مقدّمه
یکی از دغدغههای اساسی و ذاتی بشر که از گذشتههای دور تا کنون شاهد ظهور و بروز آن بودهایم، تلاش وی برای تغییر وضعیّت موجود به وضعیّت مطلوب بوده است و یکی از آشکارترین این تلاشها در ساحت فرهنگ شکل گرفته است، زیرا لازمة هر گونه برنامة اصلاحگرایانه و تحوّلآفرین برای رشد و ایجاد وضعیّت مناسبتر برای بشر، اصلاح فرهنگ موجود (و یا مهندسی فرهنگ) و تلاش برای ایجاد فرهنگ مطلوب است. در این زمینه بعثت پیامبران الهی و نزول کتابهای آسمانی، نقش بسیار مهمّ و سرنوشتسازی را در دستیابی انسان به این هدف ایفا کرده است. طبعاً از آنجا که هر فرهنگی دارای مؤلّفههای متعدّدی همچون منابع، مبانی و مبادی و ویژگیهای خاصّ خود است، لازمة اصلاح فرهنگ و دستیابی به فرهنگ مطلوب، ایجاد تغییرات مناسب در منابع، مبانی، ویژگیهای آن فرهنگ، همراه با بکارگیری روشهای مناسب میباشد.
اسلام به عنوان دین خاتم و کاملترین مکتب برای هدایت و رشد بشر دیدگاههای ویژهای در این زمینه دارد که آگاهی از این دیدگاهها اوّلین گام برای تحقّق فرهنگ مطلوب است. این دیدگاهها در قرآن کریم و سنّت پیامبر (ص) و جانشینان معصوم وی (ع) منعکس گردیده است. طبعاً دستیابی به این دیدگاهها کاری گسترده و عمیق را میطلبد که در جای خود کاری بایسته است. آنچه در این نوشتار مورد نظر است، انجام بخشی از طرح مذکور است که به بررسی و تبیین اجمالی منابع فرهنگ مطلوب از دیدگاه قرآن کریم میپردازد و بحث از مبانی و مبادی و نیز ابزارها و روشهای فرهنگ مطلوب را به فرصت دیگری وامیگذارد.
پیشینة پژوهش
بحث منابع فرهنگ مطلوب از منظر قرآن کریم سابقة چندانی ندارد، اگرچه بحثهای فراوانی دربارة تعریف فرهنگ، فرهنگ مطلوب از منظر اسلام، منابع شناخت از منظر قرآن و ... صورت گرفته است (که در این مقاله به برخی از آنها اشاره شده است) و نیز اخیراً بحثهای آغازینی دربارة منابع و مناشی فرهنگ (و نه فرهنگ مطلوب) در حال انجام است (ر.ک؛ رشاد و همکاران.1390)، لیکن موضوع این مقاله با همة آنها متفاوت است، اگرچه از آنها بهره برده است. ویژگی دیگر این مقاله ارائه و برشماری نسبتاً جامع از منابع فرهنگ مطلوب است که نویسنده در حدّ تتبع خود در جای دیگری نیافته است.
مفهومشناسی
فرهنگ: منظور از فرهنگ عبارت از مجموعهای به هم پیوسته از نظام ارزشها و باورها، هنجارها، قوانین و حقوق، اخلاقیّات، سنّتها و آداب و رسوم، هنر و فنّاوری، سبک زندگی و بالأخره عادتهای اکتسابی انسان به عنوان عضوی از جامعه میباشد (ر.ک؛ آشوری، 1386: 113 و روحالأمینی، 1372: 48).
فرهنگ مطلوب: در این نوشتار، فرهنگ مطلوب فرهنگی است که با تکیه بر منابع، مبانی و روشهای صحیح، از ویژگیهایی برخوردار باشد که بتواند انسان و جامعه را به سوی کمال متناسب با ایشان و جایگاه وی رهنمون سازد.
مبانی فرهنگ: مبادی و مبانی فرهنگ، مجموعهای از اصول و بُنیانهای نظری هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی، ارزششناختی و نیز گرایشها و کششهای وجودی هستند که فرهنگ از آنها بهره میگیرد.
منابع فرهنگ: عبارتند از مجموعهای از اموری که مبانی و مبادی و نیز اجزای فرهنگ (با استفاده و بهرهگیری از ابزارهای متناسب) از آنها بهدست میآید؛ مثل وحی، قلب، فطرت، تاریخ و ...
ابزارها و روشهای فرهنگ: عبارت از اموری هستند که با کمک آنها میتوان به منابع فرهنگ دست یافت و از آن منابع برای تغییر فرهنگ موجود استفاده کرد؛ مانند حواس و نیز توانایی عقلی انسان که میتوانند راه انسان را به منابعی مانند عقل و طبیعت فراهم کنند.
منابع فرهنگ مطلوب از دیدگاه قرآن کریم
الف) طبیعت
منظور از طبیعت در اینجا عالم طبیعت و جسمانی است که زمان و مکان و حرکت از ویژگیهای برجستة آن است (مطهّری، 1382، ج13: 373).
جهان طبیعت و جسمانی یکی از مظاهر خلقت و آفرینش خداوند است که گسترة وسیعی از عالم هستی را از آسمانها، زمین، دریا و ... به خود اختصاص داده است (الأنعام/ 1، 7 و 101). انسان از آغاز پیدایش خود تا کنون، تعامل بسیار وسیع و گستردهای را با آن داشته است. تلاش پیوسته و خستگیناپذیر برای آگاهی از پیچیدگیهای آن، بکارگیری این دانش جهت آسایش و بهرهوری و نیز تسخیر و مدیریّت هر چه بیشتر بر آن شاهدی بر این امر است.
ارتباط انسان با طبیعت از طریق حواس و نیز قوای ادراکی و تحریکی وی انجام میگیرد. به عبارت دیگر، انسان از طریق ابزار حواس پنجگانه و با کمک عقل به درک و فهم طبیعت نایل میشود و به دنبال آن، با استفاده از تواناییهای عملی و ابزارهای لازم به بهرهوری از آن میپردازد. قرآن کریم در موارد متعدّدی و به شکلهای مختلف انسان را به تفکّر و تأمّل در نظام هستی و آفرینش و عبرتگیری دعوت کرده است و او را به احیا و آباد کردن آن فراخوانده است: «أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا * وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا: آیا نمىدانید چگونه خداوند هفت آسمان را یکى بالاى دیگرى آفریده است * و ماه را در میان آسمانها مایة روشنایى، و خورشید را چراغ فروزانى قرار داده است؟!» (نوح/ 16ـ15)؛ «...هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا:... اوست که شما را از زمین آفرید، و آبادى آن را به شما واگذاشت...» (هود /۶۱).
چیستی طبیعت
طبیعت از جهات مختلف فرهنگ را تحت تأثیر خود قرار میدهد و این به دلیل نوع نگاهی است که قرآن به طبیعت دارد. از دیدگاه قرآن کریم جهان طبیعت از ویژگیهای زیر برخوردار است:
ـ مخلوق و آفریدة خداوند است: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ...: ستایش براى خداوندى است که آسمانها و زمین را آفرید، و ظلمتها و نور را پدید آورد...» (الأنعام/ 1).
ـ بر اساس حق آفریده شده است: «وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ...: اوست که آسمانها و زمین را بحق آفرید» (الأنعام/ 73).
ـ موجودی منسجم و سامانمند است که همة اجزای آن به اندازه خلق شدهاند و هیچ نقص و فتوری در آنها راه ندارد: «الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ: همان کسى که هفت آسمان را بر فراز یکدیگر آفرید. در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضادّ و عیبى نمىبینى! بار دیگر نگاه کن، آیا هیچ شکاف و خللى مشاهده مىکنى؟!» (الملک/3).
ـ به سوی هدف ویژه و خاصّ خود رهسپار است: «لَا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ: نه خورشید را سزاست که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشى مىگیرد و هر کدام در مسیر خود شناورند» (یس/40).
ـ تجلّی و مظهر اسماء و صفات خداوند است و خداوند در آینة وجود طبیعت خود را نشان میدهد:« إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاء فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَیْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ: در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و شد شب و روز، و کشتیهایى که در دریا به سود مردم در حرکت هستند، و آبى که خداوند از آسمان نازل کرده است و با آن، زمین را پس از مرگ زنده نموده است، و انواع جنبندگان را در آن گسترده است و (همچنین) در تغییر مسیر بادها و ابرهایى که میان زمین و آسمان مسخّرند، نشانههایى است (از ذات پاک خدا و یگانگى او) براى مردمى که عقل دارند و مىاندیشند» (البقره/ 164).
ـ موجودی آگاه و باشعور است که پیوسته به ذکر و یاد خداوند مشغول است: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ...: آسمانهاى هفتگانه و زمین و کسانى که در آنها هستند، همه تسبیح او مىگویند و هر موجودى تسبیح و حمد او مىگوید، ولى شما تسبیح آنها را نمىفهمید...» (الإسرا/ 44).
ـ آفرینش انسان در دامان همین طبیعت و عالم مادّه شکل میگیرد: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ: و ما انسان را از عصارهاى از گِل آفریدیم؛ * سپس او را نطفهاى در قرارگاه مطمئن [= رَحِم] قرار دادیم؛ * سپس نطفه را به صورت علقه [= خون بسته]، و علقه را به صورت مضغه [= چیزى شبیه گوشت جویده شده]، و مضغه را به صورت استخوانهایى درآوردیم؛ و بر استخوانها گوشت پوشاندیم؛ سپس آن را آفرینش تازهاى دادیم. پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است» (مؤمنون/ 14ـ12).
ـ بالأخره خداوند این طبیعت را در اختیار انسان قرار داده است و او را ترغیب میکند تا با بهکارگیری درست و آباد کردن و احیای آن به رشد مناسب خود دست یابد: «...هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا:... اوست که شما را از زمین آفرید، و آبادى آن را به شما واگذاشت...» (هود /۶۱).
