نام کلمه یا عبارتی است که به شخص، مکان یا چیزی هویّت میبخشد. نام و فرایند نامگذاری تحت تأثیر عوامل مختلف تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و... است (ایزدی و لطفی، 1388: 5). نیلسن[1]، زبانشناس آمریکایی، در کتابی با عنوان «نام و نامگذاری در ادبیات نوجوانان» میگوید: نام بخش مهمّی از هویّت افراد است که شخصیت آنها را در دنیای واقعی و ادبیات تعریف میکند. به نظر او همزمان که نوجوانان باشخصیت کودکی خود خداحافظی میکنند و به شخصیت دوران بزرگسالی خود سلام میدهند، بهطور حیاتی درگیر گسترش هویّت و شخصیت خود هستند. .(Nilsen, 2007: 4)البته کاربرد نامها در دنیای واقعی با عالم داستاننویسی تفاوت دارد. در دنیای واقعی نام کوچک معمولاً با نیّتی معنایی روی ما گذاشته میشود و چیز خوشایندی را در ذهن پدر و مادر ما متبادر میکند، ولی نام خانوادگی عموماً اتّفاقی است. امّا در داستانها کارکرد نامها متفاوت است و نامها هرگز خنثی نیستند؛ همیشه دال بر چیزی هستند، حتّی اگر عادّیبودن یا معمولیبودن را برسانند. نامگذاری هر شخصیت بخش مهمّی از خلق آن شخصیت است که با ملاحظات و تأمّلاتی صورت میگیرد و میتوان گفت نویسندگان با آوردن هر نام، اهداف مورد نظر خود را دنبال میکنند (لاج، 1393: 80-81).
نامشناسی[2] یکی از شاخههای زبانشناسی است که نامها و ریشههای آنها را مورد مطالعه و بررسی قرار میدهد (Bright, 2003: 662).
نامشناسی داستانی[3] از بخشهای تازۀ نامشناسی است که بهطور عمده به سیاستهای نامگذاری و ارجاعی نویسندۀ داستان میپردازد. ارجاع یا دلالت عبارت است از نامیدن، معرّفی و اشاره به فرد، شیء یا موضوعی خاص (اخوت، 1371: 161).
در ادبیات کهن فارسی داستانهای بسیاری وجود دارد که نام قهرمانان آنها خیر و شر است و هر کدام از آنها متناسب بانام خود عمل میکنند، مانند داستانهای «هزارویکشب» و «هفتپیکر». در کمدی قرن هجدهم نامهای تمثیلی یا شبهتمثیلی مشاهده میشود که بهجای نامگذاری مستقیم، عناوین و القاب به کار میبردند و این عنوانها حالت کلّی پیدا میکرد و در آثار دیگر نیز تکرار میشد، به حدّی که نام، خود جنبۀ نمادین مییافت (عبداللهیان،1380: 68). امّا در داستاننویسی امروز، نویسنده برای اینکه توهّمی برای خواننده باقی نگذارد، تمام راههای تیپسازی را میبندد، حتّی برای شخصیتهایش نام خانوادگی هم انتخاب نمیکند و فقط آنها را بانام کوچک غیرمعمول صدا میزند، زیرا معتقد است که نام، چیزی را در ذهن خواننده تداعی میکند که منجر به تیپسازی میشود (اخوت، 1371: 154).
به نظر میرسد که بررسی نامها میتواند در درک مفاهیم مورد نظر نویسندگان کارگشا باشد. به این دلیل هدف از این پژوهش بررسی نامها در داستان خواب زمستانی گلی ترقّی بر اساس روش جورج لیکاف، زبانشناس آمریکایی است. در پژوهش حاضر از منظرهای متفاوت به نام شخصیتها در این داستان پرداختهایم تا زوایای مختلف هر نام و در نهایت فهم داستان بر ما آسانتر شود.
گلی ترقّی از نویسندگان معاصر و نخستین فیلمنامهنویس زن ایرانی است. ترقّی از موسیقی زبان فارسی استفاده میکند. او واژگان عامیانه را بهخوبی در کنار واژگان فاخر به کار میبرد. از ویژگیهای آثار ترقّی میتوان به نثر توصیفی و زبان طنز آن اشاره کرد (فانی و دهباشی، 1380: 31- 53). همچنین در داستانهای ترقّی نامهایی که در قالب عبارات توصیفی و یا ترکیب وصفی به کار برده شدهاند قابل توجّه است. آثار ترقّی عبارتاند از: مجموعه داستانهای من هم چه گوارا هستم، خاطرههای پراکنده، عادتهای غریب آقای الف، جایی دیگر، ... و رمانهای خواب زمستانی و اتّفاق.
در زمینة نامشناسی داستانی پژوهشهای انگشتشماری در قالب مقاله منتشر شده، ازجمله: مقالة «نشانهشناسی شخصیتهای نمایشی در نمایشنامه مرگ فروشنده» (اسدی و فربد، 1388)، «نامگزینی در داستانهای هزارویکشب» (حسینی و قدرتی، 1390)، «نامگزینی در روزگار سپریشده دولتآبادی» (شیری، 1387) و «نامشناسی شخصیتهای قصّههای عامیانة فارسی» (طاهری قلعهنو و همکاران، 1393). امّا دربارۀ نامها در رمان خواب زمستانی تاکنون پژوهشی منتشر نشده است؛ به این دلیل پژوهش حاضر به نامشناسی این داستان میپردازد تا از این طریق به درک جامعتر لایههای پنهانی این رمان دست یابد.
1. خلاصۀ رمان خواب زمستانی
داستان خواب زمستانی حکایت پیری، تنهایی و مرگ است. این رمان از داستانهای دورۀ اول نویسندگی گلی ترقّی است که در آن به نمادها و اسطورهها نظر داشته است. فضای داستان یأسآلود و مرگآمیز است و شخصیتهای مرد نیز در این داستان بیانگیزه و بی تحرّکاند. ترقّی دربارۀ مردان خواب زمستانی میگوید: «اگر از من بپرسید که این هفت پیرمرد از کجا آمدهاند، میگویم که هر یک نمایندهای، وجهی از خود من است» (فانی و دهباشی، 1380: 38)؛ اما برخلاف مردان، زنان ویژگیهایی دارند که آنها را در نقطۀ مقابل مردان، یعنی قدرتمند نشان میدهد؛ بهطوریکه این مردان هستند که به زنان تکیه میکنند.
