از آنجا که طنزپردازی از روشهای مقبول و مثبت داستاننویسی است و میتواند انتقالدهندة مناسبی برای مفاهیم موردنظر نویسنده باشد، توجه به کیفیت کارکرد آن در داستانهای با سبک مشابه میتواند به غنای علمی و ادبی بیشتر آن داستانها منجر شود و از آنجا که ایوان فوناژی[1] از معدود منتقدانی است که طنز را به داخل هر نوع و گونة ادبی میبرد و با نگاهی کاملاً ویژه و تخصصی به آن مینگرد، بررسی آثار ادبی برمبنای نظریة وی، میتواند الگوی مناسبی برای گامهای بعدی باشد. در باب بررسی طنز در داستانهای کودک و نوجوان، آثار متعدّدی در ایران نوشته شده، اما هیچیک برمبنای یک نظریة منسجم نیست و غالباً به صورت مختلط و مبهم، نکاتی از مصادیق مختلف طنز کنار هم چیده شده و با استفاده از آنها به بررسی آثار میپردازند. درحالیکه اگر بررسیهای موجود، دقیقتر و منسجمتر باشد، تأثیراتی بهمراتب بهتر دارد. نظریة ایوان فوناژی که نظریة جامع و منسجمی دربارة طنزپروری در داستانهای کودک و نوجوان است،
میتواند الگوی مناسبی برای این کار باشد؛ به ویژه که در این مقاله سعی شده، تنها به بررسی طنزپردازی داستانهای کودک برمبنای عنصر «تخریب حدس» پرداخته شود تا به طور کلّی به مسألة زبان داستانها و آنچه در شکل و ساختار آنها است، توجه شود.
1. نظریۀ ایوان فورناژی
فوناژی طنز در ادبیات داستانی کودک را در یک نگاه کلّی به دو بخش، تقسیم کرده است که عبارتند از «انحراف از معیار» و «بازیهای زبانی» و هر یک از این دو حوزه دارای مصادیقی هستند. فوناژی حوزة «انحراف از معیار» را شامل مصادیق اتصال کوتاه، ابهام در روساخت، غرابت صورخیال، تخریب حدس، جاندارانگاری و حوادث گروتسک میداند و معتقد است «نویسندهای که بتواند از تمام یا برخی از این عناصر، با مهارت و ظرافت استفادهکند، میتواند طنزی در ادبیات داستانی کودک بیافریند که لذّت مزة آن، سالها در دل و ذهن کودک و نوجوان و حتّی فرد بزرگسال بماند و فراموش نشود» (Fonagy, 1996: 109). همچنین فوناژی، حوزة «بازیهای زبانی» را شامل: جناس و انواع آن، تکرار، تأکیدآوایی و بازی با کلمات میداند (Fonagy, 2001: 58).
بیشک نظریة طنز فوناژی، نظریهای بسیار کامل است. تقریباً تمام مسائل و موارد مربوط به طنز را بهخوبی در نظریة خود گنجانده و از زوایای مختلف به طنز و گسترة آن، نگاه کرده است. وی، طنز را در یک نگاه کلّی به دو بخش، تقسیم کرده و تنها به بیان این دو مورد بسنده نکرده است؛ گاهی به تبیین «طنز حرکتی» که در این دو تقسیمبندی وجود نداشت، میپردازد و آثاری را با توجه به آن به نقد میکشد و گاهی از حیث «شگردهای زبانی» به بررسی طنز میپردازد (Fonagy, 2002).
شاید فوناژی تنها متفکّری باشد که طنز را برمبنای نوع استفاده از آن در گونههای مختلف ادبی، مورد تحلیل قرار داده و از این حیث، کار او ارزشمند و دقیق است. دیدگاه فوناژی در باب طنز از سه جهت قابل بررسی است؛ فوناژی گاه طنز را با رویکرد «گفتمان» تحلیل میکند و آن را در بستر جامعهشناسی زبان و به عنوان ابزاری در دست گفتمان مسلّط تبیین میکند (Fonagy, 2001 : 68-82) ؛ گاه طنز را به حوزة ادبّات و گونههای مختلف آن میبرد -که البته در اینجا هم ویژگیهای طنز را در گونههای ادبی مختلف، نشانمیدهد- (Fonagy, 1998: 35-59) و گاه طنز و طنزپردازی را در هنر هفتم و ژانرهای سینمایی بررسی میکند (Fonagy,1998: 81-119) و بدین ترتیب، موفق شده که تعاریفی دقیقتر از طنز ارائه دهد. از میان سه رویکرد بیان شده، طنز از منظر «گفتمان» و طنز در «سینما» موضوع این مقاله نیست و مجالی جداگانه
میطلبد. همچنین از تمام آنچه فوناژی در باب طنز در ادبیات گفته، بحث این اثر، محدود به نگاه وی به کارکرد طنز در ادبیات داستانی کودک و نوجوان است. مهمترین آراء فوناژی در زمینه مؤلفة «تخریب حدس»در پارهای از مقالات او و نیز در کتاب ارزشمند «زبان درون زبان» جمعشده که در ایران هنوز ترجمه نشده است. میتوان گفت مؤلفههایی مانند انحراف از معیار[2] و بازیهای زبانی[3]، ابهام در روساخت[4]، غرابت صورخیال[5]، تخریب حدس[6]، طنز حرکتی، حوادث گروتسک[7] و جاندارانگاری از مهمترین مؤلفههای نظریة طنز فوناژی است.
