نقش ورارودان باستان که در دورۀ اسلامی به ماوراءالنهر شهره شد در شکلدهی به زبان و ادب فارسی و هویتبخشی به آریاییتباران و فارسیزبانان جهان در ایران و حوزۀ تمدنی مشترک با آن بسیار برجسته است. این حوزۀ جغرافیایی که در ادبیات سیاسی جهان از اواخر نیمۀ نخست سدۀ نوزدهم میلادی در سال 1843م/1222ش ابتدا به نام آسیای مرکزی نامیده شد (احمدیان شالچی، 1378: 19) و سپس در سال 1924م/1303ش پژوهشگران روسیه آن را آسیای میانه نامیدند (بلنیسکی، 1371: مقدمۀ مترجم، 13-11). از نظر جغرافیایی هرچند تا سدۀ دهم هجری/ شانزدهم میلادی با ایران دارای یک سرنوشت سیاسی و فرهنگی بود از این تاریخ به بعد با تشکیل سلسلۀ صفویه در ایران و شبانیان در بخارا از منظر مذهبی و سیاسی سرنوشت مستقلی یافت. در نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم روسیه بخش بزرگی از این منطقه را به اشغال خود درآورد و با از بین بردن خاننشین خوقند (1876)، دو خاننشین خوارزم (1873م) و بخارا (1868م) را نیز تحت قیمومیت خود درآورد. این وضعیت تا 1924م ادامه یافت تا اینکه با تقسیمبندیهای نوین در منطقه، پنج جمهوری شورایی قزاقستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و قرقیزستان از دل ویرانههای خاننشینهای سهگانه بیرون آمد (خدایار، 1393: 24-26). با تأسیس این جمهوریها که با شکلگیری هویتهای بومی قزاقی، قرقیزی، ترکمنی، ازبکی از یک سو و تغییر هویت فارسی به تاجیکی (تغییر نام زبان فارسی به تاجیکی و تغییر خط فارسی به لاتین و بعدتر سیریلیک) از سوی دیگر همراه بود، تحولات مهمی در منطقه رخ داد که مهمترین نتیجۀ آن، جدایی سرنوشت هویتی منطقه از پیشینۀ خود بود؛ پیشینهای که با ایران و تاریخ آن از اسطوره تا تاریخ پیوند تنگاتنگی داشت. همزمان با تحولات سیاسی ایجاد شده در منطقه، مفهوم وطن نیز در تاریخ معاصر تاجیکان از معارفپروری تا استقلال (1991-1870م) دچار تحول شد. این تحولات با سرنوشت زبان فارسی و فارسیزبانان منطقه نیز عجین شد.
با تشکیل پنج جمهوری شورایی، تاجیکان منطقه پس از نزدیک به هزار سال از انقراض سامانیان صاحب حکومت شدند (1924م). آنها طی نزدیک به هفت دهه «وطن خرد» خود را در دل «وطن بزرگ» سوسیالیستی نگاه داشتند، اما هرچه به پایان عمر این اتحادیه نزدیک شدند به سرچشمههای تاریخی و فرهنگی خود نزدیکتر شدند تا اینکه با کسب استقلال (1991م)، وطن خرد را از سیطرۀ وطن بزرگ نجات دادند و آن را به اسطورهها و تاریخ مشترک با دیگر فارسیزبانان جهان بازگرداندند.
1. بیان مسأله
آشنایی نخبگان منطقه با مفاهیم جدید تمدن و اندیشههای دولت- ملت و بعدتر فراگیر شدن این اندیشهها در میان گروههای دیگر را باید محصول نخستین مواجهۀ نظامی خاننشینهای سهگانۀ ماوراءالنهر با ارتش تزار در نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم میلادی برابر دانست.ارتش تزار پس از آنکه در منطقۀ قفقاز جنوبی کار ایران را در جنگهای 25 سالۀ موسوم به ایران و روس در دهۀ نخست و دوم سدۀ نوزدهم (1234–1218ق/ 1828–1803م) ساخت و طی دو معاهدۀ گلستان (1228ق/1813م) و ترکمنچای (1243ق/ 1828م) بخشهای وسیعی از ایران را جدا کرد (زرینکوب، 1380: 794-784) به فکر تسخیر ماوراءالنهر افتاد.
مسألۀ اصلی این پژوهش بررسی تحول مفهوم وطن در ادب معاصر تاجیک از دورۀ معارفپروری (1905- 1870م) تا استقلال و خودآگاهی ملی (1991م) در بستر دورهبندی ادب معاصر تاجیک است. مفهوم وطن در این دورۀ 145 ساله چه تحولاتی را از سر گذرانده و این تحولات چه نمودی در ادب معاصر تاجیک داشته است؟ فرض نویسنده بر این است که عطف توجه به مفهوم وطن در ادب معاصر تاجیک، نخستین بار در آثار احمد دانش بخارایی (1897-1827م)، بنیانگذار نهضت معارفپروری و روشنگری در حوزۀ خاننشین بخارا آغاز شد، اما به دلایل مختلف از جمله عقبماندگی نظام دولتداری در خاننشینهای ماوراءالنهر، موانع ایجاد شده از سوی حاکمیت تزار روسیه و نبودِ رسانۀ همگانی از جمله روزنامه و مجله، تلاش روشنفکران بخارا در گسترش این اندیشه را عقیم گذاشت. بنابراین، مفهوم وطن در معنی جدید آن در دورۀ معارفپروری بخارا، زمینۀ ظهور جدی نیافت و ما نیز در آثار این دوره -جز آثار منثور احمد دانش- نمیتوانیم شواهدی برای این منظور بیابیم.
وطن در دورۀ تجددگرایی (1917-1905م) نخست در آثار تجددگرایان بخارایی -در قاب بخارا- متجلی شد و به موضوع اصلی آثار نوشته شده در این دوره تبدیل شد. در دورۀ نخست شوراها (1953-1917م) وطن، مفهوم جغرافیایی کوچکی به خود گرفت که برای نخستینبار در تاریخ تاجیکان در قاب جمهوری سوسیالیستی تاجیکستان نمود یافت؛ مفهومی که برای بسیاری از آنان، پیشینهای جز از سال 1924م نداشت. این مفهوم در کنار جهانوطنی شوروی، وطن بزرگ سوسیالیستی را برجسته میکرد که فقط در پوستۀ ظاهری خود میتوانست «تاجیکی» باشد، اما در معنا چارهای جز تبلیغ اندیشههای سوسیالیستی رهبران شوروی نداشت.
در دورۀ دوم شوراها (1985-1953م) در کنار وطن سوسیالیستی، بازگشت نرم به ارزشهای سنتی در میان هویتهای بومی منطقه ازجمله تاجیکان، شکل گرفت. این حرکت در عصر اصلاحات گورباچف در دورۀ سوم شوراها (1991-1985م) از حاشیۀ ادبیات تاجیک به متن آن وارد شد و در ادامه در دورۀ استقلال، وطن تاریخی و فرهنگی با پس زدن مفهوم سوسیالیستی آن به مفهوم جغرافیایی تاجیکستان نیز اعتباری دیگر بخشید و روزبهروز قوام بیشتری گرفت. این درحالی بود که قلیلی از شاعران تاجیک -که میتوان آن را نادیده گرفت- در دورۀ استقلال به دلیل فقر، جنگ شهروندی و نابسامانی حاصل از استقلال دوباره به سمت آرمانهای دورۀ شوروی رجوع کردند. این نوستالژی بازگشت به دورۀ شوروی را هنوز هم میتوان در بین مردم و بدنۀ حاکمیت دولتی دید.
