نخستین اشاره به نام و زندگانی آرش در متون ایرانی، چنین است: «تشتر ستارۀ رایومند فرّهمند را میستاییم که تند به سوی دریای فراخکرت تازد مانند آن تیر در هوا پرّان که آرش تیرانداز بهترین تیرانداز آریایی از کوه ائیروخشوث به سوی کوه خوانونت انداخت» (یشتها، 1377: تیریشت، کردۀ 4، بند 6). این اشاره، کمی پستر چنین تکرار میشود: «تشتر ستارۀ رایومند فرّهمند را میستاییم که شتابان بدان سو گراید چست بدان سو پرواز کند تند به سوی دریای فراخکرت تازد مانند آن تیر در هوا پرّان که آرش تیرانداز بهترین تیرانداز آریایی از کوه ائیروخشوث به سوی کوه خوانونت انداخت» (یشتها، 1377: تیریشت، کردۀ 9، بند 37). خلاصهوار بودن روایت آرش در یشتها، گواه شهرت او و بینیازی مخاطبان از شرح و بسط داستان او در روزگار سرایش یشتها (تفضلی، 1376: 47) و گواه شکلگیری این داستان در روزگاری پیشتر از عصر اوستایی است. تشبیه کردن تشتر به او نیز چنانکه در این مقاله بررسی خواهد شد، نتیجۀ خاستگاه یکسان اسطورۀ تشتر و اسطورۀ آرش در عصر پیشاآریایی و هندواروپایی باستان است و این دو به گروه ایزدان روشنایی آریایی تعلق دارند که آب و مرز را ضمانت میکنند.
به تعبیر دیگر، داستان آرش، صورتی از یک کهنروایت اساطیری دربارۀ ایزد روشنایی است که پس از جدایی اقوام هندواروپایی و سپس هندوایرانی از هم به صورتهای گوناگون و با نامهای بسیار، بسط یافته و اجرا شده، اما پیرنگ همۀ آنها چنانکه شرح داده خواهد شد، یکی است و آن، ایزد روشناییِ آبفزای مرزنماست. این فرآیند انشعاب از اصل واحد دیرینه را مهرداد بهار برای زوج ویشنو- آرش نیز قائل است (بهار، 1373: 206) و در این مقاله به خاستگاه واحد اسطورۀ آرش با اسطورههای میثره، تشتر، آذر، شیوا و ایزدمردمانی چون تیر[1]، ثور[2]، جم و فریدون اشاره میشود. آرش، ایزدی ستوده و مشهور در میان بیشتر تبارهای آریایی چون هندیان، هندوسکایان، پارسیان و پارتیان بوده است و نام و نقش و داستان او به صورتهای متنوع در دعاها، سکهها و سنگنگارهها تکرار میشده و شاهان و پهلوانان –و احتمالاً عامۀ مردم- نام آرش را بسیار بر خود مینهادند و با انتساب تبار خویش به او، تبرّک و تیمّن میجستند. این شهرت و محبوبیت، چنان بوده که حتی گاه در یک خانه، بیش از یک فرزند را آرش میخواندند، چنانکه کیقباد، دو پسر خویش را کَی آرش (کوی اَرشَن) و کَی بیارش (کوی بیاَرشَن) نام نهاده بود (یشتها، 1377: زامیادیشت، کردۀ 10، بند 71).
نام آرش و داستان او در متون دورۀ اسلامی نیز رواج بسیار داشته است؛ با این حال داستان او در مهمترین مجموعۀ اساطیری و حماسی این دوره؛ یعنی شاهنامۀ فردوسی دیده نمیشود و تنها نام او و اشاراتی به داستان او در بیرون از موضع زمانی زندگانی آرش آمده است.
- بیان مسئله
در مقالۀ حاضر پس از معرفی مقدماتی و اجمالی این سه دسته دیدگاه، این امکان بحث میشود که اسطورۀ آرش با پیکرهگردانی، در قالب روایتی دیگر، اما با حفظ پیرنگ خود در شاهنامه حضور یافته باشد. اگر همسو با آرای اسطورهشناسانی چون هینلز[3] (1373: 119) و مطابق ریشهشناسی و تعریف واژۀ اسطوره (اسطوره، «روایتی» است از...) (الیاده[4]، 1362: 14)، تأکیدمان به جای شخص بر ساختار روایت باشد، میتوانیم به جای تمرکز بر بودن و نبودن «نامِ» آرش در جایی از متن شاهنامه که انتظارش میرود، «روایتی» را بجوییم که پیرنگش با داستان آرش یکی باشد. این پیرنگ که عبارت است از سرگذشت ایزد روشنایی مرزنمای آبفزای هندوایرانی در برخی از روایتها به پادشاهِ آرش؛ یعنی زاب منسوب شده است. چنین پدیدهای از سنخ تغییر انتساب در سلسلۀ طولی اسباب و علل است که موجب میشود خویشکاریای واحد، گاه به پهلوان، گاه به فرمانروا و گاه به ایزد منسوب شود و همۀ این انتسابها به سبب جایگیری در طول هم، درست باشد.
