متون عرفانی با بهرهگیری از زبان استعاری و اصطلاحات خاص، زبان و جهان ویژهای را پدید آوردهاند که فهم عبارات آن، بدون آشنایی با اصطلاحات و زبان خاص عرفا و صوفیه امکانپذیر نیست. فهم اصطلاحات عرفانی یکی از مهمترین ابزارها برای کشف دنیای رازآلود آن است. همچنین تجارب عرفانی، حالات شهود و سیر انفسی است، درک آنها هم جز از کسی که آنها را تجربه کرده باشد، ممکن نیست. عرفای نویسنده تلاش کردهاند با بهرهگیری از تعابیر نزدیک به ذهن، دیگران را در ورود به دنیای ذهن و زبان خویش یاری کنند. با پژوهش در میراث مکتوب عرفانی و تحلیل اصطلاحات آن و در نهایت با فهم زبان عرفان میتوان زوایای پنهان آن را کاوید.
در مقالة حاضر، تلاش کردهایم براساس نظریة تعریف، شیوة تازهای را برای بررسی اصطلاحات عرفانی و ادبی معرفی و تبیین کنیم.
1. نظریة تعریف
تعریف در لغت به معنای شناساندن و حقیقت چیزی را بیان کردن و در اصطلاح فلسفه و منطق، سخنی است که ماهیت چیزی را میشناساند. وجه اشتراک آن را با دیگر چیزها و نیز وجه امتیاز آن را از دیگران آشکار میسازد (جرجانی، 1377). در تعریف، محور همة بحثها، ذات شئ یا ماهیت و چیستی آن است. تعریف، مجموعة تصورات معلومی است که موجب کشف تصور مجهول شود (همان). در هر تعریفی دو عنصر مهم وجود دارد: تصور مجهول و تصور معلوم. تصورات معلوم، تصورات مجهول را تبیین میکنند. مُعَرِّف همان تصورات معلوم است که موجب کشف تصور مجهول میشود. مُعَرَّف نیز همان تصور مجهول است که به کمک تصورات معلوم شناخته میشود.
تعریف هر چیزی باید دربردارندة ویژگیهای ماهوی و ذاتی آن باشد بهگونهای که بتوان آن را از دیگران جدا و یا اشتراک آن را با دیگران آشکار ساخت. پس شناخت ماهیت و چیستی هر چیز وابسته به تعریف آن است. با تعریف هر اصطلاح میتوان به فهرستی از ویژگیهای ذاتی و ماهیتی آن دست یافت که منجر به فهم درست از آن میشود و این قدرت را به انسان میدهد که بتواند آن اصطلاح را از دیگر اصطلاحات نزدیک به آن که همخوشه نامیده میشوند، بازشناسد و وجه اشتراک و افتراق آنها را بیان کند.
در مقالة پیش رو جذبه، مجهول (معرَّف) است که باید با ویژگیهایی که از متون استخراج میشود (معرِّف)، شناسانده شود. جذبه اصطلاحی است که قلمرو مشخصی در گسترة اصطلاحات تصوف ندارد. بسیاری از متون، تعریف بسیار ناقص از آن آوردهاند. هیچکدام از این تعاریف، ویژگیهای ماهیتی آن را به دست نمیدهد.
2. پیشینۀ موضوع
اصطلاح جذبه براساس تحقیق ما اولینبار در قرن سوم هجری در آثار ابوسعید خراز، حکیم ترمذی و یحیی معاذ رازی بهکار رفته است که نظر علیرضا ابراهیم را در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی نقض میکند. او رواج آن را در قرن چهارم و پنجم دانسته است (ج 25، «جذبه»).
یحیی معاذ رازی (درگذشتۀ 258 هجری قمری) شکل فعلی جذبه را بهکار برده است: «إذا أحَبَّ اللهُ قوماً جَذَبَ قلوبَهُم إلیهِ» (معاذ رازی، 1423). او جذب را در ارتباط با محبت خداوند به بنده بهکار برده است؛ یعنی کشش بنده به سوی حق، وابسته به ارادة حق است و به اختیار بنده نیست. این نکته همانگونه که خواهد آمد از ویژگیهای جذبه است.
ابوسعید خراز (درگذشتة 286هجری قمری) هم شکل فعلی و هم مصدر جذبه را بهکار گرفته است: «جَذَبَ قلبَک الیهِ جَذبَةً» (خراز، 1421): اگر بنده به صدق و به قدر طاقت عمل کند، خویش را تسلیم حق سازد ... حق به او عنایت میکند و قلبش را به سوی خویش میکشد (همان: 69 و 70). سراج در اللمع مینویسد: «قال ابوسعید الخرّاز انَّ اللهَ تعالى جَذَبَ ارواحَ اولیائِهِ الیهِ» (سراج، 1914). سخن خراز ناظر به معنای اصطلاحی جذبه است.
جایگاه ابوعبدالله محمد بن علی بن حسن بن بشر، معروف به حکیم ترمذی (درگذشتة 285 هجری قمری) بسیار ممتاز است و ختمالاولیاء او نیز اولین اثری است که به شکل گسترده به جذبه و مسائل پیرامون آن پرداخته است. او در موارد متعدد هم شکل فعلی جذبه به صورت ماضی و مضارع، هم مصدر و هم اسم مفعول آن را بهکار برده است.
کاربرد جذبه در زبان سه عارف برجستة قرن سوم در این ادعا که اصطلاح جذبه در قرن سوم رواج داشته است، جای هیچ شکی باقی نمیگذارد. گذشته از جملات منسوب به ابوسعید خراز و یحیی معاذ رازی، کاربرد گسترده آن در آثار حکیم ترمذی و بهویژه ختمالاولیاء، برای اثبات مدعای ما کافی است.
از قرن سوم به بعد و تحت تأثیر حکیم ترمذی، کاربرد جذبه در متون عرفانی رفته رفته گستردهتر میشود. متون مهم و تأثیرگذار تصوف از اللمع، التعرف و شرحالتعرف گرفته تا ابن عربی و شارحان او همگی مستقیم و غیرمستقیم از جذبه سخن گفتهاند.
