در قرن ششم همزمان سه جریان شعری موازی وجود داشت: جریان اول در امتداد همان «سبک خراسانی» بود. جریان دوم «سبک آذربایجانی» نام داشت که متعلق به شاعران حوزۀ گنجه و ارّان میشد که خاقانی، نظامی، مجیر و فلکی از نمایندگان این مکتب شعری هستند. جریان سوم «سبکی بینابین» یا «سبک عهد سلجوقی» بود که ضمن حفظ ویژگیهای سبک خراسانی دربر دارندۀ کیفیات جدیدی بود که بعدها منجر به پیدایش «سبک عراقی» شد (شمیسا، 1388). در این زمان، نثر فارسی که از نیمۀ دوم قرن پنجم سیر خود را آغاز کرده بود به تقلید از نثر عربی، آرام آرام از سبک «مُرسل» به سوی سبک «فنی» در حرکت بود؛ نثری که در ابتدا بیشتر برای بیان مفاهیم علمی، خبری، عقلی و منطقی به کار میرفت، درصدد این بود که تا حد ممکن تشبّه به شعر کند و همچون شعر به بیان مطالب انشایی و عاطفی روی آورد.
شعر فارسی سریعتر از نثر گام برمیدارد و نثر دنبالهروی شعر است و تا حد ممکن تلاش میکند تا خود را به شعر شبیه سازد، اما به علت تقدم زمانی بیش از یک قرن (خطیبی، 1390) و هدف متفاوت شعر و نثر باید میان این دو تفاوتهایی وجود داشته باشد. از آنجا که کمتر شاعری را میتوان یافت که در حوزۀ نثر دست به قلم شده باشد و همانند هنر شاعری خود، بتواند در عرصۀ نثر نیز هنرنمایی کند، معمولاً این فاصلۀ شعر و نثر حفظ میشد. با وجود این، هستند «شاعران نثرنویسی» که هم در حوزۀ شعر و هم در حوزۀ نثر با ربودن گوی از رقیبان به توانایی خود در هر دو عرصه اشاره کردند.
خاقانی شروانی (595 - 520 هـ . ق) که خود از سرآمدان شعر متکلّف و مصنوع بهشمار میآید، در عرصۀ نثر نیز نخستین کسی است که در نگارش نامههای دوستانۀ خود از ویژگیهای شعر مصنوع یاری گرفته و نوعی تازه در عرصۀ نثر پدید آورده است. نوع متفاوت نثر خاقانی باعث شد تا صاحب مرزباننامه در مقدمۀ اثر خود از اینگونه ترسل با عبارت «نوعی دیگر» یاد کند و اینگونه نثرنویسی را بیرون از رسم دبیران آن روزگار بداند: «و نوعی دیگر اگرچه از رسوم دبیران بیرون است چون نفثات سحر کلام و مجاجات اقلام امیر خاقانی که خاقان اکبر بود بر خیل فصحای زمانه و در آن میدان که او سه طفل بنان را بر نی پاره سوار کردی، قصب السبق براعت از همه بربودی و گرد گام زردۀ کلکش، اوهام سابقان حلبۀ دعوی بشکافتی» (وراوینی، 1388). به عبارت دیگر، خاقانی بدون در نظر داشتن فاصلۀ زمانی شعر و نثر دورۀ خود و بدون توجه به حرکت آرام نثر در تشبّهجویی به شعر، تلاش کرد تا نثر خود را همچون شعر خود بنویسد و بسی از ویژگیهای موجود در شعر خود را وارد نثر خود کند. شکی نیست که این خروج از نُرمِ خاقانی، بزنگاهی است که شتابِ نثر مرسل فارسی به سوی فنینویسی را منجر شد و فاصلۀ زمانی میان این دو ساحت را در هم شکست.
نویسندگان در مقالۀ حاضر به دنبال آن هستند تا با مقایسه و بررسی سبکشناسانۀ عناصر زبانی، بلاغی و محتوایی قصیده و نامهای از خاقانی -که یک مخاطب خاص دارد؛ یعنی عالم دینی فقه شافعی، ابومنصور محمّد بن اسعد عطاری طوسی (571 -486 هـ .ق) معروف به «حَفَده» و ملقّب به «عمدةالدین»- ضمن نمایان ساختن اشتراکات و افتراقات موجود در دو حوزه شعر و نثر به اثبات ادعای تأثیرپذیری نویسندگی خاقانی از سبک شعریاش و از بین بردن فاصلۀ زمانی میان شعر و نثر و شدت بخشیدن در حرکت نثر مُرسل به سوی ویژگیهای نثر فنی بپردازند.
- پیشینۀ پژوهش
تا امروز پژوهشهایی در باب خاقانی همچون: «تصحیح مجدد برخی عبارات آشفته در نامههای خاقانی» از ترکی و دامنکش (1396)، «هنرنمایی خاقانی در استعارۀ مصرحۀ مطلقه» از حیدری و گراوند (1396)، «تحلیل نعت حضرت مصطفی (ص) در قصاید خاقانی» نوشتۀ ماهیار و کرمی (1396)، «بازخوانی بیتی از خاقانی» از گیتیفروز (1395) و... انجام شده است، اما در میان این پژوهشها نوع نگاه حاکم بر این مقاله به چشم نمیخورد. از اینرو، این پژوهش که با روش توصیفی-تحلیلی انجام شده در نوع خود بکر و جدید است[1].
- بحث و بررسی
2-1. مقایسۀ زبانی
2-1-1. واژههای بیگانه
در قصیده خاقانی 1188 واژه وجود دارد که 824 واژه فارسی و 364 واژۀ آن عربیاند. در نامۀ وی نیز جمعاً 1031 واژه آمده که 370 واژه فارسی و 561 واژه عربیاند. در قصیده تنها واژۀ «اتابک» ترکی است درحالیکه در نامه، واژۀ ترکی وجود ندارد. بنابراین، میتوان دید که حسانالعجم در قصیدۀ خود گرایش به فارسیگویی و در نامۀ خود روی به عربیمآبی دارد. این امر شاید به این دلیل است که روی سخن خاقانی در نامه به شخص فقیهی است که تبحّر و استادی تام در عربیدانی دارد؛ حال آنکه چون قصیده را در سوگ حَفَده سروده از واژگانِ فارسی بیشتری سود جسته است. ضمن آنکه ساختار مرثیه، سادگی هر چه بیشتر زبانی و بلاغی را ایجاب میکند وگرنه به قول صفا (1371) «برای او استفاده از لغات عرب در شعر فارسی محدود به حدی نیست» (صفا، 1371).
نکتۀ قابل تأملی که در عربیدانی و عربیگویی خاقانی به چشم میخورد و آن این است که کاربرد واژههای عربی وی، همه جا صحیح نیست. مثلاً وقتی خاقانی در نامۀ خود و در شوق دیدار حفده مینویسد: «تعطّش اصغر الخدم به خدمت سجادۀ مقدسه که زهره الحیات در غیبت آن زهر حیّات را ماند، نیازمندی حیوان بیابان بریده است به چشمۀ حیوان» (خاقانی، 1362) به معنای صحیح واژۀ «تعطّش» دقت نکرده است. وی «تعطّش» را در معنای «عطش و تشنگی» گرفته، حالآنکه معنای قاموسی این واژه در عربی «تظاهر به تشنگی کردن، خود را تشنه نشان دادن» (قیّم، 1381) است که مسلّماً این معنایِ «تظاهر»، مد نظر خاقانی نبودهاست.
