مقدمه
برای آنکه بتوان تحلیل درستی از سیر تحول و تطور زبان فارسی در ادوار مختلف تاریخ به دست داد، لازم است پیش از آن شماری از زبانپژوهان با رویکردهایی پیکرهبنیاد ساخت زبان فارسی را توصیف کرده باشند. چنین مرحلهای مسلماً مقدم بر تبیینهایی است که در آن به چرایی عملکرد و رفتارهای دستگاههای زبان پاسخ داده میشود. یکی از اهداف این پژوهش، ارائة اطلاعات توصیفی از ساخت زبان فارسی در ابتدای دوران تدوین آن است.
یکی از موضوعات شایان توجه در قلمرو نحو زبان فارسی موضوع «ترتیب ارکان جمله» است. زبان فارسی مانند بسیاری از خویشاوندان خود در زبانهای دیگرِ هندواروپایی که در مسیر تحلیلیشدن پیش رفتهاند، از مؤلفة «ترتیب ارکان جمله» برای تعیین نقشهای نحوی استفاده میکند. نویسندگان فارسیزبان از هنگام تولد آثار منثور فارسی دری همواره به انحای مختلف از این مؤلفه بهره گرفتهاند و به فراخور شرایط مختلف و در بافتهای متفاوت، ارکان جمله را کنار هم چیدهاند. با مطالعة آثار قدما میتوان حدی از انعطافپذیری را در تغییر ترتیب ارکان جمله مشاهده کرد؛ اما سؤالی پیش میآید: بهراستی در سدههای آغازین فارسی نوین کدام نوع از ترتیبهای سازگانی حضور پررنگتری دارند و وضعیت ذهنی نویسندگان و تمایل آنها به تأکید یا برجستهکردن یک موضوع چگونه در صورت زبان منعکس میشود؟ مشخصاً پاسخ به چنین پرسشهایی میتواند راه را برای تحلیلهای دیگر باز کند. از این رهگذر میتوان توضیح داد که چه زمانی در جملات فارسی نوعی هنجارگریزی نحوی رخ میدهد و این هنجارگریزی چگونه دستمایة شاعران و نویسندگان قرار میگیرد.
یکی از عواملی که نحوة چیدمان ارکان جمله را تعیین میکند ساخت اطلاع است. در رویکردهای صورتگرایانة نحوبنیاد، تلاش بر آن است تا با توجیهات نحوی مسئلة حرکت و جابهجایی ارکان جمله بررسی شود، اما در دیدگاههای کارکردگرایانه تبیین علل و چگونگی استفادة گویشوران از آرایشهای متنوع زبانی، جز با توجه به بافت و عوامل گفتمانی صورت نمیپذیرد. از منظر زبانشناسی نقشگرا، دستورزبان بهواقع توصیف چگونگی تطابق معنی با صورتبندی زبانی است. از این منظر میتوان برای هر صورت زبانی یک تبیین کاربردی ارائه داد. شاید استعارة کوه یخ برای توصیف صورتهای زبانی مناسب باشد؛ از آن جهت که دریافتکنندگان پیام صرفاً با برآیند شنیداری یا کتبی پیام مواجه میشوند و عموماً به سازوکارهای پیچیده و پرشماری که در پسِ تولید صورتهای زبانی نهفته است، توجهی ندارند.
مطالعة ترتیب ارکان جمله و علل جابهجایی سازهها میتواند تا حدی ما را به سمت کشف چگونگی کارکرد ذهن در صورتبندی مفاهیم راهبر شود. چنین مطالعاتی دربارة فارسی امروز تا اندازهای صورت پذیرفته، اما شمار پژوهشهایی از این دست که بر متون ادوار پیشین زبان فارسی متکی باشد، چندان قابلتوجه نبوده است. اطلاعاتی که تا کنون از ساختمان نحوی متون منثور در سدههای آغازین فارسی نوین به دست آمده، عمدتاً محصول مطالعات سبکشناسان سنتی است. با مروری بر مطالعات پیشین درمییابیم که پژوهشهای پیکرهبنیاد اندکی مبتنی بر نظریات نحوی از ساخت زبان فارسی در دوران سامانی و غزنوی انجام شده است. لذا شایسته است تا ضمن ارج نهادن بر آرای محققان علوم بلاغت و سبکشناسان سنتی، مختصات زبانی و نحوی دورة موردبحث را با تکیه بر چارچوبهای نظری بازنگری کنیم.
مطالعة زبانشناختی متون قرن پنجم از بابت موقعیت تاریخی ویژة این قرن حائز اهمیت است؛ موقعیتی که باعث شد زبان فارسی در معرض تأثیرات درونی و بیرونی بسیار قرار گیرد. شمار فراوان ترجمههایی که از متون عربی و متون تفسیری قرآن صورت گرفت تاحدودی بر نثر قرن چهارم و پنجم اثر گذاشت، و شواهد آن را میتوان در رفتارهای نحوی زبان فارسی در این دوره ملاحظه کرد. در همین باره بهار (1330: 37) به مواردی از تأثیرپذیری نحو فارسی از عربی اشاره میکند، برای مثال موارد فراوان تقدیم فعل بر نهاد در متون این دوره را متأثر از جملههای فعلیة زبان عربی میداند. صرفنظر از تأثیر زبان عربی، میتوان مجموعهای از ویژگیهای فارسی دورة میانه و پهلوی را نیز در متون قرن پنجم مشاهده کرد. چنین مباحثی انگیزة اصلی مؤلف مقالة حاضر برای تحلیل و بررسی این دوره بوده است. امید است نتایج این پژوهش خود سنگ بنایی شود برای تحلیلهای دیگر و مورد استفادة محققان حوزة زبانشناسی تاریخی، نحو زبان فارسی، و سبکشناسان متون نثر قرار بگیرد.
در پژوهش حاضر با بررسی آماری دادههای پیکرة زبانی، ابتدا ترتیب بنیادین ارکان جمله در قرن پنجم مشخص میشود، سپس در چارچوب دستور نقشگرای نظاممند هلیدی ، توصیفی کمّی از الگوهای نشاندار ساخت اطلاع در این دوره ارائه میگردد. در نهایت تشریح خواهد شد که جابهجاییهای سازهای در متون موردبررسی تا چه اندازه با انگیزههای اطلاعی صورت گرفته است. امید است که این پژوهش گامی مثبت در مطالعات سبکشناختی تاریخی بردارد.
