داستان رستم و سهراب یکی از وقایع مهم و برجستة شاهنامة فردوسی و یکی از مهمترین فرازهای زندگی قهرمان حماسی ایران، رستم است. وجود مضامینی همچون پسرکشی، مسئله هویت، عنصر قدرت و اشارة ضمنی به رابطة دو کشور ایران و توران در این داستان، آن را به یکی از یگانهترین روایتهای شورانگیز ادب فارسی مبدل ساخته است. «اساس داستان، قصهای است که نظیر آن را سایر اقوام و ملل دیگر نیز دارند و در جامعههای قدیم این قبیل حوادث بسیار پیش میآمده است» (رستگارفسایی، 1373) از میان داستانهای رایج در بین اقوام مختلف که مضمونشان نبرد پدر و پسر است، چهار روایت بیش از همه نزدیک به هماند و احتمالاً دارای خاستگاه واحد هندواروپایی هستند. این چهار روایت عبارتاند از:
1-روایت آلمانی هیلده براند[1] و هادو براند[2] به زبان آلمانی فصیح باستان
2-روایت ایرلندی کوکولین[3] و کنلای[4] به زبان ایرلندی باستان
3-روایت روسی ایلیا مورمیث[5] و سکلنیک[6]
4-روایت ایرانی رستم و سهراب (خالقی مطلق، 1372)
فردوسی از عنصر داستانی رؤیایی پدر و پسر به بهترین نحو ممکن در شاهنامه بهره جسته و چرایی این امر را به شکل تقدیرگرایی هستی و حاکمیت تراژدی، در پیرنگ داستان به تصویر میکشد که همواره محل نقد و تحلیل بسیاری از ادب پژوهان بوده است. نقد کهن الگویی و اسطورهشناختی از جایگاه مهمی در تحلیل ادبیات برخوردار بوده و همچنان از مباحث پرطرفدار نزد پژوهشگران است. تحلیل پیش رو در صدد آن است که داستان رستم و سهراب را با الگوی پیشنهادی نورتروپ فرای[7]، جهت نقد اسطورهای موردمطالعه قرار دهد. فرای از برجستهترین محققان قرن بیستم محسوب میشود و اهمیت نظریاتش در زمینة اسطورهشناختی و نقد ادبی چنان است که از وی بهعنوان نمایندة اسطورهشناسی در قرن پیشین یاد میشود. هدف از این پژوهش، بررسی مسئله کهنالگویی و اسطورهشناختی مستتر در داستان رستم و سهراب بر اساس دیدگاه فرای میباشد. نگارنده بر آن است میزان انطباق تراژدی موجود در این داستان را با الگوی میتوسی فرای با عنوان میتوس پاییز بررسی کند.
پیشینه پژوهش
دربارة داستان رستم و سهراب کتابها، رسالات و مقالات متعددی نوشته شده است که برخی حتی به خود موضوع تراژدی در این متن پرداختهاند که از آن جملهاند: مقالة "ساختار تقدیر محور داستانهای تراژیک شاهنامه" نوشتة ایرج مهرکی و خدیجه بهرامی رهنما (1390) عواملی که باعث شکلگیری تراژدی در داستان میشود را بهصورت موازی و همزمان در داستانهایی نظیر ایرج، رستم وسهراب، سیاوش و...بررسی میکند. همچنین مقالة "غمنامة رستم و سهراب، تضاد عشق و حماسه" که توسط مهدی قریب در سال (1369) به رشتة تحریر درآمده است. مقالة "بازسازی معناهای عاطفی در فرایند ارزشی گفتمان در داستان نبرد رستم و سهراب، رویکرد نشانه-معناشناختی" (1393) نوشتة اعظم برامکی و غلامعلی فلاح، فرآیند شکلگیری گونة عاطفی پشیمانی و ناامیدی در رستم پس از مرگ سهراب را با مدل طرحوارة فرآیند عاطفی مورد تحلیل قرار میدهد. مقالة "همانندیهای دو قهرمان اسطورهای در ادبیات حماسی ایران و ادبیات نمایشی ایرلند (رستم_کوهولین)" (1384) نوشتة فرهاد مهندس پور و محمدرضا پورجعفر که به ارزیابی شباهتها و تفاوتهای طرح داستانی نمایشنامة کوهولین با داستان رستم و سهراب پرداختهاست. پایاننامة کارشناسیارشد "پسرکشی در شاهنامه با رویکرد جامعهشناختی" نوشتة فاطمه حسن بیگی (1393)، موضوع پسرکشی را در داستانهای رستم و سهراب، رستم و اسفندیار و سیاوش با رویکرد جامعهشناختی مورد واکاوی قرار داده و نتیجه میگیرد که در داستان رستم و سهراب بحث قدرت بیشتر مشهود است. همچنین "حماسة رستم و سهراب" (1373) توسط منصور رستگار فسایی به نگارش درآمده است. از پژوهشهای صورت گرفته با محوریت بررسی آراء فرای در حوزة شاهنامه پژوهی میتوان اشاره کرد به کتاب "اسطوره و ساختارگرایی نورتروپ فرای در شاهنامة فردوس" تألیف شایان بهرامی فر (1396) که توسط انتشارات تنعیم به چاپ رسیده است. مقالة "نورتروپ فرای و نقد اسطورهای" (1388) نوشتة بهار مختاریان که در شمارة 14 نشریة پژوهشنامة فرهنگستان هنر چاپ شده است و همچنین مقالة "بررسی و مقایسة چهار دورة قهرمانی شاهنامه بر اساس نقد کهنالگویی" توسط غلامعلی فلاح و نوشاد رضایی به نگارش درآمده است که در (پاییز 1394) در نشریة متن پزوهی ادبی به چاپ رسیده است.
