بحث دربارة تداخل زبانی (Linguistic Interference) میان زبان فارسی و عربی و چند و چون آن در کتابهای تاریخ ادبیات و سبکشناسی مطرح است. به طور معمول، آغاز این تداخل را از نیمة قرن پنجم هجری، رواج آن را از قرن ششم به بعد و اوج آن را در قرنهای هفتم و هشتم میدانند (ر.ک؛ صفا، 1369، ج 2: 327ـ328 و همان، ج 3: 307ـ308). مهمترین مصادیق آن را نیز استفادة زیاد شاعران و نویسندگان این دورهها از واژهها، عبارتها، شاهدهای شعری و مَثَلها و حکمتهای عربی، آیات قرآنی و احادیث نبوی معرفی میکنند (ر.ک؛ بهار، 1349، ج 2: 62ـ177؛ همان: 229ـ432؛ همان، ج 3: 1ـ165 و خطیبی، 1375: 115ـ241). اما در این میان، از وجود مطابقت میان الگوهای زبانی (Linguistic Patterns) عربی و فارسی در کتابهای یادشده سخنی به میان نیامدهاست، در حالی که با جستجو در متون پدیدآمده به زبان فارسی از نیمة قرن پنجم تا قرن هشتم و یا حتّی پس از آن، بهویژه در متون ترجمهشده از زبان عربی، الگوهای زبانی بسیاری را میتوان یافت که با الگوهای زبانی عربی قابل تطبیق است. برخی از این مطابقتها را میتوان وامگیری زبانی (Linguistic Borrowing) از زبان عربی دانست؛ یعنی گوینده یا نویسنده با علم و اطلاع، الگویی را از زبان عربی اخذ کرده، بهکار بردهاست؛ مانند استفاده از الگوی «مفعول مطلق نوعی». اما دربارة برخی دیگر بهآسانی نمیتوان تعیین کرد که مطابقت پدیدآمده بر اثر وامگیری زبانی است، یا تنها بر اثر مشابهت و از مقولة «توارد» است؛ مانند «مطابقت دادن مسند با مسندٌإلیه یا صفت با موصوف در تعداد» که با قطعیت نمیتوان گفت این مطابقت از زبان عربی وام گرفته شدهاست؛ زیرا در پیشینة زبان فارسی مشابه آن وجود داشتهاست.
به هر حال، توجه به این ویژگی زبانی، در تحلیلهای دستوری و فهم بهتر متون فارسی میتواند بسیار مؤثر باشد. سعدی از شاعران و نویسندگانی است که نمونههای متعددی از این گونه مطابقتها را در آثارش میتوان یافت. برخی از این مطابقتها ویژة اوست و برخی در سخن دیگر گویندگان و نویسندگان نیز نمونههایی دارد.
در تاریخ تعلیم و تربیت ایران پس از اسلام، آموختن زبان عربی از مقدمات علوم دینی بودهاست و در مدرسههای دینی که مکان آنها به طور معمول در مسجدها قرار داشته، با آموختن دستور این زبان (قواعد صرف و نحو) آغاز میشد. این شیوه در روزگار سعدی نیز رواج داشت؛ چنانکه سعدی در ضمن حکایتی از باب پنجم گلستان به آن اشاره میکند و میگوید در مسجد جامع کاشغر پسری را دیده که «مقدمة نحو زمخشری» میخواند (ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1377: 142). سعدی نیز که به همین شیوه علوم دینی را ابتدا در شیراز و آنگاه در نظامیة بغداد آموختهاست (ر.ک؛ صفا، 1396: ج 3، بخش 1: 592ـ597)، قواعد صرف و نحو زبان عربی را بهنیکی میدانست و در چند جا از آثار خود به اصطلاحات آن، مانند: «ضَرَبَ زیدٌ عَمرواً» و «کانَ المُتَعَدّی عَمرواً»، «نحوی»، «جرّ»، «رفع»، «عامل الجرّ»، «نحو»، «فتحه»، «ضمّه»، «خبر کان»، «اسم کان» و «باب لاینصرف» اشاره کردهاست (ر.ک؛ همان، 1372: 1188؛ هما، 1377: 138 و 142 و همان، 1385: 976)1.افزون بر این، سعدی در نظامیة بغداد که زبان رسمی آن عربی بوده، تحصیل کردهاست و در میان عربزبانان زیستهاست و توانایی گفتن و نوشتن به زبان عربی داشتهاست2. مجموع این عوامل در کنار آمیختگی زبان فارسی با عربی که در روزگار سعدی به اوج خود رسیده بود، موجب شدهاست موارد متعددی از مطابقت میان الگوهای زبانی عربی و فارسی در آثار او قابل مشاهده باشد. بر این اساس، در مقالة پیش رو، این قبیل مطابقتها، دستهبندی و با ذکر نمونههایی از متون عربی و سخن سعدی تشریح و معرفی میشود.
چارچوب نظری، روش و پیشینة پژوهش
منظور از الگوهای زبانی در این مقاله، هنجارهای حاکم بر یک زبان در استفاده از واژهها و چگونگی جملهبندیهاست. این هنجارها در دستور زبان به شکل الگوهایی برای توصیف ساختار و کابرد واژهها و جملهبندیهای رایج در یک زبان درمیآید و به کمک آنها نحوة کاربرد، ساخت و ترکیب واژهها یا جملهها در آن زبان نشان داده میشود؛ برای نمونه، در زبان فارسی، هنجار جملههای معلوم با فعل متعدی، در سادهترین شکل از فاعل، مفعول و فعل معلوم ترکیب مییابد و یا در زبان عربی، هنجار باب اشتغال در سادهترین شکل، از یک اسم مقدم، فعل و آنگاه ضمیری که به آن اسم مقدم بازگردد، تشکیل میشود. بر همین قیاس، هنجار ساختار و کاربرد واژهها نیز الگوهای ویژة خود را دارد؛ برای نمونه، کاربرد حرف «و» در زبان فارسی یا عربی تابع هنجارهایی است که با الگوهای متعدد میتوان آنها را نشان داد. در مقالة حاضر، با روش تطبیقی (ر.ک؛ فتوحی، 1395: 175)، ابتدا الگوی زبانی مورد نظر برای تطبیق با ذکر نمونههایی از متون عربی بیان و آنگاه مطابقت یا مشابهت سخن سعدی با آن تشریح میشود.
هرچند پژوهشهایی دربارة سعدی و زبان عربی انجام شده، اما دربارة مطابقت یا مشابهت میان الگوهای زبانی فارسی با عربی در سخن سعدی تاکنون پژوهش مستقلی منتشر نشدهاست. فرشیدورد ضمن اشارههایی کلّی و مختصر به کاربرد پارهای الگوهای زبانی عربی در متون فارسی، بهویژه در متون ترجمهشده از زبان عربی، یکی دو نمونه نیز از شعر یا نثر سعدی مثال آوردهاست (ر.ک؛ فرشیدورد، 1358: 156ـ162 و همان، 1374: 8ـ12). موحد در کتاب سعدی اشارهای بسیار مختصر به استفادههای سعدی از الگوهای زبانی عربی کردهاست (ر.ک؛ موحد، 1378: 154ـ155). تقیپور به طور ویژه، کارکردهای «واو» را در فارسی و عربی با محوریت اشعار سعدی، بررسی و در ضمن آن، اشارههایی گذرا به استفادة سعدی از الگوهای زبانی عربی کردهاست (ر.ک؛ تقیپور، 1395: 28ـ30). سرانجام، سلیمانزاده نجفی و رحیمی خویگانی با بررسی مطابقت مسند اسمی با مسندٌإلیه جمع در زبان فارسی بر پایة غزلهای سعدی، اشارههایی به استفادة سعدی از الگوهای زبان عربی در فارسی کردهاند (ر.ک؛ سلیمانزاده نجفی و رحیمی خویگانی، 1392: 180ـ183).با این همه، هیچ یک از پژوهشهای یادشده، به طور خاص از الگوهای زبانی عربی در سخن سعدی بحث نکردهاند. لذا این بحث در مقالة حاضر برای نخستین بار ارائه میشود.
