از تحلیل گفتمان میتوان در تمامی حوزههای پژوهشی بهره برد و از آن بهعنوان یک معیار سنجش برای ارزیابی ایدئولوژی و بینش یک نویسنده و یا یک هنرمند استفاده کرد. تحلیل گفتمان انتقادی روشی پیوند خورده با تمامی شاخههای علمی است و شامل نظریهها و روشهایی برای مطالعه تجربی روابط میان گفتمان و تحولات اجتماعی و فرهنگی قلمروهای گوناگون اجتماعی است.
تفاوت اصلی میان شیوههای تحلیل در نظریۀ گفتمان و نظریات زبانشناسی آن است که در تحلیل گفتمان برخلاف تحلیلهای سنتی زبانشناسانه صرفاً به عناصر نحوی و لغوی تشکیلدهنده جمله بهعنوان مبنای تشریح معنا توجه نمیشود، بلکه فراتر از آن عوامل برونمتنی؛ یعنی بافت موقعیتی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در کانون توجه و عنایت قرار میگیرند (فرکلاف[1]، 1379).
اصطلاح گفتمان قبل از اینکه در نظریههای ادبی جدید رایج شود در زبان شناسی برای اشاره به پارهگفتارها یا واحدهای زبانی طولانیتر از جمله بهکار میرفت، اما به علت تأثیر نشانهشناسی و ساختارگرایی، حوزۀ کاربرد این اصطلاح اکنون به نظریۀ ادبی، مطالعات فرهنگی و بهطورکلی علوم انسانی گسترش یافته است. گفتمان در این کاربرد گسترده توصیفکننده یک واحد زبانی نیست، بلکه تعامل میان انسانها و کلاً معرفت انسان و رفتارهای او در جامعه را توصیف میکند (پاینده، 1393). ارنستو لاکلا و شانتال موف[2] ازجمله نظریهپردازانی هستند که گفتمان را از چارچوب قالبهای ساختاربندی شده به حوزۀ پساساختارگرایی نزدیک کردهاند. «گفتمان متشکل از تعداد محدودی احکام است که میتوان برای آنها مجموعهای از شرایط وجودی را تعریف کرد» (فوکو[3]، 1972). «نقطه شروع رویکردهای تحلیل گفتمان همان ادعای فلسفۀ زبانی ساختارگرا و پساساختارگرا است؛ یعنی دسترسی ما به واقعیت همواره از طریق زبان است» (یورگنسن و فیلیپس[4]، 1389).
نظریۀ آنان با این ایدۀ پساساختارگرایانه شروع میشود که گفتمان جهان اجتماعی را در قالب معنا برمیسازد و از آنجا که زبان به نحوی بنیادین، بیثبات است، معنا بههیچوجه نمیتواند برای همیشه ثابت بماند. هیچ گفتمانی یک پدیدۀ بسته نیست، بلکه بهواسطۀ تماس با سایر گفتمانها دستخوش تغییر میشود (همان).
نظریهپردازان وپساساختارگرا در ادامه گفتمان را با عناصر تحلیلی دیگر از جمله قدرت و ایدئولوژی درآمیختند. فوکو نظریهپردازی است که محور مطالعات خود را گفتمان قرار داده و در قالب آثاری چون تاریخ جنون، پیدایش کلینیک، نظم اشیا، مراقبت و تنبیه، تاریخ جنسیت و نظم گفتار جوان مختلف، نظریۀ خود را مطرح کرده است. تجزیه و توصیف ساختار زبان، روشی است که معنای دریافت شده از مفاهیم در یک اثر را به نویسندۀ آن پیوند میدهد.
علمای اصولی چنین میاندیشند که برای بررسی نحوۀ کاربرد زبان در یک نظام، ارتباط مؤثر سطوح معنایی متفاوت باید شناسایی شوند. نخستین سطح معنایی، معنای زبانشناختی است و منظور آن دسته از معانی است که تنها از طریق شناخت صورتهای زبانی به ذهن هر گویشور متبادر میشود (آقاگلزاده ،1394).