در دورههای پیشین برای توضیح اصطلاحات عرفانی، فرهنگهایی تألیف شده که در آنها از جذبه سخن رفته است. برخی از مهمترین آنها عبارتند از: اصطلاحات الصوفیه تألیف محییالدین عربی، لطائف الأعلام فى إشارات أهل الإلهام و اصطلاحات الصوفیه از عبدالرزاق کاشانى (قرن هشتم)، رشف الالحاظ فی کشف الالفاظ نوشتة شرف الدین حسین الفتی تبریزی (قرن هشتم)، کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی (قرن دوازدهم ) و... .
در دورۀ اخیر دربارۀ اصطلاحات عرفانی کتابها و مقالاتی چاپ شده است. فرهنگهای تخصصی، بسیاری از آنها را تعریف کردهاند، اما فقط میتوان در این فرهنگها نقل مستقیم اقوال عرفا را دید. «جذبه» یکی از اصطلاحاتی است که علاوه بر فرهنگهای تخصصی در چند منبع دیگر هم دربارۀ آن، عوامل و انواع مجذوب بحث شده، اما کتابی مستقل در این مورد چاپ نشده است. مهمترین منابع تحقیقی دربارۀ «جذبه» عبارتند از:
الف- فرهنگهای تخصصی
الف-1. شرح اصطلاحات تصوّف: سیدصادق گوهرین برخی از تعریفها و دیدگاههای عرفا را دربارة جذبه، سلوک و انواع مجذوب گرد آورده و بیشتر به نقل مستقیم اقوال پرداخته و در یک ساختار طبقهبندی شده و منسجم ارائه نکرده است.
الف-2. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی؛ سیدجعفر سجّادی
الف-3. فرهنگ نوربخش؛ جواد نوربخش
الف- 4. فرهنگ اصطلاحات عرفانی، منوچهر دانشپژوه
الف- 5. فرهنگ کامل لغات و اصطلاحات عرفانی، محمودرضا افتخارزاده.
این فرهنگهاها به نقل مستقیم یا غیرمستقیم تعاریف متون بسنده کردهاند.
ب- دانشنامه
ب-1. دایرةالمعارف بزرگ اسلامی؛ علیرضا ابراهیم، ضمن اشاره به تعریف جذبه و پیشینۀ بسیار کوتاهی از آن به تشریح دو رویکرد صوفیه (اصحاب صحو و سکر) میپردازد و برخی از عوامل ایجاد جذبه را نام میبرد.
ب-2. دانشنامۀ جهان اسلام؛ بابک عباسی با اشاره به معنای لغوی و اصطلاحی جذبه، تقابل آن را با سلوک بررسی کرده و انواع مجذوب را برشمرده است.
ج- پایاننامه
ج-1.محمدشریفی (1387) در پایاننامه کارشناسی ارشد خود با عنوان «تبیین کشش و کوشش در اندیشه عطار و مولوی» بهبررسی تقابلی جذبه و سلوک پرداخته است و با بیان پیشینهای از موضوع از قرن دوم تا مولانا و عطار پیش آمده و نگاه عرفا بهویژه مولانا و عطار را دربارة عرفان و شریعت بررسی کرده است و با اینکه پیشینة خوبی از نگاه عرفا را دربارة جهد و جذبه دارد در بین عرفای قرن سوم از حکیم ترمذی نامی نبرده است.
ج-2. زیبا دهقان (1391) در پایاننامه کارشناسی ارشد خود با عنوان «کشش و کوشش در مثنوی» در چهار بخش، مجاهده، شرایط لازم و ضرورت کوشش و راههای رسیدن به کشش، آثار و نتایج و چهار مشخصة جذبه را توضیح داده و در پایان رابطة بین جذبه و قضا و قدر را بررسی کرده است.
ج- 3. سیدکامران میرمعینی (1394) در پایاننامه کارشناسی ارشد خود با عنوان «جهد و جذبه در عرفان اسلامی» ارتباط دوسویة جهد و جذبه و جایگاه آن در عرفان اسلامی، الزامات، مقدمات و اسباب هر یک از آنها را برای وصال سالک به حقیقت بررسی کرده است.
ج-4. رودابه خاکپور قشلاق (1392) در پایاننامه کارشناسی ارشد خود با عنوان «تحلیل سالک مجذوب و مجذوب سالک در عرفان اسلامی» روش سالک مجذوب و مجذوب سالک را کاویده و تفاوتها و ویژگیهای آن دو را آشکار ساخته است.
د- مقاله
محمد شریفی و مهدی شریفیان (1389) در مقاله «کشش و کوشش در آثار عطار نیشابوری» با بررسی دیدگاه عطار دربارۀ کشش و کوشش، شرایط و عوامل کشش را از دیدگاه عطار برشمردند و اشعریمرامی عطار را با اشعریگری امثال ابنتیمیه متفاوت میدانند. نگاه تحلیلی این مقاله بر انکار اشعریمذهب بودن عطار متمرکز است.
هیچکدام از منابع نتوانستهاند به تعریف درست و دقیقتری از جذبه برسند و ویژگیهای ذاتی آن را کشف کنند. در موارد بسیاری به اشتباه نتایج جذبه را از ویژگیهای آن به شمار آوردهاند.
3. روش پژوهش
محدودة مطالعاتی ما، متون اصیل عرفانی و ادبی فارسی و عربی از قرن سوم تا هشتم هجری است. بر پایة نظریة تعریف، مقالة حاضر کوشیده است با بررسی تعاریف متون دربارة جذبه و مقایسه با اصطلاحات همخوشة آن به ویژگیهایی دست یابد که نشاندهندة ماهیت و وجه اشتراک و افتراق جذبه با دیگر اصطلاحات باشد. برای رسیدن به این هدف، هم تعاریف متون دربارة جذبه و هم مباحث مرتبط با آن، مورد مطالعه قرار گرفته تا بتوان به ویژگیهای ماهوی آن دست یافت.