1. الگوهای زبانی عربی در سخن سعدی
1ـ1. «اگر» در معنای «لَوْ» تمنایی
از موارد کاربرد حرف «لَوْ» در زبان عربی، بیان معنای «تمنا و آرزو» است. «لَوْ» در این حال، «لَوْ لِلتَّمَنَّی» نامیده میشود و به معنای «لَیْتَ (کاش)» است (ر.ک؛ یعقوب، 1988م.: 585)؛ مانند این آیة قرآن کریم: Pفَلَوْ أنّ لَنَا کَرّهً فَنَکُونَ منَ ٱلمُؤْمنینَ: کاش بازگشتی [به دنیا] داشتیم تا از ایمانآورندگان میشدیمO (الشعراء/ 102).
در ابتدای باب پنجم گلستان آمدهاست: «گویند: خواجهای را بندهای نادرالحُسْن بود و با وی به سبیل مودّت و [دیانت] نظری داشت. با یکی از صاحبدلان گفت: دریغ اگر [این] بندة من با حُسْن و شمایلی که دارد، زباندراز و بیادب نبودی! گفت: ای برادر، چون اقرار دوستی کردی، توقع خدمت مدار...» (سعدی شیرازی، 1377: 133). شارحان گلستان جز خطیب رهبر، این عبارت را شرح نکردهاند (ر.ک؛ همان: 426؛ خزائلی، 1344: 532 و خطیب رهبر، 1376: 313). خطیب رهبر مجبور شدهاست با تأویل جمله، «اگر» را در آن حرف شرطی بداند که جزایش محذوف است (ر.ک؛ خطیب رهبر، 1376: 335)، در حالی که میتوان «اگر» را در این عبارت، منطبق با «لَوْ» تمنایی در زبان عربی دانست. با در نظر گرفتن این انطباق، مفهوم عبارت یادشده چنین میشود: «افسوس (= دریغ)! کاش (= اگر) این بندة من... زباندراز نبود». فُراتی، (مترجم گلستان به عربی) نیز آن را به صورت تمنایی به عربی ترجمه کردهاست: «بِوُدّی أنَّ هَذا ٱلغُلامَ مَعَ مَا لَهُ منْ حُسْنٍ بَارعٍ لَمْ یَکُنْ طَویلَ اللّسَان عَدیمَ الأدَب...» (فراتی، 1381: 182). سعدی در نمونههای متعددی «اگر» را بدین معنا استفاده و در تمام موارد، آن را با «دریغ»، «ای دریغ»، «دریغا» و «ای دریغا» همراه کردهاست؛ مثلاً در جای دیگر میگوید:
دریغا گردن طاعت نهادن
|
|
گرش همراه بودی دست دادن» (سعدی شیرازی، 1377: 153).
|
«گر» در مصراع دوم این بیت نیز قابل تطبیق با «لَو» تمنایی به معنی «کاش» است؛ یعنی کاش «دست دادن» همراهش (همراه «گردن طاعت نهادن») بود.
تو امیر مُلک حُسنی به حقیقت ای دریغا
|
|
اگر التفات بودی به فقیر مستمندت» (همان، 1385: 542)3.
|
1ـ2. تغییر در معنای واژه با استفاده از حرفهای اضافه
فعل «اشْتَغَلَ» در زبان عربی با حرف جر «بـ» یعنی «پرداختن و توجه کردن4» و با حرف جرّ «عَنْ» به معنای ضد آن، یعنی «نپرداختن و توجه نکردن»5 بهکار رفتهاست. این فعل با حرفهای اضافة «بـ» و «عَنْ» همزمان نیز بهکار میرود، به شکل «اشْتَغَلَ به عَنْ»6 به معنی: «(از چیزی به چیز دیگری) پرداخت؛ ذهنش به سبب (چیزی از چیز دیگری) منحرف شد، به سبب... از... بازماند» (آذرنوش، 1379: زیر «شَغَلَ»). سعدی به قیاس زبان عربی ازحرفهای اضافة «به» (وگاهی «با») و «از» برای ایجاد تغییر در معنای واژة «مُشْتَغل» استفاده کردهاست:
«به سودای جانان زِ جان مشتغل
|
|
به ذکر حبیب از جهان مشتغل» (سعدی شیرازی، 1372: 1646).
|
در این بیت، «مشتغل» بودن «به سودای جانان» و «به ذکر حبیب»، یعنی توجه کردن و پرداختن به آنها و «مشتغل» بودن «از جان» و «از جهان»، یعنی رویگردان بودن از آنها. بر این اساس، مفهوم بیت چنین است: (عارفان) به سودای جانان و ذکر حبیب مشغول و از جان و جهان رویگردانند. گویی بیت یادشده ترجمة این عبارت عربی است: اشْتَغَلُوا بفکْرَة الْمَعْشُوق عَن النَّفْس وَ اشْتَغَلُوا بِذِکْرِ الْحَبیب عَن الْعَالَم. همین سیاق در حکایتی از گلستان نیز بهکار رفتهاست: «در انجیل آمدهاست که ای فرزند آدم، گر توانگری دهمت، مُشتغل شوی به مال از من...» (همان، 1377: 187). در بیتی دیگر، معادل فعل «اشْتَغَلَ»، از فعل «پرداخت» با حرفهای اضافة «از» و «به» به همان سیاق و معنای پیشین استفاده شدهاست:
«غم خویش در زندگی خور که خویش
|
|
به مرده نپردازد از حرص خویش» (همان، 1372: 1128).
|
یعنی به سبب حرص خویش، به مرده توجه نمیکند. این بیت نیز گویی ترجمة عبارت عربی «لا یَشْتَغلُ بالْمَیّت عَنْ حرْصه» است.
«همیگریختم از مردمان به کوه و به دشت
|
|
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت»7 (همان، 1385: 110)8.
|
این سخن بدان معنا نیست که کاربرد فعل «نپردازد» با حرف اضافة «به» و «از» محصول تأثیرپذیری از زبان عربی است؛ زیرا «پرداختن» با حرف اضافة «به» به معنای «توجه کردن» و با حرف اضافة «از» به معنای «خالی کردن»، «فارغ گردانیدن» و «فارغ شدن» از قدیم در زبان فارسی کاربرد داشتهاست (ر.ک؛ دهخدا، 1377: ذیل «پرداختن»)، بلکه مقصود آن است که استعمال این فعل همزمان با دو حرف اضافة «به» و «از» در دو معنای متضاد، چنانکه در سخن سعدی آمدهاست، مطابق با کاربرد فعل «اشْتَغَلَ به عَنْ» در زبان عربی است و پیش از سعدی نمونه ندارد.
