در ادبیات تطبیقی، دو مکتب برجسته وجود دارد که یکی فرانسوی و دیگری آمریکایی است؛ در مکتب فرانسوی به خاستگاه و سرچشمههای تأثیرگذاری، درونمایهها، موضوعات و محتواهای مشابه توجه میشود، اما مکتب آمریکایی نگاه تأثیرها و تأثرهای تاریخی را نمیپذیرد و با این سخن که میگویند همانندی ادبیات کشورهای مختلف را نمیتوان تصادفی انگاشت (حدیدی، 1356: 24) مخالفت میورزد؛ زیرا دو اندیشة مشابه ممکن است از روی توارد به وجود آید. به هر روی آنچه در نظریههای تطبیقی به گونة مشترک موردنظر است، جستوجوی شباهتهاست.
نظریههای تطبیقی با بهرهگیری از نظریههای دیگر پویا میشوند. از این رو، میتوانیم اینگونه از پژوهشهای تطبیقی را بینانظریهای قلمداد کنیم. همانطور که در این مقاله افزون بر شباهتها از نظریات نقد پسامدرن نیز بهره گرفته شده است.
هنگامی که از ادبیات داستانیِ پستمدرن سخن بهمیان میآید، یک جنبش همگن یا متجانس مورد نظر نیست؛ به همین دلیل اگر کسی به دنبال ویژگیهای پسامدرنیسم در رمان باشد تا به وسیلة آنها بخواهد رمانهای پسامدرن را طبقهبندی کند، احتمالاً هرگز به هدفش نخواهد رسید. به هر روی «برخی موافقاند که دستهای از خصوصیات و ویژگیها وجود دارد که فرهنگ معاصر را توصیف میکند و وقتی آنها در کنار هم میآیند، میتوانند پسامدرن نامیده شوند» (Watson, 2001: 4). لیوتار[1] پست مدرن را «بیاعتقادی به فراروایتها[2]» میداند (Lyotard, 1984: 34).
به طور کلی میتوان گفت که همة داستاننویسان پسامدرن با تعمدی شالودهافکنانه به متن مینگرند و در این راه از سه ساز و کار استفاده میکنند: 1- ابراز نظریه در متن با ایجاد داستان نظریهپرداز، 2- کاربست نظریه در سطح خُرد متن و 3- کاربست نظریه در ژرفساخت قصه که اساسیترین رهیافت قصة پسامدرنیستی است و در ساحتهای دیگر دانش معمول نیست؛ این ساز و کار ناخودآگاهتر و درونیتر از دو مورد دیگر و اوج هنر پسامدرنیستی است (تسلیمی، 1387: 37-38) .
لازم به ذکر است که وجود این ویژگیهای ساختارشکن در یک رمان، خوانندهای را که در شناخت این گونه آثار دستی توانا نداشته باشد و نوع نگارش رمان پسامدرن را به خوبی نشناسد، دچار رنج و کسالت خواهد کرد و او با وجود ابهامهای فراوان به ویژه در پایان آن سرگردان خواهد شد.
- بیان مسئله
منتقد ادبی هر متنی را به فراخور قابلیت آن از دیدگاه یکی از مکاتب نقد ادبی مینگرد؛ زیرا فقط برخی از متون این جنبه را دارند که از دیدگاه نقدی خاص نگریسته شوند. مجابی (1318) یکی از نویسندگانی است که برخی از داستانهایش از نگاه پستمدرنیستی قابل بررسی و تعمق است. او در رمان «لطفاً درب را ببندید» از ویژگیهای پسامدرن در شرایطی غیر از «وضعیت» تحقق آن بهره میگیرد. این در حالی است که بررسی مقایسهای آثار او با اُستر[3] (1947) که مریواله[4] او را به عنوان «نویسندهای با پیروان بسیار مشتاق در آمریکا و اروپا» توصیف میکند (Merivale, 1999: 186)، میتواند کمک شایانی در جهت شناخت هر چه بهتر رمانهایش داشته باشد. اُستر در بستر فرهنگی و اجتماعی تحقق «وضعیت پست مدرن» قلم زده است. این دو رمان با فرض اینکه تفاوتهای آشکاری در شیوة بهکارگیری دو نویسنده از مؤلفههای پسامدرن وجود دارد به صورت تطبیقی مورد تحلیل قرار خواهند گرفت تا مشخصههای مشترک پست مدرن، مؤلفههای بارز و تفاوتها و شباهتهای بهکارگیری اصول پستمدرن مورد بررسی قرار گیرد. انتظار میرود به دلیل گسترده بودن موضوع پستمدرن در غرب، ساختارشکنیها در آثار اُستر هوشمندانهتر باشد و با وجود تعدد روایتهای نامنسجم در رمانش به خوبی مشخصههای پستمدرن را در آن جلوهگر سازد؛ حال آنکه مجابی در تکاپوی نزدیک کردن رمانهای خود به مولفههای پسامدرنیستی است و اگر هم کاستیای دیده میشود به دلیل تازه بودن آموختههای بنیادی مسئلة پستمدرن در ایران و عدم وجود آموزشهای آکادمیک در این زمینه است.
- پیشینۀ پژوهش
در زمینة خوانش تطبیقی از لحاظ مؤلفههای پسامدرنیستی بجز چند نمونة محدود، نمونههای بیشتری یافت نشد. افضلی و گندمی (1395) در مقالة «خوانش تطبیقی مؤلفههای پستمدرنیسم در رمانهای پستی و فرانکشتاین فی بغداد»، یک رمان از کاتب (1345) و یک رمان از سعداوی (1973)، رماننویس عراقی را از منظر برخی ویژگیهای رمان پستمدرن با یکدیگر سنجیدند.
حیدری و همکاران (1394) در مقالة «بررسی تطبیقی مرثیهای برای ژاله و قاتلش اثر ابوتراب خسروی و درونمایة خائن قهرمان اثر بورخس، از دیدگاه پستمدرن» کوشیدند تا با خوانش تطبیقی رمان خسروی را از لحاظ جریان فکری و مؤلفههای چهارچوب گریز پسامدرن متأثر از رمان بورخس نشان دهند.
با توجه به نو بودن این رویکرد نسبت به نویسندگان مورد نظر، نگارندگان، پژوهشی اختصاصی در این باره نیافتند و پژوهش حاضر با توجه به رویکرد تخصصی و ویژهاش در تحلیل تطبیقی آثار پستمدرن مجابی در مقابل تحلیل رمان پستمدرن اُستر، پیشینهای مشابه ندارد و میتوان آن را در شمار مورد پژوهی خاص و نقد عملی قرار داد.
