در ادبیات عامة ایران، نمونههای نسبتاً بیشماری از پیکرگردانی مشاهده میشود. منظور از پیکرگردانی، تغییر شکل و ماهیت انسانها و یا اشیا و موجودات به گونهای است که در قالب جدیدی ظهور مییابند. نکتة قابل پژوهش در بررسی این تغییر شکلها، آن است که بر اثر پیکرگردانی، چه دگرگونی ویژهای در شخصیت داستانی روی میدهد و جایگاه شخصیت بر اثر این فرآیند در ساختار قصههای عامه چه تغییری مییابد. مقالۀ حاضر برآن است تا با بهرهگیری از نظریۀ روایتشناس معاصر ساختگرا، کلود برمون[1] (متولد 1929) به بررسی چهار نمونة خاص (و قابل تعمیم از لحاظ ساخت و محتوا) از قصههای عامه بپردازد که به وسیلة فضلالله مهتدی گردآوری شده است.
استفاده از رویکرد کلود برمون از این جهت دارای اهمیت است که این پژوهشگر معاصر با تأثیرپذیری از روش ولادیمیر پراپ[2] در طبقهبندی قصههای عامه، خود با نگرشی ویژه به قصههای عامه به پژوهش در این زمینه پرداخت و نظریههای نوینی در این باب عرضه کرد. او در نظریات خود، بر کنشگری و کنشپذیری شخصیتها تمرکز کرد و چنین اظهار داشت که تغییر روند تأثیرپذیری هر شخصیت از کنش، میتواند او را به صورت دو نقش کنشگر و یا کنشپذیر درآورد و همین امر میتواند منجر به تغییر جایگاه شخصیت از نقش کارگزار به کارپذیر و یا بر عکس شود.
در این پژوهش که براساس نمونههایی از قصههای عامة ایرانی صورت گرفته برای نخستین بار این ادعا مطرح شده که تغییر رویکرد و دگرگونی کنش و جایگاه شخصیت در قصه، نتیجۀ مستقیم فرآیند پیکرگردانی است.
در قصههای عامۀ ایرانی، اساس خلق رویدادها و حوادث وابسته به حضور شخصیتهایی است که با عملکرد و کنش خویش، رویدادهای روایی قصه را به پیش میبرند. شخصیتهای قصههای عامه، عموماً ایستا، نمادین و تیپیک (نمونهوار) هستند و بر این مبنا، کنشهای آنان قابل پیشبینی است و جایگاه و نقش آنان از ابتدا تا انتها گاه ثابت و تغییرناپذیر باقی میماند. با این حال در بسیاری از این قصهها، میتوان «تغییر جایگاه» شخصیتها را بر مبنای تغییر کنش آنها مشاهده کرد؛ به این صورت که «کارگزار[3]» به «کارپذیر[4]» و یا برعکس، «کارپذیر» به «کارگزار» تغییر جایگاه دهد. این تغییر جایگاه به واسطۀ تغییر نحوۀ کنش، گاه به دلایل بیشماری روی میدهد و پیکرگردانی[5] یکی از دلایل مهم و عمدۀ این تحول است. دو واژۀ «کارگزار» و «کارپذیر»، نخستین بار توسط کلود برمون به کار برده شده و از دیدگاه وی، در تقابل با یکدیگر قرار داشتند. در قصه، «کارگزار» شخصیتی فعال، مؤثر و پویا و «کارپذیر» شخصیتی منفعل است و نقشی تأثیرپذیر دارد.
پیکرگردانی در ادبیات به تغییر شکل ماهوی و ظاهری فرد انسانی، گیاه، حیوان و به طور کلی هر موجود زنده و غیرزندهای گفته میشود که به وسیلۀ جادوی شخصی و یا نیروی جادوی دیگری صورت پذیرد. «تغییر شکل ظاهری و هویت قانونمند شخص یا چیزی با استفاده از نیروی ماوراء طبیعی که در هر دورهای غیرعادی به نظر میرسد در این حالت شخص یا شیء از صورتی به صورت دیگر تبدیل میشود و پیکری تازه و نو مییابد. اصولاً وی همان است که قبلاً بوده، اما در صورت و باطن او تحول و تغییری تازه ایجاد شده که شکلی نو با کنشهای خاص و متفاوت پیدا کرده است» (رستگارفسایی، 1383: 44-43).
تغییر ماهوی شخصیت به واسطۀ نیرویی ماورایی، موجب پدید آمدن ویژگیهای بیسابقهای در وی میشود که تا پیش از آن در او وجود نداشته است. ظاهر شدن این ویژگیهای نوین در شخصیت، بیش از هر چیز بر کنشگری وی تأثیر میگذارد. این تغییر کنش، منجر به تغییر رویکرد و جایگاه شخصیت در هر قصۀ عامه میشود. «معیاری که روایت را حقیقتاً به روایت بدل میکند، حضور شخصیت انسانی و یا شبهانسانی در کانون روایت است. روایتشناسان اتفاقنظر دارند که روایتهای واقعی، آن دسته از روایتهایی هستند که شخصیتهایی انسانی و یا شبهانسانی دارند» (فلودرنیک[6]، 1392: 72). روایت در سطح وسیعی از زنجیرۀ درهم تنیدهای از کنشها و رخدادها ساخته میشود و شخصیتها در بر ساختن این رخدادها و کنشها عنصری اصلی و محوری به شمار میآیند. شخصیتها با کنش خویش به روایت داستانی شکل میبخشند: «آنچه شخصیت در داستان انجام میدهد برای تبدیل متن به روایتی خوشساخت، ضروری است» (تولان، 1392: 180).
روایتشناسان ساختگرا با تأثیرپذیری از آرای ولادیمیر پراپ، فرمالیست روس، مطالعات خویش را مشخصاً روی کنش و منحصراً در ارتباط شخصیت با کنش پی گرفتند. کلود برمون[7]، روایتشناس ساختگرای فرانسوی با نخستین اثر خود؛ یعنی «ساختگرایی و نشانهشناسی» که به حوزۀ منطق در علم روایتشناسی مرتبط بود، مطالعات پراپ را در حوزۀ قصههای عامه ادامه داد. او شخصیت را تابعی از کنش میدانست و آن را به دو دستۀ «کارگزار» و «کارپذیر» تقسیم میکرد. از دیدگاه وی، شخصیت تنها دو حالت داشت؛ یا فعال بود که «کارگزار» نامیده میشد که کنش، مستقلاً با خواست و ارادۀ او انجام میپذیرفت و یا شخصیتی منفعل و «کارپذیر» بود که کنش بر وی جاری میشد و در صورت انجام دادن هرگونه عملی، کنش وی، کنشی غیرارادی و ماحصل خواست و ارادۀ شخصیت «کارگزار» محسوب میشد.