فعل «رَغِبَ» نیز در عربی کاربردی شبیه به «اشتَغَلَ» دارد؛ «رَغِبَ بـ» به معنی «خواستار (چیزی) بودن» و «رَغِبَ عَنْ»9 به معنی «روگردان بودن (از چیزی)» است (ر.ک؛ آذرنوش، 1379: زیر «رَغبَ»). این فعل نیز مانند «اشْتَغَلَ» با حرفهای جرّ «بـ» و «عَنْ» همزمان بهکار میرود. به صورت «رَغِبَ بِـ عَن»10 به معنای ترجیح دادن (چیزی را به...)، بهتر دانستن (چیزی را از...)، دوستتر داشتن، خوشتر داشتن (چیزی را نسبت به چیزی دیگر) (ر.ک؛ همان). سعدی «رَغْبَت کردن» را با حرف اضافة «به» و «از» در سیاقی مشابه با «اشْتَغَلَ» بهکار بردهاست:
«نکردند رغبت هنرپروران
|
|
به شادی خویش از غم دیگران» (سعدی شیرازی، 1372: 525).
|
یعنی هنرپروران شادی خویش را بر غم دیگران ترجیح نداند. فعل «رَغِبَ» در عربی با حرف جرّ «فی» نیز بهکار میرود؛ به معنی میل داشتن، خواستن (چیزی را)، خواهان (چیزی) بودن (آذرنوش، 1379: زیر «رَغبَ»). بر همین قیاس سعدی در گلستان «رغبت» را با «در» (معادل فی) استعمال کردهاست: «آوردهاند فقیهی دختری داشت به غایت زشت... کسی در مناکحت او رغبت نمینمود» (سعدی شیرازی، 1377: 128)11.
سعدی از حرفهای اضافه برای تغییر در برخی دیگر از فعلهای فارسی نیز استفاده کردهاست؛ چنانکه فعل «گرفت» را با دو حرف اضافة «از» و «بر» در دو معنای متضاد استعمال کردهاست:
«نه چون مُمسکان دست بر زر گرفت
|
|
چو آزادگان دست از او برگرفت» (همان، 1372: 1204).
|
«دست بر زر گرفت»، یعنی آن را نگاه داشت، امساک ورزید، و «دست از زر برگرفت»، یعنی آن را رها کرد و بخشید. ممسکان «دست بر زر میگیرند» و آزادگان «دست از زر برمیگیرند». در عین حال، تناسب معنای نخست با «ممسکان» و تناسب معنای دوم با «آزادگان» نیز درخور توجه است. «ممسک» نگهدارنده و «آزاده» آزادکنندة زر (مال) است. در جایی دیگر، فعل «بستن» را در سیاقی مشابه بهکار بردهاست:
«به صدق و ارادت میان بسته دار
|
|
ز طامات و دعوی زبان بسته دار» (همان: 545).
|
یعنی میان را به «صدق و ارادت» و زبان را از «طامات و دعوی» بسته دار. بسته داشتن میان به چیزی، یعنی انجام دادن آن و بسته داشتن زبان از چیزی، یعنی نگفتن آن.
1ـ3. مطابقت مسند با مسندٌإلیه جمع
در زبان فارسی، فعل غیرربطی با فاعل و فعل ربطی با مسندٌإلیه از نظر تعداد، در برخی جاها باید مطابقت داشته باشد (ر.ک؛ معین، 1337: 141ـ157 و ابوالقاسمی، 1375: 220ـ225). اما مسند با مسندٌإلیه هیچ گاه از نظر تعداد مطابقت نمیکند؛ زیرا مسند در زبان فارسی پیوسته مفرد است؛ مانند: «سپاهی شجاع است» و «سپاهیان شجاعاَند» (معین، 1337: 156). برخلاف زبان عربی که در آن خبر (مسند) با مبتدا (مسندٌإلیه) از نظر عدد و مذکر و مؤنث بودن مطابقت دارد؛ مانند: «المُعَلّمُ قائمٌ»، «المعلّمان قائمان» و «المُعَلّمُونَ قائمُونَ». مگر وقتی که خبر مفرد (در مقابل جمله و شبهجمله) و جامد باشد؛ مانند: «الجُمْلَةُ نَوْعان» و «العُلماءُ سرَاجُ الملَّة» (شرتونی، بیتا، ج 4: 197ـ198)12. سعدی در موارد متعدد مشابه زبان عربی، برای مسندٌإلیه جمع، مسند را به شکل جمع استعمال کردهاست13:
«من و تو هر دو خواجهتاشانیم
|
|
بندة بارگاه سلطانیم» (سعدی شیرازی، 1377: 105)
|
«خواجهتاشان» مسند جمع برای «من و تو» یا مسندٌإلیه جمع است، در حالی که طبق قاعده، هرگاه مسندٌإلیه جمع، ذی روح (جاندار) باشد، مسند، مفرد و رابطه، جمع میآید (ر.ک؛ معین، 1337: 156)؛ یعنی باید گفت: «من و تو خواجهتاشیم». در بوستان میگوید:
«ملامت کشانند مستان یار
|
|
سبکتر بَرَد اُشتر مست بار» (همان، 1372: 1628).
|
یعنی «مستان یار، ملامتکشانند». به جای آنکه بگوید: «مستان یار ملامت کش هستند».
«صد مشعله افروخته گردد به چراغی
|
|
این نور تو داری و دگر مُقتَبساناَند»14 (همان، 1385: 672).
|
«دگر[ان] مُقتَبسانند» به جای «دگران مُقتَبساَند»15.
1ـ4. کاربرد صفت و موصوف
در زبان عربی، صفت با موصوف از نظر تعداد مطابقت دارد؛ یعنی برای موصوف مفرد، مثنی و جمع صفت به شکل مفرد، مثنی و جمع بهکار میرود؛ مانند: «مُعَلّمٌ عَالِمٌ»، «مُعَلّمَان عَالِمَان» و «مُعَلّمُونَ عَالِمُونَ» و اگر موصوف مضاف باشد، صفتش پس از مضافإلیه ذکر میشود؛ مانند: «بَیْتُ الله الْحَرَامُ» که «الحرام» صفت «بیت» (مضاف) است و پس از «الله» (مضافٌإلیه) آمدهاست. برخلاف فارسی که در آن صفت همیشه مفرد است؛ مانند: «معلمان دانشمند» و صفت مضاف بدون فاصله پس از مضاف میآید؛ مانند: «خانة محترم خدا». کاربرد صفت و موصوف در سخن سعدی از این دو نظر با سیاق عربی قابل تطبیق است و برای آن نمونههایی میتوان یافت. نخست از نظر مطابقت موصوف و صفت در تعداد؛ چنانکه در ترکیب «پیادگان حُجّاج» (همان، 1377: 159)، به معنی حجاج پیاده و «بزرگان عدول» (همان: 145)، به معنی بزرگان عادل16. دیگری از نظر ذکر صفت مضاف پس از مضافٌإلیه. چنانکه در گلستان آمدهاست:
«پسران وزیر ناقصعقل
|
|
به گدایی به روستا رفتند» (همان: 155).
|
یعنی پسران ناقصعقل وزیر و در غزلیات آمدهاست:
«برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش
|
|
هر ورقی دفتری است، معرفت هوشیار» (همان، 1385: 706).
|
یعنی «برگ سبز درختان».
