مقدّمه
نقّادی و نقدپذیری یکی از عوامل مهمّ رشد و تکامل فرد و جامعه میباشد. انسان با وجود نفس امّاره، همیشه در معرض خطا قرار دارد.گاهی لغزشها به گونهای هستند که دیگران بیش از خود انسان متوجّه آن میشوند و چنانچه انسان هر از چندگاه در مسیر زندگی خود را از زاویة دید دیگران ملاحظه نماید، بهتر به لغزشهای احتمالی خود پی میبرد. پیشرفت فردی و اجتماعی در سایة شناخت نقاط قوّت و ضعف و تلاش برای زدودن نواقص و کاستیها امکانپذیر است. این شناخت باید هم در خود فرد و نسبت به اندیشهها و اعمال خویش باشد و هم نسبت به دیگران. رشد انسان در گرو شناخت واقعیّتهاست. آدمی در پرتو شناخت راه بهرهبرداری از امکانات و نیروهای درونی خود و جهان را میآموزد.کشف مجهولات و رشد شناخت، راههای فراوانی دارد و «نقد» و «نقدپذیری» یکی از عوامل مهمّ آن است. امّا این امر در صورتی که مبتنی بر اصول و روشهای صحیح باشد، میتواند نتیجة دلخواه را به وجود بیاورد. بنابراین قبل از نقد کردن باید با اصول و روشهای صحیح این کار آشنا شد؛ زیرا اگر نقد با روش صحیح انجام پذیرد، باعث افزایش نقدپذیری در جامعه میشود و انسانهای پاکطینت و صاحباندیشه با پذیرش آن در جهت پیشرفت و سعادت خود گام برمیدارند.
مفهومشناسی
ابتدا به تعریف واژههای نقد، انتقاد، اصل و روش میپردازیم.
«نقد» واژهای عربی است که وارد زبان فارسی شده است و با همة اجزای زبانی و فرهنگی ما به خوبی گره خورده است (ر.ک؛ معین، 1386، ج 4: 3383). در زبان عربی این واژه دارای معانی گوناگونی است؛ از جمله، تشخیص بین درهمها، خیره نگریستن به چیزی و چشم برنداشتن از آن بیآنکه کسی متوجّه شود، داد و ستد درهم، جداسازی درهمها و بیرون کردن معیوبها از سالمها، حاضر و موجود در مقابل نسیه، انگشت زدن به شیء (ر.ک؛ فراهیدی، 1410ق.، ج 5: 118و 119؛ ابنمنظور، 1414ق.، ج 3: 425 و طریحی، 1375، ج 3: 152).
از تعبیرهای برخی واژهشناسان برمیآید چنانچه واژة نقد در مورد انسان به کار رود، مثلاً گفته شود «فلانی را مورد نقد قرار دادم» به این مفهوم خواهد بود که سخن و کار او را ارزیابی کردهام و با وی مناقشه نمودهام (ر.ک؛ ابنمنظور، 1414ق.، ج3: 425 و فیروزآبادی، 1415ق.، ج 1: 643).
در فرهنگ لغت زبان فارسی نیز این معانی برای «نقد و نقد کردن» ذکر شده است: «جدا کردن دینار و درهم سره از ناسره، تمییز دادن خوب از بد، آشکار کردن معایب و محاسن سخن و تشخیص معایب از محاسن» (معین، 1386، ج 4: 3383).
واژة دیگری که ریشة مشترک با واژة «نقد» دارد و در کنار نقد و گاهی به جای آن به کار میرود، «انتقاد» است. انتقاد مصدر باب افتعال است و در کُتُب لغت عربی معنای جداگانهای برای آن ذکر نشده است و در حقیقت، به عملیّات نقد کردن، «انتقاد» گفته میشود (ر.ک؛ ابنمنظور، 1414ق.، ج3: 425). در زبان فارسی نیز «انتقاد» در لغت دارای معانی سره کردن، نقد گرفتن پول، خرده گرفتن، جدا کردن خوب از بد یا کاه از گندم و مانند آن، بِهگزینی، شرح معایب و محاسن شعر یا مقاله یا کتابی یا سنجش اثر ادبی یا هنری بر معیار یا عملی تثبیت شده میباشد (ر.ک؛ معین، 1386، ج1: 306). برخی از نویسندگان و اندیشمندان «نقد» را بیان عیبها و نقصها میدانند، ولی برخی دیگر آن را صرف سنجش و ارزیابی ذکر میکنند که برای این کار هم نواقص و هم نقاط قوّت بیان میشود. آقای حسن اسلامی در کتاب اخلاق نقد نوشتهاند «نقد ارزیابی خردهگیرانه دربارة کسی یا چیزی است» (اسلامی، 1383: 23). نویسندة دیگری عقیده دارد که مفهوم نقد صرف سنجش و ارزیابی است و بِلاشرط از همدلی و ناهمدلی، عیبجویی و حسنجویی است (ر.ک؛ قراملکی، 1388: 317). شبیه این تعریف در کتابهای دیگر و از سوی نویسندگان دیگر هم ذکر شده، از جمله: «نقد و انتقاد به معنای ارزیابی منصفانة یک چیز است و برای این ارزیابی در بسیاری از موارد لازم است در کنار بیان نقاط ضعف، نقاط قوّت را نیز یادآور شد» (شریفی، 1391: 84).
شهید مطهّری در تعریف و تفسیر نقد و انتقاد مینویسد: «قوّة نقّادی و انتقاد کردن به معنای عیب گرفتن نیست. معنای انتقاد، یک شیء را در محک قرار دادن و بهوسیلة محک زدن به آن، سالم و ناسالم را تشخیص دادن است» (مطهّری، 1362، ج 1: 285). نقد و انتقاد به یک گروه یا حوزة خاص اختصاص ندارد، بلکه گسترة آن به اندازة تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی و علوم بشری است و اندیشمندان هر حوزه نیز تعریفی برای نقد ارایه دادهاند که در ارتباط با همان مفهوم لغوی نقد، یعنی جدا کردن سره از ناسره است.
«اصل» لغتی عربی و به معنای پایه و بُن هر چیزى و هر آنچه در برابر فرع یا شاخه میباشد و جمع آن «اصول» است (ر.ک؛ فراهیدی، 1410ق.، ج 7: 156 و فیروزآبادی، 1415ق.، ج3: 448). نیز «اصل هر شیء چیزی است که وجودش به آن استناد پیدا میکند» (زبیدی، 1414ق.، ج 14: 18). در بحث لغت بیان میکنند: «الأَصلُ مَا یُبنَی عَلَیهِ شَیءٌ غَیرُهُ: اصل آن چیزی است که شیئی غیر از خودش بر آن بنا شود» (همان). «اصل» در اصطلاح به معنی قاعده است؛ یعنی پایهای که چیزی غیر از خودش بر آن قرار گرفته باشد که این معنا با معنای لغوی اصل مطابقت دارد. بنابراین، منظور از اصول نقد، پایه و اساسی است که عمل نقد بر مبنای آن انجام میگیرد.
