مقدّمه
در تاریخ اسلام هیچ واقعهای بیشتر از مسئلة جانشینی پیامبر اسلام(ص) موجب اختلاف و انشقاق امّت اسلام نشده است. حقِّ جانشینی پیامبر اسلام و به دست گرفتن زمام امّت پس از رحلت آن حضرت، یکی از مسائل مهمّ جامعة اسلامی شد که تا به امروز سبب جدایی امّت اسلامی با عنوانهای شیعه و سنّی شده است. از نظر اهل سنّت، ابوبکر، خلیفة اوّل، تنها خلیفة بر حقّ است؛ زیرا او افضل مردمان پس از پیامبر(ص) بود. دلایل ایشان برای افضلیّت ابوبکر نسبت به دیگران، همراهی او با پیامبر(ص) در غار و سنِّ بالای او بود، امّا دلیلی مبنی بر اینکه پیامبر(ص) او را به جانشینی خود برگزیده، در اختیار ندارند.
از نظر شیعیان، حضرت علی(ع) پسرعمو و داماد پیامبر، علاوه بر سوابق شایستهاش در اسلام، بهوسیلة پیامبر(ع) و به دستور خداوند، به جانشینی حضرت محمّد(ص) برگزیده شد، امّا این دستور در سقیفه نادیده گرفته شد و حضرت علی(ع) از حقّی که خداوند برای او تعیین فرموده بود، محروم گردید. فاصلة زمانی این دگرگونی بین دو واقعة بسیار مهم در اسلام، از روز واقعة غدیر خُم، هجدهم ذیالحجّة سال دهم هجرت، تا روز رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص)، بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجری، یعنی حدود 70 روز است.
اتّفاق بسیار مهمّی در صدر اسلام رُخ داد که مسیر جانشینی پیامبر(ص) از سمت و سوی واقعی خود منحرف گردید و در محلّی به نام سقیفة بنیساعده، شخصی به خلافت رسول خدا تعیین شد که هیچ دستوری از جانب خدا و رسول خدا در این باب وجود نداشت، نه بلکه تنها شعار آنان «حَسبُنَا کِتَابُ الله» بود. او خود نیز بر این نکته اذعان داشت که بهتر از دیگران نیست (ر.ک؛ عسکری، 1388: 70) و دربارة خلافت خود گفت: «إِنَّ بَیعَتِی کَانَت فَلتَةً وَقَی اللهُ شَرَّهَا» (ابن أبیالحدید، 1404ق.، ج2: 50). حتّی خلیفۀ دوم در آخرین سال عُمْر خود به سال 23 هجری، در مسجد پیامبر(ص) بر بالای منبر رفت و گفت: «بیعت با ابوبکر لغزش و اشتباهی بود که انجام گرفت و گذشت. آری، چنین بود، ولی خداوند مردم را از شرّ آن لغزش حفظ فرمود» (بخاری، 1401ق.، ج 8: 25).
معاویه که به اعتقاد اهل سنّت، یکی از صحابی بزرگ پیامبر(ص) و کاتب و امین وحی الهی شمرده میشود، در نامهای به محمّد بن ابیبکر چنین اظهار میدارد: «ما و پدرت، ابوبکر، فضل و برتری فرزند ابوطالب را میدانستیم و حقِّ او را بر خود لازم میشمردیم. چون خداوند روح پیامبرش را به سوی خود برد، پدر تو و فاروق او اوّلین کسانی بودند که حقِّ علی را غصب کردند و با وی مخالفت نمودند. این دو، دست اتّفاق به یکدیگر دادند، سپس علی را به بیعت با خود فراخواندند» (ابن أبیالحدید، 1404ق.، ج 1: 284).
در این نوشتار، نخست غدیر خُم و سقیفة بنیساعده به اجمال معرّفی میشود، سپس موضوع توطئه در امر خلافت مورد بررسی قرار میگیرد. آنگاه به مراحل توطئه و علل و عوامل آن پرداخته خواهد شد.
1ـ واقعة غدیر خُم
غدیر خُم در ابتدا نام یک مکان بوده است، امّا به دلیل اهمیّت واقعهای که در آن رُخ داد، اکنون نام یک روز مهمّ و جاویدان را در تاریخ اسلام، مصادف با هجدهم ذیالحجّة الحرام، به دلیل نصب امیرالمؤمنین علی(ع) به مقام ولایت و امامت در اذهان تداعی میکند. لازم به ذکر است که این روز از همان آغاز در بین مسلمانان به روز عید غدیر معروف بوده است (ر.ک؛ ابنخلّکان، بیتا، ج 1: 60).
واقعة غدیر خُم به قدری شهرت دارد که مجالی برای انکار باقی نمیگذارد. در عرب و عجم، هر کس قلم به دست گرفته است و لفظ غدیر خُم را مورد بحث قرار داده، این واقعه را نوشته است و بر آن تأیید کرده است. این واقعه در کتابهای بحارالأنوار علاّمه مجلسی، إحقاق الحق و إزهاق الباطل قاضی نورالله شوشتری، عبقاتالأنوار میر حامد حسین، الغدیر علاّمه امینی و ... با ذکر احادیث و با اسانید معتبر از اهل سنّت و شیعه به تفصیل معرّفی شده است که اگر بخواهیم به ذکر تمام آنها بپردازیم، خود یک کتاب قطور میگردد، لذا به چند مورد زیر اکتفا میشود.