2. پیشینۀ پژوهش و جنبۀ نوآوری آن
توجه به مفهوم وطن و تحولات آن در ادب معاصر تاجیک، نخست بار مدیون عطف توجه صدرالدین عینی (1954-1878م) در کتاب نمونۀ ادبیات تاجیک (تألیفشده به سال 1925م در سمرقند، چاپ شده به سال 1926م در مسکو) ذیل بررسی تحولات ادبیات تاجیک در دورۀ منتهی به عصر انقلاب اکتبر 1917م در ادب تاجیکان آسیای مرکزی است. وی در این کتاب به صورت بسیار مختصر تحولات شکلگرفته در ادب دورۀ معاصر را که خود از اصطلاحاتی نظیر «راه نو» و «اسلوب تازه» در مقابل «ادبیات کهنۀ صرف» بهره میبرد (عینی، 1926: 530-529) بررسی میکند. این جستار بسیار مختصر، اما عالمانه به بستری مطمئن برای پژوهشهای بعدی محققان ادبیات معاصر تاجیک برای تحقیق در زمینۀ دورهبندی ادبی معاصر تاجیک و دیگر مسائل نقد ادبی و تاریخ ادبیات تبدیل شد. به موازات تشکیل جمهوریهای شورایی از سال 1924م و شکلگیری و گسترش روزافزون اندیشۀ کمونیستی در این منطقه به همان اندازه که از دایرۀ موضوعات ممکن در ادب تاجیک کاسته شد، وطن با ساحت جغرافیایی و سوسیالیسی بر همۀ موضوعات دیگر سایه افکند و به همین ترتیب این موضوع به بخش ثابت پژوهشهای ادبی، البته از منظر کمونیستی، درآمد. حتی به دلایل مختلف طرح علمی این موضوع در دورۀ استقلال نیز در میان پژوهشگران تاجیک مجال بروز نیافت؛ بهویژه آنکه امکان تضعیف هویت ملی تاجیکی در معنی سیاسی آن در برابر هویت ملی در پیوستگی با معنی تاریخی و فرهنگی آن و درنتیجه پیوند با ایران در معنی جمهوری اسلامی ایران برجسته میشد.
آنچه در این مجال به آن پرداخته خواهد شد، بررسی مفهوم وطن از نگاه پژوهشگر ایرانی است که به دنبال یافتن پاسخی مستند و مستدل در زمینۀ تحولات مفهوم وطن در بستر دورهبندی ادبی معاصر تاجیک است که از این منظر در نوع خود برای نخستینبار در این مقاله طرح شده است. نتایج این پژوهش، ارتباط مستقیمی در جهتبخشی به مطالعات ادب فارسی در آسیای مرکزی در میان پژوهشگران دانشگاههای ایران دارد و از منظر فرهنگی نیز راهگشای سیاستگذاران فرهنگی در حوزۀ تمدنی مشترک با ایران در این منطقه خواهد بود.
3. تحول وطن در ادب معاصر تاجیک
نگارنده براساس نگاه تاریخی به دورهبندی ادبی[1]، مفهوم وطن را در ادبیات معاصر تاجیک ذیل چهار دورۀ کلی به شرح زیر (که در ادامه به تفصیل به آن پرداخته خواهد شد) بررسی کرده است:
3-1.معارفپروری/ روشنگری (1905-1807م)
3-2. تجددگرایی (1917-1905م)
3-3. ادبیات شورایی (1991-1917م)
3-4. استقلال و خودآگاهی ملی (1991 تاکنون).
3-1. شهرِ بیفرشته: وطن در دورۀ معارفپروری (1905- 1870م)
تاریخ نوین ماوراءالنهر با آغاز فعالیت احمد دانش و پیروانش در شکلدهی به نهضت معارفپروری و روشنفکری در دهۀ80 سدۀ نوزدهم پیوند خورده است. این دوره از تاریخ ماوراءالنهر با سالهای یورش ارتش تزار روسیه به این منطقه برابر است. در این سالها سه خاننشین ِخوقند، خوارزم و بخارا در این منطقه حاکمیت داشتند، امّا پیوسته با یکدیگر در حال نزاع بودند. روسیه با اطلاع از این موضوع و پس از آنکه دستههای کوچنشین قزاق از نیمۀ دوم سدۀ هیجدهم تا اواسط سدۀ نوزدهم (847-1731م) به میل خود تابعیت این کشور را پذیرفته بودند (حسینپور و دیگران، 1373: 115) برای تسخیر بخشهایی از خاننشین خوقند یورش برد (1853م). ارتش تزار تا سال 1876م، یعنی طی 23 سال، تمام ماوراءالنهر را زیر قبضۀ قدرت خود درآورد. در سال 1868م، امارت بخارا و در سال 1873م خاننشین خوارزم را شکست داد و تحتالحمایۀ خود کرد و سرانجام در سال 1876م خاننشین خوقند را مضمحل و در سرزمینهای فتح شده، فرمانداری نظامی ترکستان به مرکزیت تاشکند را تأسیس کرد (خدایار، 1384ب: 74-73). با وقوع این حوادث، روابط این مناطق که طی سدههای پیشین با دنیای خارج محدود بود، بسیار محدودتر شد. امیران بخارا که مناسبات دنیای جدید را طی این دو دهه دریافته بودند با اعزام سفیرانی به پایتخت روسیه درصدد کشف روابط پیچیدۀ قدرت در منطقه برآمدند. همین حرکت نقطۀ آغازی شد برای شناسایی روشنفکران منطقه با دنیای جدید از طریق روسیه؛ همانگونه که شکست ایران از کشور یاد شده نیز آغازی بود برای آشنایی ایران و ایرانیان با دنیای جدید. ایران و ماوراءالنهر از این منظر سرنوشت کاملاً مشابهی را تجربه کردند. هر دو پس از شکست از روسیه به فکر بازسازی اجتماعی، اقتصادی و نظامی خود افتادند و از این طریق فرهنگ آنان تجربۀ کاملاً نوینی را از سرگذراند، اما با فاصله تقریبی 50 ساله از یکدیگر.
اگر نخستین آشنایی ایرانیان با دنیای جدید در دهۀ نخستِ سدۀ نوزدهم در جنگ با ارتش تزار و وقوف به ناتوانی خویش در این رویارویی رخ داد که منجر به اتفاقات بعدی از جمله اعزام دانشجو به غرب، نوسازی ارتش، تشکیل نهادهای اقتصادی، اجتماعی و مدنی و سرانجام وقوع انقلاب مشروطه (1324ق/1905م) شد (زرینکوب، 1380: 862-837)؛ آشنایی ماوراءالنهریان نیز با دنیای جدید در جنگ با ارتش تزار و آگاهی به ضعف خویش در دهۀ پنجاه سدۀ نوزدهم رخ داد.