خواب زمستانی روایت زندگی هفت پیرمرد است که از کودکی باهم بزرگ شدهاند. داستان از ده فصل تشکیل شده و راوی هر فصل را به یکی از دوستان اختصاص میدهد. آقای احمدی فکر میکند که دستی از غیب به سمتش آمده و او را از پلّهها به پایین انداخته است. او دچار توهّم میشود و همیشه و همه جا این دست را میبیند. آقای عزیزی از اینکه هر سال در جشن تولّد حیدری شرکت میکند، ناراحت است و در جشن تولّد او تصمیم میگیرد که کاری بکند؛ برود، امّا قادر نیست کاری انجام دهد. آقای انوری پس از هفت سال دوری از دوست صمیمیاش، مهدوی، تصمیم میگیرد که برای دیدن او به گرگان برود امّا در بین راه، درون قطار اتّفاقاتی رخ میدهد که سرانجام پشیمان میشود و بازمیگردد. آقای مهدوی با طلعتخانم ازدواج میکند. طلعتخانم او را تحت کنترل خود درمیآورد. او تصمیم میگیرد که طلعتخانم را بکشد امّا این کار را نمیکند و روز بعد، خودش درون حوض خفه میشود. آقای جلیلی نیز دیوانه میشود. آقای هاشمی هم با شیرینخانم ازدواج میکند. شیرینخانم غمخوار همه است. سرانجام این ناملایمات را تاب نمیآورد و به دریا میرود و دیگر بازنمیگردد. دوستان یکییکی بر اثر مرگ از گروه خارج میشوند و به این ترتیب تنها راوی پیر میماند و خاطرات دوستان.
2. نامشناسی در رمان خواب زمستانی
از دیدگاه نامشناسی داستانی میتوان شخصیتهای یک اثر را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار داد، بهطور مثال میتوان به اسم و شخصیت اثر فقط بر اساس نقشی که در داستان بر عهده دارد توجّه کرد، یا تنها نامشناسی را از نظر اسم خاص، عام یا ضمیر پیگیری کرد. لیکاف معتقد است که ارجاع در داستان به شکلهای مختلفی انجام میشود ازجمله از طریق اسم خاص، توصیف و اسم عام که میتوان به این شیوهها لقب، عنوان شغلی و عبارت توصیفی را نیز اضافه کرد (ر. ک. اخوت، 1371: 163). در ادامه به بررسی هر یک از این موارد در رمان خواب زمستانی میپردازیم.
1-2. نامگزینی بر اساس اسمهای خاص
اسم خاص اسمی است که بر چیز، فرد یا افراد مخصوص و معینی اطلاق میشود (انوری و احمدیگیوی، 1375: 79). اسمهای خاص یکی از مهمترین عبارتهای زبانیاند که به اشیاء منحصر بهفرد و یگانهای دلالت دارند. هر اسم خاص به فرد معیّنی دلالت میکند و یک مابهازا بیشتر ندارد (زاهدی، 1384: 21). به نظر بارت رابطۀ معمّایی ما بانامها رابطهای است با دلالت، لذّت و حتّی شاید بتوان گفت با سرخوشی. او حتّی یک بار گفته بود: «به نامهای خاص حسّاسم... بارها به این فکر افتادهام که پیروزی نویسندهای در رمان به موفقیّت او در یافتن نامهای درست برای شخصیتها بستگی دارد». بارت در مقالهای نام خاص را «امیر دالها» خوانده بود که «معناهای ضمنی بسیار دارد، هم از دیدگاه اجتماعی و هم از نظر نمادین» (احمدی، 1370، ج 1: 223). درواقع اسامی خـاص بهعنوان واقعیتهایی قابل مشاهده میتوانند معرّف مـفاهیمی همچون پاره فرهنگهای خاص در جامعه باشند.
سادهترین نوع شخصیتپردازی استفاده از اسم عام یا خاص است. نویسنده با توجه به طرح و ساختار داستان اسمی برای شخصیتهای داستانش انتخاب میکند. به نظر بارت خواندن داستان یعنی نامیدن شخصیت. نویسنده برای شخصیت مورد نظر نامی انتخاب میکند یا نمیکند. خواننده با این اسم و توصیفهای نویسنده مجموعهای از مشخّصههای معنایی را در ذهنش مجسّم میکند و بهتدریج که داستان شکل میگیرد، شخصیت هویّت مییابد. خواننده به کمک اسم خاص به دنیایی از مشخّصههای معنایی دست پیدا میکند (اخوت،1371: 164-165). نامهای خاص را در داستان خواب زمستانی میتوان به چند دسته تقسیم کرد که در ادامه به هر یک میپردازیم.
1-1-2. نام کوچک
تمام شخصیتهای زن خواب زمستانی بانام کوچک نامیده شدهاند و در این میان سه شخصیت شیرین، طلعت و منیژه پررنگتر از بقیه در داستان حضور دارند که در ادامه به بررسی هریک خواهیم پرداخت. البته نامهای خاص دیگری نیز بهصورت نام کوچک در داستان به کار رفتهاند، امّا نقش زیادی در داستان ندارند مانند فاطمه (ص 6)، عزیز (ص 30)، شاپره (ص 133) و هاشم (ص 120) که از این میان نامهای عزیز و هاشم بارها بانام خانوادگی تکرار شدهاند که در بخش نام خانوادگی به توضیح آنها میپردازیم.
الف. شیرین: شیرین به معنی هر چیز است که نسبت به شیر داشته باشد، بهخصوص در حلاوت. همچنین هر چیز که مزۀ قند و نبات دهد (معین، 1378: ذیل شیرین). دومین زن اساطیری داستان خواب زمستانی و خدا بانوی کبیر شیرینخانم است. برخلاف طلعتخانم -که چهرۀ دوگانه و متضادی دارد- شخصیت او مهربان و دوستداشتنی است. بین شیرینخانم و تکتک شخصیتهای مرد داستان ارتباط برقرار است؛ چراکه او نگاه خسته و ناامید این آدمها را تشخیص میدهد؛ گویا علم غیب دارد و از درون همه باخبر است:
«نگاهش آشنا بود. چیزی را از ته دل آقای عزیزی بیرون میکشید» (ترقی، 1392: 37).
«انگار همۀ ما را از قدیم میشناخت» (همان: 8).
شیرینخانم با آقای هاشمی ازدواج میکند و به زندگی او سروسامان میدهد امّا قلب مهربان او تاب ناملایمات این جمع را نمیآورد و همانگونه که بیخبر آمده بود، بیخبر نیز بازمیگردد:
«چه هوای بدیه. دیگه نمیشه نفس کشید. آدم میخواد بخوابه. میخواد بذاره بره» (همان: 12).