1. بیان مسأله
سنایی اولین شاعری است که گفتمان عرفان و زهد را وارد ادبیات فارسی کرد. تلاش او برای تکوین مباحث ادبی و عرفانی در آثار ادبی فارسی سبب شد تا گفتمانی جدید و بارنگ و بارقه عرفانی در قصاید و غزلیات او شکل بگیرد. یکی از مهمترین آثار او حدیقۀالحقیقه است که بر مبنای نکات تعلیمی است و به شکل صریح از گفتمان واضحی در حکایت و داستان بهره برده است. «بخشی از کتاب حدیقه شامل انتقادهای اجتماعی وی است که گاه مخاطب آن عامۀ مردم و گاه خواصاند. زاهدان ریاکار، صوفیان بدکار، قاریان بیعمل و دینداران بیعلم مهمترین گروههایی هستند که هدف زخمزبان سنایی قرار گرفتهاند» (حسینی، 1392). سنایی در این کتاب نقش یک منتقد سیاسی- اجتماعی و آرمانخواه را دارد که از طریق گفتمان اخلاقی و عرفانی، اصل ساختارهای زمان خود را هدف قرار داده و خواهان اصلاح پایههای اصلی نظام حکومتی زمان خود است.
یکی از حکایتهای حدیقه، حکایت «عاشق منافق» است از باب پنجم؛ باب ستایش علم که روایت عاشقی را بیان میکند که با دیدن زنی شیفتۀ او میشود و از عشق عمیق و سوزان خود به زن میگوید؛ زن برای آزمایش او از خواهرش و زیباییهایش میگوید تا عکسالعمل مرد را ببیند و مرد با شنیدن توصیفات در عشق خود دچار تردید شده و برای دیدن خواهر زیباتر کنجکاو میشود. زن از این دوگانگی و طمع مرد خشمگین میشود و بهصورت مرد سیلی میزند و شروع به نکوهش مرد میکند و او را در تقابل با عاشق واقعی قرار میدهد.
زد ورا یک طپانچه بر رخسار گفت کای فن فروش دستان خر ور وجودت به من بُدی مشغول کل تو سوی کل من ناظر
|
|
تا شد از درد چشم او خونبار گر بُدی از جهان به منت نظر نبدی غیر من برت مقبول گر بدی کی شدی زمن صابر
|
(سنایی، 1374)
اینجا است که تقابلهای عناصر در روایت سنایی پررنگ میشوند؛ این تقابلها همان تقابل دوانگارگی یا غیریت سازی است که در زبان سنایی بسیار فراوان است. تقابل ظاهر و باطن، فنفروش و حیلهکار، مردلافی و آلافی، خربزه خور و خربزه کار ، خامگفتار و سادهبازار.
این مقاله تلاش دارد تا حکایت عاشق منافق را از نظر عناصر گفتمانی و ابعاد آن در میدان گفتمان با تکیه بر نظریۀ لاکلا و موف بررسی کن تا از این مجرا به این دو پرسش پاسخ دهد:
1- چگونه با استفاده از مفاهیم دیگریسازی و میدان گفتمانی با توجه به دادههای یک متن عملکرد گفتمان سنایی مورد کندوکاو قرار میگیرد؟
2- گفتمان سنایی به چه شکلی هویتها و روابط اصلی درون حکایت عاشق منافق را ساخته و چه هنگامی این عناصر گفتمان درون میدان گفتمان با تخاصمی آشکار روبه رو شده و در تقابل گفتمانهای دیگر قرار میگیرد؟
2. فرضیۀ پژوهش
دیدگاه سنایی در حدیقۀالحقیقه براساس شریعت و عرفان شکل گرفته و این بینش در زبان و گفتمان حدیقه بهصورت محسوسی جریان یافته است. به نظر میرسد اصلیترین میدان گفتمانی سنایی در حکایت عاشق منافق، ایدئولوژی دینمحوری و صوفیگری سنایی است. تمایز سنایی با دیگر شاعران در بهرهوری از عناصر متعدد گروههای اجتماعی حاکم است که فرآیند گفتمان از مرجع خود تا جهان بیرون را هدایت کرده و به آن قدرتی دوچندان میبخشد تا میزان تأثیرپذیری آن را برای مخاطب افزایش دهد.
