«تنازع» در لغت به معنای با یکدیگر اختلاف یافتن و خصومت کردن آمدهاست (ر.ک؛ ابنمنظور، 1990م.: ذیل «نزع») و از نظر اصطلاحی، در نحو عربی یعنی: «توجه دو عامل یا بیشتر به یک معمول واحد به اختلاف جهت یا اتحاد آن» (تهانوی، 1996م.، ج1: 512). از آنجا که در نحو عربی، اعراب کلمات در نقشهای مختلف، متفاوت است، این مبحث در نحو عربی یکی از مباحث بحثبرانگیز است. میان علما در اینکه کدام عامل در معمول اثر میگذارد، اختلاف نظر است. از همین منظر، نحویان به دو دستة کوفیان و بصریان تقسیم شدهاند: «ادبای بصره عمل نمودن عامل دوم را از عامل اول بهتر و نیکوتر میدانند، اما ادبای کوفه عمل نمودن عامل اول را برتر میدانند» (ابنعقیل، 1379: 220).
در زبان فارسی، موضوع اعراب کلمات به اقتضای نقش آنها مطرح نیست. از همین منظر، تنازع در این زبان مانند نحو عربی، محل اختلاف نظر نیست و در بسیاری از کتب دستور زبان (از جمله دستور جامع زبان فارسی از همایونفرخ) بررسی نشدهاست. از آنجا که تنازع در زبان فارسی، بیشتر به دلیل حذف پارهای از کلام صورت میگیرد، در برخی دستورها مانند دستور زبان پنج استاد، دستورزبان فارسی از خیامپور و دستور زبان فارسی امروز از غلامرضا ارژنگ اشارهای به تنازع نشدهاست و به جای آن، مقولة حذف بررسی شدهاست که برخی از مثالهای مذکور در آنها را میتوان از مقولة تنازع به شمار آورد.
برخی از محققان وقوع تنازع را در زبان فارسی، در جملات مرکّب یا معطوف میدانند و میگویند «هر گروه اسمیدر جمله بیش از یک نقش نمیگیرد... اما هر گروه اسمی میتواند در جملة مرکّب یا جملههای معطوف بیش از یک نقش بگیرد» (وحیدیان کامیار و عمرانی، 1387: 128). در این حالت، دو جملة مختلف برای تصاحب آن گروه اسمی به نزاع میپردازند. البته همواره چنین نیست که تنازع در جملات مرکّب یا معطوف روی دهد و چنانکه در ادامه مشخص خواهد شد، گاهی در یک جمله نیز تنازع ایجاد خواهد شد. از منظر نگارنده، تنازع در زبان فارسی هنگامی روی میدهد که دو یا چند بخش از یک جمله یا جملات مختلف، برای تکمیل ساختار نحوی خود به واژه یا عبارتی نیازمند باشند که آن مورد تنها یک بار یا کمتر از تعداد لازم ذکر شده باشد.
در دستور زبان فارسی، تنازع بیشتر با حذف بخشی از جمله به وقوع میپیوندد. در این حالت، بخشی از سخن به صورت طبیعی و به منظور ایجاز و پرهیز از تکرار غیرضروری یا با اهداف بلاغی دیگر حذف میشود. انوری و احمدی گیوی وقوع تنازع را به دلیل تفاوت در ژرفساخت و روساخت جمله دانستهاند که در تبدیل ژرفساخت به روساخت، بخشی از اجزای جمله حذف میشود و تنازع شکل میگیرد (ر.ک؛ انوری و احمدی گیوی، 1389: 318). از همین منظر، تنازع با مبحث حذف خلط میشود. شعار مینویسد: «اهمیت این قاعده در زبان فارسی، تنها از نظر ساختمان جمله است و به عکسِ آنچه گمان میرود، موارد تنازع در این زبان شایع است، نهایت آنکه با حذف اشتباه میشود، گرچه در اغلب استعمالات میتوان آن را نوعی از حذف تلقی کرد» (شعار، 1350: 545). نظر شعار به صواب نزدیکتر است؛ زیرا تنازع الزاماً با حذف بخشی از جمله واقع نمیشود.
