندارد. تا بتواند هدف شعر را که تأثیرگذاری در مخاطب است محققسازد. شمس لنگرودی به نقل از اوکتاویوپاز دربارۀ ترجمۀ شعر مینویسد: «مترجم باید در کار ترجمه به متن غایب اثر دست یابد، به آنچه در جوهر یک اثر پنهان است، یا شاید با کمی تسامح بشود گفت مترجم باید به نیت خالق اثر، به آنچه که او میخواهد بگوید برسد نه به آنچه که او میگوید و در این صورت کار مترجم به نوعی بازآفرینی اثر است؛ خلق دوبارۀ یک اثر، کاری صرفا فنی نیست» (شمس لنگرودی،1390: 25). 3. ترجمهپذیری شعر در باب ترجمهپذیری متون دیدگاههای گوناگونی وجود دارد؛ برخی معتقدند 3-1. عناصر ترجمهپذیر 3-1-1. لفظ از میان عناصر هویتدهندۀ شعر که عبارتند از: لفظ، معنی، موسیقی، عاطفه و - عُد، بعضُ لقاء/ یمنحُنا أجنحةً نجتازُ اللَّیلَ بها/ فهناک فضاء/خلفَ الغاباتِ الملتفَّات، هناک بُحورٌ لاحدَّ لها تُرغی و تَمور( الملائکة، 1997: 110). - بازگرد پارهای از دیدار/ ما را پر و بالی میبخشد/ که با آن از شب در میگذریم/ که فضایی آنجاست/ درپس جنگلهای پیچاپیچ/ و دریاهای ناپیداکرانه/ که کف بر میآرند و خیزاب میجهانند (اسوار، 1381: 175). به نظر میرسد مترجم نتوانسته است معادلهایی زیبا که هم معنی را انتقالدهد و هم آهنگین باشد، برای واژهها بیابد. ترکیب "پارهای از دیدار" گذشته از اینکه معادل درستی برای "بعض لقاء" نیست، انسان را بیشتر به یاد متنهای سیاسی و ترکیبهایی نظیر "پارهای مذاکرات" یا " پارهای مشکلات" میاندازد. در این قصیده شاعر بازگشت محبوبهاش را آرزو میکند که لحظۀ دیدار به آنان پر پرواز میدهد تا از تیرگی شب در گذرند و تا بیکرانها اوجبگیرند. در ترکیب "خیزاب میجهانند" گرچه خیزاب معادل فارسی موج است، اما ترکیب آن با فعل میجهانند کاربرد نامأنوسی را به دست داده است که هیچگونه زیبایی به متن نمیدهد، و همینگونه است واژۀ پیچاپیچ که به مفهوم انبوه به کار رفته است.
3-1-2. معنا بدون تردید معنا از عناصر ترجمهپذیر و قابل انتقال به زبان مقصد است. با بررسی تمام تعاریفی که برای ترجمه ارایه شده است انتقال معنا فصل مشترک میان این تعاریف است. اگر بپذیریم که رسالت اصلی مترجم انتقال پیام اصلی متن مبدأ به زبان مقصد است، الفاظ و واژهها و به تبع آن ترکیب جملهها و عبارات در خدمت این رسالت قرارمیگیرد، زیرا الفاظ، ابزار و ظرفی برای بیان معانیاند و این مترجم است که باید نهایت ذوق و توانایی خود را بهکار بندد تا انتقال این پیام به بهترین وجه صورتپذیرد. اینجاست که نوع ترجمهای که مترجم برای انتقال مفاهیم انتخاب میکند ارزش خود را نمایان میسازد. آندره لفویر در کتاب خود با عنوان "ترجمۀ شعر و هفت راهبرد و یک طرح" هفت جلَستْ ... والخوفُ بعینیها/ تتأمَّلُ فنجانی المَقلوب/ قالت: یا ولَدی لاتَحزَن/ فالحبُ علیک هو المکتوب/ یا ولَدی/ قد ماتَ شهیداً/ من مات علی دینِ المَحبوب... / بحیاتکیا ولَدی امرأةٌ/ عیناها سبحانَ المعبود/ فمُها مَرسومٌ کالعُنقود/ ضِحکتُها موسیقی ووُرُود/ لکنَّ سماءک ممطرة/ وطریقُک مسدودٌ مسدود/ بصَّرتُ ونجَّمتُ کثیراً/ لکنی لم أقرأ أبداً/ فنجاناً یشبهُ فنجانَک/ لم أعرف یا ولدی/ أحزاناً تُشبهُ أحزانَک/ مقدورُک أن تمشی/ فی الحبِّ علی حدِّ الخنجر/ وتظلُّ وحیداً کالأصداف/ وتظلُّ حزینا کالصَفصاف/ مقدورک أن تمضی أبداً/ فی بحر الحبّ بغیر قُلوع/ وتحبَّ ملایین المرَّات/ وترجعَ کالملک المخلوع (قبانی، 2003: 181). زن نشست با چشمانی نگران/ به فنجان واژگونهام نگریست/ گفت: پسرم! غمگین مباش/ که عشق سرنوشت توست/ و هر کس که در این راه بمیرد/ در شمار شهیدان است/ پسرم در زندگیات زنی است/ با چشمانی شکوهمند/ لبانش خوشۀ انگور/ خندهاش موسیقی و گل/ اما آسمان تو بارانی است/ و راه تو بسته ... / پسرم! فال بسیار گرفتهام، طالع بسیار دیدهام/ اما فنجانی چون فنجان تو نخواندهام/ و غمی چون غم تو ندیدهام/ در سرنوشت تو عشق پیداست/ اما پایت هماره بر لب دشنه است/ همیشه چون صدف تنها میمانی/ و چون بید غمناک/ و سرنوشت تو است که همیشه در دریای عشق بی بادبان باشی/ پسرم! هزاران بار دل میبازی/ و هزاران بار چون پادشاهی مخلوع باز میآیی! (بیدج، 1380: 94). 