مقدّمه
همواره ضرورت پرداختن به امور مدیریّتی که مردم در طول عمر خود با آن مواجه بودهاند، ایجاب میکند تا در بهکارگیری اصول و معیارها، به صورت غیرارادی و ارادی از روشهای آکادمیک (دانشگاهی) در بهرهگیری از امکانات طبیعی که خداوند منّان بیدریغ در اختیار بشر قرار داده، برای بهتر زیستن استفاده نمایند. ناگزیر با محدودیّتهای فکری، ذهنی و عقلی که بُرد هر یک از آنان برای افراد مختلف نیز متغیّر است، انسان میتواند در گسترة عظیم روشها و فنون، انتخابی داشته باشد که در عصر خود راهکاری برای رسیدن به نتیجة مطلوب بهشمار آید.
در این فرآیند، اخلاقمداری و تکیه بر آموزههایی با منشاء الهی، مسیر رشد و بالندگی جامعة انسانی و انسان را فراهم میسازد تا دست یافتن به نتایج و پیروزیهایی که حاصل روشهای نامتعارف میباشد، در مقابله با مدیریّتهای پاک و عاری از پلیدی و پلشتی، مذموم باشد و در مخالفت با اصول عاقبتاندیشی و عافیتخواهی قرار گیرد.
ویژگیهای شخصیّتی مدیر
در بررسی لغوی «مدیر» بدین معانی برمیخوریم: 1ـ «مدیر نعت فاعلی از مصدر اداره میباشد و در لغت به معنای گرداننده، آن که میگرداند، دَوردهنده و از حروف اصلی«دور» میباشد»(دهخدا، 1373: 18155). 2ـ «مدیر: رئیس و فرماندار» (معلوف، 1377: 588). 3ـ «بعضی گفتهاند: رهبر یا مدیر اصطلاحاً به کسی گفته میشود که میتواند کوشش و فعّالیّتهای افراد را برای رسیدن به هدف یا اهداف معیّنی هماهنگ و به طرز شایستهای سازمان دهد» (ابراهیمی، 1379: 32).
در فرآیند اموری که مدیر برای اِعمال مدیریّت بدان نیاز دارد، ابزاری است که به سبب آن قادر باشد عوامل انسانی، منابع، امکانات و تجهیزات را به کنترل و فرمانبرداری خود وادار نماید. از نظر الطاف الهی، برخی از انسانها دارای استعداد ذاتی هستند و اینان هستند که با تربیت اسلامی اندیشههای والایی کسب میکنند و با فراگیری معارف الهی میتوانند بر امور تحت فرماندهی خود تسلّط یابند و فارغ از هر نتیجهای که از عملکردشان حاصل میگردد، با قلبی سلیم به سوی پروردگارشان رهسپار و رستگار گردند.
نظر به اینکه هر یک از ابعاد شخصیّتی مدیر باید برگرفته از مفاهیم و تعالیم اسلامی باشد، از این روی، ویژگیهای برجستهای که مدیران برای تصمیمگیری و پیشبرد اهداف خود نیاز دارند، در قالب گفتارهایی مستقل که مکمّل یکدیگرند، بررسی و ارائه گردیده است.
ایمان
هر شخصی دارای درجاتی از ایمان است که گاه ایمان او با خلوص بیشتری همراه میباشد و یا اینکه به بعضی از بیارزشیها تکیه نموده، درجة ایمان وی مشخّص میشود. منشأ و منبع ایمان یک فرد مؤمن در راستای رسیدن به قرب إلیالله و رسیدن به کمال مطلوب است که میتواند به او شایستگیها و تواناییهایی را عطا نماید. ایمان یک امر ذهنی و برگرفته از باورهای یقینی فرد مؤمن میباشد که خداوند متعال در دل او افکنده است و هرگاه به او مطلبی برگرفته از منابع نورانی وحی و ولایت برسد، با آغوش باز پذیرای آن خواهد بود. خطاب باری تعالی که بارها در قرآن کریم آمده است و مسلمانان را با «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا...» مورد خطاب قرار داده، خود بیانگر این است که یک خطاب عمومی به تمام کسانی است که این آیات را میشنوند و یا در آینده میخوانند، در حالی که از درجات مختلف ایمان و اسلام برخوردارند: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِیَ أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن یَکْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیدًا: اى کسانى که ایمان آوردهاید! به خدا و پیامبرش و کتابى که بر او نازل کرده است و کُتُب (آسمانى) که پیش از این فرستاده است، ایمان (واقعى) بیاورید. کسى که خدا، فرشتگان او، کتابها، پیامبرانش و روز واپسین را انکار کند، در گمراهى دور و درازى افتاده است﴾(النّساء/ 136).
تنها ایمانی قابل پذیرش است که بر مبنای اصول توحیدی و الهی بنا گردیده که این نوع باور و ایمان مردمان، در اکثر جوامع بشری وجود دارد و یا میتوان گفت که در مرتبة اوّل، اندیشهها و باورهای آنها قرار گرفته است و دیگر باورها و رسوبهای تفکّر آنها را برخی مسائل همچون سرمایه، قدرت، مقام، شهوات نفسانی و غیره تشکیل میدهد و عدّة اندکی نیز ایمانِ توحیدی و الهی را رها نمودهاند و به دیگر علائق دنیوی و مادّی روی آوردهاند. در این صورت، مدیرانی که از بطن جامعه ظهور میکنند، اگر از باورهای الهی فاصله گرفته باشند، نتیجة عمل ایشان ناپایدار و سرمایهمحور است.
ایمان سرچشمة همة فضایل انسانی، عامل تقوا و پاکی بشر است؛ یعنی گرایش و پیراستگی به حقایق برتر و اعتقاد به عالم ماوراء مادّه. ایمان عبارت است از تصدیق و باور آمیخته با احترام و تقدیس، پذیرش با عشق و علاقه، عشق و علاقهای که مؤمن به مکتب و پویندة راه دین را به قربانگاه فداکاری و ایثار میکشاند و همه چیز را فدای حق میکند (ر.ک؛ اختری، 1369: 118).
تضمین موفّقیّت یک مدیر، ایمان اوست که به عنوان اوّلین رکن پایداری شخصیّتی او قلمداد میشود. هرگاه این پایه متزلزل باشد، دیگر شاخصهها را نیز تحت تأثیر قرار میدهد و از کارآیی و بهرهبرداری آنها میکاهد و یا ممکن است نتیجة معکوس به بار آورد و هر چه درجة ایمان او بالاتر باشد، حصول نتیجة مطلوب از او مورد انتظار است.