یکی از اختلافهایی که در مبحث تنازع در دستور زبان فارسی وجود دارد، این است که آیا واژه یا عبارت مشترک باید نقش مختلف بگیرد تا از مقولۀ تنازع محسوب شود، یا اینکه اگر نقش واحدی نیز بگیرد، از همین مقوله است. برحسب تقسیمبندی وحیدیان کامیار و عمرانی، متنازعٌفیه باید نقش مختلف بگیرد که از جملة این نقشها عبارتند از: «نهاد و مفعول، مفعول و نهاد، متمم و نهاد، نهاد و متمم، مسند و نهاد، نهاد و مضافٌإلیه» (وحیدیان کامیار و عمرانی، 1387: 128)1 اما شعار معتقد است که متنازعٌفیه میتواند در جملات مختلف، نقشهای واحدی مثل مسندٌإلیه، مفعول صریح و متمم بگیرد (ر.ک؛ شعار،1350: 547ـ549). علاوه بر این نوع نگاه به این مقوله، میتوان از منظر زیباییشناسی نیز به آن پرداخت. مسئلة این تحقیق آن است که تنازع چه کارکردهای هنری و زیباییشناختی در شعر دارد و شاعران چگونه از ظرفیتهای این تمهید و مقولة زبانی به منظور برجستگی و ادبیت زبان شعری خود و پروراندن معنا بهره بردهاند؟
پیشینةپژوهش
بحث تنازع در کتابهای دستور زبان فارسی به صورت موجز و با مفهومی محدود آمدهاست. تا جایی که نگارنده میداند، از منظر دستور زبان فارسی، مفصلترین تحقیق را در این زمینه جعفر شعار(1350) به انجام رسانده که در آن به معرفی و تقسیمبندی تنازع بر اساس نقشهای متنازعٌفیه و آوردن نمونههایی برای هر یک پرداخته شدهاست و به جنبههای زیباشناختی و هنری تنازع توجهی نشدهاست. نویسندة مقالة حاضر (1394) در بررسی کارکردهای زیباشناختی دستور زبان فارسی این موضوع را از منظر چگونگی ساخت آن در شعر معاصر بررسی کردهاست و آنها را به دو دستة «تنازع موقّتی و دائمی» و «تنازع لفظی و معنوی» تقسیم نمودهاست و در پارهای موارد، اشاراتی به نقشهای هنری آن نیز داشتهاست. محقق نامبرده حوزة تنازع را بسیار وسیع در نظر داشته تا جایی که ایهام را نیز نوعی تنازع معنوی محسوب کردهاست. در مقالة حاضر سعی شده با توجه به حوزة تنازع در دستور زبان فارسی، در تکمیل مباحث پژوهش مذکور، این مقوله از منظر زیباییشناسی بررسی و مهمترین کارکردهای هنری آن شناسانده شود.
1. تنازع از منظر زیباییشناسی شعر
شعر بستر مناسبی برای ایجاد تنازع است و این موضوع بیش از هر چیز برخاسته از انسجام و پیوستگی واژگان و عناصر شعر است. شعر بافتی پیچیده دارد و همۀ عناصر شعری درهم تنیدهاند، بهگونهای که بررسی هر عنصر شعری بدون توجه به عناصر دیگر غیرممکن مینماید. بهحق است که میگویند: «آفرینندة اثر ادبی، کلماتش را وادار به اضافهکاری میکند... ادبیات را میتوان سختکوشی کلمات تعریف کرد. ادبیات، بهرهکشی از کلمات است» (برجس، 1377: 12). واژگان در ساختار کلی شعر با هم متناسب و وابستهاند و «پیوندهای چندگانة واژگان با یکدیگر موجب ایجاد بستری در شعر میشود که انواع تنازع شکل گیرد» (دهرامی، 1394: 108). برخی واژگان در کانون تنش شعر قرار میگیرند و گاه مخاطب را در نوعی سرگردانی قرار میدهند که آنرا به کدام بخش از جمله نسبت دهد. تنازع از مقولههای زبانی است که موجب گرهخوردگی واژگان و عبارات شعر میشود، به گونهای که گاه موجب ایجاد چندمعنایی و کارکردهای هنری دیگر میگردد که مهمترین آنها موارد زیر است.
