در هر زبانی، واژهها به ندرت به تنهایی به کار میروند. آنها اغلب با دیگر واژهها همراه میشوند؛ این رابطه میان واژگان، اتفاقی نیست و از قواعد معینی پیروی میکند؛ به این معنا که میان همة عناصر و اجزای جملات، روابط مفهومی وجود دارد و مجموعة آنها یک کل منسجم را میسازند که از جملة آنها، رابطة باهمآیی است. درحقیقت، باهمآیی واژگان در محور همنشینی زبان، یکی از شروط و ملزومات انسجام و معناداری زبان بهشمار میرود. این پدیده، شامل همنشینیها، ترکیبات و اصطلاحات، برآیند قواعد واژهسازی در یک گونه زبانی و شم زبانی گویشوران آن است.
باهمآیی، پدیدهای نسبی است و معیارهای متفاوتی میتوانند در همنشینی واژگان با یکدیگر تعیینکننده باشند؛ بهویژه در زبان ادبی و در بافت شعری که عرصهای است برای بروز خلاقیت، جلوه دیگری مییابد و این معیارها، متنوع و متعدد میشوند؛ به این معنا که شعرا و نویسندگان گاهی واژگانی را که از نظر ظاهری و در منطق زبان، رابطة مشترکی با یکدیگر ندارند؛ به گونهای خلاقانه و تأثیرگذار در بافت شعری در کنار یکدیگر بهکار میبرند.
به این ترتیب باهمآیی نقش تعیینکنندهای در بلاغت به معنای سخنگفتن به مقتضای حال و مقام مخاطب دارد و با توجه به اینکه این پدیده حاصل گزینش واژگان و یکی از شیوههای بیان معنا بشمار میرود و سبک نیز چیزی جز شیوة گزینش عناصر زبانی نیست، چگونگی بهرهگیری از باهمآیی بهویژه در آثار ادبی، موجب شکلگیری سبکهای متفاوتی میشود؛ ازاین رو، با مطالعة باهمآییها در یک اثر ادبی یا آثار یک دورة ادبی، میتوان به سبکهای متفاوت بیانی در بهکارگیری عناصر زبانی دست یافت. در پژوهش حاضر، ضمن بررسی فرآیند باهمآیی و انواع آن در غزلیات صائب، شاعر قرن یازدهم و نمایندة سبک هندی، تلاش میشود به پرسشهای زیر پاسخ داده شود:
1- پربسامدترین نوع باهمآیی در غزلیات صائب کدام است؟
2- انواع باهمآییهای بهکار رفته در غزلیات صائب در خلق معانی و تصاویر بدیع چه نقشی ایفا میکنند؟
3- آیا باهمآییهای بهکار رفته در غزلیات صائب در زبان فارسی و شعر معاصر نیز به کار میروند؟
- پیشینۀ پژوهش
در بررسی پیشینة مبحث باهمآیی در زبان فارسی و علم بلاغت به موضوع «تناسب» و «مراعات نظیر» میرسیم که نخستین بار از سوی محمدبن عمر رادویانی (قرن 5) مطرح شد. او درکتاب ترجمانالبلاغه در تعریف تناسب میگوید: «چون گوینده جمع کند اندر سخن میان چیزهایی که نظایر یکدیگر باشند به معنی، چون ماه و آفتاب و دریا و کشتی و آنچه به این ماند، آن سخن را مراعات نظیر خوانند» (رادویانی، 1362: 75). وی در این تعریف به وجود نوعی ارتباط و پیوند میان کلمات (از لحاظ زمانی، مکانی، مجاورت و..) تأکید میکند. رشیدالدین وطواط (قرن 6) نیز در کتاب حدائق السحر فی دقایق الشعر، مراعات نظیر را نوعی تناسب دانسته است: «مراعات النظیر، این صنعت را نیز متناسب خوانند و این چنان بود که شاعر در بیت چیزهایی جمع کند کی از جنس یکدیگر باشند چون ماه و آفتاب و تیر و کمان و لب و چشم و...» (وطواط، 1362: 34) و پس از آن نیز در آثاری چون المعجم فی معاییر اشعار العجم (قرن 7) (شمس قیس رازی، 1373: 331)، بدایع الافکار (قرن 9) (واعظ کاشفی، 1369: 148)، دره نجفی (ق13) (نجفقلی میرزا، 1362: 214) و ابدع البدایع (قرن 13) (شمس العلما، 1377: 174) نیز از این صنعت سخن به میان آمده است.
در دوران معاصر، جلالالدین همایی (1376) در تعریفی که از تناسب ارائه داده، ضمن تشریح و توضیح نظر بلاغیان گذشته، تناسب کلمات در معنی را یا از جهت همجنسی دانسته است، مانند «گل و لاله» یا ازجهت مشابهت یا تضمین و ملازمت، مثل: «دهن و غنچه»، «حلقه و بیسر و پا» و «تیر و کمان». البته از نظر همایی شرط تناسب معنایی، آن است که شاعر میان چند کلمه حق انتخاب داشته باشد (همایی، 1376: 257).
از نظر شمیسا (1370) در کتاب نگاهی تازه به بدیع، تناسب وقتی حاصل میشود که برخی از واژههای کلام، اجزایی از یک کل باشند و از این جهت میان آنها تناسب و ارتباط وجود داشته باشد (شمیسا، 1370: 87).
