در بررسی تاریخ دیوان رسالت پادشاهان ایران، چنان که از حکایات و ماجراهای موجود در کتب متعدد تاریخی استنباط میشود1،همواره برجستهترین مهارت یک دبیر در مکاتبات روابط سیاسی و درباری این است که چگونه یک پیام و مطلب را تحریر کند که همان تأثیری را که مقصود نگارش وی و قدرت حاکم است، در مخاطب ایجاد کند. بیتردید بیهقی در نگارش کتاب تاریخی خود نمیتوانست و نباید از تأثیر فنون و تجربیات این شغل و مهارت بیبهره بماند. آنچه در این مقاله بدان پرداخته خواهد شد، ارائة تحلیلی نوین از منظر تحلیل گفتمان انتقادی به ظرایف هنر نویسندگی بیهقی است. شاید بتوان گفت ویژگی منحصر به فرد این دبیر این است که به جای آنکه مهارت نویسندگی خود را در ساختن نثری متکلفانه و پُر رنگ و لعاب و ایراد مدحهای متملقانه و مبالغهآمیز بهکار گیرد (یعنی هنری که نویسندگان و شعرای معاصر و بعد از او بسیار در آن اهتمام میورزیدند)، چگونه از قلم شیوا و حدّت ذهن خود برای بیان حقیقت تاریخ و ارائة آن چیزی استفاده کند که نمیتوانست بهصراحت و راحت به آن بپردازد. بیهقی با استفادة هنرمندانه از توانایی نویسندگی خود، ساختارهای زبانی گفتمانمداری را در چیدمان متن و جملهها بهکار میگیرد که با ادراک موشکافانهتر مخاطب آگاه و نظر به حقیقت تاریخ غزنویان، لایههای معنایی عمیقتری در فهم حقایق پنهان یک تاریخ در این کتاب نمایان میگردد.
1. مباحث نظری
1ـ1. مؤلفهها و ساختارهای گفتمانمدار (Discursive structures)
در تحلیل گفتمان انتقادی که از رویکردهای زبانشناسی نوین در تحلیل متن است، باور بر این است که زبان و گفتمان در سطوح زیرین حاوی ایدئولوژی و روابط قدرت و سلطه، و در سطوح زبرین حاوی ساختارها و مؤلفههای گفتمانمدار است و این ساختارها و مؤلفهها با ایدئولوژی نهفته در لایههای زیرین متن رابطهای دوسویه دارد.
به عقیدة فاولر (1991م.) زبانشناسی انتقادی این توانایی را دارد که امکاناتی را در اختیار خواننده قرار دهد تا خواننده بتواند جهانبینی نهفته در متن را رمزگشایی کند و آنچه را طبیعی جلوه داده شدهاست، طبیعیزدایی نماید:
«دید نقادانه باعث میشود که بتوان دریافت که چگونه با استفاده از عناصر زبانی و ساختارهای گفتمانمدار مختلف میتوان حقایق را به اشکال مختلف به تصویر کشید، بر فکر و اندیشة افراد و شیوة برداشت آنان از مسائل اجتماعی تأثیر گذاشت و در واقع نگرش آنان را کنترل کرد» (پهلواننژاد و دیگران، 1388: 78).
محققانی چون هاچ و کرس (1979م.)، فرکلاف (1995، 2001، 2003، 1989م.)، ون دایک (1996م.)، فاولر (1991م.) و خود وَن لیون (1996م.) به برخی از این ساختارهای زبانی و مؤلفههای گفتمانمدار اشاره کردهاند. در این میان، رویکرد جامعهشناختی ـ معنایی ون لیون بیش از سایر رویکردهای انتقادی به تبیین نظری مؤلفهها و ساختارهای گفتمانمدار توجه دارد. ساختارهای گفتمانمدار، مشخصهها و مؤلفههای زبانشناختی و جامعهشناختی هستند که ایدئولوژی خاصی را منعکس میکنند و «بهکار گرفتن ویا نگرفتن آنها و نیز تغییر و تبدیل آنها به صورت دیگر در گفته ویا متن باعث میشود که از گفته برداشتهای متفاوتی شود، مطلبی پوشیده ویا مبهم شود ویا صراحت بیشتری پیدا کند ویا بخشی از گفته را برجسته نماید و بخش دیگر را در حاشیه قرار دهد» (یارمحمدی، 1383: 166). رویکرد ون لیون را میتوان بر پایة دو اثر اصلی وی (Van Leeuwen, 1996 , Ibid: 2008) دریافت که در اولی، «کارگزاران اجتماعی» و در دومی، «کنشهای اجتماعی» مرکز توجه و تحلیل هستند. ون لیون در مقالة «بازنمایی کارگزاران اجتماعی» (the Representation of social actors) به این نتیجه میرسد که در دستیابی به لایههای متفاوت پنهان در گفتمان، کارآیی مؤلفههای جامعهشناختیـ معنایی از سایر روشها بیشتر است (Van Leeuwen, 1996: 33). او دلیل این امر را نبودن رابطۀ صددرصد مستقیم میان شاخصهای زبانشناختی و نقش آنها میداند (ر.ک؛ پهلواننژاد و دیگران، 1388: 54). همچنین، وی تأثیر گفتمان را در ساخت، تبدیل صورت و حفظ قدرت اجتماعی و جامعه امری مهم میداند و بر این باور است که یکی از مهمترین نقشهای تحلیل انتقادی گفتمان این است که ارتباط میان مؤلفهها و ساختارهای گفتمانمدار و نوع تأثیرگذاری وکارکرد اجتماعی آنان را بررسی و تبیین کند. در واقع، تأکید لیون بر معانی متون نیست، بلکه بر شیوههایی است که افراد برای تولید و دریافت معانی بهکار میبرند. اما «منظور از کارگزاران اجتماعی، مجموعة افرادی است که در یک واقعه، کنش اجتماعی و یک گفتمان حضور و مشارکت دارند» (همان: 55). ون لیون (2008م.) یک «نظام شبکهای» را به ما معرفی میکند که کارگزاران اجتماعی در آن بازنمایی میشوند و در همان جا، اتحاد ممکن بین انواع گوناگون زبانی، جامعهشناسی زبان و خصوصیات گفتمانی آغاز میگردد. از نظر وی، نه تنها کارگزاران اجتماعی میتوانند بازنمایی شوند، بلکه کنشهای اجتماعی نیز میتوانند در همین شبکه نشان داده شوند. به طور کلی، ون لیون در تحلیل گفتمان انگارة کارگزار (عامل) وکنش (عمل) اجتماعی را مدّ نظر قرار میدهد. بدیهی است که در نظریة ون لیون نیز بررسی ویژگی اوضاع تاریخی و اجتماعی مقارن با تولید متن و در واقع، تحلیل زمینههای اجتماعی متن ضروری است. یکی از عناصری که اهمیت زیادی در تحلیل متن دارد، بافت کلام است. مراد از آن، امور و شرایط زمانی و مکانی مرتبط با دلالت متن است. نورمن فرکلاف (Norman Fairclough) در «نظریة تحلیل گفتمان انتقادی» خود، علاوه بر تحلیل مفصّل و دقیق متن به تحلیل جامعهشناختی کلان نیز معتقد است و «از نظر فرکلاف، تحلیل متن صرف برای تحلیل گفتمان کافی نیست و بصیرتی دربارة پیوند میان متن و ساختارها و فرایندهای اجتماعی و فرهنگی به ما نمیدهد. به دیدگاهی میانرشتهای نیاز داریم که تحلیل متن و تحلیل اجتماعی را با یکدیگر تلفیق کند» (یورگنسن، 1389: 118). سرانجام، در تحلیل متن با رویکرد تحلیل گفتمانی ون لیون، پرسش اصلی این است که تا چه اندازه از مؤلفههای جامعهشناختیـ معنایی در صراحتبخشی و یا پوشیدگی گفتمان در این متون بهره گرفته شدهاست.
