1.1. مقدمه
فهم متن و رسیدن به معنا یا معناهای پنهان کلام یکی از دغدغههای مهم در خوانش متون مقدس و متنهایی است که ظرفیت معنایی بالایی دارند؛ مسألة فهم که بحثی معرفتشناختی است برای فلاسفه هرمنوتیک اهمیت بهسزایی دارد. مهمترین شیوه و ابزار فهم از طریق تفسیر و تأویل صورت میگیرد که بهویژه در متون عرفانی –که یکی از آبشخورهای اصلی آن دین است- بهعنوان راهکار اصلی فهم ارائه میشود.
"جلالالدین محمدبلخی" معروف به "مولانا" و "ابوحامد محمدغزالی" که مشرب اولی بر تصوفی عاشقانه و ذوقی، و مسلک دومی بر تصوفی زاهدانه و مبتیبر خوف استوار است، در فهم لایههای پنهان متن (بهویژه قرآن و احادیث و اسرار سلوک) و انتقال آن به مخاطبان خود از فرایند «تأویل» بسی سود جستهاند؛ کمتر آیه و حدیثی در آثار این دو یافت میشود که به تأویل برده نشده باشد. اما تأویل بهعنوان یکی ابزار فهم در نظام فکری آنها چارچوب و ضوابطی دارد که راه را برای همه باز نمیگذارد. هم مولوی در مثنوی و هم غزالی در آثار خود بحثی مفصل در باب تأویل مجاز و غیر مجاز و شرایط آن دارند؛ البته دیدگاههای غزالی در بابِ قانون تأویل نسبتبه مولوی بسیار منسجمتر و علمیتر است زیرا مولوی به هرچیز از بعدی معرفتشناسانه مینگرد «برای مولوی متن فقط یک اثر نوشتاری یای گفتاری نیست، بلکه کل عالم هستی یک متن است که باید به تفسیر و فهم آن نایل شد؛ بهبیاندیگر همة موجودات جهان آفرینش از خدا و جهان گرفته تا حیات انسان بهعنوان یک متن برای مولانا قابل مطالعه و تفسیر و تأویل است» (نصری، 1384، ص 185) اما غزالی که حتی تا آخر عمر هم تفکری فلسفی بر اندیشههای صوفیانهاش موج میزند، بیش از آنکه تأویل را در بستری عارفانه مطرح کند، با نگرشی دینی با آن برخورد میکند و بیشتر در پی آن است که برای تأویل قانونی وضع کند تا معیاری برای
خوانشهای درست و نادرست از متن میباشد؛ به بیانی دیگر، غزالی به بحث تأویل از بیرون مینگرد و هدفش از وضع قانونِ تأویل ایجاد نظامی مشخص است که راه هرگونه فهم غیرمنطقی از متون را بر مخاطبان سد کند. درحالیکه تأویل برای مولوی تنها یک شیوه برای کشف لایههای پنهان معنا است و نه نظاممند کردن تأویل در ساختاری عقلی یا منطقی.
از اینرو بر آن شدیم تا بحث تأویل و مباحث مربوط به آن را بهعنوان فرایندی مهم در عمل فهم از دید مولوی و غزالی بر رسیم و اختلافها و اشتراکهای فکری آنها را در استفادة از تأویل و شرایط آن بازنمائیم. مقالةحاضر بر پنج بخش استوار است:
الف) پیشینة پژوهش
ب) مفهومشناسی تأویل
ج) تأویل از دیدگاه غزالی
د) تأویل از دیدگاه مولوی
ه) مقایسة نظام فکری غزالی و مولوی در بحث تأویل
1.2. پیشینة پژوهش
در مورد تأویل از دیدی مولوی و غزالی بهطور جداگانه پژوهشهایی صورت گرفتهاست؛ مقالهای با عنوان مولوی و هرمنوتیک فلسفی از "عبدالله نصری" به عمل فهم از دید مولوی پرداختهاست که بیشتر با هرمنوتیک فلسفی "گادامر" و "هایدگر" قابل مقایسه است. مقالهای با عنوان تأویل و قانون آن از دیدگاه غزالی به قلم"مجید رحیمیان" نگارش یافته است. پایاننامههایی با موضوع تأویل آیات و احادیث در مثنوی و غزلیات شمس انجام گرفته که بیشتر تأویلی را در مورد آیات و احادیث مثنوی بررسی نمودهاست. همچنین مقالهای با عنوان معرفتشناسی از دید مولوی و قلم نگارنده و "محمود بشیری" در کتاب ماه ادبیات و فلسفه چاپشده که بیشتر در زمینة انواع معرفت در مثنوی است. آنچه مقاله حاضر درصدد پرداختن به آن است، مقایسة نظام فکری مولوی و غرالی در مورد تأویل و شیوههای آن است و از آنجا که مولوی در برخی جهات متأثر از آرای فکری غزالی است، این مقایسه بیشتر میتواند مواضع فکری آنها را در مورد اصل تأویل نشان دهد.
1.3. مفهومشناسی تأویل
1.4. 1. تأویل در لغت
«معنای لغوی کلمة «تأویل» از ماده اَوْل به معنای رجوع و بازگشت است: آلَ الشیءُ یؤولُ اولاً:
آن چیز بازگشت؛ اوّلَ الیه الشیءَ: آن را بازگردانید؛ اُلتُ عن الشیء: از آن روی گرداندم. بنابراین
معنای تأویل، بازگشت به اصل شیء و فعل باشد یا سخن و حدیث برای کشف دلالت و معنای آن» (نصر حامد ابوزبد، 1381، ص 380).
براساس گزارشی که در مقاییساللغه آمده، تأویل از مادة اَول بهمعنای بازگشت است و آن دارای دو اصل است: 1. ابتدای امر، 2. انتهای امر. اول بهمعنای ابتدا مأخوذ از این اصل است و عاقبت و سرانجام از اصلدوم گرفته شدهاست (قاسمپور، 1381، ص 32).
"مقات" نیز در تفسیر خود معنای دوم یعنی عاقبت و سرانجام را برای تأویل برگزیده است. در حالیکه "بلاشر"، تأویل را به توضیح (سأنبئکَ بتأویلٍ مالم تستطع علیه صبراً: کهف: 78) یا تخمین
(وزنوا بالقسطاسالمستقیم ذلک خیرٌ و احسن تأویلا: اسراء-35) ترجمه میکند. "مقاتل" آن را به عاقبت ترجمه میکند. پس تأویل نه بهمعنای تفسیر واقعی آینده بلکه بهمعنای خودِ واقعی آینده بهعنوان عاقبت با نتیجة فعلِ کنونی یا گذشته است (پل نویا، 1373، ص 32).
ما با دو نوع تأویل سرو کار داریم: یکی تأویل به معنای سرآغاز و دیگری به معنای سرانجام.
صاحب الفرقان فی تفسیر القرآن نیز با دیدگاه ویژة خویش دو نوع تأویل برای قرآن قایل است؛
«قرآن دو تأویل دارد: تأویل مبدأ و تأویل معاد و خود حجتی است در وسط آن دو، تأویل مبدأ،
منبعی است که قرآن با اصل و فصولش برگرفته از آن است و واقعیت تأویل معاد را خبرهایی
تشکیل میدهند که در متن قرآن جلب توجه میکنند (صادقی، ج11، 162 به نقل از سجادی، 1379، ص 99).