تأثیر طبیعت بر فرهنگ
با توجّه به این نگاه، انسان میتواند با استفاده از ابزار عقل (قوّة عاقله)، حسّ و قلب، ظرفیّتهای زیر را از طبیعت دریافت کند و در ایجاد فرهنگ مطلوب بهکار گیرد:
درک ملموس حضور خداوند یگانة قاهر و قادر در سراسر طبیعت و زندگی انسان و درک هدفمندی و معناداری عالم
توجّه یافتن به رستاخیز و قیامت و حیات مجدّد از طریق حوادث طبیعت: «وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ کَذَلِکَ نُخْرِجُ الْموْتَى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ: او کسى است که بادها را بشارتدهنده در پیشاپیش (باران) رحمت خود مىفرستد تا ابرهاى سنگینبار را (بر دوش) کشند. (سپس) ما آنها را به سوى زمینهاى مرده مىفرستیم و به وسیلة آنها آب (حیاتبخش) را نازل مىکنیم و با آن از هرگونه میوهاى (از خاک تیره) بیرون مىآوریم. اینگونه (که زمینهاى مرده را زنده کردیم،) مردگان را (نیز در قیامت) زنده مىکنیم، شاید (با توجّه به این مثال) متذکّر شوید» (الأعراف/ 57).
کشف قوانین آن برای رشد و پیشرفت مادّی و دستیابی به راههای بهتر و مناسبتر زندگی: «وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّکُمْ وَلِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ وَکُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً: ما شب و روز را دو نشانة توحید و عظمت خود قرار دادیم. سپس نشانة شب را محو کردیم و نشانة روز را روشنىبخش ساختیم تا (در پرتو آن،) فضل پروردگارتان را طلب کنید (و به تلاش زندگى برخیزید) و عدد سالها و حساب را بدانید و هر چیزى را بهطور مشخّص و آشکار بیان کردیم» (الإسراء/ 12)؛ «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ...: او کسى است که ستارگان را براى شما قرار داد تا در تاریکیهاى خشکى و دریا به وسیلة آنها راه یابید...» (الأنعام/ 97).
پدید آمدن عزّت نَفس و اعتماد به نَفس برای انسان از طریق آگاهی به اسرار طبیعت و نیز مدیریّت و تسخیر آن: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً: ما آدمیزادگان را گرامى داشتیم؛ و آنها را در خشکى و دریا، (بر مرکبهاى راهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهاى پاکیزه به آنان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کردهایم، برترى بخشیدیم» (الإسرا/ 70).
عبرتگیری از حوادثی که در این طبیعت گذشته است: «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَالْآخِرَةَ...: بگو: در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند (به همینگونه) جهان آخرت را ایجاد مىکند...» (العنکبوت/20).
یادگیری از موجودات عالم طبیعت مانند آنچه فرزند آدم در مورد دفن برادر خود از کلاغ آموخت: «فَبَعَثَ اللّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءةَ أَخِیهِ...: سپس خداوند زاغى را فرستاد که در زمین، جستجو (و کند و کاو) مىکرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن کند...» (المائده/ 31).
دریافت آرامش و نشاط به عنوان یکی از عوامل مولّد فرهنگ از طبیعت؛ به عنوان نمونه آب که یکی از نعمتهای الهی در طبیعت است، موجب پاکیزگی جسم و روح و مایة نشاط است: «وَهُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا: او کسى است که بادها را بشارتگرانى پیش از رحمت خود فرستاد و از آسمان آبى پاککننده نازل کردیم» (الفرقان/ 48).
ارضا و اغنای حسّ زیباشناسانة انسان که نقش مهمّی در رشد فرهنگ دارد. نمونة آن حرکت دستهجمعی گوسفندان و چهارپایان از آغُل به چراگاه و برعکس هنگام صبح و عصر است که این گونه مناظر موجب ارضای حسّ زیباشناسانة انسان و رضایتمندی اوست. قرآن کریم از این منظره تعبیر به «جمال» کرده است: «وَلَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ: و در آنها براى شما زینت و شکوه است به هنگامى که آنها را به استراحتگاهشان بازمىگردانید و هنگامى که (بامدادان) به صحرا مىفرستید» (النّحل/6). برخی نمونههای دیگر برای ارضای حسّ زیباشناسانة انسان عبارتند از: تزیین و آراستن آسمان به ستارهها و سیّارههای زیبا برای نظارهگران و تعبیر از آنها به عنوان چراغهای آسمان: «إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ: ما آسمان نزدیک [= پایین] را با ستارگان آراستیم» (الصّافّات/6)، «...وَزَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ...: و آسمان پایین را با چراغهایى [= ستارگان] زینت بخشیدیم...» (الفصّلت/12) تا او این زیباییها را لمس کند و به ساحت آفرینندة زیباییها که خود زیباترین است بار یابد: «أَفَلَمْ یَنظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْنَاهَا وَزَیَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ * وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ *تَبْصِرَةً وَذِکْرَى لِکُلِّ عَبْدٍ مُّنِیبٍ: آیا آنان به آسمان بالاى سرشان نگاه نکردند که چگونه ما آن را بنا کردهایم و چگونه آن را (به وسیلة ستارگان) زینت بخشیدهایم و هیچ شکاف و شکستى در آن نیست؟! * و زمین را گسترش دادیم و در آن کوههایى عظیم و استوار افکندیم و از هر نوع گیاه بهجتانگیز در آن رویاندیم، * تا وسیلة بینایى و یادآورى براى هر بندة توبهکارى باشد» (ق/ 8ـ6).
بهره گیری از پدیدههای طبیعت برای مشابهسازی مثبت و خلاّق میان انسان و طبیعت جهت تربیت و رشد انسان مانند تمثیل سنگدلی و قساوت به سنگ سخت: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً...: سپس دلهاى شما بعد از این واقعه سخت شد؛ همچون سنگ، یا سختتر...» (البقره/74) و مانند تمثیل درختان سختریشه و سروقامت و پُرثمر برای زندگی انسانهای شریف و شایسته: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍأَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ * تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ: آیا ندیدى چگونه خداوند کلمة طیّبه (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزهاى تشبیه کرده که ریشة آن (در زمین) ثابت و شاخة آن در آسمان است؟! * هر زمان میوة خود را به اذن پروردگارش مىدهد و خداوند براى مردم مَثَلها مىزند، شاید متذکّر شوند (و پند گیرند)» (ابراهیم/25ـ24).
ب) غریزهها و انگیزههای زیستی
منظور از غریزه در اینجا عبارت از گرایش و تمایل درونی و ذاتی ارگانیسمهای زنده اعمّ از انسان و حیوان به سمت انجام کارها و امور مشخّص است. این گرایشها همچون راهنمای زندگی و عمل این موجودات عمل میکند؛ مانند لاکپشتهای دریایی که در کنار دریا زاده میشوند و به طور غریزی به سوی دریا حرکت میکنند و یا زنبورهای عسل بدون آموزش قبلی همگی از طریق رفتارهای خاصّی پیامهایی را میان خود ردّ و بدل میکنند (ر.ک؛ مطهّری، 1383، ج3: 466).
این کششها و گرایشها همچون نیروهای محرّکی هستند که موجب پیدایش نشاط و برانگیختگی انسان به سوی هدف مشخّصی میشوند و او را به برآوردن نیازهای اساسی و ضروری زندگی و ادامة آن و نیز هماهنگی با محیط پیرامونی و ... وامیدارند (ر.ک؛ نجاتی،۱۳۸۱: ۳۱، ۹۵، ۱۰۸ و ۱۶۷). به عنوان مثال گرسنگی، تشنگی، خستگی، ترس از ناامنی و خطرات پیرامونی، گرما و سرما، آسیب و درد و تنفّس و ... همگی انگیزههایی هستند که ضامن حفظ و بقای موجود زنده هستند و انسان را وامیدارند تا برای تأمین و اشباع هر یک تلاش کند و نداشتن و یا از دست دادن آن همواره موجب نگرانی او بوده است. اختصاص وقت کافی و مناسب برای رفع خستگی و آرامش و تهیّة مسکن جهت آرامش و نیز تأمین امنیّت جانی از خطرات پیرامونی نمونههایی از این دست هستند: «وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةًیَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ: خداوند (براى آنان که کفران نعمت مىکنند،) مَثَلى زده است: منطقة آبادى که امن و آرام و مطمئن بود و همواره روزیش از هر جا مىرسید، امّا به نعمتهاى خدا ناسپاسى کردند و خداوند به خاطر اعمالى که انجام مىدادند، لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانید» (النّحل/ 112)؛ «هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُواْ فِیهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَسْمَعُونَ: او کسى است که شب را براى شما آفرید تا در آن آرامش بیابید و روز را روشنىبخش (تا به تلاش زندگى پردازید). در اینها نشانههایى است براى کسانى که گوش شنوا دارند» (یونس/67).
تأثیر غریزه بر فرهنگ
از آنجا که این غرایز و انگیزهها نقش مهمّی در حیات انسان دارند، طبعاً میتوانند در شکلگیری فرهنگ مطلوب نقش اساسی ایفا کنند؛ به عنوان نمونه انگیزة غریزة جنسی موجب بقای نوع انسانی و پیشرفت تمدّن و فرهنگ انسان میگردد. این انگیزه انسان را برمیانگیزد تا واحد اجتماعی بنیادین خانواده را تشکیل دهد، هریک از زوجین با مشارکتهای جسمی و روانی خود به آرامش و امنیّت روانی لازم دست یابند، ظرفیّتهای عاطفی انسانی و مهربانی و هماهنگی و همکاری در آنها شکل بگیرد، فرزندان سالمی پدید آورند تا با رشد و تربیت آنها زمینة گسترش و تعمیق فرهنگ مطلوب فراهم آید: «وَ مِنْ ءَایَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکمُ مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُواْ إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةًإِنَّ فیِ ذَالِکَ لاََیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ: و از نشانههاى او اینکه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. در این نشانههایى است براى گروهى که تفکّر مىکنند» (الرّوم/21)؛ «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَّعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحاً لَّنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ: او خدایى است که (همة) شما را از یک فرد آفرید و همسرش را نیز از جنس او قرار داد تا در کنار او بیاساید. سپس هنگامى که با او آمیزش کرد، حَملى سبک برداشت که با وجود آن به کارهاى خود ادامه مىداد و چون سنگین شد، هر دو از خداوند و پروردگار خود خواستند اگر فرزند صالحى به ما دهى، از شاکران خواهیم بود» (الأعراف/189)؛ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست (که) خداوند دانا و آگاه است» (الحجرات/13)؛ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِی تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا: اى مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهیزید! همان کسى که همة شما را از یک انسان آفرید و همسر او را (نیز) از جنس او خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمین) منتشر ساخت، و از خدایى بپرهیزید که (همگى به عظمت او معترف هستید و) هنگامى که چیزى از یکدیگر مىخواهید، نام او را مىبرید، (و نیز از قطع رابطه با) خویشاوندان خود پرهیز کنید، زیرا خداوند مراقب شماست» (النّساء/ 1).