برمون عقیده داشت که در یک ساختار روایی، شخصیت «کارگزار» و «کارپذیر» میتواند رویکردی کاملاً متفاوت از جایگاه و نقشی که در درون یک روایت برعهده داشته، دنبال کند؛ یعنی برای وی این قابلیت وجود دارد که نقش خود را به دلیل تغییری که در کنش او صورت میپذیرفت از «کارگزار» به «کارپذیر» و یا «کارپذیر» به «کارگزار» تغییر دهد؛ همچنان که در بررسی روایت بسیاری از قصههای عامه، این تغییر جایگاه شخصیت به خوبی قابل مشاهده است: «در بیشتر قصهها، فاعل یا قهرمان ابتدا کارپذیر است و سپس کارگزار میشود و اغلب در انتهای حکایت، دوباره شأن کارپذیر را پیدا میکند» (اسکولز، 1383: 153).
این پژوهش در نظر دارد با بررسی تغییر جایگاه و نقش شخصیت از کارگزار به کارپذیر و برعکس به واسطۀ تغییری که در کنشگری و کنشپذیری آنان روی میدهد برای نخستین بار این فرضیه را مطرح کند که از میان دلایل بیشماری که برای تغییر نقش شخصیتها به واسطۀ تغییر کنش آنها وجود دارد، ترنسفورم[8] یا پیکرگردانی را میتوان دلیل مهم و اصلی این تغییر جایگاه در قصههای عامه به شمار آورد. ترنسفورم یا پیکرگردانی به دلیل تغییری که در شخصیت به واسطۀ قدرتافزایی و یا قدرتکاهی او پدید میآورد، میتواند عنصر مهمی در دگرگونی وی از لحاظ ایفا و افادۀ کنش به شمار آید و میزان کنشپذیری و کنشگری شخصیت را تا حد زیادی دچار دگرگونی کند.
علاوه بر این، پژوهش حاضر با انتخاب چهار داستان به نامهای «بلبل سرگشته»، «ماهپیشانی»، «نمکی» و «چلگیس» این پرسش را مطرح میکند که «تأثیر ترنسفورم و استحالۀ شخصیت در تغییر کنش وی و به تبع آن، تغییر جایگاه و نقش وی در قصههای عامه، چگونه و تا چه میزان است؟
- پیشینۀ پژوهش
نظر به رویکرد ویژۀ این مقاله درخصوص تأثیر پیکرگردانی بر تغییر کارکرد شخصیت از دیدگاه کلود برمون، پیشینۀ این پژوهش از یک سو مربوط به آثار علمی که دربارۀ کیفیت و ماهیت پیکرگردانی در ادبیات داستانی به نگارش درآمده و از سوی دیگر، وابسته است به تحقیقاتی که در نزد ساختگرایان و به تبع آن کلود برمون دربارۀ شخصیت، انجام پذیرفته است.
ارسطو با بررسی تراژدیهای یونانی، شخصیت را دارای ویژگیهایی میدانست که منحصراً در عمل نمایشی و روی صحنه نمود پیدا میکرد. نوعی «خویشتن در عمل که خود را یا در عمل توضیح میداد و یا در انتخابهایی که او را به سوی عمل سوق میداد و این انتخابها به طرزی جداییناپذیر با قوانین اجتماعی و خانوادگی در پیوند بود» (Jones, 1962: 33)، اما در یک قرن گذشته، نخستین کسی که به بررسی شخصیت در ساختار قصههای عامه توجه کرد، پراپ بود. او شخصیتها را کنشگرانی بیاراده و محدود میدانست که در پیشبرد روایت قصههای عامه، نقشی عمده ایفا میکردند و با دستهبندی آنها براساس چند الگوی کنشی مشخص، فهرستی معین از هفت حوزۀ کنش که با نقشهای اصلی قصهها مربوط بودند، پدید آورد که عبارت بودند از: «1- شخصیت شریر، 2- حامی (بخشنده)، 3- یاور قهرمان، 4- شاهدخت و یا کسی که در جستوجویش هستند و پدرش، 5- اعزامکننده، 6- قهرمان و 7- شبه قهرمان» (پراپ، 1396: 165).
به تبعیت از پراپ، روایتشناسان ساختگرا، روایت را توالی کنشهایی معین و شخصیتها را کنشگرانی صرف میدانستند که به روایت شکل میبخشیدند و آن را به پیش میراندند. شخصیت در نزد آنها، پدیدهای مستقل، کیفی و منحصربهفرد نبود، بلکه عنصری تک بعدی، تیپیکال و وابسته به چند الگوی کنشی محدود بود که به واسطۀ کنشگری و کنشپذیری طبقهبندی میشد: «شخصیت یک فرد انسانی واقعی در متن نیست، بلکه مجموعهای است از کنشها، تصاویر و نشانههای زبانی» (افضلی، 1392: 154).
آلژیرداس ژولین گریماس[9]، نخستین کسی بود که به تبعیت از پراپ و بر مبنای نظریۀ تقابل دوگانۀ کلود لوی استروس[10] به دستهبندی شخصیتها در پیوند با عملگری و یا عملپذیریشان پرداخت. او سه دستۀ متقابل و گاه متضاد از نقشهای پرکاربرد و عمدۀ روایت را در نظر گرفت و آنها را کنشگر[11] نامید: «فاعل و مفعول؛ یاریگر و مخالف؛ فرستنده و گیرنده، شش نوع کنشگری هستند که گریماس براساس تقابلهای دوگانه به آنها اشاره میکند» (تولان، 1383: 82). کنشگر پیشنهادی گریماس به عنوان برساختی که مشخصاً در ارتباط با کنش تعریف میشد در نزد ساختگرایان به عنوان جایگزینی برای شخصیت و نه به عنوان اشخاصی حقیقی و با ویژگیها و خُلقیات انسانی، پذیرفته شد و براساس آن، مهمترین نقشی که شخصیت در نزد ساختگرایان برعهده گرفت با میزان تأثیرپذیری او از کنش مرتبط شد. بر این اساس، «شخصیت، یا فاعل یا نهادی بود که کاری را انجام میداد و یا مفعولی بود که عمل و گزارهای را به او نسبت میدادند» (اخوت، 1392: 130). بر همین اساس بود که برمون، کنشگر پیشنهادی گریماس را با توجه به نظریۀ تقابل دوگانۀ استروس به دو دستۀ «کارگزار» و «کارپذیر» تقسیم کرد.
پژوهشهای نوین دربارة دیدگاههای روایتشناسی برمون عبارتند از: «کلود برمون، پیشدرآمدی بر بوطیقای روایتشناسی ساختارگرا»، نوشتۀ خراسانی (1383)، «بررسی داستان رستم و اسفندیار بر مبنای دیدگاه کلود برمون»، نوشتۀ نبیلو (1391)، «بررسی ساختارگرایانۀ باب شیر و گاو کلیله و دمنه براساس الگوی کلود برمون» نوشتۀ عباسی و تمیمداری (1393)، «تحلیل داستان رستم و سهراب براساس نظریۀ روایتشناسی کلود برمون» نوشتۀ فلاح و افشاری (1395) و «بررسی تحلیل ساختاری رمان سووشون براساس نظریۀ برمون» نوشتۀ رئیسی سرحدی و خسروی (1396).
