مقدّمه
تفسیرنگاری مسیری طولانی و پرفراز و نشیب را پشت سر گذاشته است. پرسشهای تفسیری در عهد رسالت اندک بود. تفسیر در دورة معاصر وارد مرحلة نوینی شده است و از حیث کمّیّت و کیفیت دستخوش تحوّل عظیم شده است. پرداختن به مباحث سیاسی، اجتماعی و علمی در تفسیر این دوره، امری نوظهور است که هیچ گاه با این شدّت و وسعت جلوهگر نشده است (ر.ک؛ نفیسی، 1379: 16ـ15). المیزان فی تفسیر القرآن اثر علاّمه طباطبائی، مهمترین تفسیر شیعی در دورة معاصر است. تسلّط مؤلّف آن بر قرآن، فقه، اصول، فلسفه و حدیث، آن را از تفاسیر دیگر ممتاز ساخته است (ر.ک؛ همان: 118). میتوان گفت علاّمه طباطبائی مهمترین روشها و گرایشهای تفسیری را در تفسیر خود جای داده است، امّا روش غالب این تفسیر، تفسیر قرآن به قرآن است (ر.ک؛ علوی مهر، 1384: 372). جدا از روش بدیع این تفسیر، از نظر قوّت علمی، تحلیل و استدلالهای معقول و منطبق با موازین علمی و تنوّع مطالب نیز در نوع خود بینظیر است (ر.ک؛ 369). علاّمه طباطبائی در مواردی که یافتههای علم با ظاهر آیات قرآن هماهنگ باشد، از آنها در تبیین مراد و مفهوم آیه استفاده میکند (ر.ک؛ نفیسی، 1379: 198). تفسیر المیزان در فضایی که حوزهها و مفسّران شیعی، متأثّر از روش برخی اهل سنّت به علمگرایی و عرفانزدگی روی آورده بودند، این تفسیر افق روشنی در این فضا باز نمود (ر.ک؛ احمدی، 1381: 307).
امروزه علم جغرافیا به عنوان تنها دانشی که به خصوصیّتهای مکانی و رابطة انسان با محیط زندگی وی میپردازد، به دلیل میانرشتهای بودنش مورد توجّه اهل تحقیق و پژوهشگران علوم مختلف قرار گرفته است. جغرافیا به دو رشتة طبیعی و انسانی تقسیم شده است. ناگفته نماند که جغرافیای تاریخی خود به اعتباری شامل همة شاخههای جغرافیا در گذشته میباشد (ر.ک؛ احمدیان، 1376: 324). اگرچه موضوع و محتوای جغرافیای تاریخی (Historical Geography) قدمت پیدایش انسان را در سطح کرة زمین دارد، ولی اصطلاح و عنوان آن نسبت به سایر عنوانهای رشتههای فعلی جغرافیا عنوانی تازه تلقّی شده است (ر.ک؛ همان: 325). جغرافیای تاریخی عبارت است از مطالعة جغرافیای یک مکان، سرزمین یا ناحیه در دورة خاصّی از تاریخ گذشته (ر.ک؛ Encyclopedia Britannica, 1961, Vol. 5: P: 61).
با توجّه به مطالب فوق، چند مسأله مطرح میشود:
1ـ علاّمه طباطبائی دربارة عوامل جغرافیایی قصص قرآن چه دیدگاهی دارد؟
2ـ میزان استفادة علاّمه طباطبائی از مطالب علم جغرافیا چه مقدار است؟
3ـ آیا ایشان برای استفاده از مطالب علم جغرافیا، شرایطی نیز در نظر گرفتهاند؟
در جستار حاضر به روش توصیفی ـ تحلیلی به بررسی این مسائل پرداخته میشود.
1ـ رویکرد قرآن به عوامل جغرافیایی قصص از منظر دانشمندان
برخی پژوهشگران بر این باورند از آنجا که ذکر ویژگیهای مکانی در قصص، نقش مؤثّری در هدایت ندارد، لذا مورد توجّه قرآن نبوده است. در مقابل، برخی نیز عوامل جغرافیایی را حایز اهمیّت یافته، با ارایة شواهد، آن را مورد توجّه خاصّ قرآن میدانند. اینجا به اختصار این دو دیدگاه بررسی و نقد میشود.
1ـ1) عدم توجّه قرآن به عنصر مکان و عوامل جغرافیایی در قصص
خلفالله معتقد است که بیهوده بودن ذکر عوامل جغرافیایی در داستان و بیتأثیر بودن آنها در هدایت و تربیت مخاطبان، باعث شده که قرآن توجّهی به مکان قصص نداشته باشد. او با ذکر مثالهایی از قصّههای قرآن به این امر میپردازد که چون شیوة داستانسرایی قرآن کریم با شیوة تاریخنگاری متفاوت است و از آنجا که هنرمند برای رسیدن به اهداف خاصّ خود هرگز مقیّد به ذکر وقایع حقیقی نیست (بهدلیل وجود نوعی آزادی هنری ادبی در ادبیّات داستاننویسی)، پس قصص قرآن نیز غیرواقعی است و با یک آزادی هنری ادبی جهت اغراض هدایتی بیان شده است (ر.ک؛ خلفالله، 1999م.: 81ـ76). سپس برای تثبیت سخن خویش شش ویژگی داستانهای قرآنی را با مثالهایی ذکر میکند. ویژگی اوّل را چنین بیان میکند: «قرآن بسیاری از مقوّمات تاریخ، از جمله زمان، مکان و گاهی حتّی قهرمانان داستان را مهمل گذاشته است و آنها را ذکر نکرده است. در قرآن یک داستان هم یافت نمیشود که به زمان اهمیّت داده باشد. امّا مکان جز در موارد اندک و پراکنده که قرآن توجّه مخاطب را بدان جلب نمیکند، تقریباً مورد اهمال تام قرار گرفته است. در برخی داستانها حتّی اشخاص نیز ذکر نشدهاند، مگر معدود جاهایی که شناخت اشخاص نقشی در عبرتگیری داشته باشد» (همان: 81).
در تحلیل و بررسی دیدگاه خلفالله باید گفت این سخن که «در هیچ قصّة قرآنی به زمان توجّه نشده»، جای تأمّل دارد؛ زیرا اگر مراد عدم ذکر قید زمان باشد، به واسطة آیات شریفهای که مدّت خواب اصحاب کهف را 309 سال، مدّت رسالت حضرت نوح را 950 سال، مدّت سرگردانی قوم موسی را 40 سال تعریف کرده است و ... ، نقض میگردد. همچنین اگر مراد ایشان تعیین نکردن تاریخ وقوع حوادث در قصص است، احتمالاً بتوان این نظر را تا حدّی پذیرفت، هرچند نقضهایی به آن وارد است. اگرچه تاریخ وقوع حوادث قرآنی به صراحت ذکر نشده، امّا به شکل نیمهروشن در موارد بسیاری یافت میگردد. اشارة غیرمستقیم و نیمهروشن آیات به زمان تحقّق نخستین وعدة هلاک بنیاسرائیل که اهل علوّ، استعلاء و فساد بودند، در آیة ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَیْکُمْ عِبَادًا لَّنَا أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ...﴾ (الإسراء/5)، نمونهای از توجّه قرآن به ذکر زمان در قصص است که مربوط به زمان فتح بیتالمقدّس در قرن اوّل هجری است (ر.ک؛ کورانی، 1388: 71).
2ـ1) اهمیّت عنصر مکان و عوامل جغرافیایی در قصص قرآنی
این دیدگاه در لابهلای سطور نوشتههای بسیاری از محقّقان، هواداران بیشتری یافته است. رشیدرضا، علاّمه طباطبائی، ابنعاشور، محمّد صادقی تهرانی، عبدالعزیز کامل، مکارم شیرازی، و بیآزار شیرازی از آن جمله هستند. برخی از اینان معتقدند که قرآن کریم اهمیّت خاصّی به ویژگیهای مکانی قصص داده است و بیفایده بودن ذکر عوامل جغرافیایی در داستانها را ضمناً یا صراحتاً انکار مینمایند. حتّی میتوان گفت آیات دیگری غیر از قصص نیز درگیر جغرافیاست. از نظر مؤلّف تفسیر نمونه، نخستین موضوعی که توجّه مسلمانان را به علم جغرافیا جلب نمود، قبله بوده است (مکارم شیرازی و دیگران، 1374، ج1: 495). گرچه مسائل فقهی توجّه مسلمانان را به این مسائل جلب نمود، امّا میتوان آنان را نخستین کسانی دانست که به مبانی و اصول علم جغرافیا رویکرد جدّی داشتهاند. بر همین اساس، برخی تفاسیر معاصر، ذیل آیات قبله در سورة بقره به مباحث جغرافیایی اشاره کردهاند؛ از جمله المیزان که بحث مستقلّ نسبتاً مفصّل علمی ـ جغرافیایی در زمینة محور مغناطیسی زمین و ارتباط آن با دو قطب زمین و ارتباط این دو با کعبه و قبله را به میان آورده است (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج1: 337).
از آنجا که مطالعات باستانشناسی منجر به کشف فسیل کشتی حضرت نوح در کوههای آرارات شده است، صاحب تفسیر الفرقان موقعیّت جغرافیایی و سوقالجیشی آرارات را که در نزدیکی ایران، ترکیه و شوروی امروزی واقع شده، عامل مهمّی در لنگر انداختن این کشتی در آن طول و عرض جغرافیایی میداند (ر.ک؛ صادقی تهرانی، 1365، ج14: 320). صاحب تفسیر مِن هُدَی القرآن نیز ویژگیهای جغرافیایی محلّ سکونت قوم لوط را که سر راه کاروانهای تجاری زندگی میکردند، در ارتکاب آن فحشاء خاص، تأثیرگذار میداند (ر.ک؛ مدرّسی، 1419ق.، ج5: 476).
