پیوند میان ادبیات و دین و بهرهگیری از آموزههای دینی در آفرینش و غنای آثار ادبی، موضوع تازهای نبوده و همواره مورد توجه بسیاری از نویسندگان ایران و جهان بوده است. بازنمایی آموزههای دینی و رگههای مذهبی در آثار ادبی کهن و معاصر ایران، گواهی آشکار بر وجود باورها و ریشههای عمیق مذهبی در ژرفای روح پدیدآورندگانشان بوده است. در حالی که گستردگی مفاهیم دینی در لایههای ژرف و تودرتوی ناخودآگاه بشر به شیوههای گوناگون از جمله خلق و پردازش شخصیتهایی باورپذیر در آثار ادبی نمود یافته، اما آنچه در سیر ادبیات داستانی ایران ملاحظه میشود این است که با وجود مقبولیت دین در میان نویسندگان معاصر و برخورداری از نثری استوار و منحصر بهفرد و ساختاری منسجم به لحاظ پرداخت قدرتمندانة عناصر سازندة اثر، گاه از روی عمد و یا شاید به دلیل کمتوجهی به مبانی اعتقادی، بارقههای مذهبی در آثارشان، نادیده گرفته شده و یا با نگاهی لغزان و دیدی بسیار سطحی و گذرا به آنها پرداخته شده است.
محمود دولتآبادی از نویسندگان صاحب سبک معاصر ایران است که با خلق آثاری همچون جای خالی سلوچ و کلیدر به اوج شهرت ادبی رسیده و میتوان او را در زمرة این دسته از نویسندگان جای داد. حوادث و اتفاقات در بیشتر آثار وی، خارج از مدنیّت شهرها و بستر روستاها رخ میدهد و با وجود اینکه «ارزش ادبی و اجتماعی آثار دولتآبادی سهم قابل توجهی در تکامل رمان ایرانی برای او تعیین میکند» (میرعابدینی، 1383: 550)، اما نگرش سطحی و قشری به دین در جای خالی سلوچ و نوع نگاه نویسنده به نقش دین در کنشهای فردی و اجتماعی اثر از دلایلی است که نگارندگان را به انجام چنین پژوهشی کشانده است؛ از اینرو، تلاش شده تا با تکیه بر این رمان به عنوان الگویی عملی، نمودهای عینی دین در ذهن و زبان دولتآبادی، واکاوی و استخراج شود و سپس با تطبیق این نمونهها با آراء و نظرات دینی و روانشناختی اریک فروم[1] پژوهشی روشمند، اصولی و علمی صورتگیرد تا نقش دین، به مثابة مهمترین وجه تمایز انسان از حیوان در اندیشة نویسنده و فراز و فرود آفرینشهای ادبی وی، واکاوی و بازنمایی شود.
- پیشینة پژوهش
دربارة دولتآبادی و نقد و تحلیل آثار وی بهویژه جای خای سلوچ تاکنون پژوهشهای بسیاری از دیدگاههای مختلف به رشتة تحریر درآمده که هر یک به نوبة خود درست، مفید و بجا هستند؛ برای نمونه «واقعیتهای عینی و حقیقتهای ذهنی در کلیدر، جای خالی سلوچ و روزگار سپری شده» از شیری (1392) که در آن به تأثیر واقعیت و تجربیات مستند اجتماعی رمانهای مورد بحث پرداخته شده و مقالهای با عنوان «بررسی ریشههای فرهنگی و تاریخی جای خالی سلوچ و شازده احتجاب» نوشتة دادخواه و رویانیان (1398) که بازتاب مدرنیته و تأثیر آن بر جامعة سنتی ایران مورد بررسی قرار گرفته است.
در میان انبوه تحقیقات صورت گرفته، پژوهشهای اندکی به نقد و بررسی دین در آثار دولتآبادی توجه نشان دادهاند؛ «نقد داستان جای خالی سلوچ» از سرشار (1376) که به تحلیل و واکاوی شخصیتهای اصلی و فرعی رمان پرداخته شده و کتاب قربانی (1373) با عنوان نقد و تفسیر آثار محمود دولتآبادی از معدود آثار در این زمینه بهشمار میروند.
با وجود پژوهشهایی مانند «بازنمایی دین در رمانهای مصطفی مستور» از باستانی و همکاران (1392) که میکوشند شیوة واکنش و دریافت افراد دیندار را در رمانهای مستور توضیح دهد تاکنون در خصوص جایگاه دین و نقش عناصر دینی در بروز کنشهای مذهبی شخصیتهای رمان جای خالی سلوچ بر اساس دیدگاه روانشناسی اریک فروم هیچ اثر مستقلی به نگارش درنیامده است؛ از این رو، پژوهش پیش رو بر آن است تا با استخراج نمونههایی از متن این رمان و بازنمایی اندیشههای دولتآبادی، میزان تأثیرپذیری وی از الزامات دینی و کنش رفتاری شخصیتهای اصلی و فرعی رمان را بر مبنای رویکرد دینی اریک فروم واکاوی و گزارش کند.
- چهارچوب نظری
2-1. معرفی اریک فروم
اریک سلیگمن فروم، روانشناسِ اجتماعی، روانکاو، جامعهشناس و فیلسوف انسانگرای آلمانی از برجستهترین نمایندگان مکتب روانشناسی اومانیستی[2] در سال ۱۹۰۰ میلادی در فرانکفورت آلمان در خانوادهاى یهودی به دنیا آمد (ن. ک: یوسفی، 1392: 18). وی «پایگاه جدیدی را در روانکاوی اجتماعی، حوزۀ فرهنگ و شخصیت، در قلمرو انسانشناسی[3] روانشناختی[4]، فلسفه[5]، جامعهشناسی انتقادی[6] و ریشهای بهویژه در زمینة تغییرات اجتماعی و ساخت جوامع انسانگرای آینده، بنیانگذاری کرد» (آرون[7]، 1396: 30) که شاخص مهم این پایگاه، دیدگاه انسانگرایانة او و وجۀ مشخصة این انسانگرایی، اهمیت نقش انسان در فرآیند تشکیل جامعه و تاریخ است. او در انسانگرایی هنجاری خود در پی برپاسازی جامعهای برای انسان است تا در آن، انسان به کشف راه تکامل و معانی هستی پرداخته، بتواند با سوگیری بارورانه بهسوی هستی بزرگ بشری، عشق و کمال را فراگیرد.
فروم به عنوان نظریهپرداز اجتماعی- روانی اعتقادی به این ندارد که شخصیت انسان بهوسیلة نیروهای زیستشناختی با ماهیت غریزی، شکل گرفته باشد و به صورت انعطافپذیری از سوی این نیروها هدایت شود؛ برعکس تصور میکند که شخصیت انسان عمیقاً «تحت تأثیر نیروهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تاریخی قرار دارد و اینکه جامعة بیمار، مردم بیمار به وجود میآورد» (شولتز[8]، 1392: 616).
فروم، شخصیت انسان را «تحت تأثیر نیروهای اجتماعی و فرهنگی که در محدودة فرهنگ بر انسان تأثیر میگذارند و نیروهای کلی که در طول تاریخ بر بشریت تأثیر گذاشتهاند» (همان: 616)، تلقی کرده و میکوشد مکتب روانکاوی زیگموند فروید[9] (1856-1839) را سنجشگرانه ارزشیابی کرده، آن را گسترش دهد. او که خود را متوجه پرسشهای اجتماعی، فرهنگی- فلسفی روانشناسی کرده است، کوشید پیششرطهای روانشناسانه برای ساختارهای اجتماعی را مورد پژوهش قرار دهد. از این رهگذر تحولات سیاسی و اجتماعی زادگاهش را در زمان تسلط فاشیسم به دقت زیر نظر گرفت و رسالههای موشکافانهای در تحلیل روانشناسی فاشیسم نوشت و از آنجایی که «از اندیشههاى مارکسیستى نیز تأثیر پذیرفته بود، تلاش کرد ارتباط متقابل روانشناسى و جامعه را شرح دهد. وی معتقد بود که با بهکار بستن اصول روانکاوى به عنوان علاج مشکلات و بیمارىهاى فرهنگى بشر، راهى به سوى تحقق جامعهاى معقول و متعادل از لحاظ روانى خواهد یافت» (مصباح و محیطیاردکان، 1390: 197). او در نهایت پس از یک دورة پر فراز و نشیب حرفهای در 1980 میلادی بر اثر حملة قلبى در هشتادمین سال تولدش در سوئیس درگذشت.