«روش» در لغت به معنای «طریقه، قاعده، راه، هنجار، شیوه، اسلوب، منوال، سبک، گونه و سنّت» است (ر.ک؛ دهخدا، بیتا: ذیل واژة «روش»). واژة «روش» از لغت «مِتُد» است که از واژة یونانی «متا» به معنای «در طول» و «اودوس» یعنی «راه» گرفته شده است و مفهوم آن در پیش گرفتن راهی برای رسیدن به هدف و مقصودی با نظم و توالی خاصّ است (ر.ک؛ کاظمی،1374: 29ـ 28). اصطلاح روش، هم به خود راه اشاره دارد و هم به قواعد و ابزارهای رسیدن به آن. در زبان عربی روش را «منهج»، و روششناسی را «منهجیّه» مینامند. روش عبارت است از فرایند عقلانی یا غیرعقلانی ذهن برای دستیابی به شناخت و یا توصیف واقعیّت. در معنای کلّیتر، روش هر گونه ابزار مناسب برای رسیدن به مقصود است. روش ممکن است به مجموعه راههایی که انسان را به کشف مجهولات هدایت میکند، مجموعه قواعدی که هنگام بررسی و پژوهش به کار میروند، و مجموعه ابزار و فنونی که آدمی را از مجهولات به معلومات راهبری میکند، اطلاق شود (ر.ک؛ ساروخانی، 1375: 24). روشهای نقد نیز مجموعة ابزارها و فنون و راههایی است که برای نقد کردن یعنی جدا کردن سره از ناسره به کار میروند.
تاریخچة نقد
تاریخ نقد به اندازة عمر بشر است. هر انسانی از زمانی که به سنّ تشخیص خوب و بد میرسد، به نقد کردن اعمال، سخنان و اندیشههای خود و دیگران میپردازد. امّا علم نقد که به طور نظاممند و طبق اصول معیّن و از پیش تعیین شده کار نقد را هدایت میکند، بدان حد قدیم نیست و نتیجة کار و کوشش عمدتاً سه گروه از مردم بوده است:
«نخست پیشوایان و رهبران دینی و وعّاظ و سخنرانان مذهبی که هدف آنها اصلاح اخلاق و درست گفتن و خوب عمل کردن بوده است و این کار منجر به پیدایش علم اخلاق شده است. دوم، فلاسفه و حکما و عقلای قوم که هدف آنها صیانت فکر از خطا و درست اندیشیدن بوده است و سوفسطاییان یونان قدیم باعث و بانی پیدایش منطق شدند که مؤسّس اصلی و عمدة آن ارسطو بود. سوم ادبا و به اصطلاح فرنگیها فیلولوگها که هدف آنها سخن گفتن درست و طبق موازین صرفی و نحوی و لغوی بود که کوشش آنها منجر به علوم زبانی مانند دستور زبان و صرف و نحو و معانی و بیان و علوم بلاغی به طور کلّی و سرانجام نقدالشّعر و نقدالنّثر گردید.» (ذاکری، 1388: 156).
جایگاه نقد در دین اسلام
برای شناخت جایگاه نقد در دین اسلام و اثبات مشروعیّت آن به بررسی این موضوع در قرآن مجید که محکمترین منبع اسلامی است و روایات معصومین، علیهمالسّلام، میپردازیم. واژة نقد و انتقاد در قرآن مجید چه به صورت اسمی و چه به شکل فعلی نیامده است، ولی میتوان به برخی آیات ارجاع داد و استشهاد کرد که حاوی بار و مضمون نقد و انتقادند. در آیات قرآن هر جا انسانها کجروی کردهاند و از راه درست خارج شدهاند، آنها را مورد انتقاد قرار داده است. برای نمونه به چند آیه اشاره میشود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ: اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟!﴾ (الصّف/2) و ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّکَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ: پس از مشرکان جویا شو. آیا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است؟!﴾ (الصّافّات/149). همچنین آیاتی در قرآن وجود دارند که میتوانند در بحث نقد مورد توجّه قرار بگیرند، از جمله این آیة شریفه که میفرماید:﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ: پس بندگان مرا بشارت ده! * همان کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پیروى مىکنند!﴾ (الزّمر/18ـ17).
نکتة قابل تأمّل آنکه برای اینکه از بین چند سخن بهترین آنها برگزیده شود، نیاز است که سخنان موجود مورد ارزیابی قرار گیرد و صحّت و سُقم و قّوت و ضعف آنها مورد توجّه واقع گردد و در نهایت، بهترین آنها برگزیده شود. این همان تفکیک و تمییز قوّت و ضعف و سره از ناسره است که ما از آن به نقد و انتقاد یاد کردیم.
در روایات ما واژة نقد فراوان به کار رفته است، ولی عمدتاً معنای حاضر، متّضاد و مخالف با نسیه را دارند و در معنای انتقادی به صورت مطابقی بسیار اندک وارد شده است؛ مثلاً در جوامع روایی ازحضرت عیسی(ع) چنین نقل شده است: «خُذُوا الحَقَّ مِن أَهلِ البَاطِلِ وَ لاَ تَأخُذُوا البَاطِلَ مِن أَهلِ الحَقِّ، کُونُوا نَقَّادَ الکَلاَمِ: حق را از اهل باطل بپذیرید، ولی باطل را از اهل حق نگیرید (و به صورت امر، فرمان داده شده که) از نقّادان در کلام و سخن باشید» (مجلسی، 1403ق.، ج 2: 96). امّا دلالت غیرمطابقی روایات بر نقد که به گونهای اشعار به مضمون تفکیک سره از ناسره دارد، به خصوص در حیطة نقد عملی (نقد بر عملکرد) فراوان است و ائمّة معصوم، علیهمالسّلام، که انسانهایی دلسوز برای بهسازی اعتقاد، اخلاق و عمل مردم بودند و در راستای تربیت و هدایت مردم از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند، شیعیان خود را به نقد و نقدپذیری توصیه نمودهاند.
امام کاظم(ع) میفرماید: «از واجبترین حقوق برادرت این است که او را به خیر متوجّه کنی و هیچ چیزی را که برای دنیا و آخرت او مفید است، از او پنهان نداری» (مجلسی، 1403ق.، ج ۷۸: ۳۳۲). امام صادق(ع) در مقام معرّفی بهترین دوستان چنین فرموده است: «بهترین دوستان در نزد من کسانی هستند که عیوب و نواقص من را به من هدیّه دهند» (حرّ عاملی، 1401ق.، ج 8: 413). هرچند امام(ع) از مقام عصمت برخوردار است و هرگز نقص و عیبی در وجود، گفتار و کردار او راه ندارد، امّا بهترین دوستان خود را کسی معرّفی میفرماید که اگر عیب و نقصی از آن حضرت به نظرش میرسد، بدون ملاحظه آن را به او گوشزد کند، کمترین فایدة این کار آن است که سوء تفاهم پیش آمده را میتوان در فضایی صمیمی و دوستانه رفع کرد. رسول اکرم(ص) میفرماید: «مؤمن آیینة برادر خویش است و بدیها را از او دور میسازد» (همان، ج ۱۲: ۲۱۰). امام سجّاد(ع) در حدیثی زیان بیتوجّهی به انتقاد سازنده را اینگونه گوشزد میفرماید: «چه بسا اشخاصی که از بس خوبیشان را گفتند و مدح ایشان نمودند، فریب خوردند [و فاسد شدند] و چه بسا افرادی که چون از عیب ایشان چشمپوشی شد، مغرور شدند» (مجلسی، 1403ق.، ج 75: 139). کمترین نکتهای که از این روایات استنباط میشود، آن است که نقد کردن دیگران در عمل، در جامعة اسلامی ارزش محسوب میشود و نقدپذیری نیز در فرهنگ شیعی جایگاه اساسی دارد و حیطة نقّادی و نقدپذیری نیز تنها به مسایل فردی، شخصی و دینی خلاصه نمیشود و شامل حیطههای سیاسی و اجتماعی نیز میشود.
