در علوم اجتماعی امروزه اهمیت بسیاری برای شناخت فرهنگ و ابعاد وسیع و انسان شمولش داده شده است؛ تا جایی که انسان را حیوانی بافرهنگ میدانند. انسانی که سالیان متمادی و قرنها تلاش و جستجو کرد تا بتواند اندیشه کند و حاصل این اندیشه را به فرزندان خود بسپارد.
در مغرب زمین از باستانیترین و حتی داستانیترین ادوار تمدن یونان و روم تا قرون جدید، فولکلور الهام بخش بسیاری از نویسندگان، شاعران، نمایش نامه نویسان و پژوهندگان بوده و در یکی دو قرن اخیر نیز توجه به آن، چنان قوت گرفته است که جمع آوری، تدوین، تنظیم و مقایسهی این رشته از معارف بشری دوشادوش فلسفه، تاریخ ادب، تاریخ هنر و نظایر اینها، کرسی دانشگاهها را به خود اختصاص داده و بحث و تحقیق دربارهی فرهنگ مردم، رشتهای وسیع، دامنه دار و مستقل شده است و در قرن حاضر نیز روز بهروز به اهمیت و منزلت آن افزوده میشود (انجوی شیرازی، 1352: 12).
محمد علی جمال زاده (1270-1376) نخستین نویسنده ایرانی است که به کاربرد فرهنگ بومی و عامه در داستان علاقه نشان داد؛ اما او فرهنگ بومی را به گویشها و اصطلاحات و ضربالمثلهای محلی منحصر کرده است تا جایی که آثار وی گنجینهای از تعابیر و اصطلاحات عامیانه محسوب میشود. بعد از جمال زاده، نویسندهای که با جدّیت و وقت بسیار به فرهنگ عامه در معنا و مفهوم کامل آن توجه نشان داد، صادق هدایت (1903-1951) بود. وی معتقد بود فرهنگ عامه نزد مللی یافت میشود که دارای دو قشر تحصیل کرده و روشنفکر باتربیت عالی و قشر بیسواد و عامی هستند. این دو قشر با تعامل وزندگی در کنار یکدیگر فرهنگ عامه را تقویت میکنند وبِ آن شکل میدهند.
نگارنده پس از مطالعه و بررسی در منابع گوناگون و درنگ در آثار و قالبهای ادبیات عامه به ده ویژگی منحصر به فرد ادبیات عامه دست یافت که برخی از آنها عبارتاند از: سادگی متن و بهرهگیری از امکانات زبان شکسته و لحن محاوره، دانش عوام و علم توده به اشیاء و موجودات، جامعه شناسی و اخلاق، هنر، سحر و جادو، امور اقتصادی و مادی عوام، مراسمات گوناگون عرفی و مذهبی. هم چنین این نوع ادبیات واسطه پیوند ادب عامه باادب رسمی است و باعث چشاندن ذوق ادبیات به عامۀ توده میشود. ترویج خوش بینی و مثبت نگری وامید، پیوند با تاریخ و ترویج حس نژادگی و اصالت، ایجاد پیوند عاطفی میان نسلها و ایجاد همگرایی میان دین و اساطیر از کارکردهای ادبیات عامیانه است.
هدف این نوشتار بررسی میزان بهره داستانهای حنای سوخته و چنار دالبتی از ادبیات عامه و هم چنین تحلیل کارکردها یا فواید باورها و عناصر آن است. این آثار بنا به دلایلی که در ادامه توضیح داده خواهد شد، با باورها و گونه ادبیات عامه پیوندی نزدیک دارد و در نوشته حاضر، بهرههای آن از عناصر ادبیات عامه در بیش از ده عنوان نشان داده شده است.
پیشینه پژوهش
علاقهمندی پژوهشگران ایرانی در زمینۀ فرهنگ عامه سبب شده تا شمار آثار و پژوهشها در این زمینه چشمگیر باشد. علاوه بر آثار بزرگی که در منابع مورد استفاده قرار گرفته است مقالات فراوانی در همین زمینه نگاشته شدهاند که به برخی از آنها اشاره میشود. مقاله فرهنگ عامیانه در شعر ناصر خسرو از دکتر عبدالرضا مدرس زاده، باورهای عامیانه در دیوان خاقانی از رسول کردی، بررسی فرهنگ عامه در گرشاسب نامه از سید محمود رضا غیبی. با وجود اینکه در این زمینه در حوزۀ ادبیات داستانی معاصر هم پژوهشهایی صورت گرفته است؛ از جمله در آثار منیرو روانی پور، احمد محمود و سیمین دانشور تا کنون آثار شهلا پروین روح و منصوره شریف زاده از این منظر بررسی نشده است. مقاله حاضر بخشی از پایان نامه دوره دکتری در زمینۀ فرهنگ عامه است.
ضرورت و روش پژوهش
چنانچه فرهنگ را بخشی از سرمایة یک ملت بهحساب آوریم، مطالعات فرهنگی بهعنوان رشتهای از دانش بشری الزامی است. ورود تدریجی فرهنگ سرمایه داری غرب بر زندگی مردم در جوامع کنونی بهصورتی که در رسانههای جمعی ارائه میشود و تلاش برای یک دست کردن فرهنگ جهانی، ضرورت شناخت و مطالعات فرهنگ بومی ملتها را پررنگ میسازد. از آنجایی که ادبیات معاصر ما بهویژه در بخش رمان و داستان کوتاه (که برگرفته از زندگی روزانه مردم است) بیشتر تحت تاثیرادبیات جهانی است مطالعه و بررسی حضور فرهنگ عامه در این آثار میتواند مفید باشد و بهنوعی نشان دهنده این واقعیت است که داستان نویسان ما نشانههای بومیفرهنگ خود را تا چه اندازه به یاد دارند و در آثار خود آنها را به کار بردهاند وسعی در حفظشان کردهاند. بهخصوص که این بررسی خاص بانوان نویسنده باشد.
- معرفی آثار
حنای سوخته
شهلا پروین روح متولد 1335 در شیراز است و از سال 1368 با حضور در کلاسهای داستان نویسی وارد عرصه نوشتن شد. مجموعه داستانی حنای سوخته شامل چهارده داستان است که در سال 1378 توسط نشر آگه به چاپ رسید. این کتاب برنده جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی در سال 1378 شد و نامزد بهترین کتاب سال ایران شد و تا دور نهایی هم رسید.