در این پژوهش سه سؤال اصلی مطرح است:
1. ترتیب بنیادین ارکان جمله در متون نثر قرن پنجم کدام است؟
2. به ترتیب کدامیک از الگوهای نشاندار ساخت اطلاع بیشترین بسامد را در متون نثر قرن پنجم دارند؟
3. در میان جملاتی از متون نثر قرن پنجم که به لحاظ ساخت اطلاع نشاندار هستند، تا چه اندازه جابهجایی ارکان جمله ملاحظه میشود؟
پیشینة پژوهش
تا کنون پژوهشهای متعددی برای بررسی ترتیب ارکان جمله و ساخت اطلاع در زبان فارسی صورت گرفته است اما تمرکز آنها عمدتاً بر فارسی امروزی بوده است. غالب دادههای پژوهشهای حوزة ساخت اطلاع، از میان مکالمات زنده و روزمرّه اخذ شده است. در چنین وضعیتی بهخاطر حضور مشخصههای نوایی با اطمینان بیشتری از کهنگی یا نو بودن عناصر متن سخن گفته میشود اما قضاوت دربارة ساخت اطلاع در متون قدما با دشواری بیشتری همراه است؛ زیرا باید دقایق و ظرایف معنایی متون با تکیه بر بافت زبانی فهم شود. در این بخش به برخی پژوهشهای مرتبط با مقالة حاضر اشاره میشود.
مجیدی (1390) در پژوهش خود پیکرهای متضمن 400 متن علمی، آموزشی، داستانی و روزنامهای را بر پایة دستور نقشگرای نظاممند هلیدی بررسی و تحلیل میکند. هر کدام از جملات پیکره در این پژوهش ابتدا به دو بخش آغازگر و پایانبخش تقسیم میشوند، سپس کهنگی و نوبودن هر سازه تعیین میگردد. از دریچة نتایجی که مجیدی ارائه میکند، میتوان ارتباط ترتیب ارکان جمله با ساخت اطلاع را دریافت. طبق یافتههای پژوهش موردنظر در قلمرو آغاز/پایانبخش یا ساخت اطلاعی کهنه/نو آرایش سازگانی «فاعل –فعل» و «فاعل-مفعول-فعل» بیش از دیگر چینشها مشاهده میشود که البته طبیعی و مطابق انتظار مینماید؛ اما نکتة قابلتأمل آن است که در قلمروهای اطلاعی دیگر نیز حضور چنین ترتیبهایی چشمگیر بوده است و این امر نشان میدهد که یافتن ارتباط میان ساخت آغازگری و ساخت اطلاع با ترتیب ارکان جمله در زبان فارسی با دشواری مواجه است.
کشاورز دیزجین (1393) در پایاننامة کارشناسیارشد خود به تأثیر قلب نحوی بر ساخت اطلاعی جمله در دو متن کلیلهودمنه و تاریخ بیهقی پرداخته است و در چارچوب ساخت اطلاع نگاهی تطبیقی و مقایسهای به این دو متن دارد. نتایج حاصل از این پژوهش نشان میدهد که فراوانی قلبهای نحوی رخداده در تاریخ بیهقی بیشتر از کلیلهودمنه است، اما از نظر ساخت اطلاع وضعیت در دو متن مشابه است و قلبهای نحوی رخداده بر تأکید اطلاعی جملات تأثیر گذاشتهاند و نگارنده تقریباً هیچگونه تأکید تقابلی در دو متن مشاهده نکرده است. درنهایت از مجموع یافتهها چنان برمیآید که قلب نحوی به انگیزة تغییر برجستگی سازهها در جملههای مستخرج منجر به ایجاد ساختهای نشاندار شده و بر وضعیت ساخت اطلاع اثر گذاشته است.
طباطبایی (1394) با بررسی پیکرهای شامل 520.000 واژة برگرفته از متون علمی، ادبی، داستانی، و گزارشهای خبر روزنامهها تلاش میکند تا بسامد ترتیبهای مختلف ارکان جمله در فارسی معاصر را نشان دهد. مؤلف این رساله مشخصاً توجه خود را بر ساختهای بینشان معطوف میدارد که در پیکرة یادشده، 7085 واژه برآورد شده است. مؤلف بیان میکند که در زبان فارسی امکان پسایندسازی عناصر فاعل و مفعول صریح وجود دارد. همچنین پیشایندسازی مفعول صریح به انگیزة برجستهسازی و ایجاد تقابل فراوان رخ میدهد اما این امکان در مورد مفعول غیرصریح تعریف نمیشود. طبق تحلیل نگارنده، علت گفتمانی پسایندسازی مفعول صریح احتمالاً قراردادن آن در جایگاه کانونی ویژه و مؤکّد ساختن سازه باشد.
نگینی (1399) با گردآوری پیکرهای مشتمل بر 787 جمله (13634 بند) و برچسبگذاری آن در چارچوب دستور نقش و ارجاع میکوشد توصیفی از الگوهای ترتیب ارکان جمله در متون منثور قرن هفتم هجری ارائه دهد و از این رهگذر به ارزیابی آرای سبکشناسان سنتی درباب ویژگیهای نحوی دورة مزبور بپردازد. او درنهایت ساخت بینشان ترتیب ارکان جمله در این دوره را به صورت موضوع 0- موضوع 1- محمول یا به عبارتی SOV یا OV نشان میدهد.
مفاهیم نظری
در این بخش میکوشیم توصیفی از مفاهیم نظری در حوزة ساخت اطلاع، ساخت آغازگری و ترتیب ارکان جمله ارائه دهیم و سپس ارتباط میان این حوزهها را با تکیه بر آرای نقشگرایان تشریح کنیم. پیش از هر چیز لازم است نگاهی به خاستگاه نظری بحث در دستور نقشگرای نظاممند هلیدی داشته باشیم.
دستور نقشگرای نظاممند
در دهة هشتاد میلادی مایکل هلیدی با استفاده از دستاوردهای نظری حلقة پراگ، توصیف خود از نظام زبان را در قالبی تحت عنوان «دستور نقشگرای نظاممند» طرحریزی کرد. در میان رویکردهای نقشگرایان به زبان بیتردید متنمحورترین آنها دستور نقشگرای نظاممند است، این گرایش به متن در آثار متنمحور مالینوفسکی پیرامون محیط فرهنگش سابقه دارد و همینطور در اصرار فرث به تجدد ارتباط میان ساختهای نظری با دادههای متنی قابلمشاهده است (Butler, 2003: 47). اعتقاد هلیدی در این نظریه بر این بود که دستور زبان بهواقع توصیف چگونگی تطابق معنی است با صورتبندی زبانی. به باور او برای هر صورت زبانی میتوان یک تبیین کاربردی ارائه داد و چنان نیست که دستور مستقلانه بدون ارتباط با بافت غیرزبانی مسیر خویش را در پیش گیرد. از منظر هلیدی عنصر اصلی در دستور زبان معنا و کارکرد است. او به سه نوع معنا و در تناظر با آن به سه نوع فرانقش اشاره میکند که بهواقع وظیفة سازماندهی معنی در بند را بر عهده دارند و عبارتاند از: فرانقش اندیشگانی، فرانقش بینافردی، و فرانقش متنی .