انگیزة مادری نیز سبب میشود زنان به داشتن فرزند علاقمند شوند تا بتوانند این عاطفة نهفته و غیر فعّال را به فعلیّت برسانند و از آسیب روانی معطّل ماندن ظرفیّتهای وجودی خود در امان بمانند و به عبارت دیگر، به آرامش روانی در این خصوص برسند. سختی و دشواری دوران حاملگی و شیر دادن و رسیدگی به امور کودک را با همة وجود تحمّل کنند (دورانی که جنین و طفل نزدیکترین پیوند وجودی را با مادر مییابد و این عاطفة مادری و گذشت را با همة وجود دریافت میکند تا بعداً در زندگی از آن بهره ببرد و نیز سبب میشود تا انسان به رگهها و لمحاتی از محبّتهای الهی به بشر آگاه شود تا محبّت بدون هیچگونه چشمداشت و نیز رنجی که علاقهای به از دست دادن آن ندارد، بچشد، از دنیای محدود محبّتهای محاسبهگرایانه و مبتنی بر ترس یا پاداش مادّی بگذرد و به جهان پهناور محبّت ایثارگرانه وارد شود: «وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا وَوَضَعَتْهُ کُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ: ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکى کند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىکند و با ناراحتى بر زمین مىگذارد و دوران حمل و از شیر بازگرفتنش سى ماه است تا زمانى که به کمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگى بالغ گردد، مىگوید: پروردگارا! مرا توفیق ده تا شکر نعمتى را که به من و پدر و مادرم دادى، بهجای آورم و کار شایستهاى انجام دهم که از آن خشنود باشى و فرزندان مرا صالح گردان. من به سوى تو بازمىگردم و توبه مىکنم و من از مسلمانانم» (الأحقاف/ 15)، «وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ: (سرانجام) قلب مادر موسى از همه چیز (جز یاد فرزندش) تهى گشت؛ و اگر دل او را (با ایمان و امید) محکم نکرده بودیم، نزدیک بود مطلب را افشا کند» (القصص/10) و این خود زمینهای میشود برای ایجاد روحیة شکرگزاری و سپاس فرزندان نسبت به والدین و خداوند (لقمان/ 14).
از سوی دیگر بسیاری از آیات گاهی با برانگیختن تمایلات غریزی انسان نسبت به وجود نعمتهای بیپایان و لذایذ در بهشت او را به سوی ایمان و عمل صالح در دنیا فرامیخواند: «وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَکْبَرُ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ:خداوند به مردان و زنان باایمان باغهایى از بهشت وعده داده که نهرها از زیر درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند و مسکنهاى پاکیزهاى در بهشتهاى جاودان (نصیب آنها ساخته) و (خشنودى و) رضاى خدا، (از همة اینها) برتر است و پیروزى بزرگ، همین است» (التّوبه/72) و گاهی او را نسبت به عواقب ناسپاسی و بهکارگیری نادرست منابع مادّی و معنوی که عبارت از گرسنگی، فقر و ناامنی است، هشدار میدهد: «وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةًمُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ: خداوند (براى آنان که کفران نعمت مىکنند،) مَثَلى زده است: منطقة آبادى که امن و آرام و مطمئن بود و همواره روزیش از هر جا مىرسید، امّا به نعمتهاى خدا ناسپاسى کردند و خداوند به خاطر اعمالى که انجام مىدادند، لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانید» (النّحل/112).
آزمون و ابتلا به گرسنگی، خطر جانی و مانند آن و به دنبال آن صبر و تحمّل در برابر آنها که منشأ کمال و رشد انسان است، همگی متّکی به وجود این نیازهای غریزی است: «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ: قطعاً همة شما را با چیزى از ترس، گرسنگى و کاهش در مالها و جانها و میوهها، آزمایش مىکنیم و بشارت دِه به استقامتکنندگان» (البقره/ 155).
کمک و انفاقهای مالی انسان برای رفع نیازهای غریزی دیگران، موجب پیوند مجدّد انفاقکننده با خدا و نیز موجب گرایش و دلبستگی بیشتر گیرنده نسبت به ارزشهای دینی میشود، زیرا این کمک را از کسی دریافت میکند که بر اساس فرمان خداوند به این عمل مبادرت کرده است؛ مانند لزوم اطعام دَه فقیر در صورت عمل نکردن به سوگند: «...وَلَکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ...: ... ولى در برابر سوگندهایى که (از روى ارادة) محکم کردهاید، مؤاخذه مىنماید. کفّارة اینگونه قَسَمها، اطعام دَه نفر مستمند از غذاهاى معمولى است که به خانوادة خود مىدهید...» (المائده/89).
البتّه چگونگی مدیریّت و ساماندهی پاسخ به این انگیزهها به گونهای که به تحقّق فرهنگ مطلوب منجر شود، بر عهدس فطرت، دین و عقل است، لیکن به هر روی نقش تمایلات و گرایشهای غریزی در ایجاد هیجان و احساس و برانگیختگی به سوی عمل و هدف مطلوب، بسیار با اهمیّت و حیاتی است.
پ) قلب
بر اساس دیدگاه قرآنی یکی دیگر از عوامل مؤثّر در شکلگیری فرهنگ مطلوب الهامات قلبی و روحی و واردات روحانی انسان است که از طریق تزکیة نَفْس، تقوی، مراقبت و مدیریّت تواناییها و نیازهای انسانی و به جریان انداختن آنها در مسیر کمال انسانی حاصل میشود. وضعیّت روحی و روانی و احیاناً واردات روحی و قلبی که از این طریق بهدست میآید، میتواند به عنوان منبع اساسی فرهنگ، نقش مهمّی در فرایند دستیابی به فرهنگ مطلوب در فرد و جامعه داشته باشد.
منظور از قلب در اینجا روح و جان انسان است، از آن جهت که مرکز معرفتها و آگاهیهایی است که فراتر و برتر از آگاهیهای مفهومی و ذهنی و حسّی و عقلی است. این آگاهیها از جنس الهام معنوی، شهود عرفانی و دریافت عینی اشیا میباشد (ر.ک؛ ابنعربی، بیتا، ج2: 567 و کاشانی،1370: 341).
در قرآن کریم از این معرفت به «نور» تعبیر شده است: «أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ: آیا کسى که مرده بود، سپس او را زنده کردیم و نورى برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسى است که در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟! این گونه براى کافران اعمال (زشتى) که انجام مىدادند، تزیین شده (و زیبا جلوه کرده) است» (الأنعام/122) (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 7: 339). امام صادق (ع) در حدیث عنوان بصری نیز به این علم و معرفت و نیز ویژگی غیر مفهومی و غیر اکتسابی بودن آن از طریق آموزش اشاره فرمودهاند: «لَیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعَلُّمِ، لَکِنَّ الْعِلْمَ نُورٌ یَقْذِفُهَ اللَّهُ فِی قَلْبٍ مَنْ یَشَاءُ: دانش به بسیاری فراگیری تیست، بلکه نوری است که خداوند آن را در دل هر آن که بخواهد، میاندازد» (عاملی جبعی، 1409ق.: 167).
تأثیر قلب بر فرهنگ
آیات متعدّدی در قرآن کریم نشان میدهد که پروای از خداوند، تقوا، از جان گذشتگی در راه خدا و عمل صالح، موجب عنایت خداوند به او و در نتیجه، موجب هدایت و دستیابی انسان به قدرت تشخیص درست از نادرست میگردد (ر.ک؛ مطهّری، 1383، ج13: 376) و به او آرامش و دلگرمی و امید میدهد و روشن است که این عناصر تا چه حد در دستیابی به فرهنگ مطلوب مؤثّرند. ذیلاً به برخی از این آیات اشاره میشود:
ـ «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ: و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راههاى خود هدایتشان خواهیم کرد، و خداوند با نیکوکاران است» (العنکبوت/69).
ـ «یِا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً...: اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، براى شما وسیلهاى جهت جدا ساختن حق از باطل قرارمىدهد...» (الأنفال/29).
ـ «وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْواهُمْ: کسانى که هدایت یافتهاند، خداوند بر هدایت آنان مىافزاید و روح تقوا به آنان مىبخشد» (محمّد/17).
ـ«...فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى...: ... و خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت ....» (الفتح/26).
دو روایت معروف ذیل نیز شاهدی بر این مدّعاست:
ـ «هر کس به دانستههای خود عمل کند، خداوند آگاهیهایی را به او میآموزد که پیش از آن نمیدانست» (طباطبائی، 1417ق.، ج7: 340).
ـ «هر کس خود را چهل روز برای خداوند خالص کند، سرچشمههای حکمت از قلب او بر زبانش جاری خواهد شد» (مجلسی، 1404ق.، ج70: 242).
بدین ترتیب این تغییرات اساسی معرفتی و نیز شخصیّتی که به سبب این معرفت در روح و قلب فرد باتقوا اتّفاق میافتد، قطعاً تأثیر فراوانی در انسانهای دیگر و در نتیجه، جهتگیری فرهنگ به سوی وضعیّت مطلوب خواهد داشت.
