مقدّمه
سبک شیوة خاصّ گزینش فرد از زبان بر اساس نگرش خاصّ اوست که باعث میشود در بسامد آن از حدّ هنجار و زبان نرم عدول کند. از دیرباز ارتباط بین نگرش هنرمند با زبان او، (اعمّ از زبان ادبی و غیرادبی) مورد توجّه سبکشناسان بوده است، چنانکه استاد بهار در کتاب سبکشناسی خود مینویسد: «سبک به معنی عامّ خود عبارت است از تحقّق ادبی یک نوع ادراک در جهان (Conception) کـه خصایـص اصلی محصول خویش (اثر منظوم یا منثور) را مشخّص میکند» (بهار، 1369: د). همچنین در جای دیگر میگوید: «همین یگانگی فکر و شکل یا معنی و صورت است که بنیاد سبک را تشکیل میدهد» (همان: و). محمود فتوحی نیز در بخش هفتم از کتاب سبکشناسی خود کـه به توضیح روش سبکشناسی لایهای پرداخته است، روش خود را روش مطلوب برای یافتن و تفسیر پیوند مشخّصههای صوری متن با محتوای آن دانسته است (ر.ک؛ فتوحی، 1391). همچنین دکتر شمیسا و هم دکتر فتوحی از مهمترین روشهای یافتن ارتباط بین محتوا و فرم را توجّه به مشبّهبهها در متن ادبی دانستهاند، چنانکه مؤلّف کلّیّات سبکشناسی خود مینویسد: «ملاحظات سبکشناسانه... مستلزم توجّه دقیق به تشبیهـات و استعارهها است؛ زیرا شیوة نگرش هنرمند را از همـه آسانتر میتوان در مشبّهبههای او جست» (شمیسا، 1380: 23). یعنی همان تصویرهای خیالی او.
دکتر فتوحی نیز در کتاب سبکشناسی خود بر نقش تصویرهای مکرّر تأکید میکند. این تصویرهای مکرّر کلید راهیابی به بنمایهها یا موتیفهای متن است. «بنمایه»یا «موتیف»، «عبارت است از هر عنصر «تکرارشونده»در اثر ادبی که حسّاسیّتآفرین باشد. این عنصر تکراری معمولاً به دو مفهوم اطلاق میشود: یکی به ایدة مسلّط و موضوع مرکزی اثر ادبی؛ مانند مرگ، عشق، خیزش، ویرانی و سفر. دیگری به عنصر یا ترکیبی از عناصر زبانی کـه در یک متن تکرار میشـود و برجستگی و تمایـز مییابد یا بر متـن مسلّّط میشود؛ ماننـد «دریـا»در آثار مولوی، « ذرّه و آفتاب»در آثار عطّار، «شکست رنگ»در دیوان بیدل و «حباب»در شعر صائب. تصویـرهای مکرّر در گفتمان شعری (یا ادبی) نقش بنمایه را بازی میکنند»(فتوحی، 1391: 336). وی در ادامه اشاره دارد بر اینکه این موتیفها عنصر قابل اطمینانی برای بررسی پیوندهای فرم و محتوا هستند.
در این مقاله، ما بر مبنای متن انسالتّائبین تأثیر مفهوم سلطنت و قدرت معنوی اولیاء را در مشبّهبهها و تصویرهای مکرّر آن بررسی خواهیم کرد. برای بررسی تصویرهای مکرّر مربوط به سلطنت، از روش خوشههای تصویری دکتر فتوحی بهره میگیریم. در این روش، تصاویر مربوط به هم در یک خوشة تصویری طبقهبندی میشود. این تصاویر همه از یک قلمرو مفهومی هستند. سپس بیان آشکار این مضمون را در سخنان خود شیخ جام هم که به صراحت مطرح شده، نشان میدهیم و پس از آن با مقایسة آن با نمونههایی از مقامات ژنده پیل نشان میدهیم که افسانههای مرتبط با این موضوع در مقامات ژنده پیل ریشه در واقعیّتی در اندیشة شیخ جام دارد.
انسالتّائبین، از مهمترین آثار شیخ احمد جام
برای ورود به بحث ابتدا به معرّفی انسالتّائبین و ویژگیهای آن با توجّه به موضوع مورد نظرمان میپردازیم. عنوان درست و کامل این کتاب انسالتّائبین و صراط الله المبین است. دکتر فاضل، مصحّح کتاب، دربارة تاریخ تألیف آن مینویسد: «با وجود همة تفحّصهایی که به کار رفت، تاریخ قطعی نوشتن این کتاب معلوم نگشت، امّا چون نام انسالتّائبین در این کتابها از آثار شیـخ جام ذکـر شده است؛ یعنی در سراجالسّائرین ( 513 ق.)، مفتاحالنّجاة (522 ق.) و بحارالحقیقه (527 ق.). بدین ترتیب، کتاب حاضر باید در سالهای آخر قرن پنجم و یا در سالهای نخستین از قرن ششم تصنیف شده باشد» (جام نامقی، 1390: سیوشش و سیوهفت). ذکر نام کتاب در آثار دیگر شیخ جام نشان میدهد که این کتاب به طور قطع از اوست و در صحّت انتساب آن جای شکّی باقی نمیگذارد. این کتاب در چهل و پنج باب تنظیم شده است که به مشکلات و پرسشهای مریدان میپردازد. در هر بخش در عنوان، پرسش و اشکال مریدان مطرح میشود. سپس شیخ به تعریف و توضیح اصل مطلب مورد سؤال میپردازد و اغلب آیه یا حدیثی در تأیید صحبت خود میآورد و پس از آن در بعضی موارد به طبقهبندی و ذکر انواع، دربارة موضوع مورد سؤال میپردازد.
دربارة این کتاب، توجّه به چند نکته بسیار مهمّ است. اوّل اینکه این کتاب در 45 باب مجزّا با پرسشهای مجزّا، موضوعات مجزّا و متنوّع دربارة هر آنچه که میتواند در امور سلوک مریدان جای سؤال باشد، پرداخته شده است. این مسئله باعث شده است که تکرار یک ویژگی سبکی در چند باب مختلف با توجّه به مجزّا بودن بابها و موضوعات، اهمیّت سبکی خاصّی بیابد. نکتة دوم در مورد پرسشهایی است که در چندین موضع در گرماگرم مباحث مطرح میشود و شیخ به آن پاسخ میدهد. دکتر علی فاضل در مقدمة انسالتّائبین (ر.ک؛ همان: سی و نُه) این پرسشها را پرسشهای ارتجالی مریدان و حاضران در مجلس میداند که شیخ با مهارت تمام بیآنکه رشتة مطلب را از کف بنهد، پاسخی متناسب و سازوار با هر یک ادا میکند. چنانچه مطالب کتاب در حضور مریدان و به صورت شفاهی بیان شده باشد، میتواند مؤیّد این نکته باشد که شیخ هرکدام از این بابها را در مجلسی جداگانه پرداخته است و این مسئلة خود اهمیّت سبکی تکرار مختصّات آن را در بابهای مختلف بیشتر میکنـد (برای مشاهدة نمونة این سؤال و جوابها، ر.ک؛ همان: 177، 218 و 231). بنابراین، اگر ویژگیهای بلاغی یا دیگر ویژگیهای کتاب در بابهای مختلف تکرار شده باشد، اهمیّت سبکی آن بیشتر میشود. اکنون با توجّه به نکاتی که در مقدّمة مقاله دربارة اهمیّت مشبّهبهها ذکر شد، برای توجّه به شیوة نگرش نویسنده در موضوع مورد بحث، به بررسی مشبّهبهها میپردازیم.