- معرفی دو رمان
مجابی در رمان «لطفاً درب را ببندید» رمانی با موضوع درگیری نویسندهای با ناشناختگیهای تکنولوژی کامپیوتر پدید آورده است. وی در این اثر «با نگاهی زیرکانه، طنزآمیز و نقیضهوار باختینی[5] به سبک گذشتگان رو میکند» (تسلیمی، 1390: 234). این داستان شامل 17 قسمت با عنوانهایی همچون: «عمارت مبارکة خوابگاه»، «لطفاً درب را ببندید»، «شبکهای رو به حقیقت»، «مزاحم نشوید» و ... است که رشته اتصال آنها اتفاقاتی است که برای شخصیت اصلی داستان، «سام» میافتد. «سام» نویسندهای است که با «پی سی[6]»اش گاه و بیگاه دچار مشکل میشود؛ زیرا «پی سی» به میل خود بخشهایی از نوشتههای او را حذف و اضافه میکند. در طول داستان «سام» به هیأتهایی همچون سایه، دود، گنجشک و... درمیآید و دوباره وجهة انسانی مییابد و در این مسیر اتفاقات خوشایند و ناخوشایند بسیاری برایش میافتد. سرانجام سر و کار او با دستگاه آیندهپرداز و دانشمندانی میافتد که نتیجة آن، تکثیر شدن چندبارة او و حوادثی خاص است. مجابی با زبانی کنایی و با سبکی پستمدرنگونه، اعتراض خود به مدرنیسم را به خوبی نشان داده است.
«شهرشیشهای»، اولین رمان از سه گانة نیویورکی و یک اثر پلیسی اثر اُستر است که ماجرایی کارآگاهی از نویسندهای بهنام کوئین[7] را روایت میکند که همسر و پسر کوچکش را از دست داده است. شخصی به کوئین تلفن میکند و میخواهد با اُستر (کارگاه) صحبت کند و به این ترتیب شبکة مفصلی از افراد و هویتهای درهم تنیده، آفریده میشود. این امر با تصمیم کوئین که میخواهد خود را جای اُستر کارآگاه معرفی کند، پیچیدهتر میشود. او به خواست پیتر استیلمن[8] پسر در تلاشی خلسهآور به تعقیب پیتر استیلمن پدر میپردازد و در این راه گاه با پسر و در نهایت با پدر همزاد پنداری میکند و تا آنجا پیش میرود که تمام هستی خود را فراموش میکند و به آپارتمان پیتر استیلمن پدر میرود... .
- خوانش دو رمان از منظر مؤلفههای پسامدرن
4-1. از هم گسیختگی
در داستانهای اُستر و مجابی همچون اغلب آثار پسامدرن، هیچ اصل مرکزی برای سامان بخشیدن به کلیت اثر وجود ندارد، پیشبینیپذیری طرح و ساختار به بازی گرفته میشود و توالی منطقی حوادث و روایتها بارها شکسته میشود. نویسندگان پسامدرنی چون مجابی و اُستر داستانهایشان را طبق منطق «معنا باختگی»[9] مینویسند. این گونة ادبی با قاعده، انسجام و منطق همسویی ندارد. لیوتار معتقد است که نویسندة پسامدرن، خلق اثرش را بر مبنای قوانین از پیش تعیین شده قرار نمیدهد: «اثر هنری به خودی خود در جستوجوی قوانین برمیآید. به این ترتیب، نویسنده و هنرمند بدون قانون کار میکند» (بودریار[10]، 1386: 49). این امر در رمان مجابی وضوح بیشتری دارد. «لطفاً درب را ببندید» در کل ترکیبی از خردهروایتهای تودرتوست که بدون در نظر گرفتن تقدم زمانی درهم تنیده شدهاند و بین هیچکدام از این روایتها نمیتوان ارتباط معناداری از جنبة موقعیت مکانی یا روند اتفاقات و حتی شخصیتها یافت. این امر خودبهخود محتوایی غیر معمول، از هم گسیخته و نامفهوم به دنبال دارد. در این میان تنها حلقة اتصال خرده روایتها شخصیت «سام» است که حضور او هم در جای جای رمان رنگ میبازد. در کل بیارتباطی جملهها، پاراگرافها و خردهروایتها، تلفیق گفتوگوها و برهم ریختن قاعدههای منطقی را میتوان یکی از مهمترین ویژگیهای بارز رمان مجابی دانست. عواملی که با وجود آنها در داستان به سختی میتوان به ضربآهنگی ثابت دست یافت:
«گردبادی که اومد گورشو گم کرد. اون شاعر و منتقد شبانه رفتن پشت میزی بشینن که لحظهای پیش، سایة کلاه سبز تندی مینشست رو شیارای کبود و سرخ و چوبی که هنوز گرمای دستای اونو داشت» (مجابی، 1379: 44).
و پاراگراف بعدی الزاماً در ادامة پاراگراف بعدی نوشته نمیشود:
«وقتی از بیشه گذشتم، رفته بودی، رد سایه تو گرفتم اومدم تا اینجا: انبوه جنگلها، لب برکه، وقتی از بیشه گذشتم، یه آن، اون دخترو دیدم که تو کافه بستنیشو لیس میزد کنار دستت» (همان).
مجابی آگاهانه وحدت و انسجام را در رمان مختل میکند؛ یکی از روشهای مورد استفادة او تکهتکه کردن روایت است. مثلاً او در قسمتهای ابتدایی کتاب به توصیف قهوهخانهای در خیابان درهخانه میپردازد، بلافاصله داستان قطع و موضوعی نامرتبط با آن مطرح میشود و در میانههای رمان دوباره به این موضوع بازمیگردد (همان و نیز ر. ک: به 67، 68، 76؛ 78، 96، 99، 161، 164 و...). و به این شیوه خواننده را با کلافی سردرگم روبهرو میکند.
داستان اُستر مانند رمان مجابی نیست؛ پیرنگ منطقی دارد و میتوان روند روایت را در آن پی گرفت، اما ساختار روایت آنچنان منعطف و شکننده است که در نهایت همچون رمان مجابی هیچ اتفاقی خاص نمیافتد و منتظر ماندن برای یک نشانه یا پیغام، پوچ و بیفایده است. در نهایت روند حوادث در هر دو رمان با حالتی افراطگونه به سوی ابهام پیش میرود و شخصیتها بدون هیچ توضیحی از صفحهها حذف میشوند و معنا در جهتهای گوناگون تکثیر مییابد:
«اینجاست که داستان غیر قابل درک میشود. اطلاعات کافی نیستند و حوادثی که در پی این صفحة آخر رخ میدهند، هرگز مشخص نخواهند شد. حدس زدن هم ارزش زحمت را ندارد» (اُستر، 1389: 58).
تأثیر جریانهای سیال افراطی و فراوان ذهن راوی و شخصیتها را هم نمیتوان در ایجاد گسستها نادیده گرفت که گاه و بیگاه پیرنگ و روابط علی و معلولی هر دو رمان را سست کرده است. همانطور که ذهن انسان همواره در سیلان است و رابطة منطقی و دستوری میان افکار، خاطرات و اندیشههای درون ذهن وجود ندارد، آنچه از درون ذهن به صورت تکگویی درونی نوشته میشود نیز از لحاظ دستوری، منطقی و حتی توالی زمانی کامل نیست. در شیوة جریان سیال ذهن راوی در روایت افکار درون ذهن مختار نیست و هیچگونه دخالتی در نظم بخشیدن به آن ندارد. راوی هر آنچه را در ذهن شخصیت میگذرد، روایت میکند و در توصیف حرکت آزادانة ذهن توجهی به دستور زبان و جملات منسجم ندارد؛ به همین دلیل اثری که به این شیوه نوشته میشود مبهم و نامنسجم است. در رمان اُستر افکار کوئین نسبت به سایر شخصیتها روال خطی رمان را بسیار به هم ریخته است:
«پیتر کوچولو. آیا باید مجسم کنم، یا میتوانم به آنچه گفتی اعتماد کنم. تاریکی را میگویم. فکر کنم که خودم در آن اتاق گیر افتادهام و فریاد میکشم. چندان مایل نیستم. حتی فکر نمیکنم بخواهم آن را بفهمم. به چه قیمتی؟ بالاخره این که داستان نیست. واقعیت دارد...» (اُستر، 1398: 67 و نیز ر. ک: 13، 15، 19، 28، 62، 106، 163 و...)