فشارکی (1374) در کتاب بدیع، ضمن اشاره به این نکته که در صنعت تناسب، تشابه و ملازمت کلمات با یکدیگر جنبة عرفی و عام دارد و نه لزوماً عقلی، تناسب معنایی میان کلمات در صنعت مراعات نظیر را تناسب به سبب همجنسی یا تشابه و یا ملازمت دانسته است (فشارکی، 1374: 143).
راستگو (1382) در کتاب هنر سخنآرایی (فن بدیع)، واژة همخوانی را به عنوان معادل واژة تناسب برگزیده و پس از ذکر مقدمهای دربارة آن، انواع آن شامل همخوانی آوایی، همخوانی سیمایی، همخوانی معنایی را برشمرده و به مراعات نظیر در زیرمجموعه همخوانی معنایی پرداخته است (راستگو، 1382: 243-264).
وحیدیان کامیار (1379) در کتاب بدیع از دیدگاه زیباییشناسی، پس از توضیحی مختصر دربارة اصل تناسب میان پدیدههای هستی و جنبههای جمالشناسانة آن به ترفندهای بدیعی مانند مراعات نظیر، تضاد، مقابله و... که از ویژگی تناسب برخوردارند، پرداخته است. از نظر او مراعات نظیر آوردن واژههایی است در سخن که از نظر معنی تناسب داشته و یادآور هم باشند؛ این تناسب میتواند از نظر همجنس بودن باشد یا از نظر مجاورت (وحیدیانکامیار، 1379: 63- 64) .
محبتی (1380) مؤلف کتاب بدیع نو، پس از برشمردن روشهای گوناگون ایجاد تناسب به مراعات نظیر به عنوان یکی انواع تناسبها پرداخته است. از نظر وی، مراعات نظیر به معنای نگهداشت تناسبها و مشابهتهاست و در اصطلاح آوردن کلماتی است که از جهت معنی یا جهات دیگر با هم همخوان و هماهنگ باشند و نوعی رابطة زبانی یا معنایی میان آنها وجود داشته باشد (محبتی، 1380: 103).
از جمله مقالاتی که در آنها مبحث باهمآیی و تناسب مطرح و بررسی شده است، میتوان به مقالة «جادوی مجاورت» شفیعی کدکنی (1377) اشاره کرد که در آن تناسب و باهمآیی واژگانی و آوایی را به عنوان یکی از مهمترین عوامل تعیینکننده در تأثیرات زبانی و شیوههای بلاغی معرفی و سپس نمونههایی از آن را در شعر مولانا بررسی کرده است (شفیعیکدکنی، 1377: 16-25).
افراشی (1378) در مقالة «نگاهی به مسئلة باهمآیی واژگان» به معرفی مفهوم باهمآیی و طبقهبندی آن پرداخته است. وی با فرض اینکه باهمآیی نوعی مجاورت واژههایی است که برحسب مفهوم خود روی محور همنشینی تحقق مییابند، باهمآیی را در گام نخست به دو گروه باهمآیی درونزبانی و باهمآیی برونزبانی طبقهبندی کرد. همچنین با بهرهگیری از آرای یاکوبسن[1] دربارة قطبهای استعاری و مجازی زبان، مدعی شده است که باهمآیی همنشین در قطب مجازی عمل میکند و باهمآیی متداعی در قطب استعاری روی میدهد (افراشی، 1378: 74-80).
«پژوهشی دربارة باهمآیی واژگانی در زبان فارسی» عنوان مقالهای است که صفوی (1382) در آن ضمن مرور پیشیة باهمآیی در زبانشناسی ساختگرا باهمآیی واژگانی در زبان فارسی را در سه گروه باهمآیی حوزهای، باهمآیی واژگانی و باهمآیی همنشینی مورد بحث و بررسی قرار داده است (صفوی، 1382: 2-13).
فزون بر اینها، برخی از مقالات نیز باهمآییها را در سبک شعری خاص و یا آثار ادبی مورد بررسی قرار دادهاند که از جملة آنها میتوان به مواردی که در ادامه ارائه شده است، اشاره کرد.
ابراهیمی و پهلواننژاد (1392) در مقالهای با عنوان «بررسی زبانشناختی باهمآییهای واژگانی در خمسة نظامی» در راستای شناخت زبان شعر نظامی، انواع باهمآییها را در سه گروه باهمآییهای مفهومی، باهمآییهای حاصل از ترکیب اسم و صفت و باهمآییهای تلمیحی در خمسه مورد بحث و بررسی قرار دادهاند (ابراهیمی و پهلواننژاد، 1392: 38-48).
اسکویی (1393) نویسندة مقالة «فرآیند باهمآیی در شعر سبک آذرباییجانی» بر این عقیده است که شعر فارسی از نظر رعایت تناسب و هارمونی در ابعاد مختلف سخن همواره ممتاز بوده و این ویژگی در سبک آذرباییجانی به یکی از پربسامدترین مختصات سبکی شعر تبدیل شده و بر تقویت معانی و ارتباط اجزای کلام در اشعار این دوره افزوده است؛ از این رو، کوشیده است باهمآییهای متنوع و پربسامد را در شعر سبک آذرباییجانی جستوجو و معرفی کند (اسکویی، 1393: 136-147).
