ادبیات، بیان زیبایی و عاطفه است. «هنر پسامدرنیستی نیز هنری است که تاریخ را تنها در قالب تعابیر زیبایی شناسانه مینگرد» (یزدانجو،1381: 276). این برخورد زیباشناسانه با جهان، سبب برانگیختن توجه انسان به عالم و موضوعات و نیز حتی نوعی فعالیت شناختی میشود که منجر به برداشتی تازه از حقیقت و واقعیت میشود. موضوع محوری زیباییشناسی، درک منطق احساسات و عواطف انسانها و چگونگی انتقالپذیری این حالات است. «تجربۀ زیباییشناسی سبب گشودن فضاهای ذهنی، هوشیاری گسترده وکشف اهمیت تخیل میشود. در واقع، رویارویی با هنرها، ذهن فرد را در قبال تفاسیر جدید و در پی آن به امکانهای جدید اندیشیدن میگشاید» (McDonald-Currence, 2008: 31-32).
انقلابهای زیباییشناسی در واقع علل تاریخی داشتهاند. فروید[1] با گشودن جهان درون به روی سوررئالیستها[2] و معرفی ناخودآگاه، هگل[3] با تعریف تاریخ بشر به عنوان تاریخ ذهن و روح و مارکس[4] با معرفی ایدئولوژی[5] به عنوان روح حاکم دوران، اندیشه را به سمت جهانی ذهنی سوق دادند. به تدریج مکتب سوررئالیسم[6] از یک شیوه و فن به یک تفکر و نظریه و در نتیجه زیباییشناسی خاص تبدیل شد و خوانندگان خود را وارد مرحلۀ جدیدی از شناخت و معرفتشناسی جهان مدرن میکرد. در این مکتب، هنرمند میکوشد تا در خلق اثر هنری از سیطرۀ عقل و ادراک حسی رها شود و به صورتهای مکتوم در روح و روان خود، تجلی خارجی بخشد.
کتاب «سه قطره خون» اثر صادق هدایت در سبک رویاگونه و همراه با توصیفی خیالی از عناصر متضاد و پیچیده و گاه نامفهوم نوشته شده است. رویداد اصلی داستان، درست مانند خاطرۀ هولناک و مضطربکنندهای است که راوی از بیان آن قاصر است. دریافت زیبایی این اثر در مقایسه با دیگر آثار سوررئالیستی، بیانگر هویتی مجزا در نگرش نویسنده به عمیقترین لایههای وجود انسان ایرانی و در حکم یک سند تاریخی و اجتماعی برای پیوستن و یگانگی با جامعه و جهان است؛ جهانی که در آن این هستی همگانی از آن سر برآورده و با شناخت آن، به دریافتی از خود نائل میآید.
آندره برتون[7] نیز اولین رمان سوررئالیستی را به نام «نادیا[8]» بر پایۀ ترکیب واقعیت و خیال همراه با تصاویری عمیق و ذهنی آفرید؛ روایتی از زیبایی، رویا و عوالم فرامادی در شرح حضوری وسوسهانگیز که هستی برتون را به تسخیر خود درمیآورد. او با پرده برداشتن از لایههای درونی خود به خلق دنیای جدید و «حل تناقض پیشین رویا و واقعیت در یک واقعیت مطلق» (بیگزبی[9]، ۱۳۷۵: 55) دست مییابد؛ امری که سبب شد اکنون ادبیات غرب به سرزمینی چنین بارور از صور خیال قدم بگذارد.
هر دو اثر با جنبههای روایی و توصیفی فضاهای عینی و ذهنی داستان در پی بازنمایی نیازهای ساحتهای مختلف حیات انسان از راه شهود و تأمل و توجه به جهان فراعینی هستند و نوعی ارتباط «تعاملی» بین احساس، اندیشه، خرد و خیال انسانی ایجاد میکنند؛ جهانی که در آن پریشانی احوال و بی نام و نشان بودن آدمها در یادها و نشانههایی که بر ژرفترین لایههای روانشان نقش شده است، خبر از ویرانیهای عمیق و شکافهای پرناشدنی دارد. پژوهش حاضر با علم به ساختارها و کارکردهای مکتب سوررئالیسم به دنبال دسترسی به شباهتهای بنیادین آثار خلق شده در فضای ادبی و زیباییشناسانه این دو اثر شاخص است.
- پیشینۀ پژوهش
با توجه به ظرفیتهای داستان سه قطره خون، پژوهشهای ارزندهای در این حوزه صورت گرفته است؛ آثاری مانند «نقد و تفسیر آثار صادق هدایت» از قربانی، «تحلیلهای روان شناختی در هنر و ادبیات« از صنعتی، «تحلیل سه قطره خون با رویکرد جامعهشناسی ساختگرا» از تسلیمی (۱۳۸۸)، «عجز از بیان؛ روایتی روانکاوانه از داستان «سه قطره خون» از پاینده (۱۳۹۰)، «بررسی سه قطره خون هدایت بر مبنای نظریۀ «قدرت» میشل فوکو[10]» از خائفی (1391).
«نادیا، جهانی با زیباییهای شگفت» مصاحبه با پژمان (۱۳۹۱) نیز اثری است که در رابطه با کتاب «نادیا» تدوین شده است. تفاوت پژوهش حاضر در طرح چشماندازی زیباییشناسانه و ادیبانه از نوع مکتب سوررئالیستی به متون پیش رو است.
- روش و پرسشهای پژوهش
در این پژوهش با رویکرد تطبیقی و با توجه به مکتب نقدبنیاد آمریکایی به تبیین و تحلیل کیفی و واکاوی عناصر زیباییشناسانۀ سوررئالیسیتی در کتاب «نادیا» و «سه قطره خون» پرداخته و درصدد پاسخ به این پرسشها برآمدیم که رویکرد زیباییشناسانۀ مکتب سوررئالیسم تا چه میزان قادر به شناخت و شناسایی عناصر بنیادی تفکر سوررئالیستی خود؛ یعنی تزلزل واقعیت، کنار رفتن مرزها و از دست رفتن جزمیت و قطعیت رویدادها و مفاهیم و به طور کلی درک زوایای پنهان مسائل عمیق انسانی در این هستی پراکنده خواهد بود؟ چگونه میتوان با تکیه بر آثار سوررئالیستی به شناختی نسبی از جهانهای ناشناخته در حوزۀ اندیشگانی این جهان پراکنده (غرب و شرق) دست یافت و به کیفیت و ماهیت آن پی برد؟
فرضیه و اهداف پژوهش
هدف از مطالعۀ عناصر زیباییشناسانۀ دو اثر، شناخت چگونگی تجلی عناصر روایی، ادبی و داستانی در نمونهای از داستان سوررئالیستی در غرب و شرق برای دستیابی به حوزۀ اندیشگانی آنها در جهت شناخت جهانهای نامکشوف جهان متن و پیرامون متن است که برای این منظور درصدد تبیین و شناخت قابلیت و ظرفیتهای سوررئالیسم برای رسیدن به فرآیند فردیت در انسان با ورود به لایههای نهانی روان او هستیم.