3-1-3. خیال خیال را باید جزئی جداییناپذیر از شعر بهشمار آورد. تا آنجاکه قدما شعر در بندر چشمهای کبود تو/ بارانهایی از نور شنیدنی است/ و خورشیدهای ستمگر... و بادبانهایی/ که کوچ به سوی مطلق را تصویر میکنند/ در بندر چشمهای کبود تو/ پنجرههای دریایی گشودهای است/ و پرندگانی که در آفاق دور در پروازند/ به جستجوی جزیرههایی که آفریده نشده/ در بندر چشمهای کبود تو/ برف در تموز میبارد/ و زورقهایی آکنده از فیروزه/ که دریا را در خویش غرقه ساخته اما خود غرقه نگشته/ در بندر چشمهای کبود تو/ چونان طفلی بر صخرهها میدوم/ بوی دریاها را استشمام میکنم/ و هچون گنجشکی بالغ باز میگردم/ در بندر چشمهای کبود تو/ رؤیای دریا و دریاها را میبینم و میلونها ماه را صید میکنم/ و رشتههای مروارید و زنبق را/ در بندر چشمهای کبود تو/ سنگها در شب سخن میگویند/ در دفتر چشمهای رازدار تو/ کیست که هزاران ترانه نهفته است/ ای کاش من ای کاش من دریا نوردی بودم/ یا کسی بود که زورقی به من میداد/ تا هرشب بادبان خویش را بر افرازم/ در بندر چشمهای کبود تو... (شفیعی، 1380: 126). 3-2. عناصرترجمه ناپذیر 3-2-1. موسیقی موسیقی و وزن بخش جداییناپذیر از شعر است. و آنرا باید از عناصر ترجمهناپذیر در شعر دانست. زیرا عینا نمیتوان موسیقی شعر را در یک زبان که تابعی از متغیرهای گوناگون است به زبان مقصد برگرداند. زیرا شاعر با بهرهمندی از ذوق و تجربۀ شاعرانۀ خود و با توجه به مضمونی که قصد بیان آنرا دارد و در چهارچوبی که برای شعر انتخاب کرده است، واژههایی را برمیگزیند، این واژهها گذشته از برخورداری از شیوایی و رسایی باید سنجیده و منطقی در کنار هم بنشیند تا از رهگذر این همنشینی نغمه و آهنگی پدیدآید که به هنگام خواندن گوشنواز باشد. از اینرو گزینش واژهها لطافت یا خشونت بهکار رفته در هریک از آنها میتواند در نتیجۀ کار تأثیرگذار باشد. گاهی ممکن است بسامد یک حرف در یک بیت شعر به زیبایی آن بیفزاید یا از ارزش آن بکاهد و به موسیقی برآمده از کلیت متن آسیب برساند؛ مجموعۀ این ویژگیها در آهنگ نهایی و موسیقی شعر تأثیر بسزاییدارد. به همین جهت مترجم به هنگام ترجمه باید همۀ این ظرافتها را در نظر بگیرد تا بتواند در ترجمه موفق شود و اثری ماندگار از خود بر جای بگذارد. آنچه مسلم است این است که مترجم نمیتواند موسیقی بیرونی و کناری شعر را که در وزن و قافیه متبلور است به زبان مقصد برگرداند. دیدگاه جاحظ که معتقد است «شعر را نمیتوان ترجمه کرد و آنرا از زبانی به زبانی دیگر برگردانید، هرگاه شعری را به زبان دیگری ترجمه کنند، پیوند آن میگسلد، وزن در هم میریزد و زیباییاش از میان میرود و خاستگاه شگفتی آن تباه میگردد و نه چون نثر که ارزشی فروتر از آن مییابد» (جاحظ،1965، ج 65:2). گرچه کمی مبالغهآمیز مینماید ولی با اندکی دقت در آن میتوان دریافت که دیدگاه وی ناظر بر وزن و قافیه است. زیرا موسیقی حاصل از وزن و قافیه و هماهنگی میان واژهها در یک زبان هیچگاه قابل انتقال به زبان دیگر نیست. خانلری در مقالۀ "ترجمۀ شعر" به این نکته اشاره میکند و مینویسد: «نقل معانی یک قطعه شعر از زبانی به زبان دیگر نیمی از کار است و نیم دیگر و نیمۀ بسیار مشکل، نقل صورت شعر یعنی موسیقی الفاظ است، این موسیقی را هرگز نمیتوان عینا از زبانی به زبان دیگر منتقلکرد» (خانلری،1385 :80). با این وجود بسیاری از مترجمان کوشیدهاند که ترجمۀ منظوم از شعر بهدستدهند، ولی نتوانستهاند همان تأثیر شعر اصلی را در خواننده بهجایگذارند. زیرا «وزن یک شعر از نظرگاه شاعر انتخابی و اختیاری نیست. شاعر وزن را بهطور طبیعی از نفس موضوع الهام میگیرد؛ هنگامیکه موضوع به خاطرش میرسد وزن نیز همراه آن است و در اینباره گفتهاند: طبیعت شعر به خودی خود وزن را تعیینمیکند» (اسماعیل، 1992: 299). به همین سبب ترجمههای منظوم بیش از آنکه ترجمه باشد بازآفرینی شعر است و بیشتر رنگ و بوی احساسات مترجم را دارد تا شاعر. رجایی معتقد است: «وقتیکه شعری را ترجمه میکنیم یا شرح میدهیم، عبارتهای ترجمه و شرح دیگر شعر نیست مگر آنکه