در تعریف سنت ادبی گفتهاند: «سنت ادبی آمیزهای است از افکار و عقاید، شکلها و ویژگیهای سبکی که در آثار متعدد ادبی در طول دورانی طولانی مرسوم شده و بهکار رفته است» (میرصادقی (ذوالقدر)، 1377). بنابراین، از یکسو، آفرینش آثار ادبی بدون وامگیری از سنتها امکانپذیر نیست و از سوی دیگر، ماندن در سنتها و دوری از نوآوری تحول و تکامل ادبیات را ناممکن میکند، چراکه «هر اثر هنری نه محصول سنتگرایی صرف و نه نوگرایی محض است، بلکه نتیجۀ برخورد نوآوری و سنت است» (امینپور، 1384).
در آثاری که محصول دورههای تقابل جدی دنیای سنتی و دنیای مدرن یا به اصطلاح دوران گذار هستند، تعامل و تقابل میان سنت و نوآوری اهمیت بیشتری مییابد و «سرگذشت حاجیبابای اصفهانی» ترجمۀ میرزا حبیب اصفهانی یکی از اینگونه آثار است. این کتاب یکی از اولین کتابهای داستانی به شکل جدید و یکی از مهمترین متون دورۀ گذار ادبیات فارسی از دوران قدیم به جدید است. این اثر، هم به جهت خصوصیات متن اصلی و هم به جهت تأثیرگذاری میرزا حبیب در متن ترجمه شده در سیر تحول داستاننویسی فارسی اهمیت بسیار دارد. نویسندۀ این کتاب، جیمز موریه[1] انگلیسی است، اما عدهای براساس برخی شواهد درون و برونمتنی معتقدند اصل داستان توسط فردی ایرانی نوشته شده و در اختیار موریه قرار گرفته است (مینوی، 1383). مترجم این کتاب -میرزا حبیب اصفهانی- از آزادیخواهان دورۀ قاجار بود که با زبانهای عربی، ترکی و فرانسه آشنایی کامل داشت و علاوه بر «سرگذشت حاجیبابا»، «ژیل بلاس» اثر لوساژ[2] و کمدی «مردمگریز» اثر مولیر[3] را نیز به فارسی ترجمه کرده است. وی با ترجمۀ این آثار و نیز ترجمۀ «غرائب عواید ملل» کوشید ایرانیان را با فرهنگ و تمدن روز اروپا و دنیا آشنا کند و عقبماندگی و انحطاط جامعۀ ایرانی را به آنان بنمایاند (مولیر، 1388).
ترجمه میرزا حبیب از یکسو به دلیل ریشههای استواری که در سنت ادبی فارسی دارد و از سوی دیگر به دلیل تأثیری که از ادبیات غرب گرفته است، حلقۀ واسط بسیار مهمی در ارتباط بین سنتهای ادبی ایرانی و غربی است؛ «ترجمۀ میرزا حبیب دنبالۀ سنت فارسینویسی کلاسیک و حلقۀ پیوندی است میان دورۀ طلایی نثر فارسی با دوران جدید [است]» (مدرس صادقی، 1379).
براساس آنچه گفته شد، بررسی دو عامل سنت و نوآوری در کتابی که از جنبههای گوناگون در برقراری ارتباط بین ادبیات قدیم و جدید ایران نقش مؤثری داشته، ضروری است.
هدف این پژوهش نشان دادن حضور سنت و نوآوری در «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» به شکل جزئی و همراه نمونه و مثال است تا تصویر دقیقتری از تلفیق سنت و نوآوری را در اثر داستانی مهمی متعلق به دوره گذار نشان دهد. همچنین در کنار نشان دادن ردّپای سنت و نوآوری در متن کتاب، نحوۀ اثرپذیری آن از هر یک از این دو عامل مورد توجه قرار گرفته است.
1- [E1] پیشینۀ پژوهش
تاکنون پژوهش مستقلی در باب سنت و نوآوری در «سرگذشت حاجیبابای اصفهانی» صورت نگرفته و بیشتر تحقیقاتی که دربارۀ این کتاب انجام شده در باب ماهیت اصلی مترجم، نقد محتوای کتاب و سبک ترجمۀ این اثر بوده است. افزون بر این، برخی پژوهشها دربارۀ ساختار و عناصر داستان این کتاب هم موجود است. پژوهشهایی را که تاکنون دربارۀ «سرگذشت حاجیبابای اصفهانی» انجام شده در دو گروه عمده میتوان تقسیمبندی کرد:
الف- پژوهشهایی که مرتبط با تاریخ ادبیات بوده و مسائلی همچون زندگینامه نویسنده و مترجم، ماهیت اصلی مترجم، زندگی و افکار میرزا حبیب اصفهانی و مواردی از این دست را مورد بررسی قرار دادهاند. مقدمههایی که بر تصحیحها و ویرایشهای مختلف این اثر نوشته شده را میتوان مهمترین نمونۀ اینگونه پژوهشها دانست؛ از جمله مقدمۀ محمدعلیجمالزاده (1344) و مقدمۀ جعفر مدرس صادقی (1380). همچنین ایرج افشار (1339 و 1342) در دو شمارۀ (13) و (16) مجلۀ یغما دو مقاله دربارۀ زندگی و افکار میرزا حبیب نوشته است. حسن جوادی (1345) نیز در دو شمارۀ (36) و (37) مجلۀ وحید مقالهای با عنوان «بحثی دربارۀ سرگذشت حاجیبابای اصفهانی و نویسندۀ آن جیمز موریه» نوشته است. مجتبی مینوی (1383) هم در بخشی از کتاب خود با عنوان «پانزده گفتار» به منشأ ایرانی این داستان اشاره کرده است.
ب- پژوهشهایی که دربارۀ سبک نثر ترجمه و نیز ساختار و عناصر داستان کتاب سخن گفتهاند. به عنوان نمونه تأثیرپذیری میرزا حبیب از «گلستان»سعدی در ترجمۀ حاجیبابا مطلبی است که در چند اثر به آن پرداخته شده است؛ از جمله در جلد سوم سبکشناسی بهار (1369) و سخنرانی پرویز ناتل خانلری (1325) در نخستین کنگرۀ نویسندگان ایرانو مقالهای مستقل با این موضوع با عنوان «تأثیر گلستان سعدی بر ترجمۀ سرگذشت حاجیبابا اصفهانی» از جواد دهقانیان و صدیقه جمالی (1393). در حیطۀ مباحث سبکی و ساختاری نیز دو پایاننامه دانشگاهی در این موضوع نوشته شده است: «بررسی ساختار و محتوای رمان حاجیبابای اصفهانی» (قدیرزاده، 1390) و «تحلیل سبکشناسانه کتاب حاجیبابای اصفهانی» (فرقانیدهنوی،1390).