منظور از انحراف از معیار این است که «نویسنده در نوع روایت خود با ظرافت و مهارت، دخل و تصرّفاتی انجام دهد. این دخل و تصرّفات میتواند شامل تغییر زاویة دید و روایت باشد به گونهای که نویسنده با خواننده یا شخصیتهای داستان وارد گفتوگو شود و در اصطلاح، «ارتباط فراداستانی یا اتصال کوتاه» بسازد یا در روایت خود از تصاویر و صورخیالی استفاده کند که دارای برجستگی و حیرتآفرینی برای خواننده باشد و یا با ظرافت بالا از حدس زدنِ مخاطب جلوگیری کند.» (Fonagy, 2001: 86). این حوزة شامل دو مصداق مهم؛ «اتصال کوتاه» و «تخریب حدس» است.
«اتصال کوتاه» نوعی زاویة دید است که در داستانهای پست مدرن روش غالب روایت است که در آن، «نویسنده موقتاً داخل داستان میشود و با قهرمانان و شخصیتهای داستان یا خوانندگان گفتوگو میکند و حتی در حالتهای شدیدتر، سرنوشت شخصیتهای اصلی داستان را هم عوض میکند» (پاینده، 1393: 149).
یکی دیگر از راههای انحراف از هنجار به زعم فوناژی «تخریب حدس» است. فوناژی تخریب حدس را دو گونه میداند. یک مورد آن، زمانی است که «روایت کردنِ داستان به گونهای باشد که مخاطب کاملاً غافلگیر شود و انتظار پایان آن را به این صورت نداشته باشد» (Fonagy, 1996: 119).
فوناژی همچنین به این نوع از تخریب حدس، «عدم قطعیت در استنتاج داستان» هم میگوید: «بارها آثاری را خواندهام که حال و هوای طنز و شادی را از راه عدم قطعیت در رقم زدنِ پایانِ داستان و به اصطلاح باز گذاشتن آن برای مشارکت خواننده در داستان، رقم زدهاند» (Fonagy, 2001: 123).
نوع دیگر از تخریب حدس در واقع محدودة جمله و پاراگراف را دربرمیگیرد و طی آن، نویسنده، جمله یا بند را به گونهای بهکار میبرد که واژگان موجود در محور همنشینی کلمات در میان یا انتهای جمله یا بند، مخاطب را غافلگیر میکند (Fonagy, 2001: 124).
دربارة مورد اول از تخریب حدس باید گفت که هرگاه نویسندهای در اثرش، پایانبندی داستان را به گونهای ترتیب دهد که به مخاطب پیش از این، هیچ بحث یا نشانهای دربارة این نتیجه در داستان ارائه نشده، باعث غافلگیری و التذاذ مخاطب میشود.
2. بررسی عنصر تخریب حدس در آثار نویسندگان مشهور طنز کودک و نوجوان دوره معاصر
اگر بخواهیم دربارة کارکرد هنرمندانة عنصر تخریب حدس در آثار نویسندگان ادبیات کودک، صحبت کنیم، شاید نویسندهای مانند شهرام شفیعی یافت نشود که با مهارتی قابل ملاحظه از این عنصر در طنزپروری داستانهایش بهره برده است. شفیعی در سه داستان «پاشنه طلا 1 و 2» و «آوازهای پینه بسته»، بارها از این ترفند استفاده کرده است؛ فوناژی معتقد است «آنجا که نویسنده زاویهای را برای روایت داستانش برمیگزیند که انتظار آن نوع پایانبندی داستان؛ از جانب مخاطب نمیرود، نوعی برجستگی بهکارش بخشیده که همین میتواند مایة التذاذ و شادی مخاطب گردد» (Fonagy and kawagochi, 2002: 209). شفیعی در آثارش به بهترین شکل، پایانبندی این سه داستان را به گونهای ترتیب میدهد که در داستان به مخاطب
پیش از این هیچ بحث یا نشانهای دربارة این نتیجه ارائه نشده، از این رو، مخاطب غافلگیر میشود.