امیر مؤمنان(ع) پیوسته کارگزاران و کارکنان دستگاه اداری خود را به یاد حق و یاد معاد توجّه میداد تا در ادارة همة امور کاملاً انسانی عمل نمایند و دست تطاول نگشایند و به سرکشی و تندی گرفتار نیایند (ر.ک؛ دلشاد تهرانی، 1379: 43): «إِیَّاکَ وَ الِاسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ وَ التَّغَابِیَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ وَ عَمَّا قَلِیلٍ تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الْأُمُورِ وَ یُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ امْلِکْ حَمِیَّةَ أَنْفِکَ وَ سَوْرَةَ حَدِّکَ وَ سَطْوَةَ یَدِکَ وَ غَرْبَ لِسَانِکَ وَ احْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ وَ تَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الِاخْتِیَارَ وَ لَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُکْثِرَ هُمُومَکَ بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ» (نهجالبلاغه/ ن53)؛ یعنی، «مبادا هرگز در آنچه که با مردم مساوی هستی، امتیازی خواهی، از اموری که بر همه روشن است، غفلت کنی؛ زیرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسئول هستی و به زودی پرده از کارها یک سو رود و انتقام ستمدیده را از تو بازمیگیرند. باد غرورت، جوشش خشمت، تجاوز دستت، تندی زبانت را در اختیار خود گیر و با پرهیز از شتابزدگی و فروخوردن خشم، خود را آرامش ده تا خشم فرونشیند و اختیار نفس در دست تو باشد و تو بر نفس مسلّط نخواهی شد، مگر با یاد فراوان قیامت و بازگشت به سوی خدا» (دشتی، 1379: 591).
تقوا
کلمة تقوا از نظر لغوی به معنای صیانت و حفاظت است و از نظر اصطلاحی، یعنی حفاظت و نگهداری نفس از آنچه به آن ضرر میرساند (ر.ک؛ میرتاجالدّینی، 1369: 36). هنگامی که باورهای ایمانی یک انسان شکل میگیرد و وحدانیّت و رسالت و معاد را تصدیق مینماید، زیربنای تقوا شکل گرفته، پرهیزگاری پیشه میکند. بنابراین، تقوی مرحلة کاربردی ایمان است که در بسیاری از متون و عبارات ائمّة معصوم (ع) به «تقویالله» یاد شده است، چراکه تقوا بدون پشتوانة الهی میتواند در هر جامعهای به شکلهای مختلف ظهور و بروز کند، امّا ارزشی نخواهد داشت؛ مانند رفتار مرتاضان هندی، بودائیان و دیرنشینان: ﴿وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * َیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا: و هر کس تقواى الهى پیشه کند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مىکند* و او را از جایى که گمان ندارد، روزى مىدهد و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امر او را مىکند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مىرساند و خدا براى هر چیزى اندازهاى قرار داده است﴾ (الطّلاق/ 4ـ2).
تصمیمگیری در اینکه کدام عمل و گفتار ما انسانها با پاکی و صداقت همراه است، بسی مشکل به نظر میرسد، چراکه در شرایط گوناگون و نداشتن آگاهی از تمام جوانب، شیوة اتّخاذ شدة مدیریّتی، میتواند انسان را با تمایلاتی همراه نماید که نفس بر او چیره گشته است و منفعتطلبی او توجیهپذیر گردد و آنگاه عوامل بیرونی ناسازگار با تقوای شخصی در جامعه، تبدیل به بروز و ظهور بیتقوایی گردد: «وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُتَّقِینَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیَا وَ آجِلِ الْآخِرَةِ فَشَارَکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ وَ لَمْ یُشَارِکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی آخِرَتِهِمْ سَکَنُوا الدُّنْیَا بِأَفْضَلِ مَا سُکِنَتْ وَ أَکَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُکِلَتْ فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیَا بِمَا حَظِیَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَکَبِّرُونَ ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ وَ تَیَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِیرَانُ اللَّهِ غَداً فِی آخِرَتِهِمْ لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ وَ لَا یَنْقُصُ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنْ لَذَّةٍ» (نهجالبلاغه/ ن27)؛ یعنی: «آگاه باشید ای بندگان خدا! پرهیزگاران از دنیای زودگذر به سلامت گذشتند و آخرت جاودانه را گرفتند. با مردم دنیا در دنیای ایشان شریک گشتند، امّا مردم دنیا در آخرت آنها شرکت نکردند. پرهیزگاران در بهترین خانههای دنیا سکونت کردند و بهترین خوراکهای دنیا را خوردند و همان لذّتهایی را چشیدند که دنیاداران چشیده بودند و از دنیا بهره گرفتند، آنگونه که سرکشان و متکبّران دنیا بهرهمند بودند. سپس از این جهان با زاد و توشة فراوان و تجارت پُرسود به سوی آخرت شتافتند. لذّت پارسایی را در ترک حرام دنیا چشیدند و یقین داشتند در روز قیامت از همسایگان خدایند؛ جایگاهی که هر چه درخواست کنند، داده میشود و هر گونه لذّت در اختیارشان قرار دارد» (دشتی، 1379: 510).
لذّتی که اهل تقوا از زهد در دنیا احساس میکنند، بزرگترین لذّت و سبب ایجاد شادمانی عظیم است؛ زیرا هنگامی که اهل زهد و تقوا قلاّدة محبّت دنیا را از گردن روح خود بیرون آوردند و دور انداختند و به کمالهای عالی نفسانی و معنوی رسیدند، آنچنان بهجت و سروری برای آنها حاصل میشود که بسیار پُرارزشتر و باعظمتتر از شادیها و لذّتهای پیدا شده برای متکبّران و جبّاران میباشد. اینجاست که سزاوار است پرهیزگاران و زاهدان بر متکبّران ستمگر، تکبّر و فخر و مباهات کنند؛ زیرا کمالی که اهل دنیا به آن مینازند، در مقایسه با مقامات معنوی و لذّتهایی که اینها احساس میکنند، بیارزش و توخالی میباشد.