ماجراهای داستان در مجموعة حنای سوخته در فضایی سنتی رخ میدهد تا فضایی مناسب برای نقد سنت پدید آید. مواجهه سنت سنگواره شده و تجدد در ساختار این داستانها بهصورت توصیف حال و هوایی بومی در فرم داستان نو جهان تجلی مییابد. پروین روح برخلاف بسیاری از نویسندگان امروز، روی زبان بهعنوان گوهر داستان کارکرده است. طنینی از نثر کهن در نوشتهاش حس میشود که هم با فضای داستانها هم خوانی دارد وهم اصل و نسبی به نثرش میدهد (میر عابدینی، 1380: 1109).
چنار دالبتی
منصوره شریفزاده متولد سال 1332 در تهران و دانشآموخته کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی است. اولین داستان او، «تخت» نام دارد که در سال 1356 در مجلة ادبی سخن چاپ شد، این داستاننویس که از سال 1379، با جمعی از داستاننویسان، بهنقد و بررسی آثار داستانی نیز میپردازد، سال 1383 جایزة «پروین اعتصامی» را برای رمان «چنار دالبتی» از آن خود کرده است، بعضی داستانهای شریفزاده به زبانهای دیگر نیز ترجمه و چاپ شده است. ماجرای داستان در حال و هوای انقلاب و روزهای درگیری داخلی میگذرد. باوجود آنکه موضوع داستان جدید و بهروز است، نویسنده تلاش میکند تا به بهانههای مختلف قهرمان داستان را درگیر آداب و معتقدات سنتی کند. همان گونه که از نام کتاب بر میآید داستان بر اساس یک تفکر قدیمی شکل گرفته است.
- ابعاد فرهنگ عامیانه در حنای سوخته و چنار دالبتی
با توجه با گستردگی عناصر فرهنگ مردم و انعکاس بسیاری از این عناصر در داستانها، بررسی تمام این شاخصها در فضای محدود این مقاله ممکن نیست، لذا در این مقاله دو اثر از این دو نویسنده انتخاب شده است، سپس آیینها، مراسم، آداب و رسوم و خرافات در عنوان باورهای عامه و کنشهای عامه و سپس بررسی زبان ادبیات عامه، اصطلاحات و واژگان محاوره، اصطلاحات محلی و بومی، ضربالمثلها، افسانه پردازی و قصه سرایی زیر عنوان ادبیات عامیانه، استخراج، بررسی و تحلیل شده است.
- باورهای عامه
آیینها و آدابورسوم
الف- مراسم ازدواج:هانری ماسه درباره مراسم عقد و عروسی ایرانی در کتاب «معتقدات و آداب ایرانی» بهتفصیل سخن میگوید: «عقد و مراسم عقد پرشکوهترین مراسم پیش از عروسی است. برای این کار تهیه وسیله پذیرایی همگی با داماد است ولی مراسم آن در خانۀ عروس صورت میگیرد. معمولاً برای عقد وسایل و لوازم و خوراکیها و شیرینی و میوه با توجه به تعداد مهمانان و نحوۀ پذیرایی فراهم میشود. سفره عقد در یکی از اتاقهای عروس گسترده میشود ... سفرۀ سفیدی را رو به قبله پهن میکنند و در یک گوشۀ آن آیینه بخت را که از سوی شوهر فرستاده شده است قرار میدهند و دوتا شمعدانی در دو طرف آن میگذارند و یک شمع به نام شوهر و یک شمع به نام زن روشن میکنند» (ماسه، 1357: 34).
گستردن سفرة عقد آدابی دارد که همگی مو به مو باید اجرا شود:
دختر مثل میوه میماند. تا رسید باید چیدش. اگر خیلی به درخت بماند، میترشد (شریفزاده، 1390: 142). هلهلة زیادی به همراه صدای سرنا و دهل از دور به گوش میرسید. جمعیّت زیادی از سر باغ پیدا شدند ... عروس را دید؛ سوار بر اسبی سفید. جلوش دو جوان با چوبهایی در دست میرقصیدند. عروس لباس قرمز به تن داشت و تور سبز و طلایی روی سرش انداخته بودند ... مرغی بزرگ و سفید را در بغل گرفته بود .... داماد از شیب بالا آمد. پیراهن سفید پوشیده بود و به کمرش شال سبزی داشت (همان: 181). داماد با کاردی تیز سر مرغ را برید. جانور بالبال میزد و خون پرهای سفیدش را سرخ میکرد ... میدانست که وقتی داماد از حمام بیرون آمده، جلوش خروسی دیگر سر بریدهاند که بعداً به نشانۀ خوشبختی، سر مرغ و خروس را به هم میبندند و با طلسمی برنجی که روی آن عکس زن و مردی رو در رو حک شده، جلو کلبهشان چال میکنند (همان: 182).
- سفره عقد: آن سوزنی ترمه را بیاور بیرون... برای سفرۀ عقد (شریفزاده، 1390: 100).
- خواستگاری: علی که به خواستگاریم آمد (پروین روح، 1382: 35).
- جهیزیه: وقتی که یاسمن خواست ازدواج کند با این پول جهیزیۀ آبرومندی تهیّه کنیم (پروین روح، 1378: 52).
خانه جهیزش بود (همان: 196).
مادر گفته خاله بیاید تا با تو قرار بگذارد بروید خرید جهیزیه (شریفزاده، 1390: 137).
- حنا بندان: میخواهم حنا را ببندم ... تو چای حنا خیس کن که موهایم حسابی قرمز شود (پروین روح، 1382: 44).
- بند انداختن: اوّل موهایم را حنا بگذار تا بند بیندازی رنگ گرفته (همان: 44).
عروس را بردهاند علی شاه عوض ...آن جا یک مشاطه هست اسمی... (شریفزاده، 1390: 175).
- پاگشا: سال دوم ازدواج با پاگشاها شروع شد (همان: 197).
- ناف بریدن: از لحظۀ بریدن نافم ... شانزده سال بیشتر نامزد بودیم (پروین روح، 1382: 44).
اسم خودم را رویش میگذارم ... پایم نشست تا بزرگ شدم ... (همان: 45).
ب- مراسم زایمان: زایمان چهار ستون بدن را از هم باز میکند. باید جا بیفتد، گرم بماند تا خوب شود. تا یک ماه نگذاشتم که ایستاده یک استکان آب بخورد اگر همه مینشستم و یک پایش بر زانو میگرفتم. شکمش را میبستم و شیرش میدوشیدم (همان: 13).
حمام زایمان که رفتم موهایم را حنا بستم (همان: 47).
- آب چلّه: برای مشت و مال و سر ریختن آب چلّه، خودم خدمت میرسم (همان: 12).
تازه آب چلّۀ دخترم که آبله گرفت رو سرم ریخته بودم که ... (همان: 177).