قدرت و سلطنت معنوی با توجّه به تصاویر شیخ در مشبّهبهها
مشبّهبه در سبکشناسی اهمیّت بسیـار دارد و وجـه شبـه از مشبّهبه اخذ میشود. دکتـر فتوحـی در کتاب بلاغت تصویر مینویسد: «گاه در یک متن بزرگ مثل کلّیّات شمس یا دیوان حافظ میبینیم که یک تصویر یا واژه (یا به نظر نگارنده: چند تصویر) (دریا، می، خرابات، رند) به حدّی تکرار میشود کـه احساس خاصّی در ما برمیانگیزد» (فتوحی، 1389: 199). وی این گونه تصویرها را کلیدواژههای ذهن شاعران و نویسندگان ادبی و نمایندة یک بنمایة ذهنی و روانی بزرگ میداند که عامل نظامدهنده در پیوند با دیگر تصویرهاست. ایشان این تصاویر مرکزی را با مجموعهای از تصاویر مربوط با آن که در متن پراکنده است، «خوشة تصویری»مینامند و تحلیل ارتباط تصاویر هر خوشه با تصویر مرکزی را راه ورود به اندیشههای بنیادین آفرینندة ادبی میداند (همان: 200). امّا هدف ما در اینجا بررسی آنها به عنوان تصویرهای مکرّر است که نشاندهندة ویژگی سبکی خاصّی است. در حقیقت، ما میخواهیم ببینیم که نویسنده تشبیهها و استعارههای خود را از چه قلمروی اخذ میکند؛ زیرا این مسئله نشاندهندة توجّه خاصّ او به آن قلمرو و نقش آن در نگرش اوست و این تصاویر که به صورت خوشههای مرتبط در متن تکرار شده است، میتواند ما را به شیوة نگرش نویسنده هدایت کند.
پیشتر گفتیم که دکتر فتوحی معتقد است تکرار یک تصویر یا واژه به شکلی معنادار، به نوعی کلیدواژة ذهن شاعر و نویسنده و نمایندة یک بنمایة ذهنی و روانی است. در انسالتّائبین خوشة تصاویر مربوط به پادشاهی و دربار به صورت گسترده و معناداری در مواضع مختلف متن تکرار میشود. در اینجا برای نمونه، ابتدا به تصاویر شیخ در تشبیههای او توجّه کردیم و موارد زیر از آن استخراج شد.
تصاویر مربوط به سلطنت و دربار
1ـ مشبّهٌبه: سلطان.
مشبّهها: «عشق» (جام نامقی، 1390: 217) // «وقت» (همان: 227) // «محقّقان» (همان: 323).
2ـ مشبّهٌبه: رعیّت.
مشبّه: «دیگر مردمان (جز محقّقان که سلطاناَند)» (همان: 323).
3ـ مشبّهٌبه: خلعت.
مشبّه: «رضا» (همان: 54).
4ـ مشبّهٌبه: خزینه
مشبّه: «جود و فضل» (همان: 159).
5ـ مشبّهٌبه: امیر.
مشبّه: «عقل» (همان: 61).
6ـ مشبّهٌبه: سراپرده.
مشبّهها: «سرِّ عارفان» (همان: 58) // «رضا» (همان: 322).
7ـ مشبّهٌبه: تاج.
مشبّه: «محبّت» (بر سر عقل) (همان: 61 و 147).
8ـ مشبّهٌبه: چهاربالش.
مشبّه: «توکّل و تفویض» (همان: 147).
تشبیههایی که تصویرهای فوق از آن استخراج شده؛ به ترتیب صفحات کتاب:
* «معروف آن را به لطف عزیز خود عزیز گرداند و خلعت رضا پوشاند» (همان: 54).
* «سرّ ایشان سراپردة راز ملک او» (همان: 58).
* «امیر عقل را بر تخت امارت بنشان و تاج محبّت بر سر وی نِه» (همان: 61).
* «سلطان معرفت بیاید و بر چهار بالش توکّل و تفویض بنشیند... و تاج محبّت بر سر نهد» (همان: 147).
* «لباس ایشان از خزینة جود و فضل اوست» (همان: 159).
* «امّا بدان که عشق سلطان سرکش است و بیرحم و ناباک» (همان: 217).
* «وقت سلطان قاهر است و سلطان نه به مراد کسی رود» (همان: 227).
* «و عطر نیاز بر آتش شوق افگنیم و در سراپردة رضا رویم» (همان: 322).
* «محقّقان سلطانان دیناَند و دیگر مردمان چون رعیّتاَند» (همان: 323).
این تصاویر به ترتیب از صفحات 54، 58، 61، 147، 159، 217، 227، 322، 323 از متن انسالتّائبین است که در 7 باب مجزّا در این کتاب آمده است. تکرار و تعدّد این تصاویر، نشاندهندة توجّه شیخ به امور مربوط به سلطنت و پادشاهی و نیز نوعی توجّه به سلطنت و قدرت معنوی و دینی است. در یک پژوهش آماری، با بررسی تشبیهها و استعارههای متن انسالتّائبین با احتساب تشبیهتمثیلها، مشخّص شد که از مجموع 45 باب کتاب، در 29 باب آن از خوشههای تصویری مربوط به سلطنت و دربار استفاده شده است. تعداد بابهای فاقد این تصاویر در تشبیهها و استعارههایشان، 16 باب است. در زیر شمارة بابها و صفحههایی که تشبیهها در آنها به کار رفته، ذکر میشود تا خوانندگان خود بتوانند با مراجعه به صفحات مورد نظر، نمونهها را مشاهده کنند.
باب 1: صفحات 20، 21 و 22 ـ باب 2: صفحة 25 ـ باب 5: صفحة 38 ـ باب 6: صفحات 45 و 48 ـ باب 7: صفحة 54 ـ باب 8: صفحات 57 و 58 ـ باب 11: صفحة 78 ـ باب 13: صفحة 88 ـ باب 14: صفحة 91 ـ باب 16: صفحة 103ـ باب 18: صفحة 118 ـ باب 19: صفحات 124 و 126 ـ باب 21: صفحات 139 و 140 ـ باب 22: صفحة 147ـ باب 23: صفحات 152 و 154ـ باب 24: صفحة 159ـ باب 27: صفحات 177 و 179ـ باب 28: صفحات 181 و 184 ـ بـاب 30: صفحات 196، 198، 199 و 200ـ باب 32: صفحة 207 ـ باب 33: صفحة 217 ـ باب 34: صفحات 227، 229، 231 و 232 ـ باب 35: صفحات 236 و 237 ـ باب 37: صفحات 248 و 250 ـ باب 38: صفحات 253، 258 و 261 ـ باب 42: صفحات 290 و 292 ـ باب 43: صفحة 314 ـ باب 44: صفحات 322 ، 323 و 324 ـ باب 45: صفحات 328، 329، 338، 339 و 340.