نام شیرین باشخصیت وی همخوانی دارد؛ زیرا او هم حرکات شیرین و دلچسبی از خود به نمایش میگذارد و هم خصوصیات ظاهری او بانام شیرین تناسب دارد:
«دهانش پر از آب نبات بود» (همان: 8).
«به نوک موهای خیس و انگشتهای نوچ شیرینخانم دست میکشید» (همان).
نام این شخصیت 92 بار در داستان تکرار شده که از این تعداد 86 بار بانام «شیرین» آمده و 6 بار بانام «شیرینک» (ر. ک. صص 4، 6، 7، 8، 9 و ...).
ب. طلعت: به معنی رؤیت، روی و طلوع است (معین، 1378: ذیل طلعت). راوی این شخصیت را بهگونهای معرّفی میکند تا خواننده دریابد که با زنی روبهروست که خصوصیات مردانه (آنیموس قوی) دارد و در توصیف ظاهری او بهصورت غیرمستقیم به کهنالگویی بودن این چهره اشاره میکند:
«سرش تا بالای در میرسید. شبیه درخت امامزاده قاسم بود، هولناک و عظیم و قدیمی» (ترقّی، 1392: 44). «شکل خودش نبود، شکل هیچکس که میشناختیم نبود. صورتی بود که انگار توی خواب دیده بودیم، یا عکسی توی کتابی، یا تصویر خیالی از زنی که روزی قصهاش را برایمان گفته بودند» (همان: 96).
این صورت همان صورت ازلی بزرگبانو یا خدا بانوی کبیر است. ترقّی در مصاحبهای میگوید: «همیشه زن دیگری در داستانهایم دیدهام که یک زن قدرتمند است که مردها در مقابلش کوچک هستند، مثل طلعتخانم «خواب زمستانی». او کهنالگوی بزرگبانوی اساطیری است که مثل مادر هستی نقطۀ مرکزی داستان است» (مونسان و همکاران، 1392: 480؛ نقل از دقیقی، 1372: 30).
طلعتخانم در داستان شخصیت دوگانهای دارد؛ گاه دلسوز و مهربان است و گاه آسیبرساننده و ویرانگر. نویسنده هر دو چهرۀ او را به نمایش میگذارد. چهرۀ مهربان طلعتخانم در این نمونه دیده میشود:
«طلعتخانم مواظبش بود. برایش شربت درست کرده بود. یواشیواش نازش میکرد» (ترقّی، 1392: 45).
چهرۀ ویرانگر طلعتخانم را نیز در این نمونه بهخوبی مشاهده میکنیم:
«اسمش را گذاشته بودند جناب سرهنگ و میدانستند که آقای مهدوی را میزند. یکبار هم سر پاسبان محلّه را شکسته بود» (همان: 57).
در جایی نیـز هر دو چهـرۀ او به نمایش گذاشته شده:
«به همه فحش میداد، اما مهربان بود» (همان: 58).
طلعتخانم تداعیکنندۀ «ملک آذر» داستان کوتاه «جایی دیگر» گلی ترقّی نیز میتواند باشد. «ملک آذر جایگزین زن اثیری یا آنیمای امیرعلی شد. او باقدرت مردانهاش (آنیموس قوی) توانست مالک ذهن و شخصیت امیرعلی شود و سالها او را از تمام خاطرات و رؤیاهای کودکیاش دور کند» (حدادی و درودگریان،1390: 153). طلعتخانم نیز مهدوی را از جمع دوستان دوران کودکیاش جدا میکند:
«دیوه اومد رفیق ما رو برد» (ترقّی، 1392: 45).
نام طلعتخانم با وجه آفرینندگی او نیز تناسب دارد. او با طلوع خود به زندگی مردان ناتوان داستان روشنایی میبخشد:
«طلعتخانم مجلّل و باشکوه، مثل زن اساطیری، برخاسته از عمق دورترین خوابها، وسط اتاق ایستاده بود» (همان: 75).
این نام 54 بار در داستان تکرار شده است (صص 36، 44، 45، 46، 47 و ...).
ج. منیژه: منیژه نام دختر افراسیاب بود که بیژن عاشق او شد. انتخاب نام منیژه تداعیکنندۀ داستان عاشقانۀ بیژن و منیژه است. باوجود آنکه این شخصیت در داستان نقش خاصّی ندارد و در پایان داستان حضور مییابد، اما نویسنده برای او نامی خاص در نظر میگیرد. منیژه همسر راوی است. به دلیل بچهدار نشدن راوی، منیژه از او جدا میشود و با پاسبان محلّه ازدواج میکند؛ اما راوی همچنان او را دوست دارد. منیژه پس از چند سال راوی را میبیند و نگران او میشود:
«گلدونای یاسم چی شدن؟ هنوزم گل میدن؟» منیژه گفت: «چه روزای خوبی باهم داشتیم. چقدر میخندیدیم» (ترقّی، 1392: 132).
به نظر میرسد آوردن نام خاص برای این شخصیت به دلیل اهمّیت نقش راوی داستان باشد. شاید اگر منیژه از راوی جدا نمیشد، راوی تنها نمیماند. منیژه حضور کمی در داستان دارد، اما بخش مهمی از زندگی راوی به شمار میآید و در شکلگیری شخصیت او نقش بسزایی ایفا میکند و به همین دلیل نویسنده برای او نام خاص میآورد:
«تقصیر منیژه بود. اگر نرفته بود همه چیز فرق میکرد» (همان: 135). نام منیژه 6 بار در داستان آمده است (صص 130، 131 و...).
2-1-2. نام خانوادگی
نویسنده برای زنان داستان نام کوچک معناداری انتخاب کرده که این نامها تداعیکنندۀ اسطوره، زنان اساطیری، تاریخی و... است؛ اما در انتخاب نام مردان شیوۀ دیگری را در پیش میگیرد؛ تمام شخصیتهای مرد داستان خواب زمستانی بانام خانوادگی نامیده شدهاند که در ادامه به بررسی هر یک میپردازیم.
الف. هاشمی: هاشم به معنی دوشندۀ شیر و شکننده است و کسی که از نژاد هاشم، جدّ پیغمبر اسلام باشد (معین، 1378: ذیل هاشمی). راوی در داستان بهصورت غیرمستقیم عنوان میکند که این شخصیت ارتباطی با «نام خانوادگی» خود ندارد:
«به پدرش فکر میکرد و پدربزرگش و پدرِ پدربزرگش. نه سیّد بودند نه نظرکرده. نه صاحب معجزه و کرامت» (ترقّی، 1392: 120).
خود آقای هاشمی شخصیتش را چنین توصیف میکند:
«نه باهوش بودم، نه خوشرو، نه ایمونی داشتم، نه اعتقادی، نه به خاطر چیزی جنگیدم و نه به دنبال چیزی دویدم، یه معلّم نقاشی بودم» (همان).