2-2. دین از منظر فروم
اندیشیدن در باب دین از قدیمیترین موضوعهای مورد توجه آدمی بوده است. «دین، نظامی است که از نخستین روزگاران، زندگی انسانها را در ابعاد مختلف پوشش دادهاست» (زرینکوب، 1395: 200). در تاریخ بشر هیچ قبیلهای وجود نداشته که به روشی دین نداشته باشد، هیوم[10] (1877-1947) معتقد است که «دین مهمترین وجه تمایز آدمیان از حیوانات است و تا جاییکه عقل بشر گواهی میدهد هیچ حیوانی هرگز کاری انجام نداده که بتوان آن را به عنوان تمهیدی برای زندگی پس از مرگ او بهحساب آورد» (هیوم، 1386: 17).
بیشک اندیشههای هر متفکری برخاسته از مبانی، پیشفرضها یا اصول موضوعهای است که از پیش فراگرفته یا به طور فطری در نهادش وجود داشته و یا فرض گرفته است و فروم نیز از این قائده مستثنی نیست و میتوان خاستگاه بیشتر دیدگاههای انسانشناختی او را در تفکرات اومانیستی و مارکسیستی او دانست (see: wiggerhaus, 2003).
در نوشتههاى فروم دین معناى گستردهاى دارد. مراد وى از واژة دین «هر سیستم فکرى یا عملى است که بین یک گروه مشترک باشد» (فروم، 1388: 34). در واقع در این معنای وسیع کلمه «نمیتوان هیچیک از فرهنگهای گذشته و حال و حتی فرهنگ آینده را عاری از دین دانست» (فروم، 1363: 183).
برخلاف فروید که احساس عجز و ناتوانی را نقطة مقابل احساس دینی دانسته، فروم دین را توهم و چیز خطرناکی برشمرده (ن. ک: فروم، 1388: 24 و23) و معتقد است «دین یک چهارچوب جهتگیری[11] به انسان میدهد. برای پیشگیری از خطر دیوانگی، فرد به نوعی چهارچوب جهتگیری نیاز دارد تا موجب دلبستگی او شود» (فروم، 1388: 99). او نیاز دینی را یک نیاز ریشهدار میداند که در واقع، جزء ذات هستی انسان است. از همین روست که به باور او «نیاز به دین، نیاز به یک الگوی جهتگیری و مرجعی برای اعتقاد و ایمان است» (Freud, 1907: 38).
فروم یک اومانیست به تمام معنا است (ن. ک: فروم، 1390ب: 51-38) و به جوهر و حقیقت وحیانی و آسمانی دین اعتقادی ندارد. او مفهوم خدا را محصول و مظهر از خودبیگانگی آدمی نسبت به نیروها و امکانات خود میداند؛ یعنی مدعی است که انسان، تواناییها، خلاقیتها و قدرتهایی را که به وجود و هستی او بهع نوان یک موجود خودبنیاد و قائم بهذات و محصول یک روند تطور طبیعی تعلق دارد به موجودی فرضی (یعنی خدا) که آفریدۀ ذهن خود او (خود بشر) است، نسبت میدهد (ن. ک: زرشناس، 1372: 131) و این رویکرد، چنان در بن جانش ریشه دوانده که «ثمرهاش در نگاشتههایش به روشنی دیده میشود» (مصباح و محیطیاردکان، 1390: 199). از این رو، فروم در دیدگاههای اخلاقی و روانکاوانه خود، دست از دین شسته و انسان را در محدودة دنیا به بند کشیده است (ن. ک: فروم، 1390ب: 242).
فروم بر مبنای اعتقادات اومانیستی خود مىکوشد دین را در نظریات تجربی و علمیاش دخیل نکند، اما در جاىجاى آثار و قضاوتهایش به دین پرداخته و براى برخى آثار و حتى عنوان آنها، از محورها و عناصر دینى استفاده مىکند و این کشمکشى است که در تمامى آثارش آشکارا مشهود است.
فروم دین را زاییدة «مردمان نادر و شخصیتهای بانفوذی که از نبوغ فوقالعادهای برخوردار بودهاند» (همان: ٢٤٧) دانسته و به گفتة خودش «بر پایة مفاهیم خداپرستانه نمیاندیشد. به عقیدة او، مفهوم خدا فقط مفهوم تاریخی مشروطی است که انسان در آن، تجربهای را که قوای عالیتر خویشتن دارد و آرزوی خود را برای حقیقت و وحدت در یک دورة تاریخی مفروض، بیان کردهاست» (فروم، 1387: 61-60). او براى خدا وجود خارجى قائل نیست، بلکه خدا انتزاعى است از همان انسانى که تمامى استعدادهایش، شکوفا شده و رستاخیز تنها یک توصیف تمثیلی است و دعا تنها نشانة عجز انسان در مسائل علمى است که با پیشرفت روزافزون علم، دیگر نیازى به آن نخواهد بود (ن. ک: فروم، 1390ب: ٣٤). او تأکید مىکند که نیاز به وجود خدا مؤید وجود خدا نیست (ن. ک: فروم، 1388: 71). اخلاق، عشق، رسیدن به خود و تمامى هستى و به حداقل رساندن رنجهاى انسان و به حداکثر رساندن لذات، غایت اخلاق اریک فروم است (ن. ک: فروم،1390الف: 24).
فروم با توجه به پیشزمینههایى که از آموزههاى یهود دارد و نیز نگاه اومانیستى، مرگ را نابودى انسان مىپندارد و مىکوشد چیزى وراى منفعتگرایى و حس بقاء براى انسان بیابد که او را از خطر پوچى نجات بخشد (ن. ک: فروم، 1390ب: ١٢٩-117). افزون بر اینکه هنجارهاى دینى را بهطور ضمنى زاییدة منافع ارباب کلیسا مىداند، خود دین را نیز به پیروى از فروید توهمى مىنامد که در مراحل اولیة انسان و در زمانى که بشر هنوز قادر به استفاده از خرد نبود به زندگى انسان راه یافته است (ن. ک: فروم، 1388: ٢٤ و23).
2-3. دلایل گرایش انسان به دین
فروید منشأ دین را ناتوانی انسان در مقابله با نیروهای طبیعت در بیرون از خود و نیروهای غریزی درون خویش میداند (ن. ک: فروم، 1388: 21)، اما فروم ریشة نیاز به مذهب را در بنیاد و شرایط هستی نوع بشر دانسته است (ن. ک: فروم، 1363: 184) و دو نیاز عمده در انسان را علت گرایش به دین معرفی میکند:
2-3-1. نیاز به نگرش مشترک
این نیاز به این صورت قابل تحلیل است: انسان دو نیاز مهم دارد که جز از طریق دین برآورده نمیشود؛ نخست نیاز به بینش و جهانبینی و دیگری نیازهای درونی. به تعبیر دیگر، هم نیازهای عقلی انسان سبب میشود که او به دین بگرود و هم نیازهای روحی و عاطفیاش. انسان موجودی اجتماعی است که هم نیازهایش را در اجتماع تأمین میکند و هم کمالات شایستهاش را از این راه بهدست میآورد. از این رو، زندگی اجتماعی برای انسان اهمیت ویژهای دارد. یکی از مهمترین عناصر زندگی اجتماعی و جلوگیری از نابودی آن، داشتن نگرش مشترک است؛ یعنی داشتن بینشی مشترک که سبب پیدایش وحدت رویه و رفتارهای کم و بیش سازگار شود. بیشک نگرشهای متفاوت و بهویژه متعارض به رفتارهای ناسازگار میانجامد و رفتاهاری ناسازگار نیز سبب درگیریهای اجتماعی میشود. نتیجة این درگیریها از دست دادن تواناییهایی است که ممکن است زمینهساز دستیابی به آرامش اجتماعی و شایستگیهای فردی باشد. این درگیریها بهطور مستقیم به سلب آرامش و کمالات انسانی میانجامد. بنابراین، در زندگی اجتماعی، انسان نیازمند نگرش مشترک است. از نظر فروم، یکی از راههای مهم دستیابی به این نگرش، دین است (ن. ک: کریمی، 1382: 35-30).
