با ورود ساسانیان و نابودی اشکانیان به دست آنها فرهنگ هلنیک جای خود را به فرهنگ ایرانی صرف داد و جایگزین آزادی مذهب حکومت پیشین نیز، دین بومی و چند هزارسالهی زردشتی شد. جهان را با رونق اقتصاد و علم و فرهنگ و هنر خود فتح کرد و همسایهی رقیب غربی خود یعنی امپراتوری روم شد اما بازهم تأثیر چندانی از آنها دریافت نکرد بلکه موجبات تأثیر بر آنها را فراهم آورد. دنیا را مبهوت قدرت همهجانبهی خود کرد و درنهایت با فساد مذهبی و سیاسی حکومتی، که روزی منجی او در جهان بود از پای درآمد اما در غالبی دیگر حیاتی تازه یافت و خود را ملبس به برخی از مبانی قوم غالب کرد و تا امروز برجای ماند.
یکی از آثار برجایمانده از دوران ساسانی که نقش اساسی در بسیاری از ناگفتههای تاریخی آن عصر دارد که در کتب برجایمانده شاید ردی از آنها نتوان یافت مهرهای منقوش و مکتوب و اثر مهرها و گل مهرهای آن دوران است. این حافظههای کوچک تاریخی اطلاعات بسیار مهم و گرانبهایی را در خود دارد که ما را به بازسازی نقاط مبهم تاریخ ساسانی ترغیب میکند. مهرهای دوران ساسانی با اهداف و ویژگیهای مختلفی ساختهوپرداخته شده بودند گاهی برای طبقات مختلف درباری و گاه برای نام کالاها. مهرها نیز بهصورت نگین انگشتری و زیورآلات کاربرد داشت. گاهی نیز افراد جهت خوشیمنی و سعادت، مهری را با تصاویر و مضامین دعایی مذهبی، میساخته و با خود حمل میکردند و گه گاه نیز تصاویر و طلسمات نامشخص و تعویذاتی را شاهد هستیم که بررسی آنها بهسادگی دیگر مهرها نیست و استنباطها و استنتاجات بیشتری را طلب میکند. درواقع مهرهای ساسانی بخشی از تاریخ شفاهی آن دوران است که بهصورت منقوش و مکتوب اطلاعات مهمی را در اختیار ما قرار میدهد و این دقیقاً همان تکه از تاریخ است که در سایر منابع مکتوب آن دوران مکتوم مانده است.
مهرهای موردبررسی این مقاله از مجموعهی مهرهای ساسانی محسن فروغی گرفتهشده است که شامل 209 عدد مهر میباشد و از این مجموع 91 مهر دارای نقوش حیوانی است که 18 عدد از آنها منقوش به تصویر اسب است. این مهرها در دههی هفتاد میلادی توسط ریچارد فرای و با عکاسی م. هادی در مجموعه متنهای ایرانی در لندن به چاپ رسید. (Mohsen Foroughi, 1971)
پس از گزینش مهرهای دارای تصاویر حیوانی از کل مجموعه و تفکیک آنها بر مبنای تفاوت نقوش حیوانی خاص و جداسازی نقش اسب بر روی مهرهای موجود، سعی بر آن است تا به بررسی نمادشناسی و اسطورهشناسی نقش اسب در آن عصر بپردازیم. پسازآن رد این حیوان را در آثار نظم و یا نثر برخی نویسندگان و شعرای قرون مختلف پس از اسلام جستجو میکنیم و بر اساس آن نتیجه میگیریم که بعد اساطیری و مفهوم نمادین اسب در پیش از اسلام خاصه دوران ساسانی چه تفاوتهایی با دیدگاه پس از اسلام در قرون مختلف داشته و همچنین کدام شباهتها تا دوران اسلامی مضامین و مفاهیم اسطورهای و نمادین خود را حفظ کرده است، و آیا وامداری اساطیری ایران پس از اسلام از دوران پیش از اسلام بیش از فراموشی فرهنگ آن دوران است و یا خیر.
ارتباط نقشهای حیوانی و اساطیر باستانی
در مجموعهی مهرهای محسن فروغی هرکدام از نقوش حیوانی یا بهصورت منفرد و یا همراه با چند حیوان دیگر حکاکی شدهاند. در بررسی نقوش منفرد حیوانی نسبت به نقوش ترکیبی نتیجهگیری سادهتر است چراکه هر حیوان نماد یک ایزد، صفت و... است اما در نقشمایههای ترکیبی مسئله متفاوت است و به استنتاجات و استنباطهای بیشتری نیاز است.
ترکیبات نقشی در مهرهای مذکور با نشان اسب شامل دو نوع کلی اسب بدون بال و اسب بالدار است. در مجموعه اسبهای بدون بال همواره سواری بر روی اسب حضور دارد و گاهاً شیری در حال حمله و گاه نیز قوچی مشاهده میشود. معمولاً نوشتاری نیز در حاشیهی تصاویر حکاکی شده است.
در مجموعهی اسبهای بالدار هیچ سواری مشاهده نمیشود و حیوان دیگری نیز حضور ندارد جز یک مورد (شماره 151) و تمامی دارای خط هستند که در ادامه چگونگی آن را بهتفصیل توضیح میدهیم.
اسب
واژهی اسب در فارسی باستان Aspa و در فارسی میانه Asp و در ریشهی سنسکریت خود ašva و āašv است. (Hassandoust, 2014)
هرچند امروزه کاربری اسب در روزگار ما تغییر چشمگیری یافته است اما همانطور که مشاهده میکنید ریشهی باستانی و فرم واژهی اسب تا روزگار ما یکسان باقیمانده است.
اسب حیوانی است که جایگاه مهمی را در بین آریاییها از روزگارآنکهن دارا بوده است. موجودی که با رام کردن آن بشریت نیز به پیشرفتی چشمگیر در زندگی خود رسید. هرچند در بادی امر اقوام هندواروپایی از اسب بهعنوان شکار استفاده کردند و این حیوان بهنوعی منبع خوراک و تغذیه محسوب میشد اما رفتهرفته پس از رام شدن تبدیل به ابزاری برای شکار شد.