ت) فطرت
منظور از فطرت در اینجا عبارت از سرشت و ساختار وجودی و هویّتی انسان است که در همة انسانها به صورت خدادادی و غیر اکتسابی در هر زمان و هر مکانی وجود دارد: «...فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ...: این فطرتى است که خداوند انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست...» (الرّوم/30). همان گونه که در انسان بُعد دیگری بنام غریزه و طبیعت وجود دارد که مرتبط با بُعد جسمانی و حیوانی انسان است و از این جهت با آنها مشترک است، فطرت نیز بُعد انسانی انسان است که او را دیگران متمایز میکند. این هویّت وجودی از ویژگیها و ابعادی برخوردار است که به طور ساختاری در او وجود دارد و نیازی به آموزش و یادگیری ندارد. این ویژگیها در فرهنگ اثری بسیار مهم دارند.
این ویژگیها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: آگاهیهای فطری (اعمّ از شهودی و حصولی) و گرایشهای فطری.
1ـ آگاهیهای فطری که عبارت از آگاهیهایی است که بالفعل و یا بالقوّه در او وجود دارد. این آگاهیها نیز بر دو دسته است: ذهنی و شهودی.
الف) آگاهیهای فطری ذهنی که عبارت از تعدادی اصول معرفتی و گزارههای حاکی از هست و نیست و نیز باید و نباید است. گزارههای مربوط به هستها و نیستها همان قضایای نظری بدیهی و قریب به بدیهی است و گزارههای مربوط به باید و نبایدهای فطری همان اصولی هستند که بنیانی اساسی برای تشخیص حُسن و قُبح اشیاء است. در آیة ذیل به این موضوع اشاره شده است: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا: و قَسَم به جان آدمى و آن کس که آن را (آفریده و) منظّم ساخته، * سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او الهام کرده است، * که هر کس نَفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده» (الشّمس/9ـ7). این مضمون در آیاتی دیگر به شکل پرسشی مطرح شده است که نشان از بدیهی بودن و بی چون و چرا بودن پاسخ آن دارد: «هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ: آیا جزاى نیکى جز نیکى است؟! » (الرّحمن/60)، «...هَلْ یَسْتَوِی الأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ...: ... بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند؟! یا ظلمتها و نور برابرند؟!...» (الرّعد/16)، «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوکًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ یُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ: خداوند مثالى زده: بردة مملوکى را که قادر بر هیچ چیز نیست؛ و انسان (با ایمانى) را که از جانب خود رزقى نیکو به او بخشیدهایم و او پنهان و آشکار از آنچه خدا به او داده، انفاق مىکند؛ آیا این دو نفر یکسانند؟! شُکر مخصوص خداست، ولى اکثر آنها نمىدانند!» (النّحل/75).
ب) آگاهیهای فطری شهودی(حضوری): این آگاهیها شامل وجدانیّات درونی مانند آگاهی هر انسان به وجود خود و حالتهای درونی خود و نیز آگاهی شهودی به وجود خداوند است. از آنجا که این بحث در قسمت عقل به عنوان منبع فطرت مورد بررسی بیشتری قرار خواهد گرفت، در اینجا صرفاً به آگاهی شهودی انسان نسبت به خداوند اکتفا میشود. در آیة میثاق و آیة فطرت و مانند آن بر این بُعد تأکید شده است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ: پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن. این فطرتى است که خداوند انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست. این است آیین استوار، ولى اکثر مردم نمىدانند» (الرّوم/30). در آیة میثاق از عهد و پیمانی یاد شده که خداوند از همة فرزندان آدم در مورد ربوبیّت خود گرفته است و همة آنها با اشهاد بر اَنفُس خویش نیز به آن اقرار کردهاند: «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا ...: و آنگاه که پروردگارت از پشت و صُلب فرزندان آدم، ذریّة آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت، (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آرى، گواهى مىدهیم...» (الأعراف/172).
آیات توجّه یافتن انسان به خداوند در هنگام احساس خطر و بروز مشکلات نیز بر معرفت شهودی انسان به خداوند دلالت میکند: «وَإِذَا مَسَّکُمُ الْضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاَّ إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الإِنْسَانُ کَفُورًا: و هنگامى که در دریا ناراحتى به شما برسد، جز او تمام کسانى را که (براى حلِّ مشکلات خود) مىخوانید، فراموش مىکنید، امّا هنگامى که شما را به خشکى نجات دهد، روى مىگردانید و انسان، بسیار ناسپاس است» (الإسراء/67 ).
2ـ گرایشهای فطری
انسان فطرتاً گرایش عمیقی به خداوند، خوبیهای اخلاقی و سایر کمالات وجودی دارد. پرستش خداوند (که بنیانیترین اصل دین است)، نیایش و اظهار دلبستگی به او از درون هویّت انسان میجوشد و سر برمی آورد (ر.ک؛ شاذلی، 1412ق.، ج 5: 2767). گرایش به معنویّت، حقیقت، علم، ارتقای وجودی خود، زیبایی، عدالت، صداقت، وفای به عهد، دوستی و محبّت به دیگران، شُکرگزاری از کمک دیگران و ...دارد و از نادانی، فریب، ظلم، بدعهدی، دروغ، تبعیض، خودخواهیهای بیجهت و ... بیزار است.
در آیة 157 از سورة مبارکة اَعراف که سخن از ممنوعیّت استفاده از امور ناپاک به میان آمده است، این مطلب فرض گرفته شده که انسان اوّلاً از امور ناپاک و آلوده فطرتاً بیزار است و ثانیاً فطرتاً میتواند امور ناپاک را بشناسد و بر همین اساس، خداوند حُکم حرمت را روی چیزی میبرد که طبع انسانی از آن متنفّر است.
تأثیر فطرت بر فرهنگ
در خصوص نقش آگاهیهای فطری در شکلگیری فرهنگ، پیشتر سخن گفته شد (ر.ک؛ بخش عقل در این مقاله). این گرایشهای فطری طبعاً نقشی اساسی در شکلگیری فرهنگ مطلوب دارند. در مورد تأثیر گرایشهای فطری بر فرهنگ نیز با توجّه به ویژگیهای گرایشهای فطری که در تبیین این گرایش گفته شد (ر.ک؛ بخش گرایشهای فطری در همین مقاله)، تأثیر بنیادین آن بر فرهنگ به آسانی قابل درک است.
ث) دین
منظور از دین در اینجا ارادة تشریعی الهی برای هدایت بشر است که در کتاب و سنّت معتبر (قول، فعل و تقریر معصوم) تجلّی یافته است که میتوان آن را در سه حوزة اعتقادات، رفتار و اخلاق طبقهبندی کرد (ر.ک؛ طباطبائی، بیتا: 4؛ همان، 1386: 41 و جوادی آملی، 1384، الف: 111).
طبعاً لازمة تأثیر دین در فرهنگ آن است که اوّلاً به فهم آید و انسان به آن آگاهی پیدا کند و الاّ اگر دین صرفاً در لوح محفوظ و در نزد خداوند و یا در کُتُب استفاده نشدهای قرار داشته باشد، نسبتی با فرهنگ نمیتواند داشته باشد. ثانیاً انسان به محتوای دین باور و اعتقاد و ایمان پیدا کند و سپس بر اساس اراده و اختیار خود بدان عمل کند (البقره/ 25، المائده/ 9، یونس/ 4، مریم/ 96 )، زیرا بدون باور و عمل اختیاری نتایج مطلوب ببار نمیآید و به میزانی که در هر یک از این امور نقص وجود داشته باشد، میزان تأثیر دین بر فرهنگ کاهش مییابد.
مسیرها و مجاری مختلف تأثیر دین بر فرهنگ
تأثیرات دین بر فرهنگ از مسیر و مجراهای مختلفی صورت میگیرد که در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود:
1ـ فطرت: از آنجا که فطرت انسان بر اساس آگاهیها و گرایشهای دینی شکل گرفته است، بر این اساس، دینی بودن انسان بر همة اشکال و انحای فرهنگ تأثیر میگذارد و خود به مثابة عاملی خلاّق، فرهنگ را شکل میدهد (که تفصیل این مطلب در بحث فطرت گذشت).
2ـ ارائة آموزهها و معارف: این آموزهها عبارتند از ارائة مبانی و بنیانهای نظری فرهنگ مطلوب، تبیین غایت و هدف فرهنگ، برنامهها و روشهای فرهنگی متناسب برای دستیابی به هدف، تبیین سیرة انبیا و اولیا برای ارائة تجربة موفّق و رویة انسانهای ناموفّق برای جلوگیری از انحطاط انسانهای مخاطب و ...
3ـ مواجهه با انبیا و شخصیّتهای برجستة دینی: مواجهه این بزرگان به عنوان نمایندگان دین با مردم به صورت رودررو و مستقیم، قطع نظر از تأثیر به لحاظ آموزهها، تأثیر شگرفی بر روح و جان و فرهنگ مردم میگذارد. این تأثیر که به دلیل پاکی و تقوا و نورانیّت معنوی آنان است، موجب میشود مردم به سوی ارزشهای فرهنگی مطلوب سوق یابند.
4ـ انجام مناسک و مراسم و دینی: اعمّ از فردی و جمعی که بعضاً در زمانها و مکانهای خاص صورت میگیرد که در شکلگیری هویّت دینی و نهادینه شدة دین نقش دارند؛ مانند برگزاری نماز به صورت جماعت در مساجد و یا به صورت فردی، انجام حج، اعتکاف و انفاق مالی و دعا و ذکر و سایر عبادات که موجب تزکیة نَفس و برانگیختگی به سوی خیر و دوری از ضدّ ارزشهای فرهنگی میشود. این موضوع به گونهای گستردهتر شامل تمامی اعمال متدیّنان (همچون ازدواج، تجارت، آموزش و...) در صورت انگیزة دینی و رعایت شرایط مربوطه میگردد: «قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ: بگو: نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من همه براى خداوند پروردگار جهانیان است» (الأنعام/162).
5ـ زبان دین: زبان قرآن کریم با ویژگیهای برجستة اعجازآمیز خود همچون روشنی، فخامت، شکوه، هیبتآفرینی و ... به مثابة یک اثر هنری خداوند، باشکوه و با لایههایی از حقیقت درون و روح انسان ارتباط برقرار میکند و آنها را فعّال میکند و بر میانگیزاند و به همراه سایر عناصر تأثیرگزار، روح قداست و شکوه الهی را برای انسان به ارمغان میآورد. حیرت مخالفان و مشرکان از زبان قرآن و نسبت سِحر به قرآن از همین ویژگی ناشی میشود.
