«بثالشکوی» را میتوان از یک سو براساس دیدگاهها، اصول و ارزشهای زیباییشناختی کتابهای بلاغی و از سوی دیگر بر بنیاد نگرشهای جدید -که از منظر محتوا به شعر نگریسته میشود- بررسی کرد. پیشینیان در نقد کلاسیک، بابی مستقل برای پرداختن به «بثالشکوی» اختصاص ندادهاند. قدامه بن جعفر (وفات 337 هجری قمری)، ابن رشیق قیروانی (وفات 456 هجری قمری) و ابوتمام (وفات241هجری قمری) هیچکدام در دستهبندی اغراض شعر، «بثالشکوی» را به عنوان یکی از مضامین شعری نیاوردهاند. در کتابهای معتبر مثل التعریفات جرجانی (وفات 816 هجری قمری) و کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی (وفات 1158 هجری قمری) نیز برای «شکوی» به عنوان یک گونه و مضمون ادبی تعریف معینی ارائه نشده است، «اما دانشمندان علم بلاغت در ضمن صنعت بدیعی «کلام جامع» بدان اشارهای کوتاه کردهاند. «کلام جامع» بنا به تعریف بهاالدین سیکی؛ کلامی است که شاعر در آن، حکمت و موعظه و شکایت از روزگار و مسائلی ازین دست را بیان کند» (ر. ک: شهریار، 1390).
در دوران جدید، شِکوه و شکایت به عنوان یک مضمون شعری و یک نوع ادبی مورد توجه قرار گرفته و در طبقهبندیهای صورت گرفته از لحاظ مضمون و محتوا به آن اشاره شده است. از جمله منتقدان و محققان ایرانی که به این مضمون شعری پرداختهاند، میتوان جلالالدین همایی و زینالعابدین مؤتمن و از میان محققان عرب طه حسین و شوقی ضیف را نام برد.
«انواع ادبی»[1] در ردیف نظامهایی از قبیل سبکشناسی و نقد ادبی، یکی از اقسام جدید علوم ادبی و یا به قول فرنگیها، یکی از شعبهها و مباحث «نظریۀ ادبیّات»[2] است. موضوع اصلی آن طبقهبندی آثار ادبی از نظر ماده و صورت در گروههای محدود و مشخص است (شمیسا، 1383).
بثالشکوی یکی از مضامین و انواع ادبی فرعی است که در تقسیمبندی انواع ادبی، بیشتر آن را جزو ادب غنایی به حساب میآورند. شعر غنایی، حاصل لبریزی احساسات شخص است و محور آن «من» شاعر است و سرایندۀ آن، نقشِ پذیرنده و متأثر دارد نه تأثیربخش و مؤثر (شفیعیکدکنی، 1352). در اینگونه اشعار، سخن از وصف آنچه در جهان واقعی و طبیعی است نمیرود، بلکه شاعر آنچه را مطلوب اوست به چشم دل میبیند و به زبان عواطف بیان میکند (صفا، 1369). دایرۀ این عواطف بسیار گسترده و در عین حال متنوع است. از احساسات عاشقانه و تغزلی گرفته تا عواطف اندوهگینانه، همدردانه، خشمگینانه، طربانگیز، تمسخرآمیز و همۀ احساسات فردی و اجتماعی دیگر (زرقانی، 1388).
از منظری دیگر، گلایهها را میتوان جزو ادب تعلیمی محسوب کرد، چراکه این نوع شعر در عین حال که برآمده از احساسات و عواطف درونی شاعر است، نکتههای بسیاری از اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و همچنین تفکرات فلسفی زمان شاعر و ارزشهای اخلاقی و اندیشههای حکمی و عرفانی را برای خواننده ترسیم کرده و تعلیم میدهد و به همین دلیل است که محققان ادب فارسی تقسیمبندی انواع ادبی را از نظر معنا و مفهوم، امری دشوار و گاه غیرممکن میدانند. شفیعیکدکنی معتقد است «آنچه بهعنوان شعر غنایی یا تمثیلی یا حماسی و حکمی و عرفانی معرفی شده، چندان مرزهای متداخل و درهم شدهای دارد که جز در عالم تعریف و مباحث مجرّد و کلی نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد» (شفیعیکدکنی، 1372).
«الشکو»، «الشکایه» و «الشاکی» از مادۀ «شَکَوَ» مشتق شده و «الشکوی» به معنی بیان اندوه و اظهار بیزاری از امر ناخوشایندی است که انسان به آن مبتلا شده است (لسانالعرب). در فرهنگها «بث» به معنی آشکار کردن راز و اندوه سخت و بازگفتن آنچه در اندرون است، آمده (دهخدا: ذیل واژه) و اشعار بث الشکوی یا شکوائیات بر اشعاری اطلاق میشود که شاعر در قبال ناملایمات و محرومیتها بسراید و حکایت از رنج و اندوه، یأس و ناکامی و تیرهروزی و بدبختی گویندۀ آن کند (مؤتمن، 1346). این نوع شعر که مربوط به احساسات شخصی شاعر است، بخش مهمی از آثار فکری بشر را تشکیل میدهد و در شعر بسیاری از شعرای ایران که محیط نامساعد ناکامیهای بیشتری را نصیب آنها کرده، کاملاً مشهود و برجسته است (همان). بنابراین، میتوان گفت هر شعری که محتوای آن برآمده از دردهای درونی و اسرار شاعر و هدف از آن، عقدهگشایی و یا خبر کردن دیگران از حال شخص باشد از نوع بثالشکوی محسوب میشود (رزمجو، 1374).
در اغلب آثار شعرای قرنهای پنجم و ششم و بعد از آن بهواسطة آنکه محیط اجتماعی ایران دستخوش آشفتگی و بیثباتی است، بثالشکوی مشاهده میشود و «کمتر شاعری است در این عهد که از اهل زمانه شکایتهای جانگداز نکرده و یا از آنها به زشتی نام نبرده باشد. این شکایتها همه انعکاسی از افکار عمومی است و در آنها همة خلق از امرا، وزرا و رجال سیاست و دین گرفته تا مردم عادی به باد سرزنش گرفته شدهاند» (صفا، 1381).
عطّار در مثنویهای خود با نگاه دقیق به واقعیتهای زندگی و تعمق در آن با زبان ساده و گیرا و ذوق و قریحۀ خویش به شکایت از رنجها و نابرابریها و شرور میپردازد و به این طریق علاوه بر بیان دغدغههای خویش بر بینش دیگران نیز تاثیر میگذارد و خوانندگان خود را به تأمل و اندیشیدن ترغیب میکند.
