تبلیغ افکار، عقاید و روشهای مختلف آن، شیوهای مرسوم و عقلایی است که همواره مورد استفاده تمام مذاهب و مکاتب مادّی یا معنوی بوده است. رسالت بزرگ پیامآوران الهی «ابلاغِ» پیام سعادتبخش خداوند به انسانها بوده است. آنان در این راه هر نوع سختی را تحمّل کردند تا با رساترین صدا، فطرتهای خداجو را بیدار نمایند. در شرایع الهی و برنامههایی که انبیا ارائه دادهاند، تبلیغ از ویژگیهای مشترکی برخوردار است. در شرایع آسمانی، علاوه بر اینکه پیامبران خود بنیانگذار تبلیغ و هدایتکنندة آن بودند، همة آنها از یک مبداء مشترک مأمور ابلاغ رسالت خود بودند، ولی هیچ یک از نظر هدف نیز دچار تشتّت نبودهاند؛ یعنی همة انبیا از آغاز تا پایان پیدایش شرایع الهی به دنبال هدایت بشر از ضلالت و جهل به سوی عبودیّت خدای سبحان، برقراری عدالت، اصلاح فساد و رفع ظلم و ستم از جوامع بشری بودهاند.
پیامبران الهی، بهویژه حضرت ابراهیم(ع)، سیستم ارتباطی را خود ساماندهی کرده بودند و بر اساس شیوة مخصوص خود، ارتباط برقرار میکردند. هدف ایشان از برقراری این ارتباطها، ترغیب و تبلیغ در معنای انسانی آن بوده است و این به معنی ارائة راه و شیوة صحیح و جدا از بحث الزام و اجبار است. نتیجة این امر، توجّه به امر اقناع را از دیدگاه ایشان حائز اهمیّت میسازد.
اقناع که کوششی آگاهانه است، برای تغییر در نگرش، گرایش و رفتار انسانها و نیز برای راضی و همراه کردن افراد به منظور گرایش به موضوع، فعّالیّت یا هدف خاص انجام میشود. اقناع نیازمند بروز تغییر در ذهن آدمی به صورت اندیشمندانه و مستدلّ است تا پیام در وی درونی شود و مخاطب در کنار بالفعل کردن انگیزههای درونی خود، به نمایندهای برای انتقال پیام و هدف ارتباطی تبدیل گردد. ظهور این امر نیز در مخاطب ممکن است آگاهانه یا ناآگاهانه باشد. به هر حال، سوء استفاده از ضعفهای ذهنی انسان و یا تحمیل اندیشه، تفکّری منفعتطلبانه دارد که یا استبدادی است و یا بر منطق بازار عمل میکند. با درک این امر که هر فرد آنگاه که به درجة اقناع رسیده، خود میتواند شخصیّتی برای اقناع پیام برای دیگران باشد، اهمیّت بحث اقناع برجستهتر میشود.
پیرامون موضوع مذکور، در مباحثی چون تربیت و اهداف آن، بسیاری از صاحبان اندیشه اظهار نظر کردهاند، امّا پژوهشی که با شیوهای روشمند به هدفشناسی اقناع در تربیت، با تأکید بر داستان حضرت ابراهیم(ع) در قرآن کریم پرداخته باشد، به احصاء و نظر نگارندگان درنیامد. لذا ضرورت دارد مقالة حاضر که با شیوة توصیفی ـ تحلیلی سامان میگیرد، با بررسی کتب متعدّد تفسیری، تربیتی و قرآنی به این مسئله بپردازد. پرسش اصلی و محوری در مقالة حاضر این است که در داستان حضرت ابراهیم(ع)، اقناع تربیتی در راستای هدایت بشر به سمت و سوی شریعت الهی، چه ویزگیهایی دارد، از چه روشهایی بهره برده است و چه هدف یا اهدافی را دنبال کرده است؟ فرض ما نیز این است که تناوب و تکرار پیام و حُسن خُلق اقناعکننده از جمله ویژگیهای اصلی اقناع میباشد و آن حضرت(ع) از شیوههایی چون قرار گرفتن در جایگاه پرسشگر، گفتگو، پاسخطلبی، رشدیافتگی و بُتشکنی، واژهآفرینی، خلاّقیت در عمل و... استفاده کرده است و اهدافی چون تحریک فکر و اندیشه، ایجاد شک، کاهش مقاومت، تغییر موضع، تقویت موضع و ایجاد رفتار در انسانها را دنبال میکرد.
1ـ مفهومشناسی اقناع
کوشش آگاهانة یک فرد یا سازمان، برای تغییر نگرش، باور، ارزشها یا دیدگاههای فرد یا گروهی دیگر را «اقناع» میگویند (ر.ک؛ گیل و ادفر، 1384: 51). اقناع فرآیندی است که در آن ترغیبکننده در کنار ابزار عقل، از ابزار احساسات و فشار روانی نیز بهره میگیرد، مهارتهای کلامی و غیرکلامی را به کار میبرد تا فرآیندی مقاومتناپذیر را ایجاد کند. لازمة اقناع را تحرّک دانستهاند و منظور از آن، حرکت اندیشة انسانی از آنچه هست، به سوی خواست ارتباطگر یا متأثّر از وی میباشد. عدّهای اقناع را مستلزم بروز تغییر در ذهن آدمی، پذیرش اختیاری، اندیشمندانه و درونیسازی پیام بیان کردهاند (ر.ک؛ ساروخانی، 1383: 96) و گروهی جلب آنی و بیتفکّر مخاطب به سوی پیام را اقناع میدانند که بر پایة دیدگاه یکسویه به ارتباط است.
هرچند این فرآیند در بر دارندة ویژگی روانشناختی آزادی است و ترغیبشونده احساس میکند موافق میل خود اهداف و رهنمودهای تعیینشده را انجام میدهد، امّا در واقع، متضمّن نوعی فشار روانی است که در مسیر ترغیب، میان منطق و استدلال منطقی به هیجانها متوسّل میشود. در واقع، اقناع حدّ واسط میان منطق و استدلال و نیز تهدید و تنبیه بهشمار میرود (ر.ک؛ بینگلر، 1367: 10).
2ـ ویژگیهای روش اقناع
2ـ1) تکرار پیام
از مهمترین شاخصههای مؤثّر بر اقناع، تکرار پیام است. محقّقانی که به مطالعة حافظة خبرپردازی در افراد پرداختهاند، نشان دادهاند که محرّکها و مفاهیم زودگذر، فرصتی برای پردازش در نظام شناختی انسان نمییابند. به همین دلیل، یا اصلاً یاد گرفته نمیشوند و یا خیلی زود فراموش میشوند (ر.ک؛ الیاسی، 1388: 49). به همین دلیل، متقاعدسازان اغلب پیام خویش را تا بدان حد تکرار میکنند که مطمئن شوند همة مخاطبان آن را شنیدهاند و پردازش کردهاند. امّا آنان میدانند که تکرار بیش از اندازه، هم کسالتآور میشود و هم مخاطب را به انکار آن وامیدارد؛ به عبارت سادهتر، تکرار بیش از اندازة پیام موجب اشباع میشود و اشباع نیز انزجار و تنفّر مخاطب را برمیانگیزد (ر.ک؛ همان). لذا میتوان یکی از عوامل تکرار قصص انبیاء را در قرآن، توجّه به همین امر دانست.