این اشارات ضمنی به شاخههای پراکندة علم جغرافیا در تفاسیر، گویای اهمیّت این رشتة علمی از دیدگاه قرآن است. برخی نیز صراحتاً در باب توجّه قرآن به ویژگیهای مکانی قصص اشاره کردهاند. به طور مثال رشیدرضا، تحت عنوان «مَزَایَا قِصَصِ القُرآنِ فِی إِعْجَازِهَا الْعِلْمِیِّ» دَه مورد از مزایای داستانها در زمینة اعجاز علمی آن ذکر میکند که مورد پنجم تلویحاً و مورد هشتم تصریحاً توجّه خواننده را به واقعی بودن قصص قرآنی جلب نموده است (ر.ک؛ رشیدرضا، 1990م.، ج 12: 37ـ35).
طبق این دیدگاه که اخیراً در مقالهای با ادلّه و شواهد فراوان نیز تبیین شده، قرآن کریم به ویژگیهای مکانی قصص توجّه داشته است و آنها را به سه شکل روشن، نیمهروشن و مبهم ذکر کرده است و عوامل تربیتی، هدایتی، حتّی اعجازی نیز در عدم تصریح عنصر مکانی قصص مؤثّر بوده است. قرآن کریم در بطون خویش لایههای پنهانی دارد که هر لایة آن در گذر زمان از سوی مخاطبان نسلهای پیاپی کشف شده و خواهد شد و این خود جنبهای از اعجاز ابدی را در بر دارد که در زمینههای زیادی از جمله عوامل مکانی و جغرافیایی قصص قرآن صادق است. علل ابهام نسبی یا کلّی عوامل جغرافیایی در قصص قرآنی، عبارتند از: ناشناخته بودن رشتة علمی جغرافیا برای مخاطب اوّلیّه، احتیاج مخاطب هزارة بعد به کشف جنبههای جدید اعجاز علمی، عدم ضرورت تصریح به دلیل روشن شدن ابهامها با مطالعة منابع دیگر، اعجاز بیانی در صنعت ایجاز و ارجاع مخاطبان به اهلبیت علیهمالسّلام (ر.ک؛ طباطبائی امین، 1391: 83ـ82).
بعد از ذکر دیدگاههای پیرامون رویکرد قرآن نسبت به عوامل جغرافیایی، اینک جهت تقریر دیدگاه علاّمه طباطبائی به طور خاص، در این زمینه به ارایة نمونههایی از تفسیر ایشان پرداخته میشود.
2ـ معیارهای علاّمه طباطبائی در استفاده از مباحث علم جغرافی
علاّمه طباطبائی معیارهایی را برای استفاده از مطالب علمی در ذیل آیات در نظر میگیرد. استفاده علاّمه از این معیارها گاهی منجر به اثبات مطالب علمی ذیل آیات میشود و گاهی نیز منجر به ردّ آن مطالب میشود. برخی از این معیارها در کلام علاّمه صریح است و برخی دیگر صریح نیست و از مجموع مطالب ایشان ذیل آیه برداشت میشود. در زیر به این معیارها اشاره میشود:
1ـ2) هماهنگی مطالب علمی با سیاق آیات
یکی از اصول عقلانی محاوره که در همة زبانها رایج است، این است که به سیاق و اثر آن در معنای واژهها توجّه شود. سیاق به معنای ساختاری کلّی است که بر مجموعهای از کلمات، جملات و یا آیات سایه میافکند و بر معنای آنها اثر میگذارد (ر.ک؛ رجبی، 1383: 93ـ92). از همین رو، علاّمه رحمة اللّه در تفسیر آیه به آیه، به سیاق آیات توجّه بسیار داشتهاند (ر.ک؛ علی مهر، 1384: 375). علاّمه در مواردی که مطالب علمی هماهنگ با سیاق آیات نیستند، آنها را نمیپذیرد و در مقابل، نظری را که هماهنگی با سیاق دارد، ترجیح میدهند. به طور مثال ایشان ذیل آیة ﴿وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ...﴾ (النّمل/ 88) دو قول نقل میکند. در قول اوّل، آیه را حمل بر حرکت جوهری میکند که در این صورت، تمام موجودات با جوهرة ذات آنها به سوی غایت وجود خود در حرکت هستند. این همان معنای حشر و رجوع به خدای سبحان است. علاّمه در ادامه میگوید که این معنا از نظر اشارهای که در جملة «تَحْسَبُهَا جَامِدَةً» هست، به اینکه همین امروز که قیامتی به پا نشده، متحرّک هستند، مناسبترین معنا است، چون نمیشود روز قیامت را هم برای جامد دیدن کوهها ظرف گرفت و هم برای حرکت آنها چون ابر. از طرف دیگر، علاّمه قول دوم را حمل آیه بر حرکت انتقالی زمین ذکر میکند، امّا میگوید: «این معنا از نظر آیه ـ فی نفسها ـ معنای خوبی است، جز اینکه دو تا اشکال متوجّه آن میشود، اوّل اینکه بنا بر این معنا، آیة شریفه از ماقبل و مابعد خود بریده و غیرمربوط میشود، چون هم ماقبل آن و هم مابعدش راجع به قیامت بود، دوم اینکه با این بریدگی، اتّصال جملة «إِنَّهُ خَبِیرٌ بما تَفْعَلُونَ» به ماقبل خود نیز به هم میخورد» (طباطبائی، 1417ق.، ج 15: 403ـ402). علاّمه در جای دیگر نظری که میگوید منظور از «اَرض» در آیة ﴿وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا﴾ (الأحزاب/ 27) هر زمینی است که تا روز قیامت به دست مسلمانان فتح شود و یا خصوص زمین مکّه یا زمین روم و فارس است را به دلیل عدم هماهنگی با سیاق آیات نمیپذیرد (ر.ک؛ همان، ج16: 291).
2ـ2) هماهنگی مطالب علمی با معنای لغوی کلمات قرآن
علاّمه ذیل آیة ﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾ (یس/ 38) میگوید: «اینکه برخی جریان خورشید را بر حرکت وضعی خورشید به دور مرکز خود حمل کردهاند، درست نیست، چون خلاف ظاهر جریان است؛ زیرا «جریان» دلالت بر انتقال از مکانی به مکانی دیگر دارد» (طباطبائی، 1417ق.، ج17: 89). در واقع، علاّمه معنای لغوی «جریان» را انتقال از مکانی به مکان دیگر گرفته است. از همین رو میگوید: «مراد از «تجری» در جملة ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا﴾ اشاره به احوالی مانند حرکت روزانه، فصلی و سالیانة خورشید است که نسبت به ما دارد و حسّ ما از ظاهر این کُره احساس میکند (ر.ک؛ همان: 90).
3ـ2) هماهنگی مطالب علمی با ظاهر آیه
در صورتی که یک لفظ دارای دو معنا، ولی یکی از این معانی راجح باشد، به این معنای راجح، ظاهر میگویند (ر.ک؛ سیوطی، 1421ق.، ج1: 598). علاّمه ذیل آیة ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی الْنَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ...﴾ (آلعمران/ 27)، پیرامون اختلاف طول شب و روز مینویسد: «با توجّه به ظاهر آیه، مراد از داخل کردن شب در روز و داخل کردن روز در شب، همان اختلافی است که خود از وضع شب و روز و بلندی و کوتاهی آن به حسب اختلاف عرض جغرافیایی شهرها و اختلاف میل خورشید میبینیم» (طباطبائی، 1417ق.، ج3: 135). همچنین علاّمه ذیل آیة ﴿وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ (الأنبیاء/ 33) میگوید: «از ظاهر آیه به خوبی بر میآید که این آیه میخواهد برای هر یک از شب و روز و نیز برای هر یک از آفتاب و ماه، فلک اثبات کند و بنا بر این، قهراً باید مراد از فلک، مدار هر یک از آنها باشد» (طباطبائی، 1417ق.، ج14: 280). همچنین وی ذیل آیة ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ» (الفجر/ 8ـ7) میگوید: «ظاهر دو آیة مورد بحث این است که «اِرَم» نام شهری برای قوم عاد بوده است» (طباطبائی، 1417ق.، ج20: 280).
4ـ2) هماهنگی مطالب علمی با معنای کنایی یا صریح آیه
علاّمه، ذیل آیه ﴿وَکَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾ (یوسف/ 105) مینویسد: «اگر عبارت «یَمُرُّونَ عَلَیهَا» را حمل بر تصریح (و مرور معمولی) کنیم، نه کنایه از دیدن و اعراض کردن، در این صورت، جملة مذکور از ادلّة فرضیّة هیأت جدید خواهد شد که میگوید: زمین دارای حرکت وضعی و انتقالی است» (طباطبائی، 1417ق.، ج11: 275).
5ـ2) توجّه به اختلاف قرائت در استفاده از مطالب علمی
علاّمه ذیل آیة 86 سورة کهف مینویسد: «جملة «فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» به صورت «عَینٍ حَامِیَةٍ» یعنی حارّه (گرم) نیز قرائت شده است که در این صورت دریای حار منطبق میشود با قسمت استوایی اقیانوس کبیر که مجاور آفریقا است (ر.ک؛ همان، ج13: 361).
6ـ2) استفاده از تفسیر قرآن به قرآن در استفاده از مطالب علمی
علاّمه ذیل آیة ﴿یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المقدّسةَ...﴾ (المائده/ 21) مینویسد: «در قرآن کریم چیزی وجود ندارد که این کلمة «اَرض» را تفسیر کند و به ما بفهماند چرا آن سرزمین مقدّس است. آنچه که ممکن است در این باب مورد استفاده قرار گیرد، آیة شریفة ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ...﴾ (الإسراء/ 1) و آیة شریفة ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُواْ یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا﴾ (الأعراف/ 137) است که هر دو آیه پیرامون مسجد اقصی است و آن را سرزمین مبارک معرّفی کرده است» (طباطبائی، 1417ق.، ج5: 288).
