مقدّمه
سعادت و کمال گمگشتة دیروز، امروز و فردای بشر است. در طول تاریخ، فیلسوفان، متفکّران و مصلحان بشر در صدد حلّ این معما بوده و هستند. اسلام به عنوان کاملترین دین با پشتوانة وحی الهی با طرح اندیشة امامت، راهی برتر را پیش پای انسان نهاده است. قرآن کریم آغاز امامت را از ابراهیم(ع) قرار داده که پدر امّت بسیار است: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِن قَبْلُ﴾ (الحج/ 78) و ویژگیهای خاصّی هم برای امام برشمرده است. یکی از مهمترین ویژگیهای امام که در آیات 73 سورة انبیاء و 24 سورة سجده بیان شده، «هدایت به امر» است. علاّمه طباطبائی ضمن تحلیل واژههای «هدایت» و «امر» مراد از «هدایت به امر» را تبیین فرمودهاند. در این باره آراء گوناگونی در تأیید یا ردّ آن مطرح شده است. آنچه که در اینجا مورد نظر ماست، بررسی صحّت و سُقم دیدگاهها نیست، بلکه توصیف نظر علاّمه در زمینة تأثیر «هدایت به امر» امام بر جامعهسازی مورد نظر اسلام است. نوآوری این مقاله تحلیل تأثیر این عنصر در هدایت و سعادت بشر و وصول به حیات طیّبة قرآنی است. هدایت و دستگیری امام به عنوان انیس رفیق و پدر دلسوز امّت است، چنانکه امام رضا(ع) فرموده است: «الإِمَامُ الأَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الوَالِدُ الشَّفِیق وَ الأَخُ الشَّقِیق...» (کلینی، 1407ق.، ج1: 200) و این مطابق ویژگیهایی است که علاّمه (ره) از قرآن استنباط کرده است و بدون آنها جامعه نیز به سعادت نمیرسد. امام به اراده و اذن پروردگار فراتر از نبیّ و رسول، تأثیر باطنی و ملکوتی بر نفوس گذارده، جامعه را هدایت میفرماید.
1ـ هدایت به امر
هدایت از مادّة «هدی» به معنای رشاد و هدایت یافتن، بیان و راهنمایی و ضدّ گمراهی است. همچنین در معنای آن گفته شده که عبارت از راهنمایی است به آنچه که ما را به مطلوب میرساند و یا پیمودن راهی است که به مطلوب میرساند (ر.ک؛ ابنعبّاد، 1411ق.، ج4: 43). راغب «هدایت» را به معنای راهنمایی همراه با لطف و مهربانی بیان کرده است (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1416ق.: 835).
در تفسیر المیزان هدایت به دو گونة کلّی تقسیم شده است که عبارتند از: هدایت ابتدایی و هدایت تشویقی. هدایت ابتدایی نیز به دو دسته تقسیم شده است: هدایت تکوینی و هدایت تشریعی. آیاتی مانند ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى﴾ (طه/50) بیانگر هدایت تکوینی و آیاتی مانند ﴿یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ (المائده/16) بیانگر هدایت تشریعی است و برای هدایت تشویقی نیز میتوان به آیاتی مانند ﴿وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى﴾ (محمّد/ 17) اشاره کرد. امّا واژة «هدایت به امر» که در دو جای قرآن آمده، از نظر علاّمه طباطبائی امری ملکوتی و تصرّفی باطنی است (طباطبائی، 1374، ج1: 273ـ272).
2ـ امام
طبق بیان راغب، «امام» در لغت به معنای «پیشوا» است. امام آن است که از وی پیروی و به وی اقتدا شود، خواه انسان باشد یا کتاب یا غیرآن، حق باشد یا باطل، و جمع آن «أَئِمَّة» است. (ر.ک؛ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن: 87).
ریشة این واژه «اـ م ـ م» و به معنای «قصد» یا «قصد با توجّه خاص» است و این معنا در همة مشتقّات آن محفوظ است. امام نیز کسی است که همواره مقصود و هدف حرکت و تلاش دیگران قرار گیرد (ر.ک؛ فیّومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج12: 22).
لفظ «امام» در قرآن به صورت مفرد و جمع در 12 مورد استعمال شده است که برخی از آنها و نیز آیات متعدّد دیگر به موضوع امامت ارتباط دارد. واژة امام در قرآن با دو کاربرد آمده است: غیربشری و بشری. کاربرد غیربشری، مانند:
ـ لوح محفوظ: ﴿وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ﴾ (یس/ 12).
ـ راه آشکار: ﴿فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ﴾ (الحجر/ 79). امام در اینجا به معنای«راه» است و ضمیر «إِنَّهُمَا» به خرابههای قوم لوط و صالح برمیگردد.
ـ تورات: ﴿وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إَمَامًا وَ رَحْمَةً﴾ (هود/ 17و الأحقاف/ 12)، به تورات امام اطلاق شده است.
کاربردهای بشری نیز دو گونه است: حق و باطل. پیشوایان حق مثل: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾ (الأنبیاء/73)؛ ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ﴾ (السّجده/ 24)؛ پیشوایان باطل مثل: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لَا یُنصَرُونَ﴾ (القصص/ 41) و نیز ﴿فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ ﴾ (التّوبه/ 12).
امام صادق (ع) دربارة کاربرد واژه امامت بشری در قرآن اینگونه میفرمایند: «إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی ـ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَا بِأَمْرِ النَّاسِ یُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ حُکْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ قَالَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِیُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَ حُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللَّهِ وَ یَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافَ مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» (کلینی، 1407ق.، ج1: 216).