ج- مراسم مهمان داری: میز نهارخوری بزرگی با خراطیهای زیبای دورش، کنار دیوار در طرف چپ بود. میز را تا نیمه پر کرده بودند از ظرفهای پُر از هلو و گلابی، گیلاس و آلبالو ... صوفی با خودش گفت این همه میوه برای یک ایل هم زیاد است ... (شریفزاده، 1390: 42).
د- مراسم مرگ: مراسم سوگواری از جمله مراسمی است که در حوزۀ فرهنگ یک جامعه قرار میگیرد و جزو آداب و رسومی است که همۀ جوامع با ادیان و فرهنگهای گوناگون به آن توجه دارند. در ایران نیز این مراسم همواره در طول تاریخ به مناسبتهای مختلف تا به امروز بااهمیت خاصی انجام میشده است. مسئلهای که در مراسم سوگواری مورد توجه است علاوه بر آداب و آیینهای خاصی که برای آن انجام میشود، روزهای سوگواری است.
چهل روز پیش بود که آقا گفت غسال لازم نیست. رعنا خانم بزرگ را غسل و کفن میکند (پروین روح، 1382: 22).
جنازه را کنار خزینۀ کاشی دراز کردند و...کافور و سدر و چلوار را که گذاشتند و خلوت کردند، شروع کردم (همان: 22).
یک روز، نرگس حمامی را که توی حیاط بود به آنها نشان داد؛ بزرگ بود و نیمۀ تاریک و حوضچهای در وسط داشت. وقتی مادر بزرگ مرد، او را همین جا شستند (شریفزاده، 1390: 195).
- فاتحهخوانی: یکی دو نفری برای فاتحهخوانی سفارش میکردند (پروین روح، 1382: 103).
مینشستند و در میزدند. راستکی در میزدند، با انگشت یا با ریگ و بعد برایش فاتحه میفرستادند (همان: 104).
میخواهم یک شب جمعه یاسین برای امواتم بخوانم ... (شریفزاده، 1390: 93).
- خیرات: دختر از خیابان درخت کاری به قطعه شلوغی پیچید. از سینی پسری که پیراهن سیاه پوشیده بود یک سیب و یک خیار برداشت، کمی بالاتر زنی لقمهای نان و حلوا به دستش داد (همان: 104).
- نماز میت: بعضیها همراه آقا شیخ عیسی پیش نماز لبهایشان میجنبید ... گوشۀ در تابوت را زده بودند کنار تا مُرده خوب نمازش را بشنود ... (پروین روح، 1382: 102).
- تعطیلی کسبوکار: وارد بازارچه شد. ناگهان صلواتی دسته جمعی شنید. ... پشت سرش جمعیّت زیادی جلو میآمد... جمعیّت صلواتگویان در حرکت بود... خدا بیامرز مرد خوبی بود. صوفی پرسید: مگر کسی مُرده؟ صاحب مغازۀ عطاری سر نبش، چند وقت پیش سکته کرده بود. حالا میخواهند چراغ مغازهاش را روشن کنند و رویش را برگرداند: مگر پسرش را ندیدهاید؟ ماشاءالله شده عین پدرش (شریفزاده، 1390: 193).
خرافه
خرافه یا خرافات معادل کلمۀ انگلیسی Superstition و کلمهای عربی است که ریشۀ آن خرف به معنی چیدن میوه است. شاید خریف در زبان عربی که در معنای پاییز است، به مناسبت رسیدن میوهها باشد (پاکدامن، 1378: 34).
در برهان قاطع آمده است خرافه عبارت است از: سخنان پریشان و نامربوط. علامه دهخدا در یادداشتهای خود آن را موهومات، انیاب اغوال و حدیث دروغ تعریف کرده است. فرهنگ آکسفورد نیز خرافه را هر نوع عقیدۀ نامعقول و بیاساس تعریف کرده است. خرافهپرستی نیز عبارت است از: پیروی از عقاید باطل و بیاساس که با درجۀ فرهنگ و دانش جامعهای که فرد خرافی متعلّق به آن است هیچ تناسبی نداشته باشد (مولوی گنجه، 1382: 1).
به نقل از کتب لغت و دانش میتولوژی و برخی متون دینی «خرافات عبارت است از اعتقادات بیاساس که باعقل و منطق و علم و واقعیت سازگاری نداشته باشد، مثل اعتقاد به نحس بودن سیزده، فال نیک و بد، شوم بودن چهارشنبه برای سفر، جن گیری، آیینه بینی، آل، بختک، اعتقاد به شانس و...» (حاج سید جوادی، 1387: 21).
براین اساس خرافه باید از نظر زمانی وابسته به دوران بسیار کهن باشد. خرافه تا حد زیادی تابع محیط جغرافیایی یا اقلیمیمناطق زیست انسانی و پیدایش آن نیز ناشی از کیفیت بینش آدمی نسبت به مسائل حیات و رویدادهای متنوع آنهاست. در برخی از متون، انواعی برای خرافه در نظر گرفته شده که عمدهترین آنها عبارتاند از «خرافههای تلقینی، تدافعی، فرافکنانه، ذوقی، تسکینی، تسخیری و خرافههای بدلی» (شعربافیان، 1382: 17). امروزه مفهوم خرافه در جامعه در کل منفی است و در بحث آسیبهای اجتماعی و عوامل بازدارنده رشد و ترقی جامعه از آن سخن به میان میآید.
موضوع خرافه در حنای سوخته، بسامد بالایی دارد و طرح آن توسط نویسنده جای بررسی و تأمل دارد.
- خرافه تلقینی: منظور از آن خرافههای فردی است که افراد برای خود ساخته و به خود تلقین کردهاند. «کنار پنجره یک تنۀ درخت و درونش جغدی با یک چشم بسته بود ... صوفی گفت: میگویند بد شگون است» ... (شریفزاده، 1390: 34). اگر آن جغد را نمیگرفتید، این همه بدبختی ... آخر از قدیم و ندیم گفتهاند، آمدن جغد به خانه شوم است؛ حالا چه زنده چه مرده ...» (همان: 69). نکند حالش بد باشد، بگویند عروس بد قدم است (همان: 98). یا ساعت سعد و نحس مشخص کردن:
بهحساب خودشان ساعت خوب کرده بودند، افتاده بود به چهارشنبه، مولودی، چیزی هم انگار بود (پروین روح، 1382: 43). بچهها چهارشنبهها نحس میشوند، بیشتر زمین میخورند، تب میکنند، آزار میبینند... (همان: 46).