پس از رام کردن اسب بهصورت منفرد نوبت به پرورش اسب در سطح کلانتر رسید. زیرا مسئلهی سرعت این حیوان نسبت به سایر حیوانات رام شدنی مثالزدنی بود. یکی از نکات مهم که در ریشهشناسی واژگانی اسب برجایمانده است، تاختن، شتافتن، رمیدن، چابک بودن و پرسرعتتر بودن اسب نسبت به سایر حیوانات رام شدنی است. بهعنوانمثال در سنسکریت واژهی turaga از tur: tvar در معنای شتافتن گرفتهشده است. همچنین در آلمانی کهن (h)ros و در آلمانی نو ross در معنای اسب و در انگلیسی horse ظاهراً از ریشهی kers هندواروپایی در معنای تاختن و دویدن مشتق شده است. و نیز در عربی نیز واژهی فرس با فتح اول و دوم و سکون س مشتق از ریشهی سامی pr-Š از pr رمیدن و گریختن و تاختن مشتق شده است. (Hassandoust, 2014)
پس همین فصل ممیز ازلحاظ سرعت و شتاب نسبت به سایر حیوانات باعث شد تا بشر جایگاه ویژهای را در زندگی خود به اسب اختصاص دهد و تا جایی تصورات خود را پروبال دهد تا به بالدار شدن اسب نیز ختم شود، که اگر چنین موجود پرسرعتی بال هم داشت بینقصترین حیوانات برای بشر میشد.
علاوه بر جایگاه اسب در تند شدن روند زندگی انسان، جایگاهی بسیار مهم نیز در پیشبرد مرزهای امپراتوریهای مختلف، بهعنوان یکی از کاربردیترین موارد جنگها و نبردها نیز به دست آورد و در دوران ساسانی گروهی از جنگاوران ساسانی بنام اسواران را به خود اختصاص داد که بعدها در اروپا و در زبان فرانسه به شوالیه[1] مشهور شدند.
در فرهنگ ایرانی اسامی نسبتاً زیادی را با اشتقاق لفظ اسب میتوان یافت که تمامی این افراد نقشآفرینان اسطورههای تاریخی بودند. مانند: گشتاسب: دارندهی اسب محجوب، لهراسب: دارنده اسب تندرو، ارجاسب: دارندهی اسب باارزش، اروداسب یا ارونداسب؟ (دارای اسب تندرو) و جاماسب که برای جزء نخست آن ریشهای در نظر نگرفتهاند اما به نظر نگارنده چنان میآید که جزء نخست از ریشه jāma در معنای همبستگی و دوستی و برادری باشد که در کل میتواند به معنای دارندهی اسبی چون دوست و دارندهی اسب هماهنگ باشد. هماهنگی اسب و صاحب آن در سوارکاری رکنی اصلی و اساسی است.
درواقع داشتن اسب در فرهنگ مزدایی نشانی از برکت و رسایی روان است. چنانکه در تیشتر یشت، کردهی ششم چنین آمده است:
کدام کس را به داشتن اسبان، توانگری بخشم ؟ کدامین کس را گلهای از اسبان و رسایی روان دهم؟ (Dostkhah, 2006)
در یسن 11 بند 22 با این جایگاه که اسب رفتهرفته کسب کرده بود و در مهمترین منبع دینی ایرانیان نیز از آن نامبرده شده بود جنبهی اساطیریاش بیشتر شد و تقدیسش قوت گرفت و ارتباط بیشتری با ایزدان مختلف در دین زردشت پیدا کرد، بهطوریکه در یسن ۱۱ بند 1 یکی از سه پاک محسوب میشود که دوتای دیگر یعنی گاو و هوم هستند: بهدرستی سه پاکان نفرین خوانند: گاو و اسب و هوم. (Pourdavod, 1977) درواقع در هوم یسن هر یک از سه پاک نامبرده شده افرادی را که قدر و منزلت آنان را نشناسند و درراه اهورامزدا از آنان استفاده نکنند نفرین کنند. یکی از آنان اسب هست که در مورد او چنین آمده:
اسب به سوار خود نفرین بکند که تو اسبان نتوان بستن، نه بر اسبان نشستن، نه به اسبان لگام زدن توای کسی که آرزو ننمایی از برای نشان دادن زورم در بسا از انجمن گروه مردان در کشتزار. (Pourdavod, 1977)
اسب و ایزدان
همزمان با ایجاد یک تقدس دینی و مذهبی برای اسب، ارتباط آن با ایزدان و تجسم آنها در پیکر اسب شکل میگیرد و در اوستا چندین ایزد را مشاهده میکنیم که هرکدام یا سواره و یا در غالب اسب نمود پیدا میکنند. این همبستگی، وجهای عقیدتی - دینی محکمی به اسب میبخشد.
ایزد بهرام
از نمودهای ایزدی اسب یکی نمود کالبد ایزد بهرام است. در بهرام یشت اوستا کردهی سوم ایزد بهرام را میبینیم که در کالبد اسب سپید زیبای زرد گوش و زرین لگامی بهسوی زردشت میآید. این تجسم است که در بندهشن درواقع نخستین اسب و سرور اسبان به شمار میرود.
ایزد تشتر
دیگر نمود ایزدی اسب را در تشتر یشت میتوان مشاهده کرد. ایزدی که هم موکل ستوران است و هم ایزد باران و برکات آسمانی. درکردهی سوم تیشتر یشت درواقع سر زدن تشتر ایزد باران باعث روان شدن چشمهها خواهد شد که با نیرو و قدرت و سرعت اسبی برابر است. این نخستین اشاره در این یشت به اسب است.
درکردهی ششم بند 18، او در سومین ده شب، کالبد استومند میپذیرد و به پیکر اسب سپید زیبایی با گوشهای زرین و لگام زرنشان در فروغ پرواز میکند. درست مانند تجسم ایزد بهرام.
