تحولات اجتماعی
|
فریبکاری جوانان شهری
|
جواب داد بدو من از این عروسیها/ هزار گونه دهم وعده، کی کنم اجرا؟ (ص 181)
بر آن جوانک ناپاک روح لعنت باد / خدای داند هر گه نمایم از او یاد (ص 183)
|
آزادیخواهی
|
چو طفلکانم دادند جان در آن وادی / به طیب خاطر گفتم: فدای آزادی (ص 187)
تو سزد بر دگران بدهی درس/ سخن آزاد بگو هیچ مترس (ص 218)
ترقی اندر این کشور محال است / که در این مملکت قحطالرجال است
خرابی از جنوب و از شمال است / بر این مخلوق آزادی وبال است (ص 286)
باری آرای حکیمانة خود را همه گاه/ فاش میگویم و یک ذره نباشد باکم (ص 369)
|
عدم فرصتطلبی اجتماعی
|
ببین که عاقبت آن کهنه مردهشوی لعین/ همینکه دید شه از تخت گشته افکنده
هزار مرتبه مشروطهتر شد از بنده/ ز بس که گفت آن مشروطه باد پاینده (ص 189)
چه ما که زور نداریم و قادرند آنها / هر آنچه میل کنند آورند بر سر ما (ص 182)
دگر در آنکه وجدان کشی هنر نبود/ شرف به اشرفی و سکههای زر نبود
شرف به دزدی کف رنج رنجبر نبود/ شرف به داشتن قصر معتبر نبود (ص 192)
|
محاکمه مسئولان نالایق
|
وزیر عدلیهها بر فراز دار روند/ رئیس نظمیهها سوی آن دیار روند
کفیل مالیهها زنده بر مزار روند/ وزیر خارجهها از جهان کنار روند (ص 192)
|
مسئله حجاب
|
مر مرا هیچ گنه نیست بهجز آنکه زنم/ زین گناه است که تا زندهام اندر کفنم
من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم/ تو سیه بختی و بدبخت چو بخت تو منم (ص 214)
در حجاب است سخن گرچه بود ضد حجاب/ بس خرابی ز حجاب است که ناید بهحساب (ص 218)
آن زن که نجیبه و عفیف است/ در خانه نشسته باد بهتر
بر خود در خلوت و ره غیر / بگشوده و بسته باد بهتر (ص 408)
|
تساوی حقوق زن و مرد
|
شرم چه؟ مرد یکی، بنده و زن یک بنده/ زن چه کردست که از مرد شود شرمنده؟ (ص 218)
خلاصه تا نبرد کس ز اهل شمران بو / بر این قضیة بیعصمتی دختر او
نهان ز خلق مر او را نهد به خاک اندر (ص 182)
|
(تحولات اجتماعی)
|
حمایت از قانون اساسی
|
چهل تن اندر این هنگامه مردند / برای حفظ قانون جان سپردند ...
که قانون اساسی چون شده خوار/ دگر کس ملک را باشد پرستار؟ (ص 294)
به قانون اساسی پشت پا زد/ برای خودنمایی نزد یارو
به گفتا من نخواهم خورد سوگند/ که بر هوچیگری بگرفتهام خو (ص 433)
|
وجود بیعدالتی در محاکم قضایی
|
یافته اجحاف و ستم خاتمه/ نیست کسی را ز کسی واهمه
هست مجازات برای همه / حاکم مطلق چو بود محکمه:
محکمه را مسخره دیگر مکن/ بشنو و باور مکن (ص 295)
|
انتقاد از انفعال مردم جامعه
|
یا رب این مخلوق را از چوب بتراشیدهاند؟/ بر سر این خلق خاک مردگان پاشیدهاند؟ (ص 310)
ملتی را که چنان جرات و طاقت نبود/ که به خس گوید کذب تو صداقت نبود! (323)
اهالی همه خواب و غفلت زده/ خمار زرین باده در میکده (ص 388)
لیکن همه کناره نموده ز کارها/ وز دم همه گرفته و مأیوس و قرقری (ص 359)
|
اجرایی کردن شعارها و وعدهها
|
ز اظهار درد درد مداوا نمیشود/ شیرین دهان به گفتن حلوا نمیشود
درمان نما، نه درد که با پا زمین زدن/ این بستری ز بستر خود پا نمیشود (ص 339)
|
مهاجرت مسئولان به خارج
|
زینها چو بگذری همه آنان نمودهاند/ بهر زر این مهاجرت و این مسافری! (ص 359)
امروز اگر غروب کنی از وطن چه غم؟/ فردا کنی طلوع و به چنگش در آوری ...