اگر پرهیزگاران وبهویژه مدیران پرهیزگار، به درجاتی رسیدهاند که تقوا را عامل اصلی تصمیمهای خود قرار دادهاند، معلول اسباب و عللی است که یا در وجود آنها فراهم شده است و یا خود آن را کسب کردهاند. برخی از پاکیزگیها و نیّات خالص و ناب، از پدران و مادران درستکار برای انسان ساخته و پرداخته میشود و آنچه را که با شناخت، دانش و مطالعه در احوال گذشتگان و افراد جوامع به دست مدیران رسیده تا سرمایة کار خود قرار دهند، دو رکن اصلی و اساسی تقوا و پرهیزگاری در مدیران میباشد.
تخصّص
احاطة هر فرد بر علمی از علوم مختلف در زمینههای علوم فنّی، طبیعی، انسانی و یا متافیزیک را میتوان تخصّص آن فرد در علمی که بدان دست یافته، اطلاق کرد. هر علمی بدون علل و اسباب لزوماً برای کسبکنندة آن تخصّص نمیآورد، بلکه در کنار آن تواناییهای ذهنی و فردی شخص با القاء و الهامهای الهی و خواست خداوند میتواند برای عرضه در جامعه و رسیدن منفعت آن به مردم مؤثّر و مفید واقع گردد. گواه این مطلب، سبب انتخاب طالوت برای فرمانروایی قوم از جانب خداوند است: ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوَاْ أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ: و پیامبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب) کرده است. گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایستهتریم و او ثروت زیادى ندارد؟! گفت: خداوند او را بر شما برگزیده است و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است. خدا مُلک خود را به هر کس بخواهد، مىبخشد و احسان خدا وسیع است و (از لیاقت افراد براى منصبها) آگاه است﴾ (البقره/ 247)
از تأمّل در تفاسیر چنین برمیآید که یکی از شایستگیهای افراد برای رهبری، اصطفاء و گزینش الهی بوده است و خداوند کسانی را برمیگزیند که پاکدل باشند. طالوت فردی شایسته و از صفای باطن و ملکات اخلاقی برخوردار بوده است. همچنین بیان شده که نداشتن امکانات فراوان مالی مایة نداشتن قدرت فرماندهی نمیتواند باشد؛ زیرا فرمانده باید همراه تقوای الهی، دو ویژگی تخصّص علمی و توان بدنی را داشته باشد و خداوند هردو را به طالوت مرحمت کرده بود. پس فرمانده باید دارای گوهری طاهر، استعداد ممتاز، برگزیدة خدا و متعهّد باشد و در مسائل علمی نیز فردی متخصّص و کارآمد و آگاه به مسائل جنگ و در هدایت عملیّات نیز از نیروی بدنی مناسبی برخوردار و از همة زیردستان نیرومندتر باشد (ر.ک؛ جوادی آملی، 1385، ج 11: 640). بنابراین، تفسیر نیز دلالت بر این دارد که تخصّص به تنهایی مفید فایده نخواهد بود. در عصر حاضر، علوم از نظر تخصّصی شدن به شاخههای متعدّدی تقسیم گردیده که در هر زمینهای از چندین تخصّص تشکیل یافته است و به جرأت میتوان علوم کلّی و عمومی را برای فهم، درک و شناخت هر یک از تخصّصهای زیرمجموعة علوم به کار بست: «وَ أَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلَادِکَ وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ» (نهجالبلاغه/ ن 53)؛ یعنی، « فراوان با دانشمندان گفتگو کن و فراوان با حکیمان بحث کن که مایة آبادانی و اصلاح شهرها و برقراری نظم و قانونی است که در گذشته نیز وجود داشت» (دشتی، 1379: 573).
«یک نکتة شگفتانگیز در جملات مورد تفسیر این است که امیرالمؤمنین، علی (ع) میفرماید با دو گروه ارتباط دائمی داشته باش:
1ـ گروه دانشمندان که واقعیّتها را از دیدگاه علمی محض مینگرند و آنها را با اصول و قواعدی مستند به تجربیّات و مشاهدات توصیف و مورد تصرّف و تغیّر برای نیازهای مادّی و معنوی قرار میدهند.
2ـ گروه حکما که همان واقعیّتها را با کلّینگری و دریافت وحدتهای عالیتر در هستی مورد کاوش، تحقیق و تفسیر قرار میدهند.
بنابراین، برای آگاهی و اطّلاع از مردم جامعه، چنان که هستند و چنان که باید باشند، از هر دو نوع معرفت دانشی (علمی) و حکمی، بهویژه بدان روی که سر و کار تو با انسانهاست و مدیریّت آنان را پذیرفتهای، ضرورت قطعی دارد» (جعفری تبریزی، 1386: 208).
معلوم میشود که مدیران جامعه باید بر علوم عقلی و تواناییهای ذهنی و فکری والایی دست یافته باشند و از تخصّصهای مختلف افراد جامعه بهرهمند گردند تا تصمیمهای بدون نقص و درخور توجّهی اتّخاذ نمایند. مطلب دوم اینکه هر مدیر عالمی باید با کاربردی کردن علم خود و علوم متخصّصان دیگر در اجرایی کردن آنچه که بدان دست مییابد و صواب تشخیص میدهد، توانا باشد.
قدرت
در صورتی که بخواهیم قدرت را در مدیریّت اسلامی مترادف تواناییهای فردی شخص مدیر در اجرای خاستگاههای سازمان تعریف و معرّفی نماییم، تمام وظایف مدیر همراه با قدرت قابل پیادهسازی و اجرا میباشد. در این صورت، اگر با بیقدرتی و ضعف همراه باشد، نتایج بس فاجعهآمیز و نامطلوب بر جای میگذارد. در اینکه مدیر باید در کلّیّة زمینههای مدیریّت از توانایی و قدرت تصمیمگیری، قاطعیّت، استدلال، صمیمیّت، ائتلاف، مذاکره و قدرت با اعمال قانون، پاداش، تنبیه و قدرت اصالت بخشیدن به تخصّص را برخوردار باشد. در صورت ضعف یا عدم این تواناییها، اطلاق کلمة مدیر چه بسا بیانصافی است. همانگونه که اکثر افراد جامعه نیز اینگونه هستند و وجه تمایزی با مدیر اچنینی ندارند، بلکه افراد شاخصی از جامعه باید در مراتب مدیریّتی جای گیرند که قادر باشند با خصوصیّات بارز و منحصر به فردی بر سازمان، افراد و ابزار تولید و سرمایه، نظارت و اِعمال نظر کنند.