2ـ2) خوشخلقی اقناعکننده
از دیگر ویژگیهای مؤثّر بر اقناع، خوشخلقی اقناعکننده میباشد. «زیمباردو» و «لیپ» (1991م.) نشان دادند که پیامهای افراد خندهرو و مهربان، اغلب بیش از پیامهای ارائهشدة دیگر افراد مورد استقبال و یا حتّی پذیرش مخاطبان قرار میگیرد، چراکه گویی مهربانی فاصلة روانی بین مخاطبان و پیامرسان را از بین میبرد. در نتیجه، مخاطبان پیامهای عرضهشده از سوی منبع پیام را متعلّق به خود میدانند. از آن گذشته، محبّت و مهربانی، فضای روانی حاکم بر شرایط ارائة پیام را چنان تغییر میدهد که حسّ خوشبینی مخاطبان در آن غالب میشود (ر.ک؛ همان: 54).
اصولاً طبع انسان تحمّل برخورد خشونتآمیز را ندارد و در مقابل خشونت عکسالعمل نشان میدهد، لذا نتیجة مثبتی نیز گرفته نمیشود. در این شرایط، با برخورد ملایم و سخن نرم، میتوان در طرف مقابل نفوذ کرد و تأثیر گذاشت و زمینة پذیرش و قبول را نیز در او تقویت کرد. سرگذشت پیامبران، بهویژه حضرت ابراهیم(ع) به خوبی نشان میدهد که آنان هرگز از این برنامه در تمام طول عمرشان انحراف پیدا نکردند. در جایجای مناظرات حضرت ابراهیم(ع)، چه با پدر (عمو)، چه با قوم، چنانچه در ادامه خواهد آمد، این ویژگی اقناع به وضوح دیده میشود.
3ـ شیوههای اقناعی حضرت ابراهیم(ع)
3ـ1) قرار گرفتن در جایگاه پرسشگر (استدلال همراه با پرسش)
انبیاء(ع) گاهی در برابر شبهات مخالفان به جای بحث و استدلالهای پیچیده، با طرح پرسشهایی ساده و بیدارکننده، مخاطب را به عجز میکشاندند. هر کس ادّعایی داشت، با پرسشهایی که از او میپرسیدند، آنها را متقاعد کرده، نسبت به جهل خودشان آگاه مینمودند و آمادة شنیدن حقیقت میکردند؛ یعنی از مرحلة انکار به مرحلة شک میرسیدند و در این زمان، آنها آمادة شنیدن حقایق و در نتیجه، پذیرفتن آن میشدند.
حضرت ابراهیم(ع) در بیشتر موارد، دعوت خود را با طرح پرسشهایی دقیق و عمیق آغاز کرده است. این شیوه موجب تحریک اندیشه و بیداری وجدان مخاطبان میگردد و ذهن و دل آنان را آمادة پذیرش حقایق میکند، ضمن آنکه این پرسشها در بطن خود نیز استدلالهایی را به همراه داشت:Pإِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ وَلَا یُبْصِرُ وَلَا یُغْنِی عَنکَ شَیْئًا: هنگامى که به پدرش گفت: اى پدر! چرا چیزى را مىپرستى که نه مىشنود و نه مىبیند و نه هیچ مشکلى را از تو حل مىکند؟!O (مریم/42)؛ Pإِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ: آن هنگام که به پدرش (آزر) و قوم او گفت: این مجسمههاى بىروح چیست که شما همواره آنها را پرستش مىکنید؟!O (الأنبیاء/52)؛ Pقَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنفَعُکُمْ شَیْئًا وَلَا یَضُرُّکُمْ: (ابراهیم) گفت: آیا جز خدا چیزى را مىپرستید که نه کمترین سودى براى شما دارد و نه زیانى به شما مىرساند! (نه امیدى به سودشان دارید و نه ترسى از زیانشان!)O (الأنبیاء/66).
با توجّه به اینکه همة پرسشها حاوی استدلالهایی محکم و استوار میباشد، پایههای سُست باورهای شرکآمیز مخاطبان را به لرزه میانداخت و فرصت مناسبی را برای طرح پیامهای توحیدی فراهم مینمود.
3ـ2) مقایسه
حضرت ابراهیم(ع) در مناظرهها و گفتگوهای خود برای اقناع مخاطبان از روش مقایسه بسیار بهره گرفته است. به این صورت که با استفهام و مقایسه بین خدایان متعدّد، وجدان حقیقتجوی مخاطبان را به تعقّل و تفکّر دعوت میکرد. او در این روش با بیان ویژگیهای خدایان و مقایسة آنها، قضاوت را بر عهدة مخاطبان میگذارد. در قسمتی از یک گفتگو، پس از آنکه میپرسد: Pقَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ * أَوْ یَنفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ: گفت: آیا هنگامى که آنها را مىخوانید صداى شما را مىشنوند؟! * یا سود و زیانى به شما مىرسانند؟!O (الشّعراء/72ـ73). آنگاه میگوید: Pقَالَ أَفَرَأَیْتُم مَّا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ * الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ * وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ: گفت: آیا دیدید (این) چیزهایى را که پیوسته پرستش مىکردید *شما و پدران پیشین شما، * همة آنها دشمن من هستند (و من دشمن آنها)، مگر پروردگار عالمیان! * همان کسى که مرا آفرید و پیوسته راهنماییم مىکند، * و کسى که مرا غذا مىدهد و سیراب مىنماید * و هنگامى که بیمار شوم مرا شفا مىدهدO(الشّعراء/75ـ80).
این مقایسه از دل و اندیشة سلیم او نشأت گرفته بود و هدف آن، نرم کردن دلهای سالم و بیدار کردن وجدانهای خفته بود. حضرت ابراهیم(ع) در مناظرات خود از این روش بهخوبی بهره میجست و وجدان حقیقتجوی مخاطبان را به هشیاری و دقّت فرامیخواند؛ چنانچه در جای دیگر آمده است: Pإِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ * أَئِفْکًا آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ * فَمَا ظَنُّکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ: (به خاطر بیاور) هنگامى را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد؛ * هنگامى که به پدر و قومش گفت: «اینها چیست که مىپرستید؟! * آیا غیر از خدا به سراغ این معبودان دروغین مىروید؟! * شما درباره پروردگار عالمیان چه گمان مىبرید؟!O (الصّافات/84ـ87). در اینجا خدایان دروغین و افترایی را با معبود راستین و خدای عالمیان مقایسه کرده است.
3ـ3) گفتگو، پرسشگری و پاسخطلبی
شرک، روش زندگی و مرام استقراریافتهی جامعة ابراهیم(ع) است. ایمان به خدایان دستساز بشر و دلبستگی عاطفی شدید به سنّتها و رسوم اجدادی، از بارزترین مولّفههای فکری جامعة ابراهیم(ع) است. مهمترین خصلت روش ابراهیمی در چنین جامعهای، دامن زدن به منطق گفتگو، پرسشگری و پاسخطلبی است. او در موقعیّتهای گوناگون و با بهانههای متفاوت، گفتگو و تفکّر دربارة مسائل مهم عقیدتی و جهانبینی را به صحن علنی و عیان جامعه میکشاند و این روش را گاه در گفتگو با خویش، گاه در گفتگو با پروردگار و طلب یقین قلبی، گاه در گفتگو با عمویش آزر، گاه در گفتگو با نمرود و گاهی در گفتگو با قوم خویش دنبال میکند. لذا به مقتضای بحث، به بررسی گفتگوهای آن حضرت با عمویش آزر خواهیم پرداخت.