اکنون میتوانیم درصد بابهای دارای این نوع تصویرها را با کُلّ بابها نشان دهیم و از این راه، درصد بابهای فاقد این تصاویر نیز نسبت به کُلّ بابها مشخّص میشود. در شکل زیر درصد بابهای دارای این نوع تصاویر، نسبت به کُلّ بابها مشخّص شده است:
کُلّ بابها: 45 باب
با این روش، بسامد بسیار بالای این تصاویر را در متن انسالتّائبین نشان دادیم. نکتة مهم این است که این بابها در موضوعهای مختلف و متنوّع پرداخته شده است. این تصویرها در بخشهای بعد نیز که به اشارات صریح شیخ جام بر سلطنت و قدرت معنوی اولیاء و علماء میپردازیم، مشاهده میشود. جالب است که شیخ جام حتّی به جزئیّات رسوم درباری توجّه نشان میدهد و از آنها در تشبیههای خود بهره میبرد: «خانة طیّب آن باشد که در سرای سلطان خانهای سازند به نام سلطان، و آن خانه را چنان پاک و زدوده کنند که اگر غبار خواهد که بر آن نشیند، نتواند، و تخت مُلکتِ ایمان در آن خانه بنهند و بساط سنّت و جماعت بر آن بازکشند، و نِهالیِ توبه بر وی بگسترانند، و نطع استقامت بیفکنند، و در چهاربالش توکّل باز نهند، و عطر اشتیاق بر آتش محبّت افکنند، و سلطان معرفت بیاید، و در چهاربالش توکّل و تفویض بنشیند، و ندیم عقل بر راست وی بنشیند، و ندیم زهد بر چپ وی بنشیند، و تاج محبّت بر سر نهد، و وکیل صدق در پیش او بایستد، و زفان صدق و اخلاص به یاد کردن حق بگشاید» (همان: 147).
کاربرد حیوانات در تشبیههای انسالتّائبین
در بررسی تصویرهای مورد استفادة شیخ جام، به جز فراوانی تصاویر مرتبط با سلطنت و دربار که نوعی قدرت، هیبت و سلطنت معنوی را تداعی میکند، نوع تصاویر به کار رفته در حیواناتی که مشبّهٌبه واقع شدهاند نیز به نوعی با مفهوم قدرت و غلبه مرتبط است و از این نظر، با تصاویر درباری ارتباط دارد. حیوانات خاصّی در متن انسالتّائبین، مشبّهٌبه واقع شدهاند، به گونهای که از حیوانات به کار رفته در تشبیههای شیخ، موارد زیر استخراج شد:
1ـ مشبّهٌبه: طبع باز.
مشبّه: «طبع پیر راستین» (همان: 74 و 85).
2ـ مشبّهٌبه: طبع کرکس.
مشبّه: «طبع پیر ناراستین که به دنیا توجّه دارد» (همان: 74).
3ـ مشبّهٌبه: همّت پلنگ.
مشبّه: «همّت پیر راستین» (همان: 85).
4ـ مشبّهٌبه: دلِ شیر.
مشبّه: «دل پیر راستین» (همان: 85).
5ـ مشبّهٌبه: اژدهای دمان.
مشبّه: «دنیای حلال به نزدیک زاهدان» (همان: 143).
6ـ مشبّهٌبه: اسپ (در راه سلوک عرفانی).
مشبّه: «ادب و حرمت» (همان: 334).
7ـ مشبّهٌبه: باز.
مشبّه: «نیاز محبّت» (همان: 58).
8ـ مشبّهٌبه: مرغ (پرنده).
مشبّهها: «احسان» (همان: 264) // «فضل و عنایت خداوند» (همان: 40).
9ـ مشبّهٌبه: همای.
مشبّه: «عنایت» (همان: 237).
10ـ مشبّهٌبه: نهنگان دریا.
مشبّه: «نعرههای مستانة اولیاء عاشق» (همان: 219).
تشبیههایی که تصویرهای فوق از آن استخراج شده، به ترتیب صفحات کتاب عبارتند از:
* «امّا میدان که فضل و عنایت او مرغی است که بر هر درختی ننشیند، و در هر آشیانهای نپرد، و هر صیّادی او را نتواند گرفت، و هر فهمی او را درنیاود...» (همان: 40).
* «دیدة فنا را بند بقا برنهاده باشد، و باز نیاز محبّت از سوی عُلی پرانیده باشد» (همان: 58).
* «پیر چنان باید که بازطبع باشد، نه کرکسطبع. هر پیری که کرکسطبع باشد، گرد وی نباید گردید که راه دین بر تو تباه کند» (همان: 74).
* «او را آنجا پیری ناصح باید که راهدان و راهبر باشد و بازطبع و پلنگهمّت و شیردل و راستدیده تا طالب را مقصود حاصل شود» (همان: 85).
* «سِدیگر قوم چنان باشند که دنیای حلال به نزدیک ایشان چون اژدهای دمان باشد. هر که را بیند، به دَمِ خود کشد و این مقام اَعلی باشد» (همان: 143).
* «امّا همچنان که بیگانگان از همة حقها کور و کر و گنگ باشند، عاشقان همچنان از همة (؟) مخلوقات، کور و کر و گنگ باشند. ایشان را با هیچ چیز کار نیست... نعرههای مستان برکشند که هر که نعرة ایشان بشنود، از هیبت ایشان از جای خود بشود! هـمچنـان کـه نهنگان دریا از دریای عشق برآیند و جهانی فروبرند و عالمـی را هلاک کننـد» (همان: 219).
* «ناله از سر درد خویش برکشد و آن آه ندامت و آن برق سیاست در دل وی اوفتد و آن همای عنایتسبقت درآید و پَرِ فضل فراکند، و ابر غفلت از دیدة وی باز کند» (همان: 237).
* «همچنان که بیگانه تا زبان به نیکوگفت برنگشاید، خزینة کفر و ضلالت بر باد ندهد، مرد آشنا نیز تا زبان به بدگفت برنگشاید، خزینة ایمان بر باد ندهد. اگر میخواهی که مرغ احسان تو نپرد، دَرِ قفس باز منه!» (همان: 264).
* «این راه آن است که کسی را اگر اسپ ادب و حرمت به سر درآید ـ به خطا نه به عمدا ـ او را چندان در خاک گردانند که خواهدی که او هرگز از مادر نزادی!» (همان: 334).
در نمونههای فوق، «اسپ» با مفهوم سفر و سلوک مربوط است و مرغ، مطلق پرنده است که میتواند «همای» باشد یا نه. امّا تصاویر دیگر از منظر بحث ما بسیار جالب توجّه است. باز، پلنگ و شیر برای بیان اوصاف مشایخ و پیران راستین طریقت به کار میرود که همه حیوانات شکاری هستند و نشاندهندة قدرت و تسلّط مشایخ است.
در باب همای، در افسانهها آمده است که اگر بر شانة کسی بنشیند، پادشاه میشود (ر.ک؛ شمیسا، 1387: 1219ـ 1218). از این رو، عنایت الهی به آن تشبیه شده است و این ارتباطی هم با خوشة تصاویر مربوط به سلطنت دارد. همچنین تصویر هولناک نهنگان فروبرندة دریا، نوعی عظمت و قدرت به عاشقان و اولیاء خداوند میدهد.
اگر تصاویر مرغ، اسپ و کرکس را که به موضوع کار ما مربوط نیست، در نظر نگیریم و تصویر اژدهای دمان را به دلیل آنکه در اینجا بار منفی دارد و در وصف دنیاست، محسوب نکنیم (هرچند کاربرد آگاهانه مدّ نظر نیست)، نیمی از تصاویر فوق که به ترتیب از صفحات 58، 74، 85، 219، 237 از متن انسالتّائبین است و در 5 باب مجزّا در این کتاب آمده، به نوعی با مفهوم قدرت و هیبت و چیرگی، مربوط است. پس ملاحظه کردیم که خوشة تصویری مربوط به سلطنت، دربار و حیواناتی که مشبّهٌبه تشبیهات شیخ واقع شدهاند، همگی با مفهوم قدرت و هیبت و سلطنت در ارتباط است که در مواضع مختلف انسالتّائبین تکرار شده است. اینک به اشارات صریح شیخ بر سلطنت، هیبت و قدرت معنوی اولیاء و علماء در کتاب انسالتّائبین میپردازیم.