مشکل اساسی در تعریف جذبه، قرار دادن نتایج و اسباب در گروه ویژگیهای ذاتی و ماهیتی است. نتیجه و سبب چیزی را نمیتوان ویژگی و فصل ممیز آن به شمار آورد. همین عامل باعث شده است با دقت و وسواس خاصی در متون به کاوش بپردازیم که منجر به استخراج ویژگیهای ماهوی جذبه شده است. آثار و اسباب جذبه از ویژگیهای آن تفکیک شده تا در زمرة ویژگیهای ذاتی بهشمار نیاید. ممکن است در نگاه نخست، معرفت از ویژگیهای جذبه بهشمار رود، اما با بررسی دقیق متون در زمرة نتایج جذبه قرار میگیرد و از فصول ممیز جذبه نیست.
4. تعریف «جذبه» و ویژگیهای آن
4-1. معنای لغوی
«جَذبَه» (به فتح اول و سکون دوم) مصدر مرّه از ریشۀ ثلاثی مجرد «جَذَبَ» است که در لغتنامه «یکبار کشیدن» (دهخدا. «جذبه») و در فرهنگ فارسی معین «کشش، ربایش» (معین. «جذبه») معنی شده است. لغتنامه در مدخل «جذب» معانی «کشیدن، ربودن، کشش و نشف » و... آورده است. معجمالوسیط، «جَذَبَ الشیء» را «مَدَّه»، «حَوَّلَهُ عن موضعه» و« اجتذب الشئ» را «مَدَّهُ و اِستَلَبَهُ» (مصطفی ابراهیم و همکاران. «جَذَبَ») و المنجد نیز «جاذَبَ الشیء» را «نازَعَه و تنازعاً ایّاه» (لوییس معلوف. «جَذَبَ») معنی کرده است.
4-2. تعریف اصطلاحی
تعاریف متون مختلف دربارۀ جذبه، واحد نیست. ارائۀ تعریفی که همۀ ویژگیهای جذبه را دربر بگیرد، کار ناممکنی است. گنجاندن تعاریف متعدد در یک تعریف، بازهم نمیتواند جامع و مانع باشد. بنابراین، چارهای نمیماند جز اینکه در کنار بررسی تعاریف متون، مواردی را که در آنها از جذبه بحثی به میان آمده است، بررسی و تحلیل کنیم تا بتوانیم در پرتو آن به تصویری روشن برسیم. بنابراین، ویژگیهایی جذبه را از خلال تعریفها و همچنین مطالب مطرح شده دربارة جذبه در متون مهم عرفانی، استخراج و بیان کردهایم. هدف اصلی در استخراج و دستهبندی این ویژگیها، دست یافتن به ویژگیهایی است که بتواند ماهیت جذبه را روشن کند. از نظر ما بر مبنای نظریة تعریف، جذبه 18 ویژگی ماهوی دارد که باعث تمایز آن از اصطلاحات همخوشه میشود.
4-3. ویژگیهای جذبه
4-3-1. عنایت ازلی و خاص حق
در متون عرفانی از جذبه با تعبیر «عنایت» یا «عنایت ازلی» سخن به میان آمده است. لاهیجی، آن را « نزدیک گردانیدن حق بنده را با عنایت ازلی» میداند (لاهیجی، 1378). «عنایت ازلی» آتش عشق بر دل سالک میافکند از عالم بشریت رها میسازد و به سرحد فنا میرساند (عینالقضات، 1341).
جذبه، عنایتی است که روز میثاق بر جانهای عاشقان تجلی کرد (میبدی، 1371). میبدی تعبیر «سبق عنایت» را بهکار میبرد (همان: 214). جذبه در «روز اول» یا «روز عنایت» شامل حال دوستان شده است و اگر آن عنایت روز اول نبود، طاعت سبب شقاوت میشد (همان،
ج 3: 310 و ج 6: 320 و 321).
هجویری با کاربرد «سبقت عنایت» برای جذبه، آن را در مقابل مجاهدت قرار میدهد؛ هرکه عنایت حق در حقش بیشتر باشد به حق نزدیکتر است (هجویری، 1383).
از دید نسفی، عنایت دو درجة عام و خاص دارد. اگر حق کسی را از کفر به ایمان برساند، عنایت عام یا هدایت است. اگر از ایمان به ولایت برساند، عنایت خاص است و جذبه نام میگیرد (نسفی(2)، 1386).
4-3-2. توفیق و اقبال حق
جذبه به فضل و عطاى خدا است (نسفی(2)، 1386). حق با مهربانی به دوستان خود اقبال میکند و آنان را به سوی خویش میکشد و در نیکیها توفیقشان میدهد (مستملی، 1363). آنان به دلیل ربودن حق به حق میرسند (همان، ج2: 44). تا توفیق حق نباشد از انسان و طاعت او کاری ساخته نیست (عطار، 1366). جهد، روش سالک و توفیق، کشش حق است. عارف بر براق توفیق و تجرید پرواز میکند (سمعانی، 1368).
4-3-3. مشیت خدا
علت هدایت بنده، مشیت حق است و شامل حال هرکس شود، مجذوب و مراد حق است (ترمذی، 1422 و مستملی، 1363). مجاهدت، فعل بنده است و هرگز عامل نجات او نخواهد بود. عامل نجات، مشیت حق است که در صورت جذبه پدید میآید (هجویری، 1383). جذبه از «جعبة مشیت» بر قلب بنده فرود میآید (سمعانی، 1368). مجذوب، برداشتة مشیت حق است (میبدی، 1371 و سمعانی، 1368). دلیل مجذوب بودن برخی بندگان فقط مشیت اوست (کاشانی، 1381).
4-3-4. غیرت حق بر بنده
از دید شبلی حق بر بندهاش غیور است و نمیخواهد بنده لحظاتش را برای غیر حق صرف کند. بنابراین، او را از خلق بیبهره و رویگردان میسازد و جذب خویش میکند (قشیری، 1374). حق هرکه را بیشتر دوست بدارد در کار او بیشتر غیرت میورزد (مستملی، 1363).