از دیدگاهی «دین نوعی بینش و شناخت انسان و جهان است؛ آن هم مطمئنترین و یقینیترین بینش که اگر به درستی فهمیده شود از هرگونه خطایی به دور است. افراد با تفاوتهایی که دارند، میتوانند با اطمینان و یقین، چنین بینشی را بفهمند و بپذیرند و از طریق آن با یافتن نگرش مشترک، درگیریهای اجتماعی را که برای آسایش انسان و کمالات ویژة او بسیار زیانآور است به کمترین میزان برسانند یا حتی آن را از میان بردارند. در واقع، نیاز به آرامش کسب کمالات ویژه به نگرش مشترک بستگی دارد و آن یا تنها به وسیلة دین به دست میآید یا دین برای این منظور، بهترین گزینه است» (همان: 35-30).
2-3-2. مسئولیتگریزی
مسئولیتگریزی که نقطة مقابل مسئولیتپذیری است به باور فروم از عوامل اصلی گرایش به دین قلمداد میشود تا جایی که دشوارترین کاری که ممکن است بر عهدة انسان نهاده شود را در همین مسئولیتپذیری و پاسخگوی فکر و اخلاق و رفتار خویش بودن میداند و چون انسان غالباً از انجام دادن تعهداتش ناتوان است یا به دشواری، آن را انجام میدهد، راه گریز از چنین امر سنگینی را منوط به یافتن کانون سرسپردگی میسازد.
به عقیدة فروم، انسان نه تنها از آزادی مطلق رویگردان است، بلکه از آن میترسد. همچنین میان میزان پاسخگویی انسان با میزان آزادی او ارتباط مستقیمی وجود دارد: هرچه از آزادی بیشتری برخوردار باشد، تعهد و مسئولیتش نیز بیشتر خواهد بود.
آزادی مطلق، مسئولیت مطلق به دنبال دارد و این امری است بسیار دشوار و خارج از عهدة انسان. کاستن از آزادی به معنی کاستن از مسئولیت است. بنابراین، اگر انسان پیرو فرمان دیگری باشد از مسئولیتهایش کاسته میشود. پس گریز از آزادی به منظور گریز از مسئولیت، سبب میشود تا در پیِ یافتن کانونی برای سرسپردگی باشد. از آنجا که دین بهترین و مطمئنترین کانون سرسپردگی را فراهم میسازد، انسان به دین گرایش مییابد (ن. ک: فروم، 1391ب: 42-39).
به گفتة فروم «عامل گرایش انسان به قدرتها و تسلیم شدن به فرمان حاکمانِ خودرأی، همین است که افراد از آزادی گریزانند. بر این اساس، دین امری جاودان است؛ چون فرار از مسئولیت همیشگی است» (همان: 40).
2-4. انواع دین از دید فروم
فروم اخلاق و دین را از یکدیگر جدا مىداند؛ بلکه بالاتر از آن همچون فروید، آن دو را معارض یکدیگر مىبیند. از دید او دین مىتواند کارکردهاى اخلاقى نیز داشته باشد، اما این کارکردها را وابسته به نوع ادیان دانسته (ن. ک: فروم، 1388: 49-48) است و ادیان را به دو دستة «ادیان خودکامه»[12] و «ادیان نوعخواهانه»[13] تقسیم مىکند. این دو بخش همة اشکال دین را شامل میشود» (فروم، 1388: 48)، چراکه «وجه افتراق ادیان نوعدوست و ادیان خودکامه عبور از مرز بین ادیان توحیدی و غیر آن است و آنچه در تمام این سیستمها اهمیت دارد مجموعة فکری آنها بهعنوان یک سیستم نیست، بلکه اصول نوعخواهانهای است که اساس تعلیمات آنها قرار گرفته» (فروم، 1388: 52). از همین روست که وی «خودکامگی و انساندوستی را وجه تشخیص بین ادیان در نظر گرفته است» (همان: 56).
2-4-1. ادیان خودکامه
ادیان خودکامه از منظر فروم به آن دسته از اندیشهها و ایدئولوژیهایی اطلاق میشوند که در آن «یک قدرت نامرئیِ برتر بر سرنوشت انسان تسلط دارد و اطاعت و احترامش لازم و واجب است. در این نوع، انسان بهوسیلة قدرتی خارجی و برتر اداره میشود. دلیل پرستش، فرمانبرداری و احترام خصایص و کیفیات اخلاقی، خدا یا عشق و یا عدالت او نیست، بلکه این واقعیت است که این قدرت برتر بر انسان مسلط است و حق دارد او را به پرستش خود وادارد و عدم احترام و فرمانبرداری گناه محسوب میشود» (همان: 48-49).
2-4-2. ادیان نوعخواهانه
ادیان نوعخواهانه، برخلاف ادیان خودکامه بر محور انسان و تواناییهای او بنا شدهاند. انسان باید نیروی منطق خود را برای شناسایی خویشتن، رابطهاش با همنوعان و همچنین موقعیت خود را در جهان توسعه دهد. تجربۀ دینی در این نوع ادیان، تجربۀ یگانگی با همه براساس پیوستگی فرد با جهان است که از راه تفکر و عشق حاصل میشود. در ادیان نوعخواهانه خدا سمبل نیروهای خود انسان است نه سمبل قدرت و نیرویی برتر از انسان. در این ادیان، انسان، ارزشمند و خوب تلقی میشود و بدی و زشتی عارض وجود انسان است. رابطۀ بین خدا و انسان، رابطۀ عاشق و معشوق است و انسان محبوب خداست؛ چه فرمانبردار باشد چه نافرمان (ر. ک: همان، 64-51). بنابراین، تقسیمبندی و دیدگاههای انسانگرانۀ فروم، «ایدئولوژیهای مارکسیسم و لیبرالیسم و کلاً تمامی اندیشههایی که ذیل اومانیسم محقق میشوند در ردۀ ادیان نوعخواهانه» (زرشناس، 1372: 133) جای میگیرند از این رو، فروم «بودایسم اولیه، تاتوئیسم[14]، تعلیمات اشعیا[15]، مسیح، سقراط، اسپینوزا[16] (1632-1677) و مذهب منطق انقلاب فرانسه را از نمونههای ادیان نوعخواهانه بهشمار میآورد» (ن. ک: فروم، 1388: 52).