1ـ1. ابهام و چندمعنایی
یکی از کارکردهای بلاغی تنازع، ایجاد چندمعنایی و ابهام در شعر است که بر اساس آن، گاهی متنازعٌفیه به گونهای است که به دو کلمه یا عبارت بازمیگردد و برحسب اینکه مخاطب ارتباط آن را به کدام کلمه متصور شود، عبارت معنایی متفاوت خواهد داشت. این نوع دومعنایی و ابهام باید با انگیزههای بلاغی انجام گرفته باشد. اصطلاح «کژتابی» که برخی محققان مطرح کردهاند نیز گاه بر اساس تنازع صورت میگیرد، اما کارکردی بلاغی ندارد. خرمشاهی سلسلهمقالاتی را در این زمینه نوشتهاست و مثالهای فراوانی از کژتابی ذکر کرده که بیشتر آنها، نشانة ضعف تألیف گویندگان آنهاست؛ چنانکه در این جمله دیده میشود: «قاتل خالدبن ولید که از بزرگترین مردان اسلام است، کعب بن عمیر بود. این جمله به دو معناست: الف) قاتل خالدبن ولید از بزرگترین مردان اسلام است. ب) خود خالد از بزرگترین مردان اسلام است» (خرمشاهی، 1368: 32). در واقع، تنازع موجب ابهام در این عبارت شدهاست. عبارت «از بزرگترین مردان اسلام» متنازعٌفیه است و «قاتل خالد» و خود «خالد» برای تصاحب آن به نزاع پرداختهاند و شنونده متردد خواهد بود که به کدام نسبت دهد. در چنین عباراتی، کژتابی نه تنها اهمیت ادبی و بلاغی ندارد، بلکه نشانة ضعف تألیف گوینده است. از همین منظر، نگارنده در باب آن بحث نمیکند. جایگاه تنازع در ابهام و چندمعنایی هنگامی است که شاعر خلاقانه و یا آگاهانه از آن بهره برده باشد و حتی اگر آگاهانه نبوده باشد، از مقولة ضعف تألیف نباشد و معنایی مخالف با مقصود گوینده از آن برداشت نگردد. از این دست تنازعات در شعر فارسی بسیار دیده میشود و سخنوران از ظرفیت زبانی و معنایی تنازع برای ایجاد شگردهای زبانی بهره بردهاند؛ چنانکه در بیت سوم این شعر دیده میشود:
«وقتی افتاد فتنهای در شام روستازادگان دانشمند پسران وزیر ناقصعقل
|
|
هر کس از گوشهای فرا رفتند به وزیری پادشاه رفتند به گدایی به روستا رفتند» (سعدی شیرازی، 1384: 423).
|
«ناقصعقل» متنازعٌفیه است که میتواند هم به «پسران وزیر» هم به «وزیر» بازگردد و بر اساس موضوع داستان، میتوان هر دو معنی را نیز دریافت؛ زیرا طعنهای به ناقصعقل بودن وزیر نیز میتواند باشد که مانع فتنه نشدهاست.
در بلاغت سنّتی، اگرچه سخنی از تنازع نشده، اما گاهی محسناتی ذکر شده که زیرساخت آنها بر پایة تنازع است. از جملة این موارد، آرایة «سحر حلال» است و آن، «ایراد لفظی است که او را با کلام سابق مناسبتی تمام باشد؛ چنانچه از تتمة او توان گرفت، اما فیالواقع مبدأ کلام لاحق باشد» (کاشفی، بیتا: 146). در این حالت که نوعی تنازع ایجاد میشود، بخشی از کلام به گونهای ایراد میشود که در دو ساختار مختلف، نقش نحوی متفاوت داشته باشد و تغییر نحوی آن موجب چندمعنایی متن گردد؛ به عنوان مثال در ابیات زیر:
«بدو گفت رستم که گر بدخوی بمانــم تو را بستــه در چاه پای
|
|
بیــاری و گفتــار مــن نشنـــوی به رخش اندر آرم شوم باز جای» (فردوسی، 1375، ج5: 72).
|
«پای»، متنازعٌفیه است و از یک سو میتواند متعلق به «بسته» باشد و از سوی دیگر مفعول برای فعل «آرم»: پای تو را در چاه، بسته بگذارم./ پای را به رخش اندر آرم. به سخن دیگر، تنازع نقشی کانونی و محوری در ایجاد این صنعت ادبی یافتهاست. باز از این نوع است شعر زیر:
«باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
|
|
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد» (امینپور، 1393: 391).
|
تنازع در «نیزه» است که دو نقش مسندٌإلیه و مفعول میگیرد. اگر مسندٌإلیه محسوب شود، «باران گرفت» فعل مرکّب خواهد بود و معنا میشود «نیزه مانند باران شروع به باریدن کرد» و اگر مفعول بدانیم، یعنی باران نیزه را گرفت. از این طریق، ابهام و چندمعنایی به وجود میآید و ارزش هنری شعر را افزایش میدهد. این بیت که در برخی کتب بلاغی به عنوان شاهد مثال «سحر حلال» آمده نیز از همین مقوله است:
«هست در من آتشی روشن نمیدانم که چیست
|
|
|
این قدر دانم که همچون شمع میکاهم دگر»2 (کاشفی، بیتا: 146).