در تفسیر آیة ﴿یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ (الإسراء/ 17)، پیامبران الهی کتابهای آسمانی، نامههای اعمال و هرکس که در دنیا از او پیروی شود، بیان شده است (ر.ک؛ طبرسی، 1412ق.، ج5: 430ـ429).
در آیة ﴿ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ (البقره/ 124). مراد از امام، ابراهیم (ع) است و از ﴿ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ میفهمیم که امامی که خدا از او راضی است و امامی که امامت او را خدا می دهد، از ستمکاران برگزیده نمیشود: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾.
در دیدگاه شیعه برای امامت تعاریف مختلفی بیان شده است که اینک به سه نمونه اشاره میشود:
الف) ریاست در امور دین و دنیا (ر.ک؛ طبرسی، 1377، ج1: 77 و سیّد مرتضی، رسائل، ج1: 5).
ب) ریاست در امور دین و دنیا به نیابت از پیامبر (ص) که این عقلاً واجب است، چرا که امامت لطفی است از جانب خدا و لازم است معصوم، منصوص و برترین افراد امّت باشد (ر.ک؛ حلّی، 1413ق.: 12ـ10).
ج) امامت عبارت است از تحقّق بخشیدن اهداف و برنامههای دین، اعمّ از حکومت به معنی وسیع کلمه و اجرای حدود و احکام خدا و اجرای عدالت و همچنین تربیت و پرورش نفوس در ظاهر و باطن و این مقام از مقام رسالت و نبوّت بالاتر است؛ زیرا نبوّت و رسالت تنها اخبار از سوی خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است، امّا در مورد امامت همة اینها وجود دارد به اضافة اجرای احکام و تربیت نفوس از نظر ظاهر و باطن. امامت به جعل الهی، معصوم، مؤیّد به تأییدات الهی عالم به جمیع علوم در معاش و معاد مردم و افضل اهل زمان به فضایل باطنی است، اعمال بندگان از علم او پوشیده نیست و هیچ گاه زمین از وجود او خالی نیست. البتّه روشن است که تعدادی از پیامبران، دارای مقام امامت نیز بودهاند (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 1: 275ـ 272).
از مجموع معانی ذکر شده، معنای سوم کاملتر و دقیقتر است.
مجموع تعریفهایی که متکلّمان اسلامی بیان کردهاند، دو دسته است: تعریفهای عام نبوّت را در بر میگیرد و تعریفهای خاص شامل نبوّت نمیشود.
در تعریف خاص، قید نیابت از نبی یا خلافت از رسول نیز مشاهده میشود و به تعبیر علاّمه حلّی «الإِمَامَةُ رِئَاسَةُ عَامةُ فِی الدِّینِ وَ الدُّنیَا لِشَخصٍ مِنَ الأَشخَاصِ نِیَابَةً عَنِ النَّبِیِّ» (حلّی، همان: 66)؛ «الأَمَامَةُ خَلاَفَةُ الرَّسُولِ فِی إِقَامَةِ الدِّینِ بِحَیثٍ یَجِبُ إِتبَاعِهِ عَلَی کَافَّةِ الأُمَّةِ» (جرجانی، 1412ق.، ج8: 345 و تفتازانی، 1409ق.، ج5: 234).
سیّد مرتضی مینویسد: «آنچه که موجب نیاز به پیامبر (ص) میشود، مانند بیان شرایع، دعوت به طاعت پروردگار و سایر امور، موجب نیاز به کسی میشود که قائم مقام او در حفظ شریعت باشد که دارای عصمت و ایمن از اشتباه، سهو و کتمان باشد» (سیّد مرتضی، بیتا، ج1: 178). از حضرت علی (ع) نقل است که فرمود: «به خدا منم امام مبین؛ حق را از باطل آشکار میکنم و این را از رسول خدا (ص) به ارث بردهام» (حلّی، همان: 66) و از حضرت رسول (ص) منقول است که دربارة علی (ع) فرمود: «او امامی است که خدا در وی علم هر چیز را احصا کرده است» (ابنبابویه، 1403ق.: 95).
علاّمه طباطبائی فرموده است: «این دو حدیث در صورت صحّت هرگز تفسیر آیه نیستند، بلکه از بطن قرآن و اشارات آنند و مانعی نیست که خدا علم کتاب مبین را به کسی که بندة خالص و خاصّ خداست، بدهد و او بعد از رسول خدا (ص) سیّد موحّدین است» (همو، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17: 102).
از منظر تاریخی، مهمترین و حسّاسترین موضوع که مورد گفت و گوی مسلمانان قرار گرفت، امامت بود، چنانکه گفتهاند: «هیچ یک از آموزههای دینی در هیچ زمانی مانند امامت مورد بحث و نزاع واقع نشده است» (شهرستانی، بیتا، ج 1: 22).