1ـ5. حرفهای اضافة معادل حروف جرّ عربی
در زبان عربی، مفعول فعل «عَفَی» با حرف جرّ «عَنْ» به شکل «عَفَی عَنْ فلانٍ» استفاده میشود؛ به معنی «عفو کردن (کسی را): گذشتن (از گناه کسی)» (آذرنوش، 1379: زیر «عفو»). مصدر این فعل (عَفْو) به زبان فارسی نیز راه یافتهاست و گاهی به شکل فعل مرکّب «عفو کرد» استفاده میشود، با این تفاوت که مفعول آن در فارسی به صورت بیواسطه و با حرف نشانة مفعولی «را» بهکار میرود. اما سعدی «عفو کردن» را با حرف اضافة «از» معادل «عَنْ» استفاده کردهاست17:
«خبر داد پیغمبر از حال مرد
|
|
که داور گناهان از او عفو کرد» (سعدی شیرازی، 1372: 1282)18.
|
«عفو کردن از ظالمان جور است بر درویشان» (همان، 1377: 171).
همچنین است فعل «نَظَرَ» که در زبان عربی به صورت متعدی بِنَفسه (نَظَرَهُ) و یا با حرف جرّ «إلی» (نَظَرَ إلیه) در معنای دیدن، نگاه کردن، مشاهده کردن (کسی را یا چیزی را) و با حرف جر «فی» (نَظَرَ فیه) در معنای تأمل و اندیشه کردن (در چیزی) بهکار میرود (ر.ک؛ آذرنوش، 1379: زیر «نَظَرَ»). سعدی «نظر کردن» را نیز با حرف اضافة «سوی» و «به سوی» (معادل «إلی») و «در» (معادل «فی») استفاده کردهاست:
نمونههای «نظر کردن سوی»19:
«کسی را نظر سوی شاهد رواست «چه کردهام که چو بیگانگان و بدعهدان
|
|
که داند بدین شاهدی عذر خواست» (همان، 1372: 425). نظر به چشم ارادت نمیکنی سویم» (همان، 1385: 1096)20.
|
نمونههای «نظر کردن به سوی»21:
«آن را که نظر به سوی هر کس باشد
|
|
در دیدة صاحبنظران خس باشد» (همان: 1025)22.
|
نمونههای «نظر کردن در»23:
«از آسایش آنگه خبر داشتی
|
|
که در روی ایشان نظر داشتی» (همان، 1372: 350).
|
«... در آن [حالت] مستقبح او نظر کرد...» (همان، 1377: 104).
«عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
|
|
ور کنی، بدرود کن خوابو قرارخویش را» (همان، 1385: 530)24.
|
گاهی نیز «نگه و نگاه کردن» و «نگریدن» و «نگرستن» را نیز به همین سیاق استفاده کردهاست:
«نبینی که درویش بیدستگاه «گر کند انعام او، در من مسکین نگاه
|
|
به حسرت کند در توانگر نگاه» (همان، 1372: 413) ور نکند حاکمست، بنده به فرمان اوست» (همان، 1385: 578)25.
|
«... در هیأتش مینگرید...» (همان، 1377: 125) و «... در جمال غلام و کنیزک نگرستن...» (همان: 101).
1ـ6. مفعولٌ له، مفعول مطلق نوعی و مفعولٌ معه
«مَفْعُولٌ لَهُ» یا «مَفْعُولٌ لِأجْله» یا «مَفْعُولٌ مِنْ أجْله» مصدری است که سبب وقوع فعل قبل از خود را بیان میکند؛ مانند: «وَقَفْتُ احْتراماً لِلْمُعَلّم». در این عبارت، «احْتراماً لِلْمُعَلّم» «مَفْعُولٌ لَهُ» است. معادل «مفعولٌ له» در دستور زبان فارسی، «قید سبب یا علت» است که با حرفهای اضافهای مانند: «زیرا»، «چون»، «برای»، «چون که» «به دلیل»، «به خاطر»، «به علت» و... بهکار میرود. بر همین اساس، ترجمة عبارت یادشده به فارسی چنین است: «برای (به دلیل/ به خاطر/ به علت و...) احترام به معلم ایستادم». اما از آنجا که معادل نحوی «قید علت» در زبان عربی، نوعی «مفعول» و در زبان فارسی حرف نشانة مفعول، «را» است، برخی قیدهای علت با «را» همراه و به گونهای شبیه به مفعول استفاده شدهاست26. این سیاق در سخن سعدی نمونههای متعددی دارد27:
«... فیالجمله پاس خاطر یاران را موافقت کردم...» (همان، 1377: 94).
«پاس خاطر یاران را»، یعنی به سبب پاس خاطر یاران.
«چنین آدمی مرده به ننگ را
|
|
که بر وی فضیلت بُوَد سنگ را» (همان، 1372: 717)28.
|
«ننگ را»، یعنی به سبب ننگ.
«مفعول مطلق» در زبان عربی، مصدر یا جانشین مصدری است که با فعل همریشه یا هممعناست و برای تأکید معنای فعل (مفعول مطلق تأکیدی)، بیان تعداد وقوع فعل (مفعول مطلق عددی) و یا بیان نوع وقوع فعل (مفعول مطلق نوعی)، پس از فعل میآید، به ترتیب ماننداین موارد: «قَرَأتُ قَرَاءَةً»، «دَقَّت ٱلسَّاعَةُ دَقَّتَیْن» و «سرْتُ سَیْرَ ٱلصَّالحینَ» (یعقوب، 1988م.: 642). این نقش نحوی معادل «قید کیفیت یا چگونگی» در زبان فارسی است. سعدی در بیت زیر کاملاً مطابق با الگوی «مفعول مطلق نوعی» گفتهاست:
«نگه کرد رنجیده در من فقیه
|
|
نگه کردن عاقل اندر سفیه» (سعدی شیرازی، 1372: 622).
|
«مفعولٌ معه» در زبان عربی اسمی است که در پایان جملهای دارای فعل یا شبهفعل پس از حرف «وَ» («واو معیت» به معنای «با» برای بیان همراهی) میآید. در این الگوی زبانی، اسمی که پس از «وَ» ذکر میشود، با اسمی دیگر که پیش از آن آمدهاست، همراهی میکند؛ مانند: «سَافَرْتُ وَاللَّیْلَ»، یعنی «همراه با شب سفر کردم». این معنا در زبان فارسی با حرف همراهی «با» بیان میشود (ر.ک؛ ابوالقاسمی، 1375: 229). کاربرد «وَ» به معنای معیّت در سخن سعدی اندک است و جز دو نمونه از آن یافت نشد:
«سعدی قلم به سختی رفتهاست و نیکبختی
|
|
پس هرچه پیشت آید، گردن بنه قضا را» (سعدی شیرازی، 1385: 525).
|
یعنی قلم «سختی» را همراه با «نیکبختی» رقم زدهاست؛ سختی همراه با نیکبختی است.