3. ضرورت پژوهش
گفتمانها با جهتگیری اجتماعی، سیاسی و مذهبی و فرهنگی که حول محور دالهای اصلی شکل میگیرند، میتواند اشکالی از ساختارهای دینی و اجتماعی را تشکیل دهند. از آنجا که حکایات حدیقۀالحقیقه از یک طرف، یکی از منابع مهم مبانی ایدئولوژیک مباحث عرفانی و دینی و اجتماعی محسوب میشود و از طرف دیگر، بهعنوان متنی پیشرو در عرصۀ انتقاد اجتماعی و عرفانی بهعنوان الگوی اولیه متون داستانی عرفانی است، این پژوهش در پی آن است تا مشخصههای گفتمانی و محورهای اصلی معنا را با تکیه بر نظریۀ لاکلا و موف موردسنجش قرار دهد؛ زیرا رویکرد لاکلا و موف به بررسی تقابلهای دوگانه و طرد معنا میپردازد و حدیقه به جهت اندیشه غیریتانگاری سنایی، اثر مناسبی است تا در این عرصه مورد محک قرار گیرد.
4. پیشینۀ پژوهش
تاکنون پژوهشهای متعددی حول محور آثار سنایی انجام شده و در آنها رویکردهای مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. پایاننامۀ پردل (1390) با عنوان «بررسی منتخبی از غزلیات حافظ مبتنی بر نظریۀ لاکلا و موف» پژوهشی دیگری است که در باب تحلیل گفتمان انتقادی با رویکرد لاکلا و موف انجام شده است. البته این بررسی به تمام ابیات حافظ قابلتعمیم نیست. همچنین یکی از این مقالات «تحلیل گفتمان انتقادی قصیدهای از سنایی» با تکیه بر نظریۀ فرکلاف نوشتۀ حسینیسروری (1393) است که در آن نشان میدهد سنایی با ترکیببندی ابعاد گفتمانهای مسلط روزگار خود در قالب ژانری از پیش موجود، ساختار و نظم گفتمانی موجود و مسلط روزگار خود را بازتولید کرده است. مقاله عرب یوسفآبادی (1396) با عنوان «تحلیل گفتمان انتقادی مکتوبات حلاج بر مبنای الگوی لاکلا و موف» پژوهشی است که نویسنده در آن به این نتیجه رسیده است که در مقابل گفتمان شریعتمحور آن دوره، گفتمان طریقتمحور حلاج درصدد برمیآید تا با انتساب مدلولهایی تازه به دال شناور «انسان» و «شیطان» به ساختشکنی از سلطۀ آنها و در نتیجه کل گفتمان مزبور بپردازد. ازجمله پژوهش های دیگر، مقالۀ «تحلیل گفتمان ناسیونالیستی در مجموعه اشعار احمد شاملو بر مبنای نظریۀ لاکلا و موف» نوشتۀ صدرایی و صادقی (1397). در این مقاله، نویسندگان به این نتیجه رسیدهاند که میهندوستی، وحدت ملی و آرمان دولت ملی را معنایی تازه میبخشد و در پیرامون دال مرکزی مفصلبندی میشود. انسان مبارز نیز بهمثابۀ سوژۀ سیاسی در ضدیت با غیرهای استعمارو استبداد برای تحقق آزادی به مبارزه میپردازد.
پژوهش دیگری با نام «صورتبندی گفتمان و استراتژیهای زبانی داستان «پسرک لبوفروش» صمد بهرنگی با رویکرد تحلیل گفتمان لاکلا و موف» نوشتۀ صفایی سنگری و دیگران (1397) است که در آن نویسندگان عوامل فرامتنی و متنی در صورتبندی گفتمان را بررسی کرده و به این نتیجه رسیدهاند که بروز گفتمان رقیب در قالب برخی ابزارهای تحلیل گفتمان چون برجستهسازی، حاشیهرانی، غیریتسازی و استراتژیهای زبانی دیده میشود. مقاله دیگری با نام «گفتمان شعوبی در آرا ناصرخسرو قبادیانی بر اساس الگوی تحلیل گفتمانی لاکلا و موف» نوشته هادیان و دیگران (1397) است که نویسندگان به گفتمان شعوبی در اشعار ناصرخسرو پرداختهاند و در پایان به این نتیجه رسیدهاند که ناصرخسرو در خدمت گفتمان حاکم قرار نگرفته است وبه واسطه خصومت حاکمیت سیاسی تبعید میشود.
با توجه به پیشینۀ ذکر شده میتوان ادعا کرد که تاکنون در باب یک حکایت از حکایتهای حدیقه سنایی با رویکرد لاکلا و موف، مقالهای ثبت نشده است.
5. بحث و بررسی
مفاهیمی که لاکلا و موف مطرح کردهاند، عبارتاند از:
- دال مرکزی یا همان گرهگاه[5]: نشانه ممتازی است که سایر نشانهها یا عناصر حول آن منظم میشوند (همان).