امامت به هر دو معنای عام و خاص، «عهد الله» است، نه «عهد النّاس». خدای سبحان در جواب ابراهیم خلیل (ع) که دربارة امامت برای ذریّة خود سؤال کرد، میفرماید: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾؛ یعنی امامت عهد الهی است و این عهد الهی فقط شامل شخص معصوم میشود. از اینجا معلوم میشود که هرگز از اختیارات مردم نیست که به میل خود وصیّ و امام را تعیین کنند. امام منصوب خداست، چنانکه ابنعبّاس میگوید: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مَعَاشِرَ النَّاسِ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا وَ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ رَبَّکُمْ جَلَّ جَلَالُهُ أَمَرَنِی أَنْ أُقِیمَ لَکُمْ عَلِیّاً عَلَماً وَ إِمَاماً وَ خَلِیفَةً وَ وَصِیّاً وَ أَنْ أَتَّخِذَهُ أَخاً وَ وَزِیراً مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ عَلِیّاً بَابُ الْهُدَی بَعْدِی وَ الدَّاعِی إِلَی رَبِّی وَ هُوَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ...» (ابنبابویه، 1362، ج 1: 31). پیامبر(ص) طبق این روایت میفرماید: خداوند تعالی مرا امر کرد تا علی (ع) را امام، خلیفه و وصی پس ازخود قرار دهم. نیز امامان پس از امیرالمؤمنین (ع) هم به نصب الهی هستند و به انتخاب امام قبلی نیستند. عمرو بن اشعث میگوید از حضرت صادق (ع) شنیدم که فرمود: «أَتَرَونَ المُوصِیَّ مِنَّا یُوصَی إِلَی مَن یُرِید، لاَ وَاللهِ وَلَکِنَّهُ عَهدٌ مِن رَسُولُ اللهِ (ص) رَجل فَرَجل حَتّی یَنتَهَی الأَمر إِلَی صَاحِبِهِ: امامت و وصایت پس از رسول خدا (ص) پیمانی الهی است که امامان به نصب الهی یکییکی برگزیده میشوند تا امامت به صاحب آن منتهی گردد» (کلینی، 1407ق.، ج1: 278 و مجلسی، 1403ق.، ج23: 70).
یا در جای دیگری کلینی از ابیبصیر نقل میکند که من نزد امام صادق (ع) بودم، اوصیاء یادآوری شدند و من نام اسماعیل، فرزند آن حضرت را بردم و ایشان فرمود: «لاَ وَاللهِ یَا أَبَا مُحَمَّد مَا ذَاکَ إِلَینَا، مَا هُوَ إِلاَّ إِلَی اللهِ (عَزَّ وَ جَلَّ) یُنزِلُ وَاحِداً بَعدَ وَاحِدِ: نه والله ای ابامحمّد! تعیین امام هرگز از اختیارات ما نیست که به میل خود وصیّ و امام را تعیین کنیم، بلکه مربوط به خداوند است که یکی را پس از دیگری تعیین میفرماید» (کلینی،1407ق.، ج1: 277 و مجلسی، 1403ق.، ج23: 71).
3ـ «هدایت به امر» امام
در دیدگاه علاّمه طباطبائی هدایت به امر که خدا آن را از شؤون امامت قرار داده، به معنای راهنمایی صرف نیست، چون خدای تعالی ابراهیم (ع) را وقتی امام قرار داد که سالها دارای منصب نبوّت بود و معلوم است که نبوّت منفک از منصب هدایت به معنای راهنمایی نیست. پس هدایتی که در منصب امام است، معنایی نمیتواند غیر از رساندن به مقصد داشته باشد (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 1: 272). البتّه این هدایت همواره با اختیار انسانها همراه است تا خود انتخاب کنند. این هدایت هیچ گاه جبرآور نیست.
به گفتة علاّمه آیة ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾ (الأنبیاء/ 73) بیان میکند، پیامبران ابراهیمی مانند اسحاق و یعقوب (علیهمالسّلام) را که همگان از صالحین هستند، امامان مردم قرار دادیم که به امر ما هدایت نمایند، خواه امر تشریعی و خواه امر ملکوتی که از آیة ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ (یس/ 82) و مانند آن استفاده میشود.
در این آیه همان طوری که فرستادن وحی فِعل و ایحاء کارهای خیر به خداوند نسبت داده شده (الأنبیاء 73)، جَعل امامت و رهبری نیز به آن خداوند منسوب شده است: ﴿یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ...﴾ (ص/ 26). در این آیه نیز خلافت تشریعی حضرت داود (ع) به خداوند استناد یافته است، لذا معلوم میشود که رهبری آن پیامبر معصوم با نصب الهی بوده است: ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ﴾ (السّجده/ 24)؛ یعنی برخی از بنیاسرائیل را که شایستة مقام رهبری بودند، به مقام امامت رساندهایم و آنان را امام مردم قرار دادیم تا به فرمان ما مردم را هدایت کنند و سبب این صلاحیّت، صبر و استقامت آنها در فرمانهای الهی بود.
صلاحیّت درونی را فقط خداوند میداند، لذا نصب پیشوایان اصلی به عهدة اوست: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ (الأنعام/ 124). چه بسا افرادی که به ظاهر صالح هستند و به باطن طالح؛ مانند ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ (الأعراف/ 175).
آیةالله جوادی آملی گوید: «اگر تعیین خلیفه و امام مخصوص خداوند نمیبود و دیگران هم میتوانستند خلیفه و امام تعیین نمایند، حضرت موسی کلیم (ع) نصب آن را از خدای سبحان مسألت نمیکرد: ﴿وَاجْعَل لِّی وَزِیرًا مِّنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ (طه/31) و خداوند هم به عنوان اعلام اجابت خواسته او نمیفرمود: این خواسته تو را همانند سایر حاجتهای تو اجابت کردم: ﴿قَالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَى * وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرَى﴾ (طه/ 37ـ36)» (جوادی آملی،1386، ج1: 383).