2- روش پژوهش
در این پژوهش مباحث مدنظر در سه بخش کلی «عناصر داستان»، «زبان» و «درونمایه» تقسیمبندی شدهاند. در بخش عناصر داستان تقسیمبندی جزئیتری شامل هر یک از عناصر همچون شخصیتپردازی، پیرنگ و... صورت گرفته و در ذیل هر یک از این قسمتها، موارد گرایش نویسنده به نوآوری یا اهتمام وی به حفظ سنتها با ذکر مثال نشان داده شده است. همچنین در مواردی بنا به ضرورت میان ترجمۀ میرزا حبیب با متن اصلی انگلیسی و نیز دو ترجمۀ فارسی دیگر این کتاب یکی از مهدی افشار (کامل) و دیگری از محمدحسن خان اعتمادالسلطنه (11 گفتار نخست و بدون مقدمه) مقابله و مقایسه صورت گرفته است. شیوۀ پژوهش کتابخانهای و نوع تحلیل دادهها، کیفی است.
3- یافتهها
3-1. عناصر داستان
در ادامه، ذیل هریک از عناوین فرعی، ابتدا نوآوریهای صورت گرفته در متن کتاب همراه با مثال نشان داده شده، سپس شباهتهای متن با سنتهای ادبی را برشمردهایم.
3-1-1. شخصیتپردازی
3-1-1-1. نوآوری
الف- واقعگرا و نسبی بودن شخصیتها
در بررسی شخصیت اصلی کتاب؛ یعنی حاجیبابا آنچه بیش از هر چیز جلبتوجه میکند، ویژگیهایی است که او را از تکبعدی بودن دور میکند و چهرهای خاکستری به او میبخشد. در حالی که «در حکایتهای غیرواقعگرایانه و رمانسها، شخصیت معمولاً به صورت طرحی کلی ترسیم میشود و نه به صورتی چندبعدی؛ این شخصیتها معمولاً بهنهایت زیبا هستند یا زشت، نیکند یا بدنهاد» (اسکولز[4]، 1377)، اما در اینجا گویی مرز بین قهرمان و ضدقهرمان که در اغلب قصههای سنتی خدشهناپذیر مینماید، برداشته شده و موجودی در برابر ما است که برخلاف ظاهر لاابالی و شرورش از صفات نیک، ترسها و عواطف انسانی بیبهره نیست و در بسیاری موارد برخلاف خواست خود و برحسب تقدیر یا تحمیل دیگران به فریبکاری روی میآورد. از این گرایش به ملموس کردن شخصیتها و نفوذ به درون آنها اغلب به عنوان یکی از مهمترین وجوه تفاوت قصههای سنتی با داستانهای جدید یاد میشود: «در مثل، اگر داستان با تبهکاری سروکار دارد، نویسنده نباید او را مطلقاً مجسمه بدی و تبهکاری بداند و... باید اجازه دهد که احساسات دیگر، احساسات انسانی نیز وی را تحتتأثیر قرار دهند» (یونسی، 1379).
در مورد شخصیت حاجیبابا از آنجا که داستان به شیوۀ اول شخص روایت میشود و راوی به تمام احساسات درونی او دسترسی دارد، خواننده اجازه مییابد با آزادی بیشتری به درون شخصیت نفوذ کند و از طریق برخی شگردها با ویژگیهای درونی او آشنا شود. یکی از پرکاربردترین این شیوهها، استفاده از حدیثنفس برای بیان تردیدها و درگیریهای ذهنی حاجیبابا هنگام ارتکاب اعمال نادرست است. کاربرد این شیوه در این کتاب بسامد قابلتوجهی دارد؛ به عنوان مثال، در ماجرای گرفتار شدن زینب که به واسطه رابطۀ عاشقانه با حاجیبابا به دردسر افتاده، حاجیبابا ضمن بیان حالت تأثر ناشی از این اتفاق در نهایت بیتفاوتی خود را با این بهانه که جان خودم در خطر بود و حضورم فایدهای به حال زینب نداشت، توجیه میکند (موریه،1380). این عذاب وجدان و درگیری ذهنی علاوه بر اینکه از حیث خاکستری کردن شخصیت قابل توجه است از حیث شیوۀ شخصیتپردازی و تلاش نویسنده برای وارد شدن به دنیای درونی و ذهنی شخصیتها نیز بسیار مهم است؛ ویژگی که در قصههای کلاسیک جز در موارد استثنایی به چشم نمیخورد[5] (ر.ک؛ میرصادقی، 1376).
حاجیبابا همچنین تقریبا در کل داستان نه تنها به صراحت جامعهای را که در آن زندگی میکند به باد انتقاد میگیرد، بلکه خودش را نیز با صداقت تمام نقد میکند و بارها به صراحت به اشتباهات خود اعتراف میکند. به عنوان نمونه، اشاره به سنگدلیش در ایام نسقچیگری ( موریه،1380) یا اعتراف به طبابت در عین نادانی نسبت به علم طب در زمان دستیاری حکیم احمق (همان).
فاصلهگرفتن حاجیبابا از سیاهی مطلق و نزدیک شدن به شخصیت خاکستری فقط به این اعترافات صریح و تردیدهای ذهنی خلاصه نمیشود و در عمل نیز در مواردی حاجیبابا با سایر افراد داستان به جوانمردی رفتار میکند و منافع خود را نادیده میگیرد. به عنوان مثال، در ماجرای یوسف ارمنی و معشوقش مریم، حاجیبابا با وجود آگاهی از نقشۀ یوسف برای فرار، نزد فرمانده خود اظهار بیخبری و به فرار یوسف کمک میکند (همان).
این نوع نگاه توأم با نسبیگرایی و خاکستری بودن شخصیتها فقط در شخصیت اصلی نیست. در نگاهی که حاجیبابا به عنوان راوی به سایر شخصیتهای داستان دارد نیز این نگاه به خوبی مشهود است. البته در مورد این شخصیتها به اقتضای حضور راوی اول شخص، امکان ارائۀ حدیثنفس و اعترافاتی نظیر آنچه در مورد شخصیت راوی مجال بروز داشت، فراهم نیست و این شخصیتها در حد شخصیتهای بیرونی باقی میمانند وخواننده فرصت چندانی برای ورود به عوالم درونی و احساسات و اندیشههای آنان ندارد و به همین دلیل راوی برای ملموس و واقعی کردن شخصیت از شیوههای دیگری استفاده میکند. مثلا در کنار انتقاد با صراحت از ویژگیهای مثبت این شخصیتها نیز سخن میگوید و در چند مورد، آن چیزی که دربارۀ شخصیتها ارائه میشود، ترکیبی از ویژگیهای منفی و مثبت است. این حالت در مورد عثمانآغا، مجتهد بزرگ ساکن در قم (میرزا ابوالقاسم)، سردارخان، میرزا فیروز و ملانادان دیده میشود.به علاوه نویسنده بارها تلاش میکند برای درک بهتر انگیزۀ شخصیتهای داستان توضیحاتی از زبان خود آنها ارائه کند و با این کار ضمن اینکه تا حد زیادی از زشتی اعمال نادرست آنان میکاهد، امکان نفوذ خواننده به درون شخصیتهایش را هم فراهم میکند. بهترین نمونۀ این شگرد را در بخشی از داستان که ملانادان از کودکی و تربیت خانوادگیاش سخنمیگوید، میتوان دید و علت و انگیزۀ رفتارهای خشونتآمیز او با اقلیتهای مذهبی و جاهطلبی وی را تا حد زیادی درک کرد (همان).