علاّمه در جای دیگر میگوید: «مقصود از زمینی که مأمور شدند در آنجا سکونت کنند، سرزمینی مقدّس است که به حکم آیة شریفة ﴿یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ...﴾ (المائده/ 21) و آیات دیگر، خداوند برای آنان مقدّر فرموده بود. همچنان که از سیاق برمیآید که مراد از کلمة «اَرض» در آیة قبل، مطلق روی زمین و یا خصوص سرزمین مصر میباشد» (طباطبائی، 1417ق.، ج13: 219). این در حالی است که در تفاسیر پیشینیان، «اَرض مقدّس» را بیتالمقدّس، دمشق، فلسطین و قسمتی از اردن، شام، سرزمین طور و اطراف آن دانستهاند (ر.ک؛ طبرسی، 1372، ج4: 276).
3ـ مطالعات جغرافیایی در تفسیر المیزان
علاّمه طباطبائی در تفسیر آیاتی از قرآن که مربوط به عوامل جغرافیایی بوده، توضیحات خاص داده است. این مطالب گاهی مستقیماً در تفسیر آیه آمده است و گاهی نیز بعد از اتمام تفسیر به صورت جداگانه به عنوان بحث علمی و ... ذکر گردیده است. از آنجا که علم جغرافیا به دو شاخة اصلی (جغرافیای طبیعی و جغرافیای تاریخی) تقسیم میشود، بر این اساس، اینجا تفسیرهای پراکندة علاّمه با رویکرد جغرافیایی در دو بخش مجزّا، یکی با عنوان جغرافیای طبیعی و دیگری ذیل عنوان جغرافیای تاریخی آورده میشود.
1ـ3) جغرافیای طبیعی
جغرافیای طبیعی به مطالعة سطح زمین از لحاظ ترکیب و پدیدههای ریختشناسی آن، آب و هوا، پوشش گیاهی، زندگی جانوری و نیز گسترة آب دریاها و اقیانوسها میپردازد (ر.ک؛ جودة حسنین، بیتا: 333). در واقع، جغرافی طبیعی چیزی است که رابطة انسان با پدیدههای سطح زمین و شرایط آب و هوایی، گیاهی، حیوانی، خاک و غیره را نیز مطالعه میکند که به چهار شاخه به شرح زیر تقسیم میشود:
الف) ژئومورفولوژی (Geomorphology)
این شاخه به مطالعة پدیدههای سطح زمین همراه با مطالعة شیوههای پیدایش آنها میپردازد. این شاخه تطوّری را که بر این پدیدهها گذشته، همراه با دلایل پیدایش و نیز تفسیر آنها جستجو میکند.
ب) اقلیمشناسی (Climatology)
این شاخه به مطالعة حالات جوّ به طور کلّی و نیز عناصر آب و هوایی از قبیل گرما، فشار، باد و باران میپردازد.
ج) جغرافیای حیاتی (Biogeography)
این شاخه به مطالعات موجودات زنده از قبیل گیاهان یا حیوان و نحوة پراکندگی آنها روی سطح زمین میپردازد. این شاخه خود به جغرافیای گیاهی و جغرافیای حیوانی تقسیم میشود.
د) اقیانوسشناسی (Oceanography)
این شاخه به مطالعة پراکندگی دریاها و اقیانوسهای روی سطح زمین و رابطة بین خشکی و آب و تطوّر آن میپردازد. این شاخه میکوشد که پیدایش دریاها و اقیانوسها را نیز جستجو کند و نیز خصایص طبیعی آب دریاها و اقیانوسها را از لحاظ شوری و جریانهای دریایی مورد مطالعه قرار میدهد. این شاخه تأثیر دریاها در آب و هوای قارّهها و نیز اثر دریاها و اقیانوسها در فعّالیّتهای انسان را نیز مورد مطالعه قرار میدهد (ر.ک؛ برای آگاهی بیشتر، ر.ک؛ محمود محمّدین، بیتا: 55ـ53). در زیر به ذکر 11مورد از مطالعات جغرافیای طبیعی که علاّمه طباطبائی در تفسیر المیزان به بررسی علمی آنها پرداخته، اشاره میشود.
1ـ1ـ3) قبلهیابی
علاّمه در پایان تفسیر آیات 142 تا 151 سورة بقره که مربوط به قبله است، ذیل عنوان بحث علمی، به شیوة یافتن قبله و تاریخچة آن پرداخته است که خلاصة آن در زیر میآید: «وجوب انجام برخی اعمال رو به قبله مانند نماز خواندن، ذبح حیوانات و... باعث شده که مسلمانان نیازمند دانستن جهت قبله باشند و آن را در افق خود معیّن کنند. در ابتدای امر از آنجا که تشخیص قطعی آن برای مردم دور از مکّه فراهم نبود، ناگزیر به ظنّ و گمان و نوعی تخمین اکتفا میکردند، ولی رفتهرفته این نیاز عمومی، علمای ریاضیدان را وادار کرد تا این حدس و تخمین را قدری به تحقیق و تشخیص عینی نزدیک سازند. آنها برای این کار از جدولهایی که در زیج مورد استفاده قرار میگیرد، کمک گرفتند تا بدان وسیله عرض هر شهر و طول آن را معیّن کنند. آنگاه بعد از آنکه عرض شهر خود را از خطّ استوا معیّن میکردند، آن وقت میتوانستند بفهمند که از نقطة جنوب آن شهر چند درجه به طرف مغرب منحرف شوند و رو به کدام سمت ایستادهاند. آنگاه این حساب را به وسیلة دایرة هندیّه برای تمام افقها و شهرهای مسلماننشین ترسیم کردند» (طباطبائی، 1417ق.، ج1: 335).
2ـ1ـ3) شب و روز
علاّمه پیرامون اختلاف طول شب و روز، ذیل آیة ﴿وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ﴾ (البقره/ 164) مینویسد: «اختلاف شب و روز همان کوتاه و بلند شدن آن دو میباشد. این حالت به خاطر وجود دو عامل طبیعی عارض بر شب و روز پدید میآید. عامل اوّل، حرکت وضعی زمین است که در هر بیست و چهار ساعت، زمین یک دور به دور خودش میچرخد. این حرکت موجب پدید آمدن روز و شب میشود. عامل دوم، میل سطح دایرة استوایی و یا معدّل از سطح مدار ارضی در حرکت انتقالی شش ماه به سوی شمال و شش ماه به سوی جنوب است. آفتاب هم از نقطة معتدل نسبت به زمین میل پیدا کند و تابش آن به زمین انحراف بیشتری داشته باشد و در نتیجه، فصول چهارگانه به وجود آید و در منطقة استوایی و دو قطب شمال و جنوب و شب و روز یکسان شود، با این تفاوت که در دو قطب شش ماه شب و شش ماه روز باشد؛ یعنی سال یک شبانهروز باشد، در شش ماهی که قطب شمال روز است، قطب جنوب، شب و در شش ماهی که قطب جنوب، روز است، قطب شمال، شب باشد و امّا در نقطة استوایی سال تقریباً مشتمل بر سیصد و پنجاه و شش شبانهروز مساوی باشد و در بقیّة مناطق شبانهروز بر حسب دوری و نزدیکی به خطّ استوا و به دو قطب هم از جهت عدد مختلف شود و هم از جهت بلندی و کوتاهی و مشروح این مسائل در علوم مربوط به آن، بیان شده است» (طباطبائی، 1417ق.، ج1: 399ـ398).
علاّمه ذیل آیة ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی الْنَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ (آلعمران/ 27) پیرامون اختلاف طول شب و روز مینویسد: «کلمة «تُولِجُ» مضارع از مصدر «ایلاج» است و ایلاج از باب افعال و از مصدر «ولوج» است. ولوج به معنای داخل شدن و در نتیجه، ایلاج به معنای داخل کردن است. به طوری که گفتهاند و از ظاهر آیه هم برمیآید، مراد از داخل کردن شب در روز و داخل کردن روز در شب، همان اختلافی است که خود از وضع شب و روز و بلندی و کوتاهی آن به حسب اختلاف عرض جغرافیایی شهرها و اختلاف میل خورشید میبینیم. در حقیقت، این داخل شدن روزهای اوّل زمستان تا اوّل تابستان است در شب و داخل شدن شب از اوّل تابستان، یعنی بلندترین روز سال تا اوّل پاییز است در روز» (طباطبائی، 1417ق.، ج3: 135).
صاحب تفسیر المیزان پیرامون شب و روز در سایر سیّارهها ذیل آیة ﴿وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ (الأنبیاء/ 33) مینویسد: «از ظاهر آیه به خوبی برمیآید که این آیه میخواهد برای هر یک از شب و روز و نیز برای هر یک از آفتاب و ماه، فلک اثبات کند و بنابراین، قهراً باید مراد از فلک، مدار هر یک از آنها باشد، ولی با اینکه ظاهر آیه روشن است، معذلک باید بگوییم مراد از فلک، اوضاع و احوالی که در جوّ زمین و آثاری که آنها در زمین میگذارند، میباشد، هرچند که حال اجرام دیگر بر خلاف آنها باشد. پس آیة شریفه تنها برای زمین اثبات شب و روز میکند و دیگر دلالت ندارد بر اینکه آفتاب، ماه، ثوابت و سیّارات شب و روز دارند» (طباطبائی، 1417ق.، ج14: 28).