مطابق فرآیندی که خالقی مطلق از آن با عنوان «گشت» اسطورهها یاد میکند (خالقی مطلق، 1388: 78)، اسطورۀ آرش با حفظ پیرنگ، پیکره گردانده است. همچنین مضمون داستان آرش، یک اسطورۀ بسیار دیرینۀ هندواروپایی است که سرگذشت ایزدی سهکُنِش را روایت میکند. این ایزد کهنسال، ایزد روشنایی است و آب میفزاید و و مرز میپاید. سرگذشت این کهنایزد در میان تبارهای هندواروپایی در حال گشتن بوده و مخصوصاً در میان هندوایرانیان، شهرت و محبوبیتی خیرهکننده یافته و به صورتهای متنوع نقل شده است. این اسطوره در شاهنامه نیز بارها به صورتهای متفاوت اجرا شده است و یکی از این اجراها، داستان پادشاهی زاب طهماسب است. از آنجا که آرش و زاب، همروزگار بودهاند، اسطورۀ ایزد روشنایی آبفزای مرزنما در شماری از متون از پهلوان به پادشاه منتقل شده است. این انتقال و تبادل میان آرش و زاب، دست کم از دورۀ ایرانی میانه آغاز شده و دارای نمونه بوده است و در دورۀ ایرانی نو و در متون همروزگار با فردوسی نیز روایتی آشنا بوده است.
- پیشینۀ پژوهش
آرش کمانگیر در دو قرن اخیر، موضوع پژوهشهای بسیار بوده است. برخی از پژوهشها دربارۀ آرش، اعم از آنکه مستقل باشند یا جزئی از پژوهشی دیگر، عبارتاند از: مقالۀ «بهترین تیرانداز آریایی در اوستا و طبری»، اثر نولدکه[5] (1881). در این مقاله بیان میشود که پیشینۀ داستان آرش، کهنتر از عصر ایرانی است و او شخصیتی هندوایرانی است که در ریگودا با عنوان آریکشا حضور دارد.
مقالۀ «آرش کمانگیر و ویشنو»، اثر ضیاءالدینی دشتخاکی و پورخالقی چترودی (1393) که با مقایسه و تطبیق ویشنو و آرش، هویت و پیشینۀ داستان آرش را آریایی (هندوایرانی) و با ریشههای احتمالاً پیشاآریایی بازمینماید.
مقالۀ «آرش شواتیر که بود؟»، اثر دریایی (1392) که حاوی نکتههایی مفید از قبیل نحوۀ نگاه ایرانیان روزگار ساسانی به داستان آرش و اشاراتی به ماهیت هندوایرانی این داستان است.
مقالۀ «غیبت آرش کمانگیر در شاهنامه»، اثر جبری و کهریزی (1391) که سبب غیبت داستان آرش را در شاهنامه، خصومتهای نظام حاکمۀ ساسانی با آرش در سه سطح شاهان و خواص و موبدان میداند.
مقالۀ «چرا داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیست؟» اثر خطیبی (1396) که سبب نبودن داستان آرش را در شاهنامه، افزوده شدن روایتهای سکایی خاندان رستم به تنۀ حماسۀ ملی ایرانیان و فشار این روایتها بر روایت آرش کمانگیر میداند.
- بحث
3-1. مروری بر دلایل ذکر شده برای غیبت داستان آرش در شاهنامۀ فردوسی
شماری از شاهنامهپژوهان به جستوجوی عللی برای توضیح غیبت داستان آرش در شاهنامه پرداختهاند و گمانههایی بیان کردهاند که برخی از آنها عبارتند از: الف- تعصّب فردوسی بر رستم، ب- حذف شدن داستان آرش به سبب افزودهشدن روایتهای سکایی خاندان رستم و ج- نظریۀ توطئه.
3-2. تعمّد فردوسی در حذف داستان آرش به نفع رستم
بهار بر آن است که «فردوسی داستان آرش را حذف کرده تا رقیبی که نتوان او را به دست رستم کشت برای رستم وجود نداشته باشد» (بهار، 1376: 89). اگر آرش، پهلوانی بوده باشد، زندگانی و مرگش، پیش از آغاز روزگار پهلوانی رستم در شاهنامه بوده است و این دو نمیتوانستند مصادمهای با هم داشته باشند. همچنین این نظریه با بحثهای مربوط به میزان مداخلۀ فردوسی در روایتهایی که میسروده در اصطکاک است. در مجموع، این نظریه را میتوان روایتی از عشق و علاقۀ استاد صاحبنام اسطورهشناسی به رستم، قلمداد کرد.
3-3. حذف شدن داستان آرش از متن اساس فردوسی در پی افزوده شدن روایتهای سکایی به تنۀ حماسۀ ملّی ایرانیان
این نظریه که در مقالۀ «چرا داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیست؟» (خطیبی، 1396: 143-161) تبیین شده، مشابه آنچه در مقالۀ حاضر رخ میدهد به جای تکیه بر شخص بر روایت تمرکز کرده است. بر اساس آنچه خطیبی بیان میدارد با تزریق شدن روایتهای سکایی رستم و خاندانش به بدنۀ حماسۀ ملّی ایرانیان، اندک اندک جای بر روایت آرش تنگ شده است و در نهایت، داستان آرش از حماسۀ ملّی ایرانیان، حذف شده است.