در آموزههای دینی، واژههای نصیحت، تذکّر، موعظه، استماع قول، اتّباع احسن، تواصی به حق، دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر، هر یک به گونهای، اهمیّت و جایگاه انتقاد و انتقادپذیری را بیان میکنند.
اصول نقد در قرآن و نهجالبلاغه
1ـ هدف نقد؛ هدایت، خیرخواهی و اصلاح
جدا کردن سره از ناسره و نشان دادن خوبیها و درستیها به هدف هدایت به سوی کمال و اصلاح امور انجام میشود. چنین نقدی خیرخواهانه و سازنده است و باعث پیشرفت و تکامل فرد و جامعه میشود. تمام نقدهایی که در قرآن مجید و نهجالبلاغه وجود دارد، با همین هدف هستند. قرآن کتاب هدایت است و به این موضوع در آیات آن نیز تصریح شده است؛ از جمله: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِیَ أُنزِلَ فِیهِ القرآن هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ﴾(البقره/ 185).
مرحوم علاّمه طباطبائی در تفسیر این آیة شریفه آوردهاند: «کلمة «ناس» عبارت است از طبقة پایین افراد جامعه که سطح فکر ایشان نازلترین سطح است، بیشتر در همین طبقة اطلاق مىشود و بر اساس کاربرد این کلمه در آیات قرآن، معلوم مىشود «ناس» معنایى اعمّ از علما و غیرعلما دارد و این اکثریّت همانها هستند که اساس زندگیشان بر تقلید است و خود نیروى تشخیص و تمیز در امور معنوى به وسیلة دلیل و برهان را ندارند و نمىتوانند از راه دلیل میان حقّ و باطل را تشخیص دهند، مگر آنکه کسى دیگر ایشان را هدایت نموده، حق را بر ایشان روشن سازد و قرآن کریم همان روشنگرى است که مىتواند براى این طبقه حق را از باطل جدا کند و بهترین هدایت است. امّا خواصّى از مردم که در ناحیة علم و عمل تکامل یافتهاند و استعداد اقتباس از انوار هدایت الهیّه و اعتماد به فرقان میان حقّ و باطل را دارند، قرآن کریم براى آنان بیّنات و شواهدى از هدایت است و نیز براى آنان جنبة فرقان را دارد، چون این طبقه را به سوى حق هدایت نموده، حق را برایشان مشخّص مىکند و روشن مىکند که چگونه باید میان حقّ و باطل فرق گذارند» (طباطبائی، 1417ق.، ج 2: 23).
طبق نظر مرحوم علاّمه، اینکه در این آیة شریفه هم «هُدی» و هم «بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى» برای قرآن به کار رفته، مقابلة میان عام و خاصّ است، قرآن براى بعضى افراد هدایت، و براى بعضى دیگر بیناتى از هدایت است. قرآن مجید کتاب هدایت است و تمام آیات و برنامههای آن به هدف هدایت انسانهاست، از جمله نقدهایی که در قرآن وجود دارند، همین هدف را دنبال میکنند؛ به عنوان نمونه، وقتی خداوند در آیة شریفه خطاب به ایمانآورندگان میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ: اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟!﴾(الصّف/ 2)، آنها را به سبب تخلّف کردار از گفتار و خلف وعده مورد انتقاد قرار میدهد، هدف هدایت و تربیت مردم است تا نقض عهد و خلف وعده نکنند. یا وقتی میفرماید:﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّکَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ: پس از آنان بپرس که آیا پروردگارت دخترانى دارد و پسران از آنِ آنهاست؟!﴾ (الصّافّات/ 149). با این نقد، اعتقاد مشرکین به دختر داشتن خداوند را رد و به فساد عقیدة ایشان اشاره مینماید و از این طریق، باز هم در هدایت و ارشاد آنها تلاش میکند.
رسالت نهجالبلاغه در واقع، تبیین رسالت انسانیّت در چهرة تاریخ بشریّت است؛ زیرا از دغدغهها، آرمانها و احساس مسئولیّت انسان کامل امام علیّ بن أبیطالب(ع) سرچشمه گرفته است و امام علی(ع) برجستهترین شاگرد مکتب وحی پیامبر خاتم است و تا جایی به پیش میرود که محمّد (ص) آن آموزگار بزرگ تاریخ دربارة او میفرماید: «آنچه را من میبینم، تو میبینی و آنچه را من میشنوم، تو نیز میشنوی، جز آنکه تو پیامبر نیستی». لذا رسالت نهجالبلاغه منفکّ از رسالت قرآن کریم نیست، بلکه در تداوم راه و رسالت پیامبر(ص) است، بهویژه اینکه از منبع عصمت نشأت گرفته است و از اعتبار و جایگاه ممتازی برخوردار است، ولی نظر به اینکه نهجالبلاغه در شرایط زمانی متفاوت با عصر پیامبر (ص) از روح علی(ع) تراوش کرده، ویژگیهای خاصّ خود را دارد.
2ـ نقد باید همراه با علم و اشراف به موضوع باشد
یکی از اصول مهمّ نقد، علم و شناخت نسبت به موضوع است. از لغزشهای ما آدمیان این است که بسیاری از مسایل را بدون برهان و بیآنکه درک کنیم، مورد نقد و اعتراض قرار میدهیم. ردّ و انتقاد از هر چیز، مسبوق به درک آن است. در قرآن کریم آیاتی هستند که تصریح دارند انسان نباید بدون علم و آگاهی کافی نسبت به امور روی آنها اصرار و پافشاری نماید: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً: از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن، چرا که گوش، چشم و دل همه مسؤولاَند» (الإسراء/ 36).
مرحوم علاّمه طباطبائی در تفسیر آیة شریفه نوشتهاند: «این آیه از پیروى و متابعت هر چیزى که بدان علم و یقین نداریم، نهى مىکند،و چون مطلق و بدون قید و شرط است، پیروى اعتقاد غیرعلمى و نیز عمل غیرعلمى را شامل میگردد و معنایش چنین مىشود: به چیزى که علم به صحّت آن ندارى، معتقد مشو و چیزى را که نمىدانى، مگو و کارى را که علم بدان ندارى مکن؛ زیرا همة اینها پیروى از غیرعلم است. پیروى نکردن از چیزى که بدان علم نداریم و همچنین پیروى از علم در حقیقت، حکمى است که فطرت خود بشر آن را امضاء مىکند» (طباطبائی، 1417ق.، ج 13: 92).
