دانش بلاغت، حاصل و تناسب تمام تمهیدات و شگردهای زبانی با پیام، بافت و مخاطب است. جرجانی در اسرارالبلاغه هنگامیکه در آغاز کتاب از تجنیس سخن میگوید با آوردن شواهدی نشان میدهد که این صناعات لفظی تنها در صورتی زیبا و مستحسن هستند که با معنی در پیوند باشند و به القای آن یاری رسانند (الجرجانی، 1392: 7-8). «نحو» به معنی میزان توانایی شاعر در طرز قرار دادن اجزای جمله به میزان تناسب است. یکی از مهمترین نکتههایی که در اثر هنری و بهویژه شعر یا نثر شاعرانه و به طور کلی در هر نوع هنری که با کلمهها سر و کار دارند، بلاغت جمله است؛ یعنی آگاهی از طرز کاربرد اجزای جمله. امکانات نحوی هر زبان از جهتی محدودترین امکانات است. هنگامیکه میخواهیم جملهای را بیان کنیم، همۀ واژههای متعلق به آن زبان در اختیار ما هستند تا با هر کدام خواستیم، جملۀ خود را آغاز کنیم و آن را بسازیم، اما با انتخاب اولین کلمه، انتخاب واژه با واژههای بعدی را در زنجیر گفتار محدود میکنیم؛ زیرا در میان طبقۀ نامحدودی که از نظر دستوری ممکن است در این طبقه از زنجیر گفتار جای گیرد، عدهای با اولین کلمه، سازگار و عدهای ناسازگارند. علاوه بر این، بیشترین حوزۀ تنوعپذیری در زبان، حوزۀ نحو است.
بهطور کلی، بزرگترین نظریهپردازان بلاغت ایران و اسلام از جمله «جرجانی» ضمن عطف توجه به خود و حوزۀ نحو، بلاغت و تأثیر آن را در حوزۀ ساختارهای نحوی زبان متصور میکنند. از منظر جرجانی «نحو، علم کشف معانی است. بدین معنی که شاعر زبان را بهگونهای بهکار میبرد که از روابط اجزای کلام با یکدیگر بافتی زنده و متنوع از تصاویر و احساسات به وجود میآورد» (العشماوی، بیتا: 283).
کتاب نفثۀالمصدور زیدری «از امهات کتب تاریخ و ادب پارسی شمرده میشود. این کتاب را شهاب زیدری، چهار سال بعد از اقامت در میافارقین و اطلاع از پایان کار سلطان جلالالدین بهگونۀ بثالشکوی و در شرح دشواریهایی که برای سلطان در اواخر عهد او و نویسنده پیش آمد و در شرح مصائبی که خود تحمل کرده بود، نوشت. نسوی، نفثۀالمصدور را به یکی از اعیان خراسان در ضمن مراسلهای دوستانه نوشته و در آن، واقعۀ هجوم تاتار به آذربایجان، دشواریهای سطان جلالالدین در اواخر عهد او و مصائب پیش آمده را به شیوۀ حسب حال شرح داده است. اهمیت تاریخی این رساله آن است که از یک سو، مؤلف آن منشی سلطان جلالالدین بوده و بسیاری از وقایع را به چشم خود مشاهده کرده است و از دیگر سو، این رساله نه با محافظهکاری ناشی از نظارت گفتمان سیاسی غالب (مغولان) بلکه به وسیلۀ گفتمان مغلوب نوشته شده و از اینرو عمدتاً بازتابندۀ صریح حوادث و بیانگر احساسات واقعی نویسنده و هموطنان او نسبت به قوم مهاجم است» (با تلخیص بهار، 1380: 3/7).
انشای نفثۀالمصدور، متصنع، بسیار منشیانه، سرشار از صنایع لفظی و معنوی و همراه با افراط در استفاده از زبان و ادب عربی است که این امر تا حد زیادی از جریان رقابتی موجود در تاریخنویسی و نثر منشیانه نیمۀ اول قرن هفتم است و در این مسیر از اعمال قدرت و اقتدار نگارش خود کمال استفاده را برده است. زیدری با وجود اینکه در این کتاب تاریخ مینویسد، اما بهواسطۀ قلم هنرمند خویش سبب میشود که متن کتاب خوانشی چندبُعدی را به دست دهد که هم بتواند مورد عنایت مورخان باشد و هم از جنبههای گوناگون ادبی حائز اهمیت باشد.