1.5. 2. تعریف تأویل و معنی اصطلاحی آن
یکی از جامعترین تعاریف تأویل، شرحی است که غزالی در مستصفی آوردهاست: «تأویل در مورد
کلام و معنا و نه لفظ بهکار میرود چنانکه در مورد آیات متشابه بهکار رفتهاست و تأویل رؤیا چنانکه در قصة حضرت یوسف (ع) آمده؛ تأویل اعمال نیز داریم چنانکه در قصه حضرت موسی (ع) با رجل صالح آمدهاست و اصطلاحاً بیرون آوردن نفس از دلالت حقیقی (معنای ظاهری) بهسوی دلالت مجازی
(معنای باطنی) است بیآنکه به عرف و عادت زبان عربی و قواعد مجاز از جمله تسمیه چیزی به نظیر آن یا به سبب آن یا به لاحق آن یا به مقارن آن یا به سایر اموری که در کلام مجازی جریان دارد، اخلالی وارد گردد» (خرمشاهی، 1376، ص 164).
"سبکی" معتقد است: «تأویل عبارت است از حمل ظاهر لفظ بر معنای محتمل مرجوح. اگر این
اقدام از روی دلیلی باشد، صحیح است و اگر برمبنای چیزی باشد که گمان دلیلداشتن رفتهاست،
فاسد. و اگر هیچ دلیلی وجود نداشته باشد، تأویل نیست، بلکه بازی و سرگرمی است» (زیبدی، 1966، ص 215).
"زرکشی"، تأویل را چنین تعریف میکند: «چهارم تفسیری است که به اجتهاد عالمان باز گردد، این
را غالبا تأویل مینامند که عبارت است از گردانیدن لفظ به سوی مرجعش یا مقصدش. لذا مفسر
صرفاً ناقل است اما تأویلکننده استنباط میکند؛ کار او عبارتست از استنباط احکام، بیان و ایضاح امور مجمل و تخصیص عبارات عام» (زرکشی، ج2، ص166 به نقل از نصر حامد ابوزید، همان کتاب، ص 392).
نظر "علامهطباطبائی" در مورد تأویل چنین است: «تأویل هرچیز حقیقتی است که آن چیز از آن سرچشمه میگیرد و آن چیز بهگونهای تحققدهنده و حامل و نشانه اوست» (طباطبائی، سال: ج 3، ص 49).
1.6. 3. تأویل در قرآن
واژة تأویل در عنوانِ تفاسیر مشهور اهل سنت تشیع آمدهاست. این تفسیرها آشکارا به شناخت اموری پرداختند که با ظاهر هر لفظ همخوان نیست و از این رهگذر نه تفسیر بلکه تأویل بهحساب میآیند (احمدی، 1372، ص506). در قرآن کریم این کلمه هفده بار بهکار رفتهاست که هفت بار آن به تعبیر خواب (تأویلالاحادیث) در داستان حضرت یوسف (ع) مربوط میشود. در چند مورد هم بهمعنای باطنی و مرموز بهکار رفتهاست ازجمله دوبار در داستان حضرت موسی (ع) و مصاحب او (رجل صالح، خضر). در آیة 6 سورة یوسف: «مسأله تعلیم و تعلم که از سنخ آموختن است، مطرح شدهاست، از اینرو تأویل از امور آموختنی است» (کارگر، 1383، ص 7). تأویل در آیات 72 الی 78 سوره کهف بهمعنای
«کشف دلالت پنهان کارهاست؛ این دلالت پنهان را نمیتوان دریافت مگر باواسطة افق غیر عادی که همان علمِلدنی است و به آن بنده صالح عطا کردهاند. اعتراض موسی (ع) ناشیاز نوعی تأویل از این اعمال براساس دانش و افق فکری خودش بود» (نصر حامد ابوزید، 1381، ص380).
یکی از دلایل بهوجود آمدن مبحث تأویل، آیات متشابه بودهاست زیرا بسیاری تأویل را فقط در مورد آیات متشابه جایز دانستهاند و نه آیات محکم. غیر از متصوفه بیشترین تأویلها را میتوان در میان
«فرقة اسماعیلیه» یافت. نمونة بارز آن وجه دین "ناصرخسرو" است؛ اسماعیلیه ظاهر را دلیل بر باطن میشمارند، بنابراین باطن ممثول و ظاهرش مثل است. نظریة مثل و ممثول نهتنها در مورد آیات و احادیث بلکه در تمام سطوح هستی صادق است (پورنامداریان، 1364، ص 2). «صوفیه» تأویلهای خود را استنباط مینامیدند «درحقیقت خودِ صوفیه وقتی که از روشِ خود سخن میگویند، آن را نه تفسیر
میخوانند و نه تأویل بلکه آن را استنباط مینامند و این خود کلمهای است که منشأ قرآنی دارد و آنها را برای بهتر متمایز کردن خود از دیگران اختیار کردند» (پل نویا، 1373، صص127-128). دلیل اینکه آنها تأویلهای خود را استنباط نامیدهاند ازنظر "ابن عربی" به این دلیل است که از اهل ظاهر و قشریون و فقیهان میترسیدهاند.
میدانیم که فقها که قرآن را از نظر لغوی یا فقهی میخوانند، قرائت استعاری صوفیان را بهعنوان بدعتی کفرآمیز و مخالف قرآن محکوم میکنند؛ درحقیقت چون نگرشی مبتنیبر تقیه مفرط آن به ظاهر شرع بر اسلام رسمی تسلط یافته و تقریبا بهصورت نگرش مألوفاسلامی درآمدهاست، صوفیان در چشم تاریخ چهرهای کموبیش مخالف دین یافتهاند؛ قرائت قرآنِ آنان قرائتی متأخر و بیگانه از اسلامِ نخستین تلقی شدهاست (همان، ص18).
1.7. تأویل از دیدگاه غزالی
تأویل ازجمله مسائلی است که میتوان آن را از دغدغههای اساسی غزالی در دو دوران مهم زندگیاش دانست. تأکید بر قید دو دوران مهم زندگی غزالی از آنجهت است که مبنای فکری او در باب تأویل و شیوههای آن قبل و بعداز تحول روحیاش با هم متفاوت است. هدف غزالی در دورة نخست «بیشتر تعصب کلامی یا حتی سیاسی و وفاداری به خلیفه وقت و تنگ کردن جا برای باطنیان و تأویل گرایان بیحساب و کتاب بودهاست اما در دوران دوم به جهت تعدیل جوِ متعصبانه و باز کردن جایی برای امکان تأویل و فهم عمیقتر از متون مقدس بود» (رحیمیان، 1388، ص 26). در اغلب آثار غزالی چه آنها که مربوط به دورة نخست زندگی او هستند، نظیر قانونالتأویل و فیصلالتفرقه و القسطاسالمستقیم و چه آثاری که در دوران دوم زندگی فکری او تألیف شدهاند؛ نظیر احیاء علومالدین، المنقذ منالضلال و مشکوهالانوار مبحث تأویل، جایگاه قابلتوجهی دارد.
مفهوم تأویل را از دید غزالی میتوان در دو دورة تحول فکریاش در دو تعریف خلاصه کرد:
1. عبور روشمند از ظاهر متن بهمعنای مجازی لفظ و براساس قرینةعقلی، 2. عبور روشمند از ظاهر متن به باطن و روح معنای لفظ در عین حفظظاهر و براساس قرینة قعی اعم از عقلی، نقلی و کشفی (همان).
مفهوم نخست تأویل بیشتر بر مبنای عقلی و فلسفی استوار است اما مفهوم دوم، مبنایی عرفانی و معرفتشناختی دارد که زمینة اصلی در تأویلات صوفیه و عرفاست. غزالی در دورة نخست مبنای
نظریهاش را در تأویل بر اساس پنج نوع وجود قرار دادهاست (غزالی، 1414ق / صص79-81):
1. وجود ذاتی: که عین، خارج و منشأ ادراک و انتقال صورت است از خارج به ذهن مانند حقیقت خورشید یا حقیقت مرگ؛
2. وجود حسی: که تمثل وجود ذاتی در قوة باصره و ذهن است به شرط حضور و همزمانی بین بیننده و دیدهشده مانند تمثل حقیقت مرگ بهصورت قوچ؛
3. وجود خیالی: که تمثلی مانند تمثل حسی است اما هنگام غیبت و عدم همزمانی محسوس با حس؛ مانند رؤیت واقعیتی که در زمانهای گذشته روی دادهاست؛
4. وجود عقلی: که درکِ روح، معنای چیزی در ساحتِ عقل بهنحو کلی و بدون صورت است مانند روح معنای «ید» که قدرت است؛
5. وجود تشبیهی: که وجود چیزی مغایر با چیز دیگر است اما مشابه با آن درجهتی از جهات مانند انتساب غضب یا شوق به خداوند به واسطه تشابه آثار مترتب بر غضب و شوق (رحیمیان، 1388، صص27-28).