همچنین در آیهای دیگر میفرماید: ﴿... وَإِنَّ کَثِیرًا لَّیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ: و بسیارى از مردم بهخاطر هوى و هوس و بىدانشى (دیگران را) گمراه مىسازند و پروردگارت تجاوزکاران را بهتر مىشناسد﴾ (الأنعام/119). اینکه کسی یکباره دریچة ذهن خود را به روی مسایل باز کند و عقیدهای را بپذیرد، سپس دریچة ذهن را به روی همه چیز ببندد، باعث میشود که هر چه را با پذیرفتههای قبلی وی ناسازگار باشد، رد کند و به جدل و منازعه برخیزد و در صدد مغلوب ساختن طرف مقابل برآید. این حاکی از همان روحیّة جدلی انسان است که قرآن میفرماید:﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا القرآن لِلنَّاسِ مِن کُلِّ مَثَلٍ وَکَانَ الْإِنسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا: و در این قرآن از هر گونه مَثَل براى مردم بیان کردهایم، ولى انسان بیش از هر چیز به مجادله مىپردازد!﴾ (الکهف/54). چه بسا اغلب جدالها هم به ناحق باشد: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا کِتَابٍ مُّنِیرٍٍ: و گروهى از مردم بدون هیچ دانش و هیچ هدایت و کتاب روشنىبخشى دربارة خدا مجادله مىکنند!﴾ (الحج/ 8).
مکرّر مشاهده کردهایم که اگر پیچیدهترین مسایل فکری و علمی که مورد اختلاف است، در جمعی مطرح شود، همگان فوراً به اظهار نظر و موضعگیری در مقابل هم میپردازند و به انتقاد و ایرادگیری میپردازند. دستهای نادانسته چیزی را میکوبند و دستهای دیگر درک نکرده، به لُبّ و کّنه مطلب نرسیده، رد میکنند و به اصطلاح خود آن را نقد میکنند. از این رو، ناقد باید بداند با چه مشکلی روبهروست. آیا آنچه را پیش آمده، فهمیده است و از کمّ و کیف و شرایط قضیّه خبر دارد و میداند که با آن شرایط بهتر از آن چه انجام شده، قابل انجام است یا خیر و بعد اظهار نظر نماید. علی، علیهالسّلام، میفرماید: «مَن قَصَرَ عَن مَعرِفَةِ شَیءٍ عَابَهُ» (مجلسی، 1360، ج 74: 420). کسی که از شناخت چیزی ناتوان باشد، بر آن عیب میگیرد و نیز در وصیّت گرانسنگ خود به امام مجتبی، علیهالسّلام، میفرمایند: «اگر درک کردن چیزی بر تو دشوار گردد، پس آن دشواری را از نادانی خود به حساب آور؛ زیرا تو نخست که آفریده شدی، نادان بودی و آنگاه دانا شدی و چه بسا چیزهایی هست که نمیدانی و در حُکم آن سرگردانی و بینشت در آن راه نمییابد، سپس بر آن بینا میگردی» (نهجالبلاغه/ ن 31). بنابراین، ناقد پیش از اقدام به ردّ و انتقاد، تأمّل میکند که آیا آنچه را میخواهد دربارهاش قلم بزند یا زبان باز کند، فهمیده و دریافته است یا اینکه میل به شهرت و اظهار فضل وی را وامیدارد که نپذیرد و رد کند، هرچند مسألة سادهای باشد که با دقّت کم میتواند آن را هضم کند یا لحن و گویش خود را نرمتر کند یا تغییر دهد. افزون بر این، در اظهار نظرها، قابلیّت علمی کافی نیست و قابلیّت روحی نیز لازم است. کسی که قابلیّت روحی پذیرش حقیقت را ندارد، هر جا میان قبول حقیقت و منافع و وابستگیهای او تعارض پیش آید، جانب حقیقت را رها میکند و این نشانة خُلق و خوی جاهلی است. امام صادق (ع) میفرماید: «مِن أَخلاَقِ الجَاهِلِ ... المُعَارِضَةُ قَبلَ أَن یُفهِمَ: از ویژگیهای نادان این است که با آنچه درک نمیکند، میستیزد» (مجلسی، 1360، ج 2: 62). در سورة نحل آمده است: ﴿أَکَذَّبْتُم بِآیَاتِی وَلَمْ تُحِیطُوا بِهَا عِلْمًا: آیا شما آیات مرا تکذیب کردید و حال آنکه دانش شما به آن احاطه نیافته بود﴾ (النّمل/ 84). در احادیث متعدّد نیز آمده که «حقّ خداوند بر بندگانش دو چیز است: یکی اینکه دانسته سخن بگویند و دیگر اینکه ندانسته سخن نگویند» (مجلسی، 1360، ج 2: 118). ایستادگی، لجاجت و انتقاد و اعتراض به آنچه نمیداند، نشانة نادانی است. علی (ع) میفرماید: «با آنچه نمیدانید، دشمنی مکنید؛ زیرا بیشتر دانش و دانستنیها در آن چیزی است که نمیدانید» (تمیمی آمدی، 1360، ج 6: 278). امّا متأسّفانه این حالت عمومی انسانهاست که دشمن چیزی هستند که نمیدانند، چنانکه خود علی (ع) میفرماید: «النَّاسُ أَعدَاءُ مَا جَهِلُوا» (نهجالبلاغه/ ح 17).
نقد هنگامی سازنده و اصلاحگر است که ناقد از روی علم و آگاهی کامل نسبت به موضوع اقدام به نقد نماید، در غیر این صورت، اگر هر فرد ناآگاهی به خود اجازة نقد بدهد، نه تنها اصلاح و پیشرفتی صورت نمیگیرد، بلکه منجر به جبههگیری و برخورد منفی نسبت به نقد میشود. خیرخواهی و اصلاح، بستگی به فهم و درک مطلبی دارد که ناقد میخواهد نقاط ضعف و قوّت آن را بیابد. فرمان خداوند متعال در مرحلة نخست به همگان چنین است: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِیدًا: اى کسانى که ایمان آوردهاید! تقواى الهى پیشه کنید و سخن حق بگویید﴾ (الأحزاب/70).
علاّمه طباطبائی در باب ﴿قَوْلاً سَدِیداً﴾ نوشتهاند: «کلمة «سدید» از مادّة «سِداد» است که به معناى اصابت رأى و داشتن رشاد است و بنابراین، «قول سدید» عبارت است از کلامى که هم مطابق با واقع باشد و هم لغو نباشد و یا اگر فایده دارد، فایدهاش چون سخنچینى و امثال آن غیر مشروع نباشد. پس بر مؤمن لازم است که به راستى آنچه مىگوید مطمئن باشد و نیز گفتار خود را بیازماید که لغو و یا مایة افساد نباشد» (طباطبائی، 1417ق.، ج 16: 347). امّا در مرحلة دوم به فرمودة خداوند متعال آن بندگانی مشمول بشارت حق تعالی قرار میگیرند که تلاش ایشان تشخیص صحیح از سقیم و برگزیدن سخن صحیح است و بس: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ: پس بندگان مرا بشارت ده. * همان کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پیروى مىکنند؛ آنان کسانى هستند که خدا ایشان را هدایت کرده است و آنها خردمندانند﴾ (الزّمر/ 18ـ17).
