مقدّمه
از زمانی که پروتاگوراسِ سوفیست در قرن پنجم پیش از میلاد میگفت: انسان معیار همة اشیاء است، سپس مطرح شدن نظر سقراط مبنی بر شناخت خویشتن و علاقهمندی نوع بشر به کیهانشناسی جهت شناخت و فهم جهان و به دنبال آن خداشناسی و انسانشناسی در یونان و روم باستان و همراه با تعلیمات فیثاغورث، افلاطون و نوافلاطونیان، مبنی بر نداشتن قلمرو مستقل برای آدمی و تحت تأثیر بودن وی و سرنوشت او از عوالم آسمانی، تا برتری خداشناسی بر کیهانشناسی در قرون وسطی و مطرح ساختن سقوط و هبوط بشر بر زمین جهت شناسایی خداوند و اطاعت اوامر او و در پی آن ظهور اومانیسم یا انسانمداری در دورة رنسانس و توجّه به آزادی و حیثیّت انسانی که معلول رفتار سلطهای اولیای دین و عالمان الهیّات و فلسفة قرون وسطایی بود، تا قرن شانزدهم که میشل دو مونتنی، نخستین کوشش فلسفی را در تأمّلات انسانشناختی عرضه میدارد، کوششی که در آن انسان مرکزیّت یافته باشد و جنبههای گوناگون وجود او با روحیهای از پژوهش تجربی و آزاد از همة رشتههای پیوسته به امور جزمی وارسی میشود، انسانشناسیی که به خود انسان باز میگردد و تقدّم را به آن حقیقتی میدهد که در باطن اوست، تا قرن هجدهم که انسانشناسی شاخهای از فلسفه شده که با علوم انسانی پیوند نزدیک دارد و میکوشد تا معلومات عینی جدید گرد آمده دربارة انسان را با ارزشهایی که شعور انسانی را تشکیل میدهد، ارتباط دهد، در هر دوره با گذشت زمان و پیشرفت آگاهی، انسانشناسی رهیافتهای خود را به انسان، چندجانبه نموده، وسعت بخشیده و کوشیده است تا دادههای علوم دیگر را به ضرورت در رهیافت خود نسبت به انسان وارد سازد، بهطوریکه متفکّران عصر روشنگری غیر از اینکه انسان را جانوری در میان جانوران مطرح ساختند، این مسأله را کشف نمودند که انسان تنها یک موجود طبیعی نیست، بلکه یک موجود فرهنگی نیز هست. در قرن نوزدهم و پس از آن به دنبال پیشرفت سریع علوم مختلف، معرفت انسان به خود دچار نوعی هرج ومرج شد؛ زیرا علوم پدید آمده نمیتوانستند انسان را در کلّیّت او یا به صورت جامع ببینند و بشناسند و انسانشناسی فلسفی، درمانی برای این هرج و مرج معرفتشناسی عنوان شد. در این علم چنین مطرح میشد که در انسانشناسی از کوشش علمی چارهای نیست، ولی تفکّر فلسفی، هم پیش از کار علمی و هم پس از آن جایگاه خود را دارد و باید به نتایج برخاسته از علوم نظم دهد و آنها را با ماهیّت عینی ـ ذهنیِ راستین انسان، منطبق نماید (ر.ک؛ حلبی، 1371). در واقع، هیچ کدام از اندیشههای فیلسوفان و نظریّهپردازانی چون مارکس، فروید، اسکینر، سارتر، لورنز و ... انسان را تمام قامت معرّفی ننمودهاند که این امر به دلیل عدم شناخت صحیح، جامع و همهجانبة آنها از انسان بوده است، به این دلیل که بحث دربارة انسان همواره مستلزم حضور خود او در کانون این مطالعه است و انسان هرگز نمیتواند خود را حتّی به لحاظ فلسفی، موضوعی مستقل برای مطالعه قرار دهد و به صورت صحیح و همهجانبه بشناسد. هرچند نظرات این اندیشمندان حاوی حقایقی هم میباشد، بهطوریکه هم محیطگرایی مارکس و اسکینر، هم غریزهگرایی فروید و لورنز و هم توجّه سارتر به آزادی و انتخابگری، همه مصالحی هستند که در بنا کردن طبیعت انسان به آنها نیاز است، البتّه نه به کیفیّت و غلظتی که صاحبان این آرا بیان نمودهاند. همچنین است اهمیّت عقل و برقراری اعتدال میان قوای نَفس در اندیشة افلاطون و مسألة هویّت الهی انسان در مسیحیّت (استیونسن، 1368: 216ـ215 و دیرکس، 1380: 8). به عبارت دیگر، با توجّه به اینکه هر انسانی خود مخلوق است، علم و معرفت او نسبت به خویشتن ناچیز، بلکه ناقص و عاری از کمال است. همانطور که بهترین روش برای شناخت هر پدیدهای احاطة کامل بر ابعاد مختلف آن پدیده است، در مورد انسان نیز چنین است و دستیابی به احاطة کامل و بدون نقص، تنها در پرتو وحی الهی امکانپذیر است.
وحی که با واژة «إقرأ» آغاز شده، واژة پُر فسونی است که کلید فهم همة علوم و فنون و معارف بشری را در خود گرد آورده است. «إقرأ» یعنی «بخوان»؛ یعنی رموز آسمان و زمین را کشف کن؛ یعنی از اسرار انواع حیوانات و انسان پرده گشایی کن. در پرتو این نور است که تاریکی شب، روز میشود و تفاوت سخن متعالی و جامع از گفتههای نازل دیگران مشخّص میشود که «همه گویند و سخن گفتن قرآن دگر است» (ز.ک؛ فولادوند، 1381: 23). تصویر قرآن از انسان، تصویری کاملاً خدامحور است. انسان تنها در این رابطة استعلایی از سایر موجودات طبیعی جدا میشود وگرنه آنجا که او به خود واگذاشته شود، موجودی است آفریده از خاک (غافر/ 67)، و گِل (السّجده/ 7) که ناتوان آفریده شده (الرّوم/ 54)، ناسپاس (یونس/ 12و 23) و ستمکار و نادان (الأحزاب/ 72) است. برای آنکه این پیوند استعلایی انسان برقرار شود و او مقام رسالت مقدّس خود را بیابد، نیاز به یادآوری پندارة خدامحوری در همة اجزاء، در تمامی فضا و تمامی زمان انسانی میباشد (ر.ک؛ فکوهی، 1382: 36).
اهمیّت موضوع مورد بحث در این مقاله نیز در این حدّ است که هر بحثی که عالمان و عارفان اسلامی در باب انسان نمودهاند، در حقیقت، مربوط به انسان کامل است. انسانی که جامع همة عوالم الهی و کَونی، از کلّی و جزئی، بوده، کتابی است جامع کُتُب تکوینی الهی و چنین گفتهاند که انسان کامل از حیث روح و عقل خویش کتابی است عقلی که به أُمّالکتاب موسوم است، از حیث قلب خود کتاب لوح محفوظ و از لحاظ نَفْس، کتاب محو و اثبات است. انسان کامل صُحُف مکرّمة بلندمرتبة پاکیزهای است که جز پاکشدگان از حجابهای ظلمانی او را لمس نکرده است و اسرار آن را در نمییابند (ز.ک؛ حلبی، 1371: 97). مشخّص است که چنین انسانی، انسان متعالی و ربوبی است که راه رسیدن به این مقام و شناسایی مسیر برای او جز در پرتو کلام وحی الهی میسّر نمیگردد. به همین منظور، این مقاله در نظر دارد با استفاده از کلام وحی الهی، قرآن کریم، و استفاده از تفاسیر اندیشمندان اسلامی به تعریف جامع و کاملی از انسان متعالی مورد نظر قرآن بپردازد و در این راستا، به سؤالات زیر پاسخ دهد:
1ـ ویژگیهای آفرینش انسان چیست و آیا این ویژگیها مختصّ آفرینش انسان است یا موجودات دیگر را هم شامل میشود؟
2ـ اوصاف انسان در قرآن چیست؟
3ـ انسان متعالی از منظر قرآن چگونه انسانی است؟
4ـ عوامل و موانع دستیابی انسان به مقام تعالی چه عواملی هستند؟
آفرینش انسان و ویژگیهای خاصّ او در قرآن
قبل از خلقت انسان، خداوند موجودات بسیاری را آفریده بود. این موجودات به دو دسته تقسیم میشدند: موجودات مجرّد مانند فرشتگان و جنّیان و موجودات مادّی مانند حیوانات و دیگر موجودات دنیای مادّه. آفرینش انسان، امری عظیم بود که قرآن حتّی فرشتگان را از درک آن ناتوان میداند. انسان موجودی مرکّب از مادّه و معناست. جسم خاکی او از عالم مادّه و روح او که به فرمودة قرآن از روح خدا نشأت گرفته، به عالم مجرّدات مربوط است. برای آفرینش انسان در قرآن ویژگیهای زیر مطرح شده است:
1ـ خداوند متعال دربارة آفرینش هیچ موجودی جز انسان، اعلام قبلی نفرموده است و امر خلقت او را با فرشتگان در میان ننهاده است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1390: 16): «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ: هنگامى که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در روى زمین جانشینى [= نمایندهاى] قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آیا کسى را در آن قرار مىدهى که فساد و خونریزى کند؟! (زیرا موجودات زمینى دیگر که قبل از این آدم وجود داشتند نیز به فساد و خونریزى آلوده شدند. اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است،) ما تسبیح و حمد تو را بهجا مىآوریم و تو را تقدیس مىکنیم. پروردگار فرمود: من حقایقى را مىدانم که شما نمىدانید» (البقره/30).