روش[8]
داستان رستم و سهراب به دلایلی که پیشتر ذکر شد، همواره از موضوعات مورد علاقة منتقدین ادبی بوده و از جنبههای مختلف اجتماعی، تاریخی، نشانه شناختی و... موردپژوهش قرار گرفته است؛ اما به رغم آنکه اکثر پژوهندگان به وجود عنصر تراژدی در این داستان اسطورهای اذعان داشتهاند، هرگز از ساحت نقد کهن الگویی ارائه شده توسط فرای که از شاخصترین نظریهپردازان این عرصه در قرن بیستم بوده، بررسی نشده است. فقدان چنین رویکرد ادبی در مطالعة یکی از تراژدیهای شاهکار ادب پارسی نگارنده را بر آن داشت تا بهنقد و بررسی این مهم بپردازد. پژوهش پیش رو در مرحلة نخست، با معرفی مبانی نظری میتوسی فرای، الگوی تراژدی موجود در نظریة وی را تببین میکند. سپس با توضیح مختصری از اوضاع سیاسی و اجتماعی معاصر با سرایش شاهنامه که مکمل نقد میتوسی روایت است، مراحل ششگانة نظام تراژدی فرای را در داستان رستم و سهراب بررسی خواهد کرد.
یافتهها
1.نورتروپ فرای
نورتروپ فرای اهل کانادا از برجستهترین پژوهشگران و اسطورهشناسان در قرن بیستم است. وی به جهت مطالعات فراوانش اطلاعات فراوانی در زمینة اسطورهها و تمدنهای گوناگون دارد و از سویی به سبب دارا بودن دیدگاهی منطقی نسبت به ادبیات و فلسفه ازجمله افرادی است که یکی از جامعترین نظریات در حوزة اسطوره، ادبیات، هنر و حتی علوم انسانی را ارائه داده است. نقدشناسی فرای به بررسی کلی و کلان نقد و گونهشناسی آن محدود نمیشود، بلکه فرای در عین معرفی و طبقهبندی نقدها روی نقد کهن الگویی و میتوس[9] تأکید ویژهای دارد که همین تأکید موجب میشود تا اندکی بر آن تأمل شود. کهن الگو و میتوس به همراه اسطوره (میت[10]) از مباحث محوری نقد فرایاند؛ که مبنای تحلیلها و مطالعات وی میشوند. (نامورمطلق، 1393) ریچارد هارلند[11] نظریهپرداز ادبی دربارة فرای میگوید: «با انتشار کالبدشناسی نقد اثر نورتروپ فرای در سال 1957، نقد اسطوره از نقد نو پیشی گرفت. این منتقد کانادایی علاوه بر آنکه انبوه عظیمی بر کار پیروان پیشین نقد اسطوره افزود، ادراکها را بهسوی ماهیت و رسالت دقیق نقد ادبی گرایش داد. (هارلند، 1388) از نکات قابلتوجه نظریة فرای، همانند خواندن اسطوره و ادبیات است. «فرای با جسارتی درخشان اسطوره را با ادبیات یکسان میبیند و میگوید که اسطوره اصل ساختاری و سازمان دهندة شکل ادبی است.» (گرین[12] و مورگان[13]، 1376) جنبة جالب توجه اندیشههای فرای این نکته است که وی بهرغم آنکه به استقلال ادبیات و هنر از جهانهای فرامتن بهویژه جهان واقعی تأکید میورزد و این جهتگیری بهنوعی نظریهاش را بهنقد ساختارگرا و فرمالیسم سوق میدهد (نامورمطلق، 1393)؛ اما در خصوص رابطة میان اسطوره و جامعه، نظری متفاوت از رویکرد فوق ارائه کرده و مینویسد: «اثر ادبی بهعنوان تمثیل تاریخی، دادههای اجتماعی دورانش، یعنی حوادث تاریخی و اشتغالات ذهنی وسوسهگون و تنشها و کشمکشهای ساختار اجتماعی همان زمانه را انعکاس میبخشد. پرداخت اسطورة پرومته توسط شلی[14]، برای ما درنیافتنی خواهد بود، اگر آن را از موقعیت اروپا بدانگونه که شلی در 1819 میدید، یعنی پس از انقلاب کبیر فرانسه و ناپلئون و مهمتر از آن، پیش از بروز انقلابی که وی قریب الوقوع میدانست[15]، منتزع کنیم.» (فرای، 1378) فرای الگوی پیشنهادی و نتایج مطالعاتش را در کتابهایش نظیر تحلیل نقد، رمز کل، تخیل فرهیخته و صحیفههای زمینی که به فارسی نیز برگردان شدهاند، به رشتة تحریر درآورده است. روتون در کتاب اسطوره در خصوص ردهبندی ارائه شده توسط فرای مینویسد: «تلاش جاه طلبانه برای ابداع رده بندی تازهای در ادبیات بر پایة اصول اسطورهای را در اثری از نورتروپ فرای به نام کالبدشناسی نقد (1957) میتوان دید. اثری که نمادگرایی کتاب