پس از آنکه خاننشین خوقند از سال 4-1853م نخستین شکست خود را از ارتش تزار در منطقه آقمسجد و ورنوی تجربه کرد، امیر نصرالله (حک.1860-1827م) احمد دانش را در کنار گروهی از دربار در سال 1857م به پایتخت روسیه گسیل کرد (هادیزاده، 1373: 71). هنوز پنج سال از بازگشت دانش به بخارا نگذشته بود که ارتش تزار با فتح بسیاری از مناطق خاننشین خوقند طی سالهای 1865-1862م، آهنگ فتح بخارا کرد و در سال 1868م با فتح سمرقند و بسیاری دیگر از مناطق امارت بخارا، معاهدۀ صلح را با امیرمظفر (حک. 1886-1860م) در همین سال (1868م) امضا کرد و این امیرنشین را با حفظ استقلال داخلی و سلب کامل استقلال خارجی به تابعیت خود درآورد.
دومین سفر احمد دانش درسلِکِ هیئتی از امیرزادگان بخارا به روسیه پس از شکست سنگین امارت از ارتش تزار طی سالهای 1869-1870م واقع شد (دانش، 1960: 60-61). امیرمظفر منغینی که با اعزام این گروه قصد داشت بخشی از ولایات از دست رفته را از امپراتور روسیه باز پس گیرد -و لابد در خیال ترمیم قدرت از دست رفتهاش بود- به قول دانش فرستادگان با رسوایی به امارت بخارا برگشتند و گویا همچون کودکان نابالغ با آنها رفتار شده بود: «و بالجمله به همین رسوایی باز تاشکند آمدیم. امیرزاده متوقع بود که شاید گوبرناطور ]فرماندارгубернатор [ ولایتی بازگشت کند. وی مشتی جوز و چارمغز داده، گسیل کرد، تا که بخارا آمدیم» (همان: 73). دانش علت این رفتار امپراتور روس و گماشتگان وی را با هیئتِ امارت بخارا اینگونه بیان کرده است: «امیر نیز متوقع بازگشت بعضی ولایتها بوده، چون دید که ما تهی هستیم، مأیوس شده، دانست که این کسر و نقص از سفاهتِ خود او و بلاهتِ ایلچی اوست» (همان: 74-73).
دومین سفر احمد دانش را باید نقطۀ شروع جریان معارفپروری و روشنفکری تاجیک در ماوراءالنهر دانست. وی پس از بازگشت از روسیه به فکر ارائۀ پیشنهادهایی به امیر برای اصلاح امور افتاد و به این کار اقدام کرد، اما امیر مغرور و جاهل نه تنها پیشنهادهای وی را نپذیرفت، بلکه خود وی را از دربار راند و به بهانۀ قضاوت به مناطق دور دست امارت بخارا فرستاد. احمد دانش دربارۀ جهالت این امیر در رساله، آخرین اثر تاریخیاش، نوشته است: «سلطان از کمال حماقت همۀ نااصلان و ناکسان را بر سرِ مناصب و اَعمال برآورده بود که آنها هیچ مُهم را بی اذنِ سلطان به امضا رسانیده نمیتوانستند» (همان: 98).
باری مشاهدات احمد دانش از دولتداری امپراتور روس در سه سفر متوالی به این کشور، وی را به فردی آگاه از جهان آن روز مبدل کرد. با این همه، دانش به دلیل عمق جهالت امیران بخارا، نبود ابزارهای لازم ارتباطی و همگانی همچون روزنامه و مجله و بیخبری غالب مردم منطقه از تحولات جهان پیرامون، نتوانست جز بر حلقۀ کوچکی از طرفداران خود تأثیر بگذارد. در آثار وی با وجود آنکه از هر نظر آنها را باید دیباچۀ ورود مردم این منطقه به دنیای جدید دانست، مفاهیم و مضامین دنیای جدید به تمام و کمال دیده نمیشود. این در حالی است که این مفاهیم نزدیک به چهار تا پنج دهه زودتر به ادبیات سیاسی و ادبی ایرانیان راه یافته بود.
بحث خود را در این باره با واژههای «ملت»، «دولت»، «وطن» و برخی از مفاهیم مشابه در آخرین اثر احمد دانش، رساله یا مختصری از تاریخ سلطنت منغیتی، پی میگیریم. واژۀ ملّت در این اثر در کنار «دین» فقط در معنی قدیم آن، یعنی «دین» بهکار رفته است و در کاربرد جدید آن، یعنی «ساکنان یک محدودۀ جغرافیایی خاص که زیرنظر دولتی خاص اداره میشود (Nation)» دیده نمیشود: «و لاشک رواج دین و مذهب به واسطۀ علمای هر ملّت]=دین[ است. ]...[ و این مُجدّدِ اَلف و مجدد مأئه، همچنان که در دین اسلام هم واقع میشود، پیش از ظهور ملّت اسلام هم واقع بوده است» (همان: 7).
از آنجا که در زمان احمد دانش منطقۀ ماوراءالنهر به صورت پراکنده در ذیلِ سه خاننشین خوقند، خوارزم و بخارا اداره میشد، مفهوم «دولت»، «ملّت» و «وطن» نمیتوانست همانند کشورهای دیگر مثلاً روسیه یا ایران کاربرد داشته باشد. از قضا دانش با همۀ این مفاهیم کاملاً آشنا بود، اما در محیطی که زندگی میکرد این مفاهیم کاربرد نداشت؛ مثلاً وی واژۀ «دولت» را علاوهبر کاربرد معهود و سنّتی آن به معنی «بختواقبال» در معنی جدید آن نیز بارها بهکار برده است. دولت در این مفهوم بیشتر برای روسیه، عثمانی و ایران بهکار رفته با این همه برای این منطقه نیز کموبیش بهکار رفته است. این در حالی است که دانش برای این منظور بیشتر از واژۀ «حکومت و حاکم» برای عمارتهای مستقر در ماوراءالنهر سود برده است:
الف- دولت در معنی بخت و اقبال: «جهاندار، تعالی و تقدس، چون خواهد که دولت از کسی خلع کند، اولاً اسباب حفظ آن را برمیدارد» (همان: 86).
ب- دولت در معنی حکومت (ایران): «از ترس آنکه مبادا منقصتی به ذاتِ او از دولت تازۀ ایران برسد...» (همان: 83).
ج- دولت در معنی حکومت (روس): «و قبل از الحاق شدن تاشکند به دولت روسیه...» (همان:40).
د- دولت در معنی حکومت و امارت (ماوراءالنهر): «این سخن از آن جهت گفته که دولت روس را همچو حکّام دولت ماوراءالنهر اعتقاد کرده بود...» (همان).