غزالی در دورة دوم که به «تصوف» متمایل شد و دغدغة او از رجوع از ظاهر هر متنی به باطن آن بود، مبنای جهانشناختیاش را تمایز بین دو جهان غیب و شهادت و توازی این دو عالم میدانست (غزالی، 1363، صص 18-19) شیوة تأویل غزالی در دورةدوم شبیه شیوة عرفا در تأویل متون و امور عالم امکان است.
در دورة نخست، دو مبنای معناشناختیغزالی برای فهم و استنباط از الفاظ عبارتند از: 1. قاعدة تجرید، 2. قاعدة تدریج (رحیمیان، 1388، صص 29-30).
براساس قاعدة نخست میتوان از هر لفظی با پیراستن معنای آن از خصوصیات جزئی، معنایی وسیعتر و تجریدی بهدست آورد بهنحوی که از معنایِحسی به معنایِخیالی منتقل شد و از آن به معنایی عقلی و کلی رسید. در این سیر، معنایلفظ از جزئیت به کلیت و از محدودیت به عموم و شمول سیر میکند و فهم خوانندة متن نیز میتواند در این راستا پیش رود (غزالی، فیصل التفرقه، صص84-85). بنا بر قاعدةدوم در تنگنای حملِ لفظ بر معنای ظاهری آن و در صورت امتناع آن میبایست درجات مراتب وجودات لحاظ شود. تا بتوان لفظ را بر معنای خیالی حمل کرد، نباید به سراغ معنای عقلی رفت.
همچنین در صورت امکان حمل بر معنای عقلی، نباید وجود تشبیهی را بهعنوان مرجع معنایی لفظ در نظر گرفت.
در دورة دوم اولاً پای نظریه تعدد معانی بهعنوان اساس نظریة تأویل به میان میآید. چون
لازمة نظریةغزالی در این دوره امکان واجد بودن لفظ نسبت به دو یا چند معنا البته در طول هم است. طولی بودن این رابطه بهمعنای شایستهتر بودن حمل لفظ بر برخی معانی نسبت به معانی دیگر نیز هست.
ثانیاً نظریة وضعِلفظ برای روح معانی براساس موازات بین دو عالم مطرح است، او میگوید:
«کسی که نظر به حقایق الفاظ کند، معانی را اصل قرار میدهد و الفاظ را فرع و اگر ما به معانی
محسوس آن عادت کردهایم، این به وضع ثانوی و همراه با انتقال از وضع اولی است» (غزالی، سال: صص6-7).
غزالی برای تأویل و رجوع از معنای ظاهر متن بهمعنای باطنی آن، قوانینی وضع میکند که
عبارتند از:
1. لزوم قیام برهان بر محالبودن حملِ بر ظاهر (غزالی، فیصلالتفرقه، صص85-86)، یا حکم قطعی به بطلان ظاهر متن (غزالی، المستظهری، 1404، 56). این قانون، فرایند تأویل متن را محدود میکند یا بهعبارتیدیگر تنها متنی را قابل تأویل میداند که هرگز نتوان معنا را تنها در سطح ظاهر آن فهمید یا اینکه محدود کردن فهم متن به سطح ظاهر، موجب کج فهمی از معنا میشود.
2. تناسب لفظ با معنای مؤول از طریق مجاز، استعاره و غیره (همان) این معیار، لزوم وجود قرینهای را در گذر از معنایظاهر به معنایباطن اجتنابناپذیر میداند و تفسیر به رأی و درنظر نگرفتن بافت زبانی و موقعیتی متن را موجب نادرست بودن تأویل تلقی میکند.
3. لزوم تدریج در مراحل حملِ بر مراتب وجودی و مجازگرائی بر اساس ترتیب وجودهای پنجگانه؛ بدینمعنا که تا میتوان لفظ را بر وجودِِحسی حمل نمود، نباید آن را بر وجود خیالی حمل کرد
(غزالی، فیصلالتفرقه، 85). قانون سوم، تأویلهای افراطی اسماعیلیه را رد میکند زیرا باطنیان اسماعیلی هم، آیات قرآن را لازمالتأویل میدانستند و حتی آیات محکم قرآن از جمله آیاتالاحکام را نیز که
بنا به فرمودة امیرالمومنین (ع) هرگز نباید بدون معنایظاهری آن به معنایثانوی حمل شود، تأویل
به باطن میکردند؛ این نوع تأویل را غزالی گمراه کننده میداند. وقتی امری در سطح ظاهری
و وجود حسی آن فهمیده میشود ولو اینکه عقل تنگنظران قادر به درک آن نباشد، نباید به تأویل برده شود.
اما قوانین تأویل در دورة دوم زندگی فکری غزالی تغییر میکند که برخی از این قوانین، قوانین دورة نخست را رد میکند. در این دوره، علاوهبر قانون دوم از قوانین فوق، قانونی دیگر مطرح میشود که عبارتاست از لزوم جمع ظاهر و باطن (رحیمیان،ص32). ابن قانون دیگر محدود به متون نیست که قابل حمل بر ظاهر معنای لغوی نبودهاند، بلکه تحتتأثیر عرفا و صوفیان برای آیات غیر متشابه نیز میتوان تأویلاتی قائل شد. تفاوت دیدگاه غزالی در این قانون با باطنیان در این است که غزالی در عین پذیرفتن ظاهر، به معنایباطنی روی میآورد در حالیکه باطنیان و اهل تفسیر برأی با ابطال ظاهر، حکم به باطن میکردند.
اقسام تأویل از دیدگاه غزالی در سه نوع خلاصه میشود:
1. تأویل واجب، که عدمتأویل آیةمتشابه یا متن به ابهام آن و گمراهی مردم منجر شود مثل آیه «یدالله فوق ایدیهم».
2. تأویل مذموم، که عبارتاست از تأویل ظنی که بدون وجود برهانِ قاطع بر رد ظاهر متن باشد و تأویل براساس تفسیر برأی (غزالی، احیاء علوم الدین، ج1، بی تا: صص178 -179).
3. تأویل مجاز: غزالی در کتاب الاقتصاد فی الاعتقاد نیز جایی که عقل چیزی را محال بشمارد، تأویل را واجب و مجاز دانسته است (غزالی، 1388، ص 199).
غزالی اهل تأویل را به اقسامی تقسیم میکند:
1. اهل تفریط: کسانی که تنها به نقل و ظاهر آن اصالت میدهند؛ اینان کسانی هستند که در محدودة حس متوقف شدهاند و به قول غزالی به عرصةجهالت فرود آمدهاند؛
2. اهل افراط: کسانی که تنها به عقل اصالت داده و نقل را رها کردهاند مثل معتزلیان و
باطنیان؛
3. متوسطان با گرایش به اصالت عقل: که به قول غزالی خطر رد احادیث صحیح، آنها را تهدید میکند؛
1.8. 4. متوسطان با گرایش به اصالت نقل؛
5. متوسطان با گرایش جمع بین عقل و نقل: که غزالی ایشان را گروه حقمدار دانستهاست (قانونالتأویل، 1414: صص 123-125، به نقل از رحیمیان 1388، ص 37). شیعة امامیه را میتوان در این گروه پنجم قرار داد. در احیاء علومالدین نیز این تقسیمبندی در سه گروه دیده میشود: 1. اهل اسراف، 2. اهل تفریط،3. اهل اعتدال (احیاء علوم الدین، ج 2، صص 178-179).