ایزد مهر
ایزد دیگری که با اسب در ارتباط است ایزد مهر است. ایزد نگاهبان پیمانها که دارای صفت huasp و یا دارندهی اسبهای نیک است و بیشترین ارتباط با اسب رادار است. مهر همواره سوار برگردانشدهای است که چهار اسب سفید آن را میکشند. آنکه گردونهاش با چرخهای زرین و سنگهای درخشان فلاخن روان شود و زورهای نیاز شده را به سرای وی آورد. (Pourdavod, 1331)
درکردهی نهم بند 42 چنین آمده است که مهر جزا دهندهی مهردروجانی است که اسبان تیزتک ستایندگان مهر را ربوده باشند و همو است که با آنان باخشم برخورد خواهد کرد. بنا برکردهی 11بند 47 و 48 او انتقام خود را از سپاه دشمن خونخوار با برانگیختن اسبان فراخ سم خویش خواهد گرفت.
بنا برکردهی 23بند 94 این مهر است که اسبان را نیرو و تندرستی میدهد تا بتوان در مقابل دشمنان مبارزه و ایستادگی کرد و آنان را با یک زخم از پای درآورد و شکست و داد. و درکرده 28 بند 113 بدان گاه که اسبان خروش برکشند و بانگ بلند تازیانه در هوا بپیچد و تیرهای تیز از زه کمانها پرتاب شود مهر به همراه اهورا به یاری مردمان میشتابند.
ایزد اناهید
یکی دیگر از ایزدانی که با اسب در متون مزدیسنا در ارتباط است ایزد اناهید است. ایزد آبها که مانند خورشید لقب تیز اسب رادار است. (Pourdavod, 1977) ارتباط صفت تیزاسب با وی به دلیل سرعت و حرکت آب، و قوهی حرکت آب درگرو قدرت ایزد وابسته به آن یعنی اناهید است. او نیز مانند تشتر چشمهها آب را مانند اسب روان میسازد. و مانند خورشید که او نیز لقب تیز اسب رادار است از سرعت و قدرتی بالا برخوردار است.
درواقع ایزد اناهید افرادی را کامروا میکند که درراه اهورا و او گام بردارند و اهورامزدا فرمان میدهد که آنان باید از او یاری طلب کنند. یک گروه از این افراد ارتشدارن هستند که ارتباط تنگاتنگی نیز با اسبدارند. ارتشتاران، آن دلیران، برای دستابی بر اسبان تکاور و برتریجویی (فر) باید از تو یاری خواهند (Pourdavod, 1331)
پس نقش اسب در جنگ انسانی و ایزدی نقش اصلی و اساسی دارد و گواه روشن و مبرهن آن متون آبان یشت است.
مشخصهی اسب ازنظر متون دینی فارسی میانه
اسب بنا بر یکی از مهمترین منابع پهلوی یعنی بندهشن از نخستین موجودات آفریدهشده محسوب میشود که در آن تقسیمبندی موجودات نخست، به سه کرده تقسیمشده و این سه کرده به پنج آیینه بخش میشود که دومین آن گروه خرپای است که اسب زیرمجموعه آن بهحساب میآید. این پنج آینه به 262 سرده تقسیمشده که پنجمین آن اسب است که شامل شش سرده: تازی، پارسی، استر، خر، گور و اسب آبی و دیگر انواع اسب تقسیم میشود (Bahar, 2006) که از این شش سرده، اسبتازی اگر به شب تاریک تار مویی به زمین قرار داشته باشد بیند. (Bahar, 2006) نکتهای که در مورد اسبتازی در این بخش میبینیم درواقع بخشی از دین یشت اوستا کردهی سوم است که چنین آمده است:
که راستترین دانش مزدا آفریده اشون، اورا نیرو در پاها، شنوایی در گوشها، توان در بازوان و تندرستی و پایداری تن بخشد و آنچنان نیروی بینایی که اسب داراست که در شب تیره اگرچه باران ببارد و ژاله و تگرگ فروریزد موی اسبی بر زمین افتاده را باز تواند شناخت که از یال یا دماسب است. (Dostkhah, 2006)
همین نژاد اسبتازی است که در پس از اسلام نیز جایگاه ویژهای بین سایر نژادها داراست.
اسب و سوار
در مجموعهی مهرهای فروغی پنج عدد مهر، با نقش اسب و سوار مشاهده میشود که در چهار عدد از آنها میتوان موجودات دیگر را نیز مشاهده کرد. سه عدد از مهرها مکمل یکدیگر هستند. در یک تصویر سوار و اسب در پی شکار میش است (تصویر 66). در تصویر دیگر سوار و اسب در حال مبارزه با شیر است (تصویر 67) و در تصویر دیگر سوار و اسب در پی میش و شیری در پی آنان است (تصویر 64). با تحلیل تصویر 64 که هر چهار تصویر رادار است، تصاویر 66 و 67 نیز واکاوی خواهند شد. در تصویر شماره 65 تنها اسب و سوار نمودار است و در تصویر 70 اسب و سوار و عقرب که هرکدام را بهتفصیل شرح خواهیم داد.