آفرینشی نو باشد اما به هر حال آن شعر نخست نیست، زیرا لفظ و زبان آن باقی نمانده وقتی زبان شعر حذف میشود نه تنها الفاظ بلکه موسیقی و تصاویر هم ناپدید میشود و اگر ترجمۀ آن اثر، به زبان شعر یا نثر، یا شرح آن، خود انشای زیبای جدیدی نباشد، از اثر اول اثری روحی و واقعی نمیماند» (رجایی، 1370: 60). این باز آفرینی را میتوان در قطعة زیر از شعر نازک الملائکة که شفیعی کدکنی آنرا ترجمه کرده، مشاهده نمود. - مرَّت أیَامٌ مُنطَفِئات/ لم نَلتَقِ لم یَجمَعنا طیفُ سراب/ وأنا وَحدی... / أقتاتُ بِوَقعِ خُطَی الظُّلُمات/ خلفَ زُجاجِ النَّافذةِ الفَظَّةِ، خلفَ الباب/ وأنا وحدی... /مرَّت أیَام/ باردةٌ تَزحَفُ ساحبةً ضَجَری المرتاب/ وأنا أصغی وأعُدُّ دقائقَها القَلِقات/ هل مرَّ بنا زَمَنٌ أم خُضنا اللَّازمنا/ مرَّت أیَام/ أیَام تُثقِلُها أشواقی، أینَ أنا/ مازلتُ أحَدِّق فی السُّلَّم/ والسُّلَّمُ یبدأ لکن أینَ نهایتُه/ یبدأ فی قلبی حیثُ التِّیهُ وظُلمَتُه/ یبدأ. أینَ البابُ المبهم/ بابُ السُّلَّم... (الملائکة، 1997: 110). روزهای فرومرده بگذشت/ یکدیگر را ندیدیم، حتی،/ در سرابی ز رؤیای دوری/ تیره و تار و تنها، در اینجا/ زیر گامی ازینسان/ پشت این در/ پشت این پنجره، پشت شیشه/ روزها رفت/ روزهایی همه سرد و خاموش/ پر ز تردید خالی ز خورشید/ لحظههایی که من گوش خود را/ میسپردم به گام دقایق/ لحظههایی سراسر تپش را/ میشمردم/ آه، میپرسم از تو من اکنون/ بر من و تو زمان را گذر بود/ یا که در بی زمان غرقه بودیم/ در فراخا و ژرفای اوهام/ روزهایی گرانبار از شوق ... . من کجایم ؟/ همچنان خیره در نردبان آه! / نردبانی که آغاز گشته/ لیک پایان آن ناپدید است/ نردبانی که میگردد آغاز/ از دلم، از دل تیرگیها/ لیک آن در که میجویم آنرا نیست پیدا (شفیعی، 1380: 141). 3-2-2. عاطفه عنصر دیگری که در شکلگیری و زیبایی شعر نقش بسزایی دارد و در ترجمه معمولا مغفول میماند و یا به آن کمتر توجه میشود، عاطفه است. «و منظور از آن حالتی است که در آن همۀ وجود شاعر تحت تأثیر یک موضوع، اندیشه یا مشاهده قرار میگیرد و او را وامیدارد تا احساسات خود را در برابر آن بیان کند و آنچه را در ذهن او میگذرد بر زبان آورد» (خفاجی، 1995: 42). به بیان دیگر «منظور از عاطفه، اندوه، یا حالت حماسی و اعجابی است که شاعر از رویداد حادثهای در خویش احساس میکند و از شنونده یا خواننده میخواهد که در این احساس شرکت داشته باشد» (شفیعی، 1366: 24). در واقع انگیزۀ درونی یک شاعر که در اثر اندیشیدن به یک موضوع یا مشاهدۀ یک منظره او را وامیدارد که احساسات خود را در قالب کلمات بیان کند. بنابراین عاطفه عنصر جداییناپذیر بلکه منشأ و سرچشمۀ آفرینش یک اثر ادبی است، و با نازک خیالی، لطافت طبع و ظرافت اندیشه و در نهایت با تجربه و احساس شاعرانه پیوندی ناگسستنی دارد. بدیهی است که میزان عاطفه در هر شعر یکسان نباشد، البته هرچه شاعر در عاطفۀ خود صادق باشد، تأثیر سخن او بر مخاطب بیشتر خواهدبود. طبیعی است که عاطفۀ هر شاعری برای سرودن با شاعران دیگر متفاوت باشد. اما اگر شاعر بخواهد شعر مناسبتی را هم ترجمه کند باید همان انگیزهای که شاعر را واداشته تا چنین شعری بسراید در خود ایجاد کند یا دست کم احساس خود را به آن نزدیکسازد. در واقع دمساز شدن مترجم با شاعر در اینجا معنی پیدا میکند. شاید بهترین مثال قصیدۀ «بلقیس» باشد که نزار قبانی در رثای همسرش سروده است. طبیعی است چنین شعری سرشار از عاطفه باشد؛ و برای آنکه مترجم بتواند احساس شاعر را به خواننده انتقال دهد، باید با شاعر دمساز شود، درست مانند بازیگری که بخواهد به شایستگی از عهدۀ نقش خود برآید، باید آن چنان حس بگیرد تا خود را به شخصیت اصلی نزدیکسازد. شاعر در بخشی از قصیده این گونه میسراید: بلقیسُ ! أیَـتها الشَّهیدةُ والقصیدةُ والمطهرةُ النَّقیةُ/ سبأٌ تُفَتِّشُ عن ملیکتها/ فَرُدِّی للجماهیر التحیة/ یا أعظمَ الملکاتِ یا امرأةً تجَسِّد کلَّ أمجادِ العُصُور السَّامریة. هل تعرفونَ حبیبتی بلقیسَ ؟