از پژوهشهای متأخر دربارة پیکرگردانی میتوان به «پیکرگردانی در اساطیر» نوشتۀ رستگارفسایی (1388) اشاره کرد. همچنین در این زمینه مقالات بیشماری نیز تألیف شده است که از آن جملهاند: «اسطورۀ انسان-جانور در کوشنامه و گرشاسبنامه» نوشتۀ صرفی و مریخی (1388)، «دلایل پیکرگردانی در داستانهای هزار و یکشب» نوشتۀ حسینی و پورشعبان (1391)، «دگردیسی خون به مار در گرشاسبنامه» نوشتۀ امامی و صالحی (1392) و «انواع استحالههای انسانی در افسانههای مکتوب سیستان و بلوچستان» نوشتۀ ذبیحنیا عمران و پردل (1396).
تاکنون هیچ پژوهش مستقلی در پیوند با تغییر جایگاه شخصیتهای قصههای عامۀ ایرانی بر مبنای نظریۀ برمون و بررسی دلایل و عوامل آن و به ویژه، تأثیر نقش پیکرگردانی (ترنسفورم) در رابطه با این تغییر کارکرد و جایگاه در روایات ادبی عامه، تألیف نشده و از این حیث این مقاله دارای نوآوری و استقلال است و میتواند راهگشای مقالات بعدی در این زمینه باشد.
- روش پژوهش
مقالة حاضر به روش توصیفی و تحلیلی نوشته شده و ابتدا با توصیف نظریهای که براساس آن میخواهد قصههای عامه را بررسی کند با نگرش ویژه به شگردهای ساختگرایان در تعیین جایگاه شخصیت از نظریة کلود برمون در طبقهبندی نقش شخصیت در داستان بهره برده است تا به روش تحلیلی، این نظریه را در سنجش با نمونههایی از قصه های عامة ایرانی قرار دهد. شیوة گردآوری اطلاعات در این مقاله به صورت کتابخانهای و از منابع فارسی و انگلیسی بوده است.
در مقالۀ حاضر، نویسندگان با برگزیدن چهار قصه از دو مجموعۀ افسانهها و افسانههای کهن، گردآوردۀ فضلالله مهتدی میکوشند تأثیر ترنسفورم در تغییر جایگاه شخصیتهای قصههای عامه را در روایت داستانی آشکار سازد. ملاک انتخاب این چند قصه، نمونهوار بودن این قصهها برای تعمیم روش بررسی آنها بر دیگر قصههای عامه بوده است.
- بحث و بررسی
3-1. کلود برمون
کلود برمون، روایتشناس ساختگرای فرانسوی، مطالعات خود را بر پایۀ یافتههای ولادیمیر پراپ، فرمالیسم روس، بنا نهاد. او با نگارش مقالۀ مهم خود با عنوان «ریختشناسی قصههای عامۀ فرانسوی[12]»، پژوهشهای خویش را در بررسی ساختار روایت در قصههای عامۀ فرانسه آغاز کرد. البته وی در همین مقاله توضیح داد که «قصد دارد تا حوزۀ مطالعاتی خویش را از محدودۀ مضمون و درونمایۀ قصههای عامه به بررسی ریختشناسی انواع روایت گسترش دهد» (Bremond, 1970: 247). او سپس در سال 1980، نظریۀ معروف خویش را با بهرهگیری از مطالعات پراپ و همچنین مفهوم تقابلهای دوگانۀ کلود لوی استراوس بر اساس منطق احتمالات، بنیان نهاد و در مقالهای تحت عنوان «منطق احتمالات روایی[13]» به شرح و بسط این نظریه پرداخت. بر مبنای این نظریه، واحد بنیادین روایت، خویشکاری و یا کارکرد[14] است. «واحد پایۀ روایت، همانگونه که پراپ مطرح میکند، همچنان کارکرد است؛ یعنی مجموع کنشها و حوادثی که در یک «پیرفت[15]» جمع میآیند و این پیرفتها هستند که یک روایت را خلق میکنند» (Bremond, 1980: 387).
پیرفت در دیدگاه برمون عبارت بود از توالی منطقی چند کارکرد. او در بررسی کارکردها -بر مبنای نظریۀ احتمالات- بر دو سویۀ بالفعل[16] و بالقوۀ[17] کنش تأکید میکند. در دیدگاه وی، هر کنش و یا رویداد، قابلیت انجامپذیری[18] و انجامناپذیری[19] را به طور همزمان داراست؛ یعنی یک رخداد یا انجام میشود و یا انجام نمیشود و در صورت انجامپذیری هم،ژ به طور همزمان قابلیت توفیق[20] و شکست[21] را داراست.
کارکرد مورد نظر برمون در یک روایت، نسبتی مستقیم با شخصیت روایی پیدا میکند: «واحد بنیادین کارکرد در مدل برمون در روابط موجود بین کنش و شخصیت پاسخ دهنده به آن کنش تعریف میشود» (Bucher, 1990: 46).
در دیدگاه برمون، شخصیت یک «پیرفت» را به پیش میبرد. او برای شخصیت در روایت نقش عمدهای قائل است. از جمله موارد اختلاف برمون با پراپ در نقشی است که او برای شخصیتهای قصه در روایت داستانی، قائل میشود. او برخلاف پراپ که تنها به کارکرد و نقش شخصیتها در قصه مینگرد، روی نقش آنان در پیشبرد «کنش» داستانی متمرکز میشود. از دیدگاه وی، اهمیت شخصیتها نه تنها در کنش آنها، بلکه نهفته در آن نقش روایی است که شخصیتها در پیشبرد روایت داستانی ایفا میکنند. «بدینسان قهرمان داستان صرفاً ابزار یا موردی در خدمت کنش نیست. او در عین حال هم ابزار و هم هدف داستان است» (احمدی، 1382: 170).
برمون سپس بر مبنای نظریۀ تقابل دوگانۀ استروس، کنشگر پیشنهادی گریماس را که از سوی ساختگرایان به عنوان واحد بنیادین معرف شخصیت روایی پذیرفته شده بود به دو دستۀ «کارگزار» و «کارپذیر» تقسیم کرد.
در نظریۀ برمون، «کارگزار»، شخصی است که بر «کارپذیر» تأثیر میگذارد؛ چه به صورت آگاه کردن و چه به صورت فریبکاری یا اغواگری، ترساندن، مجبور کردن، نهی کردن، یاری دادن، راهنمایی و مانند اینها. او همچنین مسئول تغییر دادن یک وضعیت به وضعیت بهتر و یا بدتر و همچنین گاه مسئول حفظ کردن موقعیت پیشین در قصه است. «کارپذیر»، اما در تقابل با «کارگزار» در روایت داستانی، نقشهای متعددی را برعهده میگیرد. برمون، کارپذیر را به دو صورت فاعلی و مفعولی بررسی میکند. در معنای فاعلی، او با تأثیرپذیری از «کارگزار» مجبور میشود که دست به عمل بزند و در معنای مفعولی «کارپذیر»، شخصی است که کنش روی او اعمال میشود. به طور مثال، او فریب میخورد، اغوا میشود و یا میترسد (ن. ک: Bucher, 1990: 50). بنابراین، در الگوی برمون، «کارگزار» شخصی است که آگاهانه و با ارادۀ خویش دست به عمل میزند و لزوماً به دلیل انجام کنش، عنوان «کارگزار» بر او اطلاق نمیشود؛ همانگونه که دست زدن به کنش نیز شخصیت «کارپذیر» را به «کارگزار» بدل نمیکند. به طور مثال، در قصۀ مورد بررسی «بلبل سرگشته» با آنکه پسر جوان برای آوردن آب به سرچشمه میرود، اما صرف انجام کنش، او را به فردی «کارگزار» تبدیل نمیکند، زیرا او در واقع به درخواست و خواهش پدر، این عمل را انجام داده است.
