مقدّمه
قرآن برنامۀ جامعی است که انسان را به صراط مستقیم که موجب حیات طیّبه است، هدایت میکند: « مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةًوَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ: هر کس کار شایستهاى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، او را به حیاتى پاک زنده مىداریم و پاداش آنها را به بهترین اعمال که انجام مىدادند، خواهیم داد» (النّحل/97). حیات طیّبه یعنی «جامعهاى که با آرامش، امنیّت، رفاه، صلح، محبّت، دوستى، تعاون و مفاهیم سازندة انسانى قرین است و از نابسامانیها و درد و رنجهایى که بر اثر استکبار و ظلم و طغیان و هواپرستى و انحصارطلبى به وجود مىآید و آسمان زندگى را تیره و تار مىسازد، در امان است» (مکارم شیرازی،1374، ج 11: 390). امّا در طول تاریخ، بشر همواره با سوء اختیار خود تشکیل این جامعۀ آرمانی را به تعویق انداخته است. بر طبق آموزههای حیاتبخش قرآن تشکیل چنین جامعهای تنها به دستان فردی ممکن است که معصوم و منصوب پروردگار بوده، علم او نشأت گرفته و متّصل به علم الهی باشد، امام علاوه بر هدایت تشریعی و ارائۀ طریق دارای هدایت تکوینی و باطنی نیز میباشد، این شأن از شئون امام نقش بسیار مهمّی در شکلگیری جامعۀ آرمانی ایفا میکند، جامعهای که حیاتی طیّبه بر اساس آموزههای قرآن و عترت در آن جریان خواهد داشت.
پیشینة پژوهش
به طور مشخّص پژوهشی مستقل دربارۀ نقش هدایت به أمر در شکلگیری جامعۀ آرمانی صورت نگرفته است، امّا پیرامون شناخت، ویژگیها و ... کُتُب و مقالاتی به رشتۀ تحریر درآمده است و در برخی از این آثار، بخشهایی را به این موضوع اختصاص دادهاند؛ مانند: «جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن و سنّت» اثر آیتالله مصباح یزدی و «جامعۀ مدنی» از آیتالله معرفت و... . همچنین مقالاتی مانند: «جامعۀ آرمانی در کلام حضرت زهرا(س)» اثر زهرا ریاحی زمین، «عدالت در جامعۀ آرمانی» و «فرهنگ رضوی و جامعۀ آرمانی» از علی سروری مجد و... . هر کدام از این کُتُب و مقالات به جنبهای خاصّ از این موضوع توجّه داشتهاند، امّا هیچ یک به طور خاص به بررسی نقش و ضرورت هدایتگری امام در شکلگیری جامعۀ آرمانی نپرداخته است، لذا این مقاله به تحقیق در این زمینة خاص اختصاص یافته است.
1ـ مفهوم هدایت
1ـ1) معنای لغوی
لغتشناسان برای واژة هدایت که از ریشة «ه د ی» است، معانی مختلف ذکر کردهاند که رایجترین آنها بدین قرار است: «الرَّشَادُ، الدَّلالة و یا ضدُّ الضَّلاَلِ» (ابنمنظور، 1414ق.، ج 15: 353؛ فراهیدی، 1409ق.، ج 4: 78؛ ابنفارس، 1404ق.، ج 6: 42؛ فیروزآبادی، 1415ق.، ج 4: 467؛ جوهری، 1376ق.، ج 6: 2533؛ مصطفوی، 1430ق.، ج 11: 269 و طریحی، 1375، ج 1: 471). همچنین بعضی این معنا را مقیّد به لطف و خیرخواهی کردهاند: «الرَّشَادُ وَ الدَّلالَةُ بلُطْفٍ إِلَى مَا یُوصِلُ إِلَى المَطْلُوبِ» (قرشی، 1371، ج 7: 145؛ زبیدی، 1414ق.، ج20: 327 و راغب اصفهانی، 1412ق.: 835).
2ـ1) معنای اصطلاحی
بعضی نیز معنای هدایت را به چند قِسم تقسیم کردهاند و گفتهاند که هدایت براى انسانها چهار وجه دارد:
اوّل، هدایت عمومى که به مقتضاى آفرینش هر موجودى قرار گرفته است. دوم، هدایت تشریعی که به مقتضاى نیاز فردى و اجتماعى انسانها بر زبان پیامبران و با رساندن پیام خداوند به مردم به صورت قرآن یا کتابهاى آسمانى دیگر رسیده است. سوم، هدایت توفیقى که زمینهاش از خود انسان آغاز میشود و اختصاص به کسانى دارد که خود در راه هدایت و به کمال رسیدن حرکت کرده باشد و چهارم، هدایت در آخرت به سوى بهشت و وصول به مطلوب (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.: 835 و زبیدی، 1414ق.، ج20: 328 و 327).
2ـ کاربرد واژة هدایت در قرآن
مادّة «ه د ی» و مشتقّات آن، 307 مرتبه در قرآن به کار رفته است (ر.ک؛ عبدالباقی، 1372: 846ـ841). در این کاربردها مفهوم هدایت علاوه بر آنکه بعضاً به ذات باری تعالی نسبت داده شده است به فرشتگان، پیامبران، قرآن، علما و شایستگان بشری یا حتّی به ابلیس هم نسبت داده شده است (ر.ک؛ الأحزاب/43، الأنعام/90، النّحل/89، الأعراف/159 و الحج/4).
یادآوری این نکته ضروری است که تنها ذات باری تعالی هادی بالذّات و حقیقی است و هادیان دیگر نه مستقلّاً، بلکه به جعل الهی و در طول هدایت او، شأنی از شئون و درجهای از درجات فاعلیّت خدای سبحان و مظهری از هدایت تامّة او هستند. با نگاهی کلّی به آیات قرآن کریم درمییابیم که هدایت در قرآن به دو قِسم ابتدایی و ثانویه تقسیم میشود1؛ هدایت ابتدایی نیز شامل هدایت تکوینی و تشریعی میباشد.