4-3-5. فعل حق
راه رسیدن به حق دوگونه است: 1- از بنده به حق (مجاهده) و 2- از حق به بنده (جذبه) (نسفی، 1352). خداوند معراج پیامبر(ص) را به خویش نسبت میدهد نه به پیامبر(ص) تا نشان دهد که مقام او مقام ربودگی است (میبدی، 1371). حرکت و سکون مجذوب به ارادة حق است (ابن عربی، 1418).
پادشاهى به غلامانش دستور داد هر یک قدحی زرین به دست بگیرند که مهمان میآید. به غلام مقرَّب نیز چنین فرمود. با ورود پادشاه، غلام مقرَّب مست شد و قدح از دستش افتاد و شکست. دیگران گمان کردند که باید قدحها را بیندازند. چنین کردند. پادشاه خشمگین شد. گفتند: غلام مقرَّب چنین کرد. گفت: اى ابلهان آن کار را او نکرد، من کردم (مولوی، 1369).
4-3-6. استعداد ازلی
جذبه عنایت خاص حق است که در روز ازل نصیب دوستان خویش کرد. بنابراین، نوعی استعداد ازلی است که در دل و جان دوستان نهفته است و به تناسب آن در معرض نفحات الهی قرار میگیرند (نجم رازی، 1371).
4-3-7. سیر در احوال
جذبه از سنخ احوال است؛ زیرا بدون اختیار، نهانی و ناگهان پیش میآید و پایدار نمیماند. مجذوب در احوال سیر میکند (کلابادی، 1371 و بقلی شیرازی، 1385). او در سیر خود از یک حال به حالی فراتر و والاتر منتقل میشود تا در جذبه میافتد و از زحمات سلوک رها میشود (میبدی، 1371 و ابن عربی، 1418). جذبه پس از حال رخ میدهد: حال واردی است غیبی که از عالم علوی گاهگاه به دل سالک فرود میآید و در آمدوشد است تا او را به کمند جذبه از مقام ادنی به اعلی کشد (کاشانی، 1381).
4-3-8. بیعلتی
جذبه توفیق، مشیت و حسن عنایت حق است و تنها علت آن، عنایت حق است. جذبه، بیعلت است. حق با نظر عنایت بنده را مینوازد و آنچه بنده در راه رسیدن به حق نیازمند است، مهیا میگرداند. رسیدن به این نظر هیچگونه وابستگی طلب بنده ندارد. «وصول به حق از عنایت بىعلّت و تصرّف جذبات الوهیّت است» (نجم رازی، 1371). ناگاه پای او در گنجی فرو میرود و توانگر میشود (عطار، 1366). پیامبر(ص) فرمود: هیچکس بهواسطة عملش وارد بهشت نمیشود. پرسیدند: آیا شما هم؟ فرمود: «من هم وارد بهشت نمیشوم مگر آنکه خداوند مرا در پوشش رحمت خود بگیرد» (میبدی، 1371). بوسلیمان دارانى به بایزید مینویسد که آیا کسى که از او غافل باشد و شب را بخوابد، میتواند به منزل رسد؟ او پاسخ میدهد: «اذا هَبَّت ریاحُ العنایه بَلَغَ المنزلَ مِن غَیرِ کُلفَهٍ» (همان، ج6: 91).
خرقانی حق را در خواب میبیند و میگوید: خدایا! شصت سال در جستوجوی تو بودم. مرا به خویش برسان. حق میگوید: اگرچه شصت سال در طلب من بودهای من در آزال الازل، بیعلتیت کردهام تقدیر صاحب دولتیت (عطار، 1386)
مولوی، چند نمونة مقایسهای میآورد: 1- دو غلام یکی خدمتکار و دیگری کاهل؛ خواجه به کاهل محبت میکند؛ اگرچه غلام خدمتکار را رها نمیکند. 2- چشم راست و چشم چپ؛ چشم راست بیشتر مورد عنایت است. 3- جمعه و دیگر روزها؛ فقط عنایت بیعلت، باعث چنین ترجیحی است (مولوی، 1369).
4-3-9. موهبت لدنی و غیراکتسابی
جذبه، موهبت حق است که با اراده و تلاش به دست نمیآید. « نظری» است که با جهد حاصل نمیشود: «آن نظر با جهد تو ناید به دست» (عطار، 1386). بنده فقط مباشر افعال و حق مقدر و میسر است. تا موهبت حق نباشد از مجاهدات، کاری ساخته نیست (عطار، 1366). با انتخاب هدهد به رهبری مرغان، یکی میپرسد: چگونه محبوب درگاه شدی؟
گفت: ای سایل سلیمان را همی چشم افتادست بر ما یک دمی
نه به سیم این یافتم من نه به زر هست این دولت همه زان یک نظر
کی به طاعت این بهدستآرد کسی؟ زانکه کرد ابلیس اینطاعت بسی (عطار، 1383)
4-3-10. مؤثر نبودن اراده و اختیار
جذبه، علتی غیر از عنایت حق ندارد. اراده و اختیار فرد هرگز دلیل جذبه نیست. اختیار تا آنجا است که دست از طلب برندارد و منتظر عنایت باشد. اگر حق او را برباید، کوشش او نتیجهبخش خواهد بود (میهنی، 1376). آرزو و ارادهای که بنده علت به شمار میآورد از حق است (غزالی، 1376). اختیار تام به دست حق است، هرکه را بخواهد به سوی خود میخواند (میبدی، 1371).
4-3-11. برتری بر کوشش
جذبه همیشه بر کوشش برتری دارد. نمیتوان نقش مجاهدات را در جذبه منتفی دانست، سلوک میتواند زمینهساز جذبه باشد. اگر نظر حق نباشد، سلوک کارساز نیست؛ زیرا توفیق سلوک هم وابسته به عنایت خدا است. به تعبیر بایزید «یحبّهم» پیش از «یحبّونه» بود (غزالی، 1376). در اینباره بهترین مقایسه، جملة معروف «جذبهٌ مِن جَذَباتِ الحقِّ تُوازی عَمَلَ الثَّقَلَینِ» است که عرفا دربارة آن اتفاق نظر دارند.