1.9. تأویل از دیدگاه مولوی
یکی از فرایندهای نظام معنایی اندیشۀ عرفانی مولوی، تأویل و بازگرداندن نظام نشانهها و واژهها و مفاهیم به منشأ و مبدأ اصلی آنهاست که عبارت از عالم معنا یا همان نقطۀ علیای وحدت است که همهچیز از آنجا نشأت میگیرد. تأویلگرایی مولانا، بر این اصل استوار است که تمام اسامی اشیاء، انسانها، حالات و صفات، بر طریق مجاز و استعاره بر آنها تعلق گرفتهاست در حالیکه اصل آنها به عالم معنایی بر میگردد که در آنجا، اسامی در مقام اصطلاح، صفت یا نشانه نبودهاند، بلکه عبارت از حقیقت معنایی بودهاند که بعدها بر مصادیقی عرضه شده و به آن تعلق گرفتهاند:
صــوفیی بدریــد جبـــّه در حــرج پیشش آمـد بعـد بــدریـدن فـــرج
کـــرد نـــام آن دریـــده فرجــی این لقـب شد فاش زان مـرد نــجی
این لقب شد فاش و صافش شیخ برد مانـد انـدر طبع خلــقان حـرف دُرد
همچنین هر نام صـافی داشته است اسم را چـون دُردیـی بگذاشته است
هـرک گل خوارست دردی را گرفت رفت صوفـی سـوی صافی ناشگفت
گفــت لابــد درد را صـافی بـــود زیـن دلالت دل بـه صفوت مـیرود
(5/9ـ 354)
کاربرد مولانا از فرایند تأویل در مثنوی چندگونه است: 1. تأویل آیات و احادیث 2. تأویل نشانهها و رمزها 3. تأویل اصطلاحات و مفاهیم.
1. تأویل آیات و احادیث: در این قسمت مولانا به معنی و تفسیر آیه یا حدیث بنابر وجه
دینی و شرعی آن، توجهی ندارد، بلکه از آن تأویلی عرفانی ارائه میدهد که متناسب با فهم او از
معارف و اسرار غیبی است. برای نمونه، از کلمة «لا إله إلا الله» که بر یگانگی خداوند دلالت میکند با استفاده از فرایند تأویل، مفهوم دیگری برداشت میکند که البته دلالتی عرفانی از مفهوم اصلی آن است. او از «لا إله إلا الله» مفهوم غیرتِعشق را اراده میکند که در برابر معشوق حقیقی، مجالی برای ظهور و حضور عشق دیگری باقی نمیگذارد تا جایی که در برابر تجلی او حتی زیباترین مظهر هستی نیز جلوهای ندارد:
هــر زمــرّد را نمـــایـد گنــدنــــا غیــرت عشــق ایـن بــود معنی لا
لا إله إلا الله هـو اینسـت ای پنـــاه کــه نمــایـد مــه تــرا دیگ سیـاه
(4/8ـ 867)
در آیهای دیگر که در خطاب به پیامبر میفرماید: «به مردم بگو وقتی قرآن خوانده میشود گوش فرا دهند»، مولانا، مفهوم قرآنی آن را با فرایند تأویل به مفهوم و اشارتی عرفانی بر میگرداند بدینمعنی که از «انصتوا» مفهومی فراتر از گوش فرا دادن به قرآن برداشت میکند، و آن را به درک معارفِ الهی و اسرارِ غیب که موجب طراوت روح میشوند، تعمیم میدهد بدینمعنی که به انسان هشدار میدهد که قوّه فهم و درکش را بیهوده برای فهم معانی و علوم و سخنان بیارزش، هدر ندهد چرا که باغ روح او از معارفالهیه و اسرارغیبه، تهی و خشک لب ماندهاست بنابراین از او میخواهد که به اشارت قرآن که مبنیبر درک اسرار و لطایف فرا متن آن است، خوب دقت کند و از آن بهره بگیرد:
امـر قـل زیــن آمـدش کـای راستیـن
کم نخـــواهد شد بـگو دریاســـت این
أنصتـــوا یعنـی کـــه آبت را بــه لاغ
هین تلف کم کن که لب خشکست بـاغ
(5/9ـ 3198)
در مورد «آخرون السابقون» (نحن الآخرونالسابقون یومالقیامه. بَید أنّهم اوتوا الکتابَ من قبلنا... بخاری، ج1، ص36، مسلم، ج3، ص8ـ7، احادیث مثنوی، ص68) که اصطلاحی قرآنی است، فراتر از معنای قرآنی آن، مقولۀ فلسفی علتغایی را تأویل میکند؛ اینکه علتغایی هر چیزی از عللهای دیگر آن، برتر و ارجح است مثل میوه که اگر چه در پایان و بعد از درخت در ظهور میآید اما از درخت که علت مادی یا بر سبیل مجاز علت فاعلی آناست، سبقت دارد:
آخرونالسـابقـون بــاش ای ظـریف بر شجر سابق بـود میـوۀ طریـــف
گـرچـه میــوه آخـر آیـد در وجــود اول اسـت او، زانـک او مقصود بـود
(3/9ـ 1128)
«إنّا عرضنا الأمانهَ علیالسمواتِ و الأرضِ و الجبال فَاَبَینَ أن یَحملنَها و أشفقنَ منها و حَمَلَها الإنسانُ إنّه کان ظلوماً جهولاً»: ما بر آسمانها و زمین و کوههای عالم و «قوای عالی و دانی ممکنات» عرض امانت کردیم همه از تحمل آن امتناعورزیده اندیشه کردند تا انسان ناتوان پذیرفت و انسان هم «در مقام آزمایش و اداء امانت، بسیار ستمکار و نادان بود» (احزاب /72)
مولانا در این آیه نیز از «ظلوماً جهولاً» برداشتی عارفانه نمودهاست؛ او افزونخواهی انسان را در عشق موجب ظلومی و جهولی او ، دانسته است و نادان بودن او را ازجهتِ بیخبر بودنش از دشواریها و عقبههای راه عشق تلقی کردهاست:
کرد فضـل عشــق، انسان را فَضول زیـن فزونجویی ظلوم است و جهول
جاهل است و انـدر این مشکل شکار میکشد خرگـوش شیـری در کنــار
(3/6ـ 4675)
او از «أعوذبالله من الشیطانالرّجیم» نیز برداشتی لطیف و عارفانه دارد که البته این تأویل از معنی اصلی آن دور نیست؛ شیطان را در صورتِ سگی پنداشته که نگهبان بارگاه الهی است و أعوذ آوردن انسان را بهمعنی کمکطلبیدن از صاحب سگ دانسته که با وجود او، راه یافتن به حریمالهی ممکن نیست:
ایـن أعوذ از بـهر چه باشـد چو سـگ گشـته بـاشـد از تــرفـع تیـزتــگ
این أعوذ آنـست کـــای تــرک خطا بـانگ بـرزن بـر سگت ره بـرگـشا
تــــا بیــابم بـــر در خـرگــاه تـــو حـاجتـی خواهـم زجـود و جـاه تـو
چونک ترک از سطوت سگ عاجزست ایـن أعوذ و ایـن فغـان نـاجـایزست
(5/6ـ 2953)
برداشت او از این حدیث: «أدخلوا الأبیات من ابوابها»، نیز برداشتی تأویلگونه است. یعنی از این حدیث، معنای ظاهری آن را درنظر نداشته، بلکه به معنایی معرفتشناسانه از آن، روی آوردهاست؛ اینکه راه رسیدن به نطق و مرتبۀ گفتار، مقام گوش و مرتبۀ شنیدن است زیرا بدون برخوردار بودن از قوه شنوایی، نمیتوان به قوة ناطقه دست یافت:
زانـک اول سمـع بــایــد نطـــق را ســوی منطق از ره سمــع انـــدر آ
أدخلـــوا الأبـیـات مــن ابوابهـــــا واطلبـوا الأغـراض فــی اسبابهــا
(1/7ـ 1636)
در حدیثی دیگر از پیامبر که در آن، مردم را از سرمای خزان برحذر داشته و به بهره بردن از سرمای بهار ترغیب کرده و هیچگونه معنای باطنی هم از آن درنظر نداشته است، مولانا از معنای ظاهر آن که مورد توجه پیامبر (ص) است، به معنایی باطنی، رجوع کردهاست:
گفت پیغـمبر زســــرمای بهــــار تـــــن مپوشـــانید یـاران زینــهار
زانک بـا جـان شمــا آن مـیکنــد کــــان بهاران بـا درختـان میکنـد
لیـک بگـریـزید از ســرد خــــزان کـــان کــند کـو کرد با بــاغ وزان
راویـان این را به ظاهــر بـردهانــد هم بــرآن صـورت قنـاعت کردهانـد
آن خزان نزد خـدا، نفس و هـواست عقل و جان عین بهار است و بقاست
(1/61ـ 2057)
«جفّ القلم بما هو کائن» (مسند احمد، ج1، ص307، کنوزالحقایق، ص55، احادیث مثنوی، ص38) نیز حدیثدیگری است که مولانا در حل مسألۀ جبر و اختیار از آن برداشتی دیگرگونه کردهاست و آن را از مفهوم سرنوشت محتوم به نتیجۀ اعمال، رجوع دادهاست:
همچنین تــأویـل قـد جـفّالقلـــم بهـر تحریـض اسـت بـر شغل اهـم
پس قلـم بنـوشـت کـه هـرکــار را لایـق آن هسـت تـأثیـر و جـــــزا
کـــژروی جفالقلــم کـــژ آیـدت راستـی آری سعـــادت زایــــــدت
ظـــلم آری مــدبـری جفّ القلــم عــدل آری بــرخوری جفّ القلـــم
(5/4ـ 3131)
حدیث «حبُ الوطن من الایمان»(سفینهالبحار، ج2، ص 668، احادیث مثنوی، ص97) نیز در تفکر تأویلگرای مولانا، مفهومی فراتر از مفهوم دینیاش مییابد. او از وطن، مفهوم وطن اصلی انسان یا عالم غیب یا وطن معشوق را درنظر دارد نه وطنی که زادگاه اوست:
از دم حـــبالـوطـن بگــذر مــه ایسـت
که وطن آن سوست جان این سوی نیست
گـر وطن خـواهـی گـذر زآن سـوی شط
این حدیث راست را کــم خــوان غلــط
(4/12 ـ 2211)
او مفهوم «تکبیر نماز» را در معنی تکبیرهالاحرام و شروع نماز تعبیر نمیکند، بلکه از آن مفهوم فناشدن در برابر خداوند و کشتن نفس حیوانی را اراده میکند؛ گویی انسان در صحرای عرفات ایستاده و جانش و نفسش را برای حق فدیه آوردهاست:
چونک بـا تکبیرهـا مقـرون شـدنـد همچو قربـان از جهان بیرون شدند
معنـی تکبیر ایـن اســت ای امـام کـای خـدا پیش تو ما قربان شدیم
وقت ذبــــح الله اکبتـــر میکنـی همچنین در ذبـح نفـــس کشتنـی
(3/6 ـ 2144)
مولانا از اصطلاح قرآنی «عروهالوثقی» نیز مفهومی معرفتشناختی ارائهکرده و آن را عبارت از ترک هواهای نفسانی و شهوانی دانستهاست:
عـروهالـوثقـی است ایـن تـرک هـوی
بـرکشـد ایـن شـاخ جـان را بـر سمـا
(2/1278)
حدیث «المؤمن مرآهُ المؤمن» (جامع صغیر،ج2،ص183، احادیث مثنوی، ص41)که بیشتر مفهومی اخلاقی دارد در اندیشة تأویلگرای مولانا، مفهومی عارفانه و معرفتشناسانه یافتهاست. در این دیدگاه، انسانِمؤمن که به مرتبۀ «ینظر بنوراللهی» رسیده به تمام اسرار هستی انسان آگاهاست زیرا سینه و دل او با صیقلییافتن از هواهای نفس، مستعد پذیرفتن اسرار حق و انعکاس آنها شدهاست:
آنکه او بینقش ســاده سینــه شــد نقشهــای غــیب را آیینــه شــد
سـرّ مـا را بـیگمـان مـوقـن شــود زانــک مــؤمــن آینـۀ مـؤمـن بود
(1/7ـ3146)
2. تأویل نشانهها و رمزها: در این قسمت مولانا از اشیاء، مفاهیم، عناصر و . . . تأویل نمادین و رمزی میکند بدینمعنی که هر عنصر یا مفهوم یا شیء محسوس و ملموسی را بهصورت نماد از یک حالت یا مقامعرفانی یا معرفتی، تلقی کردهاست. برای نمونه، از حضرت صالح (ع) و ناقۀ او در مفهوم دینی آن استفاده ننموده، بلکه در تأویل نمادین او، صالح (ع)، رمز روح و ناقه، رمز جسم دانسته شدهاست:
روح او چـون صــالح و تــن نـاقـه روح انـدر وصل و تـن در فاقه است
روحِ صـالـح قــابـل آفــات نیست زخم بر نـاقـه بـود بـر ذات نیسـت
(1/16ـ2515)
برخی دیگر از انواع این تأویلهای نمادین عبارتند از:
هم عرب ما هـم سبــو ما هــم ملـک
جمله مـا یؤفــک عــنه مــن اُفـــک
عقل را شو دان و زن را حرص و طمـع
ایـن دو ظلمانـی و منـکر عقل و شمـع
(1/3ـ 2902)
شیر بـا این فکر میزد خنـده فـاش بــر تبسـمهـای شـیر ایمن مبـاش
مــال دنیـا شـد تبسمهـای حــق کـرد مــا را مست و مغـرور و خلـق
(1/40ـ 3039)
هرکه را دامن درست است و مُعـــدّ آن نثار دل بـر آن کـس میرســـد
دامـن تـو آن نیــاز است و حــضور هین! منـه در دامن آن سنگ فجـور
(3/7ـ2276)
آن کشیـدن چیست از گــل آب را؟ جـذب تــو نــقل و شــراب ناب را
(3/2258)
تـا نگـرید کــودک حلـوا فـــروش بـحر رحــمت در نمیآید بجـــوش
ای برادر طفل، طـفل چـشم تســت کام خود مـوقـوف زاری دان درسـت
(2/3ـ 442)
بـردران ای دل تـو ایشـان را مـایسـت
پوستشان برکن، کشان جز پوست نیست
پوست چه بـود؟ گفتههای رنگ رنگ
چــون زره بـر آب، کـش نبـود درنــگ
(1/4ـ1103)
من چـو لب گـویــم، لــب دریا بـــود
مـــن چـو لاگویـــم مـراد إلّا بــــود
(1/1768)
نمونههای این نوع تأویل در مثنوی فراوان است. از مهمترین حکایتهایی که در مثنوی، مشمول این نوع تأویل قرار دارند عبارتند از: مرد اعرابی و سبوی آب، داستان دقوقی، قلعة ذاتالصور یا دژِ هوشربا، روستایی و شهری، طوطی و بازرگان و در کل حدود دویستوپنجاه داستان یا تمثیل بلند و کوتاه در مثنوی آورده است که به معانی ورای آنها نظر داشتهاست.