3-4. نظریۀ توطئه
برخی بر آناند که علت نبودن داستان آرش در شاهنامۀ فردوسی، نبودن آن در خداینامه است و سبب نبودنش در خداینامه، دشمنی ساسانیان با اشکانیان و سیاستهای اشکانیزدایی دولت ساسانی بوده است؛ بهویژه که شورش بهرام چوبینه بر پادشاهی ساسانی، این خصومت را افزود. همچنین آرش، مقدسمردی پارتی بوده، پس موبدان زرتشتی ساسانی نمیتوانستند نام و یاد او را برتابند. همچنین داستان او متعلق به تودهها و طبقات فرودست بوده و اینگونه داستانها، ذاتاً در تقابل با خواستهای طبقۀ حاکم و منافع خواص است، پس باز هم داستان او را حذف کردهاند (جبری و کهریزی، 1391: 141-169).
گذشته از خللهای نظری و روشیِ بحثهای مبتنی بر نظریۀ توطئه، حقایق ثبتشدۀ تاریخی نیز با این نظریه همراه نیست. تبدیل و تغییر در نظام حاکم میتواند موجب تقابلهای خشونتآمیز در مقطع زمانیِ گذار شود، اما سیاستهای عمومی و عامدانۀ اشکانیزدایی، آن هم در سرتاسر دورۀ ساسانیان، اگر در واقع بوده باشد، دلایل بسیار و جزییات مشخص میخواهد. ساسانیان، آگاهانه و به گستردگی، نظریۀ انتساب خویش به اشکانیان را ترویج میکردند (کارنامۀ اردشیر بابکان: 58 و فردوسی، 1384، جلد 6: 196- 200) و آن را مایۀ مشروعیت خویش میانگاشتند.
نظریۀ ایرانشهر که ساسانیان خود، آن را ترویج میکردند (دریایی، 1382: 19-27)، مبتنی بر وحدت پادشاهی ایرانیان از آغاز تا انجام است و با این نظریه، ساسانیان بر وحدت ناگسستنی خویش با اشکانیان (و نیز کیان و پیشدادیان) تأکید میکردند. اشراف دربار ساسانی چه پیش از شورش بهرام چوبینه و چه پس از آن، تبار خویش را به اشکانیان منسوب میداشتند (یارشاطر، 1368: 99 و لوکونین[6]، 1365: 108). در رأس هرم حکومت ساسانی پس از دودمان پادشاهی، هفت خاندان حکومتگر بودند که سه خاندان قارن، سورن و اسپندیاز، قطعاً اشکانیتبار و سه تای دیگر هم احتمالاً اشکانیتبار بودند (کریستنسن[7]، 1367: 124). برترین سپهبدان ایران از خاندانهای اشکانی منصوب میشدند و تکرار دو نام سورن و مهران در میان سپهبدان ساسانی، گواه آن است که شغل سپهبدیِ ساسانیان به طور ضمانتشده و انحصاری به اشکانیان سپرده شده بود (همان: 129). در تاریخ اساطیری و حماسی نیز بسیاری از نامداران مانند قارن، گودرز، گیو، گرگین و میلاد، ریشه در شخصیتهای اشکانی داشتند و نام و یادشان از خداینامه زدوده نشد. حتی تمرکز بر شورش بهرام چوبینه (دریایی، 1392: 169 و جبری و کهریزی، 1391: 156-159) نیز دلیل کافی برای حذف یا کمرنگ شدن داستان آرش در شاهنامه نیست؛ زیرا شورش بهرام چوبینه، رخدادی دارای مشابهات بوده و جالب آن است که چون ساختار حکومت ساسانیان، درهمتنیده با عناصر اشکانی بود، شورش سپهبدان اشکانی نیز به همّت سپهبدان اشکانی فرونشانده میشد، چنانکه پیش از بهرام چوبینه نیز زرمهر سوخرا از خاندان قارن به روزگار قباد سرگرانیها و سرکشیها میکرد و قباد، شاپور رازی از خاندان مهران را فراخواند که با سپاهش بیاید و سوخرا را فرو گیرد (طبری، 1362: 632- 639).
نکتۀ جالبتر دربارۀ استناد به شورش بهرام چوبینه آن است که مناظرۀ این سردار با خسرو دوم ساسانی که از حسن اتفاق در شاهنامۀ فردوسی هم ثبت است و حذف هم نشده و استدلال بهرام چوبینه بر اینکه وی از نسل آرش و گرگین است، نهتنها به نفع بهرام تمام نشد، بلکه به عکس به نفع مشروعیت خسرو تمام شد (فردوسی1386، جلد 8: 28- 34) و برای ساسانیان بسیار بهتر بود که داستان آرش را با فرض اشکانی بودنش با شدت بیشتر ترویج میکردند تا همگان از آن آگاه باشند و ساختار این مناظرۀ موفقِ سودمند از هم نپاشد.
نظریۀ خصومت طبقۀ خواص ساسانی و موبدان زرتشتی با آرش نیز بیخلل نیست و نخستین خلل، آن است که موبدان زرتشتی، نام و یاد آرش را در متن مهمتر از خداینامه، یعنی اوستا که خود گردش آورده و مدوّنش ساختهاند، حذف نکردهاند و او را همارز یکی از ایزدان یاد کردهاند و به دور از منطق است که نامی را در متن مهمتر، بستایند و با بودنش در متن کماهمیتتر دشمنی ورزند. پس اگر داستان آرش در خداینامه نبوده باشد، علتش باید چیزی دیگر باشد. همچنین نام انبوهی از پهلوانان بدون تبار پادشاهی، مانند کاوه، قارن، قباد و دیگران از روایتهای ایرانی زدوده نشده است. همچنین آشکار است که شاهان و پهلوانان و دیگر ناموران ایرانی پیش از ظهور زرتشت پیامبر، نازرتشتی بودند، اما نشانهای از خصومت با آنان به سبب زرتشتی نبودن در میان نیست و بیشترشان ستوده بودهاند. نیز با پژوهشهایی که در دو قرن اخیر در هویت و ماهیت آرش شده است (ر. ک: Noldeke, 1881: 445-447 و ضیاءالدینی دشتخاکی و پورخالقی چترودی، 1393: 105-137).