هاشمی مانند دیگر دوستان برای تغییر زندگی خود کاری انجام نمیدهد. او خود را وابسته به همسرش، شیرینخانم میداند. انتخاب نام «هاشم هاشمی» بهظاهر ساده و ساختگی به نظر میرسد. گویا نویسنده با انتخاب این نام ساده و بدون زحمت قصد دارد بیحالی و بیانگیزگی این شخصیت را به مخاطب نشان دهد. او حتی زمانی که همسرش در دریا غرق میشود، کاری انجام نمیدهد:
«سعی کرد پا شود دنبالش بدود. سعی کرد کاری کند. نشست و چهارچشمی به دریا خیره شد» (همان: 127).
نام این شخصیت در مجموع 87 بار در داستان آمده است (صص 1، 3، 4، 6، 7 و ...).
ب. انوری: انور به معنی روشنتر و درخشانتر است (معین، 1378: ذیل انور). راوی فصلی را که مربوط به خاطرات انوری است، اینگونه آغاز میکند:
«چه چراغ کم نوری. فقط خودش را روشن میکند و پشههای اطرافش را.» (همان: 43).
بنابراین انوری مانند نام خود روشن و درخشان نیست. او دوست صمیمی مهدوی است و پس از هفت سال تصمیم میگیرد که برای دیدن مهدوی به گرگان برود، اما در بین راه، درون قطار حوادثی رخ میدهد که از رفتن منصرف میشود و گلدان شمعدانی آقای هاشمی و مرغی را که شیرینخانم به او داده بود، رها میکند و ناامید بازمیگردد. بین این نام و صاحب نام همخوانی وجود ندارد. این نام 112 بار در داستان آمده است (صص 1، 2، 5، 7، 8 و ...).
ج. عزیزی: عزیز به معنی گرامی، محبوب و کمیاب است (معین، 1378: ذیل عزیز). آقای عزیزی دوست دارد موقعیت جدیدی خلق کند؛ برود و کاری انجام دهد، امّا مأیوس و مستأصل است و قدرت تصمیمگیری ندارد:
«کاش میشد رفت. کاش میشد یه کاری کرد» (همان: 5).
«همیشه منتظر، منتظر زندگی، منتظر روزهای بعد و چیزی بزرگتر...» (همان: 30).
همسر عزیزی او را «عزیزم» خطاب میکند که این خطاب، خود تداعیکنندۀ نام کوچک عزیزی و یا «عزیز» و «ارجمند» بودن اوست. با توصیفی که راوی از شخصیت وی ارائه میدهد، میتوان گفت بین نام و شخصیت او همخوانی برقرار است:
«خودش را دید میان رفقا: بلندتر از همه، چابکتر، سالمتر، خوشبختتر...» (همان).
این نام 83 بار در داستان آمده است (صص 1، 4، 5، 9 و ...).
د. احمدی: احمد صفت تفضیلی به معنی ستودهتر است (معین، 1378: ذیل احمد). در بین دوستان، آقای احمدی بیشتر از همه احساس تنهایی میکند. او معتقد است که دستی از غیب به سمتش آمده و حوادث بد را برایش رقم زده است. به همین دلیل از همهکس و همهچیز وحشت دارد. حتی از دوستان خود میگریزد:
«حتی آن شب منزل آقای حیدری هم این دستها را دیده بود و لرزیده بود. مال کی بودند؟ آقای حیدری، انوری ...» (همان: 16).
دوستان نیز به او اعتماد ندارند:
«انوری گفت «بله خیلی مشکله. ولی چیکار می شه کرد؟ این یه نفر داره به ما شش نفر لطمه میزنه» (همان: 4). نویسنده 25 بار واژۀ «دست» را در مورد این شخصیت به کار میبرد:
«یک نفر آن طرف خیابان زیر برفها ایستاده است، یک نفر باهمان دستهای آشنا» (همان: 21).
به نظر میرسد دست نماد مرگ باشد که او را بهسوی خود میخواند:
«این دستها بوی مرگ میدادند» (همان: 16) و درخت نیز -که در باور ایرانیان نماد حیات و سرزندگی است- بهصورت مرده روایت میشود تا خواننده بیشتر فضای سرد مرگ را تصور کند:
«این کوچه، این شب برفی، این درختهای مرده، این ساختمان نیمهتمام سیاه...» (همان: 21).
آقای احمدی در خیالات و اوهام خود سیر میکند و حتی دوستان نیز نظر خوبی نسبت به او ندارند؛ بنابراین میتوان گفت نام «احمدی» باشخصیت او چندان همخوانی ندارد بلکه این شخصیت برعکس نام خود است، یعنی بین نام و شخصیت او ارتباط طنزگونه یا تضاد برقرار است. این نام 51 بار در داستان آمده است (صص 1، 4، 6، 11 و ...).
ه. مهدوی: به معنی منسوب به مهدی است. آقای مهدوی دوست صمیمی انوری است. او اسیر جذبههای زن اساطیری داستان (طلعتخانم) میشود. مهدوی دوست ندارد از دنیای خود و از جمع دوستانش جدا شود. امّا طلعتخانم باجذبهاش او را سحر میکند. مهدوی خود نیز متوجّه غیرزمینی بودن و غیرعادی بودن این زن میشود. درواقع طلعتخانم یا همان خدا بانوی کبیر، برای مهدوی تداعیکنندۀ مادر است. موهای قرمز او نیز یادآور موهای مادرش است و او ناخودآگاه بهسوی طلعتخانم کشانده میشود:
«بوی موهای حنایی مادرش بود، بوی رنگین شبهای مغشوش... بوی ترسناک بیبی خانم توی زیرزمین خانۀ پدربزرگ» (همان: 83).
بوی ترسناک «بیبی خانم» میتواند به چهرۀ دوگانۀ طلعتخانم نیز اشاره داشته باشد. همچنین خانۀ کهنه و قدیمی طلعتخانم، مهدوی را ناخودآگاه یاد زیرزمین خانۀ پدربزرگش میاندازد:
«ساختمان قدیمی کهنهای بود با پنجرههای کوچک خاکگرفته و ایوانهای پوشیده از میز و صندلی» (همان: 77).
خانۀ کهنه و قدیمی یک خانۀ معمولی نیست. به نظر میرسد نویسنده بهعمد چنین خانهای را توصیف کرده که خواننده بهتر بتواند وجه کهنالگویی این شخصیت را دریابد. همچنین این خانه یادآور خانۀ ملکوتی در داستان «بزرگبانوی روح من» ترقّی است. «خانه ملکوتی در این داستان وجهی نمادین از مادر است. این زن، زن اسطورهای است و به تعبیری دیگر آنیمای وجود راوی مرد داستان» (مونسان و همکاران، 1392: 482).