3ـ1ـ3) سرزمینهای رسوبی
در علم ژئولوژی اصطلاح «اراضی رسوبی» به طبقاتی از زمین اطلاق میشود که رسوبات آبهای جاری بر روی زمین آنها را پدید آورده است؛ مانند درّهها، سیل راهها که پوشیده از شن و ماسه میباشند. علامت رسوبی بودن زمین، انباشته شدن سنگ و ریگهای مدوّر و کُروی بر روی هم است. این سنگها در آغاز قطعاتی دندانهدار و از هر طرف دارای لبههای تیز بوده که در اثر حرکت در بستر رودخانهها و اصطکاک با سنگهای اطراف، لبههای تیزش ساییده شده است و گرد و مدوّر شدهاند. این اراضی رسوبی، مختصّ درّهها نیست، بلکه غالب سرزمینهای خاکی نیز از این راه تکوّن یافتهاند؛ یعنی از تهنشین شدن سیلهای گلآلود پدید آمدهاند. دلیل این معنا هم این است که میبینیم اراضی رسوبی از طبقات مختلفی از ریگ و خاک پوشیده شدهاند، در حالی که ترتیب و نظمی در این طبقات به چشم نمیخورد. علّت این بینظمی آن است که اوّلاً این طبقات در یک زمان درست نشدهاند و ثانیاً مسیر سیلها و آبها همیشه در یک نقطه نبوده است و شدّت جریان نیز همیشه به یک اندازه نبوده است. در زمانهای مختلف نیز هم مسیر تغییر میکرده است و هم شدّت جریان بوده است. با این بیان، روشن میشود که اراضی رسوبی در زمانهای قدیم مجرای سیلهای مهیب بودهاند، هرچند که امروز در نقطة بلندی واقع شده باشند و نهر و رودخانهای از آن عبور نکند. این اراضی که از جریان آبهای بسیار زیاد و برخاستن سیلهای مهیب در آنها حکایت میکند، در اغلب نقاط زمین و از آن جمله اغلب نقاط ایران از قبیل تهران، قزوین، سمنان، سبزوار، یزد، تبریز، کرمان، شیراز و غیر اینها یافت میشود. بعضی از آنها در مرکز بینالنّهرین و جنوب آن و در ماوراءالنّهر، صحرای شام و در هند و جنوب فرانسه و ناحیة شرقی چین و نیز اکثر نقاط آمریکا یافت شده است. ضخامت این طبقة رسوبی در بعضی از نقاط به صدها متر میرسد، همچنان که در زمین تهران متجاوز از چهارصد متر است. از این بیان، دو نتیجه دست میدهد: یکی اینکه سطح زمین در عهدی نه چندان دور، مجرای سیلهای مهیب و عظیم بوده که چه بسا معظم نقاط روی زمین را پوشانده است. نتیجة دوم اینکه طغیان و طوفان آب ـ از نظر ضخامت قشر رسوبی در بعضی از اماکن ـ نه در یک نوبت بوده است و نه در یک سال و چند سال، بلکه این حوادث به طور دایم و مکرّر در طول صدها سال بوده است و در هر نوبتی که طوفانی رخ میداده، یا سیلی برمیخاسته، یک طبقة رسوبی در محل پدید میآمده است و چون حادثه تمام میشد و فروکش میکرد، طبقهای از خاک روی آن طبقة رسوبی را میپوشاند و باز اگر سیل و طوفانی برمیخاست، روی آن طبقة خاکی، طبقهای رسوبی بر جای مینهاد. همچنین این نتیجه به دست میآید که اختلاف طبقات رسوبی در خُردی و درشتی ریگهایش به ما میفهماند که سیلها و طوفانها از نظر شدّت و ضعف مختلف بودهاند (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 10: 267ـ266).
4ـ1ـ3) طبقات رسوبی عامل پیدایش قشرها و طبقات ژئولوژی
طبقات رسوبی عادتاً باید به شکل افقی پدید آیند، ولی گاهی میشود که اجزای متراکم رسوبی تحت فشارهای بسیار شدید، فشاری که یا از سمت بالا بر او وارد میشود و یا در اثر عوامل درونی زمین از پایین بر آن وارد میشود، به تدریج از شکل افقی درمیآید و دایرهای شکل میشود. البتّه چنین چیزی در زمانهای کوتاه رخ نمیدهد، بلکه وقتی ممکن است رخ دهد که میلیونها سال ادامه یابد و پیدایش کوهها و سلسله جبال به هم پیوستهای که میبینیم بعضی بر بالای بعضی دیگر قرار گرفتهاند و قلّة برخی از آن سلسله، سر از زیر آب دریاها در آورده است و کوهستانها را تشکیل دادهاند، در اثر گذشت سالهایی بس طولانی بوده است. ما از این مطلب نتیجه میگیریم که آنچه از طبقات رسوبی افقیشکل در روی زمین هست، تازهترین پدیدههای کُرة زمین است و دلایل فنّی موجود نیز دلالت دارد بر اینکه عمر این طبقات از ده تا پانزده هزار سال قبل از عصر حاضر تجاوز نمیکند (ر.ک؛ همان: 268ـ267).
5ـ1ـ3) سرازیر شدن سیلابها، علّت توسعه و گسترش دریاها
پیدایش قشرهای رسوبی جدید باعث شد که بیشتر دریاها توسعه یابند و زمینهای اطراف خود را فراگیرند و آب دریاها بالا بیاید و بیشتر سواحل خود را بپوشانند و نقاط بلندی را که در سواحل بوده، از همة اطراف و یا بیشتر اطراف خود، محاصره نماید و آن نقطة مرتفع را به صورت «جزیره و یا شبهجزیره» درآورد. یکی از نمونههای این جریان، سرزمین «بریتانیا» است که قبلاً به قارّة اروپا متّصل بود و بعدها در اثر این جریان از آن قارّه جدا شد و آب بین آن و فرانسه را فراگرفته است. نمونة دیگر دو قارّة اروپا و آفریقاست که به وسیلة صحرایی به یکدیگر متّصل بودند، ولی بعدها در اثر همین جریان یعنی بالا آمدن آب مدیترانه، آن سرزمین خشک زیر آب رفت و دو قارّة اروپا و آفریقا از یکدیگر جدا شدند. همة این تحوّلات در دورانی واقع شده که گفتیم آب دریاها بالا آمده که آن دوران همان دوران وقوع طوفان است. نمونة دیگر آمریکای شمالی است که قبلاً به شمال اروپا اتّصال داشته، امّا بعد از حادثة طوفان و بالا آمدن آب دریاها از اروپا جدا شده است. حرکات و تحوّلات داخلی زمین نیز آثار بسزایی در به راه افتادن آبها و مستقر شدن آن در نقاط گودتر زمین داشته است، لذا میبینیم بعضی از نقاط زمین که در دوران «استیلای طوفان بر زمین»، دورانی که بیشتر نقاط زمین به صورت دریاچه و دریا درآمد، در زیر آب قرار داشته که رفتهرفته آب آن به جاهای دیگر منتقل شد و آن نقطه خشک شده است. یکی از نمونههای این جریان همان جنوب سرزمین خوزستان است که سابق زیر آب قرار داشته است و دریای خلیج فارس از آنها به وجود آمده است (ر.ک؛ همان: 269ـ268).
6ـ1ـ3) عوامل زیاد شدن آبها در زمان طوفان
شواهدی که در فنّ ژئولوژی آمده، مؤیّد این احتمال هستند که ریزش باران در اوایل دورة حاضر از ادوار حیات بشر که همان دورة وقوع طوفان باشد، ریزشی غیرعادی بوده است و قطعاً ریزش باران در آن دوره ناشی از تغییرات جوّی مهمّی بوده که آن تغییرات نیز به طور قطع، خارقالعاده بوده است؛ یعنی هوا در این دوره بعد از سرمایی شدید نسبتاً گرم شده بود و چون بیشتر نیمکرة شمالی پوشیده از برف و یخ بوده، احتمال قوی میرود که همان یخهای دورة سابق بر این دوره هنوز باقی بودهاند و در اکثر نقاط منطقة معتدل شمالی در مرتفعات باقی ماندهاند و حرارت در سطح زمین در دورة متوالی باعث شده باشد که تحوّل شدیدی در جوّ و انقلاب عظیمی در بالا رفتن بخار آب به جَو به وجود بیاید و ابرهایی بسیار متراکم، غیرعادی و هولناک آورده باشد که این ابرها بارانهایی شدید، هولناک و بیسابقهای باریده باشد. عامل دیگری که باعث شدّت این طوفان و سیل شده است و حجم آن را بیشتر کرده این است که همه میدانیم منابعی از آب در زیر زمین وجود دارد که پوستهای رسوبی روی آن را پوشانده است و نمیگذارد آن آبها به راه بیفتند و معلوم است که وقتی سیلی عظیم آن پوسته را بشوید، آبهای زیرزمینی نیز بیرون آمده، دست به دست سیلها میدهند و نیروی شکنندة آن سیلها را در تخریب و غرق کردن هر چه بر سر راه دارند، زیادتر میکنند (ر.ک؛ همان: 270ـ269).
7ـ1ـ3) ابر و باران
علاّمه ذیل آیة ﴿وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَیْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ﴾ (البقره/ 164) مینویسد: «سحاب (ابر) عبارت است از همان بخار متراکم که بارانها از آن درست میشوند. این بخار مادام که از زمین بالا نرفته و روی زمین افتاده است، ضباب (مِه) نام دارد و وقتی از زمین جدا شد و بالا رفت، نامش سحاب یا غَیم یا غَمام و غیره میشود» (همان، ج1: 405). علاّمه مینویسد: «جملة ﴿فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ﴾ (الحجر/ 22) اشاره به باران دارد که از ابرها فرو میریزد. این نیز در مباحث علمی عصر مسلّم است که آب موجود در کُرة زمین از بارانهایی جمع شده که از آسمان فرو ریختهاند، برخلاف قدما که معتقد بودند آب، خود کُرهای است ناقص که بیشتر سطح کُرة زمین را پوشانده است و خود یکی از عناصر چهارگانه است» (همان، ج12: 146).