تصویر 65
تصویر بالا باوجود ابهام تصویر که داراست اما اسب و سوار بر روی آن مشاهده میشود. درواقع هرکدام از سواران موردنظر در کل تصاویر نمود انسانی است که خویشکاری خود را در مقابل اسب انجام داده است و آن سوارشدن و لگام زدن بر آن است که بنا بر هوم یسن اوستا چنانکه فردی چنین نکند اسب او را در نفرین خود خطاب قرار میدهد. (Pourdavod, 1977)
بهترین نمونههای موجود و روایتشده از اسب و سواران آن در ادبیات پس از اسلام، متن شاهنامهی فردوسی است. در متون شاهنامه بسیار شاهد مثالهایی موجود است که نقش اسب و سوار آن، که معمولاً شاهان و پهلوانان داستان هستند را بیان میکند:
بفرمود (رستم) تا اسب را زین کنند
|
همان زین به آرایش چین کنند (Ferdowsi, 2001)
|
در مورد نژاد انواع اسب همانطور که ذکر شد در بندهشن نخستین نمونه از اسب را، تازی نامبرده است. قدرت اسبتازی در بینایی و چابکی و مرغوب بودن تا پس از اسلام پابرجاست چنانکه اشعار زیر گواه این مدعاست. سعدی در ابیات زیر مرغوب بودن این نوع اسب را نسبت به دو چهارپای دیگر بیان میکند
اسبتازی دو تک رود به شتاب
|
شتر آهسته میرود شب و روز (Forughi, 1961)
|
اسبتازی اگر ضعیف بود
|
همچنان از طویلهای خر به (Forughi, 1961)
|
دیدگاهی منسوب به حافظ[2] نسبت به این نوع اسب با توجه به جهانبینی عرفانی ـ سیاسی وی متفاوت است و اسبتازی را که سرآمد نژاده بودن اسب است با عقلای زمانه در یک کفه قرار داده و در کفهی دیگر جاهلان و حکام زمان هستند که با مفهوم استعاری خر بیان داشته است:
اسبتازی شده مجروح به زیرپالان
|
طوق زرین همه در گردن خر میبینم (Dehkhoda, 1951)
|
در دیدگاه ناصرخسرو که دیدگاهی خردمدارانه و قناعتپیشه است نیز، لوازم تشخص و رفاه دوران خود را که داشتن مشربه بلور و داشتن اسبتازی است به گونهی زیر بیان میکند:
پای تو مرکب است و کف دست مشربه است
|
گرنیست اسبتازی و نه مشربهی بلور (Tajbakhsh, 1993)
|
در این مورد که برای هر کاری اسبی مخصوص بکار میآمده است چنانکه اسب جنگی و رزمآور باید لاغر میان باشد سعدی چنین سروده است:
اسب لاغر میان بکار آید
|
روز میدان نه گاو پرواری (Forughi, 1961)
|
اما در کل داشتن اسب از هر نوعی نشان بزرگی و مروت بوده است. چنانکه در قابوسنامه چنین آمده است که: و حکما گفتهاند که جهان به مردمان بهپای است و مردم به حیوان و نکوترین از حیوانات اسب است که داشتن او هم از کدخداییست و هم مروت.
این کدخدایی در پیش از اسلام هم رسم و رواج داشته است و پیشکش کردن اسب از روزگاران هخامنشی که خود از بزرگترین پرورشدهندگان اسب در جهان نیز بودند توسط خراج گذاران آن دولت انجام میشده است.
شیوهی خراج اسب در پیش از اسلام تا جایی رسید که شاهان و بزرگآنهمراه با خلعت و هدیه اسبی را نیز پیشکش میکردند و تا پس از اسلام نیز این شیوه مرسوم بود. فردوسی در ابیات زیر این موضوع را بیان کرده است:
بر آن مردمان (شاهان) خلعت آراستند به گنجور گفت آن زمان شهریار بیاورد گنجور تاج کیان
|
پس اسب جهاندیدگان خواستند که رو خلعت و تاج شاهانه آر ابا خلعت و بارهی مهتران (Dehkhoda, 1951)
|
سلمان ساوجی در قطعهی شماره 61 خود از وعدهی شاه به دادن اسبی به خود سخن میگوید که چندآنهم از آن راضی نبوده است:
شاها مرا به اسبی موعود کرده بودی اسبی سیاه و پیرم دادند و من بر آنم اسب سیه بدادم رنگ دگر نیامد
|
در قال پادشاهان قیلی مگر نباشد کاندر جهان سیاهی زان پیرتر نباشد آری پس از سیاهی رنگ دگر نباشد (Dehkhoda, 1951)
|
این شیوهی هدیه اسب در اوستا نخست از زبان زردشت بیان میشود که از اهورامزدا طلب بخشش اسبی را دارد (Pourdavod, 1331). اسب هر پادشاه، قهرمان و پهلوان نیز در تاریخ و روایات و داستانها دارای نامی بوده است که این نامور بودن اسبهای نامدار دلیل بر ویژگیهای تقدسمآبی آن است. و بالعکس انسانها نیز نامهایی برای خود انتخاب میکردند که واژهی اسب در آنها به چشم میخورد چنان لهراسب و جاماسب و... همچنین اسامی اسبهای قهرمانانی چند نیز در شاهنامه فردوسی ذکرشده است مانند: رخش اسب رستم و شبرنگ اسب سیاوش. یکی دیگر از اسبهایی که با دو نام به حیات خود ادامه داد بهزاد یا همان شبرنگ سیاووش بود که پس از مرگ وی اسب کیخسرو شد و او را در اتفاقات یاریرسان بود و بنا بر متن بندهشن وجهتسمیهی آتشکدهی آذرگشسب نیز مرتبط با این اسب است. (Bahar, 2006)
از دیگر شخصیتهای اساطیری که صاحب اسبی بود تهمورث است. درواقع تهمورث اهریمن را بارهی خود قرار میدهد و آنهم به دلیل درخواست وی از ایزد وایو است تا اهریمن را به پیکر اسبی درآورد و او آن را به مدت سی سال به دوکرانهی زمین براند (Pourdavod, 1331; 1977)
از دیگر شخصیتهای تاریخی که اسبی نامور داشته است خسروپرویز است. اسب خسروپرویز که به نام شبدیز شهره بوده است اسبی از نژاد رومی بوده و بنا بر تاریخ بلعمی نسبت به سایر اسبان جهان به چهار وجب افزونتر و بلندتر بوده است. و بنا بر شعری از استاد طوس فردوسی، خسروپرویز 46 هزار اسب جنگی داشته است اما گویا همین ویژگیهای شبدیز اورا از سایرین متمایز ساخته بود.