هدایت تکوینی به معنای هدایت مطلق و فراگیر برای همة موجودات است؛ به این معنا که جهاز کمالیابی، متناسب با ظرفیّت هر موجودی درون او قرار داده شده است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385: 59). از جملة آنها میتوان به آیة 50 سورة مبارکة «طه» اشاره کرد: «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» (طه/50). این هدایت تخلّفناپذیر است و در مقابل آن هیچ ضلالتی وجود ندارد. هدایت تشریعی هم به معنای راهنمایی و ارائة قانون سعادتبخش است که در منابع دین (کتاب، سنّت و عقل) آمده است و توسّط پیامبران به همگان ابلاغ میشود و به آن ارائة طریق و نشان دادن راه میگویند (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385: 42، 47 و 49). از جملة این آیات: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا: ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس» (الإنسان/ 3)؛ «وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ: و او را به راه خیر و شرّ هدایت کردیم» (البلد/ 10) و « قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ: بگو: این راه من است من و پیروانم و با بصیرت کامل، همة مردم را به سوى خدا دعوت مىکنیم! منزّه است خدا! و من از مشرکان نیستم!» (یوسف/ 108).
در سراسر قرآن کریم آشکارا آمده است که خداوند همگان را از هدایت تشریعی بهرهمند میکند و هرگز کسی را بدون اتمام حجّت کیفر نمیدهد: «...إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ: ... تو فقط بیمدهندهاى و براى هر گروهى هدایتکنندهاى است» (الرّعد/ 7). این هدایت به اختیار انسانها بستگی دارد و تخلّفپذیر میباشد: «...وَإِن یَرَوْاْ کُلَّ آیَةٍ لاَّ یُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن یَرَوْاْ سَبِیلَ الرُّشْدِ لاَ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَإِن یَرَوْاْ سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا وَکَانُواْ عَنْهَا غَافِلِینَ: اگر هر آیه و نشانهاى را ببینند، به آن ایمان نمىآورند. اگر راه هدایت را ببینند، آن را راه خود انتخاب نمىکنند؛ و اگر طریق گمراهى را ببینند، آن را راه خود انتخاب مىکنند! (همة اینها) بهخاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند، و از آن غافل بودند»(الأعراف/146)؛ «وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى...: امّا ثمود را هدایت کردیم، ولى آنها نابینایى را بر هدایت ترجیح دادند...» (فصّلت/ 17).
دومین نوع هدایت، هدایت ثانوی به معنای ایصال به مطلوب است که به دو نوع عامّ و ویژه تقسیم میشود. هدایت ثانوی به معنای عام آن (ایصال به مطلوب) عمومی و همگانی است؛ زیرا خداوند با هدایت خود هر کسی را به مقصد خاصّ وی میرساند، حال هدفِ سالک الهی باشد یا شیطانی (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385: 51): «وَلِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا...: هر طایفهاى قبلهاى دارد که خداوند آن را تعیین کرده است...» (البقره/ 148).
امّا آن هدایت ثانوی که ویژة مؤمنان است، به معنای «با سلامت به مقصد رساندن» میباشد؛ مقصدی که سراسر سلم و امنیّت است و نصیب کسانی میشود که با حُسن اختیار خود هدایت تشریعی خداوند را پذیرفته، به آن عمل کرده باشند (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385: 51)؛ از جمله میتوان به آیات زیر اشاره کرد: «قَدْ جَاءکُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُّبِینٌ * یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ: از طرف خدا، نور و کتاب آشکارى به سوى شما آمد * خداوند به برکت آن، کسانى را که از خشنودى او پیروى کنند، به راههاى سلامت هدایت مىکند....» (المائده/ 15و16)؛ « وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْواهُمْ: کسانى که هدایت یافتهاند، خداوند بر هدایت ایشان مىافزاید و روح تقوا به آنان مىبخشد» (محمّد/ 17) و «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا...: و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً ایشان را به راههاى خود هدایت خواهیم کرد...» (العنکبوت/ 69).
ذات مقدّس باری تعالی هدایتی را که در این دسته از آیات از آن صحبت شده، به گونة جعل برای انسان کامل هر عصری قرار داده است، منظور از انسان کامل، شخصی است که بر اثر قرب فرائض و نوافل و البتّه فضل و رحمت ویژة خدا، مظهر تامّ اسمای حسنای الهی شده، راهگشا و هادی دیگران میشود که هدایت او نسبت به دیگران بر مدار اراده و امر خداوند است، به گونهای که فاعل حقیقی خداست و انسان کامل مظهر و مجرای فیض الهی است که همان هدایت میباشد (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385: 300). این هدایت در اصل همان شأن هدایت به أمر امام است که در آیات قرآن به آن اشاره شده است: «وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِینَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ: و اسحاق، و علاوه بر او، یعقوب را به وى بخشیدیم، و همة آنان را مردانى صالح قرار دادیم، * و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت مىکردند، و انجام کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و اداى زکات را به آنها وحى کردیم، و تنها ما را عبادت مىکردند» (الأنبیاء/ 72 و73) و « وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ: و از آنان امامان (و پیشوایانى) قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت مىکردند، چون شکیبایى نمودند و به آیات ما یقین داشتند» (السّجده/ 24). همچنین در سورة بقره منظور از مقام امامت که برای حضرت ابراهیم (ع) قرار داده شده، همان شأن هدایت به أمر امام است: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ: (به خاطر آورید) هنگامى که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود، و او به خوبى از عهدة این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانى قرار بده). خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمىرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایستة این مقام هستند) » (البقره/ 124).
از آیات مذکور برداشتهای مختلف توسّط مفسّران و قرآنپژوهان انجام شده است، به همین دلیل، در این بخش به بیان برخی از این آراء و نظرات پرداخته، آنها را مورد نقد و بررسی قرار میدهیم و نظر صائب و متقن را بیان میکنیم.
1ـ2) پیشینة موضوع در آثار مفسّران
1ـ1ـ2) مفسّران شیعی
بعضی از مفسّران در تفسیر این آیات، امام را به معنای شخصی میدانند که در دین و بقیّۀ امور پیشوا و مقتدای مردم است و آنان را هدایت میکند (ر.ک؛ طوسی، بیتا، ج 1: 449 و 447؛ طوسی، بیتا، ج 7: 265؛ همان، ج 8: 307؛ طبرسی، 1377، ج 1: 380؛ همان، ج 7: 89؛ همان، ج 8: 521؛ همان،1372، ج 1: 77؛ همان، ج 3: 22 و همان: 295).
