تاریخ بلعمی که ترجمهای گزارشگونه از تاریخ طبری است، یکی از شیواترین و کهنترین نثرهای باقیمانده به زبان فارسی است که در دورۀ سامانیان که خاندانی ایراندوست و فرهنگپرور بودند به بار نشست. نویسندۀ این کتاب، ابوعلی محمدبن عبدالله بلعمی، وزیر سامانیان و از رجال فرهیختۀ قرن چهارم است. پدرش ابوالفضل محمدبن عبدالله بلعمی از سال 279 قمری وزیر اسماعیلبن احمد سامانی و پسرش احمد و پسر احمد نصر بوده است. علت شهرت او به بلعمی، انتساب او و نیکان او به بلعمان از قراء مرو است و بعضی علت شهرت او را بدین نام، انتساب نیاکان او به بلعم از بلاد روم دانستهاند. ابوعلی محمد، چندی وزیر ابوالفوارس عبدالملکبن نوح (350-343) و مدتی نیز وزیر ابوصالح منصوربن نوح (366-350) بود و در سال 363 قمری نیز درگذشت (صفا، 1386: 144 و خانلری، 1348: 91).
ترجمۀ بلعمی از تاریخ طبری که از نثری درخشان برخوردار است، ترجمۀ گزارشگونه و غیر امین متن مبدأ است که در موارد زیادی از حذف و اضافات برخوردار است. این ترجمه با تکیه بر اصل مهم بازنویسی انجام پذیرفته و مترجم با استفاده از شاخصههای بازنویسی یا تحریر که یکی از مهمترین شیوههای ترجمه در متون کهن بود به بازگرداندن این اثر به زبان فارسی پرداخت.
شیوۀ بازنویسی که به عنوان یکی از کهنترین شیوهها در دورۀ گذشته مورد توجۀ مترجمان ادیب بود در آغاز قرن بیستم با توسعه و گسترش مفهوم تعادل در مطالعات ترجمه به حاشیه کشیده شد، اما نظریهپردازان در اواخر این قرن به بازنگری نظریات ترجمه و کشاندن مفهوم بازنویسی از حاشیه به مرکز پرداختند. «آندره لفور[1]» از آن دست نظریهپردازانی بود که با مطالعۀ عمیق مبحث بازنویسی، آن را به عنوان یکی از راهکارهای ترجمه برای مترجم پیشنهاد کرد و عمدۀ آرا و نظریات خود را در کتاب «ترجمه، بازنویسی و دخل و تصرف در شهرت ادبی نویسنده» که در سال 1992 انتشار یافته، است. نویسنده در این کتاب پراهمیت به مفاهیم و ابزارهایی که سبب ایجاد تحولات متنی میشود، پرداخته است و مفهوم بازنویسی را از مباحث مهم و کاربردی حوزۀ ترجمه میداند که جلوهها و کارکردهای مهم و بارزی از زمان قدیم تا به امروز در متون ترجمهای ایفا کرده است. با توجه به عنوان کتاب، بازنویسی و دخل تصرف، آشکارا نقش مهمی در شهرت ادبی نویسنده ایفا میکند، از این رو، باید به اهمیت این مفهوم در نقد ترجمه آگاه بود تا بستری برای ترجمههای بازنویسی شده فراهم شود. این پژوهش به تبیین مفهوم بازنویسی از نگاه لفور میپردازد و سپس به تحلیل و بررسی ترجمۀ بلعمی از تاریخ بلعمی میپردازد تا جوابی برای سوالهای زیر باشد:
- جلوههای بازنویسی در ترجمۀ بلعمی چیست؟
- بازنویسی در ترجمۀ بلعمی چه کارکردهای را ایفا کرده است؟
از مهمترین جلوههای بازنویسی در ترجمۀ بلعمی میتوان به ایجاز، اطناب، اقتباس، حذف و تعدیلات ساختاری اشاره کرد.
تکیۀ مترجم بر بازنویسی سبب خوانایی و روانی متن ترجمه و مطابقت با فرهنگ مقصد شده است؛ هرچند از جهت امانتداری و اصالت در درجۀ پایینتری قرار دارد.
1. روش پژوهش
این مقاله با تکیه بر روش توصیفی- تحلیلی و با استفاده از آرا و نظریات آندره لفور و دیگر نظریهپردازان ترجمه دربارۀ مفهوم بازنویسی به بررسی قسمتهایی از تحریر بلعمی از تاریخ طبری میپردازد.
2. پیشینۀ پژوهش
از جمله مطالعات انجام گرفته دربارۀ مفهوم بازنویسی، میتوان به کتاب «بازنویسی و دخل و تصرف در شهرت ادبی» به قلم آندره لفور (1992) که توسط مژده منصورزاده در قالب پایاننامه کارشناسی ارشد (1393) در دانشگاه فرودسی به فارسی ترجمه شده است، اشاره کرد. این اثر از اصولیترین آثار در زمینۀ کاربرد بازنویسی در ترجمه بهشمار میرود که لفور با تکیه بر ترجمۀ فیتزجرالد[2] از رباعیات خیام به تشریح این مفهوم و مبانی آن پرداخته است.
همچنین مقاله «بررسی ترجمۀ احمد شاملو از اشعار لورکا[3] در ایران با نگاهی به نظریات ترجمه و چرخش فرهنگی» به کوشش جیران مقدم چرکاری (1394) اشاره کرد. در این مقاله، اقتباسات و تغییرات ترجمه که جهت مطابقت با فرهنگ زبان مقصد براساس اصول بازنویسی توسط مترجم ایجاد شده، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
کتاب «ترجمه و تحلیل انتقادی گفتمان: رویکرد نشانهشناختی» به قلم مریم قهرمانی (1393) در بخشی از فصل اول کتاب بعد از نظریۀ نظام چندگانه «اون زهر» به معرفی مبحث بازنویسی از دیدگاه لفور پرداخته است.
پژوهشهایی که به بررسی ترجمه یا تحریر بلعمی پرداخته، میتوان به موارد این اشاره کرد؛ مقاله «دو تحریر از یک متن، دو نگاه به یک واقعه مقتل حسین (ع) در تاریخ بلعمی» به قلم سید محمد عمادی (1388) به مقایسۀ روایت طبری و بلعمی از ماجرای مقتلالحسین پرداخته است و بر تفاوتهای روایی هر دو تمرکز کرده است. همچنین در مقاله «سبکشناسی تاریخ بلعمی» به کوشش علی محمد آسیابادی (1395)، نویسنده حتیالامکان سعی در بهرهگیری از واژگان فارسی داشته و در ترجمه تا جایی که توانسته تلاش کرده تا ترجمه او تحت تأثیر نحو عربی قرار نگیرد و معیارهای زیبایی نثر در آن روزگار را نیز بهخوبی رعایت کرده است.