|
|
|
|
در این بیت، واژة «روشن» که متنازعٌفیه است، هم میتواند قید و هم مسند به شمار آید و بخش مهمی از بلاغت بیت به دلیل همین تنازع است؛ زیرا دو معنای مختلف به شعر بخشیده است: آتشی در من روشن است/ آتشی در دل هست که روشن و واضح نمیدانم که چیست. همچنین است در این شعر شاملو:
«هنگام شب که رقص غم آغاز مینهاد
مهتاب
در سکوتش
بر لاشههای بیکفن مردم پروس
خاموش شد به حجلة سلطان فره دریک
شمعی و شهوتی» (شاملو، 1389: 396).
«خاموش شد» که متنازعٌفیه است، ابتدا به نظر میرسد فعلی برای «مهتاب» است، اما مبتدائی برای جملة بعد است.
یکی دیگر از آرایههایی که معنا در آن مبهم است، آرایة توجیه یا محتملالضدّین است و این آرایه بدین گونه است که «سخن را دو روی باشد؛ یک روی مدح و ستایش و یک روی مذمت و نکوهش. یا به یک احتمال جد و به احتمال دیگر هزل و شوخی و امثال آن» (همایی، 1389: 205). گاهی تنازع در این آرایه نقش محوری و بنیادین دارد و شاعر در پارهای موارد، جمله را طوری تنظیم میکند که بتوان دو ساختار مختلف نحوی از آن متصور شد و در هر بار معنایی متضاد ایجاد کند:
«ای خواجه ضیا شود زِ روی تو ظُلَم
|
|
با طلعت تو سور نماید ماتم» (به نقل از: همان).
|
در مصرع نخست، فعل «شود» متنازعٌفیه است و کلمات «ضیا و ظلم» برای ایجاد رابطة اسنادی در مقام مسندٌإلیه آن را جذب میکنند و بر این اساس، جمله دو ساختار نحوی مختلف مییابد: «ضیا ظلم شود/ ظلم ضیا شود». هر یک از این ساختارهای نحوی، معنایی متفاوت و متضاد ایجاد میکند. در مصرع دوم نیز همین ساختار وجود دارد. شاعر آگاهانه و به صورتی هنرمندانه از این تمهید بهره بردهاست. برخی در باب این صنعت معتقدند در صورتی جزء صنایع بدیع شمرده میشود که:
«گوینده خود به این امر وقوف داشته باشد وگرنه در صورتی که قصد مدح یا ذم تنها داشته باشد، اما عبارت را طوری جملهبندی کرده باشد که خلاف مقصودش نیز از آن مستفاد شود، نه تنها داخل صنعت بدیعی نیست، بلکه به سبب همین ابهام، سخن او از درجة فصاحت و بلاغت ادبی نیز خارج و ساقط است» (همان: 206).
یکی از شیوههایی که موجب تنازع میشود، چگونگی ترتیب واژگان و اجزای جمله است. ترکیب اجزای جمله در نوشتههای خبری و مرسوم، معمولاً یکنواخت و بر اساس موازین دستوری است، اما در نوشتههای ادبی، جابهجایهای گستردهای در ترتیب رایج و عادی اجزای سخن ایجاد میشود تا زبان قدرت بیشتری برای انتقال عاطفه و معنا بیابد. تغییر در ساختهای نحوی زبان عادی و چگونگی چینش آنها از مهمترین شیوههای خلق تنازع در شعر است که گاه موجب چندمعنایی میشود. شاعر گاهی واژگان را به گونهای در کنار یکدیگر قرار میدهد که واژهای در چند جمله نقش دستوری مختلف داشته باشد:
«نازلی بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: زمستان شکست
و رفت!» (شاملو، 1389: 134).
