سلسلة نقشبندیه از مجموعه سلاسل منسوب به تصوف اهل سنت است که در طول تاریخ خود مایة تحولات و تطوراتی در منش صوفیانه اهل تسنن بوده و چهرههای برجسته و آثار فاخری را در دامان اسلام پرورانده و به جهان معرفت تقدیم کرده است و به همین خاطر، سهم بسزایی در گرایشهای روحانی و سلوک معنوی بسیاری از مردم اهل سنت داشته و دارد که از آن جمله است: خواجه احمد کاسانی، معروف به خواجگیکاسانی وآثار بسیار و قابل توجه و تأمل اعتدالی و وحدتگرایانه او. روش فکری، اعتقادی و نوع تصوف کاسانی به عنوان یکی از اقطاب مطرح طریقة احراریه -در سلوک عملی و نظری- دقیقا روش طریقت نقشبندیه و سلسلة خواجگان است.
نقشبندیه را منسوب به خواجه بهاءالدین محمد نقشبند بخارایی (791-718 هـ.ق) میدانند، اما در حقیقت، بهاءالدین را نمیتوان بنیانگذار و مؤسس این طریقت شمرد! طریقة او در واقع، دنبالة طریقة خواجگان است. طریقه و سلوکی که خواجه یوسف همدانی (535ـ440 هـ.ق.) و خواجه عبدالخالق غجدوانی (متوفی575 هـ.ق.) بنیان نهاده بودند.
خواجه بهاءالدینکه خود از جانشینان عبدالخالق تعلیم یافته بود، محیی و مصلح طریقت خواجگان شد و طریقت نقشبندی آمیختهای شد از تعالیمعبدالخالق غجدوانی و بهاءالدین بخارایی و پس ازبهاءالدین، خلفای او خواجه علاءالدین عطار (متوفی 802 هـ.ق) و محمد پارسا (متوفی822 هـ.ق) و یعقوب چرخی (متوفی 851 هـ.ق) بر مسند ارشاد نشستند که در ترویج اینطریقت سهمی داشتند.و بعد از اینان خواجه عبیدالله احرار (895-806هـ.ق) آمد که مشهورترین و متنفذترین مشایخ عصر تیموری است و در عهد او، این طریقت بهاوج نفوذ و شهرت و رواج رسید.
با اینکه کاسانی اهل تسنن بوده، اما از آثار او بر میآید که به ائمة شیعه ارادت داشته و برای ایشان احترام خاصی قائل بوده است. کاسانی که خود از سادات کاسان بوده و نسبش به امام رضا (ع) میرسد در آثارش از احادیث و روایاتی استفاده میکندکه اکثر آنها از ائمة شیعه نقل شدهاند. همچنین، همان طور که در رسالة آدابالسالکین بیان میکند، سلسلة خواجگان را به امام جعفر صادق (ع) میرساند و از ایشان با لفظ «امام» یاد میکند (کاسانی، گ 72 الف). علاوه بر این، در رسالة تنبیهالسلاطین، یزیدبنمعاویه را مورد لعن قرار میدهدکه این موضوع نشاندهندة ارادت او نسبت به ائمة شیعه و امام حسین (ع) است (منزوی، 1364).
کاسانی را میتوان عارفی پایبند به سنت و شریعت و ارادتمند به یاران پیامبر (ص) دانست که به ائمة شیعه نیز ارادت دارد؛ هر چند بهطور خاص، زیاد از ایشان نامی به میان نمیآورد.
- پیشینه، ضرورت و روش پژوهش
با وجودی که کاسانی از جمله اقطاب طریقة صوفیانة احراریة نقشبندیه است، زندگی و آثارش مغفول مانده و تحقیقات اندکی در باب احوال، آثار و افکار وی صورت گرفته است و تنها دو کار پژوهشی در مورد ایشان سراغ داریم که یکی از آنها مقالۀ صادقی و بنیطبا است که به معرفی کاسانی و تصحیح رساله ذکر او پرداختهاند. دیگری، مقالة پژوهنده است که به معرفی ابعادی از رسالة «گل نوروز» و بررسی مضامین عرفانی و ادبی این رسالة پرداخته است. بنابراین، ضرورت دارد در زمینة معرفی شخصیت عرفانی وی تحقیقات عمیقی صورت گیرد تا جنبههای مختلف معرفتی یکی از اقطاب سلسلة نقشبندیه و برجستهترین شاگرد عبیدالله احرار برای اهل علم و معرفت آشکار شود. بر این مبنا، این پژوهشکوشیده است با بازکاوی زندگی کاسانی، نکات تازهای را یافته و ارائه دهد و با تحقیق در اصول یازدهگانه طریقت نقشبندیه در آثار بزرگان آن و نیز پیجویی مبانی آنها در آثار خطی کاسانی -در مقایسهای تطبیقی- به وجوه افتراق و اتفاقنظرکاشانی با چهرههای شاخص این طریقه دست یابد.
- زندگینامة خواجه احمد کاسانی
سید احمد، فرزند جلالالدین، فرزند جمالالدین، فرزند برهان الدین خواجه، معروف به «خواجگی احمد» و ملقّب به «مخدوم اعظم» از صوفیان بزرگ طریقة احراریة نقشبندیه است که درکاسان از توابع فرغانه به دنیا آمده است (868 تا 949 ﻫ. ق.). کاسان یا قاسان در حقیقت، نام شهر و نیز ناحیهای آبادان و پر مزرعه و دارای قریههای فراوان (ابن حوقل، 1938 و شریفالادریسی، 1409) از شهرهای واغزیه از توابع فرغانة سمرقند در ماوراء النهر سیحون وشاش نزدیک اخسیکت است (مقدسی، 1361، اصطخری، 2004 و بغدادی، 1412) که آن را شهری باعظمت و جلیلالقدر معرفی کردهاند (یعقوبی، 1422) و توسط صالح -برادر قتیبه- به همراهی نصر بن سیار فتح شده است.
آخرین کسى که کاسان را پس از سرپیچى مردمش فتح کرد، نوح بن اسد بود که در زمان خلافت المنتصر این کار را به انجام رسانید (بلاذری، 1988). یاقوت حموی میگوید: کاسان بر اثر حمله و غلبه قوم ترک ویران شد (حموی، 1995).
