علاءالدّین عطاملک پسر بهاءالدّین محمّد جوینی از صاحبمنصبان روزگار مغول است که در 658 هجری قمری تألیف تاریخ خود را به اتمام رسانیده است. عطاملک جوینی از سوی ارغونآقا به هلاکو معرّفی گردید و در فتح قلاع اسماعیلیان به دست هلاکو، اجازت یافت که برای رؤیت کتابخانة صبّاحیان به «میمون دز» رود و تعدادی از کتابهای آنان را از کام آتش و نابودی نجات دهد. او مدّتی نیز به جای برادر، حکومت بغداد را بر عهده داشت. جوینی تاریخ خود را که به نام چنگیزخان، تاریخ جهانگشا نامید و در سه جلد نگاشته است که علاوه بر احوال مغولان، تاریخ خوارزمشاهیان و اسماعیلیان را نیز در بر میگیرد. سبک نوشتاری کتاب، بهویژه در جلد اوّل، سبکی زیبا و ادیبانه است که به نثر فنّی نگاشته شده است. دور از ذهن نیست که گمان بریم مورّخ و اندیشمندی چون عطاملک که از درون فرهنگ مصالحهجوی ایرانی برآمده، تاب دیدن اعمال و رفتار خشن قوم مغول را نداشته باشد و از آنجا که در دربار مغول مشغول ثبت حوادث تلخ و ناگوار آن روزگار است، در بازنمایی آنچه بر سَرِ مردم شهرهای ایرانزمین میآید، به شیوهای خلاّقانه دست یازد. این شیوه، زبان گزندۀ طنز و استهزاء است. البتّه این طنز تنها به مغولان اختصاص نیافته، بلکه از سلطان تا رعیّت و از شریف تا وضیع را شامل شده است. زبان نقد و طنز، آن هم مربوط به وقایع جاری و زنده، بیشک گوینده را در معرض خطر قرار میدهد و اینکه جوینی توانسته است با وجود این نقدهای برآشوبنده، همچنان به کار کتابت، ثبت و ضبط ادامه دهد، خود از نکتههای درخور توجّه در زندگی این نویسندة نامدار است. تا جایی که نویسندگان پیگیری نمودهاند، تاکنون در هیچ نوشتهای، اعمّ از کتاب و مقاله چنین بحثی پیش کشیده نشده است و این جنبه از توانایی بزرگترین مورّخ عهد مغول واکاویده نشده است.
1ـ پیشینة پژوهش
مقالات و کتب بسیاری در باب طنز در ادب فارسی نوشته شده است. این آثار را میتوان به دو قِسم طبقهبندی کرد. دستة نخست، کتب و مقالاتی است که صرفاً به بررسی جنبههای نظری مقولة طنز و تفاوت آن با دیگر اقسام و انواع نثر چون هزل، مطایبه، فکاهی و ... پرداختهاند؛ مقالاتی چون «نگاهی به چند اصطلاح و موضوع رایج در هنر طنز» از محمّدرضا اصلانی، «چیستی طنز و کارکردهای اسلامی آن» از میثم اسماعیلزادگان، «زبان، صُوَر و اسباب ایجاد طنز» از ابوالقاسم رادفر و کتاب علیاصغر حلبی با عنوان «مقدّمهای بر طنز و شوخطبعی در ایران» و کتاب رؤیا صدر با عنوان «بیست سال با طنز» در این دسته میگنجند. علاوه بر این، چندین مصاحبه از صاحبنظران در این موضوع انجام شده که از آن جمله میتوان به گفتگوی میر جلالالدّین کزّازی با عنوان «طنز در ادبیّات کلاسیک ایران» و گفتگوی تنی چند از طنزگویان با عنوان «طنز، طنزپردازی و گل آقای طنز ایران» اشاره کرد.
دستة دیگر کتب و مقالاتی را در بر میگیرد که به بررسی طنز در میان آثار شاعران و نویسندگان پرداختهاند و نمونهها و شگردهای کاربست آنان را آشکار کردهاند. از این دسته، میتوان به مواردی چون «انگیزههای طنز و هزل در مثنوی معنوی» از محمّدرضا ساکی، «بررسی شیوههای پرداخت طنز و مطایبه در کتاب فرهنگ جبهه» از علی صفایی و لیلا درویشعلیپور آستانه، «بررسی مضامین طنزآفرین در شعر قیصر امین پور» از سیّده مریم ابوالقاسمی و شهلا علیهپور، «بررسی گونهها و شیوههای طنزپردازی حافظ» از محمود صادقزاده، «طنزپردازی مظفّرالنّواب و علیاکبر دهخدا» از طاهره گودرزی، «طنز در قرآن کریم» از سهراب مروّتی و قدرت ذوالفقاریفر، «ظرفیّت طنز و نقد اجتماعی ـ اخلاقی در آثار فارسی شیخ بهایی» از منوچهر جوکار و... اشاره کرد. ما نیز در این پژوهش به بررسی این موضوع در تاریخ جهانگشای جوینی میپردازیم. از آنجا که تاریخ جهانگشا کتابی تاریخی است و بنا بر انتظار از چنین نوشتههایی که لزوماً یکسره باید جدّ و صراحت باشد، تاکنون جنبههای طنز این کتاب نظر خوانندگان و پژوهندگان تاریخ و متون ادبی را جلب نکرده است. از این روی، ما در این نوشته به این جنبۀ مغفول از تاریخ جهانگشای جوینی پرداختهایم.
2ـ طنز
طنز در لغتنامهها به معانی گوناگونی آمده است، همچون «افسوس کردن یا داشتن، بر کسی خندیدن، عیب کردن، لقب کردن، سخن به رموز گفتن، طعنه» (دهخدا، 1377: ذیل طنز). در ادبیّات قدیم، اعمّ از نثر و نظم، برداشتی که ما اکنون از سخن طنز، هزل و هجو داریم، وجود نداشته است و در بسیاری از متون، سخن غیر جد یا هزل را در تقابل با جد آوردهاند؛ مثلاً مولانا در مثنوی معتقد است:
«هزلها گویند در افسانهها
|
|
گنج میجو در همه ویرانهها» (مولوی، 1389، د 3: 2603).
|
و یا حکیم سنایی میگوید:
«هزل من هزل نیست، تعلیم است
|
|
بیت من بیت نیست، اقلیم است» (سنایی، 1329: 718).
|
و یا شیخ اجل، سعدی شیرازی در پایان گلستان میگوید: «بر رای روشن صاحبدلان که روی سخن در ایشان است، پوشیده نماند که دُرِّ موعظههای شافی را در سِلک عبارت کشیده است و داروی تلخِ نصیحت به شهد ظرافت برآمیخته تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند» (سعدی شیرازی، 1386: 177 ). همچنین در کلیله و دمنه آمده است که اهمیّت این سخنان بر روایت داستانی نیست، بلکه ارزش آن بر معنا و باطن است که باعث جلب مخاطبان نیز میگردد: «بنای ابواب آن بر حکمت و موعظت، وانگه آن را در صورت هزل فرانموده تا چنانکه خواصّ مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشند، عوام به سبب هزل هم بخوانند و بهتدریج آن حکمتها در مزاج ایشان متمکّن گردد» (نصرالله منشی، 1388: 18). بعد از دورة مشروطه بود که تفاوتی بین طنز، هزل، مطایبه و هجو گذاشته شد. شمیسا در انواع ادبی خود، طنز را قِسمی از هجو دانسته، با این تفاوت که «در طنز معمولاً مقاصد اصلاحطلبانه و اجتماعی مطرح است، حال آنکه هجو جنبة خصوصی دارد» (شمیسا، 1389: 238). علیاصغر حلبی نیز معتقد است: «طنز غالباً با استهزای بسیار و کنایههای بیشمار همراه است و اغلب از هجاء مؤثّرتر است، امّا صراحت تعبیرات و مفاهیم هجو را ندارد؛ یعنی اغلب غیرمستقیم و به تعریض و تلویح، عیوب یا نقائص کسی یا جمعی را بازگویی میکند» (حلبی، 1377: 2).
در باب تعریف طنز، میان پژوهشگران چندان توافقی وجود ندارد و هر یک بر اساس زاویة نگاه خود به تعریف آن پرداختهاند. برای نمونه، شفیعیکدکنی طنز را «تصویر هنری اجتماع نقیضین و ضدّین» (شفیعیکدکنی، 1370: 302) و علی اصغر حلبی آن را «نوعی از آثار ادبی [میداند] که در بر شمردن زشتیها و رذایل فردی یا جمعی و آگاهانیدن مردم از آنها میکوشد» (حلبی، 1377: 2). با وجود این، میتوان طنز را شیوهای ادبی در نظم و نثر دانست که در آن، نویسنده با تأکید بر یک موضوع، در صدد بیان معایب و نواقص عمل یا کاری برمیآید و تلاش میکند تا یک فساد رایج، امّا مغفول از انظار یا معضلی اجتماعی را مطرح سازد و همچون مُصلحی اجتماعی با آگاهی دادن به مردم آنان را به معایب رفتارشان آشنا سازد. این طنزگویی نویسنده گاه ممکن است، دلایل شخصی داشته باشد که در این صورت علاوه بر معنای مطایبه، هجو را نیز شامل میگردد و یا ممکن است بنا به دلایل جمعی باشد که در این صورت تلاش برای رفع کاستیهای جامعه و افسوس بر وضعیّت موجود است که البتّه ممکن است صرفاً برای خنده، شوخی و هزل باشد. پس میتوان گفت تفاوت طنز، هزل و هجو در این است که «طنز انتقاد و استهزای غیرمستقیم معایب گروه یا جامعة خاصّی به منظور اصلاح آنهاست. هجو عیبجویی، استهزاء، بدگویی و گاه دشنام به شخص یا موضوعی خاص است که صریح، تند و تیز است، غرض شخصی و جنبة تفریحی دارد. [ولی] هزل شوخیهای نامطبوع، بیپرده، و گاهی رکیک و غیراخلاقی است که هدف خاصّی بهجز سرگرمی، خنده و تفریح ندارد» (بهرهمند، 1389: 14). طنز و مطایبه در واقع، وسیلهای است برای انتقال بهتر مفاهیمی که قابلیّت بیان مستقیم و آشکار آن وجود ندارد که اینگونه بیان غیرمستقیم، علاوه بر حفظ گویندة آن از نظر مالی و جانی، مانع رنجش دیگران میگردد و رسالت هنری و تاریخی خود را ایفا میکند و نقشهایی چون تأثیرگذاری بیشتر بر مخاطب، اصلاح امر و تنبّه و آگاهاندن او را نیز بر عهده دارد. از علل روی آوردن عبید زاکانی، بزرگترین طنز نویس ادبیّات فارسی قدیم به این نوع ادبی، هم اصلاح مفاسد اجتماعی و تهذیب اخلاق انسانی است.