در این سطور، «زمستان» و «رفت» متنازعٌفیه است. زمستان هم مسندٌإلیه و هم مفعول برای فعل «شکست» میتواند باشد (زمستان شکسته شد/ زمستان را شکست) و «رفت» نیز میتواند هم متعلق به «زمستان» باشد و هم «نازلی» (نازلی رفت/ زمستان رفت). برحسب هر مورد، معنای شعر نیز تغییر میکند و این چندگانگی معنایی، نقش مهمی در کیفیت هنری این سطور دارد. مخاطب هر یک از این ساختارها را در نظر بگیرد، معنای خاصی را برداشت میکند و نکتة مهم آن است که هیچ یک از این برداشتها به متن آسیب نمیرساند.
1ـ2. ایجاد ایجاز و دوری از اطناب مخل
ایجاز یکی از مباحث مهم بلاغت است که در تعریف آن میگویند: «اداء المقصود بأقلّ من عبارة المتعارف» (سکاکی، 1990م.: 133). اگر این تمهید در جای مناسب استفاده شود، با جلوگیری از اطناب مخل، بر جنبههای زیباشناختی سخن میافزاید و حتی اگر جنبة هنری ایجاز آن چشمگیر نباشد، همین که مانع اطناب غیرضروری شدهاست، ارزش و اهمیت دارد. در ایجاز حذف (به قرینة لفظی) تا حد ممکن از کاربرد الفاط زاید و غیرضروری پرهیز میشود و گاه که یک معنا به تکرار کلمه یا عبارتی نیازمند باشد، آن لفظ تنها یک بار ایراد شده، در عبارتهای مختلف نقش متفاوت ایفا میکند و بهگونهای تنازع به وجود میآید. یکی از مهمترین عوامل این نوع ایجاز، حذفهایی است که در جمله یا جملات معطوف و مرکب انجام میگیرد و بر اساس آن یک کلمه، یک بار ظهور مییابد، اما معنا و نقش نحوی کلمات محذوف را نیز بر دوش میگیرد. برخی ویژگیهای شعر، بهویژه در شعر سنتی نیز زمینه را برای پیدایش تنازع به وجود میآورد. نزد قدما هر بیت استقلال خود را دارد و باید معنا، جلوهگریها و احساس خود را بنمایاند و به کناری رود. از همین منظر، تا جای ممکن واژگان غیرضروری و تکراری حذف میشود تا معنا بتواند در قالب بیت جای بگیرد و حذف نیز از مهمترین عوامل ایجاد تنازع است:
«تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
|
|
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند» (حافظ شیرازی، 1377: 271).
|
«این سالکان» متنازعٌفیه است و همزمان مسندٌإلیه برای مصرع نخست و فعل «میکنند» و مفعول برای فعل «نگر» محسوب میشود. در واقع، یک بار اجازة ظهور یافتهاست و در دو کارکرد دیگر با آنکه میتوانست در قالب ضمیر بیان شود، محذوف شدهاست و بیت را موجز ساختهاست. آشکار است که اگر بیت بدون تنازع باشد، سه بار تکرار شدن «سالکان» یا ضمیر متناسب، بیت را با اطنابی غیرضروری همراه میسازد و از جنبة هنری آن میکاهد. باز از این نوع است سطور زیر:
«یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانههای خود بنشانم
این خلق بیشمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند» (شاملو، 1389: 658).
عبارت «این خلق بیشمار» با آنکه یک بار استعمال شده، اما در چهار نقش نحوی دخیل است؛ یعنی مفعول برای افعال «بنشانم و بگردانم»، نهاد برای «ببینند و باورم کنند» و از این طریق، عبارت موجزتر و بلیغتر شدهاست. در صورتی که شاعر از تنازع بهره نبرده بود، این عبارت حتی با استفاده از ضمیر چنین میشد: «یک لحظه میتوانستم ای کاش/ بر شانههای خود بنشانم/ این خلق بیشمار را/ و آنها را گرد حباب خاک بگردانم/ تا آنها با دو چشم خویش بینند که خورشیدشان کجاست/ و آنها باورم کنند» که در این صورت، تکرارها از فصاحت متن میکاست. این نوع تنازع بسیار رایج است و گاه در جملات متوالی استفاده میشود. باز در این سطرها:
«دردهای من
جامه نیستند
تا زِ تن درآورم.
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتة سخن درآورم.
نعره نیستند
تا زِ نای جان برآورم» (امینپور، 1393: 241).
«دردهای من» متنازعٌفیه برای هر سه فعل «نیستند» و مفعول برای افعال «درآورم، و برآورم» است و بدون تنازع، شش بار باید در این عبارت کوتاه تکرار میشد که در این حالت، متن اطنابی غیرضروری داشت.