گفتهاند محل کنونی کاسان در جنوب ایالت نمگان در شرق ازبکستان است (جلالی مقدم، 1377). در واقع امروزه کاسان (به ازبکی= Косон) شهرستانی است در استان قشقهدریا (Qashqadaryo و به فارسی تاجیکی= کشکرود) از کشور ازبکستان که در سرشماری سال 1989 میلادی 40,700 نفر و در سال ۲۰۱۰ میلادی، ۶۲٫۵۶۰ نفرجمعیت داشته است.[1]
بسیاری از عالمان دینی و عارفان و متصوفه به کاسان منسوبند که از آن جمله است خواجگی کاسانی که مؤلّفان نقشبندیه او را قطب دوران و غوث زمان خواندهاند و نسبت صوری او از جانب پدر به شیخ برهانالدین قلج و با 14 واسطه به امام علی بن موسیالرضا (ع) میرسد و از جانب مادر به سادات کاسان منسوب است. نسبت معنوی ایشان نیز به مولانا محمد قاضی، صاحب سلسلةالعارفین و تذکرةالصدیقین و خلیفة خواجه عبیدالله احرار، میرسد که 12 سال نزد ایشان بود و از صحبت وی بهره میجست (کاشفی و معینیان، 1356 و نفیسی، 1344).
روزگار جوانی خواجگی احمد در کاسان به کشاورزی و فراگیری علوم و شاگردی نزد میر سید عالم، سپری میشد که جذبة الهی او را فراگرفت و آرام و قرارش را ربود! در پی درمان این سرگشتگی و بی سر و سامانی، راهی چاچ (تاشکند امروزی) شد و به حلقة مریدان مولانا محمد قاضی پیوست. به دلیل آمادگی معنوی و قابلیتهای روحی که داشت، در زمان کوتاهی، از جایگاه والایی نزد استاد خویش برخوردار گشت. مولانا محمد قاضی که از ابتدا به مقام روحانی این عارف بزرگوار پی برده بود، به وی نسبت «شاهباز بلندپرواز» داد و تربیت او را برخود واجب و لازم شمرد.
پس از مرگ مولانا محمد قاضی، خواجگی احمد بر مسند او نشست و به تربیت مریدان همّت گماشت. او در مدت کمی، جمع کثیری از صوفیان و علمای زمان و سلاطین و امرای ترک و تاجیک و ازبک را مرید خود ساخت به طوری که در برخی منابع، تعداد مریدان خاصی که تحت تربیت ایشان بوده و از خلفای نقشبندیه شمرده میشوند را شصت نفر ذکر کردهاند (کشمی، 1374 و پژوهنده، 1377).
از جمله سلاطین و امرایی که به او ارادت میورزیدند، میتوان به عبیدالله خان شیبانی، محمد سلطان جویباری، جانیبیگ سلطان، ظهیرالدین محمد بابر و سلطان همایون در هند اشاره کرد (سوچک[2]، 2012)
همچنین از میان صوفیان برجستهای که به وی ارادت ویژه داشتند، میتوان خواجه محمد اسلام جویباری، خواجه محمد سعید جویباری، مولانا دوست اخسیکتی، مولانا لطفالله ارجاکتی (جستی)، خواجه بابای تاشکندی، پیر رومی، شیخ دوست صحاف، شیخ خرد و مولانا میرمحمد کاشغری را نام برد (قراخانی، 1380 و کشمی، 1374).
کاسانی بعد از مدتی از تاشکند به کاسان رفت و برای گسترش این طریقت در کاسان کوشید. در آنجا اغتشاشات اجتماعی، شایعات و تعرضها و اهانتهای پیاپی، عرصه را بر او تنگ کرد و ناگزیر به همراه خانواده به سمرقند سفر کرد و در آبادیی که پس از اقامت او دهبید نام گرفت، در خارج شهر سمرقند، مقیم شد.
پیش از استقرار در سمرقند به سراسر بلاد اسلامی از جمله خراسان، هرات، مصر، مکه، هند و کابل سفر کرد. او در هرات شعر و موسیقی را نزد جامی آموخت. (international Dictionary of Historic: 165). پس از این سفرها تا پایان عمر در دهبید زیست و همانجا نیز وفات یافت. مقبرة وی نیز در آنجاست و پس از او فرزندانش در آن روستا ماندگار شدند و از این روست که آنها را دهبیدی میخوانند.
1-2. آثار و رسائل خواجه احمد کاسانی
خواجگی احمدکاسانی، بیش از 30 رساله در حوزة تصوف و عرفان به زبان فارسی نگاشته است که مجموعههایی از آن در کتابخانههای فردوسی و رودکی در شهر دوشنبه تاجیکستان، ابوریحان بیرونی در تاشکند، پنته، گنج بخش و موزة ملی در پاکستان و کتابخانة مجلس و فرهاد معتمد در تهران موجود است ( دایرة المعارف بزرگ اسلامی، 7/80) از آثار او میتوان به رسائل زیر اشاره کرد:
-آداب السّالکین (منزوی، 1382 و حائری، 1357): رسالهای است دربارة نفس، نفس حیوانی و انسانی و خودشناسی، مسائل عرفانی و سیر و سلوک است.
- آداب الصّدّیقین (منزوی، 1382):رسالهای است که به مناسبت نامش با حدیث «اَدَّبَنِی رَبِّی فَأَحسَنَ تَأدِیبِی» (مجلسی، 1403 و سیوطی، 1401) و اهمیت ادب و مقام پیر آغاز میشود.
- زبدة السالکین: رسالهای است در اخلاق صوفیانه که به اشتباه آن را تنبیه السلاطین دانستهاند! (منزوی، 1382).
- مرشد السّالکین (منزوی، 1382): رسالهای در سیر و سلوک است برای کسی که از مرشد خود دور مانده است و قصد سلوک و ادامة آن را دارد.
- نصیحه السّالکین (منزوی، 1382): پند و اندرزهایی صوفیانه است با سربندهای «ای طالب صادق».