اشارات صریح شیخ بر قدرت، هیبت و سلطنت معنوی اولیاء و علماء
در مباحث سبکشناسی یکی از مسائلی که معمولاً سبکشناسان به آن توجّه میکنند، بررسی ارتباط با جریان قدرت حاکم و تأثیر آن در زبان و بیان نویسندگان است، بهویژه در روش سبکشناسی انتقادی که به این مسئله توجّه ویژه دارد. صوفیّه و زاهدان در برابر جریان قدرت حاکم، دو شیوة بیان خاص دارند. یکی درزمانی که مخاطبان آنها را حکام و سلاطین یا اهل دربار تشکیل میدهند، فراوانی واژههای دینی و زاهدانه در این متون به نوعی اتّکاء بر قدرت معنوی و دینی در برابر قدرت سیاسی مخاطب است. این مسئله را خانم دکتر دُرپَر در کتاب خود، سبکشناسی انتقادی (سبکشناسی نامههای غزّالی با رویکرد تحلیل گفتمان انتقادی) به طور مفصّل بررسی کردهاند و نمونههای آن را با تجزیه و تحلیل زبانی نشان دادهاند (برای آگاهی بیشتر، ر.ک؛ دُرپَر، 1392).
دیگری درزمانی که مخاطبان آنها مریدان و پیروان آنها هستند. اتّکاء بر قدرت معنوی و الهی خود و اِشراف و سلطنتی که بر مریدان دارند، به نوعی، حاکمیّت باطنی در جنب قدرت حاکم یا حتّی بالاتر از قدرت حاکم برای آنها به وجود میآورد. این حاکمیّت که مخصوصاً در این کتاب به شکل بارزی نمود دارد، اگر با اقبال عامة مردم و محبوبیّت آنها همراه شود، گاه به حدّی از تفوّق و قدرت میانجامد که پادشاهان مقتدر را در برابر خود به هراس میآورد و آنان را وادار میکند تا در برابرشان سر فرود آورند، چنانکه همین شیخ جام، مورد توجّه سلطان سنجـر سلجوقی بوده است و سنجر کـه از مقتدرترین حاکمـان سلجوقی است، به او ارادت میورزید (ر.ک؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1377، ج 7: 30).
پیشتر در بخشهای قبلی به بررسی تصاویری از انسالتّائبین که مفهوم سلطنت و قدرت را نشان میداد، پرداختیم. در همین رابطه، در بررسی این متن در بابها و مواضع مختلف، میبینیم که برای اولیاء و شیوخ صوفیّه و علمای حقیقی، حرمت و قدرتی خاص در نظر گرفته شده است و گاه ترک حرمت آنها و بیتوجّهی به جایگاه رفیع و قدرت آنها مخاطرهانگیز دانسته شده است و با بیان اغراقآمیزِ «در خون خویش سعی کردن»از آن بر حذر داشته شده است.
نمونههای آن از متن کتاب:
* «نگر از سرِ این کوی در علماء ننگری که آنگه دین خویش به زیان آری. «قَالَ رَسُولُ اللهُ (ص)لُحُومُ العُلَمَاءِ مَسمُومَةٌ: رسول(ص)گفت: گوشت علماء به زهر آلوده است!». نگر که زبان از ایشان نگاه داری که نباید که در خون خویش شوی. اگر این علماء بد نیستندی که کارهای بد میکنند و دیگر علماء را بدنام میدارند و اگر نه، هر که زفان فرا علماء کردی، هم در ساعت خدای ـ عزّ و جلّ ـ ایشان را عبرتی گردانیدی که همة جهانیان بدان عبرت گرفتندی» (جام نامقی، 1390: 64).
خود شیخ جام نیز در زمان ارشاد، در نظر مریدان خود از زمرة علما به شمار میرفته است. دلیل آن سخنانی است که در آغاز کتاب انسالتّائبین آمده است: «امّا بدانید دوستان ما که ما خواستیم تا مسائل شرعی که بدان حاجت است، اندر اوّل این کتاب بیاریم ولیکن اندیشیدیم که آن را کتابهای بسیار است» (همان: 13).
اینکه شیخ قصد داشته است تا مسائل شرعی را برای مریدان بیان کند، خود نشانگر آن است که شیخ در علم دین و مباحث شرع تبحّر داشته است و اگر خود او فقیه نبوده، لااقل از زمرة عالمان به علوم شرعی به حساب میآمده است. شیخ جام باب نهم از کتاب انسالتّائبین را هم به علم و عالم اختصاص داده است و در آن به فضیلت عالمان پرداخته است. بنابراین، بسیار دور از ذهن به نظر میرسد شیخی که به علم توصیه میکند، خود بهرهای از علوم نبرده باشد! پس حدّاقل در نظر مریدان شیخ، ایشان هم از جملة عالماناَند و حفظ حرمت ایشان با همان تأکید و شدّتی که در نمونة متن دیدیم واجب است.
نکتة دیگر بیان نوعی انتقامکشی و مجازات سخت طاعنان و بدگویان است که در مقامات ژندهپیل هم مشاهده میشود و ما در بخشهای بعد نمونههای آن را خواهیم آورد. «کسی که این حدیث بازو پیوند دارد، اگر خواهد که فارغ بنشیند، نتواند و اگر خواهد که طاعت نکند، نتواند، و اگر خواهد که مردمان او را ندانند، نتواند؛ زیرا که این حدیث سلطان قاهر است و آفتاب تابان، و رسول(ص)میگوید: «السُّلطَانُ ظِلُّ اللهِ فِی الأَرضِ یَأوِی إِلَیهِ کُلُّ مظلوم، آفتاب و سایه پنهان نباشد، سایة سلطان پیدا باشد. امّا ایشان قومیاَند که کس راه فرا کار ایشان نداند و ایشان هم راه فرا خود ندانند. آن کسانی که این حدیث در ایشان تعبیه است، بیمال لشکرداری کنند و بیلشکر سلطانی کنند، و بیجنگ صفهای مبارزان بر دَرَند، و بیتیغ سرها از دوش برگیرند، و بیدست خانومانها غارت کنند، و بیپای فرسنگها ببرند، و بیپر آسمانها در زیر پَر آرند، و بینفس همه نفسها را بشکنند، و بیتعلیم همه علمها قهر کنند، و بیآتش جهان را بسوزند که دود بر نیاید!» (همان: 154).
در این نمونه تعبیرهایی مثل «صفهای مبارزان بردریدن»، «سرها از دوش برداشتن»، «خان و مانها غارت کردن»، «همه نفسها را شکستن»، «علمها را قهر کردن» و «جهان را سوزاندن» تعبیرات مهیب و هولناکی است که قدرت و تصرّف شدید بزرگان درگاه خداوند را میرساند که به نوعی حرمت شدیدی را نیز در برابر آنها الزام میکند: «ایشان گزیدگان حقّاَند، و خاصّگان اویند، و حق برگزیده و نواختة خود را فراشیطان ندهد، و کس را خود زهره نَبُوَد که گرد ایشان گردد. حقّ، سبحانه و تعالی، ایشان را به کمند عنایت گرفته است و شکار ازلاَند. کس را زهره نَبُوَد که گردِ شکار سلطان گردد. نبینی که روز شکار سلطان به شکار شود، هر چه در پیش زخم او اوفتد، کس را زهره نَبُوَد که گرد آن گردد، از دوستان سلطان. آنگاه دشمن را خود مینگر تا چه رسد! که را زهره باشد که گِردِ گرفتة سلطان گردد؟!» (همان: 207).