برای نمونه در داستان پاشنه طلای 1، نویسنده در انتهای داستان با ظرافت خاصی پرده از این ماجرا برمیدارد که نقشة «کیک انفجاری» و «آشتی دادنِ مامان و بابا» را «پاشنه طلا» به همراه خرس پشمیاش، کشیده بود، امّا این خبر را به طور غیرمستقیم بیان میکند، از این رو، دلنشین و ادیبانه است: «توی اتاق اسباببازی پاشنه طلا و خرس پشمی قهوهای زیر تخت بودند. پاشنه طلا گفت باید تلفن همراه بابا رو یواشکی بذاریم سرجاش». خرس پشمی مشغول خواندن کتابی بود که روی جلدش نوشته شده بود: چگونه مانند آدم بزرگها حرف بزنیم» (شفیعی، 1384: 40).
دربارة نوع دوم؛ یعنی تخریب حدس هم در آثار شفیعی، بارها نمونههایی را میتوان دید. شفیعی در آثارش، بارها محور همنشینی جملهها را به گونهای چیده که خواننده میتواند حادثهای را که قرار است اتفاق بیفتد، حدس بزند، اما در جملههای پایانی، ناگهان میفهمد که منظور نویسنده، بیان موضوعی دیگر بوده است. به عنوان نمونه، در اوایل داستان «اکبر کثیف» در مجموعه داستان «آوازهای پینهبسته»، شخصیت اصلی داستان، اکبر کثیف در حال روایت داستانی برای شخصی ناشناس است و به گونهای از چاقوکشی و چاقو گرفتن، صحبت میکند که ذهن مخاطب، وقوع قتلی را درک میکند، اما در ادامه، محور همنشینی پاراگراف بهگونهای چیده میشود که خواننده به استفاده از چاقو برای بریدنِ هندوانه پی میبرد: «... آقای خودم که شما باشید آن چاقو دسته نارنجیه را از بغل فانوس برداشتم. فانوسه داشت دود میزد. بسمالله گفتم و فتیه اش را یک خرده کشیدم پایین. چاقو را دست به دست کردم. آقا این را از بچگی یادمان داده بودند. آخر آقا توی محل ما چاقوکشی زیاد میشد همینجور اله بختکی با چشم بسته چاقو را کردم توی شکم یکیشان خونش بیرون نزده بود. هندوانهای که خونش بیرون بزند معلوم میشود لهیده است» (شفیعی، 1392: 66).
شفیعی در این مصداقِ انحراف از معیار، تواناتر است. در بسیاری موارد در داستانهایش، اینگونه استفادة او از عنصر تخریب حدس، بار طنزی بالایی ایجاد میکند که برای مخاطب دارای تازگی است چون پیش از او، کسی با این بسامد از این نوع انحراف از معیار در داستان استفاده نکرده است. این قضیه را بهویژه میتوان در دو جلد داستانهای پاشنه طلا دید: «... بابا گفت تنها هستین؟ دختر گفت: بله البته با یه سوسک گنده که توی آسانسور بود به این طبقه رسیدم» (شفیعی، 1384: 12).
واضح است که قرار گرفتنِ سوسک در محور همنشینیِ «همراهِ کسی بودن در یک آسانسور» سازگاری ندارد، اما همین ایجاد طنز کرده است. هیچکس سوسک را یک همراه حساب نمیکند.
یا در قسمت زیر از داستان پاشنه طلا 2، زمانی که دزد به خانة پدر پاشنه طلا آمده و به او میگوید همه پولها و اشیای قیمتی را داخل یک کیسة بزرگ بریزد، پدر چنین جواب میدهد: «...ببخشید کیسة خالی نداشتیم. کیسه برنج را خالی کردم و تمام چیزها را ریختم توش. تمام طلاها، جواهرات، پولها، اشیای قیمتی، سند خانه و چیزهای دیگر را ریختم توش. امیدوارم چیزی رو فراموش نکرده باشم. بذارید یه بار دیگه نگاه کنم. طلا، جواهرها، دسته چک، اشیای قیمتی ... خب همه چیز سرجاشه اگه یه وقت کم و کسری بود دوباره به ما سر بزنین راستش من حواس درست و حسابی ندارم» (شفیعی، 1384: 22).