همچنین جذبه، فعل حق است و مجاهده، فعل بنده. اگر بتوان برای فعل بنده استقلال نسبی قائل شد، در برابر فعل حق جایگاهی ندارد. فعل بنده آفریدة حق است و هرگز برابر با فعل حق یا فراتر از آن قرار نمیگیرد. «معاملة جملة ملا اعلى و جنّ و انس» نمیتواند بنده را به تجلی و قرب برساند، فقط جذبه عامل آن است. «لاجرم یک جذبه بهتر آمد از معاملة جملة خلایق» ( نجم رازی، 1371).
ابوسعید کشش را علت تامة کوشش میداند و معتقد است تا کشش نباشد، کوششی نخواهد بود (میهنی، 1376). ابتدا باید کشش باشد تا کوشش پدید آید (لطفالله بن
ابیسعید، 1371: 80). طاعت و سلوک بدون توفیق حق محال است. علت مجاهدت، توفیق و جذبة حق است و بر مجاهدات بنده سبقت و برتری دارد (هجویری، 1383).
در دیدگاه عزیزالدین نسفی هم، جذبه بر سلوک برتری دارد: اهل تصوف سه چیز را بسیار معتبر میشمارند: اوّل جذبه، دوّم سلوک، سوّم عروج (نسفی(1)، 1386، 1379 و 1352). بنابراین، در دیدگاه او، جذبه قبل از سلوک است.
عینالقضات معتقد است شناخت حق و رسیدن به او با کوشش امکانپذیر نیست. اگر حق با عنایت خویش خود را به بنده نشناساند، سلوک او بینتیجه خواهد بود. او به آیة «رَبِّ أَرِنى اَنظُر الیکَ قالَ لَنتَرانى» (اعراف: 143) استناد میکند (عینالقضات، 1341). او با تمسک به سخن «مَن تَقَرَّبَ إلَىَّ شِبراً تَقَرَّبتُ إلَیهِ ذِراعاً، وَ مَن تَقَرَّبَ إلَىَّ ذِراعاَ تَقَرَّبتُ إلَیهِ باعاً، وَ مَن أتانى یَمشى اَتَیتُهُ هَروَلَهً» برتری جذبه را اثبات میکند: «اگر یک روش طالب را بود، دو کشش مطلوب را بود» (همان: 20).
سمعانی، جهد را روش بنده و توفیق را کشش حق و مرید را سیار و عارف را طیار میداند. مرید پیاده هرگز به عارفی که بر براق توفیق سوار است، نخواهد رسید (سمعانی، 1368).
به نظر میبدی نیز کوشش بنده بدون کشش حق، امکان ندارد (میبدی، 1371). کشش، منزل راز و ناز و سلوک، منزل خدمت و مجاهده است (همان، ج 5: 501). جذبه، مقام مراد و سلوک، مقام مرید است. راه مرید برخلاف جذبه، خالی از آفت و مکر نیست (همان، ج 1: 367).
مولوی، سالک را کودکی میداندکه تا شیرخواره است او را بر دوش میبرند. چون قوت گرفت، او را به حال خود رها میکنند. سالک تا به کوشش خود متکی است، محمول عنایت نیست. وقتی از خود و مجاهداتش دل برید حق، بار او و خود او را
برمیگیرد و به جایگاهی میرساند که با صدهزار کوشش به ذرهای از آن دست
نمییافت (مولوی، 1369).
مولوی نقش مجاهده را بهکلی نادیده نمیگیرد و آن را مفید میداند. به باور او اگر عنایت حق به بنده تعلق بگیرد، کوشش خواهد کرد (همان: 54). مجاهدة بنده، همیشه در معرض خطر و آفت است؛
یک عنایت به ز صدگون اجتهاد
|
|
جهد را خوف است از صدگون فساد
|
(مولوی، 1373)
او نمونههایی ارائه میدهد که بدون کوشش، جذبة عنایت آنها را در برگرفته است: عیسی(ع) بدون کوشش در گهواره عبدالله خوانده شد. پیامبر(ص) نیز بدون کوشش به شرح صدر دست یافت (مولوی، 1369). مولوی بارها، سخن روایتگونة «جذبهٌ مِن جَذَباتِ الحقِّ تُوازی عَمَلَ الثَّقَلَینِ» را به شکلهای مختلف ترجمهوار بیان میکند:
ذرهای سایة عنایت بهتر است
|
|
از هزاران کوشش طاعتپرست
|
(مولوی، 1373)
که یک جذب حق به ز صد کوشش است نشانها چه باشد بر بینشان؟
(مولوی، 1386)
برای حسن ختام این بحث به یک نمونه از حافظ بسنده میکنیم:
به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه
|
|
کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن؟
|
(حافظ، 1371)
4-3-12. عدم اعتبار وسایط
هجویری جذبه را در برابر برهان قرار میدهد و برهان را از آن سالک میداند. سالک متکی به مجاهده، فعل خود را در میان میبیند و پس از آن، فاعل حقیقی را از راه استدلال اثبات میکند. مجذوب، فعل خود را در میان نمیبیند، فقط فاعل را میبیند و فعل، عقل و استدلال در برابر حق، رنگ میبازد (هجویری، 1383). جذبه برعکس برهان، بیاعتباری وسایط است (لاهیجی، 1378). سالک متکی بر مجاهده، سلوک را وسیلة وصول میداند، اما مجذوب، آن را بیاعتبار و خویش را چون کودک شیرخوار، محمول عنایت میداند (مولوی، 1369). در جذبه، عقل و براهینش و مجاهدات اعتباری نمییابد که بنده به آنها متکی باشد. مجذوب از عقل و مجاهده بهره میگیرد، اما به آن دلبسته نیست.
4-3-13. ناگهانی بودن
جذبه، سیر در احوال است؛ یعنی واردی است که بدون ارادة بنده و ناگهان بر دل او فرود میآید. از دیدی دیگر، جذبه، عنایت بیعلت حق است که بدون وابستگی به اراده و هیچگونه علتی بر دل سالک فرود میآید. پس ناگهانی است.