اگرچه در بیشتر مواقع، در این نوع تنازع، یکی از نقشهای نحوی متنازعٌفیه غلبه مییابد (چنانکه در مورد قبل، نقش نحوی مسند غلبه یافتهاست)، اما گاهی ساختار جمله بهگونهای است که هیچ یک از نقشها برتری نمییابد و مخاطب نمیتواند به یقین نقش آن را تعیین کند:
«گر نثار قدم یار گرامی نکنم
|
|
گوهر جان به چه کار دگرم بازآید» (حافظ شیرازی، 1377: 318).
|
«گوهر جان» متنازعٌفیهاست و هم مفعول برای مصرع نخست و هم نهاد برای مصرع دوم محسوب میشود. اگرچه این کلمه در مصرع دوم و نزدیکتر به فعل «بازآید» آمده، اما هر دو نقش با یک قدرت ظاهر شدهاند و کوچکترین تغییر در نگارش یا نحوة خواندن میتواند یکی از نقشها را برجسته سازد؛ چنانکه اگر یک ویرگول بعد از آن قرار داده شود، یا هنگام خواندن بعد از آن وقف شود، نقش مفعولی آن برجسته میشود.
1ـ3. ایجاد انسجام
کارکرد دیگر تنازع، ایجاد انسجام در کلام است. دربارة انسجام متن تحقیقات مختلفی انجام شدهاست که از معروفترین آنها را هالیدی و رقیه حسن به انجام رساندهاند. انسجام از نظر آنها عبارت است از:
«یک مفهوم معنایی که اشاره به روابط معنایی موجود در متن دارد و آن را به عنوان یک متن تعیین میکند. بر این اساس، انسجام اشارهای دارد به شرح و تعیین برخی عناصر در سخن که وابسته به عناصر دیگری است و یا به عبارت دیگر، نمیتوان معنایی را به طور مؤثر درک کرد، مگر با ارجاع دادن به آن. وقتی این موضوع حادث شد، رابطة انسجامی شکل گرفتهاست» (Halliday & Hasan, 1976: 4).
هالیدی و حسن عوامل انسجامی را به پنج دسته تقسیم کردهاند که یکی از آن ها، حذف است و بر اساس آن، اگر یک واژه در زیرساخت دو جمله باشد، در روساخت یکی از جملات حذف میشود و رابطة حذف به وجود میآید. این اتفاق خود به گونهای موجب ایجاد تنازع در کلام میشود و کلمة متنازعٌفیه در دو یا چند جمله، نقش نحوی ایفا میکند و دو جمله را به هم متصل میسازد و انسجام شکل میگیرد؛ به عنوان مثال در ابیات زیر:
«مرا به حیطة محض حریق دعوت کن به آستانة برخـورد ناگهان دو چشم به شبنشینی شبنم، به جشنوارة اشک به بغض آبی تبدار در شبی بیتاب
|
|
به لحظهلحظة پیش از شــروع خاکستر به لحظههای پس از صاعقه، پس از تندر بـه میهمانی پرشور چشم و گونة تر به چشم روشن و بیدار خسـته از بستـر...» (امینپور، 1393: 192).
|
فعل مرکّب «دعوت کن» متنازعٌفیه است و به دلیل حذف در مصرعهای دوم به بعد، همة مصرعها را به هم متصل ساختهاست، به گونهای که تکمیل معنای هر مصرع به این فعل بستگی دارد. در این سطور نیز همین تمهید وجود دارد:
«شعر رهایی است
نجات است و آزادی.
تردیدی است که سرانجام
به یقین میگراید
و گلولهای است که به انجام کار
شلیک میشود
آهی به رضای خاطر است
از سَرِ آسودگی
قاطعیت چارپایه است
به هنگامی که سرانجام
از زیر پا
به کنار افتد» (شاملو، 1389: 647).
واژة «شعر» مسندٌإلیه برای همة افعال «است» واقع شدهاست و آنها را به هم وابسته ساخته، به گونهای که همة سطور به کلمة نخست شعر بازمیگردند و از این طریق، متن منسجم شدهاست. شایستة ذکر اینکه منظور از انسجام در این موارد، تنها ایجاد فرم ذهنی و کلیتی نیست که موجب شعری ساختمند شود، بلکه بیشتر از منظر زبانی مدّ نظر است که بر اساس آن، گزارههای جمله از حیث زبانی به هم وابسته میگردند؛ چنانکه در این سطور سپهری دیده میشود:
«من صدای نفس باغچه را میشنوم
و صدای ظلمت را، وقتی از برگی میریزد
و صدای سرفة روشنی از پشت درخت
عطسة آب از هر رخنة سنگ
چکچک چلچله از سقف بهار
و صدای صاف باز و بسته شدن پنجرة تنهایی
و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح» (سپهری، 1389: 176).