امروزه آشکار شده است که یادکرد آرش در متون هندی باستان نیز آمده است و او مقدّسمردی پارتی نبوده، بلکه ایزدی ستوده میان بسیاری از تیرههای آریایی از پارتیان گرفته تا پارسیان، هندیان و هندوسکایان بوده و تخصیص به پارتیان نداشته است.
- داستان آرش؛ روایتی از اسطورۀ ایزد روشنایی آبفزای مرزنما
داستان آرش چنان که در ادامه تبیین میشود، یکی از روایتهای اسطورۀ ایزد روشنایی پرتابگر است که آب میفزاید و مرز مینماید. این اسطوره در میان تبارهای هندواروپایی بهویژه تبارهای هندوایرانی، شهرت و محبوبیت بسیار داشته و با نامهای بسیار و در روایتهای متنوع و با جزییات تصویری متفاوت و نو به نو، نقل میشده است. سبب چنین شهرت و محبوبیتی را باید این دانست که هندواروپاییان در نقل این اسطوره، سرگذشت مهمترین ایزد خویش؛ یعنی روشنایی را بازمیگفتند.
مردمان هندواروپایی به تبع زیستبوم سرد و تاریک نخستینشان که خاطراتی از آن را ایرانیان در تصویر سرزمین بسیار سرد ایرانویج/ آریاویج حفظ کردهاند (مینویخرد، 1354: 62 و وندیداد، 1376: فرگرد 1، بند2)، روشنایی و نتیجۀ آن؛ یعنی گرما را فوریترین، مهمترین و مؤثرترین عامل و فاعل در زندگانی خویش میدیدند و از این جهت جملگی به انبوهی از ایزدان و ایزدمردمان از جنس روشنایی باور داشتند از قبیل هرمَزد، میثرَه، آذر، تِشتَر، تیشی، دی، یم/ جم، ثور، زئوس[8] و ژوپیتر[9]. الیاده و لوی استراوس[10] بر این باورند که میان اسطورهها، خویشاوندیهای بنیادین هست و اسطورههای اقوام همتبار از اسطورههایی دیرینهتر و مشترک در عصر نیای آن اقوام برآمده و جدا شده است (الیاده، 1362: 14 و لوی استراوس،1380: 1-62). بر این اساس، انبوه ایزدان و ایزدمردمان روشنایی در میان تبارهای هندواروپایی باید اصلی یگانه داشته باشند و آن اصل یگانه، احتمالاً آسمان آفتابی یا خود آفتاب بوده است که نیاز بزرگ هندواروپاییان در سرزمینهای نخستینشان بوده است. آرکا[11]، ایزد آسمان روشن در سنسکریت (جلالی نائینی، 1375، جلد 1: 176) به جهات گوناگون لفظی و محتوایی با «کمان» (Arcus در لاتین/ Arch در انگلیسی/ Arc و Arco در زبانهای رومیتبار. مقایسه شود با «عرش» در عربی) در پیوند بوده است. در حقیقت، خدا برای هندواروپاییان باستان، تصوری درهمتنیده از روشنایی، آسمان و کمان بوده است و این کمان، محل اتصال دو تصور آسمان و روشنایی بوده است که از یک سو، شکل آسمان را و از سوی دیگر ماهیت روشنایی را که پرتاب شدن تیرهای اشعه و آذرخش بوده، تصویر میکرده است. آسمان روشن، کمان یا در چهرۀ پیکرینهاش کمانداری انگاشته میشده که با پرتاب کردن تیرهای روشنایی که اجزایی از تن اوست با تاریکی میستیزیده و آن را از مرز میهنهای هندواروپاییان دور میداشته است. در هر دو سوی شرقی و غربی سرزمینهای هندواروپاییان، ایزدان پرتابگر روشنایی حضور دارند و این حضور مشترک، ما را بر آن میدارد که به ایزدی نخستینِ مشترک با ماهیت «ایزد روشنایی پرتابگر» یا «ایزد روشنایی کماندار» در میان هندواروپاییان باستان باور داشته باشیم و این ایزد با گذر روزگار در تبارهای هندواروپایی، تجلیات بسیار مییابد که یکی از آنها، آرش است. تقارن یادکرد آرش با تشتر در اوستا، بیدلیل نیست و ناظر به خاستگاه مشترک این دو؛ یعنی ایزد روشنایی پرتابگر است که آب میفزاید و مرز مینماید. تشتر، باران بارید و مرزها را پیدا کرد (بندهش، 1380: 70). در اوستا، تشتر (تیر) از ایزدان روشنایی آبفزاست (یشتها، 1377: تیریشت، کردۀ یکم، بند 2) و در نبرد با اَپوش (در اوستایی: apaoṡa به معنی پوشانندۀ آب) است که از دیوان تاریکی آباوبار است (همان: کردۀ 6، بند 28). تشتر در این نبرد، زینافزاری بهکار میگیرد که بیتردید از خانوادۀ پرتابههاست؛ زیرا نقش او در پیکرۀ مرد کماندار با تیر بر سکههای هندوسکایی هست (کارنوی[12]، 1383: 14) و اساساً زینافزار ایزدان روشنایی در میان همۀ اقوام هندواروپایی از جمله ایزد تیر[13] و ثور در اقوام اسکاندیناوی از جنس پرتابههاست (Turville-Petre, 1964: 81)؛ گاه تیر و گاه نیزه و گاه آنچه پرتابه نیست مانند چکش و گرز، اما آنها را هم پرتاب میکنند. این باید باوری برگرفته از شعاع تابش روشنایی/ آذرخش باشد که از متن آسمان روشن یا به طور دقیقتر از آفتاب پرتاب میشود و دیوان تاریکی را میسپوزد.