تفرجی یگانه و نیکسرشت (1398) در مقالة «بررسی زبانشناختی و بلاغی انواع باهمآیی در شاهنامه فردوسی» با این اعتقاد که باهمآیی در زبان ادبی حاصل تداعی ذهن و ابداع ارتباطات هنری و زبانی میان اجزای کلام است، ضمن اذعان به برتری شعر فارسی در رعایت تناسب و هارمونی به منظور آشکار کردن ارزشهای بلاغی و زبانی شاهنامه، براساس دیدگاه صفوی، انواع باهمآییها را در شاهنامه بررسی کردهاند (تفرجی یگانه و نیکسرشت، 1398: 111-124)
زبانشناسان غیرفارسی زبان نیز در مطالعة روابط واژگانی در حوزة معنیشناسی، غالباً آنها را از لحاظ روابط جانشینی مورد بررسی قرار دادهاند، اما در رویکردی متفاوت در اواخر قرن بیستم، جمعی از زبانشناسان انگلیسی برای نخستین بار بر جنبههای همنشینی واژگان تأکید کردند
فرث[2] (1957) نخستین کسی بود که اصطلاح باهمآیی را در نظریة معنایی خود مطرح و آن را پدیدهای معنابنیاد فرض کرد، نه دستوری. او این اصطلاح را برای مشخصکردن توالیها، براساس رابطه معنایی- اصطلاحی و بسامد وقوع آنها در زبان به کار برد (پالمر[3]، 1374: 170) از نظر او مفهوم باهمآیی این است که معنی هر واژه به کمک معنی واژههایی که معمولاً با آن همراه میشوند، مشخص میشود (Beaugrande, 1991: 212) فرث، به دو دسته باهمآیی عادی و باهمآیی شخصی اشاره میکند که نوع شخصی یا غیرمتعارف آن اغلب تبیینکنندة تأثیرات ادبی و سبکشناسی ادبی هستند (Firth, 1957: 196-198)
سینکلر[4] (1966) به دو نوع باهمآیی؛ یعنی باهمآیی تصادفی و باهمآیی بامعنی اشاره میکند. از نظر او باهمآیی تصادفی در مقابل باهمآیی بامعنی، ماهیتی اتفاقی دارد. تمایز بین این دو نوع را میتوان براساس بسامد تکرار باهمآیندهای یک عنصر بررسی کرد. هر چه میزان وقوع یک واحد بیشتر باشد، تصویر شفافتری به دست میدهد و وقوع دوباره باهمآیند تصادفی، غیرمحتمل بهنظر میرسد (مدرسخیابانی، 1386: 31).
لیچ[5] (1974) در بررسی انواع معنی به معنی حاصل از باهمآیی اشاره میکند. به نظر او، یک واژه ممکن است معنی خود را در ارتباط با واژههایی که با آن همنشین میشوند به دست آورد (Leech, 1974: 20).
از نظر هلیدی و حسن[6] (1976)، تکرار و باهمآیی ابزار انسجام واژگانی به شمار میروند. تکرار میتواند به صورت خود واژه، هممعنای واژه، واژه شامل آن یا یک واژه عام نشان داده شود، اما باهمآیی به واسطة هموقوعی مکرر واژهها مشخص میشود (Halliday and Hasan, 1976: 284-287). آنها میزان باهمآیی واحدهای واژگانی را حاصل دو نوع رابطه، یکی با نظام زبان و دیگری با متن ذکر میکنند. واحدهای واژگانی متعلق به نظام زبان هستند. به این صورت درجاتی از نزدیکی و مجاورت در نظام واژگانی هر زبانی موجود است که یکی از نتایج آن، تمایل واژههایی معین به باهمآیی است. عامل دیگر در باهمآیی واژهها، بسامد همنشینی آنهاست. واژهای که در باهمآیی با واژة دیگر گرایش بیشتری نشان ندهد، انسجام کمی پدید میآورد (همان)
لاینز[7] (1977) دربارة مسئله همآیندی واژهها، روابط جانشینی و ترکیبی را مؤثر میداند. روابط جانشینی میان اعضای یک مقولة دستوری واحد که میتوانند جانشین هم شوند، وجود دارد. در عوض، وجود روابط ترکیبی میان واژههایی با مقولة دستوری متفاوت میسر است. از نظر او، پیشبینی این روابط تنها براساس مشخصه معنایی امکانپذیر نیست (Lyons, 1977: 60-63).
هاوسمن[8] (1984) باهمآیی را «توالیهای واژگانی دوتایی» میداند که یکی از واژهها به نام پایه، معنی مستقلی دارد و واژة دیگر همآیند است که معنی خود را از همنشینی با پایه به دست میآورد. او انواع باهمآیی را براساس مقولة نحوی عناصر سازندة آنها طبقهبندی میکند. به عقیدة وی، ویژگی نحوی به تنهایی قدرت جداسازی باهمآییها، توالیهای آزاد و اصطلاحها را ندارد و باید معیاری معنایی برای این تفکیک بهکار رود (Heid, 1994: 132-133).
کروز[9] (1986) باهمآیی را توالی واحدهای واژگانی که اغلب در کنار یکدیگر بهکار میروند، به شمار میآورد. به عقیدة او، مفهوم باهمآییها کاملاً شفاف است؛ زیرا هر یک از عناصر سازنده، یک واحد معنیدار است. باهمآییها نوعی انسجام معنایی دارند و عناصر سازنده آنها، انتخابکنندگان دوسویهاند؛ به این مفهوم که انتخاب هر واحد، اغلب وابسته به انتخاب واحد دیگر است (Cruse, 1986: 41).