- بحث و بررسی
3-1. خلاصة رمان جای خالی سلوچ
جای خالی سلوچ نوعی رمان ناحیهای[17] است که درگیری انسانها با عوامل طبیعی به منظور ادامه بقا و زندگی را شرح میدهد. «روایت دردمندانة تباهی زندگانی خانوادهای روستایی در ارتباط با زمین است؛ حکایت تنازع بقا و کشاکش انسانهایی که در گیرودار زندگی با یکدیگر و جزر و مدهای زمانه گرفتار شدهاند. گره داستان پیرامون محور شخصیت مرکزی -اما غایب- سلوچ؛ همسر مِرگان شکل میگیرد» (شهپرراد، 1382: 147). داستان در روستای بیابانی زمینج روی میدهد و قصه، شرح زندگی و مشکلات زن روستایی سادهای به نام مِرگان و فرزندان اوست. صبح یک روز زمستانی پدر خانواده بر اثر ماهها بیکاری، بیخبر از ده میرود، زنش مِرگان با دو پسر و دخترش به ناچار به زندگی فقیرانة خود ادامه میدهند. هوا سرد است و خانه از هر آذوقهای تهی. باید بر طبیعتِ سرد و یخزده فائق آمد؛ باید کار کرد تا گرسنه نماند. تنها راه گذران زندگی، بیرون کشیدن گیاه پنبهچوب از زمینهای یخزده و فروختن آن به نانوای ده است. در حادثهای پسر بزرگ و سرکش مِرگان؛ عباس، دچار پیری زودرس شده، خانهنشین میشود. زن بیچاره، دختر دوازده سالهاش را از ناچاری به همسری مردی میانسال و زندار میدهد تا یک نانخور از خانواده کم شود تا داماد، دست پسرانش را به کاری بند کند. داستان در زمان انقلاب سفید و تقسیم اراضی اتفاق میافتد، میرزاحسن؛ خردهمالک متنفذ ده تصمیم میگیرد با چند تن از بزرگان روستا شریک شود و سرمایهای فراهمآورد تا چاه عمیق بزنند و با گرفتن وام از ادارة کشاورزی، بخشی از زمینهای ده را پستهکاری کنند. برای این کار قصد دارند زمینهای بایر ده را که مردم فقیر در آن صیفیکاری میکنند به نام خود ثبت کنند. میرزاحسن و شرکایش شروع به خریدن زمینهای بایر از روستاییان میکنند. اکثر اهالی روستا به فروختن سهمشان راضی میشوند بجز مِرگان. بزرگان روستا از طریق پسران مِرگان قصد خرید زمینشان را میکنند و در نهایت عباس دو دانگ زمین خود را به آنها میفروشد، ابراو؛ پسر دیگر نیز با وعدة راندن تراکتوری که قرار است برای شخمزدن زمینها خریداری شود راضی به فروختن دو دانگ سهمش میشود. پس از عروسیِ علیگناو با هاجر، داماد مِرگان نیز یک دانگ سهم دختر او را به بزرگان روستا میفروشد.
در پایان، یک دانگ زمین کشاورزی مِرگان به زور و توسط پسرش به تصاحب بزرگان روستا درمیآید. پس از مدتی میرزاحسن سر بقیة شرکاء کلاه گذاشته و با پولی که از ادارة کشاورزی گرفته، میگریزد. ابراو هم که روی تراکتور کار میکرده، بیکار میشود. اهالی روستا به خاطر کم شدن آب قنات در اثر پمپ آبی که بزرگان روستا برای آبیاری کار گذاشتهاند، شکایت کرده و باعث پلمپ شدن پمپ آب میشوند. در نهایت مِرگان و پسرش؛ ابراو تصمیم میگیرند برای کار به شهر بروند و سلوچ را که شنیدهاند در معدنی کار میکند، پیدا کنند؛ عباس که دیگر توان کار ندارد به فکر راه انداختن بقالی در روستا میافتد. مِرگان هنگام خروج از روستا، مردی را میبیند که به نظرش بسیار آشنا میآید؛ این مرد همان سلوچ است که در ابتدای داستان خانواده را ترک کرده است (ن. ک: دولتآبادی، 1361: 497-9).
3-2. تحلیل دین در رمان از دیدگاه فروم
طبق معیارهای سنتی و بافت مذهبی اقوام مختلف ایران، دین و مذهب در لایههای طبقات اجتماعی ایران نقش چشمگیری داشته، نمود چنین دیدگاهی باور و نگرشی است که در بیشتر آثار خلق شدة نویسندگان فارسیزبان مشهود است. همچنین شاید دولتآبادی را باید در زمرة معدود نویسندگانی دانست که رگههای دینی در آثارش چندان مشهود نیست؛ پرداختن به مسائل اجتماعی فارق از مسائل مذهبی را میتوان به دیدگاه او نسبت داد که در اکثر آثارش نمایان است. از یک برداشت میتوان دیدگاههای دینی دولتآبادی را با فروم نزدیک دانست؛ چراکه مطالعة زندگی و طرز تفکر فروم نشان میدهدکه فروم پیوندهایش با مذهب سازمان یافته را قطع کرده و به چیزی تبدیل شده که خود را «صوفی بیخدا» مینامید (ن. ک: شولتز، 1392: 616-617).
با بررسی آثار دولتآبادی عدم تمایل به مباحث دینی و نگاه سطحی و گذرا به دین در اکثر آثارش را میتوان ناشی از عقاید دینی و برداشت وی از مذهب تلقی کرد. سیر داستانی و محتوایی جای خالی سلوچ نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ در جایجای داستان افرادی دیده میشوند که در ظاهر دیندار و مذهبی هستند، اما در عمل مطابق منافع شخصی خود رفتار میکنند.
فروم معتقد است «بسیاری از آنهایی که ادعای اعتقاد به خدا دارند از نظر اصول انسانی افراد بدون ایمانی هستند» (فروم، 1388: 137). در سراسر داستان با سوگندهای مختلفی روبهرو میشویم که همه درونمایههای عمیق مذهبی دارند، اما در عمل برای مسائل پیشپا افتادهای مطرح میشوند:
«به خدا، به خون گلوی حسین قسم، این دو تومانی مال خودمه» (دولتآبادی، 1361: 91).
یا:
«دست به قرآن بزن! میزنی؟! که تو خودت مسها را ندزدیدهای!» (همان: 80-79).
این رویکرد نویسنده را میتوان با این دیدگاه فروم قابل تطبیق دانست که «مفهوم خدا فقط یک مفهوم مشروط تاریخی است که انسان به وسیلةآن تجربههایی را که از قواى عالىتر خویشتن دارد و آرزوى خود را براى وصول به حقیقت و وحدت در یک مقطع معینی از تاریخ، بیان کرده است» (فروم، 1388: 109). وى جوهر دین را زندگى اجتماعى در همة جنبههاى کار، فراغت و روابط شخصى دانسته، نیازى به دین جداگانهاى نمىبیند. با این همه، تمایل به دیندارى بىخدا و بدون مؤسسات مذهبى را حمله به مذاهب موجود نمىداند! (ن. ک: همان: 186)
یکی از عواملی که به نظر میرسد که تنها ظواهر دین در بین مردم داستان باقی مانده است، میتواند فقر باشد. همیلتون[18] (2003-1932) در این خصوص معتقد است: «هر یک از اقشار گروههای اجتماعی برحسب پایگاه اجتماعی و اثر شرایط و موقعیتهای اجتماعی از دینداری خاصی متفاوت از اقشار دیگر تبعیت میکنند و به تبع آن تأثیر دینداری بر فرد و رفتار اقتصادی– اجتماعی او در هر قشری میتواند متفاوت باشد» (همیلتون، 1398: 240). شاید به جرأت بتوان گفت «تاکنون هیچ داستان ایرانی ابعاد فاجعهبار فقر را به اندازة جای خالی سلوچ، مبالغهآمیز و مؤثر ترسیم نکرده است، پول و مادیت در همه جای داستان حرف اول را میزند و تمامی اصول انسانی را تحتالشعاع قرار دادهاست. حتی مذهب و اعتقادات دینی نیز، جز در حد یاد کردن سوگندی گهگاه، نمیتواند اوضاع را لطافت بخشد؛ در این صورت نیز الفاظ مذهبی و سوگندها جز برای کارهای بد و هتک حرمت استفاده نمیشوند» (سرشار، 1376الف: 132):
«زنکه دیوانه است! قصد جان من را کرد! به خداوندی خدا میخواست من را بکشد! به خدا به روح رسولالله میخواست بکشدم! کدخدا، نوروزخان این زنکه میخواست من را بکشد! بیل به سر من کشید» (دولتآبادی، 1361: 42).