فرانقشهای زبان
نخستین فرانقش در چارچوب نظری هلیدی فرانقش اندیشگانی است و به مفهوم دربارگی اشاره دارد، به آن معنی که هر قسمت از زبان دربارة چیزی ایراد میشود. این فرانقش به چگونگی صورتبندی درک و شناخت زبانور از جهان و طبقهبندی عناصر محیطی و اجتماعی انسان ناظر است و به معنی شناختی و مفهوم گزاره دلالت دارد. فرانقش اندیشگانی در فرایندها، کنشها، رویدادها، فرایندهای خودآگاه و روابط قابلمشاهده است. تحلیل بند در این فرانقش با استفاده از عناصری معنایی صورت میگیرد (Halliday & Hasan, 1976: 26; Halliday,1985: 53).
هلیدی فرانقش دیگری را تحت عنوان فرانقش بینافردی معرفی میکند که به استفاده از زبان در کنشهای ارتباطی اشاره دارد. از طریق این فرانقش است که زبانور احساسات، نگرشها و قضاوتهای خود را ابراز میکند و نقشی در تعاملات بینافردی بر عهده میگیرد. این فرانقش مبیّن کنشهای ما در مواجهه با دیگران در محیط است و به صورتهای کنش، اظهار، پیشنهاد، سؤال و درخواست طرحریزی میشود (Halliday,1985: xiii).
سومین مورد، فرانقش متنی نام دارد. این فرانقش اطلاعاتی را که به وسیلة فرانقشهای بینامتنی و اندیشگانی به اشتراک گذاشته میشود، میسازد و دربردارندة نقش سازماندهی زبان در متن است (Bloor & Bloor, 2004: 11).
زمانی که ما از این چشمانداز به زبان نگاه میکنیم بهواقع در تلاشیم تا دریابیم که گویشوران چگونه پیام خود را ساختمند میکنند. مفهوم ساختمندی با شکل ارائة پیام ارتباط مییابد؛ اینکه چگونه صورتبندی یک متن میتواند به شکلگیری یک معنی منسجم و دارای وحدت ساختاری بینجامد. درنتیجه میتوان گفت که مبحث انسجام در فرانقش مزبور طرح میگردد. برای حصول انسجام متنی ابزارهایی وجود دارد نظیر: تکرار ، پیوستگی و آغازهسازی . زمانی که یک واژه را در گفتار تکرار میکنیم یا برای اشاره به واژة قبل از یک واژة هممعنا استفاده میکنیم، بهواقع در حال بهکارگیری راهکار تکرار برای انسجام بخشیدن به متن هستیم. همچنین بهکارگیری قیود و حروف ربط میتواند پیوستگی متن را توجیه کند. در کنار اینها میتوان برای انسجام بخشیدن به متن از پیشایندسازی عنصری در جایگاه آغازگر استفاده کرد که به آن آغازهسازی گویند. این اتفاق مشخصاً بند را به لحاظ ترتیب ارکان نشاندار میسازد. تحلیل بند در این فرانقش با استفاده از جایگاههای آغازگر و پایانبخش انجام میشود. این دو بخش در کنار هم تشکیل ساخت آغازگری میدهند (Thompson, 2014: 146-145).
در بخش فرانقش متنی دو نظام موازی و مرتبط با هم در تحلیل ساخت بند وجود دارد یکی ساخت اطلاع است که با اطلاع نو و کهنه سروکار دارد و دیگری ساخت آغازگری (معنایی) است که همراه اصطلاحات آغازگر و پایانبخش شناخته میشود (Bloor & Bloor, 2004: 65).
ساخت آغازگری
نظامی که برای تحلیل سازماندهی متن و تفکیک ارکان آن به آغازگر و پایانبخش به کار گرفته میشود، ساخت آغازگری نام دارد. زبانشناسان مکتب پراگ نخستین کسانی بودند که به این جنبه از زبان پرداختند. پس از آنها هلیدی نیز همچنین ساخت آغازگری را بر اساس دستور نقشی تحلیل کرد و آن را در سطح بند (و نه سطح فراتر یا فروتر) به کار گرفت. بهطور مشخص رهاورد تحلیلهای مبتنی بر این نظام به درک بهتر دقایق معنایی زیرین نوشتار یا کلام، و فهم مقصد گوینده کمک شایانی کرد و ابزاری برای سنجش انسجام و طبیعی بودن متن شد. بهطور کلی باید عنوان کرد ساخت آغازگری سبب میشود تا متن قابلپذیرش و طبیعی جلوه کند و از این جهت مطالعة آن اهمیت مییابد (Baker, 2018: 140).
بند در ساخت آغازگری به دو بخش تقسیم میشود: بخش اول آن آغازگر نام دارد. این بخش درواقع همان سازة ابتدایی بند است و بهجز آن، هر آنچه دربند باقی میماند، به قلمرو پایانبخش تعلق مییابد (Thompson, 2014: 147). از نگاه هلیدی آغازگر نقطة عزیمت پیام و قلة متن است و در بند بهعنوان پیام کارکرد دارد؛ همان پیامی که گوینده یا نویسنده در مورد آن سخن میراند. به تعبیری، آغازگر یادآور بند است (Halliday,1985: 36). در هر بند از پسِ آغازگر، پایانبخش میآید که به آن نتیجة پیام گفته میشود. اگرچه بهصورت بالقوه فاعل، مفعول، متمم، افزوده و هرکدام از این عناصر میتواند در جایگاه آغازگر بند قرار گیرد اما عناصری وجود دارند که ذاتاً آغازگر هستند مثل افزودههای عطفی، کیفی، شرطی و حروف ربط وابستگی و همپایگی و آنچه پس از این عناصر میآید در قسمت پایانبخش جای میگیرد (Halliday,1985: 50 - 51).