3ـ طنز در تاریخ جهانگشا
حبیبالله عباسی در مقالة «ادبیّت جهانگشای جوینی» به خوبی نشان دادهاند که متن تاریخ جهانگشا شامل دو نوع نوشته از نظر محتوایی است: نخست گزارههایی که صرفاً جنبة اطّلاعرسانی و تاریخنویسی برای مخاطب دارند و دستة دیگر گزارههایی را در بر میگیرد که جنبة پیام برای پیام دارند و در واقع، راز ادبیّت متن را تشکیل میدهند (ر.ک؛ عبّاسی، 1380: 136). با این نظرِ برتریِ ارزشِ ادبی کتاب بر ارزش تاریخی آن،گویا جوینی در این تاریخ در تمام جنبهها ممدوح خود را رعایت نکرده است و اگر هم این مورد را نپذیریم و ارزش تاریخی را بر ارزش ادبی برتر بدانیم، نویسنده با استفاده از زبان ادبی و فنّی، بهگونهای عمل کرده است که در ظاهر به نوشتن تاریخ، تمجید و تعریف از مغولان، امّا در باطن با زبان طنزآلود به بیان ویژگیهای زشت اخلاقی و مذمّت و تحقیر آنان پرداخته است. «از آنجا که این نویسندگان1 به اسناد و مدارک تاریخی، بهویژه اسنادی که در ارتباط با تاریخ مغولان و ترکان بود، دسترسی داشتند و از آنجا که خود حاضر و ناظر بر بسیاری از وقایع بودند، لذا توانستند گزارشهای موفّق و مؤثّری عرضه کنند. با اینکه آنها جزء مأموران درباری بودند، ولی الزاماً دست به مداحی نزدند» (ریپکا، 1364: 145). شمیسا نیز معتقد است هرچند عطاملک تمام عمر خود را در خدمت مغولان به سر برده، امّا هر جا توانسته در تاریخ خود آشکارا و پنهان به مغولان گوشه زده است (ر.ک؛ شمیسا، 1390: 178). در لابهلای نوشتههای متن تاریخ جهانگشا، در باب چگونگی احوال مغولان پیش از عهد دولت و خروج چنگیزخان میتوان مواردی را دید: «چون رایت دولت چنگزخان افراخته گشت و از مضایق شدّت به فراخی نعمت رسیدند و از زندان به بستان و از بیابان درویشی به ایوان خوشی و از عذاب مقیم به جنّات نعیم و لباس از استبرق و حریر و اطعمه و فواکه ... و از این وجه درست شد که دنیا به حقیقت، بهشت این جماعت است» (جوینی، 1382، ج 1: 15). جملة اخیر، به روایتِ «الدُّنیَا سِجنُ المُؤمِنِ وَ جَنَّةُ الکَافِرِ» اشاره دارد. در همین بخش، میتوان نمونههای دیگری از طنز و طعنة عطاملک را نسبت به پوشش و خورش مغولان دید: «پوشش از جلود کلاب و فارات و خورش از لحوم آن و میّتهای دیگر...» (همان: 15). همچنین لحن تحقیرآمیز عطاملک در«زبان و خطّ ایغوری را فضل و هنر تمام شناسند» (همان: 4)، شاهدی دیگر بر این مدّعاست.
بدیهی است که چنین احساس و تفکّری در دل و ذهن جوینی وجود داشته باشد و علاوه بر آن، حضور مغولان بیگانه در خاک وطن و نابسامانیهای جامعه باعث رنجش خاطر او میشد، لذا به صورت غیرمستقیم و گاه مستقیم و در ساخت زیرین زبانی، به طنز در باب آنها پرداخته است و شیوۀ وی در این طنز، مبتنی بر استهزاء و هجو است تا صرفِ خنده، شوخی و هزل. میتوان گفت که عنصر نظم و امنیّت و در مقابل آن، بینظمی و ناامنی اجتماعی و دیگر نابسامانیهای فرهنگی و سیاسی، نقش تعیینکنندهای در شکلگیری طنز دارد. از این روست که برخی معتقدند طنز، محصول بی نظمی است (ر.ک؛ اقدامی، 1384: 7). جوینی از افراد آگاه روزگار خود به شمار میآمد و بنا بر اقتضای شغلی خود بر بسیاری از امور پنهان اداری، حکومتی و سیاسی آگاهی کامل داشت. از سوی دیگر، دیدن بیگانگان در وطن، اعمال نابخرادنة آنان و نقش ویرانگر این جماعت، روح او را پیوسته به درد میآورد، لذا او از حربة طنز استفاده میکند تا بتواند به صورت غیرمستقیم در برابر آنها به مقابله برخیزد. طنز معمولاً زمانی رخ نشان میدهد که در اندیشة فردِ طنزگو، بنمایههای تعهّد و مسئولیّتپذیری وجود داشته باشد. بنابراین، طنز زادة اعتراض است.
شگردها و فنونی چون استفاده از زبانِ حیوانات، اغراق و مبالغه، استفاده از مَثَلها و تکیهکلامها، ذمّ شبیه به مدح، القاب احترامآمیز، جملات دعایی، کلمات دستوری نامتداول و کاربردهای عامیانه و لهجهای، مجاز، ایهام، تلویح و رمز (ر.ک؛ رادفر، 1388: 116ـ117)، تشبیه به حیوانات، تهکّم، تمثیل و کنایة تعریضیّه (ر.ک؛ مروّتی و ذوالفقاریفر، 1392: 189ـ201) را راههای ایجاد طنز دانستهاند.
جوینی از غالب شگردها و فنون یاد شده برای طنز بهره برده است. سمت و سوی طنز وی نه تنها حکّام مغول، بلکه دیگر پادشاهان، سربازان و کارگزاران، یاغیان و شورشیان، مردم روزگار، زنان اشراف، افراد نالایق و ... است و به طور کلّی، میتوان گفت طنزهای جوینی شامل هم طنزهای سیاسی و هم اجتماعی است.
اثبات طنزپردازی عطاملک صرفاً با بررسی جنبههای زبانی و ادبی تاریخ جهانگشا مشخّص میگردد. ما در ادامة این بحث میکوشیم تا برخی اشارات و طنّازیهایی را که جوینی در تاریخ خود دربارة اصول اخلاقی، اشارات، رفتارها و اعمال افراد گوناگون ـ مغول و غیرمغول ـ آورده است، نمایان سازیم. چنین به نظر میرسد که مجموع آن طنزها را بتوان در سه نوع طنز بلاغی، زبانی و محتوایی بررسی نمود. همچنین در این پژوهش، طنز را در معنای وسیع کلمه و مترادف با هزل، مطایبه، شوخی و... به کار میبریم و آن را در بر گیرندة تمام زیرگروهها و شامل انواع مقولات غیرجدّی زبان میدانیم.
4ـ طنز بلاغی
مراد از این نوع طنز، طنزهایی است که بر اساس عناصر بیانی و صنایع بدیعی شکل گرفته است و جوینی با استفاده از قدرت این شگردها، توانسته است طنز را در متن تاریخ خود بیافریند. بیان و بدیع از صنایعی به شمار میآیند که نویسندة متبحّر با استفاده از آن میتواند در تأثیرگذاری سخن خود بیفزاید و یا کلام را به گونهای ارائه نماید که نافذ باشد. عطاملک از شگردهایی چون ایهام، تهکّم، تشبیه، کنایه و تعریض و هر آنچه مربوط به تخیّل میشود، بهره میگیرد تا مکنونات قلبی خود را اگرچه نه به صراحت، بلکه با کنایه بازگوید. نویسندهای آگاه و نکتهسنج همچون او تنها در صدد بیان اخبار نیست، بلکه هدف غایی او، نقد و تحلیل شرایط موجود و تأثیر در دلهاست. نگاه ناقدانه و نوشتۀ منتقدانه با وجود وضعیّت ناامن، فقط با زبان تخیّل، یعنی زبان غیرصریح، امکان تحقّق دارد، وگرنه ممکن است هر نویسندهای در دربار با هر مقدار ارج و قرب، دچار خطر شود. اکنون به بررسی صنایع بلاغی طنزساز در تاریخ جهانگشا میپردازیم. از آنجا که چیزی از جوهریّت شعری در این گونه از طنزها نهفته است، میتوان گفت که هنر و ادبیّت طنزپرداز نقش بسیار مهمّی در خلق این موارد ایفا میکند.
4ـ1) ایهام
ایهام در اصطلاح «یعنی اینکه سخنور در سخن خویش واژهای بیاورد با دو یا چند معنی: 1ـ مفهومی آشناتر و نزدیکتر که به همین دلیل نزدیکی و آشنایی، نخست به ذهن خواننده و شنونده پیشی میگیرد، امّا گوینده از آن واژه این معنی را نمیخواهد. 2ـ مفهومی دورتر و ناآشناتر که گوینده از آن واژه، همین معنی را میخواهد، امّا این معنی به دلیل دوری و ناآشنایی، نخست به ذهن نمیشتابد و خواننده و شنونده پس از تأمّل در حال و هوای سخن و گذشتن از معنی نزدیک به ذهن شتافته، به آن دست مییابد» (راستگو، 1379: 13). ساختن طنز از طریق ایهام، مورد قبول اکثر ادیبان میباشد و بدین نکته اذعان دارند که گاه یکی از محورهای ایهامی برخلاف انتظار است و میتواند باعث مطایبه، لطیفهگویی و پوشیده خندیدن گردد و تأمّل در ساختار آن، بسی از لطایف این نکته را به اثبات میرساند (همان: 25). «ایهام پدیدهای هنری است و خدشهای به ایجاد ارتباط وارد نمیسازد؛ زیرا هدف اصلی زبان، ایجاد ارتباط نیست. در آفرینشهای ادبی از دلالت چندگانه بهره گرفته میشود و به ایهام میرسند که نوعی هنرآفرینی است» (صفوی، 1383: 210). اکنون جا دارد به برخی از طنزهای دارای ایهام در جهانگشا بپردازیم و توجّه کنیم که چگونه توانسته است با بهرهگیری از این آرایۀ ادبی، مخاطب را فریب دهد و در ضمن آن، نوع تفکّر خود را آشکار نماید.