یا درست در انتهای این عبارت که مخاطب انتظار دارد، شخصیت مادر از ترس کشته شدنِ فرزندش از شخص دزد خواهش کند که اسلحهاش را زمین بگذارد، میفهمد که مادر به دلیل اینکه بچه اش، بغلی نشود، چنین گفته است: «مامان که حسابی ترسیده بود گفت: خانم میشه اون بچه رو بذارید زمین؟ دختر نوک هفت تیر را گرفت رو به مامان و گفت: نه نمیشود نکنه شما میخواهید اصرار کنین؟ مامان گفت: نه به خاطر این گفتم که یه وقت بچه بغلی نشه» (شفیعی، 1384: 22).
یا دو قسمت زیر:
«پاشنه طلا دو روز پیش با همان سه تا و نصفی دندانش که تازه درآمده بود یکی از گوشهای خرس را کنده بود و حالا داشت از خرس پشمیاش عذرخواهی میکرد.
خرس هم در پاسخ می گفت: اصلا حرفش را نزن ... یک خرس اسباببازی پشمی باید بفهمد وقتی بچه دارد دندان درمیآورد، گوش و اینجور چیزها اصلا مهم نیست» (شفیعی، 1393: 4).
«مامان به پدر گفت به نظرت ما نباید یه ذره بیشتر مقاومت میکردیم؟ پدر گفت مقاومت بیفایدس ایشون توی کارشون وارد هستن. دختر گفت دیگه منو شرمنده نکنین هرچی هست به خاطر همکاری خوب و صمیمانه شماست»(شفیعی، 1384: 23).
بجز شهرامشفیعی، یکی دیگر از نویسندگانی که مهارت خوبی در بهکارگیری عنصر تخریب حدس در ایجاد طنز دارد، فرهاد حسنزاده است؛ دربارة «تخریب حدس» باید گفت که حسنزاده در برخی آثارش به بهترین شکل، پایانبندی داستان را به گونهای ترتیب میدهد که به مخاطب پیش از این، هیچ بحث یا نشانهای دربارة این نتیجه در داستان ارائه نشده، از این رو، مخاطب غافلگیر میشود. برای نمونه در «هندوانه به شرط عشق» که شامل شش داستان از جمله داستان فوق است.
در داستان هندوانه به شرط عشق، اعضای یک خانواده بر سر سفرة صبحانه در روز جمعه نشستهاند، پدر خانواده پیشنهاد میدهد که بعد از صبحانه، همه به پارک بروند، اما مادر مخالف است و آخر هم، پدر مجبور میشود با بچه ها و بدون مادر به پارک برود. در پارک، پدر با مردی هم صحبت میشود که صحبتهای او، پدر را قانع میکند تا به دنبال مادر برود و او را باز گرداند. زمانی که پدر به دنبال مادر میرود با توجه به صحبتهایی که بین او و مرد دیگر در طول داستان، میخوانیم انتظار این است پدر با عذرخواهی از مادر به خاطر کمتوجهی به او، مادر را راضی کند که به پارک بیاید، ناگهان نویسنده در انتهای داستان با ظرافت خاصی پرده از این ماجرا برمیدارد که مادر نه به خاطر کمتوجهی پدر به او در اثر غرق شدن در کارهایش به پارک نیامده است، بلکه علت ماندنِ او در خانه، تجسس در گوشی پدر که در خانه جا مانده و خواندن پیامهای او در فضای مجازی بوده و درست زمانی که به تلفن زدن به برخی شمارههای مشکوک و ناشناس در گوشی همسرش، مشغول بوده، پدر از راه میرسد.
تخریب حدس در «همان لنگه کفش بنفش» نیز دیده میشود که در آن، نویسنده لنگه کفشی پیدا میکند و آن را به خانه میبرد و تصمیم میگیرد داستان تنهایی آن را بنویسد.: «راستی چه کسی گفته که پایان داستانهایی که تاکنون نوشته شده و خواندهایم همین است و مناسبترین شکل پایانبندی را هم دارند؟اصلاً چه کسی گفته که سوژههای داستانی محدودند؟ این ادعای کیست که هر چه سوژه بوده گذشتگان نوشتهاند؟ کاش میشد از تکتک خوانندگان داستانها پرسید که آیا این پایانبندی را میپسندی؟ کاش فرصتی فراهم میشد تا همه خوانندگان میتوانستند پایان داستانهایی را که خواندهاند به میل و سلیقه خود رقم بزنند» (حسنزاده، 1382: 2).