قسم «روح رسولالله» در کنار زنندهترین کلمات توسط اهالی زمینج بیان میشود. در جایی از رمان، ابراو و عباس با یکدیگر بر سر پنبهچوب بحث میکنند و برای یک مشت پنبهچوب سوگند میخورند:
«قسم میخوری که همو ریشه را تو ورکشیدهای؟
تو، خودت چرا قسم نمیخوری؟
من قسم میخورم.
نخیر! لازم نکرده. خودم قسم میخورم. به چی قسم بخورم؟
بگو به همین قبلة حاجات من این ریشه را ورکشیدهام» (همان: 48).
به باور فروم، دینی که جنبۀ ایدئولوژیکی داشته باشد و تحولی قلبی در افراد ایجاد نکند، تنها باعث تغییر در شالوده منش میشود (ن. ک: فروم، 1363الف: 189). این نظریه را میتوان با ضعف اعتقادی و نگاه قشری شخصیتهای رمان جای خالی سلوچ به مذهب مطابقت داد. آنچه قابل توجه است «عدم دین و دینداری در روستای زمینج است. در روستایی کاملاً ایرانی با سکنۀ مسلمان این حد از بیدینی عجیب است؛ تا حدی که ما شاهد از هم پاشیدن بافت سنتی و مذهبی دست نخورده روستای کشور هستیم» (دادخواه و رویانیان، 1398: 6 ). در ماجرای مرگ مادر علیگناو هیچیک از اهالی حاضر نیستند صدای حی علی الصلاۀ ملای زمینج را پاسخ داده و در مراسم تشیع و دفن میِّت شرکت کنند:
«ملاجان چرا اینقدر گلوی خودت را جر میدهی؟ در چنین هوا روزی کی دلش میآید از خانهاش پا بیرون بگذارد؟ آن هم برای خاطر ننۀ علیگناو؟!» (دولتآبادی، 1361: 191).
روح حاکم بر داستان، مادی مطلق است و اثری از ارزشهای انسانی و مذهبی دیده نمیشود. جایی که در آن، برادر به برادر حمله میکند او را تا حدی میزند که بیهوش میشودو حتی گوش او را میجود:
«...عباس تاب خود را از دست داد. خون به چشمهایش دویده بود. فقط میخواست ابراو را که چون کنهای به پنبهچوبهایش چسبیده بود، وا بکند و پشتهها را یکی کند. پس، دستها را باز کرد و پشتة پنبهچوب و ابراو را از جا کند، تا روی سینه بالا آورد و بر زمین کوبید. اما ابراو همچنان به پشتۀ کوچکش چسبیده بود. عباس هار شده بود. به زور و به بهای خراشیدن پشت دستها توانست زیر شکم ابراو خرپنجه ببندد. زانو به زمین کوبید و ابراو را بهسوی شکم و سینه خود کشید. کنده زانو را درگودی کمر او جا داد و پوزة پیش آمدهاش را بیخ گوش ابراو خواباند و گوش خاکآلود او را میان دندانهای درشت و محکم خود گرفت و جوید» (همان: 61).
برادر، خواهر را با کمر بند آنقدر میزند تا از او حرف بکشد:
«تسمه را بالای سر چرخاند و فرود آورد. هاجر مثل فانوس، تا خورد. عباس رحم نکرد. یکی دیگر. باز هم» (همان: 85).
و یا رفتارهای غیرعاطفی پسرها در ارتباط با مادر که همة هستی خود را بر سر زندگی آنان گذاشته؛ مادری که دیگر حرمتی نداشت:
«تو میبری؟! تو به هر جای ننة بدترت میخندی، مادر ...» (همان: 60).
یا:
«حالا بذار این ننة ... بیاید. یک بابا مردنی نشانش بدهم که خودش حظ کند» (همان: 84).
و طلبکاری که بر سر طلبی کوچک، طوری به جان یک زن درمانده و فرزندان بیپناهش حمله میکند تا باقیماندة زندگیاش را نیز پس از کوچ شوهرش از او بگیرد و در این راه، هیچ سطحی از حرمتهای دینی، عرفی و انسانی را پاس نمیدارد:
«سالار به یک تکان تن، مِرگان را به کناری انداخت. مِرگان از پشت سر به سالار پرید، مندیل او را از سرکشید و به ته اتاق پراند. سالار ناچار از این شد که دیگ و تاس و مشربه را به سویی بیندازد و با مِرگان گلاویز بشود. مِرگان میان پاهای سالار نشسته و دست به قاچ مرد برده بود. فغان سالار به هوا میرفت. کندة زانویش را محکم به شانة مِرگان کوبید. مِرگان غلتید. بیرمق از درد شانه خود را به میانه کشاند، پاچة سالار را گرفت و دندان در گردة پای مرد فرو کرد. سالار جیغ کشید و به لگد، مِرگان را پس انداخت» (همان: 40-41).
رفتار غیرانسانی علیگناو با همسرش که به قصد کشت زنش را میزند و همین اقدام دیوانهوار آنی او منجر به علیل شدن همیشگی رقیه میشود:
«علیگناو بسوی پارویش خیز برمیدارد. به زنش هجوم میبرد. با دستة پارو به جان زن میافتد. رقیه بیبنیه است. در همان ضربههای اول از پا میافتد. خون جلوی چشمهای علیگناو را گرفته انگار فکر این را ندارد که چار پاره استخوان، زیر ضربههای او دارند میشکنند» (همان: 134-135).
سپس نوجوانی را بهعنوان هوو میآورد، همان نوجوان را به زور تحت آزار روحی و جنسی قرار میدهد و با او مانند برهای رفتار میکند.
جاییکه عباس ادعای برادری میکند و جملاتی برادرانه و دوستانه بر زبان جاری میسازد نیز، تماماً به خاطر این است که مال ابراو را از دستش دربیاورد:
«من برادر بزرگ تویم. آن وقت بگذارم تو پشته را روی پشتت بارکنی؟ مردم به من چی میگویند؟ به روی من تف نمیاندازند؟ نمیگویند به این بیغیرت نگاه کن که برادر کوچکش را کشانده زیر بار؟ عجب حرفی میزنی تو» (همان: 58)
به عقیدة بلو[19] «پایبندی مذهبی باعث فرار از شرایط اقتصادی نامطمئن یا کمک به جبران محرومیت میشود» (Blau, 1992: 332). در حالی که هیچیک از شخصیتهای رمان در فرار از مشکلات و کمکخواهی از پروردگار دست به دعا برنمیدارند و یا خواننده هیچ فردی را در راه مسجد به منظور اقامه فریضة نماز نمیبیند. در داستان تنها یک بار صدای اذان و آن هم برای دعوت از مردم به اقامة نماز میِّت شنیده میشود و دیگر هیچ نامی از مسجد و یا ملای ده و یا حتی برپایی نماز جماعت دیده نمیشود.
3-3. نمود دین خودکامه در رمان
تعریفی که فروم از ادیان خودکامه بیان داشته بر محور کلی رابطۀ عبد و مولا میان خدا و بنده بنا شده، نه بر محور عشق. بر مبنای این اصول فکری است که در این نوع از ادیان زندگى فرد، بىاهمیت تلقى مىشود و ارزش انسان در انکار ارزش و توانایى او خلاصه میشود. آرمانهاى انتزاعى اینگونه ادیان به سختى با زندگى حقیقى مردم پیوند دارد و آرمانهایى چون زندگى پس از مرگ، آینده نوع بشر و سعادت انسانها را قربانى مىکند (ن. ک: فروم، 1387: 50-49). تصویری که دولتآبادی در سراسر رمان جای خالی سلوچ ارائه داده بر این موضوع تأکید دارد که در کل روستای زمینج هیچگونه احساس نوعدوستی یافت نمیشود.