- پیشینۀ پژوهش
در حوزۀ انواع ادبی و مباحث و مبانی مربوط به انواع، کتابهای معدودی وجود دارند؛ از جمله: «انواع ادبی» اثر شمیسا، «انواع ادبی و آثار آن در زبان فارسی» از رزمجو، «شعر و ادب فارسی» مؤتمن که در این کتابها به صورت مختصر و گاه مفصل، بثالشکوی به عنوان یکی از انواع ادبی فرعی مورد بحث قرار گرفته است. با کنکاش در تحقیقات پیشین به پژوهشهایی مختصر با موضوع بثالشکوی در آثار برخی شاعران برمیخوریم؛ از آن جمله: «بثالشکوی در شعر شهریار» (نصراللهی، 1395)، «بثالشکوی در شعر خاقانی» (طالبیان، 1372)، «نقد و بررسی شکواییههای سیاسی در شعر قرن ششم» (واحد و نوریباهری، 1391)، «سبکشناسی شکواییهسرایی در دیوان ناصرخسرو» (اسکویی، 1394) و «بررسی و تحلیل شکواییۀ اجتماعی در شعر معاصر» (باباصفری، 1392). مثنویهای عطّار که در زمرۀ شاهکارهای ادبیات عرفانی ما قرار دارند، جامع مضامین و انواع ادبی گوناگون هستند. در این پژوهش به شیوۀ توصیفی- تحلیلی به تبیین و بررسی شکواییه و انواع آن به عنوان یک مضمون شعری و نوع ادبی قابل توجه در مثنویهای عطّار میپردازیم.
- شکواییههای عطّار از لحاظ زبان و بیان
در مثنویهای عطّار انواع و مضامین مختلف ادبی از جمله شکواییهها گاه به صورت مستقیم و گاه به صورت غیرمستقیم و در قالب قصه و حکایت بیان میشوند. او در بسیاری از موارد شکواییهها و اعتراضهای خود را به صورت غیرمستقیم و از زبان اشخاص قصهها عنوان میکند. شکواییههای عطّار غالباً جدی، پُر نکته و دردانگیز است و البته در برخی موارد نیز به ویژه در باب مسائل سیاسی، اجتماعی و فلسفی با زبانی طنز و اغلب از زبان دیوانگان و عقلای مجانین بیان میشود. بنابراین، شکواییههای عطّار را از لحاظ زبان و بیان میتوان به دو دسته تقسیم کرد: شکواییههای طنزآمیز و شکوههای جدی.
2-1. شکواییههای طنزآمیز
طنز در لغت به معنی افسوس کردن، بر کسی خندیدن و عیب کردن آمده است (دهخدا: ذیل واژه) و در اصطلاح ادبی، شیوۀ خاص بیان مفاهیم تند اجتماعی، انتقادی و سیاسی و طرز افشای حقایق تلخ و تنفرآمیز ناشی از فسادها و بیرسمیهای فرد یا جامعه است که دم زدن از آنها به صورت عادی و یا به طور جدی، ممنوع و متعذّر باشد که در پوششی از استهزاء و ریشخند به منظور نفی و برافکندن ریشههای فساد و موارد بیرسمی بیان میشود. به عبارت سادهتر، طنز را میتوان انتقاد و نکتهجویی آمیخته به ریشخند تعریف کرد و آن را طرزی خاص از انواع ادبی برشمرد که با تعریض و به طور غیرمستقیم در شرایطی خاص اظهار میشود (بهزادی، 1378).
طنز، زاییده و نشأت گرفته از اعتراض است. اغلب آثار طنزآمیز جنبۀ سیاسی و اجتماعی دارند و بازگوکنندۀ اعتراض گویندۀ آن نسبت به وضعیت حاکم بر جامعه است. به عقیدۀ زرینکوب «در شعر فارسی نوعی طنز اجتماعی وجود دارد خاص صوفیه که از زبان مجذوبان و دیوانگان، حکایتهایی طنزآمیز با نکتههای انتقادی بیان میکند» (زرینکوب، 1356).
نقل اینگونه سخنان طنزآلود و گلایهآمیز منسوب به مجذوبان و دیوانگان از ویژگیهای بارز مثنویهای عطّار محسوب میشود. شاید بتوان دلیل علاقهمندی و توجه شعرا و نویسندگان به ویژه آنها که گرایشات صوفیانه داشتند به حکایات عقلای مجانین را علاوه بر جذابیتهای هنری و ادبی آن در این مسأله دانست که متفکران بهوسیلة عقلای مجانین میتوانستند از آزادی بیانی که مختص دیوانگان بود، سود ببرند و اندیشههایی را که عرفاً تابو محسوب میشد به راحتی از زبان یکی از دیوانگان بیان کنند. «در تعدادی از این طنزهای اعتراضآمیز، شاعر بر بیعدالتیهای جامعه و بر آنچه دنیا را به دو اردوی غارتگر و غارتزده تقسیم کرده است، انتقاد میکند و پارهای مباحث جالب و دقیق اجتماعی را مطرح میسازد. در پارهای دیگر، بعضی اسرار کاینات؛ از جمله مسألۀ معماگونۀ مرگ و زندگی انسان را که حکیم همجوار و همشهری او خیّام هم خویشتن را در آن باب همواره دچار حیرت و سرگشتگی مییافت از زبان اینان مطرح میکند» (زرینکوب، 1383).
2-2. شکواییههای جدی
شکواییههای جدی، برخلاف لحن غالباً غیرمستقیم طنز، دارای بیانی صریح و مستقیم است.
- شکواییههای عطّار از لحاظ محتوا
شکواییهها از نظر مضمون و محتوا دارای تنوع هستند و اغلب، آنها را به پنج دسته تقسیم کردهاند: شخصی، اجتماعی، سیاسی، عرفانی و فلسفی. بیشک عوامل مختلفی همچون شرایط روحی و عاطفی، وضعیت معیشتی، محیط زندگی، اعتقادات و جهانبینی شاعر یا نویسنده، فضای سیاسی حاکم بر جامعه و... از جمله عوامل مهم و تاثیرگذاری هستند که منجر به تنوع محتوای شکواییهها در آثار ادبی شدهاند. در این پژوهش نیز شکواییهها در منظومههای عطّار به پنج بخش اجتماعی، سیاسی، فلسفی، عرفانی، شخصی تقسیم شدهاند که در ادامۀ مبحث به بررسی این شکواییهها و ارائه شواهد مربوط به هر یک پرداخته میشود.