جذبه نوری است که ناگاه به دل بنده میتابد (انصاری، 1382) و باد عنایت حق است که ناگاه میوزد (میبدی، 1371). مراد، مجذوبی است که حق ناگاه او را میکشد (مستملی، 1363). آنگونه که فضیل عیاض ناگاه از آن بهرهمند شد (همان، ج 4: 97). عزالدین کاشانی سالک را مسافر راه گم کرده و در بیراه خفته میداند که ناگاه راهنمایی حاضر میشود، او را بیدار میکند و به راه میآورد (کاشانی، 1381). جذبه مرغی است که ناگهان از غیب به دل بنده فرود میآید.
مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش
|
|
چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش
|
(مولوی، 1373)
4-3-14. نهان بودن
از سنخ حال بودن و ناگهانی بودن جذبه میتواند دلیلی بر نهانی بودن آن باشد. شاید جذبه آثار قابل مشاهدهای داشته باشد، اما مخفیانه و « نهان اندر نهان» در رگ حیات جاری است. ناشکیباییهایی که بنده علت آن را در نمییابد، آثار قابل درک این پدیده است.
چیست آن جاذب نهان اندر نهان
|
|
در جهان تابیده از دیگر جهان؟
|
(همان: 6/3360)
جذب یزدان با اثرها و سبب
|
|
صد سخن گوید نهان بیحرف و لب
|
(همان: 6/1071)
مولوی جذبه را مهاری بر دهان شتری کور میداند که در دست کشندة مهار است. شتر از دیدن کشش و کشنده ناتوان است:
اشتر کوری، مهار تو رهین
|
|
تو کشش میبین مهارت را مبین
|
(همان: 4/ 1324)
4-3-15. حیرانی عقل در برابر جذبه
بیعلتی، ناگهانی و نهانی بودن جذبه، باعث میشود که عقل برهانی از درک آن ناتوان باشد. عقل یا از راه علت، معلول را درمییابد و یا از راه معلول پی به علت میبرد. پدیدهای چون جذبه که علتی غیر از عنایت حق ندارد از دریافت آن بیرون است. وقتی عقل علت پدیدهای را درنیابد، حیران میماند. در بارگاه کشش، همة عقول عقلا حیرانند (سمعانی، 1368).
عقل محجوب است و جان هم زین کمین
|
|
من نمیبینم تو میتوانی ببین
|
(مولوی، 1373)
4-3-16. ساری و جاری بودن همیشگی
حق، کمند جذبه را همیشگی و علیالدوام قرار داده تا هرکس هر لحظهای توانست بدان چنگ زند. رودی است که دائم از غیب به سوی عالم ماده جریان مییابد و به غیب برمیگردد. هرکس بتواند از آن بهره بگیرد به اصل پاکیها میرسد. محمد غزالی با توجه به حدیث «اِنَّ لِلَّهِ فی اَیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٌ اَلا فَتَعَرَّضوا لَها» کمتر سال و ماه و روزی را خالی از جذبه میداند (غزالی، 1386).
مولوی، جذبه را پیکهای مستمر حق میداند که دائم از غیب میرسند:
از برای کشش ما و سفر کردن ما
|
|
پیک بر پیک همیآید از اصل وجود
|
(مولوی، 1386)
4-3-17. همیشگی نبودن قابلیت دریافت جذبه
جذبه همیشه ساری و جاری است و افراد بنابر استحقاق خود بهره میگیرند. هیچ فردی نمیتواند دائم در این استحقاق باشد؛ زیرا از سنخ حال است و هیچکس نمیتواند دائم بر یک حال بماند. پس در برخی حالات، افراد به آن دست مییابند (نجم رازی، 1371).
4-3-18. وابستگی جذبه و نوع آن به وقت
جذبه ناگهانی است و با اراده و کسب حاصل نمیشود. پدید آمدن جذبه و نوع آن وابسته به وقت سالک است (کاشانی و دیگران، 1388). وقت، غالبی است که بدون کوشش سالک و مانند شمشیری بران و بادی تند میتازد و او را میرباید و به حق میپیوندد (سهروردی، 1364).
4-4. رفتارشناسی مجذوب
چون جذبه، عنایت بیعلت است و کردار و گفتار مجذوب، کردار و گفتار حق محسوب است به مجذوب جسارتی در عمل و گفتار میدهد که از دیگران برنمیآید. این بیپروایی ریشه در این تفکر دارد که مغلوب و مجذوب حق، بازخواست نمیشود و بر او تکلیفی نیست (انصاری، 1377). به نظر جنید، اینان قومی هستند که با حق انس گرفتهاند و «میان ایشان و خدای عزوجل حشمت برخاسته بود» (عطار، 1366). بنابراین، بررسی گفتار، رفتار و حالات مجذوبان از این جهت که میتواند جنبة عملی و اجتماعی شخصیت آنان را نشان دهد، دارای اهمیت است. با اینکه جذبه، حالتی درونی است، تظاهراتی دارد که میتوان نشانههای آن را در ظاهر عارف دید. این نشانهها را میتوان در سه شاخه بررسی کرد: 1- احوال شخصی، 2- رفتار اجتماعی و 3- گفتار.
4-4-1. احوال شخصی
مجذوب، حالت همیشگی خود را ندارد و نوعی شوریدگی در ظاهر او وجود دارد. بشر حافی شبی به خانه میرفت. یک پا به آستانة خانه گذاشته بود و یک پا بیرون بود که با آمدن جذبه تا صبح به حالت تحیر میماند. یک بار هم هنگام بالا رفتن از نردبان تا صبح در آن حالت میماند (همان: 130). دقاق به قدری شوریده شده بود که هر آخر روز به پشت بام خانه میرفت و تا غروب با خورشید سخن میگفت: «ای سرگردان مملکت امروز چون بودی و چون گذشتی؟... .» (همان: 658). معروف کرخی با غلبة جذبه، برمیخیزد و ستون نزدیک خودش را در برمیگیرد و چنان
چنان میفشارد که نزدیک است ستون بشکند (همان: 326 و 327).