«کسی به کسی نبود. مردم به خود بودند. هر کسی دچار خود، سر درگریبان خود داشت. هیچکس دیده نمیشد. پنداری اهالی زمینج در لایهای از یخ خشک پنهان بودند» (دولتآبادی، 1361: 10).
در تعریفی که فروم از ادیان خودکامه ارائه میدهد، خدا مظهر قدرت است و بر انسان چیره؛ از این رو باید او را پرستید (ن. ک: فروم، 1388: 50). البته در جای خالی سلوچ، تقریباً هیچیک از قهرمانان داستان، غیرمذهبی -در معنای عرفی، و نه عملی آن- نیستند. تقریباً همگی آنها، حتی مِرگانی که چندان به اصول مذهبی پایبند نیست و سردار فاسق و عباسِ ناخلف، هنگام لزوم به مقدسات مذهبی سوگند میخورند و بفهمی نفهمی برای سوگند، حرمتی قائلند، اما خواننده هیچیک از آنها را در حال اقامۀ نماز و یا انجام فرایض دینی نمیبیند. از چهرههای شاخص مذهبی داستان، تنها حاج سالم، ملای روستا و از همه مهمتر، کربلایی دوشنبهاند. ضمن آنکه در جایی از داستان، یکبار، رقیه را میبینیم که در حال گرفتن وضوست (ر.ک: سرشار، 1376الف: 135-134):
«... زنِ علیگناو برای وضو مینشیند» (دولتآبادی، 1361: 353).
او تنها نفری است که نماز خواندش در رمان به تصویر کشیده میشود:
«زنِ علیگناو، کنار دیوار، نشسته نماز میخواند» (همان: 354).
معمولاً در جوامع سنتی مانند روستا تشریفات مذهبی بسیار حائز اهمیت و از سوی اهالی جدی گرفته میشود. وجود چنین اجتماعاتی تصدیق و تأیید پیوندهای مشترک آنها و در نتیجه، باعث تحکیم و همبستگی اجتماعی بین ایشان میشود (ن. ک: آرون، 1396: 61ـ43). در حالی که در این رمان، از هیچیک از ماهها و آداب و رسوم مذهبی، جز به خاک سپردن یک نفر، کمترین اثری نیست. کمتر نشانه و اثری از آن فرهنگ غنی دینی و ملی که قرنها حتی در بدترین و سختترین شرایط باعث قوام و دوام زندگی بود، دیده نمیشود؛ «توگویی زمینج نه یک روستای ایرانی، آن هم در استان خراسان و جوار حرم امام رضا (ع) بلکه کفرستانی در یک کشور کاملاً ماتریالیستی[20] است که مردم آن بویی از خدا و دین به مشامشان نرسیده است» (سرشار، 1376الف:133).
همانگونه که «فروم تحت تأثیر نظریات مارکس قرار داشت» (شاملو، 1377: 79) «ادراک سیاسی دولتآبادی [نیز] با نوشتههای کلاسیک مارکس هماهنگ است و هر دو اقتصاد -نه مذهب- را نیروی محرکة رفتارها و اقدامات اجتماعی میدانند، اما او [دولتآبادی] با اسلام سر ستیز ندارد» (شمس، 1393: 1). از همین روست که از مکانهای مذهبی تنها در لفافه یاد میشود و برای کارهایی بس بیارزش. سالار برای گرفتن مسها از مِرگان دم حسینیه قرار میگذارد:
«تف به گور پدر آدم چپیلی چپاو! دیروز وعدة ناشتا دم حسینیه وعده کرد که امروز بیایم آن پنج من مس را وردارم ببرم» (دولتآبادی، 1361: 38).
از حسینیه در این رمان هیچ استفادة دیگری نمیبینیم. چنین مواردی مصداق بارز و تداعیکننده دین خودکامه فروم است که ارزشها و آرمانهای اتنزاعی دین به سختی و تنها بر اساس ظواهر با زندگی حقیقی مردم پیوند دارد؛ در این خصوص میتوان به مواردی دیگر از رمان نیز اشاره کرد:
«مِرگان به شخصه باید میرفت و فتوا میگرفت، اما این و آن چه میگفتند؟ مِرگان که به صرافت چنین کاری، پرسشی میافتاد، هزار جور حرف برایش در میآوردند» (همان، 254-255).
یا:
«مِرگان را عروس کن! شویش مرده. راه شرعیش هم بازه. سه تا شاهد عادل. سه نفر که بتوانند شهادت بدهند سلوچ مرده، مِرگان میتواند عروس بشود» (همان: 332).
شمس در مطلبی ابراز داشته: «دولتآبادی در کسوت نویسندة ادبیات متعهد از مخالفت آشکار با اسلام یا حتی بحث در اینباره خودداری کرده است. در آثار او شخصیتها مذهبی هستند، اما اعتقادات مذهبیشان تنها در ارتباط با خدا و ائمة اطهارشان نمود پیدا میکند» (شمس، 1393: 1).
«الهی آتش به خرمن عمرش بیفتد به حق دل سوختة زینب!» (دولتآبادی، 1361: 79).
سرشار (1376الف) در مقالۀ خود که در نقد جای خالی سلوچ نوشته بر این باور است که دولتآبادی در این رمان نشان میدهد که کمترین اطلاعی از مراسم مذهبی ندارد و در حالی که او بیش از بیست و چند صفحه از داستان را به توصیف بازی قمار اختصاص داده (1376الف: 135)، اما کوچکترین اشارهای به فرایض دینی ندارد. این کم اطلاعی دولتآبادی از مسائل دینی را میتوان در جایجای رمان مشاهده کرد:
«علیگناو نماز نمیدانست. پسر صنم هم نمیدانست و بیشتریها فقط لبهایشان را تکان میدادند. علیگناو، لب میجنباند» (دولتآبادی، 1361: 203).
عدم آگاهی بیشتر اهالی در امور مذهبی را میتوان در وهلۀ نخست به سطح فرهنگی و آشنایی کم آنها به مسائل دینی نسبت داد. علاوه بر این، عدم اقبال به شیخ روستا که قاعدتاً باید برپا دارندۀ نماز جماعت در تنها حسینۀ روستا و بازگویی احکام برای قشری که غالباً بیسواد و یا کم سوادند در میزان شناخت آنها از دستورالعملهای دینی بیتأثیر نبوده است. همین کم اطلاعی آنان نسبت به امور دینی باعث شده که ندانند در نماز میِّت کسانی که پشت سر قاری نماز میایستند، نیازی نیست که جملات را تکرار کنند و حتی بلد باشند و یا با این تصور خام که میِّت نباید روی زمین بماند، بدون اینکه تلقین خوانده شود، میِّت را با سرعت هرچه تمامتر دفن میکنند. رویکرد قشری به مذهب از سوی نویسنده در مواقعی که موقعیت اجتماعی و شرایط زمانی ایجاب میکند تا شخصیتهای داستان با توسل جستن به مبانی اعتقادی، خود را از شرایط بحرانی موجود برهانند با جهتگیری آیینی و شعائری دیدگاه فروم قابل توجیه است که «ما نه تنها به یک الگوى جهتگیرى نیازمندیم که به حیات ما معنا و مفهوم بدهد و بتوانیم با همنوعان خویش در آن سهیم باشیم، بلکه به ابزار و بیان سرسپردگى خود به ارزشهاى متعالى بهوسیلۀ اعمالى که دیگران نیز در آن شرکت دارند، احتیاج داریم» (فروم، 1388: 131).