من خامشم تو خویش بیندیش، این نکوست/ اینگونه مردمی بگذاری و بگذری؟ (ص 361)
|
نابسامانیهای اجتماعی
|
مادر بیچاره، فتاده علیل / دخترک اندر پی هر کج سبیل
پرستارانش ز وزیر و وکیل/ جمله فتادند به فکر آجیل (ص 424)
کز زغال کنده دائم دم زدی، وز چوب بید/ از میان دکه کیسه کیسه زر بیرون کشید
مادرش را دید و دختر را به زور زر خرید/ احتیاج آمیخت با موی سیه، ریش سفید (ص 304)
ملتی کالودة تریاک باشد صبح و شام/ دائم آگنده دماغ، از گند افیون میکند! (ص 335)
|
امور سیاست داخلی
|
مشروطهخواهی
|
منی که کنده بدم، جان به پای مشروطه/ ز پا فتاده بدم، از برای مشروطه
بشد دو میوة عمرم فدای مشروطه/ عریضه دادم بر اولیای مشروطه (ص 188)
|
استبداد ستیزی
|
تمام مردم، دلشاد مرگ استبداد / من از دو مسئله خوشحال و خرم و دلشاد
یکی ز زادن مریم، دگر ز وضع نوین (ص 186)
رأی من اینست کاندید از برای انتخاب/ اندرین دوره مناسبتر کس از شداد نیست ...
ای خدا این مهد استبداد را ویران نما/ گرچه در سرتاسرش یک گوشهای آباد نیست (ص 364)
|
عدم منفعتطلبی سیاسی
|
ز من اگر شنوی، خویش را خراب مکن/ ز انقلاب تقاضای نان و آب مکن (ص 188)
چه گویمت من از این انقلاب بدبنیاد!/ که شد وسیلهای از بهر دستهای شیاد! (ص 189)
دادند هر یک از دگری بهتر امتحان/ در اجنبیپرستی و بیگانه پروری!
صندوقهای لیره جلو، دوش استران/ واندر عقب مهاجر و انصار چرچری (ص 358)
|
محاکمه سیاستمداران نالایق
|
کدام دوره تو دیدی که این رجال خراب/ پی محاکمه دعوت شوند پای حساب؟ (ص 190)
حوالة همه این رجال، بر دار است/ برای خائن، چوب و طناب در کار است ...
به خائنین زمین، آسمان عدو گردد/ زمان کشتن افواج مردهشو گردد (ص 192)
همی نگردد آباد این محیط خراب/ اگر نگردد از خون خائنین سیراب (ص 192)
|
تحریک احساسات ملی و تهیج مردم
|
عید خون گیر پنج روز از سال/ سیصد و شصت روز راحت باش (ص 128)
ملتی را که چنان جرئت و طاقت نبود/ که به خس گوید کذب تو صداقت نبود!