در باب نامشناسی این شخصیت تنها میتوان گفت شاید منسوب به مهدی بودن اشارهای باشد به اینکه این شخصیت بهطور کامل تحت تسلط و هدایت همسرش، طلعتخانم اساطیری است و قیاس نویسنده از این تشابه از جهت کهنالگویی و بزرگی طلعتخانم است:
«مهدوی خوب ما یه برّه است، یه برّۀ مقدّس» (ترقّی، 1392: 62).
«هر چی تو این خونه است از این به بعد مال آقای مهدویه. مال منه» (همان: 44).
این نام 65 بار در داستان آمده است (صص 1، 4، 8، 9 و ...).
و. حیدری:حیدر در زبان عربی به معنای شیر و نماد شجاعت است. در مورد علّت نامگذاری شیر به حیدر دو نظر مطرح شده است: یکی اینکه شیر را به جهت داشتن مقام فرمانروایی و سلطنت «حیدر» میگویند؛ دیگر اینکه شیر دارای گردنی کلفت، دست، ساعد و بازویی قوی است. البته حیدر را به معنای دوراندیش و کسی که در ظرایف و نکتههای امور و کارها اندیشه میکند نیز دانستهاند.
آقای حیدری در بین دوستان هستۀ مرکزی است. او رئیس شرکتی است که به کمک دوستان تأسیس شده است. رفقا معمولاً در همۀ امور با او مشورت میکنند و نظر او برای همه مهم است:
«ما چی میگفتیم؟ ما اصلاً کی بودیم؟ هر چی حیدری میگفت، آقای حیدری» (ترقّی، 1392: 6).
حیدری نیز خود را برتر و موفقتر از دیگران میداند و سعی میکند گروه را رهبری کند:
«رفقا خیر و صلاحتون در اینه که به حرف من گوش بدین، من راز موفقیتو تو زندگی پیدا کردهام» (همان: 5).
نام حیدری باشخصیت او همخوانی دارد، زیرا او هم رهبری و فرمانروایی گروه را بر عهده دارد و هم معنای دیگر نام او -که به معنی شخص دوراندیش است- دربارۀ رفتار و کنش او صدق میکند:
«بچهها، راز موفقیت ما در اتحاد است. پولاتونو بدین من براتون نگه دارم» (همان: 2).
«تقصیر منه که همش به فکر آیندۀ شماهام» (همان: 47).
این نام 127 بار در داستان آمده است (صص 1، 2، 4، 5 و ...).
ز. عسگری: عسکری منسوب به عسکر به معنی لشکری و سپاهی است (معین، 1378: ذیل عسکری). این شخصیت در داستان چندان حضوری ندارد و کمتر از دیگر دوستان توصیف شده است. اطلاعاتی که راوی از عسگری به ما میدهد، در حد رفتن به سفر است. او با راوی قرار میگذارد که بهجای دیگری بروند، جایی که وضعیت آنها را تغییر دهد اما تا پایان داستان این سفر تحقّق نمییابد:
«گفتم عسگری جان، پس سفری که میگفتی چی شد؟» (همان: 10).
«گفت تو برو. تو که پابند کسی نیستی. تو آزادی» (همان: 135).
بین نام و شخصیت او تناسبی وجود ندارد. این نام 18 بار در داستان تکرار شده است (صص 2، 8، 10، 12 و ...).
ح. جلیلی: جلیل به معنی کلانسال، بزرگوار و آزمودهکار است (معین، 1378: ذیل جلیل). جلیلی خود را جدا از دیگران میداند. او از هوش و قدرت بیان بالایی برخوردار است. بیشتر از دیگران میفهمد، اما سرانجام او هم نمیتواند با وضع موجود کنار بیاید و دیوانه میشود:
«جلیلی گفت: دلم ازتون بهم میخوره، از کاراتون، از فکراتون، از حساب پوچ آرزوهاتون» (همان: 2).
خانوادۀ جلیلی خانوادۀ بزرگی است. به نظر میرسد که به همین دلیل نویسنده برای آنها نامی نمیآورد و آنها را با نسبت خانوادگیشان خطاب میکند تا نقش و اهمّیّت خانوادۀ او را بهتر نشان دهد. بهطور مثال پدر آقای جلیلی، برادر آقای جلیلی، خواهرها، پسرعموها و... بارها با همین نام در داستان خوانده میشوند. با توصیفی که راوی از خانوادۀ جلیلی ارائه میدهد و اینکه او از خانوادۀ بزرگی است، میتوان گفت بین نام و شخصیت وی تناسب و همخوانی وجود دارد.
شاید بتوان گفت نویسنده در خلق شخصیت جلیلی و همسرش نیز به کهنالگوی «آنیما» و «آنیموس» نظر داشته است یا حداقل این دو شخصیت تداعیکنندۀ شخصیت «امیرعلی» و «ملکآذر» داستان کوتاه «جایی دیگر» ند که نویسنده در نگارش آن از کهنالگو بهره برده است:
«زن آقای جلیلی میگوید من براش بهترین زن بودم. سعی کردم عوضش کنم، درستش کنم و خیال میکردم موفق شدهام» (همان: 113).
ملکآذر نیز در داستان جایی دیگر تمام توان خود را به کار میگیرد تا امیرعلی را آنطور که میخواهد، بسازد حتی نام او را عوض میکند؛ اما سرانجام امیرعلی گرفتار یک بیماری مرموز میشود: «شاید بتوان گفت به علت نوعی بیماری مرموز جسمانی - خمیازه پشت خمیازه و استفراغ- یا بروز یکجور آشفتگی روانی» (همان: 171).
بیماری آقای جلیلی نیز چنین است. دکتر میگوید: «چه طوری بگم. ایشون مثل یه گنجشک شدن. یه گنجشک که میخواد بپره ولی نمیتونه» (همان: 112).
این نام 51 بار در داستان تکرار شده است (صص 5، 15، 19، 23 و ...).
3-1-2. نام و نام خانوادگی
گلی ترقّی در این داستان برای دو شخصیت نام و نام خانوادگی میآورد و تنها یکبار آنها را بانام و نام خانوادگی مینامد. عزیز الله عزیزی (ص 30) و هاشم هاشمی (ص 120). در دیگر مواقع این شخصیت و تمام شخصیتهای مرد داستان را فقط بانام خانوادگی مینامد.