در متون اسلامی، برای اِعمال قدرت، هدایت مردم به سوی حق و پیروی از آن راهکارهایی آمده است. برای مثال در جایی که برخی از یاران امیرالمؤمنین، علی (ع) به منظور آرام کردن فتنة طلحه و زبیر و جلوگیری از آشوبی که از ناحیة معاویه و بروز اختلال در امور شام انتظار میرفت، از آن حضرت درخواست کردند که کشندگان عثمان قصاص شوند، آن بزرگوار در پاسخ فرموده است: «فَاهْدَءُوا عَنِّی وَ انْظُرُوا مَا ذَا یَأْتِیکُمْ بِهِ أَمْرِی وَ لَا تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً وَ تُسْقِطُ مُنَّةً وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً وَ سَأُمْسِکُ الْأَمْرَ مَا اسْتَمْسَکَ وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیُّ» (نهجالبلاغه/ خ 168)؛ یعنی، «پس شتاب نکنید و بنگرید به شما چه فرمان میدهم و کاری نکنید که نیروی ما ضعیف شود، قدرت ما از میان برود و سستی و زبونی به بار آید. من دربارة این امر تا آنجا که ممکن است خویشتنداری خواهم کرد و اگر چارهای نیابم، آخرین دارو داغ کردن (جنگ کردن) است» (بحرانی، 1370: 585).
همچنین خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: ﴿وَمَا أَهْلَکْنَا مِن قَرْیَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ * ذِکْرَى وَمَا کُنَّا ظَالِمِینَ: ما هیچ شهر و دیارى را هلاک نکردیم مگر اینکه انذارکنندگانى (از پیامبران الهى) داشتند * تا متذکّر شوند؛ و ما هرگز ستمکار نبودیم! (که بدون اتمام حجّت مجازات کنیم)﴾ (الشّعراء/ 209ـ208).
همواره پاداش از ابزار هدایتی مدیر، برای ارتقاء کمّیّت و کیفیّت بازدهی عوامل و عناصر تحت فرمان اوست، هرچند که پاداش کارگزاران و مدیران از طرق مادّی و معنوی ظهور مییابد، لکن اگر انجام امور از سوی عوامل اجرایی در راستای رضای خدا و فیسبیلالله باشد، پاداش مورد توقّع، برای او اُخروی است و آنچه که در امور دنیایی قابل رؤیت است، سرانجام نیک این افراد میباشد: ﴿وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ: و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً ایشان را به راههاى خود هدایت خواهیم کرد و خداوند با نیکوکاران است﴾(العنکبوت/ 69).
قدرت تشویق باید به گونهای در بین عوامل تقسیم گردد که تبعیض و با نادیده گرفتن بعضی از خدمات و تلاشها در آن دیده نشود که در این صورت، موجب دلسردی میشود و در نهایت، نتایج نامطلوب حاصل خواهد شد. از دیگر قدرتهای مورد لزوم مدیران میتوان به قدرت تخصّص اشاره نمود، چراکه در مدیریّت الهی و اسلامی قدرت تخصّص به عنوان یک راه نفوذی مورد قبول است و برای رسیدن اهداف و مقاصد مورد نظر استفاده میشود و نمونة بارز آن مسئلة معجزات انبیاء الهی است.
بنابراین، یکی از ویژگیهای مدیریّت، قدرت است که باید کنترلشده و قابل انعطاف باشد، چراکه برخی از قدرتها لجامگسیخته هستند و به استبداد ختم میشود. اینجا لازم میبینم به انواع دیگری از قدرت مدیریّتی که دارای نیروهای فراوانی در ذات خود هستند، اشاره کنم:
1ـ قدرت نوآوری و ابداع «ابتکار».
2ـ قدرت تجزیه (جداسازی و کوچک نمودن) و ترکیب (به هم پیوستن و ارتباط دادن).
3ـ قدرت ارائة دلیل «منطق و متّکی به برهان».
4ـ قدرت بسیج انگیزهها برای کارهای دستهجمعی (هدایت).
5ـ قدرت در تصمیمگیری و اجرا (قاطعیّت).
6ـ قدرت کنترل خود و دیگران (اشراف).
7ـ قدرت پذیرش حقّ و تسلیم در برابر آن (انصاف) (ر.ک؛ تقوی دامغانی، 1377: 144).
امانت
هنگامی که امانت با کلماتی همچون راستگویی و راستکرداری، ایمان و تقوای عملی و صداقت همراه و قرین میشود، ذهن و تفکّر انسان به سوی امانت در مال، در مرحلة اوّل و امانت در امارت و در اسرار مردم، در مراحل بعدی بروز و ظهور پیدا میکند. امّا اگر به گستردگی امانت در جنبههای مختلف آن توجّه نماییم، انگشت حیرت به دندان گرفته، درحفظ امانتهایی که در نزد انسان به ودیعه گذاشته شده است، راه را بسی دشوار میبینیم. از مظاهر امانتداری، امانات خلقیّات و نحوة زندگی افراد است که به نحوی بعضی از آن مطلع میگردند و افشای آن موجب برملا شدن عیوب و یا اسرار نهان افراد خواهد گردید که در این صورت حفظ آبروی مردم در جامعه، عبادت و امانتی بزرگ است: «فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلاَ تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ وَ اللَّهُ یَحْکُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْکَ فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللَّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ» (نهجالبلاغه/ ن 53)؛ یعنی، «مردم عیوبی دارند که رهبر امّت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است. پس مبادا آنچه بر تو پنهان است، آشکار گردانی و آنچه که هویداست، بپوشانی که داوری در آنچه از تو پنهان است، با خدای جهان میباشد. پس چندان که میتوانی زشتیها را بپوشان تا آن را که دوست داری بر رعیّت پوشیده ماند، خدا بر تو بپوشاند» (دشتی، 1379: 571).