3ـ نقد را از خود شروع کنیم
آدمی باید نخستین ناقد خویش باشد، چرا که نه مبرّا از کاستی و نقص است و نه به همة کمالات دست یافته است. دیدن نقص و کاستی و وارسی برای یافتن عیبها و سُستی (خودانتقادی ) است. از سوی دیگر، مبنای معرفتی این خصلت خود را مطلق ندیدن و به ضعفها و سستیها اذعان داشتن است. این روحیّه سبب میگردد که اوّلاً به این باور دست یابد که اگر در دیگران ضعف و خطایی هست، من هم از آن مبرّا نیستم. پس با تحمّل یکدیگر چه در عرصة سیاسی و چه در عرصة اجتماعی، زندگی را به پیش ببریم و از سوی دیگر، منشاء پارهای از اختلافها، کاستیهای من و قصور من در درک پارهای حقایق است و در نگاه عام و کلّیتر، همة انسانها اگر پایبند شوند و بدان اعتنا کنند، بسیاری از جدلها و کشمکشها از میان رخت برمیبندد. بر همین پایه است که در منابع دینی دستورهای فراوانی در تشویق و ترغیب بدین امر داده شده است: «المُؤمِنُ یَحتَاجُ إِلَی تَوفِیقٍ مِنَ اللهِ وَ وَاعِظٍ مِن نَفسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّن یُنصِحُهُ: مؤمن به کمک الهی و ناقد درونی و پذیرش از آن که خیرخواهی کند، نیازمند است» (محمّدی ریشهری، 1386، ج 4: 3598).
در برخی احادیث تأکید شده است که هر کس دفتری داشته باشد و لغزشها و عیبهای خود را در آن ثبت کند و در صدد اصلاح آن برآید: «عَلَی العَاقِلِ أَن یُحصَی عَلَی نَفسِهِ مَسَاوِیهَا فِی الدِّینِ وَ الرَّأیِ وَ الأَخلاَقِ وَ الأَدَبِ فَیَجمَع ذَلِکَ فِی صَدرِهِ أَو فِی کِتَابٍ وَ یَعمَل فِی إِزَالَتِهَا: بر خردمند است که بدیهایش را از زمینههای دینی، اخلاقی، آداب و آراء احصا کند و آنها را در سینه یا نوشتههایی جمع کند و در از میان بردنش بکوشد» (مجلسی، 1403ق.، ج 75: 6). بسیاری از ما در دیدن عیب و نقص دیگران ریزبین و دقیق هستیم، با اینکه ناقد ابتدا باید از خود شروع کند و در گام نخست، در جستجوی زدودن عیبهای خویش باشد: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ: اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟! * نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید!﴾ (الصّف/3ـ2).
تأثیر گفتار و توصیهای که خود فرد به آن عمل میکند، به مراتب بیشتر از توصیههایی است که در گفتار و رفتار ناقد خلاف آن دیده شود. توصیه به نقد و بررسی عملکرد خود در کلام امیرالمؤمنین (ع) نیز دیده میشود. ایشان میفرمایند: «طُوبَی لِمَن شَغَلَهُ عَیبَهُ عَن عُیُوبِ النَّاسِ: خوشا به حال کسی که پرداختن به عیب خویش، وی را از عیب دیگران بازدارد» (نهجالبلاغه/ خ 176). نیز میفرماید:«اَکبَرُ العَیبِ أَن تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثلُهُ: بزرگترین عیب آن است که چیزی را عیب بدانی که مانندش در تو وجود دارد» (همان/ ح 353). آیینة خویش بودن و شهامت اعتراف به خطا و اشتباه داشتن، آدمی را از بسیاری انتقادها و اعتراضها در امان میدارد. اگر همه ابتدا به فکر نقد خود برآیند، زمینة نقد اجتماعی کمتری پیدا میشود و در نتیجه، بسیاری از درگیریها و اختلافها خود به خود، به وجود نمیآیند. حضرت امام خمینی (ره) در عمل نشان میدهند، کرامت و عزّت نفس در اعتراف به اشتباه است و نه در اصرار بر آن: «من امروز بعد از ده سال از پیروزی انقلاب اسلامی، همچون گذشته اعتراف میکنم که بعضی تصمیمهای اوّل انقلاب، در سپردن پستها و امور مهمّ کشور به گروهی که عقیدة خالص و واقعی به اسلام ناب محمّدی نداشتهاند، اشتباهی بوده است که تلخی آثار آن به راحتی از میان نمیرود» (موسوی خمینی(ره)، 1361، ج 21: 96). بنابراین، اگر ما واقعاً به قصد اصلاح و رفع نقایص به نقد اندیشهها یا رفتارهای دیگران میپردازیم، بهتر است از خود شروع کنیم و پیش از هر کس دیگری به اصلاح و نقد خود بپردازیم.
4ـ هیچکس از نقد مبرّا نیست
امامان معصوم (ع) با داشتن مقام عصمت و علم غیب با دیگران مشورت میکردند و گاه از آنان میخواستند از انتقاد فروگذار نکنند، کلام تاریخی و درخشان امیر مؤمنان(ع) گوشهای از این خلق و خوی الهی را نشان میدهد: «پس مرا برای اطاعت کردنم از خدا و خوشرفتاریاَم با شما به ستودن نیکو ستایش نکنید و به خاطر حقوقی که باقی مانده است و از ادای آنها فارغ نگشتهام و واجبات که ناچار به اجرای آنها هستم، و با من سخنانی که با گردنکشان (برای خوشامد آنها) گفته میشود، مگویید، و آنچه را از مردم خشمگین (بر اثر خشم آنها) خودداری میکنند و پنهان مینمایند، از من مپوشانید. دربارة من گمان مبرید که اگر حقّی گفته شود، دشوار آید و نه گمان درخواستِ بزرگ نمودن خود را؛ زیرا کسی که سخن حق را که به او گفته میشود، یا دادگری و درستی را که به او پیشنهاد گردد، دشوار شمرد، عمل به حقّ و عدل بر او دشوارتر است». در پایان حضرت میفرماید: «فَلاَ تَکفُوا عَنِّی مَقَالَةً بِحَقٍّ أَو مَشوِرَةٍ بِعَدلٍ، فَإِنِّی لَستُ فِی نَفسِی بِفَوقٍ أَن أُخطِی، وَ لاَ آمَنَ ذَلِکَ مِن فِعلِی، اللهُ أَن یَکفِی اللهُ مِن نَفسِی مَا هُوَ أَملِکُ بِهِ مِنِّی» (نهجالبلاغه/ خ 216). پس از گفتن حق یا رایزنی در عدالت باز مایستید که نه من برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر که خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر من تواناتر است.
وقتی طلحه و زبیر از ایشان گلایه کردند که چرا در کارها با ما رایزنی و مشورت نمیکنی؟ پاسخشان آن نبود که بدان نیازمند نیستم، بلکه فرمود: «فَأَمَّا مَا ذَکَرتُمَاهُ مِنَ الإِستِشَارَةِ بِکُمَا .... فَلَمَّا اَفَضَت إِلَیَّ نَظَرتُ فِی کِتَابِ اللهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ فَأَمضَیتُ مَا دَلاَّنِی عَلَیهِ وَ اتبَعتُهُ وَ لَم أَحتَجُّ إِلَی آرَائِکُمَا فِیهِ وَ لاَ رَأَیِ غَیرِکُمَا، وَ لَو وَقَعَ حُکمٌ لَیسَ فِی کِتَابِ اللهِ بَیَانُهُ وَ لانی السُّنَّةُ بُرهَانُهُ وَ احتیج إِلَی المُشَاوِرَةِ فِیهِ لِمُشَاوِرَتُکُمَا فِیهِ» (قرشی، 1381، ج 4: 112ـ111)؛ یعنی، امّا دربارة مشورت با شما .... چون حکومت به من رسید، در کتاب خدا و سنّت پیامبر نگریستم و آنچه مرا بدان راهنمایی کردند، به اجرا گذاشتم و در آن زمینه برای شما و دیگران نیازمند نبودم (آری،) اگر حادثهای رخ دهد که توضیح آن در کتاب خدا و دلیل آن در سنّت نباشد و به رایزنی نیاز داشته باشد، با شما مشورت خواهم کرد.