با وجود دشواریهای بسیاری که در نثر متصنع منشیانۀ کتاب نفثۀالمصدور وجود دارد، اما ساختار نحوی آن به گونهای است که سبب جذابیت کلام زیدری شده است. برای گشودن زمینۀ پژوهش و گفتوگو در این موضوع، چنین پرسشی را به میان میآوریم که در نثر مصنوع و متکلف زیدری، ساختار جملات و نحو کلام چگونه تحتتأثیر بلاغت قرار گرفته است؟
- پیشینۀ پژوهش
در دهههای اخیر با ظهور شاخههای جدید در علومی مانند معنیشناسی، زبانشناسی، تحلیل گفتمان و کاربردیشناسی از یکسو و پیشرفت رویکردها و نظریههای جدید در حوزۀ نحو و دستور زبان از سوی دیگر در کنار توجه به برخی نظریات فلسفی ماهیت و کاربرد زبان، زمینۀ گشودن بحثهای جدید در باب ارتباط دستور و نحو با بلاغت و احیای تحلیلهایی از آن نوع که در ادامۀ کار عبدالقاهر جرجانی است، فراهم آمده است. در دنیای عربزبان، کتابهایی منتشر شده است که ضمن تلخیص و گردآوری، میراث بلاغی این مباحث را با نگاهی جدیدتر و امروزیتر گزارش میکند؛ از آن جمله کتاب چهار جلدی معانیالنحو است (ر. ک: سارلی، 1398: 236). در زبان فارسی نیز اخیراً بحثهای مشابهی گشوده شده و برخی آثار ادبی با طرح دیدگاههای نوین پیرامون ارتباط نحو، دستورزبان و بلاغت به نگارش آثار موفقی دست زدهاند از جمله کتاب «بلاغت ساختارهای نحوی در تاریخ بیهقی» از سیدقاسم (1396)؛ نویسنده در این کتاب که مستخرج از رسالۀ دکتری وی است، ویژگیهای ترکیب و تنوع ساخت نحوی تاریخ بیهقی را از منظر بلاغی به دقت مورد واکاوی قرار داده و اثبات کرده است که مقاصد زیباییشناسی نحوی در تاریخ بیهقی با مسائل اجتماعی و سیاسی دربار غزنویان بهشدت گره خورده است.
سید قاسم (1392) در مقالۀ «کارکرد بلاغی آرایش واژگانی در تاریخ بیهقی» بهصورت مختصرتری به ارتباط نحو بر بلاغت واژگانی تاریخ بیهقی توجه کرده است.
جبری (1396) در مقالۀ «تأثیر گسترش ساختار جمله بر ماهیت معنا در نثر صوفیانه» به صورت گذرا اشاراتی به تأثیر خلاقیتهای ساختاری و (بلاغی) بر نحوِ نثر صوفیانه داشته و زنجیرۀ معنایی کشفالاسرار میبدی را از این منظر بررسی کرده است. اثبات تعلیق معنا، افزایش معنا و عمق بخشیدن به معنا از منظر گسترش بلاغی ساختاری نحوی در کشفالاسرار از دستاوردهای این پژوهش است.
سارلی و همکاران (1398) در مقالهای با عنوان «بلاغت ساختهای نحوی نشاندار در اشعار نیمایی اخوان ثالث» چگونه ساختهای دستوری و نحوی نشاندار و متنوع را با ملاحظۀ بافت زبانی و موقعیتی در خدمت القای معنی و پیام موردنظر خویش قرار داده است.
برای کشف روابط میان دستور و بلاغت و یافتن چهارچوب تحلیلی جامع درخصوص نفثۀالمصدور تاکنون پژوهشی صورت نگرفته و در بیشتر پژوهشهای مربوط به نثر این کتاب، الگوهای بیانی، بدیعی با ساختار سبکی این کتاب موردتوجه قرار گرفته است؛ از جمله شامیان و جعفری (1397) در مقالۀ «تبیین الگوی کاربرد صناعات بدیعی و بیانی در نفثۀالمصدور»، حکیم آذر (1394) در مقالۀ «تحلیل محتوای نفثۀالمصدور نسوی» و صادقی و میرزایی (1397) در مقالۀ «بررسی زبانشناختی نفثۀالمصدور اثر شهابالدین محمد زیدری با رویکرد تحلیل گفتمان انتقادی». در پژوهشهای یاد شده بحثی مشابه با ساختار مقاله پیش رو مطرح نشده است.
- روش پژوهش
شیوۀ پژوهش در این مطالعه به روش سندکاوی، مطالعات کتابخانهای و تحلیل محتواست. دادهها به روش تصادفی و بر مبنای انتخاب مواردی که قابلیت بررسی از منظر عنوان پژوهش را داشته باشد، گزینش و انتخاب شدهاند. ملاک ساختار نحوی معیار در این پژوهش کتب دستور زبان فارسی معتبر و ملاک بررسی بلاغت نحو براساس نظریات جرجانی است.
- یافتهها
فارسیزبانان براساس قواعد خاصی، واژگان یک جمله را در کنار یکدیگر قرار میدهند. بسیاری از عوامل زبانی و بلاغی در چینش نحوی واژگان تأثیر میگذارد و موجب تقدیم و تأخیرهایی در همنشینی اجزای کلام میشود، اما قاعدۀ کلی در جملات معیار (با احتساب شرایط کلی دستور زبان در دستور تاریخی) چنین است که «ابتدا مسندٌالیه میآورند پس وابستۀ فعل، بعد فعل را» (فرشیدورد، 1378: 92). فرشیدورد با ذکر نمونههایی از فارسی باستان تا فارسی دری بر این موضوع تأکید میکند که ترتیب «مسندٌالیه + وابستۀ فعل+ فعل» از قدیمترین زمان تاکنون رایج بوده است (همان: 231). چنانچه در قدیمترین آثار فارسی دری نیز رعایت این الگو را میتوانیم ببینیم: «بهار را عینالبقر خواند، وی آماسهای سخت بگشاید چون از او موم روغن کنند» (هروی، 1371: 67).