واژۀ «منجبر» در این بخش از نامه «تعظیماً لکمال المجلس العالی که قیاصره از آن قاصراند و اکاسره، منکسر و جبابره، منجبر» (خاقانی، 1362) نیز واژۀ دیگری است که خاقانی آن را براساس قرائن و به منظور سجعپردازی و اشتقاقگرایی ساخته است. معنایی که وی از آن اراده کرده: «شکست خورده و از پا افتاده» اس درحالیکه این واژه در اصلِ عربی چنین معنایی ندارد و معنای اصلی آن «استخوان شکسته را بستن و اصلاح کردن، درست شدن شکسته» (دهخدا: ذیل واژه) است. علاوه بر نامه، در قصیده نیز واژههای عربی که در محل حقیقی خود بهکار نرفتهاند به چشم میخورد. برای نمونه در بیت زیر:
تقطیع او و ازرق گردون ز یک شعار
|
|
تسبیح او و عقد ثریا ز یک نظام
|
(خاقانی، 1391ب)
خاقانی کلمۀ «تقطیع» را در معنای لباس بهکار برده، حال آنکه این واژه در اصل به معنای «قطعه قطعه کردن پارچه» است. علاوه بر این موارد، خاقانی در بیت زیر نیز واژۀ «جمام» را در معنای خود بهکار نبرده است:
گفتم: ز وادی بشریّت توان گذشت؟
|
|
گفتا: توان اگر نبود مرکبت جمام
|
(همان)
معنای اصلی واژۀ «جمام»، «برآمدگی بالای پیمانۀ پر، برجستگی گنبدی شکل بالای پیمانه پُر» (قیّم، 1381) است؛ حال آنکه شاعر «جمام» را به ضرورت قافیه به جای واژۀ «جماد» و در معنای «آسوده و تنبل، آسایش یافته بعد از ماندگی» (سجادی، 1373) استفاده کرده است. علاوه بر استفادۀ از واژههای عربی، خاقانی با آوردن ترکیبات یا جملات عربی در میان جملات فارسی و ردیف کردن القاب و عناوین عربی در خطبۀ نامه، تراکم واژگان عربی را به اوج رسانده و حرکت نثر مُرسل به سوی نثر فنی را بیشازبیش کرده است.
2-1-2. جمعهای فارسی و عربی
در نامۀ خاقانی 73 واژه به صورت جمع بهکار رفته است که از این تعداد 6 واژه با علامتهای جمع فارسی و 67 واژه با علامتهای جمع عربی آمدهاند؛ این در حالی است که مجموع کلمات جمع در قصیده، بالغ بر 20 مورد است که 7 واژۀ آن با نشانههای جمع فارسی و 13 واژه با نشانههای جمع عربی آمدهاست. در نامه، واژگانی چون: «حواریان، کارها، مخالفان، دلها و شاگردان»، جمع فارسی و واژههایی چون: «انبیا، اصفیا، محققین، عالمین و مشایخ» جمع عربیاند. در قصیدۀ جمعهای فارسی در واژههای: «صومعهداران، خاکیان، عرشیان و فتنهها» و جمعهای عربی در واژههای: «کرامات، مهلکات، سؤالات، اشارات و...» دیده میشوند. بنابراین، تعداد و تنوع کلمات جمع در نامۀ مورد بحث، پربسامدتر از قصیده است. علاوه بر این، جمعهای مکسر نامه نیز بسیار زیاد هستند؛ به گونهای که از مجموع 67 واژۀ جمع عربی، 7 واژه جمع مذکر، 10 واژه جمع مؤنث و 50 واژه به صورت جمع مکسر بهکار رفتهاند و حتی جمعهای مکسرِ ساختگی که تنها به دلیل اشتقاقگرایی در متن آمدهاند نیز در میان آنها به چشم میخورد؛ مانند: «قیاصره، اکاسره و جبابره». همچنین برخی از آنها تنها به دلیل قرینهسازی ساخته شدهاند؛ مثلاً نویسنده، ترکیب «صافناتِ جیاد» را از آیات قرآن استخراج کرده و در مقابل آن ترکیبِ اجباریِ «صافیات اجیاد» را جهت ساختن قرینه ایجاد کرده است.
2-1-3. ترکیبات
خاقانی علاقه و تبحر ویژهای در بهکارگیری ترکیبات دارد. «معلومات خاقانی، در قوت وی بر ابداع این تراکیب دستیاری قوی بوده است. چه پس از تتبّع و نظر ژرف بدین نتیجه میرسیم که رابطۀ معنوی بسیاری از آن مفردات در حال ترکیب، زادۀ تدبر علمی و اطلاعات وسیع گویندۀ آنها است» (فروزانفر، 1387). ترکیباتی که به صورت اضافی و وصفی در معنای تشبیهی و استعاری بهکار رفتهاند در آثار او فراوانند. در مجموع 274 ترکیب در نامه و 185 ترکیب در قصیدۀ مورد بررسی وجود دارد. در نامۀ خاقانی 170 ترکیب اضافی، 75 ترکیب وصفی، 21 ترکیب تشبیهی، 8 ترکیب استعاری و 8 تتابع اضافات وجود دارد. در قصیده وی نیز 155 ترکیب اضافی، 24 ترکیب وصفی، 26 ترکیب تشبیهی، 2 ترکیب استعاری و 3 مورد تتابع اضافات وجود دارد. چنانکه میبینیم ترکیبات وصفی نامه، سه برابر قصیده است؛ زیرا مخاطب آن یکی از علمای دینی است و ستایش و آوردن صفات گوناگون برای او، سبب ایجاد ترکیباتِ وصفی متنوّع از سوی خاقانی شدهاست. ترکیباتی چون: «واسطه العقد الاصفیا، الطود الشامخ، ذات مقدس، خواجۀ امام اجل اعلم و...» در نامه و ترکیباتی چون: «شیخالائمه، صدرالشریعه، حجت حق، مفتی انام و کعبۀ علوم» در قصیده به حفده اشاره دارند. همچنین این نامه حاوی 172 ترکیب عربی و 102 ترکیب فارسی است که نسبت ترکیبات عربی به فارسی 62 به 38 درصد است؛ در حالی ،که در قصیده تعداد ترکیبات عربی 43 مورد و ترکیبات فارسی 142 مورد است که نسبت میان ترکیبات عربی به فارسی 24 به 76 درصد است. بنابراین ترکیبات عربیِ نامه بر ترکیبات عربیِ قصیده غلبه دارد و این عربیگرایی در نامه نیز با مخاطب آن پیوستگی و ارتباط دارد.
همچنین برخی از این ترکیبات در بردارندۀ تلمیحی به داستانهای قرآنی است. در نامه، ترکیبهای «گرگ نهاد یوسفخوار و ماه انگشتنمای مصر و کنعان» به حضرت یوسف (ع) و «ماهی انگشتریدار سلیمان» به سلیمان نبی (ع) و «مادر یحییوار» به داستان حضرت یحیی (ع) اشاره دارند. در قصیده نیز ترکیبات «حلقه اصحاب کهف شام» به داستان اصحاب کهف و «نوح پیر عشق» به داستان حضرت نوح(ع) اشاره میکنند.
استفادۀ داستانهای قرآنی در ترکیبهای کوتاه اضافی، نشان از جا افتادن این داستانها در فرهنگ جامعۀ اسلامی قرن ششم و آشنایی مردم آن دوره با مفاهیم قرآنی دارد.
به طور کُلی نظم و نثر خاقانی آکنده از ترکیبها و واژگان تازه است و دقیقاً به همین دلیل است که فروزانفر مهارت و قدرت خاقانی را در ابداع تراکیب و ایجاد کنایات بسیار ستوده و دیوان او را فرهنگ جامع لغات ادبی خوانده است.