- خرافه فرافکنانه: در این نوع خرافه، پذیرنده در پی مقصر ساختگی است: «بند نازک چرمیقهوهای رنگی را دور گردنش میدید ... یعنی مهندس هم به چشم زخم و این جور چیزها اعتقاد دارد (شریفزاده، 1390: 107). «یا اعتقاد به اینکه بخت دختران توسط افرادی بسته میشود: «همهاش توی این فکرم نکند این نصرتالملوک بخت تو را بسته باشد. گرچه دست این خانم سادات خوب است و تا حالا هزار تا دختر را فرستاده خونۀ بخت (همان: 69). خدا لعنت کند این نصرتالملوک را که بخت تو را بسته» (همان: 96).
همان گونه که ملاحظه میشود اشخاص داستان که بهنوعی نمود انسانهای واقعی هستند، یک مقصر ساختگی در ذهن فرض میکنند و برای دفع آن کنشهایی مثل اسفند دود کردن، تخم مرغ شکستن و نذر و نیاز کردن انجام میدهند که انعکاس دقیق باورهای عامه است. گاهی این کنشها – که برای دفع خرافه انجام میشود، از جمله همین نذرونیاز کردن – با عقاید اسلامی پیوند هم خورده است.
در همین داستان برای باز کردن بخت متوسل به یک سری کارها میشوند: فردا جمعه است. یک تکه چلوار دادم بهش. گفتم یک نیم تنه ببرد و سورۀ یاسین را با زعفران و گلاب بنویسد رویش. خیلی مجرّب است (همان: 69).
- خرافه ذوقی: همان گونه که از اسم آن پیداست، از ذوق افراد نشئت میگیرد. این خرافهها بیشتر تناسبهای شاعرانه یا خیالپردازانه و بهظاهر حِکمیدارند. در داستان حنای سوخته به مراسمی اشاره میشود که برای بارور کردن نخل انجام میدهند: «یادت نیس همین پارسال بَرِ اوّلش را داد. تور بر سرش انداختیم و عروسش کردیم. از خانۀ همسایه برایش بَرِ نر آوردیم و روی کاکلش پاشیدیم. چقدر سکه و نقل و نبات سرش ریختیم. مطرب آوردیم؟» (پروین روح، 1382: 52).
شاید با توجه به این نمونهها این نوع خرافه در اصل هیچ پایه و اساس علمی نداشته باشد؛ اما با محیط زندگی افراد و نوع افکارشان تناسب دارد. همچنین امیدواری که در آنها دیده میشود.
- خرافه تسخیری: مانند اعتقاد به اشباح، جن، دیو و پری، بختک، آل، همزاد و برخی بیماریها که تصور تسلا و تسخیر آنها بازدارنده برخی رفتارهاست.... ولی تاریک بود و نفهمید جنها او را بردند یا پریها؟... (همان: 63).
این قدر بهش گفتم شب تو آیینه نگاه نکن، موهای شونهات رو تو دست و پا نریز. حتّی یه بار مهین خانوم اوسای حموم سر گود بهش گفت، این قدر تو حموم پشت سر این و آن شکلک در نیار. گفت حموم پر از جنه، اگه به نظر بیای یا باهات لج بیفتن، دیگه واویلا ...جنها از چیزی که خوششون بیاد دست ور دار نیستن، از چیزی هم که بدشون میآد شکلکه ... خب حالا اینم آخر و عاقبتمون (همان: 204).
و یا اعتقاد به داشتن همزاد: آیینه را گذاشته بودند جلویم. به خودم نگاه میکردم، پاک عوض شده بودم و یک مرتبه در آیینه (همان: 43). و همین طور در: صص 45 و 46 و 47 و 49. کلفتمان گفت چکارش دارید با همزادش بازی میکند (همان: 51).
و برای رهایی از همزاد: «گفتند، نمکگیرشان کن تا حق اذیت نداشته باشند. شاهدانه و گندم آبلیمو و نمک میزدم و بو میدادم، شور، شور... بخورک و بنه درست میکردم و در ظرفهای قشنگ قشنگ میریختم ...» (همان: 51).
- خرافه بدلی: خرافهای است که جایگزین اعتقادات دینی میشود و در ذهنها مینشیند. برخی این خرافه را خطرناکترین نوع دانستهاند؛ زیرا یک باور غلط با پشتوانه مذهبی انجام میشود؛ مانند داستان چنار دالبتی که درخت چنار دارای قداست میشود و به آن توسل میکنند: این چنار دالبِتی است. مردم خیلی به آن اعتقاد دارند. میگویند مراد میدهد (شریفزاده، 1390: 11). مردم به آن خیلی اعتقاد دارند. میگویند مراد میدهد ... سالها قبل... زلزله آمده بود این جا. میگفتند قلعۀ دالبتی داشته فرو میریخته ... مردم دست به دعا برداشته بودند... ما که نبودیم، قابلۀ بچهها میگوید با دوتا چشم خودش دیده که نوری نشسته وسط چنار ... از همان وقت هم اسمش شده چنار دالبتی (همان: 170).
در کیف کوچک را باز کرد و شیء کوچکی را بیرون کشید و بهطرف صوفی گرفت. مهرهی کوچک سفیدی بود با نقشی از مینیاتوری وسط آن ... انگار وسطش یک درخت است؛ مثل چنار... به آن میگویند عقیق شجری (همان: 189).
کنشهای عامه
بیگمان رفتار آدمی بازنمود اندیشه، تفکر و باور اوست. در این میان رفتارهایی که مبنای تفکر و باوردرآنها قویتر باشد، رفتهرفته به سنت و فرهنگ تبدیل میشوند و تشخص مییابند و بسامد هر کنش در جامعه، آن را به رسمی معمول تبدیل میکند. رسمهایی که یا از مذهب، دین، اساطیر و غرایز انسانی سرچشمه میگیرند و یا بهوسیله این عناصر مشروعیت مییابند. بیشک آثار ادبی توده گرا از این کنشها بیشتر سود میبرند و آنها را باز میتابانند.
- نذر کردن و نذری دادن: حلوا نذر کردم که از حمام پسر زاییدنم که برگشتم، سه تا جلت خرما را حلوا کنم (پروین روح، 1382: 48). مامان نذر کرده از عمه جان جدا بشوند، یک مولودی دیگر بگیرد (شریفزاده، 1390: 39). تو هم نذر کن زودتر سر و سامان بگیری و یک مولودی راه بیندازی (همان: 47).
من یک اعتقادی به ابوالفضل دارم که نگو! مُراد آدم را زود میدهد. تو هم خواهر نذری کن که این دختره صوفی را بفرستی خانۀ بخت، یک سفره بیندازی (همان: 140).
- اسپند سوختن و شمع روشن کردن: فردا صبح زود میروم امام زاده قاسم، یک شمع روشن میکنم (همان: 218).