حضرت علی (ع) به چنان آزادگی و وارستگی رسیده بود که اینگونه به دیگران میدان میداد، آزادانه حقایق را بازگویند و از تذکّر و نصیحت کردن و انتقاد نمودن اجتناب نکنند؛ زیرا کسی که بر حق میباشد و به دنبال احقاق حقّ افراد جامعه و مدافع حقجویان است، از «حقگویی» پروایی ندارد.
پیام اصلی فرمایش مولی شاید همین باشد که امیرالمؤمنین (ع) در عین معصوم بودن، عملاً نشان میدهد که رفتار حاکم اسلامی و مناسبتهای او با مردم باید چگونه و بر چه اصولی استوار گردد. رفتار و گفتار حضرت در تمام ابعاد، بهویژه شیوة حکمرانی، الگوست. تربیتیافتگان قرآن، در عصری که روابط بین حاکم و مردم جز بر پایة ستم و استبداد نبود، سیستم حکومتی خویش را بر مردمیترین شکل آن پی نهاده است و از شهروندان خود، هر کس و در هر پایه و موقعیّت اجتماعی باشند، با اصرار میطلبد که خطاهای حکومتی را ـ گرچه خود از آن بر کنار است ـ گوشزد کنند. همان گونه که امام علی (ع) در جای دیگر میفرماید: «هیچ شخصی، گرچه در پیشگاه حق، دارای منزلت بزرگ و در دینداری واجد پیشینهای فضیلتبار باشد، برتر از این نیست که در ادای حقّی که خدا بر دوش او نهاده، کمک شود و هیچ کس، گرچه نزد دیگران خوار باشد و در نگاهها حقیر آید، کمتر از این نیست که حاکم را در این راه یاری دهد، یا خود بر آن یاری باشد» (نهجالبلاغه/ خ 216).
برای ما انسانها وجود غرایز، نفسانیّات، شهوات و منیّتها امری قطعی و جدّی است. از این رو، همانگونه که انسان ندای باطن، وجدان و فطرت را برای نیک عمل کردن میشنود، با غرایز و خواهشهای نفسانی از همان بدو کودکی سر و کار دارد و اینجاست که حتّی کسانی مانند یوسف پیامبر که از نگاه دینی معصوم است، پس از گذراندن آزمونهای سخت و سربلندی در آن آزمونها میگوید: ﴿وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ: من هرگز خودم را تبرئه نمىکنم، چراکه نفس (سرکش) بسیار به بدیها امر مىکند، مگر آنچه را پروردگارم رحم کند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است﴾ (یوسف/53).
وقتی امامان با وجود مقام عصمت دیگران را ترغیب به نقد سازنده و نصیحت نسبت به خودشان میکردند، میخواهند به مردم و پیروانشان بیاموزند هر فرد و جامعه برای پیشرفت و تکامل به نقد سازنده نیاز دارد. انتقاد نسبت به خود ائمّه، علیهمالسّلام، با وجود اینکه آن بزرگواران مصون از خطا و اشتباه بودند، سبب میشد آن بزرگواران در غالب پاسخ به نقد به توضیح و تشریح مسایل بپردازند و یاران و پیروان خود را راهنمایی کنند و نیز به مردم بیاموزند که نقد اگر با اصول و شرایط صحیح انجام شود، نسبت به هیچ کس کاری ناشایست نیست و به عنوان بهترین الگو نحوة برخورد با منتقدان را هم به همه آموختند. وقتی در جامعة اسلامی مردم بتوانند حتّی نسبت به امام خود نقد و نصیحت کنند، پس هیچ مقام دیگری از نقد مصون نخواهد بود.
امام علی (ع) در زمان خلافت خود صراحتاً نسبت به خلفای قبل از خود انتقاد نمودند و به بیان برخی اشتباه آنها پرداختند. ایشان به عنوان داناترین فرد در زمان خود، اشتباهات خلفای قبل از خود را در میان مردم بیان کردند؛ زیرا هدف ایشان علاوه بر تربیت و هدایت مردم، تصحیح این اشتباهات و کاهش پیامدهای آن از جامعة مسلمین بود.
روشهای نقد در قرآن و نهجالبلاغه
1ـ نقد به شیوة حکمت، موعظة حسنه و جدال احسن
خداوند در قرآن خطاب به پیامبر (ص) میفرماید: ﴿اُدْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِوَالْمَوْعِظَةِالْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ: با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن! پروردگارت از همگان بهتر مىداند چه کسى از راه او گمراه شده است و او به هدایتیافتگان داناتر است﴾ (النّحل/125). خلیل بن احمد مىگوید: «وعظ تذکّر و یادآورى سخنى است که با خیر و خوبى همراه باشد که قلب و دل را لطیف و روشن سازد» (فراهیدی، 1410ق.، ج 2: 228).
«جدال» به معنای گفتگوى با نزاع و ستیزه و چیرگى بر یکدیگر است (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.: 189) و «حکمت» یعنى به حق رسیدن با علم و عقل (ر.ک؛ همان: 249). علاّمه طباطبائی در تعریف «حکمت» و «جدال» چنین نوشتهاند: «مراد از حکمت (و خدا داناتر است) حجّتى است که حق را نتیجه دهد، آن هم طورى نتیجه دهد که هیچ شکّ و ابهامى در آن نماند و موعظه عبارت از بیانى است که نفس شنونده را نرم و قلب او را به دقّت درآورد و آن بیانى خواهد بود که آنچه مایة صلاح حال شنونده است، از مطالب عبرتآور که آثار پسندیده و ثناى جمیل دیگر آن را در پى دارد، دارا باشد. نیز جدال عبارت است از دلیلى که صرفاً براى منصرف نمودن خصم از آنچه که بر سر آن نزاع مىکند، به کار برود، بدون اینکه خاصیّت روشنگرى حق را داشته باشد، بلکه عبارت است از اینکه آنچه را که خصم خودش به تنهایى و یا او و همة مردم قبول دارند، بگیریم و با همان ادّعای او را رد کنیم» (طباطبائی، 1417ق.، ج 12: 534).
2ـ انتقاد بدون توهین و کلام ناشایست انجام شود
نقد اصولی و صحیح موجب نمایاندن محاسن و معایب فرد و جامعه است، لذا برای پیشرفت فرد و جامعه سودمند است، امّا براى اجراى آن نباید پا از حدود شرع بیرون گذاشت و در حقیقت، نباید برای انجام چنین کار سودمندی به واجبات شرعی بیاعتنا بود و مرتکب محرّمات شد. یکى از محرّمات که احتمال انجام آن در حین انتقاد زیاد است، بدزبانى و دشنامگویى است که منتقد مىپندارد چون حق با اوست، مىتواند از هر زبانى و واژگانى استفاده کند. منطق قرآن و دستور خداوند متعال به موسى و هارون، علیهماالسّلام، باید در این زمینه راهنماى هر مسلمانى باشد: ﴿فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى: امّا به نرمى با او سخن بگویید، شاید متذکّر شود یا (از خدا) بترسد﴾ (طه/44).