2-1-4. افعال ساده و مرکب
در عصر خاقانی فعل از ساده به سوی «مرکب»، «مرکب پیشوندی» و «عبارات فعلی» پیش میرود. در قصیدۀ مورد بحث 171 فعل و در نامۀ موردنظر 96 فعل بهکار گرفته شده است. تعداد افعال ساده در قصیده 132 فعل و در نامه 68 فعل است. فعلهای مرکب نیز در قصیده شامل 39 مورد و در نامه 28 مورد میشود. خاقانی در نامۀ خود از 7 فعل مجهول بهره برده که در قصیده نمونهای ندارد. نمونۀ فعل مجهول در این جمله قابل ملاحظه است: «در طی مناجات سحرگاهی از درگاه الهی درخواسته میآید» (خاقانی، 1362). فعل «درخواسته میآید» در معنای «خواسته میشود» آمدهاست. همچنین 8 مورد از فعلهای نامۀ خاقانی و 7 مورد از افعال قصیدۀ او غیرشخصی هستند؛ مانند «محیط توان شد، توان گردانید، توان کرد، توان رسید، توان برید، توان گذشت و توان شناخت».
وفور فعلهای غیرشخصی، نشانۀ ضعف استخدام فعل در جمله است و از استحکام و قوت متن میکاهد. هرچند فرشیدورد معتقد است که «میتوان و بتوان و میشود در گروه فعلیای مانند: میتوان گفت و میشود رفت، اگرچه ظاهراً فعل یک شخصی به نظر میرسند، [در کاربرد قدیمی آنها] در واقع چنین نیستند؛ زیرا جزء فعلی اینها میتوان و بتوان و نظایر آنها، لازمند و به معنی ممکن است، میآیند و مسندالیهشان جملهواره یا مصدر کوتاه بعد از آنهاست» (فرشیدورد، 1393). بر اساس این سخن میتوان فعلهای غیرشخصیِ نامه و قصیده را که در مجموع 15 فعل میشوند، جزء افعال ربطی و اسنادی قلمداد کرد؛ از این رو، تعداد افعال ربطی در قصیده به 64 فعل و در نامه به 37 فعل میرسد. بهکارگیری فعلهای ربطی و اسنادی، نشان از فارسیگرایی شاعر دارد که این گرایش در قصیده به مراتب پررنگتر است. بدین ترتیب میتوان گفت که گرایش خاقانی به افعال فارسی، پیشوندی، ساده و اسنادی در قصیده بسیار بیشتر از نمونۀ این افعال در نامۀ اوست و این امر از ساختار سادهتر و ایرانیتر قصیده نسبت به نامه خبر میدهد.
2-1-5. جملات دعایی
در متن نامۀ خاقانی که گرایش صریحی به شیوۀ فنی و اطنابگرایی دارد، جملات معترضه که کمک شایانی به اطناب نثر میکنند بهوفور یافت میشود. برخی از این معترضهها معنای دعایی دارند. 11 جمله در این نامه وجود دارد که به صورت دعایی بهکار رفتهاند و به نظر میرسد اغلب آنها نخستین بار به وسیلۀ خاقانی وارد ادب فارسی و نثر انشایی شدهاند و در واقع گونهای از هنجارشکنی به شمار میآیند؛ مانند: «آمن السرب و صافی الشرب باد»، «لازالت نعمته و لا شالت نعامته»، «عقدالله قباب مراتبه بقمه السماک» و «خدای را تعالی و تعظّم». نمونۀ این جملات دعایی خاص در قصیدۀ او دیده نمیشود. تنها 7 جملۀ دعایی در قصیده وجود دارد که هیچیک از آنها ابداع خود خاقانی نیستند و نمونۀ آنها را در قصاید آن دوران بهوفور میتوان یافت. به عنوان مثال، این بیت که در انتهای قصیده آمده، دعایی در حق امام عمدةالدین است:
دار السّلام اهل هدی باد صدر او
|
|
ز ایزد بر او تحیّت و از عرشیان سلام
|
(خاقانی، 1391ب)
بنابراین تأکید خاقانی بر جملات دعاییِ عربی که با حال و هوای نامۀ فاضلانۀ او سنخیت تام دارد، نشانگر عربیگرایی او در نگارش نامهای با مخاطب خاص است.
2-2. مقایسۀ بلاغی
2-2-1. تشبیه
در قصیدۀ موردنظر 90 مورد و در نامه، 43 مورد تشبیه وجود دارد. از این تعداد، 26 مورد در قصیده و 21 مورد در نامه به صورت اضافۀ تشبیهی آمدهاند. بهکار بردن تشبیه بلیغ اضافی؛ یعنی فشردهسازی و ایجاز در ساختمان تشبیه و به دلیل فاصله گرفتن از مرحلۀ تشبیه بکر و تازه پدید میآید. در مقابل اینگونه تشبیهات موجز، تشبیهات کامل و مرکب قرار دارند که از تفصیل بیشتری برخوردارند و کاملاً به کار متنهای مطنب و سخنپردازیهای شاعرانه میآیند. به عنوان مثال، وقتی در نامه میخوانیم: «تعطّش اصغر الخدم به خدمت سجادۀ مقدسه... نیازمندی حیوان بیابان بریده است به چشمۀ حیوان» (خاقانی، 1362)؛ در این جا «تعطّش اصغر الخدم» یعنی اوج شیفتگی خود را به دیدار عمدةالدین حَفَده مانند نیازمندی حیوان بیابان بریده میداند به چشمۀ حیوان. آوردن «چشمهی حیوان» برای «حیوان تشنه»، دارای اغراق شاعرانه به جهت رعایت تکلّف در جنبۀ هنری متن است، اما چنان که پیداست این تشبیه مرکب به خوبی امکان پردازش مضمون را در نامه فراهم آورده است. در مجموع، 9 تشبیه در نامه و 6 تشبیه در قصیده به صورت تشبیه مرکب آمدهاند.
از مجموع 90 تشبیه قصیده، 20 تشبیه به صورت تشبیه عقلی آمده است؛ حال آنکه در نامه، 17 تشبیه از مجموع 43 تشبیه چنین است و این یعنی نزدیک به نیمی از تشبیهات از نوع عقلی هستند. بهکار بردن تشبیه عقلی؛ یعنی گرایش شاعر به مفاهیم انتزاعی و غیرمحسوس. در این بخش از نامه نمونهای از تشبیه عقلی به چشم میخورد: «از درگاه الهی درخواسته میآید تا آن زمان انس و اوان سلوت را که همه شب قدر و همه روز عید بود... چون عهد و حیات عازر و عزیر مکرر گرداند» (همان). در این عبارت، «زمان انس و اوان سلوت»، مشبّه عقلی است که به «عهد و حیات عازر و عزیر» یعنی مشبهٌبههای عقلی مقید، تشبیه شده است. «عهد» در این جمله هم به «عصر و دوران» اشاره دارد و هم به «تورات» که در اختیار عزیر بود؛ چراکه عزیر «بنا به عقیدۀ برخی از مفسرین، وقتی تورات در دسترس قوم یهود نبود، او از حافظه تمام تورات را بر ایشان خواند که ضبط کردند. بعد که نسخههای تورات به دست آمد، همچنان بود که او گفته بود» (یاحقی، 1375). منظور از «حیات عازر»، زندگی یافتن دوبارۀ عازر است که پس از مرگ به دعای حضرت مسیح زنده شد.