بیشک گفتار نرم و آرام یکی از روشهای مشترک تمام مبلّغان الهی است که با مخاطبان خویش، از هر گروه و طبقهای که باشند، با زبان نرم و گفتار دلپذیر تکلّم کنند و از تندخویی و سختگیری بپرهیزند. محبّت و مهرورزی مبلّغ با مخاطبان، تأثیر شگرفی در بازدهی و موفقیّت تبلیغ دینی میگذارد، چراکه ابزار محبّت، مخاطب را جذب میکند و او را به تبعیّت و دلدادگی میکشاند.
انبیا(ع) همواره کرامت ذاتی و عزّت معنوی انسان را در نظر داشتند و در برخوردها، حرمت مخاطبان را در هر شرایطی، حتّی در مواجهه با تهمتهای بیاساس رعایت میکردند. لذا به جای تندخویی و یا برخورد مشابه با آنها، فقط اتّهام مطرح شده را نفی میکردند.
محبّت و مهرورزی مبلّغ با مخاطبان، تأثیر شگرفی در بازدهی و موفّقیّت تبلیغ دینی میگذارد، چراکه ابراز محبّت، جلب محبّت میکند و پیامد این محبّت حاصل شده، تبعیّت و دلدادگی است. جلوههای اعلای تأثیر محبّت، مهر و عاطفه در پیشبرد دعوت را در سیرة تمام انبیای الهی میتوان مشاهده کرد، بهویژه در سیرة تبلیغی ابراهیم(ع) نیز آثار رحمت و شفقت بر کافر و مؤمن بسیار مشهود است. روحیّة بزرگواری زایدالوصفی که در جان شریف ابراهیم(ع) لانه کرده بود، از یک سو، و انگیزة نیرومند او برای هدایت و نجات از سوی دیگر، موجب این روحیّة لطیف و شفقت بیپایان شده بود. بر اساس همین روحیّه، بیاحترامی و خشونت را با نیکی و نرمش پاسخ میداد و یا حتّی عناد و حقناشناسی را مورد اغماض قرار میداد: Pوَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَّبِیًّا * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ وَلَا یُبْصِرُ وَلَا یُغْنِی عَنکَ شَیْئًا * یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا * یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا *یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَن یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا * قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْراهِیمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَاهْجُرْنِی مَلِیًّا * قَالَ سَلَامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیًّا: در این کتاب، ابراهیم را یاد کن، که او بسیار راستگو و پیامبر (خدا) بود * هنگامى که به پدرش گفت: اى پدر! چرا چیزى را مىپرستى که نه مىشنود، نه مىبیند و نه هیچ مشکلى را از تو حلّ مىکند؟! *اى پدر! دانشى براى من آمده که براى تو نیامده است؛ بنابر این از من پیروى کن، تا تو را به راه راست هدایت کنم! * اى پدر! شیطان را پرستش مکن، که شیطان نسبت به خداوند رحمان، عصیانگر بود! * اى پدر! من از این مىترسم که از سوى خداوند رحمان عذابى به تو رسد، در نتیجه از دوستان شیطان باشى!* گفت: «اى ابراهیم! آیا تو از معبودهاى من روى گردانى؟! اگر (از این کار) دست برندارى، تو را سنگسار مىکنم! و براى مدّتى طولانى از من دور شو!* (ابراهیم) گفت: سلام بر تو! من بزودى از پروردگارم برایت تقاضاى عفو مىکنم؛ چرا که او همواره نسبت به من مهربان بوده است!O (مریم/41ـ47).
دربارة اینکه آزر پدر ابراهیم(ع) نبوده در تفاسیر بحث فراوانی شده است که از حوصلة مقاله خارج است. اوّلین دلیل برای اینکه ابراهیم(ع) مناظرة با عمویش را با لفظِ «یَاأَبَتِ» شروع میکند، به این دلیل است که جامعة جاهلی آن زمان، آباء و اجدادی بودند و در هر امری از پدران خویش تقلید میکردند. لذا آن حضرت میخواست به آنها بفهماند که نه تنها نباید به صورت کورکورانه در هر امری از آباء و اجداد پیروی کرد، بلکه حتّی باید در برابر کجرویها و انحراف آنان از راه حق، به مقابله و ایستادگی برخاست. دومین دلیل برای آنکه او را بارها با ندای «یَاأَبَتِ» مورد خطاب قرار میدهد، دلسوزی وافر نسبت به اوست. در واقع، «خطابش را با لفظِ أبتِ که گویای رابطة پدری و از قویترین پیوندهاست، شروع کرد که قاعدتاً دو طرف را به سرنوشت یکدیگر، حسّاس و دلسوز میگرداند» (احمد عدوی، 1399ق.:50) و چون با تهدید شدید آزر مواجه میشود، به جای پاسخ مشابه، بزرگوارانه به او سلام میدهد. علاّمه طباطبائی در این باره میگوید: «امّا اینکه به او سلام کرد، چون سلام، عادت بزرگواران است و با تقدیم آن، جهالت پدر را تلافی کرد و در مقابل تهدید به رجم و طرد، وعدة سلامت، امنیّت و احسان داد، همانگونه که دستور قرآن است: Pوَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا: بندگان (خاصّ خداوند) رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بىتکبّر بر زمین راه مىروند و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مىگویند (و با بىاعتنایى و بزرگوارى مىگذرند)O (الفرقان/63)» (طباطبائی، 1417ق.، ج 15: 258). در تفسیر نمونه نیز ذیل این آیه آمده است: «سلامی که نشانة بیاعتنایی توأم با بزرگواری است، نه ناشی از ضعف؛ سلامی که دلیل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبکمغزان است؛ سلام وداع گفتن به سخنان بیرویة آنها، نه سلام تحیّت که نشانة محبّت و پیوند دوستی است. خلاصه سلامی که نشانة حلم، بردباری و بزرگواری است» (مکارم شیرازی و دیگران، 1374، ج 15: 358).
حتّی بنا بر همان عاطفه و محبّت وافر به مخاطب، به او وعدة استغفار میدهد، شاید خدا راهی برای او بگشاید: Pقَالَ سَلَامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیًّا: (ابراهیم) گفت: سلام بر تو! من به زودى از پروردگارم برایت تقاضاى عفو مىکنم، چراکه او همواره نسبت به من مهربان بوده است!O (مریم/47).
سیّد قطب در این باره میگوید: «علیرغم تهدید و سخنان شدیداللّحن پدر، ابراهیم برای پدر، بر اساس وعدة قبلی خود، استغفار میطلبد: Pوَاغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کَانَ مِنَ الضَّالِّینَ: و پدرم [= عمویم] را بیامرز، که او از گمراهان بود!O (الشّعراء/86). هرچند بعدها قرآن، استغفار برای مشرکان را، حتّی اگر از نزدیکان باشند، ممنوع شمرد و تأکید کرد که استغفار ابراهیم به خاطر وعدهای بود که به پدر داده بود و چون دشمنی او با خدا روشن گشت، از او بیزاری جست؛ زیرا قرابت واقعی در قرابت نسب نیست، بلکه در نزدیکی عقیده است و این موضوع، یعنی اهمیّت رابطة عقیدتی یکی از اصول تربیت اسلامی است» (شاذلی، 1408ق.، ج 5: 2604).