در رمان مجابی جریانهای سیال ذهن «سام» یکی از عوامل گسست روایت است. این امر در فصل «کمی دروغ به خودم» به اوج میرسد و این بخش از رمان را میتوان در کل مجموعهای از جریانهای افسار گسیخته و سیال ذهن راوی دانست که طرح خطی رمان در آن کاملاً گم شده و از هم گسسته است:
«آن فیلم دام بود، کشانده شدم به ماجرایی که احساسات برهنهام، مرا در برابر آنان که احساسات را به چیزی نمیگیرند، عشق را پشیزی بها نمیدهند، بیدفاع کرده بود. میدانستم که در عشق چندان عریان و بیخویش میشوی که سادهترین فردی که عاشق نباشد، تمامی خطوط ناپیدای وجودت را میخواند. عشق این اعتماد رایگانی!» (مجابی، 1389: 9 و نیز ر. ک: 11، 48، 65، 69، 82، 162، 168، 173 و...)
4-2. متنآمیختگی[11]
متنآمیختگی یا بینامتنیت به معنای شکلگیری معناهای متنها به وسیلۀ متنهای دیگر است؛ نوعی خوانش یک متن در مقابل متنهای دیگر که آثار متنی و ایدئولوژیکی آنها و اصولاً همه متنها را در بافتی از روابط نشان میدهد. بینامتنیت یا خوانش بینامتنی به دو معنای عام و خاص بهکار میرود. در معنای عام به روش خوانشی گفته میشود که با تطبیق و برابر نهادن متنها در پی یافتن وجوه اشتراک و تمایز آنهاست. اما آن را در معنای خاص، کریستوا[12]، نظریهپرداز پساساختارگرای فرانسوی، ضمن تلفیق نظریات سوسور[13] و باختین[14] در مورد زبان ابداع کرد (کریستوا، 1387 :50) و پس از آن به دست بارت[15] گسترش یافت. بر مبنای این نظریه، هر متنی به عنوان موزائیکی از نقلقولها شکل میگیرد و بستری برای جذب و هضم سایر متنهاست. کریستوا بر این عقیده است که «انگاره بینامتنیت باید جایگزین مفهوم بینالاذهان شود»؛ زیرا معنا بهطور «بیواسطه» از ذهن نویسنده به ذهن خواننده منتقل نمیشود، بلکه بهطور باواسطه با میانجی «کُدها»، قراردادها و انتظاراتی که از جانب متنهای دیگر هم بر ذهن نویسنده و هم بر ذهن خواننده تحمیل میشود، انتقال مییابد. (رشیدیان، 1393: 48).
ارجاع فراوان به متون دیگر، درج بخشهایی ازسایر کتابها، درآمیختن خیال و تاریخ، تاریخ مجعول، جادو و معجزه و حضور اسطوره در رمان و حتی ساختن کولاژهایی[16] با استفاده از نوشتههای دیگران، استفاده از جملات و سبک نوشتاری رسانههای گروهی همچون سینما، تلویزیون و مطبوعات را میتوان به عنوان برخی عناصر بینامتنی در رمانهای پستمدرن یافت (کیانی بارفروش، 1391: 56). نویسندة پستمدرن با خلق چنین کولاژهایی، این نکته را یادآور میشود که در دنیای امروز ادعای نوشتن متنی که در هیاهوی اشباع تصاویر و واقعیتهای ناواقعی، بی هیچگونه تأثیرپذیری از این شرایط برساختة صرفِ ذهن نویسندة آن باشد، بیهوده است و میخواهد این تأثیرپذیری و بینامتنی را به گونة آشکاری به نمایش بگذارد.
این خصیصه و شگردهای ساخت آن در هر دو رمان کاملاً یکسان نیست، اما به صورتی بارز در هر دو دیده میشود. در شهر شیشهای شخصیت «دن کیشوت» به شکل خلاقانهای بازآفرینی شده و به زندگیاش در متن ادامه داده است. اُستر از این شخصیت حماسی و کنشهای او صحنههای طنزآمیز آفریده است. حضور اسطوره به عنوان داستانی از قبل تولید شده در رمان به عنوان متن در حالِ آفرینش یا تازه آفریده شده ماهیتی متنآمیخته دارد. مجابی هم در رمان خود توانسته است با استفاده از شخصیتهای مختلف تاریخی، فضایی برساخته بیافریند. متنآمیختگی در رمان «لطفاً درب را ببندید» اغلب به صورت تاریخ مجعول است و این خصیصه نسبت به رمان اُستر هم بسامد بیشتری دارد و هم با ظرافت هنری بیشتری به تصویر کشیده شده است:
«کمالالملک» دید اما اعتنایی نکرد، گفت: ادامه بده! کارکن! نترسید بچهها ادامه دهید! یکی که دستش به مرمر گردینة ونوس دومینو بود گفت: خطر دارد ماندن...» (مجابی، 1379: 96).
عوامل ایجاد متنآمیختگی در دو رمان مورد نظر را میتوان به صورت زیر نشان داد تا مشخص شود که دو نویسنده در زمینة نوع ایجاد متنآمیختگیها تا چه اندازه به هم نزدیک هستند :
لطفاً درب را ببندید
|
اشاره مستقیم یا تلویح به اسطوره که زمینهساز تداعی معنی است.
|
سام (5)، پتر کبیر، عباس میرزا (27)، شهرزاد و ماجرای او با ملک شهریار در هزار و یک شب (51)، زال (56)، بیداری اصحاب کهف (63)، رودابه و هژیر (92)، عطار و خیام (102)، مسیح (126)، رودکی، سعدی و حافظ (143)، داوود و مزامیر (152)، میکلآنژ (152)، قتل جالوت به فلاخن داوود (153)، رمانهای تارزان، رابین هود، کنت مونت کریستو، زورو و برادران کارامازف (169)
|
ساختن کولاژهایی با استفاده از نوشتة دیگران یا ارجاع به متون دیگر
|
رباعیات خیام: «نا آمدگان و رفتگان میبینم» توی راه وقتی میاومدم به پاتوق همیشگی شنیدم یه نفر این شعر و میخوند و ... (45)
چشمهایش از بزرگ علوی: بزرگ میگوید، به سونیا خیره میشود و نقش چشمهایش را با خود به زندان میبرد. (101)
بوف کور: «هدایت آن گوشه نشسته است و سر میجنباند، توی گلیم جغدی میبیند که تارها را هر شب از پود باز میکند (101)
درج قسمتهای از مزامیر داوود (152)
غزلیات حافظ: خود را به کیلومتر «هفت» رساندینم جایی بین جعفرآباد و مصلا (200)
بوستان سعدی: وقتی از کنار ما رد میشد با لحنی جانسوز میخواند: برهنه من و گربه را پوستین (201) (ر.ک. 202، 203، 204، 205، 206، 208).