همچنین 5 تشبیه در نامه و 2 تشبیه در قصیده به شکل تشبیه جمع آمدهاند. نمونهای از تشبیه جمع در این بخش از نامه قابل رؤیت است: «آن بکر ضمایر را چون باکورۀ سر سال در دست میدارد و گاه چون گنجنامه در سر عمامه مینهد و گاه چون کلید بیتالمال در بُن جیب میافگند» (خاقانی، 1362). منظور از «بکر ضمایر»، همان نامهای است که خاقانی از سوی عمدةالدین دریافت کرده و در نامه آن را به 3 مشبّهبه «باکورۀ سر سال، گنجنامه و کلید بیتالمال» مانند میکند.
نمونۀ تشبیه جمع در قصیده، بیت زیر است که در این بیت شاعر «نشابور» را به 2 مشبهٌبه؛ یعنی «مصر و کوفه» تشبیه کرده است با وجه شبه احترام داشتن:
زان بوحنیفه مرتبتِ شافعی بیان
|
|
چون مصر و کوفه بود نشابور از احترام
|
(خاقانی، 1391ب)
همچنین تشبیه تسویه که ساختاری مقابل تشبیه جمع دارد در نامه و قصیده خاقانی، دو مرتبه دیده میشود. چنانچه در بیت زیر از قصیده مورد بحث، خاقانی با آوردن ترکیب اضافی «آینه گردان مهر و ماه»، دو مشبه «مهر و ماه» را به یک مشبهٌبه «آینه گردان» مانند کرده است. ترکیب «بوقلمون باف صبح و شام» نیز همین گونه است:
ننموده رخ به آینه گردانِ مهر و ماه
|
|
نسپرده دل به بوقلمون بافِ صبح و شام
|
(همان)
مثال تشبیه تسویه در این بخش از نامه: «اصغر الخدم همانا که بدین تشریف از زمین استکانت و مذلت بر آسمان مکانت و عزت رسد» (خاقانی، 1362) به چشم میخورد. در این جمله، دو اضافۀ تشبیهی داریم که تشبیه تسویهاند. «استکانت و مذلت» دو مشبّه هستند که به یک مشبهٌبه یعنی «زمین» تشبیه شدهاند. «آسمانِ مکانت و عزت» نیز چنین ساختاری دارد.
همچنین 7 تشبیه از مجموعه تشبیهات قصیده و 2 تشبیه از تشبیهات نامه به صورت تشبیه ملفوف آمدهاند. تشبیه ملفوف از جمله ممیزاتِ خاصِ شعری است که خاقانی آن را به دنیای نثر وارد ساخته است. نمونهای از تشبیه ملفوف در نامه در این جمله دیده میشود: «سلام و تحیتی که طیب فایح و نور لایح آن به نکهت روزهداران حرم و جبهت روز رویان ارم ماند» (همان). در این جمله، «طیب فایح» به «نکهت روزهداران حرم» و «نور لایح» به «جبهت روز رویان ارم» تشبیه شده که دارای لفّ و نشر مرتب است. در بیت زیر نیز دو تشبیه ملفوف از نوع مرتب وجود دارد. در این بیت، ممدوح چون زمزم و همۀ جهان همچون خلابند و او مانند حجرالاسود و همۀ سران مانند رخام بیارزش هستند:
او و همه جهان، مَثَلِ زمزم و خلاب
|
|
او و همه سران، حجرالاسود و رخام
|
(خاقانی، 1391ب)
مشبّه 20 تشبیه قصیده دربارۀ شخص حَفَده است؛ در حالی که تعداد تشبیهاتی که در نامه به او اختصاص پیدا کرده، تنها 2 مورد است. عمدةالدین در نامه به «واسطه العقد» و «الطود الشامخ»، اما در قصیده به «کعبه علوم، زمزم، حجرالاسود، ابوحنیفه، شافعی، مه عید، شب قدر، صد جوینی و غزالی، یحیی، یاسین، مشک، شیر، خورشید، روح، شهسوار زابل، سورۀ حقایق، قرآن، رسول و هشام» تشبیه شده است. بنابراین، تشبیهگرایی خاقانی در قصیدۀ او به مراتب بیش از نامه بوده و اوج علاقهمندی او را به توصیفِ ممدوح و پیشبردن نظم در جهت صنایع هنری و ستایشگریهای اغراقآمیز نشان میدهد. «اکثر تشبیهات او نیک و دلپذیر و بیحد شگفتآور است و نوعی از ساحری یا وحی و الهام است؛ زیرا او در آنچه همه بینند، دقایقی را درک میکند که عقل و ادراک عادی را از این مایه دقت، حیرت بر حیرت میافزاید» (فروزانفر، 1387).
2-2-2. تمثیل
«معمولاً تشبیهی را که وجهشبه آن مرکب باشد، تشبیه تمثیل میگویند» (علویمقدم و اشرفزاده، 1392). خاقانی در قصیده و نامۀ خود، 7 بار از تمثیل برای تفهیم مطلب و انتقال معنای مورد نظر استفاده کرده است. در نامه نیز خاقانی جهت ابراز این مطلب که گاه با ابزارهای کوچک میتوان کارهای بزرگی انجام داد به چندین تمثیل توسل جسته: «با اسباب یسیر بسیار کارهای خطیر میسر توان کرد؛ چنانکه به دلو و ریسمانی، ماه انگشت نمای مصر و کنعان را فرا دست آورند» (خاقانی، 1362). همانطور که مشخص است خاقانی انجام کارهای بزرگ با وسایل کوچک و ساده را به دلو و ریسمانی که یوسف را از چاه بیرون آورد، تشبیه کرده است. بهرهگیری فراوان خاقانی از صنعت تمثیل که بارزترین مختصۀ سبک هندی است (شمیسا، 1388)، سبب شده که علی دشتی وی را از پایهگذاران سبک هندی بداند.
به نظر میرسد خاقانی به دلیل دور بودن از اصالتهای زبان فارسی که مرکز عمدۀ آن در خراسان بود و نیز به علت تأثیرپذیری از زبان ترکی از تمثیلهای رایج فارسیزبانان کمتر بهره برده و بیشتر تمثیلاتی متأثر از عامیانههای سرزمین ارّان بهکار گرفته است که به سبب دشواری و ناآشنایی چندان در میان مردم رواج نیافتهاند. از آنجا که در آثار خاقانی تمثیل دشوار است؛ یعنی ربط میان دو مصراع چندان آشکار نیست و بیت جنبۀ ارسالالمثلی نمییابد، مخاطب در خواندن شعر و نثر خاقانی با دشواریهایی روبهرو میشود که این دشواریها از رهگذر تمثیلات دیریاب و خاص اقلیم آذربایجان بر متن تحمیل شده است.
2-2-3. استعاره
در نامۀ خاقانی به عمدةالدین، 5 استعاره مصرّحه و در قصیدۀ مورد بحث، 2 استعارۀ مصرّحه وجود دارد. حال آنکه باید مبنای ساختار بلاغیِ قصیدۀ رثایی بر استعاره که دارای ایجاز بیشتری است، متکی باشد. همچنین در نامه 10 مورد و در قصیده 4 مورد استعارۀ مکنیه دیده میشود. چنانچه پیداست، توجه خاقانی به آوردن استعاره در قصیده بسامد بسیار کمی نسبت به نامه دارد. از آنجا که قصیدۀ او بافتی تشبیهگرا دارد در میدان استعاره و جاندارپنداری و تشخیص کمتر حرکت کرده است. هنگامی که ما از صنعت تشخیص و جانبخشی به اشیاء بهره میگیریم «پیامد مهم آن این است که حوادث را زاییدۀ قصد و ارادۀ یک کنشگر فعال میدانیم» (کوچش، 1393).