جدول 1: مؤلفههای گفتمانمدار در بازنمایی کارگزاران اجتماعی2
جدول 2: مؤلفههای گفتمانمدار در بازنمایی کنشهای اجتماعی3
1ـ2. تاریخ بیهقی و «بافت موقعیت» این متن
تاریخ نشان میدهد که شاهکارها و متون بزرگ ادبی، تاریخ و زمان ندارند و در حافظة زمان پیوسته جاری هستند و بر ذوق و سلیقة آیندگان تأثیر میگذارند. این متون پویا در هر خوانش مجدد، شمّة دیگری از زیباییهای صوری و بلاغی، و نیز ادراک نوینی از محتوا و مضمون خود را به خواننده ارائه میکنند؛ چنانکه در هر تحلیل و پژوهشی، تنها جلوهای از جلوههای تمامنشدنی لایههای ظریف و تودرتوی صورت و محتوای آنها نمایان و واکاوی میشود. اگر از این جنبه به تاریخ بیهقی بنگریم که یک شاهکار ادبی و از متون پویاست و نویسندة آن فردی خلاق و صاحبسبکی است که در تاریخ سیر تحول نثر ایران در گذار از سبک ساده به سبک فنی دورة بعد بسیار مؤثر بودهاست، شاید بتوانیم با تحلیل زبانشناسی و گفتمانی این متن، حقیقتی کلانتر وکلامی بارورتر را در لایههای زیرین نثر جاری او بیابیم. در بسیاری موارد، در ارزیابی و معناکاوی یک سند یا گزارش تاریخی، تنها متن یا افراد مطرح در حادثه اهمیت ندارند، بلکه در نگاهی جامع، به شرایط زمانی، مکانی و اجتماعی که ظرف آن رخداد به شمار میآید و نیز به فضای ثبت و ضبط روایت تاریخی توجه میشود. در تحلیل متون فارسی، بهویژه متون تاریخی نیز باید به این نکته توجه کرد. پوشیدهگویی، اقتضای تاریخ سیاسیـ اجتماعی کهن ما و شیوهای مناسب، برای روایت تاریخ در فرهنگ و جامعهای است که در آن، تفکر انتقادی نهادینه نشدهاست و بر ساختهای استبدادی مبتنی بودهاست. هنگامی که بیهقی در فضای آشفتة حکومت بازماندگان محمود قصد میکند تاریخی دربارة محمود و مسعود برای آیندگان بنویسد، علاوه بر تمام شرایط نثر سادة قرن چهارم که او را در مسیر حرکت به سوی نثر فنّی قرار دادهاست، یک دلیل آگاهانة دیگر نیز در پیچیدهگویی و پوشیدهگویی برای این نویسنده وجود دارد. در واقع، تلقی بیهقی از پیچیدگیهای کلامی و یا حتّی صنایع لفظی، تنها آراستن نثر نیست، بلکه او با روی آوردن به ساختارهای گوناگون کلامی سعی میکند هرچه بیشتر حضور نویسنده را در پشت متن پنهان نگاه دارد و در عین حال، با ایجاد رمزهایی در لابهلای سخن، خواننده را به نوعی خودآگاهی رهنمون شده است و خواهان دریافتی بیشتر از متن میباشد4. او میکوشد با استفاده از انتخابهای زبانی خاص، ناگفتههای جامعه و تاریخ درباری را که در آن به سر میبرد، برای آیندگان خود به تصویر بکشد؛ چنانکه تولستوی میگوید:
«[ادبیات] یک فعالیت انسانی است و عبارت است از اینکه انسانی آگاهانه و به یاری علائم مشخصة ظاهری، احساساتی را که خود تجربه کردهاست، به دیگران انتقال دهد، به طوری که این احساسات به ایشان سرایت کند و آنها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از همان مراحل حسی که اوگذشته است، بگذرند» (تولستوی، 1345: 66).
تاریخ بیهقی از آنچه از دبیری درباری انتظار بوده ـ یعنی وقایعنگاریـ بسی فراتر رفتهاست. بیهقی «گزارشگر روایت خاصی از حقیقت است» (میلانی، 1378: 38). اما نه به این معنی که آنچه وی میگوید، حقیقت محض نیست:
«ما به کمک زبان، بازنماییهایی از واقعیت خلق میکنیم که به هیچ وجه بازتابی از یک واقعیت از پیش موجود نیستند. درحقیقت، زبان در برساختن واقعیت نقش دارد. این بدان معنا نیست که واقعیتی وجود ندارد، بلکه معانی و بازنماییها اموری واقعی هستند. پدیدههای فیزیکی نیز وجود دارند، اما صرفاً از طریق گفتمان معنا پیدا میکنند» (یورگنسن، 1389: 29).
متن ادبی نیز، چنانکه پیر ماچری (Pierre Macherey) میگوید: «بیش ازآنکه بیان ایدئولوژی باشد (= بیان واژگانی آن)، در حکم نمایش و نشان دادن آن است» (آدورنو، 1377: 152).
1ـ3. داستان حسنک وزیر و «بینامتنیت» آن
ابوعلی حسنبن محمدبن عباس (422 ق./ 1031 م.) مشهورترین عضو خاندان میکالیان و آخرین وزیر محمود غزنوی است. وی پس از مرگ پدرش که در خدمت محمود غزنوی بود، به غزنین رفت و از ندیمان سلطان محمود شد و کمی بعد در پی آشوبی که در نیشابور رخ داد، محمود او را به ریاست نیشابور گماشت. حسنک آن آشفتگی پیشآمده را سامان بخشید و مسبّبان آن را به سختی گوشمالی داد و در ایام حضور خود در نیشابور، در آبادانی آنجا کوشش فراوان کرد (ر.ک؛ موسوی بجنوردی، 1374: 170ـ171). در متون دورة غزنوی، از مواردی که دربارة وی آمدهاست، به ایجاد تساوی بین افراد جامعه (ر.ک؛ فرخی سیستانی، 1349: 189) و محاکمه و ضبط اموال ثروتمندانی که با رشوه و زور در دورة آشوب به این دارایی رسیده بودند (ر.ک؛ جرفاذقانی، 1345: 400 و فرخی سیستانی، 1349: 189)، تأکید بر آبادانی فراوان نیشابور در زمان وی (ر.ک؛ جرفاذقانی، 1345: 401 و فرخی سیستانی، 1349: 132) و... اشاره شدهاست. حسنک در سال 416 هجری قمری، پس از عزل احمدبن حسن میمندی، بر اساس تمایل قلبی محمود که در عین حال، به جوانی و بیتجربگی وی هم اذعان و اشارهای داشت، به مقام وزارت سلطان رسید (ر.ک؛ خواندمیر، 1317: 143).