در بیت زیر، هرچند معنای معیت و همراهی بهگونهای کامل قابل استنباط نیست، اما تا حدودی میتوان چنین معنایی را از آن برداشت کرد:
«ما نتوانیم و عشق، پنجه درانداختن
|
|
قوّت او میکند، بر سر ما تاختن» (همان: 825).
|
یعنی ما نمیتوانیم با عشق پنجه دراندازیم.
1ـ7. باب تحذیر
در زبان عربی، باب تحذیر الگویی است که به وسیلة آن مخاطب از چیزی پرهیز و حذر داده میشود و در پنج شکل ظاهر میشود که یکی از آنها، تکرار «مُحَذَّرٌ منْهُ» (چیزی که مخاطب از آن پرهیز داده میشود،) به صورت منصوب است29؛ مانند: «الکَذبَ الکَذبَ» (یعقوب، 1988م.: 218). سعدی مطابق با این الگو گفتهاست30:
«...گفت: الله الله چه جای این سخن است» (سعدی شیرازی، 1377: 73).
«پیش ما رسم شکستن نَبُوَد عهد وفا را
|
|
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را» (همان، 1385: 524)31.
|
«الله الله» در این نمونهها یعنی «به خاطر خدا»32.
1ـ8. «ور» و «وگر» در معنای «إنْ و لَوْ وُصْلیّه»
در زبان عربی، گاهی حرف شرط «إنْ» یا «لَوْ» با «وَ» به شکل «وَ إنْ» و «وَ لَوْ» همراه میشود. در این حالت، حروف یادشده فقط برای وصل و ربط است و به جمله سیاق شرطی نمیدهد (هاشمی، 1430: 323 و یعقوب، 1988م.: 585) و در فارسی، متناسب با سیاق کلام به «حتّی اگر» و «هرچند» ترجمه میشود33. سعدی در کاربردی مشابه، در نمونههای متعدد «ور» و «گر» را در همین سیاق استفاده کردهاست:
«کوته نکنم زِ دامنت دست «چو مور افتان و خیزان راست باید
|
|
وَر خود بزنی به تیغ تیزم»34 (سعدی شیرازی، 1377: 134)35. وگر خود ره به زیر پای پیل است» (همان، 1385: 565)36.
|
وی در جایی دیگر، در معنایی مشابه از «وگر چند» استفاده کردهاست:
«مهیا کن روزی مار و مور
|
|
وگر چند بی دست و پایند و زور» (همان، 1372: 40).
|
1ـ9. حال
حال در زبان عربی در اصل صفت نکرة مشتقی است که پس از پایان یافتن سخن برای بیان حالت فاعل، مفعول و یا مجرور (به حرف جرّ یا به اضافه) آورده میشود؛ مانند: «وَقَفَ العَالِمُ خَاطِباً فی القَوْم»، «شَرِبْتُ المَاءَ صَافِیاً» و «یَلَذُّ لی صَوْغُ الکَلاَم فَصِیحاً» (شرتونی، بیتا، ج 4: 297). اصل در حال بر مفرد (در مقابل جمله و شبهجمله) بودن است، اما به شکل جمله (اعم از فعلیه و اسمیه) و شبهجمله (اعم از ظرف زمان و مکان، و جارّ و مجرور) نیز آورده میشود که به ترتیب مانند موارد زیر است: «جَاءَ الرَّسُولُ وَ قَدْ أسْرَعَ»، «تَکَلَّمَ الخَطیبُ وَ هُوَ وَاقفٌ» و «جَاءَ الأمیرُ بَیْنَ رجَاله وَ سَارَ فی مَوْکَبِه» (همان: 301ـ302). معادل حال در فارسی، «قید چگونگی» است (خانلری، 1373: 193ـ210 و فرشیدورد، 1384: 459). در موارد متعددی از سخن سعدی، بیان حالت فاعل یا مفعول بیش از آنکه به الگوی قید حالت فارسی شباهت داشته باشد، به الگوی حال در زبان عربی شبیه است؛ چنانکه در نمونههای زیر:
«به جامع کوفه درآمدم دلتنگ» (سعدی شیرازی، 1377: 115).
گویی ترجمة این عبارت عربی است: «دَخَلْتُ جامعَ (مسجدَ) الکُوفة ضَجِراً» (أو مَلُولاً أو غَیْرَ مُرْتاحٍ).
«که چشم داشت که یوسف عزیز مصر شود؟
|
|
اسیر بند بلای برادران در بند» (همان، 1385: 1102).
|
یعنی: که چشم داشت که یوسف عزیز مصر شود، [در حالی که] در بند بلای برادران اسیر [بود].
ازاینرو، مصراع دوم جملة حالیه برای «یوسف» است.
«دعای مَنَت کی شود سودمند
|
|
اسیران محتاج در چاه و بند» (همان، 1372: 775)37.
|
مصراع دوم جملة حالیه برای ضمیر «ت» در «مَنَت» است؛ یعنی: دعای من کی برای تو سودمند واقع میشود، [در حالی که] اسیران محتاج در چاه و بند [تو هستند].
در مواردی نیز جملة حالیه با «واو»، معادل «واو حالیه» که در سیاق عربی، آوردن آن گاهی واجب و گاهی جایز است (ر.ک؛ شرتونی، بیتا، ج 4: 301ـ302)، همراه شدهاست:
«... دست از هوی و هوس کوتاه کرد و زبان طاعنان در حق وی همچنان دراز که بر قاعدۀاول است...» (همان، 1377: 96).
در عبارت بالا، «و»معادل «واو حالیه» است؛ یعنی: در حالی که زبان طاعنان... .
«کسانی کزین راه برگشتهاند
|
|
برفتند بسیار و سرگشتهاند» (همان، 1372: 65)38.
|
یعنی: برفتند بسیار، [در حالی که] سرگشتهاند.
«عاشقی میگفت و خوشخوش میگریست
|
|
جان بیاساید که جانان قاتل است» (همان، 1385: 564).
|
یعنی: عاشقی [در حالی که] خوشخوش میگریست، میگفت... .
1ـ10. باب اشتغال و تنازع
در زبان عربی، اگر اسمی قبل از فعلی بیاید که عامل در ضمیری است و مرجع آن ضمیر، اسم مقدم بر فعل باشد، الگویی پدید میآید که آن را «باب اشتغال» مینامند؛ مانند: «الکِتَابُ قَرَأتُهُ» (شرتونی، بیتا، ج 4: 268). ممکن است فعل به جای عمل در ضمیر عائد به اسم مقدم، در اسمی مضاف به آن ضمیر عمل کند؛ مانند: المُعَلّم أطَعْتُ أمْرَهُ. در ترجمة این جملهها به زبان فارسی، اگر اسم مقدم و ضمیر را به فارسی درآوریم، یکی از آنها جایگاه نحوی نخواهد یافت: «کتاب را خواندمش»، «معلم را فرمانش را اطاعت کردم». به همین دلیل، برای آنکه جمله سیاق فارسی پیدا کند، باید ضمیر را نادیده گرفت و اسم مقدم را جایگزین آن ساخت: «کتاب را خواندم»، «فرمان آموزگار را اطاعت کردم». سیاق کلام سعدی در نمونههای زیر تا حد زیادی قابل تطبیق با الگوی باب اشتغال در زبان عربی است:
«یکی روستایی سقط شد خرش
|
|
علم کرد بر تاک بستان سرش» (سعدی شیرازی، 1372: 2589).
|
الگوی زبانی مصراع نخست منطبق با سیاق جملة «المُعَلّمُ أطَعْتُ أمْرَهُ» است و در بازنویسی آن به سیاق جملههای فارسی باید ضمیر را نادیده گرفت و اسم مقدم را جایگزین آن کرد: «خر یکی روستایی سقط شد».