پژوهش حاضر از جهت بررسی اصول و مؤلفههای مهم مفهوم بازنویسی بر پایه نظریۀ آندره لفور، آن هم در چهار اپیزود مختلف و مهم از تاریخ بلعمی، پژوهشی جدید و نو بهشمار میآید که تاکنون کسی به آن نپرداخته است.
3. تشریح مفهوم بازنویسی
مفهوم بازنویسی یکی از مفاهیم جدید حوزۀ ترجمۀ پژوهشی است. «مطالعات ترجمه در دهه 1980 از رویکرد علمی و زبانی مبتنی بر مفهوم تعادل دست کشید و به سمت رویکرد فرهنگی تغییر جهت داد. این چرخش فرهنگی، واحد ترجمه را از متن به فرهنگ تغییر داد و از این راه امکانهای پژوهشی بیشتری در رشتۀ مطالعات ترجمه پدید آورد و آن را در دهههای بعد به میانرشتهای مهیّج و جذاب تبدیل کرد» (بلوری، 1393: 100). مبحث بازنویسی با وجود پیشینۀ درازمدت، چندان مورد توجه پژوهشگران ترجمه در حوزۀ نظری و تطبیقی قرار نگرفته است. در اواخر قرن بیستم با ظهور نظریهپردازانی مانند لفور، بسنت[4] و... مبحث بازنویسی یکی از کلیدواژههای مهم دانش ترجمه شد و تحقیقهایی چند براساس این رویکرد مورد مطالعه قرار گرفت.
بازنویسی در لغت به معنای دوباره نوشتن و از نو تحریر کردن است (فرهنگ معین، مادۀ بازنویسی). به عقیده لفور، بازنویسی در فرمها و اشکال گوناگونی ظهور مییابد. از زندگینامهنویسی تا اقتباس فیلم و تلویزیون و تاریخنویسی و گزیدۀ ادبی و نقد و ویرایش و حتی ترجمۀ آزاد را دربر میگیرد (لفور، 1992: 7). البته آنچه در این پژوهش موردنظر است، نوع اخیر بازنویسی -یعنی ترجمۀ آزاد- است. او اعتقاد دارد که «هر مترجم به فرهنگ و جامعهای تعلق دارد و هنگام ترجمه نمیتواند تأثیرات فرهنگی را در آن دخیل نکند. باورها و اعتقاداتی در او نهادینه شدهاند که همواره هنگام بازنویسی با او هستند» (لفور، 1992: 8). بنابراین، با توجه به این مؤثرات، لفور معتقد است «ترجمه یکی از اشکال متعدد بازنویسی ادبیات است. در روزگار ما این بازنویسیها دستکم به اندازۀ متنها اصلی؛ یعنی خود نوشتهها در تضمین بقای اثر ادبی مؤثرند. حتی میتوان گام فراتر نهاد و گفت چنانچه اثری به شکلی بازنویسی نشود، بعید است پس از تاریخ انتشارش سالها یا حتی ماههای زیادی بر جای بماند. ناگفته پیدا است که این وضعیت به بازنویسان -یعنی مترجمان، منتقدان، مورخان، استادان و روزنامهنگاران- قدرت قابل ملاحظهای میبخشد. آنها میتوانند نویسندهای را به موفقیت برسانند یا نابود کنند» (لفور، 1990: 13).
دلایل زیادی بر ایجاد بازنوسی، مترتّب است و فرهنگ وچرخش فرهنگی یکی از آنها است که لفور بیش از همه بر آن تأکید دارد و در یکی دیگر از کتابهایش با عنوان Constructing Cultures آن موضوع اصلی کتاب خود قرار داده است (لفور، 1992: 1). در مقابل این دلیل و دلایل دیگر، «همواره یکی از علتهای دیگر بازنویسی از بین بردن غرابت متن و در نتیجه تفسیر و تصریح متن است که لادمیرال از دیگر نظریهپردازان ترجمه بر آن سعه گذاشته است» (لادمیرال به نقل از مهدیپور، 1990: 156).
بازنویسی اصولاً یکی از شاخصههای ترجمۀ آزاد است، اما میزان بهکارگیری آن در پارهای از ترجمهها به قدری وسیع است که به عنوان اصلیترین و مرکزیترین مؤلفه در ترجمه شناخته میشود. ترجمه در این حالت به ترجمۀ بازنویسی یا تحریر مشهور میشود. در این حالت، بازنویسی خود مؤلفهها و مشخصههای ریزتری به خود میگیرد و به عنوان شیوهای خاص مورد بررسی قرار میگیرد. این مؤلفهها عبارتند از: ایجاز، حذف یا فشردهسازی، اطناب یا افزودهسازی، تصریح یا شرح، جابهجایی یا ترانهش، اقتباس یا چرخش فرهنگی. در ذیل تعریف این موارد به همراه تحلیل و بررسی بر پایۀ چهار اپیزود روایت بلعمی از روی تاریخ طبری ذکر میشود.
4. تحلیل و بررسی
در این بخش از مقاله به تحلیل مهمترین جلوههای بازنویسی در چهار اپیزود از تاریخ بلعمی از قبیل نحوۀ قتل سیاوش1، بنای شارستان توسط کاووس2، به آسمان رفتن کاووس3 و ترک فرمانروایی توسط کیخسرو4 مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
4-1. فشردهسازی
یکی از راهکارهای ترجمه، بازنویسی یا مقصدگرایی ایجاز و فشردهسازی است که گاهی با عناوین دیگری نظیر آنتروپی، حذف، غنازدایی کمّی و... در مطالعات ترجمه شناخته میشود؛ «این خصیصه که پارهای از صاحبنظران آن را تخریب بافت واژگانی متن میدانند» (برمن به نقل از مهدیپور، 1990: 11)، اما پارهای دیگر، «زمانی آن را تخریب میدانند که به بافت متن آسیب برساند» (بیکر[5]، 1992: 34). در مجموع هیچ ترجمهای ضرورتاً برابر با متن اصلی نیست و خواه یا ناخواه به صورت جزئی یا کلّی هر ترجمهای از ایجاز و فشردهسازی بهره میبرد، اما نکته تازه در ترجمۀ بازنویسی، گستردگی کاربرد مؤلفۀ ایجاز و تکیۀ بیش از حد مترجم به آن در ترجمۀ بیشتر جملات و بندهای متن است.