این موارد پنجگانه با کمک به یکدیگر و تعامل با هم، موجب تحقّق هدف مورد نظر یعنی پیدایش فرهنگ مطلوب میشوند. به عنوان نمونه، آموزهها به مثابة چراغ و مشعل راه موجب میشود که انسان دین را به خوبی بشناسد و دچار انحراف در مسیر نگردد و اعمال و مناسک خود را بر اساس علم تنظیم کند و از سوی دیگر، زبان دین، مواجهه با انبیا، عمل به دستورات و مناسک و بالأخره فطرت تکوینی همگی زمینة پذیرش آموزههای دینی را فراهم میکنند و این آموزه را در جان و روح انسان نهادینه میکنند که نتیجة آن، ایمان و باور به آموزههاست.
تأثیر دین بر فرهنگ
نگاهی کلّی: دین تأثیرات متنوّع و فراوانی بر فرهنگ دارد. برخی از آنها عبارتند از ایجاد قداست و معنا بخشیدن به زندگی و برطرف کردن احساس گمگشتگی، تنهایی، از خودبیگانگی و پوچی، امیدآفرینی، بازگرداندن انسان اسیر خودخواهی و گروگان این عالَم خودساخته به مسیر و موطن حقیقی و جایگاه درست او، جهتدهی و هدفبخشی به انسان،گشودن افقهای جدید و بیپایان برای رشد جنبههای عقلی، قلبی و حسّی، به وحدت رسانیدن کثرتها و پراکندگیهای مخرّب به وحدت، آزادسازی انسانها از اسارت رسوم و تعهّدهای ضدّ انسانی: «...یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ...: آنها را به معروف دستور مىدهد و از منکر بازمیدارد؛ اشیاء پاکیزه را براى آنها حلال مىشمرد و ناپاکیها را تحریم مى کند و بارهاى سنگین، و زنجیرهایى را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر مىدارد...» (الأعراف/157) و هدایت میثاقها و پیمانهای اجتماعی به مسیر درست و تأکید بر تعهّد و احترام به پیمانها و وفای به عهد تأکید میکند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ...: اى کسانى که ایمان آوردهاید! به پیمانها (و قراردادها) وفا کنید...» (المائده/1)، تأکید بر لزوم ارتقای ارزشهای اخلاقی و انسانی، تأکید جدّی و ایجاد انگیزه برای انسان جهت پیشرفت دانش و حقیقتجویی، برقراری ارتباط با تمام لایههای وجودی انسان، ارائه و بهکارگیری تمام ظرفیّتهای انسان و هستی برای رشد وی، انسجام و جامعیّتبخشی به فرهنگ،پالایش دیگر منابع فرهنگ و ....
از آنجا که هرگونه تأثیر دین بر فرهنگ از مسیرها و مجاری مذکور صورت میگیرد و در این مقاله توضیح همة آنها ممکن نیست، لذا در اینجا به تبیین تأثیر دین بر فرهنگ از طریق آموزهها و آموزههای مؤثّر در فرهنگ به گونهای اجمالی اکتفا میگردد.
تأثیر دین بر فرهنگ از طریق آموزهها
این آموزهها شامل مبانی معرفتی، اخلاق و احکام میشود:
الف) مبانی معرفتی که شامل خداشناسی، انسانشناسی و... میگردد که ذیلاً به برخی از آنها اشاره میشود:
برخورداری خداوند از همة کمالات وجودی و دوری از هر نقص و ضعف، پدید آمدن جهان بر اساس مشیّت حکیمانه، خیر، رحمت و رسانیدن موجودات به کمالات شایسته و هدفمند بودن جهان: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ: آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم، و بسوى ما باز نمىگردید؟» (مؤمنون/ 115)؛ «مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ...: ما آن دو را جز بحق نیافریدیم...» (الدّخان/39)، وابستگی و نیازمندی تمامی موجودات به او و اینکه هیچ چیز لحظهای بینیاز از او نیست و همه چیز روی به سوی او دارد: «...إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ: ما از آنِ خدائیم؛ و به سوى او بازمىگردیم...» (البقره/156). اینکه او هستی و حقّ محض است: «ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ...: این بخاطر آن است که (بدانید) خداوند حق است...» (الحجّ/ آیهٴ 6) و هر امر حقّ دیگری (اعمّ از امر وجودی و یا ارزشی) که امکان وجود داشته باشد، تنها از او ناشی میشود: «الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ: اینها حقیقتى است از جانب پروردگار تو...» ( آلعمران/60). اینکه جهان محدود به عالم مادّه و دنیا نیست و جهان ابدی و حیات واقعی به دنبال این عالم و در سرای دیگر شکل میگیرد: «...إِنَّمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ: ... این زندگى دنیا، تنها متاع زودگذرى است؛ و آخرت سراى همیشگى است» (غافر/ 39). کرامت و موقعیّت ویژة انسان در میان سایر موجودات: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً: ما آدمیزادگان را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا، (بر مرکبهاى راهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهاى پاکیزه به آنان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کردهایم، برترى بخشیدیم»(الإسراء/70)، قدرت، اختیار و ارادة مبتنی بر آگاهی انسان «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا: ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس» (الإنسان/3)، به گونهای که میتواند مخاطب الهی قرار گیرد و مأمور به انجام دستورهایی برای فرهنگسازی گردد (ر.ک؛ بسیاری از آیات که خطاب «یا أیّها الإنسان» و «یا أیّها المؤمنون» دارد)، اینکه تنها اوست که راهنمایی و هدایت انسان را بر عهده دارد و در امر رشد فرهنگی انسان میتواند انسان را دستگیری کند: «...أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً: آیا شما مىخواهید کسانى را که خداوند (بر اثر اعمال زشتشان) گمراه کرده، هدایت کنید؟! در حالى که هر کس را خداوند گمراه کند، راهى براى او نخواهى یافت» (النّساء/88، الأعراف/186 و الشّوری/44)، تأکید بر فطرت به عنوان هویّت انسان، گرایش و معرفت فطری انسان به دین و خداوند و ابتنای دین بر اساس ساختار فطرت تا بهترین مسیر برای رشد و فعلیّت تمام ظرفیّتها و قابلیّتهای فطرت فراهم شود و اینکه هر انسانی به صرف برخورداری از فطرت، نسبت وجودی و وابستگی ویژهای با خداوند دارد و ذاتاً مسلمان و موحّد است و نیز انسان به دلیل برخورداری از فطرت ،موجودی صرفاً شکل گرفته از عوامل بیرونی و محیطی و اجتماعی و تاریخی نیست: «...فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا...: این فطرتى است که خداوند،انسانها را بر آن آفریده...» (الرّوم/30)، «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا...: و آنگاه که پروردگارت از پشت و صُلب فرزندان آدم، ذریّة آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آرى، گواهى مىدهیم...» (الأعراف/172)، اینکه حرکت به سوی فرهنگ دینی مطابق با فطرت است و فرهنگ مطلوب تنها با پیروی از دین شکل میگیرد: «وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا وَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ: و (به من دستور داده شده که:) روى خود را به آیینى متوجّه ساز که از هر گونه شرک خالى است و از مشرکان مباش» (یونس/105) (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 16: 178).
لزوم هدایت تشریعی الهی به عنوان مکمّل فطرت از طریق برانگیختن انبیا، برای هدایت انسان و نفی نسبیّت فرهنگ در چارچوبهای اصلی دین: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا... لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ...» (الرّوم/30 )، «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ...» (آلعمران/ 19)، خلافت الهی او بر روی زمین و رسالت ویژة وی جهت تکمیل و رشد خود و جامعه که بر همین اساس باید در اهتمام به فرهنگ مطلوب تلاش جدّی داشته باشد (ر.ک؛ مطهّری، 1383، ج 2: 85)، نفی هر گونه تقسیمبندیهای کاذب از قبیل طبقه و رنگ و نژاد و ...که ربطی به هویّت انسانی ندارند و هیچ دخالتی در انسانیّت انسان ندارند و تأکید بر اینکه معیار برتری عبارت است از ارادة کمالجویانه و پایبندی نسبت به ارزشهای انسانی و دینی جهت دستیابی به فرهنگی رشدیافتهتر و متعالیتر (ر.ک؛ الرّوم/30 و یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ...: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست...» (الحجرات/13)).
امکان رسانیدن پیام فرهنگ مطلوب به همة انسانها و امکان پذیرش آن از سوی همه، زیرا این پیام در راستای فطرت است و مضمون آن تعهّد به حقیقت میباشد. در این صورت، اگر حقیقت دین به دور از پیرایههای زمانی، مکانی، قومی، نژادی و خلاصه هر امر غیر فطری دیگری به انسانها ارائه شود، ظرفیّت پذیرش آن در همة انسانها وجود دارد.
امکان همگرایی و زمینهسازی برای شکلگیری فرهنگ جهانی واحد به دلیل وحدت فطرت، وحدت خالق، وحدت غایات و اهداف و وحدت مسیر اصلی دستیابی به اهداف (شریعت الهی و دین) وحدت دین (ر.ک؛ الرّوم/32ـ30). تا بدین ترتیب ظرفیّت یگانه و بیهمتا برای مناسبی برای گفت و گو و تعامل میان انسانها، همدلی در اهداف، رویکردها و موضعگیریهای مشترک و بالأخره دستیابی به فرهنگ واحد جهانی الهی فراهم شود (ر.ک؛ آلعمران/64).
وجود ظرفیّت فطرت در انسان به همراه رحمتهای بیپایان الهی و وعدة او که موجب ایجاد امید به آینده در انسان، امید به اصلاح امور و نفی یأس، خمودگی، ظلمپذیری، پرخاشگری، جامعهناپذیری و ... میگردد: «...َلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ:... و از رحمت خدا مأیوس نشوید که تنها گروه کافران از رحمت خدا مأیوس مىشوند» (یوسف/87)؛ «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ: ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم» (القصص/5).دیدگاه انتظار مثبت و خلاّق در مکتب تشیّع مبتنی بر همین اصل است.