مقدس و تا حدی اساطیر کهن را به مثابة دستوری برای کهن نمونههایی ادبی در نظر میگیرد و میگوید ادبیات عبارت است از اساطیر جابهجاشده که اگر در بافت اساطیری درست خود قرار گیرد، بهتر درک میشود.» (روتون[16]، 1385) بهطور خلاصه فصل کهن الگویی نظریة فرای به دو بخش کلی تقسیم میشود: اول؛ نظریة کهن الگویی که در سه بخش بهشتی، دوزخی و قیاسی بررسی شده است. قسمت دوم که اختصاص به نظریة میتوسی وی یافته است و آن را به چهار زیربخش میتوس بهار: کمدی، میتوس تابستان: رمانس، میتوس پاییز: تراژدی و میتوس زمستان: طنز و تهکم تقسیم میکند. او معتقد است: «در روایت مکتوب چهارعنصر را قبل از انواع ادبی داریم که من آنها را میتوس یا طرح نوعی مینامم.» (فرای، 1377) سپس در توصیف این طرحش میگوید: «اگر تجربة خود را از این میتوسها در نظر بگیریم، پی میبریم که دو جفت متضاد را تشکیل میدهند. تراژدی و کمدی بهجای اینکه در هم بیامیزند، باهم تضاد دارند. رمانس و تهکم نیز که به ترتیب طلایهدار آرمان و واقعیتاند، همین گونهاند. از سوی دیگر، کمدی در یک قطب با هزل درمیآمیزد و در قطب دیگر با رمانس و رمانس چه بسا که کمیک یا تراژیک باشد. دامنة تراژیک هم از رمانس برتر تا رئالیسم تلخ و تهکمی کشیده میشود.» (فرای، 1377) بهزعم نگارنده داستان رستم و سهراب شاهنامه که متعاقباً شرح آن داده میشود، با میتوس پاییز پیشنهادی فرای مطابقت دارد. ازاینرو به بیان تفصیلی این میتوس پرداخته و به جهت پرهیز از طولانی شدن مطلب، از بیان سه طرح میتوسی دیگر چشمپوشی میکنیم.
- میتوس پاییز: تراژدی
در وصف این میتوس به توضیحاتی که بهمن نامور مطلق در کتاب اسطوره و اسطورهشناسی نزد فرای ارائه میدهد، میپردازیم: میتوس پاییز در الگوی چرخشی فرای در میانه قرار دارد و تفاوتش با میتوس پاییز قرارگیری آن در قوس نزولی چرخه است و به همین روی با تراژدی مرتبط است. پاییز شروع یک پایان است و در اینگونه تراژدی و انواع غمنامهها رایج میشوند. از دست رفتن امید، ضعف و ناتوانی، مجموعهای از اشتباهات از خصوصیات این گونة ادبی است. رکود و خمودگی از یک سو و لجاجت و انعطافناپذیری از سوی دیگر و همچنین خطای بزرگ موجب برهم خوردن قدرت و نظم میشود. ابتدای میتوس پاییز جلوههایی از تابستان را دارد، اما بهمرور از آن کاسته شده، عنصر تراژدی قوت میگیرد و در پایان به عنصر تلخ و تهکمی میگراید. مراحل ششگانة میتوس پاییز عبارتاند از:
- مرحله نخست: معصومیت کامل
- مرحله دوم: معصومیت نوجوانی توأم با ناپختگی
- مرحله سوم: تکمیل وضعیت آرمانی
- مرحله چهارم: خطای فردی
- مرحله پنجم: مقهور قوانین طبیعت
- مرحله ششم: وضعیت شوک و هولناکی (نامورمطلق، 1393)
فرای در کتاب دیگرش ابلهان زمان (1967) بهطور اختصاصی انواع تراژدی را معرفی کرده و از سه عنوان تراژدی نظم، احساس و تراژدی انزوا نام میبرد:
2-1. تراژدی نظم
در این تراژدی مرگ بهعنوان عنصری گریزناپذیر ظاهر میشود. فرای عقیده دارد که مرگ دِینی است که انسان باید به طبیعت بپردازد. (فرای، 1388) قهرمان این نوع تراژدی پادشاهان یا شاهزادگان هستند که اعتبار خانوادگیاش از او چهرهای مشهور و دراماتیک میسازد. نکتة مهم در این ژانر، کشته شدن یک شخصیت پرنفوذ است؛ اتفاقی که آغازگر کنش اصلی تراژدی است.
2-2. تراژدی احساس
ماجراهایی نظیر عشقهای مرگآور و دلباختگیهای نافرجام از ویژگیهای تراژدی احساس هستند. تعارض و کنش اصلی در عین بیپروایی قهرمان رخ میدهد. این ژانر از تراژدی را خود فرای، تراژدی تماشاگر مینامد. (فرای، 1388) در اینجا نیز مرگ نقطة پایانی ماجراست که قهرمان در جریان وقایع هرلحظه به سمت آن گام برمیدارد. حضور شخصیتهایی مانند شخص بزدل، منافق و خائن از خصایص این نوع تراژدی است.