یکی از این طنزهای ایهامی جوینی، در باب دوستان خود است که به علّت دور کردن او از درس و مدرسه و کسب علم و درخواست آنها به نوشتن تاریخ آورده شده است: «اوّل ریعان شباب که هنگام استحکام قواعد فضایل و آداب بود، اقوال ابناءالزّمان و اتراب و اقران که اِخوان دیوانند، امتثال کردم» (جوینی، 1382، ج 1: 5). «اِخوانِ دیوان» دو معنا دارد: 1ـ برادران دیوان حکومتی. 2ـ یاران و همدستان شیاطین. ایهام موجود در واژة «دیوان»، این قدرت را به نویسندة طنزپرداز داده است تا بتواند دو معنای متفاوت را مورد استفاده قرار دهد و بدین طریق، در معنای دوم، طنزی را بیافریند.
نمونۀ دیگر در جریان جنگ سلطان سنجر با خوارزمشاه و استخلاص هزارسف است. در این جنگ، انوری که در نزد سنجر است، دو بیتی را بر تیری مینویسد و به داخل هزارسف میاندازند. رشید وطواط تیر انوری را با بیتی پاسخ میدهد. سلطان سنجر بعد از گرفتن هزارسف، به علّت پاسخِ وطواط، سوگند میخورد که او را بیابد و هفت عضو او را از یکدیگر جدا کند. از این رو، وطواط برای مدّتی فراری بود، امّا زمانی که دانست از فرار قرار نخواهد یافت، به ارکان مُلک توسّل جست. لذا منتجبالدّین بدیعِ کاتب بعد از فراغ از نماز بامداد، با سلطان سنجر در باب اسرار ملک مشورت میکند و با حکایتی مضحک، سخن را به رشید وطواط میرساند و چنین میگوید: «وطواط مرغکی ضعیف باشد. طاقت آن نداشته که او را به هفت پاره کنند. اگر فرمان شود، او را به دو پاره کنند. سلطان بخندید و جان وطواط ببخشید» (همان، ج 2: 9ـ10). منتجبالدّین با استفاده از ایهام موجود در واژۀ «وطواط» (1ـ خفّاش، شبپره، پرستو. 2ـ رشیدالدّین وطواط)، توانسته است اسباب خندۀ سلطان سنجر را فراهم کند و رشیدالدّین را از مرگ نجات دهد.
در جای دیگر، جوینی مینویسد: «روزی ملک خوارزم میگذشت. نظرش بدو [شرفالدّین] افتاد. صورتی متجانس و اعضایی متناسب یافت. نیک بدو شیفته و به محاسن او فریفته گشت و او را به خدمت خود نزدیک و متّصل کرد و حجاب حیا زایل. و چون یکچندی بر آن گذشت و در آداب خدمت و رسوم آن ماهر گشت، دواتیِ ملک شد، بلکِ قلم او را دواتی، و دَرد او را دوایی، و دُرد او را اِنائی. و سبب ملازمت استعمال قلم، او اندک سیاهی از سپیدی بدانست» (همان: 267). اینکه شرفالدّین، دواتدار ملک گردیده است، این زمینه را برای جوینی به وجود آورده تا از طریق ایهام، کنایه و استعاره، طنز و قدح خود را در باب کسی که بهشدّت از او متنفّر است، بیان کند. بدین صورت که «قلم» در ارتباط با جملة اوّلِ عبارت، یعنی «دواتی ملک شد»، همان معنای قلم و ابزار نوشتن را دارد و در معنای کنایی، اشاره به ذَکَر ملک میکند و آوردن حرف ربطِ «بلکه»، در واقع، نوعی تأویل است که جوینی میخواهد از جملة قبل صورت دهد و در راستای افزودن تحقیر شرفالدّین است و این روند ذهنی جوینی، در واژة «دواتی» هم ادامه دارد که علاوه بر معنای منشی و دواتدار بودن، در معنای مفعول واقع شدن و قلمدان بودن ملک! نیز هست. «دوای درد بودن» کنایهای از مرهم دل بودن و اطفای آتش شهوت است و ایهام در «دُرد»، این معنا را نیز تأکید میکند که علاوه بر باقیماندة می، به معنای ارضای جنسی ملک از همخوابگی با شرفالدّین است و «انائی»، علاوه بر معنای ظرف که در آن آب یا هر چیز دیگر میریزند، به نشیمنگاه شرفالدّین هم اطلاق میشود. با این معناهایی که جوینی از طریق معنای دوگانة واژگان آورده است، میتوان کُلّ این جمله را یک صفت برای شرفالدّین دانست؛ یعنی اَمرد. خود او در ادامه میگوید: «تا به حدّ اختطاط رسید و جمال او روی به انحطاط نهاد و معلوم است که محاسن اَمردان مانند وفای زنان، ناپایدار بُوَد» (همان: 267). در این فقرۀ ادبی، نویسنده علاوه بر هجو شرفالدّین پرده از یکی از معایب و مثالب روزگار خود، یعنی مصاحبت با مردان نیز برمیدارد. برخی از ادبا معتقدند که چند امکان زبانی، باعث شکلگیری ایهام میشود: «1ـ معنای چندگانة واژهها. 2ـ چندگانگی خوانش برخی از کلمهها، ترکیبها و جملهها. 3ـ ساختار نحوی» (کاردگر، 1388: 354). البتّه باید بیان کرد که تزاحم ایهام در برخی آثار نه تنها هنری نیست، بلکه موجب کاسته شدن ارزش آنها نیز میشود و باعث به وجود آمدن متنی مصنوع میگردد که خوشبختانه جوینی از این نقیصه به دور است.
4ـ2) تهکّم
این صنعت یعنی «واژهای را درست در معنی ضدّ آن به کار برند» (شمیسا، 1385: 55). برخی از ادبا این صنعت را بهویژه در بیان سنّتی، جزء استعارة تهکّمیه آوردهاند و در مباحث جدید، آن را جزء مجاز به علاقة تضاد دانستهاند. در واقع، این صنعت راهی است برای ریشخند، طعن و طنز، و تفاوت آن با دیگر بیانات طنزی در این است که تهکّم به صورت جدّی بیان میگردد، امّا معنای غیرجدّی دارد، حال آنکه صنایع دیگر به صورت طنز بیان میگردند، امّا معنای جدّی دارند. این ویژگی در تاریخ جهانگشا دیده میشود: «و ای یار غافل و دوست عاقل! از این بند، پند برگیر تا در بند نفس امّاره نیفتی و در این سرگذشتها به چشم اعتبار نگر و پای کشیده دار تا دار، مقامگاه سرت نشود» (جوینی، 1382، ج 2: 207) که «عاقل» در این نمونه، در معنای «جاهل» است و قرار گرفتن در کنار «غافل»، علاوه بر افزایش جنبة موسیقایی کلام، باعث شکلگیری جناس خط نیز شده است. این معنا در دیگر نویسندگان و شاعران نیز دیده میشود؛ مثلاً حافظ میگوید:
« ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟ برو ای خواجة عاقل، هنری بهتر ازین؟» (حافظ شیرازی، 1386: غ 404).
|
نمونة دیگر این شگرد، چنین است: «او [طایسی] نیز بر سَرِ جراحتها مرهمی نهاد و هر کس را که یافتند، از ربقة حیات برکشیدند و شربت فنا چشانیدند» (جوینی، 1382، ج 1: 128). بعد از محاصره، قتل و کشتار اهالی مرو به دست تولی و بازگشت لشکریان، مردمی که پنهان شده بودند، بار دیگر جمع شدند. رسیدن جماعت دیگری از مغولان و طلب حصّة مردمکُشی، باعث شد تا این گروه اندک نیز به کامِ مرگ گرفتار شوند. بعد از مدّتی نیز طایسی که از پیش یمهنوین بازگشته بود، به شهر مرو رسید. حملة دیگربار طایسی و کُشتن باقیماندة شمشیر و «مرهم نهادن بر جراحتهای آنان»، باعث شده است تا جوینی به این صورتِ تهکّمی، بیان و معنای ضد از آن اراده کند که البتّه در اینجا گویا دیگر حالت استهزاء چندان قوی نمیباشد، بلکه حسرتی است که بدین صورت از قلم او روان شده است.
در شروح تاریخ جهانگشا به این مطلب اشاره کردهاند که «لطفِ طبع» در جملة «ضرط و صفع را از لطف طبع ـ طَبَعَ الله عَلَی قُلُوبِهِم ـ پندارند» (همان، ج 1: 5)، برخلافِ معنای «لطافت ذات، نرمخویی ذاتی» که دارد، در معنای تهکّمی «دنائت طبع» است (ر.ک؛ جوینی، 1388، ج 1: 227 و کاردگر، 1386: 12) که جوینی آن را اراده کرده است. تمام این استعارههای تهکّمیه یا مجازهای به علاقة تضاد، در واقع، نوعی ریشخند و طنزی است که جوینی در باب افراد مختلف آورده است. به هنگام فرار سلطان جلالالدّین از دست مغولان، وی قصد فرود آمدن در شهر زوزن را داشت که اهالی شهر او را به داخل راه ندادند: «[جلالالدّین] چون از کَرَمخانة بزرگان وفادارِ زوزن، روزنِ غدر گشاده یافت...» (جوینی، 1382، ج 2: 134). در این جمله، ترکیبِ «کَرَمخانة بزرگان وفادار» برای اهالی شهری که جلالالدّین را به داخل راه ندادند، حالت سُخره و تهکّم دارد و در واقع، در معنای حقیرانِ خسیس بیوفا و نامردِ زوزن به کار رفته است.