ساخت اطلاع
دومین نظام تحلیل در بخش فرانقش متنی، ساخت اطلاع است که به سازماندهی متن از لحاظ نقشهای نو و کهنه اشاره دارد. در این نظام آنچه قابلپیشبینی و جزئی از اطلاع مفروض گوینده و شنونده باشد، اطلاع کهنه نام میگیرد و میتواند جایگاه ابتدایی یا انتهایی را در جمله اشغال کند. در کنار عناصر کهنه عناصری در جمله وجود دارند که لزوماً باید در جمله حضور داشته باشند؛ زیرا بار اصلی پیام را بر دوش میکشند و تشکیلدهندة اطلاع نو در بند هستند. پیش از آنکه قسمت نوی اطلاع توسط گوینده یا نویسنده بیان شود، مخاطب نسبت به آن آگاهی ندارد و بخش دیگر یعنی اطلاع کهنه پیشتر توسط دریافتکنندة جمله بر اساس موقعیت یا بافت متنی شناخته شده است (Halliday & Hasan, 1976: 326).
نخستین جزء که حاکی از پیشزمینة مشترک میان گوینده و شنونده است، اطلاعاتی را ارائه میکند که گوینده شناختهشدن آن توسط شنونده را مفروض میداند و بدان ارجاعی میدهد تا از آن رهگذر به سمت جزء دوم یعنی اطلاع نو رهنمون شود (Baker, 2018: 159). این واحدهای اطلاعی در بسیاری موارد و نه ضرورتاً در تطابق با بند قرار میگیرند (Haliday, 1985: 38)؛ بدان معنا انحصاراً حوزة اطلاع نو و کهنه به بند محدود نمیشود؛ به این ترتیب، طبق نظر هلیدی و حسن واحد ساخت اطلاع یک پیام بند نیست، بلکه گروه نواختی است.
همانطورکه بیکر (2018) اشاره میکند در ساخت اطلاع کهنگی برخی عناصر بهمحض مشاهدهشدن قابلتشخیص است؛ ازآنرو که به بخشی پیشینِ کلام ارجاع میدهند. اساساً کهنگی آن ویژگی است که گوینده از طریق آن به چیزی که در بخشهای دیگر بافت زبانی است، اشاره میکند. بهصورت کلی میتوان به دو گروه کهنگی اشاره کرد: گروه نخست شامل ابزارهای دستوری مثل ضمایر شخصی، مشخصگرها و حروف تعریف است؛ و گروه دوم عبارتهای ارجاعی را در برمیگیرد. صرفنظر از چنین عناصری که بالذات به قلمرو کهنه تعلق دارند، در مورد دیگر اجزای بند نمیتوان فارغ از بافت دست به قضاوت زد. شایان دقت است که هویت اطلاع نو و کهنه متأثر از موقعیت بند میتواند تغییر بپذیرد. برای مثال، در یک متن نوشتاری ممکن است که در سطر اول یک واژه متعلق به اطلاع نو باشد و در سطر بعد بدل به اطلاعی کهنه شود؛ ازاینرو، در مورد اطلاع نو صفت غیرقابلبازیابی به کار میرود.
روشن کردن تمایز میان ساخت آغازگری با ساخت اطلاع
هلیدی از نخستین زبانشناسانی بود که ساخت آغازگری را که میراث مکتب پراگ بود از ساخت اطلاع بازشناخت. چیزی که در مورد ساخت آغازگری باید بدان توجه داشت، نسبت آن با گوینده و شنونده است. این اصطلاح برخلاف ساخت اطلاع کاملاً گویندهمحور است یعنی این گوینده است که تصمیم میگیرد که کدام سازه در جایگاه آغازگر و کدام سازه در جایگاه پایانبخش قرار گیرد. ساخت آغازگری مستقیماً با ترتیب ارکان جمله ارتباط مییابد. غالب زبانشناسان مکتب پراگ ساخت آغازگری را با ساخت اطلاع بهعنوان سازوکاری که جایگاه آغازگر را توصیف میکند یکی دانستهاند، درحالیکه هلیدی آنها را دو ساخت مجزا میداند که در مواردی در تحلیل گفتمان تلاقی دارند (Baker, 2018: 136). پس از متیسیوس ، زبانشناسان رویة متفاوتی را در مورد اطلاع کهنه و آغازگر پیش گرفتند. عدهای این دو اصطلاح را یکی پنداشتند و گروهی این دو را از هم تمیز دادند (Halliday, 2009: 219). این دو گروه توسط فرایز (1997)، تلفیقکنندگان و جداکنندگان نام گرفتند. بر این اساس، میتوان هلیدی را جزء دستة دوم دانست. کنون برای روشن شدن تمایز میان این دو نظام لازم است تا نخست تعریف دقیق و درستی از عناصر و مؤلفههای هرکدام داشته باشیم.
باید توجه داشت که ساخت اطلاع فقط با ترتیب و آرایش ارکان بند ارتباط مییابد و نه معنی. در این نگاه فقط پایگاه این ارکان اهمیت مییابد. بخش دیگری که در مورد ارکان متنی اهمیت مییابد، انسجام است که به ساخت اطلاع متن نزدیک میشود. انسجام نفوذ و تأثیری درون واحدهای اطلاعی ندارد و در پیونددهی و برقرارسازی ارتباط میان جملات چنانچه بر اساس بافت قابلتوجه باشد، نقش ایفا میکند. این در حالی است که ساخت اطلاع وظیفة ارتباط میان عناصر درون واحد اطلاع را بر عهده میگیرد (Halliday & Hasan, 1976: 27 -28). برخی دستورنویسان واژة مبتدا و پیام را بهجای آغازگر و پایانبخش استفاده کردهاند اما هلیدی اعلام میدارد که این اصطلاح دلالت متفاوتی دارد زیرا مبتدا فقط به یک نوع آغازگر اشاره دارد (Halliday,1985: 39).
مؤلفههایی که اطلاع کهنه را از آغازگر جدا میکنند:
• ساختار آغازگر-پایانبخش بر اساس ترتیب ارکان جمله فهمیده میشود، اما اطلاع نو و کهنه اینگونه نیست و در سطح بند محدود نمیماند.
• اطلاع نو و کهنه بر اساس نواخت فهمیده میشوند و عناصر نو دارای برجستگی نواختی هستند (Halliday, 2009: 222).
• آغازگر، گویندهمحور و اطلاع کهنه شنوندهمحور است، البته این گوینده است که هردوی آنها را تعیین میکند. به عبارتی، آغازگر چیزی است که گوینده دربارة آن صحبت میکند،اما اطلاع کهنه چیزی است که گوینده قصد دارد به مخاطب منتقل کند.