در نامۀ خاقانی «آسمان، جهان، فلک، دل، عقل، جان و روزگار» کنشگرهای فعالی هستند که صفات و ویژگیهای انسانی چون «داشتن جگر، دیده، چهره و جبین و نوکیسه بودن، سپیددست و سیاه کاسهبودن و پروا نداشتن» را بروز دادهاند و در دایرۀ حیات انسانی وارد شدهاند. این مستعارٌلهها اغلب موضوعاتی کلان و تعیینکننده و در نگاه قدما دارای قدرت انتخاب و تأثیرگذاری بر سرنوشت انسانها هستند و از آنجا که خاقانی در بخش شرح اشتیاق نامۀ خود در پی متهم کردن حوادث زمانه به عنوان عامل اصلی دور شدن و غافل ماندن خود از ممدوح بوده از این مستعارٌلهها بیشترین استفاده را برده است.
2-2-4. کنایه
کنایه در علم بیان عبارت است از ایراد لفظ و ارادۀ معنی غیرحقیقی آن به صورتی که بتوان معنای حقیقی آن را نیز اراده کرد. «خاقانی از کنایه نیز در سرودههای خویش برای پروردن پندارهای شاعرانهاش جایجای بهره برده است. در کنایه نیز گونههای پیچیده و دیریاب آن، او را دلپسندتر میافتاده است» (کزازی، 1368). تعداد کنایات بهکار رفته در نامه 22 بار و در قصیده 21 مرتبه است. بنابراین، کنایه نزد خاقانی در نامه و قصیده تقریباً به یک اندازه مورد توجه بوده است.
2-2-5. تلمیح
تلمیح؛ یعنی «اشاره به داستانی در کلام و دو ژرف ساخت تشبیه و تناسب دارد؛ زیرا اولاً ایجاد رابطۀ تشبیهی بین مطلب و داستانی است و ثانیاً بین اجزای داستان تناسب وجود دارد» (شمیسا، 1381). در قصیدۀ موردنظر 38 تلمیح وجود دارد که 10 مورد آن به داستانها و اساطیر ایرانی اشاره دارند و 28 مورد شامل اشخاص و داستانهای دینی میشود. نامۀ خاقانی دارای 19 تلمیح است که 2 مورد از آنها ایرانی و 17 مورد دینی و غیرایرانی هستند. در زمینۀ تلمیحات ایرانی، خاقانی در نامۀ خود تنها 2 مرتبه از واژۀ «اکاسره» استفاده و از «گنج اکسیر» آنها یاد کرده و آن عظمت و شکوه را در برابر مجلس حفده، منکسر و بیقدر دانسته است. در قصیده نیز از شخصیّتهای اسطورهای ایرانی بیشتر از نامه نام برده است.
سبک شعری خاقانی، سبک آذربایجانی است و «از ممیزات فکری شعر این مکتب، ایران دوستی و توجه به معارف ایران باستان است» (همان). از جمله ابتکارات خاقانی توجه خاص او به تلمیحات رایج در حوزۀ آذربایجان و بلاد ارّان به ویژه آیین مسیحیت است که همین امر از دیگر دلایل دشواری و پیچیدگی شعر او محسوب میشود. او در نامۀ خود از «حواریان، یوسف، خضر، سلیمان، مادر یحیی، اعجاز عیسوی و عهد و حیات عازر و عزیر» نام برده است.
«عازر و عزیر» تلمیحاتی هستند که در ادب فارسی سابقه نداشته و چندان مورد پیروی شاعران پس از خاقانی نیز قرار نگرفتهاند. «عازر» که «نام او و داستانش در قرآن نیست، اما در اناجیل به نام لازاروس و لازار از او نام بردهاند» (زرینکوب، 1378) در واقع مُردهای است که با دم مسیحایی، زندگی مجدد یافت. «عزیر» نیز «شخصی از بنی اسرائیل [است] که برخی او را همان عزرای مذکور در تورات دانستهاند. به گفتۀ قرآن گروهی از یهودیان، او را پسر خدا میپنداشتهاند. خداوند او و خرش را صد سال میراند و دوباره زنده کرد و به رستاخیر و بعث ایمان آورد. او تمام تورات را حفظ بود» (شمیسا، 1366).
خاقانی در قصیده نیز از تلمیحاتی چون «خضر، اصحاب کهف، براق، نوح و فرزندانش سام و حام، یحیی، یاسین، مسیح، رسول اکرم و حسان» یاد کرده است که بیشتر آنها در فرهنگ ایرانی- اسلامی شناخته شدهاند. با این وجود در بیتی از قصیده، تلمیح شگفتی وجود دارد که کمتر نمونهای از آن در ادب فارسی میتوان سراغ گرفت:
خصمش به مستی آمد از ابلیس، همچنانک
|
|
یأجوج بود نطفۀ آدم به احتلام
|
(خاقانی، 1391ب)
در این بیت، خاقانی بیان میکند که دشمن حفده از نسل شیطان است و آن را به روایتی ربط میدهد که «یک بار آدم ابوالبشر دچار احتلام شد و از نطفۀ او که بر زمین ریخت، نسل یأجوج پدید آمد» (استعلامی، 1387). شکی نیست که دانستن ریشۀ این تلمیح به اطلاعات گستردهای نیاز داد.
بنابر آنچه گفتیم، تلمیحات در نامه و چکامه بسامد بالایی دارند و توجه شاعر به تلمیحات دینی در نامه بیشتر است؛ زیرا نامه در خطاب به عالمی دینی به نگارش درآمده و باید متناسب با شأن این مخاطب از اشارات قرآنی استفاده کرد. در مقابل، دست خاقانی در قصیده برای استفاده از تلمیحات ایرانی و اساطیر ملی بازتر است و در این جایگاه، شاهد ایرانیگرایی او هستیم؛ هرچند گاه متأثر از گفتمان مدیحهسرایی رایج، اساطیر ایرانی را زیر دست و تحت فرمان ممدوح خود قرار میدهد و او را بر همۀ آنها مرجح میداند. تسلط خاقانی بر داستانها و اشارات دینی و ملی، پرده از ژرفا و جامعیت فکری او در آگاهی از فرهنگ اسلامی و ایرانی بر میدارد.
2-2-6. اقتباس از آیات قرآن و احادیث
در 8 جمله نامۀ خاقانی و در 7 بیت از ابیات قصیدۀ او، نشانههایی از آیات قرآن و احادیث نبوی دیده میشود. عبارت «صافنات جیاد» نامه که در آیۀ 31 سورۀ «ص» آمده، نمونهای از این اقتباس است. از جهت کیفیت ارتباط لفظی، بخشی از آیۀ قرآن که در این جمله واقع شده به صورت ترکیب اضافی بهکار رفته و از نظر کیفیت ارتباط معنوی، رابطۀ جمله با آن به طریق تتمیم و تکمیل مطلب است. «در این نوع که بالاترین حد تناسب و ظرافت و دقت در فن اقتباس بهشمار میآید، آیات و احادیث، نه تنها از جهت لفظ، بلکه از نظر معنی نیز با اتساق و اتصال کامل در دنبال عبارت فارسی آورده میشوند و بیهیچ گونه جدایی و تمایز لفظی بدان میپیوندند» (خطیبی، 1390). نمونۀ اقتباس آیات الهی در قصیده نیز بیت ذیل است:
این نامه بر سر دو جهان حجّتِ من است
|
|
کو نامه نیست، عروة وثقی است، لاانفصام
|
(خاقانی، 1391ب)
عبارت «عروة الوثقی لا انفصام» این بیت، بخشی از آیۀ 256 سورۀ بقره است. این عبارت قرآنی به صورت مشبهٌبهی برای نامۀ حفده به خاقانی در نظر گرفته شده است. توجه خاقانی به آیات الهی و بهرهگیری از آنها در نامه و قصیده، نشان از تسلط او بر کتاب الهی و آگاهی از معانی و جایگاه بهکارگیری آنها دارد؛ با این تفاوت که در نامه، بهرهگیری او از عبارات و نقل قولهای قرآنی و احادیث نبوی بیشتر و برجستهتر است و از ملاحظات مذهبی او برای ایجاد تعامل مؤثرتر با مخاطب نامه نشأت میگیرد. در قصیده نیز بیشتر اشارات قرآنی مربوط به ممدوح فقید؛ یعنی عمدةالدین حفده است به گونهای که خاقانی او را مانند یاسین و وصفش را مطهر چون قرآن و نامهاش را عروةالوثقی و حرز فرشتگانِ چپ و راست میداند و بدین صورت به مقام شامخ او احترام میگذارد.