آیاتی چون (ص/ 71 و 72) و (الحجر/ 28و 29) نیز به این اعلام قبلی خداوند به فرشتگان، اشاره میکند و بیان میدارد که من بشری از گِل خواهم آفرید، سپس چون او را کاملاً درست نمودم و از روح خود در او دمیدم، بر او سجده کنید. این مسأله هم تفاوت در خلقت و هم اهمیّت خلقت انسان را مشخّص میسازد.
2ـ نوع انسان (البتّه نه تمامی انواع انسانها که حتّی شامل سایر ادوار بشریّت هم بشود، بلکه نوعی که فعلاً در روی زمین زندگی میکند)، نوعی نیست که از تکامل موجودات دیگر به وجود آمده باشد، بلکه نوعی است مستقل که خدای متعال او را بدون الگو از موادّ زمین آفرید (ر.ک؛ طباطبائی، 1378، ج2: 169ـ 168). در قرآن کریم بیان شده که انسان را از دو مبدأ آفریده شده است؛ خاک یا گِل و گاهی حماءِ مَسنون و صَلصَال که مبدأ مادّی است و جسم او را شامل میشود و مبدأ ماورای طبیعی که همان روح الهی است و روح انسان را شامل میشود (ر.ک؛ جوادی آملی، 1390: 16 و طباطبائی، 1378، ج 17: 342 و ج 12: 228 ـ 226): «...إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِینٍ: و به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بشرى را از گِل مىآفرینم» (ص/71)؛ « وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ * فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ: و (به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بشرى را از گِل خشکیدهاى که از گِل بدبویى گرفته شده، مىآفرینم. * پس هنگامى که کار آن را به پایان رساندم و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگى براى او سجده کنید» (الحجر/29 و 28).
تأکید و صراحت قرآن کریم به این امر، دو بُعدی بودن وجود انسان، مادّی و معنوی، جسمی و روحی را مشخّص میسازد و بر تمام نظریّات که انسان را فاقد روح و بُعد معنوی میدانند، خطّ بطلان میکشد.
3ـ تطوّرات آفرینش انسان سه مرحله داشته است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1390: 20) که عبارتند از:
الف) مرحلهای که انسان اصلاً شیء نبوده است: «قَالَ کَذَلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئًا: فرمود: چنین است و پروردگارت این گونه گفته (و اراده فرموده) که این بر من آسان است و قبلاً تو را آفریدم، در حالى که چیزى نبودى» (مریم/9)؛ «أَوَلَا یَذْکُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ یَکُ شَیْئًا: آیا انسان به خاطر نمىآورد که ما پیش از این او را آفریدیم، در حالى که چیزى نبود؟!» (مریم/67).
خداوند حکیم، هنگامی که عدّهای دربارة معاد با شگفتی میپرسند که آیا زنده کردن دوبارة مردگان امکانپذیر است، به آنها یادآوری میفرماید که تو را در حالی که چیزی نبودی، آفریدم.
ب) مرحلهای که انسان شیء بوده، اما نامور نبوده است: «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا: آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود؟!» (الإنسان/1).
کلمة «حین» در این آیه به معنای قطعة محدودی از زمان، چه کوتاه و چه طولانی، است و کلمة «دهر» به معنای زمانی ممتدّ و طولانی و بدون حدّ است؛ زمانی که ابتدا و انتهای آن مشخّص نیست. عبارت «شَیئاً مَذکُوراً» در این آیه نشاندهندة این است که انسان چیزی نبوده که با ذکر نامش جزء مذکورات باشد؛ مثلاً چیزی در مقابل زمین، آسمان، خشکی و تری بوده باشد و به این جهت، نامی از او در میان نبود. به عبارتی، چون انسان هنوز خلق نشده بود، پس موجود هم نبود و نامی هم نداشته است (ر.ک؛ طباطبائی، 1378، ج 20: 193).
ج) مرحلهای که «شیءِ قابل ذکر» شده است. خداوند متعال در آیات مختلفی این مطالب را به انسان یادآوری میکند و میفرماید آیا انسان به یاد نمیآورد که قبلاً چیزی نبوده است؟ تذکّر و یادآوری به این معناست که انسان به خاطر آورد، فراموش نکند و غفلت نورزد که پس از فرمان «کُنِ» خالق حکیم از علم حضرت حق به عین آمده است و وجود یافته: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ: فرمان او چنین است که هرگاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مىگوید: «موجود باش!» و آن نیز بىدرنگ موجود مىشود» (یس/82). به علّت اینکه خود انسان به چیزی نبودن عینی خویش علم داشته، این سخن قرآن که «مگر یادتان نیست»، برای غفلتزدایی و یادآوری انسان است و اکنون که موجودی به اسم انسان شده، به خاطر امر خالق مهربان است.
تطوّرات ذکر شده در قرآن کریم در طیّ آفرینش انسان، تمایز و اهمیّت این آفرینش را در عالم هستی نمایان ساخته است و چنین یادآور میشود که آفرینشی با این اهمیّت ویژه قطعاً هدفی ویژه را نیز در پی دارد.
4ـ انسان دارای فطرت است؛ فطرتی حقیقتطلب که راهنمای طیّ مسیر او به سوی الله است. فطرت سرشتی ویژه و آفرینشی خاص، و با طبیعت و غریزه متفاوت است. فطرت همان بینش شهودی انسان به هستی محض و گرایش آگاهانه نسبت به مدبّر هستی است که حقیقت آدمی به آن سرشته شده است و جان انسانی به آن شیوه خلق گردیده است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ: پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن. این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده است؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آیین استوار، ولى اکثر مردم نمىدانند» (الرّوم/30).
تمامی انکارها، تردیدها و انحرافات به دلیل عدم حرکت آدمی بر اساس فطرت الهی خویش است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1390: 121ـ119 و مطهّری، 1373: 9). بر اساس این آیة شریفه، حرکت بر اساس فطرت، همان دین قیّم است که خداوند متعال آدمی را بر این شیوه خلق نموده است. این ویژگی در میان موجودات جهان آفرینش مختصّ انسان است و چنین موهبتی (فطرت) را خالق حکیم به موجود دیگری ارزانی نداشته است.
5ـ وجود روحی الهی در سرشت انسان از ویژگیهای آفرینش این مخلوق است. انسان ترکیبی از طبیعت و ماورای طبیعت است که طبیعت همان جسم و بدن مادّی او و ماورای طبیعت همان روح و جان الهی اوست (ر.ک؛ مطهّری، 1373: 9): «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِینٍ * ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَّا تَشْکُرُونَ: او همان کسى است که هر چه را آفرید، نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد. * سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچیز و بىقدر آفرید. * سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خویش در وى دمید و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، امّا کمتر شکر نعمتهاى او را بهجا مىآورید» (السّجده/9ـ7).
وجود روح الهی است که به وجود آدمی ارزش و اصالت میبخشد و تفاوت او را با موجودات دیگر آشکار میسازد. در واقع، عظمتی که هر انسان میتواند به آن دست یابد، به علّت وجود روح الهی است نه جنبة مادّی وی، و دارا بودن روح الهی سبب تعالی انسان و رسیدن او به مقام قرب الهی میشود.