فرخی سیستانی شاعر عصر غزنوی که «در مدح حسنک شش قصیده سروده است» (ر.ک؛ شفق، 1389: 48)، حسنک را با کفایتترین وزیری میداند که در ساختن مملکت و پاسداری از ثروت و خزانة سلطان، مورد اعتماد بودهاست و در دوران وزارت او، کشور آباد شدهاست (ر.ک؛ فرخی سیستانی، 1349: 189 و 195). آزادی زندانیان و بازگشت آوارگان به وطن از دیگر مواردی است که فرخی دربارة دوران وزارت حسنک به آن اشاره کردهاست (ر.ک؛ همان: 332ـ333). در عین حال، پس از رسیدن به وزارت، او نیز چون دیگر وزرا موقعیت خویش را تحکیم بخشید و باغ و سرای بسیار فراهم آورد و تصرف در اموال دولتی دربارة او نیز ذکر شدهاست. در آثار الوزراء، از قول احمدبن حسن میمندی آمدهاست: «و حسنک میکال به سبب تصرفی که کرد، بر عمل مراعی و شعیر گوسفندان به خیانت منسوب شد و خطر جان داشت. او را و فرزندان او را خلاص دادم...» (به نقل از: عقیلی، 1364: 157).
برخی معتقدند، چنانکه عتبی نیز در تاریخ یمینی اشاره میکند (ر.ک؛ جرفاذقانی، 1345: 400)، از آنجا که حسنک تا مدتی به وسیلة یکی از خویشاوندانش به عنوان نایب، نیشابور را اداره میکرد، شاید حسنک مسئول مستقیم برخی ستمگریهایی که در نیشابور به او نسبت میدهند، نبودهاست (ر.ک؛ باسورث، 1381: 184). همچنین، لازم به یادآوری است که در کتاب وصایای خواجه نظام الملک، دربارة بیتدبیری حسنک در ارتباط با اختلاف پدریـ پسری محمود و مسعود و نیز شدت کینة مسعود به حسنک روایاتی ذکر شدهاست (ر.ک؛ شفق و دیگران، 1389: 89؛ به نقل از: سعید نفیسی در: بیهقی، 1356: 1001ـ1008). در تاریخ غزنویان، سرنوشتی این چنین برای وزیران بیسابقه نبود. محمود پیش از حسنک دو وزیر دیگر را هم محبوس و از کار بر کنار کرد (ر.ک؛ ر.ک؛شبانکارهای، 1363: 52) و پس از مسعود نیز احمدبن عبدالصّمد که در آخر عهد وی (مسعود) وزارت یافته بود و در تحکیم قدرت پسر وی مودودبن مسعود نهایت تدبیر و اهتمام را بهکار برد، در دورة مودود به سعایت بدخواهان محبوس و چنانکه روایت است، مسموم شد (ر.ک؛ زرینکوب، 1367: 270ـ271).
1ـ4. پیشینة پژوهش
تاکنون پژوهش بر مبنای تحلیل مؤلفهها و ساختارهای گفتمانمدار در متون، عمدتاً در حوزة متون رسانهای بودهاست. از جمله پژوهشهایی که در غیر از حوزة متون رسانهای با تأکید بر مؤلفههای گفتمانمدار صورت گرفتهاست، میتوان به کار رشیدی و سعیدی (1393) در تحلیل کتاب فارسی امروز برای دانشجویان غیر فارسیزبان، حقپرست (1391) در شیوههای تصویرسازی کارگزاران اجتماعی در داستان بهمن از شاهنامه و بهمننامه، جنیدی جعفری و خاقانی (1394) در بازنمایی کنشهای اجتماعی در مجموعهداستان زن زیادی، پهلواننژاد و فلاحی (1388) در شیوههای بازنمایی کارگزاران اجتماعی در نشریات دورة مشروطه، یاسمی (1387) در بازنمایی کارگزاران اجتماعی در متون ادبی کتب ادبیات فارسی دورة متوسطه (پایاننامة ارشد) اشاره کرد که این مؤلفهها را بررسی و در تحلیل گفتمان این متون بهکار گرفتهاند. جامعترین و مرتبطترین اثر در این زمینه را یارمحمدی (1383) انجام دادهاست. او با تلفیق الگوی ون لیون که در بر دارندة مؤلفههای جامعهشناختی معنایی در تصویرسازی کارگزاران اجتماعی است و نیز مطالعة مؤلفههای ادبی در متون ادبی، توصیف و توجیه قانعکنندهای ارائه میدهد که در متون ادبی کاربرد گستردهای دارد. همچنین، در حوزة تحلیل معانی ثانویه و ضمنی در روایت بیهقی از داستان حسنک، وفایی و آقابابایی (1392) پژوهشی را از نظر کاربرد دستور زبان در علم معانی بر بخش آخر روایت (نه کُل داستان) انجام دادهاند که بسیار شایستة تأمل است.
2. بررسی مؤلفهها و ساختارهای گفتمانمدار در روایت بیهقی
در هر روایتی، راوی همواره ادراک خود را از وقایع مورد نظرش بیان میکند و بر اساس این ادراک، پارههایی از حوادث را برمیگزیند که در راستای دیدگاه و ادراک اوست و پارههایی را کنار میگذارد. در روایت بیهقی از تاریخ غزنویان، در بسیاری از موارد، شرح وقایع به طور هدفمند و برنامهریزیشده، با استفادة ابزاری از تکتک واژهها، فراز و فرود جملهها و ضربآهنگ متن برای رسیدن به یک نتیجهگیری از پیش تعیینشده از سوی نویسنده است. توصیف ریز، دقیق و جزءجزء برخی از صحنهها و شخصیتها، گزارش تاریخی را به روایت داستانی بدل میکند و راوی با در پیش گرفتن شیوهای از روایت که بهظاهر بیطرفانه است، مخاطب را در روند قضاوت شریک میکند. در برخی بخشها، روایت کاملاً تبدیل به یک صحنة نمایشی میشود. این تصویرسازی و نمایشی کردن روایت به یاری زبان غنی و نگرش استقرایی و جزءگرای بیهقی صورت میگیرد و صحنههایی خلق میکند که خواننده را به جای خواندن، به تماشای آنها فرامیخواند. بارزترین مصداق این شیوه در داستان حسنک وزیر خود را نشان میدهد. آیا زیبایی و به یاد ماندنی بودن این حکایت، نتیجة کوشش ماهرانة بیهقی در القای یک تأثیرگذاری شگرف و جهتیافته نیست که در همة خوانندگان در تمام زمانها و در هر سطح معلوماتی، یک همسانی فکری خاص را ایجاد مینماید؟
در متن بیهقی، مؤلفهها و ساختارهای گفتمانمدار هم در «بازنمایی کارگزاران» و هم در «بازنمایی کنشها»ی آنان دیده میشود که عبارتند از:
2ـ1. پسزمینهسازی و نامدهی
در روایت بیهقی، «حذف» و «اظهار» هر دو، در بازنمایی کارگزاران اصلی روایت وجود دارند. حذف در تاریخ بیهقی به شیوة «پسزمینهسازی» نمایان میشود. در «پسزمینهسازی»، اگرچه نام کارگزاران از صحنة متن محذوف است، اما یا ردّ پایی از آن باقی است و یا قابل حدس است. در عمدة روایت حسنک، به کنشگر یا کنشگران اصلی این واقعه با عناوین کلی و مبهم اشاره میشود که حکایت از «حذف آگاهانة» کنشگران در قالب «پسزمینهسازی» دارد؛ مثلاً در ابتدا و انتهای حکایت، این کنشگران با اشارة کلی «این قوم» خوانده میشوند: «از این قوم که من سخن خواهم راند» (بیهقی، 1386: 226)5؛ «و این قوم که این مکر را ساخته بودند» (همان: 235). در ادامه نیز این عناوین مبهم و کلی تکرار میشود: «همه اگر خواستند یا نه» (همان: 231)؛ «وآن کسان گواهی نبشتند» (همان: 232)؛ «حاضران» (همان: 233)؛ «خواجه و قوم برخاستند» (همان)؛ «همه بازگشتند» (همان)؛ «همگان» (همان) و «ایشان» (همان: 234).