این نوع تفاوت کاربرد در معنی یک واژه برای دو منطقه، نشان از آگاهی عمیق حکیم بخارا از تحولات جهان است. وی در رساله با ذکر تمثیلی، تفاوت مفهوم «شهر» را در نگاه مردمان و حاکمان ماوراءالنهر و دولت عثمانی بیان کرده و برداشت کاملاً متفاوت از این واژه را در منطقه به خوبی نشان داده است: «آری نفس انسانی اگر احوال چیزی را بشنود که ندیده بُوَد، آن را قیاس کند به آنچه دیده است، تا در نفس او قرار گیرد؛ مثلاً اگر ما شنویم که اسلامبول نام شهرِ عظیمِ آباد است و معمور، از شهرهای آباد آنچه دیدهایم، در ذهن ما مرتسّم شود و گوییم: «این شهر نیز به همین شکل و اندازه بودگی است» و حال آنکه در خارج تفاوت فاحش باشد میان هر دو شهر؛ و همچنین شنویم که دولتِ پادشاهِ اسلامبول چنین و چنان است، در خاطر ما اسباب و ادواتِ پادشاه ولایتِ ما مرتسم شود میگوییم: «دولتِ او چون دولت امیرِ ما بودگی است» و حال آن که تفاوتی فاحش در ما بین باشد» (همان: 41).
اگر شیوع مفهوم «دولت» در آثار دانش کاربرد به نسبت فراوان داشت، کاربرد «ملّت» و مفاهیم وابسته به آن از جمله «وطن» بسیار کم و همچنان در دایرۀ بستۀ واژههایی مثل «دیار، محل سکونت، ولایت» و نظایر آن تکرار میشد و واژههای «فقرا، رعایا و اهالی» به جای شهروند بهکار میرفت و حفظ حقوق مردم و نظام کشور «فقراپروری و ولایتداری» دانسته میشد:
الف- دیار در معنی وطن و کشور: «و دیگر وجهِ بیعقلیِ حاکم این دیار از آن جهت است...» (همان: 41).
ب- مملکت در معنی وطن و کشور: «و دیگر در یورش روسیه در مملکت ماوراءالنهر...» (همان: 82).
ج- فقراپروری و ولایتداری: «و برای استیفای کام که نامش در خارج فقراپروری و ولایتداری بود...» (همان: 99).
د- فقرا و رعیه در معنی شهروند: «و از فقرا و رعیه نیز اگر کسی عرضی دارد...» (همان: 110).
هـ- وطن در معنی ولایت و زادگاه: «امیر از شهرِسبز مراجعت نموده به قرشی [Qarshi] آمده، مقدار پانزده روز توقف نمود بی دخل که مردم در انتظاریِ وطن جان میکندند...» (همان: 115).
نتیجه آنکه به سبب عقبماندگی خاننشینهای ماوراءالنهر با وجود آشنایی روشنفکران بخارا با دنیای جدید، مفهوم «وطن» در معنی جدید آن در دورۀ معارفپروری بخارا زمینۀ ظهور نیافت و ما نیز در آثار این دوره نمیتوانیم شواهدی برای این منظور بیابیم.
3-2. خرابآباد: وطن در دورۀ تجددگرایی (1917-1905م)
کاربرد و گسترش وطن به معنای جدید و امروزی آن در ادبیات تاجیک به سالهای شکلگیری و رواج فعالیت نسلِ دوم روشنفکران ماوراءالنهر معرف به جدیدان (خدایار، 1397: 23-20) برابر است. عینی در مقدمۀ «حصّۀ اولِ» «قسم سوم» کتاب نمونۀ ادبیات تاجیک دربارۀ شروع دورۀ نوین ادبیات تاجیک در نظم و نثر و نیز ویژگیهای آن در صورت و محتوا سخن گفته است.
آنگونه که از توضیحات عینی در این مقدمه برمیآید، وی احمد مخدوم دانش را بنیانگذار ادبیات نوین تاجیک -در نثر- میداند که تنها در همین شخص و دایرۀ بسیار محدود شاگردانش رواج داشته است، اما در سالهای (1917-1905م) نسل دوم روشنفکران تاجیک هم در نثر و هم در نظم آثاری آفریدند که نسبت به دورۀ پیشین از نظر موضوع کاملاً نو بود. وی شش موضوع اصلی را از مضامین این ادبیات برمیشمارد که «وطن و ملت» از جمله موضوعات پرکاربرد آن هستند. عینی در «حصۀ یکم» «قسم سوم» کتاب نمونه ادبیات تاجیک (1926: صص565- 530) نمونه اشعار و آثار منثور پنج تن از جدیدان محیطهای ادبی بخارا، سمرقند و خجند و نیز نمونههای مقالات و اشعار دو نشریۀ معروف جدیدان شامل روزنامۀ بخارای شریف (1913 -1912م در مجموع 153شماره در بخارا)، و مجلۀ آیینه (1915- 1913م در مجموع 68 شماره در سمرقند) را ذکر کرده است:
الف- عبدالرئوف فطرت بخارایی (1987- 1938م) (صص545- 531؛ 14ص)
ب- حاجی سیداحمد خواجه صدیقی عجزی سمرقندی (1864/ 1865؟- 1927م) (صص545- 531؛ 14ص)
ج- روزنامۀ بخارای شریف (صص 551- 550، 2ص؛ یک نمونه نثر از میرزا جلال یوسفزاده قفقازی، سردبیر روزنامه)
د- مجلّۀ آیینه (صص556- 551؛ 5ص، یک نمونه نثر از بخارا با امضای «اسعد»، یک مثنوی از خطایی سمرقندی)
هـ- تاشخواجه اسیری خجندی (1915- 1864م) (صص559- 557؛ 2ص)
و- صدرالدین عینی (1954- 1878م) (صص564- 559؛ 5ص)
ز- قاسم قاریزاده اختر بخارایی (1901- فوت بعد از 1926م) (ص 565).
عینی در این بخش که نزدیک به نیمی از صفحات آن به فطرت بخارایی تعلق دارد و نیمی دیگر به بقیۀ تجددگرایان از جمله خود مؤلف، دیدگاههای نظری خود را درمقام مورخی آگاه و منتقدی سخنسنج به زبان میآورد که بعدتر در تاریخ ادبیات و نقد ادبی تاجیکان و ازبکان در مقام نخستین گامهای نظریه و نقد ادبی بارها و بارها تکرار شده است. از آنجا که فطرت بخارایی و آثارش نمایندۀ شاخص ادبیات دورۀ تجددگرایی است، موضوع «وطن» را در آثار وی پی میگیریم.
عینی در بخش مربوط به فطرت بخارایی در کتاب نمونۀ ادبیات تاجیک، ضمن معرفی کوتاه زندگی و تحصیلاتش، شش اثر وی را به ترتیب شامل مناظره (رمان) (تألیف 1327ق، چاپ 1329ق، استانبول)، صیحه (مجموعه شعر) (1329ق، استانبول)، بیانات سیّاح هندی (رمان) (1330ق، استانبول)، رهبر نجات (دربارۀ اخلاق و اجتماعیات) (1915م، لنینگراد)، عایله یا خود وظایف خانهداری (1916م، باکو) و مسلمانان دارالراحت (ترجمۀ فارسی رمان تاتاری دارالراحت مسلمانلری اثر اسماعیلبیک گسپیرنیسکی) (1915م، لنینگراد) معرفی و نمونههایی ازآنها را آورده است.