مقدمه داستان با فضاسازی نویسنده شروع میشود؛ «سلام من یک نویسنده هستم. نویسندهای که تا به حال، پنجاه داستان نوشته است. داستانهای کوتاه، داستانهای بلند ... اما این بار که آمدم داستانم را جمعوجور کنم، نتوانستم دربارة آخر آن تصمیم بگیرم. بگذارید داستان این داستان را برایتان تعریف کنم» (حسنزاده، 1382: 2). نویسنده در ادامه، ماجرای پیدا کردنِ لنگه کفش را در ایستگاه اتوبوس و درد دل کفش با خود و تصمیمش برای نوشتن داستان زندگی کفش را بیان میکند.
حسنزاده در پایانبندی اول، موشی را وارد داستان میکند. موش لنگه کفش را پیدا میکند و آن را با خود به خرابهای که در آن زندگی میکرده، میبرد و از آن به عنوان تختخواب استفاده میکند. این دو با هم انیس و همصحبت میشوند: «لنگه کفش بنفش هزار شب برای موش تختخواب بود و موش خاکستری هزار شب برای او ماجرای به دنبال جفت گشتن خود را تعریف کرد. پس از گذشت هزار شب، لنگه کفش بنفش هرکاری کرد نتوانست از پیش موش خاکستری برود. او فراموش کرده بود که روزی روزگاری قرار بود دنبال جفتش بگردد» (حسنزاده، 1382: 30). داستاننویس با نوشتن این پایانبندی از لنگه کفش پرسید و او ناخرسندی خود را بیان کرد: «گفتم چطور بود؟ گفت تو مطمئنی یک نویسنده خوب هستی؟ خیلی جا خوردم گفتم مگر بد بود؟ گفت خوب بود ولی من که به جفتم نرسیدم. یک پایان دیگر بنویس یک جور دیگر تمامش کن» (حسنزاده، 1382: 31). اینگونه نویسنده بهانهای برای پایانبندی دیگری مییابد و در پایانبندی بعد، لنگه کفش را وارد دکان نانوایی میکند. در اینجا هم لنگه کفش دارای مونس میشود و با «وردنه» نانوایی انیس و همصحبت میشود و در انتها با تصمیم نانوا، او را به پسرکی که یک پا دارد، میبخشند. در پایان این قسمت هم نظر شخصیت اول داستانش را می پرسد: «گفت زیبا بود خیلی زیبا بود ولی من باز هم تنهام. دلم برایش سوخت گفتم غصه نخور یکی دیگر مینویسم» (حسنزاده، 1382: 32).
در پایانبندی چهارم و آخر داستان، نویسنده لنگه کفش را به رودخانه میسپارد. لنگه کفش بنفش همراه جریان تند آب میرود تا سرانجام جفتش را روی تخته سنگی مشغول آواز خواندن مییابد. نویسنده وقتی به اینجا میرسد به پسر خود میگوید که به حیاط برود و لنگه کفش بنفش را بیاورد تا او پایان داستان را برایش بخواند، اما پسر نویسنده میگوید که لنگه کفش به او گفته: میرود تا جفت خود را پیدا کند (حسنزاده، 1382: 36) و داستان با این جملات تمام میشود: «حالا من ماندهام با داستانی که چهارجور پایان متفاوت دارد. نمیدانم کدام را برای چاپ انتخاب کنم کاش یک نفر به من کمک میکرد کاش آن یک نفر تو بودی».
در مورد نوع دوم تخریب حدس هم باید گفت حسنزاده در آثارش، بارها محور همنشینی جملهها را به گونهای چیده که خواننده میتواند حادثهای را که قرار است اتفاق بیفتد، حدس بزند، اما در جملههای پایانی، ناگهان میفهمد که منظور نویسنده، بیان موضوعی دیگر بوده است.
در داستان «در روزگاری که هنوز پنچشنبه و جمعه اختراع نشده بود» نیز بارها از این تکنیک استفاده شده است. در مکالمة زیر که میان دو انسان در زمانهای بسیار دور صورت گرفته، کسی انتظار جملة معروف «مالِ یک خانم دکتر بوده که صبح باهاش میرفته مطب» را ندارد:
«- مرد پادراز ریش بزی دستی به سر و گوش خر کشید و گفت: قیمتش چنده؟
- قابل شما رو نداره. برای آقای محترمی مثل شما پونصد گلابی.
- پونصد گلابی؟. چه خبره آقا اینکه قیمت یک اسبه.