«واژۀ نحو معادل کلمۀ syntax در زبان انگلیسی است که از واژهای یونانی به معنی «نظم و ترتیب» گرفته شده است. این کلمه از جنبۀ لغوی به معنی «جهت و اسلوب» بهکار رفته و در اصطلاح بهمعنی جهتگیری قواعد به شیوهای دستورمند اطلاق شده است. به طور کلی، نحو هر زبان، شامل شیوهای است که با استفاده از آن میتوان واژهها را بهگونهای ترکیب کرد که بتوان واحدهایی بزرگتر ساخت. به عبارت دیگر، نحو عبارت است از قواعدی که از چگونگی همنشینی تک واژهها روی زنجیرۀ گفتار و ساختن واحدهای بزرگتر سخن میگوید» (باقری، 1382: 145).
3-1. نحو و آرایش کلام در زبان فارسی
اگر رابطۀ سازمند میان سبک و اندیشه پذیرفته شود و نحو نیز حامل و سازندۀ اندیشه دانسته شود، میان ساختارهای نحوی جملهها با بلاغت کلام پیوند استواری وجود دارد. صدای نحوی، پژواک وضعیت ذهنی ما در رؤیارویی با محیط است. بلاغت خود را بر روابط نحوی کلمات تحویل میکند و سبب گزینش نوع خاصی از نحو و دستور زبان میشود.
نحو معیار، شکل عادی قرار گرفتن اجزای جمله در هر زبان است که خنثی و بدون برجستگی است؛ بنابراین، از طریق آن به نکتهای دربارۀ ذهن و اندیشۀ نویسنده نمیتوان پی برد، اما اگر جایگاه یکی از اجزای جمله نسبت بهصورت طبیعی آن نحو معیار تغییر کند از آن در جایگاه تغییر بلاغی میتوان بهره برد.
خروج از نحو معیار به روشهای مختلفی صورت میگیرد و فراوانی هر یک از این شیوهها سبب ایجاد رویکرد تازهای به متن میشود. آنچه امروزه خروج از معیار نحوی نامیده میشود گاه به دلیل سختی و دیریابی متن در علم بلاغت تحت عنوان «تعقید معنوی» ارزیابی میشود. رجایی در معالم البلاغه درخصوص تعقید معنوی آورده است: «و آن چنان است که بر اثر رخ دادن خللی در ترتیب معانی دلالت کلام بر معنای مراد واضح و روشن نباشد به طوری که سامع مقصود متکلم را درک نکند مگر بعد از مشقت و تأمل بسیار» (رجایی، 1353: 12).
در زبان فارسی، نویسندگان کتب دستوری، سبکشناسان و نویسندگان کتب علم معانی دربارۀ چیدمان و آرایش نحوی کلام بحثهای فراوانی ارائه دادهاند و هر یک از منظر علم خود به این موضوع پرداختهاند و از میان دستورنویسان فارسی میتوان به خانلری، فرشیدورد و باطنی اشاره کرد. خانلری تنوع ترتیب اجزای جمله در قرون اولیۀ پیدایی فارسی دری را «ناشی از شیوۀ طبیعی گفتار و تحتتأثیر ساختمان روان جملات قرآنی و بلاغت آن میداند» (1397: 275). به هر ترتیب ذات شاعرانگی طبیعی زبان فارسی بهگونهای است که نویسنده میتواند به دلخواه و به اقتضای دلخواه، ترتیب و توالی جملات را بهگونهای تغییر دهد تا بر چیزی تأکید کند و بر مخاطب تأثیری خاص بگذارد.
3-2. ارتباط نحو و بلاغت
از نظر علم بلاغت، بحث از ثبت و ضبط کلمات، قواعد خشکی نیست که جایگاهی در هنر نداشته باشد، بلکه نحو، همان علم کشف معانی است (فلاحتی و اشرف، 1394: 16)؛ اما جابهجایی نحوی چگونه صورت میگیرد؟ «یکی از ویژگیهای زبان بشر، وجود ساختِ سازهای (ساخت گروهی) در سطح نحو است و ساختِ سازهای بدان معناست که برخی از عناصر واژگانی که در یک ساخت بهکار میروند، نوعی پیوند و انسجام دارند و به طور کلی ساختار جمله از سازههای متفاوتی بهوجود میآید که در یک جمله به گونهای سلسله مراتبی به هم مرتبط میشوند». «در جابهجاییهای نحوی اغلب زبانها، این کل یک سازه است که تغییر مکان میدهد و اصلاً یکی از آزمونهای تشخیص سازه، این است که در تقدیم و تأخیر عناصر یک جمله، اجزایی که یک سازه (گروه) را تشکیل میدهند با هم جابهجا میشوند که اصطلاحاً به آن، آزمون جابهجایی میگویند. با این حال در زبان فارسی، سازههای گسسته هم وجود دارند؛ یعنی سازههایی که در تغییر آرایش واژگانی جمله، بخشی از آنها جابهجا شد، دو یا چند پاره میشوند. این نوع اخیر جابهجایی را در زبان فارسی میتوان به دو نوع درونسازهای که در اصل نحوی نیست، اما پیامدها و تأثیرات نحوی دارد و برونسازهای تفکیک کرد: الف- درونسازهای یا فرآیند جابهجایی عناصر یک سازۀ نحوی درون همان سازه. گسست با جابهجایی عناصر سازۀ فعلی یا اسمی (قلب) و تقدیم عنصری بر عنصر دیگر آن سازه در درون همان سازه واقع میشود؛ مانند این عبارت فعلی «نهاده سر به صحراها» که پیشآیی عنصر صرفی «نهاده» را بر عنصر غیرصرفی «سر به صحراها» میتوان برای این نوع جابهجایی شاهد آورد. ب- برونسازهای یا فرآیند جابهجایی سازه به بیرون از یک سازۀ نحوی -با حرکت در بین سایر سازههای نحوی- گسست عناصر سازهای و تقدیم جزئی از آن بر سازههای دیگر جمله یا تأخیر سازهای است که به نوعی با درآمیختگی عناصری از آن سازه با عناصر دیگر نحوی در جمله صورت میگیرد یا آن سازه در دو سوی عنصر نحوی دیگری قرار میگیرد» (سارلی و همکاران، 1398: 242).