نشانداری در ساخت اطلاع
ازآنجاکه گویشوران غالباً تمایل دارند تا پیش از ارائة پیام اصلی خود با عناصری ذهن مخاطب را متوجه عناصر پیشین گفتمان سازند، صورت بینشان یا پایهای توالی اجزای ساخت اطلاع بهصورت کهنه/نو در نظر گرفته میشود. بهعبارت دیگر، در یک توالی اطلاع، عناصر کهنه پیش از عناصر نو ذکر میشوند و جایگاه بینشان عناصر نو در قسمت پایانی واحد اطلاعی است (Halliday,1985: 39). لیکن باید توجه داشت که اجزای ساخت اطلاع مفاهیمی مدرّج هستند؛ به آن معنی که برای مثال اطلاع عنصری میتواند نسبت به عنصر دیگر کهنهتر یا نوتر باشد و بر این اساس میتوان درجة پویایی اطلاعی عناصر بند را بر روی پیوستار تحلیل کرد. بهعلاوه، طبق نظر هلیدی میتوان پس از ساخت بینشان کهنه/نو ساختهای نشاندار دیگر را به لحاظ درجة نشانداری بر پیوستاری نمایش داد.
نمودار 1. الگوهای نشانداری ساخت اطلاع (مجیدی، 1390: 198)
بینشان نشاندار
آغازگر/پایانبخش آغازگر/پایانبخش آغازگر/پایانبخش آغازگر/پایانبخش
کهنه/نو نو/نو نو/کهنه کهنه/کهنه
همانطورکه در پیوستار فوق ملاحظه میشود، در یک سر پیوستار ساخت بینشان کهنه/نو وجود دارد که انتظار میرود در یک متن از فراوانی بالاتری نسبت به ساختهای دیگر برخوردار باشد و در سمت دیگر، بینشانترین ساختِ ممکن یعنی کهنه/کهنه قرار دارد که عموماً در متون کمتر تکرار میشود. در میانة پیوستار نیز بهترتیب ساختهای نو/کهنه و نو/نو از درجة نشانداری بیشتری برخوردارند.
ترتیب ارکان جمله
تقریباً یک قرن است که مبحث ترتیب ارکان جمله یا چینش خطی سازههای جمله، موضوع بسیاری از تحقیقات زبانشناختی بوده است. این مؤلفه از آن جهت اهمیت دارد که میتواند نقشی در سازماندهی پیام در سطح متن ایفا کند (Baker, 2018: 135). هنگامی که سازهای از جایگاه متعارف خود جابهجا میشود، احتمال میرود پای عوامل اطلاعی و کاربردشناختی درمیان باشد. هنگام سخن گفتن از ترتیب ارکان جمله و سازوکارهایی که به جابهجاییهای سازهای میانجامد، باید به ویژگیهای نحوی و ردهشناختی هر زبان توجه داشت، زیرا تمام زبانها محدودیتهای یکسانی را بر نحوة آرایش سازگانی جملات اعمال نمیکنند، برای مثال نحو زبان فارسی در قیاس با نحو زبان انگلیسی انعطاف بیشتری از حیث جابهجایی سازهای دارد و گویشوران این زبان با آزادی بیشتری میتوانند کلام خود را مبتنی بر الگوهای نامتعارف و نشاندار صورتبندی کنند.
ترتیب بنیادین یا ترتیب غالب ؟
برخی زبانشناسان میان ترتیب بنیادین با ترتیب غالب تمایز میگذارند. به عبارتی ترتیب غالب را ترتیبی میدانند که به لحاظ فراوانی و آماری کثرت بیشتری داشته باشد؛ اما در مقابل ترتیب بنیادین فقط در جملات گذرا و کنشی قابلطرح است (Siewierska, 1998: 8). مسلماً اگر بخواهیم به توصیفی از ترتیب بنیادین سازهها در یک دوره دست پیدا کنیم باید جملاتی واجد مفعول صریح را برگزینیم و تحلیل دیگر ساختها را کنار بگذاریم، زیرا در ساختهایی نظیر ساخت اسنادی، مفعول صریح وجود ندارد و نمیتوان آنها در پیکرة زبانی با مشخصههای S، O و V برچسبگذاری کرد. بنابراین، برای تحلیل کل جملات یک پیکرة زبانی (چه گذرا و چه ناگذر) ناگزیر باید به سراغ نظریاتی رفت که بر موقعیت هسته (فعل) نسبت به وابستههای اسمی متکی هستند.
پولینسکی از پژوهشگرانی است که تلاش کرد بر اساس موقعیت هسته، چگونگی ارتباط و تمایز میان بندهای پایه و پیرو و پیشاضافهها و پس اضافهها را روشن سازد، و همچنین مشخص کند که هستههای ساختاری (سازههای تعیینکنندة مقولة عبارتها) نسبت به وابستههای خود در چه جایگاهی قرار میگیرند. او بنا بر مفروضات دستور وابستگی ایدة خود را طرح کرد و در سطوح مختلف تقدّم هسته بر وابسته یا برعکس را بررسی نمود. وی بر مبنای موقعیت هسته زبانها را در دو دستة زیر جای داد:
الف) زبانهای هستهپایانی: نخستین دسته از زبانها در تقسیمبندی پولیسنکی زبانهای هستهپایانی نام میگیرد که خود به دو گروه زبانهای «هستهپایانی نامنعطف» و زبانهای «هستهپایانی منعطف» تقسیم میشود.
ب) زبانهای هستهآغازی: دستة دوم از زبانها در تقسیمبندی پولینسکی، زبانهای هستهآغازی نام دارند که بر مبنای میزان انعطافپذیری و گرایش هسته به قرار گرفتن در جایگاه آغازی به سه شاخة «کاملاً هستهآغازی»، «هسته آغازی» و «متفرقه» تقسیم میشوند (Polinsky, 2012: 348 - 359).
ارتباط میان ساخت اطلاع با ترتیب ارکان جمله
ممکن است علت جابهجایی یا عدمجابهجایی سازهای با عوامل کاربردشناختی در ارتباط باشد، بدان معنا که ردپای عناصر اطلاعی در نوع چیدمان سازههای جمله مشاهده گردد. در زبان فارسی یکی از شواهدی که پیوند ساخت اطلاع با ترتیب ارکان جمله را نشان میدهد، رفتار سازه در جایگاه تأکید است. در مطالعات ساخت اطلاع به دو نوع تأکید در جمله اشاره میشود: نخست، تأکید اطلاعی که تأکید بینشان جمله است و دیگر، تأکید تقابلی که با ویژگی برجستگی همراه میشود (درزی و صادقی، 1391: 93). راسخمهند تصریح میکند که سازههایی با تأکید تقابلی و واجد ویژگی برجستگی میتوانند تحت فرایند قلب نحوی جابهجا شوند، اما فرایند قلب نحوی نمیتواند سازهای را از جایگاه تأکید اطلاعی جابهجا کند (1383: 6 - 8). به این مثال توجه کنید:
الف) ماشین را کجا پارک کردی؟
ب) ماشین را در پارکینگ پارک کردم.