- شما درست میفرمائید قربان! اما هر گردی گردو نیست این خر با همه خرهای دنیا فرق داره بله خر به قیمت پنجاه گلابی هم هست اما درب و داغون ... ولی این هم مدلش بالاست هم کلاسش. خیلی هم دوندگی نکرده مال یک خانم دکتر بوده که صبح باهاش میرفته مطب عصر بر میگشته ...» (حسنزاده، 1391ب: 18).
یکی دیگر از نویسندگانی که به خوبی از تخریب حدس در آثارش بهره برده است، سوسن طاقدیس است. از جمله مهمترین داستانهای او، کتاب «یکی بود» است که مجموعه ای از داستانکهای طنز است. به عنوان مثال، در داستانک زیر از این مجموعه با نام «قصة نقل سفید» انتهای داستان کاملاً برای مخاطب، غیرقابل حدس است: «نقل سفید، توی ظرفش بود. منتظر بود که عروس بیاید. این طرف و آن طرف را نگاه میکرد و با خودش میگفت: «وقتی من را روی سر عروس بریزند، میافتم روی موهایش، میشوم مروارید گیسوهایش، بعد لیز میخورم روی تاج سرش، میشوم نگین زیبایش، بعد میافتم روی پیراهنش، میشوم گل روی دامنش. بعد... آخ ! این کی بود که من را خورد؟» (طاقدیس، 1392: 18).
باید دانست هر داستانی که انتهایی غیرقابل حدس داشته باشد، جزء تخریب حدس قرار نمیگیرد؛ فوناژی برای تبیین این مفهوم و پاسخ دادن به این سؤال احتمالی مخاطب در کتابش چنین گفته است: «نباید فکر کنیم هر فیلم یا داستانی که انتهایی غیرقابل حدس داشت، تخریب حدس دارد. تخریب حدس به طنز مربوط میشود؛ یعنی انتهای داستان علاوه بر پیشبینیناپذیری باید به گونهای باشد که شاهد عملی باشیم که کاملاً خندهدار و عجیب است؛ عملی که خود شخصیت داستان اصلاً از آن، خبر ندارد یا عملی که در نتیجة حماقت و سادگی او رخ میدهد» (Fonagy, 1998: 99). چنانکه در داستانک طاقدیس دیدیم، هر دو ویژگیای که فوناژی ذکر کرده به خوبی مشهود است؛ هم اینکه انتهای داستان غیرقابل حدس است و هم اینکه شخصیت داستان (نقل) در دام یک عمل غیراختیاری میافتد و چون در فکر و رؤیای چیزهای دیگر بوده، این عمل برای مخاطب، خندهدار است.
یکی دیگر از نویسندگان برجستة حوزة طنز کودک، سعید هاشمی است که به ویژه با داستان «محلة میکروب خان» به شهرت رسید. در داستان طنز «روزهای زندگی یک دیکتاتور نسبتاً بزرگ» بارها شاهد عنصر تخریب حدس از نوع دوم آن هستیم که در آن، عدم تناسب بین اجزای محور همنشینی جملات است: «بابا شامش را خورده بود و حالا داشت مطالعه میکرد. بابا به کتاب علاقۀ زیادی دارد. کتابخانهاش پر از کتابهای نایاب و ارزشمند است. مثل کتاب خاطرات فرعون به خط خود فرعون. بابا این کتاب را چندبار خوانده. یا مجموعه شعرهای چنگیزخان مغول که بابا همۀ شعرهایش را از بر است. حالا هم داشت یک کتاب علمی میخواند با نام «چگونه یک گوسفند را به چهار شقۀ مساوی تقسیم کنیم». بابا هی میخواند و از آن نتبرداری میکرد. من هم کنار او نشسته بودم و کتابی را که بابا بهم معرفی کرده بود، میخواندم. کتاب جالب و جذابی بود: آموزش شکنجه به زبان ساده. به قلم گروهی از دانشمندان و فضلای سیا. یکدفعه در اتاق تقتق صدا کرد و بعد از اجازه ورود بابا، نگهبان وارد اتاق شد. بابا با خوشرویی گفت: چه مرگته؟ بنال ببینم...» (هاشمی، 1391: 38).
واضح است که میانِ یک کتاب علمی و عنوان آن (چگونه یک گوسفند را...) و نیز قسمتی که از یک کتاب داستان جالب و جذاب برای کودکان صحبت میشود و نام آن «آموزش شکنجه ...» است، تناقضی اساسی وجود دارد. همچنین کتاب نایاب و ارزشمند «خاطرات فرعون به قلم خود» که اصلاً نمیتواند وجود خارجی داشته باشد نیز تناقضی طنزگونه است. قسمت آخر این پاراگراف را البتّه میتوان با مؤلفة تخریب حدس نیز تفسیر کرد که البته آن هم، زیرمجموعة انحراف از معیار است.