1ـ محمّدبن جریر الطّبری در کتاب الولایة فی طریق حدیث الغدیر علاوه بر نقل حدیث، راویان آن را بیش از هفتاد طریق تا پیامبر(ص) نقل کرده است و در یکی از آنها می گوید: «رُوَی عَن زَیدِ أَرقَمِ قَالَ: لَمَّا نَزَلَ النَّبِیُّ(ص) بِغَدِیرِ خُمٍ فِی رُجُوعِهِ مِن حَجَّةِ الوِدَاعِ، وَ کَانَ فِی وَقتِ الضُّحَی حَرٌّ شَدِیدٌ، أََمَرَ بِالدُّوحَاتِ فَقُمت، وَ نَادَی الصَّلاَةَ جَامِعَةِ، فَاجتَمَعنَا فَخَطَبَ خُطبَةٌ بَالِغَةً، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللهَ تَعَالَی أَوحَی إِلَیَّ بَلِّغ مَا أُنزِلَ إِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ إِن لَم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ یَعصِمُکَ مِنَ النَّاسِ ...: از زید بن ارقم روایت شده است که گفت: آن زمان که پیامبر(ص) در راه بازگشتش از حجّةالوادع به غدیر خُم رسید، نیمروز با آنکه هوا بسیار گرم و سوزان بود، امر فرمود که در زیر نخلهای کهنسال منزل کنیم، مؤذّن ندای نماز جماعت سر داد. پس ما پیرامون او جمع شدیم و او برای ما خطبهای رسا خواند. سپس فرمود: خداوند متعال بر من وحی فرموده است: «آنچه که به سوی تو فرستادیم، به مردم ابلاغ کن که اگر چنین نکنی رسالت خود را انجام ندادهای و خدا تو را از گزند مردم حفظ مینماید...» (امینی، 1416ق.، ج 1: 424).
2ـ محمّد غزّالی در مقالة چهارم از کتاب سرّالعالمین گوید: «وَلَکِنَّ أَسفَرَتِ الحَجَّةُ وَجهَهَا وَ أَجمَعَ الجَمَاهِیرُ عَلَی مَتنِ الحَدِیثِ مِن خُطبَةٍ فِی یَومِ غَدِیرِ خُمٍ بِاتِّفَاقِ الجَمِیعِ وَ هُوَ یَقُولُ مَن کُنتُ مَولاَهُ فَعَلِیٌّ مَولاَهُ، فَقَالَ عُمَرٌ: بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا أَبَاالحَسَنِ...: یا ان پیامبر اکرم در بازگشت از سفر حج، همراهان جناب همگی جمع شدند و به حدیثِ خطبة روز غدیر خُم گوش جان سپردند، در حالی که او میفرمود: هر کس من مولای او هستم، پس این علی مولای اوست. در این حال، عُمَر گفت: بَخٍّ بَخٍّ (تبریک! تبریک!) ای أباالحسن...» (غزّالی، 1385ق.: 21).
3ـ علاّمه مجلسی در جلد 37 از بحارالأنوار با ذکر مقدّمهای از امام محمّد باقر(ع) بیان میکند که آن حضرت میفرماید: «چون سال دهم هجرت رسید، جبرییل(ع) نازل شد و گفت: یا رسولالله! خدایت سلام میرساند و میفرماید: هیچ پیغمبری را پیش از اکمال دین و تعیین حجّت، قبض روح نکردهایم و برای تو فریضة دیگری باقی مانده است که باید ابلاغ کنی و آن فریضة حجّ و فریضة ولایت است که باید حج را به مردم بیاموزی و خلیفة خود را معرّفی کنی و بدان که هیچ گاه زمین را از حجّت خالی نگذاشتهایم. اینک تو باید حج بگزاری با هر که استطاعت داشته باشد. پس از انجام فریضة حج، در راه بازگشت به مدینه، به غدیر خُم، سه میلی «جحفه» رسیدند. جبرئیل در همانجا نازل شد و پیامی بدین مضمون از جانب خداوند به پیامبر(ص) ابلاغ نمود: «ای محمّد! خداوند متعال به تو سلام رسانده و میفرماید: Pیَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ: ای رسول! آنچه را از سوی پروردگارت بر تو فرو آمده، برسان و اگر این نکنی، پیام او را نرسانده باشی و خدا تو را از [فتنه و گزند] مردم نگاه میداردO (المائده/67)».
2ـ واقعة سقیفة بنیساعدة
سقیفة بنیساعدة سایبانی مشرف بر بازار بود که در مقابل خانة سعد بن عبادة قرار داشت. در آن دوران، انصار در زیر این سایبان جمع میشدند و در باب خیر و صلاح خود گفتگو میکردند. سقیفة بنی ساعدة تا روز وفات پیامبر(ص) اهمیّتی نداشت، ولی از آن روز به بعد، محلّ یک واقعة مهم شد که مسیر جامعة مسلمین را عوض کرد و یک سلسله حوادث از این نقطه سرچشمه گرفت که در تمام بلاد اسلامی پراکنده گردید. سقیفه محلِّ بروز اختلافها در میان مسلمانان با دیدگاهها و رویکردهای مختلف گردید. حوادث سقیفه از پیچیدهترین و شگفتانگیزترین حوادث و پدیدههای اجتماعی و سیاسی تاریخ اسلام است. بررسی این واقعة تاریخی، بسیار حسّاس و دشوار است.