- عنصر[6]: عنصرها نشانههایی هستند که هنوز تثبیت نشدهاند؛ یعنی نشانههایی که بالقوه معانی متعددی دارند یا چندمعنایی هستند. گفتمان تلاش میکند عنصرها را با کاستن از حالت چندمعناییشان به وضعیتی که معنای ثابتی داشته باشند به بُعد یا وقته بدل کنند. به عقیدۀ لاکلا و موف، گفتمان یک بست ایجاد میکند، یک توقف موقت در نوسان معنای نشانهها (لاکلا و موف، 1985).
- بعد یا وقته[7]: تمامی عناصر در لحظهای میتوانند به بُعد تبدیل شوند.
- مفصلبندی[8]: قرار دادن پدیدههایی در کنار یکدیگر است که بهطور طبیعی در کنار هم رار ندارند. براساس نظریۀ لاکلا و موف، مفصلبندی عبارت است از تلفیقی از عناصری که با قرار گرفتن در مجموعهای جدید، هویتی تازه پیدا میکنند (همان).
- میدان گفتمان[9]: مخزنی است برای نگهداری مازاد معنای تولید شده بهوسیلۀ عمل مفصلبندی؛ یعنی طرد معناهایی که هر نشانه در سایر گفتمانها داشته است بهوسیله یک گفتمان خاص بهمنظور خلق یک واحد معنایی (همان).
5-1. دال مرکزی در حکایت عاشق منافق
دال مرکزی در حکایت عاشق منافق، تقابل عاشق صادق با عاشق منافق است؛ دالهای شناوری از جمله اعتماد، عشق حقیقی، صداقت، حسادت، طمع، تظاهر و خودخواهی نیز در حکایت وجود دارد. «دالهای شناور عناصری هستند که برای ساخت معانی مفصلبندی میشوند» (لاکلا، 1990). در این حکایت دالهای مرکزی گفتمانمحوری وجود دارد که برای هر دال یک مدلول طبق جهانبینی سنایی مقرر شده است. سنایی با انتساب این مدلولهای بکر بهنوعی ساختارشکنی در مفهوم کلی حکایت دست یافته است.
در وجودت به من بدی مشغول کل تو سوی کل من ناظر جز به من التفات کی کردی ور نهادت مرا بدی مطلق
|
|
نبدی غیر من برت مقبول گر بدی، کی شدی زمن صابر غم زشت و نیکو کجا خوردی به دگر کس کجا شدی ملحق
|
(سنایی، 1374)
در این ابیات، تقابل «من و غیر من»، «زشت و نیکو»، «من و دگر کس» عناصری هستند که در این مفصلبندی به بُعد و یا وقته تبدیلشدهاند و معنای موقتی این عناصر در دایرۀ گفتمان ویژۀ این حکایت دیده میشود. «به اعتقاد لاکلا، مفاهیم در درون گفتمانهای متضاد بار معنایی مییابند نه در درون یکزبان عام و مشترک» (مکدانل[10]،1380).
«وجه مشترک دالهای کلیدی این است که نشانههایی تهیاند؛ یعنی بهخودیخود تقریباً هیچ معنایی ندارند و هنگامی معنا پیدا میکنند که از طریق زنجیرههای همارزی با نشانههای دیگری ترکیب شوند که به آنها معنا میبخشند» (یورگنسن و فیلیپس، 1389). به این ترتیب این میدان گفتمانی که توسط پدیدآورنده مفصلبندی شده، مخزنی میشود از تمامی معانی که در یک گفتمان خاص گنجانده شده است. در حقیقت رابطۀ دالها و مدولولها همیشه در حال تغییر و تحول است؛ آسابرگر[11] معتقد است: «رابطه میان دو جزء دال و مدلول یک رابطۀ قراردادی و مبتنی بر عرف است. این به آن معنا است که معنای اجزای دال و مدلول میتواند دستخوش تغییر شود» (آسابرگر، 1398).
5-1-1. الگوی دالها و مدلولها
5-2. عنصر، بُعد و مفصلبندی
عناصری که در حکایت عاشق منافق دیده میشود، عبارتاند از: زن زیبا و عارف، مرد، عاشق، ظاهر و باطن، کل، خربزه خور، خربزهکار، خامگفتار، سادهبازار، مدعی.