مسئولیّت همگانی: با توجّه به وجود اختیار و نیز خلافت الهی در مقام عمل انسانی و نیز وجود فطرت واحد و کرامت انسانی واحد در همة انسانها، اعمّ از انبیا و انسانهای دیگر و تشرّف همسان به خطاب الهی، همة انسانها به همان اندازه نیز مأمور تغییر وضع موجود به مطلوب و مسئول رفتارهای خود هستند: «...إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً: ... چرا که گوش و چشم و دل همه مسؤولند» (الإسراء/36).
ب) آموزههای مربوط به احکام و اخلاق
لزوم انجام برنامههای عبادی همچون نماز، روزه، حجّ، انفاق مالی، دعا و ذکر که موجب تقویت رابطة انسان با خدا و جامعه و طبیعت و ... میشود. احکام فردی (مانند حلال و حرام در خوردنیها و نوشیدنیها و ...) و احکام اجتماعی که شامل مباحث اجتماعی و حقوقی و سیاسی و اقتصادی میشود. دستورات فراوان اخلاقی فردی و اجتماعی به همراه روشهای تربیت و تزکیة انسان و بیدار کردن انگیزههای خیرجویی با ایجاد امید و بشارت و یا انذار و هشدار و ... که همگی مواردی هستند که برای برای رشد و ارتقای فرد و جامعه و بالمآل، فرهنگ طرّاحی شدهاند و در فرهنگ مؤثّرند. برخی از این آموزهها در بحث از سیرة انبیا مطرح خواهد شد.
ج) عقل
معنای عقل: عقل دارای معانی متعدّدی است، ولی معانی که به بحث ما بیشتر مربوط میشوند، عبارتند از قوّة نظری و احکام بدیهی عقل و نیز گزارههای برهانی مبتنی بر آنها.
الف) قوّة نظری: این قوّه فعّالیّتهای ادراکی و تحلیلی و ترکیبی انسان را بر عهده دارد و میتواند به کشف واقعیّات و حقایق نایل آید و با استفاده از دانستهها به داوری دربارة صدق و کذب گزارهها بپردازد.
این عقل ابزاری است برای استفاده از منابع فرهنگ همچون طبیعت، دین و ... امّا خودش منبع نیست. به عبارتی، همان گونه که حواسّ پنجگانة انسان ابزاری برای استفاده از طبیعت جهت دستیابی به معرفت است، عقل نیز با بهکارگیری دادههای حسّی حواسّ پنجگانه و نیز با تحلیل و تبیین منابع دینی، روند دستیابی به معرفت و شکلگیری فرهنگ مطلوب را تکمیل میکند. این عقل با وجود اهمیّت آن از آنجا که ابزار فرهنگ است و نه منبع، از توضیح بیشتر آن درمیگذریم.
ب) احکام بدیهی عقل و نیز گزارههای برهانی مبتنی بر آنها: شامل آگاهیهای فطری ذهنی (قضایای بدیهی و قریب به بدیهی و نیز قوانین بدیهی منطق) و نیز گزارههای برهانی مبتنی بر این فطریّات میگردد. این آگاهیها به عنوان سرمایة عقلی انسانی، اگرچه تعدادشان خیلی فراوان نیست، امّا فوقالعاده با اهمیّت هستند؛ چراکه بنیانهای اصلی دین و فرهنگ توسّط همین گزارهها شکل میگیرد.
1) احکام بدیهی عقل: ذهن انسان به عنوان یکی از ابعاد وجودی او که تصدّی معرفتهای حصولی انسان را بر عهده دارد، مانند کاغذ سفیدی نیست که تمامی نوشتههای آن با حسّ و تجربه و مانند آن فراهم شود، بلکه به طور فطری برخوردار از تعدادی اصول معرفتی فطری به صورت بالفعل و یا بالقوّه است. این نوع آگاهی، اگرچه نیاز به آموزش ندارد، ولی لزوماً با تولّد انسان همگی به طور بالفعل پدید نمیآیند، بلکه گاهی به شکل تدریجی حاصل میشوند. این آگاهیها شامل احکام و گزارههای حاکی از هست و نیست و نیز باید و نباید است.
گزارههای مربوط به هستها و نیستها همان قضایای نظری بدیهی و خمیرمایههای عقلی اولی و نیز گزارههایی است که تصدیق و تأیید آنها نیاز به کوشش و تلاش فراوانی ندارد (ر.ک؛ حلّی، بیتا: 205ـ190) که بنیان تمامی دانشهای انسان را شکل میدهد. تمامی علوم، اعمّ از نظری و عملی از فلسفه، ریاضیّات، علوم تجربی گرفته تا اخلاق و ادبیّات و جامعهشناسی و نیز هر گونه فهم و درک از دین و علوم دینی و فهم کتاب و سنّت و ... بر این اصول مبتنی هستند. ضمن اینکه تعامل انسان با موجودات دیگر مانند سایر انسانها و طبیعت نیز بر این اصول مبتنی است.
باید و نبایدهای فطری نیز همان اصولی هستند که بنیانی اساسی برای تشخیص حُسن و قُبح ذاتی اشیاء بهکار میرود و از آن در علم اصول به مستقلاّت عقلیّه تعبیر میشود و مبنایی برای عینیّت و نفی نسبیّت ارزشهای اخلاقی است (ر.ک؛ الشّمس/ 7و8؛ الرّحمن/60 ؛ الأنعام/50؛ الرّعد/16 و النّحل/ 76ـ75).
2) گزارههای برهانی مبتنی بر بدیهیّات:گزارههایی هستند که انسان با بهکارگیری قوّة عاقلة خود و با تکیه بر آگاهیهای بدیهی مذکور و نیز قوانین بدیهی منطق به آنها دست مییابد و بر دانش خود میافزاید. این گزارهها بر خلاف بدیهیّات، فطری نیستند، بلکه اکتسابی هستند و در صورت برخورداری از شرایط لازم، گزارههایی یقینی و مطابق با واقع خواهند بود. احکام این عقل از آنجا که قطعیّت و مطابقت با واقع دارد، از حجیّت ذاتی برخوردار است و نیازی به تأیید مرجع دیگری ندارد، بلکه مرجعیّت امور دیگر توسّط این عقل صورت میگیرد (ر.ک؛ جوادی آملی، 1386: 34و 35). به هر روی، این آگاهیها همگی توسّط قوّة عاقله ( عقل به معنای اوّل) بهکار گرفته میشود و بنیان دانشهای دیگر را شکل میدهد.
تأثیر عقل بر فرهنگ
1) تأمین بنیانهای نظری برای دین و دانشهای مختلف که بهرهگیری از این بنیانهای نظری استوار و یقینی میتواند موجب پیدایش نظام معرفتی برهانی عقلی شود که ویژگی برجستهاش یقین و قطعیّت مطابق با واقع است، همان چیزی که مصداق بارز و برجستة علم محسوب میشود (ر.ک؛ همان، 1384، ب: 136). بهکارگیری چنین نظامی موجب رشد و ارتقای عقلانیّت و واقعگرایی جامعه و دوری از پندارها و گمانها و تخمینها و خرافات و ... میگردد.
این مبانی و مبادی نظری که بر دین و نیز دانشهای مختلف انسانی تقدّم دارد، زمینة پذیرش دین و ایجاد و گسترش دانشها را که از مهمترین عوامل سازندة فرهنگ مطلوب هستند، فراهم میسازد. به عنوان نمونه، در خصوص دین، اینکه کدام دین را باید برگزید و حقّانیّت از آن کدام مکتب است، اثبات وجود خداوند، تشخیص معجزة انبیاء و حقّانیّت آنان و ... همگی از طریق گزارههای بنیادین این منبع انجام میگیرد که البتّه ابزار این داوری، قوّة عاقله است. به عبارت دیگر، عقل ابتدا باید خداوند، توحید و نیز برخی صفات او را اثبات کند، ضرورت نبوّت و اینکه این فرد خاص به دلیل معجزات خود پیامبر اوست و ... را اثبات کند تا زمینة دین و تثبیت دین به لحاظ نظری تأمین گردد. پس از آنکه دین تثبیت شد، نوبت تأثیر دین بر فرهنگ میرسد.
با این همه، این عقل به رغم اهمیّت فراوانش محدودیّتهای خاصّ خود را نیز دارد و انسان را از وحی الهی و تجربیّات انسانی و سایر منابع فرهنگ بینیاز نمیکند، زیرا بسیاری از حقایق و واقعیّات است که از چشم عقل برهانی (قبل از استفاده از وحی و ...) پوشیده است و توانایی رفع ابهام و حلّ مشکل تنها به دست وحی است.
2) در موارد فراوانی، دین برای اثبات گزارههای خود از عقل کمک میگیرد و در واقع، استدلال دین بر مطلبی استدلال عقلی ـ دینی میشود (ر.ک؛ الرّعد/16، النّحل/ 76ـ75 و الرّحمن/ 60).
3) راهنمایی عقل در فهم و تفسیر دین و سایر منابع فرهنگ که یکی از کارکردهای عقل، ارائة معیارهای فهم دین است. پس از تثبیت دین توسّط عقل، دین به ارائة آموزههای خود توسّط کتاب و سنّت میپردازد. در اینجا همان گزارههایی که موجب تثبیت دین شدند، در فهم دین همچنان در فهم دین نیز دخیل هستند. به عنوان مثال، اگر ظواهر برخی از آیات نشان از تجسیم و رؤیت مادّی خداوند و ... دارد (نظیر آیة 10 از سورة فتح و نیز آیات 23 ـ 22 از سورة قیامت)، عقل بر اساس گزارههای برهانی خود مبنی بر اثبات خداوند به عنوان موجودی واجبالوجود، غیرجسمانی، نادیدنی و ... دستاندرکار میشود و آیات را به معنای واقعی آنها برمیگرداند.