ج) در پارکینگ ماشین را پارک کردم.
نظر بر آنکه تأکید اصلی در زبان فارسی بر سازة نزدیک به فعل است، در مثال دوم سازة «در پارکینگ» در جایگاه تأکید اطلاعی جمله قرار گرفته و از همینرو چینش سازگانی جملة دوم بهلحاظ اطلاعی طبیعی بهنظر میرسد؛ اما با نگاهی به مثال «ج» درمییابیم که پیشایندشدن سازة مزبور به جایگاه آغازین ساخت اطلاعی جمله را برهمزده است. دربارة آرایش سازگانی جملات فارسی بهطور کلی انتظار میرود عناصری از کلام که اطلاع نو را صورتبندی میکنند، بیشتر مقلوب شوند و درمقابل، جابهجاییهای سازهای در عناصر کهنه کمتر مشاهده شود (قیاسوند و راسخمهند، 1393). به این ترتیب فرض ما در پژوهش حاضر آن است که میان الگوهای نشاندار ترتیب سازه با الگوی اطلاعی نشاندار کهنه/کهنه انطباق کمتری برقرار شود و در قلمرو اطلاعی الگوهای نو/نو و نو/کهنه بسامد سازههای مقلوب بالاتر باشد.
روش پژوهش
این پژوهش توصیفی-تحلیلی به روش کتابخانهای انجام شده است. در این پژوهش شش اثر منثور از قرن پنجم هجری شامل کشف المحجوب، تاریخ بیهقی، رسالة قشیریه، التفهیم، قابوسنامه و دانشنامة علایی بهمنظور تحلیل و بررسی به لحاظ ساخت اطلاع و ترتیب ارکان جمله انتخاب شدند. از هرکدام 200 جملة ساده و مجموعاً 1200 جملة ساده به صورت تصادفی اخذ و بررسی شد. باتوجه به تأثیر سبکهای مختلف نوشتار بر چیدمان ارکان جمله، تلاش بر آن بود که متونی از سه سبک متفاوت (علمی، دبیرانه، و صوفیانه) انتخاب شوند. تمام جملات مأخوذ از متون یادشده، وارد نرمافزار اکسل شدند و در چند مرحله ابتدا با اسامی نقشهای نحوی سازههای اصلی جمله، و سپس با عناوین اجزای ساخت آغازگری و ساخت اطلاع برچسبگذاری شدند. لازم به ذکر است که انتخاب عناوین نقشهای نحوی بر مبنای متون دستور سنتی فارسی انجام گرفت و قضاوت دربارة نوبودن و کهنگی عناصر متن، بر اساس بافت متنی و شمّ زبانی صورت پذیرفت. در بخش تجزیهوتحلیل دادهها، فراوانی الگوهای مختلف ساخت اطلاع و ترتیب ارکان جمله در هر کتاب و در کل پیکره محاسبه شد و درنهایت عنوان شد که در میان جملاتی با الگوهای اطلاعی نشاندار، تا چه اندازه جابهجایی ارکان جمله ملاحظه شده است.
بررسی دادهها به لحاظ ترتیب ارکان جمله
بهمنظور معرفی ترتیب بنیادین ارکان جمله در متون منثور قرن پنجم، ابتدا به بررسی الگوهای ترتیب سازه در جملات گذرا میپردازیم و سپس توصیفی از جایگاه هسته در تمام جملات پیکره به دست خواهیم داد. از مجموع 1200 جملة سادة مأخوذ 290 جمله گذرا و دارای مفعول صریح بودند. طبق جدول 1 از مجموع 290 جملة دارای فعل گذرا، 278 جمله الگوی ترتیب سازگانی فاعل-مفعول-فعل (SOV) را نشان میدهند و فقط 13 جمله (5 درصد) با الگوهای سازگانی دیگر به چشم میخورد. پس از الگوی SOV، به ترتیب الگوهای SVO با شش مورد (50 صدم درصد)، OSV با پنج مورد (41 صدم درصد) و OVS با دو مورد (17 صدم درصد) بیشترین میزان فراوانی را داشتهاند که در مقایسه با ترتیب بنیادین دوره یعنی SOV ناچیز مینمایند. الگوهای VOS و VSO حتی یک بار هم دیده نشدند و نکتة جالب توجه قرار گرفتن فعل در جایگاه آغازین آنها است. بر این اساس چنین نتیجه میگیریم که الگوی ترتیب سازگانی بینشان در متون نثر قرن پنجم فاعل-مفعول-فعل (SOV) است و الگوهای دیگر نشاندار تلقی میشوند. بر طبق یافتههای آماری میتوان گفت که نسبت درصد جملات گذرای بینشان به نشاندار، 95 به 5 است.
جدول 1. درصد فراوانی شش الگوی ترتیب سازه در جملات گذرای مأخوذ از متون منثور قرن پنجم
الگوهای ترتیب سازه درصد
فاعل-مفعول-فعل 95
فاعل-فعل-مفعول 2
مفعول-فاعل-فعل 2
مفعول-فعل-فاعل 1
فعل-فاعل-مفعول 0
فعل-مفعول-فاعل 0
نمودار زیر درصد فراوانی الگوهای مختلف ترتیب ارکان اصلی جمله را نشان میدهد:
نمودار 2. نسبت جملات بینشان به نشاندار بهلحاظ موقعیت هسته
اگر نگاه خود را به جملات دارای مفعول صریح محدود نکنیم و بخواهیم تمام جملات پیکره را به لحاظ ترتیب ارکان جمله ارزیابی نماییم، باید بنیان تحلیل خود را بر مؤلفة موقعیت هسته استوار کنیم. ازآنجاکه در تعداد بسیاری از جملات این پیکره مفعول صریح وجود ندارد، نمیتوان عنوان SOV را همچنان برای توصیف جملات غیرگذرا به کار برد. بنابراین تلاش میشود تا بر مبنای جایگاه فعل (هسته) در جمله تقسیمبندی دیگری ارائه کرد. در این نوع نگاه نقشهای اصلی نحوی به غیر از فعل در ساختهای متفاوت میتوانند بهعنوان وابستههای هسته تلقی شوند. بر این اساس، سازههای حاوی فاعل، مفعول صریح، مفعول غیرصریح، مسندالیه و مسند وابستههای فعل محسوب میشوند و آن هنگام ساخت را بینشان میسازند که بر فعل تأخیر یابند یا به تعبیری پسایند شوند. بررسی 1200 جمله در پیکرة زبانی این پژوهش نشان میدهد که فقط در 66 جمله فعل در جایگاه پایانی قرار نگرفته است. البته مشخصاً در این مورد نقشهای غیراصلی و افزودهها به حساب نیامدهاند، در این صورت تعداد جملات نشاندار به 130 افزایش پیدا میکرد. با نگاهی به این ارقام درمییابیم بسامد وقوع فعل در جایگاه آغازی در متون نثر قرن پنجم بسیار اندک است؛ البته به نظر میرسد که این آمار در مورد دو قرن بعدی یعنی قرن ششم و هفتم متفاوت باشد و افعال آزادی بیشتری برای حرکت به جایگاه آغازی داشته باشند. نکتة قابلتوجه دیگری نیز دربارة پیبستهای مفعولی وجود دارد. برای مثال میتوان به افعال «یافتندش» و «نکنندش» اشاره کرد که در جایگاه میانی جمله و مابین فاعل (محذوف) و مفعول قرار گرفتهاند و مفعولهای صریح بهصورت پیبست به آنها افزوده شده است. ازآنجاکه در فارسی صورت پیشبستی وجود ندارد، میتوان عنوان کرد که قضاوت در این موارد کمی پیچیده است، زیرا اگر نویسنده یا گوینده بخواهد از مفعول در هیئت واژهبست بهره بگیرد، اساساً به پسایندکردن آن مجبور است.