ایزد میترا نیز که نامدارترین ایزد روشنایی اساطیر ایرانی است، زینافزارهای بسیار در گردونۀ خویش دارد که برخی از آنها پرتابهاند؛ مانند تیر و نیزه و برخی نیز اصالتاً پرتابه نیستند؛ مانند چکش و گرز، اما میترا همۀ آنها را پرتاب میکند (یشتها، 1377: مهریشت، کردۀ 31، بندهای 127- 132). نگارۀ میترای کماندار در ویرانههای دورااروپوس[14] در سوریه (ورمازرن[15]، 1387: 37) هنوز برجاست. اما این ایزدان چه چیزی را پرتاب میکردند؟ بدیهی است که ایزدان روشنایی، اشعۀ روشنایی را که پارههای تن آنان است، پرتاب میکردند. این انگاره، موجب افزوده شدن ویژگیای دیگر به ایزدان روشنایی شده که مطابق آن، این ایزدان، پارههای تن خویش را فدا میکنند یا به تعبیر دیگر، تن خویش را به پارهپاره شدن میسپارند تا زندگانی در جهان روشنی تداوم یابد. این معنی در سرگذشت بسیاری از ایزدان روشنایی هندواروپایی به رمز یا به تصریح آمده است، مانند ایزد اسکاندیناوی/ ژرمنی/ انگلوساکسونی تیر (Orel, 2003: 408) که تن خویش را به پاره شدن میسپارد تا گرگ غولآسای فنریر[16] را به زنجیر کشد (sturluson, 2014: 34 & Dumezil, 1988: 142). آرش و جم نیز که از ایزدان و ایزدمردمان روشنایی اند، پاره پاره شدند.
ایزد روشنایی هندواروپایی در عصر هندوایرانی دو خویشکاری دیگر را نیز در خود برجستهمیسازد: آبفزایی و مرزنمایی. ظاهراً پس از خویشکاری روشنایی، برجسته شدن این دو خویشکاری تازه، نتیجۀ مقتضیات اقلیم تازهای است که هندوایرانیان در آن مسکن گرفتند. هندوایرانیان که از یک سو در کشاکش با بومیان هند و ایران بودند و از سوی دیگر از کشتزارها و چراگاههایشان در برابر امواج از پس آیندۀ همتبارانشان دفاع میکردند، همواره با چرخۀ «پدید شدن و ناپدید شدن مرزها» مواجه بودند. نیز این مردمان، چنان شیفتۀ گیاه بودند که خود را نژاد کاشف کشاورزی باور داشتند (روایت پهلوی، 1367: 54). آریاییان چون در پی نیاز بزرگشان؛ یعنی گرما و روشنایی، راهی سرزمینهای گرمتر و روشنتر شدند (وندیداد، 1376، فرگرد 2: بندهای 8-19)، بنا به خوی ستورپروری و کشاورزی در مساکن جدیدشان دژهایی به نام «وَر» میساختند که مجموعههایی مسکونی- کشاورزی- دامداری بود و آن را به انواع ستور و گیاه میآکندند (مینوی خرد، 1354: 80). بقای این ورها از یک سو به مرزبانیِ ورها و از سوی دیگر به تأمین آب وابسته بود و ضرورت تأمین آب در سرزمینهای گرم و روشنِ تازه، محسوستر شده بود. به تبع این نیاز سهگانه (روشنایی، آب ومرز)، ایزد مطلق نیز از نظر آنان، تلفیق واحدی از سه ایزد روشنایی، نگاهبان مرزها و فزایندۀ آبها بود و این، اساس نظریۀ ژرژ دمزیل[17] با نام «ایزدانِ سهکُنِشِ آریایی» است (ر. ک: Dumezil, 1952: 29-43 و دمزیل، 1354: 29-43). در حقیقت پیرنگ اسطورۀ آرش به مانند اسطورههای میثره، تشتر، آذر، ویشنو، شیوا و بسیاری دیگر از ایزدان آریایی، تکرار اسطورۀ ایزد سهکُنش آریایی است که با تیرهای روشنایی خویش، دیوان را که آب و مرز را میبلعند، پس میراند و آب را باز میآورد و مرز را بازمینماید (ر. ک: واشقانی فراهانی، 1399: 263-282).
خویشکاری سهگانۀ ایزدان آریایی
خویشکاری سهگانۀ ایزدان آریایی: هستۀ مضمونی اسطورۀ آرش و دیگر ایزدان روشنایی. روشنایی به مرزبانی و باروری نیرو میدهد. مرزبانی و باروری نیز از هم نیرو میگیرند و به هم نیرو میدهند.