منینگ و شوتز (1999)[10] معتقدند تعریف دقیق و مشخصی از باهمآیی وجود ندارد. از نظر آنها باهمآیی، عبارتی شامل دو یا چند واژه است که به شکل قراردادی برای بیان چیزی بهکار میرود. یکی از ویژگیهای باهمآیی این است که فقط گویشوران بومی از ویژگیهای ظریف آن آگاه هستند. ترکیبپذیری محدود نیز یکی از ویژگیهای آنهاست؛ زیرا معنی کلی آنها چیزی بیش از معنی عناصر سازنده آنهاست (Manning, and Schütze, 1999: 153).
هوی[11] (2005) معتقد است نقش باهمآیی در نظریة واژگان این است که جملهها به کمک باهمآییهایی متفاوت به وجود میآیند. به نظر او، ممکن است جملهای دستوری باشد، اما به دلیل انتخاب نادرست باهمآییها غیرطبیعی به نظر برسد. شکلگیری باهمآییها تحتتأثیر فرآیندی به نام «پیشبینی واژگان» مطرح میشود. در این فرآیند یک واژه، وقوع واژة دیگر را پیشبینی میکند. هر واژه از بُعد ذهنی برای یک نوع باهمآیی پیشبینی میشود. زمانی که یک واژه از طریق گفتار یا نوشتار فراگرفته میشود در کنار آن بافت زبانی و بافت غیرزبانی نیز فرا گرفته خواهد شد. با کاربرد هر واژه، واژه یا واژههای دیگر مورد استفاده قرار میگیرند و دوباره این واژهها میتوانند شرایط را برای حضور واژه یا واژههای دیگر فراهم کنند. هوی این حالت را «لانهگزینی» مینامد (Hoey, 2005: 8).
- مبانی نظری پژوهش
یکی از مهمترین ابعاد بررسی هر زبان، بررسی همنشینی واژگان آن است که نقش عمدهای در شکلدهی به نظام واژگانی و نحو زبان ایفا میکنند؛ از این رو، پدیده باهمآیی همواره مورد توجه و مطالعة زبانشناسان بوده و تلاشهای بسیاری برای تعریف، توصیف و دستهبندی انواع آن صورت گرفته است. در این مقاله از میان طبقهبندیهای ارائه شده، دستهبندیای که صفوی از این پدیدة زبانی ارائه داده، مورد استفاده قرار گرفته است (صفوی، 1382: 2-12). در این دستهبندی برخلاف پژوهشهای پیش از آن که بیشتر از منظر نقشگرایی به پدیدة باهمآیی نگریسته شده، علاوه بر در نظر گرفتن سطوح نحوی و سازهای، سطوح آوایی و معنایی این پدیده نیز بررسی شده است.
نمودار 1. تقسیمبندی باهمآیی
- یافتهها
در این پژوهش بر مبنای دادههای حاصل از پیکره پژوهش، انواع باهمآییها با ذکر ابیات استخراج شدند. همچنین بیان این موضوع لازم است که درارجاع ابیات شاهد، عدد نخست از سمت چپ، شماره صفحه دیوان و عدد دوم، شماره بیت است.
3- 1. باهمآیی حوزهای
در این نوع از باهمآیی، آنچه موجب همنشینی واژهها با یکدیگر میشود، حوزة معنایی مشترکی است که به آن تعلق دارند؛ به عبارتی دیگر، حضور یک واژه از حوزه یا مجموعهای خاص مانند داستانهای دینی و ملی، اجرام سماوی، عناصر زراعت و کشاورزی، حیوانات، گیاهان و...، موجب تداعی مجموعهای از واژگان در محور همنشینی میشود.
- واژگان «کشتی نوح»، «بحر» و «طوفان» به حوزه داستانهای دینی تعلق دارند.
کشتی نوح درین بحر بود کام نهنگ
|
|
جان کسی برد که در دامن طوفان آویخت
|
(صائب تبریزی، 1371: 8/ 1410)
- واژگان «انار»، «به» و «سیب» که در حوزه میوهها جای میگیرند.
میکند بس دل پرابله را شق چو انار
|
|
چون به، این گرد کزآن سیب زنخدان برخاست
|
(همان: 2/ 1418)
- باهمآیی واژگان «بالین»، «بستر»، «بالش» و «خواب»، از نوع باهمآیی حوزهای است.
داغ بالین من و درد بود بستر من
|
|
چون کنم خواب به این بالش و بستر که مراست؟
|
(همان: 5/ 1426)
3- 2. باهمآیی همنشینی
از نظر صفوی، وقوع واژههایی با ویژگیهای بنیادین مشترک روی محور همنشینی به نوعی باهمآیی منجر میشود که «باهمآیی همنشینی» نامیده میشود. به عقیدة وی، در اینگونه از باهمآیی، فعلی یا صفتی روی محور همنشینی در کنار اسمی ظاهر میشود که برای اهل زبان از پیش تعیینشده است (صفوی، 1383: 197). کنار هم قرار گرفتن واژگان روی محور همنشینی به دلیل دارا بودن ویژگی مشترک و روابط مفهومیای که میان آنها وجود دارد، موجب شکلگیری باهمآیی واژگانی میشود. صفوی این نوع از باهمآیی را در پنچ گروه طبقهبندی میکنند:
3- 2- 1. باهمآیی اسم با فعل
در این نوع باهمآیی، فعل از مؤلفه معنایی خاصی برخوردار است که از طریق اسم همآیند آن منتقل میشود. در بررسیهای انجام شده روی 573 بیت از غزلیات صائب، 17مورد از باهمآیی اسم با فعل دیده شده است.