روایت از دیدگاه برمون، فرآیند تقابل بین این دو شخص است؛ اچ پورتر آبوت[22]، روایت را «بازنمایی رخدادها یا کنشها» (آبوت، 1392: 89) میداند و در این میان، شخصیتهای کارگزار و کارپذیر با انجام و یا درخواست انجام کنش در پیشبرد پیرفت روایی قصه، نقش عمدهای ایفا میکنند: «پیشرفت داستان در گرو نقشهای است که کارگزار برای تحت تأثیر قرار دادن کارپذیر میکشد و همچنین نمایش چگونگی اثرپذیری کارپذیر» (Chang, 2008: 17). هنگامی که کلود برمون منطق احتمالات را مطرح میکند، آن را در مورد انواع تقسیمبندیهای شخصیت و جایگاه وی در قصههای عامه نیز بهکار میبرد. همانگونه که برای یک پیرفت، احتمال حضور دو سویۀ بالفعل و بالقوۀ کنش وجود دارد برای «کارگزار» مورد نظر برمون نیز بر مبنای نظریۀ احتمالات، این امکان دو سویۀ بالقوه و بالفعل نیز مفروض است. او این امکان را دارد که دست به عمل بزند و یا فقط نظارهگر باشد و براساس انتخابی که میکند نیز دو امکان موفقیت و شکست برای او وجود دارد. قهرمان در برابر خبیث میایستد، اما ایستادگی وی ممکن است که هم به شکست منجر شود و هم به پیروزی. البته «در جایی که کشمکش با فرد خبیث همیشه به پیروزی منجر نمیشود، «اساساً» میتواند به پیشبرد پیرنگ یاری برساند» (ریمون- کنان[23]، 1387: 37). همچنین بر مبنای همین نظریه، امکان تغییر نقش و جایگاه شخصیتها از «کارگزار» به «کارپذیر» و برعکس وجود دارد. بنابراین، در ارائۀ آرای برمون در مورد شخصیت، سه احتمال منطقی مطرح میشود. آنها در انتخاب انجام و یا قبول کنش، مختارند. این انتخابی است که گاه به پیروزی آنان و گاه به شکست آنان منجر میشود و بر همین مبنا، نوع شخصیت و جایگاه آنان را در درون روایت مشخص میسازد: «اول اینکه شخصیتهای داستان ملزم به انجام کنشی نیستند و در انتخاب آزادند. دوم اینکه نتیجه حتماً به پیروزی قهرمان نمیانجامد و شکست او نیز محتمل است. سوم اینکه احتمال تغییر شخصیتها از کنشگر به کنشپذیر و برعکس وجود دارد» (فلاح، 1395: 55).
به این ترتیب در نزد برمون، «کارپذیر» و یا «کارگزار» فراتر از کنشگر مورد مطالعۀ پراپ قرار میگیرد که همواره باید نقشی از پیش تعیین شده را تا به آخر به پیش ببرد و در مدار بستۀ کنشگری خویش محدود بماند. او محتمل میداند که شخصیت فعال و «کارگزار» میتواند تغییر نقش دهد و به شخصیت منفعل تبدیل شود؛ یعنی برای او این امکان بالقوه وجود دارد که هم بتواند به «کارپذیر» تبدیل شود و هم همچنان «کارگزار» باقی بماند: «هر روایت، تبدیل شخصیت منفعل به شخصیت فعال و بازگشت او به حالت منفعل خویش است. به همین دلیل است که میبینیم در اغلب قصهها، فاعل یا قهرمان ابتدا «کارپذیر» است و سپس «کارگزار» میشود و اغلب در انتهای قصه، باز شأن «کارپذیر» پیدا میکند» (اسکولز[24]، 1383: 153).
تغییر جایگاه شخصیت از نقش «کارگزار» به «کارپذیر» نمیتواند به یکباره و ناگهانی روی دهد و برای این تغییر نقش و جایگاه شخصیت از کارپذیر به کارگزار و یا برعکس در ساختار روایی قصههای عامه باید دلایل کاملاً منطقی و مشخصی ارائه کرد. در ادامه، این پژوهش قصد دارد تا با ارائۀ نمونههایی مشخص از چند قصۀ عامۀ ایرانی، ضمن بررسی شخصیت استحاله یافته در هر قصه و مقایسۀ وی با تقسیمبندی شخصیتها بر مبنای نظریۀ کلود برمون با دلایلی کاملاً مستند برای نخستین بار این ادعا را مطرح کند که استحالۀ شخصیت و پیکرگردانی وی که اغلب به دلایلی کاملاً فراانسانی روی میدهد، یکی از دلایل تغییر جایگاه شخصیت از نقش «کارگزار» به «کارپذیر» و برعکس به شمار میآید.
3-2. انواع پیکرگردانی در قصههای عامه
پیکرگردانی، یکی از مضامین عمده ادبی در اسطورهها، قصههای مذهبی و قصههای عامه است. در «شاهنامه»، فریدون برای آزمودن پسرانش به شکل اژدهایی بر آنان ظاهر میشود و در هفت خان رستم، پیرزنی افسونگر به قصد اغوای رستم به شکل زن جوان زیبایی بر وی ظاهر میشود. در قصههای عامه نیز همانند روایتهای اساطیری، پیکرگردانی به شکلی گسترده دیده میشود. تمام این دگردیسیها به واسطۀ نیروهای مافوق طبیعی و با کاربست سحر، جادو، ورد، چلهنشینی، دعا، آه و یا انجام اعمال و مناسک آیینی به دست میآید. محجوب معتقد است: «افسون بر دو گونه است: ایزدی و اهورایی» (محجوب، 1383: 88). اگر به استناد این سخن وی، هر امر غیرزمینی و اسطورهای را که در آن دو سویۀ خیر و شر وجود دارد، بتوان به دو دسته تقسیمبندی کرد، میتوان پیکرگردانی را نیز شامل دو گونه دانست: گونۀ اهورایی که از جانب شخصیت مثبت داستان صورت میپذیرد و غالباً یا به مدد نیروهای ماورایی و به واسطۀ و راهنمایی شخص صالحی انجام میگیرد که از اسرار الهی خبر دارد و یا به دلیل تعلقی که خود شخصیت به دنیایی ماورایی و ربانی دارد، شکل میگیرد. پیکرگردانی گاه از گونهای دیگر و اهریمنی است که از یک سو توسط جادوگران، دیوان، غولان و سایر موجودات اهریمنی انجام میپذیرد و یا از سوی دیگر، شخصیتهای شرور داستان به واسطۀ تسلط بر جادو، ورد، طلسم و...، آن را بهکار میبرند. پیکرگردانی در قصههای عامه، انواع متعددی دارد که شامل پیکرگردانی گیاه، جانور و به ویژه انسان است که عمدتاً به صورت جدول (1) قابل تقسیمبندی است.