واقعة سقیفة بنیساعدة در منابع بسیاری به تفصیل آمده است (برخی از آنها عبارتند از: جلد 2 شرخ ابن أبیالحدید؛ جلد 3 تاریخ طبری؛ جلد 3 الطّبقات الکبری؛ جلد 4 سیرة ابن هشام ؛ جلد 1 الإمامة و السّیاسة؛ سقیفه و فدک جوهری و...).
بسیاری از انصار، از جمله بزرگان ایشان، به دلیل ترسی که از تسلّط قریش داشتند و بدون توجّه به بیعتی که در غدیر خُم با علی(ع) کرده بودند و یا از روی احتمال عدم موفّقیت او در امر خلافت، ابتدا در منزل سعد بن عبادة تجمّع کردند و آنگاه به دلیل اینکه منزل او گنجایش نداشت، به سقیفة بنی ساعدة رفتند تا سعدبن عبادة را که صحابی گرامی رسول خدا(ص) و رئیس قبیلة خزرج بود، به جانشینی آن حضرت منصوب کنند. سعد بن عبادة با وجود بیماری، برای تصدّی مقام خلافت به سقیفه آمد. آنگاه مدینه را شهر انصار خواند و آنان را به لحاظ موقعیّت ایشان نزد رسول خدا(ص) و دفاع آنان از آن حضرت ستود و گفت: رسول خدا(ص) به دیار ما نزول اجلال فرمود و اسلام با مقاومت و جهاد ما گسترش یافت و مهاجرین به کمک ما پناه و سامان یافتند. رسول خدا(ص) راضی از انصار دنیا را ترک گفت. پس چارة کار را باید شما بیندیشید، نه دیگران. شما انصار برای تصدّی خلافت سزاوارتر از دیگرانید. در این میان، خبر تجمّع انصار بهوسیلة دو نفر به نامهای عُوَیمبن ساعدة و معن بن عدی به عُمَر رسید. عُمَر نیز پس از شنیدن خبر، بلافاصله ابوبکر و ابوعبیده جرّاح را آگاه کرد و به اتّفاق به سقیفه رفتند. در پاسخ سعد، همة انصار بانگ برآوردند که رأی و اندیشهات کاملاً درست و سخنانت راست و متین است و ما هرگز برخلاف تو کاری انجام نخواهیم داد و تو را به حکومت و زمامداری انتخاب میکنیم. در این هنگام، عُمَر برای سخن گفتن از جای خود برخاست، امّا ابوبکر از سخن گفتن عُمَر جلوگیری کرد و خود از جا برخاست و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و آنگاه از سابقة مهاجرین و اینکه آنان در میان همة عرب در تصدیق رسالت پیامبر(ص) پیشگام بودهاند، یاد کرد و گفت: مهاجران نخستین کسانی بودند که روی زمین به عبادت خدا پرداختند و به پیامبرش ایمان آوردند. آنان دوستان نزدیک و از بستگان پیامبرند و به همین دلیل، در گرفتن زمام حکومت از دیگران سزاوارترند.
ابوبکر پس از این سخنان از فضیلت انصار سخن راند و ادامه داد: البتّه پس از مهاجرین و سبقتگیرندگان در اسلام، کسی مقام و منزلت شما انصار را نزد ما نخواهد داشت. در این لحظه، عُمَر از جا برخاست و در تأیید سخنان ابوبکر گفت: به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروایی شما سر فرود نخواهند آورد، امّا با حکومت و زمامداری کسی که از خاندان نبوّت و پیامبری باشد، مخالفت نخواهند کرد. چه کسی میخواهد در برابر ما به ستیز و مخالفت برخیزد، در حالیکه ما از بستگان و خاندان او هستیم. کسی مخالفت ما نمیکند، مگر آنکه به گمراهی افتاده یا به گناه آلوده شده، یا به گرداب هلاکت افتاده باشد... . وقتی حضرت علی(ع) این احتجاج عُمَر را شنید، فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَة: به درخت احتجاج کردند و میوة آن را ضایع نمودند!» (نهجالبلاغه/ خ 67).