قرآن کریم حتّى دشنام دادن به مشرکان را درست نمىشمارد و مؤمنان را کسانى مىداند که از هرگونه لغوى دورى مىگزینند و نیز حتّى به جاهلان پاسخى در خور و مسالمتآمیز مىدهند:﴿وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ...: (به معبود) کسانى که غیر خدا را مىخوانند، دشنام ندهید، مبادا آنها (نیز) از روى (ظلم و) جهل خدا را دشنام دهند﴾(الأنعام/ 108)؛ ﴿وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ: و آنها که از لغو و بیهودگى رویگردانند»(المؤمنون/3)؛﴿وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا: بندگان (خاصّ خداوند) رحمان کسانى هستند که با آرامش و بىتکبّر بر زمین راه مىروند و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مىگویند (و با بىاعتنایى و بزرگوارى مىگذرند)﴾(الفرقان/63).
هدف از نقد، اصلاح و پیشرفت فرد و جامعه است و یک منتقد زمانی میتواند به این هدف دست یابد که با کلام شایسته و از روی ادب و لطف با مخاطب برخورد نماید و از این طریق، خیرخواهی خود را نشان دهد تا کلام و رفتارش در دل و جان مخاطب نفوذ کند و تأثیر مطلوب ایجاد نماید، حال آنکه دشنامگویى مانع از نفوذ و سدّ راه همدلى است. اگر هم کمترین امکان تأثیرى در میان باشد، دشنام دادن و بدگویى آن را از میان مىبرد. از این رو، در منظومة فکرى امام على (ع) جایى براى دشنام دادن وجود ندارد و ایشان روا نمىدارد که مسلمانى دهان خود را بدان بیالاید. حضرت چون در جنگ صفّین دید که یارانش به لشکریان معاویه دشنام مىدهند، آنان را از این کار برحذر داشت و فرمود: «من خوش ندارم شما دشنامگو باشید، لیک اگر کردههاى آنان را بازگویید و حالشان را فرا یاد آرید، به صواب نزدیکتر بُوَد و در عذرخواهى رساتر» (نهجالبلاغه/ خ 206). در واقع، نهجالبلاغه و قرآن هر دو دستور میدهند که مسلمانان حتّی در برابر دشمن، اصول ادب و عفّت کلام را حفظ کنند، چراکه با دشنام نمیتوان گمراهان را به سوی حقّ سوق داد، بلکه به عکس، دشنام موجب لجاجت بیشتر دشمن خواهد شد. بنابراین، باید با منطق، برهان و نزاکت اخلاقی، افراد را به سوی خوبیها و درستیها جذب نمود.
3) انتقاد با ارایة راه حل
انتقادهای قرآن با ارایة راه حل همراه هستند؛ یعنی وقتی در مورد امری انتقاد صورت میگیرد، راه حل هم برای اصلاح و بهبود ارایه میشود؛ برای نمونه وقتی حضرت لوط به قوم خود بهخاطر عمل ناشایست ایشان انتقاد میکند و آنها را از آن گناه منع میکند، راه حلّ مناسب هم به ایشان پیشنهاد میکند، چنانکه حضرت لوط به قوم خود میفرماید: ﴿... إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِینَ * أَئِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَتَأْتُونَ فِی نَادِیکُمُ الْمُنکَرَ ...: شما عمل بسیار زشتى انجام مىدهید که هیچ یک از مردم جهان پیش از شما آن را انجام نداده است! * آیا شما به سراغ مردان مىروید و راه (تداوم نسل انسان) را قطع مىکنید و در مجلس خود اعمال ناپسند انجام مىدهید؟!﴾ (العنکبوت /29ـ28)؛ ﴿وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِن قَبْلُ کَانُواْ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ قَالَ یَا قَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَلَیْسَ مِنکُمْ رَجُلٌ رَّشِیدٌ: قوم او (به قصد مزاحمت میهمانان) به سرعت به سراغ او آمدند و قبلاً کارهاى بد انجام مىدادند، گفت: اى قوم من! اینها دختران منند. براى شما پاکیزهترند! (با آنها ازدواج کنید و از زشتکارى چشم بپوشید!) از خدا بترسید و مرا در مورد میهمانانم رسوا نسازید! آیا در میان شما یک مرد فهمیده و آگاه وجود ندارد؟!﴾(هود/78).
مرحوم علاّمه طباطبائی در مورد گفتگویی که میان لوط (ع) و قوم او صورت گرفته، نوشتهاند: «وقتى لوط (ع) دید که قوم همگى بر سوء قصد علیه میهمانان یکدست شدهاند و صرف موعظه و یا خشونت در گفتار، آنان را از آنچه مىخواهند، منصرف نمىکند، تصمیم گرفت آنها را از این راه فحشاء بازدارد و منظور ایشان را از راه حلال تأمین کند، از طریقى که گناهى بر آن مترتّب نمىشود و آن مسألة ازدواج است، لذادختران خود را به آنان عرضه کرد و ازدواج با آنان را برایشان ترجیح داد و گفت: «ازدواج با این دختران، پاکیزهتر است و یا این دختران پاکیزهترند» و اگر جملة﴿هؤُلاءِ بَناتِی﴾را مقیّد کرد به قید﴿هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ﴾براى این بود که بفهماند منظور لوط (ع) از عرضه کردن دختران خود این بوده که مردم با آنها ازدواج کنند نه اینکه از راه زنا شهوات خود را تسکین دهند» (طباطبائی، 1417ق.، ج10: 505). بهتر است همیشه انتقاد با ارایة راه حلّ مناسب همراه باشد تا به اصلاح و بهبود امور تسریع ببخشد و در حقیقت، براى جلوگیرى از منکرات باید ابتدا راههاى معروف را باز کرد و به مردم نشان داد.
4ـ نقد در غالب داستانهای قرآن و بیان سرنوشت گذشتگان
تعدادی از آیات و سورههای قرآنی به بیان سرگذشت انبیاء و اقوام گذشته میپردازند و از این طریق، نکات آموزنده و تربیتی فراوانی را برای هدایت مردم و نشان دادن خوبیها و بدیها ارایه میدهند. قرآن کریم برخی از قصّههای خودرا ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ (یوسف/3) و از خود به ﴿أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ (الزّمر/23) یاد کرده است: ﴿وَکُلاًّ نَّقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ: ما از هر یک از سرگذشتهاى انبیاء براى تو بازگو کردیم تا به وسیلة آن، قلبت را آرامش بخشیم و ارادهات قوى گردد و در این (اخبار و سرگذشتها،) براى تو حقّ و براى مؤمنان موعظه و تذکّر آمده است﴾(هود/120).