2-3. تراژدی انزوا
سومین نوع تراژدی در تقسیمبندی فرای تراژدی انزوا است. در این نوع تراژدی، وجه خودآگاهی در شخصیت اصلی بروز مینماید که موجب کنارهگیری وی از سیر وقایع و فرورفتن در لاک خود میشود. در کتاب اسطوره و اسطورهشناسی نزد فرای (1393) چنین گفته میشود: ویژگی مهم تراژدی انزوا، فردی بودن آن است. چراکه قهرمان در تراژدی انزوا، خود را سپر بلا میکند و تمامی بار داستان را به دوش میکشد و در انتها تجربهای را به تماشاگر نشان میدهد که معنای نهایی تراژدی است و منجر به رها شدن قهرمان در برهوت تهی تجربهها میشود. داستان تراژدی میتواند از یک اسطوره گرفته شده باشد. (نامورمطلق، 1393)
3.شاهنامه و داستان رستم و سهراب
در ابتدا پیش از پرداختن به اصل داستان، ذکر نکاتی دربارة دوره و شرایط اجتماعی پدید آمدن و سرایش شاهنامه از سوی فردوسی ضروری مینماید؛ شاهنامه در قرن پنجم و منطقة توس که زادگاه شاعر است، سروده شده است. دورهای که مردم خراسان و ناحیة طوس با خاطرههای شکوهمندی که از راه روایتهای داستانی کهن و وصفهای رنگین و پرشور از دلاوریها و پیروزیهای پهلوانان و آزادگان باستانی بدیشان رسیده بود، به هیجان میآمدند؛ اما در واقعیت روزمرة زندگانیشان، خود را گرفتار جنگ و سرپنجة اقتدار مهاجمان فرهنگ ستیز میدیدند. طوریکه با شکست جنبشهای رهاییجویانه، مبارزه در گسترة ادبیات برای حفظ زبان فارسی تداوم یافت. (دوستخواه، 1384) البته این جریان هم دیری نپایید و با تحریک و حمایت دستگاه خلافت بغداد، گروهی از ترک تباران در منطقة «فراز رود» بهسوی قدرت خزیدند و سپس حکومت غزنویان برای مهار کردن جنبش رهایی خواهی ایران به دست «سبکتکین» بنیاد نهاده شد، او و پسرش «محمود»، در دوران فرمانرواییشان، امیرنشینها و فرمانرواییهای محلی ایرانزمین را که هرکدام یک کانون زبان فارسی دری و فرهنگ ایرانی بود، یکی پس از دیگری از میان برداشتند. (دوستخواه، 1390) در چنین اوضاعی بود که فردوسی کار خود را در لحظة تاریخی بایسته و در نقطة اوج شور و آگاهی ایرانیان نسبت به موقعیت خود در برابر ستمگران بیگانه و خودی که همنژاد مردم این سرزمین و دارای پیشینة تاریخی یکسانی به گواه شاهنامه بودند، آغاز کرد. محمدامین ریاحی در کتاب سرچشمههای فردوسی شناسی (1372) مینویسد: «عظمت فردوسی در این است که او شاهکار خود را علیرغم سیاست فرهنگی حاکم بر آن روز سروده است و بعد از فردوسی هم تا کابوس خلافت عربی بغداد دوام داشت، او و اثرش مقبول فرمانروایان دست نشاندة خلافت و قلمبهدستان وابسته بدان دستگاهها نبودند.» (ریاحی، 1372)
با ذکر مقدمة فوق از شکلگیری شاهنامه، به بیان داستان رستم و سهراب میپردازیم؛ چنانکه در منابع مختلف آمده این داستان دارای بازگفتهای کهنتری میباشد، اما ازآنجاکه قصد نداریم در این گفتار بیش از این به مبدأ و خاستگاه اولیة داستان بپردازیم، از این بحث میگذریم. طبق روایت شاهنامه، روزی رستم دلآزرده از روزگار به نزدیک شهر سمنگان (مرز ایران و توران) میرود و پس از شکار گوری به خواب میرود. در آن حین تنی چند از تورانیان رخش را میدزدند. رستم که از خواب برمیخیزد برای یافتن رخش و ترس از آبروی خویش که در خواب اسبش را ربودهاند و او مطلع نگشته، راهی سمنگان میشود. شاه سمنگان رستم را به میهمانی میپذیرد و قول میدهد که رخش را بیابد. شبهنگام تهمینه به خیمة رستم میآید و از شنیدههایش دربارة دلاوریها و شجاعت رستم که ندیده دل او را ربوده است، میگوید و از وی میخواهد اورا به همسری برگزیند. رستم به تهمینه دل میبازد و او را خواستگاری میکند. صبح روز بعد رستم همراه با رخش بازیافتهاش، آمادة بازگشت میشود. مهرهای را که شهرة همگان است، از بازوی خود بازکرده و به تهمینه میدهد که اگر فرزندشان دختر بود به گیسویش و اگر پسر بود به بازویش ببندد. رستم به ایران بازمیگردد و این ماجرا را باکسی در میان نمیگذارد. پس از نه ماه سهراب به دنیا میآید که صفات یک پهلوان را دارد. هنگامیکه ده ساله میشود از هویت خود میپرسد و تهمینه رستم را به او میشناساند. سهراب علیه وضع موجود شورش میکند و در صدد آن برمیآید که با یاری پدرش، افراسیاب و کاووس را سرنگون کنند و رستم بر مسند حکمرانی بنشیند. سهراب با