«نصیحت کسی سودمند آیدش
|
|
که گفتار سعدی پسند آیدش» (همان: 217).
|
الگوی جملهبندی در مصراع نخست نزدیک است به الگوی جملة «الکتَابُ قَرَأتُهُ»، و اگر بخواهیم این جمله را مطابق با الگوی زبان فارسی بازنویسی کنیم، باید ضمیر «ش» را در «آیدش» (مصراع نخست) زائد در نظر بگیریم و «کسی» را جایگزین آن کنیم: «نصیحت سودمند آید کسی را که...». چنانکه در ترجمة جملة نمونة عربی نیز باید ضمیر «ـه» را نادیده گرفته، اسم مقدم بر فعل (= الکتاب) را جایگزین آن کنیم: «خواندم کتاب را». نمونههای دیگر:
«نکو کار مردم نباشد بدش
|
|
نورزد کسی بد که نیک افتدش» (همان: 713).
|
یعنی: بد نباشد نکوکار مردم [را]... .
«سوار نگونبخت بیراهرو
|
|
پیاده بَرَد زو به رفتن گرو» (همان: 721).
|
یعنی: پیاده گرو بَرَد از سوار نگونبخت بیراهرو.
«یکی را به زندان بری دوستان
|
|
کجا ماندش عیش در بوستان» (همان: 629).
|
در این نمونه، مانند نمونههای پیشین، ضمیر «ش» در «ماندش» زائد است و در عین حال، ضمیر «ش» دیگری نیز لازم است که مضافٌإلیه «دوستان» باشد. برای روشن شدن الگوی دستوری بیت یادشده، باید آن را چنین بازنویسی کرد: کجا ماند عیش در بوستان، برای یکی که دوستانَ [ش] را به زندان بری؟
«شنیدم که در مصر میری اجل
|
|
سپه تاخت بر روزگارش اجل» (همان: 796).
|
یعنی: شنیدم که اجل در مصر بر روزگار میری اجلّ سپه تاخت.
«باب تنازع»، آوردن دو عامل برای یک معمول است که بعد از عامل دوم میآید؛ مانند: «عَزَّ وَ سَادَ أَخُوکَ» (شرتونی، بیتا، ج 4: 268)؛ یعنی ارجمندی و سروری یافت برادرت. در عبارت مثال، «أَخُوکَ» همزمان فاعل «عَزَّ» و «سَادَ» است. مشابه این سیاق، یک نمونه بیشتر در شعر سعدی یافت نشد:
«گرت سلام کند دانه مینهد صیاد
|
|
وَرَت نماز بَرَد کیسه میبُرد طرّار» (همان، 1385: 972).
|
«صیاد» در مصراع نخست فاعل «سلام کند» و «دانه مینهد» است و «طرّار» در مصراع دوم، فاعل «نماز بَرَد» و «دانه مینهد» است.
1ـ11. «گرنه» و «اگرنه» معادل «لولای امتناعیّه»
در زبان عربی، حرف «لولا» از حروف غیرعامل و در بر دارندة معنای شرط و امتناع وجود چیزی به دلیل وجود چیزی دیگر است؛ مانند: Pلَوْ لاَ أنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمنینَ: اگر شما نبودید، ما مؤمن بودیم O(السبأ/ 31)؛ به عبارت دیگر، مؤمن نبودن ما به دلیل بودن شماست. به همین دلیل، آن را حرف امتناع وجود نامیدهاند (ر.ک؛ یعقوب، 1988م.: 587). این حرف در فارسی «اگر... نبود» ترجمه میشود. مشابه این سیاق، عبارتهای متعددی در سخن سعدی میتوان یافت:
«عیش در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا
|
|
گرنه گل بودی، نخواندی بلبلی بر شاخساری» (سعدی شیرازی، 1385: 877)39.
|
یعنی: اگر روی زیبا نبود، عیش در عالم نبود و اگر گل نبود، بلبلی بر شاخساری نمیخواند.
1ـ12. بای زائده
در زبان عربی، حرف جرّ «بـ» گاهی به صورت زائد استفاده میشود؛ بدین معنی که فقط کلمة بعد از خود را مجرور میکند و جز آن که غالباً برای تأکید بهکار میرود، نقشی در معنا ایفا نمیکند. کاربرد حرف «بـ» در این حالت، شکلهای مختلفی دارد که یکی از آنها همراه با خبر فعل «کَانَ» به صورت منفی و الفاظ هممعنی آن، یعنی «لَیْسَ» و «ما»ی شبیه به لَیْسَ است40؛ به ترتیب مانند: «مَا کَانَ اللهُ بِظَلاّمٍ لِلْعَبید»، «لَسْتُ بجَاهلٍ» و «مَا الدَّرْسُ بِصَعْبٍ» (یعقوب، 1988م.: 187). سعدی مشابه این کاربرد را با فعل «نباشد» که گویی ترجمة «مَا کَانَ» است، چنین استعمال کردهاست:
«کس از سربزرگی نباشد بچیز
|
|
کدو سربزرگ است و بیمغز نیز» (سعدی شیرازی، 1372: 2102).
|
به همین قیاس، از فعلهای «نگیرد»، «نباید شمرد»، «نگیری»، «نگیرند»، «نشمارَند» و «نشمارَد» نیز استفاده کردهاست41.
1ـ13. مصدر عامل
در زبان عربی، مصدر با رعایت قواعدی میتواند مانند فعل متعدی یا لازم عمل کند. در این حالت، مصدر مانند فعل نیاز به فاعل و مفعول خواهد داشت؛ مانند: Pوَ لَوْ لاَ دَفْعُ الله النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْضُ: اگر خداوند برخی مردم را به وسیلة برخی [دیگر] دفع نمیکرد، بیگمان زمین تباه میشدO (البقره/ 251) (ر.ک؛ یعقوب، 1988م.: 628). در این آیه، «دَفْعُ» مصدر عاملی است که به فاعلش (الله) اضافه شدهاست و «النَّاسَ» مفعولٌبه آن است. در نمونههای زیر، سعدی مشابه با همین سیاق مصدر را به صورت عامل آوردهاست:
«پیش ما رسم42 شکستن نَبُوَد عهد وفا را
|
|
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را» (همان: 524).
|
یعنی: شکستنْ عهد وفا را پیش ما رسم نَبُوَد. در این عبارت، «شکستن» مسندٌإلیه، «عهد وفا» مفعول شکستن و «رسم» مسند است.
گفتم مگر به وصل رهایی بُوَد زِ عشق
|
|
بیحاصل است خوردن مستسقی آب را» (همان: 526).
|
بیحاصل (مسند) + است (رابطه) + خوردن مستسقی (مسندٌإلیه)+ آب (مفعولِ خوردن).
«مستسقی» فاعلِ «خوردن» و «آب» مفعولِ آن است: خوردن مستسقی آب را بیحاصل است.