گروهی دیگر از مفسّران، امامت را به معنای هدایت به أمر معنا کردهاند. مبتکر این نظریّه، علاّمه طباطبائی (ره) میباشد. ایشان ذیل آیة 124 از سورة بقره میفرمایند: «هدایت امام با سایر هدایتها متفاوت است. ایشان هدایت امام را به توسّط امر الهی میداند و در تعریف امر با تکیه بر آیة 82 و 83 از سورة یس (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) و نیز آیة50 از سورة قمر (وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) میفرمایند، امر الهی، دفعی و غیر تدریجی است و به ملکوت مخلوقات ارتباط دارد. ایشان همچنین در ادامه، این مقام را متفاوت از مقام نبوّت و رسالت دانستهاند و نوع هدایت امام را نیز نه فقط ارائة طریق، بلکه به معنای ایصال به مطلوب و رساندن به مقصد میدانند، در حالی که هدایت انبیاء و رسولان الهی تنها به معنای ارائة طریق است: «فَالإِمَامُ هَادٍ یَهدِی بِأَمرٍ مَلَکُوتِیٍّ یُصَاحِبُهُ، فَالإِمَامَةُ بِحَسَبِ البَاطِنِ نَحوَ ولاَیَةٌ لِلنَّاسَ فِی أَعمَالَهُم، وَ هِدَایَتِهَا إِیصَالِهَا إِیَاهِم إِلَى المَطلُوبِ بِأَمرِ اللهِ دُونَ مُجَرَّدٍ إِرَائَةِ الطَّرِیقَ الَّذِی هُوَ شَأنُ النَّبِیِّ وَ الرَّسُولِ وَ کُلُّ مُؤمِنٍ یَهدِیُّ إِلَى اللهِ سُبحَانَهُ بِالنُّصحِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ» (طباطبائی، 1417ق.، ج 1: 272).
آیتالله مکارم شیرازی نیز در تفسیر خود ذیل آیات یاد شده، معنای هدایت به أمر و شأن امامتی را که برای حضرت ابراهیم (ع) قرار داده شده، به معنای هدایت تشریعی و اجرای تمام و کمال احکام و قوانین شرع در جامعه همراه هدایت تکوینی به معنای ایصال به مطلوب و رساندن به سرمنزل مقصود میدانند. چه امام موفّق به تشکیل حکومت بشود و یا موفّق نشود، ایشان معتقدند، مانعى ندارد که «امر» در این آیات به معناى وسیع کلمه در نظر گرفته شود، تا هم «امر تکوینى» و هم «تشریعى» را در بر گیرد و هر دو معنى هدایت در آیه جمع باشد (ر.ک؛ مکارم شیرازی، 1374، ج 1: 441ـ438؛ همان، ج 13: 455 و همان، ج 17: 168ـ167).
آیتالله جوادی آملی نیز امامتی را که در آیة 124 از سورة بقرة برای حضرت ابراهیم جعل شده، به معنای «هدایت باطنی انسانها به ملکوت» میدانند و در حدود صد صفحه به تبیین این نظریّه میپردازند (ر.ک؛ جوادی آملی، 1389، ج 6: 534ـ441). به طور خلاصه، به عقیدة ایشان، هدایت امام در جامة امر الهی و در مصاحبت و کسوت امر الهی است که غیر تدریجی و دفعی بوده است و به جنبة ملکوت مخلوقات مرتبط میباشد: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (یس/ 83ـ82).
در نتیجه، مقصود از عنوان هدایت در آیات مورد بحث، امامت ملکوتی (ایصال به مطلوب) است نه نبوّت و رسالت و هدایت تشریعی (ارائۀ طریق) (ر.ک؛ جوادی آملی، 1389، ج 6: 466 و 462).
2ـ1ـ2) مفسّران اهل سنّت
مفسّران اهل سنّت نیز غالباً در ذیل آیة 124 از سورة بقره به ذکر معنای لغوی «امام» بسنده کردهاند (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.: 85؛ جوهری، 1376ق.، ج5: 1865 و ابنمنظور، 1414ق.، ج12: 24): «الإِمَامُ کُلّ مَنْ اُقْتُدِىَ بِه وقُدِّمَ فى الاُمور»، به این معناکه مردم در پیروی دین خود و بقیة امور به او اقتدا میکنند (ر.ک؛ قرطبی، 1364، ج 2: 107؛ بغوی، 1420ق.، ج 1: 162؛ ابنکثیر، 1419ق.، ج 1: 248؛ ثعلبی، 1422ق.، ج 1: 269؛ ابنعربی، 1422ق.، ج 1: 52؛ طبری، 1412ق.، ج 1: 417 و زمخشری، 1407ق.، ج 1: 184و ج 3: 127). بعضی هم امام را به معنای «نبی» میدانند (ر.ک؛ آلوسی، 1415ق.، ج 1: 374؛ فخر رازی، 1420ق.، ج 4: 37ـ35 و جصاص، 1405ق.، ج 1: 84).
3ـ1ـ2) جمعبندی مفهوم «هدایت به امر»
1ـ تا قبل از علاّمه طباطبائی اغلب مفسّران شیعی آیات مذکور را به معنای مقتدی و پیشوا بودن امام در همۀ امور (دینی و دنیایی) میدانستند.
2ـ علاّمه طباطبائی نظریّۀ جدیدی را در این باره ارائه دادهاند، مبنی بر اینکه امام در کسوت امر الهی به هدایت باطنی ملکوت افراد مستعد میپردازد و آنها را ایصال به مطلوب میکند.
3ـ گروهی از مفسّران اهل سنّت، امام را به معنای «نبیّ» و گروهی نیز به معنای «مقتدی و پیشوای مردم» میدانند. در این بین طبق بررسیهای صورتگرفته کسی در توضیح آیات مذکور به مفهوم هدایت به أمر (طبق نظریّهای که علاّمه طباطبائی ارائه کردهاند،) اشارهای نکرده است.
4ـ طبق آیۀ 124 از سورۀ بقره، امامت، عهد الهی است که به ظالمان نمیرسد: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» و از آنجا که طبق آیۀ 229 از سورۀ مبارکۀ بقره هر معصیتی ظلم محسوب میشود: «وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»، در نتیجه، عهد الهی به غیر معصوم نخواهد رسید و در واقع، به همین علّت است که بشر عادی از داشتن این ویژگی (شأن هدایت به أمر امام) محروم است.
5ـ امام با ویژگیهای منحصر به فرد خود علاوه بر ارائۀ طریق، افراد مستعد را ایصال به مطلوب میکند: «مقام هدایت به أمر ایجاب میکند هر آن که را زمینۀ خیر و نیکی در او فراهم است، دستگیری کند و به کمال برساند، اگرچه زمانی ظالم بوده باشد یا اگر امام ساکن در آن شهر نباشد یا حتّی اگر از دیدگان مردم غایب باشد» (سروری مجد، 1393: 104).