- آیه خواندن و دمیدن: کاش یکی از آن وردهایی را که زندایی بلد بود، میدانست. خودش میگفت یک بار با همین وردها داییجان را از آلمان به تهران کشانده بود (همان: 71).
- سوزاندن لباس: هر چند روز یک بار وا میدارد چند دست از رختهایش را ببریم ته باغچه آتش بزنیم. میگوید بوی تن آدمیزاد گرفته؛ بوی گناه (همان: 233).
- مولودی خوانی: تازه عروسی قریش هم هست. این عروسی قریش دیگر چیست ... زنان قریش میخواستند دختر پیامبر را خجالت دهند ... (همان: 39). زن خپلهای با شلوار پرچین قرمز و شلیتهی عنابی که دور تا دورش تشتک نوشابه آویزان بود، رقصکنان وارد شد. زنها همگی دست میزدند و صدای کوبیدن بر تشت لحظه به لحظه بلندتر میشد ... روبه رویش پرده قیام مختار بود. خولی با سر تاس و سبیل کلفت توی دیگی که زیرش چند خط ضخیم کج و معوج سیاه که مثلاً هیزم بودند و چند خط نارنجی که مثلاً آتش بود، نشان میداد ... زن بلند بالا و لاغری با پیراهن سرخابی برّاق وارد شد. جمعیّت کِل کشید. خاله گفت: این هم عروس قریش ... عروس قریش وسط مجلس نشسته بود و مشاطه با طناب تظاهر میکرد که صورتش را دارد بند میاندازد ... مشاطه هیزم نیمسوز را به چشمها و ابروهای عروس کشید و روبه زنهای آن طرف تکان داد... (همان: 46).
- دخیل بستن: شما هم اگر حاجت میخواهی و قصد شب ماندن داری باید میآوردی و دخیل میبستی. طناب من قرمزه، اون پایین، پایین ضریح. همان قرمز پلاستیکی ... ساعت سه و چهار بعد از ظهر که هنوز خلوت است میآیم و دخیلم را میبندم (پروین روح، 1382: 143).
یک قفل هم بگیر ببند به ضریح و نیت کن تا زندانیت آزاد نشده باز نکنی. همه قفل سبز میبندند من قرمز خریدم که نشون باشه. برای خاطر جمعی یک تریشه از لباسم را هم گره زدم به حلقهاش و بستم به ضریح (همان: 144).
به کنار چنار دالبتی رسید. زنی تریش ی سبز رنگی را به شاخهای گره میزد (شریفزاده، 1390: 159).
آن دخیل هم مرهمی است که مردم عمری روی زخمهایشان گذاشتهاند (همان: 171).
برخی کنشهای مذهبی: برخی از اعتقادات مذهبی از جمله: زیارت، شفا گرفتن، دخیل بستن و... از جمله عقایدی است که در بین بسیاری از افراد مذهبی و حتّی افرادی که اعتقادات مذهبی محکمی ندارند رایج است. این عقاید ریشه در فطرت آدمی دارد؛ زیرا هر فردی در ذات خود در هنگام مشکلات و بلایا، نیازمند تمسّک جستن به نیرو، فرد، باور و اعتقادی مافوق بشری است. دین و مذهب، سیستمی از تفکرات، احساسات و اعمالی است که گروهی از مردم، آن را بهطور مشترک دارا هستند. این سیستم، مجموعهای از قوانین رفتاری را در اختیار انسانها قرار میدهد که توسط آن میتوانند نتایج اجتماعی و شخصی اعمال خود را قضاوت کنند. همچنین معیاری را برای پیوند افراد به جهان و جامعه شناسان ارائه میدهد.
- رد کردن از زیر قرآن: ماه سلطان صوفی را سه بار از زیر قرآن رد کرد (همان: 146).
- دعا خواندن: اگر مریض داری ختم عمن یجیب بگیر و اِن یکاد هم خوب است. اگر هم زندانی داری یک دعای خوب توی مفاتیح بلدم که فقط مخصوص همین است یک خانم نورانی همین دعایی را که میگویم یادم داد و گفت وخمه بردار که هفت شب دوشنبه بیایی و هفتاد بار بخوانی ... (پروین روح، 1382: 144).
اگر مفاتیح را بیاوری و ورق بزنی حتماً جواب مشکلت را پیدا میکنی. نمونهاش را برات بگویم یک دعا برای رفع بدهکاری و گشایش رزق و روزی دارد که فقط دو صفحه شرح روایت دارد. اگر پشت بندش ذکر یا رزاق بگیری دیگر چهبهتر (همان: 145).
- دستۀ عزاداری و سینهزنی: دستهها که رد میشد، مهتابی و طبقها را که میکشیدند و نوحهها که خیابان را بر سر میگذاشت... میلۀ پارچۀ پیچیده بیرق را در جایی فلزی، استکانی انگار که روی کمربند پهن و چرمین گل میخ دارش وصل بود و آن را روی شال کمرش میبست، جا میداد (همان: 33).
- زیارت: برای زیارت دیر است. دیگر مشکل دستت به ضریح برسد (همان: 143).
خوب که شدی میبرمت سوریه زیارت (همان: 221).
دریغ از یک شاه عبدالعظیم که باهم برویم (همان: 221).
وقتی دستم به ضریح برسد، اوّل برای تو دعا میکنم که سفید بخت شوی (همان: 222).
- شفا گرفتن: بعد دست به دامن ائمۀ اطهار شدم ... یک روز گفتند برم قدمگاه، آب، باد... گوشۀ طاقچۀ کاهگلیش یک ننوی لتهای کوچک بستم و عروسک ریزه قنداق کرده را تویش خواباندم و تکان دادم و با سوز دل نیت کردم، بعد رفتم سرغ نقب تا نوبتم شد ... (همان: 146).
- روضه خوانی و واقعه کربلا: از ملا محمود که چهارشنبههای آخر ماه ساعتی به خانه میآمد و روضهای میخواند (همان: 34).
دست قطع شدۀ حضرت عباس است که آب را میبرده تا تقسیم کند (همان: 34).
بعدش هم میرم زیارت، پول میدم برام روضۀ حضرت زینب بخونن (همان: 181).
تا وقتی مادربزرگ زنده بود، هر چهاردهم ماه برای روضه میآمد و پشت سماور مینشست (شریفزاده، 1390: 218).
برخی باورهای پزشکی عامیانه:اندیشهها و آداب و رسوم پزشکی، هر چند که در روزگار خود جنبۀ علمی داشته است، امروزه در سایۀ پیشرفت دانش، نادرستی برخی از آنها به اثبات رسیده و به شکل باورهای خرافی در آمده است و در زمرۀ پزشکی عامیانه شمرده میشوند. بسیاری از این باورها مورد توجه داستاننویسان واقع شده است. البتّه برخی از باورهای گذشتگان در زمینۀ پزشکی باگذشت زمان و پیشرفت علم به اثبات رسید. این بخش از باورها در زمرۀ طب سنّتی قرار میگیرند که با وجود گذشت زمان هنوز هم طرفداران بسیاری دارد.