3-1. شکواییۀ اجتماعی
محیط ادبی نمیتواند از تأثیر محیط اجتماعی و سیاسی دور و جدا بماند. افکار، عقاید و اندیشهها، ذوقها و گلایهها متأثر از محیط اجتماعی، انعکاسی از جامعهای است که شاعر را در خود میپرورد. قرن ششم و هفتم بیشک از آشفتهترین و پرتنشترین ادوار تاریخ ایران و خراسان است. عطّار نیشابوری در نیمة دوم قرن ششم و در میان پریشانیها و نابسامانیهای خراسان میزیسته است. تاختوتاز و چیرگیهای پیدرپی غلامان و قبایل زردپوست (تُرک) به پدید آمدن ویرانیها و نابسامانیهای بسیاری در وضع اجتماعی ایران منجر شد؛ «در تمام این دورۀ ممتد، کمتر وقتی بود که ایرانیان روی آرامش ببینند. قتل و غارتهای پیاپی و آزارها و تخطی به مال و جان مردم امری معتاد شده بود و این وضع، آرامش باطنی ایرانیان و اعتمادی را که میان آنان بود به تدریج از بین برد» (صفا، 1381). بدیهی است که شاعران این عهد نمیتوانستند نسبت به چنین اوضاع و احوالی بیتفاوت باشند و پارهای از اشعار آنها به بازتاب و بیان این وقایع اختصاص یافته است. ظلم و بیداد و قتل و غارت حاکم بر جامعه منجر به وجود آمدن اشعاری شده که بنیان آنها اغلب بر شکایت و اعتراض و دادخواهی است.
از اختصاصات مهم این قرن (ششم)، نفوذ افکار عرفانی در شعر فارسی و راه یافتن شعر به خانقاهها است که خود وسیلة بزرگی برای ظهور عدهای شاعر مستغنی از دربارهای سلاطین در این دوره شد. این امر موجب شد که شعر پارسی از محیط محدود دربارها بیرون آید و در وسعت موضوعات آن افزایش بسیار حاصل شود و سادگی بیان و قوت احساسات و عواطف در آن صد چندان شود (ر. ک: صفا، 1392).
صفا بدبینی شدید شاعران را یکی از مسائل قابل توجه در شعر فارسی این دوره میداند؛ «نابسامانی وضع اجتماعی در این عهد و مشکلاتی که برای خلایق از جهات مختلف وجود داشت به ناخشنودی عقلا از اوضاع زمان و در نتیجه بدبینی آنان نسبت به دنیا و مافیها و انقطاع از جهان و جهانیان انجامید» (همان). در حقیقت میتوان گفت طرف خطاب اغلب شکواییهها، پادشاهان، حاکمان و عوامل آنها هستند و علت سروده شدن بسیاری از شکواییههای فلسفی، اجتماعی و حتی شخصی را باید در بطن شرایط آشفته سیاسی و اجتماعی حاکم بر زمانه جستوجو کرد. با این حال، آنچه در این بخش زیر عنوان شکواییههای سیاسی مورد توجه و بحث قرار میگیرد اشعار و شکواییههایی است که در آنها به صورت مستقیم به پادشاهان و کارگزان آنها اعتراض شده است.
در این عهد بحرانهایی همچون بر مسند قدرت نشستن پادشاهان، وزرا و کارگزارن نالایق و بیکفایت، ثروتهای بادآورده و بیزحمت پادشاهان و امیران، اخذ خراج و مالیات از رعایا، زورگویی و ظلم و ستمهای بی حد بر مردم بیدفاع که در میان اهرمهای اقتدار تکیهگاهی ندارند و پایمال کردن حقوق آنها، حیف و میل کردن بیتالمال و...، زیانهای بیحد اقتصادی و اجتماعی را دربر داشت و منجر به بروز ویرانیها و ناهنجاریهای فراوان اجتماعی و ظلم و ستم بر اقشار مختلف جامعه شد. شاعر به درد آمده از دیدن این همه نابسامانی و آشفتگی در جامعه در تمثیلهای خود و اغلب از زبان همین اقشار ضعیف، عقلای مجانین، پیران و مشایخ و گاه از زبان پیرزنان فریاد شکایت برمیآورد و به شکایت از اوضاع اجتماعی عصر خود را میپردازد.
3-1-1. کراهت از خوردن طعام پادشاه
به سبب حرامخواریها و ظلم و ستمهایی که پادشاهان و امرا بر مردم روا میداشتند، اغلب بزرگان قوم و دانایان، طعام پادشاهان را حرام میدانستند و از پذیرفتن و خوردن آن پرهیز میکردند. عطّار این اعتراض را به زیبایی و اغلب از زبان عقلای مجانین بیان میکند. در حکایتی، پادشاه طعامی به بهلول میبخشد و بهلول تمام آن طعام را به سگ میدهد و در برابر سرزنش کسی که میگوید چرا چنین بیحرمتی به سلطان روا میداری، میگوید این سگها نیز اگر میدانستند که طعام متعلق به پادشاه است به زور سنگ هم سر به سوی آن نمیبردند:
گفت بهلولش «خموش! ای جمله پوست سر به سویِ او نبردندی به سنگ
|
|
گر بدانندی سگان کاین آنِ اوست یعلمالله گر بخوردندی ز ننگ» ت
|
(عطّار، 1392)
در حکایتی دیگر، بهلول به بارگاه پادشاه میرود و برای رفع بیماری خود، طلب دنبه میکند. شاه برای آزمودن او که آیا فرق دنبه را با خوراکی دیگر میداند، دستور میدهد که به او شلغم بدهند. بهلول پس از خوردن شلغم زبان به شکوه میگشاید و خطاب به پادشاه میگوید: از زمانی که تو پادشاه شدی، حلاوت از طعام نیز رفت:
شاه را گفتا که «تا گشتی تو شاه بیحلاوت شد طعام از قهرِ تو
|
|
چربی از دنبه برفت این جایگاه میبباید شد برون از شهرِ تو» ت
|
(همان)
3-1-2. شکایت از نامردمی و نفاق ابنای زمان
عطّار از نفاق و نیرنگ مردم زمانۀ خود و بیاعتمادی نسبت به همنشینی و همصحبتی با آنان شکایت میکند:
مرا عمریست تا در بند آنم نمییابم یکی همدم موافق
|
|
که تا با همدمی رمزی برانم فغان زین همنشینان منافق ت
|
(عطّار، 1386)
در حکایتی از دیوانهای که با هیچکس سخن نمیگفت و نمیشنید، پرسیدند چرا حرفی نمیگویی؟ و در پاسخ گفت: چون مردمی نیست با که سخن بگویم و انتظار پاسخ از که داشته باشم؟
چنین گفت او که حرفی با که گویم
|
|
چو مردم نیست پاسخ از که جویم ت
|
(عطّار، 1387)
3-1-3. شکایت از مردم دنیادار و دنیادوست و زرپرست
عطّار همواره دنیاپرستان و ثروتاندوزان را که به ملک و مال دنیا غره هستند و بدان فخر و مباهات میورزند، مورد نکوهش قرار داده و دنیاپرستی را غافل بودن از خدا میداند. او ثروتهای دنیا را بُت و دنیاپرست را کافر و بتپرست میداند؛ «سالک طریق حق هرچه را مانع از حصر توجه او به حق میشود باید کنار بگذارد از آن رهایی جوید و آن را بت تلقی کند» (زرینکوب، 1387).