6ـ قدرت اختیار در انسان یکی از ویژگیهای منحصر به فرد اوست که از طرف خالق متعال به او ارزانی شده است (ر.ک؛ مطهّری، 1373: 10): « إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا: ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس» (الإنسان/3)
کلمة «شکر» که در آیة شریفه آمده است، به معنای آن است که نعمت داده شده از طرف منعم (خدا) را خالص برای خدا به کار ببری و کفر درمقابل شکر قرار دارد و کفران نعمت استفادة نادرست از نعمت است. تعبیر «إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کُفُورا»، بر این مطلب دلالت دارد که راهی که خدا به آن هدایت کرده، راهی اختیاری است و شکر و کفری که مترتّب بر این هدایت است، در حیطة اختیار انسان قرار گرفته است؛ زیرا هر فردی به هر یک از آن دو میتواند متّصف شود (ر.ک؛ طباطبائی، 1378ج 20: 196ـ 195). وجود قدرت اختیار در انسان است که مسألة حقّ و تکلیف را مطرح ساخته است و در ادامة مسیر پاداش و عِقاب را برای او به دنبال دارد که در صورت عدم وجود اختیار، وجود حساب و کتاب و بهشت و جهنّم معنایی نخواهد داشت. قدرت اختیار و انتخاب در مورد انسان به حدّی است که خداوند متعال حتّی در پذیرش دین نیز او را آزاد و مختار قرار داده است و در آیة 256 از سورة بقره فرموده است: «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ: در قبول دین، اکراهى نیست؛ (زیرا) راه درست از راه انحرافى روشن شده است. بنابراین، کسى که به طاغوت [= بُت و شیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیرة محکمى چنگ زده است که گسستن براى آن نیست و خداوند، شنوا و داناست».
7ـ از دیگر ویژگیهای وجود انسان، وابستگی او به اسباب و عوامل است، بهطوریکه به موجب این نیاز زندگی اجتماعی دارد و به طور طبیعی باید در میان همنوعان خود زیست نماید و به آنها احتیاج دارد. همچنین به دلیل ماهیّت اجتماعی زندگی انسان، وی به سایر اسباب دنیای مادّی نیز محتاج است و برای رسیدن به اهداف متنوّع خود از آنها کمک میگیرد. توجّه به آیة 13 از سورة حجرات مشخّص میسازد که اجتماعی بودن انسان در متن خلقت و آفرینش او پیریزی شده است: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. خداوند دانا و آگاه است».
همچنین، در آیة 54 از سورة فرقان، رابطههای سببی و نسبی را که مایة پیوند افراد و پایة بازشناسی آنهاست، به عنوان طرحی در متن خلقت برای حکمت و غایتی کلّی قرار داده شده است، عنوان نموده است: «وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا وَکَانَ رَبُّکَ قَدِیرًا: او کسى است که از آب انسانى را آفرید. سپس او را نسب و سبب قرار داد (و نسل او را از این دو طریق گسترش داد) و پروردگار تو همواره توانا بوده است».
آیة 32 از سورة زخرف نیز دلیل دیگری بر زندگی اجتماعی انسانها و اختلاف در آفرینش آنها با سایر موجودات است: «أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِیًّا وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ: آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم مىکنند؟! ما معیشت آنها را در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم تا یکدیگر را مسخر کنند (و با هم تعاون نمایند)؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمعآورى مىکنند، بهتر است».
در این آیة شریفه به دلیل برتری برخی انسانها بر برخی دیگر، از نظر امکانات و استعدادها، مسخّر نمودن برخی، توسّط برخی دیگر در جامعه صورت میپذیرد تا بدین وسیله زمینههای زندگی اجتماعی انسانها فراهم گردد (ر.ک؛ طباطبائی، 1378، ج 1: 177؛ مطهّری، 1387: 23ـ17). در واقع، خاصیّت زندگی اجتماعی برای انسانها، نیازمندی آنها به یکدیگر و وابستگی آنها به علل و عوامل مادّی میباشد که این مسأله در مورد موجودات دیگر جهان آفرینش وجود ندارد و مختصّ انسان میباشد.
اوصاف انسان در قرآن
اوصاف هر شیء مشتمل بر خصوصیّات مثبت و منفی او میباشد که برای شناخت و تفسیر شیء ضروری است. انسان نیز به عنوان موجودی از موجودات این عالم دارای صفات پسندیده و صفات ناپسند میباشد. صفاتی که به مناسبت آنها ستایش یا نکوهیده شده تا آگاه گردیده و با معرفت صحیح قادر به طیّ مسیر الهی و فطری خود گردد. مبدأ ستایشهای انسان در قرآن، فطرتگرایی و منشأ نکوهشهای انسان در قرآن، طبیعتگرایی او میباشد، نه خودِ طبیعت یا فطرت انسان (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، الف: 213). در واقع، استفاده از فطرت و حرکت بر مبنای آن به حفظ فطرت انجامیده، چون انسان با قدرت اختیار خویش فطرت را حاکم بر خود میگرداند، قرآن او را ستوده است و کار او را نیکو توصیف میکند. در مقابل، حاکمیّت طبیعت بر وجود انسان به ظلم بر خویشتن و خیانت در امانت الهی، یعنی همان فطرت انسانی، منتج شده، به سبب این سوء اختیار، قرآن انسانی را که طبیعت خویش را حاکم بر وجود گردانیده است، نکوهش مینماید. در قرآن کریم بالاترین مدحها، ستایشها، مذمّتها و نکوهشها از بین مخلوقات مختلف شامل حال انسان میشود. گاهی انسان از فرشتگان نیز برتر میگردد و گاهی از حیوانات نیز پستتر (ر.ک؛ مطهّری، 1373: 6). در واقع، علّت این امر صرفاً بدنِ مادّی او یا روحِ فراطبیعی او نمیباشد، بلکه ترکیب و همراهی این دو با هم که تشکیل موجودی به نام انسان را میدهد و دارا بودن ویژگیهای خاصّ این مخلوق میباشد. ستایشهای قرآن از انسان و همچنین نکوهشها و مذمّتهای قرآن دربارة انسان را به شرح زیر میتوان تقسیمبندی نمود:
الف) اوصاف شایستة انسان در قرآن
خداوند متعال اوصاف پسندیدهای برای انسان در قرآن مشخّص فرموده است و همان طور که بیان شد، این اوصاف به فطرت خواهی و روح الهی انسان برمیگردد. در آیة 70 از سورة اسراء آمده است: « وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً: ما آدمیزادگان را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا، (بر مرکبهاى راهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهاى پاکیزه به آنان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کردهایم، برترى بخشیدیم».
در این آیه دو مسألة کرامت و فضیلت برای انسان مطرح شده است: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ» و « وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً»؛ منظور از تکریم اختصاص دادن صفت یا خصوصیّتی به آدمی است که در دیگران وجود ندارد. کرامت ناظر به شرافت ذاتی شیء است که ویژة خود اوست، در کرامت تنها خود شخص مورد تکریم مورد نظر است و مقایسه با دیگران در آن لحاظ نمیشود. امّا در فضیلت موجودی با موجودات دیگر مقایسه و برتری آن مشخّص میشود. فضیلت انسان نسبت به سایر مخلوقات به این معناست که هر چیزی به سایر مخلوقات داده شده است، بیشتر و عالیتر از آن به انسان داده شده است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، الف: 216 و طباطبائی، 1378، ج13: 214). بنابراین، با توجّه به دو ویژگی کرامت و فضیلت میتوان اوصاف انسان را تحت این دو ویژگی طبقهبندی نمود:
الف ـ1) جلوههای کرامت انسان
الف ـ 1 ـ 1) عقل
از برترین جلوههای کرامت انسانی وجود نعمت عقل در انسان است. عقل نیرویی است که به وسیلة آن حق از باطل، خیر از شرّ و نافع از مضر قابل تشخیص است. عقل از عقال به معنای نگهدارنده و بازدارنده است (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1386: 308). به همین مناسبت ادراکاتی که انسان دارد و آنها را در دل پذیرفته است و پیمان قلبی نسبت به آنها بسته، عقل نامیده شده است و همچنین نیروی مدرکات آدمی را که باعث تشخیص خیر و شر، حقّ و باطل از یکدیگر میشود، عقل نامیدهاند. خدای متعال عقل را به نیرویی تعریف کرده که انسان در دین خود از آن بهرهمند شده است و به وسیلة آن راه را به سوی حقایق معارف و اعمال صالح پیدا نماید. اگر عقل انسان در این مجرا قرار نگیرد و قلمرو علم او فقط به چهار دیوار خیر و شرهای دنیوی محدود شود، عقل نامیده نمیشود (ر.ک؛ طباطبائی، 1378، ج2: 375). عقل مصباح و چراغ دین و در کنار نقل، منبع معرفت بشر از دین و کاشف محتوای اعتقادی و اخلاقی و قوانین فقهی و حقوقی دین است (جوادی آملی، 1386: 50). خداوند متعال به انسان با دادن چنین نعمت و نیرویی کرامت داده است و او را بر سایر آفریدگان و مخلوقات خود برتری بخشیده است.