زمینههای اجتماعی و تاریخی دو اثر در پدید آمدن ساختار و شیوۀ پرداخت دو اثر تأثیر بسزایی دارند. هر دو اثر در پی بحرانهای روحی برآمده از دوران جنگ، آثار به جامانده از آن و اختناق و وحشت به دنبال شناخت لایهای دیگر از وجهۀ حیات آدمی و ورود به دروازههای ناشناختۀ هستی و انسان است. با واکاوی اثر شناخته شدۀ «نادیا» که با توجه به پشت سر نهادن قلمرو مکاتب پیشین خود در فرانسه و سرتاسر اروپا در پی دستیابی به شیوهای نوین برای کشف و شهود در متن و جهان هستی است و «سه قطره خون» در شرق (ایران) که زمینهای تاریخی- اجتماعی- سیاسی دارد و با روح جمعی ایرانیان در پیوندی ناگسستنی است، میتوان به ماهیتی دقیقتر از اندیشههای سوررئالیستی دو نویسنده به عنوان نمایندۀ دو جهان فکری متفاوت از شرق و غرب دست یافت؛ اموری که نگرشها و احساسات دو تاریخ، دو اجتماع و دو ادبیات دگرگون را در پدیدهای به نام کشف رازها و قدم نهادن به شگفتیها و لایههای نهانی روان انسان در یک تجلی واحد به تصویر میکشد تا نشان دهد هر بار دریچهای نو به جهان و هستی آدمی روزنی میگشاید و برای شناخت انسان، باید به شناخت این روزنهها دست زد.
- بنیانهای نظری پژوهش
نگاه دیگرگون مکتب سوررئالیسم به هنر و زندگی، نگاهی زیباییشناسانه به جهان هستی و انسان از نوعی دیگر است؛ به گونهای که همواره در پی شناخت و شناسایی جهان خیال و خواب و ناخودآگاه است. مؤلفههای زیباییشناسانۀ سوررئالیسم که در این پژوهش در جهت تحلیل محتوای آثار بهکار رفته، شامل موارد ذیل است:
- طنز که با واژگان و تصاویر ناگهانی و بداههوارش، برهم زننده و برآشوبندۀ ذهن و مایۀ تحقیر پوچیهای جهان است
- امر شگفت و جادو که سعی در شناخت جهان اوهام و اشباح، دنیای خیال و خواب و جهان ناخودآگاه دارد.
- نگارش خودکار که در آن کلمات و جملات نامنسجم، اشتیاق و انرژیهای درونی متن را بدون دخالت ذهن به تصویر میکشند.
- رویا که ماهیت تحریف شدۀ واقعیت را برملا میسازد و دریچههای کشف و شهود را در متن میگشاید.
- دیوانگی که منتهای عالم رویا برای رسیدن به سرچشمۀ معرفت حقیقی است.
- اشیاء سوررئالیستی که به سبب کیفیت تداعیگر و حضور و کارکرد شگفت و عجیبشان، برهم زنندۀ تصور ما از واقعیت هستند.
- یافتهها
4-1. طنز
طنز ذهن را با ضربههای پیشبینی نشدۀ تصاویر به آشفتگی اولیه برمیگرداند؛ طنزی که حقارتها و پوچیهای دنیا را دستمایهای برای خنده و به سخره گرفتن میداند. سوررئالیستها با تعمد بیشتری از واژگان و تصاویر ناگهانی و بداههواری برای تظاهر اعتراضی به سرنوشت شوم بشر استفاده میکنند که از روابط علّی و معلولی سر باز میزند. طنز و اندوه در اثری تراژیک دو روی یک سکهاند. راوی خود را به حد فلسفه بالا میبرد و دربارۀ شرایط امکان حوادثی که شرحشان میدهد، میاندیشد و در عین حال روابط عادی بین تاریخ عمومی و طرح جزئی داستانی را معکوس میکند.
نادیا کمی سرسنگین است و حتی مشکوک به نظر میرسد. به همین علت کلاهم را برمیدارد و داخلش را برانداز میکند، لابد میخواهد حرف اول روی نوارش را بخواند، هر چند مدعی میشود کارش بیاختیار و از روی عادت است چون از این طریق میتواند به ملیت بعضی از مردها پی ببرد (برتون، 1387: 83).
بعدها در اعترافات نادیا به حمل کوکائین از لاهه به پاریس، روشن میشود که بعد از دستگیری او بخشی از مواد در کلاهش باقی میماند. جای دیگر از ترس و اضطرابش از تماشای پرک کلاهخود در نقاشی نادیا میگوید که تبلوری از چهرۀ شیطان است (همان). در واقع اشاره به این موقعیتهای عجیب، فضای ذهنی مخاطب را برای جستوجوی نوسانات رفتاری شخصیت به بازی میگیرد. فضای آشفتۀ ذهنی نادیا در برابر هجوم اندیشههای پی در پی و رفتارهای گوناگون او در برخوردها و اتفاقهای زندگیاش، لبخندی تلخ و نیشدار به نظامها و قانونهای مدنی، اجتماعی و اقتصادی است که سراسر زندگی را به سخره گرفته است. در اینجا تخیل میتواند با کمک زبان، تصویرسازی و عمل، راهی بهسوی خلق فضایی ناهماهنگ و مسئلهبرانگیز باشد.
هدایت نیز با تصویر فضایی مبهم و عنانگسیخته از تیمارستان، ایجاد گرهها و ابهاماتی در لایههای زیرین داستان و گسست منطقی روایت، ردپای عناصر عوأمانه در متن را که سبب ایجاد ترس و نگرانی در نشانههای قراردادی داستان است، دنبال میکند. راوی، ناظم و قراول همگی برای شستن دستهای آلوده خود از اتهام قتل گربه، سه قطره خون را متعلق به مرغ حق میدانند:
«آن سه قطره خون مال گربه نیست، مال مرغ حق است. میدانید که مرغ حق سه گندم از مال صغیر خورده و هر شب آنقدر ناله میکشد تا سه قطره خون از گلویش بچکد» (هدایت، 1333: 21-22).
اما عشق وحشتآوری که هر آن به لباسی دیگر درمیآید، همان طنز سیاهی است که با نیشخندی از اعماق درون انسان عاصی برای مقابله با گفتمان رایج جامعه همراه است.
[صغرا سلطان] پیرزن است، اما صورتش را گچ دیوار میمالد و گل شمعدانی هم سرخابش است. [...] بدتر از همه تقی خودمان است که میخواست دنیا را زیر و رو بکند و با آنکه عقیدهاش این است که زن باعث بدبختی مردم شده و برای اصلاح دنیا هر چه زن است باید کشت، عاشق همین صغرا سلطان شده بود (همان: 13).
هدایت با تبحر در انتخاب تعابیر کنایی، ترفندهای لفظی و کاربرد مفردات و ترکیبات ادیبانه و عامیانه، نوعی بدیل و نقیضه میسازد و با طنزی ویرانکننده و ریشخندی شلاقی و گزنده در پی دریدن حجاب دروغینی بود که واقعیت را از چشم مردم پنهان میکرد.