در روایت اپیزود «نحوه به قتل رسیدن سیاوش»، بلعمی در موارد مختلفی به ایجاز، فشردهسازی و بیان لُب کلام پرداخته و از انتقال مواردی که به نظر او، حشو کلامی و زائد بوده، اجتناب کرده است. به عنوان نمونه، او در ترجمۀ «اشفق علی ملکه منه» (طبری، 1990: 506) به ترجمۀ «از وی بترسید» (بلعمی، 1353: 598) دست یازیده است. عبارت بلعمی با وجود ایجاز و خلاصهسازی توانسته است مقصود اصلی را برساند و دیگر نیازی نیست تا بگوید از تباهی مُلک خود بر دست سیاوش خوف داشت؛ زیرا در اینجا صرف مضمون ترس از سیاوش به معنای ترس از تباهی فرمانروایی است نه چیز دیگر و مفهوم دیگری در حالت بر ذهن خطور نمیکند. «در متون حماسی و افسانهای ترس از فرزند و خویشاوندان بهخاطر ربودن فرمانروایی پدر بوده است و معمولاً به مبارزه میان فرزند و پدر میانجامید» (شمسیا، 1387: 33). بنابراین در اینجا ایجاز بلعمی کارکردی فنی دارد و با کوتاهگویی، مفهوم ترس از دست رفتن ملک و حکومت را به خواننده واگذار کرده است. یا در هنگام ترجمه «به آسمان رفتن کاووس» موردی دیگر از ایجاز و فشردهسازی قرار دارد که در بسیاری از موارد دیگر این روش تکرار شده و آن حذف راوی در متن است.
متون روایی و تاریخی عربی بهدلیل وابستگی شدید خود به محیط واقعی همواره در پی ذکر راوی و نسبت دادن اخبار و منقولات به راوی مشخص هستند. طبری نیز چنان کرده و در بسیاری از موارد حکایتهای خود را منسوب به راوی خاصی دانسته است؛ از جملۀ این راویان هشام بن محمد است که در ماجرای به آسمان رفتن کاووس و حوادث بعد از آن نظیر جنگ با یمن از این روای بهره گرفته است. آنجا که میگوید: «فحدثت عن هشام بن محمد أنه شخص من خراسان حتی نزل بابل، وقال: ما بقی شیءٌ من الأرض إلا وقد ملکتُهُ، ولابدّ من أن أعرف أمرَ السماء والکواکب ومافوقها» (طبری، 1990: 507).اما بلعمی به حذف و از بین بردن این راوی پرداخته و مطلب را به طور بریده بدون ذکر راوی بیان کرده است. مترجم از این کار بنابر دو دلیل پرهیز کرده است؛ زیرا ماجراهای افسانهای چندان نیازی به راوی ندارد. ایجاد راوی راهی برای ایجاد اعتماد در مخاطب است حال آنکه در قصه افسانهای نیاز به اثبات حقیقت نیست؛ زیرا مشخصۀ اصلی این حکایتها خیال و خیالپردازی است. دلیل دوم را میتوان در نوع راوی دانست که طبری برگزیده است. راویان عرب قرن سومی مسلماً راوی مناسبی برای یک روایت افسانهای ایرانی نیستند و ذکر آن، فایدتی دربر ندارد. همچنین میتوان گفت بلعمی با این کار حکایت را به بال افسانهای خود بازگردانده و از اختلاط بین آنچه حقیقتنمایی و آنچه دایر بر خیالپردازی است، پرهیز کرده است. در پایان همین مقطع هنگامی که طبری احوال کاووس را بعد از سقوط از آسمان اینگونه توصیف میکند «فصار یغزونهم ویغزونه، فیظفر مرة ویُنکب أخری» (طبری، 1990: 507)؛ بعلمی با عبارتی موجزتر قصد طبری را بیان کرده است: «لکن هیبتش بشد» (بلعمی، 600). از این رو، ایجاز را سر لوحه کار خود قرار میدهد تا متن را کوتاهتر و جذابتر بنگارد و این امر کمک شایانی به سبکسازی او کرده که کوتاهی جملات به عنوان یکی از مشخصات سبک بلعمی شناخته میشود، هم اینکه خوانایی متن را افزایش داده و متن او بسیار روانتر خوانده میشود.
در اپیزود دیگر که طی آن ماجرای ترک فرمانروایی کردن کیخسرو بیان می شود، ایجاز به مراتب کمتر بهکار رفته و بازنویسکننده بیشتر به تفصیل روی آورده تا ملخّص کردن دایرۀ شرح حوادث؛ جز در برخی از موارد جزئی، مانند آنجا که در پایان مقطع میخوانیم «وتقلّد لهراسف الملک بعد الرسم الذی رسم له» (طبری، 516) که نشانگر فرمانروایی کردن لهراسب به همان شیوهای است که کیخسرو پیش گرفته بود و بلعمی بنابر عدم افاده و بدیهی بردن مطلب به مضمون پیروی و تقلید لهراسب از کیخسرو اشاره ندارد.
به تخت نشستن شاهان در متون حماسی ایران به ویژه شاهنامه با آیینها و قواعد خاصی انجام میگرفت که در بیشتر اوقات هماهنگ و یکسان بوده و ناشی از خطمشی واحد و پیروی از آن توسط اکثر شاهان بوده است. بنابراین، در اینجا برای جلوگیری از تکرار از ترجمۀ جملۀ مورد بحث صرفنظر کرده است.
4-2. افزودهسازی
از دیگر قضایای ترجمۀ بازنویسی تطویل و یا اطناب کلام است. این افزودنیها در ترجمه برای اهداف مختلفی صورت میگیرد. گاهی هم نقش و کارکردی را نمیتوان برای آن متصور شد و بلکه تنها حجم خام متن را زیاد میگرداند. در حقیقت افزودهسازی «عبارت است از افزودههایی که در سطح دالّ ویا مدلول انجام میگیرد» (مهدیپور، 1390: 51)؛ خواه این افزودهها دلالتمند باشد و خواه نباشد.
سبک اطناب و ایجاز از خصیصههای مهم ترجمه/ بازنویسی بلعمی است. او همانگونه که در مواقع زیادی به ایجاز روی میآورد در پارهای از اوقات نیز اطناب و تطویل کلام را مدنظر قرار میدهد. اضافات ترجمۀ بعلمی در سطوح، لایهها و اشکال مختلفی به منصّه ظهور نشسته و گاهی اوقات به اندازۀ یک قصۀ کامل مطوّل و گسترده میشود. بلعمی «هرجا که روایتی ناقص یافته است آن را از مأخذهای دیگر در متن کتاب نقل کرده و اشاره نموده است که پسر جریر این روایت را نیاورده بود و ما آن را آوردیم مانند مقدمۀ مفصلّی که از بدو تاریخ، یا داستان بهرام جوبین در سلطنت هرمز و نظایر آنها آورده است» (بهار، 1349، ج 2: 10). در چنین مواردی افزودهسازی به قدری وسیع است که به مرز اقتباس میرسد. در مجموع علاوه بر این موارد کلّی، بلعمی به گونههای جزئی به اطناب روی آورده و نقش یک بازنویسکننده اساسی را ایفا کرده و در بیشتر این موارد، کارکرد و هدفی خاص پشت اینگونه افزودهسازیها نهفته است.