این پژوهشگر در آغاز و پایان هر نمونه، ضمن معرفی اثر ازمنظر شکل و محتوا، تأثیرات برخی از آثار فطرت را در ایجاد انقلاب فکری در محیط ادبی بخارا و دیگر مناطق همجوار آن و نیز نقش شاخص وی در بنیانگذاری ادبیات نوین تاجیک را در آغاز سدۀ بیستم گوشزد میکند. اهم مباحث عینی دربارۀ اهمیت آثار فطرت به شرح زیر است:
1. مناظره از یک سو، باعث بیداری فکری در بخارا شد و «انقلابی در افکارآورد» و از سوی دیگر، موجب تکفیر نویسندۀ آن از سوی تعداد انگشتشماری از طرفداران سنت شد (همان: 533).
2. «بیانات سیاح هندی» آیینۀ احوال مردم بخارا و بیانگر دردهای این ملت بود: «سیاح هندی، بسیار دردهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بخارا را تشریح میکند] ...[ که اهالی بخارا امثالِ آنها را در عهد ایران هر روزه میدیدند» (همان: 539).
عینی در «تاریخ انقلاب بخارا» (Таърихи Инқлоби Бухоро) دربارۀ تأثیر صیحه که فقط 16 صحفۀ کوچک و مشتمل بر پنج غزل و یک ترکیببند ششبندی –در مجموع حدود 90 بیت است- نوشته بود: «صیحه را به بخارا پنهانی آورده، شهر به شهر و ده به ده پنهانی پهن کرده ]توزیع کرده، گسترانیده[ بودند» و ادامه داده: «اگر بگوییم که این اثر به خواننده چون قوۀ الکتر ]نیروی برق[ تأثیر سریع و قوی داشت، هرگز مبالغه نکردهایم» (Айнй, 1987: 120).
صدر ضیا (1932-1867) در «تذکار اشعار» دربارۀ ملّیگرایی فطرت در دورۀ نخست آفرینش ادبی (1917- 1910م) ارزیابی دقیقی کرده است:
به اشعارِ ملّــی به احکام دیـن به اعدایِ ملّت بسی قیل و قال
|
|
به احیایِ سنــت، به رای متیـــن نمودی به صد جهد در بدوِ حال
|
(صدر ضیا، 1380: 166)
فطرت در دورۀ نخست زندگی تحت تأثیر فضای پر جوش و خروش انقلابی محیط بخارا، آگاهی از اخبار تحولات دنیای اسلام و سرانجام تحصیل در مدرسه واعظیه در استانبول ترکیه (1914-1910م) بهسرعت به یکی از رهبران فکری بخارا تبدیل شد. اندیشههای ملّی فطرت، یکی از عوامل اصلی تشکّل مفهوم «وطن» در میان بخاراییان در خلال دورۀ تجددگرایی (1905-1917م) است. وی در آغاز این دوره بیشتر به وطن ملی در قامت زادگاهش بخارا عطف توجه نشان داده است:
ای مـادرِ عـزیز من، ای خطۀ بــــخارا! ای کوهِ علم، بحر شهامت، بهشتِ عدل روحــــی، چرا چو کالبد مرده ماندهای!
|
|
ای با تو افتخارم و وی با تو اعـــــتبار! لوح صـــــفا، ستارۀ عز، برج اقـــتدار! زیرِ ســمِ ستـــــورِ دو سه دونِ نابکار ...
|
(بخشی از یک غزل)
بنمـــا سحـــــــری عزمِ طوافِ وطنِ من هــم مأمنِ آســایش و عزّ و شــــرفِ من آن کز غــــمِ آشفتــگیِ حالِ خرابــــش تا پنــــــــجۀ ظلـمِ دگــران داد خراشش
|
|
اخ اخ چـه وطن، سجدهگهِ جان و تنِ من! هـــم کعبۀ من، قبلــــۀ من، هم چــمنِ من آغشته به خـون است و خراب است تنِ من چاک اســت ز ســر پنجۀ غم پیرهنِ من ...
|
(بخشی از یک ترکیببند) (همان: 535)
از مطالعۀ مجموع آثار منثور و منظوم فطرت دانسته میشود که وی در این دوره از زندگی هرچند در پرداختن به مفهوم وطن، جنبۀ ملیگرایانۀ را بیشتر در نظر گرفته است در پایان از مفهوم دینی و اسلامی و درنتیجه پیوند آن با سرنوشت دنیای اسلام غافل بوده است و با رجوع به «دین» قصد داشته دنیای مسلمانان را همچون مردم فرنگ سامان دهد. بیشک این نوع اشعار مربوط به سالهای حضور شاعر در استانبول و آشنایی وی با دنیای اسلام از دریچۀ روشنفکران طرفدار وحدت دنیای اسلام در خلافت عثمانی است. تصویر وطن در این دوره از زندگی وی در معدود اشعار باقیمانده از وی همانند وطن در شاخۀ اسلامی شاعران عصر دورۀ مشروطه در ایران، مانند سید اشرفالدین حسینی گیلانی (1313-1249ش) مشهور به نسیم شمال است (شفیعی کدکنی، 1352: 23-22). وی در سالهای بعد از طرفداری وحدت مسلمانان در وطن اسلامی به طرفداری وحدت ترکان در وطن ترکی گرایش پیدا کرد و این موضوع را با پشت پا زدن به وطن فارسی در قامت «وطن ترکی» و در اشعار ازبکی خود نمایان کرد (شکوری بخارایی، 1382: 115). فطرت در سالهای 1938-1925م با وجود همۀ خطاهایی که نسبت به زبان فارسی تاجیکی و ملت تاجیک در سالهای 1925-1917م روا داشته بود با تألیف آثاری تلاش کرد گذشتۀ خود را جبران کند (همان: 126- 106).
باری فطرت در ترکیببندی پانزدهبندیای که در مورد جنگ بالکان در پیش از وقوع جنگ جهانی اول بین روسیه و عثمانی سروده شده و در آن بر شکست مسلمانان از ارتش روسیه دریغ خورده، حس طرفداری خود را در دفاع از اسلام اینگونه بیان کرده است:
ای امّـــت محـــمد، ای بنـــدۀ خدا برخـیز تا من و تو ز بــــــهر نجات او یا جان دهیم در رهِ اســـــــلام مردوار
|
|
دین تو مانده است همـــی در دام بلا سازیم مال و جان و سر خویش را فدا یـــا مردهوار جای بگیریم در مــزار
|
(صدر ضیا، 1380: 168)
3-3. زندانیِ قلعۀ عقابهایِ سرخ: وطن در ادبیات شورایی (1991-1917م)
پس از تقسیمبندی ماوراءالنهر و شکلگیری جمهوریهای پنجگانۀ شورایی در سال1924م بهتدریج مفهوم «وطن» در بین اقوام گونهگوننژاد ساکن در این منطقه همسو با نام کشورهای جدید که پیوند روبارو با «ملیّت» آنان داشت، شکل کاملاً جدیدی بهخود گرفت. ساکنان هر کشور آزادانه در قالب گفتمان اندیشۀ سوسیالیستی به ستایش وطنِ نوپای خود میپرداختند؛ بنابراین ستایش «وطن شورایی» به یکی از موضوعات پر بسامد ادبیات این کشورها از جمله تاجیکستان تبدیل شد و به تبع آن، شکلگیری ایدئولوژی حاکم بر نظام دولتی در مرکز (روسیه) در محیط پیرامونی (جمهوریهای وابسته) منتشر و در کنار مادر تا جایگاه خدا، ارتقاء یافت و بل به جای او نشست: «ای وطن!/ ای روح!/ ای مادر، خدا!» (صفیاوا، 1373: 1).