زن بهعنوان عضوی از جامعۀ عارفان و آگاهان دارای دو هویت زیبا و دانا است که سنایی هویت زیبایی را در اینجا انتخاب کرده و هویت دانایی را پنهان کرده است. این هویت، حول دال مذهب و خداوند برساخته شده است. «هویت عبارت است از هم ذات پنداری با موقعیت سوژه در یک ساختار گفتمانی. هویت به شکل گفتمانی و به وسیلۀ زنجیرههای همارزی برساخته می شود. در زنجیرههای همارزی، نشانه در قالب زنجیرههایی در تقابل با سایر زنجیرهها دستهبندی و به یکدیگر مرتبط میشوند و بهاینترتیب تعریف میشود که سوژه چه چیزی هست و چه چیزی نیست» (یورگنسن و فیلیپس، 1389). به این ترتیب سنایی با طرد مفهوم زن زیبا و فریبنده، معنای خردمندی را در مفصلبندی انتخاب میکند.
در تقابل زن، مردی ظاهربین است که نویسنده با هدف ویژهای او را با هویت مردی هوسباز و خامگفتار در حکایت آورده است و این هویتبخشی از طریق زن داستان که خود یکی از سوژههای متن است به مرد تعلق میگیرد. طبق نظریۀ لاکلا و موف این زن و مرد در رابطهای تخاصمآمیز قرار میگیرند. دالهای شناور که سازنده معنا در میدان گفتمان هستند، وضعیتی خالی و تهی دارند که توسط گفتمان مفصلبندی میشوند. این چند بیت از زبان زن به مرد گفته میشود که با اصطلاحات و نامگذاری منحصر به گفتمان خود به مرد هویتی تازه میبخشد.
مرد لافی نه مرد آلافی سست بازار و سخت آزاری سوخته مغز و خامگفتاری هر که او مدعی بود در عشق
|
|
ناف رنگی نه رنگ را نافی خربزه خور نه خربزه کاری سوده سودا و ساده بازاری هست بیداد کرده او بر عشق
|
(سنایی، 1374)
در گفتمانی که اینگونه مفصلبندی شده ابزار قدرت در دست یک هویت خواهد بود و آن قدرت از جانب زن تعریف شده است. «گفتمانها با تشکیل زنجیرههای همارزی که در آنها نشانهها مرتب میشوند در تقابل با زنجیرههای دیگر قرار میگیرند و هویت را بهطور رابطهای شکل میدهند» (سلطانی، 1384)؛ یک سمت خداپرستی و فنا شدن در عشق الهی و سمت دیگر استغراق در صفات بشری و طمع و زیادهخواهی. تمامی این عناصر در این زنجیره همارزی و با توجه به باورهای نویسنده، شکل جدیدی از عناصر را تشکیل میدهند و دوباره به شکل دیگری مفصلبندی میشوند و هویت طرف مقابل را با گزینههای پیشرو و طبق وضعیتی که مرد در آن قرار دارد بهگونهای تازه برمیسازد که هرکدام از این عناصر علاوه بر معنای ظاهری و وضوحی که در ظاهر آن دارند به معانی دیگری نیز اشاره دارد.
5-3. میدان گفتمانی
«گفتمان» کلیتی است که در آن هر نشانهای در قالب یک بُعد و بهواسطه رابطهاش با سایر نشانهها تثبیت شده است. این عمل از طریق طردِ[12] تمامی سایر معناهایی که نشانه میتوانست داشته باشد، انجام میگیرد (یورگنسن و فیلیپس، 1389). میدانی که حاصل گفتمان حکایت عاشق منافق است، برآمده از روابط ساختاری مبتنی بر تضاد و تخاصم هویتهای دو طرف است. تمامی عناصری که به بُعد یا وقته تبدیل شدهاند منحصراً در این گفتمان مفهوم ویژۀ خود را ایفا میکنند و همین عناصر اگر با مفصلبندی دیگری که از طریق گفتمان دیگری شکل گرفته آمیخته شود، ابعاد جدیدی را برساخته میسازد.
مفهوم عاشق مفهومی است که در کل، معنایی واحد و بادوام محسوب میشود و از سیالیت جدا است، اما همین معنا در گفتمان سنایی از حالت رسوب گرفته و دائمی به معنایی سیال و شناور تبدیل میشود. «در رویکرد لاکلا و موف کنشگران فردی یا جمعی موقعیتهای سوژهای به شمار میآیند که گفتمان آن را تعیین میکند» (همان).