در ذکر خروج تارابی آمده است که تارابی به هنگام جنگ با مغولان، لشکر خود را از انس و جن دانسته است که در آسمان پرواز میکنند و برخی از مردم به علّت اطاعت بیچون و چرا، آن جنیان را میدیدهاند «و هرکس که میگفت نمیبینم، به زخم چوب او را بینا میکردند» (همان، ج 1: 88). جوینی در ذکر این واقعه با لحنی تحقیرآمیز از تارابی و اعمال و رفتار او یاد میکند و خطّ بطلان بر همۀ اعمال او میکشد. در این عبارت نیز «بینایی با زخمِ چوب»، استعارة تهکّمی است که مفهوم طنزی دارد. همچنین وقتی او در باب «منزویان بتپرستان» یعنی توینان سخن میراند، چنین میگوید: «پیش از اقامت مسلمانان و ادامت تکبیر و اقامت ـ اَقَامَ اللهُ وَ اَدَامَهَاـ بتان را با ایشان مکالمت بود... و اکنون از شومیِ قدمِ مسلمانان، با ایشان خشم گرفتهاند و سخن نمیگویند» (همان، ج 1: 10). ظاهر این سخن یقیناً با اصول تفکّر و اعتقاد جوینی مغایر است و آوردن «شومیِ قدمِ مسلمانان» از زبانِ توینان، در واقع، حالتی از سُخره و طنز دارد که جوینی از طریق تهکّم در باب سخن و عقاید آنها ابراز کرده است. در جای دیگر نیز میتوان دید که عطاملک کتاب توینان را ـ که معقولات کلام آنهاست! ـ مشتمل بر حکایات و روایات باطل و بیهوده میداند و چنین آنها را به سُخره میگیرد: «توینان قراءت کتاب خود را نوم گویند و نوم، معقولاتِ کلام ایشان است مشتمل بر اباطیلِ حکایات و روایات» (همان، ج 1: 44). جوینی به خوبی از معانی تهکّمی جملات آگاه بود و بنا بر اقتضای زمان و مکان از آنها استفاده کرده است. این تهکّمهای او، مغولان، جاهلان، مردم روزگار، اهل زوزن، تارابی، توینان و غیره را شامل میشود.
4ـ2)تشبیه
تشبیه، «مانندگی یا تشبیه، مانند کردن چیزی است یا کسی به چیزی یا کسی دیگر بر بنیاد پیوندی که پندار شاعرانه در میانة آن دو میتوان یافت» (کزّازی، 1389: 40). طنز ایجاد شده از طریق تشبیه، بیشتر به زشت جلوه دادن مشبّه که از اغراض تشبیه است، بازمیگردد. این اغراض عبارتند از: «1ـ بیان امکان مشبّه. 2ـ بیان حال مشبّه. 3ـ بیان شگفتی مشبّه. 4ـ تحسین، تعظیم، تقبیح و زشت جلوه دادن مشبّه و...» (اشرفزاده و علوی مقدّم، 1387: 112). شمیسا نیز طنز را یکی از کنشهای تشبیه دانسته که در دو صورت اتّفاق میافتد: یا مشبّهٌبه آن در ارتباط با مشبّه، چندان قوی نیست و یا حتّی حالتی از طنز و سُخره در وجهشبه آن دیده میشود و یا بین مشبّه و مشبّهبه، ناهمخوانی وجود دارد: «یعنی یکی از طرفین زیبا و عالی و طرف دیگر مبتذل و مستهجن باشد» (شمیسا، 1385: 138). از آنجا که تشبیه نشانگر تفکّر و آرمانها و زندگی و عقاید شاعر یا نویسنده است، جوینی نیز از این طریق اندیشة خود را در زمینههای مختلف اجتماعی و اعتقادی بیان کرده است و در تشبیهاتی که قصد زشت جلوه دادن ممدوح یا شخص یا واقعهای دارد، از این قدرت بلاغی بهره برده است. به طور کُلّی، تشبیهات طنزی جوینی در سه دسته میگنجند:
4ـ2ـ1) دستة نخست تشبیههایی را شامل میگردد که مشبّهبه آن از نوع حیواناتِ زشت میباشد و تنها قصد تحقیر مشبّه، در آن دنبال شده است: «لشکر خوارزم بر پی ایشان [لشکر غور] خشمناک، چون فحول از عقب رماک» (جوینی، 1382، ج 2: 56). این مورد تشبیه طنزآوری است که بر اساس تشبیه مرکّب شکل گرفته است و تعقیب خوارزمیان و گریز غوریان به نوع رفتن خشمگین و هوسناک اسبان نر در پی مادیان مانند شده است. نفرت شخصی و تعصّبات عقیدتی جوینی باعث شده است که برخی افراد از جمله تارابی، شرفالدّین و... را متناسب با احساس منفی خود به آنان توصیف نماید و صرفاً نگاه خود بر آن موضوع را به جای نقش آن فرد برجسته کند. یکی از بارزترین این موارد چنین است: «از آن قوم یک کس دفتری را که آن دورُو، به خطّ ژنده که ریدة مگس را مانستی به کور کوز داد» (همان: 271). جوینی خطّ نوشتاری شرفالدّین را بنا بر تعصّب خود، به «فضلة مگس» مانند کرده است که علاوه بر مفهوم زشت بودن، تحقیر نوشتۀ او را نیز به دنبال دارد. چنین تشبیه طنزآمیزی در باب شرفالدّین در جای دیگر کتاب هم آورده شده است: «و با هر ولایتی که مال قرار نهادندی، یا مالی رسیدی، به خطّی که بقّالان نویسند، بر آن ترتیب بر کاغذپارهها ثبت میکردی» (همان: 270). به علاوه، توصیفهای ذمّی بیشماری از زبان جوینی در «ذکر احوال شرفالدّین خوارزمی» آمده که حائز اهمیّت است و در خلال آن میتوان تشبیهاتی چون «افعیصورت» (همان: 264)، «عقربسیرت» (همان: 264)، «حماریست چون مرکوب گردد» (همان: 265)، «خنزیری در لباس بشر» (همان: 265)، «سگ حریص بر مردار دنیا» (همان: 266) و... را ملاحظه کرد که در این دسته جای دارند. همچنین جوینی با کنایۀ «یا زنِ زن باید بود یا مردِ مرد» (همان: 270) به ریاکاری و دورویی او نیز اشاره کرده است.
معمولاً تشبیه برای افزودن مقام، موقعیّت و صفات مشبّه به کار میرود و بهوسیلة آن میتوان روباهان را در صفات شیران جلوه داد، امّا در این مواردی که برشمردیم، نه تنها بر ارزش مشبّه افزوده نگردیده، بلکه حقارتی نیز بر آنان افزوده شده است و طنزی ایجاد گردیده است. پس همانگونه که تشبیه در بهتر و برتر نشان دادن مشبّه کارایی دارد، در طنز و تحقیر آن نیز مؤثّر است. این تشبیهات طنزآمیز جوینی، تنها به صورت مفرد یا مرکّب شکل نگرفته، بلکه او با استفاده از تشبیه جمع، بر قدرت توصیف خود افزوده است: «[بجمن] از سگی خود مانند گرگ بر هر طرفی میزد و چیزی میبرد... بر مثال شغال بیرون میآمد و چیزی به دست میآورد و باز پنهان میشد» (همان، ج 3: 10) که «گرگ خواندن» و «شغال گفتن» در باب انسانها، بیشتر تأکید بر هجو دارد و نیز با آوردن صفتِ «سگ» برای بجمن، به اوصاف منفی و خوی زشت و درندۀ او بیش از بیش افزوده است. بدین منظور است که تشبیه به حیوانات را یکی از شیوههای طنز دانستهاند (ر.ک؛ حلبی، 1364: 66). نمونة دیگر استفادة جوینی از تشبیه جمع چنین است: «بعد از آن اسلام برو عرضه کردند، [شلوه] گفت: دهاقین را رسمی باشد که در میان جالیز چشمزخم را سَرِ خر آویزند. خضرت بستان اسلام را شلوه نیز سَرِ خر باشد. امّا خود ـ حَاشَ السَّامِعِین ـ کون خَری تمام بود» (جوینی، 1382، ج 2: 159ـ 160). آوردن دو مشبّهٌبه «سَرِ خر و کونِ خَر» برای شلوه، همانگونه که در بحث اغراض تشبیه بیان گردید، برای زشت جلوه دادن مشبّه است و این نیز طنزی است که بر اساس واژگان صورت گرفته است و تضاد «سَر و کون» هم بر این مفهوم بیش از بیش تأکید کرده است.
4ـ2ـ2) دستة دوم، تشبیهاتی است که بین مشبّهٌبه و مشبّه چندان همبستگی و همخوانی وجود ندارند و تنها بیان و ساختار تشبیهی با لحنی از طنز و هجو در این موارد دیده میشود: «و هر شب، مقدار سی گام گرد بر گرد آن [کوه] روشنایی میتافت تا چنانک حاملات را وقت وضع حمل جنین باشد، دری گشاده شد» (همان، ج 1: 40). جوینی گشاده شدن دَری در کوه را، به حالت وضع حمل زنان تشبیه کرده است و این تناسب نداشتن و ناسازگاری بین طرفین تشبیه، باعث نوعی طنز و خنده شده است و «مدار تشبیه بر این است که مقتضی نوعی همبستگی و اشتراک است و این بدیهی است که همبستگی و اشتراک آنگاه که در خود صفت هست، زودتر از اشتراکی که در مقتضی صفت هست به نظر میآید» (جرجانی، 1389: 74). در جای دیگر، به هنگام حملة مغولان به شهر جند، اهالی آن با داشتن آلت و عدّت، تلاشی برای جلوگیری از ورود مغولان انجام ندادند و این باعث شد تا جوینی آنها را به نظّارگیان آسوده و فارغبالی که به تماشای میهمانی و جشن میپردازند، مانند کند و طنزی از آن اراده نماید: «اهالی جند جز آنک دروازة دَر بستند و بر باره و سور، مانند نظّارگیان سور بنشستند، قدم در جنگ ننهادند» (جوینی، 1382، ج 1: 69). بیان «قدم در جنگ ننهادن» اهالی جند و تنها «بستنِ دروازه» و همانند «نظّارگیان سور» عمل کردن آنها، در واقع، ناشی از افسوسی است که جوینی بر مرگ آن اهالی خورده است، نه اینکه صرفاً حالت تمسخر داشته باشد. گویا این گونه از طنز، بیشتر برخاسته از طنزِ موقعیّت است که از طریق زبان ایجاد گردیده است؛ یعنی چنین طنزهایی «آن طنزی است که در ساختار و سرشت خویش به راستی نمیتواند طنز باشد، امّا هنگامی کارکرد طنزگونه مییابد که در نهاد و موقعیّتی جای میگیرد که گونهای ناسازی و رویارویی در میانة آن سخن با آن موقعیّت و نهاد پدید میآید» (کزّازی، 1384: 18). علاوه بر اهالی جند، این طنزِ موقعیّت و افسوس خوردن، حتّی بر وسایل و ادوات جنگی آنان نیز دیده میشود: «ایشان نیز در حرکت آمدند و منجنیق بر کار کرد، و یک سنگ گران پرّان چون از هوا به نشیب رسید، حلقۀ آهنین همین منجنیق بشکست» (جوینی، 1382، ج 1: 69).