الف ـ 1ـ2) علم به اسماء
بر اساس آیات 31 و 32 سورة بقره: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ * قَالُواْ سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ: سپس علم اسماء [= علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مىگویید، اسامى اینها را به من خبر دهید. * فرشتگان عرض کردند: منزّهى تو. ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم دادهاى، نمىدانیم. تو دانا و حکیمى».
انسان تنها موجودی است که شایستة شناخت اسمای حُسنای الهی است. این شایستگی مخصوص انسان کاملی است که نه تنها عالم به اسمای حسنای الهی است، بلکه معلّم فرشتگان نیز میباشد (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، الف: 217 و طباطبائی، 1378، ج1: 181ـ180): «قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ: فرمود: اى آدم! آنان را از اسامى (و اسرار) این موجودات آگاه کن. هنگامى که آنان را آگاه کرد، خداوند فرمود: آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را میدانم؟! و نیز میدانم آنچه را شما آشکار میکنید و آنچه را پنهان میداشتید».
معنای تعلیم اسماء این است که خدای متعال این علم را در انسانها به ودیعه سپرده، به طوری که آثار این ودیعه به تدریج و به طور مستمرّ از این نوع موجود، در صورت هدایت، سر زده و از قوّه به فعل درمیآید. علم به اسماء لازمة کرامت خلیفةاللّهی است که به انسان عطا شده است و ملائکه به دلیل نداشتن این علم نمیتوانستند خلیفه و جانشین خدا شوند (ر.ک؛ طباطبائی، 1378، ج1: 179ـ178).
الف ـ1ـ3 خلافت
مهمترین ویژگی و کرامتی که خداوند متعال به انسان عطا فرموده است، مقام خلیفةاللهی است. این ویژگی تنها در آیة 30 از سورة بقره بیان شده است: «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ: (به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمین، جانشینى [= نمایندهاى] قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آیا کسى را در آن قرار مىدهى که فساد و خونریزى کند؟! (زیرا موجودات زمینى دیگر که قبل از این آدم وجود داشتند نیز به فساد و خونریزى آلوده شدند. اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است،) ما تسبیح و حمد تو را بهجا مىآوریم و تو را تقدیس مىکنیم. پروردگار فرمود: من حقایقى را مىدانم که شما نمىدانید».
باتوجّه به تفاسیری که ذیل این آیة شریفه بیان شده، نکات زیر قابل جمعبندی و نتیجهگیری است:
الف) خلافت بیان شده در آیه اختصاص به شخص آدم، علیهالسّلام، ندارد، بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او شریک هستند (ر.ک؛ طباطبائی، 1378، ج1: 178). مراد از آدم در این آیه، شخصیّت حقوقی آدم و مقام انسانیّت است؛ یعنی مقام خلیفةاللّهی در مورد تمام انسانها (به صورت بالقوّه) بیان شده است (ر.ک؛ جعفری، 1377: 62 و جوادی آملی، 1385: 18).
ب) منظور از خلافت که در این آیه بیان شده، جانشینی خدا بر روی زمین بوده است نه جانشین ساکنان قبلی زمین؛ زیرا خدا در جواب ملائکه فرموده که من اسماء را به آدم تعلیم دارم و این پاسخ با چنین احتمالی تناسب ندارد (ر.ک؛ جعفری، 1377: 62 و طباطبائی، 1378، ج1: 178). در واقع، مقصود از مستخلفٌعنه، تنها خدای سبحان بوده است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1389: 18).
ج) مقام خلافت کامل نمیشود مگر اینکه خلیفه نمایشگر مستخلفٌعنه باشد. خلیفه کسی است که در آغاز و انجام سمت خود، آیینه مستخلفٌعنه است و هیچ گاه از این مرآت تخلّف نمیکند و تمامی شئوون وجودی و آثار و احکام و تدابیر او را بیان و ابراز میدارد (ر.ک؛ همان، 1385: 53 و طباطبائی، 1378، ج 1: 177).
د) باید توجّه داشت که مراحل عالی خلافت در انسانهای کامل یافت میشود و مراحل مادون آن در انسانهای وارسته. به عبارتی، خلافت و جانشینی خدا نیز دارای مراتبی است و درجات فراوانی به همراه دارد؛ زیرا خداوند ظهورهای متفاوتی دارد. هر انسان به میزان علمی که به اسمای الهی دارد، بر دیگر موجودات تفوّق یافته و به همان نسبت هم خلیفةالله است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385: 56 و 92).
الف ـ 1ـ4) تسخیرآسمان و زمین
خداوند متعال تمام آنچه را که در آسمانها و زمین است، مسخّر خلیفة خود میگرداند: « وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ...: او آنچه را در آسمانها و آنچه در زمین است، همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته...»(الجاثیه/13). اجزای عالم همه مطابق نظام احسن در جریان هستند. در این نظام انسان به عنوان خلیفة خدا، امتیاز تسخیر هر چه را در آسمانها و زمین است، به خود اختصاص داده است. به این وسیله هر روز دامنة انتفاع و بهرهگیری جوامع بشری از موجودات زمینی و آسمانی گسترش مییابد و انسان این موجودات را از گیاه تا جانور و... از جهات گوناگون واسطة رسیدن به اغراض خود یعنی مقاصد حیاتی خود میگرداند (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، الف: 220ـ 219 و طباطبائی، 1378، ج 18: 246). البتّه مسائلی که بیان شد، حدّاقلهایی برای تسخیر آسمان و زمان توسّط خلیفة حدّاقلی خداوند است. با توجّه به مراتب و درجات خلیفة الهی، یقیناً این تسخیر و این اجازه در موارد گوناگون آسمانی و زمینی برای خلیفة کامل و حتّی متوسّط خداوند صورت میپذیرد.
الف ـ1ـ5) بصیرت بر خویشتن
بصیرت به معنای رؤیت قلبی و ادراک باطنی است (ر.ک؛ طباطبائی، 1378، ج20: 169). یکی از خصوصیّاتی که خالق بیهمتا به انسان مرحمت فرموده، نیروی تشخیص خیر از شرّ و بصیرت باطنی است. در آیة 14 از سورة قیامت آمده است: «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ: بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است». همچنین در آیة 8 از سورة شمس آمده است: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا: سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او الهام کرده است».
مراد از الهام در آیة مذکور این است که خدای متعال خوبی و بدی، خیر و شر، زشت و زیبا را به انسان شناسانده است و به انسان فهمانده عملی که انجام میدهد تقوی است یا فجور (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، الف: 220 و طباطبائی، 1378، ج20: 500ـ499). این امر به دلیل قرار گرفتن فطرت الهی در نهاد هر انسانی است که با قرار گرفتن در مسیر صحیح الهی خود، روشنکنندة راه برای هر انسانی میباشد.
الف ـ2 ) جلوههای فضیلت انسان
الف ـ2ـ 1) احسن المخلوقین بودن
ویژگی احسن المخلوقین بودن جزء جلوههای فضیلت انسان قرار میگیرد؛ زیرا نظام آفرینش نظام احسن است و هر شیء در این نظام در زیباترین و صحیحترین موقعیّت قرار گرفته است: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ: او همان کسى است که هر چه را آفرید، نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد» (السّجده/7)، هیچ موجودی به آن جهت که موجود و مخلوق است، متّصف به بدی نمیشود؛ زیرا خداوند متعال خلقت هر موجودی را نیکو فرموده است و اصولاً خلقت ملازم به احسن است. بنابراین، هر مخلوقی بدان جهت که مخلوق است، زیبا و نیکوست (ر.ک؛ طباطبائی، 1378، ج16: 373). در میان موجودات جهان آفرینش، انسان به سبب جایگاه ویژهاش لقب احسن المخلوقین را به خود اختصاص داده است. خداوند متعال نیز پس از آفرینش مجموعة انسان، شامل جسم مادّی و روح مجرّد و غیر مادّی، به خود لقب احسن الخالقین داده است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1390: 30ـ24)؛ «...فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ: ... پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است!» (المؤمنون/14). بنابراین، احسن المخلوقین بودن برای انسان فضیلتی است که از میان تمام موجودات، نصیب وی شده است.