آنچه از قول فوناژی دربارة شرایط ایجاد یک تخریب حدس خوب بیان شد در آثار احمدعربلو نیز به خوبی مشهود است. یکی از آثار موفق او در این زمینه، داستان «سوار بر خر مراد» است. در داستان دوم این مجموعه به نام «بهار و یک آرزو»، دو پسر بچه بازیگوش که یکی از آنها خود راوی است؛ قصد میکنند هرطور شده، مانند شخصی به نام کربلایی حسین که یک گاری با ابهت دارد، گاریای بسازند و به او پز دهند. از همین رو دوست راوی به نام تقی، چهار چرخة پدرش را مخفیانه میآورد و کره الاغی را نیز از طویلة پدرش به زور به آن چهار چرخه میبندد. کره الاغ وحشتزده شروع به دویدن میکند، اما کنترل خود را از دست میدهد و در یک سرازیری فرو میافتد و چهار چرخه همراه با بچهها بشدّت واژگون میشوند. کره الاغ، هم زخمی شده و هم شوکه. بچهها ناچار میشوند کره را روی چهار چرخه بنشانند و خود اقدام به کشیدن و هل دادنِ او به سمت خانه کنند: «به پیشنهاد تقی با زحمت زیاد، کره را روی چهار چرخه نشاندیم بعد سعی کردیم دو نفری چهار چرخه را بکشیم و به سمت مزرعه ببریم. حالا همه چیز برعکس شده بود. کره سواره بود و ما پیاده... توی راه کربلایی حسین را دیدیم» (عربلو، 1383 : 24).
یکی دیگر از داستانهای مهم عربلو، مجموعه داستان آدمهای آبرودار است که مجموع 32 داستان را دربر میگیرد. در داستان اول این مجموعه؛ یعنی «آدمهای آبرودار»، راوی روزی را به خاطر میآورد که قرار بوده میزبان خانوادة محترمی باشند که صاحب فرزند چهار سالهای با نام نادر هستند. مادر راوی خطاب به همسرش خاطرنشان میسازد که بیشتر مواظب رفتارش باشد، از جمله اینکه حرفهای بیهوده نزند، در حین حرف زدن متوجه باشد که زیاد لهجهاش مشخص نشود، در حین حرفزدن چرت نزند و اگر پسر این خانواده شیطنت کرد چیزی نگوید؛ زیرا در غیر این صورت آبرویشان خواهد رفت. زمانی که خانوادة مزبور به منزل راوی میآیند، پسرشان با هاون بر سر پدر راوی میکوبد، اما پدر به این خاطر که آبروریزی نشود سخنی بر زبان نمیآورد. اندکی بعد «نادر» با شیطنتهای خود ساعت را بر سر راوی میکوبد، نیز به شکستن آینه، قوری و... میپردازد. اما مادر از رفتارهای نادر حمایت میکند به این دلیل که آبرویش نرود. پس از رفتن مهمانان، مادر خطاب به پدر که اکنون سرش خونی شده، میگوید: «هیس ساکت شو مرد! ساکت. ساعت و آیینه به جهنم. فدای سرت. از وقتی بازنشست شدی، صبح تا شب که ورِ دل منی. دیگه زمان مهم نیست. اونقدر هم بر و رو نداری که به آینه محتاج باشی. تازه باید صدهزار مرتبه خدا را شکر کنیم... حالا خوب شد آبرویمان نرفت» (عربلو، 1386: 21). میبینیم که مادر به جای دلداری به همسر و تقبیح کار نادر، چگونه به دلداری شوهرش میپردازد. در واقع مخاطب، پیشبینی چنین پایانی را ندارد به ویژه آنجا که مادر برای از دست رفتن آینه و ساعت، آن دلایل را میآورد.