سپاهی راهی ایران میشود و دژها را یکی پس از دیگری فتح میکند. کاووس سوارانی پی رستم به زابلستان میفرستد. رستم در آغاز از آمدن سرباز زده و تعلل میکند. سرانجام که به بارگاه کاووس میآید، کاووس بر وی به دلیل کاهلی خشم گرفته و رستم را میرنجاند. رستم کاخ را ترک کرده و حاضر به جنگ نمیشود. سپس با میانجیگری گودرز بازمیگردد و به نبرد با سهراب میرود. همراهان سهراب از افشای هویت رستم نزد وی امتناع میکنند و خود رستم نیز هویت خود را از سهراب پنهان میدارد. ازاین رو دو پهلوان بدون آنکه یکدیگر را بشناسند، باهم میجنگند و سهراب به دست رستم کشته میشود. در لحظة مرگ، سهراب نشان مهرة خویش را به رستم مینمایاند و رستم پی به هویت فرزند خود میبرد. رستم که از کردة خود پشیمان است، اقدام به خودکشی میکند که گودرز مانع میشود. رستم پیکی سوی کاووس شاه میفرستد و از او طلب نوشدارو میکند، اما کاووس از ترس قدرت گرفتن رستم و پسرش از دادن نوشدارو امتناع میکند و بدین شکل داستان پایان مییابد.
- نقد میتوسی داستان رستم و سهراب
بهمن نامور مطلق در کتاب خود ضمن تحلیل آراء فرای در مبحث میتوسهای چهارگانه، میتوس را از منظر فرای عنصری فراتر و پیشتر از انواع ادبی قلمداد میکند و چنین استنباط میکند که در نظریة فرای میتوس عنصر اولیه و کلیتر نسبت به اسطوره بوده و اسطورهها در تقسیمبندی میتوسها قرار میگیرند. (نامورمطلق، 1393) اسطورة رستم در شاهنامه در قامت قهرمانی ظاهر میشود که در طی روایت داستانی خود مراتبی از اوج و فرود، شکست و پیروزی را از سر میگذراند. هفتخوان رستم نمایشگر شکلگیری وجه پهلوانی و اسطورهای رستم است که نمایشگر نبردهای قهرمانانة وی با ناهنجاریها و موانع بیرونی همچون دیوان و اژدها و... بوده و درعینحال بیانگر بلوغ قهرمان به جهت فائق آمدن بر امیال و ناهنجاریهای درونیاش همچون حرص و خشم و هوس است. نبرد رستم و سهراب که منجر به عمل پسرکشی از سوی رستم میگردد به گفتة محمدعلی اسلامی ندوشن اولین شکست رستم در شاهنامه محسوب میشود؛ «هم شکست است و هم ضعف و هم شرم. وی که همیشه سربلند و پیروز بوده، در برابر نوجوان خود را ناتوان میبیند و به دعا و نیرنگ دست میزند تا بتواند جان خود را نجات دهد» (اسلامی ندوشن، 1369)؛ اما حیله و خدعه که سهم مهمی در پیشبرد پیروزیهای رستم ایفا میکند دیری نمیپاید؛ چنانچه کزازی در کتاب خود "رؤیا، حماسه، اسطوره" مینویسد: «سرانجام تیر جادویی چاره آموختة سیمرغ، همسنگی را از بین میبرد. با این کار رستم پارهای از بوش خود را از میان برمیدارد و بعد رستم در چاهی میافتد که برادرش شغاد کنده است و به مرگی که شایسته نیست میمیرد.» (کزازی، 1376) چنانچه ملاحظه میشود قهرمان اسطورهای شاهنامه مطابق با نظر فرای هر چهار دورة تولد قهرمان، بلوغ، شکست و پایان تهکمآمیز را در روایت داستانی خود از سر میگذراند. فرای در پایان کتاب کالبدشناسی نقد به سیالیت معنای اسطوره و نقش میتوس در معناپردازی آن در نقد ادبی تأکید ورزیده و چنین توضیح میدهد: «روشن است که اسطوره در موضوعات متفاوت معانی متفاوتی دارد. بیتردید روزی خواهد آمد که این معانی باهم سازگار شود و وظیفة سازگار کردن آنها در دامن آینده نهفته است. در عرصة نقد ادبی، اسطوره درنهایت به معنای میتوس است که عبارت باشد از اصل ساختاری نظام دهندة نوع ادبی.» (فرای، 1377) با مطالبی که از الگوی میتوسی فرای و شرح داستان رستم و سهراب در بالا گفته شد، نگارنده معتقد است داستان پیش رو متعلق به دستة تراژدی انزوا است و در این گونة ادبی جای میگیرد. مواردی نظیر فردی بودن تجربة تراژدی و بارز بودن وجه خودآگاهی در شخصیت قهرمان و اصرار او در کنارهجویی از سیر وقایع و انزوا، دلایلی است که آن را در این طبقه جای میدهد. در ابتدای داستان با فضایی روبرو هستیم که تداعیگر مسئله مرگ و کهن الگوی زوال است و شاعر از دلآزردگی رستم سخن میگوید. اشارة شاعر به میوة ترنج نارسیده (استعاره از سهراب) که از مرکبات است، نیز پاییز را تداعی میکند. استفاده از ابیاتی در سرآغاز داستان ناخودآگاه حس اندوه و فقدان و از بین رفتن زیباییهای کمال مطلوب را در وقایعی که پیش روست، در ذهنمان ایجاد میکند:
«اگر تندبادی برآید ز کنج ستمکاره خوانیمش آر دادگر اگر مرگ داد است بیداد چیست از این راز جان تو آگاه نیست همه تا در آز رفته فراز برفتن مگر بهتر آیدش جای دم مرگ چون آتش هولناک درین جای رفتن نه جای درنگ چنان دان که دادست بیداد نیست جوانی و پیری به هنگام مرگ
|
به خاک افکند نارسیده ترنج هنرمند دانیمش ار بی هنر ز داد اینهمه بانگ و فریاد چیست بدین پرده اندر تورا راه نیست بکس بر نشد این در راز باز چو آرام یابد به دیگر سرای ندارد ز برنا و فرتوت باک بر اسپ فناگر کشد مرگ تنگ چو داد آمدش جای فریاد نیست یکی دان چو اندر بدن نیست برگ»
(فردوسی،1390)
|
سپس در پرداختن به روایت داستان میگوید:
«ز موبد برین گونه بر داشت یاد غمی بد دلش ساز نخجیر کرد
|
که رستم یکی روز از بامداد کمر بست و ترکش پر از تیر کرد»
(همان)
|
طبق الگوی فرای میتوان مراحل تراژدی را در متن داستان مشاهده نمود:
4-1. مرحله اول تراژدی بر اساس الگوی فرای، زمانی است که صحبت از مقام و منزلت شخصیت اصلی داستان است. ویژگی خاص قهرمان، اصالت خانوادگی و مقام اوست که ما در این داستان، بواسطة اطلاعات حاصل از روایت داستانی شاهنامه از روند سیر تکامل زندگی قهرمان، از آن مطلعیم. رستم پهلوانی ایرانی و حاکم زابلستان است.
4-2. در دومین مرحله تراژدی که هنوز وجه رمانسی آن بارز است، قهرمان وارد سیر اتفاقات تراژیک نشده است. رستم که در پی یافتن اسب خود به سمنگان رسیده است، دل به تهمینه میبازد؛ و پس از وصلت با او با آرامشی سرشار از معصومیت و بیخیالی، خود و آنچه پیش خواهد آمد را به روزگار سپرده و به سرزمین خود بازمیگردد و هنوز وارد جریانهای پیچیدة نزاع و درگیری با تورانیان نشده است. درواقع چنین استنباط میشود که حوادثی که بعدأ برایش رخ میدهد، صرفاً نتیجة ضعف شخصیتی رستم نیست.
4-3. مرحله سوم مرتبط با سیر و سلوک قهرمان است. به دستور کاووس شاه رستم بایست به نبرد با سهراب و سرکوب شورش او آماده جنگ شود. جنگ با فردی که شناختی از وی ندارد و تنها وصف دلاوریهای او را شنیده است. رستم که گویی وجهی خودآگاه به شخصیتش افزون شده باشد، اولین چیزی که به ذهنش میرسد این است که فرزندی هم سن و سال این پهلوان تورانی دارد:
«من از دخت شاه سمنگان یکی هنوز آن گرامی نداند که چنگ
|
پسر دارم و باشد او کودکی توان باز کردن به هنگام جنگ»
(فردوسی، 1390)
|
رستم اما خود را فریب میدهد و اینجاست که درگیریهای ذهنیاش آغاز میشود. او از نبرد با سهراب امتناع میکند و با پناه بردن به مِی، در لاک خود فرو میرود. انسان در مواجهه با بنبستهای ذهنیاش، هنگامیکه واقعیت عینی با خواستهاش متعارض است، توهم تنها گریزگاهی است که او را به انکار حقیقت وامیدارد. (قریب، 1369) رستم به دلیل شورش بیهنگام سهراب، اجبار کاووس و تردید و تعلل خود، اینک تنها مقابل سرنوشت ایستاده و این نقطهای است که قهرمان تراژدی را وادار به سقوط میکند. پس از سه روز و سه شب میگساری و انزوا، راهی بارگاه کاووس میشود. پس از مشاجرة لفظی با شاه که نمایانگر اختلافات رستم و کاووس است و شاید از دلایلی باشد که انزوا و کنارهجویی او از دربار کاووس را توجیه میکند، با دلخوری آمادة نبرد با سهراب میشود. این نکته نشانگر تناقض تراژدی است. مختاری در کتاب رمز و راز ملی (1379) میگوید: «رستم با سهراب به ستیزه میرسد چراکه تابع نظمی است که سهراب آن را نپذیرفته است و در پی برهم زدن آن است. رستم با کاووس نیز در تعارض میافتد، چراکه کاووس درخور نظمی نیست که رستم بدان وفادار است؛ ازاینجهت انگار رستم حق را به سهراب میدهد. او از کسی چون کاووس خشمگین و آشفته میشود اما قادر به شوریدن بر او نیست.» (مختاری، 1379)
4-4. در مرحله چهارم قهرمان با دنیای تجربه درمیآمیزد و قصه در قوس نزول قرار میگیرد. درحالیکه سهراب از هژیر نشان رستم را میجوید، رستم ژندهرزم را که تنها عامل شناساندن دو پهلوان به یکدیگر است، با ضربة مشت میکشد. خطای تراژیک[17] به قدرتمندترین رخ جلوه میکند. در گفتگوهای میان رستم و سهراب، کتمان نام و بحران هویت فاجعة نهایی را تسریع میبخشد. فرای عامل این خطا را هامارشیای[18] حاکم بر تراژدی میداند که عنصری طعنهآمیز و طنزی تلخ در بر دارد و تراژدی را به پایان تهکمآمیز خود سوق میدهد.