عینی در نثر و ابوالقاسم لاهوتی (1335-1264ش) که از سال 1925م/1314ش به تاجیکستان کوچید در شعر نقش مهمی در شکلگیری این نوع وطن در تاجیکستان به عهده داشتند.[2] در این نوع شعرها، مخاطب با جلوههای مختلفی از وطن از طبیعت تا نهادهای نوپای آن آشنا میشود. یکی از منتقدان تاجیک دربارۀ وطن در شعر شوروی سوسیالیستی گفته است: «اگر بگوییم وطن بنمایۀ اصلی شعر شوروی سوسیالیستی بوده، سخن بهگزاف نراندهایم» (عبدالمناناف، 1990: 100 به نقل از شعردوست، 1376: 102).
میرسعید میرشکر (1993-1912م)، شاعر کودک و نوجوان تاجیک در شعر
«وطنم س.س.س.ر» (اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی
Союз Советских Социалистических Республик) = (СССР) اینگونه در پی قهرمانسازی برای کودکان تاجیک است:
من کلان میشوم
قهرمان میشــوم
بر وطـــنِ خــودم
پاسبـــان میشوم
وطنم سسسر
(شعردوست، 1376: 103).
در کنار ستایش «وطنِ خرد»، «وطن بزرگ سوسیالیستی» نیز آهستهآهسته جای خود را در ادبیات بومی کشورها باز کرد و پس از دهۀ30 به جای آن نشست. ستارزاده در این باره نوشته است: «شاعران تاجیک قبل از این هم دربارۀ وطن، خلق و ملّت، تاجیک و تاجیکستان، گذشتۀ دور و نزدیک آن، تمدن آن، دهات و طبیعتِ و غیره، کم باشد هم، شعر میگفتند؛ اما آنها هرگونه وطن نه، بلکه وطن سوسیالیستیشان، از هرگونه خلق و ملت نه، بلکه از خلق و ملت شوروی» (1983: 137-136).
موضوع ستایش وطن بزرگ سوسیالیستی در سالهای 1941-1945م که جنگ جهانی دوم رخ داد به بزرگترین مسأله و مهمترین موضوع ادبیات این کشورها ارتقا یافت. این موضوع بهقدری در اتحاد جماهیر شوروی سابق اهمیت پیدا کرد که مورخان ادبی ناگزیر شدند در دورهبندی خود از تاریخ ادبیات معاصر، این سالها را بهطور جداگانه به یکی از دورههای ادبی تاریخ ادبیات روسیه و کشورهای زیرمجموعۀ اتحاد جماهیر شوروی سابق تبدیل کنند. شماری از شاعران نیز در میدان نبرد حاضر و برخی از آنها نیز در میدان نبرد کشته شدند. از میان این شاعران حبیب یوسفی (1916-1945م) شخصیت ویژهای دارد. این شاعر با حضور در میدان جنگ تا آخرین نفس جنگید و سرانجام در راه وطن بزرگ سوسیالیستی کشته شد. وقتی برخی از دوستانش او را از ادامۀ مبارزه منع کردند و به بازگشت به وطن فراخواندند در نامهای خطاب به آنها نوشت: «شنیدهام که برخی از دوستان برای بازگرداندن من به استالینآباد (دوشنبه پایتخت تاجیکستان) میکوشند. از ایشان بسی سپاسگزارم که بنده را مورد مهر و لطف خودشان قرار دادهاند؛ ولی به اینان لطف نموده بگویید که من فقط از راه برلین به استالینآباد خواهم بازگشت» (Асозодa, 1999: 78).
هیجان به وجود آمده در این سالها بهگونهای بود که اگر کسی از دوگانۀ «وطن خَرد» و «وطن کلان» بهره میگرفت بهنادرستی عقیده متهم میشد: «در دوران شوروی، مفهوم «وطن خرد» چندان اهمیت نداشت ]...[ حتی در تنقید ادبیِ تاجیکِ آن سالها بودند منتقدانی که میگفتند ما فرزندان وطن یگانهایم و استفاده کردن از «وطن خرد» و «وطن کلان» را ناسالم میشماریم» (Ҳamoh, 1999: 121).
تبِ وطنپرستی سوسیالیستی پس از مرگ استالین (1953م) نیز ادامه یافتT امّا در فضای تلطیفشدهای که خروشچف در سایۀ استالینزدایی خود ایجاد کرده بود، شاعران و ادیبان کشورهای درون اتحاد شوروی در کنار «وطنِ بزرگ» مجال یافتند به «وطنِ خرد» نیز رجوع کنند. فضای دهۀ60 و بازگشت اعتبار به میراث تجددگرایانِ دهۀ نخست سدۀ بیستم، یک بار دیگر ادبیات تاجیک را با یکی از مهمترین نیازهای فطری تاجیکان، یعنی «وطنِ خرد» آشتی داد. این بار وطنِ خرد، معنای بسیار وسیعتر از مفهوم سیاسیاش با خود همراه کرد؛ بهاینگونه که از طریق پیوند با «فارسی» در ایران و «دری» در افغانستان به تاریخ گذشتۀ فارسیزبانان و ایرانیتباران پل زد و خود را از محیط کوچکِ کوهستانیِ تاجیک به فضای حماسی و اسطورهای آریایینژادان پیوند زد. این بازگشت علاوهبر آنکه باعث شد شعر تاجیک با سرچشمۀ الهامبخش نزدیک به 3000 سالۀ خود در پیش و پس از ظهور اسلام پیوند برقرار کند با ایران در مقام بزرگترین و قدرتمندترین کشور و حامی زبان فارسی و فارسیزبانان نیز آشتی کرد. اگر ایران عصر صفوی، قاجار و پهلوی به دلایل سیاسی و مذهبی همیشه برای مردم این مناطق چهرۀ ناخوبی داشت، ایران پس از فروپاشی شوروی سیمایی کاملاً دگرگون در میانِ مردم و فرهیختگان این مناطق یافت: «در این زمان رویکرد اهل علم و ادب فارسیزبان تاجیکستان و ازبکستان و ایضاً ازبکزبان به ایران به یک رویکرد عمیق و معنادار تبدیل شد؛ این گروه راه اعتلای فرهنگ خویش را در اتصال به این «پدر وطن» دیدهاند... در این سالها توجه به ایران و ایرانی و میراث ادبی و فرهنگی آن به یکی از اصلیترین بنمایههای شعر معاصر فارسیِ تاجیکیِ ماوراءالنهر تبدیل شده است» (خدایار، 1384الف: 18، 23)[3].