در این میان، ابوعبیدة جرّاح وارد نزاع شد و به انصار گفت: شما نخستین کسانی بودید که به یاری رسول خدا(ص) و دفاع از دین برخاستید. اکنون در تبدیل و تغییر دین و اساس وحدت مسلمانان نخستین کسان نباشید. پس از سخنان زیرکانه و تأثیرگذار ابوعبیده و همراهی بشیر بن سعد خزرجی که از بزرگان خزرج بود و حسادتی بین او و سعدبن عبادة وجود داشت، شرایط برایشان فراهم شد. ابوبکر برخاست و عُمَر و ابوعبیده را برای بیعت به جمع معرّفی کرد. آن دو بلافاصله یکصدا گفتند: به خدا قسم، در جمعی که تو باشی، هرگز ما جرأت پیشی بر تو را نداریم، در حالیکه تو مصاحب و یار غار رسول خدا(ص) هستی. در ادامه، عبدالرّحمن بن عوف رو به جمع کرد و گفت: ای گروه انصار! با همة فضایل شما، در میان شما، کسی مانند ابوبکر و عُمَر پیدا نمیشود. در این میان، مُنذر بن أبیالأرقم برخاست و گفت: ما برتری قریش را منکر نیستیم، بهویژه که در میان ایشان مردی است که اگر برای به دست گرفتن زمام امور حکومت پیشقدم شود، کسی با او به مخالفت برنمیخیزد. انصار منظور مُنذر را دریافتند و یکصدا فریاد زدند: ما فقط با علی بیعت میکنیم. عمر خود میگوید: سر و صدا و همهمة حاضران برخاست و سخنان نامفهوم از هر گوشه شنیده میشد تا آنجا که ترسیدم اختلاف، موجب از هم گسیختگی شیرازة کار ما شود. این بود که به ابوبکر گفتم: دستت را دراز کن. عُمَر میخواست دست در دست ابوبکر بگذارد، امّا بشیر بن سعد خزرجی پیشدستی کرد و با ابوبکر بیعت کرد. قبیلة اوس برای به خلافت نرسیدن خزرجیها ادّعای عمر و یارانش را نسبت به ریاست قریش پذیرفتند و همگی با ابوبکر بیعت کردند.
ابوبکر جوهری در کتاب سقیفة خود آورده است: «عُمَر در روز سقیفة بنیساعدة، همان روزی که با ابوبکر بیعت کرد، کمر همّت خود را بسته بود و پیشاپیش ابوبکر میدوید و فریاد میزد: توجّه! توجّه! مردم با ابوبکر بیعت کردند» (جوهری، 1413ق.: 53). بدین ترتیب، آن گروه که ابوبکر را در سقیفه همراهی کردند و او را به خلافت برگزیدند، در مدینه به هر کس که میرسیدند، او را به طرف ابوبکر میکشاندند و بیعت میگرفتند.
3ـ جریان دگرگونی امر خلافت
پیامبر(ص) پیوسته از ابتدای دعوت و انذار مردم برای پذیرفتن اسلام و پرستش خدای یکتا و دوری از شرک و عادات جاهلیّت، مسئلة وصایت و خلافت را مورد توجّه قرار میداد و همواره میفرمود: «این امر بر عهدة خداست» و به مناسبتهای مختلف و طبق فرمان خداوند متعال، علی(ع) را در این جایگاه معرّفی میفرمود، بهطوریکه هر چه پیامبر(ص) به سالهای آخر عمر خویش نزدیک میشد، این معرّفی شکل جدّیتری به خود میگرفت، لذا گروه دوم از منافقین داخل مدینه در برابر آن واکنش نشان دادند و برای رسیدن به هدف خود که زاییدة آمال و آرزوهایشان بود، شروع به توطئه کردند. ایشان در توطئههای خود تا مرحلة طرح و اجرای ترور پیامبر(ص) پیش رفتند (ر.ک؛ مجلسی، 1392ق.، ج 28: 89). هرچند منافقین قریش از همان ابتدا سعی داشتند با رفتارهایی که از خود بروز میدادند؛ مانند مخالفتهایشان با صلح حُدیبیّه و عهدنامة آن (ر.ک؛ ابنهشام، 1385، ج 2: 215)، رهبری پیامبر(ص) را زیر سؤال ببرند و از این راه، خود را مسلمانتر از پیامبر بنمایانند، امّا هیچ گاه در این امر توفیق حاصل نمینمودند، البتّه این گونه حرکات که در تاریخ دهسالة عمر ایشان بعد از هجرت کم نبود، یک فایده برایشان در بر داشت و آن اینکه افرادی که در مسلمانی آنان امّا و اگر بود و دیگرانی که در پی فرصت برای انتقامجویی از پیامبر(ص) و اهل بیت گرامی او بودند، شخص ایدهآل خود را مییافتند تا در وقت لازم دور او را بگیرند و برای رسیدن به اهداف شوم خود او را یاری نمایند.
ویلفرد مادلونگ از قول کایتانی مینویسد: «نظریّة لامنس (مثلّث قدرت ابوعبیده و دو تن از همپیمانانش) مناسبترین تبیین ریشههای خلافت است. الهامبخش اقدامهای مشترک این مثلّث، خلیفۀ دوم بود. او شعور عملی و سیاسی لازم را داشت و رحلت محمّد(ص) را پیشبینی کرده بود و قول و قرارهای لازم برای مسئلة جانشینی را با پشتکار و به بهترین وجه تدارک دیده بود» (مادلونگ، 1388: 31).