4-2. امر شگفت و جادو
سوررئالیسم با دور شدن از واقعیت و آگاهی و با تکیه بر تخیل، سعی در شناخت امور شگفت و جهان اوهام و اشباح دارد. بیان دنیای خیال، خواب، وهم، دنیای غیرواقعی و ناخودآگاه، دنیایی شبیه به جادو خلق میکند که عمیقترین هیجانها را فراهم میآورد. بخش اول کتاب نادیا توصیف آگاهیها و اطلاعات پیشین نویسنده از رویدادهای همزمان و آشنایی با برخی از عقاید، نویسندگان، کتابها، مکانها، تابلوها و حتی آدمهاست که هر کدام پیامآور ورود به عرصۀ جدیدی از زندگی برای نویسنده است و حضور نادیا در بخش دوم، آنها را به نگرانیهای ذهنی و وسوسههای دائمی بدل میکند. نویسنده روابط خودکار حوادث را مورد توجه قرار میدهد و طوری آنها را کنار هم مینشاند تا نفسانیاتی را که در رمان پراکنده است به تصویر بکشد. پیکرۀ داستان با شیوۀ معمایی پیش میرود؛ هر گاه رازی آشکار شود، رازی بزرگتر سر برمیآورد.
نادیا وقتی مرد جوانی را که پیشتر دوست داشت، ملاقات میکند: «به یکی از دستهای مرد چشم دوخت و وقتی دید دو تا از انگشتهایش به طرزی جدا نشدنی به یکدیگر چسبیده بودند، ناخواسته حیرت زده فریاد کشید «زخمی شدی!» برای مرد جوان چارهای نمانده بود جز آنکه دست دیگرش را به او نشان دهد که همین عیب را داشت» (همان). و از برتون میپرسد آیا امکان دارد که کسی را با جزئیترین حرکاتش ببیند و «آخر سر بفهمد هیچی ندیده» (همان: 72).
این تصاویر سوررئالیستی، الهامبخش، آفریننده و حساسیتبرانگیز است.
در «نادیا» مسأله زیستن به پایان آمده و فهم انسانی در مواجهه با امر بینهایت، به احتضار میرسد. نادیا بدون عزیمت از صحنۀ زندگی برتون دور میشود و برتون را به جستوجوی حقیقتی وامیدارد که در لایههای مختلف زندگی پنهان است؛ لایههایی که شاید در مرگ نیز انعکاس یافته باشند.
«بارها سعی کرد پرترهام را بکشد با موهای سیخ شده در اثر بادهای عالم بالا طوری که مانند شعلههایی سرکش باشند. این شعلهها شکم عقابی را هم شکل میبخشیدند که بالهای سنگینش از دو سمت سرم فرو میافتادند» (همان: 123).
«نادیا» با بازگشتها، پیوندها و تکرار تصاویر، خود را انعکاس میدهد و در بازتابش دنیایی از پرسش و سؤال و حیرت سر بر میآورد و این شگفتی دوچندان میشود؛ نوعی برخورد تازه با زندگی که با عصیان بر ضد فجایع قرن همراه است. یکی دیگر از شگفتیهای سوررئالیستی، تصادفهای عینی است؛ جایی که در مواجهه با زندگی اجتماعی و کشف رابطۀ نهانیترین ذهنیتها و ملموسترین عینیتها، غریبترین حوادث هستی نمایان میشوند. برتون و نادیا چند بار چنان که گویی سرنوشت برخورد آنها را از پیش تعیین کرده بود، همدیگر را ملاقات میکنند. از این زمان به بعد، تصادف هر لحظه بیشتر در جهان بیرون تجلی میکند.
حالا نگاه نادیا بر خانههای اطراف میگردد. میگوید: «آنجا، آن پنجره را میبینی؟ سیاه است، مثل سایر پنجرهها. خوب نگاه کن یک دقیقه دیگر روشن میشود. به رنگ قرمز در میآید.» [...] پنجرۀ سیاه به رنگ قرمز درآمد. اعتراف میکنم ترسیدهام همانطور که نادیا هم کمکم ترس برش میدارد (برتون، 1387: 89).
برتون با ذکر نمونههای متعدد، ملاقاتی خیرهکننده بین انسان و دنیای بیرونی را وصف میکند و نشان میدهد تنها شاهد سرگردان این امور است و به این اکتفا میکند که بپرسد «کی هستی؟ شمایید نادیا؟ آیا راست است که فراسو را، واپسین فراسو را در همین زندگی میتوان یافت؟» (همان: 150).
او خصوصیت عینی تصادفات را بازتاب ذهنیت ما به صورت اشتیاق در یک واقعیت ملموس میداند. توجه برتون به توصیف اموری از این دست، ما را به نشانههایی از دنیای دیگر پیوند میزند و صحت این امور را توجیه میکند.
در «سه قطره خون» نیز نویسنده با استفاده از مکان به صورت فرم و با بازی با زمان و خردهروایتها، شاکلۀ شگفتیآفرین داستان را پیریزی میکند و به خلق زمانی موسیقایی دست مییابد.
«[اینجا] یک دنیای دیگر است ورای دنیای مردمان معمولی» (هدایت، 1333: 12).
برای هدایت مفهوم راز و غرابت برآمده از تلخی و کابوس مطلق است. شخصیتهای اثر پس از مواجهه با راز و کشف حقیقت، برآشفته و از هم گسیخته میشوند. سکوت مرموز و تکان دهنده نوشتاری و غریب راوی داستان نیز شگردی دیگر برای رازآمیز جلوه دادن فضای اثر است. او پس از یک سال انتظار برای کاغذ و قلم، دیگر قادر نیست حتی کلمهای بنویسد جز «سه قطره خون».
عنصر شگفتی و جادو در کنار تکرار و دلالتهای معناشناختی و شعرهای پریشان شخصیتها به ایجاد فضایی وهمناک و رازآمیز میانجامد و با استفاده از عناصر ملموس و غیرملموس بصری همچون بهکار بردن کلمات همآهنگ و روانی جملات به امکانات تازهای در تصویر و بیان اندیشهها دست مییابد. این امر در انتخاب زاویۀ دید به همراه تک گویی درونی که واگویههایی از جهان پر راز و رمز هستی نشانهگذاری شده در ذهن راوی است، نمود عینیتری مییابد.
یک سال است که اینجا هستم، شبها تا صبح از صدای گریه بیدارم، این نالههای ترسناک، این حنجرۀ خراشیده که جانم را به لب رسانیده. [...] نالهها، سکوتها، فحشها، گریهها و خندههای این آدمها همیشه خواب مرا پر از کابوس خواهد کرد (هدایت، 1333: 11).