«از این دو یکی را نجنبید مهر همی بچه را باز داند ستور نداند همی مردم از رنج و آز
|
خرد دور بد مهر ننمود چهر چه ماهی به دریاچه در دشت گور یکی دشمنی را ز فرزند باز»
(فردوسی،1390)
|
و بدین ترتیب عامل قدرت که فردوسی در مقدمة داستان از آن با عنوان آز یاد میکند، دو پهلوان را به رویارویی و نبردی بیحاصل فرامیخواند.
4-5. بر اساس الگوی فرای، در مرحله پنجم قوانین طبیعت بر داستان مسلط میشود. دو پهلوان به نبرد و کشتی گرفتن میپردازند و اولبار این رستم است که توسط سهراب مغلوب میشود؛ اما رستم به جهت تجربههای فراوان در مقابل خامی سهراب، دست به خدعه مییازد و از شکست میگریزد.
دلیر جوان سر به گفتار پیر یکی از دلی و دوم از زمان رها کرد ازو دست و آمد به دشت همی کرد نخجیر و یادش نبود
|
|
بداد و ببود این سخن دلپذیر سوم از جوانمردیش بیگمان به دشتی که بر پیشش آهو گذشت از آن کس که با او نبرد آزمود
(فردوسی، 1390)
|
هنگامیکه دوباره به رزم میپردازند، این بار رستم است که بر سهراب جوان غلبه کرده و او را زخمی میکند. درست در این نقطه است که طبق الگوی فرای، تقدیرگرایی تراژدی آشکار میشود. سهراب مقهور قوانین طبیعت میشود و قربانی نظامی میشود که با کشته شدن وی، باید برقرار شود. فاجعه با تمامی بیرحمی، جلوهگری میکند.
بدو گفت کین بر من از من رسید تو زین بی گناهی که این کوژپشت به بازی بگویند همسال من
|
زمانه به دست تو دادم کلید مرا برکشید و به زودی بکشت به خاک اندر آمد چنین یال من
(فردوسی، 1390)
|
4-6. مرحله ششم در الگوی فرای، وضعیت شوک و هولناکی است. سهراب با نشان دادن مهرة خویش، پرده از راز داستان برمیدارد. رستم که از کردة خود پشیمان است، شروع به گریه و زاری میکند و حتی اقدام به کشتن خود میکند که گودرز و دیگران مانع میشوند. مأموریت اصلی قهرمان به انجام رسیده است؛ اما پیروزی برایش حاصل نگشتهاست. او خود را شکست خورده میداند و بار داستان را تنهایی به دوش میکشد:
چنین گفت با سر فرازان که من شما جنگ ترکان مجویید کس
|
نه دل دارم امروز گویی نه تن همین بد که من کردم امروز بس
(فردوسی، 1390)
|
قهرمان خود را سپر بلا میکند تا به لشکریان (و شاید مخاطبان) بفهماند که جنگ با تورانیان جنگی بیحاصل و سراسر خویشاوندکشی است. معنای نهایی تراژدی انزوا کامل میشود و نتیجهاش رهایی قهرمان در برهوت تجربة فردی است. شخصیت تهمینه در داستان، همان زن بیپناه و ترحمانگیز الگوی فرای است؛ که نه تنها فرزندش در پیکار با پدر کشته میشود، حتی جسد سهراب را نیز به او تحویل نمیدهند و در زابل دفن میکنند.
با کامل شدن مراحل ششگانة تراژدی، داستان رستم و سهراب نیز به انتها میرسد و تصویری دوزخی شکل میگیرد؛ که معطوف به همان عنصر تقدیرگرایی و تهکم واقعگرایانه در پایان تراژدی است. باید گفت که در این تراژدی، ردپایی از دو ژانر دیگر هم دیده میشود. سقوط و مرگ سهراب جوان و همچنین وجود شخصیتهایی نظیر منافق، خائن و ... که سیر داستان را پیش میبرند، قصه را به تراژدی احساس، مانند میکند. از دیگر سو گریزناپذیری مرگ و نظمی که با مرگ سهراب برقرار میشود، ویژگیهای تراژدی نظم را به ذهن متبادر میکند. آنچه که بیش از همه این داستان را با تراژدی انزوا مطابق میکند؛ فردی بودن آن است. از ابتدای داستان تا انتها، متن با احوالات رستم و دوراهی که با آن درگیر است و درنهایت تجربهای که از سر میگذراند، همگام میشود.