ب- دقت در توصیف خصوصیات ظاهری شخصیتها
نویسنده در معرفی شخصیتهای داستان، آنجا که پای توصیف خصوصیات ظاهری در میان است، دقت بسیاری به خرج داده و توصیفات مفصلی از چهره و لباس افراد داستان - به شکلی که در قصههای سنتی تقریبا بیسابقه است- ارائه کرده است. به عنوان مثال، توصیف دقیق ظاهر و لباس میرزا احمق (همان) و توصیف توأم با تعجب و تجاهل چهره و لباس حکیم فرنگی (همان)، اما با وجود تازگی توصیفاتی چنین دقیق و متفاوت از ظاهر اشخاص داستان، آنجا که پای توصیف زیبایی معشوق به میان میآید، چهرۀ او دقیقاً مطابق چهرۀ نوعی و شناخته شدۀ معشوق در سنت ادبی فارسی توصیف میشود و خود نویسنده نیز به این شباهت اذعان دارد (همان).
3-1-1-2. سنت
الف- ایستایی نسبی شخصیتها
در سیر اتفاقات داستان تحول مهمی در حاجیبابا و سایر افراد داستان دیده نمیشود و آنان از ابتدا تا انتهای داستان تقریباً مسیر ثابتی را پشت سر میگذارند؛ هرچند تغییرات موقتی تقریباً در پایان هر دوره از زندگی حاجیبابا برای او رخ میدهد و وی در پایان هر بخش از بخشهای متفاوت زندگیش که با اقامت نزد اربابی و اشتغال به شغلی همراه است با رخ دادن حادثهای دچار تأثرات روحی میشود و با عبرت گرفتن از این حوادث، دلزده از شغل و ارباب قبلی به راه و روش جدیدی میاندیشد. به عنوان نمونه پس از قتل معشوقهاش زینب، حاجیبابا که به شدت از این واقعه متأثر است از ترک پدر و مادر خود برای سالیان طولانی احساس پشیمانی میکند و بیزار از نسقچیگری، میل به توبه در او پدیدار میشود (همان)، اما همانطور که خود حاجیبابا اذعان میکند این تحولات پایدار نیست. این ایستایی شخصیت از ویژگیهای مهم قصههای قدیمی به شمار میآید (میرصادقی، 1376) و کاملاً در تضاد با اهمیتی است که داستاننویسی جدید برای تحول شخصیتها قائل است (براهنی، 1368).
ب- معرفی مستقیم شخصیتها
شیوۀ معرفی شخصیت در این کتاب بسیار شبیه قصههای سنتی است و تقریبا در همۀ موارد، آنان به شکل کاملاً مستقیم به خواننده معرفی میشوند. در بدو ورود اغلب شخصیتها، ابتدا توصیف مفصّلی از خصوصیات ظاهری آنان ارائه میشود و پس از آن نوبت به معرفی ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی آنان میرسد و در این موارد به مستقیمترین شکل ممکن، شخصیت در برابر دیدگان خواننده قرار میگیرد. به عنوان مثال، در اولین مواجهۀ خواننده با نامرد خان رئیس نسقچیان، پس از شرح نسبتاً دقیقی که از ظاهر او داده شده، خصوصیات اخلاقی و رفتاری او نظیر خوشگذرانی، شرابخواری، مخالفت با علمای مذهبی، ترسو بودن، دورویی و حیلهگری، صریح و مستقیم به خواننده ارائه میشود (موریه،1380). این شکل از معرفی صریح شخصیتهای داستانی به جای توصیف از طریق عمل داستانی و گفتوگو، یکی از وجوه تفاوت میان قصههای قدیمی و داستانهای جدید است؛ «امروز برخلاف گذشته که توصیف ساده و جزء به جزء حالات و حرکات و قیافۀ اشخاص باب بود، نویسنده میکوشد اشخاص داستان را به گفتوگو و عمل وادارد و کاری کند که خود با گفتار و رفتار، شخصیت و خوی و خصال خویش را در معرض تماشا و قضاوت خواننده بگذارد» (یونسی، 1379).
تنها موردی که معرفی شخصیتها از این صراحت و سادگی اندکی فاصله میگیرد و تاحدودی به شیوههای جدید نمایشی در شخصیتپردازی نزدیک میشود، موارد انگشتشماری است که راوی در توصیف حالات درونی شخصیتها به شرح تغییرات جسمانی و عوارضی که بر چهرۀ آنها ظاهر شده توسل جسته است. به عنوان مثال، در ماجرای مجازات زینب، اضطراب حکیمباشی از خطری که در این ماجرا او را تهدید میکند به جای بیان مستقیم، این چنین نشان داده شده است: «ناگاه حکیم از خلوت شاهی بیرون آمد، یک دست بر پر شال، یک دست بر دل، قوزش از سایر اوقات برآمدهتر، دیدهاش بر زمین دوخته» (موریه،1380).
ج- نامگذاری شخصیتها با اسامی ایرانی
حاجیبابا از جنبۀ دیگری نیز داستانهای سنتی و قدیمی را به ذهن متبادر میکند و آن، شیوۀ نامگذاری شخصیتها است. در متن اصلی کتاب بسیاری از شخصیتها به ویژه زنان -برخلاف ملیّت غیرایرانیشان- اسامی ایرانی دارند. از جمله همسر حاجیبابا که دختر تاجری اهل حلب است و شکرلب نام دارد، یا همسر ترک زبان باباعبدل در حکایت «سر بریان» که نامش دلفریب است یا دختر عثمانآغا که دلارام نام دارد (همان).
3-1-2. پیرنگ و سیر وقایع
3-1-2-1. نوآوری
الف- تلاش برای باورپذیری وقایع داستان
یکی از مهمترین تمهیداتی که نویسنده برای منطقی جلوه دادن وقایع داستان بهکار برده است، توجه به جزئیات مؤثر در پیرنگ داستان است. خصوصاً که نویسنده گاه خود به غیرعادی بودن واقعهای که نقل میکند، آگاه است و میکوشد تا با ارائۀ توضیحاتی، اتفاقات رخ داده را ممکن نشان دهد؛ توضیحاتی در مورد جزئیات و علل وقایع و با هدف باورپذیر کردن اتفاقات داستان که در قصههای سنتی اغلب غایب است و از استحکام و دقت پیرنگ آنها میکاهد؛ زیرا «حوادث خارق عادتی که در قصهها اتفاق میافتد، شبکۀ استدلالی حوادث قصهها را سست میکند و خواننده نمیتواند آنها را باور کند؛ زیرا با تجربیات عینی و مشاهدات حسی او مطابقت ندارد. از این نظر، اغلب در قصهها روابط علت و معلولی حوادث از نظم منطقی برخوردار نیست، نظمی که پیرنگ داستان کوتاه و رمان امروزی را به وجود میآورد؛ به همین جهت قصهها اغلب دارای پیرنگ ضعیف و ابتدایی هستند» (میرصادقی، 1376).
نباید فراموش کرد که در برخی قصههای سنتی خصوصاً نمونههای کهنهتر مثل سمکعیار، تلاشهایی برای ارائه توضیحات منطقی و باورپذیر کردن مطالب شگفتانگیز صورت گرفته (میرصادقی، 1376)، اما توجه به پیرنگ استوار و قانعکننده به طور مشخص از ویژگیهای رمان و داستان جدید است.