2-2. نامگزینی بر اساس صفت
نویسندگان گاه بهجای اسم شخصیتها و برای نشاندادن اوضاع و احوال یک قشر خاص از جامعه بهجای نام از صفت آنان استفاده میکنند تا با این روش مخاطب را در جریان ویژگیهای این شخصیتها قرار دهند و خصوصیت ویژۀ این دسته از افراد را بهعنوان نام به نمایش بگذارند. برای نمونه میتوان به رمان کوری ساراماگو اشاره کرد که تمام شخصیتهای داستان بینام هستند و نویسنده در سراسر داستان شخصیتها را با خصوصیت ویژه یا با عبارات توصیفی مورد خطاب قرار میدهد، بهطور مثال: پیرمرد با چشمبند سیاه، دختر با عینک دودی، زن مردی که اول از همه کور شد و... (ر. ک. ساراماگو، 1388: 155). ترقّی نیز در این داستان از این شیوه سود میجوید و برخی از شخصیتها را باصفتهایشان نامگذاری میکند.
1-2-2. صفت
در داستان خواب زمستانی چهار صفت «رفقا» (26 بار: صص 5، 12، 14، 15 و ...)، «مهمان» (6 بار: صص 33، 73 و...) «صاحبخانه» (3 بار: صص 14، 22، 51) و «مسافر» (19 بار: صص 53، 58 و...) بهجای موصوف خود به کار رفتهاند. ازآنجاکه این داستان دربارۀ هفت دوست قدیمی روایت میشود، کاربرد صفت «رفقا» بهجای این شخصیتها و عدم تکرار نام آنان جلب نظر میکند.
2-2-2. ترکیب وصفی
در این داستان گاه با ترکیبهایی مواجه میشویم که بهجای شخصیتها به کار رفتهاند، مانند کارمندان قدیمی (1 بار: ص 21)، همسایۀ عزیز (1 بار: ص 24)، دختر نیمهچاق سفید (1 بار: ص 30)، دختر سفید نیمهچاق (1 بار: ص 33)، مهمان ناخوانده (1 بار: ص 44) و سپور پیر (1 بار: ص 80). از آنجا که این شخصیتها نقشی در داستان ایفا نمیکنند، بینام بودن و توجه به صفت یا ویژگی خاص آنان طبیعی و معمول به نظر میرسد.
3-2-2. عبارت توصیفی
بررسی نامها بر اساس عبارتهای توصیفی نشان میدهد که ترقّی بیشتر شخصیتهای ناشناس را با توصیف ظاهری، کنش و موقعیتی که در آن لحظه دارند، معرّفی میکند. وی این شیوۀ نامگذاری را در داستان «اناربانو و پسرهایش» نیز به کار برده و افرادی را که در فرودگاه حضور دارند، با این روش نامگذاری کرده است. در این داستان نیز ترقّی در قطار و ... برخی از شخصیتها را با این شیوه نامیده است. میتوان گفت ناشناسبودن و کم اهمّیّت بودن این شخصیتها سبب شده که نویسنده آنها را با خصوصیت ویژه، رفتار و عملی که انجام میدهند، به مخاطب معرفی کند. نمونههای عبارتهای توصیفی در داستان خواب زمستانی در ادامه آمده است:
مردی که کنار دست آقای احمدی نشسته بود (1 بار: ص 15)، مردی که کنار آقای احمدی نشسته بود (1 بار: ص 17)، عابری که راهش را کج کرده بود (1 بار: ص 24)، مردی که کنارش ایستاده بود (1 بار: ص 31)، زنی که از دور نگاهش میکرد (1 بار: ص 31)، ناشناسی که کنارش ایستاده بود (2 بار: صص 31، 32)، مردی که جدول حل میکرد (1 بار: ص 35)، مردی که کنار پنجره بود (3 بار: صص 54، 62، 65)، زنی که کنارش نشسته بود (1 بار: ص 54)، مردی که زنش را با ساطور کشته (1 بار: ص 55)، مردی که روزنامه میخواند (4 بار: صص 55، 63، 65، 69)، مردی که کنار در نشسته بود (2 بار: صص 56، 61)، مردی که کنار در بود (4 بار: صص 59، 64، 68)، مردی که توی راهرو کنار پنجره ایستاده بود (1 بار: ص 67)، مردی که توی مستراح حبس شدهبود (1 بار: ص 68)، بلیتفروش کور سر کوچه (1 بار: ص 82).
3-2. نامگزینی بر اساس اسمهای عام
اسم عام، اسمی است که شامل همۀ افراد همجنس باشد، مانند کتاب، پسر و شهر (انوری و احمدیگیوی، 1375: 79). گاه در داستانها بعضی از شخصیتها برای خواننده معرّفی نشدهاند، در این صورت ممکن است با اسم عام، عنوان شغلی یا اسم جنس معرّفی شوند. در ادامه به بررسی انواع این اسمها در رمان خواب زمستانی میپردازیم.
1-3-2. اسم نوع یا جنس
بااینکه شخصیتهای اصلی داستان هفت پیرمرد هستند، امّا کلمۀ «آقا» 12 بار (صص 20، 23، 24 و ...)، مرد 13 بار (صص 4، 17 و...) و پسر 7 بار (صص 106، 108 و ...) در این داستان به کار رفته است. در مقابل کلمات زن با 49 بار (صص 29، 31، 32 و ...)، خانوم 6 بار (صص 65، 113 و ...) و دختر 5 بار (صص 56،60 و ...) که مربوط به جنس مؤنثاند، بیشتر کاربرد داشتهاند و این بیانگر اهمیت نقش زنان در این داستان است.
2-3-2. سن و سال
از کلماتی که بیانگر سنوسالاند، در این رمان کلمۀ پیرمرد 10 بار (صص 1، 2، 3 و ...)، بچه 9 بار (صص 33، 58 و ...) و پیرزن 7 بار (صص 64، 66 و ...) به کار رفته است.
3-3-2. شغل
ترقّی در رمان خواب زمستانی گاه شغل افراد را بهجای نام آنان به کار میبرد. از مشاغلی که در این رمان از آنها یاد شده، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
پیشخدمت 25 بار (صص 18، 19،20 و ...)، پاسبان 9 بار (صص 4، 22، 57 و...)، دندانپزشک 1 بار (ص 36)، خیاط 1 بار (ص 36)، شهردار 1 بار (ص 36)، عکاس 1 بار (ص 37)، آقای رئیس 1 بار (ص 37)، جناب سرهنگ 2 بار (صص 51، 57)، مأمور 13 بار (صص 58، 59 و...)، مأمور قطار 4 بار (صص 64، 66 و...)، راننده 7 بار (صص 67، 70)، رانندۀ قطار 3 بار (صص 66، 67)، ژاندارم 2 بار (ص 68)، سپور 1 بار (ص 80)، آقای دکتر 16 (صص 48، 109 و ...)، معلم نقاشی 1 بار (ص 120)، کارمندان 1 بار (ص 80).