در باقی روایت نیز این «حذف کنشگر» را در قالب جملاتی پیدرپی داریم که حکایت آنچه را که بر حسنک رفتهاست، بدون اشاره به نام کنشگران و تنها با ارجاع کنش به ضمیر متصل جمع غایب شرح میدهد؛ مثلاً در توصیف صحنة قباله نوشتن اموال حسنک به نام سلطان: «نبشته بودند»، «بر وی خواندند»، «آن سیم که معین کرده بودند»، «گواهی نبشتند»، «چون ازین فارغ شدند»، «حسنک را گفتند» و... (همان: 232ـ233). در توصیف صحنة شبِ پیش از بر دار کردن حسنک نیز چنین است: «تدبیر بر دار کردن حسنک در پیش گرفتند» و «دو مرد پیک راست کردند» (همان: 233). دربارة روز بر دار کردن نیز میگوید: «و حسنک را به پای دار آوردند»، «ایستانیده بودند»، «حسنک را فرمودند»، «بیاوردند»، «آواز دادند»، «خواهیم فرستاد»، «آواز دادند»، «حسنک را همچنان میداشتند»، «بپوشانیدند»، «آواز دادند»، «و [حسنک] از ایشان نیندیشید» و... (همان: 234). از زبان خواجه احمد در ظاهر خطاب به بوسهل، اما با ضمیر اشاره به جمع نه مفرد میگوید: «این مرد پنج و شش ماه است تا در دست شماست» (همان: 232). نویسنده علاوه بر کارگزارانی که در سایر بخشهای متن با «نامدهی» مشخص میشوند، در بخشی از حکایت به طور ضمنی به مرجع این کارگزارانِ کلّی و مبهم بازنماییشده، اشارهای دارد:
«جملة خواجهشماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت و خواجه بوالقاسم کثیر... و بوسهل زوزنی و بوسهل حمدوی ... و امیر دانشمند نبیه و حاکم لشکر...؛ نصر خلف... و قضات بلخ و اشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان؛ کسانی که نامدار و فراروی بودند، همه آنجا حاضر بودند و بنشسته» (همان: 231).
(یادآوری میشود که کلمة «مزکیان» که دو بار تکرار شده، در کنار کلمه «معدلان» با توجه به فضای ناعادلانة این بخش روایت در شرح این است که در این مجلس این افراد در حال تعدی به اموال حسنک هستند و این خود میتواند در ذهن مخاطب به نوعی استعارة تهکمیه برداشت شود).
علاوه بر کارگزارانی که به طور کلی و مبهم مورد اشاره قرار گرفتهاند، چند شخصیت خاص نیز در این روایت به طور مشخص «اظهار» و«نامدهی» شدهاند که از این میان در طول روایت، سلطان مسعود، بوسهل زوزنی، خواجه احمد حسن و حسنک در بازنمایی خود و کنشهایشان واجد مؤلفههایی گفتمانمدار هستند که در بخش «ارزشگذاری» به آن اشاره خواهد شد.
2ـ2. پیوستهنمایی و گسستهنمایی
کاربرد ضمیر جمع به عنوان تنها شیوة «اظهارِ» کارگزار، ساختار گفتمانمداری از «پیوستهنمایی» را ایجاد میکند که در آن کارگزاران به شکل گروههایی نمایانده میشوند که یا دربارة موضوعی نظر واحدی دارند، یا فعل واحدی را انجام میدهند. در روایت بیهقی، این ساختار القاکنندة آن است که در واقع، تمام حاضران مجلس، کنشگران فعلهای رخداده هستند و به عبارتی، کنش به مجموع حاضران در مجلس نسبت داده شدهاست. بهعلاوه، این مجموعه کلی و مبهم کارگزاران در تقابل با گروهی دیگر «گسستهنمایی» میشوند:
در مقابل: «من که بوالفضلم و قومی بیرون طارم... بودیم نشسته در انتظار حسنک» (همان: 231). این گروه دوم در متن با عنوانهایی که اشاره به جمعیت بیشینة جامعه دارد، ادامه مییابد: «خلق روی آنجا نهاده بودند» (همان: 233)؛ «عامة مردم او را لعنت کردند»، «خواص مردم... این میکائیل را چه گویند» و «همة خلق... میگریستند» (همان: 23)؛ «هر کس گفتند»، «هیچ کس دست به سنگ نمیکرد»، «همه... میگریستند، خاصه نیشابوریان» (همان: 235)؛ «همگان او را ملامت کردند»، «حاضران از درد وی خون گریستند» (همان: 236) و... . از سویی، نویسنده با قرار دادن خود در گروه دوم، دست به نوعی «غیریتسازی» و ارزشگذاری در قالب «خودی» و «غیرخودی» زدهاست.
2ـ3. ارزشگذاری
در «اظهار» کارگزاران به صورت کلی و مبهم و نیز در مواردی که کارگزار با «نامدهی» مشخص شدهاست، نویسنده با ذکر توصیفاتی به «ارزشگذاری» آنان نیز میپردازد. در متن بیهقی، این ارزشگذاری در اغلب موارد به جای صفت و القاب مفرد، توصیفی از «کنش» کارگزار است. در روایت بیهقی، آنچه اهمیت دارد، کنش شخصیتهای گوناگون است. این «توصیف کنش» یا از سوی نویسنده است و یا به صورت «واکنش ادراکی/ شناختی/ عاطفی» از سوی دیگران بازنمایی شدهاست. این واکنش دیگران نیز در بیشتر موارد به صورت «نشانهای ـ نقل قولی» نمایانده شدهاست.
ـ دربارة این قوم:
«یک دو تن زندهاند در گوشهای افتاده» (همان: 226).
ـ در روز بر دار کردن:
ـ «خُودی... بیاوردند عمداً تنگ» (همان: 234).
ـ «آواز دادند که سنگ دهید. هیچ کس دست به سنگ نمیکرد و همه زارِ زار میگریستند، خاصه نیشابوریان» (همان: 235).
ـ «پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند» (همان).
ـ «و رسید بدو از انواع استخفاف آنچه رسید، که چون بازجستی نبود، کار و حال او را انتقامها و تشفّیها رفت» (همان: 227).
ـ «او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند» (همان: 235).
نکتة دیگر در توصیف عملکرد این قوم که به طرز هنرمندانهای غیرمستقیمتر و پنهانتر نمایش داده میشود، بی تفاوتی و سکوت عجیب سایر بزرگان و اعیانی است که در دربار مسعود حضور دارند. بیهقی حتی سکوت و بیتفاوتی این قوم را در مانع شدن از این رخداد، با استفاده از توصیف «کنش» و «واکنش»های کارگزاران نمایش میدهد؛ مثلاً:
در شب پیش از بر دار کردن حسنک، به نقل روایت از خواجه عمید عبدالرّزاق پسر خواجه احمد مینویسد که بوسهل به خانة خواجه احمد رفت و گفت: «نخواهم رفت تا آنگاه که خداوند بخسبد که نباید رقعتی نویسد به سلطان در باب حسنک بهشفاعت» و پاسخ خواجه که: «بنوشتمی، اما شما تباه کردهاید» (همان: 233) که در یک روایت توصیفی نشان میدهد حتی دشمن (بوسهل) هم انتظار داشت آنان که میتوانستند، شفاعت کنند، اما نکردند و حتی پاسخ خواجه نیز بیش از آنکه توجیه اقدام نکردن وی باشد، تأکید بر توانایی و امکان او بر این امر است. آیا بیهقی نمیخواهد با نمایش این سکوت معنیدار بگوید: این اعیان بهظاهر شرافتمندی که وی قادر به شرح کاملاً واضح شخصیت آنها نیست؛ چراکه حسادت شگرفی به حرمت و موقعیت شخصی مثل حسنک داشتند و به عبارتی، تمام آنها با این سکوت ناجوانمردانه به صورت غرضمندانهای در قتل حسنک شریک بودند:
ـ دربارة علی رایض:
«علی رایض حسنک را به بند میبرد و استخفاف میکرد و تشفّی و تعصب و انتقام میبود» (همان: 228).