جدول 2 نسبت جملات بینشان به نشاندار را به لحاظ موقعیت هسته نشان میدهد. همانطورکه ملاحظه میشود تعداد جملات بینشانِ کل پیکره 1073 معادل 89 درصد بوده است و تعداد جملات نشاندار 130 معادل 11 درصد. لازم به ذکر است که مراد از «نشانداری فرعی» پسایندشدن سازههای غیراصلی (افزودهها) بر هستة جمله (فعل) است. برای مثال به این جمله دقت کنید: «زنی فرستاده است او را از سمرقند». در این جمله سازة غیراصلی «از سمرقند» که به لحاظ نحوی قید مکان یا افزودة مکان به حساب میآید بر فعل جمله یعنی «فرستاده است» تأخیر یافته است.
بررسی دادهها به لحاظ ساخت اطلاع
همانطور که پیشتر عنوان شد الگوهای ساخت اطلاع درنهایت از بینشانترین حالت تا نشاندارترین به چهار دستة زیر تقسیم میشوند: 1) کهنه/ نو؛ 2) نو/ نو؛ 3) نو/ کهنه؛ 4) کهنه/ کهنه.
در این الگوها دو جایگاه دیده میشود که با آغازگر و پایانبخش در ساخت آغازگری منطبق میشود. پس، زمانیکه از الگوی کهنه/نو صحبت میکنیم، مشخصاً مقصودمان آن است که عناصری که در جایگاه آغازگر قرار گرفتهاند، از دانش مشترک میان نویسنده و خواننده حکایت میکنند و همچنین عناصر موجود در جایگاه پایانبخش حاوی اطلاع نو و پیام اصلی متن هستند.
اجزای ساخت آغازگری و الگوی ترتیب ارکان جمله را غالباً میتوان فارغ از بافت متن و با بررسی جملات بهصورت مجزا مشخص ساخت اما ازآنجاکه نحوة توزیع اطلاع در متن را راوی و موقعیت بافت تعیین میکند، تشخیص اطلاع نو و کهنة متن وابسته به بافت است؛ به عبارتی، هویت اطلاع نو و کهنه متأثر از موقعیت بند میتواند تغییر بپذیرد (Baker, 2018: 159). برای مثال در یک متن نوشتاری ممکن است در سطر اول یک واژه متعلق به اطلاع نو باشد و در سطر بعد بدل به اطلاعی کهنه شود. بررسی جملات پیکرة این پژوهش نشان داد که از میان 1200 جمله، در 1061 مورد الگوی ساخت اطلاع، گونة بینشان یعنی کهنه/ نو بوده است و در 142 مورد الگوهای دیگر ساخت اطلاع مشاهده شده است:
جدول 2. درصد فراوانی هر یک از الگوهای نشاندار ساخت اطلاع در میان جملات پیکرة زبانی
الگوهای ساخت اطلاع درصد
کهنه/نو 88
نو/نو 9
نو/کهنه 3
کهنه/کهنه 0.33
رابطة نشانداری سازگانی با نشانداری ساخت اطلاع
بررسیهای انجامشده بر روی جملات پیکرة متون نثر قرن پنجم نشان میدهد که در 27 درصد موارد میان نشانداری سازگانی و نشانداری ساخت اطلاع مطابقت برقرار بوده است؛ به این معنا که در میان بندهایی که به لحاظ اطلاعی نشاندار بودند در 27 درصد موارد جابهجایی ارکان جمله مشاهده شده است. حال این پرسش پیش میآید که از بین مواردی که میان نشانداری سازگانی و نشانداری اطلاعی مطابقت صورت گرفته، چند درصد جملات دارای الگوهای اطلاعی نو/ نو و چند درصد دارای الگوی اطلاعی کهنه/کهنه و نو/کهنه بودهاند. طبق بررسیها 79 درصدِ جملاتِ با الگوی نو/ نو بهلحاظ سازگانی نشاندار بودهاند، و در جملاتِ با الگوی نو/کهنه این مقدار به 16 درصد تقلیل مییابد. در جملاتِ با الگوی کهنه/کهنه در پنج درصد موارد جابهجایی ارکان رخ داده است. این آمار بر این فرض صحه میگذارد که سازههای حاوی اطلاع نو بیشتر امکان جابهجایی مییابند.
پاسخ به پرسشهای پژوهش و تحلیل یافتهها
پرسش نخست پژوهش به ترتیب بنیادین ارکان جمله اختصاص داشت و چنین مطرح شد:
1. ترتیب بنیادین ارکان جمله در متون نثر قرن پنجم کدام است؟
چنانچه پیشتر اشاره شد از بین 290 جملة گذرای پیکره 95 درصدِ جملات ساخت فاعل-مفعول-فعل (SOV) را نشان میدادند. پس، باید این الگوی سازگانی را بهعنوان ترتیب بنیادین ارکان جمله در متون نثر قرن پنجم معرفی کرد. پس از آن بهترتیب الگوهای SVO، OSV، OVS، VOS و VSO قرار میگیرند. شایان توجه است که دو الگوی پایانی حتی یک بار هم در جملات پیکرة زبانی ملاحظه نشده است.