الف ـ2ـ2) برتری در آفرینش آیتی
انسان بیشتر از سایر موجودات، آفرینش آیتی دارد؛ یعنی هویّت او بهترین مرآت خداست و غبار غیریّت در چهرة چنین آیینهای ننشسته است، به گونهای که تمام لایههای درونی هستی انسان را فطرت خداخواه و خداجوی او تشکیل میدهد. چیزی از بیرون، مانع و حجاب خدابینی درونی او نیست (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، الف: 230). این امر به دلیل وجود فطرت الهی انسان است که از بهترین ویژگیهای آفرینش او و یکی از جلوههای کرامت بنی آدم است.
الف ـ2ـ 3) برتری به اثر داشتن جنبة تشریعی
خداوند متعال تمام موجودات را بر اساس هدایت تکوینی هدایت میکند: «قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى: گفت: پروردگار ما همان کسى است که به هر موجودى، آنچه را لازمة آفرینش او بوده داده، سپس هدایت کرده است» (طه/50)، در میان موجودات جهان آفرینش، انسان موجودی است که به جز صبغة تکوینی دارای جنبة تشریع نیز میباشد (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، الف: 234). انسان به دلیل وجود نیروی اختیار و اراده، قادر به انتخاب و پیروی در مسیر تشریع یا در غیر مسیر تشریع میباشد. هدایت تشریعی مربوط به اموری از قبیل اعتقادات حق، اعمال صالح و هر چه در شریعت آمده، میباشد. هدایت تشریعی بر دو گونه است: الف) نشان دادن راه که در آیة 3 از سورة دهر آمده است: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا». ب) رسانیدن به مطلوب که در آیة 125 از سورة انعام به آن اشاره شده است: «فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ...» و فرموده این قِسم هدایت عبارت از این است که قلب به نحو مخصوصی انبساط پیدا کرده است و در نتیجه، بدون هیچ گرفتگی قول حق را پذیرفته، به عمل صالح بگراید و از تسلیم بودن در برابر امر خدا و اطاعت از حکم او ابا و امتناع نداشته باشد. در آیة 23 از سورة زمر1نیز به این نوع از هدایت تشریعی اشاره شده است و این حالت را نور نامیده شده است. از خواصّ هدایت الهی قرار گرفتن در مسیر مستقیم است که انحراف و اختلاف در آن نیست و آن همانا دین قیّم الهی است که نه معارف اصولی و شرایع فرعی آن با هم اختلاف دارد و نه حاملین دین و راهروان در آن، با یکدیگر تضادّ و مخالفتی دارند. این دین همان دین قیّم است که مطابق فطرت الهی همة انسانهاست که نه عوضشدنی است و نه احکام آن تغییر و تبدیلی مییابند (ر.ک؛ طباطبائی، 1378، ج7: 478ـ477). بنابراین، انسان به عنوان موجودی که قابلیّت خلیفة الهی شدن در او نهاده شده است و به دلیل وجود فطرت الهی که خداوند متعال در وجود او قرار داده، دارای هدایت تشریعی است و در این زمینه نسبت به کلّ موجودات جهان هستی برتری و فضیلت دارد.
ب) اوصاف نکوهیده انسان در قرآن
همانگونه که بیان شد، صفات انسان در قرآن کریم به دو قسمت پسندیده و نکوهیده قابل تقسیم است. منشأ صفات پسندیدة انسان وجود نیروی عظیم فطرت و فطرتگرایی اوست و منشأ صفات ناپسند انسان، طبیعتگرایی میباشد که باعث پیروی از هواهای نفسانی است. اوصاف ناپسند انسان را که در قرآن بیان شده، به سه دسته میتوان تقسیم کرد2(جوادی آملی، 1387، الف: 238): 1ـ صفات ناشی از طبیعت انسان. 2ـ صفات ناشی از بهرهبرداری نادرست از طبیعت انسان. 3ـ صفات ناشی از غفلت و روگردانی از فطرت.
ب ـ1) صفات ناشی از طبیعت انسان
آیات ناظر بر این صفات، در صدد تقبیح یا مذمّت انسان برنیامده، بلکه این صفات را از ویژگیهای آفرینش وی میداند. در واقع، این صفات دربارة نقاط ضعف آدمی است و در مواردی هم برای تنبّه و یادآوری استفاده میشود و هم نقش آگاهسازی را دارد. صفتی مانند «ضعیف بودن» انسان از این دسته میباشد. در آخر آیة 28 از سورة نساء آمده است: «...وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفًا:... و انسان، ضعیف آفریده شده است». این ضعیف بودن هم در مورد بُعد جسمی و هم در مورد بُعد روحی وی میباشد. بیان قرآن در این مورد باید سبب توجّه و تدبّر انسان متعالی شود و او را در جهت، جبران ضعفهای خود و عدم غرّه شدن به موقعیّتهای مختلف یاری رساند.
ب ـ2) صفات ناشی از بهرهبرداری نادرست از طبیعت انسانی
برخی از اوصاف ناپسندی که در قرآن در مورد انسان بیان شده، ریشهای طبیعی دارد و در اثر انحراف از تمایلات طبیعی انسان ایجاد میشود. به عنوان مثال صفت «هلوع» بودن به معنای «حریص بودن»، صفتی است که به طور طبیعی خداوند متعال در وجود آدمی نهاده است. این صفت در صورت جهتدهی درست میتواند سبب پیشرفت انسان در زمینههای مختلف گردد؛ مثلاً «هلوع» بودن در مورد علم، عمل صالح و سایر معنویّات، ولی در صورتی که این صفت تعدیل نگردیده، در مسیر درست قرار نگیرد، به صفتی مذموم و عِقابآور مبدّل میشود که صفات «جزوع» و «منوع» بودن را به همراه میآورد: «إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا * إِلَّا الْمُصَلِّینَ: به یقین انسان حریص و کمطاقت آفریده شده است؛ * هنگامى که بدى به او رسد، بیتابى مىکند * و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مىشود (و بُخل مىورزد)، * مگر نمازگزاران» (المعارج/22ـ19).
از جنبة دیگری صفت «هلوع» بودن اگر درست هدایت نشود، به «بُخل» شدید میانجامد که جزء صفات رذیله و ناپسند آدمی است. صفت طبیعی دیگری که در وجود آدمی نهاده شده، صفت «عجول» بودن است. عجله داشتن و عجول بودن اگر در حالت درست و منطقی آن هدایت شود، سبب نظم در کارها، وقتشناسی، تسریع در امور و بسیاری از منافع دیگر میشود، در صورتی که استفادة نادرست و غیرصحیح از این صفت، ضررهای مادّی و معنوی زیادی برای انسان به همراه میآورد: «وَیَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الإِنسَانُ عَجُولاً: انسان (بر اثر شتابزدگى) بدیها را طلب مىکند، آنگونه که نیکیها را مىطلبد، و انسان همیشه عجول بوده است» (الإسراء/11).
صفتِ «غرور»، صفت مثبت طبیعی دیگری است که در نهاد انسان به ودیعه قرار داده شده است، ولی همین صفت در صورت پیشروی نادرست در وجود آدمی به رذیلهای جبرانناپذیر تبدیل شده که ایمان انسان را بر باد میدهد. ابلیس از ملائکة مقرّب الهی بود که به واسطة صفت غرور از درگاه الهی رانده شد. نمودی از این صفت در آیة 50 از سورة فصّلت بیان شده است: «وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِّنَّا مِن بَعْدِ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هَذَا لِی وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَقَائِمَةًوَلَئِن رُّجِعْتُ إِلَى رَبِّی إِنَّ لِی عِندَهُ لَلْحُسْنَى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِمَا عَمِلُوا وَلَنُذِیقَنَّهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِیظٍ: و هرگاه او را رحمتى از سوى خود بچشانیم بعد از ناراحتى که به او رسیده، مىگوید: این بهخاطر شایستگى و استحقاق من بوده است و گمان نمىکنم قیامت برپا شود و (به فرض که قیامتى باشد،) هرگاه به سوى پروردگارم بازگردانده شوم، براى من نزد او پاداشهاى نیک است. ما کافران را از اعمالى که انجام دادهاند، (به زودى) آگاه خواهیم کرد و از عذاب شدید به آنها مىچشانیم».
از این دسته صفات میتوان به صفاتی چون خودخواهی و خودمحور بودن انسان(الفجر/15 و الزّمر/49)، بیصبری در مقابل سختیها (المعارج/20)، ناامیدی در سختیها (الفصّلت/49)، مجادله کردن (الکهف/54) و ... اشاره نمود.