- درمان تب: در آب شاتره حنا خیس کردم و تازه به تازه بر تنش کشیدم تا آن جا که پوستش دیگر رنگ بخار نبود. شده بود عین رطب. بادش زدم و برگهای شاتره را به پیشانیاش چسباندم (پروین روح، 1382: 16).
- برای پسردار شدن: از فردایش راه افتادم هر چه حکیم و عطار بود رفتم. آن قدر گرمی به خوردم دادند تا کَهیر زدم (همان: 48).
- درمان دست درد: باز نرفتی دکتر؟ و به حلقۀ آبی دور مچ ماه سلطان خیره شد ... با این که خال کوبیدهام، دردش روز بهروز بیشتر میشود. اگر مومیایی داشتم، با روغن مخلوط میکردم و میمالیدم حکماً خوب میشد (شریفزاده، 1390: 70).
- درمان تنگی نفس: یک خشت روی عسلی بود که چهار شمع در چهار گوشهاش میسوخت... ماه سلطان گفت میخواستم مریضی از تن خانم به در برود (همان: 87).
- درمان ترس: بیا یه کم نمک به سقت بزن. صبح اول صبحی زهرۀ همه را آب کرد (همان: 119).
ماه سلطان برایش شربت بهلیمو درست کرد و انگشتر طلا توی آب انداخت و به همه از آن آب چشاند: اول صبحی زهرهمان آب شد (همان: 243).
- درمان نازایی: هزار بلا به سرم آوردند. هر کاری گفتند کردم. یک دنیا ختمیخبّازی دود دادم. دستۀ هاون کوبیدم ... (همان: 200).
- درمان صفرا: صفرا بُره، زغال اخته
- خاکشیر: ماه سلطان داشت برای خودش خاکشیر میشست. عادت داشت قبل از افطار یک لیوان میخورد (همان: 207).
- بادکش: میگوید پشتم درد میکند؛ یکی بیاید باد کش کند (همان: 230).
خواب دیدن و تعبیر خواب
در هر فرهنگ و آیینی، «خواب» ارزش و جایگاه معین و ارزشمندی دارد. «خواب دیدن و حوادثی که در رؤیا به نظر انسان میرسد، از گذشتههای بسیار دور توجّه آدمیان را به خود جلب کرده است. تقریباً تمام اقوام باستانی به تأثیر آن در زندگی آدمی اعتقاد داشته و رویای صادقه را نوعی کشف و شهود و پیش بینی و خبر دادن از آینده میپنداشتند. نمونۀ کامل اهمیت آن در نزد اقوام سامیداستان خواب حضرت یوسف است که شرح آن در قرآن کریم (سورۀ یوسف) آمده است. در ایران نیز از روزگاران باستان خواب دارای چنین اهمیتی بوده است و داستان سرایان که متوجه تأثیر و نفوذ این عنصر بودهاند از آن بهرۀ فراوان برده و آن را در داستانهای خود مورد استفاده قرار دادهاند» (محجوب، 1386: 81).
در روانشناسی غربی نیز خواب مهمترین ابزار رسیدن روانکاو به ضمیر ناخودآگاه فرد است و در بعضی از مکاتب، خواب مهمتر از بیداری است. در بعضی کشورهای آسیایی، خوابها چنان مهم و مقدس هستند که سرنوشت و زندگی فرد را تعیین میکنند. در حنای سوخته و چنار دالبتی به موارد متعدد تعبیر خواب برمیخوریم:
خوابهای شبانهاش پر از حضور مار بود. جنگل بود. سیاه و مرطوب. پر از لانۀ مار (شریف زاده، 1390: 39). سوراخ لانههای مار توی خواب او درشت میشوند و او خودش را میچسباند به تنۀ تنومند درختی (همان: 40). خوابیدم و خواب دیدم. خوابم چه روشن بود، عین روز ... روز و خواب؟ خوابِ آب... آب در خواب روشنایی است (پروین روح، 1382: 16).
خواب دیدم شما را بهطرف تپهای هُل میدهند. شما صلیب بزرگی روی دوش داشتید ... (شریفزاده، 1390: 187).
شما هم معتقدید خواب زن چپ میزند؟ (همان: 187).
فال و فالگیری و طلسم و جادو
چهل روز قبل از غروب آفتاب در خانه را با آب و جارو آبپاشی کنی و سه بار با کف دست آب بپاشی تا مردی که قراره شوهرت بشه از جلوت رد شه (همان: 165).
ماه سلطان جامی برنجی را بهطرفش گرفت: این جام را خانم سادات آورده و گفته باید صلوه ظهر بروی حمام و چهل بار با آن آب روی سرت بریزی تا... یه جام کوچک و چهل کلید وسطش نگاه کرد... به جام نگاه کرد. روی بدنهاش دعا کنده بودند و توی کندهکاریها جرم سیاه رنگی بود (همان: 95).
بس که جادوجنبل کرده، این مرد خرفت شده (همان: 199).
به قبرستان که رسیدیم به من بدبخت گفت باید بروی توی مردهشور خانه و بخوابی توی یک تابوت، چهارقل بخوانی و بلندشوی بیایی. بعد یک میخ و یک تکه زغال هم داد دست من گفت تا وقتی دستتان به هم نرسیده، از خودت جدا نکن تا آفت بهت نرسد (همان: 200).
صدایش را میشنیدم که میگفت: ای قبرستان! چلّۀ عروسم را تو بستان. من تند تند چهارقل خواندم و بلند شدم ... دم قبرستان ایستاده بود. یک مشت کشمش به من داد و گفت جای این سلیطه بازیها تند تند بخور (همان: 201).
تمایل به پسردار شدن
سرِ شکم دومم که باز دختر زاییدم و آقا سور میداد باز پچپچهها سر گرفت که حیف، سور را برای پسر تدارک دیده بود (پروین روح، 1382: 47).
همین جور عالم دمغ بود تا دوباره پسر زایید و نیشش باز شد (همان: 48).
حلوا نذر کردم که از حمام پسر زاییدنم که برگشتم، سه تا جُلت خرما را حلوا کنم (همان: 48).
انشا الله روزی تو...یه پسر که اسم برادرم را زنده کند (همان: 221).
بعد از این که زهره را زاییدم، مادربزرگت سر زبانها انداخت که دخترزاست ... هی نشست زیر پای پدرت که بیا و از خیر این زن بگذر ... (شریفزاده، 1390: 199).