الا ای مرد دنیادار مستی چرا در بتپرستی، ای هواجوی چرا داری طریق کافران رُت نشاید زر بجز بت ساختن را
|
|
چه خواهی دید زین دنیاپرستی؟ به سان کافران آوردهای روی که تو زر میپرستی کافران بُت... نشاید بت بهجز انداختن را ت
|
(عطّار، 1386)
در ابراز شکایت و انزجار و ننگ داشتن از دنیاداران متکبر زمان خود که دچار عُجب و غرور ناشی از جاه و مقام دنیایی خود هستند، حکایت مجنونی را میآورد که هنگام عبور عدهای از دنیاداران پُر از کبر و نخوت که غرق در جامه و دستار بودند از ننگ سر در بر میکشد و پس از اینکه آنها میگذرند، سر بلند میکند؛ چون دلیل این کار را از او میپرسند با بیانی طنزآمیز در پاسخ میگوید:
چنین گفت او که «سر در خودکشیدم بترسیدم که برباید مرا باد ولی چون گند رعنایان شنیدم
|
|
ز بس باد و بروت اینجا که دیدم چو بگذشتند سر بر کردم آزاد شدم بیطاقت و سر در کشیدم ت
|
(عطّار، 1383)
3-1-4. شکایت از صوفیان ریایی
در میان صوفیه، عدهای برای به دست آوردن جاه و مقام و رسیدن به آمال و اهداف دنیایی خویش، لباس صوفیان را بر تن میکردند و با سوءاستفاده از موقعیت خویش موجبات بدنامی صوفیه را فراهم میآوردند. عطّار تازیانههای اعتراض و انتقاد خود را بر پیکر این صوفیان و زاهدان ریایی میکوبد و با یادآوری ویژگیهای صوفیان حقیقی و تأکید بر اخلاص، فروتنی، عیبپوشی، مبارزه با خودبینی و خودپرستی، انحراف و سالوس صوفیه زمان خویش را بیان میکند و در حقیقت به مبارزه با مفاسد اجتماعی، ظاهرسازیها و عوامفریبیها میپردازد. در ابیات زیر با استفاده از تعبیر «کوته آستین دراز دست» برای صوفیان ریایی به دزدی و سوءاستفاده آنها از موقعیت اجتماعی دروغین خویش اشاره میکند و آنها را به باد انتقاد میگیرد:
در طریق حبّه دزدیدن مدام دام جمله نه دکانداری بود آستین کوتاه کردی حیلهساز شرع را از طبع نافرمان شدی هر که شد در خرقهای، شد حیلهساز
|
|
دانۀ بنهادهای از بهر دام دام تو در خرقه متواری بود تا توانی کرد خوش دستی دراز کور بودی در کبودی زان شدی پس دکان خویش را در کرد باز ت
|
(عطّار، 1392)
برای عطّار که در زمرۀ عرفای ملامتی است، ستیز و مبارزه با ریا یکی از مهمترین اصول است. عطّار، اوباش و رندان لاابالی و بدنام را بر زاهدان و عابدان و صوفیان ریاکار و دروغین ترجیح میدهد. او نااهلی صوفیان زمان و اعتراض خود به سوءاستفاده آنها از لباس و موقعیت خویش را در حکایتی از الهینامه چنین روایت میکند که صوفیای در حال گذر از راهی، عصایی بر سگی میزند و او را زخمی میکند، سگ در خروش آمده و به دادخواهی نزد بوسعید میرود و خواهان پس گرفتن جامۀ اهل سلامت از صوفی ریایی میشود و میگوید «من با دیدن لباس اهل سلامت بر تن او فریب خوردم و گمان کردم از شرّ او ایمنم در حالی که چنین زیانی را از رندان و اوباش هرگز ندیدم»:
سگ آنگه گفت «ای شیخ یگانه شدم ایمن کزو نبود گزندم اگر بودی قباداری درین راه چو دیدم جامۀ اهل سلامت بکش زو جامۀ اهل سلامت
|
|
چو دیدم جامۀ او صوفیانه چه دانستم که سوزد بند بندم مرا زو احترازی بودی آنگاه شدم ایمن ندانستم تمامت... تمام است این عقوبت تا قیامت ت
|
(عطّار، 1387)
3-1-5. شکایت از شاعران مدّاح و درباری
عطّار اعتقاد به تحول اساسی در شعر دورۀ خویش دارد. او به شکایت و انتقاد از شاعرانی میپردازد که شعر را در خدمت مطامع دنیایی گماشته و به مدح و ستایش صاحبان قدرت و ثروت پرداختهاند و باعث بدنامی شعر و شاعری شدهاند. میگوید در دورۀ او مدیحهسرایی منسوخ شده و زمان حکمت است و ممدوح او فقط حکمت است:
شعر چون در عهدِ ما بدنام ماند لاجرم اکنون سخن بیقیمت است دل ز منسوخ و ز ممدوحم گرفت
|
|
پختگان رفتند و باقی خام ماند مدح منسوخ است وقت حکمت است ظلمت ممدوح در روحم گرفت ت
|
(عطّار، 1392)
در اینجا تیغ اعتراض و شکایت عطّار هم به سمت شاعران مداح و درباری است که برای لقمه نانی خود را پیش سفلگان پست و حقیر کردهاند و آبروی شعر و شاعری را بردهاند و هم متوجه پادشاهان و زمامداران. او ضمن تفاخر به همت عالی خود از مدح گفتن که رایجترین وسیلۀ تقرب به درگاه بزرگان و پادشاهان و کسب مقام و ثروت است، روی گردانیده و به آنچه دارد، قناعت میکند که قناعت گنجی است تمام نشدنی:
شد غناءُالقلب جانافزای من هر توانگر کاین چنین گنجیش هست شکر ایزد را که درباری نیَم نه طعام هیچ ظالم خوردهام همّت عالیم ممدوحم بس است
|
|
شد قناعت «کنز لایفنا»ی من کی شود در منّت هر سفله پست؟ بستۀ هر ناسزاواری نیَم... نه کتابی را تخلّص کردهام قوت جسم و قوّت روحم بس است ت
|
(عطّار، 1383)
3-2. شکواییۀ سیاسی
هر چند عطّار در ترسیم چهرۀ خداوندان زر و زور بهندرت از چهرههای تاریخی معاصر خود نام میبرد و غالباً ویژگیهای این دسته -به ویژه شاهان- را از پشت چهرههای تمثیلی مینمایاند، اما از لابهلای آثار او چهرۀ زشت و مرگبار هیولای ظلم، فقر و فساد را در عصر تسلط غلامان ترک و دستنشاندگان خونریز آنان میتوان به خوبی ترسیم کرد. در حقیقت، چهرهای که وی از شاهان مختلف ترسیم میکند، چهرۀ شاهان و زورمندان عصر خود اوست. در میان این چهرهها، محمود غزنوی سیمایی نمادین دارد. عطّار این پادشاه را تمثیل قرار میدهد تا دچار مؤاخذۀ جباران سلجوقی نشود، اما گاه نیز اشارتهایی به ملکشاه و به ویژه سنجر نیز دارد. او ضمن توصیف جاه و جلال محمودی و تفاوت فاحش زندگی او با رعایا از ستمکاریهای شاهان عصر خود نیز پرده برمیدارد (ر. ک: صارمی، 1382).