در این سطور، تجربههای مختلف و متنوعی ارائه شدهاست و برای جلوگیری از پراکندگی از نظر زبانی، فعل «میشنوم» که متنازعٌفیه است، آنها را که نقش مفعولی یافتهاند، به هم وابسته ساختهاست.
1ـ4. ساخت زبان خاص شعری
با شکلگیری و رواج شعر نو، تغییرهای اساسی و بنیادین در شعر ایجاد شد و در چند دهه، جریانهای مختلفی به وجود آمد که برخی از آنها گرایش شدیدی به ویژگیهای زبانی داشتند. شعر نو به دلیل برشهای درونمصراعی و بهرهمندی از تقطیعهای مناسب و تأکید بر زبان (در برخی جریانها) این بستر را فراهم آورده که شکلهای مختلفی از تنازع به وجود آورد. بعد از انتشار مجموعة طرح از احمدرضا احمدی، جریانی افراطگونه در شعر ایجاد شد که بیشتر به فرمگرایی و تکنیکهای زبانی گرایش داشت. براهنی معتقد است: «در زبان فارسی، جاهای پنهانی وجود دارد که دستور و نحو جرأت رفتن به آنجاها را نداشتهاست... زیبایی واقعی نوشته در بیرون کشیدن این جاهای مخفی است» (براهنی، 1388: 187). در شعر حجم که در واقع، شعبهای از شعر طرح محسوب میشود، تکنیکهای زبانی نقش مؤثری در ایجاد زبان شعری دارد (برای شناخت بیشتر از این جریان، ر.ک؛ حسنلی، 1386: 76). یدالله رؤیایی از بنیانگذاران این جریان، کار خود را تلاشی برای بالا بردن ظرفیتهای زبان میداند:
«من اگر گاهی در کاربرد حروف اضافه و یا قیدها و یا در فونکسیون ضمایر دست بردهام و یا پایان یکی دو نوشته و سخنرانی با "بنابراین، زیراکه، ولیکن و..." اینها همه در حد باز کردن دریچههایی برای بالا بردن ظرفیت زبان بودهاست، نه اینکه تخم لق در دهان منتقد بشکنم« (رؤیایی، 1379 :37).
هرچند گاهی شعر را تا حد تکنیکهای زبانی محدود میسازد، بیآنکه مخاطب بتواند تجربة شاعر را درک نماید و معنایی را دریافت کند. یکی از ویژگیهای این شعر، جهش از فاصلههاست. در بیانیة آن آمدهاست:
«از واقعیت تا مظاهر واقعیت، از شیء تا آثار شیء فاصلهای است... شاعر حجمگرا این فاصله را با یک جست طی میکند... از بُعدی که بین واقعیت و آن مظهر منتخب است، با یک جَست میپرد و از هر بُعد که میپرد، از عرض، از طول و از عمق میپرد» (همان، 2537: 35ـ36).
گاهی از تنازع به عنوان ابزاری برای عمق و ژرفا بخشیدن به تصاویر شعری و جهش سریع از یک تصویر به تصویر دیگر استفاده شدهاست. شاعر خلاقانه عبارت یا لفظی را به گونهای در شعر قرار میدهد که بتواند در ساختار دو تصویر نقش داشته باشد و به آنها عمق ببخشد و پُلی برای عبور از یک تصویر به تصویر دیگر باشد:
«ایستاده ظاهر تو رو به روی باد
و باد ظاهر از تو میگذرد
ـ نامرئی ـ
بیجسم از چه بازمیآیی» (همان، 1387: 128).
«نامرئی» که متنازعٌفیه است، به عنوان وجهشبهای هم برای تصویر جملة قبل و هم بعد از خود محسوب میشود و مانند لولایی دو جمله را به هم پیوند میدهد. این واژه، بُعدساز و عمیقکننده است که از یک سو در جمله میتواند متعلق به «باد ظاهر از تو میگذرد» و از سویی دیگر، بخشی از جملة «بیجسم از چه بازمیآیی» باشد. از سوی دیگر، تصویر نخست را به تصویر دوم پیوند میدهد و موجب جهشی میشود که نامرئی و بیجسم بودن باد را به نامرئی بودن طرف دیگر تصویر میرساند. باز از همین نوع است سطور زیر:
«زخم ظریف عقربه در من بود
وقتی که دایره کامل شد
معماری بیابان
با روایت عقربه تکرار شد» (همان: 395).