بنابه ملاحظات نظری ارائه شده ترتیب ارکان را از منظر جایگاه هسته نیز میتواند بررسی نمود و کلیة جملات پیکرة زبانی را تحلیل کرد. یافتههای پژوهش نشان داد که در 89 درصد از موارد هسته در جایگاه پایانی جمله آمده است و در حدوداً 11 درصد موارد نشانداری سازگانی به لحاظ موقعیت هسته ملاحظه میشود. بر این اساس میتوان گفت الگوی جملات متون نثر قرن پنجم در حالت بینشان هستهپایانی است.
اگرچه در ابتدای پژوهش قصد بررسی جابهجایی ارکان غیراصلی نبود، اما حین مشاهدة دادهها آشکار شد که میزان پسایندی افزودهها قابلتوجه است. بررسیها نشان داد که میزان پسایندی افزوده در متون قرن پنجم با میزان قرارگیری هسته در موقعیت ابتدایی و میانی جمله برابری میکند و حدوداً پنج درصد پیکره را تشکیل میدهد.
پرسش دوم به تعداد ساختهای اطلاعی نشاندار مربوط بود:
2. به ترتیب کدامیک از الگوهای نشاندار ساخت اطلاع بیشترین بسامد را در متون نثر قرن پنجم دارند؟
به گواه آمار در پژوهش حاضر 88 درصد جملات بررسیشده دارای الگوی ساخت اطلاع کهنه/ نو بودهاند، و بدین ترتیب همانطورکه انتظار میرفت این الگو، بینشانترین الگوی ساخت اطلاع در جملات پیکرة زبانی پژوهش است. پس از آن در پیوستار نشانداری ساخت اطلاع، بهترتیب الگوهای نو/ نو، نو/کهنه و کهنه/کهنه قرار گرفتند.
پرسش سوم به مطابقت نشانداری ترتیب ارکان جمله با نشانداری ساخت اطلاع اشاره داشت:
3. در جملاتی از متون نثر قرن پنجم که به لحاظ ساخت اطلاع نشاندارند تا چه اندازه جابهجایی ارکان جمله ملاحظه میشود؟
طبق بررسیها مشخص شد که فقط در 27 درصد از موارد این مطابقت شکل گرفته است. در 73 درصد موارد جملاتی که از نظر ساخت اطلاع نشاندار بودهاند با همان ترتیبهای غالب فاعل-فعل، فاعل-مفعول-فعل و مسند الیه-مسند-فعل بدون تغییر در چینش سازهها مشاهده شدهاند. بهبیانی دیگر جابهجاییهای سازهای در موارد اندکی با انگیزة اطلاعی صورت گرفته است و برای یافتن علل تقدیم و تأخیر سازهها میتوان نقش عوامل سبکی را پررنگتر دانست.
در کنار نتایج اصلی پژوهش، نکتة دیگرآرایش سازگانی نسبتاً ثابت متونی نظیر تاریخ بیهقی و قابوسنامه بود. با توجه به آرای بسیاری از سبکشناسان سنتی گمان میرفت که در متون دبیرانه به دلیل وجود جنبة بلاغی و زیباییشناختی، جابهجایی سازههای اصلی جمله به دفعات دیده شود، ولی طبق بررسیها در میان 200 جملة مأخوذ از تاریخ بیهقی فقط 15 جملة نشاندار به لحاظ موقعیت هسته دیده شده است. بر خلاف انتظار پژوهش این آمار حتی در قیاس با آمار نشانداری ترتیب سازه در متون علمی هم پایینتر است. البته جملات متون صوفیانه بیش از جملات دیگر متون بر الگوهای نشاندار ترتیب سازه انطباق داشتند. شاید بتوان یکی از علل این موضوع را نزدیکی زبان متون صوفیانه به گفتار عنوان کرد، اما در قلمرو ساخت اطلاع باید بیان نمود که بسته به موضوع نگارش، شیوة روایی، سبک شخصی و دورهای میزان نشانداری ساخت اطلاع میتواند تغییر کند و همچنین استفاده از ابزارهایی نظیر حذف به قرینة لفظی ممکن است که منجر به خلق جملاتی با الگوی نشانداری نو/کهنه شود.
نتیجهگیری
قضاوت دربارة وضعیت سبکی و ساخت نحوی زبان در قرن پنجم نیازمند پیکرهای بسیار بزرگتر از پژوهش حاضر است و باید مطالعات آماری دقیقتری برای صدور حکم پیرامون رفتار جملات در این دوره انجام گیرد. این پژوهش مشخصاً داعیة تبیین و توضیح ساخت نحوی زبان در این دوره را ندارد و در پی آن نیست که با اتکا به یافتههای آماری خود دربارة ردة نحوی این دوره حکمی صادر کند؛ بلکه میکوشد توصیفی مختصر از میزان جابهجایی سازههای اصلی و نشانداری ساخت اطلاع ارائه دهد. یافتههای پژوهش نشان میدهد که بهسادگی نمیتوان دربارة میزان انعطافپذیری جملات در این دوره سخن راند و بر خلاف آرای بسیاری از سبکشناسان سنتی تعداد جملات نشاندار به لحاظ موقعیت هسته فراوان نیست. همچنین بر خلاف نظر بسیاری از دستورنویسان که اعتقاد به تأثیر ساخت جملة فعلیّه بر ساخت متون قرن پنجم داشتند، موارد پیشایندشدن فعل بهندرت مشاهده شد و غالباً در ساختهای نشاندار فعل در جایگاه میانی قرار گرفته بود یا افزودهای بر آن تأخیر یافته بود. به نظر میرسد نمیتوان به صِرفِ حضور عناصر زیباییشناختی و آزادی عمل بیشتر نگارندگان متون منشیانه و دبیرانه، متنهایی نظیر تاریخ بیهقی و قابوسنامه را سرشار از جملاتی با الگوهای سازگانی نشاندار توصیف کرد. اگرچه نویسندگانی چون ابوالفضل بیهقی و عنصرالمعالی بر خلاف مترجمان قرن چهارم و مؤلفان متون مکانیکی و نامنعطف قرن پنجم از مؤلفههای سبک شخصی و عناصر بلاغی در متن خود بهره بردهاند، اما به نظر میرسد همچنان از الگوهایی استاندارد در نگارش منشیانه که به صورت آموزههای شفاهی نزد دبیران دربارهای غزنوی و سلجوقی وجود داشت، پیروی میکردند. چنین الگوهایی مسلماً در آثار نویسندگان کتب صوفیانه حضور کمرنگتری داشت و احتمالاً نزدیکی متون صوفیانه به گونة گفتاری زبان فارسی در میزان استفاده از سازههای نشاندار اثرگذار بوده است.