با توجّه به اینکه تاریخ آزمایشگاه مسایل گوناگون زندگى بشر است و آنچه را که انسان در ذهن خود با دلایل عقلى ترسیم مىکند، در صفحات تاریخ به صورت عینى بازمىیابد، نقش تاریخ را در نشان دادن واقعیّات زندگى به خوبى مىتوان درک کرد. انسان با چشم خود در صفحات تاریخ، شکست مرگبارى را مىبیند که دامن یک قوم و ملّت را بر اثر اختلاف و پراکندگى مىگیرد و همین گونه پیروزى درخشان قوم دیگر را که در سایة اتّحاد و همبستگى به دست میآید. تاریخ با زبان بىزبانی نتایج قطعى و غیر قابل انکار مکتبها، روشها و برنامههاى هر قوم و گروهى را بازگو میکند. داستانهاى پیشینیان مجموعهاى است از پرارزشترین تجربیّات آنها و مىدانیم که محصول زندگى چیزى جز تجربه نیست. تاریخ آیینهاى است که تمام قامت جوامع انسانى را در خود منعکس مىسازد؛ زشتیها، زیباییها، کامیابیها، ناکامیها، پیروزیها، شکستها و عوامل هر یک از این امور را بیان میکند. به همین دلیل مطالعة تاریخ گذشتگان، عمر انسان را ـ درست به اندازة عمر آنها ـ طولانى مىکند، چرا که مجموعة تجربیّات دوران عمر آنها را در اختیار انسان مىگذارد. على (ع) به فرزند برومندش چنین مىگوید: «فرزندم! من هرچند عمر پیشینیان را یکجا نداشتهام، ولى در اعمال آنها نظر افکندم، در اخبارشان اندیشه نمودم و در آثار ایشان به سیر و سیاحت پرداختم، آنچنان که گویى همچون یکى از آنها شدم، بلکه گویى من به خاطر آنچه از تجربیّات تاریخ آنان دریافتهام، با اوّلین و آخرین آنها عمر کردهام» (نهجالبلاغه/ ن 31).
نقد به شیوة داستان در قرآن
برای نمونه به قسمتی از داستان حضرت ابراهیم (ع) و قوم ایشان که در قرآن ذکر شده، اشاره میشود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِه عَالِمِینَ * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ﴾( الأنبیاء/ 54ـ51).
در این آیات حضرت ابراهیم (ع) به نقد عقیده و عملکرد عمو و قوم او در مورد پرستش بتها پرداختند. پدیدهای که در این داستان مورد نقد قرار گرفته، شرک و بُتپرستی است.
نمونهای از نقد به شیوة داستان در نهجالبلاغه
حضرت علی (ع) در خطبهای که به «قاصعه» معروف است، در غالب بیان داستان سجده نکردن ابلیس به حضرت آدم (ع)، به نقد تکبّر و خودبرتربینی پرداختند که ریشة بسیاری از گناهان است. امام علی (ع) ضمن بیان این داستان، به تحلیل عملکرد ابلیس و بیان علل نافرمانی او از خداوند پرداختند: «وَ هِىَ تَتَضَمَّنُ ذَمَّ اِبْلیسَ لَعْنَهُ اللّهُ عَلَى اسْتِکْبارِهِ وَ تَرْکِهِ السُّجُودَ لِآدَمَ عَلَیْهِالسَّلاَمُ، وَ أَنَّهُ اَوَّلُ مَنْ اَظْهَرَ الْعَصَبِیَّةَ وَ تَبِعَ الْحَمِیَّةَ، وَ تَحْذِیرَ النّاسِ مِنْ سُلُوکِ طَریقَتِهِ». این خطبه حاوى مذمّت ابلیس ملعون به خاطر استکبار و ترک سجودش نسبت به آدم، علیهالسّلام، است و اینکه او اوّلین کسى است که بر عدم پذیرش حق اصرار ورزید و پیرو خودخواهى شد و این خطبه مردم را از پیروى راه او برحذر مىدارد.
5ـ نقد از طریق ایجاد پرسش
یکی از شیوههای قرآنی برای بیان حقیقت و آگاه کردن مخاطب، شیوة استفهام و طرح پرسش است. این شیوه مخاطب را به تأمّل و اندیشیدن دعوت میکند و موجب میشود تا او در باورهای خود یک بازنگری داشته باشد. استفهام در ادبیّات عرب به استفهامهای تقریری، انکاری، توبیخی و مانند آن تقسیم میشود که هر یک از آنها با توجّه به مخاطب و هدف مطرح شدن امری به کار میرود. به کار بردن این شیوه موجب میشود تا مخاطب باورهای خود را مورد تردید قرار دهد یا به حقیقتهایی اقرار کند. خداوند در قرآن با ایجاد سؤال، آمادگی پذیرش مطلبی را در مخاطب به وجود میآورد تا او بتواند به درستی مطلب مورد نظر را تجزیه و تحلیل کند. در این روش، مخاطب با سؤال روبهرو میشود، دربارة موضوع سؤال به فکر فرومیرود و زمینة اصلاح نیّت یا اصلاح هدف را از انجام عمل برای خود فراهم میکند. لذا این روش در نقد نقش مهمّی دارد.
نمونهای از نقد به شیوة استفهام در آیات قرآن
﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّورَاةُ وَالإنجِیلُ إِلاَّ مِن بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ: اى اهل کتاب! چرا دربارة ابراهیم گفتگو و نزاع مىکنید (و هر کدام، او را پیرو آیین خود معرّفى مىنمایید)؟! در حالى که تورات و انجیل، بعد از او نازل شده است! آیا اندیشه نمىکنید؟!﴾ (آلعمران/65). در این آیه، خداوند ادّعای نادرست اهل کتاب در مورد ابراهیم (ع) را به شیوة استفهام مورد نقد قرار میدهد و آنگاه با بیان علّت اشتباه بودن ادّعای آنها، ایشان را به تعقّل دعوت میفرماید.
نمونهای از نقد به شیوة استفهام و پرسش در نهجالبلاغه
این شیوه در انتقادهای مطرح شده در نهجالبلاغه نیز دیده میشود؛ از جمله امام علی (ع) در پاسخ کسانی که حضرت را به خاطر تقسیم مساوی و عادلانة بیتالمال مورد اعتراض قرار میدادند، چنین فرمودند: «آیا دستور مىدهید مرا که یارى بطلبم به ظلم و ستم بر کسی که زمامدار او شدهام؟ سوگند به خدا این کار را نمىکنم، مادام که شب و روز دهر مختلف و ستارهاى در آسمان (با قوّة جاذبه) ستارهاى را قصد مىنماید...» (فیضالإسلام اصفهانی، 1351، ج 2: 391). بنابراین، ما میتوانیم یکباره با اندیشههای نادرست مخاطبان خود برخورد نکنیم، بلکه با ایجاد سؤال او را به سمت باورهای درست هدایت کنیم.
نتیجهگیری
نقد و انتقاد دارای مبانی دینی است و از نظر دین اسلام امری پسندیده است. نقد در صورتی که مبتنی بر اصول و روشهای صحیح صورت پذیرد، موجب پیشرفت و تکامل فرد و جامعه میشود. با مراجعه به قرآن مجید و کلام امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه و بررسی انتقادهای صورت گرفته میتوانیم به اصول و روشهای نقد صحیح و عالمانه پی ببریم. در صورتی که در انتقادهای خود به این اصول و روشها پایبند باشیم، میتوانیم شاهد نتایج سودمند نقد در جامعه باشیم.