- «موی» و بر اندام برخاستن
زان خط سبز کز آن چهره گلرنگ دمید
|
|
موی از سبزه بر اندام گلستان برخاست
|
(صائب تبریزی، 1371: 5/ 1418)
این عبارت فعلی معادل «مو بر تن سیخ شدن» است که امروزه نیز بهکار میرود.
- «شور» و در دلافکندن
شور در دل فکند لعل خموشی که تراست
|
|
خواب را تلخ کند چشمه نوشی که تراست
|
(همان: 1/1423)
- «حلقه» و در گوش کشیدن
حلقه در گوش فلک میکشم از ناله و آه
|
|
کیست تا تیغ شود پیش سپاهی که مراست
|
(همان: 9/1432)
- «سر» و به گریبان کشیدن
چه کنم صائب اگر سر به گریبان نکشم
|
|
غیر بال و پر خود نیست پناهی که مراست
|
(همان: 10/1432)
- «کار» و گرهافتادن
کار دنیای تو گر در گره افتد، خوش باش
|
|
چه بجز زهر فنا در گره عقربهاست؟
|
(همان: 8/1437)
3- 2- 2. باهمآیی اسم با صفت
گاهی از ترکیب اسم با صفتی که معمولاً برای آن بهکار میرود برای خلق باهمآیی استفاده میشود. در این نوع باهمآیی، صفتی نسبت به یک اسم نشاندار میشود و همنشینی خود را بر آن اسم تحمیل میکند. در پیکرة مورد مطالعه، 34 مورد از این نوع باهمآیی یافت شده است.
هرکه را دیدیم حیران قد رعنای اوست
|
|
بر علم دارد نظر دایم سپاه از شش جهت
|
(همان: 5/ 1405)
چه گل چیند ز رخسار تو چشم اشکبار من؟
|
|
که میداند عرق را شبنم بیگانه گلزارت
|
(همان: 7/1407)
فرحآباد من آنجاست که جانان آنجاست
|
|
اشرف آنجاست که آن سرو خرامان آنجاست
|
(همان: 1/ 1415)
پیچش مو دهد از آتش سوزنده خبر
|
|
سوز مکتوب من از بال کبوتر پیداست
|
(همان: 5/1419)
نیست در عالم ایجاد بجز تیغ زبان
|
|
بیگناهی که سزاوار به حبس ابد است
|
(همان: 8/ 1444)
3- 2- 3. باهمآیی اسم با اسم
در این گونه از باهمآیی، آمدن یک اسم روی محور همنشینی، آمدن اسم دیگری را در کنار خود میطلبد.
حلقه زنار شد طوق گلوی قمریان
|
|
سرو تا از قامتش، سرمشق رعنایی گرفت
|
(همان: 3/ 1401)
میرساند به لب چاه زنخدان خود را
|
|
هرکه در دامن آن زلف پریشان آویخت
|
(همان: 5/ 1410)
دل چو بیعشق شود هیچ کم از زندان نیست
|
|
چاه، مصرست اگر یوسف کنعان آنجاست
|
(همان: 8/ 1415)
تا من از گرمروی بادیهپیما گشتم
|
|
از ره کعبه روان خار مغیلان برخاست
|
(همان: 12/ 1418)
دردمندی است پر و بالِ اثر افغان را
|
|
ناخن ناله نی سینهخراش از بندست
|
(همان: 4/ 1446)
3- 3. باهمآیی متداعی
«تداعی در لغت، یکدیگر را خواندن است و در روانشناسی، رابطة میان یک پدیده با اندیشههای مربوط به آن را تداعی میگویند» (داد، 1387: 123). واژهها نیز همواره میتوانند هر آنچه را بهگونهای با آنها مرتبط هستند به ذهن متبادر کنند. باهمآیی واژهها برحسب ویژگیای که آنها را در یک حوزة معنایی قرار میدهد، «باهمآیی متداعی» نامیده میشود (صفوی، 1383: 198). این نوع باهمآیی در دو دستة «تداعی آوایی» و «تداعی معنایی» قابل بررسی هستند.
3- 3- 1. تداعی آوایی
گاهی بین یک واحد واژگانی با واژگان دیگر به سبب تشابه در سطح هجا و واج باهمآیی اتفاق میافتد که «تداعی آوایی» نامیده میشود.
- «مهتاب» و «آفتاب»
حسن، عالمسوز گردید از نگاه گرم من
|
|
چهره مهتاب، رنگ آفتاب از من گرفت
|
(صائب تبریزی، 1371: 3/1400)
- «کمین» و «کمان»/ «کمان» و «نشان»
در کمین این فلک سخت کمانی که تراست
|
|
عاقبت گرد برآرد ز نشانی که تراست
|
(همان: 1/ 1424)
- «شراب» و «کباب»
دارد از کوی خرابات مرا مستغنی
|
|
از دل و دیده شرابیّ و کبابی که مراست
|
(همان: 2/ 1427)
- «نهان» و «جهان»
در دل ماست نهان یار و جهان روشن ازوست
|
|
ماه جای دگر و جای دگر مهتاب است
|
(همان: 6/ 1439)
- «رَم» و «رام»
نیست ممکن که شود رام به مجنون صائب
|
|
رم ز خود کرده غزالی که طلبکار خودست
|
(همان: 15/ 1447)
3- 3- 2. تداعی سازهای
سازهها و تکواژهای تشکیلدهنده یک واحد واژگانی نیز میتوانند به باهمآیی متداعی گروهی از واحدهای واژگانی بیانجامد (صفوی، 1382: 11).