دگر اسب جنگی چل و ششهزار
|
که بودند بر آخورشهریار
|
درواقع یکی از دلایل نزدیکی اسب و سوار آن و دلبستگی هر دو به هم این است که اسب و سوار پس از مدتی باهم چنان روابط نزدیکی پیدا میکنند که سخن یکدیگر را فهم میکنند. رخش اسب رستم از همین دست است.
چنانکه در جنگها زمانی که رستم بهسویی حمله میکرده است نیازی نبوده تا افسار رخش را بگیرد و فرمان دهد بلکه خود رخش با مقصد و مقصود سوار آشنا بوده است.
تهمتن به پیش سپه حمله برد
|
عنان را به رخش تکاور سپرد (Dabirsiaghi, 1956)
|
به جوش آمد آن نام بردار گرد
|
عنان را به رخش تکاور سپرد (Dabirsiaghi, 1956)
|
فرمانپذیری رخش در شعری از منوچهری نیز به چشم میخورد که علاوه بر آن خصوصیات سایر اسبهای مشهور ذکرشده را نیز در بردارد:
اعوجی کردار و دلال قامت و شبدیز نعل
|
رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز (Dabirsiaghi, 1956)
|
این فرمانپذیری و درک اسب و سوار از یکدیگر را پس از مرگ سوار در داستان زریر میتوان دید. درواقع بهزاد و یا شبرنگ که اسب سیاووش بود بعدها به کیخسرو و سپس به گشتاسب و زریر و اسفندیار رسید. پس از مرگ زریر به دست بیدرفش جادو، زمانی که او قصد تصاحب اسب را داشت اسب او را به زمین زد و کشت (Mahyarnavabi, 2008).
از همین نقطهنظر است که اسب همواره پشتیبان صاحب باره است و او را در جایجای حوادث یاری میکند. مانند یاری سوار در تصویر 64 و نجات او از شیر و کامیاب کردن وی در شکار میش. درواقع اسب، سوار خود را یاری میکند تا میش را که نمادی از فره ایزدی است به دست آورد. همچنین در تصاویر 67 و 70 نیز این نکته مشاهده میشود. در تصویر 67 اسب در حال نبرد با شیر است و در تصویر هفتاد اسب، سوارش را که حلقهی شهریاری و قدرت در دست دارد در مقابل عقرب که خرفستری اهریمنی است با لگدکوب کردن آن یاری میکند. در هر دو تصویر پای چپ اسب در حال حرکت و ضربه زدن است.
تصویر70
در تصویر 66 نیز اسب، سوار خود را یاری میدهد تا میش (نماد فره ایزدی) را به دست آورد و این در حالی است که سوار کمانی دست دارد.
تصویر66
کماندار بودن سوار در تصویر فوق یادآور یکی از ادوات جنگی است که مهر که صاحب گردونهای از اسبان است از آن استفاده میکند. در مهر یشت کردهی 31 بند 128 از آن سخن رفته است (Dostkhah, 2006).
در بیشتر اساطیر باستانی کمان و کماندار نشانهی رشادت و دلیری است علاوه بر آنکه پرتاب تیر از فراز باره نیز مهارتی خاص در جنگاوری توسط کماندار را طلب میکند. سعدی در بیتی چنین میگوید:
گرچه تیر از کمآنهمی گذرد
|
از کماندار بیند اهل خرد (Forughi, 1961)
|
این روال تا قرون واپسین اسلامی ادامه داشت. و کمان و اسب نیز با قرابتهای تنگاتنگ مفهومی در کنار هم آمدهاند:
بفرمای تا اسب و زین آورند
|
کمان و کمند گزین آورند (Dabirsiaghi, 1956)
|
وقت آن آمد که درتازد به روم
|
نیزه اندر دست و در بازو کمان (Dabirsiaghi, 1956)
|
در بیتی از ملاطغرا بنقل از آنندراج وی به زیبایی مفاهیم اسب شبرنگ (اسب سیاوش) و کمان رستم (قوس قزح) با تعابیر زیبایی در کنار هم قرار داده است:
چو بهمن مار ابر انگیخت شبرنگ
|
کمان رستمش داد از پی چنگ (Dehkhoda, 1951)
|
درواقع وی ابر و سرعت ابر را به شبرنگ، اسب سیاووش و کمان رستم را به رعد تعبیر کرده است.
تصویر64
در مهر شماره 64تصویر مردی سوار نمودار است که شیری در حال حمله به وی است و در مقابل سوار در پی میشی است. درواقع سوار بین یک موجود اهورایی و یک خرفستر اهریمنی قرار دارد. نیروی مرد از جنبهی ایزدی اسب است که میش را که نمود فره ایزدی و برکت وجودی است پی کرده است تا آن را به دست آورد (مانند تصویر 66) اما یک نیروی منفی در پی ضربه زدن به سوار است و آن شیر است. موجودی که بنا بر بندهشن از گروه خرفستران و از سرده گرگان است (Bahar, 2006). در این تصویر سوار خویشکاری خویش را در برابر اسب انجام داده است و آن سوارشدن و لگام زدن بر آن است که در هوم یسن بدان اشاره شده است (Pourdavod, 1977). درواقع در تصویر فوق عدم دستیابی شیر به اسب و سوار نیز برای آنها خود نوعی پیروزی بهحساب میآید اما نه در آن حد که شیر گیر بودن میتواند ثواب نیز به همراه داشته باشد.
در تصویر 67 شیر گویی در حال حمله به اسب و سوار است اما درواقع این اسب و سوار هستند که در حال شکار شیر هستند زیرا نشانی از هراس اسب و سوار در تصویر مشاهده نمیشود و شیر نیز بنا بر اقتضای طبیعت خود در حال حملهای است که دفاع محسوب میشود.