- نفحات السّالکین (منزوی، 1382): رسالهای است در شرح و تأویل حدیث «اِنَّ فِی أَیَّامِ دَهرِکُم نَفَحَات أَلا فَتَعَرَّضُوا لَهَا» (فیض کاشانی، 1406 و هیثمی، 1408).
- سلسله الصدیقین (منزوی، 1382 و دائرةالمعارف بزرگ اسلامی)
- معراج العاشقین (انوشه، 1380 و منزوی، 1382): رسالهای است در سیر و سلوک به مناسبت حرکت عبیدالله خان به سوی خراسان.
- تنبیه السّلاطین (منزوی، 1382): این رساله در شرح و تفسیر آیة «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة» (بقره/30) است.
- تنبیه العلما (انوشه، 1380 و منزوی، 1382): کاسانی این رساله را خطاب به علمای زمانش که علم و عمل باطنی ایشان را با علم ظاهری خود قیاس میکنند و به طایفه صوفیان معرفتی ندارند، نگاشته است.
- مرآت الصفا (منزوی، 1382): رسالهای است که با تأویل حدیث «کُنتُ کَنزاً مَخفِیًّا فَأَحبَبتُ اَن أُعَرفَ...» (مجلسی، 1403 و ابی السعود، بیتا) شروع میشود و سپس به آفرینش و اینکه دل عرش الهی است، میپردازد.
- بیان سلسلة خواجگان (منزوی، 1382): کاسانی این رساله را در بیان سلسة خواجگان احراریه نگاشته و در آن به ذکر احوالات سلسلة ذهبیة نقشبندیه پرداخته است.
- اسرار النّکاح (انوشه، 1380): رسالهای است در آفرینشة حوّا، فیض عام و خاص، اسرار نکاح و پند و اندرزهای عرفانی دربارة زناشویی و حفظ اعتدال و برقراری عدالت میان همسران.
- بابریّه (همان): رسالهای است که در پاسخ به رباعیاتی که عبیدالله خان شیبانی سروده، نگاشته شده است.
- بطیخیّه (منزوی، 1382): رسالهای است در شرح «الدُّنیَا مَزرِعَة الآخِرَة» (احسائی، 1403 و مبارکفوری: 1403).
- چهارکلمه (دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، 7/80): این رساله، شرح و بیان 4 اصل نقشبندیه است.
- ذکر قلبی و تلقین(دائرة المعارف بزرگ اسلامی): کاسانی این رساله را که در واقع زنجیرة ذکر خواجگان است در بیان انتقال ذکر پیامبر(ص) به مشایخ نگاشته است.
سایر رسائل او عبارتند از: بکائیه (رسالة بابا آدم) (منزوی، 1382)، بیان احوال علماء و امراء، نقشبند، تعریف عشق، تعریف کلمة صوفی، رسالة ذکر (ذکر قلبی و تلقین) (منزوی، 1382)، رسالة وجودیّه (همان)، رسالۀ در فقر حقیقی (حائری، 1357)، سماعیّه (منزوی، 1382 و دائرۀالمعارف بزرگ اسلامی)، شرح رباعیات عبیداللهخان شیبانی (منزوی، 1382)، شرح «(الفَقرُ) سَوَادُ الوَجهِ فِی الدَّارَینِ» (آملی، 1428 و عجلونی، 1408)، شیبّیه (انوشه، 1380)، فنائیه (منزوی، 1382)، گل و نوروز (همان)، گنجنامه (همان)، واقعة حقّانیّه (همان)، شرح «الوَلَدُ سِرُّ أَبِیهِ»؛ (همان) و... .
- اصول طریقت نقشبندیه و طریقت خواجه احمد کاسانی
تصوّف نقشبندی، سنتی معتدل و میانهروست. پیروی از سنت و حفظ آدابشریعت و دوری از بدعت، اساس این طریقت است. در آن نه خلوت است، نه عزلت! و نهذکر جهر و نه سماع! آنچه در تعالیم نقشبندی بیش از همه تکرار شده است؛ یکی؛ اتباع سنت است و حفظ شریعت و دیگر؛ توجه به حق است و نفی خواطر. بنا به نوشتة نویسندگان این طایفه، طریقة نقشبندیه، همان طریقة صحابه کرام- رضیالله عنهم- است با رعایت این اصل که نه چیزی بر آن شیوه بیفزایند و نه چیزی از آن بکاهند. از جمله جامی در نفحاتالانس مینویسد: «طریقة ایشان، اعتقاد اهل سنت و جماعت است و اطاعت احکام شریعت و اتباع سنن سیّدالمرسلین(ص) و دوام عبودیت که عبارت است از دوام آگاهی به حق -سبحانه- بیمزاحمت شعور به وجود غیری» (جامی، 1370).
بنای طریقة نقشبندیه بر 11 عبارت است. این 11 عبارت فارسی که به همین هیأت و صورت در متون عربی و ترکی نیز بهکار رفته، عبارت است از: هوش در دم، نظر بر قدم، سفر در وطن، خلوت در انجمن، یادکرد، بازگشت، نگاهداشت، یادداشت، وقوف عددی، وقوف زمانی و وقوف قلبی. اینک با استفاده از آثار نقشبندیه و اقوال مشایخ این طریقه، مختصراً به شرح بعضی اصول آن و تطبیق آن با تفکرات عرفانی خواجه احمد کاسانی میپردازیم.
3-1. هوش در دَم
هوش دردم، آن است که «هر نفسی که از درون برآید باید که از سر حضور و آگاهی باشد و غفلت به آن راه نیابد». حضرتخواجه بهاءالدین فرمودهاندکه: «بنایکار سالک را بر ساعت کردهاند تا دریابنده نفس شود، که به حضور میگذرد، یا به بر رفت» و نیز «بنای کار در این راه بر نفس میباید کرد. چنان که اشتغال به وظیفه اهم زمان حال از تذکر ماضی، و تفکر در مستقبل، مشغول گرداند، و نفس را نگذارد، که ضایع گذرد» (بخاری، 1370).