تلاشهایی که نویسندۀ حاجیبابا برای استوار کردن پیرنگ و تقویت زنجیرۀ علتومعلولی وقایع به خرج داده، هرچند از لحاظ بسامد چندان قابل توجه نیست، همین تلاش اندک، اما آگاهانه، پیرنگ داستان را پختهتر میکند و نقش مهمی در فاصله گرفتن این کتاب از قصههای قدیمی و نزدیکی به شیوههای داستاننویسی جدید دارد. به عنوان مثال، در بخشهای آغازین کتاب و در دوران گرفتاری حاجیبابا به دست ترکمانان، وی با نقشهای هوشمندانه کلاهی را که اشرفیهای عثمانآغا در آن مخفی شده و به دست همسر رئیس ترکمانان افتاده به چنگ میآورد. جزئیات این نقشه یکی از بخشهای دارای پیرنگ دقیق و اندیشیده در این کتاب است و در آن از شرح و تبیین جزئیاتی همچون آگاهی ترکمنها از توانایی دلاکان ایرانی در امور سادۀ پزشکی، اعتقادات سختگیرانۀ آنان در مورد نجاست و پاکی اجسام و دعوای همیشگی بین زنان حرمسراها برای باورپذیر شدن و به نتیجه رسیدن نقشه حاجیبابا به خوبی استفاده شده است (موریه، 1380). یا در ماجرای عجیب اشتباه گرفته شدن حاجی به جای ملاباشی، راوی که خود به غریب بودن واقعه اذعان دارد، سعی میکند با ارائۀ توضیحاتی در باب شرایط رخ دادن ماجرا، آن را باورپذیر جلوه دهد (همان).
3-1-2-2. سنت
الف- تأثیر بخت و اقبال در پیشبرد وقایع
شباهت قابل توجه این اثر با قصههای سنتی از حیث پیرنگ، حضور مؤثر بخت و اقبال در پیشبرد وقایع است. در ماجراهایی که سرنوشت حاجیبابا و سایر شخصیتهای داستان را رقم میزند، سرنوشت نقش غیرقابل انکاری دارد و در بزنگاههای بسیاری، حاجیبابا و دیگران نه به مدد هوش و توانایی خود، بلکه به یاری وقایعی که برحسب اتفاق در زمان مناسب رقم خورده است از مهلکهای رهایی مییابند یا به ثروت و شهرتی میرسند. از جمله در ماجرای اشتباه گرفته شدن حاجیبابا با ملاباشی و سوءاستفاده از نامه و مهر وی و رسیدن به ثروتی بادآورده، علاوه بر اینکه اصل ماجرا را در درجۀ اول باید حاصل تقدیر و قرار گرفتن اتفاقی حاجیبابا در مکان مرگ ملاباشی دانست در ادامه و در وقت گریختن از ایران نیز حاجی باز هم به شکل تصادفی با کاروان حامل همسر ملاباشی همراه میشود و در نهایت هنگامی که توسط یکی از افراد دخیل در ماجرا شناسایی شده و درست در لحظهای که به جرم قتل ملاباشی در آستانۀ مجازات قرار دارد، باز هم به مدد بخت بلندش با حملۀ نابهنگام کردان به کاروان از مهلکه میگریزد (همان). در ادامه و پس از خروج از ایران باز به شکلی اتفاقی با عثمانآغا روبهرو میشود و به واسطۀ او سرنوشت متفاوتی برایش رقم میخورد (همان). همچنین یکی از سه درویشی که در اوایل داستان حکایت زندگی خود را برای حاجی تعریف میکند، شرح میدهد که چگونه به شکلی کاملاً تصادفی و به مدد بخت مساعد، مریضی مشرف به مرگ را درمان کرده و تا مدتها از قِبَل این ماجرا به مالاندوزی پرداخته است (همان).
این حضور پررنگ بختواقبال از انسجام و استحکام پیرنگ داستان میکاهد و شباهت آن را با پیرنگ قصههای سنتی به خوبی نمایان میسازد. نکتۀ مهمی که در این زمینه نباید از نظر دور داشت، عدم حضور خرق عادتها و اتفاقات غیرعقلانی در داستان است. اغلب اتفاقاتی که به مدد بخت در سرنوشت حاجیبابا تأثیر میگذارند -برخلاف آنچه در قصههای سنتی میبینیم- از نوع وقایع غیرعقلانی و مرتبط با سحر و جادو و دنیای جن و پری نیست بجز در یک موردِ «توسل حاجیبابا به یک تاسگردان برای یافتن ارثیه پدری» (همان).
ب- جزئیات ماجراهای عاشقانه
شاید بتوان بارزترین نمود سنت در وقایع کتاب را در بخشهای عاشقانۀ آن جستوجو کرد. در زندگی حاجیبابا و سایر شخصیتهای داستان چندین ماجرای عاشقانه وجود دارد که از جنبههای مختلف با داستانهای عاشقانۀ سنتی شباهت بسیار دارد. سلسله وقایع داستان نحوۀ عاشق شدن و اتفاقاتی که طی عشقبازی رخ میدهد، گاه آشکارا یادآور رمانسهای عاشقانه است. در داستان یوسف و مریم، یوسف با یک نگاه دل به مریم میبازد (همان) و مانند قهرمانهای رمانسهای عاشقانه دو بار معشوقهاش را از چنگ رقیب خبیثی که او را گرفتار کرده، نجات میدهد. نحوۀ این نجات دادن بهویژه در مرتبۀ دوم بسیار شبیه داستانهای سنتی است؛ مریم در قلعۀ مرتفعی زندانی شده و از بالای بام با یوسف ارتباط برقرار میکند و از همان طریق به کمک او میگریزد (همان).
در داستان عشق حاجیبابا و زینب نیز بنمایههای داستانی مشابه با سنتهای داستانهای عاشقانه قدیمی دیده میشود. حاجیبابا با یک نگاه آن هم از راه دور دل به زینب میبازد (همان)؛ زینب به دلیل زیبایی خود مورد حسد زن حکیم قرار میگیرد، چراکه او (زن حکیم) به شدت حسود و نگران علاقهمند شدن همسرش به این کنیز جوان و زیبا است (همان) و همین حسادت در اتفاقات بعدی داستان که در نهایت به مرگ غمانگیز زینب منجر میشود، مؤثر است. نمونه این نوع روابط حسادتآمیز میان همسران شاهان و کنیزان سوگلی را علاوه بر وقایع تاریخی در قصههای قدیمی همچون حکایت قوت القلوب، کنیز محبوب هارون الرشید و حسادت زبیده به او و دسیسههایش برای کشتن او که از داستانهای معروف «هزاروبکشب» است، میتوان دید (طسوجی، 1383).