3-2-1. بلاغت نحوی در ساختمان جملات نفثۀالمصدور
3-2-1-1. طول جملات و اقتضای حال مخاطب
میتوانیم از رهگذر بررسی طول جملات، بلاغت گوینده را دریابیم، چراکه طول جمله نسبتی با میزان درنگ و تأمل گوینده در یک واحد فکری دارد. بررسی میانگین فراوانی جملات کوتاه و منقطع و فراوانی جملات بلند در نفثۀالمصدور ما را به یک نکتۀ بلاغی رهنمون میسازد.
«از دشمن کامی حامی و حارس میشد و کام مراد در کام حاسد میشکست تا در نوبت عراق دست گرد جهان برآورد تا مجنون نحوی به دست او افتاد و به استعانت عمر و زید و تقدیم انواع حیله قرار منصب کتابت در غیبت میان» (زیدری نسوی، 1343: 14).
در این جملات، خواننده متوجه پیوستار بلاغی جملهها و انسجام نحوی آنها میشود. اندیشۀ زیدری در تمام طول بند، تدوام دارد. «پیوند جملات از نظر بلاغی منطقی و براساس تداعی خیال است» (فتوحی، 1390: 279). استفاده از حروف و عوامل ربط از قبیل اگر، چون، که، تا، اما و... به جهت افزایش توضیح، رابطۀ تقابلی یا خلاف انتظار، توضیح رابطۀ علی و یا رابطۀ زمانی بهکار میرود (نوروزی و غلامحسینزاده، 1388: 1).
جایگاه آغازین جمله مهمترین امکان بلاغی در چیدمان نحوی کلام است. مبتدا یا آغاز نقطۀ عزیمت پیام و به باور جرجانی کانون توجه جمله است (سیدقاسم، 1392: 69). با توجه به آرایش نحوی و واژگانی آزاد در زبان فارسی و عربی، پیشآیی عناصر جمله و مبتدا قرار گرفتن آنها مقولهای نویسندهمحور است؛ در نتیجه جایگاه آغازین نوعی ظرفیت بالقوۀ بلاغی در خود دارد. جایگاه مبتدا؛ یعنی جایگاه آغازین جمله حداکثر برجستگی[1] را دارد و هر چه جمله رو به پایان میرود، این برجستگی کاهش مییابد (راسخ مهند، 1388: 121).
علمای بلاغت از جمله عبدالقاهر جرجانی و پس از او، انگیزۀ تقدیم را عنایت و اهتمام به مقدم میدانستند و علاوه بر آن انگیزههای دیگری مانند «اختصاص و تقویت کلام» را برای تقدیم بهکار بردند. جرجانی این بحث را دارای فایدهها و محاسن بیشمار میداند و میگوید «این باب از کتاب -تقدم و مبتداسازی - را فواید بسیاری است و محاسن بیشمار، دامنۀ استعمال در آن وسیع است و کرانههای آن بس دور؛ در این باب معانی بدیعی برای شما چهره میگشاید و شما را به نکات لطیفی آگاه میسازد و شعری را میبیند که شنیدنش شما را به وجد و شوق میآورد و در خاطر شما تأثیری بس لطیف برجای میگذارد، آنگاه تأمل میکنید و متوجه میشوید که علت اینکه آن شعر لطافتی یافته و نشاطی در شما ایجاد کرده است که در آن کلمهای مقدم شده و لفظی را از جایی برداشته در محلی دیگر نهادهاند» (الجرجانی، 1392: 166).
در زبان فارسی هر جمله دارای یک تکیۀ اصلی است. همچنین پیامرسانی مهمترین جزء در یک ارتباط زبانی بهحساب میآید؛ بنابراین، تکیۀ جمله به شکل بینشان روی فعل یا نزدیکترین عنصر فعل قرار میگیرد (وحیدیانکامیار، 1384: 48).