در ترجمۀ ماجرای قتل سیاوش[6]، بلعمی تا حدودی به تطویل گفتههای پیران پرداخته است. طبری مینویسد: «أنکر ذلک من فعله، وخوّفه عاقبة الغدر، وحذّره الطلب بالثأر من والده کیقاوس ومن رستم» (طبری، 1990: 506). در مقابل بلعمی اینگونه مینویسد: «گفت ملکزاده بیامد تا ترا خدمت کند، چه گناه کرد تا ببایستش کشتن، بیگناه را کشتی، کیکاووس و رستم طلب خود او کنند و ترا از ایشان مضرّت رسد، وتوران بکنند» (بلعمی، 1353: 598). در این مثال، آشکارا بلعمی به اطناب و تطویل کلام پرداخته است و عملکرد او همخوانی قابل ملاحظهای با مضمون نصیحت و وعظ که پیران جامه آن به تن کرده، دارد. لازم است خواننده بداند که افراسیاب به چه خاطر راضی شد تا از خون فرزند سیاوش درگذرد. بلعمی با افزودن واژگان هدفمند، تلاش میکند رنجیده خاطر کردن افراسیاب، او را از تصمیم گرفته شده پشیمان سازد تا تمهیدات لازم را برای در گذشتن از خون فرزند سیاوش که افراسیاب عزم کشتن آن را هم کرده، فراهم گرداند؛ افزودهسازی بلعمی در این مورد تناسب زیادی با مضمون وعظ و ارشاد پیران دارد.
در اپیزود بنای شارستان کاووس[7]، اطناب در مقاطعی رخ داده است. به عنوان مثال، در عبارت «أن الشیاطین الذین کانوا سُخروا له إنما کانوا یطیعونه عن أمر سلیمان بن داود إیاهم بطاعته» (طبری، 1990: 507). موضوع فرستادن سفیر یا رسول به نزد سلیمان توسط کاووس بیان نشده، اما بلعمی بیان میدارد «پی کیکاووس کس فرستاد بسوی سلیمان و...» (بلعمی، 1353: 600). در واقع به اطناب و افزودن رخدادی مجزا به متن روی آورده است. یا اینکه در در همین اپیزود، بیان میدارد: «وأمرهم فضربوا علیها سوراً من صُفر و سوراً من شَبَه، وسوراً من نحاس، وسوراً من فخار، سوراً من فضة، وسوراً من ذهب» (طبری، 1990: 507)، اما بلعمی مینویسد: «یکی رویین و اندرون برنجین و سیم از مس و چهارم از آهن و دیگر از زر و هرچه او را بود در آنجا نهاد و دیوان پاسبان کرد» (بلعمی، 1353: 600). در اینجا بلعمی از به خدمت گرفتن دیوان به پاسبانی شارستان بعد از بنای آن سخن گفته است؛ گزارهای که معادلی برای آن در متن مبدأ مشاهده نمیشود. این افزودهسازیها جزئی مسلماً هدفی چون صرف اضافه کردن حجم خام متن نداشته، بلکه بازنویسکننده تلاش میکند هر آنجا که نیاز است به ایجاز و هر آنجا که اقتضا کند، اطناب را پیش روی کلام سازد و معمولاً در این هنگام بیشتر به پر کردن شکافها و خلأهای محتوایی و روایی داستان میپردازد.
در ترجمۀ اپیزود به آسمان رفتن کاووس[8]، ایجاز بیشتر از اطناب دیده میشود با این حال بازنویسکننده در برخی موارد، خود را ناگزیر از استفاده از اطناب دیده به ویژه هنگامی که علت و سبب سقوط کاووس را بیان میکند و بیان میدارد که: «حتی انتهوا إلی السحاب، ثمّ إن الله سلبهم تلک القوّة فسقطوا فهلکوا» (طبری، 1990: 507). ترجمه: «چون بآنجا رسید که ابر است آن بند طلسم بشکست و فرو افتادند» (بلعمی، 1353: 600) که قبل از آن برخلاف شرح طبری بیان میدارد که کاووس «طلسمی بکرد و...» در اضافه کردن مفهوم طلسم به ماجرا راه اطناب را پوییده است. البته هم نویسنده و هم بازنویسکننده در اینجا از روایت متواتر که در شاهنامه هم ذکر شده مبنی بر اضافه کردن پرهایی بر خویشتن خودداری کرده است و روایتی دیگر را برای شرح ماجرا برگزیدهاند. در مجموع متن بلعمی به نسبت کاملتر و با فضای قصه، تناسب بیشتری دارد.
در روایت اپیزود ترک فرمانروایی توسط کیخسرو[9]، مطابق به آنچه در رویکرد کتب تاریخی و شاهنامه در شرح ناپدید شدن کیخسرو آمده است، بازنویسی بلعمی نیز با اندکی اطناب و تطویل همراه است و به عنوان مثال در مقابل عبارت «... أنه علی التخلّی من الأمر...» (طبری، 1990: 516)، بیان میدارد «هرچه از این جهان آرزو بود خدای تعالی مرا بداد، اکنون دست عبادت گیرم و کار آنجهانی کنم و خویشتن را از پادشاهی بیرون آورم و شما این ملک را هر کرا خواهید دهید و...» (بلعمی، 1353: 618). پرواضح است که بلعمی در ترجمۀ چنین موقعیتهایی با تطویل در ترسیم نمایشی ترک پادشاهی، نقش مؤثری ایفا کرده است. اطناب در اینجا بنابر اقتضای روایت صورت گرفته است؛ زیرا این مضمون کانون روایت بوده و عامل مؤثری در پیشبرد روایت و القاء ایده عرفانی حکایت کیخسرو ایفا کرده است. همانگونه که در آغاز این عبارتها، جملۀ کوتاه «توبه کرد» را به عنوان افزودهای در مقابل عبارت «زهد فی الملک» میآورد؛ زیرا زهد و پارسایی با مفهوم توبه تناسب دارد.
4-3. تصریح
یکی دیگر از مؤلفههای ترجمه بازنویسی تصریحسازی است. بلوم کالکا[10] در کتاب خود «فرضیۀ تصریح» تعریف قابل قبولی از تصریح ارائه میدهد؛ او مینویسد «آن فرآیند بیانی که مترجم از متن مبدأ ارائه میکند که ممکن است به متن مقصدی بینجامد که دارای حشو بیشتری نسبت به متن مبدأ است. چنین حشوی را میتوان برآمده از تصریح انسجام در زبان مقصد دانست» (کالکا، به نقل از واحدیکیا، 1986: 300)؛ یعنی آن دسته از افزودهسازیهایی که به قصد تصریح در متن ترجمه گنجانده شود، شاخصۀ مستقل از بازنویسی است؛ زیرا تصریح ناچاراً باید با افزایش در سطح دال و مدلول همراه باشد. بنابراین، در اینجا مقصود از تصریح، یافتن مواردی است که مترجم مدلولهای در متن به قصد تصریح و شکافتن معانی مبهم متن اضافه میکند. البته تصریح همواره با افزودهسازی همراه نیست و گاهی اوقات، روشهای دیگری برای تصریح مطرح میشود که با اطناب همراه نیست؛ مانند عامگزینی یا خاص گزینی؛ یعنی «معادل صریح زمانی اتفاق میافتد که واژهای عامتر از متن اصلی و یا واژهای خاصتر در متن ترجمه جایگزین میشود» (خزاعی و همکاران، 1393: 80).