3. تأویل اصطلاحات و مفاهیم: در این قسمت، مولانا اصطلاحات و مفاهیم هر علمی و زمینهای را مطابق با اندیشۀ عرفانی و معرفتی خود تأویل میکند بهگونهای که آن تأویل، تعریف جدیدی برای آن اصطلاح یا مفهوم، قرار میگیرد. ابیات زیر از این قبیل هستند:
حزم چه بود؟ بدگمانی بر جهـــــان دم به دم بینـــد بـــلای ناگهـــان
(3/2203)
روح خواهی جبّه بشکاف ای پســـــر تـا از آن صــفوت بـرآری زود ســـر
هست صوفـی آنک شـد صفوت طلب مـه از لبـاس صـوف و خیاطی و دب
(5/3ـ362)
کیست کافر، غافل از ایمان شیــــخ چیست مـرده؟ بیخبر از جـان شیــخ
جان نباشـــد جــز خبـر در آزمــون هـرکرا افـزون خبـر جانــش فــزون
(2/6ـ 3325)
کیست ابدال آنـک او مبـدل شــــود خمرش از تبـدیل یـزدان خَـل شــود
(3/4000)
لــــوح محفوظست او را پیـــــشوا از چـه محفوظ ست محفـوظ از خطـا
(4/1851)
اندرین کــون و فســاد ای اوستــاد آن دغل کون و نصیحت آن فـــساد
کــون مــیگوید بیـا من خوش پیـم وآن فــسادش گفته رو من لاشی ام
(4/4ـ1593)
پـس بکـش تو زین جهـــان بیقـرار جـوق کـوران را قطــار انـدر قطــار
کــار ِهــادی این بـود تــو هادیـی ماتــم آخــر زمــــان را شـادیـــی
(4/70ـ1469)
مولانا در بسیاری از حکایتهای مثنوی نظیر، «دژ هُشربا» ،« دقوقی»، «پیل بچگان»، «شهری و روستایی»، . . . دست به تأویل زدهاست.
1.10. مقایسة دیدگاههای غزالی و مولوی در باب تأویل
دیدگاههای غزالی در دورة نخست زندگی او که مبنایی عقلی دارد، با دیدگاه مولوی که مشربی عارفانه و معرفتشناسانه دارد، بهطور کامل قابل مقایسه نیست زیرا دیدگاههای آنها در این دوره تنها بر بنائی مشترک استوار است اما مبنای فکری آنها با هم متفاوت است. دیدگاه تأویلگرای غزالی در دورة دوم زندگی فکریاش که گرایش صوفیانه یافته است، بادیدگاه مولوی در بسیاری از موارد، نظیر اهل تأویل، تأویل مجاز و غیرمجاز، دلایل تأویل و غیره قابل انطباق است یا بهعبارتیدیگر میتوان مولوی را در این موارد متأثر از اندیشةغزالی دانست.
گفتیم که غزالی در نظام عقلگرایانة خود از تأویل به پنج وجود قائل است که هر کدام سطحی از تأویل هستند؛ وجود اول که وجودِحسی است، اگر در این سطح چیزی نتواند حمل بر معنای ظاهر شود، مجوز تأویل مییابد در حالیکه مولوی نه حس و نه ادراکات حسی را قبول دارد تا اینکه بخواهد به وجودِحسی چیزی اعتماد کند و آن را تأویل ننماید.
یکی از پایینترین مراتب معرفتی از نظر مولوی، معرفت مبتنیبر حس است که در رسیدن به معنای باطنی امری، عاجز و قاصر است؛ مولوی این دید و معرفت حسی را «نابینا» مینامد:
خـاک زن در دیـده حس بین خـویش دیـده حس دشمن عقل است و کیش
دیـده حـس را خـدا اعمـاش خـوانـد بت پـرستش گفت و ضـدِ ماش خواند
زان کـه او کف دیـد و دریـا را نـدیـد زانکـه حـالـی دیــد و فـردا را نـدیـد
(مثنوی، دفتر 2، ابیات 1611 -1613)
غزالی در دورة نخست یکی از قوانین تأویل را عدم ِحمل متن بر معنای ظاهر میداند؛ بدینمعنی که وقتی مجاز به تأویل متنی هستیم که نتوانیم آن را حمل بر معنای ظاهر کنیم یا اینکه فهمیدن معنای آن در سطح اول کلام موجب ابهام و کج فهمی مخاطب شود. اما مولوی در مثنوی آیات و احادیثی را که میتوانند حملِ بر معنای ظاهر شود نیز به تأویل بردهاست.
مراتب پنجگانه وجود را در دیدگاه تأویلگرای غزالی که از ظاهر به باطن پیش میرود، میتوان با مراتب پنجگانه جسم، حس، روح، عقل و روح وحی در دیدگاه مولوی برابر نهاد؛ این مراتب وجود که بهترتیب از معرفت سطحی به معرفت شهودی میرسد، ناظر به اختلافِ فهم در درک حقیقت و معرفت کل است:
جسم ظاهـر، روح مخفی آمــدهاسـت جسم همچون آستین، جان همچو دست
بـاز عقـل از روح مخفـــیتــر پــرد حـــس ســــوی روح زوتــر ره بــرد
روح وحــی از عقــل پنهــانتـر بود زانکـه او غیب اسـت او زان ســـر بـود
عقــل احمــد از کســی پنهـان نشـد روح وحـیش مــدرک هــر جـان نشـد
(دفتر دوم، 3264-3267).
یکی از قوانین تأویل غزالی در دورةدوم، جمع بین ظاهر و باطن است یعنی معنای باطنی و پنهان متن را با حفظ معنای ظاهر میپذیرد اما مولوی هر جا دست به تأویل میزند دیگر بهمعنای ظاهری متن کاری ندارد، زیرا معنای ظاهری آیه و حدیث ماهیتیدینی دارد حال آنکه بینش مولوی در تأویل، مبنایی معرفتشناسانه و ذوقی دارد، برای مثال در تأویل حدیث نبوی «علیکم بالسواد الاعظم» مولوی
بهمعنای ظاهری کلام توجهی ندارد؛ روستا را به شیخِ واصل ناشده و شهر را به عقلکلی تأویل
کردهاست:
ده چـه بـاشـد شیـخ واصـلنــاشـده دسـت در تقلیــد و حجـــت در زده
پیـش شهـرِعقـل کلـی این هواست چـون خـرانِ چشـم بسته در خـراس
(دفتر سوم، 522-523).
بهنظر میرسد که در مثنوی هر کجا بحث خداوند و مسائل مربوط به او پیش میآید، مولوی بدون هیچ درنگی از ظاهر فرا رفته و به معنای باطنی کلام میرسد.