رازداری و سرپوش گذاشتن بر اسرار مردم و عیوب انسانها یکی از وظائف حاکم و از اصول حیاتی و انسانساز اسلام است. امیرالمؤمنین علی(ع)برای بیان این اصل اسلامی در عهدنامة مالک را به رازداری و سرپوش گذاشتن بر خطاها و عیوب مردمان تحت حکومت فرمان میدهد و از تحقیق و تجسّس از اسرار پنهانی مردم بر حذر میدارد و میفرماید: «همچنان که خود نمیخواهی و حاضر نیستی که اسرار تو را کسی بداند، تو نیز حاضر به افشای اسرار پنهانی مردم نباش» (موحّدی لنکرانی، 1382: 45).
در ردههای میانی مدیران و کارگزاران، بر اثر برخی از بیتقواییها که بعضاً مشاهده میگردد، برای حذف رقبا و در دست گرفتن مناصب مدیریّتی، عیوب افراد که تعداد انگشتشماری از آن مطّلع هستند، در سطح جامعه پراکنده میشود که با درستکاری و درستاندیشی منافات دارد و موجب ناخشنودی خداوند میگردد. این در صورتی است که حکومت و امارتِ در دست مدیران جامعه، اگر با شایستگیهای آنان توازن و تقارن نداشته باشد، به معنای این است که آن مدیر برای تصدّی این پست صلاحیّت و وجاهت ندارد: ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا...: خداوند به شما فرمان مىدهد که امانتها را به صاحبان آنها بدهید...﴾ (النّساء/ 58).
یکی از کارکردهای عملی ایمان و تقوا، امانتداری است که با نگاهی بر افعال و رفتار مردمان، بهویژه در افعالی که با منافع آنان در تضاد است، میتوان بر میزان تعهّد ایمانی آنان آگاهی یافت، چراکه با توجیهات و نادیده گرفتن برخی از قواعد امانتداری، دستاندازی و تغییر در مفهوم و انگیزة مورد امانت، خیانت در امانت رخ میدهد و به گونهای رفتار میشود که در اصل امانتهای گذاشته شده خدشه وارد میگردد و به نوعی، مورد امانت لوث گردیده که عموماً با قیاسهای به نفس، گریبان اکثریّت آحاد مدیران جامعه را گرفته و خواهد گرفت: «وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَکَ» (نهجالبلاغه/ ن5)؛ یعنی، «فرمانداری برای تو وسیلة آب و نان نیست، بلکه امانتی در گردن توست و تو تحت نظر مافوق خود میباشی» (بحرانی، 1375: 594).
مسئولیّتها و جایگاه مدیران هر قدر وسیعتر و دارای گستردگی بیشتری باشد، مفاسد پیش رو و وسوسههای اغواکننده در این پهنه بیشتر ظهور و خودنمایی خواهد کرد. توانایی در ادارة هر مجموعة کلانی، مدیران را در این چالشها که گاهی عمیق و ژرف است و گاهی سطحی و کمعمق، فرومیبرد که مواظبت از سقوط و ماندن در جایگاه خدمترسانی تنها با اتّکال به خداوند منّان، ایمان، تقوا و امانتداری قابل تحقّق است و شیطان در این فضا نمیتواند هنرنمایی و اغواگری نماید.
عدالت
بر مدیران در همة سطوح فرض است که در اموری که مربوط به حوزة مدیریّت آنان میشود، عدالت را به اجرا درآورند و تا دستیابی به نتیجة مطلوب از آن مواظبت نمایند. هر فردی برای برپاداشتن عدل که اگر بتواند از عهدة آن برآید، عادل نامیده میشود، باید ابزار و اسبابی را در اختیار گیرد تا از عهدة شناسایی عدل و شقوق مختلف آن در زمانها، مکانها و فرهنگهای متفاوت برآید، به نحوی که بتواند عدل را طوری برقرار نماید که منفعت عمومی در آن مستتر باشد. هنگامی که یک مدیر بر پایة امکانات و ابزار معرفتی شخصیّتی خویش در امری حکم میراند، قصد و نیتّ وی برقراری عدالت است، لیکن با فرضیّههایی مواجه میشود که گمان میرود عدل را برقرار نکرده است و تصمیم ظالمانهای را اتّخاذ نموده است. مثل اینکه پاداشی را مقرّر مینماید که در بین کارکنان توزیع نماید. تصمیم اوّل این است که به هر نفر به صورت یکسان مبلغ معیّنی اختصاص یابد، یا در تصمیم دیگری تقسیم بودجة مورد نظر را بر اساس سطوح حقوقی توزیع نماید، یعنی اینکه حقوق پایینتر، سهم کمتر و حقوق بالاتر سهم بیشتری دریافت نماید و بالأخره اینکه پاداش بر اساس شایستهسالاری و زحمات و یا اثربخشی بیشتر کارکنان توزیع گردد. به این سه نوع تصمیمگیری قناعت میکنیم و قضاوت آن را در سطوح بعد میآوریم. امیرالمؤمنین علی(ع)در نامة خود به مالک اشتر میفرماید: «وَ لْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِیَّةِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ» (نهجالبلاغه/ ن53)؛ یعنی، «دوست داشتنیترین چیزها در نزد تو باید در حقْ میانهترین، و در عدلْ فراگیرترین، و در جلب خشنودی مردم گستردهترین باشد که همانا خشم عمومی مردم، خشنودی خواص (نزدیکان) را از بین میبرد، امّا خشم خواص را خشنودی همگان بیاثر میکند» (دشتی، 1379: 569).
بشر همواره در تنگنای دانش و علم محدود خود گرفتار است و این نوع گرفتاری در قضاوت او اثر فراوانی به نسبت کمی یا فزونی معلومات وی دارد و آنچه که در فراسوی واقعیّت و حقایق ماوراءالطّبیعه در جریان است، برای او ناشناخته و نسبت به آن جاهل است و این جهل مانع از آن میگردد که عدالت را بفهمد و یا بتواند بر ضمایر افکار مردم آگاهی یابد و یا بر وقایع پیش روی طبیعی و اتّفاقهای آینده وقوف یابد. از این روی، بر حسب ظواهر قضاوت مینماید که گوشهای از عدالت است. بنابراین، باید عدالت را با انصاف و قسط همراه نمود تا امر خارقالعاده را با امور قابل رؤیت و اجرایی در هم آمیخت و به نتیجة مطلوبتر نزدیک شد. به همین منظور، مدیران جامعه و فرماندهان عرصة سیاست و ادارة جامعه، باید از خبرهترین و پاکیزهترین افراد در اخلاص، ایمان، تقوا و امانتداری باشند: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى...: اى کسانى که ایمان آوردهاید! همواره براى خدا قیام کنید و از روى عدالت گواهى دهید. دشمنى با جمعیّتى شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند! عدالت کنید که به پرهیزگارى نزدیکتر است...﴾ (المائده/ 8).