تصریح یکی از مهمترین سازوکارهای ترجمۀ دلنشین بلعمی از تاریخ طبری است. او در مواقع زیادی در قصد لزوم به تصریح پرداخته است که نواقص کار طبری را کامل کند و خواننده را بهتر و بیشتر در فضای داستان قرار داده و اطلاعاتی به خواننده میبخشد که او را در فهم حقیقت رویدادها و ویژگیهای شخصیتها یاری میرساند. بلعمی در ترجمه تلاش میکند با استفاده از درک خود و یا منابع دیگر، تصویر دقیقتر و کاملتری از رویدادها ارائه دهد و برای این هدف تصریح را یکی از روشهای سودمند بهکار میگیرد. به عنوان مثال، طبری در شرح ماجرای کشتن سیاوش با عبارتی کوتاه و مختصر اصل ماوقع را چنین بیان میکند «إلا أنهم قتلوه ومثّلوه» (طبری، 1990: 506)، اما بلعمی با وضوح و زبانی آشکار و گزند بیشتری، عمل برگردانی و یا تحریر را انجام میدهد «... گوش و بینیش برداشتند. پس طشت زرین بفرمود نهادند وسر سیاوخش در آن طشت بریدند» (بلعمی، 1353: 598). در اینجا بلعمی با افزدون مدلولهای بیشتر در مقابل دو دال متن مبدأ، عملکرد تصریحسازی را انجام داده است[11]. در این نمونه، برداشتن گوش و بینی تصریح مثله کردن است و بریدن سر را می توان تصریح «قتل» به حساب آورد، اما آوردن تشت زیرمجموعه اطناب به حساب می آید.
یا در نمونه که شرح به آسمان رفتن کاووس است، تصریح به گونهای دیگر ملاحظه میشود و آن به شکل بسط واژگانی است. به عنوان مثال، بلعمی به بسط و توسیع کلمۀ قوّة که در متن طبری عامل به آسمان رفتن کیکاووس بود، میپردازد. طبری میگوید: «وأن الله أعطاه قوة ارتفع بها» (طبری، 1990: 507). در حالی که بلعمی مینویسد: «پس طلسمی بکرد و به هوا برآمد از قوّت و دانش که او را بود» (بلعمی، 1353: 600). بلعمی با اضافه کردن واژه توضیحی «دانش» منظور طبری را آشکار میسازد. حقیقتاً کاووس در این ماجرا با بهرهگیری از دانش و خرد خود اندیشه کرده و نقشه به هوا رفتن را اجرا کرد در حالی که منظور از قوّت در متن مبدأ مشخص نیست و ممکن از دلالتهای متفاوتی برای خواننده -آن هم خوانندۀ ناآشنا با داستانها و قصههای افسانهای- ایجاد کند.
یادآور میشود علاوه بر تصریح مترجم با حذف عبارت «أن الله أعطاه» عمل فشردهسازی را توأمان با تصریح در نظر داشته است. در همین موقعیت تصریح دیگری مشاهده میشود در نمونه مقابل: «ولابدّ من أن أعرف أمرَ السماء والکواکب وما فوقها» (طبری، 1990: 507)؛ «گفت مرا چاره نیست که بر آسمان روم و ستارگان و ماه و آفتاب را ببینم» (بلعمی، 1353: 600). در اینجا مترجم عبارت «ما فوقها» را ماه و آفتاب معنا کرده و عبارت مبهم نویسنده را آشکارتر کرده و در قالب کلماتی به وضوح بیان کرده است. همچنان که به تصریح حرف «ال» عهدی در متن عربی در قالب نشانگان و واژگان مشخص پرداخته است.
4-4. جابهجایی و ترانهش
یکی دیگر از جلوههای مهم بازنویسی در متن جابهجایی و انتقال است؛ زیرا مفهوم در ترجمۀ بازنویسی ترجمۀ بند است به جای ترجمۀ جمله که در ترجمۀ برابر از آن صحبت میشود. پر روشن است که ترجمۀ بند به طور کلی سبب درهم ریختن بسیاری از الفاظ و عبارتهای کلام میشود و مهمترین تغییری که در این فرآیند ایجاد میشود مؤلفه جابهجایی و انتقال است. این مؤلفه «نوعی روش ترجمه مشتمل بر تغییر دیدگاه و یا تجدید خاطره است و غالباً از مقولۀ اندیشه است» (وینه و داربلینه[12]، 1995: 346). به عبارت دیگر، منظور از ترانهش «تعدیل، تغییر یا دستکاری در صورت زبان مبدأ به هنگام قالبریزی آن در زبان مقصد و با هدف انتقال بهتر پیام به مخاطب است» (صحرایینژاد، 1389: 24-5).
همانطور که بیان شد، بازنویسی بلعمی در سطح وسیعی صورت گرفته است به گونهای که یافتن رمزگان مبدأ در متن ترجمه به آسانی حاصل نمیشود. بنابراین، مهمترین تغییری که در ترجمۀ بلعمی ایجاد شده مربوط به مؤلفۀ جابهجایی و انتقال است.