این منظرۀ مبهم تصاویر و مناظر رقتبار، گشایش به دنیایی ناشناخته و خوابآلود است که هر امری در آن شگفت و جادویی مینماید. هجوم تصویرهای پشت سر هم و هراسی که رد پاهایش به تدریج در متن پررنگتر میشود، ما را با دنیایی از ترکیب شگفت سرگیجه، کابوس، حضور مرگ و معنای ناگفته روبهرو میکند. هدایت به انعکاس جهان در روح خود و منظرۀ ذهنی روح معتقد است، نه جهانی که توسط او منعکس میشود. او با خلق منطق زیباییشناسی و انسجام معنا در فرم اثر بر اندوه و یأسی که از بار تراژیک اثر منتقل میشود، فائق میآید. زیباییشناسی «سه قطره خون» هم با تخیل نویسنده و هم تخیل هرمنوتیکال خوانندگان همۀ عصرها در ارتباط است و بافت تاریخی عصرها مدام جهان نشانهشناختیاش را به گردش درمیآورد.
تغییر یا دگرگشت شخصیت اصلی به شخصیتهای دیگر، بازتاب تصادفات عینی اثر است که به طرز شگفتآوری اضطراب ناشی از گناه قتل گربه را به دوش دیگری میاندازد و روان راوی را آرام میکند؛ او اتاقی را که میرزا احمدخان در بخشی از داستان آن را اتاق خود مینامد، در روایتی دیگر اتاق سیاوش میداند و اذعان دارد «سیاوش بهترین رفیق من بود» (هدایت، 1333: 15). راوی همین احساس دوستی و رفاقت را نسبت به شخصیت دیگری در این تیمارستان به نام عباس دارد. عباس خود را «شاعر» و «تارزن ماهر» میداند و در پایان داستان نیز سیاوش تار زدن و شعر گفتن را به راوی نسبت میدهد: «میرزا احمدخان خوب تار میزند و خوب شعر میگوید» (همان، 21). جای دیگری از داستان کاراکتر گربۀ ماده (نازی) به دلیل رفتار خیانتکارانهاش، یادآور شخصیت نامزدش رخساره است. این ماجرا به صورت شبکهای از خطوط متنوع درمیآید که روی هم سوار شده، همدیگر را قطع کرده و اغلب درهم پیچیدهاند و گاهی نیز به صورت هزارتو در میآیند.
4-3. نگارش خودکار
در متون سوررئالیستی، ترکیب جملات، دارای روساخت و ژرفساخت است؛ روساخت لایۀ مشاهدهپذیر متن است و در ژرفساخت، یک ساختار معنایی جان تازه میگیرد. در زبان سوررئالیستی، اشتیاق و انرژیهای درونی، معانی را در کلمهها یا متن شکل میدهند به طوری که احساسات و عواطف بر عقل و منطق غلبه دارد. وقتی متنی از کنار هم چیده شدن کلمات و تصاویر و صور خیال سوررئالیستی بدون دخالت ذهن و آگاهی به صورت نامنسجم نوشته میشود، نگارش خودکار شکل میگیرد؛ به این ترتیب نوشتن ذهنیات راهی برای رسیدن به روح کلمات و متعاقباً روح نویسنده است که از ناخودآگاهش جاری میشود. «تکه تکه ساختن و گسیخته نشان دادن جهان بیرونی و نشان دادن ذهنیات آشفته شخصیتها با زبان سوررئالیستی و سیلان ذهنی از مؤلفههایی است که در این بخش بهکار میرود» (تسلیمی، ۱۳۸۸: 180). هدف این عمل، حذف هرگونه نظارت و آگاهی در شیوۀ گفتار است.
چقدر وحشتناک! میبینی بین درختها چه اتفاقی میافتد؟ آب و باد، بادِ آبی. فقط یکبار، قبلها دیدم باد آبی بر همین درختها وزید. ... صدایی هم در گوشم میپیچید که میگفت: تو میمیری، تو میمیری. نمیخواستم بمیرم، ولی دچار سرگیجۀ شدیدی شده بودم» (برتون، 1387: 89).
او با ترکیب اشیا و محیطهای آشنا و ناآشنا در حالتی رویاگونه بر ویژگی پرابهام تجارب بشری تأکید میگذارد؛ این زبان آشفته در بازنمایی جلوۀ از هم گسستۀ حقیقت زندگی و بازگویی بیسامانیهای این قرن بسیار دقیق عمل میکند (استعلامی، ۲۵۳۶: 118)؛ زبانی که با آشتی بین خودآگاه و ناخودآکاه راهی به آزادی مییابد. در پس جنبۀ صوری عقل ذهنی در «نادیا»، فقدان هر گونه رابطه با محتوای عینی واقعیت به چشم میخورد و ما به جای مادۀ زندۀ واقعیت، لاشههای تغییر یافته تصاویر کاملاً ذهنی و ارادی را میبینیم.
رویداد اصلی در داستان «سه قطره خون» نیز مانند خاطرهای هولناک و مضطربکننده و روایتی نامنسجم از رویدادهای به ظاهر نامرتبط است؛ شرح پریشان و گسستهای از روایت کشته شدن گربه به دستور ناظم (مدیر تیمارستان)، تیراندازی سیاوش به جفت نازی، نامزد بودن خودش با رخساره و آمدن دختری جوان به ملاقات عباس در تیمارستان، در کنار هم فضای آشفتهای را تداعی میکند که در آن همه چیز افسارگسیخته از گوشه کنارهای حافظه سرریز میکند. به زبان آوردن تداعی آزاد این خاطرات و افکار با تشویش و اضطرابی همراه میشود که ناگزیر کلام راوی را مشوش میکند. سکوت، انقطاع و گسیختگی، روایت راوی را مغشوش و نامفهوم میکنند. او از خلأ زمانی، مکانی و بیانی در روایت به ترسیم جهانی دست مییابد که در آن تصاویر پیش از آنکه فرصت تشخیصشان را پیدا کنیم به چیزی دیگر تبدیل میشوند. پریشانی در روایت ذهنی راوی، پریشانی در فهم چیستی «سه قطره خون» است که در لایههای موازی با سه گندم و سه شب نالۀ گربه و سه بار مرگش از جانب سه نفر پیوند میخورد.
بینظمی زمانی در روایت رویدادها، زوال مفهوم زمان، برجستهسازی واژهها به منزلۀ نشانۀ تجزیهکنندۀ مادی، تداعی نامنسجم اندیشهها و دور باطل یا فقدان تمایز بین سطوح منطقی متمایز زبان از وجوه غالب داستان پسامدرنیستی است (لوئیس[11]، 1383: 77). آنها خواهان تسری از همگسیختگی زندگی واقعی به ادبیات و هنرند.
از لحاظ زیباییشناسی -در یک حرکت رفت و برگشتی- هدایت در نوشتۀ تب آلود و بینهایت سنجیدۀ خود که در لباس راوی و فاعل مشاهدات خود است، ابژه و مفعول تأثیرات نیز است. «احمد» در «سه قطره خون»، روایتگر کابوسی وحشتناک است که ذهنیت آشفته و وهمزدۀ خود را به تصویر میکشد. او خود معتقد است با دیگران فرق دارد، اما گاهی به هذیانگویی دچار میشود و روایت او نیز جنبۀ هذیانی پیدا میکند:
«من اگر به جای او بودم یک شب توی شام همه زهر میریختم، میدادم بخورند. آن وقت صبح توی باغ میایستادم، دستم را به کمر میزدم، مردهها را که میبردند، تماشا میکردم» (هدایت، 1333: 12).