وقتی که عدالت موجب رسیدن به تقوا باشد و نیز در دستورهای شرعی برای افرادی مانند شهود و امام جماعت شرط محسوب شود، معلوم میشود که در منصبهای کلیدی مانند مدیریّت و رهبری بسیار بااهمیت خواهد بود. چنین است که برقراری عدل چنان سنگین و پرمخاطره است که هنگام بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین علی(ع)و اصرار بر ایشان، آن حضرت میفرماید مرا واگذارید و به دیگری روی آورید. ایشان که نشانههایی از عدل الهی را با خود دارند، نیک میدانند که اجرای عدالت و برپایی حق چنان سخت است که اکثریّت را برنمیتابد که یا باید در محضر حق بایستد و یا تیغ تیز آلودة فردی شقی را به جان بخرد.
قاطعیّت
در ساختار اندیشگانی یک مدیر، داشتن قاطعیّت در برخورد با اتّفاقها و رویدادهای حوزة مدیریّتی و یا در مباحث آیندهنگری و برنامهریزی، ازضروریترین خصوصیّات اوست. مدیران و کارگزاران ارشد و میانی جامعه برای پیشبرد مقاصد و اهداف سازمانی خود، نیازمند بهکارگیری ابزاری هستند که تصمیمهای آنان را بر اساس مبانی مکتوب و غیرمکتوب سازمانی که در آن مدیریّت میکنند، استواری و استحکام بخشد. واضح است که ادارة یک سازمان حکومتی بر اساس اهداف از پیش تعیین شده، مستلزم داشتن اساسنامه و آییننامههایی برای پیشبرد اموری است که مدیران بر اساس آن در انجام برخی از کارها مجاز هستند و از بعض دیگر منع شدهاند. از آنجا که قواعد کلّی حاکم بر جامعه و قوانین دیگر نیز در تصمیمگیری آنان دخالت دارد و نیز سنّتها و مواردی که عرف جامعه محسوب میشوند، در نحوة انجام برنامة آنها دخیل هستند. از این روی، بهکارگیری قاطعیّت باید بر مبانی فوق استوار باشد و نمیتوان آن را در غیر مسیر از پیش تعیینشده، بهکار بست و بدان اصرار ورزید.
ارکان تصمیمگیری قاطعانه در حوزة فعّالیّت مدیر، ازبخشهایی همچون عزل و نصبها،کسب درآمدها و صرف هزینهها، تهیّة امکانات و ملزومات، کنترل، نظارت و اموری ازاین قبیل تشکیل شده که مدیران بر اساس اختیارات تفویضی مبتنی بر بایدها و نبایدهای از پیش تعیینشدة سازمانی و قانونی، در آنها دخل و تصرّف مینمایند.
در قرآن نیز تلویحاً به مسئلة قاطعیّت مدیر توجّه شده است، در آنجا که میفرماید: ﴿مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ...: محمّد(ص)فرستادة خداست و کسانى که با او هستند، در برابر کفّار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند...﴾ (الفتح/ 29).
در این آیه، خداوند متعال از میان صفات پیامبر(ص)به نیرومندی و سرسختی او در مقابل کفّار و مهربانی و عطوفت وی در میان مؤمنان اشاره میفرماید. شدّت عمل و قاطعیّت در مقابل کفّار و رحمت و مهربانی در میان مسلمانان ناشی از دستورهای اساسنامة الهی، در دست مدیر و مجری قانون الهی است.
یکی از افراد نمونه در قاطعیّت، مالک اشتر نخعی است که امیرالمؤمنین علی(ع)در نامهای که به مردم مصر مینویسد، او را اینگونه معرّفی مینماید: «فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ وَ لَا یَنْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا أَمْرَهُ فِیمَا طَابَقَ الْحَقَّ فَإِنَّهُ سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللَّهِ لَا کَلِیلُ الظُّبَةِ وَ لَا نَابِی الضَّرِیبَةِ» (نهجالبلاغه/ ن38)؛ یعنی، «من بندهای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای وحشت نمیخوابد و در لحظههای ترس از دشمن روی نمیگرداند (و) بر بدکاران از شعلههای آتش تندتر است. او مالک پسر حارث مذحجی است. آنجا که با حقّ است، سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید، چراکه او شمشیری از شمشیرهای خداست که نه تیزی آن کُند میشود و نه ضربت آن بیاثر است» (دشتی، 1379: 545).
شمشیر خدا همان است که جز بر پیکر دشمنان خدا فرود نمیآید. اگر غیر از این باشد، شمشیر خدا نیست، بلکه شمشیر شیطان است: «مالک به حق شمشیر خدا بود، چراکه یک دم در راه مبارزه با کسانی که خلافت علی را بر نمیتافتند، نمیآرامید. وی شمشیری خدایی بود که کُند نمیشد. سلاحی الهی بود که ضربات خود بر سر هر دشمن نابکار و هر متخلّف معصیتکاری فرود میآمد، کارش تمام بود. حربهای آسمانی بود که قلب دشمن را از ترس و اضطراب آب، و قلب دوست را به امید و اطمینان شاد میکرد. الگویی بود که به نیروهای علوی آموزش ایثار و فداکاری و درس همّت و پایداری میداد» (بهشتی، 1388، ج 4: 330ـ329).
بیگمان مدیران موفّق تصمیمهای خود را بر اساس قوانین و مقرّرات الهی و عرفی اتّخاذ میکنند که در نحوة اجرایی کردن آن با مقتضیّات زمان، مکان و شرایط و امکانات موجود به صورت دستورالعمل آن را پیش چشم دارند. دراین راستا، قاطعیّت حرف اوّل را میزند، چراکه مجریان تزلزل در تصمیمهای مدیران را به معنای تغییر زودهنگام تلقّی و با اتّخاذ روشهای میانه، خود را از تبعات آن دور نگاه میدارند و از راندمان کارشان به نحو چشمگیری کاسته میگردد. در صورت ثبات در تصمیمگیری و استحکام آن، کارکنان کوشش مضاعف از خود نشان میدهند. در چنین موقعیّتی است که هرگاه شرایط در مسیر اجرا به گونهای تغییر یابد که باید اصلاحی در اجزای تصمیمگیری ایجاد شود، مدیران با شجاعت و پایبندی به اصول میتوانند تصمیمهای خو را تعدیل و با قاطعیّت بر راه جدید اصرار ورزند که این عمل آحاد مردم را توجیه و زیرمجموعه را از پذیرش راهکار اصلح خرسند مینماید.