2-2-7. مراعاتالنظیر
رعایت تناسب؛ یعنی مناسبت میان اجزای درونی هر بیت که از مهمترین عوامل در تشکّل و استحکام فرم درونی شعر است (شمیسا، 1381). در قصیده، بالغ بر 55 مورد و در نامه 17 مورد وجود دارد. سعی خاقانی برای رعایت تناسبات معنایی در چکامۀ موردنظر متنوعتر بوده و اموری چون هنر شاعرانگی، الفاظ قرآنی، شخصیتهای تاریخی و اسطورهای، حروف الفبا، رنگها، اجزای مختلف خانه، آلات موسیقی، شهرها، امور معنوی، البسه، حیوانات، ایام خاص، میوهها، آلات جنگی و ابزارهای غیرنظامی را شامل میشود که به خوبی نمودار قوت و انسجام شعری اوست. حال آنکه در نامه، توجه نویسنده به تناسبات معنوی تا این اندازه نیست و بیشترِ مراعاتالنظیرهای او در نامه به رعایت تناسبات مذهبی و قرآنی اختصاص دارند؛ ضمن اینکه گاه تناسبات را در غیرمعنای موردنظر و به شیوهای ناشیانه نیز بهکار میگیرد. به عنوان نمونه، وی در سطور پایانیِ نامه که جایگاه بیان احساسات و عواطف است از آلات جنگی که القاگر روح ستیزهگری هستند برای بیان عواطف خود سود میجوید و جملاتی بدینگونه میآفریند: «چون خاطر خادم در دایرۀ دوستداری از جوهر تیغ صافیتر افتاده است، او را از حلقۀ مقبولان دل چون نقطۀ درع در کنار داشتن، نه عادت کهتر پروری باشد» (خاقانی، 1362). در این بخش خاقانی واژگان «جوهر تیغ، صافی، حلقه و درع» را که دارای تناسب رزمی و حماسی هستند، برای بیان مفاهیم عاطفی به کار گرفته که مناسب نیستند.
2-2-8. تضاد
مطابقه یا تضاد در قصیده، 35 مورد و در نامه 34 مورد را به خود اختصاص داده است که در تمامی ارکان و عبارات نثر و نظم او خودنمایی میکند. «تضاد، انعکاس جهان اطرافِ مخاطب است که سرشار از تضادهاست. بنابراین، این صنعت، نشانگر پیوند اثر ادبی با جهان اطراف است» (کاردگر، 1396).
گاه نویسنده با تکلف و تصنع به ایجاد واژگان متضاد در یک عبارت مبادرت کرده، حالآنکه از نظر معنایی نیازی به این امر نبوده است؛ مانند این جمله: «پای وهم آدمیان به کنه آن نرسد و سر زبان عالمیان از شرح آن قاصر آید» (خاقانی، 1362). در این عبارت، نگارنده «سر زبان» را تنها برای ایجاد تطابق با «پایِ وهم» به عرصۀ ظهور کشانده،درحالیکه واژۀ «سر» در این ساختار به لحاظ مفهومی یک حشو است و ضرورتی به وجود آن نیست.
توجه خاقانی به عناصر متضاد در نثر و نظم او بیانگر تیزبینی و ژرفای ذهنی شاعری است که در زمانۀ وارونگیها و تناقضها میزیسته و نابهسامانیها و تقابلهای موجود در جامعه و محیط سیاسی را به روشنی درک میکردهاست.
2-2-9. جناس
آوردن جناس یکی از روشهای موسیقی آفرینی در سطح کلمات یا جملات است که در نامه، 35 بار و در قصیده، 21 مرتبه آمده است. بیشتر جناسهای نامه، جناس اشتقاق و تصحیف هستند و در قصیده میتوان از انواع آن نشان یافت. جناسگرایی خاقانی در نامه از گرایش این شاعر در بهکاربردن صنایع بدیعی سرچشمه میگیرد. جناس از جمله صنایعی است که از شعر به نثر وارد شد و نثر را همپایۀ شعر ساخت؛ به گونهای که نثر، فقط در وزنِ کامل عروضی با شعر در تمایز قرار گرفت.
از ویژگیهای جناسهای بهکار رفته در نامه، میتوان به توالی و تتابع آنها در جمله اشاره کرد؛ مانند: «حاقّ محقّ محقق، راشد مرشد، علامۀ علمای عالم و فاروق فرق» که همگی در بیان شخصیّت ممتاز ممدوح به کار رفتهاند،؛ اما در قصیده، جناسی که مستقیماً به ممدوح فقید اشاره داشته باشد، وجود ندارد. بنابراین، با آنکه جناس از صنایع خاص شعری است، کوشش نویسنده در کشاندن پای این صنعت به عرصۀ نثر چشمگیرتر از شعر او بوده است.
2-3. مقایسۀ محتوایی
2-3-1. آوردن القاب، عناوین و نعوت برای ممدوح
«عناوین و نعوت، ترکیباتی بود مشابه القاب که در قرن ششم و هفتم در انشاء مکاتیب، رکنی از ارکان اصلی به شمار میآمد و به شیوهای مبالغهآمیز برای تفخیم و بزرگداشت مکتوبٌالیه قبل از لقب خاص او نوشته میشد» (خطیبی، 1390). تعداد القاب و عناوینی که خاقانی در نامۀ خود نسبت به ممدوح اظهار میدارد، بالغ بر 52 مورد و در قصیدۀ وی 18 مورد است. نعوتی که در نامه به شکلی مبالغهآمیز هم در خطبۀ نامه و هم در پایان آن آمده به دو صورت مفرد و مرکب کاربرد یافتهاند. نعوت مفردی چون: «خواجه، امام، اجل، اعلم، مالک، مهتدی و صدیق» و القاب مرکبی چون: «محی الاسلام و المسلمین، وارث معشر الانبیا، متبوع المحققین، ینبوع الیقین و...» در نامه به چشم میخورند. در قصیده القاب مفرد وجود ندارد، اما القاب مرکبی چون: «شیخ الائمه، صدرالشریعه، حجت حق، مفتی انام، مقتدای ملت و قوام شرع» آمده است. القابی چون «خواجۀ امام، عمدةالدین و قدوه» در نامه و قصیده، مشترک هستند. بنابراین، میتوان دید که کوشش خاقانی در نامه برای پرداختن به القاب و نعوت، بیشتر از قصیدۀ اوست، چراکه در قرن ششم سوقِ نثر مکاتیب و ترسلات به سمت تصنّع و اطناب، اقتضای بهکارگیری انواع لقبها را برای ممدوح داشته است. القابی که خطبۀ نامه را دارای بار معنایی بسیار میکرد و به عنوان حُسن مطلعی برای تقدیم شدن به خدمت یک عالم دینی بهشمار میرفت، اما در قصیدۀ رثایی، نیازی به آوردن القاب و نعوت پی در پی برای او نبودهاست.