پی حفظ وطن خویش، لیاقت نبود!/ عید بگرفتن این قوم، حماقت نبود؟! (ص 323)
اجدادتان به حال شما گریه میکنند/ کز چه میانة ملل اسباب خندهاید؟
ایرانی از قدیم مهین بود و سربلند/ آیا چه گشته است شما سرفکندهاید؟ (ص 236)
|
مخالفت با جمهوری اجباری
|
دریغ از راه دور و رنج بسیار / حقیقت بارکالله چشم بد دور
مبارک باد این جمهوری زور/ ازین پس گوشها کر، چشمها کور (ص 286)
|
روحیه انقلابیگری
|
با من آر یک دو سه گوینده هم آواز شود/ کمکم این زمزمه، در جامعه آغاز شود (ص 219)
اعلام زوال سیم و زر خواهم داد/ دولت همه را به رنجبر خواهم داد
یا افسر شاه را نگون خواهم کرد/ یا در سر این عقیده سر خواهم داد (ص 409)
این ملک یک انقلاب میخواهد و بس/ خونریزی بیحساب میخواهد و بس
امروز دگر درخت آزادی ما/ از خون من و تو آب میخواهد و بس (ص 412)
|
(سیاست داخلی)
|
تشریح وضعیت مجلس
|
نماید گه سلیمان را حمایت / شود گاهی تدین را مددکار
که سازد این دو را با یکدگر یار/ دریغ از راه دور و رنج بسیار (ص 287)
تدین گفته مجلس هست با من/ نمایم اکثریت را معین
شود این کار قبل از عید روشن/ به جمهوری بگیرم رأی قطعاً (ص 289)
از این افکار مالیخولیایی/ به مجلس اکثریت شد هوایی
تدین کرد خیلی بیحیایی/ به یکدم بین افرادش جدایی (ص 291)
|
یادآوری نقش روزنامهها
|
نمودم من جراید را اداره/ شفق، کوشش، وطن، گلشن، ستاره
قیامت میشود با یک اشاره/ دگر معنی ندارد استخاره (ص 289)
|
انتقاد از مقامات سیاسی
|
ای وثوقالدوله! ایران ملک بابایت نبود؟/ اجرتالمثل متاع بچگیهایت نبود (310)
که مستوفی است شخصی لاابالی/ مشیرالدوله مرعوب و خیالی
وثوقالدوله جایش هست خالی/ بود فیروز هم در فارسی والی (ص 289)
آن خیانتها که با ایران وزیران میکنند!/ بارها بدتر به من، این سفلهگردون میکند! (ص 336)
این مجلس چهارم به خدا ننگ بشر بود/ دیدی چه خبر بود؟
هر کار که کردند، ضرر روی ضرر بود/ دیدی چه خبر بود؟ (ص 441)
|
اتحاد دولت و ملت
|
هست دگر موقع صلح و صفا/ نیست ز هم دولت و ملت جدا ...
تکیه دولت همه بر ملت است/ ملت از آن حامی این دولت است (ص 296)
زین صدای نازیبا، در وطن طنین افتاد/ بین ملت و دولت، اختلاف و کین افتاد
طفل پاک آزادی، از رحم جنین افتاد/ رفتمان ز یاد: نام اتحاد: (ص 299)
|
تمجید از کابینه دولت
|
ببین «عشقی» که هر کابینه را نفرین نمود اینک/ چسان در مدح این کابینة قدرت مصمم شد (ص 333)
ای یار لطیفگوی مرشد/ با آن همه منطق چرندی:
«کابینة نیم بند» خواندی/ این دولت آبروی مندی (ص 407)
|
برقراری صلح و دوستی
|
ببین امروز مردم را به خون یکدگر تشنه/ که دیری نگذرد کائن عادت دیرین نمیماند
به باید روزگار صافی و صلح و صفا روزی/ به جان دوستان آنروز دیگر کین نمیماند (ص 365)
|
|
استثمار کشورهای آسیایی
|
در اروپا، آسیا را لقمهای پنداشتند/ هر یک اندر خوردنش، چنگالها برداشتند
بیخبر کاخر نگنجد کوه در حلقوم کاه/ گر که این لقمه فرو بردند، روی من سیاه (ص 240)
نازم به گوی بازی مردان انگلیس/ خم گشته پشت دهر ز چوگان انگلیس
ایران و هند و تازی و سودان و ترک و چین/ افتاده همچو گوی، به میدان انگلیس (ص 410)