ب ـ3) صفات ناشی از غفلت و رویگردانی از فطرت
پارهای از صفات ناپسند که در آدمی یافت میشود، در خلقت و طبیعت اوّلیّة او وجود ندارد، ولی عدم توجّه به فطرت الهی و پیروی از آن و هماهنگی با شریعت الهی، این صفات را در انسان ایجاد و تقویت مینماید. یکی از این صفات، «ناشکری و ناسپاسی» است: «إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ: که انسان در برابر نعمتهاى پروردگارش بسیار ناسپاس و بخیل است» «العادیات/6»، که در اثر عدم توجّه به نعم مختلف الهی و عدم توجّه به منعم برای انسان ایجاد شده است و به همراه خود، زیانهای معنوی و مادّی فراوانی را متوجّه آدمی میسازد.
در آیات فراوانی از قرآن کریم به این مسأله توجّه شده است و شکرگزاری و قدردانی از خالق و مخلوق را زمینة رشد انسان در زمینههای مختلف است. «توجیه کردن» از صفات ناپسند دیگری است که در قرآن برای انسان بیان شده است: «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ* وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ: بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است، * هرچند (در ظاهر) براى خود عذرهایى بتراشد» (القیامه/15 ـ14).
صفت ناپسند «توجیه کردن» در موارد مختلف چه در برخورد شخص با همنوعان و چه در پیشگاه الهی، صفتی است که به دلیل غبارگیری فطرت انسان و عدم شفّافیّت و زلالی آن رخ میدهد و هرچه آدمی در این مسیر به جلو میرود، غبارهای آلودگی، فراموشی و جهل بر صفحة فطرت او مینشیند و جبران آن را سختتر مینماید. این صفت قطعاً از صفات تعبیه شده در طبیعت آدمی نیست و عدم توجّه به فطرت الهی و جهالتهای علمی و عملی انسان باعث آن شده است.
انسان متعالی در لسان قرآن
انسان به دلیل دارا بودن فطرت الهی، دارای حقیقتجویی همیشگی و مستمر میباشد. فطرت بر اثر غفلتهای آدمیان غبار میگیرد، ولی تغییرپذیر نمیباشد. بیان شد که وجود انسان شامل جسم مادّی و روحی غیرمادّی و ماورای طبیعی است. از نظر قرآن، وجود روح الهی و خداخواهی در انسان، فصل ممیّز او با جانداران بیان شده است. روح انسان مجرّد و همیشه زنده است و نابودشدنی و از بینرفتنی نمیباشد. بنابراین، جنس روح «حیّ» است و به سبب وجود فطرت الهی در انسان، «تألّه» او یعنی خداخواهی مسبوق به خداشناسی وی و ذوب او در جریان الهیّت، مشخّصة انسان از منظر قرآن است. «حیّ متألّه» موجود زندهای است که حیات او در تألّه وی تجلّی دارد و تألّه همان ذوب شدن در ظهور الهیّت است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1390: 99ـ98 و 105ـ104). انسان به صورت بالقوّه این توانایی و استعداد را دارد که حیّ متألّه باشد، ولی اینکه چگونه و به چه وسیلهای میتوان این توانایی را به حالت بالفعل در انسان درآورد و تثبیت نمود، سؤالی است که با مراجعه با آیات ابتدایی سورة الرّحمن مشخّص میشود: «الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَیَانَ: خداوند رحمان، * قرآن را تعلیم فرمود، * انسان را آفرید، * و به او «بیان» را آموخت» (الرّحمن/4ـ1).
در این آیات خلقت انسان به دست خداوند متعال بعد از مسألة تعلیم قرآن آمده است، در حالیکه شاید نظم طبیعی چنین اقتضا میکرد که بیان شود: «الرَّحْمَنُ * خَلَقَ الْإِنسَانَ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * عَلَّمَهُ الْبَیَانَ». ولی سیاق فعلی آیات نشان میدهد که انسانیّت پس از تعلیم قرآن پدید میآید. در واقع، تعلیم معارف قرآنی به روح انسان شرافت وجودی میدهد و پدید آمدن چنین موجودی است که «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (المؤمنون/14) را به دنبال دارد. بنابراین، در مسیر خلقت انسان تعلیم معارف قرآن باعث انسانیّت انسان میشود و ظهور انسانیّت محصول وحی الهی است. سپس در ادامة آیه آمده است، «عَلَّمَهُ الْبَیَانَ»، بیان به معنای هدفمند، روش، مشخّص و شفاف است. اگر قرآن با نزول آن قلب و درون انسان پُر شود، آثار و افعال چنین انسانی «بیان» خواهد بود، نه مبهم و نارسا. انسان «بیان» انسانی است که تمام اعمال و رفتارش هدفمند و بر مبنای معارف قرآن است. بنابراین، بیان محصول انسانیّت است.
وحی الهی ï ظهور انسانیّت ïبیان
به عبارتی، خدای سبحان نخست انسان بالقوّه را میآفریند، پس قرآن را به او تعلیم میدهد و پس از تعلیم قرآن، اسباب خروج انسانیّت از قوّه به فعل فراهم میگردد و در نهایت، میوة انسان بالفعل، بیان معارف است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، الف: 143ـ136). انسانی که بخواهد در مسیر درست و صحیح قرار گیرد، باید آگاه باشد که عمل بر اساس معارف قرآنی و وحیانی است که میتواند او را به مقصد برساند و پاسخگوی ندای فطرت خداجو و خداخواه او باشد. توجّه به این نکته ضروری است که در عمل به قرآن است که توصیه به عمل بر اساس دستورات شریعت و تعالیم نبوی آمده است. از این رو، ملاک انسانیّت از دیدگاه قرآن، عمل بر اساس شریعت نبوی و معارف وحیانی است که میوة علم و ایمان به معارف وحیانی، عمل صالح است؛ عملی که صلاحیّت عرضه به پیشگاه ربوبی را داشته باشد. عملی بر اساس قرآن و فطرت الهی انسان، از این روست که عمل صالح، منشأ و مبدأ قرب الهی میگردد که نهایت ارزش و ملاک انسانیّت هر انسانی را میزان قرب او به حضرت حق مشخّص مینماید.
عوامل باریابی به انسانیّت و تعالی از منظر قرآن
انسان دارای بینشها و گرایشهایی است. بینش، شناختی است که با گذشت زمان انسان نسبت به محیط اطراف خود پیدا میکند؛ شناختی که حاصل تجربه و علم است. گرایش، خواستها و نیازهای مادّی و معنوی انسان میباشد که محرّک رشد، بالندگی، تکامل و تعالی او در زمینههای مختلف میباشد. جهتدهی صحیح به گرایشهای انسان، از وظایف عقل و علم میباشد. توجّه به گرایشهای معنوی انسان و حرکت در مسیر آنها که حرکت در مسیر فطرت است، ایمان را به همراه دارد. ایمان به زندگی انسان رنگ و بوی دیگری بخشیده، فرد را از پوچی و بیهدفی نجات میدهد و در طیّ مسیر الهی کمک مینماید. برای دستیابی به مقام حیّ متألّه، انسان نیازمند علمی روشنگر، پایدار و بطلانناپذیر به همراه ایمانی مستحکم، پیشرونده و دستگیر میباشد.
در تعریف انسان متعالی بیان گردید که از منظر قرآن علمی کارساز است که از سوی خالق متعال تعلیم داده شده باشد؛ زیرا تنها اوست که به دلیل حکمت و علم بیانتهایش به زوایای وجودی انسان آگاه بوده، خیر و شرّ او را میداند و انسان را در دستیابی به خیر راهنمایی مینماید. بنابراین، علمی نافع و سودمند است که از تعالیم وحیانی سرچشمه گرفته باشد و ایمانی کارساز و مستحکم است که ریشه در یقین و باور به معارف وحیانی داشته باشد. از این روست که ایمان و علم، دو بال پرواز انسان برای باریابی به مقام صالحین است که عمل صحیح هم بدون علم و ایمان، عمل صالح نبوده، صلاحیّت عرضه به محضر باری تعالی را ندارد و قرب الهی را موجب نمیشود.