|
تاریخ برساخته و درآمیختن خیال با واقعیت
|
گفتوگوی راوی با سلیمان نبی (32)، صحبت با هلاکو، هردوت و سربازان هخامنشی (92)، کمالالمک و ماجرای کشته شدن امیرکبیر (98)، آخرین لحظههای زندگی نادرشاه و ماجرای فتح دهلی (همان)، حضور جنگجویان صلیبی در عصر حاضر (125)، روز اعدام لویی شانزدهم به گیوتین داری مردی از عصر یخبندان (138)، شنیدن مزامیر از زبان داوود (152)، درگیری لفظی دیل کارنگی و نچایف روسی (159)، ترکیب هارون و پای راست گاو آپیس در شانه و قرنیز تزییینی کاخ دوک در پشت او (163)
|
استفاده از جملهها یا سبک نوشتاریهای مختلف
|
درآمیختن کلام گذشته و معاصر (11)، (33)، (42)، (53)،(99)، (143)، (156)
درآمیختن جملاتی به شعرسپید و نثر (177)، (193)
تلفیق سه زبان شعرسعدی در بوستان، ادب معاصر و کوچه و بازار (از صفحه 200 تا214)
|
معجزه
|
سلیمان نبی و فرمانبرداری باد از او (31) سخن گفتن حضرت سلیمان با پرندگان (33)
|
|
اشاره مستقیم یا تلویح به اسطوره که زمینهساز تداعی معنی است
|
-هردوت، فرعون مصر و فردریک دوم امپراطور روم (56)، اسطورة بهشت و اسطورة بابل (70)، نوح و نمرود (74)، جان میلتون (76)، مسیح (79)، کریستف کلمب (129)
دن کیشوت (152)، بودلر[17] (171)، رابینسون کروزو (185)
|
ساختن کولاژهایی با استفاده از نوشتة دیگران یا ارجاع به متون دیگر
|
- کتاب مارکوپولو (16و 21)
تابلوی «سرباز و دختر جوان و خندان» اثر ورمیر[18] (26)
-»کمی پس از به دنیا آمدن پسرش نقدی بر کتابی دربارة پسر و حشی آویرون[19] نوشته بود، اولین روایت در این مورد در نوشتههای هردوت[20] آمده بود: در قرن هفتم قبل از میلاد آمده بود.... (56)
نوشتههای مونتنی (58)
-«اما دوپن[21] و داستانهای پو (68)
سفرنامة کریستف کلمب (68)، آثار مونتنی و توماس مور (71)، بهشت گمشدة جان میلتون (72)،
درج قسمتهایی از انجیل در چندین صفحه (74-80)
ملویل[22] و صفحات آغازین موبیدیک (85)
هامپتی دامپتی[23] (129)
دنکیشوت (155)
|
تاریخ برساخته و درآمیختن خیال با واقعیت
|
زندگی شخصی برساخته بنام هنری دارک، کشیشی اهل بوستون که در روز اعدام چارز اول به دنیا آمده بود (76 و 77)
«ادگار آلن پو تابستان سالهای 1843 و 1844 اوقات بسیاری را در این نقطه خیره به رودخانة هادسون گذرانده بود» (130)
تاریخی جعلی از سروانتس[24] (152)
|
4-3. عدم قطعیت[25]
لاج[26] عدم قطعیت را ویژگی ذاتی اغلب رمانهای پسامدرن میداند. عدم قطعیتی که تمام متن را فرا میگیرد و بیشتر در سطح روایت ظهور پیدا میکند (لاج، 1389: 156). تکنیکهای منتج از اصل عدم قطعیت در دو رمان را به طور کلی میتوان در چند گروه عمده جای داد:
4-3-1. اتصال کوتاه[27]
نویسندگان رمان پسامدرن با توجه به نقش محوریای که برای خواننده در نظر میگیرند، خودآگاهانه توجه او را به ساختگی بودن رمان جلب میکنند و طی روایت داستان، بارها فاصلة میان دنیای متن و واقعیت را تغییر میدهند. تمهیداتی که نویسنده را در رسیدن به این هدف یاری میدهند، عبارتند از: «نوشتن جملاتی در زمینة چگونگی شکلگیری مکانها و شخصیتها در ذهن نویسنده، مخاطب قرار دادن خواننده، گفتوگو با شخصیتهای داستان و گفتوگوی شخصیتهای داستان با نویسنده» (کیانی و همکاران، 1394: 53).
در هر دو رمان صدای مستقل شخصیتها به گوش میرسد و داستان از منظر چندین راوی راویت میشود. تغییرات راوی و زاویة دید و حضور راویهای متعدد با هدف رسیدن به ویژگی عدم انسجام و از همگسیختگی صورت میپذیرد و همین سیلانهای روایی و نوسانهای زاویة دید با روایتهای متفاوت است که خواندن رمانها را دشوار کرده است. اُستر علاوه بر اینکه در جایجای رمان خواننده را مورد خطاب قرار داده است:
«تا آنجا که به کوئین مربوط است نمیتوانم بگویم حالا کجاست، دفترچة سرخ را با دقت تمام خواندم و هر نکتة مبهمی در داستان نتیجة قصور من است» (اُستر، 1398: 200)
از شیوههای دیگری نیز سود میجوید تا به یاد خواننده بیاورد که در حال خواندن یک رمان یا داستان ساختگی است. او به عنوان یکی از شخصیتهای رمان با نام اصلی خود در داستان حضور مییابد (همان: 84).
توهم حضور یک شخصیت واقعی به عنوان نویسنده، میان جهان واقعی و داستانی، اتصال ایجاد میکند و ذهنیت از پیش شکلیافتة مخاطب را برهم میریزد. این بازی در رمان مجابی به شیوهای جذابتر به تصویر کشیده شده است. موضوع اصلی این داستان گوشهای از زندگی رماننویسی به نام سام است که اغلب نقش راوی را هم برعهده میگیرد. نویسنده گاه با استفاده از این شخصیت از برملا شدن عرفهای ادبی سخن میگوید:
«احتمالاً جز محو شدن عاشق، نقص دیگری هم در کار بود که راوی داستان در مقام دانای کل حرفهایی میزد که از یک خوانندة سر به هوا هم پذیرفتنی نیست» (مجابی، 1379: 8).