در مراسم خاکسپاری و خواندن نماز میِّت، آن طوری که از ظاهر امر بر میآید، مِرگان –لابد با این تصور که چون غسل میِّت نکرده است، نمیتواند به نماز بایستد– همراه با دیگران به نماز نمیایستد. بر همین اساس در قسمتی دیگر از رمان میخوانیم که کربلایی محمددوشنبه به مِرگان میگوید:
«اگر مردی زن خود را همین جور یله کند و برود، و تا چند ماه... خبری و نشانی از او بهدست نیاید، زن مطلقه حساب میشود؟!» (دولتآبادی، 1361: 254-253)
این در حالی است که کربلایی تنها کسی است که در داستان به نماز خواندن همیشگی او اشاره شده و تأکید میشودکه هیچوقت نمازش ترک نمیشود:
«دست و روی کربلایی دوشنبه همیشه شسته بود و نمازش یک وعده هم ترک نمیشد» (همان: 216).
در ادیان خودکامه «تسلیم در برابر قدرتی مافوق انسان شرط اصلی است. فرمانبرداری، تقوی و نافرمانی معصیت و گناه بهشمار میرود» (فروم، 1388: 49). مصداق این دیدگاه را در برخی از باورهای دینی شخصیتهای رمان میتوان دید در جاهایی که دولتآبادی سطح اعتقادات دینی و باورهای مذهبی مردم روستا را مطابق با اندیشههای فروم به تصویرکشیده است:
«آدم مسلمان اگر چهل روز گوشت نخورد میگویند کافر حساب میشود» (دولتآبادی، 1361: 147).
آدمهای متدّین روستا، همه شخصیتهای منفوری هستند؛ «ملای روستا، آدمی منفعل و تقریباً محو در داستان، از قول علیگناو، آدمی پولکی و دارای طبعی پست معرفی میشود. ضمن آنکه برخلاف واقعیات جاری در روستاها که ملای ده مورد احترام و تکریم کامل اهالی و اغلب بالاترین مرجع مردم در حل اختلافها و مشکلات و راهنمایی آنان در امور زندگی است در این روستا- معلوم نیست به چه سبب- ملا، نه تنها کمترین قرب و عزتی ندارد، بلکه تحقیر هم میشود و مردم کمترین اعتنایی به او، حتی در موارد مهمی همچون نماز میِّت ندارند» (سرشار، 1376الف: 135). همین ملای روستا زنی دارد که یک خبرچین تمام عیار است:
«همین که زن ملا میفهمید، همینکه میفهمید مِرگان برای چه مسألهای به ملا رو آورده برای شهری بس بود!» (دولتآبادی، 1361: 255)
مردم روستا از ترس زن ملا، حتی سؤالات دینی خود را هم نمیتوانند بپرسند؛ زیرا دچار آبروریزی خواهند شد که مصداق بارز آن عدم مراجعه مِرگان به وی جهت گرفتن جواب شرعی در خصوص مطلقه محسوب شدنش در غیاب نامعلوم سلوچ به گفتۀ اهالی روستا است. همچنین رفتارهای خارج از عرف جامعۀ دینی و سنتی ایران از جانب مِرگان که بیشتر رفتار و اعمال زنهای غربی را در ذهن تداعی میکند، باعث شده خواننده به ندرت و تنها از روی استیصال مالیای که مِرگان با آن دست به گریبان است در این خصوص با شخصیت داستان همسو شود؛ او در غیاب شوهرش با تمامی مردان روستا آشناست و رفت و آمد میکند؛ بهگونهای که «به خانههای مردم زمینج، مِرگان آشنا بود» (همان: 368). از همه مهمتر اینکه وقتی به شرافت او تجاوز میشود، نه تنها اعتراضی نمیکند، بلکه راحت آنرا میپذیرد:
«درد اینجاست که هنوز نتوانستهای در قبال آنچه بر تو روا شده، وضع قاطعی بیابی. از آن بیزار، یا بدان خرسند باشی. تماماً از خود برانیش یا قبولش بداری، لذتی خشونتبار بر تو چیره شده است؛ خشونتی بدوی، حظّی دردناک در تو چکانده است» (همان: 377).
3-4. نمود دین نوعخواهانه در رمان
در مقابل ادیان خودکامهای که فروم مطرح کرده، ادیان نوعخواهانهای را نیز معرفی میکند که بر محور انسان و توانایىهاى وى و داشتن رابطۀ عاشقانه میان بنده و خدا بنا شده و در واقع، نقطۀ مقابل ادیان خودکامه است. این نوع ادیان بر بهکارگیرى نیروى منطق انسانى براى شناخت خویشتن، ارتباط با همنوعان، توسعه بخشیدن به نیروى عشقورزى به دیگران و خود، تجربه کردن همبستگى با همه موجودات تأکید مىکنند (ن. ک: فروم، 1387: 51). در آرای فروم انسانی که از نظر روانی سالم است، عاشقانه زندگی میکند و پیوندش با جهان از راه عشق است. وی این افراد را در گروه معتقدان به ادیان نوعخواهانه قلمداد میکند و استدلال او این است که وجود انسان دارای مجموعهای از نیازهای اصیل است و تنشهای روانیِ انسان از برآورده نشدن آن نیازهای اصیل وجودی ایجاد میشود. از نظر او عشق یکی از آن نیازهای اصیل طبع آدمی است (ن. ک: فروم، 1392: 314 و 236 و 229) و بر همین اساس است که یکی «از نمودهای بارز ادیان نوعخواهانه را عشقورزی به تمام موجودات انسانی میداند» (فروم، 1388: 48-81).
در هیچ جایی از رمان درخواستهایی که ناشی از عشق میان عبد و مولا باشد، توسط شخصیتهای اصلی و فرعی داستان بر مبنای آنچه فروم آن را درخواست معشوق از عاشق (خدا) بیان میدارد، مشاهده نمیشود و عشق نیز به موازات مذهب، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در طول داستان خواننده تنها با چند نمونه از برخوردهای عاشقانه واقعی مواجه میشود و در تمامی موارد یک پای ثابت آن مِرگان است؛ زنی که زندگیاش با سلوچ بر مبنای عشقی ساده و خالصانه شکل گرفته؛ عشقی بنا شده بر پایة دوست داشتن، صمیمیتی بیپیرایه و نه از سر هوی و هوس و یا به خاطر ثروت:
«مِرگان در میان خوشهچینان بود و پیرند زدن سلوچ را نگاه میکرد. دروگر بنامی بود، سلوچ... خوش میداشت کمی بیهوا درو کند تا بیش از آنچه باید، خوشه بر زمین بریزد. سالاردشت هم خرده نمیگرفت؛ چراکه میدانست سلوچ خوشهها را برای مِرگان بر زمین میریزد.... دروگر جوانی اگر خواهای دختری بود، این را حق خود میدانست که بوتههای خشک گندم را با کاربرد خبرهوار منگال چنان بتکاند تا خوشههای خشکیده و سست بر زمین بریزند. پیشلاوِ به کمر بستة دختر باید پر شود، پیشکش عشق» (دولتآبادی، 1361: 124-123).
خلأ این عشق را هیچچیز دیگری جبران نمیکند، چراکه «نیازهای اصیل، نیازهایی هستند که ریشه در طبع آدمی دارند و رشد و سلامت روانی انسان در گرو برآورده شدن آنهاست و غفلت از آنها، سلامت انسان را مختل میکند» (فروم، 1392: 10-9). از همین روست که بهخاطر عشق پاک مِرگان به شویش، ترک خانه از سوی سلوچ، مِرگان را به چالشی با درون خود وامیدارد:
«مِرگان، فقط مست سلوچ بود. دوری سلوچ مِرگان را میکشت» (دولتآبادی، 1361: 124).