تعلیم معارف وحیانی
انسان عمل صالح قرب الهی
باور قلبی به معارف وحیانی
|
عنوان نمودار: اثرات معارف وحیانی بر انسان
عوامل بازدارندة رشد و تعالی انسان از دیدگاه قرآن
همانگونه که عواملی چون علم، ایمان و عمل صالح در رشد و تعالی انسان مؤثّر است، عواملی هم بازدارنده و کمکنندة سرعت سیر انسان میباشند. عواملی که به عنوان موانع و راهزنان فکری و عملی انسان در مراحل مختلف زندگی اثرگذار است و در صورت غفلت و کمتوجّهی زیانهای غیرقابل جبرانی را متوجّه وی میسازند. این عوامل هم درونی و هم بیرونی است و با کمرنگ نمودن فطرت الهی انسان، در وجود او نهادینه شده مراحل صیرورت3الهی او را کند یا متوقّف مینمایند. با شناسایی و آگاهی از این موانع فکری و عملی است که انسان میتواند به مبارزة با آنها پرداخته به حفظ و صیانت از فطرت الهی خود بپردازد. این موانع (نظری و عملی) شامل موارد ذیل میباشد:
الف) غفلت
یکی از اصلیترین و مهمترین عامل بازدارندة رشد و تعالی انسان غفلت است. غفلت از یاد خدا همراه و به دنبال آن غفلت از خود را نیز در پی دارد. انسانی که به جای خودنگری و خودسنجی به بیرون از خود مشغول میگردد، از رشد و تعالی خود جلوگیری مینماید. به فرمودة قرآن کریم: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ: به یقین، گروه بسیارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفریدیم. آنها دلها [= عقلها]یى دارند که با آن (اندیشه نمىکنند، و) نمىفهمند و چشمانى که با آن نمىبینند و گوشهایى که با آن نمىشنوند. آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر! اینان همان غافلان هستند (، چرا که با داشتن همهگونه امکانات هدایت باز هم گمراهند)» (الأعراف/179).
گروه غافلان عقلهایی بدون اندیشیدن دارند؛ چشمهایی بدون بینایی و گوششهایی بدون قدرت شنوایی. در نتیجه، اینان از حیوانات نیز گمراهترند؛ زیرا که به فرمودة حضرت امیر، علیهالسّلام،: «اَلغَفلَةُ ضَلاَلُ النُّفُوسِ: غفلت، گمراهی جان است». راه زدودن این مانع مراقبت از خود و پیوسته به یاد خدا بودن است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، ب:394ـ393). بنابراین، با تدبّر و تعمّق در این اصل، ضرورت یاد دائمی حضرت حق بر آدمی مکشوف گردیده است و اهمیّت آن بیش از پیش روشن میگردد و علّت این امر وجود فطرت الهی ودیعه نهاده در درون انسان است که دائماً رو به سوی معبود دارد. عواملی که از این حرکت و صیرورت جلوگیری نمایند، ستر فطرت را سبب شده، مانع رشد و تعالی وجود آدمی میگردند.
ب) پندارگرایی و تکیه بر ظنّ و گمان به جای علم و یقین
قرآن کریم در آیات فراوانی به شدّت با پیروی از ظنّ و گمان مخالفت نموده است و میفرماید: «وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ: اگر از بیشتر کسانى که در روى زمین هستند، اطاعت کنى، تو را از راه خدا گمراه مى کنند؛ (زیرا) آنها تنها از گمان پیروى مىنمایند و تخمین و حدس (واهى) مىزنند» (الأنعام/116).
در واقع، انسانی که گرفتار ظنّ و گمان و خیال است، به جای مشاهدة حقّ و حقیقت به دنبال پندار خود میرود، چنین انسانی میپندارد که کار صحیح را انجام میدهد، ولی به دلیل عدم پیروی از حق، خیال او باطل و نارواست و از شکوفایی و رشد خود در بُعد علم و عمل محروم میماند. یاد خدا و محاسبة نَفس از پندارگرایی جلوگیری نموده، راه صحیح را به انسان نشان میدهد (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، ب: 396 و مطهّری، 1372: 67). از خصوصیّات وجود آدمی، قدرت پرواز فکر و خیال اوست. بر این اساس، در صورت عدم جلوگیری و کنترل گمان و خیال، پندارگرایی در انسان رشد نموده، مانعی در برابر تعالی جان او میگردد. پندارگرایی با هدر دادن سرمایههای عمر و وقت انسان، او را متضرّر و بازگشت به مسیر صحیح را برای وی مشکل و ناهموار مینماید. تذکّر و تنبّه نَفس، یادآوری وجود خالق متعال و استفاده از علم صحیح، کمک فراوانی در جلوگیری از رشد و توسعة پندارگرایی مینماید.
ج) وسوسة شیطانی
انسان دائماً با وسوسههای شیطان رو بهروست که با دسیسههای خود، حق را به جای باطل و باطل را به جای حق مینشاند. این دسیسهها و وسوسهها آنقدر قوی است که در انسان سالک، رأی و نظر او را به جای رأی و نظر وحی الهی قرار داده، این چنین انسان را از مشاهدة ملکوت باز میدارد. در واقع، شیطان به وسیلة قوّة خیال، وهم و خیال را به جای عقل نشانده، انسان را از دیدن حقایق و گرایش به فضلیتها محروم میکند. برای زدودن این مانع، انسان باید نسبت به گناه بیرغبت باشد و به تزکیه و نزاهت نَفس بپردازد (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، ب:395 ـ 394). وساوس شیاطین درونی و بیرونی نیز همانند پندارگرایی راه دستیابی به کمال و تعالی را با موانع متعدّد روبهرو نموده، انسان را از یاد مبدأ و مسیر اصلی خود منحرف مینماید. مبارزه با این شیاطین موجب شده که هر انسانی دائماً حقّ و حقیقت را در نظر داشته باشد و لحظهای از مبدأ قدرت که خالق متعال است، غافل نماند.
د) میلها و هواهای نفسانی
گرفتار شدن در دام خودبینی و هواهای نفسانی جلوی بینش و گرایش انسان را گرفته، او را از شکوفایی و تعالی بازمیدارد. انسانهایی که دستیابی به منافع شخصیشان، بالاترین و رفیعترین آرزو و غایت امیالشان است، گرفتار خودبینی شده، از سیر و سلوک الهی بینصیب میمانند. نابودی نَفْس و کشتن او، جلوی این میلها و هوسهای نفسانی را گرفته، راه تعالی انسان را همواره مینماید (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، ب: 399ـ398 و مطهّری، 1372: 68). اصلیترین عامل و در واقع، مانع سیر و سلوک انسان، نَفس و هواهای نفسانی اوست. تا انسان عقل خود را امیر کشور وجود نگرداند، نَفْس فرمانروایی میکند و به هر مسیر نادرستی او را میکشاند.
هـ) شتابزدگی
شتابزدگی از عواملی است که مانع اندیشیدن و تصمیم صحیح میگردد و در دستیابی انسان به مسیر صحیح اختلال ایجاد مینماید. در قرآن کریم نیز از انسانها خواسته شده تا به مرحلة علم و یقین نرسیدهاند، موضوعی را رد یا قبول ننمایند (ر.ک؛ مطهّری، 1372: 68): «بَلْ کَذَّبُواْ بِمَا لَمْ یُحِیطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذَلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ: (ولى آنها از روى علم و دانش قرآن را انکار نکردند،) بلکه چیزى را تکذیب کردند که آگاهى از آن نداشتند و هنوز واقعیّت آن بر آنان روشن نشده است! پیشینیان آنها نیز همین گونه تکذیب کردند. پس بنگر عاقبت کار ظالمان چگونه بود!» (یونس/39).
شتابزدگی از صفاتی است که در اثر انحراف صفت عجول بودن در انسان، از راه صحیح و طبیعی خود عاید او شده است و به جای کامیابی موجبات ناکامی، خسران و شرمندگی او را فراهم میسازد. بهرهگیری از دو نیروی عقل و علم در تعدیل این صفت کمک شایانی مینماید.
و) سنّتگرایی وگذشتهنگری
قرآن به انسانها یادآوری میکند که باورهای گذشتگان را مادام که با معیار عقل نسنجیدهاند، نپذیرفتهاند و ازسنّتگرایی بیمورد بپرهیزند که این امر جلوی شکوفایی عقل و تعالی جان انسان را میگیرد (ر.ک؛ مطهّری، 1372: 70): «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ: و هنگامى که به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده، پیروى کنید، مىگویند: نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروى مىنماییم! آیا اگر پدران آنها چیزى نمىفهمیدند و هدایت نیافتند (باز از آنها پیروى خواهند کرد)؟!» (البقره/170).
پیروی کورکورانه و بدون دلیل و منطق از گذشتگان و تعصّبگرایی قومی و قبیلهای یکی از عواملی است که همواره در قرآن کریم مذمّت شده است و انسانها را از آن نهی میفرماید.