او هم گاه چون اُستر مستقیم با مخاطب سخن میگوید:
«پیداست که گفتگوی سام و زال برعکس نقل شده، این زال است که از هر چیز آگاهی دارد نه سام» (همان: 87)
و یا در جای دیگر از تصنعی بودن دنیای رمان سخن میگوید:
«شاید این گذشته نیست، اما میدانم حال هم نیست. تلفیقی است از زمانهای محال که به مدد مینیاتور و غزل شکل گرفته و در جغرافیایی بیکرانه از تاریخی بینشان، جاری است، تاریخی است که من ساختهام، عصری که فریبکار نیست...» (همان: 65).
4-3-2. آمیختگی داستان و گفتمان روایی
هر روایت دارای روساخت و ژرفساخت است. روساخت روایت همان رسانه یا واسطة بیانی[28]است. در روایتشناسی به تمام این واسطههای بیانی، گفتمان یا سخن روایی[29] میگویند. «گفتمان روایی عبارت است از اینکه چگونه داستان گفته شود. تمایز روایتشناختی میان داستان و گفتمان روایی تمایزی است میان چیستی امر روایت شده و چگونگی انتقال داستان» (Shen, 2005: 136).
در ژرفساخت گفتمان داستانهای پسامدرن چندان داستانی موجود نیست و نویسنده دغدغة روایت ماجرا را ندارد، بلکه نحوة پردازش سخن شالودة اصلی این داستانها را تشکیل میدهد. علاوه بر این، در ژرفساخت هر روایتی که شامل شخصیت، رخداد، صحنهپردازی و ... باشد، آن سخن یا گفتمان، واجد داستان است. در بسیاری از رمانهای پسامدرن، ژرفساخت و گفتمان روایی آنچنان درهم تنیدهاند که نمیتوان جریان داستان و رخدادها را برای کسی تعریف کرد یا آن را به واسطة بیانیِ دیگری همچون فیلم، تصویر، زبان و... انتقال داد. خودِ روساخت یا سخن روایت، بخشی از محتوا یا داستان روایت به شمار میآید و نویسنده ماجرای داستان را به گفتمان روایت وابسته کرده است (قاسمیپور، 1392: 10-12). ارزش ادبی چنین روایتهایی مرهون همین شگردهای روساختی و حاصل نگاه، برداشت و توصیف آشناییزدایندة نویسنده است. این شگرد را میتوان بارزترین مشخصة پسامدرنیستی رمان «لطفاً درب را ببندید» دانست:
«حالا اون دید که باید غرق نشه، چون شنا بلد نیست، دست و پایی زد و زرد آفتاب و گم کرد و رفت تو مایة خاکستریها، آبی تلاطم اونو برد کشوند زیر، سبز تیره پاشو بست با خزهها و ریسههایش. سایهها کمرنگ نشون دادن اونو وقتی گذر کرد از سراشیبی مروارید و مرجان. ماهیهای ریز نیلوفری، دورش و گرفته بودن به تنش نُک میزدن. آروم میبردنش به مهمانی خوابی که میاومد» (مجابی، 1379: 53).
مجابی بسیاری از خرده روایتهای ماجرای داستان را به گفتمان روایت وابسته کرده است؛ او موجودیت مکتوب و واژگانی شخصیتها را روایت میکند و دغدغهاش تنها روایت است نه بیان داستانی واقع گرایانه:
«در آن لابیرنت تخدیری، از آن فراموشخانة بومی صداهایی میآمد، از ریشة شقایق نعمانی، از ساقة بلند خشخاش منشور، از کاسبرگهای یاسمن بری، از داغهای بنفشة لالة حمرا، از عطر ترد گلنجیک چیچکی، از ظرافت مرگپذیری کاسه بشکنک. آوازها میآمد در هم پیچیده و نامفهوم به گوش ارواح ناآمده و اشباح نو رفته، با فاصلههایی در باد، در عزلت ما گوشهگیران» (همان: 92).
این شگرد از مشخصههای بارز رمان مجابی است، اما در رمان اُستر تصاویر بدیعی از این دست نقش چندانی ندارند و از بسامد و درجة هنری کمتری برخوردارند:
«فکر کرد شاید همة موضوع را خیال کرده است. حروف اصلاً حروف نبودند. آنها را دیده بود، چون میخواست که آنها را آنطور ببیند و حتی اگر آن نقشهها حروفی درست میکردند، فقط برحسب تصادف بود...» (اُستر، 1398: 114).
4-4. شخصیتپردازی
نویسنده در رمان پسامدرن شخصیتهای غیر قابل درکی ایجاد میکند که درهم و ناپایدارند. نتیجة حضور این شخصیتها عدم قطعیت و پیشبینیناپذیری فرآیند رمان است. اُستر و مجابی هر دو با بهکارگیری شگردهایی به شرح زیر در نشان دادن این واقعیت کوشیده است:
4-4-1. شخصیتهای فانتاستیک
به قول تودوروف[30]: «اساس فانتاستیک آن است که هم درک و هم تعریف «واقعیت» خارج از داستان را به حالتی بیثبات و متزلزل درآورد» (وو[31]، 1390: 157). در رمان «لطفاً درب را ببندید» نویسنده با جانبخشی به شخصیتهای بسیار فانتزی و تخیلی و حضور آنها در کنار شخصیتهای انسانی و رئالیستی، تزلزل، غیرواقعی بودن و در نتیجه عدم قطعیت را به خواننده گوشزد میکند و به فضای داستان حالتی «گروتسکی»[32]میدهد:
«ماجرا این بود که پس از آشتی کنان ما -من و پی سی بیوفا- یک روز که خاطرات ایام تبخیر خودم را در «زمان گذشته» به حافظة او میسپردم، خندة فلزی او را حس میکردم. از او خواستم که علت استهزای خود را توضیح دهد و او با صراحت مدرن خود متنی روی مونیتور فرستاد...» (مجابی، 1379: 110).
او در طول داستان به اشیائی چون: پرینتر و پی سی (9)، یک بز پیر لجوج (12)، ویرگول (17)، سایه (به غیر از سایة خودش، 26)، درخت (82)، کت قهوهای و یشمی (84) و مونیتور (87) جان بخشیدهاست.
شگرد دیگر نویسنده که نشان میدهد شخصیتهای رمانش تنها نشانهای بر کاغذ هستند؛ به تصویر کشیدن اشخاص واقعی در هیأتی فانتاستیک است. در «روزن بلورین»، «یک تکه از کمر بیوک آقا عین شیشة شهر فرنگ کلفت و در عین حال شفاف میشود و چیزهایی از درون آن هویدا میشود که علاوه بر رگ و امعاء و احشا؛ افکار و نیات پلید و پولپرستانة او را نیز نشان میدهند» (همان: 56). این حالت در تصویری دیگر، یکی از شخصیتهای داستان، «ماندارن» به هیأتی هیولایی درمیآید. از نظر باختین «تن انسان، محیطی است در امتزاجی از حرکات انسان و حیوان که در آن گروتسک، خود را نشان میدهد» (باختین، 1387: 58). این ناهنجاریها، حقیقت را تحریف کرده و از شکل میاندازند و از این راه، هیولایی غریب و وحشتآور آفریده میشود که در عین حال مضحک است و صحنهای گروتسکی میآفرینند:
«ناگهان دیدم او مثل عفریتی که از کوزة مهربرگرفته، تنوره میکشد مثل دود کشیده شده به طرف بالا، ابعادش هیولایی شد، گندهتر از هرچه دیده بودم...» (مجابی، 1379: 119).