4-3-2. نسبتهای خانوادگی
در این داستان نسبتهای خانوادگی نیز بسیار مورد توجه ترقّی بوده است و تقریباً نمونۀ تمامی نسبتهای خانوادگی را میتوان در جایجای رمان مشاهده کرد. از نسبتهای خانوادگی درجۀ یک همچون پدر و مادر و فرزندان تا اقوام درجۀ دو چون پسرعمو و دایی و ... در رمان خواب زمستانی حضور دارند و این نشان از گستردگی و بزرگی خانوادهها در زمان نگارش رمان است. نمونههای نسبتهای خانوادگی در این رمان در ادامه آمده است:
شوهر 8 بار (صص 33،47، 104 و...)، مادر 9 بار (صص 10،74 و...)، پسر آقای جلیلی 2 بار (صص 17، 108)، خالههای مادر 1 بار (ص 74)، پسرعموی آقای حیدری 1 بار (ص 83)، پدربزرگ 1 بار (صص 84،120)، دایی آقای هاشمی 1 بار (ص 85)، دایی 1 بار (ص 85)، مادر طلعتخانم 1 بار (ص 87)، پدر 7 بار (صص 100، 101 و...)، برادر 3 بار (صص 100، 101، 120)، عمه 1 بار (ص 101)، پدر آقای جلیلی 13 بار (صص 101، 102 و ...)، برادر آقای جلیلی 9 بار (صص 101، 103، 105 و ...)، زن آقای جلیلی 20 بار (صص 102، 103 و ...)، عمه جان بتول 13 بار (صص 105، 106، 107 و ...)، پسرعمو 7 بار (صص 100، 109 و...)، پدر محترم 1 بار (ص 109)، مادر گرامی 1 بار (ص 109)، خانم جلیلی 1 بار (ص 109)، خواهر 1 بار (ص 110)، مادرزن گرامی 1 بار (ص 114)، پدرزن محترم 1 بار (ص 114)، پدرِ پدربزرگ 1 بار (ص 120)، زنآغا 1 بار (ص 84)، زن صاحبخانه 1 بار (ص 83)، زن پاسبان 1 بار (ص 131)، پدرزن 1 بار (ص 98). همانطور که ملاحظه میشود بعضی از نسبتهای خانوادگی باصفتهایی همچون محترم و گرامی همراه شدهاند که میتواند بیانگر ادب و احترام نویسنده نسبت به ساحت خانواده باشد.
4-2. نامگزینی بر اساس زاویۀ دید
توجه به زاویۀ دید[4] در نامشناسی داستانی بسیار مهم است. زاویۀ دید منظری است که از آن حادثهای را میبینیم یا واقعهای را باز میگوییم. زاویۀ دید در داستان رابطۀ راوی را با روایتش مشخص میکند. یک شخصیت میتواند از دید آدمهای مختلف نامهای متفاوتی داشته باشد. همچنین نویسنده میتواند با تغییر زاویۀ دید، نامگذاریهای بدیعی را انجام دهد. در داستان «جشن فرخنده» آل احمد، عمو، مادرِ راوی را جاری (از دید زن خودش) صدا میزند. پدرِ راوی، مادر را زنیکه، لجاره و اوی صدا میزند و مادرِ خودش را ننه میخواند و همین زن از دید راوی و خواهرش، مادر نام دارد (اخوت، 1371: 171).
با بررسی زاویۀ دید در داستان میتوان به نوع روابط آدمها، میزان صمیمیت، تنفّر و یا احترام بین آنها پی برد و حتی میتوان طبقۀ اجتماعی افراد را نیز حدس زد. زاویۀ دید در این داستان مانند نامگذاری اشخاص آن تنوّع زیادی ندارد. همانطور که نویسنده در نامگذاری افراد این داستان یکنواخت عمل کرده، از منظر زاویۀ دید نیز ابتکار خاصی به کار نبرده است. البته این یکنواختی در زاویۀ دید بیشتر متوجه مردان داستان است. گویا مردان داستان در زاویۀ دید نیز بینصیب میمانند و تنوعی در نام آنها رخ نمیدهد؛ اما ترقّی برای زنان از زوایای مختلف نامهای متفاوتی را مطرح میکند.
نویسنده برای خانوادۀ آقای جلیلی نیز نام خاصی نمیآورد و همۀ آنها را با اسم عام مینامد. بهطور مثال: برادر، پدر، مادر، همسر، عمو، پسرعمو و... همه را با نسبت فامیلی مورد خطاب قرار میدهد:
«زن آقای جلیلی حرفش را نیمهتمام میگذارد و با وحشت به برادر آقای جلیلی نگاه میکند» (ترقّی، 1392: 103).
در مورد آقای عزیزی هم همینطور است؛ ترقّی برای او نیز نامی نمیآورد و از زاویۀ دید خود، او را «زنش» میخواند: «زنش آمد و پشت سرش ایستاد» (همان: 37). یا «زنش گفت، توی دوربینو نگاه کن» (همان: 31-42) و گاه حتی مرجع ضمیر را مجهول میآورد:
«یک نفر زیر تخت دنبال چیزی میگردد» (همان: 101) و خواننده نمیداند این یک نفر کیست و ظاهراً هم نباید بداند زیرا نام او در اینجا اهمیت چندانی ندارد. ترقّی در این داستان 46 بار از «یک نفر» استفاده میکند.
5-2. نامگزینی با خطاب
در داستان نیز مانند زبان روزمره، گوینده مخاطب خود را به کمک شبکهای از روابط زبانی مورد خطاب قرار میدهد و در حقیقت به او اشاره میکند. خطاب در داستان متأثر از چهار عامل است: سن، طبقه، جنس و قومیّت. با توجّه به این چهار عامل میتوان نگرش و مناسبتهای گفتار گوینده نسبت به مخاطب را دریافت. بهطور نمونه ممکن است زنی شوهر خود را «آقا» صدا بزند و ضمیر شما برایش به کار برد، درصورتیکه شوهر، او را «اشرفالسادات» صدا کند و ضمیر تو برایش به کار برد که این میتواند به دلیل قدرت و برتری مرد و همینطور سن بیشتر او باشد. همچنین از نوع ضمیری که گوینده و شنونده برای هم به کار میبرند (تو و شما)، میتوان به رابطۀ اجتماعی آنها پی برد (اخوت، 1371: 174-175). با توجه به اینکه موضوع داستان خواب زمستانی پیری، مرگ و ناتوانی است، راوی نیز خود را بارها پیرمرد (10 بار در صص 1، 2، 3، 9، 100، 129) خطاب میکند؛ مانند:
«به خودم میگویم پیرمرد، اگر اینبار سرما بخوری میمیری» (ترقّی، 1392: 2).