3-2-1. شکایت از ظلم و بیعدالتی پادشاهان و فرمانروایان
عطّار در نکوهش و شکایت از ثروتاندوزی و زیادهخواهی پادشاهان و زمامداران عصر خویش حکایتی از سلطان محمود و استادش، سدید عنبری روایت میکند. در این حکایت سلطان محمود از استاد خود معنی آیۀ «تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ»[3] را میپرسد و استاد در پاسخ میگوید که این آیه در شأن من و تو نازل شده است؛ تو با داشتن مُلک و پیل و لشکر فراوان، باز هم حرص و ولع به دست آوردن ثروت بیشتری را داری و من هیچ ندارم و از بند همۀ وابستگیهای دنیایی آزادم، پس سهم من عزت است و سهم تو زلّت:
پیر گفتش «گویی ای جانان من من ندارم هیچ و آزادم ز کُلّ پس مرا عزَّت نصیب است از حبیب ای دریغا ترک دولت کردهای
|
|
آیتی در شأن تست و شأن من... تو بسی داری، دگر خواهی، ز ذُلّ بینصیبی تو ز عزّت، بینصیب خواریات را نام عزّت کردهای ت
|
(عطّار، 1392)
در حکایتی دیگر از زبان پیری به شکایت از ظلم و ستم پادشاه میپردازد و از گرفتن باج و خراجهای ناعادلانه و به زور از مردم تهدیدست فغان سر میدهد و مال سلطان را حرام میداند و به کنایه میگوید: آیا این ثروت را مادرت از دوک رشتن به دست آورده است یا پدرت با دانه کشتن:
نیست شرمت با همه مُلکِ جهان میستانی گاه از دِه گه ز شهر این همه مُلک و ضیاع و کار و بار مادرت از دوک رشتن گِرد کرد میبری مالِ مسلمانان به زور
|
|
از جهان قسمت ستانی هر زمان... زر به زخمِ چوب از مردم، به قهر... کاین زمانت جمع شد، ای شهریار، یا پدر از دانه کِشتن گرد کرد گوییی ایمان نداری تو به گور... ت
|
(همان)
عطّار در ابیاتی به توصیف عدل و داد پرداخته و آن را بهویژه برای پادشاهان و فرمانروایان واجب دانسته است. به عقیده عطّار، عادل کسی است که هر آنچه را برای خود میخواهد برای دیگران نیز بخواهد و هر چه را بر خود نمیپسندد برای دیگران هم نپسندد؛ همانطورکه امیرالمومنین علی(ع) در نهجالبلاغه خطاب به فرزند خود امام حسن (ع) میفرماید: «فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا» (نهجالبلاغه: نامه31).
گر چو خود خواهی رعیّت را مدام
|
|
مملکت را، عادلی باشی تمام! ت
|
(همان)
در ابیات زیر از مصیبتنامه بر بیعدالتی پادشاهان و تفاوت فاحش زندگی آنها با رعایا و مردم عادی جامعه که در رنج و فقر و گرسنگی روزگار میگذرانند، میتازد و از زبان دیوانهای، عدالت پادشاه را به سخره میگیرد و لقب عادل را تهمت به پادشاه میداند:
مرد دیوانه ز شور بیدلی گفت « میگویند، این، هر جایگاه» تا نمیگویند بر تو این دروغ عدل باشد اینکه سی سال تمام قوت خود میسازم از برگ گیاه تو چنان خوش، من چنین بیحاصلی آن من بین وان خود، عدل این بود؟ نیستی عادل تو با عدلت چه کار؟
|
|
گفت «تو نوشینروان عادلی؟» گفت«پُر گردان دهانشان خاک راه زانکه در عدلت نمیبینم فروغ من درین ویرانه میباشم مدام بالشم خشت است و خاکم خوابگاه... وانگهی گویی که هستم عادلی این چنین عادل کجا آیین بود؟ عدلیی به از تو عادل صد هزار ت
|
(همان)
3-2-2. شکایت از شومی وزارت و کارهای دیوانی و نزدیکی به زمامداران
عطّار با اشاره به داستان حسنک وزیر و بر دار کشیده شدن او شومی و نافرجامی وزارت و کارهای دیوانی را یادآور میشود و میگوید از وزارت بوی خون به مشام می رسد:
کارِ دیوانم جنون آید همه هم بیابی، تو گدا، این جایگاه شاه دنیا بر مثالِ آتش است
|
|
کز وزارت بویِ خون آید همه گردهای، بی آنکه گردی گرد شاه گرد او پروانه را گشتن خوش است ت
|
(همان)
3-3. شکواییۀ فلسفی
منظور از فلسفه در ادبیّات و شعر، آن دسته از موضوعات و مطالبی است که به عنوان یک مسألۀ مبهم و حل ناشده، ذهن شاعر را به خود مشغول میکند و شاعر آن را در قالب شعر بیان میکند. دقت و تأمل عمیق و بازجویانه در مسائل گوناگون حیات و آفرینش و سعی در کشف رموز و دقایق چیزها، پیروزی بر رازها و آنگاه بیان نتیجۀ مثبت این کاوشها و یا شرح حیرتها و سرگردانیها در حل مشکلات، شعر فلسفی زبان فارسی را به وجود آورده است (ر. ک: مؤتمن، 1346).