بلعمی بیتوجه به چیدمان دستوری عبارتها، جملهها و واژگان زبان مبدأ، متن را به سبک خاص خود مورد چینش قرار داده است کمااینکه بیتوجه به صورتهای صرفی کلام، تغییرات زبانی زیادی از جهت صرفی و واژگانی در ترجمه ایجاد کرده است. به عنوان نمونه، هنگام روایت ترک فرمانروایی کیخسرو، روایت طبری را برحسب چیدمان دیگری به فارسی برمیگرداند: «فلما فرغ کیخسرو من المطالبة بوتره، واستقرّ می مملکته زهد فی الملک، وتنسّک، وأعلم الوجوه من أهله وأهل مملکته» (طبری، 1990: 516): «کیخسرو چون باز پادشاهی آمد و کین سیاوخش بازخواست توبه کرد و بعبادت مشغول شد و سپاه و رعیت را همه گرد کرد» (بلعمی، 1353: 618). در این نمونه، بلعمی به عبارتهای کوتاه بلعمی که به گونهای بازنمایی رخداد مورد نظر توسط چندین جمله کوتاه روایی است، پایبند نبوده و نظم و چیدمان مختلفی را ارائه داده است. از موارد انتقال ترجمه نیز ماجرای به «قتل رسیدن سیاوش» است با تبدیل ضمیر بارز به اسم ظاهر و یا برعکس؛ این تبدیلها از جانب بلعمی در بسیاری از اوقات سودمند افتاده است به ویژه زمانی که طبری از کسی که موضوع اصلی بحث است متواتراً ضمیر بهکار میبرد و تنها در بار اول، اسم ظاهر استفاده میکند، اما بلعمی هنگامی که میان مرجع و ارجاع فاصله میافتد، اسم ظاهر را آشکار میکند. این عادت که به سبک مترجم تبدیل شده و میتوان به عنوان یکی از خصیصههای اصلی به کل کتاب تسرّی دارد، گاهی در حد اطناب رسیده است؛ مانند نمونههای زیر:
- «ظهر له أدب سیاوخش وعقله و....وإمرأته ابنة فراسیاب حامل منه» (طبری، 1990: 506): «چون افراسیاب آن ادبها دید از وی....»، «این افراسیاب را که دخترش زن سیاوخش بود، آبستن بود او را» (بلعمی، 1353: 598) در نمونه اول مترجم ضمیر «ه» را که به افراسیاب ب میگردد، ظاهر گردانیده است. طبری قبل از این مورد در چند جای هم مرتب از ضمیر استفاده کرده است: بوّأه، أکرمه، زوّجه و... اما بلعمی غیر این مورد در یکی دیگر ازموارد قبلی هم ضمیر را آشکار کرده است؛ یعنی از ضمیر ظاهر به جای ضمیر بارز بهره جسته است؛ مثلاً، در برابر عبارت «کرّمه» میگوید: «افراسیاب سیاوخش را نیکو همی داشت» (همان، 598).
- در ترجمۀ اپیزود بنا شدن شهر کیکدر [إرم] یا همان شارستان و ویرانی آن، تبدیلاتی در حوزه ساختار و چیدمان نحوی و صرفی متن ملاحظه میشود. در آغاز ماجرا، طبری بیان میدارد که أجّنه مسخّر کاووس بودند که بنا بر زعم گروهی این تسخیر بهواسطه سلیمان بوده است. فعل زعم در لغت به معنای گمان نادرست است یا گمانی که در حقیقت آن باید تردید داشت (ابن منظور، 1412، ماده زعم). یا به معنای مطلق گفتن است که در اینجا مدنظر نیست، بلکه طبری این فعل نشاندار را برای بیان کارکرد تردیدی بهکار برده است تا عدم اعتماد و اطمینان به این قول مشهور را به خواننده القا کند، اما بلعمی راهی دیگر پوییده است. او بند اول این نمونه را به گونهای دیگر و با چیدمانی متفاوت ذکر کرده است، آنجا که بیان میدارد: «وذکر أن الشیاطین مسخرة لکیقاوس، فزعم بعضُ أهل العلم بأخبار المتقدمین أن الشیاطین الذین کانوا سُخروا له إنما کانوا یطیعونه عن أمر سلیمان بن داود إیاهم بطاعته» (طبری، 1990: 507): «پس کیکاووس کس فرستاد بسوی سلیمان علیهالسلام و ازو خواست که دیوان فرمان او کنند» (بلعمی، 1353: 600). در حقیقت او بیان میدارد که أجنهای در تسخیر کاووس نبوده که کاووس هنگام قصد بنا شهر از سلیمان درخواست میکند که أجنه را تسخیر او گرداند. فراتر از اینها بلعمی تنها در پارهای از مواقع مقیّد به ساختار و چیدمان طبری بوده است و در بیشتر موارد جابهجاییها و انتقالات آنچه مقدم شده را مؤخر و آنچه مؤخر شده را مقدم میدارد و چیدمان خاص خود را در متن ترجمه غالب میکند که این آشکارا نشان از فرآیند بازنویسی در ترجمۀ وی دارد.
4-5. اقتباس
اقتباس از مهمترین راهکارها و قضایای ترجمۀ بازنویسی است. وینه و داربلینه در هفت راهکار ارائه شده در کتاب سبکشناسی، ترجمّ اقتباس را یکی از راهکارهای ترجمۀ مقصدگرا قلمداد کرده است (وینه و داربلینه، 1995: 38) و مدنظر لفور در کتاب بازنویسی هم بوده است (لفور، 1992: 8)؛ زیرا همانگونه که میبینیم در این نوع رویکرد ترجمه، نیاز به چرخشهای فرهنگی، فکری و تاریخی از ملزومات کار مترجم است؛ بنابراین مترجم در آن سعی میکند ترجمه را از بازگردانی ساده لفظی و عادی به در آورده و اثری اقتباسی که از جهت خصایص سبکی و درونمایهای با اثر مبدأ متفاوت است، پدید بیاورد. از این رو، تغییراتی که صرفاً برخی از ظواهر روساختی متن مبدأ را تغییر دهد، بدون تغییر معنا راهی به سوی ترجمۀ بازنویسی ندارد، اما در ترجمۀ بازنویسی همواره با مفهوم اقتباس، ایدهها و ساختارهای جدید مواجه هستیم. اقتباس معمولاً از سر ضرورت با توجه به ماهیتهای فرهنگی شکل میگیرد. گاهی اوقات هم مترجم بدلخواه بر حس، رویکرد و علاقه خود به آن میپردازد.