میبینید که «زهره نداشتن برای کاری» که حالتی رعبآور و مهیب به آن کار میدهد، چندین مرتبه و به شکل چشمگیری در مورد تعدّی شیطان و مخالفان اولیاء تکرار میشود. «حال اولیای خدای، عزّ و جلّ، همچنین باشد، بر یک حال نباشند. وقت باشد که هر که خواهد، فرا نزدیک ایشان تواند رفت و هر چه خواهد میگوید. وقت باشد که هر که نزدیک ایشان بگذرد، اگر نه به حرمت، در خون خویش سعی کرده باشد. چنان باید که فرا نزدیک اولیای خدای، عزّ و جلّ، روی، همچنان روی که فرا نزدیک رود روند: پای برهنه کنی، ترسان و هراسان باشی، تا بو کـه به سلامت فراگذری و هر نابالغی و نامردی بر رود گذر نتواند کرد که بیمناک باشد!» (همان: 215).
یادآور حال ملوک است که گاهی میشد، با آنها با انبساط رفتار کرد و با فرد با مسامحه و بذل بیحساب روبهرو میشدند و گاهی با یک خطای کوچک شدیدترین عقوبتها را متوجّه فرد خاطی یا حتّی بیگناه میکردند! همچنین در سطر دوم و سوم میگوید: «وقت باشد که هر که نزدیک ایشان بگذرد، اگر نه به حرمت، در خون خویش سعی کرده باشد»! که باز نوعی انتقامکشی و مجازات سخت بیحرمتی به اولیا را بیان میکند که همان طور که گفتیم در مقامات ژنده پیل هم نمونههای آن را خواهیم دید.
* «نمیدانی که از که سخن میگویی، و تصرّف در که میکنی! سگی که پاسوان اولیای خدای عزّ و جلّ بود، فرا بهترین همة خلق گوید که تو را زهره نباشد که در آن سگ نگری؛ قَولُهُ تَعَالَی:.. ﴿وَکَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا﴾(الکهف/18)» (همان: 246).
در نمونة فوق، شیخ در مبالغهای عجیب، با فهم خاصّی از آیه، پیامبر خدا را محکوم هیبت و حرمت سگ پاسبان اولیاء میداند! «محقّقان سلطانان دیناَند، و دیگر مردمان چون رعیّتاَند. رعیّت را بر سلطان هیچ داوری نرسد، خروج رعیّت بر سلطان شوم باشد، و هلاک دین و دنیا باشد، و طاعت سلطان مبارک باشد. هر آنگه رعیّت بر سلطان داوری نکند و خروج نبیند، سلطان بر رعیّت رحیم باشد و ستم نکند، و بر چشم رحمت و شفقت به رعیّت نگرد، و در مملکت خود داد بگستراند، کار رعیّت همه بر مراد باشد، و دین و دنیای ایشان همه به صلاح باشد، و هر گه که رعیّت بر سلطان خروج کند، سلطان بر رعیّت خشم گیرد، خزینه در بندد، دست لشکر و دست رعیّت تهی ماند، تهیدست و مفلس گردند، و هلاک از ایشان برآید، و چون سلطان در خزینه بازگشاید، و دست سخاوت و شفقت و رحمت بر سَرِ ایشان نهد، همه توانگر و فراخ دست گردند» (همان: 324).
در اینجا هم مشاهده میشود که از نظر شیخ جام، چگونه لطف و قهر این سلطانان شامل حال رعیّتشان که مردم هستند، میشود. نمونههای فوق به ترتیب از صفحات 64، 154، 207، 215، 246 و 324 از متن انسالتّائبین است که در 6 باب مجزّا در این کتاب آمده است. با ذکر این شواهد مشاهده میشود که نوعی ابراز قدرت و نمایش اقتدار معنوی در اندیشه و بیان شیخ وجود دارد که حتّی در زبان و تصاویر تشبیهات و استعارههای کتاب او نمود پیدا کرده است. اینک از همین منظر به مقایسة انسالتّائبین با مقامات ژندهپیل میپردازیم که اثری پُر از افسانههای غریب و دور از ذهن به نظر میرسد.
مقامات ژندهپیل و حکایت کرامات شیخ جام
سدیدالدّین محمّد بن موسی بن یعقوب غزنوی، از مریدان شیخ احمد جام، در قرن پنجم و ششم هجری، کتابی در باب مقامات وی پرداخت1. مطالب این کتاب که در صورت حکایتهایی غالباً آمیخته با کرامات بیان میشود، از شنیدهها و دیدهها سدیدالدّین محمّد غزنوی دربارة احمد جام فراهم آمده است. در جایجای این کتاب کرامات، محیّرالعقول و عجیب و غریبی از شیخ جام نقل شده است که قطعاً به همان شکل نمیتواند حقایق زندگی شیخ جام دانسته شود. این مسئله باعث شده است که برخی از محقّقان مطالب کتاب را کمارزش قلمداد کنند؛ مثلاً به عقیدة دکتر فاضل این کتاب، «در عرصة فرهنگ و ادبیّات غنیّ صوفیانه، کتابی نیست که بتواند از لحاظ اهمیّت و اعتبار در عداد آثار مشهوری در مقامات و مناقب مشایخ صوفیّه همچون اسرارالتّوحید و مناقبالعارفین و نظایر آنها جولانگاهی بیابد و عرض وجود نماید» (فاضل، 1373: 278).