مرگی که پیش از این برای خود تداعیاش کرده بود:
«شبها که هراسان از خواب میپریدم به خیالم آمدهاند مرا بکشند» (همان).
صدای نالۀ ترسناک گربه، ذهن راوی را به هم میریزد و همچون سائقهای درخشان راوی را به جستوجو در گذشتهای دور میبرد تا به صدای شلیک گلوله برسد و منشأ سه قطره خون را کشف کند. او بار دیگر توسط شخصیت سیاوش به خاطرات خود پناه میبرد و در لایۀ سومی از خاطرات غرق میشود؛ جایی که سیاوش شبی به سمت گربۀ نر تیر خالی میکند و شب دیگر باز همانجا صدای گربه را میشنود و با ششلول به طرف درخت کاج شلیک میکند و صبح سه قطره خون گربه را روی زمین میبیند. از آن شب به بعد، گربه هر شب همانجا با همان صدا ناله میکند. رخساره با مادرش که سر میرسند، سیاوش راوی را عامل قتل میداند. راوی هم تار برمیدارد و شروع به آواز خواندن میکند:
«ولیکن در آن گوشه در پای کاج/ چکیده ست بر خاک سه قطره خون» (هدایت، 1333: 20).
راوی (نویسنده) با استفاده از الهام و تجربیات زندگی روزمره، توصیفی از وضعیت روحی خودش در حالات تأمل دربارۀ تاریخ، عشق و مرگ ارائه میکند. زبان توصیف او ساده و بیتکلف و تا حدی دقیق و روشن است و گاه نیز تحت تأثیر احساسات خود قرار میگیرد و خود را در میان تصویرها نشان میدهد. هدف از این نوع نگارش، تعلیق سراسیمۀ زبان است؛ امری که در درون ما، سلطۀ رمزها را از میان برمیدارد. فرافکنی و جابهجایی شخصیتها با یکدیگر از ویژگی هنری و زیباییشناسانۀ سبک هدایت است که به کمک آن اسرار نهفتۀ روان فرد را با استفاده از نمادهای متشابه نشان میدهد؛ امری که در برداشتی انتزاعی از «نادیا» هم میتوان به آن دست یافت. نادیا شاید صورت دیگری از برتون است که درونیات او را در دنیای ذهنی و عینی به خیابانها میکشاند، چراکه بیان درونیات به هر طریقی برای دیگران منجر به دیوانه قلمداد شدن و یا بسته شدن هرگونه دریچۀ ارتباطی روی فرد است.
تصاویر و استعارات در «نادیام و «سه قطره خون»، مرزهای واقعیت را در ذهن مخاطب گسترش میدهد و مخاطب را به رمزگشایی معنای تصاویر در ناخودآگاه وادار میسازد. استفاده از سبک شعرگونه، انتخاب موضوعات فانتزی که منطق را به چالش میکشند، عدم استفاده از ساختار خطی در داستان گویی، بهکارگیری تداعی آزاد و جهش افکار، تأکید بر ایدههای انتزاعی و خطوط زمانی متعدد برای دستیابی به منطقۀ تاریک ضمیر ناخودآگاه و دفینۀ تصویرها و خاطرههای آن از ویژگیهای مشترک این آثار است.
4-4. رویا
رویا -مرز بین عالم خواب و عالم واقع- نمایانگر ماهیت تحریف شدۀ واقعیت است و شرح آنها تلاشی برای آزادی از قید عقل و آگاهی است. برتون در حاشیۀ زندگی به جستوجوی این رویاها میپردازد و آنها را کنار هم میچیند. آنگاه که متوجۀ حشرهای سبزرنگ میشود:
با عصا ضربهای به او زدم و حس کردم بر سرم فرود آمد، فرصت یافتم برق تخم چشمهایش را بر لبۀ کلاهم مشاهده کنم و سپس احساس خفگی به من دست داد و با هزار زحمت گلویم را از دو پنجۀ بزرگ پشمالویش خلاص کردند. ... این کابوس مشخصاً به واقعیتی پیش پا افتاده مربوط میشود: گوشۀ سقف اتاقی که اخیراً آنجا منزل کردهام پرندهای لانه ساخته است و هر بار جیغجیغکنان از دشت، ملخ سبزی پرنده یا تحفهای از این قبیل میآورد و دور آشیانهاش بال و پر میزند، از حضورم در آنجا کمی به وحشت میافتد (برتون، 1387: 56-57).
از نظر زیبایی شناسی، هذیان گویی که بیانگر پارادوکسها و تضادهاست و به ویرانگری و دگرگوننمایی واقعیتها میپردازد، شیوهای است که منطق رویا را دنبال میکند (تسلیمی، ۱۳۹۶: 350-351). در جای دیگر در رابطه با نادیا در حالی که شعری از ژاری[12] میخواند، چنین مینویسد:
در پایان دو بیتی دوم اشک در چشمهایش جمع میشود و تصویر جنگل در برابر دیدگانش شکل میگیرد. شاعر را میبیند که از کنار جنگل میگذرد، پنداری میتواند از دور تعقیبش کند: «نه»، دور جنگل میچرخد، نمیتواند داخل برود، وارد نمیشود. سپس از نظرش محو میشود (برتون، 1387: 79).
برتون با انتخاب موضوعات، فضاها و نزدیکی غیرمنتظره با عناصر آنها به هیجان در واقعیتی فراتر از جهان واقع دست مییابد که در ضمیر ناخودآگاه انسان نهفته است. «شعور و آگاهی انسان، واقعیت را به شکل موجودی اجتماعی درک میکند و بر جریان تکامل آن تاثیر میگذارد» (میاسنیکف، 1352: 145).
در اندیشۀ برتون، رویا خلأهای واقعیت را پر کرده و ایجاد آگاهی میکند و با درک گسترده و معنادار به تعبیر پیام یزدانجو «بر ظرفیت داستان برای خلق و ابقای دنیاهای دیگر تأکید میگذارد» (یزدانجو، ۱۳۸۱: 213).
به اعتقاد سوررئالیستها، اشکال و موقعیتهای تشنجآور و نداهای مقاومتناپذیر، زمان، مکان، شخصیت و حضور ناممکنها قدرت ذهن را برای رویابینی افزایش میدهند و به آثار هنری، مهر کشف وشهود میزنند. تصاویری که برتون بهکار میگیرد، رویاهایی هستند که گویی نادیا در عالم خوابگونۀ برتون به او نشان داده است. او با کمک تصاویر عجیب و غریب، مبهم و حیرتانگیز خود، مخاطب را از فرضیات دلگرمکننده خود دور میکند و لحظاتی را که عمیقاً در حالتی از خلسه و کشف به سر برده بود به صحنه میکشاند؛ تصاویری واقعگرایانه که از بسترهای عادی خود خارج میشوند و در یک چهارچوب مبهم، متناقض یا تکاندهنده قرار میگیرند.