تا نخوابد شرق، کی مغرب برآید آفتاب/ غرب را بیداری آنگه شد که شرقی شد بخواب (ص 240)
|
خودباوری و اقتدار ملی
|
دارم امید آنکه گر شرقی بیابد اقتدار/ از پی آسایش خلق اقتدار آید بکار
نی چو غربی آدمی را رانده از هر جا کنند/ آدمی و آدمیت را چنین رسوا کنند (ص 240)
زیردستی و زبر دستی تو در کف تست/ دست بسته نشد آن مرد که دست از جان شست
هرگز از دست نرفت آنکه زبردستی خواست (ص 324)
ایرانی آر بسان اروپائیان نشد/ ایران زمین بسان اروپا نمیشود
زحمت برای خود کش که خودبهخود/ اسباب راحت تو مهیا نمیشود (ص 339)
|
مخالفت با دخالت انگلیس
|
فرق جمعی شیره مالی میکنم/ خمره را از شیره خالی میکنم
ظاهراً جمهوری پر زرق و برق/ وز تجدد هم کله آن را به فرق
باطناً یاسی ایران، انگلیس/ خر شود بدنام و یاسی شیره لیس (ص 280)
تا تهیه در لندن شد اساس جمهوری/ خود سری تدارک شد، بر قیاس جمهوری
ارتجاع و استبداد در لباس جمهوری/ آمد و نمود، حیله با رنود (ص 298)
هیچ میدانی حریف ما چه دارد در نظر؟/ این همه خرج گزافی را که اکنون میکند!
انگلیس آخر دلش بهر من و تو سوخته؟/ آنکه بهر یک وجب خاک اینقدر خون میکند! (ص 334)
|
مخالفت با قرارداد 1919
|
دزد رهزن دزد نادانست راحت پشت میز/ دزد دانا دزدی از مجرای قانون میکند
گوش آوخ ندهد این ملت بدینها ور دهد:/گوش از این گوش، از آن گوش بیرون میکند! (ص 335)
تنها منم که گر نشود حکم قتل من:/ حاشا، چنین معاهده امضا نمیشود
گر سیل سیل خون ز در و دشت ملک هم/ جاری شود معاهده اجرا نمیشود (ص 339)
|
فتنه انگیزی بیگانگان
|
به رسم نبرد فتنه بر پا کنند/ مر این سو زمین را اروپا کنند
سپس تیر و توپ و خدنگ و تفنگ/ بپاشند هر سو بر آیین جنگ
بسی قتل و غارت نمایند بر/ مرآن مردمی را که دارند زر (ص 388)
سپس خویشتن هیچ نی باختند / شهیدان شهوت بسی ساختند ...
فقط پس هوس، دونی و گمرهی / بماند بر ایرانیان تهی! (ص 388)
امان از خویش را بیخانه دیدن/ خود اندر خانة بیگانه دیدن
سپس بیگانة بیخانمان را / بجای خویش صاحبخانه دیدن! (ص 405)
|
|
اتحاد کشورهای منطقه از طریق مناسبات فرهنگی
|
ای گروه پاک مشرق، هند و ایران، ترک و چین/ بر سر مشرق زمین شد جنگ در مغرب زمین (ص 240)
میان این دو قوم الفت مقام معنوی دارد/ دلیل منطق من را کتاب مثنوی دارد
چه خوش بادی هنوز ایران ز شاه غزنوی دارد/ بهویژه هان که الفتمان ز نو طرح نوی دارد (ص 271)
|
مسائل اداری و دولتی
|
وجود فساد اداری
|
پس از دو ماهی، روزی به شوخی و خنده / بگفت: خانمکی خواهم از تو زیبنده! (ص 184)
به آن سیاه دل از بس که خلق رو دادند/ پس از دو ماه مقام مرا بدو دادند (ص 185)
عمو! تمام ادارات مردهشو خانه است/ و زین ره است که این کهنهملک ویرانه است (ص 190)
تو صدراعظم آیندهای ز بس دادی/ «قوامالسلطنه» نصف تو داد والی شد
«نظام سلطان» سوسیال انقلابی بود/ به یک حکومت از اشراف اعتدالی شد (ص 420)
|
وجود بوروکراسی اداری
|
سپس برفتم هر روز هیئت وزرا / جواب نامة خود را نمودم استدعا (ص 188)
|
مسائل اقتصادی
|
اهمیت دادن به وضعیت خزانه کشور
|
گه اعتدال و گه رادیکال، گاه سوسیال/ بدتر از آن که نیست که هفتاد شو گرفت