تصویر 67
رسم شیرگیری در پیش از اسلام دارای کرفه و ثواب است چنانکه در بندهشن و روایات پهلوی بدان اشاره شده است. در بندهشن ازآنجاییکه شیر مانند یوز از گروه خرفستران و سردهی گرگان است (Bahar, 2006) در روایت پهلوی لفظ شیر و یوز بهصورت تنها ذکر نشده است و با سرده خود بهصورت گرگ یوز و گرگ شیر آمده است و در بندهشن آمده است که اگر کسی شیر و یا گرگ و یا پلنگی مانند این ددی بکشند چندان گناه که او خواست کردن و بعدازآن نکند و هم کرفه آنکسی را باشد که از آن ددان یکی را بکشد. پس اگر بر روی این مهرها نقش شیر را میبینیم درواقع طلسمهایی هستند جهت قدرت و پیروزی با نماد چیرگی.
پس از اسلام نیز شیر گیر به انسانها و قهرمانان شجاع و شیرگیری به شجاعت تعبیر میشود و معمولاً شاهان باصفت شیر گیر شناختهشده و یکی از تفریحاتی که آنان انجام میدادند شیرگیری بوده است.
پس از اسلام جایگاه شیر تفاوتی عمده پیدا کرد و از ردهی موجودات اهریمنی خارج شد چراکه دیگر اهورایی باقی نمانده بود تا اهریمنی باقیمانده باشد. درواقع شیر نمادی از قدرت شهریاری و ثروت است چنانچه سنایی دیدن شیر در خواب را چنان توصیف میکند:
شیر در خواب گنج و مال بود
|
روزی نیکو و حلال بود (Dehkhoda, 1951)
|
لذا شیر صرفاً به معنای شجاعت و قدرت و جنگاوری بهحساب آمد حتی در شاهنامه که مبنای آن خداینامهها و روایات و متون پیش از اسلام بوده است.
گاه اشعار نیز، همانند نقش مهرها دارای ترکیب و تلفیق هستند. مانند بیت زیر از شاهنامه که سخن گردیه و تبرگ شاهدی نیکو است بر مهر شماره ۶۷:
بدو گردیه گفت اینک منم چو بشنید آواز او را تبرگ شگفت آمدش گفت خاقان چین بدان تا توباشی ورا یادگار
|
که بر شیر درنده اسپ افکنم بران اسب جنگی چو شیرسترگ تو را کرد زین پادشاهی گزین ز بهرام شیر آن گزیده سوار (Ferdowsi, 2001)
|
در ابیات بالا یک رسم پیش از اسلامی نمود دارد و دو معنای پس از اسلامی از واژهی شیر. در بیت نخست جملهی بر شیر درنده اسپ افکندن همانند تصویر 67 نمود جدال اسب و شیر است که درواقع یک موجود ایزدی و اهورایی در مقابل خرفستری اهریمنی ایستادگی میکند و در ابیات بعد مفهوم شیر گیر و شیرسترگ نشانی از تغیر مفهوم منفی به مثبت شیر در بعد از اسلام است که هر دو به معنای انسان شجاع است.
در جدال اسب و شیر نیز شعری از فرخی گواه بر آن است:
مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت
|
شیرکانجا برسد خرد بخاید چنگال (Dabirsiaghi, 1956)
|
درنهایت این اسب است که به سوار خود قدرت میدهد و سوار نیز از ایزدان و خداوند طلب قدرت اسب را میکند. اسب با سوار خویش یکی میشود و همو است که پس از مرگ سوار نیز سوگوار است.
اسب بالدار
در مهرهای موجود در مجموعهی فروغی 13 مهر با نشان اسب بالدار وجود دارد. هیچکدام از مهرهای مذکور نقشی از سوار بر اسب ندارد. بهعلاوه نمودی از دیگر حیوانات نیز در نقش این مهرها دیده نمیشود بهجز یک نمونه که حیوانی در حال نوشیدن شیراز اسب بالداریست (تصویر 151).
درواقع آثار زیادی از دورانهای مختلف تاریخی بهدستآمده است که تصویر اسب بالدار در آنها مشخص است. از دوران پیش تاریخی در تپهی سیلک کاشان گرفته تا دوران هخامنشی که درواقع موجودات تلفیقی را شامل میشد و بیشتر متأثر از فرهنگ بابلی و آشوری بود.
در دوران اشکانی آنکه فرهنگ هلنیک قدرت بیشتر یافت نقش اسب بالدار بر روی بسیاری از اشیا بخصوص سکهها نقشبست و در دوران ساسانی نیز باوجود مخالفتهای بسیار فرهنگی- مذهبی با دوران اشکانیان استفاده از این تصویر ادامه یافت.
اسب بالدار یا پگاسوس در اساطیر یونانی از نسل مدوزا و پوزیدون است. زمانی که مدوسا به دست پرسوئس کشته شد از گردن قطع شدهی وی پگاسوس پدیدار شد و پرسوئس و بلوروفون او را به مرکب خود تبدیل کردند.
در مهرهای ساسانی این مجموعه اسب بالدار فاقد سوار است. زیرا که بال نمادی از عالم ایزدان است و سوار بودن بر این نماد نوعی هتک حرمت محسوب میشده است.
یکی از تفاوتهای اسب بالدار بر روی مهرهای ساسانی که از دید اساطیری با پگاسوس یونانی دارد شاید مرتبط با میترا باشد. اسبهایی که ارابهی میترا را در هوا به پرواز درمیآورند بهنوعی با بال در ارتباط هستند. تجسم سایر ایزدان چون بهرام و اناهید نیز، به دلیل ارتباط با عالم اهورایی توسط بال میتوانند تصور شوند بهعلاوه آنکه در دوران ساسانی همین بالوپر هست که نشان فره ایزدی است پس وجود آن بر روی حیوانی مقدس همچو اسب تشخصی جدای از پگاسوس یونانی به آن میدهد.
نکتهی جالبتر آنکه در حاشیهی تمامی نمونههای موجود اسامی خاص افراد مشاهده میشود و بهنوعی اسب بالدار، تعویذ و حافظ نام صاحب مهر است. خواه در دوران زندگانی و خواه در معراج روحانی پس از مرگ.