درست است که مناقبالعارفین و اسرارالتّوحید بیشتر منعکسکنندة زندگی مشایخ مورد توجّه خود هستند، امّا در همین کتابها هم کرامتهای عجیب و غریب و مطالب دور از ذهن بسیار است؛ به عنوان مثال، به مناقبالعارفین اشاره میکنم. این کتاب را شمسالدّین احمد افلاکی، درگذشته به سال 761 (یعنی فقط 80 سال بعد از وفات مولانا) گردآوری کرده است و از قدیمیترین و مهمترین منابع شناخت مولانا و معاصران اوست (ر.ک؛ گولپینارلی، 1375: 79). در همین کتاب و در صفحات 425 و 426 از جلد اوّل چنین آمده است: «همچنان یاران مُکرِمِ مُکرَّم، مقرّیان حَرَمِ خُرَّم ... چنان روایت کردند که ملکة زمان بانوی جهان، خاتون سلطان گرجی خاتون رحمها الله که از جملة محبّان خالص و مریدة خالص سلطان بوذ و دایم در آتش شوق مولانا میسوخت. اتّفاقاً خواست که به قیصریّه روذ و سلطان را از او ناگزیر بوذ، از آنکه گزین و صاحب رأی رزین بوذ و تحمّل بار نار فراق آن حضرت نداشت. مگر در آن عهد نقّاشی بوذ که در صورتگری و تصویر مصوّرات، مانی ثانی بوذ.... و او را عینالدّولة رومی گفتندی. او را تشریفها داذه اشارت کرد که تا صورت مولانا را در طبقی کاغذ رسمی بزند و چنانکه میبایذ در غایت خوبی بنگارذ و گذار کنذ، مونس اسفار او باشذ. پس عینالدّوله با امینی چند به حضرت مولانا آمذ، تا از این حکایت اعلام دهند. همچنان سر نهاذ و از دور بایستاذ، پیش از آنکِ سخن گویذ، فرموذ که مصلحت است اگر توانی. همانا که طبقی چند کاغذ مخزنی آورده، عینالدّوله قلم بر دست گرفته توجّه نموذ و حضرت مولانا بر سر پا ایستاذه بوذ. نقّاش نظری بکرد و به تصویر صورت مشغول شذ و در طبقی به غایت صورتی لطیف نقش کرد. دوم بار چون نظر کرد، دیذ که آنچه اوّل دیذه بوذ، آن نبوذ. در طبقی دیگر رسمی دیگر زذ. چون صورت را تمام کرد، باز شکلی دیگر نموذ. علیها در بیست طبق گوناگون صورتها نبشت و چندانکِ نظر را مکرّر میکرد، نقش پیکر دیگرگون میدیذ. متحیّر مانده، نعرهای بزذ و بیهوش گشته، قلمها را بشکست و عاجزوار سجدهها میکرد. همانا که حضرت مولانا همین غزل را سر آغاز فرموذ که، شعر:
«آه چـه بیرنگ و بینشـان کـه منـم گــفــتــی اســرار در مـیــان آور کـی شـوذ ایـن روانِ مـن سـاکـن بحـرِ مـن غرقـه گشت هم در خویش
|
|
کـی ببیـنـم مـرا چنـان کـه منـم کـو مـیـان اندریـن میـان که منم اینـچنیـن ساکـن روان کـه منـم بوالعجـب بحـر بیکـران کـه منـم...»
|
شعری که افلاکی چنین شأن نزول شگفتآوری برای آن بیان میکند، از بهترین اشعار مولاناست و البتّه به مفاهیم عرفانی او توجّه دارد. جالب اینکه خود مولانا میگوید «گفتی اسرار در میان آور» و این خود اشاره به توجّه به اسرار عرفانی دارد. چنین شعری را به ظاهرِ «بیرنگ و بینشان» و «ساکن روان» تفسیر کردن و چنین داستان مضحکی برای آن ساختن چه ارتباطی با حقیقت امر دارد؟!
قطعاً نمیتوان کتب مناقبی را که مریدان فراهم آوردهاند، به مثابة کتب تاریخ گویای احوال دانست. امّا با مقایسة این کُتُب با آثار مشایخ و پیرانی که موضوع مناقبنویسی صوفیان بودهاند، میتوان به حقایق نهفته در پس افسانههای مریدان پی برد. دکتر فاضل در ردّ مطالب مقامات ژندهپیل اشاره میکند که در خلال این حکایتها «صحنههایی شگرف و تماشایی از زُوروَرزی وی (شیخ جام) با گردنکشان و خداوندان حشمت و جاه و کسانی که به هر صورت منکر دعاوی غریبة وی بودهاند، مجسّم گشته است، در حالی که شخصیّت راستین و معنویّت مشایخ بزرگواری چون احمد جام به انتساب به این اعمال عجیب و محیّرالعقول تعلّق و نیازی ندارد» (فاضل، 1373: 279). البتّه نمونههایی که ما از انسالتّائبین مورد بررسی قرار دادیم، نشان میدهد که این مطالب ریشه در واقعیّتهایی از اندیشه و تعالیم شیخ جام دارد. در پایان، او کلام خود را با تأیید یک شرقشناس سرشناس تقویت میکند. وی از فریتز مایر (Fritz Meier) نقل میکند که «کتاب مقامات ژندهپیل تألیف خواجه سدیدالدّین محمّد غزنوی تقریباً برای شرح احوال واقعی، و افکار شیخ بی ارزش است؛ زیرا پُر است از افسانههای خارقالعاده که بیشتر برای عوام نوشته است» (فاضل، 1373: 284). به نظر ما، با وجود همة این افسانهها مطالب این کتاب بیارزش نیست، بلکه باید با دقّت نظر مورد بررسی قرار گیرد و با منابع دیگر، بهویژه آثار خود شیخ جام مقایسه شود و باید به جنبة روایی و داستانی این مقامات، توجّه شود تا بررسی کتاب در فهم احوال و افکار شیخ جام یاریگر باشد.
مقامات ژندهپیل و جنبة داستانی آن
در کتاب مقامات ژندهپیل حکایاتی از کرامات و مناقب شیخ جام گردآوری شده است. این حکایات، صرف نظر از محتوای آن، خود یک گونة داستانی محسوب میشود و البتّه از این نظر قابل بررسی است، چنانکه پژوهشگران متون عرفانی به کرامات منقول در تذکرهها و کتب مناقب صوفیّه از این منظر توجّه کردهاند. دکتر شفیعی کدکنی در این باره مینویسد: «از آنجا که هر کرامت، در صورت مکتـوب خود، یک «واقعـه» یا «حادثه» است، خودبهخود در خانوادة حکایت (Fiction) قرار میگیرد. این واقعه میتواند چندین و چند صفحه باشد و میتواند در یکی دو سطر خود را نشان دهد. بستگی به عوامل متعدّد دارد: قدرت مؤلّف، نفس واقعه و بسیاری از ظرایف هنری بیان» (شفیعی کدکنی، 1392: 322). همچنین ایشان پیشنهاد میکند تحقیق مستقلی در زمینة ساختارشناسی کرامات اولیاء، صورت گیرد و مینویسد: «جای یک تحقیق صورتگرایانه و ساختاری دربارة «مقامات»های بازمانده از مشایخ تصوّف هنوز خالی است و کسی بدین کار نپرداخته است» (همان: 343).
خودِ «حکایت» در آثار محقّقان به عنوان یک قالب داستانی تعریف شده است. دکتر فولادی در کتاب زبان عرفان خود در تعریف حکایت آن را یک نوع داستانیِ کوتاه میداند و مینویسد: «حکایت یک نوع داستانی کوتاه است با طرحـی ساده کـه یک عمل اصلی بیشتر ندارد و اعمـال دیگر آن فرعیاَند و حول محـور همان عمل اصلی میچرخند» (فولادی، 1389: 405). وی در بررسی درونمایة حکایات عرفانی از حکایات ریاضت و کرامات هم نام میبرد و از کرامات مکتوب مثال میآورد (ر.ک؛ همان: 416).
در همین رابطه، دکتر قدسیه رضوانیان درکتاب ساختار داستانی حکایتهای عرفانی به بررسی و تحلیل ساختار حکایتهای عرفانی از جمله در تذکرةالأولیاء و اسرارالتّوحید میپردازد و در نهایت، از طریق نمودارها و بررسیهای آماری، اجزای ساختاری این حکایتها را نشان میدهد. ایشان در این کتاب مینویسد: «بنیان سازندة حکایتهای عرفانی و یا به تعبیر ولادیمیر پراپ، نقش ویژة حکایتهای عرفانی، عبارت است از کرامت و اندرز عملی مرید» (رضوانیان، 1389: 39ـ38).