عاشق منافق و زن زیبا کنشگرانی هستند که هویتشان در گفتمان شکل میگیرد و همین سوژهها در گفتمانی دیگر با هویتی جدید وارد متن میشوند. «گفتمان همچنان به تثبیت نسبی معنا اشاره دارد درحالیکه میدان گفتمان به هرگونه معنای بالفعل یا بالقوه خارج از یک گفتمان خاص اطلاق میشود» (همان).
باید اشاره کرد که منظور از میدان گفتمان همۀ آن چیزهایی است که خارج از گفتمان قرار دارند. تمامی آنچه گفتمان طرد کرده است، اما دقیقاً به همین دلیل که گفتمان همواره در رابطه با آنچه خارج از آن قرار دارد، ساخته شده است، همواره در معرض این خطر قرار دارد که همانها تضعیفش کنند؛ یعنی وحدت معنای آن در معرض خطر از هم پاشیدن به دست سایر روشهای ثبت معنای نشانه قرار بگیرد. بنابراین، این مفصلبندی رابطۀ میان عناصر است که هر لحظه و در هر مکان ویژهای، هویت عنصر را تغییر میدهد.
آنچه در حکایت عشاق منافق، میدان گفتمان را سازماندهی کرده، مفصلبندی براساس دال مرکزی عاشق صادق و عاشق منافق است؛ طبق الگویی که در نمودارهای دال و مدلول به تصویر کشیده شده به نظر میرسد ذهن منتقد سنایی، دایرهای از استعارات گستردهای را برای عاشق منافق در نظر گرفته است؛ از همین رو، نام حکایت نیز برگرفته از همان میدان گفتمانی است.
سنایی مفاهیم دیگر را ازآنچه مورد هدفش بوده، طرد کرده و زنجیرهای از گفتمان منتقدانه و ملموستری را در این میدان جای داده است. سرشت سیال زبان، اجازه تثبیت کامل معنا را نمیدهد و درنتیجه امکان استیلا و تسلط دائم و کامل یک گفتمان وجود ندارد. در اثر فرآیند تعدد و تکثیر معانی، معنا همواره در معرض تغییر و تحول است. بنابراین، در میدان گفتمان، طرد مفاهیم سبب میشود همزمان در موقعیت دیگری با همان عناصر، میدان گفتمانی دیگری شکل بگیرد.
5-4. تخاصم و هژمونی
بهترین تعبیر از هژمونی عبارت است از سازماندهی رضایت فرآیندی که طی آن آگاهیهای فرمانبردار بدون توسل به خشونت یا اجبار ساخته میشوند (بارت[13]، 1991). مفهوم هژمونی اولین بار توسط گرامشی[14] مطرح شد. نظریه هژمونی یکی از سرچشمههای فکری لاکلا و موف است.
قدرت هژمونیک دقیقاً به این دلیل که به رضایت اکثریت تحت سلطه نیاز دارد، هرگز نمیتواند بهطور دائمی از سوی ائتلاف واحدی از «پارههای طبقه» مسلط اعمال شود. بهعبارتدیگر، هژمونی جهانشمول نیست و به حکومت همیشگی و مداوم یک طبقۀ خاص، تفویض نشده است. هژمونی باید تأمین، بازتولید و حفظ شود. هژمونی یک تعادل پویا[15] است که روابط نیروهای مساعد یا نامساعد بر این یا آن گرایش را دربر میگیرد (دورینگ[16]، 1378).
در نظریۀ گرامشی، هژمونی اصطلاحی است نشانگر اجماع؛ اجماعی که علایق و منافع واقعی افراد را میسازد. فرآیندهای هژمونیک در روبنا واقع میشوند و جزئی از حوزۀ سیاستاند. نتیجۀ این فرآیندها را اقتصاد مستقیماً تعیین نمیکند درنتیجه درجهای از استقلال برای فرآیندهای روبنایی در نظر گرفته میشود و بهاینترتیب بر ساختار زیربنا تأثیر میگذارد (یورگنسن و فیلیپس، 1389). وقتی مفهوم هژمونی را با ایدئولوژی مقایسه کنیم، میبینیم که ایدئولوژی، ماهیتی ایستا دارد درحالیکه هژمونی دارای خاصیت و طبیعتی پویا و دینامیک است.