3ـ جامعة آرمانی
آرمانشهر یا مدینۀ فاضله یک خواست و توقّع جهانی بوده که فطرت و سرشت انسانی جویای آن است، به گونهای که همواره فکر اندیشمندان بشری در غرب و شرق از ارسطو و افلاطون، ابنسینا و شیخ اشراق و ... تا به اکنون را به خود مشغول ساخته است.
آرمانشهر نمادی از یک واقعیّت است و «در چنین جامعهای، انسان به دلیل انسان بودن مورد احترام قرار میگیرد و هرگز عوامل محیطی و شرایط زیستی... یا گرایشهای خاص که باعث عقیدهها و باورهای گوناگون میشود یا نسب و حسب، سبب تبعیض در برخورداری از حقوق انسانی و مواهب طبیعی و الهی و ... نمیگردد» (معرفت، 1378: 12). در این جامعه تمام ضوابط و قوانین بر اساس کرامت انسانی پایهریزی شده است. عدالت در تمام شئون اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ... رعایت شده و همچون آبی گوارا در کام تشنۀ مردمان ریخته میشود. در این جامعه، اتّحاد و همبستگی، محبّت و مهرورزی، ایثار و از خودگذشتگی، تعاون و بقیّۀ فضایل و مکارم اخلاقی جریان دارد؛ جامعهای که در آن آسمان و زمین تمام برکات خود را نثار مردمان میکند و مردم در کمال امید، نشاط و شادابی و به دور از هر گونه اسارت روح و روان و جسم، در سرزمینی امن و آباد، به زندگی خود ادامه میدهند و هیچ عاملی به علّت پیشرفت چشمگیر و روزافزون بشر در صنعت و سلامت نمیتواند حیات آنها را تهدید و خللی در نظام توانمند آن جامعه ایجاد کند.
گرایش به عدالت، صلح، امنیّت، دوستی و بقیّۀ فضایل نامبرده، همه از جملۀ امور فطری است که ویژۀ افراد یا گروه خاصّی نیست و مشترک بین تمام انسانها در همۀ قرون و اعصار بوده و هست. بنابراین، هر انسانی فطرتاً و بر اساس نوع آفرینش، به زندگی در چنین جامعهای گرایش و آرزوی تحقّق آن را دارد؛ زیرا میتواند بدون هیچ گونه تبعیض و بیعدالتی، استعداد خود را شکوفا کند و به ثمر برساند.
تاکنون اندیشمندان و مصلحان جهانی تلاش بسیاری برای تحقّق این آرزوی دیرینۀ بشر انجام دادهاند، امّا هیچ یک قادر به تحقّق آن نشدهاند. همچنین، قطبهای قدرتمند جهان نیز نتوانستهاند بر ادّعای خود مبنی بر تشکیل جامعۀ جهانی عاری از ظلم و ستم و سرشار از آزادی، جامۀ عمل بپوشانند. با توجّه به اوضاع کنونی جهان درمییابیم که وضع بیش از اندازۀ قوانین و ضوابط سختگیرانه توسّط سران ملّتها نیز نتوانسته آنها را به این زندگی مطلوب برساند، شاهد آن هم بالا رفتن آمار جُرم و جنایت در کشورهای داعیهدار صلح و عدالت است، بلکه در کنار این قوانین و نظارتها یک هدایت و تربیت دایمی نیز لازم است. واژۀ «تربیت» مشتق از مادّۀ «ربو» به معنای افزونتر و فراتر میباشد (ر.ک؛ فراهیدی، 1409ق.، ج8: 284 و 283؛ جوهری، 1376ق.، ج 6: 2350 و 2349 و راغب اصفهانی، 1412 ق.: 340). ابنمنظور ذیل مادّۀ «ربو» آورده است: «رَبا الشَّیءُ یَرْبُو رُبُوّاً و رِبَاءً: زَادَ وَ نَمَا. وَ أَرْبَیْتُهُ: نَمَّیتُهُ» (ابنمنظور، 1414 ق.، ج14: 304)؛ تربیت یک جریان هدفدار، به معنای رشد دادن و پرورش دادن بوده که از جانب مربّی بر متربّی عرضه میشود، روشن است که برای نیل به مقصود، لازم است مربّی، شناخت، احاطه و اشرافی همه جانبه بر متربّی داشته، وضع مطلوب و هدفی واقعبینانه و قابل دستیابی را ترسیم نماید تا در متربّی ایجاد شوق و انگیزه کند، سپس با توجّه به سطح آمادگی او برنامهای جامع ارائه دهد و با ایجاد تحوّل و رشد، متربّی را به سوی هدف تعیین شده هدایت و ایصال به مطلوب کند.
بنا بر توضیحات ارائه شده، فردی میتواند مردم را به سمت زندگی در چنین جامعهای پیش ببرد که علاوه بر شناخت کامل از انسان و نیازهای او، برنامهای جامع ارائه داده، با نظارت و تربیتی دایمی و همهجانبه سطح درک مردم را در بُعد نظر و عمل بالا برده، با ایجاد بینشی صحیح، مانع از انحراف آنها از مسیر درست شود. در این صورت، دیگر نیازی به وضع قوانین سختگیرانه نیست؛ زیرا اکثر مردم درک بالاتری نسبت به هدف حیات فردی و اجتماعی خود پیدا میکنند و طبق آن و بر اساس فضایل و مکارم اخلاقی به زندگی خود ادامه میدهند.
حال این سؤال پیش میآید که آیا جامعۀ آرمانی، آرزویی دستنیافتنی است؟! در غیر این صورت، چه کسی و با چه پشتوانهای و در چه زمانی این آرزوی دیرینۀ بشر را تحقّق خواهد بخشید؟! چه قدرتی است که بتواند زمینۀ هدایت و تربیتی دایمی را برای مردم به وجود آورد؟! مسلّماً یک بشر عادی قادر به انجام چنین کاری نیست، چراکه در غیر این صورت، حتماً تاکنون این هدف محقّق گشته بود.