ماجرای عاشقانهای هم که در استانبول برای حاجیبابا رخ میدهد، رنگوبوی داستانهای عاشقانۀ قدیمی را دارد. بیوهزنی ثروتمند به نام شکرلب با دیدن حاجیبابا به او علاقهمند میشود (موریه،1380) و به یاری پیرزنی که ندیم او است عشق خود را به حاجیبابا اظهار میکند (همان). حضور پیرزن به عنوان واسطۀ وصال عاشق و معشوق در بسیاری داستانهای عاشقانۀ قدیمی بهخصوص در داستانهای هزارویکشب وجود دارد؛ از جمله در حکایتهای «عاشق و دلاک» (طسوجی، 1383)، «بقبق» (همان)، «بیگوش» (همان) و حکایت «علی بنمجدالدین و کنیزک» (همان).
اولین مواجهۀ شکرلب با حاجیبابا و نحوۀ ابراز محبت او به حاجی که از پنجرۀ خانه و به شکل نمادین با بوسیدن و به سینه چسباندن گلی و بدون هیچ حرف و سخنی صورت میگیرد (موریه، 1380) نیز از حیث نحوۀ جلوهگری زن برای مرد در اولین ملاقات مشابهاتی در داستانهای عاشقانۀ هزارویکشب از جمله حکایت «عزیز و عزیزه» (طسوجی، 1383) و «عاشق و دلاک» (همان) دارد.
علاوه بر این جنبههای برگرفته از سنت که متعلق به متن اصلی است، مترجمان نیز گاه به سنگینی کفۀ سنت در جزئیات اتفاقات عاشقانۀ داستان افزودهاند. در جایی که درویش صفر از ماجرای عاشق شدنش میگوید، نحوۀ اولین ابراز علاقه او به معشوق که در قالب نامهای صورت میگیرد در ترجمۀ میرزا حبیب و افشار، دارای تفاوت آشکاری است که از حیث ارتباط با سنت بسیار مهم است. در حالی که در ترجمۀ مهدی افشار -طبق آنچه در متن اصلی آمده- تنها از نوشته شدن نامه با مرکّب سرخ و افزودن نقش و نگاری به حاشیۀ نامه به نشانۀ سوختن در آتش عشق سخن گفته شده (موریه، 1376). در ترجمۀ میرزا حبیب قضیه به کلی متفاوت است و علاوه بر سرخی مرکّب و زردی کاغذ که در متن اصلی هم است، درویشصفر اجسام نمادینی از جمله تارِ مو، قلم، کباب، عنّاب، بادام سفید، هل و زغال را نیز با نامهای که به معشوقش مینویسد، همراه میکند که همۀ این اشیاء نمادین در ادامه از جانب خود درویش رمزگشایی میشود (همان).
این شکل پیام دادن نمادین به وسیلۀ اجسام و رمزگشایی از آن به منزلۀ راهی برای بیان حال عاشق و معشوق، بسیاری از داستانهای عاشقانۀ قدیمی از جمله داستان گنبد چهارم از «هفتپیکر» نظامی و چند داستان از «هزارویکشب» از جمله حکایت «قمرالزمان و گوهری» (طسوجی، 1383) و «عزیز و عزیزه» (همان) را به خاطر میآورد.
ج- بنمایههای داستانی
شباهت بنمایههای داستانی در حاجیبابا با متون داستانی قدیمی به موارد عاشقانه محدود نشده است.یکی از داستانهای فرعی کتاب از لحاظ پیرنگ از سویی با یکی از داستانهای «هزارویکشب» و از سوی دیگر با حکایتی از «مرزباننامه» شباهت زیادی دارد. داستان دربارۀ سرِ بریدهای است که برحسب اتفاق به خانۀ خیاطی برده میشود و در ادامه به منظور دفع شرّی که ممکن است دامنگیر افراد کند از فردی به فرد دیگر حواله داده میشود تا در نهایت، ماجرا با به راه افتادن آشوبی بزرگ و باز شدن گرۀ ماجرا در قصر حاکم به پایان میرسد. این داستان از حیث طرح اصلی و برخی جزئیات بسیار شبیه حکایت «خیاط احدب و یهودی و مباشر و نصرانی» در «هزارویکشب» است. در آن داستان، جنازهای به سرنوشت همین سرِ بریده دچار میشود و در دو داستان شباهتهایی از حیث شخصیتهای دخیل در وقایع دیده میشود (همان). داستان «دهقان با پسر خود» از باب دوم «مرزباننامه» پیرنگی مشابه این دو داستان دارد و در آنجا پسر دهقان برای آزمودن صداقت دوستان خود لاشۀ گوسفندی را به جای جنازه جا میزند و با رفتن به درِ خانۀ دوستان خود از آنها میخواهد آن را پنهان کنند (وراوینی، 1388). در اینجا نیز پیرنگ اصلی داستان بر مبنای حواله شدن جنازه از فردی به فرد دیگر است و از این حیث با داستان سر بریان در کتاب موریه شباهت انکار نشدنی دارد.
3-1-3. لحن
3-1-3-1. نوآوری
الف- تفاوت لحن گفتوگوی شخصیتها
یکی از مهمترین وجوه تفاوت میان کتاب سرگذشت حاجیبابا اصفهانی با قصههای سنتی را میتوان وجود لحن متناسب با ویژگیهای طبقاتی و اجتماعی اشخاص داستان در گفتوگوها دانست. در قصههای قدیمی، لحن صحبت افراد داستان نه برمبنای نحوۀ زندگی و بینش فردی آنان، بلکه برمبنای زبان یکسانی است که فارغ از تفاوتهای طبقاتی و شخصیتی افراد دخیل در داستان تنظیم شده و در اصل زبان خود نویسنده است که بر شخصیتها تحمیل میشود (براهنی، 1368). هرچند پذیرش این حکم کلی که در قصههای سنتی اعم از منظوم و منثور عنصر لحن به کلی غایب باشد، چندان آسان نیست و نظراتی مبنی بر وجود لحن گفتاری در برخی داستانهای منظومِ شعرایی چون انوری و سعدی بیان شده (موحد، 1374) و نیز برخی صاحبنظران به رعایت لحن متفاوت و متناسب با شخصیتهای داستان در مثنوی مولوی معتقدند (پورنامداریان، 1388)، اما میتوان گفت که توجه به تناسب کلام هر شخصیت با ویژگیهای فردی او در قصهها و متون داستانی کلاسیک خصوصاً در نثر عمومیت ندارد و جز در موارد استثنایی چندان مورد توجه نبوده است.
در کتاب سرگذشت حاجیبابای اصفهانی لحن بهکار رفته توسط اشخاص مختلف داستان از افراد عامی نظیر حاجیبابا، اطرافیان او در اصفهان و پیشهوران حاضر در داستان تا درباریان، ملّایان و افراد غیرایرانی کاملاً با هم متفاوت و متناسب با موقعیت اجتماعی، سطح سواد و دانش و ویژگیهای مکان زندگی آنان است. همچنین اشخاص مختلف داستان گاه به وقت گفتوگو با مخاطبانی از سطوح و اقشار متفاوت، لحن متفاوت و متناسبی بهکار میگیرند. به یقین میتوان گفت بار اصلی ایجاد این تحول مثبت به عهدۀ میرزا حبیب اصفهانی بوده و در ترجمۀ او است که این جنبۀ نوآورانه مورد توجه جدی قرارگرفته است؛ هرچند در متن اصلی هم به کلی از این نکته غفلت نشده و در موارد بسیاری متناسب با قومیت و زبان اصلی شخصیتهای داستان در گفتارشان کلمات ترکی، عربی یا اصطلاحات خاص فارسی دیده میشود (موریه، 1974). در ترجمۀ افشار و اعتمادالسلطنه نشانههایی هرچند کمرنگتر از این تناسب لحن را میتوان دید، اما ظرافت و دقتی که میرزا حبیب در ارائۀ لحن متناسب با شخصیتها به خرج داده، منحصربهفرد است. در ادامه برای درک بهتر این موضوع نمونههایی از این تفاوت لحن ارائه میشود.