«کم از43 مطالعهای بوستان سلطان را
|
|
چو باغبان نگذارد کزو ثمر گیرند» (همان: 661).
|
«بوستان سلطان» مفعولِ «مطالعه» (= دیدن) است؛ یعنی: دیدنْ بوستان سلطان را.
نتیجهگیری
دادههای پژوهش حاکی از نتیجههای زیر است:
ـ در میان الگوهای زبانی بهکار رفته در آثار سعدی، سیزده مورد مطابقت با الگوهای زبانی عربی به شرح جدول زیر وجود دارد:
ردیف
|
الگوی زبانی
|
بسامد کاربرد
|
بوستان
|
گلستان
|
دیگر اشعار
|
در شعر
|
در نثر
|
1
|
«اگر» در معنای «لَو تمنّایی»
|
7
|
1
|
-
|
7
|
1
|
2
|
تغییر در معنای واژه با استفاده از حرفهای اضافه
|
9
|
2
|
-
|
9
|
2
|
3
|
مطابقت مسند با مسندٌإلیه جمع
|
2
|
-
|
10
|
12
|
-
|
4
|
کاربرد صفت و موصوف
|
|
3
|
1
|
2
|
2
|
5
|
حرفهای اضافة معادل حروف جرّ عربی
|
9
|
17
|
6
|
28
|
4
|
6
|
مفعولٌله، مفعولٌمعه و مفعول مطلق
|
6
|
1
|
2
|
8
|
1
|
7
|
باب تحذیر
|
-
|
1
|
1
|
1
|
1
|
8
|
«ور» و «وگر» در معنای «إنْ و لَوْ وُصْلیّه»
|
-
|
2
|
13
|
15
|
-
|
9
|
حال
|
7
|
2
|
3
|
10
|
2
|
10
|
باب اشتغال و تنازع
|
6
|
-
|
1
|
7
|
-
|
11
|
«گرنه» و «اگرنه» معادل «لولای امتناعیه»
|
-
|
-
|
6
|
6
|
-
|
12
|
بای زائده
|
6
|
-
|
2
|
8
|
-
|
13
|
مصدر عامل
|
-
|
-
|
3
|
3
|
-
|
جمع
|
52
|
29
|
48
|
116
|
13
|
ـ الگوی «اگر» در معنای «لو تمنایی»، تغییر در معنای واژه با استفاده از حرفهای اضافه، حرفهای اضافة معادل حروف جرّ عربی، مفعولٌمعه و مفعول مطلق، باب تحذیر، «ور» و «وگر» در معنای «إنْ و لَوْ وُصْلیّه»، حال، باب اشتغال و تنازع و «گرنه» و «اگرنه» معادل «لولای امتناعیّه» را باید برگرفته از زبان عربی دانست؛ زیرا با الگوهای زبان فارسی سازگار نیستند و پیوندشان با زبان عربی بسیار وثیق است. سایر الگوها شامل: مطابقت مسند با مسندٌإلیه جمع، مطابقت صفت و موصوف در تعداد و مفعولٌله، هرچند با الگوهای زبانی عربی مشابهت دارند، اما در عین حال، با الگوهای زبانی فارسی نیز ناسازگاری ندارند و بعضاً در پیشینة زبان فارسی نیز الگوی مشابه دارند. ازاینرو، باید آنها را صرفاً شبیه به الگوهای زبان عربی دانست.
ـ استفاده از الگویهای حرفهای اضافة معادل حروف جرّ عربی، مفعولٌله و باب تحذیر ویژة سعدی نیست و در سخن گویندگان دیگر نیز نمونههایی دارد.
ـ فراوانی الگوهای یادشده در شعرهای سعدی بیشتر از نثرهای اوست. این امر با اختلاف ماهیت شعر و نثر تناسب دارد؛ زیرا تنگنای وزن و قافیه شعر را ماهیتاً برای عدول از هنجارهای زبانی مستعد میکند.
ـ آمیختگی زبان فارسی با زبان عربی فقط به استفادة زیاد شاعران و نویسندگان فارسی از واژهها، عبارتها، شاهدهای شعری و مَثَلها و حکمتهای عربی، آیات قرآنی و احادیث نبوی منجر نشدهاست، بلکه موجب پدید آمدن برخی مطابقتها میان الگوهای زبانی فارسی و عربی نیز شدهاست. به این بحث در پژوهشهای تاریخ ادبیات و سبکشناسی توجه نشدهاست.
ـ توجه به این مطابقتها، فارغ از آنکه آنها را وامگیری زبانی بدانیم یا مشابهت به حساب آوریم، میتواند در تحلیلهای دقیقتر معنا و ساختار دستوری سخن سعدی راهگشا باشد.
در پایان، ذکر این نکته خالی از فایده نیست که توجه بیشتر به مقولة مطابقت الگوهای زبانی عربی در متون فارسی، بهویژه در متون ترجمهشده از زبان عربی به فارسی و از طریق این متون در سایر متون فارسی، میتواند عامل مؤثری در بازشناسی بهتر متون فارسی و تحلیل دقیقتر ساختار زبانی آنها باشد. بر همین اساس، پیشنهاد میشود پژوهشگران در حوزة زبانشناسی، دستور، تاریخ زبان، تاریخ ادبیات و سبکشناسی زبان فارسی، این مطابقتها را در متون باقیمانده از نیمة قرن پنجم به بعد، بهویژه در متون ترجمهشده از زبان عربی جستجو کنند.
پینوشتها
1ـ تا پایان مقاله ارجاع به بوستان، بر اساس شمارة بیت و ارجاع به دیگر آثار سعدی بر اساس شمارة صفحه است.
2ـ برای اطلاع بیشتر از چند و چون اقامت سعدی در سرزمینهای عربی و تحصیل او در نظامیة بغداد، ر.ک؛ زرینکوب: 1379: 15ـ23 و مؤید شیرازی، 1353، الف: مباحث مربوط. همچنین، برای اطلاع از جایگاه سعدی در شاعری و نویسندگی به زبان عربی، ر.ک؛ عباس، 1363: مباحث مربوط، و مؤید شیرازی، 1353، ب: مباحث مربوط.
3ـ برای نمونههای دیگر، ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1377: 720؛ همان، 1385: 741، 858، 902 و 981.
4ـ مانند این سخن از ابنداوود طایی: «إنَّ الرَّجُلَ إذا اشْتَغَلَ بِنَفْسِهِ نَسِیَ اللهَ وَ إذا اشْتَغَلَ بِاللهِ نَسِیَ نَفْسَهُ» (راغب اصفهانی، 1402ق.، ج 2: 416)؛ یعنی: انسان چون به خود پردازد، خدا را و چون به خدا پردازد، خود را فراموش میکند.
5ـ مانند: «مَنْ أبْصَرَ عَیْبَ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ» (میدانی نیشابوری، 1407ق.، ج 2: 424)؛ یعنی: هر که عیب خود را بیند، به عیب دیگری نپردازد.
6ـ مانند: «کَتَبَتِ امْرَأةُ عُمَرِ بْنِ عَبْدِالْعَزِیزِ إلَی عُمَرَ لَمَّا اشْتَغَلَ عَنْهَا بِالْعِبَادَةِ...» (ابنعبد ربّه، 1404ق.، ج 8: 114)؛ یعنی: وقتی عمربن عبدالعزیز به سبب عبادت، از همسرش رویگردان شد، همسرش به او نوشت...».