جدول 1. طبقهبندی انواع پیکرگردانی
|
شرح نوع
|
انواع ترنسفورم
(پیکرگردانی)
|
دگردیسی موجود جاندار به موجود جاندار دیگر. مانند تبدیل انسان به گاو در قصۀ «ماهپیشانی» و یا تبدیل میوۀ درخت نارنج به دختر در قصۀ «نارنج و ترنج».
|
تبدیل موجودی جاندار به جسم بیجان. مانند تبدیل دیو به دود در قصۀ «نمکی» و یا تبدیل انسان به سنگ در قصۀ «چلگیس»
|
تبدیل جسم بیجان به موجودی جاندار. مانند تبدیل خون به درخت و دوک به دختر انسان در قصۀ «نارنج و ترنج»
|
تبدیل جسم بیجان به جسم بیجان دیگر. مانند تبدیل خون به مروارید، اشک به مروارید در قصۀ «دختر نارنج و ترنج»
|
همانگونه که در جدول (1) مشاهده میشود در تمام انواع این پیکرگردانیها، استحالۀ هر موجود یا شیء به دگرگونی قدرت موجود استحاله یافته میانجامد که این تغییر قدرت، اغلب به واسطۀ تغییر ماهیت وی روی میدهد. موجودات به واسطۀ پیکرگردانی گاه قدرت مییابند، گاه قدرت خویش را از دست میدهند و دارای ویژگیهایی میشوند که از قبل در آنها وجود نداشته است و این، شامل تأثیرگذاری و تأثیرپذیری شخصیتها در انجام کنش نیز میشود. موجودی که تا پیش از این فاقد هر نیرو و ارادهای در انجام عمل و کنش بوده است، پس از تغییر ماهیتی که در وی روی میدهد، صاحب قدرتی میشود که از یکسو او را در قصه به شخصیتی فعال و بااراده بدل میسازد و یا برعکس، ترنسفورم به ویژه وقتی که به صورت نیروی طلسم و جادوی شخصیت اهریمنی قصه بر وی اعمال میشود، باعث خواهد شد تا شخصیت، منفعل و فاقد هرگونه نیرو و ارادهای در انجام کنش شود.
در قصههای عامه، انواع بیشماری از ترنسفورم وجود دارد. این مقاله به بررسی انواع و اشکال گوناگون ترنسفورم که بر عملکرد شخصیت روایی قصههای عامه تأثیر میگذارند، میپردازد؛ به این معنا که پژوهش حاضر به طور مشخص تنها بر قصههایی متمرکز است که ترنسفورم و استحالۀ ذات و هویت شخصیت قصه سبب دگرگونی «کنش» وی و به تبع آن، موجب تغییر جایگاه او در درون قصه شده است.
- یافتهها
موجودات و شخصیتها را از منظر تغییر جایگاه و نقش ایشان در قصههای عامه، میتوان به دو گروه تقسیم کرد: دستۀ نخست شخصیتهایی هستند که به دلیل تغییر ماهیت خود به واسطۀ نیرویی فرازمینی از نقش «کارپذیر» به نقش «کارگزار» تغییر موضع دادهاند و دستۀ دوم، اشخاصی هستند که از شخصیت «کارگزار» به شخصیت «کارپذیر» تبدیل شدهاند و استحالۀ این افراد در اکثر مواقع به واسطۀ طلسم و سحر و جادویی است که از جانب نیروهای شر بر آنان واقع شده است. بر این اساس، هر یک از قصههایی که در آن نقش و جایگاه شخصیت به واسطۀ ترنسفورم و دگرگونی وی تغییر مییابد، بررسی میشود.
4-1. تغییر جایگاه شخصیت از «کارپذیر» به «کارگزار»
اکنون به بررسی دو قصۀ «بلبل سرگشته» و «ماهپیشانی» که در آنها جایگاه شخصیت از «کارپذیر» به «کارگزار» تغییر مییابد، میپردازیم.
4-1-1. قصۀ «بلبل سرگشته»
قصه در مورد پسر و دختر کوچکی است که با مرگ مادر و ازدواج مجدد پدر، روزگارشان به شوربختی میرود. نامادری به محض ورود به منزل، بنای ناسازگاری را میگذارد و شرط کنار گذاشتن رفتار خشونتآمیزش را قتل پسر عنوان میکند. پدر میپذیرد. نامادری، روش کشتن پسر را به پدر میآموزد و اینگونه قرار میگذارد تا مسابقهای بین پدر و پسر برگزار شود و هر که باخت، کشته شود. پسر مسابقه را میبرد، اما پدر با فریبکاری نتیجۀ مسابقه را تغییر میدهد و پسر به قتل میرسد. دختر، پس از مطلع شدن از مرگ برادر از ملاباجی یاری میطلبد. ملاباجی به او میآموزد که استخوانهای برادرش را پای درخت گل دفن کند، چهل شب بر خاک او گلاب بپاشد و ورد جاودان بخواند. دختر توصیههای ملاباجی را بهکار میگیرد. پس از چهل شب، پسر به شکل بلبل از درون درخت گل، بیرون میآید و انتقام مرگ خویش را از پدر و نامادری میگیرد. قصه دارای یک دگردیسی (ترنسفورم) است که در جدول (2) به آن پرداخته شده است.
جدول 2. دگردیسی یا ترنسفورم در قصۀ «بلبل سرگشته»
|
شرح
|
استحالۀ شخصیت پسر در قصۀ «بلبل سرگشته»
|
دگردیسی موجود جاندار به موجود جاندار دیگر. همچون تبدیل پسر به بلبل به وسیلۀ یاری نیروی خیر
|
در قصه بلبل سرگشته، شخصیت پسر دچار دگردیسی و پیکرگردانی میشود. او با یاری خواهر و با کاربست آموزههای ملاباجی، پس از مرگ به صورت بلبلی بازمیگردد و انتقام مرگ خویش را از پدر و نامادری بازمیستاند. در واقع شخصیت قهرمان به پشتوانۀ یاری نیروی خیر است که این امکان را مییابد تا زمینۀ پیکرگردانی خود را فراهم آورد. در قصه، ملاباجی که باید او را شخصیت یاریگر قهرمان محسوب کرد به خواهر، راهی را میآموزد که میتواند با آن برادرش را دوباره زنده کند. جادوی نیروهای قدسی عدد چهل، ورد جاویدان و خاصیت جادویی گلاب است که پسر را دوباره با این جهان بازمیگرداند؛ اگرچه حتی به صورت بلبل.
شخصیت پسر را تا پیش از دگردیسی و ترنسفورم باید شخصیتی «کارپذیر» دانست. شخصیت کارپذیر کسی است که دستاویز و بازیچۀ خواست دیگران است و تمامی اعمال و گفتارهای او به خواست شخص دیگری انجام میپذیرد، حتی اگر کنشی از جانب او سربزند، کنشی غیرمستقل و وابسته تلقی میشود.