تاریخ گذشتگان و سیرة منقول به عنوان منبع فرهنگ نیز همین گونه است، زیرا این تاریخ در صورتی میتواند به صورت الگوی مناسب مطرح باشد که با این عقل سنجیده شود و از سوی آن تأیید شده باشد. به عنوان نمونه، این عقل رفتارها و گفتارهای به ظاهر متناقضی را که از معصومین در تاریخ نقل شده است، مورد مداقّه قرار میدهد و حکم میکند که فرد معصوم با توجّه به ویژگی عصمت نمیتواند تناقض داشته باشد. همین کارکرد برای عقل در خصوص سایر منابع فرهنگ و نیز خود فرهنگ با همة عناصر و اجزای خود نیز مطرح است.
چ) تاریخ
منبع تأثیرگذار دیگری که سخت مورد تأکید دین اسلام و به طور خاص، قرآن است، «تاریخ» میباشد. منظور از تاریخ در اینجا عبارت است از وقایع، حوادث و اوضاع انسانها در گذشته و نیز قواعد و سُنَنی که بر زندگی آنان حاکم بوده است. اهمیّت تاریخ در فرهنگ از آن جهت است که انسان میتواند با بررسی تاریخ گذشتگان، عبرتها و تجارب فراوانی را بیاموزد و از آنها در ساختن وضعیّت مطلوب خود بهکار گیرد.
تاریخ را به لحاظ تأثیر در فرهنگ میتوان به دو دسته تقسیم کرد: تاریخ به معنای عام آن که شامل وقایع مربوط به همة انسانهای گذشته با هر رویکرد و رفتار مثبت و یا منفی که داشتهاند و تاریخ به معنای سیرة انبیای الهی و انسانهای نمونه.
1ـ تاریخ به معنای عام
آیات فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که وضعیّت نعمتها و نقمتهای گذشتگان را نقل میکند، دلایل اوجگیری و یا انحطاط فرهنگ و تمدّنها و دستیابی به اصول و تجاربی برای ارتقای فرهنگ را بیان میکند و توجّه به این امر را موجب عبرت برای انسان میشمارد: «قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ: (الأنعام/ 11) و در سورة نمل، آیة 69 نیز همین عبارت آمده است، با این تفاوت که بهجای «مکذّبین» از تعبیر «مجرمین» استفاده شده است.
امیرالمؤمنین علی (ع) در وصیّت خود اهمیّت این موضوع را به امام حسن (ع) یادآور میشوند و او را توصیه به این امر میفرمایند: «پسرکم! اگرچه عمرم محدود بوده و با امّتهای گذشته زندگی نکردهام که وضعیّت و احوال آنها را از نزدیک ببینم، امّا آثارشان را بررسی کردم و در گزارشهایی که از آنها رسیده است، اندیشه کردم تا آنجا که همچون یکی از آنها گردیدم، آنچنان که گویی با همة آنها زندگی کردهام، بلکه بالاتر از این، من مانند کسی هستم که از آغاز تا انجام دنیا با همة مردم بوده است و با آنها زندگی کرده است. بر این اساس، حوادث درست را از نادرست شناختم و سود و زیان آنها را یافتم» (نهجالبلاغه/ ن 31).
قرآن کریم به موارد متعدّدی از عبرتها و سنّتهای الهی اشاره کرده است. از جمله: تأثیر ایمان و عمل صالح انسانها در ایجاد امنیّت، رشد و گسترش فضیلت بر روی زمین، پیروزی ارزشهای الهی و انسانی بر جریان باطل در عرصههای مختلف از جمله فرهنگ و ... . این امر در دو آیة ذیل به روشنی آمده است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا ...: خداوند به کسانى از شما که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته انجام دادهاند، وعده مىدهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت روى زمین را بخشید و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، پابرجا و ریشهدار خواهد ساخت و ترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل مىکند، آنچنان که تنها مرا مىپرستند و چیزى را شریک من نخواهند ساخت...» (النّور/ 55)؛ «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ: خداوند چنین مقرّر داشته که من و رسولانم پیروز مىشویم، چرا که خداوند قوّى و شکستناپذیر است» (المجادله/ 21).
نتایج ویرانگر مواردی همچون پیمانشکنی، کشتن بیگناهان و پاکان، غفلت از حقیقت، فرار از مسئولیّتپذیری، دشمنی بیدلیل با حقیقت و... و تأثیر آن در انحطاط فرهنگ و سرنوشت جامعه که در آیههای ذیل مشهود است: «فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ...: ولى بهخاطر پیمانشکنى آنها را از رحمت خویش دور ساختیم و دلهاى آنان را سخت و سنگین نمودیم. سخنان (خدا) را از موردش تحریف مىکنند...» (المائدة/ 13)؛ «أَوَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَلَکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ: آیا در زمین گردش نکردند تا ببینند عاقبت کسانى که قبل از آنان بودند، چگونه بود؟! آنها نیرومندتر از اینان بودند و زمین را (براى زراعت و آبادى) بیش از اینان دگرگون ساختند و آباد کردند و پیامبرانشان با دلایل روشن به سراغشان آمدند، (امّا آنها انکار کردند و کیفر خود را دیدند). خداوند هرگز به آنان ستم نکرد، آنها به خودشان ستم مىکردند» (الرّوم/ 9)؛ «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِ أَنجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُواْ بِعَذَابٍ بَئِیسٍ بِمَا کَانُواْ یَفْسُقُونَ: امّا هنگامى که تذّکراتى را که به آنها داده شده بود، فراموش کردند، (لحظة عذاب فرارسید و) نهىکنندگان از بدى را رهایى بخشیدیم و کسانى را که ستم کردند، بهخاطر نافرمانیشان به عذاب شدیدى گرفتار ساختیم» (الأعراف/ 165)؛ «وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ ... وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَآؤُوْاْ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُواْ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعْتَدُونَ: و (نیز به خاطر بیاورید) زمانى را که گفتید: اى موسى! هرگز حاضر نیستیم به یک نوع غذا اکتفا کنیم! از خداى خود بخواه که از آنچه زمین مىرویاند، از سبزیجات و خیار و سیر و عدس و پیازش، براى ما فراهم سازد. موسى گفت: آیا غذاى پستتر را به جاى غذاى بهتر انتخاب مىکنید؟! (اکنون که چنین است، بکوشید از این بیابان) در شهرى فرود آیید؛ زیرا هر چه خواستید، در آنجا براى شما هست. و (مُهر) ذلّت و نیاز بر پیشانى آنها زده شد و باز گرفتار خشم خدایى شدند، چرا که آنان نسبت به آیات الهى کفر مىورزیدند و پیامبران را به ناحق مىکُشتند. اینها بهخاطر آن بود که گناهکار و متجاوز بودند» (البقره/ 61).
2ـ سیرة انبیای الهی و انسانهای نمونه
سیره و رفتار انبیاء و اولیاء نیز به عنوان بخش ویژه و مهمّی از تاریخ به عنوان منبع فرهنگ مطلوب مطرح است. این بخش از تاریخ که از طریق متون دینی (کتاب و سنّت و تاریخ معتبر) به دست ما رسیده است، با تکیه بر روششناسی مناسب و دقیق (اجتهاد به معنای مصطلح) به فهم انسان در میآید و در فرهنگ تأثیر میگذارد. سیره را از جهتی میتوان به عنوان بخشی از دین در نظر گرفت، زیرا همچون قرآن کریم منبعی اساسی برای دین است، ولی از آنجا که ماهیّتی تاریخی دارد، در اینجا مورد بحث قرار میگیرد.
اصولاً قرآن کریم جایگاه اولیا و بزرگان دینی را به گونهای ترسیم کرده است که از دسترس بشری دور نباشند، قابل اقتدا و اهتدا باشند و در نتیجه، تأثیر فرهنگی بالایی بر جامعه داشته باشند و اساساً یکی از دلایل اینکه خداوند پیامبران و اولیای خود را از جنس انسان برگزیده و نه فرشته، آن است که راهنمایان بتوانند انگیزههای لازم برای پیروی را در انسانها برانگیزانند؛ راهنمایی که خود مثل دیگران شهوت و غضب دارد، گرسنه و تشنه میشود، احساسات و عواطف دارد، میخوابد و بیمار میشود و ... میتواند مقتدا باشد و مردم را برانگیزاند که پیروی کنند، نه فرشته که انسان بین خود و او پیوند وجودی چندانی نمیبیند: «وَما أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ فِی الْأَسْوَاقِ...: ما هیچ یک از رسولان را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه غذا مىخوردند و در بازارها راه مىرفتند...» (الفرقان/20). به عنوان نمونه، کنترل شهوت یوسف (ع) و تقوای او در برابر زلیخا از آن جهت در مردم و فرهنگ آنان تأثیرگزار است که توسّط انسانی همانند خود آنها انجام شده است (ر.ک؛ یوسف/ 54ـ23).
منظور از سیره در اینجا (همچون تاریخ به معنای اوّل) افزون بر رفتار و تعامل شخصیّتهای نامبرده، سبک و چارچوب و الگو و منطق رفتاری آنان نیز هست (ر.ک؛ مطهّری، 1383، ج 16: 59)، مانند اینکه آنان برای هدایت و تبلیغ دیگران از چه روشهایی استفاده کردهاند، چگونه جامعه را رهبری و مدیریّت کردهاند؟ تعامل و معاشرت با خانواده، یاران، اقوام، غیر مسلمانان، دشمنان زیردستان، عالمان و ... چگونه بوده است؟ مشورت و بهرهگیری از دیگران چه نقشی در مدیریّت و فرایند تصمیمگیری آنان داشته است؟ عقلانیّت، عاطفه و ... چه جایگاهی در سیرة ایشان داشته است؟ و ... .
تأثیر سیره بر فرهنگ
اصول سیرة پیامبر و اولیا مبنی بر لزوم پایداری بر اصل اخلاق و نفی خیانت در عهد و امانت، نفی بهرهگیری از هر وسیلهای برای دستیابی به هدف و به عبارتی، لزوم تناسب هدف با وسیله، اصل ذلّتناپذیری مسلمان، قدرتمندی و آمادگی مواجهه با مشکلات و ... اصولی هستند که از سیرة قابل استفاده است (برای اصول متعدّد دیگر و تفصیل بیشتر، ر. ک؛ همان: 190ـ96).