علاّمه ذیل قسمتی از آیة 164 سورة بقره یعنی عبارات ﴿وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاء فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٍ﴾ راجع به اهمیّت آب و چگونگی پیدایش باران و بارش آن مینویسد: «حقیقت آب باران عبارت است از عناصر مختلفی که در آب دریا و غیره هست و در اثر تابش خورشید بخار گشته، به خاطر حرارتی که به خود گرفته، به آسمان میرود تا جایی که به لایهای از هوای سرد برسد. در آنجا مبدّل به آب گشته، ذرّات آب به یکدیگر متّصل و به صورت قطره درمیآیند. اگر قبل از متّصل شدن، یعنی همان موقع که به صورت پودر بود، یخ نزند و بعد به هم متّصل شوند، به صورت برف سرازیر میگردد و اگر بعد از اتّصال، پودر و قطره شدن یخ بزند، به صورت تگرگ پایین میآید. پایین آمدن باران، برف و تگرگ به خاطر این است که وزنش از وزن هوا سنگینتر است» (همان، ج1: 404).
8ـ1ـ3) آسمان و زمین
علاّمه در چندین جای تفسیر المیزان پیرامون آسمان و زمین و چگونگی خلقت آنها و نیز ویژگیهایی آنها با توجّه به آیات قرآن بحث کرده است. علاّمه، «مدّ أَرض» در آیة ﴿وَالأَرْضَ مَدَدْنَاهَا﴾ (الحجر/ 19) را به معنای گستردن طول و عرض زمین میداند و پیرامون علّت این امر بیان میکند که اگر خدای تعالی زمین را گسترده نمیکرد و از سلسلههای جبال پوشیده میشد، صلاحیّت کشت و زرع و سکونت را نداشت و جانداران کمال حیات خود را نمییافتند» (طباطبائی، 1417ق.، ج12: 139ـ138).
علاّمه پیرامون حرکت وضعی و انتقالی زمین نیز در چند آیه که مربوط به بحث بوده، نظراتی داده است. ایشان ذیل آیة ﴿وَکَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾ (یوسف/ 105) مینویسد: «اگر عبارت ﴿یَمُرُّونَ علیها﴾ را حمل بر تصریح (و مرور معمولی) کنیم، نه کنایه از دیدن و اعراض کردن، در این صورت، جملة مذکور از ادلّة فرضیّة هیأت جدید خواهد شد که میگوید زمین دارای حرکت وضعی و انتقالی است؛ زیرا از آن استفاده میشود که بشر به وسیلة حرکت انتقالی و وضعی زمین از اجرام آسمانی عبور میکند و میگذرد نه آن طور که حسّ ما میپندارد که زمین ما ایستاده و اجرام بر ما میگذرند» (طباطبائی، 1417ق.، ج 11: 275).
همچنین ایشان ذیل آیة ﴿وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ﴾ (النّمل/ 88) مینویسد: «پیرامون این آیه چندین قول وجود دارد که دو تای آن بدین قرار است: یکی اینکه این آیه را حمل کردهاند بر حرکت جوهری و اینکه تمام موجودات با جوهرة ذات خویش به سوی غایت وجود خود در حرکت هستند. این همان معنای حشر و رجوع به خدای سبحان است. این معنا از نظر اشارهای که در جملة ﴿تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ هست، به اینکه همین امروز که قیامتی به پا نشده، متحرّک هستند، مناسبترین معنا است، برای اینکه نمیشود روز قیامت را هم برای جامد دیدن کوهها ظرف گرفت و هم برای حرکت آنها چون ابر. قول دوم اینکه این آیه را حمل کردهاند بر حرکت انتقالی زمین. این معنا از نظر آیه ـ فِی نَفسِهَا ـ معنای خوبی است، جز اینکه دو تا اشکال متوجّه آن میشود، اوّل اینکه بنا بر این معنا، آیة شریفه از ماقبل و مابعد خود بریده و غیرمربوط میشود، چون هم ماقبل آن و هم مابعد آن راجع به قیامت بود، دوم اینکه با این بریدگی، اتّصال جملة ﴿إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ﴾ به ماقبل آن نیز به هم میخورد» (طباطبائی، 1417ق، ج 15: 403ـ 402).
علاّمه پیرامون «رَتق» و «فَتق» آسمان و زمین و چگونگی آن و نیز ارتباط آن با توحید خداوند در ربوبیّت مینویسد: «اجرام فلکی و زمین که ما بر روی آن هستیم، هرچند که عمر ناچیز ما اجازه نمیدهد تمام حوادث جزئی را که در آن صورت میگیرد، ببینیم و یا بدو خلقت زمین و نابود شدنش را شاهد باشیم، لیکن اینقدر میدانیم که زمین از مادّه تکوّن یافته است و تمامی احکام مادّه در آن جریان دارد و زمین از احکام مادّه مستثنی نیست. از همین راه که مرتّب جزئیاتی از زمین جدا گشته، به صورت مرکّبات و موالید جلوه میکنند و همچنین موالیدی که در جو پدید میآید، ما را راهنمایی میکند بر اینکه روزی همة این موجودات منفصل و جدای از هم، منظّم و متّصل به هم بودند؛ یعنی یک موجود بوده که دیگر امتیازی میان زمین و آسمان نبوده، یک موجود رَتق و متّصلالأجزاء بوده است و بعداً خدای تعالی آن را فتق کرده است و تحت تدبیری منظّم و متقن، موجوداتی بیشمار از شکم آن یک موجود بیرون آورده که هر یک برای خود دارای فضیلتها و آثاری شدند. این آن معنایی است که در یک نظر سطحی و ساده از خلقت این عالم و پیدایش اجزای علوی و سفلی آن به نظر میرسد؛ خلقتی که توأم با تدبیر و نظام جاری در همة اجزای آن است. این نظریّه را علم امروز تأیید میکند؛ زیرا علم امروز این معنا را روشن نموده که آنچه از اجرام عالم محسوس ماست، هر یک مرکّب از عناصری متعدّد و مشترک است که عمری معیّن و محدود دارد؛ یکی کمتر و یکی بیشتر. این معنا در صورتی درست است که مقصود از رَتق آسمانها و زمین یکی بودن همه و نبودن امتیاز میان ابعاض و اجزای آن باشد که قهراً مراد از فَتق هم، جداسازی و متمایز کردن ابعاض آن خواهد بود. امّا اگر مراد از رَتق آنها این باشد که زمین از آسمان و آسمان از زمین جدا نبود تا چیزی از آسمان به زمین فرود آید و یا چیزی از زمین بیرون شود و مراد از فتق آن، مقابل این معنا باشد، آن وقت معنای آیة شریفه این میشود که آسمان رَتق بود؛ یعنی بارانی از آن به زمین نمیبارید، پس ما آسمان را فَتق کردیم و از آن پس، بارانها به سوی زمین باریدن گرفت و زمین هم رَتق بود؛ یعنی چیزی از آن نمیرویید، پس ما آن را فتق کردیم و در نتیجه، روییدن آغاز کرد و با این آیتِ خود، برهان خود را تمام کردیم. در این صورت دیگر آیة شریفه با آن معنایی که علم امروز آن را اثبات میکند، ارتباطی ندارد و چه بسا جملة ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ﴾ (الأنبیاء/30) که بعد از آیة مورد بحث قرار دارد، این معنای دوم را تأیید کند. چیزی که هست، در این صورت، برهان آیة شریفه مختصّ مسألة باریدن آسمان و روییدن زمین میشود و نظری به سایر حوادث ندارد، به خلاف معنای اوّل که برهان آیه بر آن معنا شامل همة حوادث میشود» (همان، ج14: 279ـ278).
9ـ1ـ3) کوهها
علاّمه ذیل آیة ﴿وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ﴾ (الأنبیاء/ 31) دربارة تأثیر کوهها بر آرمش زمین مینویسد: «کلمة «رواسی» به معنای کوههایی است که با سنگینی خود استوار ایستادهاند و کلمة «تمید» از «مید» به معنای اضطراب و نوسان در این سو و آن سوست و کلمة «فَج» به معنای راه گشاد میان دو کوه است. این آیه دلالت دارد بر اینکه وجود کوهها در آرامش زمین و مضطرب نبودن آن تأثیری مستقیم و مخصوص دارد که اگر نبود، قشر زمین مضطرب میشد و پوستة رویی آن دچار ناآرامی میگردید» (طباطبائی، 1417ق.، ج14: 280ـ279).
10ـ1ـ3) اقلیم و عوامل جغرافیایی عربستان در زمان نزول قرآن
علاّمه در پایان تفسیر آیات 228 تا 242 سورة بقره، بحثی علمی پیرامون وضعیّت زن در جامعة عربستان عصر نزول قرآن، مطرح میکند و در قسمتی از این مباحث با اشاره به وضع جغرافیایی حجاز در زمان نزول مینویسد: «عرب از همان زمانهای قدیم در شبهجزیرة عربستان زندگی میکرد که سرزمینی بیآب و علف و خشک و سوزان بود. عربستان از طرف شمال شرقی به ایران، از طرف شمال به روم، از ناحیة جنوب به شهرهای حبشه و از طرف غرب به مصر و سودان متّصل بودند و عمدة رسوم ایشان توحّش بود که در بین آن رسوم، احیاناً اثری از عادات روم، ایران، هند و مصر قدیم هم دیده میشد (همان، ج2: 267ـ266).