- «بیرحمی» و «بیپروایی»
جنگ و بدخویی و بیرحمی و بیپروایی
|
|
همه هستند بهجا، صلح و صفای تو کجاست؟
|
(صائب تبریزی، 1371: 4/1414)
3- 3- 3. تداعی نحوی
باهمآیی متداعی در محدودة اعضای یک مقولة نحوی صورت میپذیرد؛ برای نمونه، واحد «از» ممکن است به تداعی واحدهای دیگر طبقهبندی حروف اضافه نظیر «به»، «با»، «در» و... بینجامد (صفوی، 1382: 12)؛ به این معنی که گاهی وجود یک مقولة نحوی در بخشی از یک جمله یا در یک مصراع از بیت، ممکن است تداعیکنندة همان ساختار نحوی در بخش دیگر جمله یا مصراع دوم آن بیت باشد.
شور در دل فکند لعل خموشی که تراست
|
|
خواب را تلخ کند چشمه نوشی که تراست
|
(صائب تبریزی، 1371: 1/ 1423)
دانه اشک بود توشه راهی که مراست
|
|
دل آسوده بود قافلهگاهی که مراست
|
(همان: 1/ 1432)
اشک در دیده شرابی است که در جامجم است
|
|
داغ بر سینه چراغی است که در محراب است
|
(همان: 6/ 1438)
همانگونه که در این ابیات ملاحظه م شود، حرف ربط «که» در مصراع نخست، مقولهای نحوی ایجاد کرده است که در مصراع بعدی نیز همان مقولة نحوی تداعی میشود.
3- 3- 4. تداعی معنایی
گاهی ممکن است واحدهای واژگانی برحسب انواع روابط مفهومی همچون شمول معنایی، چندمعنایی، هممعنایی، جزءواژگی، تقابل و تباین، تداعیگر واحدهای دیگر شوند.
3- 3- 4- 1. شمول معنایی
منظور از شمول معنایی، نوعی رابطة مفهومی است که در آن، مفهومی بتواند یک یا چند مفهوم دیگر را شامل شود؛ به این ترتیب مفهومی که یک یا چند مفهوم دیگر را دربرمیگیرد، واژة «شامل» و مفهوم یا مفاهیمی که برحسب یک ویژگی در یک حوزة معنایی قرار میگیرند، واژههای «زیرشمول» نامیده میشوند. در این پژوهش، کاربرد واژههایی از یک مجموعه که با هم تناسب دارند و در فنون و صناعات ادبی، تناسب یا مراعات نظیر نامیده میشوند نیز در این نوع باهمآیی آمدهاند.
- «چرخ»، «خورشید» و «ماه»
هرکه گردد بیسروپا در خم چوگان چرخ
|
|
نور از خورشید میگیرد، چو ماه از شش جهت
|
(همان: 6/ 1405)
- «باده»، «جام می» و «مستان»
اگر از باده گلگون چنین سرشار خواهی شد
|
|
ز دست یکدگر چون جام می مستان ربایندت
|
(همان: 4/ 1406)
- «گهر»، «لعل»، «یاقوت» و «تاج»
پیش روشنگهران، آبله پرخونی است
|
|
لعل و یاقوت که از تاج فریدون پیداست
|
(همان: 9/ 1422)
- «چشم»، «سرمه» و «بینایی»
لاله روشنگر چشم و دل سودایی ماست
|
|
دیدن سوختگان، سرمه بینایی ماست
|
(همان: 1/ 1435)
- «میوه»، «تخم»، «گل»، «دانه» و «مزرع»
میوه و تخم و گل عالم امکان پوچ است
|
|
سربهسر دانه این مزرع ویران پوچ است
|
(همان: 1/ 1442)
3- 3- 4- 2. جزءواژگی
جزءواژگی، یکی از انواع روابط مفهومی میان اقلام واژگانی است که رابطة کل به جزء را میان دو مفهوم مینمایاند. این رابطه نیز همچون شمول معنایی نوعی رابطة سلسلهمراتبی است که میان اجزاء و کل تشکیلدهنده اجزاء برقرار میشود (صفوی، 1383: 103).