در قصۀ «بلبل سرگشته» نیز پسر کسی است که تا پیش از آن، هیچگاه مستقلاً و با ارادۀ خویش دست به عملی نمیزند و تمامی کنشهای وی نظیر انجام مسابقه و آوردن آب از چشمه به درخواست نامادری و پدر انجام میشود. تنها پس از پیکرگردانی است که جایگاه او از شخصیت «کارپذیر» به «کارگزار» تغییر میکند. ترنسفورم، تواناییهای ویژهای به او میبخشد. او به عنوان بلبل دارای خصلتهایی فراطبیعی میشود. میتواند سخن بگوید، نقشه بکشد و با نیرنگ و فریب، دشمنانش را وادار کند تا خواستههای او را انجام دهند. همانگونه که ذکر شد، «کارگزار» شخصیتی است که دارای قدرت اراده است و تمام کنشهای وی با خواست شخصی خویش انجام میپذیرد. در این قصه نیز نیروهای خارقالعادۀ پسر تنها پس از ترنسفورم است که به او توانایی و ارادۀ انجام کنش مستقل را میدهد و از این رو، پسر میتواند مستقلاً دست به عمل بزند و انتقام خود را از پدر و نامادری بگیرد. استحاله پسر به صورت زیر است.
(پسر) شخصیت کارپذیر (ترنسفورم) شخصیت کارگزار
4-1-2. قصۀ «ماهپیشانی»
قصه در مورد دختری است به نام شهربانو که به تحریک ملاباجی مکتبخانه، مادرش را به درون هفتمین خُم که سرکۀ هفت ساله است، میاندازد. ملاباجی سپس با نقشهای با پدر شهربانو ازدواج میکند و به همراه دخترش، وارد منزل شهربانو میشود. اما از همان ابتدا بنای بدرفتاری با شهربانو را میگذارد و به آزار و اذیت او میپردازد. شهربانو با کمک مادر که در اثر افتادن به درون خم سرکه به گاو زردرنگی تبدیل شده با دیوی که در ته چاه زندگی میکند، آشنا میشود و در نهایت به یاری همین دیو بر نامادری غلبه میکند. در پایان، شهربانو با پسر پادشاه ازدواج میکند و مادر به کمک دیو از پوستۀ گاو بیرون میآید. در این قصه، میتوان انواع متعددی از ترنسفورم را مشاهده کرد؛ مانند: روییدن ماه و ستاره از پیشانی و چانۀ شهربانو و روییدن مار و عقرب از پیشانی و چانۀ دختر ملاباجی.
اما آنچه مربوط به استحالۀ شخصیت به هیأتی متفاوت از خویشتن و به تبع آن تغییر جایگاه کنشگری و کنشپذیری شخصیت در قصه است، تنها شامل استحالۀ مادر است. قصه دارای دو نوع پیکرگردانی است که در جدول (3) به آن اشاره شده است.
جدول 3. دگردیسیهای قصۀ «ماهپیشانی»
|
شرح
|
استحالههای شخصیت مادر در قصۀ «ماهپیشانی»
|
دگردیسی موجود جاندار به موجود جاندار دیگر. همچون استحالۀ مادر به گاو زرد رنگ به وسیلۀ نیروی قدسی عدد هفت
|
دگردیسی موجود جاندار به موجود جاندار دیگر. همچون بازگشت دوبارۀ به هیأت انسانی با بیرون آمدن از جلد حیوانی توسط موجودی فراانسانی و جادویی (دیو)
|
شخصیتهای مادر، شهربانو (ماهپیشانی) و دختر ملاباجی، شخصیتهایی هستند که به سبب امری ماورایی، دچار استحاله و دگرگونی میشوند، اما تنها شخصیت مادر است که با استحالهاش، جایگاه و نقش وی در قصه از شخصیت «کارپذیر» به شخصیت «کارگزار» تغییر مییابد. مادر بر اثر افتادن به درون خُم سرکۀ هفت ساله به شکل گاو زردرنگ استحاله مییابد. ملاباجی، زن شروری که از روی طمع، قصد تصاحب زندگی ماهپیشانی -قهرمان قصه را دارد- به شهربانو کاسهای میدهد و میگوید که از مادرش برای او سرکۀ هفت ساله بگیرد، اما چون مادر برای برداشتن سرکه، سَر را در خُم فرو میکند، شهربانو از روی فریبخوردگی، او را با سر به درون خم میاندازد و چون پس از چندی در خُم را برمیدارد، مادر به شکل گاوی زردرنگ از درون آن بیرون میآید. به نظر میرسد که آنچه باعث دگردیسی مادر میشود، نیروی جادویی سرکۀ هفت ساله است و این امر را باید با نیروی قدسی عدد هفت مرتبط دانست. قداست عدد هفت در پیکرگردانی مادر نقش مهمی ایفا میکند. «تجلیات قدسی اعداد معمولاً در جنبۀ نمادین معنیدار میشود. عدد هفت در سنتهای اسطورهای از وجههای نمادین برخوردار است» (زمردی، 1379: 260).
در بسیاری از قصههای عامه، پیکرگردانیها قابل بازگشتند. چنانکه در پایان این قصه نیز مادر به یاری دیو، دوباره به شکل انسانی خویش بازمیگردد. پیکرگردانی را میتوان از جنبۀ «بازگشتپذیری» و یا «بازگشتناپذیری» آنها نیز مورد بررسی قرار داد. در برخی قصههای عامه، شخصیت پس از استحاله، دوباره به هیأت اصلی خویش بازمیگردد. نمیتوان این حکم را به عنوان قانونی کلی در مورد همۀ پیکرگردانیها تعمیم داد؛ چنانکه در قصۀ «بلبل سرگشته» پسر پس از تبدیل شدن به صورت بلبل به همان شکل به زندگی ادامه میدهد، اما در بسیاری از انواع پیکرگردانیها این «برگشتپذیری» دیده میشود. به معنایی دیگر، این نوع پیکرگردانی را باید از نوع پیکرگردانیهای زمانمند و برگشتپذیر دانست.
مادر تا پیش از این دگرگونی، شخصیتی «کارپذیر» دارد. او به راحتی فریب نیرنگ ملاباجی را میخورد و در جهت انجام خواستههای ماهپیشانی و به ویژه، ملاباجی با سر به درون خم سرکۀ هفت ساله واژگون میشود و تنها زمانی به شخصیت «کارگزار» بدل میشود که به هیبت گاوی زردرنگ استحاله یافته است. پیکرگردانی به او قدرتی ویژه میبخشد. او در کالبد گاو با شهربانو حرف میزند، از غیب خبر دارد، جای پنهان دیو را که یاریگر اصلی قهرمان در درون قصه است، میداند و با راهنماییهای خویش، نحوۀ سلوک با دیوان را به ماهپیشانی میآموزد. او در جایگاه یکی از یاوران و حامیان ماهپیشانی در غلبه کردن وی بر شخصیتهای شریر قصه، نقش مؤثری ایفا میکند. ترنسفورم به او نیرویی میبخشد که به واسطۀ آن میتواند مستقیماً و مستقلاً دست به عمل بزند و او را از شخصیتی منفعل و «کارپذیر» به شخصیتی فعال و «کارگزار» بدل کند. استحاله مادر به صورت زیر است.