همانگونه که گفته شد، «گرایش ذاتی انسان به استقرار امنیّت و عدالت در سراسر جهان برخواسته از فطرت اوست و بر این اساس، ایمان به وجود پیشوا و راهبری به عنوان یک مصلح شایستۀ الهی نیز امری فطری است... همچنین، عقل نیز با درک این حقیقت که هدف والایی که بشریّت به آن چشم دوخته، بدون وجود و حضور پیشوا و رهبری شایسته و دارای صلاحیّت تحقّق نمییابد، به اصل ضرورت امام و مصلح پی میبرد... پیشوا و رهبری که از همۀ کمالات انسانی و فضایل اخلاقی برخوردار بوده تا بتواند فطرت تشنۀ بشری را سیراب سازد» (امامی کاشانی، 1387، ج 1: 88 ـ 86). در این بین، دین مبین اسلام الگویی جامع و کامل را برای تحقّق جامعۀ آرمانی ارائه میدهد که در ادامه به بررسی آن پرداخته میشود.
1ـ3) جامعۀ آرمانیِ اسلامی
آنچه جامعة آرمانی مدّ نظراسلام را از بقیّه متمایز میسازد، نوع جهانبینی و ایدئولوژی آن است. قرآن به عنوان برنامهای جامع برای رسیدن به زندگی و حیاتی طیّبه، از طرف پروردگار که خود خالق انسان است و به تمام نیازهای او آگاهی کامل دارد2، به واسطۀ پیامبران و رسولان برگزیدۀ الهی به مردم عرضه شد3، آنها وظیفۀ انذار و تبشیر، تفسیر قرآن، تعلیم دین به مردم و تزکیۀ آنها را بر عهده داشتهاند4و با تربیت و نظارتی مستمر مردم را به سوی هدف اصلی خلقت هدایت کردهاند، امیر مؤمنان علی(ع) در بخشی از خطبۀ 34 نهجالبلاغه ضمن مشخّص کردن حقوقی که مردم بر والی دارند، میفرماید: «فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیحَةُ لَکُمْ وَ تَوْفِیرُ فَیْئِکُمْ عَلَیْکُمْ وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیْلاَ تَجْهَلُوا وَ تَأْدِیبُکُمْ کَیْمَا تَعْلَمُوا» (نهجالبلاغه/خ 34). همچنین ایشان در بخشهای دیگری از نهجالبلاغه میفرماید: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول» (همان/ خ 1).
جامعة آرمانی مدّ نظر قرآن، آن جامعهای است که در آن فرصت برای تمام افراد جامعه برای نیل به هدف اصلی و نهایی خلقت فراهم شود. با بررسی آیات قرآن، این نتیجه به دست میآید که هدف خلقت انسان چیزی جز کمال حقیقی او نیست و آن هم در گرو معرفت الهی است: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا: خداوند همان است که هفت آسمان را آفرید، و از زمین نیز همانند آنها را؛ فرمان او در میان آنها پیوسته فرود مىآید تا بدانید خداوند بر هر چیز تواناست و اینکه علم او به همه چیز احاطه دارد» (الطّلاق/12).
أمیر مؤمنان علی (ع) در خطبۀ 147 از نهجالبلاغه میفرماید: «فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً (ص) بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّیْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ بِقُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ وَ أَحْکَمَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ ...» (نهجالبلاغه/ 147). همچنین در احادیث قدسی آمده است: «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ أعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِأَعْرَفَ» (ابن أبیالجمهور، 1405 ق.، ج 1: 55؛ مجلسی، 1406 ق.، ج 2: 710؛ همان، ج 8: 162 و همان، ج 84: 199).در واقع، هنگامی که قرآن کریم هدف از خلقت را چنین بیان میکند: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (الذّاریّات/56). به معلولِ هدفِ اصلیِ خلقت، یعنی معرفت الهی اشاره کرده است. بعضی از مفسّران از واژۀ «لِیَعبُدونِ» به «لِیَعرِفُونِ» تعبیر کردهاند (ر.ک؛ میرداماد، 1403 ق.: 21؛ همان، 1405 ق.: 22 و صدرای شیرازی، 1383، ج 1: 182، ج 2: 182 و ج 3: 119). علاّمه طباطبائی در تفسیر این آیه میفرمایند: «وَ لَو کَانَلِلعِبَادَةِغَرَضٌکَالمَعرِفَةِ الحَاصِلَةِ بِهَا وَ الخُلُوصُ لِلَّهِ کَانَ هُوَ الغَرَضُ الأَقصَى وَالعِبَادَةِ غَرَضاً مُتَوَسَّطاً»(طباطبائی، 1417 ق.، ج 18: 386).
روایات معصومین (ع) نیز در این زمینه روشنگر است؛ به عنوان نمونه پیامبر گرامی اسلام (ص) می فرماید: «إِنَّ مِنْدِعَامَةِ الْبَیْتِ أَسَاسَهُ وَ دِعَامَةُالدِّینِ الْمَعْرِفَةُبِاللَّهِ تَعَالَى وَ الْیَقِینُ بِتَوْحِیدِهِ وَ الْعَقْلُ الْقَامِع...» (دیلمی،1412 ق.، ج 1: 169).
توضیح آنکه با تحصیل معرفت الهی ناخودآگاه بندگی خدا نیز حاصل میشود، بلکه این دو لازم و ملزوم و علّت و معلول یکدیگرند و با به وقوع پیوستن علّت، ناگزیر معلول نیز حاصل خواهد شد: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَرَجَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ (ع) عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ» (صدوق، 1385، ج 1: 9 و مجلسی، 1403 ق.، ج 5: 312). اهداف بعثت انبیاء نیز که در قرآن به آن اشاره شده است5، همگی به عنوان عوامل زمینهساز کسب معرفت الهی میباشند که شرایط را برای تحصیل این مهم فراهم میآورند. بنابراین، «هدف اصلی و نهایی جامعة آرمانیِ اسلامی، استکمال حقیقی انسانهاست که جز بر اثر خداشناسی، خداپرستی، اطاعت کامل و دقیق از اوامر و نواهی الهی، کسب رضای خدای متعالی و تقرّب به درگاه او حاصلشدنی نیست» (مصباح یزدی، 1391: 456).
پس از بیان هدف اصلی و نهایی جامعۀ آرمانی، این سؤال مطرح میشود که منظور از معرفت الهی و خداشناسی که کمال حقیقی انسان در گرو آن است، چیست؟ پاسخ این سؤال را امام حسین (ع) در ادامۀ حدیثی که در قسمت قبلی ذکر شد، میفرمایند: «خَرَجَ الْحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ (ع) عَلَى أَصحَابِهِ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیَعرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ استَغْنَوا بِعِبَادَتِهِ عَنْعِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ یَا ابنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی فَمَا مَعرِفَةُاللَّهِ؟ قَالَمَعرِفَةُ أَهلِ کُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یَجِبُ عَلَیهِم طَاعَتُهُ».