/ فهیَ أهمُّ ما کتبوهُ فی کُتُبِ الغَرام/ کانت مزیجاً رائعاً بین القطیفةِ والرُّخام/ کانَ البنفسجُ بینَ عینیها ینامُ ولاینام/ بلقیسُ یا عطراً بذاکرتی ویا قبراً یسافرُ فی الغَمام/ قتلوکِ فی بیروت مثل أیِّ غزالة/ من بعدما قتلوا الکلام/ بلقیس! تَذبَحُنی التفاصیلُ الصغیرة فی علاقتنا/ وتَجلِدُنی الدقائقُ والثوانی/ فلکل دبُّوس صغیرٍ قصَّة/ ولکلِّ عِقد من عقودکِ قصَتان/ حتی ملاقطِ شعرکِ الذَّهبی/ تَغمُرُنی کعادتها بأمطار الحنان/ ویعرِّشُ الصوتُ العراقیُّ الجمیلُ علی الستائر والمقاعد والأوانی/ ومنَ المرایا تطلعین/ منَ الخواتمِ تطلَعین/ منَ القصیدة تطلعین/ من الشُموع/ من الکؤوس / من النبیذِ الأرغوانی. بلقیسُ ! یا بلقیسُ لو تدرینَ ما وجَعُ المکان/ فی کلِّ رکن أنتِ حائمة کعُصفور. تَتَذَکَّرُ الأمشاط ماضیها فَیَکرُجُ دمعُها/ هل یا تُری الأمشاطُ من أشواقها أیضاً تعانی. أخذوکِ أیَّتُها الحبیبةُ من یدی/ أخذوا القصیدةَ من یدی/ أخذوا الکتابةَ والقراءةَ والطفولةَ و الأمانی. بلقیسُ! یا دمعاً ینقِّطُ فوقَ أهدابِ الکمان/ نامی بحفظِ اللهِ أیَتُها الجمیلة/ فالشعرُ بعدَکَ مُستحیلٌ والأنوثةُ مُستَحیلة... (قبانی، 2003: 121). بلقیس! ای شهید! ای شعر! ای پاکیزه! و ای ناب!/ سبا ملکه خویش را میجوید/ 5. چالشهای ترجمۀ شعر معاصر 5-1. دقت در معادلگزینی معادلگزینی و انتخاب واژهها در ترجمۀ شعر نسبت به ترجمۀ نثر از - لستُ معماراً شهیراً/ ولا نحَّاتًا من نحَّاتی عصرِ النَّهضة/ ولیسَ لدَیَّ تاریخٌ طویلٌ مع الرُّخام/ ولکنَّنی أودُّ أن أذُّکِرُک بما فَعَلته یدای لصیاغةِ جسدِک الجمیل! (نزار قبانی، 1382: 376). - من نه مهندس معماری مشهورم، نه پیکر تراشی از دورۀ رنسانس، و مرا با مرمر تاریخی ممتد نیست اما خوش دارم به تو یادآور شوم که دستانم چه کرده است تا پیکر زیبایت را پرداخت کند (اسوار، 1382: 377). - نه معماری بلند آوازهام، نه پیکر تراشی از روزگار رنسانس، نه آشنای دیرینۀ مرمر، اما میخواهم بدانی تن زیبای تو را چگونه ساختهام! (بیدج، 1380: 85). در ترجمۀ اول مترجم سعی کرده است برای یکایک واژهها در فارسی معادل بیابد، در واقع ترجمۀ معنایی را برگزیده است، از این رو ترجمۀ او به نثر شبیهتر شده است تا شعر و کاربرد واژههایی نظیر: مهندس، ممتد، یاد آور شوم، پرداختکند و ... ارزش ترجمۀ وی را تا سر حد یک نثر عادی فروکاسته است. و در ترجمۀ دوم آنچه به ترجمه زیبایی مضاعف داده است استفاده از کلمات گوشنواز " بلند آوازه"، "روزگار" و "آشنای دیرینه" است. ولی در هر دو ترجمه مترجمان توانستهاند مفهوم را به زبان مقصد انتقالدهند.
5-2. آگاهی از فضای حاکم برمتن نکتۀ دیگری که مترجم شعر باید مورد توجه قراردهد تا بتواند برای واژهها معادل مناسبی بیابد، آگاهی از فضای حاکم بر متن است، منظور از آن توجه به فضایی است که شاعر ترسیم میکند و معمولا شعر را با به تصویر کشیدن یک ظرف مکانی و زمان خاص آغاز میکند تا از یک سو فضا را برای بیان مقصود خود مهیاسازد و از سوی دیگر مخاطب را برای پذیرش آن آماده کند. بدر شاکر سیاب در قصیدۀ (اللیل و السوق القدیم: شب و بازار کهنه) فضای بازار را در شب توصیف میکند که همه چیز درآن بوی کهنگی میدهد، در این میان به وصف یک میخانهای قدیمی میپردازد که بر در و دیوار آن غبار نشسته و همۀ کالاهایی که بر روی قفسهها قرار دارد رنگ باخته است. شاعر در بند دوم از قصیده چنین میسراید: - وتناثرَ الضَّوءُ الضَّئیلُ علی البضائعِ کالغبار/ یَرمی الظِّلال علی الظِّلال، کأنَّها اللَّحنُ الرَّتیب/ ویُریقُ ألوانَ المغیبِ البارداتِ علی الجدار/ بینَ الرُّفوفِ الرَّازحات کأنَّها سُحُبُ المغیب/ الکوبُ یَحلُمُ بالشَّرابِ وبالشِّفاه... (السیاب،لاتا، ج1: 34). - پرتو ضعیفی همچون غبار بر کالاها ریخته/ و سایهها بر سایهها افتاده، همچون لحنی یکنواخت/ و رنگهای سرد غروب را بر دیوار ریخته/ میان گلههای اشتران بی رمق که بسان ابرهای غروب اند! (عباس، 1384: 335). چنانکه از عنوان قصیده پیداست، شاعر از بازار کهنه سخن میگوید که رونق گذشته را ندارد، همه چیز در آن رنگ باخته است و در ادامه به توصیف میخانه قدیمی میپردازد که پیش از این با