هدایت نیز چیزهایی را به یاد میآورد که به مثابه نالۀ گربهای در شب سر باز میکند. هراس راوی با فاصلهگذاری هنری و نمادین با صدای کابوسناک گربه در گوش طنینانداز میشود. سمبولیسم خارجی رمان تمایل دارد که در نوعی سمبولیسم درونی منعکس شود و رویا در حال بیداری یا خواب وسیلهای میشود برای کشف واقعیت. ارزش زیباشناسی اثر نشان میدهد که اثر بیش از نقد از طریق خود درک میشود.
جهانبینی تراژیک هدایت با نیات آگاهانه او درهم میآمیزد و جهانی میآفریند که در آن همه چیز خوابگونه و دیوانهوار در شب ظلمانی خاطرات پراکنده و رویاهای تکهتکه شده غرق میشود. زمان، بازگشتها و هزارتوهای خاطره و رویاست؛ رویاهای تداعی شده و دلهره و غم حاصل از آن که شامل زندگیهای قبلی راوی نیز است. افکار انتزاعی راوی از طریق اصوات و صحنهها بازسازی میشوند تا به آنجا که در کابوسی ترسناک دست و پا میزند و راه گریزی ندارد، اما شیوۀ هنری نویسنده در تلفیق استعارات و اندیشههای پنهان در ژرفساخت، نشان میدهد که اثر در عین منطق خیالی و خوابگونه، بیانگر زوایای ناپیدای درون آدمی و اندیشههای ژرف اوست.
هدایت در پایان این رویای هولناک، درصدد وحدت و انسجام و سامانبندی رویاست. رخ دادن قتل در ذهن راوی، فضایی برای جابهجاییها و جانشینسازی فراهم میکند تا واقعیت را از گردش نشانهها به تصویر بکشد. با کشته شدن گربه و ریختن خونش کنار درخت کاج درمییابیم سرتاسر اثر، آگاهی از چیزی است که با ناخودآگاه راوی پیوند خورده است. با توصیف صدای نالههای دلخراش گربه و انواع صداهایی که نازی از خود درمیآورد، حالت وهمآلود روایت اوج بیشتری به خود میگیرد، نیروهای اسرارآمیز گاهگاه آشکار میشوند و شعور انسانی را تحت تاثیر خود قرار میدهند. اشخاص کتاب شبیه کسانی هستند که در خواب راه میروند و هر لحظه چنان به نظر می رسد که با وحشت از آن خواب بیدار شدهاند؛ «شبها از دست عشق بازی نازی خوابم نمیبرد» و در نهایت «با همین ششلول که دیدی در سه قدمی نشان رفتم. ششلول خالی شد» (هدایت، 1333: 19). راوی با شنیدن صدای گلولۀ خودش، ناگهان در مرحلۀ دیگری از هشیاری به خود میآید. سیاوش به گفتۀ خود بعد از این قتل دچار افکار متناقض و عذاب وجدان میشود. ابتدا خیال میکند نازی و نعش جفتش گم و گور شدهاند، اما بعد از چند شب دوباره صدای همان گربۀ نر را میشنود و به طرف همین درخت کاج شلیک میکند. صبح پایین درخت سه قطره خون چکیده بود.
«از آن شب تا حالا هر شب میآید و با همان صدا ناله میکشد. آنهای دیگر خوابشان سنگین است نمیشنوند. هرچه به آنها میگویم به من میخندند. ولی من میدانم مطمئنم که این صدای همان گربه است که کشتهام ... هر جا میروم هر اطاقی میخوابم تمام شب این گربۀ بیانصاف با حنجره ترسناکش ناله میکند و جفت خودش را صدا میکند» (همان: 20).
بعد از اتمام روایت سیاوش در باز میشود و رخساره و مادرش به اطاق میآیند و سیاوش رو به راوی میکند و میگوید: «ایشان شهادت میدهند که سه قطره خون را به چشم خودشان در پای درخت کاج دیدهاند» (همان: 21). اما سیاوش ششلول را از جیب راوی در میآورد و میگوید: «می دانید میرزا احمد خان نه فقط تار میزند و خوب شعر میگوید، بلکه شکارچی قابلی هم هست خیلی خوب نشان میزند». راوی میگوید: «ولی آن سه قطره خون مال گربه نیست. مال مرغ حق است. میدانید مرغ حق سه گندم از مال صغیر خورده و هر شب آنقدر ناله میکند تا سه قطره از گلویش بچکد» (همان). بعد راوی تصنیف جدیدش را میخواند: «دریغا که بار دگر شام شد/ سراپای گیتی سیه فام شد .... چکیده است بر خاک سه قطره خون» (همان: 22). راوی این تصنیف را در اول داستان به عباس منسوب میکند و این امکان اشارهای است به ذهن پریشان راوی که در حالت خواب و بیداری و رویا و واقعیت، عناصر فرافکنی شدۀ ذهنی خود را در مؤلفهای مشاهده میکند و از هر کدام وام میگیرد تا پریشانی خیال خود را بازتاب دهد. گویی روان فرد به مرحلۀ تجانس و وحدت نمیرسد.
هدایت در این اثر به ناخودآگاه آدمی اشاره میکند که به سبب سرکوب ذهنیات ترسناک خود، بسیار دلهرهآور و تاریک است و باعث ایجاد تنشها و تناقضهای درونی و بیرونی ناخواسته میشود. محتوای کلام با ساختار متن منطبق است؛ این فرم هنری و پرورش سوژه در اثر با شمایلی وهمآلود و مضحک، روشی است که در آن نویسنده خود را از اقتدار زبان رها میکند و راه را به تأویلها میگشاید و موجب تقویت حس زیباییشناسی مخاطب میشود.
4-5. دیوانگی
منتهای عالم رویا در نظر سوررئالیستها، دیوانگی است که آنها را به عدم رعایت برخی از مقررات رهبری میکند تا هر چه بیشتر به امکانات ناشناخته ذهن و دیدگاههای تازهای از عالم دست یابند. نادیا با حضور سحرآمیز خود در سرنوشت برتون، او را با همۀ مقاومت و پایداریهای خویش، وادار به پذیرش حوادث و اتفاقات ناممکن میکند تا جایی که در امور بدیهی و حتمی شک کرده و دچار هراس میشود، اما نادیا به دنیای درونی خود فرو میرود و در نظر دیگران دیوانه تلقی میشود و «آگاهترینشان میکوشیدند که ریشۀ آن را در اندیشههای هذیان آلود او جستوجو کنند» (برتون، 1387: 140).
به اعتقاد برتون، دیوانگان دربارۀ واقعیت درونی بیش از دیگران آگاهی دارند. برای او پایان پیشروی در عالم جنون، رسیدن به سرچشمۀ معرفت حقیقی است که از نگاه برتون، نادیا به آن دست یافته است.
راوی داستان هدایت نیز به سبب بیماری روانی در تیمارستان بستری شده است. نشانههایی مانند تردید در ناخوش بودن و آزادی، روایت زندگی سخت، دردآور و تلخ انسانها در این فضای نشانگانی است. معنای معالجه در خط نامرئی جنون و عقل لغزان در حال حرکت است:
«دیروز بود که اتاقم را جدا کردند. آیا همانطوری که ناظم وعده داد من حالا بهکلی معالجه شدهام و هفتۀ دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بودهام؟» (هدایت، 1333: 10).