به عبارتی، امام (ع) هدف خلقت را معرفت الهی دانستهاند و از آن به معرفت امام هر عصر تعبیر میکنند، توضیح آنکه حیطۀ ذات الهی منطقۀ ممنوعی است که پای عقل و کشف و شهود هیچ انسانی به آن نخواهد رسید؛ زیرا که موجود محدود، قدرت ادراک و شهود وجود نامحدود را ندارد، هرچند که آن موجود انسان کامل باشد، امّا صفات فعل خدا اینگونه نیستند؛ زیرا در رابطۀ با مخلوقات و آفریدههای خدا به وجود میآیند و چون مخلوق محدود است و آن صفات نیز محدودند، قابل شناخت و معرفت میباشند و در برترین شکل خود در وجود انسان کامل هر عصری نمایان می شوند. بنابراین، هر کس خواهان شناخت پروردگار باشد، باید به برترین آیت و نشانۀ او و مظهر صفات فعل او که امام زمان هر عصری است، معرفت و شناخت پیدا کند6. از این رو، امیرمؤمنان علی(ع) میفرماید: «مَا لِلَّهِ آیةٌ أَکْبَرُ مِنِّی» (قمی، 1404 ق.، ج 1: 309 و همان، ج 2: 401 و 132؛ کلینی، 1407 ق.، ج 1: 207 و مجلسی، 1403ق.، ج 23: 206)؛ زیرا انسان کامل هر عصری آیینۀ تمامنمای خداوند است، او خلیفۀ الهی و وجهالله الأعظم روی زمین است؛ او چشم بینای خدا، زبان گویای او، سبب اتّصال آسمان و زمین و مجرای فیض الهی برای تمام مخلوقات است7، او حجّت خداست: «عَنْ أَسْوَدَ بْنِ سَعِیدٍ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ (ع) فَأَنْشَأَ یَقُولُ ابْتِدَاءً مِنْهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ أَسْأَلَهُ نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ بَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ لِسَانُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ وَ نَحْنُ عَیْنُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وُلَاةُأَمْرِ اللَّهِ فِی عِبَادِهِ: أسود بن سعید گوید: نزد امام صادق (ع) بودم، بىآنکه پرسشى کنم، آغاز سخن کرد و فرمود: ما حجّت خداییم، ما بابالله هستیم، ما لسانالله هستیم، ما وجهالله هستیم، ما عینالله هستیم در میان آفریدگانش و ماییم والیان امر خدا در میان بندگانش» (کلینی، 1407 ق.، ج 1: 145 و 143؛ قمی، 1404 ق.، ج 1: 377؛ صفّار، 1404 ق.، ج 1: 66 و 65 و 61 و صدوق، 1398 ق.: 151 و 150).
خداوند متعال از ابتدا انسان را برای زندگی در جامعهای با صفات مذکور خلق فرمود و با فرستادن پیامبران و انبیاء، راه رسیدن به این جامعه را نیز به آنها نشان داد8، ولی مردم با اختیار سوء و نپذیرفتن هدایت تشریعی که ناشی از ضعف در حیطۀ عقل نظری و عقل عملی آنها بوده، تشکیل این حکومت و جامعة آرمانی را به تعویق انداختند تا اینکه با بعثت آخرین پیامبر(ص) و نزول آخرین کتاب آسمانی خداوند، کاملترین برنامه را برای رسیدن به این جامعه ارائه کرد. با رحلت پیامبر گرامی اسلام (ص) درهای نبوّت برای همیشه بسته شد، امّا مسلّماً جهان بشریّت از آن به بعد نیز برای فهم و تفسیر صحیح قرآن ـ این برنامۀ جامع زندگی ـ و عمل بدان به راهنما نیاز خواهد داشت. در این زمینه، آیات و روایات فراوانی هست که هادیان بعد از پیامبر را مشخّص کردهاند (آیة ولایت، آیة تطهیر، حدیث غدیر، حدیث لوح، حدیث منزلت)، خداوند در سورۀ رعد میفرماید: «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ: تو فقط بیمدهندهاى و براى هر گروهى هدایتکنندهاى است» (الرّعد/ 7). روایاتی که در تقسیر این آیه وارد شده ( ر.ک؛ طباطبائی، 1417 ق.، ج 11: 328 و 327)، حاکی از آن است که مقام انذار مخصوص وجود مقدّس پیامبر اکرم(ص) و هدایت بعد از ایشان نیز به عهدۀ علی (ع) و امامان معصوم از نسل ایشان است: «عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِاللَّهِ (ع) إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِ قَوْمٍ هادٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) الْمُنْذِرُ وَ عَلِیٌّ الْهَادِی یَا أَبَامُحَمَّدٍ هَلْ مِنْ هَادٍ الْیَوْمَ؟ قُلْتُ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا زَالَ مِنْکُمْ هَادٍ مِنْ بَعْدِ هَادٍ حَتَّى دُفِعَتْ إِلَیْکَ فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّهُ یَا أَبَامُحَمَّدٍ، لَوْ کَانَتْ إِذَا نَزَلَتْ آیَةٌ عَلَى رَجُلٍ ثُمَّ مَاتَ ذَلِکَ الرَّجُلُ مَاتَتِ الْآیَةُ مَاتَ الْکِتَابُ وَ السُّنَّةُ وَ لَکِنَّهُ حَیٌّ یَجْرِی فِیمَنْ بَقِیَ کَمَا جَرَى فِیمَنْ مَضَى: ابوبصیر گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» یعنى چه؟ فرمود: اى ابامحمد، رسول خدا (ص) بیمدهنده است و على (ع) رهبر بود. بگو بدانم امروز هم رهبرى هست؟ گفتم: آرى قربانت شوم، همیشه از خانوادة شما رهبرى پس از رهبرى بوده تا نوبت به شما رسیده است. فرمود: اى ابامحمد، خدایت رحمت کناد. اگر چنان بود که آیهاى درباره مردى نازل مىشد و چون آن مَرد مىمرد، آن آیه هم مىمُرد و تمام مىشد که قرآن مرده بود و تمام شده بود، ولى باید قرآن در آنچه مىماند و مىپاید، زنده و مجرى باشد، چنانچه در آنچه گذشته، زنده و مجرى بوده است» (کلینی،1407 ق، ج1: 192 و 191؛ صدوق، 1395 ق، ج2: 667؛ صدوق، 1376 ش: 276؛ حویزی، 1415 ق،ج2: 483؛ بحرانی، 1374 ش ،ج3 : 227 و 226؛ صفار، 1404 ق.، ج 1: 31 ـ 29 و مجلسی، 1403 ق.، ج 2: 279 و...). افرادی که با صبر و یقین9از آزمایشهای الهی سربلند بیرون آمدهاند و بدین واسطه مورد اصطفای الهی10قرار گرفتهاند و منصوب پروردگارهستند، دارای عصمت هستند11و علم ایشان نشأت گرفته و متّصل به علم الهی میباشد12و خداوند ایشان را مفترض الطّاعه13قرار داده است.