خلق گویند در خزانه نماندست یک فلوس/ ما را هزار خنده از این گفتگو گرفت (ص 418)
|
تأکید به دریافت مالیات
|
تو از «ادارة مالیه» مالیات مخواه/ که صرف ساختن پارکهای عالی شد
خزانه رفت همة «فهیم الملک»/ بدل به پارک و دکاکین و مبل و قالی شد (ص 420 و 421)
|
مسائل ادبی و هنری
|
جزئینگری در توصیف
|
اوایل گل سرخ است و انتهای بهار/ نشستهام سرسنگی کنار یک دیوار
جوار درة دربند و دامن کهسار/ فضای شمران اندک ز قرب مغرب تار (ص 174)
پول و سور و عیش و نوش از دیگران/ تو برای خویشتن، الرحمن بخوان
روز و شب له له بزن از تشنگی/ کنج غربت جان بده از گشنگی! (ص 398)
|
نوآوری در صحنهپردازی
|
به روی دشت و دمن ماهتاب تابیده/ به هرکجا نگری نقره گرد پاشیده
به روی سبزه چمن آن دو یار خوابیده/ مرا ز دیدنشان لذتیست در دیده (ص 178)
نشسته بر لب آن گور، پیرمردی زار/ فشاند اشک همی روی خاکهای مزار
ولی عیان بود از آن دو دیدة خونبار/ که با زمانه گرفتست کشتی بسیار (ص 180)
|
استفاده از تکنیکهای نمایشنامه
|
خلاصه آنچه که آن پیرزن بیان بنمود/ که نام این زن ناکام مرده، مریم بود
چنان بسوخت دلم، کز سرم برآمد دود/ دهان سپس پی و دنبالة سخن بگشود (ص 180)
با یکی کوزه همان زن به لب آب آمد/ من در اندیشه که این منظره در خواب آمد
دیدم آن زن که بپندار تو نایاب آمد/ ز ره دیگر با کاسه و بشقاب آمد (ص 217)
صف به صف دختر کسری همه جاسان دیدم / خویشتن را پس از این قصه هراسان دیدم
همه این قصه به نظم آوردم/ فهم آن بر تو حوالت کردم (ص 218)
|
نوآوری در توصیف معشوق
|
به حکم آنکه جسمی فربه، اندامی رسا داشت/ سپس بر روی ماهش
دهانی خرد، گونه سرخ و چشمی قهوه سا داشت/ چه شهلا بُد نگاهش
فراز چهره، خرما رنگ گیسوش/ چه زیبا میفتادی مو به هر دوش (ص 307)
|
مسائل علمی
|
یادآوری نظریههای علمی
|
منکرم من که جهانی بهجز این باز آید/ چه کنم درک نموده است چنین ادراکم
قصة آدم و حوای، دروغ است، دروغ/ نسل میمونم و افسانه بود از خاکم (ص 369)
به پندار دانای مغرب زمین/ پدید آور پند نو «داروین»
زمانه ز میمون، دمی کم نمود/ سپس ناسزا نامش آدم نمود (ص 395)
|
یادآوری اختراعات جدید
|
در قرن بیستم بشود آدمی سوار/ بر آهنی پرنده، دل آکنده از بخار
و آنگه رهی که ما به دو سالش کنیم طی / او در هوا دو روزه از آنرا کند گذار! (ص 405)
|
یادآوری پیشرفت کشورهای غربی
|
نکبت و ذلت و بدبختی و آثار زوال/ از سر و پیکر ما مردم دون میریزد
برج ایفل ز صنا دید «گل و گلوا» گل / بر سر مقبرة ناپلئون میریزد (ص 233)
|
مسائل نظامی و امنیتی
|
آموزش قشون نظامی
|
به تعلیم قشون اندر ولایات/ مهیا تلگرافات و شکایات
ز ظلم شاه و دربارش روایات/ ز جمهوری اشارات و کنایات (ص 290)
|
ناامنی در کشور
|
مملکت ما شده امن و امان / از همدان تا طبس و سیستان
مشهد و تبریز و ری و اصفهان/ ششتر و کرمانشه و مازندران (ص 295)
|
جنگ با دشمن
|
گر از من بپرسد کسی بیدرنگ / نگر گویم آر گویمش: چاره جنگ
کنون چارة ما، بهجز جنگ نیست / چه روی سیاهی دگر رنگ نیست (ص 388)
ایا بنده گیران خود زر خرید/ قلم برکشیدم، علم در کشید ...