بلعمی با دانش کافی دربارۀ تاریخ اسطورهای و افسانهای ایران و آگاهی از منابع مختلف در این حوزه و همچنین برخورداری از سبکی خاص و روشمند در عرصۀ نثر فارسی توانسته است اثری متفاوت پدید بیاورد که نمیتوان آن را ترجمۀ صرف دانست، بلکه آن را بازنویسی از تاریخ طبری قلمداد کرد که همواره از مفهوم اقتباس در معنا و صورت در این عملکرد بهره گرفته است. به عنوان مثال، هنگام ترجمۀ ماجرای قتل سیاوش توسط ترکان، اقتباسی زیبا از جانب بلعمی صورت گرفته است و در آن مترجم ایده و نظر خود را در ترجمه ارائه داده است و از جهت فکری، ترجمه را تغییر میدهد. طبری بیان میدارد که آنها بعد از کشتن سیاوش سعی در سقط جنین پسری که اسمش کیخسرو است کردند، اما موفق نشدند «وأمرأته ابنة فراسیاب حامل منه بإبنه کیسخرونه، فطلبو الحیلة لإسقاطها ما فی بطنها فلم یسقط» (طبری، 1990: 506)، بلعمی اما متن را تغییر میدهد؛ نه چسان تغییری که در توازی متن طبری بوده و آن را از جهت حجمی یا ساختاری تغییر دهد، بلکه تغییری که سطح اندیشگانی متن را تغییر میدهد: «و این افراسیاب را که دخترش زن سیاوخش بود او را دارو دادند تا کودک بیفکند...» (بلعمی، 1353: 598). در این اقتباس، بلعمی سخنی از پسر نمیگوید، بلکه به طور کلی بیان میدارد که آنها سعی کردند تا بچهاش را سقط کند. ترجمۀ بلعمی منطقی است؛ زیرا در آن زمان تجهیزات لازم برای اینکه بفهمند فرزند پسر است یا دختر وجود نداشت و این مفهوم طبری برهم زننده منطق داستان است. طبری تلاش کرده با این رویکرد بیان دارد که قصد آنها برای کشتن حتماً به قتل رساندن پسر بود در حالی که این موضوع درست نیست و آنها براساس حدس و گمان قصد کشتن فرزند را داشتند. در متن طبری پیران خود را به میان آورده و مانع از کشتن بچه میشود. او دلیل پیران را به وضوح بیان نمیدارد، گرچه مینگارد که قصد دارد خشم کاووس را بخواباند، اما نمیگوید چطوری و چگونه؛ این در حالی است که بلعمی به طرز زیبایی با بیان و علتی منطقی، قصه را باز میگرداند. او مینویسد: «این دختر را به من ده تا اگر پسری آید به کیکیاوس فرستم تا او را خشم کم شود» (همان: 598).
از نمونههای دیگر اقتباس در ترجمۀ بلعمی تغییر اسامی متناسب با فرهنگ مقصد است. به عنوان مثال، وی به استفاده از نام «کی» به جای «کنکدر» و همچنین جایگزینی ترکیب «هشت فرسنگ» به جالی ترکیب «ثمانمائة فرسخ» است. بازنویسکننده در نامگذاری و بیان توصیفات پایبنده به متن مبدأ نبوده، بلکه صفات و ویژگیهای دیگری را جایگزین کرده است. مسلماً انتخاب بلعمی از سر آگاهی از روی دیگر منابع بوده است؛ بنابراین، مترجم مقتباسانه براساس فرهنگ و منابع زبان مقصد عمل کرده است.
نتیجهگیری
با توجه به آنچه گذشت نتایج ذیل به دست آمد:
- ترجمۀ بلعمی از تاریخ طبری با توجه به دوره بداهت جریان ترجمه از عربی به فارسی به شیوۀ بازنویسی تمام عیار صورت گرفته است. این ترجمه نه تحتاللفظی است که ترجمههای آغازین قرآن بدان ممتاز بودند و نه ترجمۀ آزاد که دخل و تصرفاتی حداقلی در متن مقصد به وجود آورد، بلکه ترجمۀ بازنویسی با دخل و تصرفات و تغییرات و تحولات حداکثری در متن مقصد نسبت به متن مبدأ است.
- بلعمی تمام آنچه در ترجمۀ بازنویسی از قبیل تغییر در شیوۀ نگارش، زوایۀ اندیشه، فشردهسازی، احیاناً اطناب و افزودهسازی، جابهجاییها و انتقالات گزارههای دستوری و نحوی، اقتباس و تغییر مفهوم و زاویه دید نویسنده، تغییرات همگام با فرهنگ زبان مقصد و... در ترجمۀ خود خلق کرده است. با توجه به این خصایص و ویژگیها، ناقدان از زمان گذشته تاکنون از ترجمۀ وی با عنوان تحریر و یا معرفی این اثر به نام مترجم آن؛ یعنی تاریخ بلعمی به جای تاریخ طبری یاد کردهاند.
- بازنویسی و انتخاب این شگرد در ترجمۀ سترگ بلعمی نتایج مثبتی به ارمغان آورده است که عبارتند از: سادگی و روانی اثر بلعمی و همخوانی و هماهنگی سازههای ترجمه با فرهنگ مقصد، سبکسازی مترجم و جایگاه ویژهای که این ترجمه در میان آثار نثر فارسی بهدست آورده است، رفع عیوب و کاستیهای معلومات و گزارههای نویسندۀ اصلی، امکان استفاده از منابع فارسی برای تکمیل دانستههای تاریخی و افسانهای، قانونمند و منطقی کردن شرح رویدادها، تصحیح خطاها، پیراستن اثر از لغزشها و تعصباتی که ممکن بود نویسنده اصلی در دام آن گرفتار شده باشد، رهایی اثر از ایجاز مخل و اطناب ممل با توجه به فشردهسازیهای منطقی و افزودهسازیهای بهنگام از جمله اهداف و انگیزههای بلعمی در اتخاذ رویکرد بازنویسی بوده است.
[2]- Francis Scott Key Fitzgerald
[6]- «ظهر له أدب سیاوخش وعقله وکماله وفُروسیته ونجدته ما أشفق علی ملکه منه، فأفسده ذلک عنده، وزاده فساداً علیه سعیُ ابنین له وأخ یقال له: کندر بن فشنجان علیه بإفساد أمر سیاوخش عنده، حسداً منهم له، وحذراً علی ملکهم منه، حتی مکّنهم من قتله، فذکر فی سبب وصولهم إلی قتله أمرٌ یطول بشرحه الخطب، إلا أنهم قتلوه ومثّلوه به وأمرأته ابنة فراسیاب حامل منه بابنه کیخسرونه، فطلبو الحیلة لإسقاطها ما فی بطنها فلمیسقط، وأن فیران الذی سعی فی عقد الصلح بین فراسیاب وسیاوخش لما صحّ عنده ما فعل فراسیاب من قتله سیاوخش، أنکر ذلک من فعله، وخوّفه عاقبة العذر، وحذّره الطلب بالثأر من والده کیقاوس و من رُستم، وسأله دفع ابنته وسفافرید إلیه لتکون عنده إلی أن تضح ما فی بطنها ثمّ یقتله» (طبری، 1990: 506): «پس چون افراسیاب آن ادبها و چابکی و دلاوری او بدید از وی بترسید و سرهنگان بدش همیگفتند و او را همیترسانیدند پس از بس که بگفتند، بفرمودش تا بکشند. و افراسیاب را برادری بود نام او کیدر برسکان باشن. و این کیدر برسکان نخست فرمود تا گوش و بینیش را برداشتند، پس طشت زرین بفرمود نهادند و سر سیاوخش در آن طشت بریدند. و این افراسیاب را که دخترش زن سیاوخش بود او را دارو دادند تا کودک بیفکند و آن سرهنگ افراسیاب که میان ایشان صلح افکنده بود نامش پیران ویسگان بود بیامد و افراسیاب را ملامت کرد و گفت ملکزاده بیامد تا ترا خدمت کند چه گناه کرد تا ببایستش کشتن، بیگناه بکشتی، کیکاوش و رستم طلب خون او کنند و ترا از ایشان مضرت رسد و توران بکنند، چون تو را بگشتی این دختر به من ده تا اگر پسرس آید بکیکاوس فرستم تا او را خشم کم شود. افراسیاب او را بدو سپرد بدان را که اگر پسر آید او را بکشد» (بلعمی، 1353: 598).