در جایی از رمان نیز به عشق دیوانهوار مولا امان؛ برادر مِرگان به گیسو اشاره میشود:
«مولا امان عاشق گیسو بود. چنانکه کارش به جنون کشیده بود. راه میرفت و برای گیسو بیت میساخت. یکپا مجما بود. به هوای گیسو، میان کوچهها سرگردان پرسه میزد و آواز میخواند. شبها تا صبح خواب نداشت. افسانة مولا امان وگیسو پیش همة خلق خدا روی روز افتاده بود. مولا امان دیوانة گیسو بود» (همان: 124).
اما عشق مِرگان عشقی واقعی است که باعث اعتلای وی و شناخت از خودش میشود؛ بهگونهای که جای خالی سلوچ را نمیتواند پر کند و با قلبی اندوهگین به سیر خاطراتش با سلوچ میپردازد:
«مِرگان عاشق شویش بود! او عاشق سلوچ بود... مِرگان در هر قدمی که برمیداشت، هر نفسی که از سلوچ دورتر میشد، احساس میکرد هزار فرسنگ به او نزدیک و نزدیکتر میشود» (همان: 33).
3-5. پیوستگی فرد با جهان از راه عشق و اندیشه
عشقی که فروم از آن سخن میگوید فراتر از محبت و دوست داشتن بین دو نفر است که قلباً به هم عشق میورزند. او معتقد است «انسان اگر فقط یکی را دوست بدارد و نسبت به دیگر همنوعان خود بیاعتنا و بیتفاوت باشد، پیوند او عشق نیست، بلکه یک نوع بستگی همزیستی و تعاونی یا خودخواهی گسترش یافته است» (فروم، 1387: 73). در حالی که مِرگان نه تنها عاشق شویش است به بچههایش عشق میورزد و تا سرحد جان در دفاع از فرزندانش و سر و سامان دادن به آنها با وجود فقر و فلاکتی که او را احاطه کرده است، پافشاری میکند؛ مِرگان «از نظر فداکاری و برخی خصایص دیگر شخصیتی بزرگ و شکوهمند تصویر میشود؛ کسی که جوانی و عمرش را روی فرزندانش گذاشته و زندگی دشوار و پر فراز و نشیبش آن همه به او تجربه آموخته است» (سرشار، 1376ب: 115). تصویر زنی که خودش را زندگی و عمرش را و گاهی صداقتش را فدای بچههایش میکند. مِرگان فقط برای فرزندانش زندگی میکند و «بچهها پارههایی از او بودند» (دولتآبادی، 1361: 447):
«با جان و دل و امید عافیت، جوشاندة گل ختمی، گل بنفشه و فلوس را به دهان پسر میریخت» (همان: 74).
با وجود غم و درد و اندوه بسیار، نه فقط جهت کسب درآمد، بلکه به خاطر عشقی که به روستا و روستاییان دارد با هدف ارتباط با دیگران و برقراری رابطهای سالم و دو سویه به کمک اهالی ده میشتابد:
«مِرگان، همیشه سوار بر کار بود. نه تنها از ناچاری، هم از جوهری که داشت این بود که کارهای جورواجور زمینج، به عهدة مِرگان بود» (همان: 245).
در حادثة فرو ریختن سقف خانة مادر علیگناو تاب و تحمل ندارد تا زن و مادر علیگناو را در این مصیبت تنها بگذارد؛ از این رو، در تلاش است تا بتواند کاری برایشان بکند:
«از دمی که فکرش به راه خانة علیگناو و به حال و روز ننهگناو رفته بود، دیگر آرام نبود. عاقبت دوام نیاورد. کفشهایش را به پا زد، چادرش را روی سر انداخت و رفت» (همان: 147).
فروم انسان را دارای استعدادی درونی برای عشقورزی میداند و «شکوفایی عشق راستین را نشانة ثمردهیِ آن استعداد درونی میخواند که بهواسطة اراده و خواست فرد از یک طرف و موضوع و متعلق عشق از طرف دیگر، از حالت قوه به فعل درمیآید. پس عشق جنبة انفعالی ندارد، بلکه عملی فعال است و شادمانی، رشد و آزادی از علائم آن بهشمار میآید» (فروم، 1391الف: 129). موردی که مصادیق آن را به نوعی در شخصیت مِرگان میتوان مشاهده کرد.
بحث و نتیجهگیری
فروم با اتخاذ رویکرد خاصی که در تحلیل دین دارد ضمن اینکه علت گرایش به دین را ناشی از امور مشترک میان انسانها میداند، ادیان را به دو دستة خودکامه و نوعخواهانه تقسیم میکند. از دید او ادیانی که مبتنی بر تقیّد و فرمانبرداری در ازای ترس از گناه و هراس از سیطرة همهجانبة خداوند در قالب قدرت برتر باشند، ادیان خودکامه و ادیانی که اصول اعتقادی آنها بر مبنای مؤلفههایی همچون رابطه با همنوع و عشق شکل گرفته باشد در ردیف ادیان نوعخواهانه قرار میگیرند.
در رمان جای خالی سلوچ به دلیل ساختار اجتماعی جامعة روستایی زمینج و تحولات اقتصادی که منجر به سرخوردگی اقشار ضعیف روستا و فراگیر شدن فقر و نداری و جدال پایانناپذیر آفتابنشینها یا همان خردهکشاورزان بیزمین با آسیبهای اقتصادی شده است و به دنبال آن سرسپردگی و پذیرش زورگویی و قدرت استثمارگر خردهمالکان در واگذاری زمینهایشان به ایشان را دربر داشته، بیشتر جلوههای ادیان خودکامه نمود یافته است؛ هر چند ویژگی عشقورزی شخصیت اول رمان (مِرگان) با نظر فروم در معرفی ادیان نوعخواهانه قابل تطبیق است، اما به طور کلی دین و محوریت امور مذهبی در رمان بسیار کمرنگ به تصویر درآمده و دلیل آن را نیز میتوان در وهلة نخست به دیدگاههای دولتآبادی نسبت داد که از این جهت آرای وی با نظریات کلی فروم که خود را صوفی ملحد خطاب میکرد، نزدیک است.
همچنین بیتوجهی به مبانی مذهبی در شخصیتهای رمان را میتوان ناشی از تأثیر اجرای اصلاحات ارضی موسوم به انقلاب سفید در روستاها دانست که منتج به اضمحلال اقتصاد کشاورزی و سقوط بیش از پیش مردم در منجلاب فقر شد و به دنبال آن باعث شد که دیگر مجالی برای پرداختن به مبانی اعتقادی نماند.
با کاربست نظریات فروم در تحلیل شخصیتهای داستان، رگههایی از استفاده ابزاری دین در نیل به مقاصد مادی در رمان مشهود است که میتوان آن را در ردیف ادیان خودکامه فروم قلمداد کرد، اما در مجموع با توجه به دیدگاههای اومانیستی فروم که ناشی از تفکرات کمونیستی اندیشمندان این مکتب است، نمیتوان این نظریهها را بر فلسفة دینی بسیار کمرنگ و هر چند متزلزل شخصیتهای جای خالی سلوچ کاملاً همسو دانست.
تعارض منافع
نویسندگان هیچ گونه تعارض منافع ندارند.
[1]. Fromm, E.
[2]. Humanism
[3]. Scienceofanthropology
[4]. Psychological
[5]. Philosophy
[6]. Critical sociology
[7]. Aaron, R.
[8]. Schultz, D.
[9]. Sigmund, F.
[10]. Hume, E, R.
[11]. Frame of orientation
[12]. Authoritarian
[13]. Humanistic
[14]. Taoism
[15]. Isaiah
[16]. Spinoza, B.
[17]. Symbolical novel
[18]. Hamilton, M.
[19]. Blau, J. R.
[20]. Materialism