«به خودم میگویم پیرمرد امشب کارت ساخته است» (همان: 9).
همسر آقای عزیزی او را عزیزم خطاب میکند. (5 بار: صص 32، 33، 35، 39، 42)؛ مانند:
«عزیزم داری به چی نگاه میکنی؟» (همان: 33).
«عزیزم یه کم حرف بزن» (همان: 35).
از آنجا که موضوع داستان حکایت دوستی هفت پیرمرد است که به هم وابستگی خاصّی دارند، خطاب آنها نیز دوستانه و مهرآمیز است. پیرمردان داستان همدیگر را بانام «رفقا» خطاب میکنند:
«رفقا اگر ما نبودیم دنیا چه خالی بود» (همان: 12) و (26 بار: صص 5، 12، 14، 15، 29 و ...).
آقای هاشمی نیز همسر خود را –که نام او شیرین است- شیرینک، شیرینکم و شاپرکم صدا میزند:
«شاپرکم، شیرینکم کجایی؟» (همان: 125). خطاب با شیرینک 6 بار در داستان (صص 119، 123، 125 و... ) آمده است.
6-2. نامگزینی با القاب
اختلاف سطح اجتماعی و فرهنگی اعضای جامعه به انواع و اقسام مختلف در کاربرد نام، نشان، لقب و عنوان افراد تجلّی مییابد. درواقع انتخاب یا اعطای نشان و لقب و عنوان تا حدّ زیادی گویای تعلقات بالفعل یا بالقوۀ دارندۀ آن است، بهطوریکه یک پژوهشگر صاحبنظر میتواند بر اساس تأمّل در لقب و عنوان هر فرد، طبقۀ اجتماعی او را تشخیص دهد (امین، 1385: 6). استفاده از القاب و عناوین گاه نمایشی از فرهنگ اشرافی است که در پارهای از موارد در یک داستان به روایت عینی گذاشته میشود و یا آنکه خود از بین رفته و در بازماندگان آن، تنها الفاظ و اداهای بیروح بر جای مانده است. از نمونههای فرهنگ حاکم بر طبقات پایین اجتماع در نامهایی که بر آنها صفتهای نامناسب و توهینآمیز و تحقیرکننده اضافه میشود، میتوان به «شمسی کوره»، «حسن شله» و «اصغر ریزه» اشاره کرد (شیری، 1387: 130). در داستان خواب زمستانی نیز دوستان به تمسخر و طنز طلعتخانم را «جنابسرهنگ» صدا میزنند:
«اسمش را گذاشته بودند جنابسرهنگ و میدانستند که آقای مهدوی را میزند» (ترقّی، 1392: 57).
«زن خوبی بود جنابسرهنگ» (همان: 51).
کاربرد لقب «سرهنگ» -که برای نیروهای نظامی به کار میرود- برای یک زن میتواند نشاندهندۀ قدرت و هیبت او باشد و در این داستان طلعت خانم از چنین موقعیتی برخوردار است.
نمودار 1: انواع نامها در رمان خواب زمستانی
نتیجهگیری
نام شخصیتها ابزاری است که نویسندگان میتوانند از آن برای بیان اندیشه و مقاصد خود سود جویند. در نامگذاری شخصیتهای رمان خواب زمستانی اثر گلی ترقّی شیوۀ گزینش نام زنان و مردان متفاوت است. نویسنده در خلق شخصیتهای زن داستان به اسطوره نظر دارد و کهنالگوی خدا بانوی کبیر را میتوان در شخصیتها مشاهده کرد. ترقّی تمام شخصیتهای زن داستان را بانام کوچک مینامد؛ نامهایی که با صاحبان خود رابطه دارند و همچنین تداعیکنندۀ داستانها و اسطورههای تاریخیاند مانند شیرین و منیژه. زنان اصلی این داستان خاص هستند و با اعمال و رفتار خاص خود در ذهن خواننده همانند اسطوره جاودان میمانند؛ اما ترقّی در نامگذاری مردان، مانند شخصیت آنان در این رمان، بیانگیزه و یکنواخت عمل کرده است. او برای همۀ آنها یک الگوی خاص در نظر میگیرد و برای آنان «نام خانوادگی» میآورد؛ نامهایی که در مورد صاحبان خود چیز زیادی نمیگویند. بین این نامها شباهت ظاهری وجود دارد و همۀ آنها یک آهنگ مشترک دارند. نامها همه سه هجایی است و به «ی» ختم میشوند. همچنین همآوایی در برخی از نامها نیز مشاهده میشود مانند انوری، عزیزی، احمدی، مهدوی و... ؛ که میتوان گفت شباهت ظاهری نامها به تشابه شخصیتی صاحبان نامها وابسته است و ترقّی با این نامگذاری پیشاپیش پیام داستان را به خواننده القا میکند. در این رمان نویسنده میتواند نام هر یک از شخصیتهای مرد داستان را با یکدیگر عوض کند. نام در این داستان بیشتر مانند یک برچسب است. انوری میتوانست عسگری باشد و عسگری میتوانست هاشمی باشد و... . شاید در نگاه اول نامها کمی تصنّعی و ساختگی به نظر برسند، اما میتوان اینگونه تعبیر کرد که مشابهت این نامها به دلیل تشابه شخصیتی صاحبان آنها یا به دلیل اتّحادی است که صاحبان نامها باهم دارند، زیرا این دوستان هر کدام به دیگری وابستهاند. گویا این وابستگی به نام آنها نیز سرایت کرده است.
نتایج حاصل از این تحقیق نشان میدهد که ترقّی برای زنان داستان خود -که قدرتمندند و بزرگبانو- نامهای معنادار و بهیادماندنی انتخاب کرده که باشخصیت آنها تناسب و همخوانی دارد، اما مردانِ بیدست و پا و بیانگیزۀ داستان -که تمامشان از نظر کنش و رفتار شبیه هماند- نامهای ماندگاری ندارند. همچنین بسامد نامها نشان میدهد که ترقّی برای نامگذاری شخصیتهای این داستان از اسمهای خاص بیشتر استفاده کرده است. وی تنها زمانی نامهای عام، صفت و عبارات توصیفی را به کار میبرد که شخصیتها ناشناس باشند، مثلاً زمانی که داستان در قطار روایت میشود.
[3] .Narrative Onomastics