گاهی هدایت به خدای سبحان نسبت داده میشود: ﴿وَاللّهُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ (البقره/ 213) و گاهی به غیر خدا، مانند اسناد آن به قرآن: ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ﴾ (الإسراء/ 9) و اسناد آن به پیامبران و اولیای الهی: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ (الأنبیاء/ 73) و خصوص رسول اکرم (ص): ﴿وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ (الشّوری/ 52) و عالمان و شایستگان بشری: ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾ (الأعراف/ 159).
اسناد هدایت به خدا، اسناد آن به هادی اصیل و بالذّات است، امّا اسنادش به دیگران بالعرض است. در برخی آیات نیز به صراحت هدایت را از غیر خدا نفی و آن را برهانی میکند: ﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَکَآئِکُم مَّن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ: بگو: آیا هیچ یک از معبودهاى شما به سوى حق هدایت مىکند؟! بگو: تنها خدا به حق هدایت مىکند! آیا کسى که هدایت به سوى حق مىکند، براى پیروى شایستهتر است، یا آن کس که خود هدایت نمىشود، مگر او را هدایت کنند؟ شما را چه مىشود، چگونه داورى مىکنید؟!﴾ (یونس/ 35).
بنابراین، هادی بالذّات خداست و نمازگزاران هنگام قرائت ﴿اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیم﴾ هدایت را از او میطلبند و او کههادی بالذّات است، بهوسیلة قرآن، پیامبر و اولیای او که نخست آنان را هدایت کرده، جامعة انسانی را هدایت میکند: ﴿...قَدْ جَاءکُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُّبِینٌ * یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ...﴾ (المائده/ 16ـ15).
کسی که مهتدی و بر محور حق نباشد، نمیتواند هادی دیگران باشد. به همین دلیل، دربارة علی (ع) فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیثُمَا دَارَ» (حلّی، 1982م.: 225) و آنکه حق از او نشأت گرفته، سبب ظهور آن است (ر.ک؛ ابنطاووس، 1400ق.، ج1: 103) و ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ (آلعمران/60).
امام نخست خودش مهتدی است، سپس هادی دیگران میشود، خدای سبحان منشاء حقّ و هادی بالذّات است و همة نظام آسمانها و زمین سربازان آمادة اویند: ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَالأَرضِ﴾ (الفتح/4 و 7). به خوبی میداند چگونه اشیاء و اشخاص را هدایت کند و چه کسانی را نخست مهتدی، سپس هادی دیگران قرار دهد: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ (الأنعام/ 124).
هادیانی که خداوند منصوب فرموده است و این پُست کلیدی و حسّاس را به آنان عطا فرموده، به جعل الهی به این مقام بار یافتهاند و در حیطهای قدم گذاردهاند که هیچ بشری جز آنان حقّ ورود به آن را ندارد. در واقع، «خداوند دربارة پیشوایان و هادیان شریعت میفرماید: «وجعلناهم أئمّةً یهدون بأمرنا» (الأنبیاء/ 73). جملة «وَ جَعَلنَاهُم» نشان میدهد که امامان و رسولان الهی نیز هدایت استقلالی ندارند، بلکه آن را از خدای سبحان گرفتهاند. از عبارت «بِأَمرِنَا» نیز استفاده میشود که هدایت آنان نسبت به دیگران بر مدار اراده و امر خداوند است» (جوادی آملی، 1387: 77ـ76).
آیات 73 سورة انبیاء و 24 سورة سجده هدایت به امر را از اختصاصات امامان بیان فرموده است، نه آنانکه صرفاً نبی یا رسول بودهاند.
علاّمه طباطبائی میفرماید: «امام دلیلی است که نفوس را به سوی مقامات خود راهنمایی میکند، همچنانکه پیغمبر دلیلی است که مردم را به سوی معتقدات حق و اعمال صالح راه مینماید، البتّه بعضی از اولیای خدا تنها پیغمبرند و بعضی تنها اماماَند و بعضی دارای هر دو مقام هستند؛ مانند ابراهیم و دو فرزندش» (طباطبائی، همان، ج 14: 429).
تعبیر به «یهدون» به صورت فعل مضارع و همچنین جمله «یوقنون» آن هم به صورت فعل مضارع دلیل بر استمرار این دو وصف در طول زندگی آنها است، چراکه مسألة رهبری الهی لحظهای از مشکل خالی نیست و هرگاه شخص رهبر و پیشوای مردم با مشکل جدیدی روبهرو میشود که باید با نیروی یقین و صبر و استقامت دائمی به مبارزه با آن برخیزد و خطّ هدایت به امر الهی را تداوم بخشد: ﴿ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ﴾ (السّجده/ 24).
آن مشکلهایی که بر سر راه حضرت ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اسلام (علیهمالسّلام) وجود داشت، جز با اعتقاد راسخ به نصرت و هدایت پروردگار قابل حل نبود. این خطّ امامت تا جانشینان پیامبر اکرم (ص) همراه با استقامت و امید به یاری الهی و دستگیری از پیروان امامت استمرار می یابد.
«قابل توجّه اینکه مسألة هدایت را مقیّد به «امر الهی» میکند، و میفرماید: ﴿یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ و مهم در امر هدایت همین است که از فرمان الهی سرچشمه گیرد، نه از امر مردم و خواهش و تمنّای دل، یا تقلید از این و آن (ر.ک؛ مکارم شیرازی و دیگران، 1374، ج17: 166).