- داستان آرش کمانگیر در تبادل و گفتوگو با داستان زاب طهماسب
اگر بخش اساطیری شاهنامه، سرگذشت شاه-ایزد آریایی با چهرههای متعدد و متنوعش باشد، میتوان در ورای چهرۀ شاهان شاخص این دوره از قبیل کیومرث، جم، فریدون و زاب، تکرار یک روایت ثابت، اما با تصویرپردازی متفاوت را تشخیص داد: چرخۀ برآمدن و فرو شدن مداوم روشنایی که چون برمیآید، مرزهای میهن آریایی را بازمینماید و آب و گیاه را باز میآورد و چون فرو میشود، تاریکی بر زمین چیره میشود، مرزهای میهن آریایی درهم میریزد، آب سر در میکشد و گیاه میپژمرد تا نوبتی دیگر که خورشیدِ فرّه در پیکرۀ شاه-ایزدی دیگر، روشنی آغاز کند و چرخه تکرار شود. داستان آرش نیز در دستگاه اساطیر آریایی، اجرایی از همین روایت است. اسطورۀ ایزد روشنایی مرزنمای آبفزا، بارها و زنجیرهوار در بخش اساطیری شاهنامه تکرار شده است و در بخشی که انتظار حضور آرش میرود؛ یعنی در عصر فترات اواخر روزگار منوچهر تا انتهای روزگار زاب نیز بیآنکه نامی از آرش باشد، حضور دارد و ایفای نقش میکند و قالب آن، پادشاهی زاب طهماسب است. اسطورۀ ایزد روشنایی آبفزای مرزنما، پیشتر از روزگار زاب نیز در قالب پادشاهی کیومرث، جم و فریدون روایت میشود و پس از آن نیز در قالبهایی چون پادشاهی کیقباد و کیخسرو نقل میشود، اما آن بازۀ زمانی که مطابق با روزگار زندگانی آرش باشد، روزگار فترات اواخر پادشاهی منوچهر تا انتهای پادشاهی زاب است.
زاب/ زَو (در اوستا: اوزَوَ Uzava)، پسر طهماسبِ منوچهر، واپسین پادشاه پیشدادی، هنگامی به پادشاهی نشست که افراسیاب بر ایران چیره شدهبود. او پیرسر بود و پس از پنج سال پادشاهی در هشتاد سالگی زندگانی را بدرود گفت. دستاورد بزرگ پادشاهی او راندن افراسیاب، تجدید مرزها و بازآوردن آب و گیاه به ایران از پس خشکسال مهیب بود (فردوسی، 1366، جلد 1: 327-329).
داستان پادشاهی زاب طهماسب، نمونهای از اسطورۀ ایزد روشنایی مرزنمای آبفزاست و به لحاظ زمانی مطابق با مقطعی است که انتظار داستان آرش را داریم. زاب، پادشاهی پیرسر و سخت خداپرست (همان: 327) و دارای مقام معنویت و روحانیتی بود که برای آرش نیز مانند آن نقل شده است: آرش، پیری (ثعالبی، 1368: 90) «شریف و حکیم و دیندار بود» (بیرونی، 1389: 249 و 250) و این روحانیت، رأس نخست خویشکاریهای ایزد روشنایی در نظریۀ ایزدان سهکنش آریایی است. آرش، مرز و آب را به ایران بازآورد و زاب نیز پس از یک دورۀ اشغال و خشکسال به پادشاهی نشست و با راندن افراسیاب از ایران، مرز را بازیافت و آب و گیاه را به ایران بازآورد (مستوفی، 1362: 85 و 86؛ حمزۀ اصفهانی، 1346: 34، 35؛ دینوری، 1346: 11؛ مسعودی، 1344، جلد 1: 227؛ بلعمی، 1353، جلد 1: 552 ؛ ابن اثیر، 1347: 24؛ فردوسی، 1366، جلد 1: 328 و 329). افراسیاب، دیو خشکسال است و هربار تاختن او به مرزهای ایران و ناپدید شدن مرزها، با ناپدید شدن آبها و بروز خشکی، همراه بود (حمزۀ اصفهانی، 1346: 34 و 35 و ابن اثیر، 1347: 25) و راندن افراسیاب و بازیافتن مرزهای ایران، همواره با بارش باران و جوشش چشمهها و کاریزها و جاری شدن رودها همراه بود. از این جهت، افراسیاب، از خانوادۀ دیوان آباوبار (دربندکنندۀ آب) مانند اپوش و وریتره است که با ایزدان روشنایی آبفزای هندوایرانی در نبرد بودند.
راندن افراسیاب و بازیافتن مرزهای ایران و بازآوردن آب و گیاه در روایت شاهنامه با پیمانی از پس نبرد، تحقق مییابد (فردوسی، 1366: 1/ 327، 328) و این با داستان آرش و راندن افراسیاب با پیمانی از پس نبرد، مناسبت دارد، اما در برخی روایتهای زندگانی زاب، رأس دوم مثلث ایزد روشنایی؛ یعنی خود نبرد و جنگاوری برجستهتر میشود: زاب «افراسیاب را بسپوخت و باران آورد» (مینوی خرد، 1354: 44). هر چند که سپوختن گاه به معنای راندن نیز هست، معنی اصلی آن، سوراخ کردن است. سپوختن زاب، افراسیاب را که افزون بر مینوی خرد در دیگر منابع از قبیل بندهش (1380: 139) نیز آمده است، راندن افراسیاب است با حفظ اشاراتی به صورت دیرینهتر این اسطوره که به موجب آن، ایزد روشنایی با تیر انداختن و سوراخ کردن ابر/ دیو/ اژدها، آبهای در بند شده را رها میسازد تا با بارش باران، مرزها پدید شوند. بدین ترتیب، زاب نیز در گروه ایزدان کمانداری جای میگیرد که با سنبیدن دیو تاریکی، آبها را آزاد میسازند و مرزها را باز مییابند. در ادامه برخی روایتهای صریح را در این باره با مرکزیت زاب، مرور میکنیم.