مؤمن قناعت (2018-1932م) پیشتاز این نوگرایی در شعر تاجیک بود. لایق شیرعلی (2000-1941م)، بازار صابر (2018-1938م) و گلرخسار صفیاوا (متولد 1947م) و دیگران نیز بعدتر این جریان را ادامه دادند: «خدمتِ دیگری که مؤمن قناعت، لایق و بازار صابر در شعر نوین تاجیک کردهاند، آن است که آنها اولین شده موضوعِ خودجویی، خودرسی، خودآگاهی و خودشناسی ملّی را به رسمیّت درآوردند» (ستارزاده، 1384: 93).
خودشناسی ملّی تاجیک در سالهای بازسازی گورباچف -در دهۀ80- به اوج خود رسید و فضای سیاسی و فرهنگی کشور را یکسره به جنبش درآورد. در این سالها جریانی مردمی و اصیل در فضای آزاد دست به آفرینش زد و تا جایی که در توان داشت با روحیهای توفانی و لحنی رمانتیک به تاریخ پرشکوه گذشتۀ ملّت تاجیک مراجعه کرد و خود را در آیینۀ آن به تماشا نشست. محصول این خویشتنشناسی، خود را در ادبیات سالهای پایانی دهۀ80 نمایان کرد. در این دوره نه تنها «وطن سوسیالیستی» از قاموس ادبیات تاجیک خارج شد، بلکه میراث آن نیز به سختی از سوی منتقدان به بوتۀ نقد کشیده شد و «درویی و دروغ» نام گرفت: «در ادبیات تازهبنیاد که با «متدِ پیشقدم رئالیسم سوسیالیستی» مسلح بود، دورویگی و دروغگویی رواج یافت» (سلیم، 1989: 282).
3-4. بر شانههای سیمرغ: وطن در دورۀ استقلال و خودآگاهی ملی (1991م تاکنون)
اندیشۀ «وطن» در دورۀ استقلال ادامۀ منطقیِ تحولات آن در دورۀ بازسازی گورباچف (1991-1985م) بود با این تفاوت که اینک جمهوری تاجیکستان، کشوری مستقل بود که خود را از همه جهت آزاد میپنداشت. یکی از جلوههای نوآیین رجوع فرهیختگان تاجیک به وطن در دورۀ استقلال، بازسازی وطن فرهنگی در حریم «شاهنامۀ»حکیم فردوسی بود. فردوسی و اثر تاریخسازش هیچگاه از زندگی مردمان گونهگوننژاد تاجیک بیرون نرفته بود، اما بازسازی وطن در شاهنامه موضوعی بود که گلرخسار صفیاوا برای نخستین بار در تاریخ شعر تاجیک به آن دست یازید. بانوی نخست شعر تاجیک در شعر «شاهنامه» (صفیاوا، 1395: 464-463، تاریخ سرایش 1997) در تأویلی ذهنی به اینهمانی شاهنامه با وطن دست یافت: «شاهنامه وطن است» (همان: 463). این جریان شعری که در میان فرهیختگان تاجیک هواداران فراوانی دارد، ریشه در اندیشههای لایق شیرعلی داشت که در دهۀ70 با سرودن سلسله شعرهایی با نام «الهام از شاهنامه» (شیرعلی، 1383: 282-277، تاریخ سرایش 1982-1976) شعر تاجیک را پس از مؤمن قناعت با سرچشمههای تاریخی و فرهنگیاش بیش از پیش آشتی داده بود. «وطن» در اندیشۀ گلرخسار شخصیت جدیدی پیدا کرده است که نمیتوان بدیلی برای آن در هیچ دورهای از تاریخ تاجیکان از معارفپروری تا استقلال یافت.
آغاز جنگ شهروندی (1992) عطف توجه به «وطن» را که اینک در آتش جنگ برادرکشی میسوخت، بسیار برجستهتر کرد. آرامش و آزادی، پیشرفت و سربلندیای را که روشنفکران تاجیک در سالهای بازسازی و بعدتر در یکی دو سال آغاز استقلال چشم داشتند به یکباره در سایۀ جنگ به ناآرامی، قحطی، پریشانحالی و آوارگی تبدیل شد. شمار زیادی از شاعران و ادیبان بهناچار ترک وطن گفتند، شماری کشته شدند و برخی نیز طعم تلخِ زندان را چشیدند و آنها که ماندن در وطن را بر مهاجرت ترجیح داده بودند، ترس و تردید را تجربه کردند. در این میان، قلیلی از آنها از آرمانهای هموطنی با ایرانیان روی برگرداندند و دوباره به ستایش وطن سوسیالیستی بازگشتند. بازار صابر از معدود کسانی بود که پس از مهاجرت به آمریکا در سال 1995م این دگردیسی را در حیات ادبی خود تجربه کرد و با همین اندیشه از دنیا رفت. این درحالی است که دیگر ادیبان برجستۀ تاجیک با وجود فرازونشیبهای رخ داده شده در دنیای سیاست بین دو کشور ایران و تاجیکستان از سال 2015م بهاینسو -که روابط دو کشور را تا مرز انسداد فرهنگی پیش برد- همچنان به آرمانهای یگانگی با فرهنگ و تاریخ مشترک با ایران وفادار ماندند.
بازار صابر یکی از اضلاع چهارگانۀ جریان شعر معاصر تاجیک در شاخۀ ملیگرای آن، نخستین مجموعه شعر خود را با نام «پیوند» در سال 1972م منتشر کرد. وی با نخستین مجموعه شعر خود تحت تأثیر مستقیم مؤمن قناعت و لایق شیرعلی در دهۀ70 در راه احیای هویت ملی و کسب آزادیهای فرهنگی گام نهاد و از فعالان این حوزه شد. صابر در سال 1989م با همکاری برخی از همفکرانش جنبش مردمی رستاخیز و دو سال بعد در 1990م حزب دمکرات را بنیان گذاشت. در سال 1990م نمایندۀ مجلس شد، اما بلافاصله با اعتراض به سیاستهای آن از نمایندگی استعفا کرد. در سالهای استقلال به فعالیتهای سیاسی و ادبی خود ادامه داد تا اینکه در اوایل سال 1993م/1372ش از طرف حکومت وقت به زندان افتاد و پس از تحمل 279 روز زندان در 29 دسامبر1993م/ 8 دی1372 آزاد شد (صابر، 1373: 7-6). صابر از طرفداران سرسخت روابط تنگاتنگ فرهنگی و سیاسی تاجیکستان با فارسیزبانان ایران و افغانستان بود. از وی دهها مقاله، سخنرانی و شعر در همین زمینه باقی مانده است. مهاجرت به آمریکا تأثیر عمیقی در اندیشۀ سیاسی و فکری وی بهجا گذاشت و باعث شد دوباره به مرام کمونیستی بازگردد و به تمجید بیحد و مرز از آن دوران و انتقاد سخت از سرمایهداری بپردازد. این تحول را میتوان در برخی از شعرهای چاپ شده در سال 2010م در کتاب خون قلم (Хуни Қалам) دید. در مقدمۀ کوتاه این کتاب آمده است: «خوشبخت بودند کسانی که در جمعیت ساویتی زیسته، در جمعیت ساویتی مردند و بدبختاند کسانی که در جمعیت کاپیتالیستی زندگی کرده در جمعیت کاپیتالیستی میمیرند (به استثنای یک مشت خرپول)» (ص3).