همچنین از آیة 24 سورة سجده چنین استفاده میشود که مؤمنان، مبلّغان و معلّمان علوم دینی آشنا با درس و بحث از علوم الهی، وظیفة امر به معروف و نهی از منکر دارند، امّا آنان که علم و دانش آنها وابسته به علم الهی است و از علمالوراثه برخوردارند، به تعبیر علاّمه طباطبائی هدایت به امر ملکوتی میکنند (ر.ک؛ جوادی آملی، 1391: درگاه ارتباط شیعی و همان، 1389: درگاه ارتباط شیعی).
امام هدایتکنندهای است که با امری ملکوتی که در اختیار دارد، هدایت میکند. پس امامت از نظر باطن یک نحوة ولایت است که امام در اعمال مردم دارد و هدایت او چون هدایت انبیاء و رسولان و مؤمنان صرف راهنمایی از طریق نصیحت و موعظة حسنه و بالأخره صرف آدرس دادن نیست، بلکه هدایت امام دست خلق گرفتن و به راه حق رساندن است (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج1: 273 ـ272).
قرآن کریم که هدایت امام را هدایت به امر خدا، یعنی ایجاد هدایت دانسته، دربارة هدایت انبیاء و رُسُل و مؤمنین و اینکه هدایت آنان صرف نشان دادن راه سعادت و شقاوت است، میفرماید: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ، إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ، فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ﴾ (ابراهیم/ 4) و دربارة راهنمایی مؤمن آل فرعون فرموده است: ﴿وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ﴾ (المؤمن/ 38) و نیز دربارة وظیفة عموم مؤمنین فرموده است: ﴿فَلَوْلانَفَرَمِنْکُلِّفِرْقَةٍمِنْهُمْطائِفَةٌلِیَتَفَقَّهُوافِیالدِّینِوَلِیُنْذِرُواقَوْمَهُمْإِذارَجَعُواإِلَیْهِمْلَعَلَّهُمْیَحْذَرُونَ﴾ (التّوبه/ 122).
علاّمه طباطبائی میفرماید: «کسی نگوید چرا امر در آیات 73 انبیاء و 24 سجده را به معنای ارائة طریق نگیریم، برای اینکه ابراهیم (ع) در همه عمر این هدایت را داشت» (طباطبائی، 1374، ج1: 273ـ272).
باطن دلها و اعمال و حقیقت آن بر امام مکشوف است. امیرالمؤمنین (ع) در وصف امامان میفرماید: ﴿أَئِمَّةٌ یُقْتَدَى بِهِمْ وَ هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُالْجَهْلِهُمُ الَّذِینَ یُخْبِرُکُمْ حُکْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْوَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ لَا یُخَالِفُونَ الدِّینَ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ فِیه﴾ (کلینى،1407ق.، ج8: 391).
با در نظر گرفتن این حقیقت به خوبی میفهمیم که جملة «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» دلالتی روشن دارد بر اینکه آنچه که امر هدایت بدان تعلّق مییابد، عبارت است از دلها و اعمالی که به فرمان دلها از اعضاء سر میزند، پس امام کسی است که باطن دلها و اعمال و حقیقت آن پیش رویش حاضر است و از او غایب نیست، گویی هر کس هر چه انجام می دهد، در پیش روی امام است. همچنین امام مهیمن و مشرف بر هر دو راه، یعنی سعادت و شقاوت است و خدای تعالی در این باره میفرماید: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمَامِهِم﴾ (الإسراء 71) که منظور از این امام، امام حقّ است نه نامة اعمال.
به حکم آیة ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ امام حق در روزی که باطنها ظاهر میشود، مردم را به طرف خدا سوق میدهد، همچنان که در ظاهر و باطن دنیا نیز مردم را به سوی خدا سوق میداد و آیة شریفه علاوه بر این نکته این را نیز از کلمة «کُلِّ اُنَاسٍ» میفهماند: «پُست امامت پستی نیست که در دورهای از دورههای بشری و عصری از اعصار از آن خالی باشد، بلکه در تمام ادوار و اعصار باید وجود داشته باشد، مگر اینکه نسل بشر به کلّی از روی زمین برچیده شود» (طباطبائی، 1374، ج1: 273).
از آیة ﴿أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ؟ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی؟﴾ (یونس/ 35). دو نتیجة به دست میآید: اوّل اینکه امام باید معصوم از هر ضلالت و گناهی باشد و نیازمند هدایت کسی جز خدا نباشد.
آیة شریفة ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ، وَ إِقامَ الصَّلاةِ، وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ، وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ﴾ (الأنبیاء/ 73) نیز بر این معنا دلالت دارد، چون میفهماند عمل امام هر چه باشد، خیرهایی است که خودش به سوی آنها هدایت شده، نه به هدایت دیگران، بلکه به هدایت و تأیید الهی. همچنین عکس نتیجة اوّل نیز به دست میآید و آن اینست که هر کس معصوم نباشد، نیازمند امام و هادی به سوی حق خواهد بود.
5ـ جامعه
واژة «جامعه» معانی لغوی و اصطلاحی دارد. در لغت به معنای گرد آمدن، فراهم آمدن، نزدیکی جسمی به جسم دیگر یا چندین جسم به یکدیگر و سازگاری کردن است (ر.ک؛ دهخدا، 1377، ج 1: 1049). «جامعه» مؤنّث جامع و اسم فاعل از کلمة «جمع» و در لغت به معنای «جمعکننده، طوق، غُل، گِرد آورنده و غُلّی که بر گردن و دست نهند» آمده است (ر.ک؛ همان، ج 5: 7398). در زبان عربی واژة «مجتمع» و در زبان فارسی «جامعه» به کار میرود و به معنای گروهی از انسانهاست که در سرزمینی ساکن هستند و حکومتی واحد دارند (ر.ک؛ تاریخ تفکّر اجتماعی در اسلام، 1387: 34).