11ـ1ـ3) حرکت خورشید
علاّمه ذیل آیة ﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾ (یس/ 38) میگوید: «حال ببینیم معنای جریان و حرکت خورشید چیست؟ از نظر حس اگر حساب کنیم، حسّ آدمی برای آفتاب اثبات حرکت میکند، حرکتی دورانی پیرامون زمین، امّا از نظر بحثهای علمی قضیّه درست به عکس است؛ یعنی خورشید دور زمین نمیچرخد، بلکه زمین به دور خورشید میگردد. نیز اثبات میکند که خورشید با سیّارههایی که پیرامون آن هستند، به سوی ستارة «نَسر ثابت» حرکتی انتقالی دارند. به هر حال، حاصل معنای آیة شریفه این است که آفتاب پیوسته در جریان است، مادامی که نظام دنیوی بر حال خود باقی است تا روزی که قرار گیرد و از حرکت بیفتد و در نتیجه، دنیا خراب گشته، این نظام باطل گردد. البتّه آیة شریفه به گونهای دیگر نیز قرائت شده است و آن قرائت منسوب به اهل بیت (ع) و بعضی دیگر غیر از اهل بیت است و در این قرائت به جای لام در «لَمُستَقر» لای نافیه آمده است و خواندهاند: «الشَّمسُ تَجرِی لاَ مُستَقَرَّ لَهَا»؛ «خورشید حرکت میکند و هیچ گاه ساکن نمیشود»، ولی معنای اوّلی هم سرانجام به این معنا برمیگردد و امّا اینکه بعضی جریان خورشید را بر حرکت وضعی خورشید به دور مرکز خود حمل کردهاند، درست نیست، چون خلاف ظاهر جریان است؛ زیرا جریان دلالت بر انتقال از مکانی به مکانی دیگر دارد» (طباطبائی، 1417ق.، ج17: 89).
11ـ1ـ3) بادها
علاّمه در المیزان در چندین مورد پیرامون باد، کارکرد آن و فواید آن در زمین بحث کرده است. علاّمه معتقد است که آیاتی مانند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ...﴾ (الحجر/ 22)؛ ﴿...وَأَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ شَیْءٍ مَّوْزُونٍ﴾ (الحجر/ 19)؛ ﴿وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا﴾ (النّبأ/ 7) از حقایقی خبر دادهاند که در روزهای نزول قرآن در هیچ جای دنیا اثری از آن حقایق علمی وجود نداشته است و بعد از چهارده قرن و بعد از بحثهای علمی طولانی بشر موفّق به کشف آنها شده است (ر.ک؛ طباطائی، 1417ق.، ج1: 65). علاّمه ذیل آیة 22 سورة حجر که میفرماید: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ﴾ مینویسد: «امروزه در مباحث گیاهشناسی مسلّم شده که مسألة نر و مادگی در تمام گیاهان هست و بادها در وزش خود ذرّاتی از گردة گل گیاه نر را به گیاه ماده منتقل میکند و آن را بارور میسازد» (طباطبائی، 1417ق.، ج12: 146).
علاّمه پیرامون تشریح جریان باد و فواید و آثار آن مینویسد: «منظور از تصریف بادها در آیة ﴿وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ﴾ (البقره/ 164) این است که بادها را به وسیلة عواملی طبیعی از این طرف به آن طرف بگرداند. مهمترین آن عوامل این است که اشعّة نور که از چشمة نور (یعنی آفتاب) بیرون میشود و در هنگام عبور از هوا به خاطر سرعت بسیار، تولید حرارت میکند در نتیجه، هوا به خاطر حرارت، حجم آن زیادتر و وزنش کمتر میشود و نمیتواند هوای سردی را که بالای آن و یا مجاور آن قرار دارد، به دوش بکشد، لاجرم هوای سرد داخل در هوای گرم شده، به شدّت آن را کنار میزند و هوای گرم قهراً بر خلاف جریان هوای سرد به حرکت درمیآید و این جریان همان است که ما نامش را باد میگذاریم. نتایج این جریان که دو جور هوا برخلاف مسیر یکدیگر دارد، بسیار است که یکی از آنها تلقیح گیاهان است و یکی دیگر دفع آلودگی هوا و عفونتهایی است که داخل هوا میشود و سوم انتقال ابرهای آبستن از اینجا به آنجاست و دیگر فواید...» (همان، ج1: 403 و نیز، ر.ک؛ همان، ج18: 156).
2ـ3) جغرافیای تاریخی (Historical Geography)
جغرافیای تاریخی از فروع جغرافیای طبیعی یا جغرافی بشری نیست و آن جغرافی گذشتگان همراه با جوانب طبیعی و بشری است؛ یعنی جغرافیای تاریخی در مطالعات خود تنها محدود به شرایط طبیعی نیست، بلکه به مطالعة فعّالیّتهای بشری نیز میپردازد. به طور کلّی، جغرافیای تاریخی، از فروع جغرافیای طبیعی است و جغرافیای بشری را نیز در بر میگیرد؛ زیرا آن مطالعة کامل جغرافی طبیعی و بشری است، ولی آن متعلّق به گذشته است و به همین دلیل، نام تاریخ را روی آن گذاشتهاند (ر.ک؛ محمود محمّدین، بیتا: 55). بیشترین کارکرد این علم، در بررسی قصّههای قرآن است.
قرآن در آیات متعدّد به سیر و سیاحت در زمین تأکید کرده است (مثلاً؛ آلعمران/ 137، النّحل/ 36، الأنعام/ 11، النّمل/ 69، العنکبوت/ 20، الرّوم/ 9 و 42، یوسف/ 109، الحج/ 46، فاطر/ 44، غافر/ 21 و 82 و محمّد/ 10). مسلّماً اگر مطالعة تاریخ پیشینیان بدون شناخت زمان و مکان مورد توجّه قرآن بود، لزومی نداشت که به سیر و سیاحت در زمین فرمان دهد. طبیعی است که لازمة سیر و سیاحت تاریخی در زمین، شناخت جغرافیای تاریخی است. از آنجا که مناطق مختلف تاریخی به مرور زمان دچار دگرگونیهای فراوان گردیده، حتّی بسیاری از آثار باستانی پیامبران و تمدّنهایی را که به وجود آوردهاند، در زیر خاک پنهان شدهاند و یا اسامی آنها تغییر یافته است، لازم است که با استفاده از کتاب جغرافیایی قدیم و نیز کشفیّات باستانشناسان برای شناخت جغرافیای تاریخی قرآن کمک گیریم. اهمیّت شناخت جغرافیای تاریخی وقتی روشن میشود که بدانیم در گذشته به علّت عدم شناخت جغرافیای تاریخی قرآن، مفسّران و مورّخان اماکن گوناگونی را برای هر یک از قصص قرآن ذکر کردهاند، چنانکه برای محلّ فرود کشتی نوح و غار اصحاب کهف نقاط مختلفی را نقل کردهاند که بعضی از آنها با آیات قرآنی منطبق نیست و باید محققّان تاریخ، تحقیقات جغرافیایی در باب آنها انجام دهند(ر.ک؛ بیآزار شیرازی، 1380: 7ـ6).
علاّمه طباطبائی نیز در چندین مورد، ذیل قصص قرآن مباحثی مربوط به جغرافیای تاریخی بیان کرده است، هرچند اشارهای به اصطلاحِ «جغرافیای تاریخی» نکرده است. اینجا به ذکر 11مورد از این مباحث در تفسیر المیزان پرداخته میشود.
1ـ2ـ3) ذوالقرنین
علاّمه ذیل آیة ﴿حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا...﴾ (الکهف/ 86) میگوید: «مراد از مغرب آفتاب، آخر معمورة آن روز از ناحیة غرب است، به دلیل اینکه میفرماید: ﴿وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا﴾. مفسّران گفتهاند که منظور از «عَینٍ حَمِئَة»، چشمهای دارای گِلِ سیاه، یعنی لجن است، چون حماة به معنای آن است و مقصود از عین، دریا است، چون بسیار میشود که این کلمه به دریا هم اطلاق میگردد و مقصود از اینکه فرمود «آفتاب را یافت که در دریایی لجندار غروب میکرد»، این است که به ساحل دریایی رسید که دیگر ماورای آن خشکی امید نمیرفت و چنین به نظر میرسید که آفتاب در دریا غروب میکند، چون انتهای افق بر دریا منطبق است. بعضی هم گفتهاند چنین چشمة لجنداری با دریای محیط، یعنی اقیانوس غربی که جزایر خالدات در آن است، منطبق است و جزایر مذکور همان جزایری است که در هیأت و جغرافیای قدیم مبداء طول به شمار میرفت و بعدها غرق شده است و فعلاً اثری از آنها نمانده است. جملة «فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» به صورت «عَینٍ حَامِیَة» یعنی حارّه (گرم) نیز قرائت شده که در این صورت دریای حار با قسمت استوایی اقیانوس کبیر که مجاور آفریقاست، منطبق میگردد و بعید نیست که ذوالقرنین در رحلت غربی خود به سواحل آفریقا رسیده باشد» (طباطبائی، 1417ق.، ج 13: 361ـ360).
علاّمه پیرامون «سدّ ذوالقرین» میگوید: «مورّخان و ارباب تفسیر در این باره سخنانی بر حسب اختلاف نظریّة خود در تطبیق داستان دارند:
الف) بعضی گفتهاند: سدّ مذکور در قرآن همان دیوار چین است. آن دیوار طولانی میان چین و مغولستان حایل شده است و یکی از پادشاهان چین به نام «شین هوانک تی» آن را بنا نهاده تا جلو هجومهای مغول را به چین بگیرد. طول این دیوار سه هزار کیلومتر، عرض آن 9 متر و ارتفاع آن پانزده متر است که همه با سنگ چیده شده است و در سال 264 قبل از میلاد شروع و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافته است. پس ذوالقرنین همین پادشاه بوده است. علاّمه در نقد این نظر میگوید این مورّخان توجّه نکردهاند که اوصاف و مشخّصاتی که قرآن برای ذوالقرنین ذکر کرده است و سدّی که قرآن بنای آن را بدو نسبت داده، با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمیکند، چون در بارة این پادشاه نیامده که به مغرب اقصی سفر کرده باشد و سدّی که قرآن ذکر کرده، میان دو کوه واقع شده است و در آن قطعههای آهن و قَطر یعنی مِسِ مُذاب به کار رفته بود و دیوار بزرگ چین که سه هزار کیلومتر است، از کوه و زمین همین طور هر دو میگذرد و میان دو کوه واقع نشده است و دیوار چین با سنگ ساخته شده است و در آن آهن و قطری به کاری نرفته است» (همان، ج13: 382ـ 381).