وجود چنین شخصیّتی از بزرگترین مظاهر لطف، عنایت و رحمت خداوند(ر.ک؛ طوسی،1407ق.:223ـ221) در امر هدایت تشریعی و تکوینی بشر به سوی سعادت و کمال حقیقی است؛ زیرا انسان به تنهایی و فقط با کمک نیروی عقل و فطرت نمیتواند این مسیر را طی کند و سالم به مقصد برسد. از این رو، در هر عصری نیاز به شخصی الهی با ویژگیهای مذکور دارد تا علاوه بر ارائۀ طریق، دست او را گرفته و ایصال به مطلوب کند. بنابراین، امام هم مثل یک رسول و پیامبر الهی به هدایت (تشریعی) مردم میپردازد (ارائۀ طریق)، امّا همانگونه که در بخش پیشین اشاره شد، دلیل برتری مقام امامت آن است که خدای متعال علاوه بر امکان هدایت تشریعی و ارائۀ طریق، مقامی را برای امام جعل کرده که بر اساس آن میتواند در کسوت امر الهی به هدایت باطنی ملکوت افراد مستعد که زمینۀ خیر و نیکی در آنها فراهم است، بپردازد و آنها را ایصال به مطلوب کند.
4ـ نقش هدایت به أمر در شکلگیری جامعة آرمانی
در طول تاریخ، خصوصاً دورۀ معاصر، شخصیّتهای بزرگی همچون آیتالله بروجردی (ره)، امام خمینی (ره) و... ظهور کردهاند که رهبری و زعامت مردم را در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی و مذهبی یا هر سه برعهده داشتهاند، امّا هیچ یک موفّق به تشکیل جامعهای با ویژگیهای ذکر شده نشدند و فعّالیّتهای آنها تنها به عنوان عامل زمینهساز برای تشکیل این جامعه بوده است. همانگونه که پیشتر گفته شد، این هدف تنها از عهدۀ فردی منصوب پروردگار که از خطا و اشتباه مصون است و علم او وابسته به علم الهی است و توانایی تربیت و هدایت دایم خلایق را دارد برمیآید. طبق روایات، امام (ع) معلّم همۀ خلائق و عالِمی است که علم او متّصل به علم الهی است. در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام (ص) آمده است: «همانا علما شبیه فرشتگانند14. امام سجّاد (ع) در توضیح این عبارت میفرماید: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ فَبَدَأَ بِنَفْسِهِ وَ ثَنَّى بِمَلَائِکَتِهِ وَ ثَلَّثَ بِأُولِی الْعِلْمِ الَّذِینَ هُمْ قُرَنَاءُ مَلَائِکَتِهِ وَ سَیِّدُهُمْ مُحَمَّدٌ (ص) وَ ثَانِیهِمْ عَلِیٌّ (ع) وَ ثَالِثُهُمْ أَهْلُهُ وَ أَحَقُّهُمْ بِمَرْتَبَتِهِ بَعْدَهُ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ أَنْتُمْ مَعَاشِرَ الشِّیعَةِ الْعُلَمَاءُ بِعِلْمِنَا تأولون [تَالُونَ لَنَا] مَقْرُونُونَ بِنَا وَ بِمَلَائِکَةِ اللَّهِ الْمُقَرَّبِین...» (مجلسی،1403ق.، ج1: 180).
همچنین امام باقر (ع) میفرماید: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا لَنْ تَجِدَا عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً یَخْرُجُ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ» (صفّار،1404ق.، ج 1: 10 و مجلسی،1403ق.، ج 2: 92).
طیق روایات وارده پیامبر گرامی اسلام معلّم اوّل است، «گرچه معلّم حقیقی و بالذّات، خداوند سبحان است که «عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ» (العلق/5)، و غیری در قبال او نیست که علمآفرین باشد، چون (هُوَ الأوّلُ و الآخِرُ..) (الحدید/3)، لیکن در جهان امکان، معلّمهای متعدّدی هستند که بعضی از آنان معلّم اوّلاَند و برخی معلّم دوم و ...، و آنچه بین اهل نظر دارج است، آن است که ارسطو را معلّم اوّل و فارابی را معلّم ثانی و... مینامند، ولی آنچه بین اهل تحقیق رایج است، آن است که پیامبر اکرم(ص) را معلم اوّل و علیّ بن ابی طالب(ع) را معلّم ثانی و ... میدانند. بنابراین، باید راهی را پیمود که راهنمای او، معلّم اوّل و معلّم ثانی باشند که اینان پدران روحانی جوامع بشری و امّت اسلامی هستند؛ «...أَنَا وَ عَلِیٌّ اَبَوا هَذِهِ الاُمَّةِ... من و علی پدران این امّت هستیم» (صدوق، 1395ق.، ج 1: 261) و آنچه از اینان فرا گرفته میشود، همان میراث علوم الهی ایشان است که «العُلماء ورثةُ الأنبیاء...: علما ارثبرندگان انبیاء هستند» (کافی،1407ق.، ج 1: 32) » (جوادی آملی،1386، ج 5: 196 و 194)؛ «همة فرشتگان شاگردان انسان کاملاَند. انسان کامل گزارشگر و معلّم همة فرشتگان است و اوست که «بِبَقَائِهِ بَقِیَتِ الدُّنْیَا وَ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاء» (مجلسی، 1423ق.: 423). امروز در همة عالم، انسان کاملی جز حجةبن الحجج البالغة، ولیّ عصر (عج) وجود ندارد و او معلّم ملائکه و خلیفةالله بر همۀ عالَم است» (همان، 1387: 32).