در اشعار برخی شاعران، نوعی بثالشکوی که صبغهای از اعتراض علیه جریانهای فکری زمان و بدبینی نسبت به روزگار و دنیا دارد و یا مشتمل بر چون و چراهایی فلسفی دربارة آفرینش و سرنوشت آدمی است، مشاهده میشود. به عنوان مثال، در شعر عمر خیام که مدار فکریش بر تذکر مرگ، تأسف بر ناپایداری زندگانی و بیاعتباری روزگار و بیخبری از مبدأ و مقصد انسان است، درد فلسفی عمیقی مشهود است. او بر پایة احساس خود به اساس آفرینش نفرین میفرستد و بدبینی وی سرانجام منجر به فلسفة دهری میشود؛ بهطوری که اراده، فکر، حرکت یا به طور کلی همهچیز به نظرش بیهوده میآید (ر. ک: رزمجو،1374). حیرت و سردرگمی در مقابل آفرینش، جهان، زندگی و مرگ انسان از عمدهترین مؤلفههای تفکرات فلسفی عطّار است.
3-3-1. شکایت از مبهم بودن اسرار آفرینش و ناتوانی از پی بردن به این اسرار
عطّار به عجز آدمیان از درک حقیقت عالم اعتراف میکند؛ عجزی که همواره ذهن انسان را به خود مشغول داشته است. راز ساخت و پرداخت این جهان و شگفتیهای آن از فرط پیچیدگی ناگشوده ماندهاند و همچنان ناگشوده خواهند ماند. حیات و ممات آنگونه نیست که در باور مردم عادی است. وقتی انسان به دقت به ماجرای آمدن و رفتن خویش مینگرد، هیچ بدایت و نهایتی در آن نمیبیند و به جهل خود پی میبرد. عطّار چون بسیاری از شاعران دیگر به چون و چرا در کار خلقت پرداخته و تلخی نیافتن پاسخی برای آن همواره کامش را تلخ کرده است:
چرا چون میشدی میآمدی تو نه از هیچ آگهی آنجا که هستی چرا بایست چندین بند آخر
|
|
چرا میآمدی چون میشدی تو نه آگه تا چه آنجا میفرستی ازین آمد شدن تا چند آخر ت
|
(عطّار، 1386)
او در بسیاری از موارد در جامۀ عقلای مجانین و با بیانی طنزآمیز، شکایت و چون و چرایی در کار هستی و آفرینش را پیش میکشد. این نوع بیان و انتقاد که میتوان آن را طنز فلسفی نامید در حقیقت حرکتی اعتراضی در برابر ستمها، بیعدالتیها و مفاسد اجتماعی است که هدفش به جای اینکه متوجه هیأت حاکم ظالم و فاسد زمانه باشد، متوجه خداست. در الهینامه دیوانهای از خداوند میپرسد: از این کار خسته نشدی که از یک سو انسانها را میآوری و از سوی دیگر میبری؟
یکی دیوانهای بی پا و سر بود دلش بگرفته بود از خلق و از خویش زبان بگشاد ک «ای دانندۀ راز ترا تا کی ز بُردن و آوریدن
|
|
که هر روزش ز هر روزش بتر بود نه از پس هیچ ره بودش نه از پیش چو نیست این آفرینش را سری باز دلت نگرفت یا رب ز آفریدن؟» ت
|
(عطّار، 1387)
3-3-2. شکایت از مرگ
مرگ که همان مفارقت روح از بدن و قطع تعلق روح به تن است به عنوان حقیقیترین پدیدة زندگی از آغاز آفرینش یکی از رازآلودترین و خوفناکترین پدیدههای هستی و موضوع تفکر و اندیشه بسیاری از انسانها بوده است. وحشت از مرگ اختصاص به طبقهای از مردم ندارد، بلکه همة مردم را فرامیگیرد و در این میان تنها اولیای مخلص و عارفان ربانی را باید استثنا کرد که حقیقت مرگ پیش ایشان آشکار است.
مرگ شامل حال همه میشود و هیچکس از این اجل محتوم گریز و گزیری ندارد. به گفتة عطّار، در برابر مرگ چارهای جز بیچارگی وجود ندارد؛ یعنی تسلیم شدن به خواست و ارادة الهی؛ همچنانکه خداوند میفرماید: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ: هر نَفْسى چشندۀ مرگ است»[4].
عطّار انتقاد و اعتراض خود را نسبت به مرگ با لحنی طنزآمیز، اما تلخ اینگونه بیان میکند که: «آیا زندگی در دنیا خیلی نیک و پسندیده بود که مرگ تلخ و گور تنگ و تاریک هم بر آن اضافه شد»:
نکو باریست در دنیا و برگی نکو جاییست گورِ تنگ و تاریک
|
|
که در خورد است سرباریش مرگی که درباید صراطی نیز باریک... ت
|
(عطّار، 1386)
در مصیبتنامه در شکایت از دشواری مرگ، حکایت دیوانهای را میآورد که چون هنگامۀ مرگ فرا رسید و کار بر او دشوار شد از خداوند گلایه میکند که چرا مرا جان بخشیدی و چون جان بخشیدی، چرا آن را میگیری؟ چرا رنج جان دادن را بر من و رنج آوردن و بردن مرا بر خود روا میداری؟
گفت چون جان ای خدا آوردهای گر نبودی جان من بر سودمی نه مرا از زیستن مردن بُدی
|
|
چون همی بردی چرا آوردهای؟ زین همه جان کندن ایمن بودمی نه ترا آوردن و بردن بدی ت
|
(عطّار، 1392)
در ادامۀ این حکایت و شکایت، عطّار در عین حال که از رنج این آمدن و رفتن شکایت میکند، در مقام یک معلم خطاب به مخاطب خود میگوید: مرگ به اندازۀ کافی گران و سهمگین است پس مبادا رنج ظلم و ستم در این دنیا را هم به اضافه کنی:
چون ترا مرگ است و آتش، پیشِ در مرگ گویی نیست جانت را تمام
|
|
ظلم تا چندی کنی زین بیشتر؟ کاتشیش از ظلم در باید مدام ت
|
(همان)
3-3-3. شکایت از دنیا
نظر عرفا بیشتر معطوف به حجاب و مانع بودن دنیا بوده است؛ چنانکه عطّار در تذکرۀالأولیا آورده است: «گفتند: دنیا چیست؟ گفت: هر چه تو را از حق مشغول گرداند» (عطّار، 1366). در کنار این، دنیا را تجلیگاه محبوب ازلی و پردۀ وصل و لقای جانان نیز میدانند. در حقیقت دنیا منزلی است که روح انسانی در سیر خویش باید مدتی را در آن سپری کند و برخلاف میل روح و به مشیت پروردگار در جهت کرامت و استکمال، طی این مرحله لازم میآید؛ بنابراین، از یک سو حجاب و مانع است و از سوی دیگر، فرصتی برای ترقی و تکامل روحانی به شمار میآید. غزالی میگوید: «بدان دنیا منزلی است از منازل راه دین، و راهگذری است مسافران را به حضرت حق تعالی، و بازاری است آراسته، بر سر بادیه نهاده، تا مسافرین از وی زاد خود برگیرند» (غزالی، 1353). اما آدمی در این منزل فانی و موقتی در مواجهه با رنجها و ناکامیها همواره انگشت اتهام خود را به سوی دنیا نشانه گرفته و فریاد خود را بر سر دنیا کشیده است.