2-3-2. ممدوح در قیاس با دیگران
خاقانی در نامه 19 بار و در قصیده 15 بار ممدوح خود را با شخصیتهای اساطیری، تاریخی، مذهبی و نیز مردم زمانه مقایسه کرده است. خاقانی مخاطب نامۀ خود را بر علمای عالم و مجموعۀ سواد اعظم، اصفیا و محققین، خلفاء و سلاطین، ائمۀ زمان، مشایخ و اوتاد، اسلام و مسلمین، قیاصره و اکاسره و جبابره، صوفیان و بزرگان زمان برتری بخشیده است. برای نمونه خاقانی ابومنصور حفده را که یک عالم گمنام شافعی است و بزرگترین افتخار او این است که در مکتب غزالی شاگردی کرده بر ابوالقاسم جنیدبنمحمد، سید طایفۀ درویشان و اسماعیل بن نجید، یگانۀ راه طریقت و ابوالحسین احمدبن محمد نوری از اقران جنید و ابویعقوب اسحق بن محمد نهرجوری که در تقوا و مروت بیمانند بودهاند، تفضیل نهاده است: «و ذات مقدس مجلس عالی که جنید و ابن نجید سجادهدارش زیبد و نوری و نهرجوری پیشکارش سزد» (خاقانی، 1362).
بیشک خاقانی در نامۀ خود به روش قصایدِ مدحی عمل کرده و به تحقیر و نادیده گرفتن بزرگان و سران در مقابل ممدوح پرداخته است. تحقیر اولیای تصوف، رسمی نامتداول و طریقی نامقبول است که گویا تا پیش از او در ادب فارسی نمونهای نداشته و پس از او نیز مورد تتبع قرار نگرفته است. در قصیده نیز شاعر، عمدةالدین را از امامالحرمین جوینی پیشوای شافعیان قرن پنجم و از امام محمد غزالی و عمیدالملک کندری و نظامالملک و ملکشاه سلجوقی برتر میشمارد. علاوه بر این، وی قفّال مروزی از علمای قرن پنجم را نیز خدمتگزار او پنداشته و او را از همۀ مردم جهان و همۀ سران، بالاتر دانسته و حتی با رسول گرامیاسلام (ص)، یحیای پیامبر، شافعی، ابوحنیفه و نیز با رستم دستان برابر شمرده است.
ترجیح نهادن مخاطب نامه و قصیده بر بزرگان مذهبی و عرفانی ضمن اینکه ناشی از اغراق در مبالغه است به بیتوجهی شاخصهای دینی و عرفانی در نزد شاعر نیز اشاره دارد. آنچه برای او در این مقال اهمیت داشته، شعر و توصیفات شعری و شاعرانه گفتن است. از اینرو، وی میکوشد تا فضای نامهاش را از عطر شعر آکنده سازد؛ به همین دلیل بخشی از مفاهیم عرفانی و حیثیت عرفا برای شاعرانه گویی او هزینه شدهاند.
2-3-3. اشاره به تبریز
عمدةالدین در حادثۀ حملۀ غزان به خراسان و خرابیهایی که به بار آورد از شهر محبوب خود نیشابور گریخت؛ زیرا «شهرهای بزرگی چون بلخ و مرو و نیشابور که مهد علم و تمدن و ادب و شکوه و ثروت عالم بودند، بعد از آن واقعه از پستترین و خرابترین بلدان عالم نشان میدادند» (بهار، 1381). خاقانی در قصیدۀ خود 3 بار از نیشابور و 4 بار از تبریز و در نامۀ خود تنها 1 بار از تبریز نام برده است. او نیشابور را به یُمن وجود عمدةالدین، دارای عزت و احترام و جزو بزرگترین شهرهای اسلامی میداند (خاقانی، 1391ب) و فرار او از نیشابور به تبریز را با عبارت محترمانۀ «در رسیدن رکاب او» عنوان میکند (همان) و سپس تبریز را بهواسطۀ وجود او به روضةالسلام تشبیه میکند (همان) و این شهر را به دلیل دربر گرفتن مزار او به کوفه مانند میکند که مدفن مبارک امیر مومنان علی (ع) است (همان).
خاقانی در نامۀ خود ضمن اشاره به شهر تبریز از سعادت دیدار خود با عمدةالدین در این شهر سخن میگوید: «سعادتی که در آن چند روز به بیضۀ تأبید و روضۀ توحید صقع تبریز حفهالله بالعدل و الاحسان و کفّ عنه شر الزمان و الازمان از خدمت سجادۀ مقدسه، راه آوردِ طالع و پیشنهاد وقت بود، دزدیده آمد» (خاقانی، 1362). در این سطور میتوان علاقۀ خاقانی به شهری را که وی 24 سال پایانی عمر خود را در آن گذراند (هریسچی، 1374) و پس از دومین سفر حج خود،از دست کارشکنیها و آزارهای دربار اخستان بدان پناه جست، مشاهده کرد. شاعر شروانی این نامه را از شماخی (مرکز ولایت شروان) برای ابومنصور نوشته و فرستاده و زمان دیدار با او در تبریز پیش از اقامت خاقانی در این شهر بوده است. او در این نامه برای تبریز، دعای جاودانگی و محفوف بودن در عدل و احسان میکند و ملاقات خود با امام حفده در این شهر را خوشبختی میداند و بر ملاقات خوش گذشته، اشک حسرت میبارد. خاقانی قصیدۀ سوگواری حفده را در شروان سروده، اما در آن از شهر تبریز؛ یعنی مأمن 30 سالۀ این شیخ فقید به خوبی یاد کرده است.
2-3-4. نامۀ امام حفده
به نظر میرسد قبل از نوشته شدن نامۀ خاقانی، عمدةالدین حفده برای خاقانی نامهای فرستاده که در آن، او را «آیت حق» (خاقانی، 1391ب) خوانده است. خاقانی بهواسطۀ بزرگداشت این نامه و ارج نهادن بدان، یک ششم از حجم نامۀ خود و شش بیت از قصیدهاش را به یادکرد این نامه اختصاص داده است. وی در قصیدۀ خود، این نامۀ حفده را «حرز فرشتگان چپ و راست» و «حجت خود در دو جهان» و «عروة الوثقی» و «حرز هفت هیکل برای هفت عضو وجود خویش» مینامد که ایمنکننده از هول سباع و شَر هوام است و اعتقاد دارد که این نامه در روز حشر نیز باعث افتخار او خواهد بود (همان). در نامه خاقانی نیز میتوان دید که نامۀ نگارش یافته از «سر خامۀ گوهرپاشِ» حفده را سبب تشریف خود و سواد و بیاض آن را «سواد و بیاض عینالله» میخواند و رقوم و رسوم آن را «فصوص خواتم اصابع الرحمن» میشمارد و «همه روز بکره و اصیلا آن بکر ضمایر را چون باکوره سر سال در دست میدارد و گاه چون گنجنامه در سر عمامه مینهد و گاه چون کلید بیتالمال در بن جیب میافگند» (خاقانی، 1362). علاوه بر این موارد، خاقانی نامۀ حفده را سبب محسود شدن و جان دوباره یافتن خود میداند و آن را با این عبارات عنوان میکند: «فرمان معظم مجلس عالی اصغر الخدم را محسود عالمی گرداند و خادم عقیم او را مادر یحییوار تازه رحم و حامل نماید» (همان).