همچنین خداوند در آیۀ 113 از سورۀ مبارکۀ نساء خطاب به نبیّ گرامی اسلام (ص) میفرماید: «...وَأَنزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا» و دربارۀ فرزندان ابراهیم (ع) در آیۀ 54 از همین سوره میفرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَآ آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُلْکًا عَظِیمًا». بنابراین، طبق توضیحات داده شده تنها پیامبر و اهل بیت ایشان هستند که قادر به تشکیل جامعهای آرمانی میباشند. آنان علاوه بر داشتن ویژگیهای انبیاء و رسولان از هدایت به امر برخوردارند. از این جهت، قادر به نظارت و تربیت و هدایت دایمی خلایقاَند. در واقع، امام (به اذن الهی) عالم به نفوس مستعدّی است که ابتدائاً لیاقت خود را نشان داده، هدایت تشریعی را پذیرفتهاند و بر اساس آن عمل کردهاند. امام آنها را به وسیلة امر الهی (هدایت به أمر) به درجات و مقاطع بالاتری از حیات طیّبه هدایت میکند و سالم به مقصد مطلوب میرساند تا این فرد به علم و عمل صائب دست پیدا کند و به آمادگی خود و جامعه و زمینهسازی برای شکلگیری آن مدینۀ فاضله بپردازد. آنچه که تاکنون از نقش امام در تحقّق جامعۀ آرمانی بیان شد، «زمانی به فعلیّت خواهد رسید که جامعه اعتقاد راسخ به آن داشته باشد و مشتاقانه از فرمانها و سیرۀ امام پیروی کند... اگر امام تمام مجاهدت خود را برای تحقّق چنین جامعهای به کار بندد، امّا اطاعت محض مردم را در پی نداشته باشد، به هدف نمیرسد» (سروری مجد، 1393: 243).
نتیجهگیری
تشکیل جامعۀ آرمانی نیازمند یک زمینهسازی، هدایت و تربیتی دایمی و مستمر است که از عهدۀ بشر عادی برنیامده، بلکه باید پیشوا و رهبری که از همۀ کمالات انسانی و فضایل اخلاقی برخوردار است، این وظیفه را به عهده گیرد تا بتواند فطرت تشنۀ بشری را سیراب سازد. از منظر دین اسلام، چنین فردی امام زمان هر عصری است که میتواند ملکوت افراد را با هدایت باطنی خود در کسوت امر الهی به سوی کمال حقیقی و رستگاری، هدایت و ایصال به مطلوب کند و آنان را به سوی زندگی در جامعهای آرمانی و حیاتی طیّبه رهنمون شود. البتّه باید در نظر داشت که تنها پذیرش این اصل، تأثیر چندانی در شکلگیری جامعۀ آرمانی نخواهد داشت و این عقیده باید از بُعد اندیشه و نظر عبور کند و وارد بُعد انگیزه و عمل شود. تنها در این صورت است که میتوان امید داشت آرزوی دیرینۀ اصلاح جهانی، صورتی عینی و واقعی پیدا کند.
پینوشتها
1ـ «من سلک مسلک المعصیة و اجتاز للضلال جازاه الله ذلک، و من رکب سبیل الطاعة و اختار الهدى جازاه الله ذلک ...بالإضلال و الهدایة ما هو على سبیل المجازاة لا الضلال و الهدى الابتدائیان فإن الجمیع على هدى فطری فالذی یشاء الله ضلاله فیضله هو من اختار المعصیة على الطاعة من غیر رجوع و لا ندم، و الذی شاء الله هداه فهداه هو من بقی على هداه الفطری و جرى على الطاعة أو تاب و رجع عن المعصیة صراطا مستقیما و سنة إلهیة و لن تجد لسنة الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا» (طباطبائی، 1417 ق.، ج 12: 336)
2ـ «إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیم» (آلعمران/51)؛ «وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى» (البقره/ 120).
3ـ «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِین» (آلعمران/33)؛ «قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِین» (الأعراف/ 144)؛ «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِین» (البقره/ 130) و... .
4ـ «کَما أَرْسَلْنا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون» (البقره/151)؛ «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین» (آلعمران/ 164)؛ «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین» (الجمعه/2)؛ «وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ إِلاَّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون» (النّحل/64) و «... ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ» (الحشر/7).
5ـ«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط» (الحدید/25)؛ «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین» (الجمعه/2؛ البقره/151 و آلعمران/164).
6ـ در زیارت جامعۀ کبیره میخوانیم: «السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّه...» (کلینی، 1407 ق.، ج 4: 579 و صدوق، 1413 ق.، ج 2: 608 و...).
7ـ در زیارت أمیرالمؤمنین میخوانیم: «...السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَابَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا عَیْنَ اللَّهِ النَّاظِرَةَ، وَ یَدَهُ الْبَاسِطَةَ، وَ أُذُنَهُ الْوَاعِیَةَ، وَ حِکْمَتَهُ الْبَالِغَةَ، وَ نِعْمَتَهُ السَّابِغَةَ...» (ابنمشهدی، 1419ق.: 217؛ صدوق، 1398 ق.: 167؛ مجلسی، 1403 ق.، ج 97: 305 و...). همچنین در دعای ندبه میخوانیم: «أَیْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِی مِنْهُ یُؤْتَى أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ تَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیَاءُ، أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ...» (ابنطاووس، 1409 ق.، ج 1: 297؛ مجلسی، 1403 ق.، ج 99: 107 و..).
8ـ «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ الْمَقْدِرَةِ.... وَ لَمْ یُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ أَوْ کِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ...» (نهجالبلاغه/خ 1).
9ـ «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون» (السّجده/ 24).
10ـ «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ * شاکِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیم» (النّحل/ 121و 120).
11ـ «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِین (البقره/ 124)؛ «...إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا» (الأحزاب/ 33).
12ـ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُم...» (الأنفال/ 24) / «... وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاء...» (آلعمران ، 179)
13ـ «إنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون» (المائده/ 55)؛ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً» (النّساء/ 59).
14ـ «إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا خَرَجَ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ نَادَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ فَوْقِ الْعَرْشِ مَرْحَباً بِکَ یَا عَبْدِی أَتَدْرِی أَیَّ مَنْزِلَةٍ تَطْلُبُ وَ أَیَّ دَرَجَةٍ تَرُومُ تُضَاهِی مَلَائِکَتِی الْمُقَرَّبِینَ لِتَکُونَ لَهُمْ قَرِیناً لَأُبَلِّغَنَّکَ مُرَادَکَ وَ لَأُوصِلَنَّکَ بِحَاجَتِک» (مجلسی، 1403ق.، ج 1: 180).