پس از آنکه آزر او را از خود طرد میکند و فرمان هجران میدهد، ابراهیم بسی نرمتر و ملایمتر هم میشود: Pوَأَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّی عَسَى أَلَّا أَکُونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیًّا: و از شما، و آنچه غیر خدا مىخوانید، کنارهگیرى مىکنم؛ و پروردگارم را مىخوانم؛ و امیدوارم در خواندن پروردگارم بىپاسخ نمانم!O (مریم/48). مراد این است که اگر تو مرا این گونه هدف تهدید و طرد قرار میدهی، من تنها از شما و خدایانتان کناره میگیرم، امّا در عین حال، امید خود را به هدایت آنها از دست نداده است: و «پس از آنکه حرف جدایی را از ناحیة پدر شنید، سخن از اعتزال و کنارهگیری به میان آورد. پس او کناره گرفتن را آغاز نکرد و امید به هدایت او داشت و باز هم گفت: برای تو از خداوند آمرزش خواهم طلبید» (طباطبائی، 1417ق.، ج 14: 82).
ابراهیم(ع) بعد از آنکه عمویش را به پیروی خود دعوت کرد تا به سوی صراط مستقیم رهبریش کند، خواست تا او را در قبول این دعوت تحریک و تشویق نماید و نسبت به گمراهی که در آن است، متنبّه ساخته، او را از پرستش بتها باز بدارد. لذا این معنا را خاطرنشان کرد که بُتپرستی نه تنها لغو و بُتها فاقد نفع و ضررند، بلکه در معرض این است که صاحب خود را به هلاکت اندازد و تحت ولایت شیطان داخل سازد که پرواضح است بعد از قرار گرفتن تحت ولایت شیطان، دیگر امیدی به صلاح، رستگاری، سلامت و سعادت نمیماند. همینگونه انذار توأم با شفقت ابراهیم خطاب به عمویش آزر، به خوبی نشان میدهد که محور تلاش تبلیغی او مهر و عاطفه است نه قهر و غلبه. همدلی و همبستگی عاطفی او با مؤمنان به حدّی است که تمام مؤمنان را از خود میشمرد و برای نافرمانان و حقناشناسان نیز تنها طلب غفران میکرد.
یکی دیگر از مناظرات حضرت ابراهیم(ع) که در آن به شیوهای خاص به اقناع مخاطبان خود میپردازد، مناظره با قوم خویش در سورة انبیا میباشد که در ادامه به بررسی آن میپردازیم.
3ـ4) رشدیافتگی و بُتشکنی
یکی از بارزترین صحنههای نمایش رفتار و روش ابراهیم(ع) داستان بُتشکنی انقلابی او در آیات 51 تا 69 سورة انبیاء است؛ نمایشی شورانگیز و حماسی از تجربة گفتگوی جدّی و عملی ابراهیم(ع) با اندیشههای شرکآمیز قوم خود: Pوَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِه عَالِمِینَ: ما وسیلة رشد ابراهیم را از قبل به او دادیم و از (شایستگى) او آگاه بودیم...O (الأنبیاء/51).
بر اساس بیان قرآن کریم، ابراهیم(ع) در این مرحله از مسئولیّت خویش، شخصیّت رشدیافتهای دارد؛ بدین معنا که آگاهی و تجارب لازم را برای مدیریّت اجتماعی دعوت به توحید و دیگر ابعاد رسالت داراست. بُتشکنی انقلابی و براندازی همیشگی سنّتهای جاهلی جاافتاده، کار انسانهای خودساخته و رشدیافته است.
استفاده از روش پرسشگری در گفتگو، بارزترین جنبة رفتاری ابراهیم(ع) در ماجرای شکستن بُتها است. در واقع، عمل او ـ شکستن بُتها و قرار دادن تبر بر شانة بُت بزرگ ـ اندیشة مخاطبان را با یک پرسش خطیر روبهرو میسازد. پرسشی که چون پهلوانی هماوردطلب، به میدان آمده است و بر سر راه هر اندیشة غلط کمین کرده است. واکنش آنها در برابر این شرایط و این پرسش چالشبرانگیز ابتدا سطحی است، آنگاه که میپرسند: ﴿قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ: (هنگامى که منظرة بُتها را دیدند،) گفتند: هر کس با خدایان ما چنین کرده، قطعاً از ستمگران است (و باید کیفر سخت ببیند)!O (الأنبیاء/59). امّا در نهایت امر، ابراهیم(ع) با هنرمندی و فضاآفرینی، به پرسشی عمیق و اساسی در نهاد و جانشان تبدیل میشود، آنگاه که ابراهیم(ع) از ایشان میخواهد تا پاسخ پرسش خود را از بُتِ بزرگ بپرسند.
حضرت ابراهیم(ع) در این صحنه، قهرمان ایجاد روشمند خودآگاهی است. هنرمندی که گامهای حساب شدة خود را با نهایت ریزبینی و متانت برای اقناع خصم برمیدارد و از اینروست که در انتقال پیام حق، خوش میدرخشد: Pقَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ * قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ: (هنگامى که ابراهیم را حاضر کردند،) گفتند: تو این کار را با خدایان ما کردهاى، اى ابراهیم؟! * گفت: بلکه این کار را بزرگشان کرده است! از آنها بپرسید، اگر سخن مىگویند!O (الأنبیاء/62ـ63).
3ـ5) واژهآفرینی
Pإِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ: آن هنگام که به پدرش (آزر) و قوم او گفت: این مجسّمههاى بىروح چیست که شما همواره آنها را پرستش مىکنید؟!O (الأنبیاء/۵۲).
بیان و ادبیّات ابراهیم(ع) برای تبیین حق، حساب شده و دقیق است. وی در نخستین پرسش از سلسله پرسشهای خود در این ماجرا برای اشاره به بُتها، از واژة مصطلح قوم خود دربارة آنها، یعنی واژة «آلهه» استفاده نمیکند، بلکه با خلاّقیّت و زبانآفرینی واژة دیگری میآفریند و با این بیان، منطق و نگاه خویش را نشان میدهد که البتّه خود را از وابستگی و محدودیّت به چارچوب فکری و عقیدتی قوم خود رها میسازد.
ابراهیم(ع) در مقام گفتگو با قوم خویش، فرصتی فراهم میکند تا آنها بیندیشند و خود به خطای خویش پی ببرند. این شیوه مؤثّر میافتد و آنها میپرسند: Pقَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ: گفتند: آیا مطلب حقّى براى ما آوردهاى یا شوخى مىکنى؟!O (الأنبیاء/55).
3ـ6) خلّاقیّت در عمل
ابراهیم(ع) همة بُتها را میشکند، به جز بُت بزرگ، و تبر خود را بر شانة او مینهد. این عمل در ذات خود عملی خلاّق است. بُتشکنی ابراهیمی، واکنشی سراسیمه و شتابزده نیست، بلکه کنشی است فعّال و حسابشده که به خلق عملی خلاّق و محیطساز منتهی میشود؛ عملی که عرصة هماوردی اندیشهها و بوتة نقد و عیارسنجی باورهاست. خوب است تأکید کنیم که خلاّقیّت در عمل دینی ابراهیم(ع) صفتی تشریفاتی نیست و اتّصال آن به عمل، الصاقی و عرضی نیست، بلکه با روح عمل، نیّت، خاستگاه حرکت و منش او پیوندی اصیل و جوهری دارد.
آیا میتوانید تصوّر کنید که اگر ابراهیم(ع) با عصبانیّت همة بُتها را شکسته بود و مردم او را در میان حجم وسیعی از الهههای مقدّس و خردشدة خود میدیدند، چه اتّفاقی میافتاد؟! پس عمل بُتشکنی ابراهیم(ع)، عملی صرفاً واکنشی و غرضورزانه نسبت به جاهلیّت و نادانی قوم خود نیست، بلکه حرکتی است هوشمندانه، خلاّق و طرّاحیشده که بر اساس زمینهشناسی و دانشهای او نسبت به ارزشها و دیدگاههای قوم خود خلق شده است.