4ـ2ـ3) دستة سوم، تشبیهاتی است که مشبّهٌبه نمایانگر احساس اصلی نویسنده نسبت به مغولان است:«و سلاطین روزگار در دست شیاطینِ تاتار گرفتار گشتند و اعیان و اکثر حشم، طعمة ذباب شمشیر آبدار و لقمة ذئاب و کفتار شدند» (همان، ج 2: 132). اضافة تشبیهی «شیاطینِ تاتار» از همین موارد است که میتوان ابراز داشت که هرچند نویسنده در ظاهر به خدمت مغولان مشغول است، امّا خدمتی که این قبیل افراد در دربار مغولان داشتهاند، با خدمتی که در دورة سامانیان و غزنویان وجود داشته است، تفاوت معناداری دارد. مدح افرادی چون جوینی از بابت رضایت به حدّاقل رفتار انسانی بوده است که میتوان در آن همه تمجید و مبالغه نسبت به اوکتای قاآن ملاحظه کرد. نمونة دیگر چنین تشبیهی، در این مورد نیز قابل درک است: «مغول را در ابتدا به زر و جواهر التفاتی نبود. چون جنتمور متمکّن شد، این بزرگ اظهار کفایت را، مال در دلهای ایشان شیرین کرد، چون ابلیس که از زهرات دنیا در دلها محبّتی انداخته است و سرمایة همه بلایی ساخته» (همان، ج 2: 269). تشبیه «جنتمور» به «ابلیس» و شاید تهکّمی بودن واژة «بزرگ» و نیز اشارة ضمنی بر نادان بودن مغولان به علّت بیالتفاتی به زر و جواهر، میتواند ناشی از طنزی باشد که منجر به هجو گشته است.
4ـ3) کنایه
«کنایه در لغت به معنی پوشیده سخن گفتن است و در اصطلاح، سخنی است که دارای دو معنی قریب و بعید باشد و این دو معنی لازم و ملزوم یکدیگر باشند. پس گوینده آن جمله را چنان ترکیب کند و بهکار برد که ذهن شنونده از معنی نزدیک به معنی دور منتقل گردد» (همایی، 1386: 255ـ 256). فرقی که بین کنایه و استعاره نهادهاند، این است که در استعاره، قرینة صارفهای وجود دارد که ذهن را به معنای نهفته رهنمون میکند، حال آنکه کنایه از داشتن این قرینه به دور است و تنها اهل زبان که با جزئیّات زبانی آشنا باشند، توان دریافت کنایات را دارند. اینکه کنایه در میان اقوام و ملل گوناگون متفاوت است، مورد اتّفاق نظر همگان است. مسائل فرهنگی هر زبانی، مختصّ همان زبان است که البتّه دیگران از دریافت مکناهای آن ناتوانند. زبان فارسی یکی از زبانهای پُرکنایه در بین زبانهای دنیاست. شاعران و نویسندگان فارسی، بنا بر اقتضای سخن از این شیوۀ بیانی بهرة بسیاری میبرند. از آنجا که نویسندگان از اسلام و قرآن بسیار تأثیر پذیرفتهاند، زبان آنها نیز در سایة این بهرهمندی پاک و عفیف شد و در بیان بسیاری از موارد مستهجن و زشت، زبان استعاری و کنایی را به کار بستند و بدین گونه توانستند در ساحتِ ساخت زیرین زبانی، مفهوم خود را برسانند. این گونه نگاه در بسیاری از متون ادبی چون شاهنامه، کلیله و دمنه، گلستان، مرزباننامه2 و... دیده میشود:
«بسیاری از معانی را که اگر با منطق عادی گفتار ادا کنیم، لذّتبخش نیست و گاه مستهجن و زشت مینماید، از رهگذر کنایه، میتوان به اسلوبی دلکش و مؤثّر بیان کرد. جای بسیاری از تعبیرها و کلمات زشت و حرام را میتوان از راه کنایه به کلمات و تعبیرهایی داد که خواننده از شنیدن آنها هیچ گونه امتناعی نداشته باشد و شاید سهم عمده در استعمال کنایات، در همین حوزة مفاهیمی باشد که بیان مستقیم عادی آنها مایة تنفّر خاطر است» (شفیعی کدکنی، 1370: 140ـ 141).
جوینی نیز از این شیوه بیانی بهره برده است: «و سلطان روزی چند آنجا مقام فرمود و بعد از آن به نخجوان آمد و به فتاوی ائمّه، بر ملکه مالک شد و راه گذر اتابک را سالک» (جوینی، 1382، ج 2: 157). در این نمونه، مالک شدن سلطان جلالالدّین خوارزمشاه بر ملکة نخجوان و پیمودن همان راهی (معانقه و همبستری) را که اتابک پیموده بود، به زبان کنایهای بیان کرده است. این گونه کنایات علاوه بر دارا بودن پردة تعفّف و حیا، به صورت غیرمستقیم طنزی را به دنبال دارند که ناشی از شخصیّت شوخ عطاملک است. علاوه بر این، در جای دیگر، براق مادر حاکم کرمان، سلطان غیاثالدّین را به زور و اجبار در حبالة خود میآورد، لذا مادر غیاثالدّین «بعد از کثرت الحاح، با جمعی از خادمان سرای، زره در زیر قبا پوشید و در خانه رفت و کار زفاف به اتمام رسانید» (همان، ج 2: 205). «زره در زیر قبا پوشیدن» کنایهای است از همآغوش شدن بیمیلِ مادر غیاثالدّین که به ناچار تن در داد که کار زفاف را با براق به اتمام رساند.
جدا از نقشِ تعفّفِ زبانیِ کنایه، میتوان مواردی نیز در این کتاب ملاحظه کرد که صرفاً نقش استهزاء پوشیده را ایفا میکنند؛ همانند این مورد: «چون در آن سواد اعظم [خوارزم] و مجمع بنیآدم، هیچ سرور معیّن نبود که در نزول حادثات امور و کفایت مصالح و مهمّات جمهور با او مراجعت نمایند و به واسطۀ او با ستیز روزگار ممانعت کنند، به حکم نسبتِ قرابت، خمار را بهاتّفاق به اسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی ازو برساختند» (همان، ج 1: 98). پادشاه نوروزی یعنی «[فردی] در نوروز، تفریح و انبساط خاطر را، به شاهی برگزیده میشد و از بامداد تا نماز دیگر نام پادشاهی داشت، و او را با جلالت و ابهتی سواره در شهر میگرداندند و صاحب هر دکانی چیزی به او میداد، و منافعی که از او به دست میآمد، بین او و حکومت تقسیم میشد» (دهخدا، 1377: ذیل مدخل). طبیعی است که بعد از پایان دوران حکومتِ پادشاه نوروزی، احکامی هم که این پادشاه در این مدّت صادر کرده بود، به حالت اوّل بازمیگشت. پادشاه نوروزی ساختن و به اسم سلطنت موسوم شدن، کنایه از مسخره شدن و زودگذر بودن امری است. از آنجا که خمار از اعیان لشکر خوارزمی و از نزدیکان ترکان خاتون است، به سلطنت موقّت خوارزم موسوم میگردد. امّا در جریان محاصرۀ شهر از سوی جغتای و اوکتای، عمل این «مستِ شرابِ ادبار»، یعنی از دروازه بیرون آمدن و خود را تسلیم کردن، منجر به تشتّت و پراکندگی در میان اهل شهر میشود و در نهایت، باعث استخلاص شهر و اسیر شدن و از دَمِ تیغ مغولان گذشتن بسیاری از خوارزمیان میشود. از این رو، باعث شده است تا جوینی به علّت افسوس مرگ اهالی خوارزم، عمل خمار را هجو و استهزاء کند و از آن با عنوان «پادشاه نوروزی» یاد کند: «طعن و کنایه و تناقض از آن روی حائز اهمیّت هستند که تمام حالات و مواضعی را که ناقض حالات مورد نظر شاعر است، در بر گرفته، پیشبینی توانند کرد» (دیچز، 1379: 250).
4ـ4) تعریض
اهل ادب «تعریض» را در مباحث بیان و ذیل اقسام دیگر کنایه مطرح کردهاند و آن را گوشه و کنایه زدن و یا اشاره کردن به جانبی و ارادة جانبی دیگر دانستهاند. شمیسا در این باره مینویسد: «جملهای است اخباری که مکنیٌّعنه آن هشدار به کسی یا نکوهش یا تنبیه و یا سخره کردن باشد... تعریض در باب کسی یا کسانی جنبة کنایی دارد و ممکن است دربارة دیگران، مطلبی عادی قلمداد شود» (شمیسا، 1385: 282).
جوینی تعریضهای زیادی در تاریخ جهانگشای خود در باب اعمال و رفتار مردمان به هنگام تاخت و تاز مغولان بیان کرده است. البتّه این تعاریض جوینی تنها از باب سخره نیست، بلکه از اندوه عاطفی او ناشی میگردد که چگونه خلق بیشماری از سادهدلان بهصورت فجیع، به دست مغولان کُشته میگردند. در استخلاص «جند» بهوسیلة الش ایدی، در ابتدا حسن حاجی به عنوان رسالت به شهر پا میگذارد تا با بیم و وعده بتواند شهر را ایل گرداند و مانع کشتار کُلّی گردد، امّا «شریران و اوباش و رنود غوغایی برآوردند و تکبیرگویان او را بکُشتند و غزایی بزرگ میپنداشتند و از قِبل قَتل آن مسلمان، ثوابی شگرف طمع میداشت» (جوینی، 1382، ج 1: 67). «غزای بزرگ پنداشتن و ثواب شگرف طمع داشتنی» که از زبان جوینی بر اوراق خونین او چکیده، در واقع، تعریضی به رنود و اوباش میتواند باشد که در وهلة اوّل ناشی از احساس عاطفی عطاملک نسبت به هموطنان خود است و در مرحلة دیگر، طنزی را در بر میگیرد که او به جهل و حماقت آنها نسبت داده است که چگونه با این کار، باعث هدر رفتن خون خود و دیگر مردمان بیگناه شدند. این تعریض در باب اهالی «خجند» نیز دیده میشود؛ جوینی گریختن اهل خجند را از مقابل حوادث تلخ پیش رو با تعریض بیان کرده است، به گونهای که خواننده ممکن است ابتدا سخن وی را سخنی عادی و صرفاً گزارش تلقّی کند. حال آنکه ظاهر عبارت وی، طنز و سخره بر اعمال این مردم و باطن آن حکایت از درد و اندوه فراوان و اظهار تأسّفی عمیق دارد از اینکه چگونه این قوم، نادانسته خود را به معرض نابودی و مصیبتی عظیم میافکنند: «چون آنجا رسیدند، ارباب شهر به حصار پناهیدند و از طوارقِ زمان خلاص یافتند» (همان، ج 1: 71)؛ به بیان دیگر، یکی از یاساهای چنگیزی این بود که هر کس که ایل و مطیع شود، از بأس و خشم مغولان در امان میماند. از این رو، وقتی اهالی شهر به حصار پناهنده میشوند و لابد قصد مقاومت در برابر مغولان در سر میپرورند، باعث آزردگی خاطر عطاملک میگردد، چراکه میداند آنان با این قلّت عُدّه و عِدّه نمیتوانند بر لشکر جرّار مغول چیره شوند و این حصار گرفتن جز قتل و نهب آنان نتیجهای نخواهد داشت، لذا با زبان تعریض از این مسئله یاد میکند. تعریض موجود در «از طوارق زمان خلاص یافتند»، در واقع، به این معناست که اهالی خجند به زعم باطل خود پنداشتند که از حوادث نجات خواهند یافت. همچنین کاربرد واژة «طوارق» که به حادثههایی گفته میشود که در شب اتّفاق میافتد، بیانگر این نکته میتواند باشد که شب آبستن حوادث است و اهالی این شهر باید منتظر عواقب کار خود باشند.