باوجودآنکه فرای به خودبسندگی ادبیات تأکید میورزد و به ارتباط آن به جهان فرامتن کمتوجه است، در خصوص رابطة اسطوره و جامعه همانطور که در مبحث مبانی نظری تحقیق شرح داده شد، نظری متفاوت دارد.
با تأسی از این نظریة فرای که معتقد است: اثر ادبی، بهعنوان تمثیلی تاریخی، بازتابانندة دادههای اجتماعی و حوادث تاریخی دورانش است (فرای، 1378)، میتوان اسطورة رستم و سهراب را انعکاسی از دورة اجتماعی شاعر که شاهد جنگها و ناظر بر درگیریهای ایرانیان و همسایگانش به تحریک دستگاه خلافت بغداد بود، دانست. داستانی که رویکرد ضد جنگ آن با افکار و تخیل نویسندهاش هم سو است و با شیوایی خاصی که مختص بیان فردوسی است، مخاطب را درگیر سرنوشت شخصیتها و حوادث تلخ ناشی از جنگافروزی بیحاصل آنها میکند و منبعث از دیدگاه انتقادی شاعر به اوضاعواحوال اجتماعی و سیاسی همعصر خود است.
بحث و نتیجهگیری
مطابق دیدگاه فرای، اسطوره رابطة نزدیکی با میتوس دارد و منظور از آن روایت و طرحی است که قابلیت تکرارپذیری دارد و امکان بازخوانی متون ادبی بواسطة آن میسر میشود. طبق نظر فرای اسطوره جهت دهنده و نظام دهندة نوع ادبی بوده و در این جستار که به تحلیل مرحلهای حساس ازشخصیت اسطورهای رستم میپردازد، تقارنی محسوس با الگوی پیشنهادی فرای در تحلیل گونة ادبی تراژدی در ساختار ادبی داستان رستم و سهراب مشاهده شد. طبق مقالة پیش رو داستان رستم و سهراب موجود در متن شاهنامه، با الگوی میتوسی نورتروپ فرای بررسی شده و سعی شد با کهن الگوی پاییز در نظریات وی تطبیق داده شود. بر اساس الگوی تراژدی انزوا، قهرمان اسطورهای به سبب انزوایی که منتج از وجه خودآگاهی اوست، مرتکب عملی میشود که تجربهای فردی برایش به همراه دارد. این سیر در داستان رستم و سهراب با فاصله گرفتن رستم از جریان وقایع در ابتدا و تردید و تعلل او و سپس مشارکت در فاجعهای که پشیمانی برایش به همراه دارد، تکمیل میشود. تردید رستم در آغاز ماجرا که نمایانگر وجه خودآگاهی قهرمان است، نشان میدهد که تمایلی به شرکت در جنگی ندارد که احتمال شکست در آن میرود؛ اما چون گریزی از قبول نبرد با سهراب ندارد، با پسرش وارد نزاع میشود. بحران هویت، مسئله قدرت، آزمندی و نهایتاً جنگ و پسرکشی، مواردی است که شاعر با طرح آنها تقدیرگرایی و عنصر تهکم در تراژدی مدّ نظر فرای را قوت میبخشد. در پایان داستان، رستم به قیمت از دست دادن پسرش، تجربهای فردی مبنی بر تقبیح جنگ و آزمندی را از سر میگذراند که با مخاطب در میان گذاشته میشود.
منطبق بر نظریة فرای در خصوص نقش اسطوره در انعکاس کشمکشهای ساختار اجتماعی زمانة تولید اثر ادبی، میتوان داستان رستم و سهراب را برآیندی از نگرش ضد جنگ مؤلفش به اوضاع برآشفتة سیاسی و اجتماعی دوران زندگی فردوسی در قرن چهارم هجری که آمیخته به جنگهای داخلی و درگیریهای قومیتی بود، انگاشت؛ آنجا که از زبان قهرمان داستان، جنگ با ترکان تورانی را بیهوده خوانده و آن را جنگی سراسر پسرکشی و پدرکشی میپندارد.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
سپاسگزاری
سپاسگزارم از حکیم ابوالقاسم فردوسی که عمر خویش را در زنده نگاه داشتن اساطیر ایرانی و انتقالشان به نسلهای پس از خود اختصاص داد.
[1]. Hildebrand
[2]. Hadubrand
[3]. Cuchulainn
[4]. Conlai
[5]. Ilia Muromec
[6]. Sokolnik
- Northrop Frye
[8]. Method
- Mythos
[10]. Myth
[11]. Harland, R
[12]. Guerin, W
[13]. Morgan, L
- Shelley, M
[15]. اشاره به رمان فرانکنشتاین؛ یا پرومتة مدرن اثر نویسندة انگلیسی مری شلی در سال 1818.
[16]. Ruthven, K.K
[17] Tragic flaw
[18] Hamartia