نشانههای جذبه، حتی در چهرة مجذوبان ظاهر میشود. چهرة برخی مجذوبان سفید میشود و پس از زوال این حالت به رنگ تیره درمیآید (انصاری، 1386). سری سقطی بیهوش میشود و صورتش سرخ و سپس مانند هالة ماه میشود. از فرط زیبایی، اطرافیان نمیتوانند به چهرهاش نگاه کنند (سراج، 1914). مجذوب چنان مستغرق است که اگر در نماز تیر بر پهلوی او بزنند، آگاه نمیشود (عطار، 1366). استغراق رابعه به حدی است که هنگام نماز به خواب میرود و نی در چشمش مینشیند، اما آگاه نمیشود (همان: 77).
شبلی در حالت جذبه چنان دستش را بر دیوار میکوبد که آسیب میبیند (سراج، 1914). در مسجد با شنیدن آیه، خود را بر زمین میزند و خون از بدنش روان میشود (عطار، 1366). حتی خود را در دجله میاندازد (همان: 616). شبلی چند شبانهروز زیر درختی که فاخته کوکو میکرد به رقص درمیآید (همان: 617). در جشن مهرگان بغداد، دست به هم میزد و میرقصید و میخواند: لِلنّاسِ عیدٌ و مهرجانٌ/ وَ اَنتَ عیدی و مهرجانی (انصاری، 1386). بوحفص حداد با شنیدن آیه بیخود میشود و به جای انبر، دست در کوره میکند و آهن گداخته را روی سندان میگذارد تا شاگردانش پتک بزنند (عطار، 1366). عبدالله مهدی باوردی نیز با شنیدن آیه، حالتی مییابد که آهن گداخته را با دست برمیدارد (همان: 639). سهل تستری در حال جذبه، 25 یا 24 روز غذا نمیخورد و در سرمای شدید زمستان با یک پیراهن، پیوسته عرق میریخت (سراج، 1914).
مجذوب از هیچکس باکی ندارد. جذبه چنان جسارتی به او میدهد که حتی به کاری دست مییازد که مخالف شریعت به نظر میآید. شبلی پارة آتش در دست میدوید تا کعبه را به آتش کشد تا خلق به جای کعبه به خدا رو بیاورند. روزی هم چوبی را در دست داشت که دو سرش را آتش زده بود و میگفت: میروم تا با یک سر این چوب، دوزخ و با سر دیگرش بهشت را بسوزانم تا خلق به خدا توجه کنند (عطار، 1366). حلاج با سماع قرآن در هوا به رقص درمیآید (حلاج، 1390).
4-4-2. رفتار اجتماعی
رفتار اجتماعی مجذوب، تابعی از حال جذبة اوست. شوریدهحالی، موجب شوریدگی در رفتار او نیز میشود. نوعی ملامتیگری در رفتار مجذوبان وجود دارد که باعث میشود در اجتماع، بیقید و لاابالی به نظر بیایند. حتی القابی نظیر مجنون و دیوانه و زندیق و کافر به آنان داده میشده و در آزار قرار میگرفتهاند. خراز، سهل تستری، ذوالنون، حلاج، ابوحمزة بغدادی، ابوالحسین نوری، یوسف بن حسین رازی و خرقانی، زندیق نامیده شدهاند. حتی زن خرقانی نیز او را زندیق کذاب میخواند (عطار، 1366). مردم، برخی مجذوبان را از شهر و دیار خویش بیرون میکردهاند. بایزید هفت بار از بسطام بیرون انداخته شده است (سهلگی، 1388 و تذکره: 166).
شبلی، خودش را کافر میپندارد. مردی در خانة شبلی را میزند. میپرسد: که را میخواهی؟ میگوید: شبلی را. میگوید: «نشنودی ماتَ کافراً فلا رَحِمَهُ اللهُ» (انصاری، 1386). شبلی، مستوار پیش جنید میرود. دست دراز میکند و لباس جنید را آلوده میکند. میگویند: چرا این کار را کردی؟ میگوید: «نیکوم آمد، بشولیدم تا نیکوم نیاید» (عطار، 1366). شبلی در حالت سرخوشی به بازار میرود و مرقعی به قیمت یک دانگ و نیم و کلاهی به ارزش نیم دانگ میخرد و نعره میزند: «مَن یَشتَری صوفیاً بِدانِقَینِ؟» (همان: 620 و 621).
بایزید به دلیل حالت مجذوبانه دیوانه خوانده شده است. در سمرقند مردم به او تبرک میجویند و پس از خروج او از شهر به دنبال او راه میافتند. بالای تپهای میرود و به مردم میگوید: «اَنا رَبُّکُمُ الاَعلی» مردم او را دیوانه میخوانند و روی از او برمیگردانند (بقلی شیرازی، 1385). همو در شهری دیگر به دلیل توجه مردم، پس از نماز بامداد رو به آنان میگوید که جز من خدایی نیست، مرا بپرستید. او را دیوانه میخوانند و ترک میکنند (سهلگی، 1388).
یکی از ویژگیهای بارز مجذوبان، بیپروایی آنان است چه در گفتار و چه در عمل. این بیپروایی در مقابل مردم عادی یا شاه و طبقة حکام برای مجذوب فرقی نمیکند. داستان جسارت خرقانی در برابر محمود غزنوی، بهترین نمونه است: محمود از غزنین به زیارت خرقانی میآید و به او پیام میدهد که به دیدار او بیاید و سفارش میکند که اگر نپذیرفت، آیة «اَطیعوا اللهَ و اَطیعوا الرَّسولَ و اولِیالاَمرِ مِنکُم» را بخوانید. شیخ نپذیرفت و گفت: «چنان در اطیعوا الله غرقم که در اطیعوا الرسول شرمها دارم تا به اولیالامر چه رسد؟» محمود ناچار به خانقاه میرود. شیخ به احترام او از جا برنمیخیزد. هنگام رفتن برمیخیزد. محمود میگوید چرا هنگام ورود من برنخاستی؟ شیخ گفت که اول با غرور شاهانه آمده بودی برنخاستم، ولی اکنون با فروتنی درویشانه میروی، به احترام درویشیات برمیخیزم (عطار، 1366).