راوی مدام در حال استمرار وضعیتی بحرانی در ذهن خود است و با دیدن هر نشانهای بار دیگر تحریک میشود و به سراغ علتها میرود. انتخاب این مکان و این راوی خاص، نوعی تمهید برای ورود به «دنیای سراسر آشفتۀ ذهن راوی است و هم اینکه موضوع بیماری روانی را از ابتدای داستان در کانون توجه خواننده قرار میدهد» (پاینده، ۱۳۹۰: 68).
شیوۀ پریشانگویی قصه چنان موافق با فضای وهم آلود ذهن یک بیمار روانی بستری در تیمارستان است که به جای پراکندگی اثر با کنشهای قرین هم و بهرهگیری از استعارهها، گسست قصه را به زنجیر روایت و نشانهها پیوند میزند و انسجام مییابد. او داستان چند شخصیت و فراتر از آن، جامعه را در شبکۀ فشردهای از خاطرات، اوهام و تصاویر میگنجاند و با بازسازی تکهتکۀ حوادث زندگی به تداعی آنچه در یاد مانده، میپردازد.
راوی از نالههای ترسناک گربه خوابش نمیبرد و اقرار میکند خود گربه را کشته است:
«تیر که خالی شد، صدای نالۀ گربه را شنیدم و سه قطره خون از آن بالا چکید» (هدایت، 1333: 19).
راوی با «صدای گربه»، «این نالههای ترسناک» و «این حنجره خراشیده» به دریافت پوچی میرسد و به آگاهی متفاوتی دست مییابد. ناخودآگاه روایت را میشکند و به سیاوش و گربهای که در خیالش کشته، میرسد و به سراغ سرنوشت گربه و معشوقهاش میرود. به اعتقاد هدایت در این جهان آشفته، دکتر که نماد روشنفکری و عباس که شاعر است، نمادی از آگاهی و خود راوی که اهل قلم است، همگی دیوانه خطاب میشوند. دیوانه در داستان هدایت، دید قوی، خاص و خیالانگیزی دارد که همواره با وحشت و دلهره آمیخته است، اما درصدد خودشناسی و زندگی تمام و کمال و نقطۀ پایانی است. او در پرداخت روایت خود، تصویری از سیمای خود و همۀ هم روزگارانش را که برآمده از عمیقترین لایههای هستی تاریخی ماست در چهرۀ در هم شکسته، وحشتزده و پریشان خود به تماشا میگذارد.
قصد برتون و هدایت از ضمیر ناخودآگاه و استفاده از عنصر دیوانگی و حالات وهمی، آفرینشی نو در زبان و قدرت بیانی نو با تداعی اشکالی از واقعیت متعالی است. هدایت اهتزازهای درونی و ابتدایی قهرمان غریب رمان خود را با طوفانی از صفات حسی نشان میدهد. صحنههای واقعی با صحنههای خیالی درهم میآمیزد و دنیای واقعی نیز در ظواهر خود متلاشی و غریب جلوه میکند و صورت هذیان و کابوس به خود میگیرد. هر دو نویسنده با تکیه بر جهان متن که در مرز بین خواب و بیداری نوشته شده است، درصدد تصویر قهرمانان و شخصیتها با همان گسست زمانی و توالی خاطر و ذهنی چنانکه به خاطر میآورند، هستند و با سکوت خود -جایی پشت پردۀ ابهام به واسطه رمزگان هرمنوتیکی داستانگویی، تعلیق و رمزوارگی- به آفرینش درونمایه دست یابند.
4-6. اشیاء سوررئالیستی
محتوای عینی تصورات و عقاید ما ناشی از روابط متقابل ما با پدیدههای جهان واقعی است، اما آگاهی سوررئالیستی ادراک شئ را کاملاً مستقل از چشم در نظر میگیرد. برتون در مقالۀ بخش اول کتاب مینویسد: «نظم حاکم بر اشیا آنقدر برای ذهن مهم نیست که نظم بر رابطۀ ذهن با این اشیا» (برتون، 1383: 22). این اشیای رویایی به سبب کیفیت تداعیگرشان با برهم زدن تصور ما از واقعیت، «پوزخندی به اشیا هم در زندگی روزمره و هم در قلمرو هنر بودند» (بیگزبی، ۱۳۷۵: 68-69) و مفاهیم مختلفی را در خود انعکاس میدهند. این امر یا از طریق انتخاب اشیائی که قبلاً وجود داشته، صورت میگیرد یا بر اثر تمایلات درونی با دادن ابعاد مادی به منظرهای رویایی و یا وهمی و یا به آنچه اشتیاق او طلب میکند. برتون در بخش اول کتاب به دستکش زنانهای اشاره میکند که زنی آن را به مرکز سوررئالیستها اهدا کرده بود:
به بانویی پیشنهاد کردند یک لنگه از دستکشهای آبی آسمانی عجیبش را که هنگام بازدید از مرکز ما به دست کرده بود، به «مرکز سوررئالیست» اعطا کند؛ [..]. این بانوی محترم تصمیم گرفت برگردد و دستکشی برنزی را روی میز، درست همان جایی بگذارد که بیم داشت مبادا دستکش آبی را قرار دهد، دستکشی برنزی که متعلق به خودش بود و بعدها در منزلش دیدم، دستکش زنانهای دیگر، خمیده در قسمت مچ، بدون ضخامت در قسمت انگشتها، دستکشی که بیاختیار بلندش میکردم و همیشه سنگینیاش مرا به حیرت میافکند (برتون، 1387: 63-64).
دستکش حامل مفهومی بود که خبر از آمدن زنی کاملاً حیرتانگیز را به زندگی برتون میداد. برتون از بازیهای معنا بهره میگیرد تا رمزگان معناهای ضمنی را بیافریند و به تصاویر لغزان ناخودآگاه سرک بکشد. او در توصیف عادیترین وقایع و اشیا، بُعد خاصی اضافه میکند که همه چیز را در عین حاضر بودن، دور و خارج از دسترس نشان میدهد. تصویر عجیب و بیگانۀ دیگر، نقاشی «کلاهخود» نادیا است که برتون آن را بعید و بیگانه توصیف میکند:
سر زنی را که پرندهای بر لبهایش منقار میساید، گیسوان، بالاتنه و دم پری دریایی را که از پشت دیده میشود، یک سر فیل، شیری دریایی صورت زنی دیگر، شاخههای درخت خیر و [...] جا دارد بر حضور دو شاخ حیوان نزدیک حاشیۀ فوقانی راست، تأکید کنم، حضوری که خود نادیا هم توضیحی برایش نداشت؛ زیرا همیشه به این صورت بر او ظاهر میشدند (همان: 128).