بهرهگیری از استدلال و حجّت برای تأیید مطالب خود و به عبارتی، دعوت به دینداری محقّقانه یکی از این موارد است: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ...: ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حقّ از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند...» (الحدید/ 25). دو نمونة دیگر:
الف) پرهیز از خودخواهی و نفی شخصیّتپرستی
«مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُواْ عِبَادًا لِّی مِن دُونِ اللّهِ وَلَکِن کُونُواْ رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنتُمْ تَدْرُسُونَ: براى هیچ بشرى سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانى و حکم و نبوّت به او دهد. سپس او به مردم بگوید: غیر از خدا مرا پرستش کنید. بلکه (سزاوار مقام او این است که بگوید:) مردمى الهى باشید، آنگونه که کتاب خدا را مىآموختید و درس مىخواندید (و غیر از خدا را پرستش نکنید)» (آلعمران/79).
ب) شجاعت در دستیابی به اهداف بزرگ
«الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا: (پیامبران) پیشین کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى مىکردند و (تنها) از او مى ترسیدند و از هیچ کس جز خدا بیم نداشتند و همین بس که خداوند حسابگر (و پاداشدهندة اعمال آنها) است» (الأحزاب/ 39) (برای نمونههای متعدّد دیگر، ر.ک؛ جوادی آملی 1391، ج6: 85ـ70).
ح) بنای عقلا
یکی از عوامل مؤثّر در شکلگیری فرهنگ، بخشی از بنای عُقلاست که توسّط دین مورد پذیرش و تنفیذ قرار گرفته باشد. منظور از بنای عقلا عبارت از فرآوردههای تجربی و عملی، سنّتها و آداب و رسوم و اخلاق، قراردادها و قوانین و مقرّراتی است که در میان مردم رواج و جریان داشته است. از آنجا که اسلام برای شکلدهی فرهنگ مطلوب از همة ظرفیّتها و تواناییهای موجود بهره میگیرد، طبعاً بنای عُقلا که امکانات فراوانی را در خود دارد، مورد بهرهبرداری قرار میدهد و در برخی موارد با پذیرش کامل و یا اصلاح آن بر توان خود میافزاید و به شکلدهی فرهنگ مطلوب میپردازد.
آداب، سنّتها، تجربیّات، فنّاوریها و قراردادهای اجتماعی و ... به مثابة سرمایهای هستند که در طول تاریخ یک جامعه شکل گرفته است و با روح و جان جامعه در هم آمیخته است. مطمئنّاً این فرهنگ به طور کامل نمیتواند مورد قبول باشد، زیرا در این صورت، دلیلی برای تغییر فرهنگی و ایجاد فرهنگ مطلوب نبود. از سوی دیگر، نادیده گرفتن کامل این فرهنگ نیز ممکن نیست، زیرا در این صورت اوّلاً ارتباط عامل اصلاح با مخاطب و موضوع اصلاح به کلّی قطع میشود و ثانیاً ظرفیّت و امکانات عظیمی از دست میرود. بنابراین، بهترین راهی که میماند، عبارت است از حفظ برخی از این سنّتها و ... با قرار دادن آنها در سیستم فرهنگی جدید و اصلاح سمتگیریهای نادرست آنها و زدودن عناصر مضمونی و شکلی غیر مرتبط با فرهنگ جدید و جایگزین نمودن عناصر مطلوب. بدین ترتیب، از یک سو این سرمایة اجتماعی مهم حفظ میشود و از سوی دیگر، جامعه به دلیل آنکه با فرهنگ جدید احساس بیگانگی مطلق نمیکند، بلکه آن را مرتبط با هویّت و تاریخ خود میداند، ظرفیّت بیشتری را در پذیرش فرهنگ جدید از خود نشان میدهد. در اینجا توجّه به دو نکته لازم است:
الف) بنای عقلا متفاوت از عقل، منبع دیگر فرهنگ است، زیرا اوّلاً عقل (بدیهی و برهانی) از سنخ علم و آگاهی است و ثانیاً اعتبار و حجّیّت ذاتی دارد، در حالی که بنای عقلا از سنخ عمل است و نیز حجّیّت و اعتبار ذاتی ندارد و حجّیّت و اعتبار خود را باید از دین کسب کند، زیرا کاری که مردم و عقلا انجام میدهند و در بین آنها رایج است، لزوماً درست نیست و باید به تأیید و امضای دین برسد. امضای دین نسبت به این امور به شکلهای گوناگونی صورت میگیرد: عمل اولیای دین به آن، تأیید لفظی و یا سکوت نسبت به آن در صورتی که به معنای عدم مخالفت باشد، زیرا اگر این روش باطل میبود، آنان مخالفت خود را ابراز میکردند، چرا که آن بزرگان در مقابل باطل هرگز سکوت نمیکردند (ر.ک؛ جوادی آملی،1383: 140). البتّه اگر بنای عقلا در مواردی مبتنی بر حکم عقل باشد، آن سیره حجّیّت ذاتی دارد، ولی حجّیّت آن از باب حجّیّت عقل است نه بنای عقلا.
ب) بنای عقلا از آن جهت امری عملی است که مورد تأیید دین قرار گرفته است و جزو سنّت نیز محسوب میشود، لیکن از باب اهمیّت آن، مسقلاًّ مطرح شد.
تأثیر بنای عقلا بر فرهنگ
نمونههایی از این تأثیر را میتوان از قرآن کریم دریافت. یک نمونة آن زبان است که یکی از تجارب مبتنی بر قرارداد انسانها در طول تاریخ است. هیچ یک از انبیا برای ایجاد فرهنگ مطلوب زبان جدید و بیسابقهای را بهکار نگرفتهاند، بلکه با بهرهگیری از ظرفیّت زبان مخاطب خود، به اهدافی اساسیتر یعنی تبیین محتوا پرداختهاند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ...: ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قوم خود نفرستادیم تا (حقایق را) براى آنها آشکار سازد...» (ابراهیم/4). بر همین اساس، قرآن کریم نیز بر اساس اسلوب زبان عربی رایج و قابل فهم برای همه نازل گردید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ * بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُّبِینٍ: روح الامین آن را نازل کرده است * بر قلب (پاک) تو، تا از انذارکنندگان باشى! * آن را به زبان عربى آشکار (نازل کرد)» (الشّعراء/ 195ـ193). البتّه نکتة مهم این است که از این ظرفیّت زبانی موجود بهترین استفاده میشود و با آفرینش و اعجاز بینظیر زبانی، تأثیر فرهنگی را به اوج میرساند.
نمونة دیگر قراردادهای اجتماعی در معاملات و ارتباطات خانوادگی است. اسلام برخی از این قراردادها را که در تعارض با دستیابی به فرهنگ مطلوب بوده، مانند ربا، ظهار، همسان پنداشتن فرزند با فرزندخوانده در احکام ازدواج و بسیاری موارد دیگر، مردود اعلام کرده است: «یَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ: خداوند، ربا را نابود مىکند و صدقات را افزایش مىدهد، و خداوند هیچ انسانِ ناسپاسِ گنهکارى را دوست نمىدارد» (البقره/ 275)، «الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِّن نِّسَائِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ... * َالَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ...: کسانى که از شما نسبت به همسرانشان «ظهار» مىکنند (و مىگویند: «أَنتِ عَلىَّ کَظهَرِ أُمّى: تو نسبت به من به منزلة مادرم هستى»)، آنان هرگز مادرانشان نیستند؛ مادرانشان تنها کسانىاند که آنها را به دنیا آوردهاند... * کسانى که همسران خود را «ظِهار» مىکنند، سپس از گفته خود بازمىگردند...» (المجادله/ 3ـ2). ولی بسیاری را هم مانند سایر اقسام تجارت و ... مورد تأیید و تنفیذ قرار داده است: «...وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا...: در حالى که خدا بیع را حلال کرده است و ربا را حرام...»(البقره/ 275). این احکام اگرچه بعد از امضا در زمرة قوانین دینی قرار میگیرند، امّا نشاندهندة آن است که بنای عقلا و مردم در شکلگیری فرهنگ تا حدّ قابل توجّهی مورد تأیید دین است.
سنّتها و آداب و رسوم نیز بخشی از همین بنای عقلاست که در برخی موارد مورد تأیید دین قرار گرفته است. اسلام با جذب و پذیرش این فضایل آنها را در چارچوب و نظام فرهنگی خود، آنها را بازسازی و پالایش کرده، ضعفهای آن را همچون خودنمایی، غرور، اسراف، آزردن و منّت گذاردن و تحقیر کمکشوندگان و ... برطرف کرده است و آنگاه از آن در راستای اهداف خود بهره میگیرد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِکُم بِالْمَنِّ وَالأذَى...: اى کسانى که ایمان آوردهاید! بخششهاى خود را با منّت و آزار باطل نسازید...» (البقره/264).
نتیجهگیری
یکی ازاولویّتهای اساسی قرآن کریم عبارت از ایجاد فرهنگ مطلوب است و از جمله پیشنیازهای تحقّق این امر، دستیابی به منابع مناسبی است که چنین فرهنگی از آن پدید میآید. با توجّه به رویکرد جامع و همهجانبة اسلام به انسان و هستی و در نظر گرفتن تمامی ظرفیّتهای وجودی ممکن در عالم برای تحقّق چنین هدفی، آگاهی نسبت به منابع فرهنگ مطلوب را از نظر قرآن کریم میتوان به عنوان یکی از پیشنیازهای پژوهشی در این خصوص در نظر گرفت. بر اساس دیدگاه قرآن کریم، فرهنگ مطلوب از منابع متعدّدی تغذیه میشود و بهره میگیرد. برخی از آنها اموری وجودی و تکوینی هستند، همچون طبیعت، غریزه، فطرت و عقل و برخی دیگر تشریعی همچون دین و برخی دیگر اموری هستند که محصول تجربة انسانهای دیگر بوده است و تحقّق آنها به گونهای وابسته به اراده و فعل انسان بوده است، همچون سیرة عقلا و تاریخ. در این پژوهش، ضمن ارائه و تبیین اجمالی این منابع، به نحوة تأثیر این منابع بر فرهنگ نیز اشاره گردید.