عبارت "من کل حانوت عتیق" از آن نام میبرد که دیگر در آن خبری از آمد و شد میگساران نیست و نور کمی بر آن تابیده، گویی پرتو رنگ باخته خورشید به هنگام غروب بر در و دیوار فرسوده و قدیمی آن افتاده است، در این حالت جامها که خالی ماندهاند، در رؤیای شراب و میخوارانیاند که آنها را از شراب پرکنند و سربکشند. با توجه به فضای حاکم بر متن و وجود قرینههای لفظی محکم همچون: البضائع: کالاها؛ الجدار:دیوار؛ و الکوب: جام؛ مشاهده میشود که مترجم"الرفوف الرازحات" که منظور قفسههای روی دیوار میخانه است، و مانند دیگر کالاهای آن رنگ کهنگی و فرسودگی به خود گرفته، به" گلۀ شتران بی رمق" ترجمه کرده است. شاعر در بخش دیگری از قصیده چنین میسراید. - وأنتِ أیَّتُها الشُّموعُ ستُوقَدین/ فی المِخدَعِ المجهولِ، فی اللَّیلِ الَّذی لن تَعرِفیه/ تُلقینَ ضوءَکِ فی ارتخاءٍ مثلِ إمساء الغروب/ حقلٌ تموجُ به السنابلُ تحتَ أضواءِ الغُروب/ تَتَجَّمَعُ الغربانُ فیه/ تُلقینَ ضوءَکِ فی ارتخاءٍ مثلَ أوراقِ الخریف/ فی لیلةٍ سَکرَی بالأغانی، فی الجَنوب/ نَقَرَ الدَّرابِکُ من بعید/ یَتهامَسُ السَّعَفُ الثَّقیلُ به و یَصمَتُ من جدید... (السیاب، لاتا،ج1: 35). - ای شمعها بزودی روشن میشوید/ در اندرونی ناشناخته، در شبی که نمیشناسیمش/ پرتوت را با رخوت میافکنی، همچون برگ های پاییز/ کشتزاری که در آن سنبلهها زیر پرتوهای غروب پریشان میشوند و زاغها در آن گردمیآیند/ پرتوت را با رخوت، همچون برگهای پاییز میافکنی/ در شب مهتابی سرمست از ترانهها، در جنوب/ نواختن تنبکها از دور/ جهیزیه سنگین با آن پچ پچ میکنند و باز ساکت میشوند (عباس، 1384: 337). گذشته از ترجمۀ ضعیف شعر که در آن ویژگیهای ترجمۀ شعر رعایت نشده است، مترجم باز هم فضای حاکم برمتن را نادیده گرفته، در حالیکه شاعر در ادامۀ توصیفش از کالاهای بازار در برابر شمع درنگ بیشتری میکند و به آن مژدۀ آیندهای روشن را میدهد، شبی مهتابی را ، در جنوب، به تصویر میکشد؛ شبی که سرمست از آوازها است که از یک سو صدای نواختن دهل و نقاره از دور به گوش میرسد، و از سوی دیگر با صدای برخاسته از نوازش نسیم شاخههای سنگین درخت خرما،درهم میآمیزد و شاعر از آن به پچ پچ برگها تعبیر میکند. مترجم ناباورانه آنرا به "جهیزیۀ سنگین که با آن پچ پچ میکند" ترجمه کرده است. که هیچ تناسبی میان جهیزیه سنگین و تصویری که شاعر از شب در فضای روستایی جنوب عراق به دست میدهد، نمیتوانیافت. این نکته به مطلب دیگری هم اشاره دارد که مترجم نتوانسته میان معانی مختلفی که یک واژه دارد، معنای دقیق را تشخیصدهد و با توجه به فضای حاکم بر متن معادل درستی بر آن بیابد. 5-3. توجه به موسیقی درونی شعر اما در خصوص موسیقی درونی شعر که از آن به مجموعه تناسبهای موجود میان صامت و مصوتهای کلمات و واژههای یک شعر و « هماهنگی و نسبت ترکیبی کلمات و طنین خاص هر حرفی در مجاورت با هر حرف دیگرمیدانند» (شفیعی کدکنی، 1368: 51). به نظر قابل انتقال در ترجمه باشد. و به همین سبب است که واژهها هم در انتقال معنا و هم در بازآفرینی موسیقی شعر نقش مهمی ایفا میکنند. در مقایسۀ ترجمههای ذیل از شعر سیاب میتوان موسیقی درونی را به خوبی مشاهده کرد، که ترجمه سوم بهتر توانسته است این مطلب را انتقال دهد. - وأنتَ یا بُوَیبُ !/ أودُّ لو غرقتُ فیک ألقطُ المِحار/ أشیدُ منه دار/ یُضیءُ فیها خضرةَ المیاهِ والشَّجر/ ماتنضَحُ النجومُ والقمر/ وأغتدی فیک مع الجزر إلی البحر/ فالموتُ عالمٌ غریبٌ یفتنُ الصِّغار/ وبابُه الخفیُّ کان فیکیا بویب!... (سیاب، لاتا:220) - ای بویب! دوست دارم در اعماق تو غرق گردم/ و مهره و صدف برچینم/ تا از آن خانهای بسازم/ که سبزی آب و درخت در آن بدرخشند/ و روشنی ستارگان ماه از آن بتراود/ دوست دارم با تو هنگام جزر به دریا برگردم/ چرا که مرگ، جهانی شگفت است/ که کودکان را میفریبد/ درِ مخفی آن در اعماق توست ای بویب! (رجایی، 1381: 106). - و اما تو ای بویب . دلم میخواهد در تو غرق شوم و صدف برگیرم/ و - و تو ای بویب / دلم میخواهد در تو غرقه شوم/ و صدفها را به چنگآورم/ و از آن سرایی بسازم/ که سبزی آبها و درختها در آن بتابد/ چندانکه ستارگان را و ماه را تابندگی است/ دلم میخواهد با جزر و مد تو به سوی دریا شتابم/ مرگ، جهان شگفتی است که از کودکان دل میرباید/ و دوازه نهانی آن در توست (شفیعی کدکنی، 1380: 181). ذکر نمونهای دیگر از شعر نزار قبانی موضوع را بیشتر تبیین میکند، وی در قصیدۀ المهر ولون میگوید: - لم یَعُد فییدنا/ أندلسٌ واحدةٌ نَملِکُها/ سَرَقوا الأبوابَ/ والحیطان/ والزوجاتِ والأولاد/ والزَّیتونَ والزَّیت / وأحجارَ الشَّوارع/ سرقوا عیسی بن مریم/ وهو مازالَ رضیعاً/ سرقوا ذاکرةَ اللَّیمون/ والمِشمِشَ والنعناعَ منَّا/ وقنادیلَ الجَوامع/ لم یَعُد ثمةَ أطلالٌ لکی نَبکی علیها/ کیفَ تَبکی أمةٌ/ أخذوا منها المدامع (قبانی، 2009: 95). - دیگر در دستانمان نیست/ حتی یک اندلس که از آن ما باشد/ درها را هم - دیگر حتی یک اندلس/ برایمان نمانده است/ به تاراج بردند/ درها را/ دیوارها را/ همسران و کودکانمان را/ و سنگفرش خیابانها را/ ربودند مسیح را/ به گاه نوزادی/ ستاندند از ما بوی خوش لیمو/ خاطره شیرین زرد آلو و نعناع را/ به یغما بردند/ چلچراغ مساجد را/ دیگر خرابهای نیست/ از دیار یار/ تا بر آن مویه کنیم / اشک را هم ستادهاند/ چگونه بگرییم/ با چشمهایی خشکیده ... (ناظمیان، 1374: 10). 5-4. آشنایی با زبان رمز و نماد از جمله چالشهای پیش روی مترجمِ شعرمعاصر موضوع نمادگرایی و بهرهمندی از رمز و نماد در شعر است. مترجم گذشته از توانمندیهایی که باید در عرصۀ ترجمه بویژه در ترجمۀ ادبی کسبکند، باید با زبان شعری آشنا باشد. گاهی کاربرد نمادهای جهانی، گاهی ملی و گاهی فردی یا شخصی است. مترجم باید تسلط کافی بر زندگی، افکار و اندیشههای شاعر و نوع کاربرد نماد در شعر او داشته باشد تا بتواند با رمزگشایی پیام شعر را به زبان مقصد انتقالدهد. بیتوجهی به این امر میتواند او را به ورطۀ خطاهای فاحش بیفکند. بهعنوان مثال "الطفل" در قصیدهای از صلاح عبدالصبور با همین عنوان نماد عشق است. و یا "الطین" در قصیدهای از ابوماضی نماد انسان مغرور، "شب" در شعر سیاب نماد دوران سیاه استعمار و در شعر عبدالصبور نماد غم و اندوه است. "نی" در شعر بیاتی نماد روح سوزان او در راه مبارزه با استکبار و در شعر خلیل حاوی نماد سنتهای کهن و پوسیدهای است که مقابل انقلاب و خیزش مردمی میایستند. کاربرد رمز و نماد آنچنان گسترده و فراگیر است که عدم آگاهی از آن فهم شعر را بر خواننده دشوار میسازد چه رسد به ترجمۀ آن. به همین سبب رمزآمیز بودن شعر معاصر وظیفۀ دیگری را بر دوش مترجمِ شعر میگذارد تا با همۀ توانمندی و براعتی که در ترجمه دارد، بدون آگاهی از کاربرد نماد دست به ترجمۀ شعر معاصر نزند. به عنوان مثال شاعران معاصر از واژۀ مطر به معنای باران بسیار استفاده کردهاند. این واژه در شعر سیاب "گاه نماد جاودانگی و گاهی به معنای رستاخیز و زندگی دوباره، گاه نماد قیام و انقلاب بر ضد حکومتهای سلطهجو و مستبد، گاه نیز به مفهوم اصل و منشأ حیات و گاهی نیز به معنای خون است، و گاهی دو مفهوم متضاد مرگ و زندگی را با هم بر باران حملمیکند (رجایی، 1381: 88) و همۀ اینها ریشه در کاربردهای اسطورهای دارد. مترجم باید ترجمۀ خود را با نوع کاربرد و مفاهیم نمادین کلمات انجامدهد و مفهوم بیت را با این کاربردها هماهنگ سازد. 5-5. توجه به کاربردهای اسمهای خاص کاربرد اسمهای خاص در شعر معاصر عربی، کاربردی نمادین و مجازی است. از نامهای پیامبران و شخصیتهای تاریخی گرفته تا نام شهرها، هریک در پس این کاربرد واژهای بیانگر نوعی اندیشه و تفکر و باورهای شاعر است. گاهی نمایندۀ آرمان شهر و مدینۀ فاضلهای است که شاعر برای خود آفریده، گاه نقابی است که شاعر آنرا بر چهره مینهد تا از پس آن و از زبان آن دغدغهها و دلمشغولیها و اندیشههای خود را بیان میکند. مترجمِ شعر معاصر بدون آگاهی از این کاربردها نمیتواند مفاهیم شعر را به درستی دریابد و مقصود شاعر را به زبان مقصد انتقالدهد. به عنوان مثال "مسیح" درشعر معاصر گاهی به عنوان نماد غربت و رنج رخ مینماید و گاهی نمادی از پناهندگان رنجدیدۀ فلسطینی است (عرب، 1388: 120). «غرناطه» در شعر نزار قبانی نشان هویت ملی و اسلامی است. وی در شعر هروله کنندگان و در اعتراض به یادداشت صلح که میان اعراب و رژیم صهیونیستی به امضا رسید، چنین میسراید: - سقطَت غرناطةُ/ للمرةِ الخمسینَ من أیدی العرب/ سقَطَ التاریخُ من أیدی العرب/ - از کفدادند اعراب "غرناطه" را و از کفدادند تاریخ را برای پنجاهمین بار، فروگسست از هم چکامههای حماسی ما، سقوط کرد اشبیلیة، سقوط کرد انطاکیه، سقوط کرد عموریه ... . 