کارکرد باورهای عامه در حنای سوخته و چنار دالبتی
هدف از ذکر این کارکردها، ذکر فوایدی است که بر اثر درج یا انعکاس باورهای عامه به این دو داستان، ارزش و غنا بخشیده است:
- انعکاس باورهای عامه بر صمیمیت نثر افزوده و باورپذیری داستانها را بالا برده است. نثر در پی بهره گیری از باورهای عامه جذاب، صمیمی گرم شده است.
- دین و کارکردهای مؤثر آن به سادهترین وجهی برانگیزاننده و تأثیرگذار بیان شده است.
- روش بیان روایت، با شیوه حکایت در حکایت، - که زاده باورهای عامه است – ضمن تعلیق بیشتر، محکمتر و عمیقتر شده است. هم چنین این عناصر، در فضا سازی داستان و تداعی وضعیت و حالات شخصیتها و عناصر داستان بسیار مؤثر هستند.
- انعکاس رفتارها و کردارهایی که انسانها با آن خو گرفتهاند، در قالب شخصیتها و صحنههای داستان، باعث ایجاد نوعی همزاد پنداری در مخاطب میشود. از این رو بیان کنشهایی چون اسپند دود کردن و نذری دادن، خواننده را به متن نزدیک میکند.
- طرح برخی باورها بهمنزله تأیید آنها نیست؛ بلکه گاه برعکس با بزرگ نمایی آنها، نقدی پنهان علیه این باورها صورت گرفته است.
عناصر ادبیات عامه در حنای سوخته و چنار دالبتی
یکی از ویژگیهای ادب عامه سادگی زبان و بهرهوری از امکانات زبان شکسته و محاوره است. ادبیات عامه بومیگرا و اقلیمی است. هم چنین مثل یکی از قالبهای مهم ادبیات عامه شمرده میشود. همه این امکانات زبانی در این دو داستان استفاده شده است که به برخی از آنها اشاره میشود:
- واژگان و اصطلاحات محاوره
مادر شوهرش گرم خانه وسطی را قرق کرده بود (پروین روح، 1382: 12). شوهر الدنگش باز برای بردن مقداری پول یا تکهای از طلای زنش آمده (همان: 60). شروع بیرون اومدن کارمندا از ساختمون، فلنگو میبست (همان: 78).
به خاطر حرفهای خالهزنکی مرا گذاشتی و رفتی (شریف زاده، 1390: 55). صدای لخلخ دمپاییهای ماه سلطان شنیده شد (همان: 10).
- واژگان و اصطلاحات شیرازی در حنای سوخته
کَهِ/کَهِۀ آویزانم به سرم سنگینی میکند (همان: 22). {فک پایین}
آر/وآرگَم مثل چوب خشکیده (همان: 22). { فک بالا}
بالِ قالی/بال قالی را بالا بزن روی فرش نریزد (همزاد: 44). {لبههای فرش}
آمُخته/میخواست آمُختۀ کتاب باشم (همان: 45). {مأنوس}
جُلت / سه تا جلت خرما را حلوا کنم (همان: 48). {سینی}
تِلیس/تلیس عرق شدم تا با آرد و روغن ورز دادم (همان: 48). {خیس}
گُله جا/انگار که تمام اتاق همان یک گُله جا را داشته باشد (همان: 50). {جای کوچک}
گلوپ/انگار دوتا گلوپ سبز کوچک روشن بر دیواره سینۀ آخوره (همان: 64). {لامپ}
همچنین واژگانی نظیر لَته، تِنجه، تُنگ، دلالگی، گمپ گلی، پلاچ و غیره از این جملهاند.
- ضربالمثل
پروین روح و شریف زاده هر دو در جایجای داستانهایشان به استفاده از امثال و ضربالمثلها پرداختهاند. در این جا ابتدا به تعریف مثل میپردازیم و سپس نمونههای امثال را میآوریم:
«امثال و تعبیرات و اصطلاحات رایج در میان هر قوم و ملت یکی از ارکان مهم زبان و ادب آن قوم و نموداری از ذوق و قریحه و صفات روحی و اخلاقی و تصورات و رسوم و عادات آن قوم است. اغلب امثال، در لباس استعاره یا کنایه و یا در قالب کلامی موزون و دلنشین بیان شده است و حاوی اندیشههای عمیق و سودمند یا انتقادی شدید و طنز آمیز از رفتار و گفتار آدمیان و نابسامانیهای اخلاقی وضع غلط جامعه هستند. این امثال را در روزگاران گذشته، مردمانی باذوق و حساس و شوخ طبع و نکته سنج و علاقهمند به تربیت و هدایت مردم ساختهاند» (شکور زاده، 1380: 7). یان ریپکا معتقد است: «ضربالمثلها منبع خوبی دربارۀ مفهومهای اخلاقی عامه مردم ایران است.
آبشون به یک جو نمیرود (پروین روح، 1382: 65). نه سیخ بسوزه نه کباب (همان: 84). بند رو آب دادن (همان: 89). از زیر بُته عمل اومدن (همان: 93). مو از ماست کشیدن (همان: 96). راه بازه و جاده دراز (همان: 128).
در امر خیر حاجت هیچ استخاره نیست (همان: 166). شکم گشنه تعارف بر نمیداره (همان: 171).
چوب خدا صدا نداره، وقتی بزنه دوا نداره (شریف زاده، 1390: 34). بَد خواه کَسان هیچ به مقصد نرسد / یک بد نکند تا به خودش بد نرسد (همان: 58). احتیاط شرط عقل است (همان: 112). اگر دنیا را آب ببرد تو را خواب میبرد (همان: 126). میافتی آنجا که عرب نی انداخت (همان: 154). بادمجان بم آفت ندارد (همان: 195). مار تو آستین پرورش دادن (همان: 209). برای نهادن چه سنگ و چه زر (همان: 222).
- شخصیتهای ادب عامه
ادبیات عامه شامل شخصیتها و تیپهای خاصی است که از عوامل جذابیت آن شمرده میشود؛ تیپهایی نظیر فال بین، کف بین، دانه گیر، خواب گزار، دعا نویس، جن گیر و جز آنها.