نتیجهگیری
در این مقاله، برمبنای عنصر تخریب حدس، یکی از مؤلفههای مهم نظریة ایوان فوناژی دربارة طنز به بررسی داستانهایی از سعید هاشمی، سوسن طاقدیس و شهرام شفیعی پرداخته شد. چنانکه بیان شد، تخریب حدس، یکی از دو بخش مهم مؤلفة انحراف از معیار است و بخش دیگر آن، عنصر اتصال کوتاه است که در مقاله، دربارة آن، صحبت شد. منظور از «انحراف از معیار» این است که نویسنده در نوع روایت خود، با ظرافت و مهارت، دخل و تصرّفاتی انجام دهد. این دخل و تصرّفات میتواند شامل تغییر زاویة دید و روایت باشد به گونهای که نویسنده با خواننده یا شخصیتهای داستان وارد گفتوگو شود و در اصطلاح، «ارتباط فراداستانی یا اتّصال کوتاه» بسازد یا در روایت خود از تصاویر و صورخیالی استفاده کند که دارای برجستگی و حیرتآفرینی برای خواننده باشد و یا با ظرافت بالا از حدسزدنِ مخاطب جلوگیری کند. این حوزة شامل دو مصداق مهم: اتّصال کوتاه و تخریب حدس است. اتّصال کوتاه نوعی زاویة دید است که در داستانهای پست مدرن روش غالب روایت است که در آن، نویسنده موقتاً داخل داستان میشود و با قهرمانان و شخصیتهای داستان یا خوانندگان گفتوگو میکند و حتّی در حالتهای شدیدتر، سرنوشت شخصیّتهای اصلی داستان را هم عوض میکند».
فوناژی تخریب حدس را نیز دو گونه میداند؛ یک مورد آن، زمانی است که «روایت کردنِ داستان به گونهای باشد که مخاطب کاملاً غافلگیر شود و انتظار پایان آن را به این صورت نداشته باشد. نوع دیگر از تخریب حدس در واقع محدودة جمله و پاراگراف را دربر میگیرد و طی آن، نویسنده جمله یا بند را به گونهای بهکار میبرد که واژگان موجود در محور همنشینی کلمات در میان یا انتهای جمله یا بند، مخاطب را غافلگیر میسازد».
در مقاله بیان شد که از مورد نخست تخریب حدس، سه داستان مورد بررسی شهرام شفیعی (پاشنه طلا 1 و 2 و آوازهای پینه بسته) از موفقترین نمونههای داستانی کودک و نوجوان است که بهخوبی از این شگرد تخریب حدس، بهره برده است. همچنین داستان همان لنگه بنفش از فرهاد حسنزاده از دیگر نمونههای موفق در بهکارگیری مناسب نوع اول تخریب حدس است. همچنین مشخص شد که یکی از روشهای مهم شفیعی و فرهاد حسنزاده در ایجاد طنز در داستان، استفاده از مصداق دوم تخریب حدس؛ یعنی تخریب حدس در سطح جمله و پاراگراف است و این امر به ویژه در داستان «پاشنهطلای 2» از شفیعی و داستان «در روزگاری که هنوز پنجشنبه و جمعه اختراع نشده بود» از حسنزاده مشهود است.
[1]- Ivan Fonagy
ایوان فوناژی (1920-2005 م) محقّق برجستة زبانشناسی و روانشناسی در بوداپست مجارستان متولّد شد. «فوناژی تحصیلات خود را در دانشگاه بوداپست در رشتة زبانشناسی عمومی آغاز کرد و دورههای تکمیلی را در آمستردام هلند گذراند و پس از آن به عضویت گروه زبانشناسی همان دانشگاه درآمد» (Scholes, 2009: 169). فوناژی سالها در دانشگاه آمستردام تدریس کرد و مدّتی به عنوان عضو افتخاری دانشگاه برلین به تدریس زبانشناسی پرداخت (Smith, 2009: 57). نکتة مهم در دستگاه فکری فوناژی، این است که او برای طنز، معنای وسیعی قائل است که شامل انواعی مانند پارودی، لطیفه، مطایبه و... میشود. او طنزهای موجود در ادبیات کودک را غالباً از نوع لطیفه قلمداد میکند. به زعم فوناژی «لطیفه، متنی است که از یک کنش زبانی به همراه کنش زبانی دیگر میآید به طوری که کنش زبانی دوم، ارزش کنش زبانی اوّل را کمرنگ و پایینتر از حد خودش کند». در این نوع از طنز، کنش زبانی بعدی، کنش زبانی قبلش را موقّتاً کمرنگ کند. فوناژی میان کارکرد و رویکرد طنز در ژانرهای مختلف مثلاً ژانر حماسی با ژانر غنایی، تفاوت و تمایز قائل است و به همین ترتیب برای حوزههای مختلف ادبیات مانند ادبیات کودک، حماسه و رمان نیز ویژگیهای خاصی را مطرح میکند.
[2]- Deviation of the Norm
[4]- Ambiguity in the Structure Surface
[5]- Foregrounding of Images