جملة پیرو «وقتی که دایره کامل شد» که متنازعٌفیه است، به هر دو جملة قبل و بعد از خود میتواند وابسته باشد. وجه مشترک میان عقربة نخست و عقربة دوم، کامل شدن دایره است و از این طریق تصویر بیابان وسیع را به شاعر پیوند میدهد.
در سطرهای زیر نیز ترکیب «همراه بیگناهیهایم» در دو ساختار قبل و بعد خود نقش دارد و نوعی جدال بین طرفین این عبارت وجود دارد که ترکیب را از آنِ خود کنند:
«من با تولدم
در دوردست عمر
تبعید میشدم
همراه بیگناهیهایم
در آن سوی زمانه که دور از من
با سرنوشتهای موعود جلوه داشت
جاوید میشدم» (رؤیایی، 1389: 249).
همین موضوع، عمق و ژرفایی به «بیگناهی» میبخشد و جاودانه بودن آن را برجسته میسازد.
نتیجهگیری
تنازع در سخن هنگامی روی میدهد که دو یا چند بخش از یک یا چند جمله، برای تکمیل ساختار نحوی خود به واژه یا عبارتی نیازمند باشند که آن مورد کمتر از تعداد لازم ذکر شده باشد. این تمهید زبانی، نقشهای زیباشناختی مختلفی در شعر دارد. گاهی شاعر خلاقانه از تنازع برای ایجاد ابهام و چندمعنایی استفاده میکند و در این حالت، متنازعٌفیه به دو کلمه یا عبارت بازمیگردد و برحسب اینکه مخاطب ارتباط آن را به کدام کلمه متصور شود، عبارت معنایی متفاوت خواهد داشت. کارکرد دیگر تنازع، ایجاد ایجاز و دوری از اطناب در کلام است. از آنجا که تنازع در بیشتر مواقع از طریق حذف به قرینة لفظی ایجاد میشود، ایجاز حذف در سخن شکل میگیرد. کارکرد دیگر تنازع، رعایت انسجام زبانی و پیوند میان اجزا و جملات مختلف است؛ زیرا در این حالت، متنازعٌفیه در دو یا چند جمله نقش نحوی ایفا میکند و آنها را به هم متصل میسازد. برخی از شاعران زبانگرا از تنازع به عنوان ابزاری برای برجستگی و ساخت زبان خاص شعری خود بهره بردهاند. در این حالت که بیشتر در جریان شعری حجم دیده میشود، شاعر برای ایجاد عمق به تصویر و جهش آنی از یک بُعد تصویر به بُعد دیگر از تنازع به عنوان پُلی استفاده میکند.
پینوشتها
1ـ چنانکه مشاهده میشود، این محققان در نگاهی جزئی به ترتیب نقشها نیز توجه داشتهاند و آنها را جداگانه تقسیم کردهاند. معیار این ترتیبها نیز ترتیب جملات در زیرساخت جملههاست؛ چنانکه برای مورد نخست آوردهاند: «کتابی را که روی میز است، بردارید = کتاب روی میز است (= نهاد) کتاب را بردارید(= مفعول)» (وحیدیان کامیار و عمرانی، 1387: 128).
2ـ این بیت در دیوان سلمان ساوجی آمدهاست (ر.ک؛ سلمان ساوجی، 1367: 183)، اما به جای واژة «روشن» که عنصر مهم زیباییشناسی و متنازعٌفیه این بیت است، واژة نهچندان مهم «لیکن» آمدهاست. اگر اصل بیت را به همان صورت مندرج در دیوان محسوب کنیم، نشان میدهد ورّاقان و نسخهبرداران یا علمای بلاغت، گاه چه مهارتی در تغییر ابیات داشتهاند و اگر این گونه اِعمال تغییرات از منظر بلاغت بررسی دقیق شود، مفید خواهد بود؛ زیرا گاه نمونههای موفقی از دخل و تصرف مشاهده میشود؛ چنانکه بیت معروف «میازار موری که دانهکش است...» و بسیاری از ابیات شهرة دیگر نیز همین سرنوشت را یافتهاست.