در حنای سوخته و چنار دالبتی به اقتضای داستان، تیپهای متعددی حضور دارند که به برخی از آنها اشاره میشود:
- دعا نویس: پیشترها توی بازارچۀ مسگرها دهانهای داشت که در آن زنجیرهای درشت و ریز، زنگولههای برنجی و جامهای دعا میفروخت (پروین روح، 1382: 29). ... شاید اشتباه شده و نقشی گرفته که طلسمها و دعاهایش برای از آب و تاب انداختن بچههای ناآرام و گِرگِرو حک شود، یا یکی از این جامهای باطلالسحر (همان: 30). سحر و افسون حک شکلها و آیاتی که از یک دور تسبیح بیشتر نیستند (همان: 37). میخواستم از پدر بخواهم که دعای مهر و محبّت را دورادورش حک کند و نقشی تقریبی آن گونه که برایش ادعا میکردم که در خواب دیدهام برکَفَش، با تمام تعویذها، طلسمها و آیاتی که زنی را در چشم مردی خواستنی میکند جامم را که داشتم دلم قرص بود (همان: 38).
به اتاق برگشت و جام باطلالسحر را از تخت برداشت و به حمام رفت. شیر آب درون وان را باز کرد و پیراهنش را از سر شانهها پایین انداخت ... جام را پر کرد و بر سر ریخت. سر و صورت و گردنش را به آب سپرد و بعد گذاشت تا آب از شانههای راست و چپش تا لیزی لعاب زیر پنجههای پایش را بپوشاند (همان: 39).
سر ماه سوم با مادرم رفتیم پیش آقا رسول فالگیر. به مادرم گفتم کار از محکم کاری عیب نمیکند. هفت رنگ ابریشم خام و یک قفل ریزه هم خریدم آقا رسول شکمم را با جوهر قرمز جدولبندی کرد و با جوهر آبی پر کرد از عدد و نوشته، ابریشمها را هم به هم تابید و انداخت سرش و بست... (همان: 148).
- فال بین: دیروز جلوی حرم دادم یه فال گیر برام فال حافظ گرفت. قفس داره گفت از دور یه خبر خوش بهت میرسه (همان: 176).
- دانه گیر: من و دو نفر... را فرستادند توی کوچه پس کوچههای پایین شهر دنبال یک نفر دانهگیر باقی مانده از عهد عتیق ... مردیکۀ شیاد چنان دهانش را چسبانده بود به دماغ بهادر خان و مک میزد که انگار پستان مادرش؛ و هر از گاهی دانۀ برنج ریز شدهای، نیمۀ ماش له کردهای را همراه با مف و ذرههای مو تف میکرد در کاسۀ لعابی، دست آخر هم سه تا کرم پین پینی سفید (همان: 61).
کارکرد عناصر ادبیات عامه در حنای سوخته و چنار دالبتی
هدف از بیان کارکردهای عناصر ادب عامه، فوایدی است که این عناصر برای داستانها داشتهاند. تأمل در ادب عامه در این دو داستان خواننده را به این نکات متذکر میشود:
- زبان محاوره نثر را صمیمی جذاب میکند و همراهی خواننده با متن داستان را دلپذیر و جالب میسازد.
- بهرهگیری از واژگان و اصطلاحات بومی محلی داستان، در بومیسازی فضای داستان بسیار مؤثر است. بیشک گسترۀ دایره واژگانی دست نویسنده را برای بهگزینی باز گذاشته است.
- حضور شخصیتهای تیپیک ادب عامه، نثر داستانها را به فضای نمایشی نزدیکتر کرده است.
- کاربرد مناسب مثل در هر دو اثر به ایجاز و روانی نثر کمک کرده است.
نتیجهگیری
شیوة انعکاس فرهنگ مردم در اثر پروین روح و شریف زاده با توجه بهخصوصیات فردی آنها متفاوت است. هر دو نویسنده در بیان اندیشههای اجتماعی، مذهبی خود از فرهنگ مردم سود جستهاند. یافتههای این مقاله بهصورت خلاصه چنین است:
1. اورهای اجتماعی و عناصر ادبیات عامه، بهعنوان دست مایه و بن مایهای برای پدید آورندگان آثار ادبی است.
2. اصالت فرهنگی و ادب ورزی ایرانیان، فاصله میان ادب توده و ادب رسمی را کم کرده است و گذشتۀ ادبیات آن پشتوانه شایستهای برای آفرینش متون معاصر و آینده است.
3. از آن جا که یک رمان نویس ناگزیراست در طی داستان خود پارهای از افکار و درونیاتش را حمل بر قهرمان قصه کند، بسامد بالای آمیختگی افکار و فرهنگ عامیانه با خرافات در آثار جای بررسی و تأمل دارد.
4. زنان قهرمان داستانها که از هر نوع سطح و طبقهای در آنها دیده میشود، همیشه برای غلبه بر ترس محیطی یا فرار از ناکامیها و جهل جامعه است که به خرافات پناه میبرند و به این گونه به دنبال تسکین، تلقین، انتقال شر و دفع ضرر هستند. فال بینی، طلسم و جادو و تعبیر خواب بالاترین بسامد را در استفاده از افکار و معتقدات عامیانه در داستانها داشت. اعتقاد به تقدیر و سرنوشت، دخیل بستن و نذر نیز از دیگر عوامل مطرح موجود در داستانها بود.
5. انعکاس باورهای خرافی در حنای سوخته بهمنزله تأیید و تصدیق آنها و یا دست کم همه آنها نیست؛ بلکه نویسنده با فضاسازی، درشت نمایی و بهره گیری از اغراق و مبالغه، آنها را به چشم آورده تا جامعه دقیقتر به آنها بنگرد و شیوه صحیح را برگزیند.
6. نثر داستانی پروین روح سرشار از مواد جامعه شناختی و فرهنگ بومیمردم شیراز است و با در نظر گرفتن آثار داستانی او اهمیت آنها از لحاظ داستان نویسی، بهراحتی میتوان میراث فرهنگی، زبانی، فکری، هنری و ادبی موجود در نوشتههای او را شناسایی کرد و بهعنوان گنجینهای از ادبیات عامیانه نگهداری کرد.
7. از سوی دیگر چنار دالبتی مشحون از موارد و ابعاد عامیانۀ مذهبی مردم ایران دارد که بهنوعی نشان از سادگی و صفای باطن آنهاست. شریف زاده در کتاب خود توانسته است تفکرات و اعتقادات سنتی مردم که ریشه در باورهای دور دارد را به زیبایی به تصویر بکشد و به این گونه نشان داده است که اعتقادات مذهبی مربوط به قشر و دورۀ خاصی نیست بلکه مردم ما در هر گروه و طبقه و یا دوره زمانی که باشند همچنان مذهب و مراسمات مذهبی جزء جدایی ناپذیر از زندگی ایشان است.
8. هر دو داستان موفقیت خود را تا حد زیادی مرهون بهکارگیری باورها و عناصر ادبیات عامه است. این عناصر به ملموس کردن و قابل فهم کردن داستانها برای مخاطب کمک کرده است؛ زیرا به شکل استحاله شده در زندگی مردم جاری هستند.