نمونۀ دیگر، در ذکر احوال مرو است. تولی بعد از استخلاص و غارت مرو، یکی از اکابر آنجا یعنی امیر ضیاءالدّین علی را به عنوان حاکم و برماس را به عنوان شحنه برمیگزیند. ایجاد فتنه در سرخس از سوی شمسالدّین پسر پهلوان ابوبکر دیوانه، باعث میشود تا ضیاءالدّین به اجبار برای خواباندن فتنه و جلوگیری از حملۀ دیگربار مغولان به این شهر برود. بعد از رفتن ضیاءالدّین، شحنۀ مغول نیز تعدادی از محترفۀ مرو را جمع کرده، در ظاهر شهر نزول میکند تا بعداً به جانب بخارا برود. اهالی مرو با مشاهدۀ چنین وضعیّتی، میپندارند که سلطان محمّد بر مغولان چیره شده است و برماس نیز در حال فرار است. لذا برماس را تمکین نمیکنند و یاغی میشوند. ضیاءالدّین از سرخس به مرو بازمیگردد و با فرستادن گروگان و غنیمتی، از حملۀ مجدّد مغولان به مرو جلوگیری میکند. از حشم سلطان محمّد، کشتکین پهلوان برای باز پس گرفتن شهر، مرو را محاصره میکند. با آمدن او، برخی از مرویان بدو میپیوندند. همین باعث میشود تا ضیاءالدّین و جماعت معدود مغولان از مرو بگریزند و به قلعۀ مرغه روان شوند. بعد از رفتن ضیاءالدّین به قلعۀ مرغه، جماعتی از یاران به او نامه مینویسند و خواهان بازگشتش به مرو میشوند. بعد از آشکار شدن خبر بازگشت او به شهر: «[کشتکین] جماعتی را بفرستاد تا او را بگرفتند و مطالبۀ مال کرد. ضیاءالدّین گفت: به فاحشات دادهام. کشتکین پرسید: آنها کدامند؟ گفت: مفردانی و معتمدانی که امروز در پیش تو صف کشیدهاند، چنانک آن روز پیش من بودند. وقت کار مرا فروگذاشتند و سِمَت غدر بر ناصیۀ خود کشیدند» (همان، ج 1: 130). در این نمونه، ضیاءالدّین به تعریض، مفردان و معتمدانی را که قبلاً در کنار او بودند و او را به بازگشت تحریک کردند، امّا اکنون در نزد کشتکین هستند و باعث گرفتاری او شدهاند، «فاحشات» میخواند. اینکه ضیاءالدّین منظور خود را از فاحشات آشکار میکند، به درک نکردن کشتکین از تعریض او برمیگردد، حال آنکه مفردان و معتمدان، تعریض ضیاءالدّین را به خوبی درمییابند. همچنین با توجّه به نقض عهد و خیانت یاران ضیاءالدّین میتوان فهمید که او از «مفردان و معتمدان»، معنای تهکّمی «ترسویان و نامردان» را اراده کرده است.
همانگونه که ملاحظه شد، عطاملک به خوبی از صنایع بلاغی برای بیان طنز و هجو خود بهره برده است و ایهام و تهکّم را از مباحث بدیعی و تشبیه، استعاره، کنایه و تعریض را از فنّ بیان برای این گونه بیانات مناسب دانسته است و از قدرت طنزآفرینی این صنایع در بهترین نوع آن بهره برده است.
5ـ طنز زبانی
زبان جوینی پیوسته در بین دو شیوۀ جدّ و تفنّن یعنی تاریخنگاری و نثر ادبی در حرکت است. از این رو، گاه به صراحت و گاه با استعاره و تشبیه و مانند آن، به ضبط و ثبت دیدهها، اسناد و مدارک خود میپردازد. قدرت زبانی عطاملک بسیار غنی است و با استفاده از بیانات زبانی، توانسته در جایجای کتاب هنرنمایی کند. سخن طنز و مطایبه، به همراه تمام ظرافتهای آن، تنها بخشی از این توانایی زبانی او را تشکیل میدهد که توانسته از طریق بازی واژگانی و استفاده از صفت و ترادف، هدف غایی خود را بیان نماید.
5ـ1) بازیواژگانی
تمام ابزار سخنوری در دست توانای صاحبدیوان، رام است و میتواند بهراحتی قلم را بر هر کسی که بخواهد، بخنداند. او هر جایی که مجال لفظپردازی داشته باشد، از آن دریغ نمینماید و با تمام توان از آن بهره میبرد و اگر در این هنگام بتواند در هجو نیز سخن بپردازد، بسیار دقیقالنّظر است. جوینی از تمام کارکردهای زبانی برای بیان ظرافتآمیز خود در قدح ـ همانند مدح ـ بهره میبرد و گاه اسامی اشخاص این مجال را به او میدهند که بر اساس بازی واژگانی، با نام آنها بیانی طنزگونه داشته باشد. این بازی واژگانی گاه ممکن است همچون نحویان باعث تشریح تمام حروف اسم فردی گردد: «حروف لقب او را از شین و راء شرّ ترکیب داده بود و شَرِّ فی الدّین لقب کرده و چون عادتی مستمرّست و قاعدهای ممهّد که تخفیف را تشدیدات و حروف علّت در اسماء متداول حذف کردهاند، سلب تشدید راء و حذف یاء در نام او واجب داشتند و شرفالدّین گفتند» (همان، ج 2: 263). یا گاه از طریق معنای گستردهای که ممکن است از جدا کردن یک ترکیب یا خوانش متفاوت آن ایجاد شود، شکل گرفته باشد: «خَرمیل، از خرمیلی خود هراسان گشت» (همان، ج 2: 66). این روند طنزگونة جوینی، در موارد معتنابهی رواج دارد و به زیبایی میتواند هدف خود را در ساخت زیرین زبان از طریق واژگان دنبال کند؛ مثلاً در جای دیگر میگوید: «و از جواری، جاریهای جمیله داشت، نام او قبیحه...» (همان، ج 1: 188). این طنز زبانی از طریق تضاد شکل گرفته است، بدین صورت که جوینی، نام کنیزک را قبیحه دانسته است که در ارتباط با صفت جمیله، زشت نیز معنا میدهد؛ یعنی تضاد به همراه ایهامِ تناسب، بسیار در روند طنزگویی جوینی کمک کرده است.
5ـ2) صفت
صفت زمانی میتواند برای موصوف درست و بهجا باشد که آن موصوف، شایستگی پذیرش آن صفت را داشته باشد؛ مثلاً اگر برای فردی بخیل، صفت «کریم» استفاده شود، طنزی ایجاد شده است. آوردن صفات غیرمنتظره برای موصوف میتواند علل متفاوتی چون برکشیدن، مبالغه، توصیف و مدح داشته باشد و یا طنز و تحقیری است که در سایة آوردن صفت به مخاطب القاء میگردد: «و غایر با بیست هزار مردِ دلیر و مبارزانِ مانند شیر به حصار پناهید» (همان: 65). آوردن این صفات برای فردی فراری از مقابل دشمن، معنایی جز سخره ندارد و مشبّهٌبه «شیر» نیز در این طنز به او کمک کرده است و یا حتّی آوردن «بیست هزار» نیز بیش از بیش بر معنای مورد نظر نویسنده افزوده است. چنین کاری را جوینی در جای دیگر و با این احساس بیان داشته است: «این اخبار و حالات، چون به جند رسید، قتلغخان، امیر امیران، با لشکر بزرگ که سلطان به محافظت آن موسوم کرده بود، مَن نَجَا بِرَأسِهِ فَقَد رَبِحَ، را کار بست و چون مردان پای برداشت و به شب پشت فراداد» (همان: 68 ). مراد از جمله این است که قتلغخان و یارانش همانند نامردان ترسیدند و فرار کردند. صفاتِ «امیر امیران، لشکر بزرگ و مردان» برای تحقیر موصوف استفاده شده است و بر اساس بافتِ موقعیّتی است که این طنز درک میشود و مَثَل عربی نیز در تأکید همین معناست: «و چون شب درآمد، سلطان ناگهان با بتان پریوش و نگاران دلکش خلوت ساخت» (همان، ج 1: 88). کاربرد صفت «سلطان»، برای تارابی که جوینی در ذکر خروج او تا آنجا که توانسته از او بدگویی کرده است، مفهومی جز طنز ندارد. حتّی با آوردن یای تحقیر، او را «غربالبندی از خوارزم» در لباس اهل خرقه میداند. هرچند در چند سطر بالاتر از این شاهد، نقل کرده است که مردم خطبة سلطنت برای او خواندند، امّا این صفت با ذهنیّت و باورهای جوینی در باب تارابی مخالف است. کاربرد چنین یای تحقیری در باب شرفالدّین نیز دیده میشود: «پسر حمّالی بود از رساتیق خوارزم» (همان، ج 2: 266). این چنین صفتی نه تنها تارابی، بلکه سلطان محمّد خوارزمشاه را نیز شامل میگردد: «و سلطان سعید را از فظاظت خوی و درشتی عادت و خیام، وخامت حاصل آمد» (همان: 62). صفتِ «سعید» برای سلطان محمّد که از دست مغولان فرار میکرده است، گویا حالت طنزی دارد.