از نظر گرامشی «هدف اخلاقیات دینی آموزش و پرورش، تمام و کمال روح انسان است و خالق اثر از روح انسان بهعنوان خالق زندگی و تاریخی در رأس همه امور بهره میبرد» (گرامشی، 1396). سنایی از جمله شاعرانی است که در زمرۀ خالقان اثر دینی محسوب میشود و بهعنوان یک مرجع در رأس پیامهای اخلاقی و دینی قرار میگیرد.
هوارث[17] یکسانانگاری گفتمان و ایدئولوژی را رد میکند، چراکـه ایـدئولوژی در خود همان مفهوم سنتی عقایدی است که عـاملان اجتمـاعی، اعمـال خـود را آن توجیـه میکنند، اما گفتمان وسیعتر از آن بوده و شامل صور حیات اجتمـاعی نهادهـا و سیاسـی سازمانها میشود (هوارث،1377).
سنایی با هژمونیک کردن ساخت زبانی، ایدئولوژی خود را در حکایت، جاری و تخاصم فکری حاکم در روایت را تضعیف میکند و این اتفاق از طریق مفصلبندی عناصر منحصر به آن نشانههای هژمونیک، امکانپذیر میشود. اولین قدم سنایی تعیین هویت است که از طریق غیریتسازی یا دیگرانگاری شکل میگیرد. سپس با توجه به نشانههایی که باعث تثبیت الگوهای هژمونیک میشود، بُعد یا وقته ویژه آن لحظه را بازسازی میکند. این دیگر انگاری میتواند شکلهای مختلفی از طرد یا سرکوب عناصر را شامل شود و بهنوعی کنش کلامی تبدیل شود که بار معنایی هدفمندی را طراحی کرده و در متن بگنجاند. «در جدال میان گفتمانها، درنهایت یک گفتمان بهصورت موقت، مسلط و هژمونیک میشود و میتواند معانی کلمات دالهای شناور را بهطور موقت، آنطور که میخواهد تثبیت کند. مسلط شدن یک گفتمان، حاصل مسلط شدن معانی دالهای آن بودده و به معنی آن است که عامة مردم معانی آن را پذیرفتهاند» (سلطانی، 1383).
فوکو تنها به انواعی از کنشهای کلامی علاقهمند است که از موقعیت مشخص ادای سخن و نیز از پیشزمینۀ مشترک روزمره جدا باشند تا اینکه بتوانند حوزۀ نسبتاً مستقلی را تشکیل دهند. اینگونه کنشهای کلامی با گذراندن نوعی آزمون نهادی مانند قواعد گفتوگو و استدلال متقابل بازجویی برای تفتیش عقاید یا تأیید تجربی، استقلال خود را به دست میآورند (دریفوس و رابینو[18]، 1397)؛ بنابراین، میتوان گفت سنایی با کمال آگاهی از گفتمانی خارج از حوزۀ عادی صحبت میکند و این تأثیر کلام او را دوچندان میکند.
5-5. گروهبندی و نمایندگی گفتمانی
از نظر لاکلا و موف، گروهبندی یا هویت جمعی براساس همان اصول و معیارهایی تحلیل میشود که هویت فردی با آنها توضیح داده میشود. مرز میان این دو نوع هویت مبهم و نامشخص است، تفاوت اندکی میان همذات پنداری با مرد و همذات پنداری با گروه مردان وجود دارد (یورگنسن و فیلیپس، 1389).
حکایت عاشق منافق گفتوگوی زنی دانا؛ نمایندهای از طبقه و گروه عارفان مستغرق شده در ذات الهی و مرد عاشق، نمایندهای از گروه صوفیان صوفینما یا مستوصف است که برای همذات پنداری با عارفان خالص خود را به شکل آنان درآورده است. این تقابل و گروهبندی از جانب سنایی طرحریزی و ساخته شده است. برای هر کدام از این نمایندهها صفتی بهصورت کنایه در حکایت آمده تا معرف آن عضو، مطابق با رفتار اجتماعی آن طبقه قرار بگیرد؛ بنابراین، طبق گفته لاکلا و موف این گروهبندی از طریق ایجاد فرآیند زنجیرههای همارزی تولید میشود.