علاّمه عسکری زیر عنوان شعارهای اجتماعکنندگان در سقیفه، به شعارهای دو گروه انصار و مهاجرین (قریش) حاضر در سقیفه میپردازد و در پایان میگوید: «پس از بیان آنچه گذشت، میتوانیم داستان کودتای سقیفه را درک کنیم» (عسکری، 1388: 54 و 55) و آنگاه به کودتای سقیفه و چگونگی بیعت با ابوبکر میپردازد. استاد رسول جعفریان دربارة انتخاب خلیفة اوّل مینویسد: «در انتخاب خلیفۀ اوّل قرائنی وجود دارد که حکایت از نوعی توطئة قبلی و یا حدّاقل، تفاهم و هماهنگی حزب مخالف بنیهاشم پیش از بیعت داشت» (جعفریان، 1389: 232).
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: Pوَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِیثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَن بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَکَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ: (به خاطر بیاورید) هنگامى را که پیامبر یکى از رازهاى خود را به بعضی از همسرانش گفت، ولى هنگامى که وى آن را افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو کرد و از قسمت دیگر خوددارى نمود. هنگامى که پیامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: چه کسى تو را از این راز آگاه ساخت؟ فرمود: خداوند عالِم و آگاه مرا باخبر ساخت!O (التّحریم/3). وقتی به این کلام وحی الهی مینگریم، متوجّه این موضوع میشویم که دو نفر از همسران پیامبر(ص) با دانستن سرّی از جانب ایشان، برای پدرانشان جاسوسی نمودند و آن سرّ را به اطلاع پدرانشان رساندند و آن سرّ، توطئة ایشان برای به دست گرفتن خلافت بعد از رحلت پیامبر(ص) و موفّقیّت آن دو نفر بود و بالأخره اینکه علاّمه عسکری در ذیل این آیه چنین بیان میکند: «نقشة آن دو برای بعد از حیات پیامبر(ص) است که خود زیربنای سقیفه شد. آن نقشه چنان بود که اوّلی و دومی، ابوعبیدة جرّاح، سالم، مولای أبیحُذیفه، و عثمان برای رسیدن به حکومت بعد از پیامبر(ص) همسوگند شدند و این قرار را در نامهای نوشتند و آن را به امانت نزد ابوعبیده جراح گذاشتند» (عسکری، 1388: 30).
علاّمه مجلسی در باب سوم از جلد 28، بحارالأنوار ابتدا به نقل از کافی با ذکر اسانید از قول امام باقر(ع) آورده است که ایشان فرمود: «با پدرم داخل کعبه شدیم. بعد از اقامة نماز بر روی سنگ سرخ مرمرین بین دو ستون، پدرم فرمود: در این محل گروهی جلسه کردند که اگر رسول خدا(ص) از دنیا رفت، نگذارند خلافت به دست اَحَدی از اهل بیت او بیفتد. من از او پرسیدم: آنها که بودند؟ فرمود: اوّلی و دومی و ابوعبیدة جرّاح و سالم». سپس به نقل از تفسیر علیّ بن ابراهیم قمی ذیل آیات 7 تا 10 سورة مجادله، از قول سلیمان بن خالد میگوید: «از امام محمّد باقر(ع) دربارة اینکه خدا میفرماید اگر سه نفر نجوا کنند، خداوند چهارمی آنهاست، آنها کیانند؟ فرمود: فلان، فلان و أبوفلان اَمینُهم. آن هنگام که در داخل کعبه جمع شدند و بین خود صحیفهای نوشتند که اگر محمّد از دنیا رفت، نگذارند امر خلافت به اهل بیت او بازگردد». علاّمه مجلسی اضافه کرد که منظور از فلان، فلان و أبوفلان، خلیفۀ اوّل، خلیفة دوم و ابوعبیدة جرّاح میباشد. آنگاه از قول علیّ بن ابراهیم قمی آورده است که شاهد این حدیث، بعد از تلاش ایشان در سقیفه برای اجرای مفادّ صحیفه و به دست گرفتن خلافت و بیعت برای ابوبکر، اواخر حکومت خلیفۀ دوم است که برای تعیین خلیفة بعدی میگوید: اگر سالم، مولای أبیحذیفه، یا ابوعبیدة جرّاح زنده بودند، بیشک یکی از آنها به عنوان خلیفه برگزیده میشد و نیازی به شورا نبود. این صحیفه به امین جمع، ابوعبیده سپرده شد و او آن را در کعبه مدفون نمود و تا اوایل حکومت عُمَر در آنجا بود. حضرت علی(ع) به آن چنین اشاره میفرماید: «مَا أَحَبَّ إِلَیَّ أَن أَلقَی اللهُ بِصَحِیفَةٍ هَذِه: چقدر دوست دارم که خدا را با این صحیفه ملاقات کنم» (ابنحنبل، بیتا، ج 1: 109). فردای آن روز همگی در نماز صبح پیامبر(ص) حاضر شدند. پیامبر(ص) رو به ابوعبیده کرد و فرمود: «بَخٍّ بَخٍّ مِن مِثلِکَ وَ قَد أَصبَحتَ أَمینَ هَذِهِ الأُمَّةِ: تبریک! تبریک به مثل تویی که به یقین امین این گروه شدی!» (مجلسی، 1392ق.، ج 28: 105). سپس این آیه را تلاوت فرمود: Pفَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا یَکْسِبُونَ: پس واى بر آنان که نوشتهاى با دست خود مىنویسند، سپس مىگویند: این، از سوی خداست، تا آن را به بهاى کمى بفروشند. پس واى بر آنان از آنچه با دست خود نوشتند و واى بر آنان از آنچه از این راه به دست مىآورند!O (البقره/79). سپس ادامه میدهند و میفرمایند: «حال و روز این آقایان در این امّت مانند این آیه است: Pیَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَکَانَ اللّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطًا:آنها زشتکارى خود را از مردم پنهان مىدارند، امّا از خدا پنهان نمىدارند و هنگامى که در مجالس شبانه، سخنانى را که خدا راضى نبود، مىگفتند، خدا با آنها بود و خدا به آنچه انجام مىدهند، احاطه داردO (النّساء/108).