ز) شخصیّتگرایی
از دیگر موانع رشد و تعالی انسان، شخصیّتگرایی کورکورانه است. قرآن انسانها را به استقلال فکری دعوت نموده است و پیروی کورکورانه و بدون تعقّل از شخصیّتها را موجب شقاوت ابدی میداند (ر.ک؛ مطهّری، 1372: 70): «وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا: و مىگویند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کردیم و ما را گمراه ساختند!» (الأحزاب/67).
شخصیّتگرایی نیز همانند قومیّتگرایی و سنّتگرایی، چشم و گوش باطن انسان را بسته و از دیدن و دریافت حقایق جلوگیری مینماید، در حالی که عدم تعصّبات مختلف و پیروی از حقیقت در هر امری، انسان را در تشخیص راه صحیح یاری نموده، جلوی اشتباهات و خطاهای او را میگیرد.
ح) دنیاگرایی
تعلّق به دنیا و محبّت به آن از موانع اساسی شکوفایی نظری و در نتیجه، شکوفایی و تعالی انسان است. محبّت دنیا همان گونه که مانع اصلاح عملی انسان است، موجب تباهی و فساد علمی او نیز میشود. تلاش شیطان و نفس امّاره در سرگرم ساختن انسان به دنیا است تا به این وسیله انسان از یاد خدا که یاد مبدأ و اصل و منشأ آفرینش است، غفلت نماید که انسان وابسته به دنیا را به توحید و فضایل اخلاقی و انسانی راهی نیست. تعالیم الهی انبیاء پردة دنیاگرایی را از جلوی چشمان آدمی کنار زده، واقعیّت دنیا را به او نشان میدهد و یادآوری میکند که دنیا محلّ عبور و گذر است. فرصت و سفری است برای توشه برگرفتن برای منزلگاه ابدی(ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، ب: 399)، چنانکه حضرت امیر، علیهالسّلام، میفرماید: «وَ هُوَ الَّذِی أَسکَنَ الدُّنیَا خَلقَهُ وَ بَعَثَ إِلَی الجِنِّ وَ الإِنسِ رُسُلَهُ لِیَکشِفُوا لَهُم عَن غَطائهُ وَ لِیُحَذِّرُوهُم مِن ضَرَّائِهَا: خداوند دنیا را مسکن مخلوقات خود قرار داد و رسولان خود را به سوی جنّ و انس مبعوث کرد تا پرده از چهرة زشت دنیا برگیرند و آنها را از زیانهایش برحذر دارند» (نهجالبلاغه/ خ 183).
علاقه و وابستگی به دنیا چنان قدرتمند و توانا عمل مینماید که با ازدیاد این علاقه، پیوسته انسان از یاد مبدأ و معاد غفلت مینماید و به مرور به گونهای رفتار میکند که انگار بازگشت و رجوعی را پیش رو ندارد و در این سرا مانا و پایا بوده، سرای دیگر و نهایتی در انتظار او نمیباشد. این در حالی است که استعانت از تعالیم الهی و وحیانی و یادآوری مرگ و معاد، در کاهش علاقه و وابستگی انسان به دنیا بسیار مؤثّر بوده، او را در مسیر صحیح پایدار و استوار میگرداند.
ط) کبر
در قرآن کریم چنین آمده است: «إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ مَّا هُم بِبَالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ: کسانى که در آیات خداوند بدون دلیلى که براى آنها آمده باشد، ستیزهجویى مىکنند، در سینههایشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواستة خود نخواهند رسید. پس به خدا پناه بر که او شنوا و بیناست» (غافر/ 56).
کبر چرکی است که صفحات شفّاف دل را تیره میکند و انسانی که دلش تیره شد، از گرایش به فضیلت و شهود حق و راستی باز میماند. کسانی که در زمین به دلایل مختلف و متعدّد کبر میورزند، مانع شکوفایی فطرت خویش گردیده، از تعالی جان و روح خود جلوگیری مینمایند. تا زمانی که انسان به ستیزهجویی در مقابل حقیقت بپردازد، راهی به سوی حضرت دوست نخواهد یافت (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387، ب: 398).
شناسایی موانع رشد و شکوفایی انسان به انسان کمک مینماید تا با آگاهی و معرفت صحیح به مبارزه با این موانع پرداخته، سعی درکنترل و مهار این عوامل نماید که با اندک تلاشی از جانب شخص، خدای متعال نیز راههای شناخت و آگاهی را بر وی میگشاید و او را راهنمایی و هدایت مینماید و مسیر حرکت وی را هموار مینماید. در صورتی که مخالفت و معاندت با این حقایق، لحظه به لحظه انسان را از صیرورت خویش و کمالی که مدّ نظر خالق متعال است، دور نموده، راه بازگشت وی را با صعوبت بسیار همراه میسازد.
نتیجهگیری
انسان موجودی است دارای دو بُعد وجودی؛ ترکیبی از روح ملکوتی و الهی، و جسمی طبیعی و مادّی که دارای تطوّرهایی در مسیر آفرینش خود میباشد. از ویژگیهای منحصر به فرد این مخلوق، غیر از دو بُعدی بودن وجود او، داشتن فطرت الهی و وجود قدرت، اختیار میباشد. ویژگیهایی که او را «احسن المخلوقین» قرار داده است. در این مقاله پس از مشخّص شدن ویژگیهای آفرینش انسان، به بررسی صفات پسندیده و نکوهیدة انسان از منظر قرآن کریم پرداخته شده است. در ادامه به تعریف قرآنی انسان پرداخته شد و این امر که دارا بودن چه خصیصهای موجودی را لایق نام انسان مینماید. انسان در لسان قرآن کریم «حیّ متألّه» است؛ موجود زندهای که حیات او در تألّه او تعریف شده است. در واقع، از این دیدگاه، موجودی انسان نام میگیرد که دارای بینشها و گرایشهای الهی باشد. تمامی انسانها دارای بینشها و گرایشهایی هستند که علم و ایمان نتیجة این دو عامل است. در صورتی که علم و ایمان در انسان، همسو و همراستا با معارف وحیانی باشد، به انجام عمل صالح منتج میشود. عملی که همراه و به دنبال خود، قرب الهی را که در قرآن هدف آفرینش انسان بیان شده است، در پی دارد. به سخن دیگر، قرآن کریم ملاک انسانیّت انسان را «علم و ایمان» منتج به «عمل صالح» دانسته که دستاورد عمل صالح برای انسان، قرب او به مبدأ هستی، یعنی آفریدگار متعال است.
توجّه به فطرت الهی و بهرهگیری از معارف وحیانی، صیرورت انسان را آسانتر وبی اشکالتر مینماید، در حالی که موانعی چون غفلت، پندارگرایی، وسوسههای شیاطین درونی و بیرونی، شتابزدگی، سنّتگرایی، شخصیّتگرایی، دنیاگرایی و کبر، صیرورت انسان را کُند و در مراحل و مواقعی به تعویق میاندازد که توجّه به دستورات و قوانین الهی و حرکت بر آن اساس، عبور از موانع را آسان و میسّر میسازد.
پینوشتها:
1ـ «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاء وَمَن یُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ: خداوند بهترین سخن را نازل فرموده؛ کتابى که آیات آن (در لطف و زیبایى و عمق و محتوا) همانند یکدیگر است؛ آیاتى مکرّر دارد (با تکرارى شوقانگیز) که از شنیدن آیات آن لرزه بر اندام کسانى میافتد که از پروردگارشان مىترسند؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجّه ذکر خدا مىشود. این هدایت الهى است که هر کس را بخواهد با آن راهنمایى مىکند و هر کس را خداوند گمراه سازد، راهنمایى براى او نخواهد بود».
2ـ علاّمه محمّدتقی جعفری با توضیحی که در کتاب انسان در اسلام خود دادهاند، صفات منفی و ناپسند انسان را مربوط به طبیعت او نمیدانند و بیان میکنند که اگر این صفات منفی در ذات انسان بود، مورد نهی قرار نمیگرفت (جعفری،1377: 42ـ36).
3ـ صیرورت به معنای تحوّل، شدن و از مرحلهای به مرحلۀ دیگر تکامل یافتن است. قرآن کریم از سیر انسان به صیرورت یاد کرده است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1390: 69). مثالهایی از این واژه را در آیات (المائده/ 18)، (ق/43)، (لقمان/14) و (الحج/48) میتوان مشاهده و مطالعه کرد.