در جریان جنگ سلطان محمّد خوارزمشاه و خان ختای کورخان، کورخان سپهدار لشگر خود «تاینکو» را به مقابله با سلطان محمّد راهی میکند. در روز جمعه، به صحرای «ایلامش» میرسند و صفوف جنگ اتّفاق ملاقات مییابند. سلطان محمّد فرمان جنگ را به بعد از خطبۀ نماز موکول میکند تا مگر به دعای «اللّهُمَ انصُر جُیُوش المُسلِمینَ و سَرَایَاهُم» و آمین مسلمانان، یزدان نصرت دهد. از آنجا که جوینی روحیّۀ کفرستیزانه دارد و به اسلام و دین و مذهب علاقۀ وافر، توصیفات و ترکیباتی که برای قوم «آتشپرستان» ختای استفاده میکند، لحن کفرستیزانه دارد. توصیف سخرهآمیز او از تاینکو و غرور جاهلانۀ او در پیروزی بر لشکر اسلام را میتوان در این نمونه دید: «تاینکو با لشکر جرّار در پنداشت و اغترار و قدرت خود فریفته و به مردان و سلاح شیفته و مستظهر به معبر سیحون و فارغ از مغیّر کن فیکون:
بر آب تکیه مکن ورنه بیهده چو حباب،
|
|
بر آب نقش نگاری و باد پیمایی» (همان: 77).
|
همچنین جوینی با آوردن بیتی بر توصیفات سخرهآمیز خود در باب «لشکر جرّار و فریفته به قدرت مردان و سلاح» تأکید کرده است و با آوردن «فارغ از مغیِّر کُن فیکون»، پوزخندی بر رفتار و غرور آنها در مقابل ارادۀ الهی زده است. در ادامه نیز تاینکو را «شیطان» و آنها را «فرقۀ ضلال» نامیده است و بعد از پیروزی سلطان محمّد بر آنها، از روی هجو و سخره تعمّداً «ختای» را بهصورت «خطا» آورده است.
در ذکر وصول کرکوز به خراسان چنین آمده است که دهقانزادهای از روغد به نام «اصیل» در ابتدا با عنوان «وکیل خرجی»، مسئول خریداری و تهیّۀ مایحتاج برای کورکوز مغول در خراسان بود. با بالا گرفتن کار کورکوز، او نیز رونقی یافت. بعد از آنکه کورکوز قصد شرفالدّین شاه کرد، کمکهای اصیل روغدی به کورکوز برای رسیدن به این هدف باعث شد تا شرفالدّین را گرفتند و دوشاخ نهادند. از این رو، «اصیل» جایگاه وزارت یافت. جوینی در باب او چنین مینویسد: «او در ابتدا نحّاسی بود در دیوان. در جمع صدور و اعیان بیدهشت، ضراط و حُباق ازو روان» (همان، ج 2: 239). ترقی مقامِ فردی کممایه که به مغولان برای رسیدن به اهداف خود کمک میکند، باعث شده تا عطاملک با زبان طنز و سُخره او را با حقارت مسگری در دیوان، بدون پایگاهی میان صدور و اعیان معرّفی کند که حتّی توانایی تسلّط بر نیروهای طبیعی خود را نیز نداشته، امّا اکنون مقام وزارت یافته است.
یکی از گروههای بزرگی که جوینی در تاریخ جهانگشای خود به شدّت در باب آنها انتقاد کرده، عمّال و فرماندگان لشکر خوارزمشاهی است که با پیروی سلطان محمّد «از اندیشة ناصواب سرداران خود که بتفرقة سپاه و جنگهای تدافعی عقیده داشتند» (صفا، 1369، ج3 : 8)، باعث قتل و کشتار بسیاری از مردم بیگناه شدند. از این رو، جوینی از اعمال آنان با زبان طنز و تحقیر یاد میکند. پس اگر صفاتی را هم برای این افراد نسبت میدهد، خالی از استهزاء و سخره نیست: «هر دو لشکرکش [قدی رنکو و قمر نکودر] مذکور با پنج هزار مرد بجستند و خود را بر آب زدند» (جوینی، 1382، ج 1: 153) و یا: «[کشتکین] با هزار سوار مفرد، به شب بر راه سنگپشت، پشت داد» (همان، ج 1: 130). آوردن صفاتی چون «لشکرکش، مرد، مفرد» در حکم بیان تهکّمی است از این افراد و «پنج هزار» نیز برای تأکید بر ترس فراوان این گروه است که با این تعداد گریختهاند. «طنزپرداز میکوشد ضمن نشان دادن تصاویری هنری و اغراقآمیز از جهات زشتی و منفی زندگی و معایب و مفاسد جامعه و واقعیّتهای تلخ اجتماعی، تضاد عمیق میان وضع موجود و یک زندگی آرمانی را روشن کند. از این رو، طنزِ حقیقی، اجتماعیترین فعّالیّت روانی است که باید معترض باشد و به مسائل اساسی بپردازد» (صادقزاده، 1389: 78).
5ـ3) ترادف
آوردن مترادفات پیدرپی را که به وفور در نثر فنّی و مصنوع دیده میشود، از مختصّات سبکی این آثار برشمردهاند. در کنار هم قرار گرفتن این واژگان، هرچند از نظر قاموسی ممکن است تفاوتهایی مختصر داشته باشند، امّا از نظر مجازی در مفهومی یکسانند که نویسندگان بنا بر هدفی که دنبال میکنند، از آن به طرق گوناگون بهره میبرند؛ مثلاً در گلستان آمده است:
«سگ و دربان چو یافتند غریب
|
|
این گریبانش گیرد آن دامن» (سعدی شیرازی، 1386: 47).
|
این گونه بههم پیوستن «سگ و دربان» با واو عطف، القای حالت حقارت میکند و شیخ اجل به کارکرد این گونه مترادفگویی کاملاً آگاه است. این کارکرد زبانی در بیان اندیشه ممکن است در مواقعی علاوه بر هجو، مفهوم طنزی را نیز به همراه داشته باشد. عطاملک جوینی نیز از این قدرت ترادفات به خوبی آگاه است و در خطاب به مدّعیانِ خالی از فضل آن روزگار، این گونه مینویسد: «تحرمز و نمیمت را صرامت و شهامت نام کنند» (جوینی، 1382، ج 1: 4). آوردن حرامزادگی در کنار سخنچینی، هم بدی سخنچینی را یادآور میشود و هم اینکه سخنچینی کار حرامزادگان است که این گونه ترادفسازی بیشتر ناشی از روزگار آشفتة مغولان است که به خوبی در لابهلای کتاب میتوان صدای انتقاد صاحب دیوان را با زبان عاطفی نسبت به ماجراها و حوادث شنید. نمونة دیگر این ترادفسازی، از زبان قاآن در باب شرفالدّین خوارزمی است: «بهواسطة تحرمز و مکیدت او، امور ممالکی که به کورکوز مفوّض شدست، از قاعدة راستی منصرف شود» (همان، ج 2: 271).
6ـ طنز محتوایی
این گونه طنز، همانگونه که از عنوان آن برمیآید، از محتوای جملات مستفاد میگردد. «طنز محتوایی یا معنایی، طنزی است که به جای تأکید در بازیهای زبانی و خلق تصاویر کُمیک، با بیان وارونه از نابسامانیهای جامعه در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و... انتقاد میکند. از این رو، غرابت و طراوت کلام طنز محتواگرا، از راه معانی و مفاهیم شگرف و وارونه حاصل میشود» (حسینپور، 1385: 103). البتّه باید گفت طنز محتوایی، به خودی خود در تمام جملات طنزی وجود دارد، چراکه تأکید بر محتوا دارد و این نیز در هر نوشتهای جاری و ساری است. این گونة طنزی بیشتر به مصادیقی اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، شخصیّتی، عقیدتی، ظاهری و... اشاره دارد که نویسنده در اثر خود بنا بر شرایط خاص، آن را منعکس مینماید. طنز محتوایی دایرة وسیعتری از طنز بلاغی و زبانی دارد، به گونهای که حتّی میتواند آنها را در زیرمجموعة خود بگنجاند. طنز محتوایی عطاملک جوینی در دو دسته جای میگیرند:
6ـ1) دستة نخست طنزهایی را در بر میگیرد که او از باب اعمال و رفتار دیگران انجام داده است. این نگاه ظریف و طنزآمیز جوینی، حتّی در باب شیخالإسلام نیز صدق میکند:
«فوجی از ضعفا و مساکین، از غایت عجز و بیچارگی که چارهای دیگر ندیدند، روی به صومعة شیخالإسلام، زبدةالأنام، جمالالملّة والدّین، الجیلیـ مَنَّ اللهُ تَعَالَی عَلَی کَافَّة المُسلِمِینَ بِامتِدَادِ ظِلِّهِـ نهادند به امید آنک این شقی را پندی دهد. بعد از تفکّر، اشارت کرد و بر لفظِ مبارک براند که ظلمات ظلم پیش دل ظلمانی او که عبارت از آن فَهِیَ کَالحِجَارَةِ اَو أَشَدُّ قَسوَةً است، حجابی گشته است و انوار سعادت و ایمان از آنجا منقطع شده. نصیحت را در آن چندان اثر نتواند بود که باران را بر سنگ خاره... امّا تا من نیز درین واقعه با شما موافقت نموده باشم و درین ظلم شریک گشته، از ادراری که سال به سال از دیوان عزیزـ لاَزَالَ عَزِیزاًـ میرسد، پنج دینار باقیست و بیرون از آن حطام دنیا، در اندرون و بیرون خانه، چیزی ذخیره نمانده. فرمود تا بدیشان دادند» (جوینی، 1382، ج 2: 277).