بازگشت به اندیشۀ ساویتی تغییرات دیگری نیز در زندگی صابر ایجاد کرد ازجمله اینکه از اندیشۀ اتحاد با ایران دور شد و به قول خودش به دامن لنین و استالین پناه برد. صابر در شعر «ای خدای بینوایان! استالین را زنده کن» در این باره سروده است:
شوروی، ای شوروی! برگرد، مشتاقِ توام در فراقِ داس و پتکِ سـرخ و بیراقِ توام
|
|
روز و شب در حسـرتِ پاکیِ اخلاقِ توام ای خــــدایِ بینوایان! استالین را زنده کن
|
(همان: 7)
صابر در 1 می2018م/ 11اردیبهشت1397ش در 79 سالگی در بیمارستانی در سیاتل آمریکا درگذشت و در تاریخ 14 می2018م/24 اردیبهشت 1397ش با انتقال جنازۀ وی به تاجیکستان و اقامۀ نماز میت در مسجد مرکزی شهر دوشنبه در گورستان لوچاب این شهر به خاک سپرده شد (صابر، 1373: 24-1؛ آتشینجان، 1380: 1/161؛ Acoзода, 1999: 366-378 Сомонй ва Салим. 2014: 222-223).
نتیجهگیری
وطن در تاریخ معاصر تاجیک در بستر تحولات سیاسی منطقۀ آسیای مرکزی از دورۀ خاننشینی تا تشکیل جمهوری تاجیکستان تحولات مهمی را از سر گذرانده است.
در پاسخ به پرسش پژوهش مبنیبر اینکه «مفهوم وطن در ادب معاصر تاجیک از دورۀ معارفپروری (1905- 1870م) تا خودآگاهی ملی و استقلال (1991م) در بستر دورهبندی ادب معاصر تاجیک» چه تحولاتی را از سر گذرانده است؛ باید گفت همسو با تحولات شکلگرفته در جامعۀ تاجیکان از زندگی در فضای خاننشینی (1917-1870) تا زیستن در دامان جمهوری تاجیکستان سوسیالیستی (1991-1924م) و پس از آن، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (1991م)، وطن نیز مانند دیگر تحولات رخداده در جامعۀ مدنی جدید، نخست با دوری از مفهوم مذهبی در دورۀ معارفپروری (1907-1870م) به حوزۀ جغرافیایی نزدیک شد، اما به دلیل جامعۀ بستۀ آن روز خاننشین بخارا در ادبیات و فرهنگ آن نمود کامل نیافت و همچنان به مفهوم مذهبی وابسته ماند. وطن در دورۀ تجددگرایان (1917-1907م) به طور کامل از مذهب برید و در دامن جغرافیا آرام گرفت. در این دوره، شهر بخارا آیینهای شد تا وطن را در خود نمایان کند. با تشکیل جمهوریهای پنجگانه بر ویرانیهای ماوراءالنهر قدیم در دورۀ شوراها (1991-1924م) وطن ضمن حفظ شخصیت تاریخی به دامن جهانوطنی کمونیسم پناه برد، اما این مفهوم با به صدا درآمدن ناقوس زوال اندیشۀ استالینی در دورۀ خروشچوف (1953م به بعد)، آهستهآهسته به نفع وطن تاریخی و فرهنگی عقب نشست تا اینکه در دورۀ اصلاحات گورباچف (1991-1985م) یکسره به نفع آن کنار رفت و در دورۀ استقلال (1991م تاکنون) به تنها صدای غالب تبدیل شد. در این میان به دلیل وقوع جنگ داخلی و مهاجرت برخی از شاعران به خارج از کشور از یک سو و به تحقق نپیوستن آرزوهای امنیتی و اقتصادی مردم در دورۀ اخیر از سوی دیگر، حیات فکری برخی از بزرگان دورۀ اصلاحات و استقلال دچار دگردیسی به نفع کمونیسم شد، هرچند این صدا هرگز به صدای غالب تبدیل نشد؛ بنابراین همچنان مفهوم تاریخی و فرهنگی وطن در کنار مفهوم جغرافیایی آن، به حیات خود ادامه داد تا آنجا که این تحول، هرچه بیشتر به نفع اتحاد فارسیزبانان منطقه با همتایانشان در ایران و افغانستان رقم خورد.
[1]. اگر بخواهیم در این زمینه دقیقتر عمل کنیم، دورهبندی ادبیات معاصر تاجیک شامل هشت دورۀ ذیل خواهد بود: 1. معارفپروری/روشنگری (1905.1870م)، 2. تجددگرایی (1917.1905م)، 3. پیدایش ادبیات شورایی (1929.1917م)، 4. رشد و استحکام ادبیات شورایی (1953.1929م)، 5. آغاز زوال ادبیات شورایی و بازگشت نرم به سنت (1985.1953م)، 6. در آستانۀ بیداری و آزادی (1991.1985م)، 7. استقلال و خودآگاهی ملی (2015. 1991م) و 8. استقلال و تردید و غربت (2015 تاکنون) (خدایار، 1397: صص 45.21). برای آگاهی بیشتر در این باره ر.ک: بچکا (1372: صص119، 242.211)، مسلمانیان قبادیانی (1371: صص27.25)، یاحقی (1383: صص388.387) و (Брогинскй, И. С., А. С. Эдельман ва Ҳ. Шарифзода, 1956: 1/31).
[2]. لاهوتی از سال 1925م/ 1304ش تا پایان عمر در سال 1956م/ 1335ش در فضای ادبی تاجیکستان حضوری بسیار مؤثر داشت. تمام شاعران و نویسندگان ادبیات شوروی تاجیک از شاگران مکتب صدرالدین عینی و ابوالقاسم لاهوتی بهشمار میروند. دربارۀ حضور و تأثیر لاهوتی در ادبیات معاصر تاجیک ر.ک: Асозода, 1999: 237.260، یاحقی(1383: 24.2) و خدایار(1397: 37.33).
[3]. در این باره ر.ک: علیاصغر شعردوست، ایران در شعر معاصر تاجیکستان (تهران: علمی و فرهنگی، 1389). خدایار در بخشی از مقدمۀ کتاب از سمرقند چو قند (تهران: اشاره، 1384) با نام «چهرۀ ایران و زبان فارسی در ماوراءالنهر قرن بیست» (14 و 26) دربارۀ نگاه ماوراءالنهریان به ایران در خلال 1991 و1900م سخن گفته است.