ـ دربارة بوسهل:
«چند سال است که گذشته شدهاست و به پاسخ آنکه از وی رفت گرفتار» (همان: 226).
«مارا با آن کار نیست... به هیچ حال» (همان).
«هرچند مرا از وی بد آمد» (همان).
«مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده ـ وَلاَ تَبدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ ـ و با آن شرارت، دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لَت زدی و فروگرفتی. این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و اَلَمی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من فروگرفتم ـ و اگر کرد، دید وچشیدـ و خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری میجنبانیدندی و پوشیده خنده میزدندی که وی گزافگوی است» (همان: 227).
«و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش، در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی ـ فضل جای دیگر نشیند» (همان: 227).
«و به بلخ در امیر میدمید» (همان: 228).
جملات توصیفی در تکرار کنش بوسهل:
«که چون بوسهل در این باب بسیار بگفت» (همان).
«پس از این... نیز بوسهل البته فرونایستاد از کار» (همان: 230).
«وی نیک از جای بشد» (همان: 231).
«از این نیز سخت بتابید» (همان).
«بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت. برخاست نه تمام و برخویشتن میژکید» (همان).
«بوسهل را طاقت برسید» (همان: 232).
«بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد» (همان).
دربارة حسنک:
بیهقی اگرچه برای بزرگنمایی زشتی آنچه که مسعود و درباریان با حسنک میکنند، قهرمان ظاهری داستان را بزرگ میکند، اما عدالت در بیان حقیقت وجودی خود حسنک را فراموش نمیکند و در دو جمله، تصویر واقعی این شخص را برای خوانندة خردمند باز میکند. درتقابل با «عاقبتنگر» بودن بونصر، دربارة حسنک میگوید: «وحال حسنک دیگر بود که بر هوای امیر محمد و نگاهداشت دل و فرمان محمود، این خداوندزاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اکفاء آن را احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد!» (همان: 227).
ـ «و چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان؛ که محال است روباهان را با شیران چخیدن» (همان).
ـ «اما چون تعدّیها رفت از وی... لاجرم چون سلطان پادشاه شد، این مرد بر مرکَبِ چوبین نشست» (همان).
ـ «و بوسهل و غیر بوسهل در این کیستند؟ که حسنک عاقبت تهوّر و تعدّی خود کشید» (همان).
ـ «چون حسنک بیامد، خواجه بر پای خاست، چون او این مکرمت بکرد، همه اگر خواستند یا نه، بر پای خاستند» (همان: 231).
همچنین، پس از بر دار کشیدن وی میگوید:
ـ «این بود که گفتی مرا دعای نیشابوریان بسازد و نساخت» (همان: 235).
ـ «واگر زمین و آب مسلمانان به غضب بستد، نه زمین ماند و نه آب» (همان).
دربارة مسعود غزنوی میگوید:
ـ «وپادشاه به هیچ حال بر سه چیز اغضا نکند...» (همان: 227).
ـ «و امیر بس حلیم و کریم بود. جواب نگفتی» (همان: 228).
از زبان معتمد عبدوس نقل قول مسعود را چنین میخوانیم:
ـ «حجتی و عذری باید کشتن این مرد را» (همان).
دربارة روز بر دار کردن حسنک آمدهاست:
«امیر مسعود بر نشست و قصد شکار کرد و نشاط سهروزه با ندیمان و خاصگان و مطربان و در شهر خلیفه شهر را فرمود داری زدن بر کران مصلای بلخ» (همان: 233).
همچنین، در پیغام از سوی او به وسیلة احمد جامهدار به حسنک در پای دار آمدهاست:
ـ «و پیغامی گفت که خداوند سلطان میگوید: «این آرزوی تست که خواسته بودی... مابر تو رحمت خواستیم کرد، اما امیرالمؤمنین نبشتهاست... و به فرمان او بر دار میکنند» (همان: 234).
دربارة خود او آمدهاست:
ـ «و در تاریخی که میکنم، سخنی نرانم که آن به تعصّبی و تزیّدی کشد...، بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند» (همان: 226).
دربارة میکائیل میگوید آنگاه که حسنک را به سمت دار میبردند:
ـ «وی را مؤاجر خواند و دشنامهای زشت داد» (همان: 234).
ـ «و پس از حسنک... بسیار بلاها دید و محنتها کشید» (همان).
ـ «و چون دوستی زشت کند، چه چاره از بازگفتن» (همان).
چنانکه تحلیل شد، به طور کلی در روایت بیهقی از حسنک، سه بخش روایی عمده وجود دارد که میتوان گفت کلّ متن تبدیل به یک ساختار گفتمانمدار کلان میشود؛ به عبارتی، ما با چند پردة نمایشی گویای زیر مواجه میشویم:
* پردة اول: خباثت بوسهل (درگفتگوی سه شخصیت) (ر.ک؛ همان: 231ـ232).
* پردة دوم: مجلس عدل! (ر.ک؛ همان: 232).
* پردة سوم: حسنک در پای دار (ر.ک؛ همان: 233ـ235).
تمام آنچه تا این بخش داستان میآید، خواننده را بهشدت تهییج میکند که آنچه در حال اتفاق است، ظلم انسانهایی بسیار ناحق در حق یک مرد بزرگ است و زمانی که به پایان صحنة شرحِ بر دار کردن حسنک میرسد، دیگر تقریباً به طور کامل خواننده را با خود همسو کردهاست و خواننده قرنهای بعد در خوانش و دریافت خود از این روایت به اندازة خود بیهقی ـ در همان دوران و همان لحظه ـ بهشدت متأسف و متأثر میشود و این رخداد را نشأتگرفته از خباثت و ظلم قومی میبیند که بیهقی به آنها اشاره دارد.
2ـ4. بازنمایی در قالب کنش «نشانهای نقلقولی»
در بسیاری از موارد، بیهقی آنچه را میخواهد بگوید، در مکالمه و نقلقول دیگران میگنجاند، یا دستکم از جملة آنان، با استفاده از قلم مؤثر خود برای ارائة مقصود استفاده میکند. در واقع، واکنش (عاطفی، شناختی و ادراکی) مردم حاضر و ناظر از نظر نویسندة این متن اهمیت بسیاری دارد و اصرار دارد نگرش منفی این افراد را به اطلاع خواننده برساند.
دربارة «این قوم» از زبان مردم حاضر دربارة عملکرد این ضمیر جمع غایب نامشخص میگوید:
ـ «هرکس گفتند: شرم ندارید، مرد را که میبکشید، [بدو] به دار برید؟» (همان: 235).