(مادر) شخصیت کارپذیر (ترنسفورم) شخصیت کارگزار
4-2. تغییر جایگاه شخصیت از کارگزار به کارپذیر
اکنون به بررسی دو قصۀ «نمکی» و «چلگیس» که جایگاه شخصیت را از کارگزار به کارپذیر تبدیل میسازد، میپردازیم.
4-2-1. قصۀ «نمکی»
پیرزنی با هفت دختر خویش در منزلی زندگی میکند که دارای هفت در است. هر شب پیش از خواب، نوبت یکی از دخترهاست که این هفت در را ببندد و چون نوبت به نمکی، کوچکترین دختر میرسد در اثر بیاحتیاطی و سهل انگاری وی در هفتم باز میماند و دیو از همان در هفتم، وارد خانه میشود. دیو، نمکی را میرباید و به قصر خودش میبرد. از نمکی میخواهد که با او ازدواج کند و به قصد اغوای وی، همۀ ثروت خود و اتاقهای بیشمار قصر را به نمکی نشان میدهد، اما او را از ورود به دو اتاق ویژه منع میکند. نمکی به ظاهر میپذیرد، اما در لحظهای مناسب و در اثنایی که دیو به خواب رفته است، دسته کلید دیو را از شاخش بیرون میآورد و از روی کنجکاوی به درون دو اتاقی میرود که دیو، ورود به آنها را قدغن کرده. او در یکی از اتاقها، شاهزادهای را میبیند که به شکل سگی، طلسم شده و زنجیری به گردن دارد و چون نمکی زنجیر را از گردن سگ، باز میکند، طلسم میشکند و شاهزاده به شکل نخست خویش بازمیگردد. شاهزاده سرانجام شیشۀ عمر دیو را میشکند و در پایان با نمکی ازدواج میکند.
در این قصه، شاهد نوع دیگری از پیکرگردانی هستیم. تبدیل موجود جاندار به موجودی بیجان؛ یعنی تبدیل شدن دیو به دود بر اثر مرگ، اما عملاً دگرگونی دیو به دود را نمیتوان از نوع ترنسفورم مؤثر در تغییر نقش و جایگاه شخصیت دانست و تنها دو دگردیسی شاهزاده است که منجر به تغییر نقش وی از جایگاه «کارگزار» به «کارپذیر» و دوباره از جایگاه «کارپذیر» به «کارگزار» میشود؛ بنابراین، تنها به بررسی دو گونه از پیکرگردانی شاهزاده میپردازیم. در جدول (4) دگردیسی قصه نمکی ارائه شده است.
جدول 4. دگردیسیهای قصۀ «نمکی»
|
شرح
|
استحالههای شخصیت شاهزاده در قصۀ «نمکی»
|
دگردیسی موجود جاندار به موجود جاندار دیگر. همچون استحالۀ شاهزاده به سگ به وسیلۀ طلسم
|
دگردیسی موجود جاندار به موجود جاندار دیگر. همچون بازگشت دوبارۀ شاهزاده ازسگ به هیئت انسانی با باطل شدن طلسم
|
در قصه نمکی نیز استحالۀ شخصیت شاهزاده به واسطۀ طلسمشدگی به دست شخصیت شرور و بدکردار قصه صورت پذیرفته است. شاهزاده، توسط دیو ربوده میشود و با طلسم او، تبدیل به سگ میشود و با باز شدن زنجیری که به گردن دارد، توسط نمکی دوباره به شکل انسانی خویش بازمیگردد. بسیاری از پیکرگردانیها و استحالههای موجود در قصههای عامه با نیروی شر و بدی و توسط موجودات شرور و پلید چون دیو، جادوگر، عفریت و بسیاری دیگر و با قدرت جادو و یا طلسم انجام میگیرد، اما از آنجا که در قصههای عامه، نیروی شر همیشه در برابر نیروی خیر و خوبی محکوم به شکست است. این نوع استحاله، قابل بازگشت و باطل شدن است. از این رو، میبینیم که در اکثر قصهها با نابودی منبع شر و بدی و یا با باطل شدن طلسم و جادو، این نوع بدلشدگیها نیز از بین میرود و موجود استحالهیافته دوباره به شکل اولیۀ خویش بازمیگردد و همانطور که پیش از این نیز اشاره شد باید این قسم از دگرگونیها را از نوع «برگشتپذیر» به شمار آورد.
شاهزاده شخصیتی «کارگزار» است. با آنکه درون قصه تا پیش از طلسم شدن به شکل سگ در ساختار داستانی قصه حضور ندارد و عملاً انجام هیچ کنشی به او نسبت داده نمیشود، اما به دلیل انگیزهای که دیو برای ربودن، طلسم و زندانی کردن او عنوان میکند باید او را شخصیتی کارگزار دانست. او کسی است که مسبب مرگ دیو خواهد شد و در طالع دیو، مرگ وی به دست او پیشبینی شده است. علاوه بر این، او پس از آنکه دوباره به صورت انسانی خویش بازمیگردد با به دست آوردن شیشۀ عمر دیو و شکستن آن موجب مرگ دیو میشود و عملاً ثابت میکند که به عنوان یاریگر قهرمان؛ یعنی نمکی، شخصیتی «کارگزار» است، اما دگردیسی و طلسم شدن او به شکل سگ، باعث تغییر جایگاه او از شخصیت «کارگزار» به شخصیت «کارپذیر» میشود. ترنسفورم با تغییر دادن وی به شکل سگ و سلب قدرت او، نیروی نابودگری او را میگیرد و عملاً او را از موجودی بااراده، مستقل و توانگر به موجودی ناتوان، منفعل و بیاراده و «کارپذیر» بدل میکند، اما پس از باطل شدن طلسم و دگردیسی دوبارۀ وی او میتواند از جایگاه شخصیت «کارپذیر» به جایگاه «کارگزاری» خویش بازگردد.
(شاهزاده) شخصیت کارگزار (طلســم) شخصیت کارپذیر (باطلشدن طلسم) شخصیت کارگزار
4-2-2. قصۀ «چلگیس»
قصه چلگیس در مورد پسری به نام جهانتیغ است که پس از دیدن تصویر دختری زیبارو به نام چلگیس به امید وصلت با وی، راهی سفری دور و دراز میشود. او در راه با چند جوان دانا همسفر شده و پس از طی مسیری دشوار، به قلعهای میرسد که چلگیس در آنجا اسیر و گرفتار دیوان است. او سپس با راهنمایی پیری دانا، گربۀ نگهبان قلعۀ دیوان را میکُشد، چلگیس را از چنگال دیوان نجات میدهد و با وی ازدواج میکند، اما بعد از مدتی، گرفتار دسیسه و توطئۀ پسر پادشاه همسایه میشود که سخت عاشق چلگیس است و به خوابی مرگبار فرو میرود. در پایان او با کمک همسفرانش از خواب بیدار میشود، پسر پادشاه را به قتل میرساند و دوباره به وصال چلگیس میرسد.