2-3-5. بیان حال خود در مقابل امام حفده
خاقانی در نامۀ خود به امام حفده از اشتیاق خود به دیدار او سخن میگوید و اشاره میکند که به یاد عهد و زمان دیدار در تبریز «آتش حسرات در تابخانۀ دل زبانه میکشد و شعلۀ آن به بام دماغ میرسد و دود آن به روزن دیده برون میشود، اشک در ریختن میآید» (همان). علاوه بر اینها، خاقانی از عنوان «برادری» یاد میکند که حفده هنگام معانقۀ وداعی در باب خاقانی بر زبان رانده است و از او میخواهد که او را از حضور خود نراند و از دوستی خویش بینصیب نگذارد و به رسم خادم نوازی او را در حاشیه قرار ندهد و مطرود نکند: «و چون خاطر خادم در دایرۀ دوستداری از جوهر تیغ صافیتر افتادهاست، او را از حلقۀ مقبولان دل چون نقطۀ درع درکنار داشتن نه عادت کهترپروی باشد» (همان).
در قصیده نیز خود را شاعرِ حَفَده معرفی میکند و سخن خود را در وصف او، بالاتر از شعر ابوتمام میانگارد (خاقانی، 1391ب) و پس از وفات او، خود را از شعر گفتن بر حذر میدارد، چراکه دلیل شعر سرودن او از میان رفته است (همان).
خاقانی در 571 ه.ق از مرگ جوان برومند خود، رشیدالدین سوخته و داغدار است، اما رحلت عمدةالدین را از آن واقعه سوزناکتر میداند و مدعی است که اگر صد رشید هم میداشت، آنان را در راه حفده فدا میکرد:
خود بر دلم جراحت مرگ رشید بود گر صد رشید داشتمی، کردمی فداش
|
|
از مرگ خواجه، رفت جراحت ز التیام آن روز کامدش ز رسول اجل پیام
|
(همان)
رفتار و منش خاقانی در برابر این عالم دینی، سرشار از تواضع و ادب و احترام است و در نامه و قصیدۀ خود این منش را به روشنی اظهار میدارد. در برابر او ابراز بندگی و شاگردی میکند و او را بر همۀ جهانیان برتری مینهد؛ از دوری و سوگ او نالۀ سوزناک سر میدهد و اشک میریزد. به دوستی و نامهای که از جانب او رسیده مباهات میکند و آرزوی رسیدن به بلندترین مرتبهها را در بهشت الهی برای وی دارد.
بحث و نتیجهگیری
با نگاهی بر آنچه گذشت میتوان بدین نتیجه دست یافت که نقش خاقانی در زبان و ادب فارسی تنها در حوزۀ شاعری و گفتن اشعار مصنوع و متکلّف خلاصه نمیشود، بلکه وی تأثیر قابل ملاحظهای در حوزۀ نثرنویسی نیز از خود برجای گذاشته است. بیشک نثر خاقانی با دیگر نویسندگان و دبیران قرن ششم تفاوتهایی داشته که صاحب مرزباننامه نثر وی را «نوعی دیگر» خوانده است. خاقانی برخلاف جریان نثرنویسی زمان خود در نثر خود استفادۀ فراوانی از صنایع شعری کرده اس. این امر از «شاعرِ نثرنویس» بودن وی ناشی میشود. به بیانی دیگر، در زمانِ زندگی خاقانی نثر فارسی در حال حرکت به سوی فنی شدن است، منتهی مختصات لفظی و معنوی آن هنوز به آن گستردگی و شدتی که در پایان قرن هفتم بدان نائل شد، نرسیده است. خاقانی بدون در نظر گرفتن تقدم زمانی بیش از یک قرنِ شعر نسبت به نثر و با دقت نکردن به مختصات لفظی و معنوی متفاوت شعر و نثر، نثر خود را چنان نوشت که شعر خود را مینوشت. همین امر سبب شتاببخشیِ حرکتِ نثر مُرسلِ فارسی به سوی فنینویسی شد که با مقایسۀ سبکشناسانۀ نامه و چکامهای از خاقانی نیز به این نتیجه دست یافتیم.
با مقایس زبانیِ نامه و چکامۀ خاقانی مشخص شد که بهرهگیری شاعر از واژههای عربی، جمعهای مکسر، ترکیبات وصفی و اضافی، عبارات و معترضههای عربی در نامۀ او نسبت به قصیدۀ او از فراوانی بیشتری برخوردار است. همانگونه که تعداد واژگان مرکب وصفی، افعال ساده، اسنادی و پیشوندی که نشان از فارسیگرایی دارد، در قصیدۀ او چشمگیرتر است. خاقانی در نامۀ خود به تناسب مخاطبش که یک پیشوا و فقیه مذهبی است از زبان عربی بیشترین استفاده را برده است.
به لحاظ مقایسۀ بلاغی، نگاه شاعر تلفیقی از بلاغتِ ایرانی و عربی است. رویکرد او به آرایۀ تشبیه در قصیده از غنای بیشتری بهرهمند است. وجود انواع تشبیه، نشان از تشبیهگرایی شاعر در قصیده دارد؛ حالآنکه او در نامۀ خود استعارهگراست. از نظر کنایه هم خاقانی در شعر و نثر خود تقریباً به یک اندازه عمل کرده است. همچنین از 38 مورد تلمیح موجود در قصیده، 28 مورد آن به افراد دینی اختصاص یافته است؛ حالآنکه از 19 تلمیحِ نامه، 17 مورد به امور دینی و غیر ایرانی اشاره دارد که خود نشان از شدت گرایش خاقانی به عربینویسی در نثر است و این امر بیشک در سوق بیشتر نثر مُرسل به فنی تأثیرگذار بوده است. تمثیلات، تشبیهات مرکب و استفاده از آیات و احادیث در هر دو اثر به یک اندازه و با وجود عقب بودن بیش از یک قرن نثر از شعر، مبین علاقۀ شاعر به استفاده از صنایع شعری در نثر دارد. رعایت و تنوع تناسباتِ معنوی در قصیده بیش از نامه است و مراعاتالنظیرهای نامه اغلب از امور مذهبی و مفاهیم عرفانی نیرو میگیرد. تضادها در نامه و قصیده مساویاند و فراوانی آنها ضمن اشاره به اوضاع نابهسامان و پریشان روزگار شاعر، بار دیگر بر عملکرد یکسان خاقانی در شعر و نثر صحّه میگذارد. جناس که از صنایع ویژۀ شعری است، بهواسطه شاعرِ نثرنویس بودن خاقانی در تمامی ارکان نامه نفوذ کرده است به گونهای که تعداد آن در نامه دو برابر قصیده است.
از نظر محتوایی هم اشتراکاتی میان شعر و نثر خاقانی مشاهده میشود. القاب و عناوین ممدوح در هر دو اثر وجود دارند و تنوع آنها بهویژه در خطبۀ آغاز نامه بیشتر است. در هر دو اثر، شاعر ممدوح خود را بر تمامی جهانیان از جمله مشایخ طریقت و انبیای الهی برتری بخشیده که این طرز تلقی ناشی از نوآوریها و هنجارشکنیهای اوست. سخن گفتن دربارۀ شهر تبریز به عنوان محل سکونت امام حفده و گرامیداشت نامهای که از او دریافت کرده و بیان حال خود در مقابل ممدوح، از دیگر مفاهیم مشترک هر دو اثر است. از اینرو، میتوان گفت خاقانی از جمله سرآمدان و پیش قراولان تحوّل نثر فارسی است که با وارد ساختن صنایع و تکلّفات شعری و مضامینِ قصاید مدحی به ساحتِ نثر فارسی بر شتاب و سرعتِ گرایش نثر مُرسل به فنی تأثیر گذاشته است.
[1]- ملاک کار این مقاله، این قصیدۀ خاقانی با مطلع: «آن پیر ما که صبح لقایی است خضرنام» است. همچنین مراد از نامه، نامه درج شده در منشآت خاقانی (تصحیح محمّد روشن) است.