تغافل
در زمان حاضر، مدیریّتهای حاکم بر بنگاههای اقتصادی بسیار تمایل دارند که از رفتارهای کارکنان زیرمجموعة خود اطّلاعات موثّق کسب کنند و از آنها در پی کشف آثار و تبعات آن رفتارها، برای جلوگیری از آسیبهایی که ممکن است سازمان را تهدید نماید، استفاده نمایند و یا آنها را در راستای ارتقاء سطح درآمدزایی سازمان بهکار بندند. چشمپوشی و اغماض از برخی از رفتارهای شخصی کارکنان، چندان اجرایی و مطلوب به نظر نمیرسد، چراکه تغافل در چنین محیطهایی هرچند هم که شخصی و در محیط کوچکی اتّفاق افتاده باشد، ممکن است علاوه بر تسرّی میان دیگر کارکنان موجب صدمات سازمانی نیز گردد.
اغماض مدیران بر خطاهای دیگران باید به نحوی باشد که شخص خاطی بر خطای خود آگاهی یابد و در این صورت، اثر مثبت خواهد داشت. اغماض از خطاهایی که غیرعمدی است و برای یک بار اتّفاق میافتند و آسیبهای مختصری از خود به جای میگذارند و اهداف اصلی سازمان را تهدید نمیکنند، امری پسندیده و ممدوح است. در قرآن کریم نیز به نمونههایی در بارة تغافل از مؤمنان برمیخوریم؛ مانند: ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ: از آنها کسانى هستند که پیامبر را آزار مىدهند و مىگویند: او (سراپا) گوش است (آدم خوشباورى است)! بگو: او گوش خوبی برای شماست (و خوشباور بودن او به نفع شماست)، (ولى بدانید) او به خدا ایمان دارد و (تنها) مؤمنان را تصدیق مىکند...﴾ (التّوبه/ 61)؛ علاّمه طباطبائی در بارة این آیه میفرماید: «او گوشی است با این صفت که برای شما خیر است، چون نمیشنود، مگر چیزی را که به شما سود میرساند و ضرری هم برایتان ندارد. لازمة آن این است که استماع آن جناب، استماع خیری باشد؛ یعنی به پارهای از حرفهایی که برای مسلمانان خیر نیست، گوش میدهد ولیکن صرفاً به منظور احترام از گوینده گوش میدهد و کلام او را حمل بر صحّت میکند تا هتک حرمت او را نکرده باشد و خود نیز گمان بد به مردم نبرده باشد، ولی اثر خبر صادق و مطابق با واقع را هم بر آن بار نمیکند» (طباطبائی، 1374، ج 9: 423).
مدیران و کارگزاران شایسته باید در بهکار بردن تغافل ثبات رویه را سرلوحة اِعمال چشمپوشی و تغافل قرار دهند. همواره با درایت و تعقّل، خطای زیردستان خود را به صورتی مورد اغماض یا مؤاخذه قرار دهند که در تمام موارد به صورت یکسان و بدون تبعیض عمل نمایند، چراکه مدیران نیز انسانهایی هستند که نسبت به ظواهر، رفتارها، نوع جنسیّت، نحوة برخورد افراد، واکنشهایی از خود بروز میدهند که در باب همگان یکسان نخواهد بود. تنها به کمک عقل و بردباری است که رویة همسان برای بهرهبرداری از اثرات غیرقابل انکار تغافل، بسیار مفید و ارزشمند است. امیرالمؤمنین علی(ع)خطاب به مالک اشتر میفرماید: «وَ لْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَکَ أَطْلَبُهُمْ لِمَعَایِبِ النَّاسِ فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلَا تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ وَ اللَّهُ یَحْکُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْکَ فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللَّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ» (نهجالبلاغه/ ن 53)؛ یعنی، «از مردم کسانی را که عیبجوترند از خود دور کن؛ زیرا مردم عیوبی دارند که رهبر امّت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است. پس مبادا آنچه بر تو پنهان است، آشکار گردانی و آنچه که هویداست، بپوشانی؛ زیرا داوری در آنچه از تو پنهان است، با خدای جهان میباشد. پس چندان که میتوانی زشتیها را بپوشان تا آن را که دوست داری بر رعیّت پوشیده ماند، خدا بر تو بپوشاند» (دشتی، 1379: 571).
ظریفترین نکتههایی که از نامة امام(ع)به چشم میخورد، جستجو نکردن زشتیها، بلکه چشمپوشی و تغافل است که با والاترین اندیشههای امام(ع)همراه گردیده است. در این بیان، علاوه بر اغماض باید خطای افراد تطهیر گردد و از خاطرها پاک و محو گردد که این امر باید مورد توجّه پروندهسازان و کسانی که تغافل خود را برای بهرهبرداری مناسب از خطای افراد در زمان دیگر بهکار میبندند، قرار گیرد و این صفت نادرست را به تبعیّت از گفتار امیرالمؤمنین(ع)واگذارند.
یادآوری این نکته ضروری به نظر میرسد که بسیاری از مدیران با کمک ابزارهای کنترل الکترونیکی و یا افرادی که همچون چشم و گوش عمل میکنند، سعی بر آگاهی یافتن از کلّیّة حرکات و انفعالات کارکنان خود مینمایند. بدیهی است کارکنان رفتاری را از خود بروز میدهند که با توجیههایی همراه است و توضیح آن به گوش مدیر نمیرسد. در این صورت، این رفتارها موجب تکدّر خاطر مدیر گردیده، در درازمدّت از تصمیمگیری منطقی، لازم و قاطع دور میماند و تبدیل به فردی منفعل خواهد گردید.