اسب بالدار و بهنوعی پرواز اسب در فرهنگ پس از اسلام نیز دیده میشود و مشهورترین آن بارهی پیامبر اسلام در معراج است که براق نام داشت و دارای بال بود اما این باره در روایات مختلف اشکال مختلفی رادار است و گاه نیز با سر انسان توصیفشده است.
در قرون اولیهی اسلامی اسب بالدار رفتهرفته کمرنگ میشود تا اینکه در هنر دوران سلجوقی باز تبلور مییابد و دلیل عمدهی آن قرابت و نزدیکی حوزهی حکمرانی سلاجقه در روم بوده است.
در ادبیات فارسی پس از اسلام نیز این موجود اساطیری چندان به چشم نمیخورد مگر آنکه شاعری بخواهد سرعت اسبی را چنان توصیف کند که اسب سرعتی مانند باد دارد و پرواز هم میکند که درنهایت لازمهی هر سعودی در آسمان داشتن بال است.
در ادبیات دینی و مذهبی نیز نقش اسب بالدار مشاهده میشود اما با نام خاص براق پیامبر اسلام. توصیف این باره ختم بهنوعی از انواع شعر به نام معراج نامهها میشود که از نخستین سرایندگان آن میتوان سنایی غزنوی و اسدی طوسی را نام برد.
همچنان باز از خراسان آمدی بر پشت پیل
|
کاحمد مرسل بهسوی جنت آمد از براق (Dabirsiaghi, 1959)
|
منوچهری در شعری دیگر نیز نام براق را در کنار سایر اسبهای مشهور ایرانی چون رخش و شبدیز و شبرنگ ذکر میکند و زیبایی اندام آن اسب را مدنظر دارد:
اعوجی کردار و دلال قامت و شبدیز نعل
|
رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز (Dabirsiaghi, 1959)
|
علاوه بر اندام و صورت براق که مدنظر عدهای از شعرا بوده است در متنی از سندباد نامه نیز از براق سیرت بودن که به معنای تیزرو بودن است میتوان نشانی یافت:
و بهاتفاق از پیش او گوری برخاست براق سیرت (Dehkhoda, 1951).
مولانا که از داعیه داران عرفان اسلامی است علاوه بر اشاره به بصیرت رسول اسلام در شب معراج، گویی کهن الگویی باستانی از ریگ ودا را ناخودآگاه روایت میکند و آن ارتباط تندسیر بودن اسب با سرعت اندیشه و بصیرت است:
قومی که بر براق بصیرت سفر کنند
|
بی ابر و بی غبار بر آن مه نظر کنند (Dashti, 1962)
|
و درجایی دیگر مولانا معانی عاشقانه و مرتبط با عشق را به براق تشبیه میکند که عقل و دل را به لامکانی عاشقانه میبرد چنانکه:
ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی
|
مرا بپرس کجابرد آن طرف که ندانی (Dashti, 1962)
|
این لامکانی را نیز عطار نیشابوری در غزل 156 خود پیش از مولانا در بیتی شرح میدهد و رفتن به لامکان عرفانی را در صورتی میداند که زین همت بر روی آن بگذارند:
زین همت در ره سودای عشق
|
بر براق لامکان خواهم نهاد
|
درواقع این عرفان و باورهای عارفانه است که چنین نقشی الوهی را به بارهای بالدار میدهد که حملکنندهی خاتم النبیاست.
و درجایی دیگر مولانا ناجی آنکه، پای کوشش شکسته میشود را براق میداند:
وآنکه پایش در ره کوشش شکست
|
در رسید او را براق و برنشست (Nikelson, 1991)
|
سنایی غزنوی نیز توصیفی زیبا از این بارهی پرنده دارد که یادآور توصیف اسبهای میترا در مهریشت است:
ای سواری کت سزد گر باشد از برقت براق
|
بر سرش پروین لگام و مه رکاب و زهره زین (Bashir, 1977)
|
پسازآن این بارهی الهی بالدار نام خاصش به اسم جنسی تبدیل میشود که مرادش مطلقاً اسب است و در ادبیات فارسی به حیات خود ادامه میدهد.
زخاک، شمس فلک، زرکند که تاگردد
|
ستام و گام و رکاب براق او زرکند (Dehkhoda, 1951)
|
- این نام را بعدها در کنایات ادب فارسی نیز میتوان مشاهده کرد چنانکه در شعری از ابولفرج رونی، براق جم را کنایه از باد میداند:
ای باد هوای براق جم
|
ای قاصد رومای رسول چین (Dehkhoda, 1951)
|
علاوه بر آن نیز گاهی براق سلیمان را کنایه از باد دانستهاند.
در توضیحی بنا بر فرهنگ آنندراج نیز براق چهارم را نیز کنایه از خورشید دانستهاند که با مرکب خورشید در اوستا قرابتی زیبا دارد.
درنهایت میتوان چنین نتیجه گرفت که اگر در فرهنگ و اندیشهی یونانی، اسب بالدار موجودی واقعی و از نسل خدایان محسوب میشود، در دوران ساسانی جنبهی واقعیت آن کمتر و اسطوره بودنش بیشتر شده و در دوران اسلامی اسب بالدار که با نام خاص براق در روایت معراج پیامبر شناخته میشود درواقع توصیفی است از برای شرح یک معراج روحانی که چون از برای عوام این سلوک ملموس نبوده و نیست از تجسم این باره استفادهشده است و ادامهی همین روال را در عرفان اسلامی و ادبیات عرفانی مشاهده میکنیم.
بحث و نتیجهگیری
بنا بر آنچه گفته شد و بر اساس شواهد و قراین مستدل بیانشده در این مقاله اسب و نماد آن از روزگار ساسانی تا قرون متمادی اسلامی هرچند با تغییراتی ازلحاظ عقیدتی همراه بود اما در مفهوم نمادین و حقیقی خود تا قرنها پای برجای ماند. ازآنجهت دستخوش تغییرات عقیدتی شد، زیرا که دین زردشت جای خود را به دین نوین اسلام داد و در این دین نوین، برکنار خداوند واحد، دیگر جایی برای ایزدان وجود نداشت و تمامی تدابیر عالم غیب و عیان تنها در دست خداوند بود، اما در وحدانیت زردشتی، بودند ایزدانی که کارگردانان اهورامزدا بر روی زمین و آسمان بودند و علاوه بر آن با نمادهایی چون اسب نمود پیدا میکردند. هرچند در اثر حماسی شاهنامهی فردوسی هنوز هم اسب آن جایگاه عقیدتی باستانی خود را داشت اما این را باید تنها در یک دلیل جستجو کرد و آنهم چیزی نبود جز منابع شاهنامه که ریشه در روزگاران پیش از اسلام داشتند.