2ـ2ـ3) مجمعالبحرین
علاّمه میگوید در مورد این که مجمعالبحرین کجاست نظر برخی مفسّران این است که منتهیإلیه دریای روم (مدیترانه) از ناحیة شرقی و منتهیإلیه خلیج فارس از ناحیة غربی است. علاّمه به موجب این گفتة مفسّران نتیجه میگیرد که مقصود از مجمعالبحرین، آن قسمت از زمین است که به یک اعتبار، در آخر شرقی مدیترانه و به اعتبار دیگر، در آخر غربی خلیج فارس قرار دارد و به نوعی مجاز، آن را محلّ اجتماع دو دریا خواندهاند (ر.ک؛ همان: 339).
3ـ2ـ3) روم و اَدنیالأرض
علاّمه ذیل آیة ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَى الْأَرْضِ...﴾ (الرّوم/3ـ2) میگوید: «کلمة «روم» نام اقوامی از انسانهاست که در ساحل مدیترانه در غرب آسیا زندگی میکنند. این اقوام در آن ایّام امپراطوری وسیع و بزرگی تشکیل داده بودند، به طوریکه دامنة آن تا حدود شامات توسعه یافته بود. در ایّام نزول این سوره، جنگی بین این امپراطوری و امپراطوری ایران در سرزمینی میان شام و حجاز درگرفت و روم از ایران شکست خورد و ظاهراً مراد از کلمة «أرض» سرزمین حجاز و مراد از ﴿أَدْنَى الْأَرْضِ﴾ نزدیکیهای این سرزمین است و الف و لام در کلمة «الأرض» الف و لام عهد است» (طباطبائی، 1417ق.، ج 16: 155). ناگفته نماندکه اخیراً با رشد و شکوفایی مطالعات جغرافیایی ثابت شد که﴿أَدْنَى الْأَرْضِ﴾ به معنای زمینی است که از نظر جغرافیایی پستترین نقطة روی زمین است؛ یعنی جنگ ایران و روم در کنار بحرالمیّت درگرفته، این مکان گودترین جای کُرة زمین یا حتّی گودتر از همة دریاها و اقیانوسهاست» (ر.ک؛ طباطبائی امین، 1391: 80).
4ـ2ـ3) سرزمین یأجوج و مأجوج
علاّمه پیرامون اینکه سرزمین یأجوج و مأجوج کجا بوده، مینویسد: «تاریخ آن روز جهان هم اتّفاق دارد، بر اینکه ناحیة شمال شرقی از آسیا که ناحیة احداب و بلندیهای شمال چین باشد، موطن و محلّ زندگی امّتی بسیار بزرگ و وحشی بوده است. امّتی که مدام رو به زیادی نهاده، جمعیّت ایشان فشردهتر میشد. این امّت همواره بر امّتهای مجاور خود مانند چین حمله میبردند و چه بسا در همانجا زاد و ولد کرده، به سوی بلاد آسیای میانه و خاورمیانه سرازیر میشدند و چه بسا که در این کوهها به شمال اروپا نیز رخنه میکردند. بعضی از ایشان طایفههایی بودند که در همان سرزمینهایی که غارت کردند، سکونت نموده، متوطّن میشدند که اغلب سکنة اروپای شمالی از آنهایند و در آنجا تمدّنی به وجود آوردند و به زراعت و صنعت میپرداختند و بعضی دیگر برگشته به همان غارتگری خود ادامه میدادند. بعضی از مورّخان گفتهاند که یأجوج و مأجوج امّتهایی بودهاند که در قسمت شمالی آسیا از تبّت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالی و از ناحیة غرب تا بلاد ترکستان زندگی میکردند» (طباطبائی، 1417ق.، ج13: 381ـ380).
5ـ2ـ3) سرزمین مقدّس
علاّمه ذیل آیة ﴿یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ...﴾ (المائده/ 21) مینویسد: «در این آیه، خدای سبحان سرزمین مورد نظر خود را به قداست، توصیف کرده است و مفسّران مقدّس بودن آن سرزمین را تفسیر کردهاند به سرزمینی که به خاطر سکونت انبیاء و مؤمنان در آن مطهّر از شرک است. در قرآن کریم چیزی که این کلمه را تفسیر کند و به ما بفهماند چرا آن سرزمین مقدّس است، وجود ندارد. آنچه که ممکن است در این باب مورد استفاده قرار گیرد، آیة شریفة ﴿إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ...﴾ (الإسراء/ 1)، و آیة شریفة ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُواْ یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا....﴾ (الأعراف/137) است که هر دو آیه پیرامون مسجد اقصی است و آن را سرزمین مبارک معرّفی کرده است و معلوم است که مبارک بودن آن جز برای این نبوده که خدای عزّ و جلّ خیر کثیر در آن سرزمین قرار داده بود و منظور از خیر کثیر جز اقامة دین و از بین بردن قذارت شرک نمیتواند باشد» (طباطبائی، 1417ق.، ج5: 288). علاّمه در جای دیگر میگوید: «مقصود از زمینی که مأمور شدند در آنجا سکونت نمایند، سرزمین مقدّسی است که به حکم آیة شریفة ﴿ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾ (المائده/ 21) و آیاتی دیگر، خداوند برای آنان مقدّر فرموده بود. همچنان که از سیاق برمیآید که مراد از کلمة «أرض» در آیة قبلی، مطلق روی زمین و یا خصوص سرزمین مصر میباشد» (طباطبائی، 1417ق.، ج 13: 219).
6ـ2ـ3) چگونگی سرزمین عاد
علاّمه در مورد اینکه سرزمین عاد چه ویژگیهایی داشته، میگوید: «بعضی از مفسّران گفتهاند عذاب زیر و رو شدن مربوط به سرزمین آن قوم و مردم حاضر در آن سرزمین بوده است و سنگباران شدن مربوط به مردمی از آن قوم بوده که آن روز در سرزمین خود حاضر نبودند. بعضی دیگر گفتهاند باران سنگ نیز در همان قریه بوده است و در همان لحظهای بوده که جبرئیل قریه را بلند کرده تا پشت رو به زمین بزند. بعضی دیگر گفتهاند سنگباران در همان قریه واقع شده، امّا بعد از زیر و رو شدن، تا تشدیدی در عذاب آنان باشد. لیکن به نظر ما، همة این اقوال، تحکّم (بدون دلیل سخن گفتن) است؛ زیرا در عبارت آیات قرآنی دلیلی بر هیچ یک از آنها وجود ندارد. از آیة شریفة ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ﴾ (الحجر/ 73) برمیآید که غیر از خسف و غیر از سنگباران شدن، عذاب صیحه نیز بر آنان نازل شده، حال وضع چگونه بوده است و چرا سه جور عذاب بر آنان نازل شده، با اینکه برای نابودیشان یکی از آنها کافی بوده است، ولی بر حسب تئوری و فرض میتوان احتمال داد که در نزدیکی آن سرزمین کوهی بلند بوده که آتشفشان شده است و در اثر انفجارش صدایی مهیب برخاسته است و در اثر شدّت فوران، سنگها بر سر قریه باریدن گرفته است و زلزلة بسیار مهیبی رخ داده که زمین زیر و رو شده است» (طباطبائی، 1417ق.، ج10: 344ـ343).
7ـ2ـ3) مراد از ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ﴾
علاّمه ذیل آیة ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ﴾ (الفجر/ 8ـ7) میگوید: «ظاهر دو آیه مورد بحث این است که «اِرَم» نام شهری برای قوم عاد بوده است؛ شهری آباد و بینظیر و دارای قصرهای بلند و ستونهای کشیده که در زمان نزول این آیات اثری از آنان باقی نمانده بود و آثار آنها به کلّی از بین رفته بود و هیچ دسترسی بر جزئیّات تاریخ آنها نمانده بود. البتّه ممکن است چیزی از تاریخ آنان در افسانهها آمده باشد، ولی مدرک قابل اعتمادی ندارد، تنها خاطرة قابل اعتمادی که از آنها بر جای مانده، همین مقداری است که قرآن کریم نقل کرده است و به طور اجمال میفهماند که قوم عاد بعد از قوم نوح بودند و در احقاف زندگی میکردند و مردمی درشت هیکل و نیرومند و در عهد خود از سایر اقوام متمدّنتر بودند، شهرهایی آباد و خرّم و زمینهایی حاصلخیز و باغهایی از خرّما و انواع زراعتها داشتند و در بین اقوام دیگر، مقامی ارجمند داشتند» (طباطبائی، 1417ق.، ج20: 280).
8ـ2ـ3) سرزمین احقاف
علاّمه میگوید: «کلمة «احقاف» نام سرزمینی است که قوم عاد در آن زندگی میکردهاند. آنچه یقین به نظر میرسد، این است که این سرزمین در جنوب جزیرةالعرب بوده، ولی امروز هیچ اثری از آن قوم در آن باقی نمانده است. اینکه در چه نقطه از جنوب واقع بوده، اختلاف هست. بعضی گفتهاند در بیابانی بوده بین عمان و مهرة. بعضی گفتهاند ریگزاری است که بین عمان و حضرموت واقع شده است. بعضی دیگر گفتهاند ماسههای لب دریای قریه شجره است و شجره محلّی است در سرزمین یمن و بعضی...» (همان، ج18: 210).