اجتماع در اصطلاح جامعهشناسان و فیلسوفان این رشته، هیأت و ترکیبی است از اشخاص موجود، امّا جامعه به وضع و حالت انسانها یا حیوانهایی گفته میشود که بر پایة قانونی مشترک زندگی کنند. جامعهشناسان و حکمای اسلامی در بحث حکمت عملی و اخلاق، موضوع اجتماع را مورد بحث و بررسی قرار دادهاند و فارابی، بوعلی سینا، خواجه نصیر و دیگر فلاسفة مسلمان در آثار خویش به مفهوم اجتماع اشاره کردهاند.
1ـ5) جامعه در تعریف غربیان
لوکرس میگوید که جامعه یک ابداع انسانی است و هابز معتقد است که جامعه نتیجة قراردادی است که بر اثر جنگ دائمی پدید آمده است (ر.ک؛ همان). بوتومور میگوید: «اینکه چگونه باید جامعه را تعریف کرد یا به معنای دیگر، حدود یک ساخت اجتماعی خاص را معیّن سازیم، موفّق نشدهایم» (بوتومر، 1357: 124). موریس دوورژه ـ جامعهشناس فرانسوی ـ و بسیاری دیگر از جامعهشناسان با هم در تعریف «جامعه» همداستانند (ر.ک؛ دوورژه، 1375: 3)، امّا برخی از جامعهشناسان آن را از حیث غایتشناسانه تعریف کردهاند و گفتهاند که به احوال گروهی از انسانها یا حیوانات اطلاق میشود که با قانونی مشترک زندگی میکنند تا به هدفی معیّن برسند. آنان بر این باورند که هر فردی از جامعه برای دیگری به وجود آمده است، همانند زنبورهای عسل که زندگی فردی برای آنها مقدور نیست.
طرفداران نظریّة اصالت فرد معتقدند که جامعه پدیدهای جز مجموعهای از پدیدههای فردی نیست، ولی عدّهای عقیده دارند که جامعه به مثابة یک ارگانیسم است، همانند ارگانیسم بدن انسان که اجزاء با هم هدف معیّنی را دنبال میکنند. گروهی گفتهاند جامعه به دستهای از مردم گفته میشود که برای نیل به هدف عامالمنفعه تعاون دارند و بعضی گفتهاند جامعه گروهی از مردمند که با اشتراک هم میکوشند وسایل زندگی خویش را تأمین کنند و نسل خود را ادامه دهند و برخی در تعریف جامعه، هدف فرهنگی را لحاظ و آن را چنین تعریف کردهاند: «جامعه دستهای از مردمند که دارای فرهنگ واحدی هستند» (کینگ، 1355: 48).
2ـ5) جامعه در تعریف مسلمین
برخی چون خواجه نصیرالدّین طوسی معتقدند که واژة انسان از ریشه «اُنس» است؛ یعنی خصلت طبیعی او زندگی با همنوعان است و ریشة تمدّن، مدینه است؛ بدین معنا که زندگی اجتماعی جز از طریق تعاون امکانپذیر نیست (ر.ک؛ شریف، 1362: 894 و طوسی، 1374: 140). او ناچار است که در جامعه برای رفع نیازهای خویش با همنوع خود زندگی کند. البتّه این نگاه طبیعی بودن حیات اجتماعی انسان را تأیید میکند.
واژة «تمدّن» نیز از ریشة «مدینه» آمده که معنای گرایش به شهرنشینی را میرساند. البتّه این گرایش شاخصههایی دارد که همواره در حال گسترش و پیشرفت است و زندگی را از حالت سادة زیستی به حالت پیچیده درآورده، پیچیدهتر نیز میکند. در لغت عرب به جای «تمدّن» از کلمة «حضارت» استفاده میکنند در مقابلِ کلمة «بداوت». حضارت از «حضر» به معنای حضور در شهر و بداوت از «بدو» به معنای زندگی ابتدایی است. بنابراین، زندگی متمدّن به معنای حیات اجتماعی سازمان یافته است. به تعبیر استاد مصباح یزدی، مدینه با این تعریفِ جامعه کاملاً منطبق است: «جامعۀ واحد، مجموعهای است از انسانها که با هم زندگی میکنند، کارهایشان مستقلّ و مجزا از هم نیست، بلکه تحت یک نظام تقسیم کار با هم مرتبط است و آنچه از کار جمعی ایشان حاصل میآید، در میان همة آنان توزیع میشود» (مصباح یزدی، 1368: 89).
3ـ5) تفاوت جامعه و اجتماع
هنوز جامعهشناسان نتوانستهاند تعریف دقیق از «جامعه» ارایه کنند، ولی از مجموع تعریفها برای «جامعه» و «اجتماع» میتوان تفاوتهای زیر را برشمرد:
1) «جامعه» وضع و حالت انسانها یا حیوانهایی را گویند که بر اساس قانون مشترک زندگی میکنند، امّا اجتماع صرف گرد آمدن و نزدیکی دو یا چند چیز را گویند.
2) جامعة انسانی میتواند بر اساس ارادة انسانها حالات و اقسام متعدّدی داشته باشد، امّا اجتماع لزوماً چنین نیست.
3) جامعه از اعضایی شکل گرفته است و دارای هدف مشخّص است، لیکن جمع شدن افراد مختلف و اجتماع کردن آنان چه بسا هدف معیّنی نداشته باشد.