از زبان خواجه احمد به بوسهل دربارة آنچه او و این قوم کردهاند:
ـ «شما تباه کردهاید و سخت ناخوب است» (همان: 233).
دربارة بوسهل از زبان مردم میگوید:
ـ «بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که زده و افتاده را توان زد! مرد آن مرد است که گفتهاند: العفوُ عندَ القدرةِ» (همان: 227).
همچنین، پس از ماجرایی که بوالحسن حربلی ذکر میکند، دربارة آنچه بوسهل با سَرِ حسنک کرد، میگوید:
ـ «و همگان او را بسیار ملامت کردند بدین حدیث و لعنت کردند» (همان: 236).
از زبان خواجه احمد حسن نیز میگوید:
ـ «بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتادهاست که چنین مبالغتها در خون او گرفتهاست؟» (همان: 229).
ـ «سبحانالله! این مقدار شقر را چه در دل باید داشت؟» (همان).
ـ «خواجه احمد او را گفت: در همة کارها ناتمامی!» (همان: 231).
ـ «خواجه بوسهل را بسیار ملامت کرد» (همان: 233).
از قول علی رایض میگوید:
ـ «هرچه بوسهل مثال داد از کردار زشت در باب این مرد، از دَه یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی» (همان: 228).
از قول سلطان می گوید:
ـ «گرفتم که بر خون این مرد تشنهای» (همان: 233).
ـ «و امیر بوسهل را بخواند و نیک بمالید» (همان: 233).
از زبان دیگران نیز میگوید:
ـ «خواجه بوسهل را بر این که آورد که آب خویش ببرد؟!» (همان: 231).
حتی از زبان خود نیز میگوید:
ـ «وی خواجه را بسیار عذر خواست و گفت با صفرای خویش برنیامدم» (همان: 233).
دربارة حسنک از زبان خواجه احمد آمدهاست:
ـ «چنین حالها مردان را پیش آید» (همان: 232).
دربارة مسعود و عملکرد او با حسنک از زبان خواجه احمد حسن آمدهاست:
ـ «سوگندان خوردم که در خون کس، حق و ناحق، سخن نگویم» (همان: 229).
باز در پیغام وی به سلطان آمدهاست:
ـ «تا خون وی و هیچ کس نریزد البته، که خون ریختن کار بازی نیست» (همان: 229).
همچنین، به خود عبدوس میگوید:
ـ «تا بتوانی خداوند را بر آن دار که خون حسنک ریخته نیاید؛ که زشتنامی تولد گردد» (همان: 229).
در پایان نیز نتیجهگیری و خلاصة کلّ ماجرا را از زبان مادر حسنک چنین میخوانیم:
«بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان» (همان: 236).
دربارة خلیفه و تهمت قرمطی بودن حسنک نیز پس از ذکر توضیح بونصر دربارة موجه بودن کار حسنک (در خلعت گرفتن از مصریان و نرفتن به بغداد) و تبرئة وی، از زبان بونصر میگوید:
ـ «خلیفه را چند گونه صورت کردند تا نیک آزار گرفت و از جای بشد و حسنک را قرمطی خواند» (همان: 230).
ـ «که امیر را نیک درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بود خلیفه» (همان: 230) (= تقدم خبر بر مبتدا برای تأکید).
دربارة کینة خلیفه میگوید:
ـ «و با آن همه، وحشت و تعصب خلیفه زیادت میگشت اندر نهان، نه آشکارا» (همان).
از زبان سلطان محمود به نقل از بونصر میگوید:
ـ «بدین خلیفة خرف شده بباید نوشت... وی را من پروردهام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی قرمطی است، من هم قرمطی باشم» (همان).
دربارة میکائیل نیز میگوید:
ـ «عامة مردم او را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشتها که بر زبان راند» (همان: 234).
ـ «و خواص مردم خود نتوان گفت که این میکائیل را چه گویند» (همان: 234).
از منظر تحلیل گفتمان انتقادی، وقتی کنش نشانهای، نقلقولی باشد؛ یعنی کنشی به صورت نقلقول، بهویژه نقل مستقیم بیان شود، «نه تنها معنایی بهدست کارگزاران اجتماعی انتقال مییابد، بلکه تکتک کلمات آنها نیز بازنمایی میشود. وقتی که عملی را نقلقول میکنیم، در واقع، پذیرای این هستیم که من نمیتوانستم خودم این مطلب را بهتر بگویم یا اینکه هیچ توضیح و تعبیر اضافهای لازم ندارد» (هوشمند، 1395: 223). همچنین، میتوان گفت:
«کنش نقلقولی بیشتر برای کارگزاران قدرتمند و دولت مردان استفاده میشود و بیشتر به اعتبار گفتمان میافزاید. نویسنده به منظور سند دادن و نیز مهم جلوه دادن حادثه، آن را از زبان شخصی دیگر و به صورت غیرمستقیم بازنمایی کردهاست. این عمل، مستند بودن گفتمان را به ذهن خواننده متبادر و خواننده همان چیزی را استنباط میکند که مدّ نظر نویسنده است» (همان).
علاوه بر افزایش اعتبار و سندیّت کلام، این ساختار مسئولیت آنچه را که گفته شدهاست، از نویسندة متن برمیدارد و به گویندة اصلی منتقل میکند؛ به عبارتی، این مفهوم در ذهن خواننده فعال میشود، در حالی که نویسنده این امر را به فرد دیگری ارجاع، و خود را در بیان این مطلب بیطرف نشان دادهاست.
2ـ5. فعالسازی و غیرفعالسازی
در ماجرای حسنک، نویسنده تلفیق هنرمندانهای از بخشهای پویا و ایستا را در کنار هم بازآفرینی کردهاست. پس از گزارش خروج سلطان مسعود برای شکار، ناگهان با جملات کوتاه پیدرپی که عمدة بار معنایی آنها همان فعل جمله است، مواجه میشویم. بیهقی با کلیگویی و صرفاً فعالسازی در قالب فعلهای پیدرپی مادّی و کنشی (در مقابل افعال ربطی و توصیفی)، جهان گردندة داستان را شتاب بیشتری میدهد. این ساختار میتواند دو کارکرد گفتمانی داشته باشد: یا در نظر نویسنده سهم این رخدادها در بازنمایی روایت در حد این چند جمله است و یا این شتابدهی به روایت برای تجسم فضایی پُرآشوب و اضطرابآلود بهعمد استفاده میشود. در حالت دوم، کاربرد این افعال مادّی و کنشی، بهویژه در ساختار جملاتی بسیار کوتاه که تنها بر کنش تأکید دارند، فضای روایت را تند و اضطرابآور میکند. توصیف استادانة بیهقی با استفاده از طنین ضربدار جملات کوتاه پشت سر هم، بسامد بالای واو عطف و حالیه در بین آنها و... منجر به ایجاد صحنهای حرکتیـ نمایشی و پرشتاب میشود. ساختار این جملات کوتاه معمولاً دو یا سه مقوله است واگر بیش از این شده، معمولاً باقی ارکان جمله پس از فعل آمدهاست که خود مجدداً تأکید بیشتر جملات را بر کنش افعال نشان میدهد:
ـ «بوسهل برنشست»، «و آمد (تا نزدیک دار)»، «و بر بالایی بایستاد»، «و سواران رفته بودند (با پیادگان)»، «میان شارستان رسید»، «پذیرة وی آمد»، «وی را مؤاجر خواند»، «دشنامهای زشت داد»، «حسنک در وی ننگریست»، «هیچ جواب نداد»، «وقرآنخوانان قرآن میخواندند» (همان: 234).