در کتاب النّشر و الطّی آمده است که میثاق اوّلیّه آن موقع انجام شد که پیامبر در مسجد خیف مسلمین را به تمسّک به ثقلین (کتابالله و عترت خود) وصیّت فرمود. چهار نفر از ایشان در کعبه وارد شدند و صحیفهای در آنجا نوشتند: «إِنْ أَمَاتَ اللَّهُ مُحَمَّداً أَوْ قُتِلَ لاَ یُرَدُّ هَذَا الْأَمْرُ فِی أَهْلِ بَیْتِهِ: اگر خدا جان محمّد را گرفت و یا کُشته شد، امر خلافت در خاندان او نباید قرار گیرد» (ابنطاووس، 1409ق.، ج1: 455). بعد از واقعة غدیر نیز طرح قتل پیامبر را در «هرشی» ریختند که ناموفّق ماند. پس این آیه نازل شد: Pأَمْ أَبْرَمُوا أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ * أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ: بلکه آنها تصمیم محکم بر توطئه گرفتند. ما نیز ارادة محکمى (دربارة آنها) داریم! * آیا آنان مىپندارند که ما اسرار نهانى و سخنان درگوشى آنان را نمىشنویم؟ آرى، رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها هستند و مىنویسند!O (الزّخرف/80ـ79).
اصحاب صحیفة ملعونه با عنوان اهلالعقدة و یا اهلالعقد از قول أبیّ بن کعب در کتابهای اهل سنّت مانند جلد 4 از مُسترشد جریر طبری و جلد 3 شرح نهجالبلاغه ابن أبیالحدید و طبقات کبری ابنسعد و دیگران آورده شده است که خلاصهای از آن در ادامه ذکر میشود.
بعضی ناقل را ابنعُمَر عوفی و بعضی جُندب بن عبدالله بجلّی معرّفی نمودهاند که گفته است: «برای کسب علم به مدینه آمدم. پس داخل مسجد رسول خدا(ص) شدم. مردم را دیدم حلقهحلقه نشسته، با هم صحبت میکردند. به حلقهای وارد شدم که در آن مردی نشسته بود و چنان لباس پوشیده بود که انگار تازه از سفر آمده است. چیزی میگفت که من این طور شنیدم: «هَلَکَ اَصحَابُ العُقدَة وَ رَبِّ الکَعبَةِ وَ لاَ آسَی عَلَیهِم» و چند بار تکرار کرد. راوی ادامه میدهد: در کنارش نشستم و اصل ماجرا را پرسیدم، برخاست، دوباره پرسیدم. از دیگران پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او سیّدالمسلمین أبیّبن کعب است. اُبیّ گفت: وای بر تو! چرا نزد من آمدی؟ سپس گفت: خدایا! با تو عهد میبندم، اگر تا جمعه حیاتی باقی بود، آنچه را از رسول خدا(ص) شنیدم، بیان دارم و از سرزنشِ سرزنشکنندگان هم نمیترسم و پروایی ندارم که زنده بمانم و یا کُشته شوم. راوی میگوید: از پیش او بازگشتم تا روز جمعه منتظر بمانم، امّا فردای آن روز، یعنی پنجشنبه، برای کاری از خانه خارج شدم. دیدم مردم شلوغ کردهاند. پرسیدم چه شده است؟! گفتند: اُبیّ بن کعب مُرد».
احمد بن حنبل میگوید: آنچه از ظاهر الفاظ روایت به دست میآید، منظور از «عقد» و یا «عقدة» در کلام أبیّبن کعب، همان معاهده و سوگندنامهای است که برای گمراهی امّت محمّد(ص) و به هلاکت رساندن ایشان نوشته شد و من آن را در آثار اهل بیت که از طریق شیعه رسیده است، دیدهام. میتوان توطئهچینی منافقین قریش برای رسیدن به هدف خود را که حذف پیامبر(ص)، اهل بیت او و به دست گرفتن حکومت بود، در سه مرحلة زیر مورد بررسی قرار داد.