غزالی در مورد اهل تأویل و نوع تأویل آنان تقسیمبندی پنجگانهای دارد که در بخش نخستِ مقاله به آن اشاره کردیم؛ مولوی نیز بر همیناساس اهل تأویل را برمبنای درست و نادرستبودن تأویلشان معرفی میکند. اوبا اینکه خود از فرایندتأویلی در توسع بخشیدن به اندیشههای عرفانی و مفاهیم معرفتشناختی استفاده میکند اما تأویل نادرست و برخاسته از هوای نفس را نهتنها نپذیرفته، بلکه به شدت نفی و نقد میکند؛ یکی از نمونههای این نوع نقد در تمثیل مگس و برگ کاه نمودار میشود که مولانا در آن تمثیل مگس را نماد صاحب تأویل نادرست و باطل تلقی میکند که از روی وهم و گمان و تنگنظری به چنین تأویلی دست زدهاست:
همچو کشتیبـان همی افـراشت ســر آن مگـس بــر بـرگ کـاه و بـول خر
مـدتـی در فــکر آن هــی مانـدهام گفـت مـن دریــا و کشتـی خوانـدهام
اینـک ایـن دریـا و این کشتی و مـن مـــرد کشتیبــان و اهــل و رأی زن
بـر ســردریـا همــی رانـد او عـــمد مـینمـودش آنقـدر بیـرون زحـــــد
صاحب تـأویـل بـاطل چــون مگس وهـم او بول خــر و تصـویـر خـــس
(1/88ـ 1082)
غزالی نیز تأویلی را که بر اساس تفسیر برأی صورت گیرد، نقد میکند. او تأویل را نسبت به
مخاطبان امر به سهدسته تقسیم میکند: 1. تأویل عامی برای خود؛ که بسان دریا رفتن کسی است که شنا نداند، ممنوع و حرام است، 2. تأویل عارف برای عامی؛ که بسان به دریا افکندن کسی است که شنا نداند، نیز حرام است، 3. تأویل عارف برای خویش که آن نیز شرایطی دارد، یکی از شرایط آن، این است که احتمال خطا را در هر سه مورد قطع، شک و ظن غالب بدهد و دیگر اینکه حکم قطعی به اینکه مراد خداوند چنین و چنان است، ندهد (غزالی، الجامالعوام، صص 47 - 52، به نقل از رحیمیان، 1388، ص 37).
مولوی نیز در مورد مخاطبان تأویل در مثنوی –اگر چه نه در قالب یک تقسیمبندی مشخص- سخن گفتهاست. مولوی یکی از دلایل تأویل را سطح پایین درک مردم میداند که البته در این موارد،
برای توضیح معنای آیه و حدیث از لفظ تفسیر استفاده میکند، اگرچه گاه تفسیر و تأویل را مترادف
با هم بهکار میبرد، اما در بسیاری از موارد در بیان کردن لایههای پنهان کلام در بین عوام پرهیز
میکند، از ترسِ اینکه مبادا به دلیل کجفهمی و عدم فهم درست، حقیقت را بهگونهای دیگر
بفهمند:
آنچـه میگویم به قـدر فهم تست مـردم انـدر حسـرت فهـم درســت
(دفتر چهارم، 1146).
مولوی دربارة شرایط تأویل عارف، آنگونه که غزالی احتیاط میکند، محدودیتی قائل نیست؛ هرجا
آیه یا حدیثی را به تأویل میبرد، بهگونهای سخن میراند که گویا قصد حقیقی خداوند از این آیه همین بودهاست:
گفت هــذا ربّــی ابــراهیــــم راد چــون کـه انـدر عـالم وهـم اوفتاد
ذکـر کـوکب را چنیـن تـأویل گفت آنکسـی کــه گـوهـر تـأویل سفت
عـالـم وهـم و خیـال چشـمبنـــد آنچنـان کـه را ز جـای خویش کَند
تــا کـــه هـذا ربـی آمـد قــال او خــربط و خــر را چـه باشد حال او
(دفتر پنجم، 2652-2655).
در احیاء علومالدین در مورد حیطههای مجاز و غیر مجاز تأویل، تحلیلی اینگونه آمدهاست:
1. مطالب فینفسه دقیق که بر اکثر افهام جز فهم اولیا و انبیاء مخفی است، درنتیجه بهدلیل ظرفیت اندک افراد نباید آن را فاش ساخت؛
2. مطالبی که دقیق و خفی نباشد، اما افشای آن به حال مردم ضرر دارد؛ این مطالب را نباید فاش ساخت؛
3. مطالبی که به اجمال بیانشده اما به تفصیل نیز قابل تبیین است و این دو مرحله مانند قشر و لب هستند و منافاتی با یکدیگر ندارند؛
4. مطالبی که به زبان رمز بیانشده و دلیل آن تأثیرگذاری بیشتر بر مردمان بودهاست، از دیدگاه
غزالی محلل تأویل، چنین مطالب و متونی است که البته تأویل میبایست به قرینه عقل و شرع انجام گیرد؛
5. مطالبی که از زبان حال بهصورت زبان قال ارائه شدهاست، مانند اطاعت آسمان و زمین، اما قابل تأویل به زبان حال نیز هست (غزالی، احیاء علومالدین، 1351: ج 1: صص174 و 178).
مولوی نیز همة این دیدگاهها را در مثنوی مطرح نمودهاست؛ در مورد ظرفیت پائین و فهم ناقص انسانها بهعنوان یکی از موانع معرفتشناسی نام بردهاست:
عجــز از ادراک مــاهیت عمــــو حــالت عـامـه بـود مطلـق مگــو
زانکــه مـاهیـات و ســرِّ ســرّ آن پیش چشـم کـاملان بـاشـد عیـان
عقل بحثی گـوید این دورست و گو بـی ز تـأویلــی محـالـی کـم شنو
(دفتر سوم، 3652-3654).
عقل هر چه را که نتواند در حیطة شناخت خود در آورد، انکار کرده یا تأویل میکند؛ در مورد موضوعاتی چون تسبیح جمادات، نالة ستون حنانه و. . . چون عقل قادر به درک آن نیست، دست به تأویل میزند. مولوی در این موارد سبب تأویل را سطح نازل معرفتِعقلی میداند و جزو تأویلهای غیرمجاز میشمارد:
فلسفـی کـو منکـر حنـانــــه است از حـــواس انبیــا بیگــانـــه است
گـویـد او کـه پـرتـو سـودای خلـق بـس خیـــالات آورد در رای خلــق
(دفتر اول، 3378-80).
چـون ابیـت عنـد ربـی فـاش شـد یطعم و یسقـی کنـایت ز آش شــد
هیـچ بـی تـأویـل ایـن را در پذیـر تا در آید در گلو چون شهد و شیــر
زانکــه تـأویـل است واداد عطـــا چـون کـه بینــد آن حقیقت را خطا
(دفتر اول،3754-3756).
از همینروست که مولوی هر کسی را قابل برای تأویل نمیداند آنکه به دلیل ضعفِعقل، دست به تأویل میزند، برداشت او چیزی جز تفسیر برأی نیست که غزالی نیز از آن انتقاد نمودهاست:
آن خطا دیـدن ز ضعف عقــل اوست
عقل کل مغز است و عقل جزو پوست
خــویش را تـأویـل کـن نـه اخبار را
مغــز را بــد گــوی نـــه گلــزار را
آن حقیقت را کــه بــاشـد از عیــان
هیــچ تــأویلــی نگنجـد در میـــان
(دفتردوم، 3259-3261).
غزالی برای تأویل درست قائل به دو قرینة عقلی و کشفی است (رحیمیان، 1388، ص33) که
اولی مربوط به تفکرِعقلی اوست و دومی به مشربِصوفیانة او تعلق دارد. اودر باب قرینةکشفی میگوید: «حد اعتدال را جز اهل توفیق که امور را با نور الهی درک میکنند، در نمییابند، ایشان آنگاه که
اسرار مطالب، آنچنان که در واقع هست، بر ایشان کشف شود، به نقل نظر میکنند؛ پس آنچه با
مشاهدة ایشان انطباق داشت، میپذیرند و آنچه را که غیرمنطبق با آنن بود، تأویل میکنند»
( احیاء علومالدین، 1351: ج1، 180).
مولوی در مورد قرینةعقلی سخنی ندارد اما تأویل اهل معرفت را براساس قرینةکشفی مجاز میداند:
مـا کـه باطن بین جمله کشـوریــم دل ببینیـم و بـه ظـاهـر ننگـریـــم
قـاضیـانـی کـه بـه ظهـر مـیتنند حکـم بــر اشکـال ظاهـر مـیکننـد
(دفتر چهارم، 2175-2176)
تأویل و حقیقت ِمعنا را باید از اهل آن شنید:
دم مـزن تـا بشنـوی از دم زنـــان آنچــه نـامـد در زبـان و در بیــان
دم مــزن تــا دم زنـد بهـر تو روح آشنــــا بگــذار در کشتــی نــوح
(دفتر سوم، 1307-1308).