یکی از عناصر مهم گروهبندی، نمایندگی در گروهبندی است. «ازآنجاکه گروهها به لحاظ اجتماعی از پیش تعیین نشدهاند تا زمانی که در گفتمان ساخته نشوند، وجود نخواهند داشت و این مستلزم آن است که کسی راجع به گروه یا به نیابت از آن سخن بگوید» (یورگنسن و فیلیپس، 1389).
در این حکایت زن زیبا با هویت نمایندگی از گروه عارفان و سالکان مجذوب قرار دارد و مرد عاشق، نماینده صوفینماها که در گفتمان ویژهای از جانب پدیدآورنده بهعنوان سوژۀ متن در نظر گرفته شدهاند. در بیت اول این حکایت سنایی با توصیف زن آغاز میکند و برای تکمیل و شناسایی کامل زن برای مخاطب، ویژگی او را با مردیت تعریف میکند.
رفت وقتی زنی نکو درراه
|
|
شده از کارهای مرد آگاه
|
(سنایی، 1374)
مصرع دوم، صفت زن عارف را توصیف میکند که در عرفان، مرد راه و اعمالش مردانه است. نویسنده با این بیت، نماینده خود را که در حقیقت از زبان او سخن میگوید در کنار مردان قرار میدهد و برای گروه سالکان مجذوب، دیدگاه و ایدئولوژی خود را در متن مسلط میکند. او مبنای کامل بودن زن را در مرد بودن او میداند و درست در نقطۀ مقابل او مردی سستعنصر و تکبعدی قرار میدهد که در صفات مردانه در تناقض قرار دارد.
5-5-1. الگوی گروهبندی در حکایت عاشق منافق
بحث و نتیجهگیری
تحلیل گفتمان حکایت عاشق منافق نشانگر آن است که نمایندگان هر گروه از گفتمان ویژه سنایی، جهانبینی خود را در قالب همان گفتمان دارند و عناصری که از آن بهره میبرند به همان گفتمان محدود میشود. هر گفتمانی بر آن است که معنای موردنظرش را تثبیت کرده و سایر معـانی را بـه میدانِ گفتمانی براند. این میدان گفتمانی دیگر در مالکیت کسی قرار ندارد و در هر موقعیت و هر مکانی قابل استفاده است. در این حکایت تقابل گفتمانی دو گروه عاشقان واقعی و عاشقان منافق است که هر کدام نمایندۀ ویژهای در گروه خود دارند که گفتمان با حضور آنان شکل میگیرد. بنابراین، در این راستا به رقابـت و تقابل باهم دیگر میپردازند.
در جامعۀ سنایی همواره کمبودها و بیقراریهایی موجود است که از سوی دالهای مرکزی گفتمان او بازنمایی میشوند و این بازنمایی شروع مفصلبندی عناصر است که به تولید گفتمان میانجامد و در پایان، حوزهای از نشانههای گفتمانی را به وجود میآورد.
سنایی با جانبداری از نحلۀ فکری خود که گرایش به عرفان دینی و شرعی بود در حکایات خود از قدرت و هژمونی ایدئولوژی خود بهره میجوید. او با وقتههای موجود در حکایت از جمله صداقت، کلنگری، حقیقت انگاری و پایداری در عشق برای گروه سالکان مجذوب و همچنین وقتههایی برای گروه صوفینماها مانند طمع، فنفروشی، ظاهرپرستی و ناپایداری میدانی از گفتمان ویژه خود را برساخته میسازد.
گفتمان سنایی با برجستهسازی وقتهها و معنا بخشیدن تازه به آنها، دال مرکزی عاشق منافق را به دلیل رابطۀ نزدیک با جریان حاکم زمان خود به حاشیه میراند و این عمل سبب میشود استیلا و هژمونی قدرت مقابل تضعیف شود. عدم استواری قدرت حاکم بهمثابۀ سوژهای در حال انحلال، ظهور مییابد و بهعنوان سوژۀ اصلی در مفصلبندی گفتمان قرار میگیرد. در این حالت گفتمان خدامحوری و خلوص سنایی در جایگاه قدرت اصلی قرار گرفته و طرف مقابل را نکوهش میکند. بدین ترتیب سوژههای حاضر در گفتمان سنایی عامل ایجاد عناصر سیالی مانند دوگانگی در عشق، سست گفتاری و بیبنیادی میشود.
[4]- Jorgensen, M.and Phlillips, L.
[9]- The Field of Discursively
[18]- Dreyfuss. H. and Rabino. P.