سعدالدین کاشغری گفته است: «هوش در دم، یعنی انتقال از نفسی به نفسی، میباید که از سر غفلت، نباشد، و از سر حضور باشد. و هر نفسی که میزند از حق -سبحانه- خالی و غافل نباشد» (کاشفی، 2008).
علاءالدین آبیزی ( متوفی 892 ﻫ. ق.) از اصحاب سعدالدین کاشغری و عبدالرحمان جامی گویند: «در طریقة خواجگان -قدّس الله تعالی ارواحهم- هوش در دم، اصل اعظم است، اگر دمی به غفلت گذرد، آن را گناه بزرگ دانند، تا حدی که بعضی کفر شمرند» (همان).
کاسانی در بیان این اصطلاح میگوید: «بدانکه، آنچه معلوم شده است ازینکلمة شریف به طریق ظاهر، آن است که سالکان طریق، در هر حالتى و مقامىکه باشند، به آنچه در ظاهر این کلمة شریف است، رعایت کنند، تا به نهایت این طریق برسند. چه، معنى هوش در دم... به ظاهر، عبارت از وقوف زمانى است که در حبس کردن نَفَس و برآوردن نَفَس و مابین النَّفَسَیْن، خاطر غیرى در دل ایشان ندرآید! چونکه طریقة ذکر حضرت خواجگان
-قَدَّسَ اللَّهُ أَرْوَاحَهُمْ- به وقوف ثلاثه است: وقوف عددى و وقوف زمانى و وقوف قلبى» (کاسانی، 920الف: چهار کلمه).
کاسانی در رسالة آداب الساکین در باب اهمیت نَفَس و ارتباط آن با نَفس در طریقت نقشبندیه میآورد: «این طایفه ارباب انفاسند، همیشه همّت خود را مصروف میدارند که هیچ نَفَسی از انفاسِ ایشان بر غفلت نه برآید، اگر تو پاس داری پاسِ انفاس، به سلطانی رسانندت از این پاس (کاسانی، 920ب: آداب السالکین).
در رسایل کاسانی بحث هوش در دم، اقتران و پیوستگی تامّ و تمامی با مبحث ذکر و اقسامش مییابد. وی در اهمیت ذکر در پایان رسالۀ وجودیه گوید: «دیگر میبایدش به ذکر مشغول بود، چراکه پیشِ این طایفة علیّه هر نفسیکه میزنند، آن نفس را آخر انفاس اعتبار میکنند. چراکه عبارت از عمر نفسی چند است معدود فی علم الله» (کاسانی، 920ج: وجودیه).
وی معتقد است: «اما آنچه به طریق باطن، فقیر را به خاطر رسیده است، ازین کلمات شریفه، آن است که هر یک ازین کلمات شریفه، برأسه، طریقهاند که به ورزش آن، سالکان طریق، مىرسند به اعلى مقامات و درجات اینطایفه علّیّه. چونکه طریق را بدایتى است و وسطى است و نهایتى است، در هر یک ازینها، اینها را مىتوان یافت.
هوش در دَم؛ حاضر و آگاه بودن است در دَم که عبارت از آن، نَفَسآدمى است که عبارت از عمر اوست، سرمایة سعادت او از براى سود بىنهایت که آن وصل حضرت محبوب بىنهایت است، این است! انبیا و اولیا به این سرمایه به مقام نبوّت و ولایت رسیدند. بیت:
هُشدار که لطفحق به ناگاه رسد
|
|
ناگاهرسد،بر دل آگاه رسد
|
هرچه ورزش به این کلمة شریف در بدایت، آن است که حاضر مىدارد سالک دل خود را که عبارت از آن، اندیشة اوست که دل حقیقى است، اولاً به تکلّف تا چندانى که بىتکلّف، این اندیشه او حاضر مىشود بر نفس او، چندگاه خود را به این حضور در مىدهد، چندانى که حضور و آگاهى به حقیقت جوهر نفس او یکى مىشود که هرچند ملاحظه مىکند در خود، جز حضور و آگاهى، هیچ نمىیابد. هرچند مىخواهد که این حضور و آگاهى را از دل خوددور کند، نمىتواند «وَ هُوَ الْوُصُولُ إِلَى لِقَاءِاللَّهِ وَ بَقَاءِبِهِ» است، چراکه حضور وآگاهى، علىالدّوام، صفت ذاتى حقّ است -سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- عبارت از وجود موهوب حقّانى، این است» (کاسانی، 920الف: چهار کلمه).