علاّمه طباطبائی در این زمینه میگوید: «ابراهیم(ع) به داعی الزام خصم و ابطال الوهیّت بّتها، این جملهها را گفت و در جملات بعدی مراد خویش را کاملاً روشن ساخت؛ آیا به غیر از خدا چیزی را میپرستید که نه شما را سودی دارد و نه زیانی. نه آنکه بخواهد خبر دهد که بزرگ آنها دست به این کار زده است» (طباطبائی، 1417ق.، ج 14: 452).
3ـ7) بازگشت به خویشتن
ابراهیم(ع) مردم را به بازنگری روشمند در باورهای خود دعوت میکند. او طرحی را دامن میزند که در طیّ آن عقاید مردم در پیش چشمان ایشان به تصویر کشیده میشود. روش او از هر گونه موضعگیری پیشینی و پیشدستی به سوی حقیقت، خالی است. همّت و تلاش او این است که نقّادی اجتماعی را بدون احساس نفرت نسبت به سنّتها و باورهای قوم خویش و استفاده از روشهای منطقی و اخلاقی پیش برد. «تردید سالمی» که او به جان اجتماع خود میافکند و چتر پرسشی که بر سَرِ عقاید عامه میگشاید، همراه با روش هنرمندانة او در هدایت بحث و پرسشگری، کارآمد میافتد و فرآیند تبیین حق به سرانجام میرسد: Pثُمَّ نُکِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ یَنطِقُونَ: سپس بر سرهایشان واژگونه شدند؛ (و حکم وجدان را بهکلّى فراموش کردند و گفتند:) تو مىدانى که اینها سخن نمىگویند!O (الأنبیاء/64).
نتیجة این روش تبیینکننده، ایجاد خودآگاهی فردی و اجتماعی نسبت به «حقّ» است؛ آنچه میتوان آن را غایت هر عمل اصیل دینی دانست. این مردم همان مردمی هستند که در ابتدای بحث با ابراهیم(ع)، شکنندة خدایان سنگی خود را ظالم میدانستند و اکنون خود را مستحقّ همان صفت میدانند! این اعتراف دستهجمعی نشانة موفّقیّت ابراهیم(ع) در مقام تبیین حقایق و اقناع مخاطبان اوست. به هر حال، این استدلال حکیمانه آمیخته به استهزاء، در انبوه جمعیّت تأثیر عجیبی بر جای نهاد و مردم را بر آن داشت تا پیرامون سخن او به اندیشه بنشینند و از خود بپرسند که چرا ما سنگهایی را میپرستیم و امید به خیر آنها داریم و از شرّشان بیمناکیم، ولی آنها قادر بر دفع شرّ و زیان از خود نیستند.
در ادامه، حضرت ابراهیم(ع) با لحنی معترضانه به آنها فرمود: Pقَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنفَعُکُمْ شَیْئًا وَلَا یَضُرُّکُمْ * أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ: (ابراهیم) گفت: آیا جز خدا چیزى را مىپرستید که نه کمترین سودى براى شما دارد و نه زیانى به شما مىرساند! (نه امیدى به سودشان دارید و نه ترسى از زیانشان!) * اُف بر شما و بر آنچه جز خدا مىپرستید! آیا اندیشه نمىکنید (و عقل ندارید)؟!O (الأنبیاء/ 66ـ67).
با این بیان، ابراهیم(ع) داوران را بر اصرار به جهل و پافشاری بر باطل پس از آشکاری حق، به شدّت توبیخ کرد و به تفکّر در امور دعوت نمود و فرمود: «آیا به جای خدا چیزی را میپرستید که هیچ گونه سود و زیانی برای شما ندارد؟ اُفّ بر شما و بر آنچه به جای خدا میپرستید! آیا تعقّل نمیکنید؟ ولی هیئت قضاوت که پرده در برابر چشم و حجاب بر دل داشتند، چون به حجّت فروماندند و از رسوایی ترسیدند و جای هیچ گونه سخنی برایشان نماند، راه حجّت و مناظره را فرو گذاشتند و به زور و قدرت متوسّل شدند تا قیافة نازیبای شکست خود را در زیر پردة قدرت بپوشانند. از این رو، برای جلوگیری از رسوایی و شرمندگی بیشتر، انشای حُکم و اعلام رأی کردند: Pقَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ: گفتند: او را بسوزانید و خدایان خود را یارى کنید، اگر کارى از شما ساخته است!O (الأنبیاء/68).
با چنین ملاحظاتی است که عمل ابراهیم(ع) کارگر میافتد. ابراهیم(ع) خلاّقانه بُت میشکند! ریزبینانه پرسش مینماید! شجاعانه وارد عمل میشود! قوم او در این نمایش، تنها بازیگرند و ابراهیم است که بازیساز است و کارگردانی میکند، کارگردانی که در ظاهر محکوم به سوزاندن میشود و در باطن، ریشة باطل را در سایة جاودانگی پیام توحید میسوزاند!
4ـ هدفشناسی اقناع
هدف کلّی در استفاده از شیوة اقناع، تغییر نگرش در مخاطبان، هماهنگی و همگامی آنان با فرد اقناعکننده میباشد که لازمة تحقّق این امر، عبور کردن از مراحل [استدراج و جذب]، ایجاد شک، کاهش مقاومت، تغییر موضع، تقویت موضع و ایجاد رفتار میباشد (دهقان، 1387: 124) که ما ضمن داستان حضرت ابراهیم(ع) با قوم ستارهپرست که در آیات 74ـ83 سورة مبارکة انعام آمده است، به بیان آنها میپردازیم.
4ـ1) جذب مخاطبین
در برخی از مناظرههای حضرت ابراهیم(ع)، شاهد نوعی همراهی با مخاطبان و تلاش برای جذب تدریجی آنان به سوی حقیقت هستیم. این روش را که یکی از شیوههای اقناع مخاطب محسوب میشود، استدراج نیز مینامند که به مفهوم باز کردن راه برای جذب مخاطب به سوی پیامهای تبلیغی مطلوب است. در این روش، گاهی مبلّغ، علیرغم قاطع و جازم به عقایدی، در برخورد و مناظره با مخاطب، موقّتاً از آن عقاید تنازل مینماید و خود را در مقام بحث، همراه و همعقیده با مخاطب قلمداد میکند؛ بدین ترتیب، نوعی همبستگی و همدلی میان طرفین مناظره به وجود میآید که در اقناع مخاطب مؤثّر خواهد بود.
بارزترین نمونة کاربرد این شیوه از سوی حضرت ابراهیم(ع) در مناظره با ستارهپرستان میباشد که در برابرشان، در مرحلة اوّلِ جدال، کواکب آسمان، ماه و خورشید را خدای خود فرض میکند، در حالی که آیة پیش از آن (الأنعام/75) صراحت دارد که او از اهل یقین و بینای ملکوت آسمان و زمین است1. پس فرض جدّی بودن کلام ابراهیم به کلّی مردود است (ر.ک؛ عبّاسی مقدّم، 1379: 190).