نمونهای دیگر تسبیح جمادات است که خود امری حقیقی است و بنا برعقیدة مولوی نباید آن را بر سبیل مجاز یا تأویل فهمید. او با این عقیده بر تأویلِ معتزلیان انتقاد مینماید و دلیل آن را بیبهره بودن از نور درون و صفای روح میداند:
فـاش تسبیــــح جمــادات آیــدت وسـوســه تـأویـلهـا بــربـایــدت
چـون نـدارد جــان تـو قنـدیـلهـا بهــر بینش کـردهای تــأویـلهــا
کـه غـرض تسبیـح ظاهـر کـی بود دعـوی دیـــدن خیـال غـی بــود
ایــن بــود تــأویـل اهـل اعتــزال وان آن کــس کـو نـدارد نـور حال
(دفتر سوم، 1022-1025)
غزالی، از این جهت به وجوه پنجگانةوجود میپردازد که راه تأویل را برای هر کدام از فرقههای اسلامی باز کند و تسهیل نماید بر همیناساس اذعان دارد که هر کس که قول و سخنی از اقوال صاحب شرع را بر درجهای از این درجات وجود، حمل کند، سخنش درست است. در حالیکه مولانا در مثنوی هیچگاه چنین اندیشهای را مطرح نمینماید و همانطور که پیش از این گفتیم، تأویل او در محدودۀ تأویل کلامی و فلسفی نیست.
غزالی دربارۀ «معاد جسمانی» دست به تأویلی کلامی میزند. بدینمعنی که او بازگشت روح به جسم را از ضروریات میداند اما این جسم را همان جسم دنیوی، تلقی نمیکند، بلکه بر این عقیده است که جسمی که روح در آخرت به آن برگشت داده میشود، خلق و آفرینش جدیدی است. پس معنی و مفهوم برگشت در نظر او، آن چیزی است که بقاء شی و تجدد شیء در آن واجب شمرده میشود. وی در مورد نفس و جسم و پیوند بین این دو عنصر نیز وارد فرایند تأویلی خاص خود میشود. او عقیدۀ فلاسفه را مبنیبر اینکه نفس با مرگ بدن از بین نمیرود، نمیپذیرد زیرا عبارت از حالتی در جسم است و بیان میدارد که نفس، حالتی در بدن نیست جز اینکه پیوندی با آن دارد و با ایجاد شدن آن، او نیز موجود میشود. آنگاه به دلیل و استدلال تأویلی خود میپردازد و آن، این است که اگر نفسهای اشخاص مختلف با هم تفاوت دارد دلیل بر اختلاف ذاتی نفوس نیست، بلکه این اختلاف به اختلافِ درجه و مرتبۀ معلومات اشخاص مربوط میشود، علم جزو صفات ذاتینفس است پس از اینرو، امکان اختلاف در این صفت وجود ندارد، بلکه اختلاف آن براساس پیوند به جسم است که در اشخاص مختلف، این صفت علم نیز، مراتب مختلفی مییابد. غزالی، در مورد تناسخ نیز از همین قانون تأویلی خود استفاده میکند. بحث تناسخ در مثنوی بصورت ضمنی مطرح شده و مولوی به مانند غزالی به آن براساس شیوۀ تأویلمدارانۀ خود نپرداختهاست. غزالی، تناسخ را در این عالم انکار میکند اما در عالم آخرت و مسألة بعث و نشور آن را ردّ نمینماید. اگرچه، در مورد بعث، اسم تناسخ را بر آن اطلاق نمیکند اما بر این عقیدهاست که بعث و نشور انسانها در آخرت، مفهوم دیگری از معنی و مفهوم تناسخ است (سالم، 1425، صص250-257).
1.11. نتیجهگیری
یکی از دغدغههای مهم غزالی در آثارش مبحث تأویل و قوانین و شیوههای آن است. غزالی در دورة نخست زندگی فکریاش که مبنای عقلی- فلسفی دارد، مبنای نظریهاش را در تأویل بر اساس پنجنوع وجود قرار دادهاست: وجود ذاتی، حسی، خیالی، عقلی و تشبیهی. برمبنای این ساحتهای پنجگانه تأویل زمانی جایز است که حملِ معنا بر سطح ظاهر کلام غیرمعقول بنماید در غیر این صورت تأویل متنی به سطوح معنایی مختلف صحیح نیست. شیوة تأویل غزالی در دورة دوم که به تصوف متمایل میشود، تغییر میکند. در این دوره قانون وضع میکند که براساس آن فهم متن درعین حفظ معنای ظاهر، در سطوح معنای دیگری نیز امکانپذیر است. تفکر تأویلگرای غزالی در بسیاری موارد با مولوی قابل مقایسه است. مولوی تأویل را در سطحی معرفتشناسانه بهکار میگیرد و چنان نظامی در پی نظاممند ساختن قوانین تأویل نیست. سطوح پنجگانة وجود غزالی را در بحث تأویل شاید بتوان با مراتب معرفتی جسم، حس، عقل، روح و وحی که حرکتی از ظاهر به باطن است، برابر نهاد. مولوی برخلاف غزالی حتی متنی را که در سطح اول معنایی فهمیده میشود به تأویل میبرد بدون اینکه به معنای ظاهری آن نظری داشته باشد. از سوییدیگر غزالی در تأویل صوفیانهاش که جمع بین معنای ظاهر و باطن است، با مولوی اختلاففکری مییابد زیرا مولانا تنها به معنای پنهان آیه یا حدیث توجه دارد و در سطح بستر آنکه در بستری دینی قرار دارد، توقف نمیکند. غزالی دلایل تأویل را فهم پاین و متنازل مردم میداند که قادر به فهم درست معرفت حقیقی نیستند از اینرو ازطریق تأویل، معنایی را از مقام اجمال به مقام تفصیل
میآورند تا برای اذهان متوسط مردم قابل درک باشد. مولوی نیز در مثنوی بارها از فهم پائین مردم در دریافت حقیقت سخن راندهاست؛ او نیز چون غزالی گاه تأویل هر حقیقتی را برای مردم عوام مناسب نمیداند زیرا موجب کجفهمی آنها در درک معرفت میشود.
غزالی تأویل را در سه سطح کلامی، فلسفی و صوفیانه بهکار میبرد در حالیکه مولوی از آن تنها برداشتی عرفانی دارد اگرچه با شیوههای مختلفی آن را اعمال میکند. شیوة غزالی در تأویل صوفیانه یکبعدی است حال آن که مولوی از سه شیوه تأویل آیات و احادیث، تأویل رمزها و نشانهها و تأویل اصطلاحات بهره میگیرد. یکی از دغدغههای بزرگ غزالی در دو کتاب احیاء علومالدین و مشکوهالانوار این است که در فهم آیات و احادیث نه به راه باطنیه و نه به راه ظاهریان برود؛ نه به گشادهدستی اسماعیلیان و نه به جمود حنبلیان باشد. نظریة غزالی به اجمال این است که معنای اسم، حقیقت مسمی است و برای یافتن حقیقتمسمی باید به عقل و فلسفه و شهود و تجربه و نه به کاربردهای عرفی زبان مراجعه کرد. مولوی نیز با توسل به همین دیدگاه است که هم تأویل بهجا میکند و هم تأویل نابهجا را فرو میکوبد:
اسم هـر چیزی تـو از دانـا شنـو سـرّ رمــز عـلّم الاسمـاء شنــو
اسم هـر چیزی بـرِ مـا ظاهرش اسـم هـر چیزی برِ خالق سِـرش
(1/2-1241).