3-2. نظر بر قَدَم
نظر بر قدم آن است که «سالک را در رفتن، وآمدن، نظر او بر پشت پای او، میباید تا نظر او پراکنده نشود، و به جایی که نمیباید، نیفتد» (کاشفی، 891: اصول نقشبندیه)؛ زیرا که مبتدی، چون نظرش به نقوش و الوان اطراف خود افتد، حالش از خود، میگردد و تباه میشود و از رسیدن به مقصود باز میماند. چه، سالک مبتدی، توانایی حفظ قلبرا ندارد و چون نظرش بر مبصرات افتد، دلش از جمعیت بیرون میشود و خاطرش را پراکندگی میرباید (الکردی الاربلی، 1372: تنویرالقلوب) و به گفتة فخرالدین کاشفی: «می شاید که نظر بر قدم، اشارت به سرعت سیر سالک بود، در قطع مسافات هستی، و طی عقبات خود پرستی» (کاشفی، 2008). عبدالرحمن جامی نیز در منقبت خواجه بهاء الدین نقشبند، به دو اصطلاح هوش در دم و نظر بر قدم، چنین اشاره کرده است:
«کــم زده بـی همــدمی هــوش، دم بس که ز خود، کرده به سرعت سفر
|
|
در نگـــذشــته نظـرش، از قــــدم بـاز نـمــانـــده قدمــش، از نـــظر»
|
(جامی، 1370)
کاسانی در بیان این اصطلاح گوید: «معنى نظر در قَدَم، به ظاهر، آن است که سالک طریق، در هر زمانى که از خلوت خود مىبرآید و به هر جا که مىخواهد برود، چشم خود را مىباید که بر پشتِ پاى خود دارد، تا از راه گذر چشم، تفرقه در دل او نه درآید. بیت:
نظر بر پشتِ پا زان دارم اى ماه
|
|
که غیرى را نباشد در دلم راه»
|
(کاسانی، 920الف: چهار کلمه)
وی مفصلترین بحث را در باب این اصل در رسالة آداب الساکین آورده و دایرۀ نظر بر قدم را تا مرتبة فنا و بقا گسترده کرده و میگوید: «بدان ای طالب صادق! که حضرت مرتعش میفرماید که صوفی آن باشد که نظر وی با قدمِ وی برابر باشد. یعنی توجه او به مقامی باشد از مقامات این طایفه که وی به قدم سلوک، آنجا رسیده باشد که برین جمله حاضر باشد؛ یعنی او به مرتبة حضور و آگاهی رسیده باشد. چرا که نهایت سلوک، حضور و آگاهی است معالله -سبحانه و تعالی- دل آنجا که تن، تن آنجا که دل، یعنی به کلیَت خود به قلب و قالب شغلش جز به آن جناب نباشد. قدم آنجا که قول، یعنی به قدم سلوک رسیده است به آنجا که میگوید. قول آنجا که قدم، یعنی آنچه میگوید، از مقامی میگوید که به قدم سلوک رسیده باشد به آن مقام؛ بخلاف آنکه گفتهاند: از خود غایب و به حق حاضر، چه، این در بدایت طریق میباشد. این مقام، مقام فنای وجود بشریت است. تا وجود خود و هر چه هست غایب نمیشود، به این مقام نمیرسد! هر چه این مقام، مقام بدایت سیر الی الله است، لابل به خود حاضر و به حق حاضر و این سخنان حضرت شیخ، همه اشارت است به نهایت سیر الی الله، «لیس وراء عبّادان قریة»، این مقام، مقام فرق بعدالجمع است. این مقام، مقام شهودِ وحدت است در کثرت و مقام بقاء بعدالفناء است. این است مقام ارشاد و هر که به این مقام رسید، کامل مکمّل است» (کاسانی، 920ب: آداب السالکین).
او معتقد است: «بدایت نظر در قَدَم، از راه حقیقت، آن است که سالک طریق در هر نَفَس مىباید که نظر دل خود را به تکلّف به آن مقام دارد که به قَدَم سلوک به آن مقام رسیده باشد. أى، جمله حاضر باشد. همچنین به تکلّف داشته، به جایى رسد که بىتکلّف، نظر دل او حاضر به آن مقام شود. بعد از آن، خود را به آن حضور در دهد، چندگاه، تا به جایى رسد که حضور وآگاهیش به حقیقت آن مقام، یکى شود که همین حضور و آگاهى ماند و بس! هرچند خواهد که این حضور و آگاهى را از خود دور کند، نتواند و هرچند در خود نظر کند، جز این حضور وآگاهى هیچ نیابد. این است فرق بعد الجمع از براى تربیت و تکمیل ناقصان» (کاسانی، 920الف: چهار کلمه).
3-3. سفر در وطن
سفر در وطن، آن است که سالک در طبیعت بشری سفر کند، یعنی از صفات بشری به صفات ملکی و از صفات ذمیمه به صفات حمیده،انتقال فرماید (کاشفی، 2008). احمد سرهندی گوید: این کلمه مبارکه، سفر در وطن، عبارت است از سیر انفسی و منشأ حصول اندراج نهایت در بدایت است که از خصایص طریقة علّیّة نقشبندیه است، و این سیر اگر چه در دیگر طرق نیز هست، و لیکن آنان را جز در نهایت، و بعد از سیر آفاقی حاصل نشود، و اما سالک این راه، آغازش از این سیر است، و در ضمن آن، سیر آفاقی را نیز طی کند (محلّی، 1423).
عبیدالله احرار گفته است: «در سفر، مبتدی را جز پریشانی دل هیچ حاصل نیست. سفر وقتی مبارک است که صفت تمکین حاصل شده باشد. مبتدی را سفر، مناسب نیست. وی را در گوشهای میباید نشست، و صفت تمکین حاصل باید کرد. کسی را که، بدین طریقه مشغول است، هم در شهر و ولایت خود بودن، اولی است، زیرا که تشنیع و ملامت، خویشان و آشنایان و ناموس، از مردمان وی را مانع آید، از آن که خلاف شریعت کاری کند، و مرتکب نامرضی شود. و برخی مشایخ، بر خلاف این رفتهاند، و گفتهاند که، مبتدی سفر میبایدکرد، تا به سبب مهاجرت اوطان و مفارقت اخوان، از عادات رسمی، و مألوفات طبیعی، خلاص شود، و به واسطه ریاضات و مجاهدات، که از لوازم سفر است، وی را فی الجمله، تصفیه و تزکیه حاصل گردد» (کاشفی، 2008).
کاسانی در باب اصل سفر در وطن از دو منظر جزیی و کلّی به این مسأله میپردازد. از منظر جزوی میگوید: «هرچه، معنى سفر در وطن، به ظاهر، آن است که سالک، هر نَفَس در دل خود نظر کند، هر چه یابد از تعلّقها که عبارت از حجابات اوست از رسیدن به وصل محبوب حقیقى، انتقال کند از وى و برساند خود را به آن جناب. چونکه مراد از سفر، انتقال است از جایی به جایى. اینجا نیز انتقال است از غیرحق، چنان که از حضرت خواجه عزیزان - قدس سره- پرسیدند که اصل طریق چیست؟ گفتند: «کندن از غیر و پیوستن به حق.». بیت:
تعلّق، حجاب است و بىحاصلى
|
|
چو پیوندها بگسلى، واصلى»
|
(کاسانی، 920الف: چهار کلمه)
در نظر کلی، وی وجود انسان را دارای دو وجود حیوانی و وجود حقیقی میداند که دائم در تعارض و تقابلاند و آدمی گاه به این سو و گاه به آن سو متمایل میشود. بنابراین، در رسالة آداب السالکین مینگارد :«بدان ای طالب صادق تا زمانی که وجود حیوانی غالب است، ممکن نیست شناختن وجود حقیقی خود را، تا زمانی که وجود حیوانی را برهم نزنی و درهم نشکنی. اما بدان که تو به خودی خود این شکستن را نمیتوانی تا سنگاشکنی نباشد، چرا که دل به غایت محکم شده است. بعد از انبیا، سنگاشکن، این طایفهاند؛ هرگاه که یکی از اینها را بیابی، دست در دامن متابعت و موافقت او بزن تا زمانی که مقصود در کنارت ننهد، دست ازو بازنداری» (کاسانی، 920ب: آداب السالکین).