در برخی از بخشهای دیگر، روایت بهکُندی میگذرد و ازکلیگویی به جزئینگری نزدیک میشود. شاید بیهقی از آن هنرمندانی است که منتقدان عقیده دارند:
«پدیدة واقعی را در تمامیت خود بازسازی نمینماید، بلکه شاخصترین صفات و خصیصههای پدیده را که همان انعکاس روح زنده است، منعکس میسازد. هر قدر هنرمند با استعدادتر باشد، گزینش او در مواردی که حیات به او عرضه داشتهاند، شدیدتر است» (زایس، 90:1363).
در دانش روایتشناسی، داستانهایی که بیشتر رویدادهای آن حالتمحور هستند، در مقایسه با داستانهایی که بیشتر رویدادهای آن عملمحور هستند، پویایی و تحرک کمتری دارند. در رویدادهای حالتمحورِ ساختارهای توصیفی و الگوهای ربطی، حالت سکون و آرامش وجود دارد. وظیفة عمدة الگوهای ربطی و ساختارهای توصیفی، طبقهبندی یا ارزشگذاری است. در واقع، ما برحسب دیدگاه اجتماعی و فکری خود، اشیاء، حوادث و اعمال خود و سایر افراد را طبقهبندی و ارزشگذاری میکنیم (ر.ک؛ یارمحمدی، 1383: 163ـ164). بیهقی از این ساختار برای توصیف سکون صحنة رخداد به مثابة تراژدی بسیار استفاده میکند:
در لحظة ورود، جملاتی پیدرپی که یک صحنه را توصیف میکنند، و حسنک:
ـ «دست اندر زیر کرد و ازاربند استوار کرد و پایچههای ازار را ببست و جبّه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار، و برهنه با ازار بایستاد و دستها درهم زده، تنی چون سیم سفید و رویی چون صدهزار نگار... و همة خلق به درد میگریستند» (همان: 234).
در لحظه بر دار کردن، توصیفی شعرگونه و عاطفی از تجسمی آمیخته با روحانیت و مظلومیت آمدهاست:
«حسنک پیدا آمد بیبند،
جبّهای داشت حِبریرنگ، به سیاه میزد؛ خَلَقگونه...
درّاعه و ردایی سخت پاکیزه
و دستاری نشابوری مالیده
و موزة میکائیلی نو در پای
و موی سر مالیده
زیر دستار پوشیده کرده، اندکمایه پیدا میبود» (همان: 231).
2ـ6. بازنمایی «واکنش کارگزاران»
در توصیف واقعه به مثابة تراژدی
«واکنش عاطفی/ شناختی/ ادراکی» کارگزاران از نظر نویسندة این روایت تاریخی، اهمیت بسیاری دارد و در «نقل» یا توصیف خود، آن را به صورت «واکنشی ادراکی/ شناختی/ عاطفی» از رخداد پیشآمده به مثابة یک تراژدی خارج از اختیار کارگزاران و در عین حال، ناامیدکننده بازنمایی میکند.
از زبان خواجه احمد آمدهاست:
ـ «دل شکسته نباید داشت که چنین حالها مردان را پیش آید... امید صدهزار راحت است و فرج است» (همان: 232).
از زبان خود حسنک نیز آمدهاست:
ـ «اگر امروز اجل رسیدهاست، کس باز نتوان داشت که بر دار کشند یا جز دار» (همان).
ـ «من خطا کردهام و مستوجب هر عقوبت هستم که خداوند فرماید، ولکن خداوند کریم مرا فرونگذارد و دل از جان برداشتهام. از عیال و فرزندان اندیشه باید داشت» (همان: 233).
ـ «خواجه مرا بحل کند»، «و بگریست»، «حاضران را بر وی رحمت آمد»، «و خواجه آب در چشم آورد»، و خواجه احمدگفت: «از من بِحِلی و چنین نومید نباید بود» (همان).
در توصیف لحظة بر دار کردن او نیز آمدهاست:
«و بر مرکَبی که هرگز ننشسته بود، بنشاندند» (همان: 235).
پس از دار زدن او نیز آمدهاست:
«و حسنک تنها ماند؛ چنانکه تنها آمده بود از شکم مادر» (همان).
در توصیف واقعه به مثابة حماسه میخوانیم:
ـ «که بزرگتر از حسینِ علی نِیَم» (همان: 232).
ـ «و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند؛ چنانکه پایهایش همه فروتراشید و خشک شد؛ چنانکه اثری نماند» (همان: 236).
همچنین، توصیفی که از مادر وی دارد، چنین شروع میشود: «و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور...که... بزرگا مردا که پسرم بود» (همان).
تأکید به عبرتگیری:
ـ «این است حسنک و روزگارش» (همان: 235).
ـ «و این افسانهای است با بسیار عبرت» (همان).
ـ «احمق مردا که دل در این جهان بندد» (همان).
3. تحلیل کارکرد این مؤلفهها در گفتمان بیهقی در این روایت
از آنجا که تاریخ بیهقی بیش از آنکه بنا به ماهیت تاریخی خود خصلت گزارشی داشته باشد، سرشت روایی دارد، میتوان گفت اگرچه نظریهپردازی دربارة شگردهای روایت مربوط به قرون متأخر است، اما بیهقی بنا به توانایی و مهارت بسیار در نویسندگی، فارغ از تحلیلها و تقسیمهای نظریههای ادبی امروز، برای افزودن هرچه بیشتر زیبایی و روانی کلام از یک سو، و نمودِ ناگفتنیهای حقیقت تاریخ غزنویان از سوی دیگر، از این فنون و شگردهای روایت بهره بردهاست. تفکر او ـ چنانکه مکرر در تاریخ خود تأکید کرده ـ بیان حقیقت تاریخ برای آیندگان است و به نظر میرسد با توجه به بافت موقعیتی که تولید این متن در آن اتفاق افتادهاست و با توجه به بینامتنیّتی که بازتاب روایت حسنک و واقعیت شخصیت وی را در سایر متون آن دوره نشان میدهد، او این تفکر و قاعده را به انحای مختلف بیانی، زبانی و لفظی القا میکند، یعنی بخشی از اطلاعات به جای اینکه اظهار شوند، با تمهیدهای زمینهای، ساختارهای زبانشناسی گفتمانمدار و معانی ضمنی آنها و... با شدت کمتر یا بیشتر به ذهن خوانندة آگاه ارائه میشوند. بیهقی در نقل تاریخ، یک راوی است: «در هر روایت، راوی در برابر رویدادهایی که نقل میکند، شخصیتهایی که توصیف میکند، احساسات و اندیشههایی که ارائه میدهد، نگرش خاصی برمیگزیند» (پرینس، 1391: 48). در تحلیل گفتمان یک متن، در حقیقت، دلیل انتخابهای نویسنده بررسی میشود. بدین معنی که هر جا انتخابی هست، لزوماً انتخابکنندهای نیز حاضر است. از این رو، نگرشی هم وجود دارد. انتخاب با سه مفهوم ارائه در متن در پیوند است: تأکید تلویحی، حذف و بزرگنمایی؛ یعنی بر چه چیزهایی تأکید شده، کدام سوژههای احتمالی حذف شدهاست و درجة بزرگنمایی موضوعات مطرحشده چقدر است. این برجستهسازی یا حاشیهرانی مطالب به کمک شگردهای روایت صورت میگیرد. در تحلیل مؤلفههای گفتمانمدار در روایت بیهقی، آنچه نمود مییابد این است که بیهقی از سویی با پسزمینهسازی «کارگزاران»، در بخش عمدهای از روایت که بر «کنش»های اصلی رخداد، یعنی کشتن یک فرد به اتهامات غیرموجه، ظلم، تعدی و انتقام، پرداختن به انتقامات شخصی و فردی، بدرفتاری و ظلم خارج از عرف با محکوم و... تکیه دارد، از بار مسئولیت و پیامد نقل این حقیقت میگریزد و از سویی، با اشارة مشخص و «نامدهی» به افراد حاضر در رویداد در سایر بخشهای روایت و ارزشدهی به آنان از منظر دیگران و نقلقول آنها و یا توصیف عملکرد و «کنش» این کارگزاران خاص به تفهیم «عاملان» اصلی واقعه و حقیقت ماجرا میپردازد. همچنین، وی با بهکارگیری هدفمند جملات کوتاه با افعال کنشی و واوهای عطف و حالیة پیدرپی در میان آنها در کنار جملات کوتاه توصیفی و عاطفی، صحنة وقوع این ماجرا و رخداد تاریخی را به گونهای به تصویر میکشد که واقعه را به مثابة یک رخداد پرتنش و ظالمانه به مخاطب القا میکند.