5-1. گشتِ اسطورۀ آرش به داستان پادشاهی زاب، پدیدهای کهنتر از شاهنامه
اسطورۀ آرش در اوستا و در متون هندی باستان حضور دارد و ریشۀ آن به روزگار هندواروپایی باستان بازمیگردد، اما از چه زمانی این اسطوره وارد تبادل با اسطورۀ پادشاهی زاب طهماسب میشود و ایزد روشنایی آبفزای مرزنما در سلسلۀ طولی علل و اسباب، میان آرش پهلوان و زاب پادشاه، آغاز رفت و آمد میکند؟ مقدمات این گشت اساطیری، دستکم از دورۀ ایرانی میانه فراهم شده است و در دورۀ ایرانی نو، روایتی آشنا بوده و احتمالاً همین روایت به فردوسی رسیده است و به همین سبب، درست در همان مقطع که آرش، افراسیاب را میراند و مرز و آب را بازمیآورد در شاهنامۀ فردوسی، زاب این نقش را برعهده میگیرد. گشت اسطورۀ آرش به زاب در دو گروه از منابع، ظهور یافته است. در گروه نخست، گشت اساطیر از جنس جابهجایی در زمان است و اسطورۀ تیراندازی از روزگار منوچهر به روزگار زاب و حتی بعدتر منتقل شده است و گروه دوم از جنس پیکرهگردانی است و اسطورۀ تیراندازی به جای پیکرۀ آرش مستقیماً در پیکرۀ زاب، تجلّی مییابد.
5-2. جابهجایی اسطورۀ آرش در زمان
گذشته از متونی که زمان تیر انداختن آرش را در روزگار منوچهر میدانند، ثعالبی در یکی از روایتهایش از راندن افراسیاب، این رخداد را به زمان زاب طهماسب میداند. در روایت ثعالبی، تیر را زاب ساخت، اما آرش به فرمان او انداخت (ثعالبی، 1368: 90). دینوری (1346: 11) و ابنمسکویه (1373: 95) نیز همین روایت را نقل میکنند، اما با یک نکتۀ دقیق اساطیری؛ یعنی ذکر واژۀ سپوزیده/ سُنبیده شدنِ افراسیاب. مطابق روایت دینوری و ابنمسکویه، آرش، تیر را نه به سوی مرز، بلکه به خود افراسیاب انداخت و سینه یا حلق او را با تیر شکافت. این روایت، همتبار است با آن روایتهای کهنتر فارسی میانه که مطابق آن، زاب، افراسیاب را سپوخت و باران آورد (مینوی خرد، 1354: 44 و بندهش، 1380: 139). این نشان میدهد که آرش و زاب، پیوسته در حال تبدیل و تبدّل به هم بودهاند و اسطورۀ ایزد روشنایی که دیو تاریکی و خشکسال را میسنبد و میسپوزد، گاه به پهلوان منسوب میشود و گاه در سلسلۀ طولی اسباب، بالا میرود و به پادشاه منسوب میشود.
جابهجایی زمانی در روایت تیرافکنی با بُعد بیشتر نیز اجرا شده است و در تاریخ گزیده، این رخداد به زمان کیقباد منسوب است و آرشِ تیرافکن، پسر اوست (مستوفی، 1362: 87). هر چند که این جابهجایی به احتمال زیاد، نتیجۀ اشتباه شدن نام آرش کمانگیر با نام دو پسر کیقباد است که هر دو آرش بودند، اما گویای حقیقتی دیگر نیز هست؛ کیقباد، خود نیز از ایزدان روشنایی بارانآورِ مرزنماست؛ زیرا از کوه آمد و افراسیاب را راند و آب و گیاه را به ایران باز آورد (گردیزی، 1347: 9 و ابن اثیر، 1347: 27).
5-3. پیکرهگردانی اسطورۀ ایزد روشنایی کماندار از آرش به زاب
گاه، گشت اسطوره از جنس پیکرهگردانی است و اسطورۀ ایزد روشنایی، مستقیماً در پیکرۀ زاب تجلی مییابد. در متنی پهلوی میخوانیم که افراسیاب، هفت سال منوچهر را در کوه، حصار داد و از شومی او در ایران باران نبارید. پس اورمزد بر زبان ایزد اسفندارمذ، منوچهر را پیام داد که زاب را نزد افراسیاب بفرستد و زاب چون به افراسیاب رسید، با او به تیر افکندن پیمان کرد و آن سان که اسفندارمذ گفته بود، در روز تیر از ماه تیر، نام اورمزد به زبان آورد و تیر انداخت و ایزد باد آن تیر را به فرمان اورمزد تا جیحون برد و در آن روز باران بیرون از اندازه بارید و مردمان جشن گرفتند (بررسی دستنویس م. او29...، 1387: 362- 367). این متن پهلوی با وجود برخی آثار نوبودگی، بازنویسی متنی کهنتر از زبان پهلوی است. به لحاظ ساختار روایت نیز با روایتی به شدت اساطیری مواجهیم؛ زیرا حضور ایزدان و مداخلهشان در زندگانی مردمان، بسیار پررنگ است. از این لحاظ، زمان شکلگیری این روایت، بسیار دیرینه است و چنانکه مشاهده میشود، اسطورۀ ایزد روشنایی به جای ظهور در پیکرۀ آرش در پیکرۀ زاب، اجرا میشود. در این متن، با همان روایت متداول اسطورۀ آرش که در منابعی چون آثارالباقیه (بیرونی، 1389: 249 و 250) نقل میشود، مواجهیم که این بار به تمامی به زاب منسوب شده است.