کاسانی معتقد است: «سفر در وطن، در حقیقت آن است که توجهکند دردل خود که وطن او درین زمان، آن است. انتقال کند توجه خود را به تکلف، از حجاباتىکه مانع است از توجّ=ه به وطن اصلى خود که حق است - سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- چندانى که بىتکلف، دل او متوجه به وطن اصلى خود که حق است -سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- شود، تا زمانى که حقیقت توجه او که حضور و آگاهى است، به حقیقت وطن اصلى دل او که حق است - سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- یکى شود که هر چند طلبد در وطن اصلى دل خود، که آن حضور وآگاهى است، هیچ نیابد جز این حضور و آگاهى، هرچند خواهد که این حضور و آگاهى را از دل خود دور کند، نتواند. این است بقاء بعد الفناء» (کاسانی، 920الف: چهار کلمه)
3-4. خلوت در انجمن
خلوت بر دو نوع است: یکى، خلوت ظاهرى که سالک دور از مردم در زاویهیى خلوت به تنها مىنشیند تا او را اطلاع بر عالم ملکوت حاصل شود؛ زیرا حواس ظاهره از کار بازداشته شود و حواس باطنه به مطالعه آیات ملکوت مىپردازد. نوع دوم، خلوت باطنى است؛ یعنى آنکه باطن سالک در مشاهدة اسرار حق باشد و خود به ظاهر با خلق باشد (خانى، 1308؛ سنهوتى، 1344 و خانى، 1319).
خلوت در انجمن یا خلوت در جلوت، همین نوع دوم از خلوت است و در معنى آن گفتهاند: «أنْ یَکُونَ قَلْبُ السَّالِکِ حَاضِرًا مَعَ الْحَقِّ فِی الْأَحْوَالِ کُلِّهَا، غَائِبًا عَنِ الْخَلْقِ مَعَ کَوْنِهِ بَیْنَ النَّاسِ.» (کردى، 1372)؛ یعنى که «در محل تفرقه و در بزم و انجمن، غفلت و پراکندگى به خلوتخانه دل راه نیابد. به ظاهر با خلق و به باطن با حق باشد، که مضمون «الصُّوفِی هُوَ الْکَائِنُ الْبَائِنُ» است (مجددى، 1957).
این سخن معروف از خواجه عبد الخالق غجدوانى استکه «در شیخى دربند ودر یارى گشاى، در خلوت را دربند و در صحبت را گشاى» (پارسا، 1354: قدسیه و کاشفى، 2008).
هنگامىکه بهاءالدین در راه سفر حج به هرات رسید و امیرمعزالدین حسین، مجلسى از براى او آراست در آن مجلس، امیر از خواجه پرسید: «چون حضرت شما را ذکر جهر و خلوت و سماع نیست، طریقة شما چیست؟ فرمودند: سخن خانوادة خواجه عبدالخالق غجدوانى است -قدس سره- که خلوت در انجمن؛ و ما متابع ایشانیم. پرسیدند: خلوت در انجمن چه باشد؟ فرمودند: به ظاهر با خلق بودن و به باطن با حق بودن. ملک تعجب کرد و گفت: این معنى میسر شود؟!. حضرت خواجه -قدسسره- فرمودند: حق -تبارک و تعالى- در کلام مجید مىفرماید: «رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (النّور/ 37) (بخارى، 1371 و جامى، 1370: نفحات الأنس و کاشفى، 1369: مواهب علیه).
مجدد الف ثانىگوید: خلوت در انجمن، متفرّع از سفر در وطن است. چه اگر سفر در وطن میسّر شد، خلوت در جلوت نیز راست آید. و سالک در تفرقه جلوت، در وطن خلوت سفر مىکند. و تفرقه آفاق را در حجرة انفس راهى نیست. (خانى، 1308 و سنهوتى، 1344) و این دولت در ابتدا به تکلف حاصل مىشود و در انتها بىتکلف. و درین طریقه، نصیب مبتدیان است و در طرق دیگر نصیب منتهیان. چه این دولت در سیر انفسى دست مىدهد که ابتداى این طریق از آن است. و سیرآفاقى در ضمن آن طى مىشود. به خلاف دیگر سلاسل که ابتدا به سیرآفاقى کنند و انتها به سیر انفسى (مجددى، 1957 و پارسا، 1354: قدسیه).
آنچه حق -سبحانه- مىفرماید که: «رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (النّور/ 37) اشارت به این مقام است... و مىفرمودهاند: طریقه ما صحبت است، و در خلوت شهرت است، و در شهرت آفت. خیریّت در جمعیت است و جمعیت در صحبت، به شرط نفى بودن در یکدیگر (جامى، 1370: نفحات الانس) و خواجه اولیاء کبیر -قدس سره- فرمودهاند: «خلوت در انجمنآن استکه اشتغال و استغراق در ذکربه مرتبهاى رسد که اگر به بازاردرآید، هیچ سخن و آواز نشنود، به سبب استیلاى ذکر بر حقیقت دل». حضرت ایشان مىفرمودهاند: «به سبب اشتغال به ذکر از روى جدَ و اهتمام در مدت پنج شش روز به این مرتبه مىرسد که همه آوازها و حکایات مردم ذکر نماید. و سخنى که خود گوید ذکر شود، بىسعى و اهتمام نمىشود» (کاشفى و معینیان، 1356؛ النابلسى، 1429: مفتاح المعیة؛ پارسا، 1354: قدسیه؛ قمى، 1379: شرح الاربعین؛ حقى بروسوى، (بیتا): روح البیان؛ شیروانى، 1315: بستان السیاحه؛ شیروانى، 1361: ریاض السیاحة؛ تبریزى، 1388: منظر الأولیاء و صفى علیشاه، 1371: عرفان الحق).