من آن رزمخواه جبلی منم / همان عشقی جنگ ملی منم (ص 389)
بس بمب و توپ جای بجا کرده کوه و دشت/ ترسم دگر فتد کره از این مدوری (ص 354)
|
عدم دخالت نظامیان در سیاست
|
نسخ شد آیین ستم گستری/ هیچ دخالت نکند لشکری
در عمل مذهبی و کشوری/ نیست به قانون شکنی کس جری (ص 295)
کلاه خویش نما قاضی: اینهمه قاضی:/ چه لازم است که اندر خزانه غازی نیست! (ص 367)
«وزیر جنگ» خیال مقام بالاتر/ فتاد و غوطه در افکار «ایده آلی» شد (ص 420)
|
مسائل اعتقادی و دینی
|
یادآوری دخالت مذهبیون در سیاست
|
مکن مداخله در کار مملکت ای شیخ/ که این مباحثة غسل بینمازی نیست (ص 367)
|
مخالفت با خرافات
|
جز خرافات بر این مملکت افزوده چه؟ هیچ!/ جز خرابی مه آباد تو بنمود چه؟ هیچ! (ص 208)
ملتی کو باز قرن بیستم بر درد خود/ چاره با ختم و دعا و ذکر و افسون میکند! (ص 335)
ای خدا جای تشکر چشم زخمم میزنند/ چشم من هم چشمی آر با رود جیحون میکند (336)
|
مخالفت با دینورزی مصلحتاندیش
|
همه دانند خوب، این روضه خوان است/ که مزد روضة او یک قران است
اگر اولادهای شمر ملعون/ دهند از مزد روضه پول افزون:
برای شمر او خواند ثناها/ برای آن لعین، گوید دعاها!
غرض این است بر این آدم لوس/ دهند آر پول خواند روضه معکوس (ص 399)
گر اینچنین نبودی، دانی کنون چه بودی؟/ میبودی آنکه قرآن در مقبری بخوانی!
یاد از نجف کن اندک، خاطر به یار یک یک/ آن هیکل چو «اردک» وآن رنگ زعفرانی (ص 435)
|
احترام به سایر ادیان
|
هر دو فرسخ یک کلیسایی بپا به رنام او/ گشت تاریخ همه تاریخها ایام او
وقف شد یکشنبهها از بهر نام نیک او/ روز و شب ناقوسها گویندة تبریک او (ص 390)
زرتشت دل نبود که آنرا توان ربود!/ حاشا قیاس دل، ز چه با انبیا کنید؟ (ص 374)
|
مخالفت با تقدیرگرایی
|
من آن نیَم که یکسره تدبیر مملکت/ تسلیم هرزه گرد قضا و قدر کنم ...
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک/ وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم (ص 376)
نان همه از قبل نیروی بازو خواهند/ نان تو از رشته و بوق و دگنک میخواهی!
کلک است این همه در بیستمین قرن برو!/ تازه کارا، تو چه زین کهنه کلک میخواهی
(ص 378 و 379)
|
حمایت از قرآن
|
آن که گفتی محو قرآن را همیباید نمود/ عن قریب این گفته با سرنیزه مقرون میکند!