شخصیتهای اُستر هم درست مانند شخصیتهای مجابی از مرجع و مفهوم گریزانند و به سوی نوعی «خویشتن فراموشی» لجام گسیخته حرکت میکنند. مهمترین ویژگی این شخصیتها این است که هیچ مرکزیت و یا هویتی ندارند، اما درجۀ ماشینی و به دور از واقعیت بودن آنها به اندازة شخصیتهای مجابی نیست. پیتر استیلمن پسر مرد جوانی است که سرتا پا سفید میپوشد و به دلیل سفیدی برفگون پوستش و موی صاف و بوری که به سفیدی میزند، شفاف به نظر میرسد:
«انگار میشد رگهای آبی زیر پوست نازک صورتش را هم دید. رنگ آنها هم تقریباَ مثل رنگ آبی چشمانش بود، آبی کمرنگی که انگار مخلوط رنگ آسمان و ابر است...» (اُستر، 1398: 30)
تا جایی که کوئین با دیدنش خود را در مرز بین واقعیت و خیال معلق دید:
«میتوانست او را ببیند که آنجا نشسته، اما در همان حال احساس میکرد آنجا نیست. فکر کرد شاید کور باشد...» (همان: 30).
تصویری که نویسنده با نوع سخن گفتن پیتر ساخته است به نوع سخن گفتن ماشینی اوشگیل (ر. ک: 162) در رمان مجابی شباهت بسیاری دارد و همان تکرارهای بیمفهوم و در عین حال بیانتها از این شخصیت هم سر میزند:
«پس، مادر ندارم، هاها. حالا خندهام اینطوری است، شکمم از خزعبلات میترکد. به من. یعنی به او. پدر بلندپایة پر عضله و بوم، بوم، بوم. لطفاً سؤال نکنید...» (همان: 31)
4-4-2. تکثّر شخصیتها
ویژگی بارز شخصیتهای اصلی در دو رمان مجابی و اُستر ، تکثّر آنهاست که تردید در هویت و هستیشان موجب این امر شده است. این تردید وجود شخصیتها را فرا میگیرد به گونهای که «در هر نقشی که ظاهر میشوند، نمیتوانند از این ابهام و تردید مخرب رهایی پیدا کنند» (یعقوبی و همکاران، 1396: 61).
شخصیتهای هر دو رمان به راحتی با شخصیتهای دیگر همسان پنداشته میشوند و گاه کس دیگری بودن تنها مایة دلخوشی آنها است. این دگرگونیهای مداوم و از دست رفتن هویت اولیه، نوعی هویت غیر قابل پیشبینی، اما تعیینپذیر را در آنها به وجود میآورد. نکتة متمایزکنندة این دو رمان در نوع تکثر شخصیتهاست. تغییر هویت در رمان اُستر رفتن انسانی به جلد انسانهای دیگر است، اما در رمان مجابی اغلب شخصیتها در اشیاء یا حیوانات مسخ میشوند. کوئین با نام اصلی ویلیام ویلسون که نویسنده و منتقد ادبی است؛ طی روایت، چندین بار به هیأت اُستر درمیآید:
«(کویین) همانطور که در ایستگاه میگشت، هویت جدیدش را به خود یاد آوری کرد. تازه داشت میفهمید که تأثیر تغییر هویتش به پل اُستر چندان هم ناخوشایند نیست. احساس کرد که او را از خود بیرون کشیدهاند» (اُستر، 1398: 84).
این ویژگی گاه تا آنجا پیش میرود که هویت کوئین بین چند شخصیت معلق میماند:
«در شخصیتهای سه گانهای که کوئین پیدا کرده بود، ویلسون یاوهگو، کوئین آلت دست و ورک صدای جانداری بود که به تمام قضایا معنی میبخشید. ویلسون حتی اگر توهم بود حیات آن دو دیگر را توجیه میکرد» (همان: 16).
شخصیت متزلزل کوئین در جایجای رمان در تمام شخصیتهای مرد حاضر در داستان از جمله پیتر استیلمن پدر (94 و 95) و (181)، پل اُستر (100)، مارکس ورک (102)، هنری دارک (124) و پیتر استیلمن پسر (132-135)، همزادپنداری کرده است.
در رمان «لطفاً درب را ببندید» هم شخصیت «سام» در موقعیتهای متفاوت با چهرههای متعدد و متناقض خودنمایی و خواننده را با این تناقضها در کلافی سردرگم گرفتار میکند؛ این رمان هم عیناً همچون رمان اُستر بر مدار تناقض در هویت و هستی شخصیت اصلی میچرخد. به این طریق «نامشخص بودن هویت شخصیتها، موجب بیثباتی دنیای توصیف شده در رمان و برجستهشدنِ ساختارِ وجودشناسانة آن میشود» (مکهیل[33]، 1392: 161).
سام شخصیتی است که تا آخر رمان در هیچ هویتی ثبات پیدا نمیکند:
«من کیام آخر؟ این که اسمش اینه سام یا هرچی... میگه این اصلاً مهم نیست که تو باور کنی یا نه، تو یه قالبی، یه اسمی که تو پوستت شکل بیشکل دریا خونه کرده...» (مجابی، 1379: 51) او در طول داستان چندین بار جنسیت خود را از دست داده و دچار تناسخ میشود و به سایه (10)، بخار متراکم (17)، گربه (42) تغییر هویت میدهد، تا آنجا که به تعداد بینهایت تکثیر میشود و محاسبات خواننده را به کلی به هم میریزد. (همان: 123)
4-5. عدم قطعیت زمان و مکان
ژنت[34] اصطلاح زمان پریشی را دربارة روایتهایی به کار برده است که به خط سیر زمان تقویمی که از دید او معیار ثابت «نظم» زمانی است؛ وفادار نماندهاند (Genette, 1980: 48 ). در این داستانها زمانپریشی میتواند هم در سطح زمان روایت رویدادها و هم در سطح زمان وقوع آنها رخ دهد. پرش از یک زمان و مکان به زمان و مکان دیگر، هم به ساختار رمان شکلی از هم گسیخته میدهد و هم موجب چندپارگی و تشتت در روایت رویدادها میشود.
بینظمی زمانی در روایت رویدادهای رمان مجابی از فنون پرکاربردی است که تقابل با محدودیتهای زمان دنیای واقعی در آن به وضوح دیده میشود. در رمان مجابی گذشته یا حال بودن زمان معنی خودش را از دست میدهد و در ذهنیترین حالت خود هم کارکردی عینی دارد:
«این را گفته باشم که ما زمان را تقسیم نمیکنیم به گذشته و حال و آینده. گذشته همانقدر تو اتمسفر حال است که آینده» (مجابی، 1379: 155) .