بایزید پشت سر امامی نماز میخواند. پس از نماز، امام جماعت از او میپرسد که از کجا روزی به دست میآوری؟ بایزید میگوید: درنگ کن تا نمازی را که پشت سر تو خواندهام، اعاده کنم؛ زیرا نماز خواندن پشت سر کسی که رازق را نمیشناسد، روا نیست (سهلگی، 1388: 248).
4-4-3. گفتار
مجذوب در گفتار نیز چنان بیپروا است که حتی احکام شرع نیز مانع گفتار بهظاهر کفرآمیز او نیست. این بیپروایی در برابر خلق یا خالق باشد، چیزی از جسارت مجذوب نمیکاهد. به قول جنید، «چون محبت درست گردد، شرط ادب بیفتد» (عطار، 1366). بخشی از سخنان بیپروای مجذوبان، شطحیات است. بخشی دیگر سخنانی است که در برابر مردم بر زبان راندهاند و بخش سوم، سخنانی است که در گفتوگوهای صمیمی با خدا بیان شده است.
در مورد شطحیات، نیازی به بحث نیست و در منابع مختلف بحث شده است. ارائة چند نمونة اندک کافی است: خرقانی میگوید: «در روز مردم به روزه و به شب در نماز بود به امید آنکه به منزل رسد و منزل خود من بودم» (همان: 675). روزی خرقانی آیة «اِنَّ بَطشَ رَبِّکَ لَشَدیدٌ» را میخواند. گفت: «بطش من سختتر از بطش اوست که او عالم و اهل عالم را گیرد و من دامن کبریایی او گیرم» (تذکره: 685). بایزید میگوید: «سبحانی! سبحانی! ما اعظمُ شأنی» و «حَسبی مِن نفسی حَسبی» (سهلگی، 1388).
زبان مجذوبان در برخی موارد به قدری تند و گزنده است که هرکسی تاب آن را ندارد. جمعی برای امتحان، پیش رابعه رفتند و گفتند: همة فضایل را به مردان دادهاند. پیامبری را به هیچ زنی ندادهاند. تو چگونه لاف از حق میزنی؟ گفت: «راست است. اما منی و خوددوستی و خودپرستی و انا ربکم الاعلی از گریبان هیچ زن برنیامده است و هیچ زن هرگز مخنث نبوده است» (عطار، 1366).
صمیمیت و بیپروایی مجذوب در برابر خدا علاوه بر آنکه در بسیاری از شطحیات به چشم میخورد در موارد زیادی بهگونهای است که از سنخ گفتار او با مردم به نظر
میآید. حتی نوعی تهدید در آن به چشم میخورد. خرقانی شبی صدایی میشنود که میخواهی آنچه از تو میدانم به خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ گفت: خدایا! میخواهی من آنچه از رحمت تو میدانم به خلق بگویم تا هیچکس تو را سجده نکند؟ پاسخ شنید که نه تو بگو و نه من میگویم (همان: 672). بوحفص حداد به مکه میرود و گروهی درویش میبیند، میخواهد به آنان لطفی کند. حالی بر او غلبه میکند. دست دراز میکند و سنگی برمیدارد و خطاب به خدا میگوید: «به عزت تو که اگر چیزی نمیدهی، جمله قنادیل مسجد بشکنم» پس از این سخنان کسی میآید و کیسة زر میآورد تا خرج درویشان کند (همان: 396).
بحث و نتیجهگیری
* براساس نظریة تعریف، تعریف هر پدیده و اصطلاحی از ویژگیها و فصول ممیز آن جدا نیست و چارهای جز کشف و استخراج ویژگیها نیست. استخراج ویژگیهای جذبه بر پایة نظریة تعریف منطقی، بهترین راه برای رسیدن به چنین هدفی است.
* بهدستآوردن ویژگیهای ذاتی، باعث تمایز یک اصطلاح از همخوشههای خود
میشود. این مقاله توانسته است با کشف این فصول ممیز، قدم بسیار مهمی در شناساندن و تعریف جذبه بردارد. بسیاری از تحقیقاتی که دربارة این موضوع انجام شده است به دلیل عدم توجه به ویژگیهای ذاتی و ماهوی جذبه به اشتباه اسباب، نتایج و شرایط لازم برای رسیدن به جذبه را جزو ویژگیهای آن برشمردهاند.
* اصطلاح جذبه با بسیاری از اصطلاحات دیگر تصوف از جمله وجد و...، قلمرو معنایی مشترک دارد که باعث شده است در متون، مترادف بهشمار بروند و حتی به جای هم بهکار بروند. فرهنگهای تخصصی عرفان به دلیل غافل ماندن از تعریف منطقی و کشف و استخراج ویژگیهای ماهوی جذبه و اصطلاحات دیگر، نتوانستهاند تمایزی بین قلمرو معنایی آنها قائل شوند. با تعریف منطقی و کشف ویژگیهای ماهیتی که اساس کار ما است، این مشکل اساسی حلوفصل میشود.
* در شرح اصطلاحات و از جمله جذبه، تکیه کردن بر یک تعریف یا قرار دادن همة تعاریف در کنار هم، پژوهشگر را به حقیقت نمیرساند و نمیتوان با مطالعة یک اصطلاح در یک فرهنگ تخصصی به تصویری درست و روشن رسید. فرهنگهای تخصصی تصوف بهروشنی گویای این مشکل است. بنابراین، شیوة تعریف منطقی، بهترین راه برای دور ماندن از چنین مشکلی است.
* جذبه حالتی درونی است که تظاهراتی را در پی دارد و میتوان نشانههای آن را در چهره، گفتار، رفتار و احوال شخصی مجذوب مشاهده کرد. بیپروایی در گفتار، عمل و بهویژه بیان شطحیات از بارزترین نمودهای این حالت است که بررسی آن، چهرة اجتماعی و حتی روانی مجذوب را آشکار میکند.