وای از این مهمان که پا در خانه ننهاده هنوز/ پای صاحبخانه را از خانه بیرون میکند (ص 334)
|
یادآوری تهاجم فرهنگی
|
ز باران بیگانه آغشتهاند/ همه پیرو اجنبی گشتهاند
یکی بنده بند روسان شده/ دگر پای بند پروسان شده! (ص 388)
(عشقی) تفو بروی جوانان شهری ننگین! / ندانم آنکه خود اینگونه مردم بیدین! (ص 181)
|
تحولات زبانی
|
کاربرد زبان گفتاری
|
ولیک اول امسال از او بخورد فریب/ چه چاره داشت که او را بُد این بلیه نصیب؟ (ص 181)
خلاصه تا نبرد کس ز اهل شمران بو / بر این قضیة بیعصمتی دختر او (ص 182)
درست روزی کان شهریار اعلان داد/ یگانه دختر ناکام من ز مادر زاد (ص 186)
|
استفاده از کنایههای جدید
|
ولی عیان بود از آن دو دیدة خونبار/ که با زمانه گرفتست کشتی بسیار (ص 180)
مگر به گوش شما هم رسیده قصة ما/ شنیدهام گل عمر تو چیدهاند، خدا: (ص 183)
چو دید آب ز من گرم مینشاید کرد / میانهاش پس از آن روز گشت با من سرد (ص 184)
تو در این خلق عامی عارفی گر زانکه اینان را/ تمیزی شد حنایت نزد کس رنگین نمیماند (ص 365)
|
استفاده از ضربالمثلهای جدید
|
ز من مپرس که کبکم خروس میخواند/ چو من ز حُسن طبیعت که قدر میداند (ص 175)
گفت اگر ارث جدم است و فلان است/ گو بنما فکر نان که خربزه آب است (ص 319)
مگو یاسین بود در گوش این خلق خر، آوازم/ که گر آدم شوند، از اصل این یاسین نمیماند (ص 365)
|
کاربرد تعبیرهای عامیانه
|
پس از سه چار دقیقه، ز روی شنگولی / شروع شد به سخنهای عشق معمولی (ص 177)
ز من شنو که چسان سخت شد به من دنیا/ زنم ز گرسنگی داد عمر خود به شما (ص 185)
خلق بازیچه و خلقت بچهبازی دیدم/ بیش از این فلسفه هم، روده درازی دیدم (ص 209)
نیست بر این ملت یک لا قبا / فکر اجانب پس از این رهنما (ص 296)
مانم که تا بگردد همرنگ من محیط/ آنگه ببین چسان همه را رنگ میکنم (ص 381)
|
تحولات واژگانی
|
استفاده از ترکیبات رایج عربی
|
فتاد غلغلهای در شهر و حومة تهران/ که عنقریب به شه میشود چنین و چنان (ص 187)
کلبههایش همه فرتوت و همه خم خورده/ الغرض هیئتی از هر جهتی افسرده (ص 201)
لاجرم اطراف خم را کرد سیر/ دید پای خمره جای پای غیر
پس همهجا، جای پاها را بدید/ تا به درب خانة «یاسی» رسید (ص 278)
|
کاربرد صورتهای جمع عربی
|
آن خراب ابنیه کز پنجره پیداست کجاست؟/ خیره بر پنجره شد و پیر به زانو برخاست (ص 203)
جوانیمان تبه گردد به ناکامی و بدنامی/حذر کن زین سوانح، دیده چون برعشق من دوزی (ص 265)
از آن سیلی ولایت پر صدا شد/ دکاکین بسته و غوغا به پا شد (ص 292)
|
کاربرد واژههای عامیانه جدید
|
پی نکوهش این انقلاب اکبیری / شنو حکایت آن مردهشوی دلچرکین (ص 189)
مرد دزدی ناقلا «یاسی» به نام/ اهل ده در زحمت از او صبح و شام ... (ص 278)
|
کاربرد واژههای بیگانه
|
در هفت آسمانم الا یک ستاره نیست/ نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
بی اعتنا به هیئت کابینه فلک/ گردیدهام که پارتیم یک ستاره نیست (ص 366)
تمام برگ درختان گر اسکناس شود/ تمام ریگ بیابان اگر که لیره کنند (ص 412)
|