با این توضیح، برای خوانندة این سطور روشن است که حکایتهای مندرج در مقامات ژندهپیل خود، گونهای داستان به شمار میرود و از این منظر، قابلیّت تحلیل و بررسی به لحاظ فرم و ساختار را دارد. البتّه تحلیل ساختاری این حکایتها موضوع کار ما نیست و هدف ما از طرح این مباحث، بیان نکتهای دیگر است. در حقیقت، همانگونه که کاربرد تصاویر تشبیهی و استعاری، گونهای کاربرد هنری در بیان محتوا و مضامین مورد نظر پدید آورندة آن است، کاربرد حکایات و نقل داستان کرامات مشایخ در کتب مناقب و مقامات هم، حتّی اگر با داعیة حقیقتگویی مؤلّف همراه باشد، باز در حقیقت نوعی داستان و حکایت است که از نظر ساختار و فرم هنری قابل بررسی است. بنابراین، درونمایه و محتوای خاصّی میتواند در متنی به شکل تشبیهات و استعارههای خاصّی خود را نشان دهد و در متنی دیگر در قالب حکایات و صورتهای داستانی. این نکتهای است که ما در مقایسة متن انسالتّائبین با مقامات ژندهپیل به آن توجّه داریم.
نمایش اقتدار و غلبة شیخ جام در مقامات ژندهپیل
در هنگام مطالعة مقامات ژندهپیل در موارد متعدّدی به حکایاتی برمیخوریم که محتوای آن اِعمال قدرت و ابراز سلطنت و غلبة معنوی شیخ جام است. ما نمونههایی از مواضع مختلف کتاب استخراج کردیم که در این زمینه شواهد کافی به دست میدهد2. در نمونههایی که ما از متن مقامات ژندهپیل استخراج کردیم، دو شیوة اعمال قدرت و ابراز سلطنت و غلبة معنوی شیخ مشاهده میشود. یکی عزل رجال سیاسی از طریق اِعمال قدرت معنوی و دیگری مجازات شدید منکران و بدگویان او از طریق تصرّف معنوی که این یکی مخصوصاً مورد نظر شیخ در انسالتّائبین است. به شواهد زیر توجّه کنید (در این نمونهها تعبیرهایی که با خطّ درشت نوشته شده، با تعبیر و تأکید شیخ جام در انسالتّائبین شباهت دارد): «دیگر وقتی از امغان جماعتی بیامدند به یاری شیخالإسلام. سپهسالار عمر و قومی از خواجگان به یزد بر در مسجد جامع بودند. یکی درآمد و گفت: مردمان امغان جماعتی انبوه آمدند و سَرِ بیادبی دارند. اگر بِمیان دِه فروگذارند، بیحرمتی باشد ما را و هر کس درین معنی چیزی میگفتند. سپهسالار عمر گفت: کسی را زهـره نباشد که بدین دِه درآید و اگر کسی درآید، بناگوش او بدین دبّوس خُرد کنم. شیخالإسلام را از آن سخن کراهیت آمد. گفت: کسی که به یاری ما آید، هیچ کس را زهرة آن نباشد که در وی نگرد، و اگر کسی دست از پای خطا کند، بیند آنچه بیند! هم در ساعت سپهسالار عمر را درد خاست و به خانه شد. درد زیادت گشت و در خانه چون مفلوجی شد. به طبیب رفتند و علاج کردند. هیچ فایده نداشت. تا کسی وی را گفت: زخم دل شیخالإسلام خوردهای، سَر پی باز جوی و علاج هم او کند. گفت اکنون شرم میدارم که با وی جفا کردم. مردمان در میان آمدند و شفاعت کردند. شیخ گفت توبه کن که بدان دست نیز پیاله نگیری تا بِه شوی. توبه کرد. شیخالإسلام دست مبارک خود بدو فروآورد. او بهتر شد و به حال خویش بازآمد از برکتِ نَفَس و دست آن بزرگ دین» (غزنوی، 1388: 154ـ153).
* «دیگر وقتی در بوزجان منکران زفاندرازی میکردند. آن خبر به سمع شیخالإسلام رسید. بگفت: تا خدای تعالی یکی را ازیشان نکالی نکند، ایشان از آن توبه نکنند. روزی جماعتی نشسته بودند و پوستین میکردند شیخالإسلام را. یکی بود در میان که او را حامد داسگر گفتندی. مردی زبانآور بود و پوستین میکرد. در میانه گفت: شیخالإسلام گفته است که بدگویانِ مرا نکالی گویمی. پس نکال کو؟ در حال که این بگفت، خدای تعالی زبان او را دربست و گنگ گشت و صورت روی او بگردید و مدّتی در آن بماند. تا او را پیش شیخالإسلام آوردند با زبان گنگ و روی گردیده و کژ. از آنجا که شفقت شیخالإسلام بود، در روی وی نگریست، گفت: توبه کن تا بِه شوی. یکی دو بار شدوآمد میکرد. آخر به اشارت نیازی فرانمود و توبه کرد و در دست و پای شیخالإسلام افتاد. شیخالإسلام چیزی بر وی خواند و به دهان او فرودمید. در حال زبان او گشاده شد و بهتر شد، چنانکه ما همه بدیدیم و همة بوزجان و مردم دِه از آن خبر دارند و همه بِچِشم سر بدیدند» (همان: 161ـ 160).
* «دیگر روزی هم این امیـر (امیر بوزجان) به زیارت شیخالإسلام آمد. شیخ گفـت: اگـر از سَرِ آن اعتقـاد (انکار شیخ) بازگشتهای، بگویم با خداوند تعالی، اقطاع به تو بازدهد و اگـر هم بر آنی که بود، نباید که باقی نیز هم در سَرِ آن کنی. گفت: بر آن سر پی نیستم. امّا نه راست گفت که قرینان او را از سر پی میافکند. تا یک چندی برآمد. شیخالإسلام را از خطیب بزد کراهیت آمد. وی را از خطابت معزول کرده بودند. آن امیر والی بزد بود. خطیب را منشور نوشت به تعصّب شیخالإسلام. خبر بِوِی رسید که امیر خطیب تو را از خطابت معزول کرد. شیخالإسلام گفت: سهل است. ما نیز او را معزول کردیم. قومی را از این سخن خنده آمد. دو ماه برآمد. دیه از دست وی بیرون شد و از ولایت معزول شد» (همان: 247ـ246).
* «دیگر یکـی بود در بوزجان؛ حاجی ترکمـان گفتندی. اوّل مریـد شیخالإسلام بود، بعد از آن منکـر شد و منازعت آغـاز کرد. روزی دیوار کوشک سیم.... (این جمله افتاده است) گِلگر را گفت: این دیوار نیکو نشو کن تا گچ بکنم و سفید کنم. پس شیخ تو را بیارم و از این دیوار درآویزم، تا چون او بر این دیوار نیک نماید. این سخن به گوش شیخالإسلام رسید. گفت اگر او در آن کوشک بنشیند و اگر بر روی زمین بماند، گو چنین کن و بهتر از این کن. این خبر به حاجی بردند که شیخالإسلام چنین گفته است. برخاست و به لشکرگاه رفت تا فرمان آرد و این کار بکند، و او در خدمت امیر جاولی سلطانی بودی و بر جملة شهر مسلّط شده بود، هر چه خواستی او را مسلّم بودی. برفت و هنوز باز خواهد آمد و فرمان خواهد آورد. بر صفتی شد در حال که عبرت جهانیان گشت؛ سیاه شد و از حال مردمی بگردید و هرگز فرزندان او در آن کوشک نتوانستند نشست و او خود دیگر کوشک ندید» (همان: 251).