نباید فراموش کرد که هدف این شگردهای دبیرانه، چنانکه بیهقی مکرر تأکید کرده، مخاطب آگاه است که از نقلقول مذکور درمییابد. برعکس آنچه در برداشت اول از ماجرا به نظر میآید، بیهقی حسنک را بزرگ نمینماید، بلکه با بزرگ کردن حسنک و آنچه بر وی گذشت، عمق زشتی اطرافیان وی را به نمایش میگذارد. بیهقی حسنک را زیر یک ذرهبین بزرگ میگذارد تا بهظاهر به توصیف مقام و مظلومیت حسنک بپردازد، اما امیدوار است که خوانندة آگاه آنچه را پیرامون حسنک است، در زیر این ذرهبین دقیق و واضح ببیند، از کینهتوزی بیش از حدّ بوسهل گرفته تا نهایت بیرحمی و حماقت مسعود در دهنبینی و تأثیرپذیری از اطرافیانش تا به حدی که بیسبب و یکباره، با وجود اینکه تا آخرین لحظه دلیل قانعکنندهای برای آن نمییابد، قصد گرفتن جان یک انسان را میکند. غرض آنکه بیهقی با استفاده از این تکنیک نمایشی، هم خوانندة عام و هم خوانندة خاص خود را گامبهگام تا اوج هیجانی خاص که مورد نظرش میباشد، به صورت هنرمندانهای میکشاند و برانگیختگی که در هر یک از این دو گروه ایجاد میشود، کاملاً برنامهریزیشده و استادانه ایجاد میگردد. نویسنده نه تنها درصدد بازتولید و گزارش روایتی ازگفتمان مسلط جامعه نیست که در سالهای رخداد وقایع متن و احتمالاً در تأیید عملکرد حکومت رایج بودهاست، بلکه با کاربرد ساختارهای زبانی و شگردهای روایی خاص در پی تقابل با آن و بازنمایی حقیقت تاریخ غزنویان در قالب یک گفتمان پوشیده و ضمنی است. در این گفتمان، تکیة وی از یک سو بر مهارت نویسندگی خود در بهکارگیری ساختارهای زبانی مناسب و از سوی دیگر، بر فهم و ادراک مخاطب آگاه است.
در دانش روایتشناسی، «خوانش» روایت و فهمیدن آن به معنای سازماندهی و تفسیر آن بر پایة چند رمزگان است که نویسنده با اتخاذ شگردهایی در لابهلای متن میگنجاند. در واقع، خوانش، تعاملی است میان متن و خواننده، و «عبارت است از پردازش تدریجی دادههای متنی با طرح پرسش دربارة آن متن و پاسخ دادن به آنها بر پایة همان متن» (پرینس، 1391: 111). بنابراین، فهم یک متن برآیندی از تعامل دانش زمینهای خوانندة آگاه و دقیق با محتوا و قالب متن است. این تفسیر و ادراک از لایة معنایی در سطح متن آغاز شدهاست و در عمق متن ادامه مییابد.
نتیجهگیری
بر اساس آنچه در این پژوهش بررسی و تحلیل شد، نویسندة تاریخ بیهقی با توجه به مهارت نویسندگی خود، در هنگام ادای حقایق تاریخ لایههای اطلاعاتی را در سطوح مختلفی برای خواننده تنظیم کردهاست تا هر خوانندهای به فراخور آگاهی خود آن را بکاود و حقایق پنهان آن را استخراج نماید و بدین شیوه، هم بیهقی و اثرش از آسیب سختگیری دولتمردان، جانشینان و اولاد و احفاد آنان در آن زمان محفوظ خواهد ماند و هم حق ادای مطلب را با امانت و درستی، چنانکه بر آن تأکید دارد، به جای خواهدآورد؛ به عبارت دیگر، تدارک این ظرفیت برای گزینش مخاطبی است که توانایی گفتگو با متن را دارد و انتظار میرود به صدای مؤلف در لابهلای نوشتهاش گوش بسپارد و به ارتباط این سهگانه، یعنی مؤلف، متن و مخاطب در درک معنا و گفتمان متن پی میبرد و از همراهی مؤلف تا پایان مسیر بازنمیماند. نویسنده با انتخاب هدفمند ساختارهای زبانی مناسب که در نظریة تحلیل گفتمان انتقادی، ما آنها را مجموعهای از مؤلفههای گفتمانمدار میدانیم، به گونهای گفتمان را شکل میدهد که ذهن مخاطب را به سمت هدف خویش سوق دهد. آنچه از تحلیل ساختارهای زبانی متن برمیآید، گفتمان پوشیدهگویی بیهقی در نقل حقیقت تاریخ غزنویان، از جمله در ماجرای حسنک وزیر و تقابل با گفتمان حاکم روزگار خود است. در این میان، در روایت مورد نظر، پسزمینهسازی و نامدهی، پیوستهنمایی و گسستهنمایی، ارزشگذاری، بازنمایی در قالب کنش «نشانهای نقلقولی»، فعالسازی و غیرفعالسازی، بازنمایی «واکنش کارگزاران» در کلّ پیکرة متنی با یک ساختار نمایشی... از جمله مؤلفههای گفتمانمداری است که بیهقی را در القای این گفتمان به مخاطب یاری میکند.
یادداشتها
1. برای نمونه در همین کتاب تاریخ بیهقی، ر.ک؛ صفحات 64، 73، 257، 467، 744، 759، 960 و 987.
2. این جدول به نقل از (حقپرست، 1391: 50) است که بر اساس (ون لیوون، 1996) تنظیم شدهاست.
3. این جدول به نقل از (جنیدی و خاقانی، 1394: 81) است که بر اساس (ون لیوون، 2008) تنظیم شدهاست.
4. در این متن، نویسنده بارها در موقعیتهای مختلف اعلام و تکرار میکندکه مخاطب این متن و این «روایت خاص از تاریخ»، خردمندان هستند. دربارة تأکیدی که بیهقی دربارة مخاطب آگاه خود دارد، به عنوان نمونه، ر.ک؛ بیهقی،1386: 63، 149، 152، 154، 1099 و... .
5. تمام ارجاعات شواهد و مثالها از متن تاریخ بیهقی بر اساس شرح خطیب رهبر (1386) میباشد که برای ایجاز متن، تنها به ذکر شمارة صفحه بسنده شدهاست.