«تا این دو روی تیز زبان در میان، دش آندی گرفته، سلامت پای بر کران نهاده، از آنگاه باز که فتنه از خواب سر برداشته، هزاران سر، برداشته بلارک آبخوره، تا خونخوار شده، خونخوار شده، سنان سرافراز به مثال زروآزمایان سر افراز گشته، تیر که نصیب هدف بودی، تیر ضمیر آمده، تدبیر در میدان تقدیر چون گوی سرگردان شده، آبستنان لیالی را هر لحظه اگرچه حاله معین شده است حُبلی را نو به نو بلایی زایید» (زیدری نسوی، 1343: 2).
در نمونۀ فوق جملات پیاپی و تودرتوی زیدری حاصل مترادفاتی است که وی به اقتضای حال برای توصیف موقعیت آورده است. بلاغت ساختار نحوی ایجاب کرده است که با اطناب جملات خود را بیان کند. مبتداسازی نه تنها ترتیب جمله را تغییر میدهد، بلکه سبب نشانداری ساخت نحوی و تأثیر بلاغی میشود (میرعمادی و مجیدی، 1385: 9). در مبحث پیشآیی «نهاد»، جملات در حالت بینشانِ نهاد ذکر میشوند و ترکیب و توالی ساختار نحوی معیار را حفظ میکنند:
«نیز که نصیب هدف بودی، تیر ضمیر آمده» (زیدری نسوی، 1343 :2).
«این مصیبت نه از آن قیبل است که به بکاء و عویل در مدت طویل حق آن توان گزارد» (همان: 48).
«من بنده از حرقت فرق
دوستان و احباب و ضجرت هجرت یاران و اصحاب چندان بار محنت بر دل نهاده بودم» (همان: 57).
«ممالک همه مهالک گشته. مسالک به یک بار معارک شده. قواعد ملک به یکبارگی اختلال پذیرفته. عقود دولت به کلی انحلال یافته. دیوان در جای اصحاب تمکن یافته. مدارس علوم همه مدرس شده. محاضرات همه به حدیث محاصرات مبدل گشته ریاض رساتیق انیق، مَحط مجانیق شده» (همان: 95).
چنانکه ملاحظه میشود، ساخت نحوی «نهاد» در این جملات، همان پیشآیی معمول و هنجار زبان است. حال این سؤال مطرح میشود تأثیر بلاغی این روش؛ یعنی بهرهگیری از نحو معیار در ساختار نثر مصنوع و متکلف این اثر چیست؟ بهنظر میرسد آنچه زیدری را برای استفاده از سیاق و چیدمان طبیعی زبان در بهکارگیری «نهاد» وادار کرده است، تلاش وی برای برقراری ارتباطهای مخاطب و تأثیرگذاری بر او بهواسطۀ «تخاطب» است.
زیدری در نفثۀالمصدور با خلق تصاویری بدیع و شگفتانگیز، حجم انبوهی از آرایههای بدیعی و بیانی را برای نمایش قدرت و چیرگی خود در کلام بهکار میبرد. زیدری چه در این تصاویر زینتی و چه در تصاویری که نقش اصلی در گزارش و شرح ماوقع برای او ایفا میکنند با ترکیب چند لایهای از عناصر خیالانگیز، تصاویر دیریابی را خلق کرده است که از تعمد وی برای تصویرپردازی خبر میدهد. نویسنده با آگاهی از قدرت تأثیرگذاری تصاویر، افزون بر القای تصاویر، واژگان را در این تصویرپردازی به خدمت میگیرد و همین موضوع، سبب غرابت و در مواردی تکلف بیش از حد و دیر فهمی متن میشود.
راهکار وی برای غلبه بر دیریابی متن، بهرهگیری از شفافسازی به کمک نحو معیار بهویژه در چیدمان طبیعی کلام در ذکر نهاد است. زیدری به اقتضای حال مخاطب که ممکن است کلام دیرفهم مملو از تصاویر را درنیابد، کمترین میزان هنجارگریزی را در جابهجایی سازۀ نهاد به خدمت میگیرد. نویسنده قصد دارد چشم خواننده را به اوضاع اسفناک ایران باز کند، اما جوهرۀ زبان وی، کلام را گاه به مرز ناهمواری و ناهماهنگی میکشاند. در اینجاست که کلام محوری از یکسو و مسألۀ ارتباط با مخاطب از سوی دیگر، جزر و مدی دائمی را در متن کتاب به وجود میآورد؛ نخست اندیشه اوج میگیرد و معانی باریک و دقیق میشود، آنگاه کلام در نهایت تصنع و خیالپردازی بیان میشود؛ در این هنگام برای خوانندۀ نفثۀالمصدور مجالی باقی نمیماند تا بهدنبال رفع ابهام دستوری باشد؛ بدین ترتیب در سیاق کلام، «نهاد» عموماً مشخص و در جایگاه ثابت خویش است و جملات نیز عمدتاً کوتاه. درست به دلیل همین ویژگی ژرف و ارتباط درونی نویسنده و مخاطب است که با وجود لغات دیریاب و آیات و عبارات فراوان عربی، باز هم خواننده رغبت دارد تا رشتۀ کلام زیدری را در گشایش دردهای سینه دنبال کند:
«رفیقان همچون من از غذا به خونخواری قناعت ننمودند و از شراب به آب دیده اکتفا نکرده» (همان: 58).
«من بنده که به خلاف احباب با او طریق درست عهدی سپرده بودم و به ضدیت دیگران ... نیکو پیوندی نموده، به ارمیه رسیدم» (همان: 83).