* «دیگر گفت: وقتی شیخالإسلام خواجه اسعد را ریاست امغان داده بود. به کرّات مردمان به دفع او رفته بودند. هرگز کسی او را معزول نتوانست کرد. تا روزی برادر او پیش شیخالإسلام بود. وی را گفت: مردمان از برادر تو شکایت میکنند. او را گوش بهتر با خود باید داشت والاّ او را معزول کنم. او گفت: کس او را معزول نتواند کرد. شیخالإسلام گفت: معزولش کردم! در حال او را معزول کردند. بعد از آن امیر قماج عزلنامة او بفرستاد» (همان: 256 ـ 255).
* «دیگر گفت: وقتی پیش شیخالإسلام گفتم: خواجه اقبال نهما (کذا) زباندرازی میکند و میگوید: شیخ مذهب بگذاشته است و کیش گرفته. ساعتی سر در پیش افکند، گفت: تیری خورد تا کی افتد. ده روز برآمد، بیمار شد و بمرد» (همان: 256).
* «دیگر أخی علی اسفر غابدی گفت: ابوالحسن حکیم بوزجانی شیخالإسلام را بد گفتی. تا روزی ابوالحسن بیامد و پیش شیخالإسلام بگفت که من از ابوالحسن حکیم چنین و چنین شنیدم در حقّ تو. شیخالإسلام گفت: اگر بعد از این مرا گوید، آنگه من دانم که او مردی است و من زن اویم. گفت: هیچ کس نیست که این پیغام بدو برساند؟ علی اسفر غابدی گفت: من برفتم و پیغام برسانیدم. او گفت: آری میبود از هر گونه. علی سفر غابدی او را گفت: برو و عذر خواه تا برهی. او بخندید و برفت. بعد از سه روز چنان شد که منکران را عبرت شد» (همان: 259ـ 259).
* «دیگر خواجه عمر علیک مردی است معتمد. روایت کرد که روزی شیخالإسلام در شهر سرخس به مجلس خواجه امام محمّد منصور رفت در مدرسة نو، و آن بنا تمام شده بود. مردمان خشتی بنهادند تا شیخالإسلام بر آنجا نشست، و خواجة امام را علّتی بود که یک نیمة راست او مفلوج شده و کسی بایستی که او را بر کرسی نشاندی. چون شیخالإسلام بنشست و مردمان بیارامیدند، او سخن آغاز کرد و گفت: مردانیاَند در این مجلس ما که خداوند تعالی از برکات ایشان کارها کند. خداوندا! بِحُرمتِ این مردان که این عارضه را به شفا بدل گردانی؛ و او این میگفت و شیخالإسلام چیزی میاندیشد و در کاری افتاده بود. همی یکباری پای راست برآورد و بر پای چپ نهاد و مردمان نعره برآوردند و خروشی برآمد و بعضی مردم در شیخالإسلام مینگریستند. چون او بدید، غیرتش آمد. گفت: ای مردمان مپندارید که فریقین مذهب دیگری حقّست و هرچه هست، همه سوداست. تا دل در آن نبندید! چون او این کلمه بر زبان براند، شیخالإسلام را از آن خشم آمد. گفت: اگر مردی اکنون پای بر زانو نِه! زمانی دیگر پایش از کار بشد و مفلوج شد و هم در آن فرو شد» (همان: 269ـ 268).
اینک پس از ذکر شواهد، این نکته را خاطر نشان میکنیم که چنانکه مفهوم قدرت و سلطنت معنوی اولیاء و عالمان راستین (از منظر شیخ جام) در بابهای مختلف انسالتّائبین مورد توجّه شیخ قرار داشته است یا حتّی در زبان و تصویرهای تشبیهی و استعاری او نمود پیدا کرده، باز در مقامات ژندهپیلِ سدیدالدّین غزنوی، همین مفهوم، در قالب داستانها و حکایاتی که از کرامات شیخ نقل شده، به شیوهای دیگر و در طرح این حکایتها و داستانها، با شکل دیگری نمود یافته است. از این نظر، میتوان ارتباط این کتاب را با میراث شیخ جام ملاحظه کرد و این موارد نشان میدهد که در دل افسانههای کتاب مقامات، حقیقتی از اندیشه و زندگی شیخ جام نهفته است.
نتیجهگیری
در این مقاله مشاهده کردیم که مفهوم سلطنت و قدرت معنوی اولیاء که مورد تأکید شیخ و از مضامین انسالتّائبین است، از طریق فراوانی تصویرهای مربوط به سلطنت و دربار در مشبّهٌبههای شیخ جام نمود پیدا کرده است، به گونهای که از 45 باب کتاب، 29 باب آن حاوی این نوع تصویرها هستند. همچنین نمودهایی از این مفهوم را در تصاویر حیوانات در تشبیهات شیخ نشان دادیم. تصاویری مثل باز و شیر و پلنگ در مورد مشایخ، نشاندهندة قدرت و اشراف ایشان است و نیز تصویر همای که پرندهای افسانهای است و مطابق باورها، بر شانة هرکس بنشیند، شاه میشود، با خوشة تصاویر مربوط به سلطنت مرتبط است. همچنین تصویر نهنگان دریا که برای نعرههای مستانة عاشقان الهی به کار رفته، نشاندهندة نوعی هیبت و قدرت است. در بخش بعد، با بیان نمونههایی از اشارة صریح شیخ به سلطنت، قدرت و هیبت معنوی اولیاء و بررسی آن، توانستیم در این موضوع خاص، نمود محتوا در فُرم را بیابیم و از یکی از بنمایههای فکری شیخ جام اطّلاع حاصل کنیم. در نمونههایی که از مقامات ژنده پیل آوردیم، مشاهده شد که همین مضمون قدرت و سلطنت معنوی اولیاء در قالب حکایاتی از کرامات شیخ و به شکل عزل رجال سیاسی به واسطة قدرت معنوی و خارقالعاده و نیز مجازات سخت منکران، بدگویان و بداندیشان شیخ آن هم به همان طرق مذکور نشان داده شده است. پس ارتباط این مضامین با مضامین کتاب انسالتّائبین نشاندهندة آن است که در دل افسانههای سدیدالدّین غزنوی حقیقتی از اندیشه و زندگی شیخ جام نهفته است.
پینوشتها
1ـ البتّه در باب مؤلّف کتاب و زمان تألیف آن، دکتر شفیعی کدکنی نظر دیگری دارد. از نظر ایشان «اصالت تاریخی شخصی به نام سدیدالدّین غزنوی در آن تاریخ، مورد سؤال است و احتمال اینکه کسی از مریدان یا خاندان شیخ جـام در قرن هفتم یا هشتم چنیـن کتـابی را ـ با تاریخ قرن پنجم ـ ساخته باشد، احتمـال دوری نخواهد بـود» (شفیعی کدکنی، 1392: 351). امّا صرف نظر از اینکه مؤلّف کتاب چه کسی است و در چه قرنی نوشته شده، مطالب موجود در این کتاب مورد توجّه ماست.
2ـ اتّفاقاً همین قِسم حکایات و چهرهای که از شیخ جام ترسیم میکند، از بحث برانگیزترین مسائل مقامات ژندهپیل بوده است. ما در متن مقاله، نظر دکتر فاضل را در این باره ذکر کردیم. برای آگاهی بیشتر در این باره، به مقدمة حشمت مؤیّد بر مقامات ژندهپیل و نیز کتاب درویش ستیهنده اثر دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی که در موسّسة انتشارات سخن به چاپ رسیده، ارجاع داده میشود.