7ـ بیت مطابق ضبط فروغی است. در نسخة یوسفی مصراع دوم چنین است: «که جز خدای نبودم به دیگری پرداخت» (سعدی شیرازی، 1377: 99). با در نظر گرفتن کاربرد فعل «پرداخت» با دو حرف اضافة «از» و «به»، ضبط فروغی صحیح است.
8ـ برای نمونههای بیشتر، ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1377: 3243و همان، 1385: 634 و 849.
9ـ مانند این عبارت از سخن پیامبر(ص) که در منابع مختلف از جمله در عقدالفرید آمدهاست: «... فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی» (ابنعبد ربّه، 1404ق.، ج 2: 211).
10ـ مانند این عبارت از نهجالبلاغه: «رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَارَنَةِ ٱلبَلْوَی» (شهیدی، 1379: 6)؛ یعنی: [پیامبر]، او [خداوند] را بر همنشینی با آشوب (کنایه از زندگی دنیا) ترجیح داد.
11ـ ضبط متن مطابق نسخة فروغی است. در نسخة یوسفی، به جای «در مناکحت»، «به مناکحت» است. با توضیح دادهشده ضبط فروغی صحیحتر به نظر میرسد.
12ـ این بحث در مقالهای به طور مفصل کاویده شدهاست: ر.ک؛ سلیمانزاده نجفی و رحیمی خویگانی، 1392: مباحث مربوط.
13ـ با قطعیت نمیتوان گفت که این مطابقت از زبان عربی وام گرفته شدهاست؛ زیرا در پیشینة زبان فارسی، مشابه آن وجود داشتهاست: ر.ک؛ خانلری، 1365، ج 3: 122ـ124.
14ـ در بیشتر بیتهای این غزل، الگوی یادشده بهکار رفتهاست.
15ـ برای نمونههای بیشتر، ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1372: 1630 و همان، 1385: 672، 559، 813، 848، 1079 و 1095.
16ـ با قطعیت نمیتوان گفت که این مطابقت از زبان عربی وام گرفته شدهاست؛ زیرا در پیشینة زبان فارسی مشابه آن وجود داشتهاست: ر.ک؛ خانلری، 1365، ج 3: 122ـ124.
17ـ این الگو در سخن مولوی نیز نمونه دارد:
«تا زنم من لاف کان شاه جهان
|
|
بهر بنده عفو کرد از ظالمان» (مولوی، 1375: 900).
|
18ـ نیز ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1372: 2055.
19ـ این کاربرد در سخن انوری نیز نمونه دارد:
«بیند فلک نظیر تو لیکن به شرط آنک
|
|
هم سوی تو به دیدة احول کند نظر» (انوری، 1376، ج 1: 207).
|
20ـ نیز ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1372: 3775 و 3118 و همان، 1385: 1006.
21ـ این کاربرد در سخن خاقانی نیز نمونه دارد:
گذری کن بهکوی من، نظری کن بهسوی من
|
|
بنگر تا به روی من، چه رسید از برای تو» (خاقانی، 1373: 656).
|
22ـ نیز ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1385: 782.
23ـ این کاربرد در سخن انوری نیز نمونه دارد:
«زین جور اگر گذر توان کرد، بکن
|
|
در حال من اَر نظر توان کرد، بکن» (انوری، 1376، ج1: 1019).
|
24ـ نیز ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1372: 374، 1721 و 2148؛ همان، 1377: 50، 59، 107، 109، 134، 136، 144، 146 و 167 و همان، 1385: 556، 564، 642، 659، 841 و 1112.
25ـ نیز ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1372: 424، 622، 1479، 2072، 2848 و 3780 و همان، 1385: 926، 970 و 1100.
26ـ این کاربرد «را» در برخی منابع برای «بیان سبب و علت» نامیده شدهاست (ر.ک؛ خانلری، 1365: 392).
27ـ این کاربرد پیش از سعدی نیز سابقه دارد؛ ر.ک؛ همان.
28ـ برای نمونههای بیشتر، ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1372: 2655، 794، 890 و 1062.
29ـ برای دیدن شکلهای دیگر باب تحذیر و مثالهای آن، ر.ک؛ یعقوب، 1988م.: 218ـ219.
30ـ کاربرد این الگو در سخن دیگر گویندگان نیز سابقه دارد؛ مثلاً عطار نیشابروی میگوید:
«زنهار الله الله تا کی زِ کفر و ایمان
|
|
گه روی سوی قبله، گه دست سوی باده» (عطار نیشابوری، 1398: 582).
|
مولوی نیز میگوید:
«پس الله الله زنهار ناز یار بکش
|
|
که ناز یار بُوَد صد هزار مَن حلوا» (مولوی، 1378، ج 1: 139).
|
31ـ نیز ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1385: 806.
32ـ «الله الله» در متون عربی بارها آمدهاست؛ چنانکه در خطبة 85 نهجالبلاغه میفرماید: «فالله الله أیّها ٱلناس...» (شهیدی، همان: 67 و ر.ک؛ همان: 97، 157، 168، 195، 321 و 335.
33ـ مانند: «زیدٌ وَ إنْ کَثُرَ مالُهُ بَخِیلٌ: زید هرچند مال بسیار دارد، بخیل است» و این آیه از قرآن کریم: Pأیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ ٱلمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ: هرجا باشید، مرگ شما را درمییابد، حتّی اگر در برجهای برافراشته باشیدO (النساء/ 78).
34ـ فراتی، مترجم گلستان به عربی نیز «وَر» را در این بیت به «وَ لَوْ» ترجمه کردهاست: «عَلِقْتُکَ لاَ تَنْفَکُّ عَنِّی عَلَی ٱلْمَدَی وَ لَوْ أنَّ عُنْقِی مِنْکَ بِالسَّیْفِ یُضْرَبُ» (فراتی، 1381: 183).
35ـ برای نمونههای بیشتر، ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1377: 60؛ همان، 1385: 522، 565، 903، 905، 908 و 980.
36ـ نیز ر.ک؛ همان، 1385: 522، 903، 905، 908 و 980.
37ـ نیز ر.ک؛ همان، 1372: 778.
38ـ نیز ر.ک؛ همان: 209، 221، 521 و 1735 و همان، 1385: 1018.
39ـ نیز ر.ک؛ همان، 1385: 979، 982، 1105، 1082 و 1084.
40ـ علاوه بر موارد گفتهشده، با مبتدا، فاعل فعل «کَفَی»، مفعولٌبه، صیغة «أفْعِلْ بِه» تعجب، الفاظ تأکید معنوی، «علیک» و «حال» با عامل منفی نیز بهکار میرود. برای تفصل بیشتر و دیدن مثالها، ر.ک؛ یعقوب، 1988م.: 187 و 188.
41ـ نیز ر.ک؛ سعدی شیرازی، 1372: 393، 595، 2492، 2653 و 3238 و همان، 1385: 660 و 1059.
42ـ «رسمْ» را «رسمِ» نیز میتوان خواند. در این صورت «نَبُوَد» را باید به معنای «وجود ندارد» دانست؛ یعنی: رسمِ شکستن عهدِ وفا را، پیش ما وجود ندارد.
43ـ «کم از»: لااقل، اقلاً (دهخدا، 1377: زیر «کم»).