در داستانکی با عنوان «شنبة دیگر در همان بیتاریخی» سخن از شخصی است که زمان را گم کرده است. او را از روی شبکهای به گذشته برده بودند، گذشتهای که آنرا نمیشناخت:
«دوهزار سال پرتاب شده بود به جلو. بهرو افتادهبود با سر روی سنگهای زمخت هخامنشی. الواح پیروز سر و صورتش را خونین کرده بود. همة استخوانهایش درد میکرد. در همین اثنا روی شبکه او را پرتاب کردند به هزار سال عقب. حالا دیگر استخوانهایش نرم شده بود. بازهم دورتر رفت...» (مجابی، 1379: 10-11).
در این رمان زمان تقویمی نیست و بازگشت به گذشته و رفتن به آینده در زمان حال اتفاق میافتد. بهکار بردن تصاویر زمانی چون «هیچ سال بعد»، «دو روز پیش از غروب» (همان: 22) و ... مبین این گونه از زمان پریشیها هستند (ر. ک: 8، 44، 61، 66، 78، 93، 107، 109، 125، 134، 153 و 159).
در رمان اُستر بازی با زمان به شیوة دیگری است. او بنابر اصل مدور بودن رمانهای پسامدرن، رمان را با یک خاطره از گذشتة شخصیت اصلی آغاز میکند و بلافاصله پس از آن به زمان حال برمیگردد. اُستر عمداً امتداد خطی زمان در روایت را به هم میریزد و اتفاقاتی که در گذشته افتاده و یا در آینده قرار است رخ دهد در میانة داستان ذکر میکند و روایت داستان تا انتها بر همین روال ادامه مییابد:
«بعدها، خیلی بعد از آنکه دیگر کاری نمیشد کرد، متوجه شد در درونش به این امید بوده که مسئله را با ذکاوت تمام حل کند، پیتر استیلمن را سر بزنگاه از خطر برهاند و تا هر موقع که دلش خواست رابطهاش را با خانم استیلمن ادامه دهد. البته اشتباه میکرد، اما در مقایسه با تمام اشتباهاتی که از ابتدای ماجرا تا پایان آن از کوئین سر زده بود، این یکی از بقیه بدتر نبود.» (اُستر، 1398: 103 و ر. ک: 26، 165 و 199).
4-6. فرجام چندگانه[35]
پایان در رمان پسامدرن نه مانند پایانِ بستة رمان رئالیستی است و نه مانند پایانِ بازِ داستانهای مدرن و اغلب «با پایانی چندگانه و کاذب و تصنعی یا با تقلید تمسخرآمیزی از فرجام مواجهیم» (لاج، 1389: 156-157). به پایان رساندن رمانی همچون «لطفاً درب را ببندید» با خرده روایتهای بسیاری که دارد، به این شیوه، فضا را برای تأویلها و تحلیلهای مختلف باز میگذارد و انتظار خواننده را در خوانش روان داستان برهم میزند؛ زیرا سرگذشت شخصیت اصلی و بسیاری شخصیتهای دیگر همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده و مجابی خواننده را آزاد گذاشته است که با توجه به دادههای ذهنی خود، پایان هر یک از فصلها و در نهایت پایان کلیت رمان را شکل دهد. جملههای پایانی هر یک از فصلها خود گویای باز بودن آنهاست،که برخی از آنها از این قرارند:
«دستم را گرفت، به افق برد و از آن عبور کردیم» (مجابی، 1379: 14).
«عاقبت چیزی در تابلو باقی میماند که انگار هیچ چیز نیست. یک تکه تاریکی توی دریای ظلمات» (همان: 24).
«پدربزرگ آن طرفتر چمبک نشسته بود و زیر سایة بید لب جوی آب پشتش به ما بود و کار پنهانی خود را ادامه میداد» (همان: 107).
«نگاههای من باید از وحشتی خبر میداد که زبانش باز شد» (همان: 150).
«در تاریکی لبانش را جستم و میدانستم که ضبط میشوم و نمیترسیدم» (همان: 171).
«کشورم را خواب میدیدم» (همان: 191).
پایان در رمان اُستر هم مانند رمان مجابی با دخالت مستقیم راوی شکل میگیرد. این نوع پایانبندیها از آنجا که اغلب با دخالتهای صریح راوی همراه است، صبغهای فراداستانی به رمان میبخشد و «با محروم کردن خواننده از انتظاراتی که از متن دارد، توجه او را به روند برساخته شدن خود جلب میکند» (غفاری، 1389: 83):
«تا آنجا که به کوئین مربوط است، نمیتوانم بگویم حالا کجاست. دفترچة سرخ را با دقت تمام خواندم و هر نکتة مبهمی در داستان نتیجة قصور من است...، در مورد اُستر عقیده دارم که در این ماجرا رفتار درستی نداشت. اگر دوستی ما قطع شد به خاطر قصور او بود. در مورد من، هنوز به کوئین فکر میکنم او همیشه با من خواهد بود و هر جا که هست امیدوارم موفق باش.» (اُستر، 1398: 203).
4-7. پارانویا[36]
در احاطة کس دیگری بودن موجب دلهرة شخصیتها در هر دو رمان شده است. «بسیاری از نقشآفرینان ادبیات داستانیِ پسامدرنی عمیقاً خود را در معرض این خطر میبینند که از هر حیث در نظام فکری کس دیگری احاطه شوند» (پاینده، 1383: 99).
«تغییر هویت به اُستر به معنی آن بود که تبدیل به آدمی بدون درون شود، انسانی بدون تفکر و اگر هیچ فکری نداشت، اگر زندگی درونیاش غیر قابل دسترس شده بود، دیگر جایی نداشت که به آن پناه ببرد» (اُستر، 1398: 100 و ر. ک: 28، 54، 69، 99، 114 و 136).
جهان و فضای حاکم بر داستان هر دو رمان به واسطة پارانویا عرصههایی وحشتآور و سرشار از دلهره و تردیدند:
«در آمار، به مثابه یک انسان، یک عدد هستی مساوی با اعداد دیگری که جمعیت صد میلیونی را میسازی، وقتی برای ده درصد از این جمعیت تصمیمی خاص گرفته شود که تو هم جزء آنها هستی، ترجیح میدهی تفاوتهای خود را به رخ بکشی که از این ده درصد مجزا شوی. اما تصمیم قطعی گرفته شده است و هیچ فرقی بین آحاد این ده درصد که تو جزء آنها شدهای قایل نخواهند شد...» (مجابی، 1379: 189 و ر. ک: 58، 69، 94، 119، 169، 158 و...)
این دلهره که کس دیگری الگوی زندگی شخصیتها را تعیین میکند و انواع توطئههای پشت پرده برای محروم ساختن آنها از استقلال اندیشه و عمل در حال شکلگیری است و همه باید به شرطی شدن تن در دهند، آنها را میآزارد. بنابراین، شخصیتهای مبتلا به پارانویا آرزوی نوعی زندگی سیال و محصور نشده را در سر دارند و «برای مقابله با توطئههای فردی طرحریزی میکنند» (لوئیس، 1383: 96)، اما اغلب این برنامهها با شکست مواجه میشوند:
«هرطوری که دربارهاش فکر میکرد، هر چقدر فکر میکرد، هر چقدر هم که میخواست طور دیگری باشد، کاری از دستش ساخته نبود...» (اُستر، 1398: 172).