درواقع نگاه به اسب در پس از اسلام نگاهی واقعگرایانهتر و مادیتر بود، زیرا همانطور که ذکر شد مقولهی دین تغییری بنیادین یافته بود و بهعلاوه در کنار این چارپای نجیب، رقیب کینهتوزی بنام شتر وجود داشت. موجودی که از دید عرب قرابت بیشتری با انسان داشت و به همین دلیل بود که شتر نام بردار به شمارش انسانی نفر شد و اسب با شمارش حیوانی خود، یعنی رأس برجای ماند اما ارزش خود را بیش از شتر ازلحاظ مادی حفظ کرد.
یکی از دلایل مهم این ارزش مادی، نژادی شناختهشده بنام اسبتازی بود. هرچند این نژاد، ربطی به نژاد عربی نداشت و هزاران سال پیش از ورود اسلام نام آن در کتاب اوستا آمده بود. اما همینکه در بندهشن کتابی که فرجام یافتن نهایی آن در سدهی سوم هجری قمری به پایان رسید پیش از اسب پارسی نام نژاد اسبتازی آمد نظرها بدان سو متمایل شد که این نژاد چیزی نیست جز نژادی پرورشیافته در میان قوم عرب.
شعرای بسیاری در مورد برترین این نژاد اسب شعر سرودند و در دنیای مادی خواستار دارا بودن چنین بارهای گرانبها شدند.
با فروریختن ارزشهای مذهبی پیشین، پس از حملهی اعراب برخی از ارزشهای درباری گذشته پای برجای ماند. یکی از آنها پیشکش کردن اسب همراه با خلعت به بزرگان بود. این سنت تا روزگار معاصر و تا دوران قاجاریه همچنان پابرجای بود.
نقش اسب در مهرهای ساسانی گاه تنها و گاه همراه باسوار برآن و گاه در جدال با موجودات اهریمنی و دستیابی به موجودات اهورایی نمایان است. این لگدکوب کردن دشمنان و نبرد سوار بر بارهی خود برای کشتن شیر تا قرون متمادی اسلامی و با سنت شیرگیری بزرگان و شاهان و پهلوانان ادامه داشت و در متون نظم و نثر فارسی تداوم یافت.
درنتیجه اسب همانگونه که در روزگار پیش از اسلام نمادی از قدرت و بزرگی محسوب میشد در روزگار پس از اسلام نیز به قوت خود باقی ماند اما بدون آنکه دیگر نشانی از ایزدان باشد.
در مورد اسب بالدار مسئله بهگونهای متفاوتتر است. هرچند در ایران باستان این نماد بهکرات در آثار هنری مشاهده میشود بر روی مهرهای ساسانی نیز نمود دارد اما تقدسی بیش از یک اسب رادار است. زیرا در نقوش مهرها هیچگاه سواری بر روی آن مشاهده نمیشود. بهعلاوه در تمامی این تصاویر اسب بهصورت منفرد حضور دارد بهجز یک مورد که اسب در حال شیر دادن به موجودی دیگر است (تصویر 151). و در دو مهر دیگر نیز قرینهای از خود او در مقابلش نمودار است (تصویر 156-157). در حاشیهی تمامی مهرها نوشتاری موجود است که تعدادی از نمونههای خوانا اسم خاص فرد را با نام و نام خانوادگی روایتگر هستند. مانند دادمهر... فرخزادان (تصویر 154). این اسامی در کنار اسب بالدار گویی نمادی از تعویذ سلامت و بزرگی در جهان مادی جسمانی و یا غیرمادی روحانی باشد.
پس از حملهی اعراب به ایران هرچند در هنر اسلامی گاهاً شاهد نمادی از اسب بالدار هستیم اما شعرا و نویسندگان فارسیزبان اسب بالدار را با یک نام خاص در آثار خود نام میبرند و آن بنا بر روایت معراج، بارهی پیامبر، براق است. تقدس اسب بالدار تا دوران اسلامی نهتنها کمتر نمیشود بلکه با نشستن آخرین پیامبر خداوند بر روی آن و به عروج رفتن وی بر ارزش معنوی این موجود اضافه نیز میگردد.
اهمیت براق در جایجای ادبیات فارسی بخصوص ادبیات عرفانی حفظ میشود تا جایی که براق از صورت یک اسم خاص بهصورت یک اسم جنس از نوع مطلقاً اسب در ادب فارسی بسامد پیداکرده و هر جا نام براق مشاهده شود، اگر اشارتی به مسئلهی معراج نداشته باشد، صرفاً منظور اسبی تندوتیز و چابک و باد سیر است.
ورود این نام در مفاهیم کنایی نیز باعث به وجود آمدن ترکیباتی چون براق جم و یا براق سلیمان که کنایه از باد است نیز شده است.
پس همانطور که قبلاً نیز بدان اشارت کردیم نمادها و اساطیر و فرهنگ پیش از اسلام، چیزی نبود که پس از ورود مسلمین به ایران بهیکباره از بین رفته و نابود شود. بلکه بهگونهای همزیستی مسالمتآمیز بافرهنگ قوم غالب ادامه داد و در نمود نوینتری تبلور یافت.
تصاویر145تا148 تصاویر 149 تا 157
[1]- Chevalier
[2]- علت این امر که این شعر را منسوب به حافظ قید کردیم این است که در بیشتر نسخ و تصحیحات این غزل ذکر نشده است.