5-6. بهرهمندی از عنصر تکرار شعر هیچگاه مانند دورۀ معاصر از تکرار واژهها بهره نبردهاست. شاعر معاصر در پی آن است تا خواستهها و اندیشههای خود را در ذهن مخاطب تثبیتکند. این موضوع به شاعران نوپرداز محدود نمیگردد بلکه شاعران نوگرای کلاسیک نیز از این موضوع بهرهبردهاند. تکرار واژها از روی آگاهی و دقت شاعر است و نمیتوان در ترجمه از آن چشم پوشی کرد و بیاعتنا از کنار آن عبور کرد. بلکه باید با دقت و به همان میزان که در متن اصلی تکرار میشود، برای آن در ترجمه معادلآورد. نزار قبانی در قصیدۀ معروف خود در پاسداشت دلاوریها و پایمردیهای رزمندگان و مردم مقاوم جنوب لبنان با عنوان «سمفونی پنجم» چنین میسراید: - سَمَّیتُکَ الجنوب/ سَمَّیتُکَ الشَّمعَ الَّذییُضاءُ فی الکَنائس/ سَمَّیتُکَ الحِنَّاء فی أصابعِ العَرایس/ سَمَّیتُکَ الشعرَ البُطُولیَّ الَّذییحفظُهُ الأطفالُ فی المدارس/ سَمَّیتُکَ الأقلامَ والدفاترَ الوَرَدیَة/ سَمَّیتُکَ الکتابةَ السریةَ/ سَمَّیتُکَ الرصاصَ فی أزِقَّةِ النَّبطیة/سَمَّیتُکَ النُّشورَ والقیامة/ سَمَّیتُکَ السَّیف الذی تحمِلُهُ فی ریشِها الحَمامة... (قبانی، لاتا،ج2: 630). - ترا جنوب نامیدم/ و شمعی که در کلیساها فروزانی/ و حنایی که بر انگشتان نوعروسان میدرخشی/ و شعری حماسی که کودکان دبستانی/ آنرا به خاطر میسپارند/ ترا قلمهای سرخ/ دیوارنویسیهای پنهانی/ و صفیر گلوله در کوچههای نبطیه/ و رستاخیز و قیامت انسان نامیدم/ و شمشیری که کبوتران آن را زیر بالهای خود جای میدهند (ناظمیان، 1374: 10). چنانکه مشاهده میشود فعل «سمیتک» نه بار تکرار شده است، ولی مترجم تنها دو بار آنرا ترجمه کرده و عبارتهای دیگر را با واو عطف به آن پیوند داده است، در حالیکه هر یک از آن فعلها دارای شخصیتی مستقل و در پی تثبیت مفهومی تازه در ذهن مخاطب است. نتیجهگیری 1. ترجمۀ شعر مانند ترجمۀ سایر متون امری نسبی است، و به همین سبب ترجمۀ بی عیب و نقص و کامل از شعر ممکن نیست. 2. مترجم شعر ضمن بهرهمندی از آزادی بیشتر در ترجمه نسبت به مترجمان دیگر متون باید دارای ذوق ادبی باشد یا دست کم احساس شاعرانه را تجربه کرده باشد. مترجم شعر باید مضمون را دریابد و آنرا در قالبی روان و ادبیانه در زبان مقصد بریزد. در واقع ترجمۀ شعری موفق به نوعی بازآفرینی متن اصلی است نه ترجمۀ آن. 3. از میان عناصر شعر لفظ، معنا و صور خیال که از آن به تصویر شعری هم تعبیر میشود، ترجمهپذیر ولی موسیقی و عاطفه ترجمهناپذیرند؛ بهویژه موسیقی بیرونی و کناری که در وزن و قافیه تجلی مییابد. اما موسیقی درونی که از آن به مجموعۀ تناسبهای موجود میان صامتها و مصوتهای کلمات و واژههای یک شعر تعبیر میشود ترجمه پذیر است. این نکته در ترجمۀ شعر معاصر که بر اساس نظام سطر استوار است، اهمیت دو چندان دارد. 4. عاطفه عنصر جداییناپذیر بلکه منشأ و سرچشمۀ آفرینش یک اثر ادبی است، 5. معادلگزینی و انتخاب واژهها در ترجمۀ شعر نسبت به ترجمۀ نثر از حساسیت بیشتری برخودار است. زیرا واژهها در شعر علاوه بر رساندن معنا و پیام، در آفرینش موسیقی کلام نقشدارند. به همین سبب مترجم باید واژههایی را برگزیند که هم معنی شعر را انتقالدهد و هم در آهنگ کلام مؤثر باشد. برای اینکه بتواند در این امر موفق باشد باید کاملا از فضای حاکم بر متن و موضوع آن آگاهی داشته باشد، تا بتواند متناسب با آن معادلها و اسلوب مناسب را در ترجمه برگزیند. 