یا:
«مینگریستم و درک نمیکردم آن روابط را، نگریسته میشدم از شش جهت و تا مغز استخوانم را حلاجی میکردند. اوایل خیلی ناراحت شدم، بعد دیدم همین است که هست و نباید روزگارم را حرام کنم» (مجابی، 1379: 158).
بحث و نتیجهگیری
در این پژوهش دو اثر پسامدرن از اُستر و مجابی مورد بررسی قرار گرفته است. انتظار میرفت که به دلیل گسترده بودن موضوع پستمدرن در غرب، ساختارشکنیها در آثار اُستر هوشمندانهتر باشد و او به خوبی مشخصههای پستمدرن را در رمان خود جلوهگر سازد. همچنین تازه بودن آموختههای بنیادی مسئلة پستمدرن در ایران در اثر مجابی مشهود باشد، اما از خوانش تطبیقی این دو رمان نتایجی به دست آمد که با فرضیة اولیه همخوانی نداشت. متنآمیختگی در هر دو رمان کاملاً یکسان نیست، اما به صورتی بارز در هر دو دیده میشود و خالقان آنها از طریق اشارة مستقیم یا تلویح به اسطوره، ساختن کولاژهایی با استفاده از نوشتههای دیگران، تاریخهای برساخته و درآمیختن خیال با واقعیت و تلفیق سبک نوشتار عصرهای مختلف تصاویر شگفتی ساختهاند با این تفاوت فاحش که این شگرد در «لطفاً درب را ببندید» اغلب به صورت تاریخ مجعول است و این خصیصه نسبت به رمان اُستر هم بسامد بیشتری دارد و هم با ظرافت هنری بهتری به تصویر کشیده شده است و اُستر اغلب به ساختن کولاژهایی با استفاده از نوشتة دیگران توجه دارد.
ویژگی بارز رمان مجابی آمیختگی داستان و گفتمان روایی آن است؛ یعنی روایتهایی همراه با شگردهای روساختی و توصیفهای آشناییزداینده که بر ارزش هنری و ادبی اثر بیش از پیش افزوده است. نگاههای اینگونه در رمان اُستر هم از درجة هنری کمتری برخوردار است و هم بسامد پایینتری دارد.
مهمترین ویژگی شخصیتهای هر دو رمان این است که هیچ مرکزیت و یا هویتی ندارند، اما درجۀ ماشینی و به دور از واقعیت بودن شخصیتهای رمان اُستر به اندازة شخصیتهای مجابی نیست. حضور صداهای چندگانة شخصیتها با هم و درهم، متنی چندصدایی را در هر دو رمان ساخته است. علاوه بر این، در هر دو رمان هیچ اصل مرکزی برای سامان بخشیدن به کلیت اثر وجود ندارد؛ پیشبینیپذیری طرح و ساختار به بازی گرفته میشود و توالی منطقی حوادث و روایتها بارها شکسته میشود، اما این امر در رمان مجابی وضوح بیشتری دارد.
«لطفاً درب را ببندید» در کل ترکیبی از خردهروایتهای تودرتوست در حالی که رمان اُستر فاقد پیرنگ منطقی نیست.
در نهایت پایانی چندگانه، کاذب و تصنعی در هر دو رمان فضا را برای تأویل ها و تفسیرهای مختلف خواننده بازگذاشته است.
منابع
نویسندگان هیچ گونه تعارض منافع ندارند.
[1]. Lyotard, J. F.
[2]. metanarrative
[3]. Auster, P.
[4]. Merivale, P.
[5]. Bakhtin, M..
[6]. Personal computer= PC
[7]. Queen.
[8]. Stealman, p.
[9]. Absurd
جنبش ادبی که پس از جنگ جهانی دوم پا گرفت. «معناباختگی» را میتوان شورشی علیه فرهنگ و ادبیات پیش از دورة مدرن دانست که طبق آن، انسان موجودی خردمند و عالم هستی و روابط میان آن نیز معنادار تلقی میشد، اما ادبیات معناباختگی انسان را به صورت موجودی منزوی و مضطرب تصویر میکند که در دنیایی غریب و تهی شده از معنا، بار زندگی کابوس مانندی را به دوش میکشد (پاینده، 1383: 177)
[10]. Baudrillard, Jean.
[11]. Intertextuality
[12]. Kristeva, J.
[13]. Saussure, F.
[14]. Bakhtin, M.
[15]. Barthes, R.
[16]. Collage
تکهگذاری یا کولاژ، اصطلاحی است که در نقاشی به کار میرود و آن اثری است که از گردآوری و چسباندن مواد گوناگون روی سطحی ساده به وجود میآید؛ از قبیل تکههای روزنامه، پارچه، چوب، درِ بطری یا بلیط تئاتر. در شعر تکهگذاری در مورد اثری به کار میرود که در آن نوشتههای گوناگون از قبیل نقل قولها، عباراتی از زبانهای خارجی، تلمیحها و مانند اینها گنجانده شده باشد. در رماننویسی، بهخصوص در آنچه به ضد رمان معروف شده نیز این شیوه زیاد بهکار میرود (میرصادقی، 1385: 101). به بیان دیگر، کولاژ مبیّن چند معنایی، درهم تنیدگی و چند سبکی و گفتمان میان چند نوع ادبی است.
[17]. Baudelaire
شارل پیر بودلر (1821-1867)، شاعر و منتقد سمبولیست فرانسوی.
[18]. Vermeer
یان ورمیر، نقاش هلندی 1632-1675.
[19]. ویکتور، پسر وحشی اهل روستای آویرون در فرانسه که در قرن هجده میزیست.
[20]. Herodots
تاریخنگار یونانی (425-484).
[21]. Dupin
کارآگاه داستانهای پلیسی ادگار آلن پو (1809- 1849) نویسندة آمریکایی.
[22]. Melville, H.
ملویل (1819-1891) رماننویس آمریکایی که موبیدیک معروفترین رمان اوست. نویسنده در این خطوط به رمان «روایت آرتور گردن پیم اهل نانتوکت» اشاره دارد.
[23]. از شخصیتهای داستان آلیس در سرزمین عجایب نوشتۀ لوئیس کارل (Carrol, L.)، نویسندهانگلیسی (1832-1898).
[24]. Cervantes
میگل سروانتس (1547-1616) نویسندة اسپانیایی و خالق دنکیشوت.
[25]. Indeterminacy
- Lodge, D.
[27]. short circuit
[28]. Medium
[29]. Discourse
[30]. Todorov, T.
[31]. Waugh, P.
[32]. Grotesque
واژهای ایتالیایی که برای اولین بار توسط «فرانسوا رابله» پا به عرصة ادبیات نهاد و در زبان فارسی به معانی مختلفی چون مضحک و مسخره، خندهآور، شگفتآور، ناهنجار، ناجور و عجیب و غریب، باور نکردنی، نامعقول، خیالی، ناآشنا، ناساز و ناموزون ترجمه شده است.
- McHale, B.
- Genette, G.
[35]. Multiple End
[36]. Paranoia