در نفثۀالمصدور نویسنده جهت اقناع مخاطب و اقتضای حال و همراستا کردن وی با آلام و رنجهای خویش، جملات را پیاپی و با شدت و تأکید (توالی) بیان میکند و از عوامل ربط پیوند و جملهها و بندها به اغراض گوناگون بلاغی بهخوبی استفاده میکند، برای نمونه :
«بعضی به خواب غفلت پهلو بر بستر تن آسانی نهاده و طایفهای در شراب ارغوانی دور دوستکانی در داده تا عاقبت تن آسانی هرامانی بار آورد و دوستکانی دشمن کامی؛ یک روزکه خندید که سالی نگریست» (همان: 40).
چنانکه مشاهده میشود چیدمان نحو در این عبارت انسجام ساختاری معیاری خود را حفظ کرده است؛ افعال (و وجه وصفی) در انتهای بندها ذکر شده است. آنچه نحو جمله را بلاغی کرده، تمثیلی است که در بند موصولی پس از حرف اضافۀ (تا) ذکر شده است. «انسجام بلاغی بند نوشت، نشان از تداوم منطقی اندیشهها و توالی آنها دارد. سستی و گسستگی بندنوشت ناشی از گسست و پارگی واحدهای اندیشه -جملهها- از یکدیگر است» (فتوحی، 1390: 280).
انسجام بلاغی متن در نفثۀالمصدور حاصل دو چیز است: یکی پیوستار معنایی و دیگر پیوستار دستوری. پیوستار یا انسجام معنایی آن که از سازگاری منطقی ارتباط گزارهها و معانی ضمنی آن و خط سیر حوادث نشأت گرفته، اما پیوستار دستوری آن حاصل همکاری عناصر دستوری زبان مانند حروف ربط، حروف شرط، پیوندها و وابستهسازهاست که این انسجام غرض بلاغی نویسنده را بهخوبی برآورده میسازد. آن هنگام که مخاطب ما در برابر سخن، حالات متفاوتی داشته باشد، سخن به اقتضای حال مخاطب با ایجاز یا اطناب بیان میشود (تجلیل، 1363: 5). ساخت اطلاعی جملات نفثۀالمصدور بهصورتی است که «اصل سنگینی در انتها» در چینش سازهها مؤثر است؛ درست به همین دلیل است که در زمان برجستهسازی عملیات پسایندسازی در ساختار جمله رخ میدهد. آن زمانی که ترتیب سازهای به صورت معیار در چینش طبیعی خود باشد و فعل در ساختار پسایندی خود بیاید، ترتیب سازهای جمله بر اصل پویایی ارتباط[2] تأکید دارد:
«فیالجمله آخر روز، دست از این روز فروشدگان باز داشتند» (زیدری نسوی، 1343: 105).
«به رسم کوران دست دست در یکدیگر زدیم» (همان).
«و آن یک کس را عصاکش خویش کردیم» (همان: 108).
«مدت چهار سال در این عِتاب به تکلف قلم باز کشیدم» (همان: 120).
مخاطب در این چیدمان نحوی و ترتیب منطقی سازهها، پویایی ارتباطی را بهتر درک میکند. در حقیقت زیدری به دلیل آنکه میزان زیادی از صناعات بلاغی، بدیعی، بیانی و شیوههای شاعرانه را در نثر خویش مورد استفاده قرار داده، سازههای اطلاعی را در ترتیب بینشان sxv بهکار میبرد. با دقت در ساخت اطلاعاتی جمله و بازخوانی آنها میتوانیم دو نوع متفاوت از اطلاعات را که جمله به ما منتقل میکند از یکدیگر بازشناسیم؛ هدف اصلی از بیان یک جمله، انتقال اطلاعاتی است که مخاطب از آنها آگاه نبوده است. زیدری از مزاحمت هرگونه عاملی در چیدمان نحوی پرهیز میکند. وقتی فعل در جایگاه اصلی خود قرار میگیرد، جمله بیش از حد طولانی نمیشود و سهولت پردازش سبب میشود که بتواند گاه جملات را بشکند:
«از آنجا که روی مینهی، به هر گامیکه میروی، ناکامی خواهد بود و به هر قدمیکه بگذاری، ندمی روی خواهد نمود» (همان: 98).
به این ترتیب خوانندۀ نفثۀالمصدور پس از مدتی است با متن، عادت میکند اطلاع اصلی و تکمیلی را در انتهای جمله بهدست آورد و البته معطوفهای مترادف بسیاری هم در این میان بهکار میبرد؛ هر یک از معطوفهای زیدری حرف تازهای در خود دارد:
«الحق من بنده از حرقت فرقت دوستان و احباب و ضجرت هجرت یاران و اصحاب چندان بار محنت بر دل نهاده بودم و چنان از جان و جهان سیر گشته که اندیشۀ خواب و خورد طعام و شراب اگر به مدت نیز در کشیدی و زمان نیک دراز گشتی بر خاطر نگذشتی» (همان: 58).