4) مطابق تعریف برخی از جامعهشناسان، جامعه ابداعی انسانی است که بر اساس قراردادهای جمعی شکل میگیرد، امّا لازم اجتماعی بودن گروه چنین نیست.
واژة «مدنی» منسوب به «مدینه» است که ترجمة کلمة polis یونانی است. ماکس وِبِر شهر را دارای این نشانهها میداند: برج و بارو، بازار، دادگاهی مستقلّ و دارای حدّاقل قوانین مستقل، اتّحاد و اشتراک نسبی، حدّاقل استقلال داخلی جزئی و قدرت ادارة امور (وِبِر، 1373: 87).
بنابراین، بهترین تعریف که برای جامعه میتوان استنباط کرد، این است که جامعه به اجتماع انسانها گفته میشود که بر پایة هدف و قانون مشترک زندگی میکنند.
6ـ نقش جامعهساز امام
علاّمه طباطبائی هدف جامعة اسلامیرا نیکبختی واقعی و قرب و منزلت در پیشگاه خدا میدانند (ر.ک؛ طباطبائی، 1388: 66) و لازمة آن را رعایت قانون اسلام و تبعیّت از رسول خدا (ص) و جانشینان منصوب از جانب خداوند (امامان) برمیشمرند (ر.ک؛ همان: 136ـ 129).
امامت از حضرت ابراهیم (ع) آغاز و در ذریّة پاک و مطهّر او که از هر گونه رجس و ظلم مبرّا بودهاند، با اراده و نصب الهی استمرار یافته است. این مقام حتّی شامل شخصیّت بزرگ و تاریخی حضرت نوح (ع)، شیخ الأنبیاء (ر.ک؛ سیوطی، الاتقان، ج4: 68) که به تعبیر قرآن ناصح امین (ر.ک؛ هود/ 27، 71، 107) و عبد شکور است (ر.ک؛ الإسراء/ 3) تعلّق نگرفت. حضرت نوح (ع) صرفاً به ابلاغ رسالت الهی پرداخت، امّا امامت ابراهیم (ع) و شخصیّتهای پس از او ناظر به ادارة جامعه و هدایت به امر است. امام به دلیل وظیفة هدایتگری امّت، عهدهدار تربیت نفوس هم از طریق بیان و عمل است و هم از طریق تصرّف در نفوس (در قالب هدایت به امر). امام به دلیل دارا بودن عنصر هدایت به امر از امور غیبی مردم باخبر است تا بتواند به وظیفة هدایتگری خود عمل کند. به دو نمونه از این دست اشاره میشود:
شخصی نقل میکند در زمان امام صادق (ع) نسبت به کنیزکی تعرّضی کرده بودم. فردای آن روز به حضور امام (ع) رسیدم. فرمود: توبه کن! «تُب مِمَّا صَنَعتَ البَارِحَة!» (صفّار، 1404ق.، ج1: 242) امام به دلیل آگاهی بر احوال و اخبار مردم و به استناد احادیث عرض اعمال به حضور امام (ع) میخواهد دستگیری و هدایت کند. گرچه آنان در انجام توبه و اصلاح خود مختارند و مجبور نیستند.
علی بن ابی حمزه میگوید: «من دوستی از نویسندگان بنی امیّه داشتم. وی به من گفت: از امام صادق (ع) برای من اجازة ملاقات بگیر! از امام (ع) برای وی اجازه ملاقات گرفتم. وقتی بر امام (ع) وارد شد، گفت: فدایت گردم! من در دیوان این قوم (بنیامیّه) نویسنده بودم و از دنیای آنها مال فراوانی به چنگ آوردم و در جمعآوری آن رعایت حلال و حرام را نکردم. امام (ع) فرمود: اگر بنی امیّه کسانی را نمییافتند که برایشان بنویسند و مالیات بگیرند و از سوی آنان بجنگند و در اجتماع ایشان حضور یابند، حقّ ما را از ما نمیگرفتند و اگر مردم آنان را به آنچه داشتند، رها میکردند، جز آنچه در اختیار داشتند، چیزی به دست نمیآوردند. آن جوان عرض کرد: فدایت گردم! آیا برای من راه نجاتی از این وضع هست؟ امام (ع) فرمود: اگر به تو بگویم، انجام میدهی؟ جوان گفت: انجام میدهم! امام (ع) فرمود: از همة آنچه در دیوان بنیامیّه به دست آوردهای، خود را نجات ده. هر کس را میشناسی، مالش را به وی باز میگردانی و هر کس را نمیشناسی، صدقه میدهی و من برای تو از جانب خدا بهشت را ضمانت میکنم».
علیّ بن ابیحمزه میگوید: آن جوان مدّت طولانی سکوت کرد و آنگاه گفت: حتماً انجام میدهم، فدایت گردم! آن جوان همراه ما به کوفه بازگشت و هر چه روی زمین داشت، از خود جدا کرد، حتّی لباسی را که پوشیده بود، پرداخت کرد. ما نیز هزینة زندگی او را میان خود تقسیم کردیم و لباسی برای وی خریدیم و همراه نفقهاش برایش فرستادیم. چند ماه بیشتر از این وضعیّت نگذشت که بیمار شد و ما به عیادت او میرفتیم تا اینکه یک روز پیش وی رفتم، در حالی که او در حال جان کندن بود. با دیدن من چشمانش را باز کرد و به من گفت: ای علی! به خدا سوگند! مولایت به پیمان خود با من وفا کرد و آنگاه جان سپرد. ما او را به خاک سپردیم. آنگاه من نزد امام صادق (ع) رفتم. وقتی که چشم امام (ع) به من افتاد، فرمود: ای علی! به خدا سوگند ما به پیمان خود با دوستت وفا کردیم!