کاسانی گوید: «هرچه، خلوت در انجمن به ظاهرآن است که در مجمعها و در بازارها و همه مشغولىها، سالک مىباید که به تکلف، دل خود را حاضر دارد به آن جناب، تا قریب شود...اما خلوت در انجمن، در حقیقت، آن است که متوجه سازد حقیقت خود را که عبارت از دل حقیقىاست، که آن اندیشه اوست، بهحق -سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- اولاً به تکلّف در جمعیّتها وبازارها و در جمیعکارها و تفرقهها، تا چندانى که حقیقت دل او بىتکلّف، متوجه شود به حقّ -سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- در جمیع تفرقهها، این زمان، خود را به آن توجه در دهد، تا وقتى که حقیقت توجه او که حضور وآگاهى است، به حقیقت حقّ -سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- یکى هر چند خواهدکه این حضور وآگاهى را از خود دور کند، نتواند و هرچند نظر کند، جز این حضور و آگاهى در دل خود هیچ نیابد، این است شهود وحدت در کثرت. وصیت این فقیر کمترین از خادمان این مخدومان، به نسبت سالکان طریق آنکه: رسیدن به این درجات عالى و اعلى از آن را برخود دشوار نشمرند که دوست، مشفق و مهربان است، به مقتضاىکرم ذاتى، آن کند که در حوصله هیچعقول نگنجد» (کاسانی، ب920الف: چهار کلمه).
3-5. وقوف زمانی
یعنی آنکه سالک همة وقت بر احوال خود وقوف وآگاهی داشته باشد. بهاءالدین نقشبند در شرح این کلمه گفته است: «وقوف زمانی، که کارگزارنده رونده راه است، آن است که، بنده واقف احوال خود باشد، که در هر زمانی صفت و حال او چیست، موجب شکر است یا موجب عذر؟» (کاشفی، 2008) و نیز گفته است: «بنای کار سالک را در وقوف زمانی بر ساعت نهادهاند که دریابنده نفس شود که بر حضور میگذرد یا به غفلت» (همان). مولانا یعقوب چرخی گوید: «حضرت خواجة بزرگ، خواجه بهاء الدین، - قدس الله تعالی سره- مرا در حال قبض، به استغفار امر فرمودند، و در حال بسط، به شکر. و فرمودند که رعایت این دو حال وقوف زمانی است» (کاشفی، 891: اصول نقشبندیه). وقوف زمانی در طریقة نقشبندیه، معادل است با محاسبه نزد صوفیان دیگر. جامی در رسالة نوریه میگوید: «عبارت از محاسبة اوقات است که به تفرقه میگذرد یا به جمعیت» (جامی، بیتا: رسالۀ نوریه)
خواجه احمد کاسانی در رسالۀ آداب الساکین در تبیین و توضیح وقوف زمانی چنین مینگارد: «وقوف زمانی آن است که در زمان حبس کردن نفس حاضر می باشند که خاطر غیری در دل نه درآید و در گذاشتن نفسو مابین النفسین نیز حاضر هستند تا غیری در دل نه درآید» (کاسانی، 920ب: آداب السالکین) مشاهده میشود که مشربکاسانی در اصل وقوف زمانی که مبتنی بر حضور و آگاهی ذاکر است، با مشایخ سلسلة نقشبندیه یکسان و همگام است، اما اینکه حضور و آگاهی باید، منتج به چه نتیجهای باشد، بینکاسانی و مشایخ نقشبندیه اختلاف است. مشایخ نقشبندیه معتقدند که این حضور، باید نتیجهاش صافی شدن احوال سالک و علم او به پراکندگی یا جمعیت خاطر باشد، لکن احمد کاسانی معتقد است که این حضور باید به شناخت خواطر نفسانی و شیطانی و ممانعت از دخولشان به ساحت دل در حین نفس زدن منجر شود.
3-6. وقوف عددی
وقوف عددی، عبارت است از رعایت عدد فرد در ذکر؛ یعنی ذاکر در یک نفس، سه یا پنج یا هفت یا بیست و یک بار، ذکر گوید. به گفتة بهاءالدین نقشبند «رعایت عدد، در ذکر قلبی، برای جمع خواطر متفرقه است» (پارسا، 1354). علاءالدین عطار: میگوید: «در ذکر، بسیارگفتن شرط نیست، باید که هر چه گوید، از سر وقوف و حضور باشد، تا فایده برآن مترتب شود» (کاشفی، 2008) «و در ذکر قلبی، چون عدد از بیست و یک، بگذرد و اثر ظاهر نشود، دلیل باشد بر بیحاصلی آن عمل و اثرآن ذکر، آن بود که در زمان نفی، وجود بشریت منفی شود و در زمان اثبات، اثری از آثار تصرفات جذبات الوهیت مطالعه افتد» (پارسا، 1354).
کاسانی در تبیین وقوف عددی میآورد: «وقوف عددی، آن است که ذکر را شمرده میگویند، طاق طاق به حبس نفس، سه بار میگویند؛ همچنین طاق طاق تا بیست و یک» (کاسانی، 920ب: آداب السالکین).
در اینکه تعداد اذکار باید فرد باشند، بین کاسانی و مشایخ نقشبندیه اتفاق نظر است، اما بین «شمرده گفتن ذکر» با «یک نفس گفتن ذکر» که کاسانی گفته، تناقض آشکاری دیده میشود! زیرا اگر سالک بخواهد ذکر را شمرده ادا کند، در صورت مداومت ذکر با کمبود نفس مواجه میشود! و مقصود از ذکر -گفتن ذکر بدون نفس زدن- محقق نمیشود! از این رو، بر همین اصل در اقوال پیران نقشبندیه، سخنی از شمرده گفتن ذکر به میان نیامده است.