مشورت
بالاترین مدیران هر سازمان در پی دریافت بهترین نظرهای علمی و تخصّصی هستند تا راهِ یافتنِ شیوة برتر را بشناسند. با توجّه به بزرگی و اهمیّت تصمیمگیریهایی که در هر سازمان اتّخاذ میگردد، در سطوح مختلف مدیریّتی گروههای مشورتی و یا افراد مشاور به استخدام درمیآیند تا در مواقع لزوم نظرهای خود را با ادّلة قابل دفاع به مدیران ارائه دهند.
مشاوران ارشد در سازمانها بر نظرهای ارائه شده نظارت دارند تا بر تعدیل یا تشدید آن نظرها همّت گمارند. اعضای هیئت رئیسة سازمانها یا هیئت مدیرة شرکتهای تولیدی و خدماتی این وظایف را بر عهده دارند. هرچند تصمیمگیری بر اساس نظرهایی که در این سازمانها با شمارش آراء مثبت و منفی اعضا اتّخاذ میگردد، تمام مزیّتهای یک تصمیمگیری عقلانی را ندارد که با خردورزی همراه باشد، لیکن زیبندة آن است که داناترین فرد، مسئولیّت تلفیق، اصلاح و پیرایش موارد مطروحه را بر عهده گیرد و نظری واحد را اتّخاذ نماید که در بر گیرندة تمام ابعاد عقلانی و مصلحتی باشد: ﴿وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ* وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ: همان کسانى که از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مىورزند و هنگامى که خشمگین شوند، عفو مىکنند * و کسانى که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده، نماز را بر پا مىدارند و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست و از آنچه به آنها روزى دادهایم، انفاق مىکنند﴾ (شوری: 38ـ37)
این آیات اوصاف اعضای شورا را چنین بیان میکند:
1ـ مرتکب گناهان بزرگ و فحشا نباشند.
2ـ غضب خود را فرونشانند.
3ـ به طور کلّی کسانی باشند که به دستورهای الهی پاسخ مثبت دهند و نماز را بر پای دارند.
4ـ از آنچه خداوند به آنان عنایت فرموده، انفاق نمایند.
5ـ هنگامی که از بیگانگان تعدّی و ستم بر آنان متوجّه شود، به یاری هم بشتابند (ر.ک؛ جعفری تبریزی، 1386: 306).
اوصاف مطروحه در آیات فوق، به روشنی این حقیقت را بیش از پیش بیان میدارد که صفات مؤمنان و صادقان در طرفهای مشورت از اهمیّت قابل توجّه برخوردار است. مضاف بر این که از دیدگاه امیرالمؤمنین علی(ع)نیز میتوان صفات دیگری به عنوان شرایطی افزونتر برای مشاوران قائل شد که باعث به دست آمدن بهترین نتایج مشورتی خواهد شد.
در فرازی از نامة امیرالمؤمنین علی(ع)به مالک اشتر نیز چنین بیان شده است: «وَ لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ وَ لَا جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الْأُمُورِ وَ لَا حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ» (نهجالبلاغه/ ن 53)؛ یعنی، «هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت مده؛ زیرا تو را از احسان و نیکی کردن منصرف میسازد و از تهیدستی و فقر میترساند و نیز با شخص ترسو مشورت مکن که روحیة تو را در انجام امور تضعیف میکند و از مشورت با افراد حریص بر حذر باش که حرص ورزیدن را با ستمگری در نظرت زینت میدهند؛ زیرا بخل، ترس و حرص، تمایلات گوناگونی هستند که جامع آنها سوءِ ظن به خداوند است».
در واقع، امام(ع)مالک اشتر را به سه اصل توصیه میفرماید: «سخاوت، شجاعت و قناعت و توکّل. روشن است که مشورت با فرد بخیل جلوی سخاوت را میگیرد و مشورت با شخص ترسو پایههای شجاعت را سُست میکند و نیز مشورت با حریص، قناعت را متزلزل میسازد که لازمة آن ستم کردن بر رعایاست. از سوی دیگر، در برابر امور رفاهی رعایا، بخیلان مانع میشوند و در امور نظامی و نبرد با دشمنان، ترسوها سنگ میاندازند و در امور اقتصادی، حریصان سدّ راهند. بنابراین، مشاوران والی باید از میان کسانی انتخاب شوند که در شئون مختلف کشور او را یاری دهند و اراده و تصمیم وی را تقویت کنند و از اموری که مصالح مردم را بر باد میدهد، برحذر دارند» (مکارم شیرازی،1390 ، ج 10: 418).
با این فراز از گفتار گهربار امیرالمؤمنین علی(ع)و سیرة رسول اکرم(ص)معلوم میشود در مدّت زمانی که به عنوان فرماندة عالی حکومت اسلامی بودهاند، دریافت آراء و نظرها در قالب یک عقل کامل، سنجیده و در یک تصمیم نهایی عرضه گردیده است، در صورتی که کسب نظرها و آراء افراد برای مطلبی، اگر با ملاک اکثریّت موافقان اخذ گردد، چنانچه در مجالس قانونگذاری، هیئتهای مدیره و رئیسة مؤسّسات متداول است، چه بسا انحراف از معیارهای الهی و سیرة پیامبر(ص)و اولیاء (ع) پیش خواهد آمد که در اثر مرور زمان، ناکارآمدی آن با اصطلاحات الحاقیهها، حذف یا اضافه کردن مواد و تبصرهها در قوانین، آییننامهها و اساسنامهها اثبات گردیده است و در این گونه مجامع به علّت نفوذ برخی از افراد بر بعضی دیگر که برای قرار گرفتن در این منصبها هزینههایی را پرداختهاند و منافع امّت اسلامی را بر منافع خود ترجیح ندادهاند، فساد وجود داشته و خواهد داشت.
نتیجهگیری
با پیشرفت علوم انسانی و دانش تجربی که درتخصّصهای نظری و عملی در هم تنیدهاند، جداسازی و ارجح دانستن یکی بر دیگری امکانپذیر نیست و در سطحی قرارگرفتهاند که برای انسان متحیّر و آسیبپذیر، چارهای جز کنار آمدن و بهرهبرداری بهینه از آن باقی نمانده است. از این روی، بایى مدیریّتی با شاخصهها و ویژگیهای برگرفته از قرآن و نهجالبلاغه را چراغ راه نمود تا با اجرایی کردن مفاهیم و دستورهای مندرج در آن، از آسیبها و آفات اجتماعی دور مانند و راه رستگاری را به شرط اخلاص در نیّات، پیش روی بشریّت قرار دهند.