بعدها نادیا توضیح میدهد که این شاخها با الهام از ماسک گینهای بزرگی نقاشی شده بودند و خود از مشاهدۀ پرک عظیم کلاهخودش که علائم راهآهن را تداعی میکرد، واهمه داشت. برتون نیز اذعان دارد که این کلاهخود جایگاه شیطان است (همان) .در برابر انتخابهای برتون از اشیاء بی جان که با توصیف معلقگونه، آشفته و متوهم همراه است، هدایت از طبیعت با توصیفات پویا، مالیخولیایی و لطیف خود، شخصیتی مستقل و موجود زندۀ خشمگین و انتقامجو و یا موجودی آسیبپذیر به دست میدهد. نماد کاغذ و قلمی که راوی از دستیابی به آن عاجز مانده است، خبر از رویدادی رقت انگیز دارد. عنصر قفس نیز که ناظم برای به دام افکندن گربهها کنار پنجره میگذاشت، نمادی همپیوند با نماد کاغذ و قلم است. سه قطره خون نیز میتواند بیانگر یک رویداد آسیبزا باشد، چراکه نه فقط در طول داستان تکرار میشود، بلکه در عنوان اثر نیز حضور دارد. حضور و کارکرد شگفت و عجیب درخت کاج نیز عنصر دیگری است که همۀ شخصیتها به سمت آن نشانه میروند؛ درختی که ثمری جز مرگ و نیستی ندارد. این امر انتزاعی با همۀ آشفتگی در طرح لغزان خود به امکان حیات نزدیک میشود. او زمانی عناصر گربه، قطرات خون و درخت کاج را برجسته میکند که اشیا دارای کارکردی دیگر باشند؛ سایهوار، خاکسترگونه، پاره پاره و تو در تو همراه با بینش بیزمان و بیمکان.
هدایت آگاهانه و هدفمند از طبیعت به عنوان یک کنشگر اثرگذار و یکی از عناصر شکلدهنده به شاکلۀ داستان در قالب ابژهوارگی و نمادگرایی در مقولۀ گره افکنی و ایجاد شبکۀ علّی و معلولی روایت بهره میگیرد. گربه به علت حضور در دنیای خارج از ذهن و تاثیرپذیریاش، معنادار میشود و در کنار اندیشههای ذهنی راوی، ساحتی نمادین پیدا میکند. منظرهها و عناصری که هدایت در اثر خود بهکار میگیرد، غرق در استعارهاند. درست زمانی که تمدن بشری در حال محو کردن اندیشۀ اسطورهای و نیروهای طبیعیت است، هدایت به سمت فراخواندن نیروهای طبیعی میرود تا پدیدههای تاریخی و موهوم را به رخ دنیای مدرن بکشد و نشان دهد که این نیروها نه تنها پایان نیافتهاند، بلکه در دل همین زندگی روزمرۀ صنعتی هم خود را ظاهر میسازند.
بحث و نتیجهگیری
تجلی هر مکتب به معنای ظهور نگاهی دیگرگون به جهان هستی و خصوصاً انسان است. هنر در زیباییشناسی سوررئالیستی قادر است هرگونه مصالحی را برای نگرش و احساس، قابل پذیرش کرده و به ما یادآوری کند که داستان و تاریخ انسان هرگز تمام شدنی نیست. رویکرد زیباییشناسانۀ مکتب سوررئالیسم درصدد شناخت و شناسایی عناصر بنیادی واقعیت، مرزها و رویدادها و مفاهیم است تا زوایای پنهان مسائل عمیق انسانی را درک کند و به شناختی نسبی از جهانهای ناشناخته در حوزۀ اندیشگانی بشر دست یابد و به کیفیت و ماهیت آن پی ببرد. از این رو، کتاب «نادیا» شیوهای نوین در مسیر کشف و شهود در متن و جهان هستی به شمار میرود و در پی نشان دادن فضا و احساسات نهفته در جهان متن است. این در حالی است که کتاب «سه قطره خون» برآمده از زمینهای تاریخی، اجتماعی و سیاسی است و درصدد نمایاندن ماهیت دقیقتری از لایههای روانی انسان و حقیقت حیات بشر است؛ امری که نگرشها و احساسات ناشناخته و نحوۀ کنش و انسجام آن را در بازتاب کشف رازها و گام نهادن به شگفتیها و لایههای نهانی روان انسان در یک تجلی واحد به تصویر میکشد.
تأثیر فضا و پیشدرآمدی که راوی سه قطره خون برای باورپذیر کردن قصه فراهم میکند با دلالت گسترده و بیان قابل انعطاف خود در جهت القای یک مفهوم واحد عمل میکند؛ نشانههای گوناگونی که گواه مواجهۀ هدایت با لایههای عمقی ناخودآگاه جمعی انسان ایرانی معاصر است. در این اثر، راوی به جای یگانه شدن با جهان خود، هزار پاره میشود و از هم میپاشد تا بیپناهی انسان را در زندگی تباه و تنهای امروزش که در فساد و پوسیدگی تاریخیاش گرفتار آمده است، آشکارا به تصویر بکشد. در تصاویر او، قطعیت تزلزل مییابد، مرزها کنار میروند و اشیاء و مفاهیم رایج، جزمیت خود را از دست میدهند و مفاهیم مختلف پیدا میکنند. راوی در جستوجوی خویشتن خویش و آگاهی تاریخیاش، ریشههای این نابهسامانی را در دیروز و لایههای ژرف روان جمعی ما میکاود و هر آنچه از گذشته، سرزمین و مردمی که از میانشان برخاسته به متن فرامیخواند تا تیزبینانه تصویری از تزلزل یک جامعه را به نمایش درآورد. درست برخلاف جهان «نادیا» که انگارۀ آن در روان راوی، یکپارچه و استوار است. نادیا نیز با وجود بیان انحطاط و رنجهای مقطعی و سراسر مأیوسکننده،از مسائل عمیق انسانی میگوید، اما شعور و ادراک را در شناخت این مفهوم با عناصری چون مقابله، تشابه و تکرار تصویر برای دستیابی به زیبایی توأم با لذت پیوند میزند. با این حال، وجود عناصری چون رنج، انسان تنها و مصیبت زندگانی در میان تمام آلام روحی با محیطی دیوانهکننده در عین تلنگر زدن به انسان معاصر، هر دو اثر را شاخص کرده است؛ از این رو، ممکن است اثر از نمای بیرون خود در عین شکوه، رقتانگیز باشد و جز از ویرانی عمیق و شکافهای پرناشدنی نگوید، اما زبان وصف آثار غنیتر شده و عصیانی برای دستیابی به آزادی ذهن از عناصر محدودکننده، خواه مرزبندیهای ادبی و خواه شیوههای نگارش و خوانش متون است. از این رو، وجه اشتراک دو اثر از یکسو ذات بشر و پایههای روحی، فکری و معنوی انسانهاست که در هر جایگاه، زمان و مکان همانند است و از سوی دیگر شباهتهای تمدنی بین تفکر ایرانی و اروپایی (فرانسوی) باز میگردد که پایهای انسانی دارد.
تعارض منافع
نویسندگان هیچ گونه تعارض منافع ندارند.
[1]. Freud, A.
[2]. Surrealist
[3]. Georg, W. F. H.
[4]. Marx, k.
[5]. Ideology
[6]. Surrealism
[7]. André, B.
[8]. Nadja
[9]. Bigsby, C. W. E.
[10]. Foucault, M.
[11]. Lewis, B.
[12]. Jarry, A.