به امام (ع) عرض کردم: درست است؛ فدایت شوم! به خدا سوگند وی نیز هنگام مرگ از این موضوع خبر داد» (کلینی، 1407ق.، ج5، ص 106؛ طوسی، 1407ق.، ج6: 331 و بروجردى، 1386ق.، ج22: 551).
مقام هدایت به امرِ امام ایجاب میکند هر آن که را زمینة خیر و نیکی در او فراهم است، دستگیری کند و به کمال برساند، اگرچه زمانی دستیار ظالمان بوده باشد یا حتّی اگر امام در آن شهر ساکن نباشد و یا حتّی اگر از دیدگان مردم غایب باشد! امام پناهگاه مردم و مایة استواری، کرامت و سعادت آنان است (ابنطاووس، 1409ق.، ج1: 512).
از امام صادق (ع) در زیارت اربعین و در وصف امام (ع) نقل شده است: «أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ وَ جَعلّتهُ حُجَّةً عَلَی خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَة» (طوسى، 1407ق.، ج6: 113). امام (ع) وارث پیامبران و هادی خلق برای نجات از جهالت و سرگردانی ضلالت است. از سویی، قرآن در وصف انبیاء الهی میفرماید: ﴿ إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ: ما آنها را با خلوص ویژهاى خالص کردیم و آن یادآورى سراى آخرت بود﴾ (ص/ 46). بنابراین، امام همواره از فیض و رحمت دائمی الهی برخوردار است و یکی از مهمترین اقدامهای او دستگیری مردم برای یادآوری و راهیابی به منزل حقیقی خویش است. امام جامعه را از طریق ساختن تکتک افراد به تکامل و تعالی میرساند، چرا که به تعبیر قرآن، احیای یک نفر نقش تعیینکننده در احیای جامعه دارد: ﴿...وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا...﴾ (المائده/ 32). البتّه علاّمه از نقش تأثیرگذار جامعه بر فرد نیز غافل نمیشود و میگوید: «اسلام مهمترین احکام، دستورها و قانونگذاریهای خود، مانند حج، نماز، جهاد، انفاق و بالأخره تقوای دینی را بر اساس جامعه استوار کرده است» (طباطبائی، 1388: 66).
لازم به ذکر است به تعبیر علاّمه (ره)، به دلیل آیة ﴿ یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ (الإسراء/ 71)، برخورداری از امام مختصّ گروهی خاص از مردم نیست، بلکه همة مردم در همة اعصار از امام حقّ و حجّت الهی برخوردارند (طباطبائی، 1374، ج1: 274)، مشروط بر آنکه از وجود او بهره ببرند و تابع محض باشند، چرا که لازمة دوستی و محبّت نسبت به پروردگار، تبعیّت از فرستادگان اوست (آلعمران/ 31).
نتیجهگیری
پیشرفت و تعالی جامعة بشری نیازمند هدایت منبع فیّاض و خالق هستی است؛ همو که با ربوبیّت خود جهان را به کمال و سعادت هدایت میکند و متّصف به اسم «هادی» است. اوست که به دلیل آیة ﴿ وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ...﴾ (الإسراء/70) انسان را بر بسیاری از مخلوقات برتری داد و به او عنصر اراده و اختیار بخشید تا بتواند با بهرهمندی از تعالیم فرستادگان و اولیای الهی راه کمال و سعادت را انتخاب کند. فرستادگان الهی به عنوان مظاهر اسم «هادی» برای افاضة این فیض از ابزارهای لازم برخوردارند. خدایی که مختصّات و نیازهای ضروری هر موجودی را میداند، چه نیازهای مادّی و چه معنوی (هود/ 6)، نیازهای هدایتی انسان را نیز به حدّ کمال تأمین میکند. یکی از این نیازهای هدایتی فرستادن شخصیّتهای والامقامی است که به درجة امامت رسیده باشند؛ امامتی که از ابراهیم (ع) آغاز گردید و با همین هدف هدایت، تزکیه و تعلیم بشر ظهور پیدا کرد تا بندگان صالح خدا با حُسن اختیار خود از جهالت و ضلالت برهند و به کمال و سعادت راه یابند.
مهمترین ویژگی که در امامت نهفته است و بشر را بهتر به سرمنزل مقصود واصل میکند، عنصر «هدایت به امر» است. به تعبیر علاّمه طباطبائی(ره)در المیزان، «امامت از نظر باطن یک نحوه ولایت است که امام در اعمال مردم دارد و هدایت او چون هدایت انبیاء و رسولان و مؤمنان صرف راهنمایی از طریق نصیحت و موعظة حسنه و بالأخره صرف آدرس دادن نیست، بلکه هدایت امام دست خلق گرفتن و به راه حق رساندن است». با این فرض، فرد و جامعه تحت تأثیر امری ملکوتی و مراقبت رحمانی از طریق واسطة فیض پروردگار یعنی امام قرار دارند تا اگر بخواهند با حسن اختیار خود از این فیض ملکوتی برخوردار شوند. انس و ارتباط دائمی و تبعیّت محض فرد و جامعه از امامت ضامن تحقّق این موهبت الهی و هدایت خاصّ پروردگار است.