پس از هر فعل، مکث و گسستی طبیعی در جمله پدید میآید و قرار گرفتن فعل در میانه و ایجاد جملات همپایه به کمک واو عطف نوعی ریتم و ضرباهنگ ایجاد میکند. همین درنگهای ریتمی به کمک چیدمان نحوی طبیعی زبان را به سمت ادبیت پیش میبرد.
3-2-1-2. گروههای فعلی و نحو معیار
یکی از انواع جابهجاییهای بلاغی در پیشآیی، قسمتی از سازههای فعل است به صورتی که بین اجزای آن سازه، چه فعل ساده، چه مرکب یا عبارت فعلی فاصله افتد. این نوع جابهجایی نحوی بیشتر در شعر رخ میدهد که اقتضای وزن و ضرورت قافیه، عرصه را برای نحو معیار تنگ میسازد و آن هنگام که در سازههای فعلی با تقدیم عنصری از فعل و تأخیر عنصری دیگر از فعل روابط معنایی خاصی دنبال شود، قطعاً هدف گوینده در سخن اغراض بلاغی است. یکی از این تغییرات تقدیم یا پیشآیی جزء غیرصرفی در فعل مرکب است؛ بهگونهای که بین عناصر گروه فعلی فاصله بیفتد و عناصر نحوی دیگر در جمله بین اجزای سازۀ فعلی از هم گسسته قرار بگیرند. این نوع جابهجایی از آن جهت که موجب برجستهسازی و تأکید بر بخش غیرصرفی عنصر فعلی و تغییر اطلاع جمله شده، ساخت جمله را از حالت بینشان به نشاندار تبدیل میسازد. از کاربرد این نمونهها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
«تا روزگار در این انتظار بیحاصلِ امروز به فردا، گذرا بندند» (همان: 29).
بین اجزای سازۀ فعل مرکب (روزگار گذراندیند) گسستی ایجاد شده و جزء غیرصرفی با تقدیم بر متمم از هستۀ فعلی (جزء صرفی) خود جدا شده و در ابتدای جمله قرار گرفته است. این جابهجایی اجزای فعل، موجب مبتداشدگی جزء غیرصرفی فعل (روزگار) در جمله شده و پیشآیی و تقدم آن بر متمم جمله (در این انتظار بیحاصل) موجب توصیف متمم شده است و آن را درون خود گرفته که این «درونهگیری»، برجسته شدن جایگاه متمم را نیز در پی دارد و نیز از نظر ساحت اطلاعاتی جمله، این تغییر ساختار نحوی را نشاندار کرده است و سبب برجستگی کلام میشود. علاوه بر این، تغییر نقطۀ کانونی اطلاع جمله با درآمیختگی با سازۀ متمم، موجب تأکید و برجستگی آن شده است و تمام توجه مخاطب را به «در این انتظار بیحاصل» جلب کند، اما مصداق این نمونۀ یاد شده در نثر نفثۀالمصدور زیاد نیست.
زیدری به ساحت جملات کوتاه و وجه وصفی افعال و افعال ساده یا ساختار نحو معیار در افعال مرکب یا عبارات فعلی بسیار پایبند است. ساختار این کتاب با طرح داستانی خود، جنبۀ روایی دارد و همین ساختار روایی طرح منسجمی را در نحو جملات فراهم آورده است. قرینهپردازی در نثر شاعرانۀ آن الگوی زبای خاصی را برای نویسنده فراهم میآورد. تکرار متوازن الگوهای واحد زبانی، نویسنده را به این سمت سوق میدهد که پارههای عبارات را بهصورت کوتاه و با پیکربندی افعال در ساختار نحوی معمول و معیار؛ یعنی در آخر پارهها بیاورد. چیدمان نحوی یکسان به دلایل قرینهپردازی را میتوان عامل بلاغی رعایت نحو معیار در ساختار جملات این اثر دانست.
ـ «تلاطم امواج فتنه کار جهان برهم شورانیده است و سیلاب جفای ایام سرهای سروران را جٌفای خود گردانیده است» (همان: 1).
تکرار الگوی نحوی را به صورت معیار به فراوانی در این اثر میتوان مشاهده کرد و همین مسأله سبب میشود که به منظور رعایت توازن موسیقایی و بلاغی، پارههای فعلی را اغلب در انتها دو به دو به کار برد. در حقیقت چیدمان نحوی فعل بهصورت یکسان در پارههای قرینه:
«به کدام مشتاق شداید فراق مینویسی و به کدام مشفق، قصۀ اشتیاق میگویی» (همان: 5).
«آن خاکساران آتشی را خاک، سوی مکمن اجل میراند و آن گوران خر طبع را گور، سوی مرابض آساد میدواند» (همان: 33).
«جانی به نانی باطل میکردند و نفسی به فلسی ضایع میگردانیدند» (همان: 65- 66).
3-2-1-3. ساختار نحوی و جابهجایی گروه قیدی
آن زمان که قیدِ فعل از بخشی به آغاز یا پایان جمله منتقل شود و از فعل فاصله بگیرد، این شگرد نیز در راستای بلاغت و زیبایی سخن میتواند یکی از مبانی مستحکم بلاغی متن باشد. زیدری با جابهجایی قید، قصد ایجاد تأکید در کلام و برجستهسازی دارد. این رفتار زبانی در اصطلاح علم معانی با حصر و قصر که روشی برای ایجاد انحصار در فرد یا شیء خاصی است، نزدیکی و قرابت دارد:
«بدین صفت ترسان و هراسان، ده دوازده روز راه قطع الکوکب حندس الظلماء قطع میکردم» (همان: 69).