خطاب میرزا احمق به پادشاه
ترجمۀ میرزا حبیب: «جان نثار خاکسار و نمکپروردۀ بیمقدار حضرت شهریار، اعنی میرزا احمق حکیم، به خاک پای توتیاآسای قبلۀ عالم و عالمیان، سایۀ یزدان، شهنشاه تمام ممالک محروسۀ ایران، به عرض این صد تومان پیشکش که به مثابۀ پای ملخ به سلیمان بردن است اجتسار مینماید» (موریه، 1380).
ترجمه افشار: «بندهای از بندگان همایونی، هدیهای کمبها تقدیم مرکز کون و مکان، شاه شاهان ظل الله مینماید و میرزا احمق حکیمباشی [از] اعلی حضرت اجازه میخواهد به خاک پای همایونی نزدیک آید و مبلغ یکصد تومان تقدیم دارد» (همان).
با مقایسه این دو بخش آشکار است که با وجود خالی نبودن ترجمۀ افشار از لحن توأم با تملق و عبارتپردازیهای متناسب با اینگونه موارد، کار میرزا حبیب در ایجاد لحن مناسب بسیار دقیقتر است.
لحن آمیخته با کلمات ترکی باباعبدل خیاط ترک داستان «سر بریان»
ترجمۀ میرزا حبیب: «ای اناسنه، بابا سنه، به کلۀ پدر و مادر آن که این بلا را به سر من انداخت» (همان).
ترجمۀ افشار: «به ننهات قسم، به بابات قسم، لعنت به مادرش، آتش بگیرد قبر پدرش که مرا به این مهلکه انداخت» (همان).
دو عبارت ترکی آغازین از متن اصلی است و موریه پس از آن ترجمۀ انگلیسی عبارت ترکی را نیز آورده است (موریه، 1974)، اما میرزا حبیب هوشمندانه برای انتقال بهتر لحن تنها عبارات ترکی را آورده در حالی که افشار با حذف عبارات ترکی تنها به ترجمۀ بخش انگلیسی اکتفا و از فرصتی که برای شخصیتپردازی از طریق لحن در اختیارش بوده به سادگی عبور کرده است.
3-1-3-2. سنت
تفاوت لحن و شیوۀ نگارش در نامهها
رعایت مقتضای حال و شأن مخاطب در نامهنگاری در این اثر به نحو آشکاری به چشم میخورد. شاید بهترین و گویاترین شاهد مثال این نوع از تفاوت لحن را بتوان در نامههایی که ملکالشعرا پس از رهایی از دست ترکمانان خطاب به مخاطبان متفاوت مینویسد، مشاهده کرد. یکی از این نامهها خطاب به پادشاه نوشته شده و سرشار از عبارات مصنوع و صنایع لفظی و به قول خود میرزا حبیب منشیانه است و نامههایی که خطاب به دوتن از درباریان نوشته شده نیز کموبیش همین حالت منشیانه را دارد، اما در سه نامۀ دیگری که وی به همسر، ناظر و مربی فرزندش نوشته، لحن کلام کاملاًعادی و متناسب با شأن مخاطبان نامهها و صمیمیّت و نزدیکی نویسنده با آنان است (موریه، 1380). این ویژگی از این جهت حائز اهمیت است که پیوستگی این متن را با سنت تقویت میکند. حتی اگر وجود لحن گفتاری مناسب با شخصیت افراد را در قصههای سنتی بهکل منکر شویم، قواعد پیشرفتهای را که در ترسّل فارسی برای رعایت تناسب میان افراد با شئونات مختلف از دیرباز معمول بوده، نمیتوان منکر شد و اگر بپذیریم که تناسب لحن گفتوگوهای شفاهی میان افراد داستان در این کتاب حاصل متن اصلی یا آشنایی مترجمان با این شگرد جدید در ادبیات غرب است،رعایت هوشمندانه این تناسب در مکاتیب را به واسطه ریشهای که در سنتهای ادبی فارسی دارد جز تحت تأثیر سنت نمیتوان دانست.
3-1-4. توصیف و فضاسازی
3-1-4-1. نوآوری
الف- توصیف جزئیات وقایع و اشیاء
توصیفاتی که از فضای رخ دادن وقایع ارائه میشود، کتاب سرگذشت حاجیبابا را از نمونههای پیشین، دور و به اشکال جدید نزدیک کرده است. اهتمام نویسنده به ارائۀ توصیفات جزئی و دقیق از ظاهر افراد، اجزای لباس آنها، مکانها و اشیای موجود در آنها و مشاغل و نحوۀ کار صاحبان آن، جنبهای از نوآوری را نشان میدهد که در قصههای سنتی معمول نیست. به عنوان نمونه، در داستان «سرِ بریان» که به تناسب پیرنگ داستان پای مشاغل مختلفی به قصه باز میشود، توضیحات مفصّلی درباره جزئیات هریک از این مشاغل و محل کسبوکار آنان ارائه شده است (همان). یا در ماجرای مهمانی میرزاحکیم و دعوت وی از شاه و درباریان که کل گفتار بیست و هشتم را دربر میگیرد، جزئیات پذیرایی و آراستن منزل و پخت غذا با دقت هرچه تمامتر شرح داده شده است.
ب- استفاده از توصیف جهت تأثیرگذاری عاطفی بر مخاطب
نویسنده در موارد انگشت شماری از توصیف برای تأثیرگذاری عاطفی بر مخاطب هم بهره برده و بین وضعیت جهان خارج و حال درونی شخصیتهایش ارتباط برقرار کرده است. تعداد این دست از توصیفات هرچند زیاد نیست از آنجا که این شیوۀ توصیف در سنت ادبی فارسی سابقه چندانی ندارد، همین موارد اندک را نیز میتوان حاصل گرایشات نوگرایانۀ نویسنده دانست. به عنوان مثال، در شبی که دستور قتل زینب، معشوقۀ حاجیبابا صادر میشود، نویسنده آسمان طوفانی را با دقت توصیف میکند تا ذهن خواننده میان این طوفان در عالم خارج و درون طوفانی حاجیبابا ارتباط مستقیم برقرار کند (همان).