علاّمه طباطبائی نیز این پرسش را چنین طرح مینماید: «در اینجا این سؤال پیش میآید که چگونه میتوان باور کرد که ابراهیم(ع) کُراتی از اجرام فلکی را مدّبر و ربّ خود فرض کند و آنگاه در آن بحث نموده، به اشتباه خود پی برده باشد، حال آنکه ابراهیم از پیامبران بزرگ است. جواب این سؤال این است که: آری، از ظاهر این فرض کردن و آنگاه در آن فرض خدشه نمودن، همین معنا استفاده میشود، چون طبعاً علم به نتیجة برهان پس از اقامة برهان پیدا میشود» (طباطبائی، 1417ق.، ج 7: 175). ولی از آیات 43 تا 47 سورة مریم که در مقام حکایت احتجاجات ابراهیم در برابر پدرش میباشد، چنین برمیآید که وی حقیقت امر را میدانست و ایمان داشت که مدبّر امور او و آن کسی که به او احسان نموده است و در اکرام خود از حد گذرانیده، همانا خدای سبحان است. بنابراین، این که در برابر ستاره، ماه و خورشید گفت: ﴿هَذَا رَبِّی﴾. در حقیقت، از باب تسلیم و به زبان خصم و دشمن حرف زدن است. وی در ظاهر خود را یکی از آنان شمرده، عقاید خرافی آنان را صحیح فرض نموده است و آنگاه با بیانی مستدل، فساد آن را ثابت کرده است و این نحو احتجاج، بهترین راهی است که میتواند انصاف خصم را جلب کرده است و از طغیان و تعصّب او جلوگیری نماید و او را برای شنیدن حرف حق آماده سازد» (همان: 177 و ر.ک؛ مغنیه، 1424ق.، ج 3: 214).
آری، مجادله و گفتگوی حضرت ابراهیم با مشرکان، از باب مماشات و نشان دادن نرمش در بحث، برای ردّ عقیدة طرف است، نه اینکه عقیدة قلبی او باشد؛ زیرا شرک با عصمت منافات دارد. گفتن کلمة «یا قَوْمِ» در دو آیة بعد، نشانة مماشات در گفتن ﴿هَذَا رَبِّی﴾ است. به همین دلیل، وقتی غروب ماه و خورشید را میبیند، میگوید: من از شرک شما بیزارم و نمیگوید از شرک خودم (ر.ک؛ قرائتی، 1383، ج 3: 294).
4ـ2) ایجاد شک
وقتی که شنونده شدیداً با دیدگاه اقناعکننده مخالف است، بهترین راه ممکن برای گوینده ایجاد شکاف در اطمینان او نسبت به درستی موضوع و از بین بردن آرامش او در انتخاب موضع کنونی وی است. چنانچه در داستان ابراهیم(ع) و ستارهپرستان، آن جناب پس از همراهی با ستارهپرستان در پرستش ستاره، ماه و خورشید، سرانجام با تأکید بر این مطلب که «هر چیزی که افول و غروب میکند، لیاقت پرستش را ندارد»، جرقّة اوّلیّه را در ذهن مخاطبان خویش زده است و آنها را دربارة آنچه که تاکنون پرستش میکردند، به شک میاندازد.
4ـ3) کاهش مقاومت
اگر شنونده در برابر مواضع اقناعکننده، مخالف میانهرو است، امّا در هر حال همفکری وجود ندارد، اقناعکننده میتواند مخالفت صریح با دیدگاههای طرف مقابل را کاهش دهد و او را به سوی بیطرفی هدایت کند. از شنونده انتظار نمیرود که دیدگاهش را یکباره عوض کند، بلکه هدف، درک و تشخیص ارزشهای متفاوت با ارزشهای اوست. لذا در داستان ابراهیم(ع) مشاهده میشود هنگامی که آن حضرت از پرستش ستاره به خاطر افول کردن سَر باز میزند، برای آنکه هم حسّاسیّت مخاطبان را کاهش دهد و هم شکّ به وجود آمده در درون آنها را عمق ببخشد، خود را پرستندة ماه و آنگاه خورشید معرّفی میکند.
از کارهای دیگر حضرت ابراهیم(ع)، در راستای کاهش مقاومت، انتخاب ترتیب کوچکتر به بزرگتر است. وی ابتدا با ستاره آغاز کرد: P...رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی...O (الأنعام/76). سپس ماه را برگزید: Pفَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی...O (الأنعام/77) و در انتها خورشید را که بزرگتر از ستاره و ماه بود، فرض نمود: Pفَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَآ أَکْبَرُ...O (الأنعام/78). چون وجود صفات بیشتر و قویتر در موجود بزرگتر از امور بدیهی تفکّر انسان است، حضرت ابراهیم(ع) از همین مسیر با هدف پذیرش ربوبیّت خدای منّان حرکت میکرد.
4ـ4) تحریک فکر و اندیشه
قرآن کریم با عبارت شریفة Pکَذَلِکَ یُبیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ * فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ...O (البقره/ 219 ـ220)، درس قابل توجّهی به انسان میدهد که هیچ کاری را چه در زندگی مادّی، چه در زندگی معنوی، بدون فکر و اندیشه انجام ندهد، حتّی در اینجا تبیین آیات الهی برای بندگان نیز برای برانگیختن اندیشهها و حرکت به سوی تفکّر است. حضرت ابراهیم(ع) نیز با عبارت شریفة Pأَ فَلَا تَتَذَکَّرُونO (الأنعام/80) برای تحریک فکر و عقل مردم زمان تلاش میکند. در آنجا که شکستن بُتها را به بُت بزرگ حواله میدهد نیز به همین منظور است: Pقَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ: گفت: بلکه این کار را بزرگشان کرده است! از آنها بپرسید، اگر سخن مىگویند!O (الأنبیاء/63). وی از این طریق میخواست قوّة فکر و اندیشة آنان به کار افتد و بفهمند آن که نمیتواند از خود دفاع کند، چگونه میتواند صاحب و ربّ او باشد.
4ـ5) تغییر موضع
وقتی که شنونده به یک موضع خاص پایبند و ثابتقدم نیست، این زمان برای نظرهای اقناعکننده به منظور تأثیر روی ذهن فرد مقابل، مناسب است. بر همین اساس، در داستان ابراهیم(ع) مشاهده میشود که وقتی آن جناب متوجّه میشود که مخاطبان او بر موضعی خاص پایبند نبودند و تنها بر این استدلال پافشاری میکنند که راه آباء و اجدادی خویش را ادامه میدهند، لذا با آوردن استدلال عقلی دربارة افول ستاره، ماه، خورشید و لیاقت نداشتن آنها برای پرستش، به سُست کردن پایههای اعتقادی آنان مبادرت میورزد.
بُتپرستان قوم ابراهیم(ع) تلاش میکردند به هر قیمتی که ممکن است، او را از عقیدة خود بازدارند و به آیین بُتپرستی بکشانند، ولی او با نهایت شهامت، مقاومت میکرد و با دلایل منطقی سخنان همه را پاسخ میگفت (ر.ک؛ قاضی عسکر، بیتا: 84). حضرت در پاسخ تهدید آنها میفرماید: P... وَلاَ أَخَافُ مَا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاَّ أَن یَشَاء رَبِّی شَیْئًا...: و من از آنچه شما همتاى (خدا) قرار مىدهید، نمىترسم (و به من زیانى نمى رسانند)! مگر پروردگارم چیزى را بخواهد!...O (الأنعام/80). در ادامه میفرماید: Pوَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا...: وسعت آگاهى پروردگارم همه چیز را در برمىگیرد...O (الأنعام/80). در حقیقت، این جمله دلیلی است بر سخن ابراهیم که فرمود بُتها هرگز نمیتوانند منشاء سود و زیانی باشند؛ زیرا هیچ گونه علم و آگاهی ندارند و نخستین شرط برای رساندن سود و زیان هر چیزی، علم، شعور و آگاهی است. تنها خدایی که علم او همه چیز را احاطه کرده است، میتواند منشاء سود و زیان باشد. چرا از خشم غیر او بترسم؟ سرانجام برای تحریک فکر و اندیشه، آنان را مخاطب ساخته، میگوید: P... أَفَلاَ تَتَذَکَّرُونَ:... آیا متذکّر (و بیدار) نمىشوید؟!O (الأنعام/80).