«روی سوی آذربیجان که به جان در آن حدود خطر بودم نهادم، شاد همچون خیال» (همان: 74).
در دو جملۀ اول قرار گرفتن قید «ترسان و هراسان» در ابتدای جمله و در فاصلهای با فعل، ساخت این جمله را از نظر نحوی نشاندار کرده است و از نظر ساخت اطلاعاتی جمله، نقطۀ پایانی اطلاع کلام با انتقال به آغاز جمله موجب بزرگنمایی عمل و نشان دادن قید «ترسان و هراسان» شده است و حالتی از ترس و بهتزدگی و تلاطم روحی احوال نویسنده را به خوبی به خواننده منتقل میکند. زیدری به کمک این جابهجایی به فضاسازی در نثر خود کمک میکند. بهعنوان مثال در این جمله:
«خلیجالعذار، عذار در خدمت عارض عراق سبز کرد» (همان: 76).
که پیشآیی قید در زمینۀ هدف معنایی نویسنده که بیآبرویی و بیشرمگی یکی از صاحبمنصبان دربار مغول را بیان میکند، کارکرد القایی مؤثری دارد.
«بیشک در این سر وقت از هر آفرید، .... انتقاممند» (همان: 22).
در این عبارت، قیدِ فعل پیش از فعل و با فاصلهای از آن قرار گرفته است. این نوع قرار گرفتن جهت تأکید بر میزان و عدد است و بدین ترتیب بلاغت نحوی را نشاندار کرده است. برای معنادار کردن این جایگاه، میتوانیم آن را به شکل بینشان در ساخت معیار برگردانیم:
«در این سر وقت از هر آفریده...، بیشک انتقام کشید» (همان).
این شگرد که زیدری برای نشان دادن شدت انتقام و قدرت کینهکشی بهکار برده، توانسته است این معنا را به زیبایی در این ساخت نثر شاعرانه به خواننده منتقل کند؛ فاصله گرفتن قید از فعل و در آغاز جمله قرار گرفتن برای نشان دادن عظمت و هولناکی انتقام کارکرد هنری را در ساختار نحوی جمله به اقتضای کلام به مخاطب نشان داده است. این شیوۀ جابهجایی نحوی، هنری است که زیدری برای تأثیر بیشتر در رساندن و القای پیام خود به مخاطب بهکار گرفته است. دوری قید از فعل و تقدیم یا تأخیر آن پس از فعل یکی از بهترین شیوههایی است که نویسنده در کاربست حرکت سازههای نحوی جمله برای اهداف بلاغی خود نشان داده است و یا در مثال زیر:
«بدین صفت ترسان هراسان ده دوازده روز راه را قطع الکوکب حندس الظلماء قطع میکردم» (همان: 69).
در این مثال نیز چنانکه مشاهده میشود قید (ترسان/ هراسان) با تقدیم و پیشآیی نسبت به فعل (قطع میکردم) سبب برجستهسازی و تأثیر بلاغی کلام شده است.
بحث و نتیجهگیری
زیدری نسوی از نحو معیار و چیدمان طبیعی جملات، بیشترین بهره را برده است. نویسنده در این کتاب، عناصر جمله را بنا به دلایلی که فقط با رجوع به بافت موقعیتی متن آشکار میشود،به قصد اطلاعرسانی صریح در چیدمان طبیعی خود بهکار میبرد و کمتر پیش میآید که این نظم نحوی را بر هم زند.
یافتههای این پژوهش نشان میدهد که در ساختارهای نحوی نفثۀالمصدور زیدری به دلیل انسجام موضوعی و رعایت اقتضای حال مخاطب در بافتی شاعرانه که حاصل پیچیدگیهای معنایی است از پیوندهای گوناگون ساختاری، بهره برده است. خواننده در پایان هر جمله از جملههای تشکیلدهندۀ ساده یا مرکب با معنایی مستقل، روبهرو است. پیشآیی و پسآیی -برخلاف هنجار معیار- در متن دیده نمیشود و تسهیل در پردازش جمله و تنظیم هارمونی خبری از جمله تمهیداتی است که زیدری برای غلبه بر متن مصنوع و سرشار از تصاویر شاعرانه و لغات مهجور و متکلف عربی در متن استفاده کرده است. درازدامنی و اطناب جملات در نفثۀالمصدور، سبب کم رنگ شدن مفهوم جملهها میشود و خواننده در سایۀ واژههای دشوار و دیریاب و عبارات عربی در بسیاری از مواقع، معنا را گم میکند؛ این در حالی است که باید واژهها در سایۀ معنا به جریان درآیند. در این اثر، بلاغت ساختاری متن و رعایت مقتضای متن و مخاطب به گونهای است که برای غلبه بر این نوع از ابهامات و درازدامنیها، نویسنده، اسیر درهم ریختگی و آشفتگی نحوی نمیشود.
تعارض منافع
نویسندگان هیچ گونه تعارض منافع ندارند.
[1]. Promoinece
[2]. Communicative Dynamism