3-1-4-2. سنت
الف- نبود اشارۀ دقیق به زمان و مکان وقایع
دقت در توصیف مکان و زمان و اشارۀ دقیق به آن معمولاً به عنوان یکی از وجوه تفاوت قصههای قدیمی و داستانهای امروزی به شمار میآید، چراکه در قصههای سنتی زمان و مکان معمولاً فرضی و تصوریاند (میرصادقی، 1376). در «سرگذشت حاجیبابای اصفهانی» مواردی از اشارات دقیق دیده میشود؛ به عنوان نمونه در شرح سفر پادشاه به سلطانیه توضیحات دقیقی از زمان و مکان سفر ارائه شده است (موریه، 1380)، اما این دقت در بیان مشخصات زمانی و مکانی وقایع عمومیت ندارد و به چند مورد محدود میشود و نمیتوان آن را ویژگی این اثر دانست به ویژه که همان چند مورد هم از مواردی است که ارتباط مستقیم با پادشاه دارد و این دقت به واسطۀ کتب تاریخی و سنت تاریخنگاری در ادبیات و فرهنگ ایرانی بیسابقه نیست، اما در سایر موارد مانند قصههای سنتی اشارۀ دقیقی به زمان و مکان اتفاقات رخ داده در داستان نمیبینیم و به زمان در حد فصلها و به مکان در حد نام شهرها توجه شده است.
3-2. زبان و شیوۀ نگارش
در این بخش مشخص کردن مرز آشکار بین نوآوری و سنتگرایی آسان نیست، چراکه در ادامه خواهیم دید که در کنار نشانههای آشکار تأثیرپذیری میرزا حبیب از اشعار کلاسیک فارسی، مهمترین ویژگی زبانی این متن، سادهنویسی و تلاش برای نوسازی زبان فارسی از این طریق است، اما این تلاش سراسر نوآورانه به طور کامل با تکیه بر سنتهای ادب فارسی و بهخصوص استفاده از اسلوب شاعرانۀ سعدی در گلستان صورت گرفته و مصداق بارز نوگرایی با تکیه بر سنت و از طریق احیای سنتهای فراموش شده است.
3-2-1. استشهاد به اشعار در میان متن نثر
یکی از ویژگیهای مهم زبانی سرگذشت حاجیبابا، حضور شعر در لابهلای نثرکتاب به دو شکل متفاوت است: یکی به شکل خواندن اشعار از زبان شخصیتهای داستان که اغلب در متن اصلی هم هست و دیگری به شکل استفاده از اشعار شعرای فارسیگو خصوصاً سعدی، گاه به صورت نقل مستقیم چند بیت در میان متن و گاه به صورت درج و اقتباس و تلمیح که این شکل دوم بیشتر در ترجمۀ میرزا حبیب دیده میشود.
نقل شعر در میان متون نثر داستانی در ادب فارسی بسیار ریشهدار است و از اولین نمونههای نثر فنی همچون «کلیلهودمنه» و «مرزباننامه» گرفته تا متون نثر مصنوع و نیز داستانهای دورههای جدیدتر همچون« امیرارسلان» و «هزارو یکشب» به شکلهای گوناگون دیده میشود و کاربرد برجستۀ این شیوۀ در سرگذشت حاجیبابا یکی از موارد مهم شباهت این کتاب با سنتهای داستانپردازی گذشته ایران است. اشعار سعدی و سایر شعرا همچون حافظ و دیگران که در متن اصلی آمده در ترجمههای کتاب اشکال مختلفی پیدا کرده است؛ گاه بیت یا ابیاتی نقل شده که در هر دو یا سه ترجمه به یک شکل است (موریه، 1380 و 1376) و گاه در ترجمۀ بخش یکسانی از متن اصلی در سه ترجمه، سه شعر متفاوت با مضمون مشابه آمده است (موریه، 1380، 1392 و 1376). بجز این در ترجمۀ میرزا حبیب استفاده از اشعار شاعران خصوصاً سعدی به دو شیوۀ متفاوت دیگر دیده میشود: گاه مفهومی که در متن اصلی به نثر بیان شده در ترجمۀ میرزا حبیب به نظم بیان شده است (قس؛ موریه، 1380 با 1376) و گاه مفهومی که به نظم در ترجمۀ میرزا حبیب بیان شده در اصل به متن اصلی افزوده شده و در ترجمۀ افشار که منطبق با متن اصلی است، آن مفهوم نه به نثر و نه به نظم نیامده است (قس؛ موریه، 1380 با 1376).
بجز موارد گوناگون از نقل اشعار به شکل مستقل در موارد بسیاری نثر ترجمۀ میرزا حبیب با کمک صنایعی همچون تلمیح و اقتباس چاشنیِ شعر گرفته است. این حالت که هنرمندی بیشتری میطلبد یکی از مهمترین ظرایف بهکار رفته در ترجمۀ میرزا حبیب است: «در خانه مجتهد باز بود و مانند در خانۀ سایر بزرگان کبر و ناز و حاجب و دربان نداشت هرکه میخواست میآمد و هرکه میخواست میرفت (موریه، 1380) که یادآور بیتی از حافظ است: «هرکه خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو/ کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست» (حافظ، 1376).
3-2-2. استفاده از اسلوب شاعرانۀ سعدی در شیوۀ ترجمه میرزا حبیب
صرفنظر از نقل اشعار و اقتباس از آنها، نمود بارزتر حضور شعر و سنتهای شعری در ترجمۀ میرزا حبیب، استفادۀ او از اسلوب شاعرانۀ سعدی در بیان جملات است. وی با تقلید از زبان گلستان نقش بسیار مهمی در تجدید حیات زبان فارسی معاصر ایفا کرده است: «توجه خاص میرزا حبیب به گلستان سعدی و بسامد وامگیری وی از این اثر، میزان تأثیرپذیری و متابعت نویسنده را از سبک و اسلوب سعدی نشان میدهد. دقت در الگوی نوشتار میرزا حبیب در گرایش به سادگی و روانی کلام به خوبی پیروی وی را از سبک سهل و ممتنع سعدی و بلاغت بیان موجود در گلستان مشخص میکند. این امر که به پرهیز آگاهانۀ میرزا حبیب از تکلفهای لفظی و معنوی در کلام، تحول اسلوب نویسندگی و پیشگامی وی در تحول نثرنویسی فارسی انجامید، نقش و اهمیت گلستان سعدی را در تثبیت و تحول زبان فارسی آشکار میسازد» (دهقانیان و جمالی، 1393).
میرزا حبیب در تأثیرپذیری از سعدی تنها به نقل اشعار و استفاده از عبارات سعدی در گلستان اکتفا نکرده، بلکه در تلاش برای دمیدن روح تازه به نثر مردۀ عصر قاجار، کوشیده است روش و اسلوب نویسندگی سعدی را بیاموزد و در نثر خود بهکار بندد و به همین دلیل «ارکان کلام را برای ایجاد لحن و آهنگ جابهجا میکند و از حذف و ایجاز و توصیف و اطنابهای بهجا بهره میگیرد و نثر را از یکنواختی خارج میسازد» (همان).
همچنین انواع صنایع بدیع لفظی اعم از سجع و جناس و... در متن ترجمۀ میرزا حبیب آمده که هنرنمایی سعدی در گلستان را به خاطر میآورد: «به امید سودی موهوم با خطری مجزوم ترک شغلی با درآمد معلوم کردن کار عقل نیست» (موریه، 1380) یا «اگرچه همه با سلاح ولی از اهل صلح و صلاح مینمودیم» (همان).