1ـ3) قبل از حجّةالوداع
1ـ1ـ3) توطئة قتل پیامبر(ص) در راه بازگشت از تبوک
تبوک نام دژ بلند و استواری است که در کنار چشمة آبی در نوار مرزی شام و شمالیترین نقطة حجاز قرار داشت. نفوذ و انتشار سریع اسلام و پیروزیهای درخشان، بهویژه فتح مکّه و تسلیم شدن قریش در برابر اسلام، پشت دشمنان را به لرزه درآورده بود. لذا امپراطور روم بر آن شد که با لشکری عظیم و منظّم و تا دندان مسلّح بر مسلمانان بتازد و بدین وسیله، از نفوذ و گسترش اسلام جلوگیری کند و پایههای متزلزل حکومت خود را استحکام بخشد. پیامبر(ص) برای جلوگیری از حملة روم و حفظ اسلام، به جمعآوری سپاهی عظیم اقدام فرمود. گردآوری این سپاه به دلیل توطئة منافقین با مشکلات فراوانی روبهرو شد. منافقین به طور جدّی به توطئهچینیهای فراوانی دست زدند، آنچنان که پیامبر(ص) برای آمادهسازی سپاه خود به زحمت افتاد، حتّی برای تشکیل سپاه به دنبال بعضی میفرستاد تا آنها را برای شرکت در جنگ تحریض نماید. منافقین با نشر اکاذیب در میان مسلمانان، عزم ایشان را برای شرکت در نبرد سُست میکردند. ایشان برای شکستن روحیة مسلمانان و ایجاد رُعب و وحشت در دل آنان، از قدرت و تجهیزات آنچنانی رومیان سخن میراندند و یا دوری راه و گرمای شدید را به اذهان مسلمانان القاء میکردند. خلاصه اینکه طرح ایشان این بود که تا آنجا که میشد، از تعداد سپاه مسلمین بکاهند و در نتیجه، شکست برای پیامبر(ص) و سپاهش حتمی گردد. در این صورت، پیامبر(ص) در صحنة نبرد کُشته میشد و یا اینکه با قبول شکست، در راه مدینه با حملة کینهتوزان به شهادت میرسید. مرحلة دیگر طرح ایشان، کودتا و اشغال مدینه بود و پیامبر(ص) به وسیلة جاسوسان خود از مرکز توطئه و طرحهای ایشان باخبر گشت. مرکز توطئه را آتش زد و بر سرشان خراب نمود و برای حفظ مدینه از اشغال ایشان، حضرت علی(ع) را به جای خود در مدینه ابقاء نمود و آن حدیث ماندگار را ایراد فرمود: «إِنَّ الْمَدِینَةَ لاَ تَصْلُحُ إِلاَّ بِی أَوْ بِکَ وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی: ای علی! مدینه اصلاح ندارد جز به وجود من یا به وجود تو و تو از من به منزلة هارونی از موسی، جز اینکه پیغمبری پس از من نخواهد بود» (کراجکی، 1410ق.، ج 2: 181). بعد از همة تدبیرها و تلاشهای پیامبر(ص)، سی هزار سپاه به رهبری آن حضرت عازم تبوک شدند. بدون جنگ و با نهایت صلابت روم را به عقب راندند و به مدینه بازگشتند. در راه رفت و بازگشت، منافقین به اِعمال فشار و آزار پیامبر(ص) ادامه دادند تا آنجا که در یکی از گردنههای مسیر بازگشت، طرح قتل پیامبر را به اجرا گذاشتند. دوازده نفر از منافقین که هشت نفر ایشان از قریش و چهار نفر آنان اهل مدینه بودند، تصمیم گرفتند که شتر پیامبر(ص) را از گردنههایی که در میان راه مدینه و شام قرار داشت، رَم دهند و حضرت را در دلِ درّه بیفکنند. خدا به واسطة جبرئیل، پیامبر(ص) را از این توطئه آگاه ساخت و این توطئه نیز با مدیریّت پیامبر(ص) و همکاری حذیفة بن یمان و عمّار یاسر خنثی گردید و پیامبر(ص) به سلامت و فاتحانه به مدینه بازگشت (ر.ک؛ سبحانی، 1389: 878).
پس از مرور مطالب این بخش درمییابیم که توطئه از جانب منافقین قریش برای حذف پیامبر(ص) و اهل بیت او و نیز غصب خلافت به طور رسمی و تشکیلاتی از کی آغاز گردیده است. لازم به ذکر است که از این دوره، مخالفتها در مقابل فرمانها و دستورهای پیامبر(ص) به صورت علنی آغاز گردیده است، همچنانکه بعضی از زمان پیامبر(ص) در خانة آن حضرت، نقش رابط و جاسوس را بر عهده گرفتند و اسرار پیامبر(ص) را برای پدرانشان بازگو میکردند و این نقش را تا لحظة رحلت پیامبر(ص) به خوبی ایفا میکردند. خداوند بهوسیلة وحی پیامبر(ص) را آگاه فرمود (التّحریم/4ـ3) و آن حضرت(ص) از اعمال و رفتار ایشان بسیار آزرده میشدند.
2ـ1ـ3) حجّةالوداع تا آخرین لحظات عمر پیامبر(ص)
سال دهم هجری سالی بود که جبرئیل(ع) پیامبر(ص) را از پایان عمرش خبر داد و از جانب خداوند، آن حضرت را مأمور انجام فریضة حجّ و فریضة ولایت نمود (ر.ک؛ مجلسی، 1392ق.، ج 37: 201). ابلاغ فریضة حج جز در حج امکانپذیرنبود؛ زیرا دستورها و احکام الهی حج باید در حین مناسک حج آموزش داده شود، امّا اینکه ابلاغ ولایت در موسم حج چه جایگاهی دارد، باید پذیرفت که این بهترین تدبیر الهی بود در هنگامی که جمعیّت بسیاری از مسلمین در یک زمان و یک مکان، آن هم حین اَعمال حج در مکّه اجتماع میکنند، امر ولایت به امّت اسلام ابلاغ شود؛ زیرا هر حاجی مبلّغ دیگری برای ابلاغ این پیام خواهد شد و بهترین سوغات حاجی برای خانواده، دوستان و اطرافیان خود بیان وقایع پیش آمده در سفر است.