با نظر به این متن پهلوی و روایت مینوی خرد که زاب، افراسیاب را میسپوزد و باران میآورد، تبادل و تبدّل اسطورههای زاب و آرش دست کم از دورۀ ایرانی میانه رواج داشته است و در دورۀ ایرانی نو نیز به گواهی روایتهای دینوری، ابنمسکویه و ثعالبی، روایتی آشنا بوده است و این دو اسطوره، بدیل هم و روایتی از اسطورۀ ایزد روشنایی دانسته میشدند که با افکندن تیر و سپوختن دیو-اژدهای تاریکی، آب و مرز را به میهنهای آریایی باز میآورده است. بر این اساس، نیامدن نام آرش در آن موضع از شاهنامه که انتظارش میرود نیز به سبب خویشاوندی روایت شاهنامه و این دسته از منابع است و روایت شاهنامه را باید نتیجۀ تبادل و تبدیل اسطورۀ آرش و اسطورۀ زاب دانست که دست کم از دورۀ ایرانی میانه، نمونه داشته است.
بحث و نتیجهگیری
آرش از گروه ایزدان روشنایی آبفزای مرزنمای هندوایرانی است که نشانههای حضور او در اسطورههای هندواروپایی نیز تشخیصپذیر است. نام و یاد و نقش این ایزد در میان تبارهای هندوایرانی شهرت و محبوبیت بسیار داشته است؛ با این حال، شاهنامۀ فردوسی از نام آرش در آن بازۀ زمانی که انتظارش میرود، خالی است و همین موجب شده است که شاهنامهپژوهان، دلایلی چند برای این مسئله ذکر کنند.
آنچه در این مقاله، پیشنهاد و بررسی شد، این است که بیتوجه به حضور و غیاب نام آرش، پیرنگ اسطورۀ او تحلیل و سپس در شاهنامه جستوجو شود. آرش از گروه ایزدان روشنایی آبفزای مرزنما و همخانوادۀ انبوهی از ایزدان و ایزدمردمان آریایی چون میثره، تشتر، ویشنو، جم، فریدون، کیقباد و کیخسرو است. این ایزد در اساطیر هندوایرانی و از جمله در شاهنامه، متناوباً پس از چیرگیِ خشکسال و تیرگی بر میهنهای آریایی، ظهور میکند و با پس راندن اهریمن و دیو، روشنایی، مرز و آب را باز میآورد.
یکی از ادوار چیرگی خشکسال و تاریکی بر ایران و ناپدید شدن مرز و آب، دوران فترات اواخر پادشاهی منوچهر است. این دوران در شاهنامه با آمدن زاب و راندن افراسیاب و بازآوردن مرز و آب، پایان مییابد. علت یاد نشدن از آرش در این دوره که دورۀ زندگانی و مرگ آرش بوده است، میتواند نوع روایتی باشد که دربارۀ این دورۀ زمانی در اختیار فردوسی بوده است؛ روایتی که حاصل تبادل و جابهجایی آرش و زاب بوده است. داستان زاب و آرش، دارای یک محتوا است و هر دو به یک رخداد یعنی ظهور ایزد روشنایی و راندن دیو و بازآوردن آب و مرز اشاره دارند. در حقیقت، یک رخداد در سلسلۀ طولی علل، گاه به پهلوان منسوب شده است و گاه به پادشاه. این تغییر انتساب طولی یا گشت اسطوره یا تبادل و گفتوگو میان دو روایت، دست کم از دورۀ ایرانی میانه نمونه دارد و در دورۀ اسلامی، روایتی آشنا و دارای نمونه بوده است. روایت فردوسی در شاهنامه را میتوان از همین خانواده و دنبالهای از یک روایت فارسی میانه انگاشت که زاب، تیر انداخت و آب و مرز را بازآورد و همین روایت است که ابنمسکویه، دینوری و ثعالبی نیز به نقل آن پرداختهاند.
تعارض منافع
نویسندگان هیچ گونه تعارض منافع ندارند.
[1]. Tyr
[2]. Thor
[3]. Hinnells. J. R.
[4]. Eliade, M.
[5]. Noldeke, Th.
[6]. Lukonin, V. G.
[7]. Christensen, A. E.
[8]. Zeus
[9]. Jupiter
[10]. Levi-Strauss, C.
[11]. Arka
[12]. Carnoy, A. J.
[13]. Tyr
[14]. Doura Europas
[15]. Vermaseren, M.
[16]. Fenrir
[17]. Dumezil, G.