9ـ2ـ3) سرزمین عاد، قوم هود
علاّمه میگوید: «قوم عاد مردمی عرب از انسانهای ماقبل تاریخ بودهاند. این اقوام در جزیره زندگی میکردهاند و آنچنان منقرض شدهاند که نه خبری از آنها باقی مانده است و نه اثری، و تاریخ از زندگی آنان جز قصّههایی که اطمینانی به آنها نیست، ضبط نکرده است و در تورات موجود نیز نامی از آن قوم برده نشده است و آنچه قرآن کریم از سرگذشت این قوم آورده، چند کلمه است. یکی اینکه قوم عاد، مردمی بودهاند که در «احقاف» زندگی میکردند و احقاف، بیابانی بوده بین عمان و سرزمین مهره (واقع در یمن و بعضی گفتهاند: بیابان شنزار ساحلی بوده بین عمان و حضرموت و مجاور سرزمین ساحلی شجر. ضحّاک نیز گفته: احقاف نام کوهی است در شام. از آیة 20 سورة قمر، آیة 7 سورة الحاقّه استفاده میشود که آنها مردمی بودهاند بلندقامت و از آیة 69 سورة اعراف برمیآید که مردمی بودهاند بسیار فربه و درشت هیکل، و از آیة 15 سوره سجده و آیة 130 سورة شعراء برمیآید مردمی بودهاند سخت نیرومند و قهرمان و از آیات سورة شعراء و سورههایی غیر آن برمیآید که این قوم برای خود تمدّنی داشتهاند و مردمی مترقّی بودهاند، دارای شهرهایی آباد و سرزمینی حاصلخیز و پوشیده از باغها و نخلستانها و زراعتها بودهاند و در آن عصر مقامی برجسته داشتهاند و در پیشرفتگی و عظمت تمدّن آنان همین بس که در سورة فجر دربارة آنان فرموده: ﴿أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ به عاد إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مثلها فِی الْبِلادِ﴾ (الفجر/ 7ـ8) و این قوم به طور دوام، غرق در نعمت خدا و متنعّم به نعم او بودند تا اینکه وضع خود را تغییر دادند و مسلک بُتپرستی در بین ایشان ریشه دوانیده است و در هر مرحلهای برای خود بُتی به عنوان سرگرمی ساختند و در زیر زمین مخزنهای آب درست کردند، به امید اینکه جاودانه خواهند بود» (طباطبائی، 1417ق.، ج 10: 308ـ307).
10ـ2ـ3) کوه جودی کجاست؟
علاّمه میگوید: «برخی گفتهاند این کوه در دیار «بَکر» واقع شده که سرزمینی است در «موصل» و متّصل است به کوههای «ارمینیّه» که تورات آن کوهها را جبال آرارات نامیده است. برخی گفتهاند جودی کوهی است در جزیرهای که کشتی نوح بر روی آن قرار گرفت و این کوه در تورات، کوه آرارات نامیده شده است. صاحب کتاب «مراصد الإطّلاع» گفته که کلمة «جودیّ» ـ با تشدید حرف یا ـ نام کوهی است مشرف بر جزیرة ابنعمر و این جزیره در شرق دجله از سرزمینهای موصل واقع شده است» (همان: 271). علاّمه در جای دیگر میگوید: «کلمة «جودی» به معنای مطلق کوه، زمین سنگی و سخت است، ولی بعضی گفتهاند کلمة مذکور بر همة کوههای دنیا اطلاق نمیشود، بلکه نام کوه معیّنی در سرزمین موصل است و این کوه معیّن در یک رشتهجبالی واقع شده که آخرش به سرزمین «ارمینیّه» منتهی میشود که به سلسلهجبال «آرارات» معروف است» (همان: 230).
11ـ2ـ3) موقعیّت جغرافیایی غار اصحاب کهف
علاّمه ذیل آیة ﴿وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِدًا * وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا﴾ (الکهف/ 18ـ17)، بحث مفصّلی راجع به دهانة غار اصحاب کهف و نیز نقد دیدگاههای مفسّران پیش کشیده است که خلاصة آن چنین است: «خدای سبحان با این بیان کوتاه، چند معنا را فهمانده است. اوّلاً غار اصحاب کهف در جهت شرقی و غربی نبوده که از شعاع آفتاب فقط یک وعده، صبح و یا بعد از ظهر، استفاده شود، بلکه ساختمان غار، قطبی بوده است؛ یعنی درب غار به طرف قطب جنوبی بوده است که در این صورت هم هنگام طلوع و هم هنگام غروب آفتاب، شعاع آفتاب به داخل آن میتابیده است.ثانیاً آفتاب به خود اصحاب کهف نمیتابیده است، چون از دَرِ غار دور بودند و در فضای وسیع غار قرار داشتند. بدین وسیله، خداوند ایشان را از حرارت آفتاب، دگرگون شدن رنگ و رویشان و پوسیده شدن لباسهایشان حفظ فرموده است. ثالثاً اصحاب کهف در خواب خود راحت بودهاند؛ زیرا هوای خوابگاه ایشان حبس نبوده، بلکه همواره در فضای غار از طرف شرق و غرب در جریان بوده است و اصحاب غار هم در گذرگاه این گردش هوا قرار داشتهاند و بعید نیست که از نکره آمدن «فجوة» نیز این یعنی دور بودن از شعاع آفتاب استفاده و گفته شود که نکره بودن «فجوة» دلیل بر این است که چیزی در کلام حذف شده است و تقدیرش این بوده: «وَ هُم فِی فَجوَةٍ مِنهُ لاَ یُصِیبَهُم فِیهِ شُعَاعِهَا» » (طباطبائی، 1417ق.، ج 13: 255ـ254).
علاّمه در ادامه به نقد دیدگاه برخی از مفسّران مانند طبرسی، فخر رازی و آلوسی میپردازد و میگوید: «این افراد گفتهاند که درب غار روبهروی قطب شمال بوده که هم جهت با ستارههای بناتالنّعش است و قهراً دست راست آن به طرف مغرب نگاه میکند و شعاع آفتاب در هنگام طلوع آن بدانجا میافتد و طرف چپش به مشرق نگاه میکند و آفتاب در هنگام غروب خود بدانجا میتابد. البتّه این در صورتی صحیح است که مقصود از طرف راست و چپ غار، راست و چپ برای کسی باشد که میخواهد وارد آن شود، نه کسی که در داخل آن نشسته است. معمول در اعتبار چپ و راست در خصوص غار، خانه، خیمه و هر چیز دیگری که دارای درب است، این است که چپ و راست شخصی را که از آن بیرون میشود، در نظر بگیرند نه شخصی که وارد آن میشود؛ زیرا اوّلین احساسی که انسان نسبت به احتیاج اعتبار جهات دارد، احتیاج خودش به این جهات است، آنچه که بالای سرش قرار دارد بالا، و آنچه پایین پایش است پایین، آنچه پیش رویش قرار دارد، جلو، آنچه پشت سرش است، عقب ، آنچه در سمت قویتر بدنش، یعنی سمت راست او قرار دارد، یمین (راست) و آنچه در طرف مخالف آن قرار گرفته، یسار (چپ) نامیده شده است. بعد از این احساس، اگر احتیاج پیدا کرد به اینکه جهات مذکور را در چیز دیگری اعتبار نماید و تعیین کند، خودش را جای آن چیز قرار داده، آنچه از اطراف آن چیز با اطراف خودش منطبق میشود، همان را جهت آن مینامد؛ مثلاً جلو و نمای آن چیز را با روی خود منطبق کرده، پشت خود را پشت آن، راستش را راست آن و چپش را چپ آن اعتبار میکند و چون روی خانه و نمای خیمه و هر چیزی که درب دارد، همان طرفی است که درب در آن طرف قرار گرفته است. قهراً دست چپ و راست خانه هم چپ و راست کسی خواهد بود که از خانه بیرون میآید، نه کسی که داخل میشود. بنابراین، غار اصحاب کهف با آن توصیفی که قرآن کریم از وضع جغرافیایی آن کرده، جنوبی خواهد بود؛ یعنی دَرِ غار به طرف قطب جنوب بوده است، نه آن طور که مفسّران گفتهاند» (همان: 256ـ255).
نتیجهگیری
از این تحقیق یافتههایی زیر حاصل شده است:
1ـ نمیتوان رویکرد قرآن نسبت به عوامل جغرافیایی را نادیده انگاشت. آیات قرآن کریم به عوامل جغرافیایی توجّه خاص دارد و این عوامل را گاهی به شکل روشن، گاه نیمهروشن، و گاه نیز به شکل مبهم مطرح کرده است.
2ـ علاّمه طباطبائی در موارد متعدّد از علم جغرافیا جهت تفسیر آیات بهره گرفته است.
3ـ ایشان شش معیار جهت استفاده از مباحث جغرافیایی دارند: الف) هماهنگی مطلب علمی با سیاق آیه. ب) هماهنگی مطلب علمی با معنای لغوی کلمات قرآن. ج) هماهنگی مطلب علمی با ظاهر آیه. د) هماهنگی مطلب علمی با معنای کنایی یا صریح آیه. هـ) توجّه به اختلاف قرائت در استفاده از مطالب علمی و نیز) استفاده از تفسیر قرآن به قرآن در استفاده از مطالب علمی.
4ـ علاّمه در برخی موارد به طور ضمنی، برای تفسیر آیات از مطالب علمی استفاده کرده است و در برخی موارد نیز بعد از مباحث تفسیر در بحثی مجزّا به مطالب علمی اشاره کرده است.
5ـ علاّمه طباطبائی در تفسیر آیات بیشماری از قرآن کریم، از علم جغرافیا مدد جسته است. ایشان گاه در شاخة جغرافیای طبیعی (مباحثی چون قبلهیابی، شب و روز، زمینشناسی و ...) و گاه در شاخة جغرافیای تاریخی (ذوالقرنین، سرزمین مقدّس، ویژگی سرزمین قوم عاد، وضعیّت جغرافیایی غار اصحاب کهف) وارد این حوزة علمی شده است.