[7]- «وذکر أن الشیاطین مسخرة لکیقاوس، فزعم بعضُ أهل العلم بأخبار المتقدمین أن الشیاطین الذین کانوا سُخروا له إنما کانوا یطیعونه عن أمر سلیمان بن داود إیاهم بطاعته، وأن کیقاوس أمر الشیاطین فبنوا له مدینة سماها کنکدر، ویقال قیقذون؛ وکان طولها – فما زعموا- ثلاثمائة فرسخ. وأمرهم فضربوا علیها سوراً من صُفر و سوراً من شَبَه، وسوراً من نحاس، وسوراً من فخار، سوراً من فضة، وسوراً من ذهب. وکانت الشیاطین تنقلها ما بین السماء والأرض وما فیها من الدواب والخزائن والأمول والناس. وذکروا أن کیقاوس کان لایُحدث وهو یأکل ویشرب. ثم إن الله تعالی بعث إلی المدینة التی بناها کذلک من یخرّبها، فأمر کیقاوس شیاطینه بمنع من قصد لتخریبها، فلم یقدروا علی ذلک، فلما رأی کیقاوس الشیاطین لاتطیق الدفع عنها، عطف علیها، فقتل رؤساءها» (طبری، 1990: 507): «پس کیکاوس کس فرستاد بسوی سلیمان علیهالسلام و ازو خواست که دیوان فرمان او کنند. سلیمان اجابت کرد و بفرستاد. و کیکاوس ایشان را بفرمود تا شارستانی بنا کنند (درازا آن هشتگ فرسنگ و آنرا کی کرد نام نهادند پس بفرمود تا گرد بر گرد او باره کردند یکی رویین و اندرون برنجین و سیم از مس و چهارم از آهن و دیگر از زر و هرچه او را بود در آنجا نهاد. و دیوان پاسبان کرد. خدای عزوجل فریشته را بفرستاد تا آن شارستان و باروها ویران کرد. و هرچه بود او را در آنجا ببرد. و همه دیوان آن کار با تنواستند داشتن. پس کیکاوس بر دیوان خشم گرفت و مهتران ایشان بکشت»
(بلعمی، 1353: 600).
[8]- «فحدثت عن هشام بن محمد أنه شخص من خراسان حتی نزل بابل، وقال: ما بقی شیءٌ من الأرض إلا وقد ملکتُهُ، ولابدّ من أن أعرف أمرَ السماء والکواکب ومافوقها وأن الله أعطاه قوةً ارتفع بها ومن معه فی الهواء حتی انتهوا إلی السحاب، ثمّ إن الله سلبهم تلک القوّة فسقطوا فهلکوا، وأفلت بنفسه وأحدث یومئذ. وفسد علیه ملکه، وتمزّقت الأرض وکثرت الملوک فی النواحی، فصار یغزوهم ویغزونه، فیظفر مرّة وینکبُ أخری» (طبری، 1990: 507): «کیکاوس بر همه دشمنان ظفر یافت و هرکجا حربی کردی پیروز آمدی و کام خود بیافتی. پس چون این شارستان ویران شد، گفت مرا چاره نیست تا بر آسمان روم و ستارگان و ماه و آفتاب را ببینم. پس طلسمی بکرد و به هوا بر امد از قوّت و دانش که او را بود و لختی بر شد و چند کس با کیکاوس بر شدند و چون بدانجا رسید که ابر است آن بند طلسم بشکست و فروافتادند و همه بمردند مگر کیکاوس که او بماند تنها ولیکن هیبتش بشد» (بلعمی، 600).
[9]- «فلما فرغ کیخسرو من المطالبة بوتره، واستقرّ می مملکته زهد فی الملک، وتنسّک، وأعلم الوجوه من أهله وأهل مملکته، أنه علی التخلّی من الأمر، فاشتد لذلک جزعُهم، وعظمت له وحشتهم، واستغاثوا إلیه، وطلبوا وتضرّعو و راوده علی المقام بتدبیر ملکهم، فلم یجدوا عنده فی ذلک شیئاً، فلمّا یئسوا قالوا بأجمعهم: فإذا قمت علی ما أنت علیه فسمّ للملک رجلاً تقلّده إیاه، وکان لهراسف حاضراً، فأشاره بیده إلیه، وأعلمهم أنه خاصة ووصیُّه، فأقبل الناس إلی لهراسف، وذلک بعد قبوله الوصیة وفُقد کیخسرو، فبعض یقول: إنه غاب للنسک فلایدری أین مات ولاکیف کانت میتتة، بعض یقول غیر ذلک. وتقلّد لهراسف الملک بعد الرسم الذی رسم له، وولد کیخسرو: جاماس واسبهر ورمی رومینو کان ملک کیسخرو ستین سنة» (طبری، 516): «کیخسرو چون باز پادشاهی آمد و کین سیاوخش بازخواست توبه کرد و بعبادت مشغول شد و سپاه و رعیت را همه گرد کرد و گفت: هرچه مرا از این جهان آرزو بود خدایتعالی مرا بداد اکنون دست عبادت گیرم و کار آنجهانی کنم و خویشتن را از پادشاهی بیرون آورد، شما این ملک را هرکرا خواهید بدهید. کیخسرو بعد از آن در گاه ایزد گفتن و از پادشاهی دست بداشت و هر چند وزیران و سرهنگان و مردمان زاری کردند که بپادشاهی باز آی فرمان کس نکرد. [چون مردمان نومید شدند بیکبارگی گفتند: چون تو پرستش ایزدی گرفتی ما را خود پادشاهی پدید کن و بدان وقت مردی آنجا نشسته بود نام وی لهراسب و از اهل ملک بود کیخسرو سر بسوی او کرد] و خاموش بود، تا خلق بپراکندند و لهراسب را ملک کردند، و آن شب کیخسرو ناپدید شد و جایگاهی بعبادت کردن مشغول شد و کس نداندکه حال او چون بود» (بلعمی، 618).
[11] - توصیف فردوسی از نحوه به قتل رسیدن سیاوش توازی بسیار جالبی با آنچه بلعمی اضافه کرده است، دارد:
بیفکند پیل ژیان را به خاک یکی طشت بنهاد زرین برش
|
|
نه شرم آمدش زان سپهد نه باک به خنجر جدا کرد از تن سرش
|
|
|
(فردوسی، 1393؛ ج 2: 678)
|
[12]- Vienna and Darbline