4ـ6) تقویت موضع
اگر شنونده از قبل میانهرو و موافق با نظر اقناعکننده باشد، گوینده میتواند پیامی را طرّاحی کند که موضع کنونی شنونده را تقویت کند، مخالفت پنهان ذهنی او را از بین ببرد، و به تدریج او را به سمت و سویی هدایت کند که به دیدگاه گوینده شدیداً علاقهمند و وفادار شود. آنچه که در داستان ابراهیم(ع) در این زمینه آمده این است که حضرت ابراهیم(ع) اولاً با گفتن جملة ﴿...لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ: غروبکنندگان را دوست ندارم﴾ بطلان اعتقادات آنان را در باب ربوبیّت ستاره، ماه و خورشید ثابت میکند، دربارة چگونگی بطلان اعتقادات ستارهپرستان با این استدلال حضرت ابراهیم(ع) باید بگوییم: «محبّت واقعی از طرف انسان، هیچگاه به شئای که دارای افول و غروب است تعلّق نمیگیرد، بلکه محبّت واقعی و مستمر، تنها به چیزی تعلق میگیرد که فناناپذیر و افولناکردنی میباشد. این چه پروردگاری است که با افول کردن و پنهان شدن، دست از ربوبیّت و پرورش بندهاش برمیدارد. ثانیاً با اعلام اعتقادات خویش دربارة توحید و یکتاپرستی، به ترغیب مخاطبان به پیروی از خویش فراخوانده، سپس با پرسشهایی که علاوه بر عقل، وجدان آدمی را نیز درگیر میکند، به تقویت موضع توحیدگرایانة خویش میپردازد.
4ـ7) ایجاد رفتار
وقتی یک شنونده به شدّت به موضع اقناعکننده علاقهمند شده باشد، هدف منطقی این است که او «همان گونه رفتار کند که اقناعکننده میخواهد». این مرحله، متکاملترین مرحله از هدف اقناعی است. در این زمینه نیز وقتی به داستان ابراهیم(ع) مینگریم، درمییابیم که اگرچه در طیّ این مناظره، کسی به آن بزرگوار ایمان نیاورد (که آن هم به خاطر ترس از سران قوم بود و یا به خاطر حبّ مال، جاه و ...). امّا آنچه که آیات قرآن گویای آن است، اعتراف و درماندگی قوم ستارهپرست در برابر استدلالهای اقناعی و دندانشکن حضرت ابراهیم(ع) میباشد.
مهمترین نکته دربارة مناظره حضرت ابراهیم(ع) با ستارهپرستان این است که آن حضرت از بدیهیّات و ادلّة مورد قبول خودشان، در ردّ و بطلان اعتقادات آنان استفاده کرده است.
5ـ شبههشناسی هدف اقناعی حضرت ابراهیم(ع)
از برخی از گزارشهای قرآن ممکن است چنین برداشت شود که برای اقناع مخاطب میتوان از وسایل نامشروع مانند دروغ بهره برد. در اینجا به نمونههایی از این شبههها و پاسخ آنها اشاره میکنیم: ﴿قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ * قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ: (هنگامى که ابراهیم را حاضر کردند،) گفتند: تو این کار را با خدایان ما کردهاى، اى ابراهیم؟! * گفت: بلکه این کار را بزرگشان کرده است! از آنها بپرسید اگر سخن مىگویند!﴾ (الأنبیاء/62ـ63). طبق این آیة شریفه، آیا ابراهیم برای اقناع اندیشة آنها دست به دامان دروغ مصلحتآمیز نشد؟ اگر چنین است، پس هدف وسیله را توجیه میکند و ضابطة مذکور برای اقناع اندیشه صادق نیست؟ پاسخ این است که اوّلاً در برخی از روایات آمده که این قضیّه، شرطیّه است (ر.ک؛ طیّب، 1378، ج 9: 203)؛ زیرا ابراهیم(ع) فرمود: ﴿إِن کَانُوا یَنطِقُونَ﴾. چنانچه امام صادق(ع) فرمودند: «وَ الله مَا فَعَلَ کَبِیرُهُم وَ مَا کَذَبَ اِبرَاهِیمُ. فَقِیلَ لَهُ: کَیفَ ذَلِکَ؟ فَقالَ إِنَّمَا قَالَ فَعَلَهُ کَبِیرُهُم هَذا إِن نُطِق، وَ إِن لَم یَنطِق فَلَم یَفعَلَهُ کَبِیرُهُم هَذَا شَیئاً» (قمی، 1412ق.، ج 6: 479). ثانیاً اگر شنوندگان، خود از واقعیّت آگاه باشند و بدانند که ابراهیم جدّی نمیگوید، بلکه تنها اندیشة آنها را نابخردانه میخواند، دیگر دروغ نخواهد بود، چراکه دروغ، گزارش خلاف واقع است، ولی این اصولاً خبر نیست، بلکه انشاء است به منظور اعلان جهالت ایشان. اینک اگر انشاء باشد، دیگر قابل اتّصاف به صدق و کذب نخواهد بود (ر.ک؛ معرفت، 1385: 47). ثالثاً باب حُسن و قبح در اینجا جاری است. صدق از آن روی که دارای مصلحت است، حسن، و کذب از آن روی که دارای مفسده است، قبیح است. بنابراین، اگر کذب دارای مصلحت ملزمه شود، واجب میشود و مصلحت غیرملزمه، ممدوح میگردد. صدق نیز اگر موجب مفسدة ملزمه شود، حرام میشود و غیرملزمه، مذموم میگردد، امّا اگر از هر دو نظر مفسده و مصلحت خالی شوند یا مصلحت و مفسدة آنها مساوی شود، مباح میگردند. ابراهیم میخواست عقاید مسلّم بتپرستان را که خرافی و بیاساس بود، به چالش بکشاند و به آنها بفهماند که این سنگ و چوبهای بیجان آنقدر ناتوانند که حتّی نمیتوانند یک جمله سخن بگویند و از عبادتکنندگان آنها یاری طلبند، چه رسد که بخواهند به حلّ مشکلات آنها بپردازند. نظیر این تعبیر در سخنان روزمرّة ما فراوان است که برای ابطال گفتار خصم، مسلّمات او را به صورت امر، اخبار یا استفهام در برابرش میگذاریم تا محکوم شود و این به هیچ روی دروغ نیست. دروغ آن است که قرینهای همراه نداشته باشد (ر.ک؛ مکارم شیرازی و دیگران، 1374، ج 13: 438).
Pفَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ: هنگامى که (تاریکى) شب او را پوشانید، ستارهاى مشاهده کرد، گفت: این خداى من است؟ امّا هنگامى که غروب کرد، گفت: غروبکنندگان را دوست ندارم!O (الأنعام/76). پرسش این است که اگر هیچ گاه برای دعوت به توحید نباید از دروغ استفاده کرد، پس چرا ابراهیم(ع) با اشاره به ستارهای گفت: Pهَذَا رَبیِّO! مگر با این سخن نمیخواست آنها را قانع سازد که پروردگار جهانیان همچون ستاره، ماه و خورشید، افولکننده نیست؟ پاسخ این است که وقتی ابراهیم(ع) میگوید: Pهَذَا رَبیِّO، یک خبر قطعی نمیدهد، بلکه یک فرض و احتمال را برای تفکّر و اندیشیدن مطرح میکند. درست مثل اینکه ما در پیجویی علّت حادثهای، تمام احتمالها و فرضها را یکبهیک مطالعه و لوازم هر یک را بررسی میکنیم تا علّت حقیقی را بیابیم. چنین چیزی نه کفر است و نه حتّی بر نفی ایمان دلالت میکند، بلکه راهی است برای تحقیق بیشتر، شناسایی بهتر و رسیدن به مراحل بالاتر ایمان. همانگونه که در جریان معاد نیز ابراهیم برای رسیدن به مرحلة شهود و اطمینان ناشی از آن در صدد تحقیق بیشتر برآمد. در تفسیر عیّاشی از محمّدبن مسلم از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) چنین نقل شده است: «ابراهیم این سخن را برای تحقیق گفت و هرگز سخن او کفر نبود و هر کس از مردم این سخن را برای تفکّر و تحقیق بگوید، همانند ابراهیم خواهد بود» (عیّاشی، 1380ق.، ج 1: 364). ممکن است این پرسش مطرح شود که اگر گفتار ابراهیم برای تحقیق بود، پس اقناع اندیشة مخاطب اتّفاق نیفتاده است و این ماجرا ارتباطی به اقناع اندیشه ندارد؟ پاسخ این است که چه اشکالی دارد ابراهیم در مقام یک محقّق باشد و همزمان تبلیغ به توحید نیز جزء اهداف او باشد؟ مانند یک مناظره و جدال احسن که انسان نسبت به مسئلهای هم میتواند محقّق و حقیقتجو باشد و هم مبلّغ و دعوتگر به دین.
Pفَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ * فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ: (سپس) نگاهى به ستارگان افکند... * و گفت: «من بیمارم (و با شما به مراسم جشن نمىآیم)!O (الصّافّات/88ـ89). در تفاسیر آمده است که بُتپرستان بابِل هر سال مراسم عید مخصوصی داشتند. طعامی در بُتخانه آماده میکردند، به این پندار که غذاها متبرّک شود. سپس همگی به بیرون شهر میرفتند و در پایان روز برمیگشتند و برای نیایش و صرف غذا به بُتخانه میآمدند. آن روز شهر خلوت شد و فرصت خوبی برای در هم کوبیدن بُتها به دست ابراهیم افتاد. فرصتی که ابراهیم مدّتها انتظار میکشید و مایل نبود به آسانی از دست بدهد. بنابراین، هنگامی که او را به شرکت در این مراسم دعوت کردند، او نگاهی به ستارگان افکند و گفت: من بیمارم (ر.ک؛ مکارم شیرازی و دیگران، 1374، ج 19: 90). آنها به او پشت کرده، به سرعت از او دور شدند و به دنبال مراسم خود شتافتند. پرسشی که اینجا مطرح شده، این است که آیا ابراهیم واقعاً بیمار بود یا بیماری را ابزاری برای در هم شکستن بُتها و آنگاه اقناع آنها به مسئلة بُتها نمود تا مگر از راه اقناع اندیشه، آنها را به توحید هدایت کند؟ بنا بر تفسیر و احتمال قویتر که علاّمه طبرسی و علاّمه طباطبائی(ره) معتقد بودند: «ظاهر دو آیه این است که خبر دادن ابراهیم از مریضی خود، مربوط به نظر کردن در نجوم است. این نگاه کردن به ستارگان برای این بود که وقت و ساعت را تشخیص دهد؛ مانند کسی که تب کرده است و ساعت بازگشت تب خود را با طلوع و غروب ستارهای یا از وضعیّت خاصّ نجوم تعیین میکند» (طبرسی، بیتا، ج 8: 316 و طباطبائی، 1417ق.، ج 17: 148). بنابراین، معنای آیه چنین میشود: اهالی شهر که در تدارک برگزاری مراسم عیدشان در بیرون شهر بودند، از حضرت ابراهیم(ع) هم دعوت کردند، امّا حضرت ابراهیم(ع) که واقعاً مریض بود، با نگاه به ستارگان تشخیص داد که ساعت عود بیماری او فرارسیده است؛ مثل تب که در ساعت خاصّی عود میکند. او با بیان بیماری، عذر خویش را خواست و هرگز دروغ نگفت (ر.ک؛ شاکر، 1391: 14). مؤیّد بیماری حضرت ابراهیم(ع) این است که از یک سو، خدای تعالی او را صاحب قلب سلیم معرّفی کرده است: P إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍO(الصّافّات/84). از سوی دیگر، از او حکایت کرده که به صراحت گفته است: «من مریضم». کسی که قلب سلیم دارد، هرگز دروغ نمیگوید و برای درهم شکستن بُتها، اقناع و به تکاپو انداختن اندیشههای بیمار مخاطبان در راستای هدف متعالی دعوت خود به سوی توحید، هیچ گاه از ابزار نامشروع استفاده نمیکند.
نتیجهگیری
مقالة حاضر با عنوان «هدفشناسی اقناع در تربیت با تأکید بر داستان حضرت ابراهیم(ع)در قرآن» با شیوة توصیفی ـ تحلیلی، با مطالعه و بررسی کتب متعدّدِ تفسیری، تربیتی و قرآنی تنظیم شده است که با تعریف اقناع و تشریح مفهوم آن و با تأکید بر واقعی بودن داستانهای قرآنی با استناد بر وحی، اهداف اقناع را در داستان حضرت ابراهیم(ع) توصیف و تحلیل نموده است. ابراهیم ترسیمکنندة شخصیّتی پویا، فعّال، شاداب و بانشاط در عرصة تربیت و زندگی است و از همین منظر، قرآن او را اسوه و الگوی بشریّت معرّفی مینماید. در اثر این پویایی و نشاط، او در همة فضایل ایمانی و کمالات عملی پیشتاز است. او با یاری خواستن از خدای سبحان و با ویژگیهایی چون تناوبِ پیام و حُسن خُلق از «اقناع» با شیوههایی چون قرار گرفتن در جایگاه پرسشگر، گفتگو، پاسخطلبی، رشدیافتگی و بُتشکنی، واژهآفرینی، خلاّقیت در عمل و... استفاده نموده است و با اهدافی چون جذب مخاطبین، ایجاد شک، کاهش مقاومت، تحریک فکر و عقل، تغییر موضع مردم، تقویت موضع آنها و تغییر رفتار در مسیر تربیت انسانها، بهرهای وافر بُرده است و در ادامه، به شبهة وارده که «آیا برای اقناع مخاطب میتوان از وسایلی نامشروع مانند دروغ بهره برد؟» نیز پاسخ داده شد که اینگونه نبود که در داستان حضرت ابراهیم(ع) هدف وسیله را توجیه نماید، بلکه ابراهیم میخواست عقاید مسلّم بُتپرستان را که خرافی و بیاساس بود، به چالش بکشاند و با تحریک اندیشه، آنها را به تغییر موضع و رفتار به سمت درستی وادارد.
پینوشتها
1ـ ﴿وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَO (الأنعام/ 75).