- نسبت میان «مژگان» و «چشم»
چو مژگان سینهام چاک است از رشک نگاه تو
|
|
که در هر گردشی گردد به گرد چشم بیمارت
|
(صائب تبریزی، 1371: 10/ 1407)
- نسبت میان «نی» و «نیستان»
همدمی سیر مقامات نفرمود او را
|
|
نی ما تا به چه طالع ز نیستان برخاست
|
(همان: 8/ 1417)
- نسبت میان «شرر» و «آتش»
پیش دریای پرآتش، چه نماید شرری؟
|
|
لاله افکندهسر از خاک شهیدان برخاست
|
(همان: 7/ 1418)
- نسبت میان «کَلَف» (لکههای روی ماه) و «ماه»
دیدة پاک کلف میبرد از چهره ماه
|
|
رخ چون ماه مگردان ز نگاهی که مراست
|
(همان: 7/ 1432)
- نسبت میان «زهر» و «عقرب»
کار دنیای تو گر در گره افتد خوش باش
|
|
چه بجز زهر فنا در گره عقربهاست؟
|
(همان: 8/ 1437)
3- 3- 4- 3. هممعنایی
منظور از صورتهای هممعنا، دو یا چند صورت هستند که رابطه بسیار نزدیکی باهم دارند، بهگونهای که میتوان آنها را در جملات، به جای یکدیگر بهکار برد بدون اینکه در معنای زنجیره گفتار تغییری به وجود آید. البته لازم به ذکر است که هممعنایی، مفهومی نسبی است و هممعنایی مطلق وجود ندارد.
معنی نازک بهآسانی نمیآید به دست
|
|
موی گردید آن میان، تا پیچ و تاب از من گرفت
|
(همان: 11/ 1400)
محضر قتلش به مهر بال و پر آماده شد
|
|
هرکه چون طاووس دنبال خودآرایی گرفت
|
(همان: 11/ 1401)
در چنین وقتی که ما از خویش بیرون رفتهایم
|
|
گر درآیی از در صلح و صفا، وقت است، وقت
|
(همان: 5/ 1404)
ازان بیپرده چون صائب نصیحت میکنم انشا
|
|
که میترسم به مکر و حیله و دستان ربایندت
|
(همان: 5/ 1406)
آسیا گرچه برآورد ز بنیادش گرد
|
|
هوس نشو و نما در گره دانه بجاست
|
(همان: 4/ 1412)
3- 3- 4- 4. چندمعنایی
چندمعنایی زمانی مطرح میشود که یک واحد زبانی از چند معنی برخوردار باشد. از نظر پالمر واژهای چندمعناست که فینفسه دارای چند معنی باشد (پالمر، 1374: 115). چندمعنایی را میتوان در سطوح مختلفی چون تکواژ، واژه، گروه و جمله مورد بررسی قرار داد، هرچند در سنت، چندمعنایی تنها در سطح واژه اهمیت یافته و تحلیل آن نیز به همین سطح محدود شده است (صفوی، 1383: 111). در این پژوهش نیز چندمعنایی در سطح واژه مورد بررسی قرار گرفته است.
- «آّب»، در دو معنی «مایعی آشامیدنی» و «آبرو»
نقطه سودای من شد مرکز پرگار چرخ
|
|
این کهن دولاب بیپرگار، آب از من گرفت
|
(صائب تبریزی، 1371: 2/ 1400)
- «تاب»، در دو معنی «تابش» و «صبر و تحمل»
کیست گردون تا تواند کرد چنبر دست من؟
|
|
بارها سرپنجه خورشید، تاب از من گرفت
|
(همان: 8/ 1400)
- «مِهر»، در دو معنی «خورشید» و «محبت»
هر دلی مظهر انوار تجلی نشود
|
|
پیش مهر آنکه کند سینه سپر، مهتاب است
|
(همان: 5/ 1439)
3- 3- 4- 5. تقابل معنایی
تقابل معنایی، رابطهای است که بین مفهوم دو صورت زبانی که به نوعی در تقابل با یکدیگر هستند، وجود دارد. در بیشتر فرهنگهای لغت، انواع تقابلهای معنایی با عنوان واژههای متضاد مشخص شدهاند، اما تضاد صرفاً گونهای از تقابل محسوب میشود. تقابل معنایی تحت عناوین مختلفی چون تقابل مدرج، تقابل مکمل، تقابل دوسویه، تقابل جهتی، تقابل واژگانی و تقابل ضمنی طبقهبندی میشود (صفوی، 1383: 117- 120).
- تقابل ضمنی میان «آب» و «آتش»
آن که میزد از نصیحت آب بر آتش
|
|
کاش اول پرده از رخسار او برمیگرفت
|
(صائب تبریزی، 1371: 4/ 1402)
- تقابل واژگانی میان «آشنا» و «ناآشنا»
گر حقوق آشنایی را رعایت میکنی
|
|
عمر چندان نیست ای ناآشنا، وقت است وقت
|
(همان: 7/ 1404)
- تضاد میان «سیاه» و «سفید»
دل سیاه است اگر گشت بناگوش سفید
|
|
پا اگر نیست بجا، لغزش مستانه بجاست
|
(همان: 2/ 1412)
- تقابل جهتی میان «رفتن» و «آمدن»
رفتن از عالم پرشور به از آمدن است
|
|
غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست
|
(همان: 10/ 1418)
- تقابل دوسویه میان «میزبان» و «مهمان»
میزبان، سفره دعوی نکند بیهده باز
|
|
شکوه و شکر ز پیشانی مهمان پیداست
|
(همان: 17/ 1421)
در بررسی باهمآییهای غزلیات صائب، باهمآیی متداعی، واژگانی و حوزهای بهترتیب با نسبت 1/65 درصد، 31 درصد و 9/3 درصد یافت شده است. در باهمآییهای واژگانی، باهمآیی اسم با اسم با 69/40 درصد بیشترین فراوانی را به خود اختصاص داده و باهمآیی اسم با صفت، با 53/39 درصد در جایگاه دوم قرار دارد. در باهمآییهای متداعی نیز تداعی معنایی با 88/40 درصد، بیشترین فراوانی، و تداعی سازهای با 1/1 درصد کمترین فراوانی را داشتهاند.