شکایت از بیوفایی و بیداد دنیا به عنوان یک سنت در شعر بسیاری از شعرا دیده میشود. عطّار در مثنویهایش در موارد بسیاری دنیا را نکوهش میکند و از خونخواری، نیرنگ، بیوفایی، فناپذیری، بیداد، تبعیض و پوچی جهان شکایت سر میدهد. دنیا را قاتل و نادان مینامد که انسانها را میپرورد و سپس از بین میبرد؛ دنیا ستمگری است که هوش ندارد و رستمیست سهرابکُش:
جهان را ذرهای در مغز هُش نیست چه میگویم خطا گفتم چو مستان تو را میپرورد از بهر خوردن
|
|
که او جز رستمی سهرابکُش نیست که او زالی است سر تا پای دستان بنه این تیغ را ناکام گردن ت
|
(عطّار، 1387)
در جهان بیوفا، خوشدلی وجود ندارد و سرتاسر آن جز اندوه و رنج نیست و همه نعمتهایش آمیخته با محنت است:
جهان بیوفا نوری ندارد اگر کامیست در کام بلاییست اگر تخت است بس نااستواریست جهان بیوفا جای سپنج است
|
|
دمی بی ماتمی سوری ندارد... و گر گنجیست زیر اژدهاییست وگر عمر است بس ناپایداریست ز مرکز تا محیط، اندوه و رنج است ت
|
(عطّار، 1386)
3-3-4. شکایت از روزگار و افلاک و آسمان
او همچون بسیاری از ارباب دین، ناکامیهای موجود در نظام خلقت را به روزگار، افلاک و آسمان نسبت میدهد، نه به خالق روزگار. اینگونه شکایت از خلقت شاید ریشه در آیینهای ماقبل اسلامی ایران از جمله زروانیسم داشته باشد. آنچه در عصر اسلامی آن را «دهر» میخواندهاند و در قرآن نیز اشارهای به آن وجود دارد «نموتُ و نحیی و ما یُهلکنا الّا الدهر»[5] (ر. ک: عطّار، 1386).
چه خواهی داو، زین گردنده پرگار چه بخشد چرخ مردم را در آغاز چو طاووسیست گردون، پر گشاده، به روز این آسمان دود کبود است ز دست آسمان هر دل که جان داشت
|
|
که خواهی شد به داوِ او گرفتار که در انجام نستاند از او باز جهانی خلق را بر پر نهاده به شب آب سیاه،آخر چه بودهست؟... گرش دست است هم بر آسمان داشت... ت
|
(همان)
3-4. شکواییۀ عرفانی
هدف عرفان اسلامی، ارتباط مستقیم با خدا و وصول به توحید حقیقی است. توحید حقیقی وقتی است که حتی حجاب خود نیز از میان برخیزد. برخاستن این حجاب یا واسطه به معنای فنای از خویشتن؛ یعنی نفی «من» و تحقق «فرا من» است که هویتی یگانه با حق دارد (پورنامداریان، 1380). سالک، خواهان این فنا و وصال جانان است و به شوق دیدار محبوب قدم در راه سلوک میگذارد و سختیها را به جان میخرد. این روح سرگشته و بیقرار در جستوجوی حقیقت تا زمانیکه به دیدار جانان نائل نشود، آرام نمیشود و همواره از درد فراق و سختیهای سلوک ناله و فغان سر میدهد. این درد، درد هجران و جدایی از اصل خویش است؛ شکایت، سرگشتگی جانی است که پیش از آمدن به این جهان در جوار قرب جانان بوده و اکنون از اصل خویش دور افتاده و سرگشته به دنبال بازیافتن محبوب و اتصال به وجود مطلق است. محتوای شکواییۀ عرفانی اغلب مضامینی چون اندوه هجران از اصل خویش، رنج سیر و سلوک و غم محجوب بودن حقایق و دوری از دلدار واقعی و تألمات روحی دیگر است... (ر. ک: رزمجو، 1374). شکایت از این هجران و رنج را مولانا به زیباترین وجه در ابیات آغازین مثنوی بیان میکند. نینامه «بیان سوز و درد کسی است که عشقهای مادی، عشقهایی که از رنگها و هوسها برمیخیزد، او را خرسند و سیراب نمیکند؛ او جویای عشقی است که بتواند او را از دنیای رنگ و نیاز از دنیای تنگ حدّ و جسم بیرون آورد و به مبدأ نامحدود بکشاند. این است درد و سوزی که مولانا از زبان نی میشنود و جز نی تمام ذراّت عالم همین درد و سوز را دارند و در گوش جان او از جداییها حکایت میکند» (زرینکوب، 1370).
این نوع شکواییه برخلاف دیگر شکواییهها از سر اعتراض نیست، بلکه از شوق طلب و درد عشق است؛ همچنانکه زرینکوب در کتاب صدای بال سیمرغ میگوید: «این درد از جنس درد جسمی، فردی، اجتماعی و فلسفی نیست، بلکه دردی است عرفانی که در همۀ اجزای عالم و کائنات وجود دارد، اما انسان -انسان ظلوم جهول- بیش از تمام کائنات به آن شعور دارد و همۀ اجزای عالم به انگیزۀ آن در پویهاند و پویهشان به سوی کمال، درد و شوق طلب است. احساس نقص است. رؤیت غایت است و بنابراین درد نیست، درمان است. درمان نقص، درمان دورافتادگی از کمال» (زرینکوب، 1383).
عطّار همچون بسیاری از عارفان بر این باور است که انسان، اصل و مبدأیی دارد که در این عالم کثرت و اختلاف از آن اصل که منشأ وحدت است، دور افتاده و هدف تمامی کوششها و مجاهدتهای او بازگشت دوباره بدان اصل و مبدأ است (ر. ک: زرینکوب، 1369). در ابیات زیر از الهینامه با اشاره به عهد الست، «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى»[6] پیوند و اتحاد ناگسستنی میان خداوند و انسان در ازل را به زیبایی یادآور میشود و از نیافتن روی مقصود پس از سیر در آفاق و انفس فغان سر میدهد و همچون مولانا در نینامه به شکایت از اندوه فراق از اصل و عالم جان میپردازد.