در این قصه نیز همچون قصۀ «نمکی»، پیکرگردانی به وسیلۀ طلسم و افسون صورت میپذیرد. خواستگاران چلگیس که جهانتیغ، قهرمان قصه نیز جزو آنها است برای وصال وی باید از کوهی بالا بروند و به قلعهای وارد شوند که چلگیس در آنجا به دست دیوان به بند کشیده است، اما خواستگاران پیش از آن، باید گربۀ سیاهی را که جلوی قلعه نگهبانی میدهد در دو مرحله با تیر و کمان از بین ببرند. با تیر خطای نخست تا نیمه به سنگ تبدیل میشوند و با تیر خطای دوم به مجسمههای سنگی تبدیل میشوند. در این قصه دو استحاله دیده میشود که در جدول (5) ارائه شده است.
جدول 5. دگردیسیهای قصۀ «چلگیس»
|
شرح
|
استحالههای شخصیتهای خواستگار در قصۀ «چلگیس»
|
دگردیسی موجود جاندار به جسم بی جان. همچون تبدیل خواستگاران و جهان تیغ به جماد (سنگ) در اثر طلسم
|
دگردیسی جسم بیجان به موجود جاندار. همچون بازگشت دوبارۀ جهان تیغ و خواستگاران به هیئت انسانی در اثر باطل شدن طلسم
|
در قصه چلگیس شاهد نوع جدیدی از دگردیسی هستیم و آن، تبدیل شدن موجود زنده به جسمی بیجان است. در این قصه نیز پیکرگردانی همچون قصۀ «نمکی» تکیه بر منبع شر و پلیدی دارد و از این رو، استحالهای ابطال شدنی و برگشتپذیر است. از آنجایی که جهانتیغ -که در اثر خطای نخستین، تا نیمه به سنگ تبدیل شده- با تیر دوم، میتواند گربۀ سیاه را شکست دهد، طلسم میشکند و او و دیگر خواستگاران، دوباره به هیبت انسانی خویش بازمیگردند.
همانگونه که مشاهده میشود، جایگاه و عملکرد خواستگاران چلگیس در قصه به دلیل تغییر ماهیتی که به واسطۀ طلسم گربۀ سیاه مییابند، تغییر مییابد. آنها تا پیش از استحاله به شکل سنگ، همگی شخصیتهایی «کارگزار»ند؛ به امید وصلت با چلگیس، خودخواسته، قدم در مسیری پر مخاطره میگذارند. برای نبرد با دیوان و نجات چلگیس از سختیهای زیادی عبور میکنند و دست به عمل میزنند از کوه بالامیروند و به نبرد با گربۀ سیاه میپردازند، اما طلسم و جادوی گربۀ سیاه، تمامی نیروی اراده و قدرت آنان را از بین میبرد و آنها را به جَماداتی منفعل، بیخاصیت و بیاراده تبدیل میسازد؛ به گونهای که تنها با باطل شدن طلسم است که آنها میتوانند دوباره توان و نیروی ارادۀ خویش را باز پس یابند.
(خواستگاران) شخصیت کارگزار (طلســم) شخصیت کارپذیر (باطلشدن طلسم) شخصیت کارگزار
بحث و نتیجهگیری
در قصههای عامه، شخصیتها، اشخاصی تیپیکال (نمونهوار) و ثابت هستند که در اغلب مواقع ویژگیهای آنان از ابتدا تا پایان قصه، ثابت و تغییرنایافته باقی میماند. «کلود برمون» از روایتشناسانی است که برمبنای «نظریۀ احتمالات» کنشگر موردنظر ساختگرایان را براساس ویژگیهای کنشمندی و کنشپذیری آنان به دو دستۀ کلی «کارگزار» و «کارپذیر» تقسیم کرد و برای آنان ویژگیهای مشخصی تعیین کرد. یکی از ویژگیهای مطرحشده از جانب وی برای اشخاص داستان در قصههای عامه، امکان بالقوۀ تغییرپذیری آنان از منظر کنش آنان است؛ به این صورت که شخصیت مورد نظر وی میتواند با تغییر عملکرد و کنش خود در قصه از جایگاه «کارپذیر» به جایگاه «کارگزار» و یا از جایگاه «کارگزار» به نقش «کارپذیر» تغییر موضع دهد، اما این تغییر و دگرگونی در کنش و به تبع آن در جایگاه و نقش وی در درون یک قصه، گاه به دلیل عوامل کاملاً منحصر به فردی روی میدهد. یکی از این دلایل -به ادعای این مقاله- پیکرگردانی و استحالۀ شخصیت داستانی در این نوع قصههاست.
پیکرگردانی در قصههای عامه با نیرویی خارقالعاده و ماورایی صورت میگیرد و باعث تغییر ماهیت و همچنین تغییر قدرت شخصیتهای قصههای عامه میشود. این تغییر ماهیت و تغییر نیرو در شخصیتهای قصهها، مستقیماً روی کنش و عملکرد آنان در قصهها تأثیر میگذارد و تغییر کنش، باعث تغییر جایگاه شخصیتها از حیث اعاده و ایفای کنش میشود؛ یعنی شخصیتی که تا پیش از پیکرگردانی، فاقد قدرت و کنشگری بود با تغییر ماهیتی که مییابد به شخصیتی کنشگر و صاحب اراده و در معنای موردنظر برمون به شخصیتی «کارگزار» بدل میشود و در نقطۀ عکس، شخصیتی که صاحب اراده و توان در انجام کنش بود با سلب قدرتی که به واسطۀ استحالۀ وی صورت میپذیرد به شخصیتی فاقد اراده و توان کنشگری و یا به معنایی دیگر به شخصیتی «کارپذیر» تبدیل میشود.
این پژوهش با انتخاب چهار قصه به نامهای «بلبل سرگشته»، «ماهپیشانی»، «نمکی» و «چلگیس» به بررسی تغییر جایگاه شخصیت در نتیجۀ تغییر عملکرد و کنشگری شخصیتها در این قصهها پرداخته و ادعای خویش را در زمینۀ تأثیر نقش ترنسفورم و پیکرگردانی در تغییر جایگاه شخصیتها به اثبات رسانده است. نتیجه و برآیند این پژوهش در جدول (6) به اختصار بیان شده است.
جدول 6. تغییر عملکرد و جایگاه شخصیت در اثر ترنسفورم
تبدیل شخصیت کارپذیر به کارگزار
|
تبدیل شخصیت کارگزار به کارپذیر
|
1. قصۀ بلبل سرگشته
|
1. قصۀ نمکی
|
2. قصۀ ماهپیشانی
|
2. قصۀ چلگیس
|
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[1]. Bremond, C.
[2]. Propp, V.
[3] .Agent
[4] .Patient
[5] .Transformation
[6] .Fludernic, M.
[7]. Bremond, C.
[8]. Transform
[9]. Greimas, A. J.
[10]. Strauss, C. L.
[11]. Actant
[12]. Morphology of the French Folktale
[13]. The Logic of Narrative Possibilities
[14]. Function
[15]. Sequence
[16]. Actuality
[17]. Potentiality
[18]. Actualization
[19]. Lack of Actualization
[20]. Success
[21]. Failure
[22]. Abbott, H. P.
[23]. Rimmon-Kenan, Sh.
[24]. Scholes, R.