در جدول (1) درصد فراوانی هریک از انواع باهمآییها به تفضیل ذکر شدهاند.
جدول 1. انواع و تعداد باهمآییها
انواع باهم آیی
|
|
تعداد
|
درصد
|
باهمآیی حوزهای
9/3 درصد
|
تداعی در محور جانشینی
|
11
|
9/3
|
باهمآیی واژگانی
31 درصد
|
اسم با اسم
|
35
|
69/40
|
اسم با صفت
|
34
|
53/39
|
اسم با فعل
|
17
|
78/19
|
قید با فعل
|
-
|
-
|
فعل با فعل
|
-
|
-
|
باهمآیی متداعی
1/65 درصد
|
تداعی سازهای
|
2
|
1/1
|
تداعی معنایی
|
|
74
|
88/40
|
|
همآوا همنویسه
|
-
|
-
|
شمول معنایی
|
26
|
2/35
|
جزءواژگی
|
23
|
31
|
هممعنایی
|
8
|
8/10
|
چند معنایی
|
5
|
7/6
|
تقابل معنایی
|
12
|
3/16
|
تداعی آوایی
|
21
|
6/11
|
تداعی نحوی
|
3
|
65/1
|
بحث و نتیجهگیری
یکی از مهمترین ویژگیهای زبانی شاعران در اشعارشان، چگونگی بهرهگیری آنان از باهمآییهاست. چنانکه صائب نیز در غزلیاتش تمام آموختهها و تواناییهای زبانی و ادبی خود را بهکار میگیرد تا با کنار هم نشاندن واژهها، تصاویر و موسیقی در عینحال که کل منسجمی را میآفریند، معنای تازهای را نیز خلق کند.
برمبنای تحلیل یافتهها مشخص شد که در غزلیات صائب از میان تقسیمبندی ارائه شده در چهارچوب نظری پژوهش از انواع باهمآیی بجز باهمآیی «فعل با فعل»، «قید با فعل» و «همآوا- همنویسه» بهره گرفته شده است، اما از میان این انواع، باهمآیی متداعی (1/65 درصد) و از میان انواع روابط مفهومی آن، رابطه شمول معنایی(2/35 درصد) از فراوانی بالاتری برخوردار بودهاند.
در این بررسی مشخص شد که میتوان انواع باهمآییهای غزلیات صائب را در سه گروه طبقهبندی کرد: 1- باهمآییهایی که با همان لفظ و معنا امروزه نیز در زبان و شعر معاصر به کار میروند؛ مانند «گره در کار افتادن»، «حبس ابد»، «تیر قضا»، «خواب شیرین». 2- واژگان همآیندی که با اندکی تغییر در لفظ، اما با همان بار معنایی در روزگار ما نیز کاربرد دارند؛ مانند «دست و سرپنجه»، «بیرون و اندرون»، «زمین و فلک»، «از قید آزاد کردن» که امروزه به ترتیب به صورت «دست و پنجه»، «بیرون و درون»، «زمین و آسمان» و «از بند آزاد کردن» به کار میروند. 3- همآیندهایی که یکی از واژگان آن به کلی مهجور شده و در زبان و شعر امروز بهکار نمیرود؛ مانند «کدو» (ظرف شراب) و یا اینکه با بار معنایی جدید در زبان فارسی امروز کاربرد دارد؛ مانند«ایاغ» (پیالة شراب و همپیاله) که امروزه توسعة معنایی یافته و در معنای دوست و رفیق صمیمی مورد استفاده قرار میگیرد.
همچنین با مطالعه یافتههای تحقیق میتوان نتیجه گرفت که پدیدة باهمآیی در خلق معانی اشعار صائب راهگشا بوده است. در غزلیات صائب گاهی برخی از واژههای همآیند به طور همزمان در دو یا چند نوع باهمآیی قرار گرفته با یکدیگر همپوشانی دارند؛ بهعنوان مثال، «شراب و کباب» میتوانند هم در دستة تداعی آوایی قرار گیرند و هم در دستة شمول معنایی. «فنا و بقا» در عین حال که در دستة تقابل معنایی جای میگیرند، رابطة تداعی آوایی نیز میان آنها وجود دارد.
در حقیقت صائب با کنار هم نشاندن واژگان، شبکهای پیچیده و درهمتنیدهای از انواع ارتباطات را در بافت غزلیاتش به وجود آورده و موجب آن شده است که هر بیت به طور همزمان، حامل مجموعهای از پیامهای زبانی، ادبی و تصویری باشد. این باهمآییها که نشانگر تسلط شاعر به زبان فارسی و انسجام و پختگی زبان شعری اوست و در اغلب موارد به دور از تکلف، شکل میگیرد، نه تنها لطمهای به جنبة هنری اشعار او وارد نساخته، بلکه بر ارزشهای زیباییشناختی آنها نیز افزوده است.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[1]. Jakobson, R.
[2]. Firth, J. R.
[3]. Palmer, F.
[4]. Sinclair, J.
[5]. Leech, G.
[6]. Halliday, M. A. & Hasan, R.
[7]. Lyons, J.
[8]. Hausmann, F. J.
[9]. Cruse, D. A.
[10]. Manning, C. & Schütze, H.
[11]. Hoey, M.