6. از جمله چالشهای پیشروی مترجم شعر معاصر موضوع نمادگرایی و بهرهمندی از رمز و نماد در شعر است. مترجم گذشته از توانمندیهایی که باید در عرصۀ ترجمه بویژه در ترجمۀ ادبی کسب کند، باید با زبان شعری آشنا باشد. مترجم باید تسلط کافی بر زندگی، افکار و اندیشههای شاعر و نوع کاربرد نماد در شعر او داشته باشد تا بتواند با رمز گشایی پیام شعر را به زبان مقصد انتقالدهد. 7. از دیگر ویژگیهای سبکی شعر معاصر، استفاده از عنصر تکرار است که شاعر به مناسبت از تکرار اسم، فعل و حرف بهره میبرد تا بتواند اندیشههای خود را در ذهن مخاطب تثبیتکند. لذا اگرچه واژهها به ظاهر تکراری است اما هریک از آنها دارای شخصیتی مستقل و در پی تثبیت مفهومی تازه در ذهن مخاطب است. از این رو مترجم نباید از ترجمۀ آنها چشمپوشی کند. | ||
| مراجع | ||
|
- اسماعیل، عزالدین. (1992). «الأسس الجمالیة فی النقد الأدبی».ط1. بیروت: دارالفکر العربی. - بدوی، مصطفی. (1369). «گزیدهای از شعر عربی معاصر». ترجمه: غلامحسین یوسفی، یوسف بکار.چ1. تهران: انتشارات اسپرک. - جاحظ، عمرو بن عثمان. (1965).«الحیوان». مصر: مطبعة البابی. - حقانی، نادر. (1386). «نظرها و نظریههای ترج». چ1. تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر. - خانلری، پرویز ناتل. (1385). «ترجمه شعر».چ1. تهران: انتشارات خانزاده. - خفاجی، محمدعبدالمنعم. (1995). «مدارس النقد الادبی الحدیث».ط1. القاهرة: الدار المصریة اللبنانیة. - رجایی، نجمه. (1381). «اسطورۀ رهایی».چ1. مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی. - السیاب، بدر شاکر السیاب. (لاتا). «المجموعة الشعریة الکاملة». بیروت: منشورات دارالمنتظر. - شفیعی کدکنی، محمد رضا. ( 1368). «موسیقی شعر». تهران: انتشارات آگاه. - ــــــــــــــــــــــــــــــ. (1366). «صور خیال در شعر فارسی». چ1. تهران: انتشارات آگاه. - ــــــــــــــــــ. (1380). «شعر معاصر عرب». چ1( ویرایش جدید). تهران: انتشارات سخن. - ضیف، شوقی. (1376).«البحث الأدبی». ترجمه: عبدالله شریفی خجسته. ط7. القاهرة: دارالمعارف. - عباس، احسان. (1384). «رویکردهای شعر معاصر». ترجمه حبیب الله عباسی. چ1. تهران: انتشارات سخن. - قبانی، نزار. (1380). «بلقیس و شاعرانههای دیگر». ترجمه موسی بیدج. چ 2. تهران: نشر ثالث. - ــــــــ .(2003).«روائع نزار قبانی». دراسة واعداد: سمر الضوی. ط3. بیروت: دار الروائع للنشر والتوزیع. - ــــــــ. (2009).«نزار قبانی وقصائد کانت ممنوعة».دراسة واعداد: نصرالله، نضال. ط6. دمشق: دارالأوایل. - گنتزلر، ادوین. (1380). «نظریههای ترجمه در عصر حاضر». ترجمه: علی صلح جو.چ1. تهران: انتشارات هرمس. - الملائکة، نازک. (1997). «دیوان نازک الملائکة». بیروت: دار العودة. - میمندینژاد، محمد جواد. (1385). «ترجمه متن های ادبی». چ1. تهران: انتشارات خانزاده. - نایدا، یوجین. (1366). «نقش مترجم». ترجمه: علی صلح جو. برگزیده مقالات نشر دانش. تهران: مرکز نشر دانشگاهی. مجلات - حکیمیزاده، زنگنه. (1374). «این صلح نیست، تجاوز است ترجمه قصیده المهرولون نزار قبانی». روزنامۀ اطلاعات. - خزاعیفر، علی. (1370). «ترجمه شعر».فصلنامۀ علمی فرهنگی مترجم. سال اول. شماره 3، پاییز. - شمس لنگرودی. (1390). «وفاداری به چه چیزی». فصلنامۀ علمی فرهنگی مترجم. سال بیستم، شماره 50 و 51 بهار. - صالحی، پرویز. (1371). «مشکلات ترجمه اشعار ادگار آلن پو». فصلنامۀ علمی فرهنگی مترجم. سال دوم، شماره 5، بهار. - عرب،عباس. (1388). «حضور نمادین پیامبران در شعر معاصر عرب». مجلۀ زبان و ادبیات عربی. شماره یک، پاییز و زمستان. - هانتزمن، جفری. (1370). «رسالهای در اصول ترجمه». ترجمه: مجدالدین کیوانی. فصلنامه علمی فرهنگی مترجم. سال اول، شماره 4، زمستان. - ناظمیان، رضا. (1374). «هروله کنندگان ترجمه قصیده المهرولون نزار قبانی». هفته نامۀ صبح. شماره 26، آذرماه . - ــــــــــــــــ . (1374). «سمفونی پنجم ترجمه قصیده سمیتک الجنوب نزار قبانی». هفته نامۀ صبح. شماره 2، اردیبهشت. - نجفی، ابوالحسن. (1361). «مسئله امانت در ترجمه». ماهنامۀ نشر دانش. سال سوم، شماره 1، آذر و دی.
| ||
|
آمار تعداد مشاهده مقاله: 18,362 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 7,420 |
||