3-7. وقوف قلبی
وقوف قلبی را بر دو معنی گرفتهاند؛ یکی، آنکه، دل ذاکر در عین ذکر، واقف وآگاه باشد، به حق –سبحانه– و در این معنی عبیدالله احرار گفته است: «وقوف قلبی عبارت از، آگاهی و حاضر بودن دل است، به جناب حق -سبحانه- به آن وجه که دل را، هیچ بایستی غیر از حق - سبحانه - نباشد» (کاشفی، 2008 و همو، 891: اصول نقشبندیه). این معنی از مقولة «یادداشت» است. معنی دیگر آن است که ذاکر از دل واقف باشند؛ یعنی «ذاکر به هنگام ذکر، متوجه باشد به قلب صنوبری که «حقیقت جامعه و مقرّ لطیفة قلب» است و نگذارد که قلب از ذکر غافل گردد و آن را گویا به ذکر گرداند ( مجددی، 1957 و کاشفی، 891: اصول نقشبندیه) خواجه بهاءالدین نقشبند در ذکر، بازداشتن نفس (حبس نفس) را لازم نمیشمردند، اگرچه آن را مفید میدانستند (پارسا، 1354). همچنین وقوف زمانی و عددی را ضروری نمیدانستند، اما رعایت وقوف قلبی را مهمتر میداشتند و لازم میشمردند، زیرا خلاصة آنچه مقصود است از ذکر، وقوف قلبی است (همان و جامی، بیتا: رسالة نوریه).
در اصل وقوف قلبی که بیشتر تبیین جنبههای عملی ادای ذکر استرجاعی «لا اله الا الله» است، کاسانی در رسالة آداب الساکین میآورد: «به ذکر لا اله الا الله مشغول میشوند، هرگاه لا میگویند، سر خود را به جانب بالا راست میسازند و چون اله میگویند، خود را به جانب دست راست میل میدهند، هر تعلّقی که دارند او را نفی میکنند و چون الا الله میگویند، نفس حبس کرده خودرا بهجانب دست چپ به زور هرچه تمامتر میکشند، حق -سبحانه و تعالی- به محبوبی و مقصودی ملاحظه میکنند (کاسانی، 920ب: آداب الساکین).
در باب وقوف قلبی، نظر قاطبة مشایخ نقشبندیه بر ادای ذکر خفی توأم با حضور قلب است، اما نظر خواجه احمد کاسانی بر ادای ذکر جلی توأم با حرکاتِ خاص است. همچنین در وقوف قلبی، مشایخ نقشبندیه سخنی از ذکر خاص به میان نیاوردهاند! در حالی که کاسانی، ذکر مختص به این اصل را «لا اله الا الله» دانسته است.
بحث و نتیجهگیری
- خواجه احمد کاسانی، اصل هوش در دم را با سه بحث کلی اهمیت نَفَس و ارتباط آن با نَفس، ذکر و اقسام ذکر و ثمرات ذکر، تأکید بر فرایض شرعی و ارتباط سماع با این فرایض پیوند میدهد که هر سه بحث حول محورِ حضور و آگاهی توأم با مراقبة سالک میچرخد.
- در اصل نظر بر قدم، کاسانی نظری بسیار جامعتر از پیران نقشبندیه دارد! او نظر بر قدم را عبارت میداند از توجه سالک به مقامی از مقامات صوفیه که وی به قدم سلوک به آنجا رسیده باشد و از بطن اصل مورد اشاره، دو اصل جزیی با عنوان «دل آنجا که تن و قدم آنجا که قول» را ابداع میکند و در انتها، دایرة اصل نظر بر قدم را تا فنا و بقا که کمال قوس صعود در عرفان ابن عربی است، پیش میبرد.
- کاسانی در باب اصل سفر در وطن، از دو منظر کلی و جزیی به این مسأله میپردازد. در نظر کلی، وی وجود انسان را دارای دو وجود حیوانی و وجود حقیقی میداند که دائم در تعارض و تقابلاند و آدمی گاه به این سو و گاه به آن سو متمایل میشود و از منظر جزیی، رذایل را نقطة مقابل فضایل مینهد که سالک باید در ازاله و رفع آن بکوشد.
- کاسانی ضمن بیان ظاهر مصطلح خلوت در انجمن برای آن حقیقتی بیان میکند که عبارت است از توجه دل حقیقی و حقیقت سالک به حق ولو با تکلف در مراکز اجتماع خلق در جمیع تفرقههای ناشی از کثرت، تا حضور وآگاهی او به مقام تمکین برسد و از آن به شهود وحدت در کثرت تعبیر میکند.
- مشرب کاسانی در اصل وقوف زمانی که مبتنی بر حضور ذاکر است با مشایخ سلسلة نقشبندیه یکسان است؛ اما تفاوت آنجاست که مشایخ نقشبندیه معتقدند که این حضور باید نتیجهاش صافی شدن احوال سالک و علم او به پراکندگی یا جمعیت خاطر باشد، اماکاسانی بر این باور استکه این حضور باید به شناخت خواطر نفسانی و شیطانی و ممانعت از دخولشان به ساحت دل در حین نفسزدن منجر شود.
- در بحث وقوف عددی و این که عدد اذکار الزاماً باید فرد باشند، بینکاسانی و مشایخ نقشبندیه اتفاق نظر هست، اما بین «شمرده گفتن ذکر» با «یک نفس گفتن ذکر» که کاسانی گفته، تناقضی آشکاری دیده میشود! زیرا اگر سالک بخواهد ذکر را شمرده ادا کند در صورت مداومت ذکر با کمبود نفس مواجه میشود و مقصود از ذکر -گفتن ذکر بدون نفسزدن – محقق نمیشود! بنابر همین اصل در اقوال پیران نقشبندیه سخنی از شمرده گفتن ذکر به میان نیامده است.
- در باب وقوف قلبی، نظر قاطبة مشایخ نقشبندیه بر ادای ذکر خفی توأم با حضور قلب است، اما نظر خواجه احمد کاسانی بر ادای ذکر جلی توأم با حرکات خاص است. همچنین در وقوف قلبی، مشایخ نقشبندیه سخنی از ذکر خاص به میان نیاورده اند! در حالی که کاسانی، ذکر مختص به این اصل را «لا اله الا الله» دانسته است.
[1]. http://wikimapia.org/12332421/Kasan
https://uz.wikipedia.org/wiki/Koson
[2]. Soucek, S.