این همه صفت برای شیخالإسلامی که کار بزرگی چون دادن پنج دینار(!) را برای حلّ مشکل ناتوانی در پرداخت مالیات اجباری نیازمندان انجام داده است، گویا حالت ذمّ شبیه به مدحی دارد که جوینی آن را اراده کرده است و لحن او در «شیخالإسلام، زبدةالأنام، جمالالملّة والدّین، مَنَّ اللهُ تَعَالَی عَلَی کَافَّةِ المُسلِمِینَ بِاِمتِدادِ ظِلِّهِ، تفکّر و لفظ مبارک» هم تا حدّی نشانگر این مطلب است. همانگونه که در ذکر احوال شرفالدّین خوارزمی، جوینی از توصیفات بیشماری برای قدح او استفاده کرده، در این باب نیز او با استفاده از این صفات به صورت غیرمستقیم و در پرده، به مذمّت شیخالإسلام پرداخته است. این نوع نگاه جوینی در باب شیخالإسلام همچون نگاه عبید زاکانی به قاضیان و یادآور اشعار حافظ شکّرسخن دربارة فقیه و صوفی است که بیشتر ناشی از روزگار پُرنفاق و فضای نابسامان است. در روزگاری که «هر کونِ خری سر صدری» شده است، این گونه بیانها بعید نیست و انعکاس این اوضاع آشفته در آثار ادبی نویسندگان و شاعران قرن هفتم و هشتم در قالب نصیحت، اندرز، طنز، هزل و هجو به وفور دیده میشود. از دیگر اشخاصی که جوینی قلم را برای هجوش روان گردانیده، «سراجالدّین [است] که عقل از او هزار فرسنگ دور بود» (همان، ج 1: 137). گاه تعجّب خود را از اخلاق فردی اشخاص نمایان میسازد که کاری به دور از عقل انجام میدهند: «و عجبتر حال مَلِک بامیان بود از اقربای نزدیک او [شهابالدّین]، صاحب علّت استرخا و منتظر حلول فناء او» (همان، ج 2: 60) که با وجود بیمار بودن و در حال مرگ بودن، از شدّت حرص و آز، منتظر مرگ دیگری بوده است. وجود همین رفتارهاست که باعث میشود تا جوینی به زبان تعریض در چند سطر پایینتر بگوید: «چون به اُمنیّت چندینگاهه از منّت او برسید، پنداشت که اغصان مرادش بارور و بستان دولت او تازه و تَر گشت» (همان: 60). این تعجّب جوینی از افرادی که اعمال و رفتار بیخردانه انجام میدادند، در چند جای دیگر کتاب دیده میشود که مَثَل «الجُنُونُ فُنُونٌ» ناشی از همین تعجّب فراوان اوست: «یکی در میان ایشان، کشتیبانان را گفته بود که من سلطان جلالالدّیناَم. او را گرفته، از آن حال تفحّص کردند. بر قول خود اصرار نمود تا او را بکشتند و الجُنُونُ فُنُونٌ» (همان: 192).
رفتارهای زنان درباری نیز از چشم تیزبین صاحب دیوان به دور نمانده است و ضعفهای اخلاقی و شخصیّتی آنان را جایجای بیان کرده، اظهار تعجّب نموده است: «و عجب حالی آن بود که چون حَرَم سلطان، در دست لشکر تاتار افتاد، خان سلطان که از سلطان عثمان اَنَفَت میداشت، در دست صبّاغی آمد در ایمیل و او را در عقد آورد و به همدیگر میبودند تا گذشته شد» (همان: 126 ). طنز محتوایی جوینی چندان محدود نیست و کلام او شیخالإسلام، مَلِک بامیان، زنان، مردم عادی و... را در بر میگیرد که ناشی از رفتارهای عقیدتی، شخصیّتی، اجتماعی و... روزگار اوست.
6ـ2) نمونة دیگری از طنز محتوایی در جهانگشا وجود دارد که بیشتر برخاسته از بیان مؤلّف در پرداختن به کتاب است. همة ادبا و سبکشناسان متّفقالقول هستند که یکی از مختصات مهمّ و ابزار کارآمد نثر فنّی، اطناب است که نویسنده در سایة آن میتواند به سجعسازی و موازنه، استفاده و تحلیل آیات، روایات، اشعار و به طور کلّی، به بیان هنرنمایی بپردازد و این منجر میشود که «نثر بتواند با اسلوب شعر و تا اندازهای فراتر از آن، تمام تکلّفات لفظی را بپذیرد؛ هم با بسط معانی و افکار، الفاظ متناسب را در کلام جای دهد و هم از تناسب لفظی، مضامین و معانی نو ابداع کند» (خطیبی، 1386: 145). متن تاریخی جهانگشا باید با نثری مرسل و عادی، به بازگو کردن تاریخ میپرداخت، امّا از آنجا که این کتاب به نثر فنّی نگاشته شده است، از اطناب و توصیفات دور و دراز خالی نیست و رجحان توصیف بر خبر در آن دیده میشود. با وجود این، ما در این تاریخ میبینیم که نویسنده سبک خود را «ایجاز» نامیده است و از حرّافی دوری گزیده است و این نیز نمونهای از طنز معنایی است «و در آن شیوه، التزام ایجاز و اقتصار میکند تا جماعتی که این کتاب را به مطالعة مبارک مکرّم کنند، مؤلّف این حکایات را به مکثاری نسبت ندهند» (جوینی، 1382، ج1: 141).
نتیجهگیری
با نگاهی بر آنچه که ذکر شد، ملاحظه میشود که تاریخ جهانگشای جوینی علاوه بر دارا بودن ارزش تاریخی، در زمینة ادبی نیز موقعیّت برجستهای دارد و نویسندة آن با مهارتی خاصّ و منحصر به فرد توانسته است بر بسیاری از معایب و معضلات جامعه انگشت گذارد. همچنین با توجّه به زمان حکومت مغولان، نویسنده با تعلّق خاطری که به ایران و اسلام داشته، بر بسیاری از اعمال و رفتارهای مغولان، پوشیده خندیده و آنها را مورد نقد و انتقاد قرار داده است. علاوه بر مغولان، نویسنده با نگاهی انتقادی بر بسیاری از وقایع و اتّفاقات دیگر جامعه، به علّت جایگاه شغلی خود وقوف داشته است و هر جا که عملی را مغایر با اصول تفکّری خود ملاحظه نموده، با طبع منتقد و طنّاز خود به بیان آن پرداخته است.
در طنز بلاغی خواندیم که جوینی چگونه و با استفاده از صنایع بدیعی و عناصر بیانی توانسته است به بهترین وجه ممکن، معنای ذهنی خود را بیان نماید. در ایهامی که بر دوستان خود وارد ساخت، ملاحظه شد که طنز و سرزنش او با استفاده از این گونه بیانها پنهان ماند تا از گزند و مطرود شدن به دور باشد. در تهکّم نیز او بیشتر قصد استهزاء و خنده در باب اعمال، رفتار و سخنان دیگران را داشت که هم مغولان و هم اهالی شهرها و هم بتپرستان و غیره را در بر میگیرد. این استهزاء او صرفاً برای خنده نیست، بلکه تأسّفی است که بدین گونه از زبان او بیان شده است. در این بیانها، دیگر طنز، خندهآور نیست، بلکه بیشتر بر گریه تأکید مینماید. در تشبیه نیز دیدیم که جوینی با سه رویکرد کاملاً متفاوت از این قدرت بیانی بهره برده است و با تشبیه به حیوانات، تحقیر، نفرت شخصی و اعلام انزجار و هجو خود را نمایان ساخته است. رویکرد دیگر تشبیهات او، ناشی از طنز موقعیّت است که در باب اهالی خجند و دیگران صورت گرفته است و بیشتر برخاسته از عمل نابخردانة آنهاست. رویکرد سوم تشبیهات او نمایانگر عقیدة اصلی و باطنی او در باب مغولان است. در کنایه نیز عطاملک از پوشش این صنعت به خوبی آگاه بوده است و در سایة همین آگاهی، توانسته به بیان الفاظ رکیک و زشت و تابوهای اخلاقی بپردازد. در تعریضها هم بیشتر اندوه عاطفی او از اعمال جند و خجند باعث شده است تا بیانی هجوگونه داشته باشد و عمل ناشایست آنان را مورد سرزنش قرار دهد.
در طنزهای زبانی او نیز دیدیم که قدرت زبان فارسی این امکان را به او داده است تا از این طریق و با استفاده از بازی واژگانی، صفت و ترادفات، بر بسیاری از اعمال افراد و مردم آن روزگار پوشیده بخندد و حماقتهای آنها را هر چه بیشتر برجسته نماید. در این شیوه، جوینی رذایل اخلاقی بسیاری از افراد حکومتی، فرماندگان خوارزمشاهی، مردم شهرها و غیره را مورد نگاه طنزی خود قرار داده است. در این عمل جوینی، رعایت و جانبداری وجود نداشته است و در صورت انجام عملی مغایر با عُرف و عقل، بخشهایی از طعن و طنز به او تعلّق میگرفته است، به گونهای که حتّی سلطان محمّد خوارزمشاه را نیز مورد تفقّد قرار داده است.
در طنز محتوایی نیز بیشترین نکتهای که توجّه جوینی را به خود جلب کرده، اعمال و رفتار است که باعث شده تا گاه شیخالإسلام و گاه زنان و گاه فرد دیگری، طنز او را به خود اختصاص دهند. طنز دیگری نیز در مفهوم سخن او در باب کتاب و نثر فنّی وجود دارد که ناشی از دید نویسندة آن روزگار، بر فنّیگویی و فنّینویسی است که بعدها امثال وصّافالحضره، ایجاز او را به سوی معنای کامل اطناب سوق دادند.
از این رو، میتوان علل گرایش جوینی بر نوع طنز را در به دور ماندن از گزند مالی و جانی، مطرود نشدن، هجو، تحقیر، نفرت شخصی، سخره، خنده و در پی آن، تأسّف در باب اعمال و رفتار نابخردانه، پوشش بر کلمات مستهجن و زشت، همراهی مخاطب با خود و این قبیل موارد دانست که بیشتر ناشی از علل سیاسی و اجتماعی روزگار مغولان است.
پینوشتها
1ـ مراد یان ریپکا، بیهقی در تاریخ بیهقی و ابنفندق در تاریخ بیهق و بهاءالدّین بغدادی در التّوسل إلی التّرسل و ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان و تاریخ جهانگشای جوینی است.
2ـ از باب نمونه میتوان به باب ششم گلستان اشاره کرد:
«زن کز بَرِ مرد بیرضا برخیزد، پیری که زِ جای خویش نتواند خاست،
|
|
بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد الاّ به عصا، کِیَش عصا برخیزد؟!» (سعدی شیرازی، 1386: 135).
|
یا به ترکیبِ «درج بلورین» در مرزباننامه (ر.ک؛ وراوینی، 1388: 180) و نیز پادشاهی جمشید در شاهنامه (ر.ک؛ فردوسی، 1386، ج 1: بیتِ 116ـ117) که در باب حرامزاده بودن ضحّاک سروده شده است.