3-3. درون مایه
انتقاد بیپرده و گاه اغراقآمیز از جامعۀ سنتی ایران و انحطاطی که در عهد قاجار به آن مبتلا شده و تقابل این جامعه با جوامع مدرن غربی را میتوان مهمترین درونمایۀ این کتاب دانست. دیدگاه نویسندۀ اصلی، مبتنی بر انتقاد از فساد دامنگیر تمامی اقشار جامعۀ ایران و حتی تمام ملل مشرق زمین است. همچنین تأثیری که میرزا حبیب در گزندهتر کردن این انتقادات داشته، قابل انکار نیست. تقریباً هرجا که انتقاداتی نسبت به عالمان دینی و شاعران در متن اصلی کتاب بوده است در ترجمۀ میرزا حبیب این انتقادات هم از حیث حجم و هم از حیث شدت و تندی افزایش پیدا کرده است. یکی از بهترین مثالهای این اغراق را میتوان در آن قسمت از داستان که ترکمنها سه نفر از جمله ملکالشعرا و ملایی را به اسارت میگیرند، مشاهدهکرد. در این بخش نحوۀ مواجهه ترکمنها با این دو نفر و توضیحی که آنان دربارۀ فایده خود برای اجتماع ارائه میکنند در متن اصلی از طنز و تعریض خالی نیست، اما میرزا حبیب با افزودن به شدت آنها، هدف خود در انتقاد از جامعۀ ایرانی را با جدیت بیشتری دنبال میکند. در این بخش حتی میرزا حبیب قاضیِ متن اصلی را به ملا تغییر داده تا آنچه را از تعریض به این قشر در نظر دارد به راحتی بیان کند (همان).
درونمایه انتقادی «سرگذشت حاجیبابای اصفهانی» از منظر موضوع این پژوهش که نسبت میان سنت و نوآوری است، اهمیت مضاعفی دارد. در کنار نسبت بینابین و ترکیبی این اثر در حیطۀ زبان و عناصر داستان، درون مایه این اثر هم نه به تمامی در نفی سنت و نه تماماً در تأیید آن است. میرزا حبیب با وجود اعتقاد به دین اسلام که از اثر دیگرش غرائب عواید ملل به روشنی آشکار است، هرگز از ابراز شدیدترین انتقادات نسبت به دنیادوستی و تعصبی که در عالمان دینی زمان خود میبیند، ابا نمیکند و حتی بر شدت انتقادات متن اصلی نیز میافزاید. این مشی معتدل نه فقط در ترجمۀ میرزا حبیب، بلکه در متن اصلی نیز به خوبی مشهود است و با وجود تمامی انتقادات نسبت به ملایان، شخصیت اصلی داستان در مواردی احساسات مذهبی خالصانهای از خود بروز میدهد و چندینبار در لحظههای شکرگزاری یا اندوه، به راز و نیازی خالصانه روی میآورد و از آرامشی که حاصل آن است، سخن میگوید. از جمله پس از قتل معشوقهاش زینب (همان) و توفیقش در رسیدن به حرم حضرت معصومه (س) در قم و نجات از مجازات (همان) و نیز رسیدنش به اصفهان و دیدن وطن و زادگاهش (همان).
همچنین شخصیت نسبتاً مثبتی که نویسنده از شیخ ابوالقاسم، مجتهد ساکن در قم ارائه کرده، نشان از نگاه متعادل و به دور از افراط و تفریط نویسنده در انتقاد از عالمان دینی دارد. در موضوع شعر و شاعری نیز با وجود انتقاداتی که به خصوص در متن ترجمۀ میرزا حبیب نسبت به این موضوع وجود دارد و تمسخر آشکار و پنهانی که نثار شخصیت ملکالشعرا میشود، اساس زبان مترجم بر استفاده از سنتهای شعر فارسی خصوصاً میراث به جا مانده از سعدی است و حتی در متن داستان هرجا اشعار سعدی نقل میشود، نام او با احترامی درخور، ذکر میشود و در این مورد هم، نه اصل هنر شاعری و نه کلیت شعر و ادب فارسی، بلکه تغییرات نادرست و استفاده متملقانۀ شعرای زمانه از شعر، محل انتقاد است. نحوۀ رویارویی ایرانیان خصوصاً درباریان با ملل اروپایی و تفاوتهایی که بین آنان وجود دارد نیز یکی از درونمایههای بسیار مهم این اثر است و تقریباً در همۀ موارد این مواجهه حاکی از بیخبری مضحک و برخوردی متکبرانه با اروپاییان و شیوۀ رفتار آنان است. این درون مایه علاوه بر حضور گاهوبیگاهی که در بخشهای مختلف داستان از جمله قسمتهای مرتبط با پزشک فرنگی دارد به شکل مشخصتری در اواخر داستان (فصل 75) و هنگامی که حاجیبابا از طرف میرزا فیروز مأمور تحقیق دربارۀ اروپا میشود، دیده میشود. در این بخش، ایرانیانی که خود را مرکز عالم و آدم میدانند در مواجهه با تفاوتها و امتیازات ملل اروپایی برخوردی جاهلانه و متکبرانه دارند که با جزئیات طنزآمیزی وصف شده است.
بحث و نتیجهگیری
کتاب سرگذشت حاجیبابای اصفهانی به عنوان یکی از اولین آثار داستانی فارسی که به شیوۀ جدید نوشته شده است، در بخش عناصر داستان ترکیب نسبتاً متعادلی از سنتگرایی و نوآوری را در خود دارد. در مواردی نظیر واقعگرایی و توجه به جزئیات در شخصیتپردازی، تلاش برای باورپذیر کردن وقایع داستان، توصیفات جزئی، رعایت لحن، با وجود تأثیرپذیریهای قابل توجه از سنتهای قصهگویی فارسی، گرایش به شگردها و شیوههای جدید آشکارتر به نظر میرسد. همچنین در بحث ایستایی و عدم تحول شخصیتها و شیوههای معرفی شخصیت، عوامل مؤثر در پیشبرد وقایع، برخی از بنمایههای داستانی خصوصاً در بخشهای عاشقانه با وجود برخی شگردهای جدید، سنتهای قصهگویی ایرانی و شرقی سهم بیشتری در پیدایش و شکل دادن به این اثر ایفا کردهاند.
در بحث زبان و شیوۀ نگارش نیز علیرغم تلاش توأم با کامیابی نویسنده برای نوسازی زبان از آنجا که این نوسازی بیش از هر چیز تحت تأثیر اسلوب شاعرانه سعدی بهخصوص در گلستان صورت گرفته، این نوگرایی را میتوان مستقیماً برگرفته از سنت دانست. در مبحث درونمایه نیز انتقاد جدی از جامعه سنتی ایران و تقابل بین سنت و تجدد مهمترین درونمایه اثر بوده و به شیوهای متعادل و با تکیه بر داشتهها و ریشههای موجود در سنت به نقد عیوب و ایرادات آن پرداخته شده است.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[5]- برای آشنایی با دو نمونه از این موارد استثنایی به دو کتاب فرج بعد از شدت و اسرارالتوحید رجوع شود.
[E1]تا انتهای مقاله بعد از اعداد نقطه بیاید