ز پستان الستم باز کندند ازان سرگشته و گمکرده راهم از آنجا کامدم بیخویش و بیکس اگر آنجا رسم ور نه دران سوز دلم پُر درد و جانم پُر دریغ است
|
|
نگونسارم بدین زندان فکندند که هر ساعت کنار دایه خواهم اگر آنجا رسم این دولتم بس به سر میگردم از حیرت شب و روز که روزم تیره ماهم پُشت میغ است... ت
|
(عطّار، 1387)
در داستانی طنزآمیز در مصیبتنامه، حکایت دیوانۀ عاشقی را شرح میدهد که یک عمر به عشق وصال محبوب در رنج و سختی به سر برد و روی شادمانی ندید و مدام میگفت «ای خدا بازت دهم آخر جواب» و چون زمان مرگش فرا رسید در شکایت ازین رنج فراق چنین وصیت کرد:
گفت «چون جانم برآید از تنم پیش دل بشکاف از بیرون من بر کفن، بر سنگ گور و خشت و خاک کاخر این بیدل جوابت باز داد مینگنجیدی تو با او در جهان جانش شبخوش کرد و تن ناشاد شد گر جهان و جان شود در مفلسی من چه خواهم کرد پیدا و نهان
|
|
بر کش از بهر کفن، پیراهنم پس برون کن این دل پر خون من بر خط از خون دلم بنویس پاک مُرد و مشتی خاک و آبت باز داد با تو بگذاشت او جهان، رفت از میان وز جهان جانستان آزاد شد دائماً جان و جهان را تو بسی بی تو، ای جان جهان، جانِ جهان؟ ت
|
(عطّار، 1392)
3-5. شکواییۀ شخصی
این نوع شکواییه دربردارندۀ مضامینی از قبیل شکایت از خویشتن، شکایت از اعضای بدن، تنهایی و بیکسی، غربت، بیماری، فقر و تنگدستی، بیوفایی دوستان و بستگان، مرگ عزیزان، پیری و ناتوانی و... است. شکواییۀ شخصی یکی از معمولترین انواع شکواییه است و بسامد بالایی در شعر اغلب شاعران ادب فارسی دارد . در این مبحث جهت پرهیز از اطالۀ کلام از آوردن انواع شواهد این نوع شکواییه خوداری میکنیم.
بحث و نتیجهگیری
شکواییهها از آنجا که برآمده از احساسات و عواطف شخصی شاعر است در تقسیمبندی انواع ادبی، اغلب جزو ادب غنایی محسوب میشود، اما از آنجا که انواع ادبی و مضامین شعری دارای مرزهای متداخل و درهم تنیدهای است، گلایهها را به ویژه در مثنویهای عطّار میتوان جزو ادب تعلیمی نیز محسوب کرد، چراکه این نوع شعر در عین حال که برآمده از احساسات و عواطف درونی شاعر است، نکتههای بسیاری از اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و همچنین تفکرات فلسفی زمان شاعر و ارزشهای اخلاقی و اندیشههای حکمی و عرفانی او را برای خواننده ترسیم کرده و تعلیم میدهد.
عطّار با نگاه دقیق به واقعیتهای زندگی و تعمق در آن با زبانی ساده و گیرا به شکایت از رنجها و نابرابریها و شرور میپردازد و علاوه بر بیان دغدغههای خویش بر بینش دیگران نیز تأثیر میگذارد و خوانندگان خود را نیز به تأمل و اندیشیدن ترغیب میکند. بخش عمدهای از نارضایتیهای عموم در قرن ششم که بازتاب آن در آثار شاعران این عهد مشهود است، ارتباط مستقیم با وضعیت آشفتۀ سیاسی کشور دارد. مسائلی همچون روی کار آمدن پادشاهان و وزیران بیکفایت و نادان، بیثباتی و ناامنی، کشمکشها و جنگها، تغییر مستمر حکومتهای داخلی، وصول مالیات و خراجهای سنگین و ناعادلانه و... از جمله عوامل مؤثر در بروز نابسامانیهای سیاسی و اجتماعی در کشور است. این آشفتگیها و مشکلاتی که برای خلایق از جهات مختلف وجود داشت به ناخشنودی عقلا از اوضاع زمان و در نتیجه بدبینی آنان نسبت به دنیا و مافیها و انقطاع از جهان و جهانیان انجامید.
عطّار در شکایتهای اجتماعی خود که در واقع بازتابی از افکار عمومی جامعه است، اقشار مختلف جامعه از امرا و وزرا و رجال سیاست و دین تا مردم عادی از حیات و ممات و دنیا تا فلک و آسمان را مورد انتقاد و اعتراض قرار داده است.
شکواییههای فلسفی، دارای جایگاه ویژه در شعر عطّار است. در این شکواییهها که شاعر به شکایت از زندگی و دنیا و چرخ و روزگار میپردازد نیز میتوان گفت در حقیقت مرجع شکایتها همان سیاستمداران هستند و شاعر در لفافه و با مخاطب قرار دادن دنیا و روزگار و افلاک، اعتراض خود را به وضعیت نابسامان و آشفتۀ زندگی عامۀ مردم انعکاس میدهد و بدین طریق او زبان گویای عصر و مردم زمانۀ خویش شده و خوانندگان را سالیان و قرنها دورتر با خود و جامعه خود همراه کرده و رنجهای مردم روزگار خود را برای آنها ترسیم کرده است.
شکواییهها گاه به صورت مستقیم و گاه غیرمستقیم و از زبان اشخاص قصهها عنوان میشود که در پارهای موارد، اعتراضهای غیرمستقیم با زبانی طنز و اغلب از زبان دیوانگان و عقلای مجانین بیان میشود. شاعر بهویژه در شکواییههای سیاسی به دلیل خفقان موجود در جامعه و ترس از عقوبت، نمیتواند شکایت و اعتراض خود را به صراحت بیان کند؛ ازینرو، در این زمینه با احتیاط بیشتری عمل میکند تا دچار گرفت و گیر و مؤاخذۀ زمامداران حکومت نشود.
[1] - Literary Genres
[2] - Theory of Literature
[3]- سورۀ آلعمران، آیۀ 26
[4]- سورۀ آل عمران، آیۀ 185
[5]- سورۀ جاثیه، آیۀ 24
[6]- سورۀ اعراف، آیۀ 172 و 173