پیامبر(ص) در میان انبوهی از مسلمانان مراسم را آغاز فرمودند و در عرفات و مِنی، هنگام طواف سوار بر قصواء، مقدّمة ابلاغ ولایت را آغاز کردند و در عرفه خطبة نسبتاً طولانی ایراد فرمودند که در اواخر آن حدیث معروف ثقلین است: «أَیُّهَا النَّاسُ! إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمْ الثَّقَلَیْنِ ـ مَا إِنْ تَمَسَّکتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا وَ لَنْ تَزِلُّوا، کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی، فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِی اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ـ أَنَّهُمَا لَنْ یَتَفَرَّقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ: هان! ای مردم! در سخنان من دقّت کنید و بیندیشید. من در میان شما دو چیز گرانبها به جا میگذارم که اگر به آنها چنگ بزنید، هرگز گمراه نمیشوید و نمیلغزید: یکی کتاب خدا و دیگری عترت و اهل بیتم. آن دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا سَرِ حوض به من رسند» (همان، ج 27: 69).
منافقان با شنیدن این پیامها مرحلة جدید اقدامهای خود را آغاز کردند. آنها به چیزی جز نیل به هدف فکر نمیکردند و برای نیل به آن هیچ محدودیّت و مانعی را پس از ایراد سخنان شفّاف پیامبر(ص) برنمیتافتند. پس از ایراد خطبه در عرفه، عزم ایشان برای برچیدن وصایت و خلافت علی(ع) راسختر گردید. پنج نفر از ایشان در کعبه گرد هم آمدند و عهدنامهای تنظیم کردند و بر سر آن میثاق بستند و تا پای جان همقَسَم شدند. این عهدنامه همان صحیفة ملعونه میباشد که پیشتر شرح آن آمد و حضرت علی(ع) آن را به رُخ برخی از منافقین میکشید (ر.ک؛ هلالی، ج 2: 231 و 232). اصحاب این صحیفه عبارت بودند از: خلیفۀ اوّل و دوم، ابوعبیدة جرّاح، سالم و عثمان، و مفادّ آن این بود که علی را از رسیدن به خلافت منع و خلافت را بین خودشان حفظ کنند. برای همین بود که عُمَر در هنگام مرگ از فقدان ابوعبیدة جرّاح و سالم، مولای حذیفه، اظهار تأسّف میکرد و میگفت: «اگر ایشان زنده بودند، بیشک خلافت را به آن دو واگذار میکردم» (جوهری، 1413ق.: 84). در تعیین عُمَر به عنوان خلیفة دوم هم این جریان آشکار میشود. ابوبکر هنگام مرگ، عثمان را طلبید و گفت بنویس: «بسمالله الرّحمن الرّحیم. این آن چیزی است که ابوبکر بن أبیقحافه به مسلمانان وصیّت میکند. امّا بعد... در اینجا ابوبکر بیهوش شد، عثمان نوشت: امّا بعد... من بر شما عُمَر بن خطّاب را خلیفه قرار دادم و از خیر شما کوتاهی نکردم و چون ابوبکر به هوش آمد، گفت: بخوان. عثمان نوشته را خواند. ابوبکر گفت: اللهاکبر! ترسیدی مسلمانها بعد از من گرفتار اختلاف شوند؟ بله، همین را میخواستم بگویم» (عسکری، 1388: 31؛ به نقل از تاریخ طبری).
در زمان مرگ عُمَر، او نیز شورا را طوری ترتیب داد که عثمان برای خلیفه شدن رأی بیاورد. این شواهد تاریخی به واسطة اهل سنّت نیز نقل گردیده است و هیچ گونه جایی برای انکار برایشان وجود ندارد. ایشان بعد از همقَسَم شدن با واقعة بزرگتری روبهرو شدند؛ واقعهای که نصّ قرآنی هم بر تأیید خلافت حضرت علی(ع) وارد اذهان بیش از یکصد و بیست هزار مسلمان شده بود. اینجا بود که منافقین برای جلوگیری از پیشرفت و استحکام پایههای خلافت و بر باد رفتن آرزوهای بیستسالة خود طرح قتل پیامبر(ص) را کشیدند تا اینکه در گردنة «هرشی» دست به کار شدند و همانند گردنة راه تبوک به مدینه، شتر پیامبر(ص) را بِرَمانند تا به همراه راکبِ خود به تهِ درّه سقوط کند و باعث مرگ پیامبر شود!
این گروه نیز همان دوازده نفر و با همان ترکیب بودند. این وضعیّت نشان میدهد که در این مرحله، رویارویی منافقین قریشی با پیامبر(ص) و فرمانهای الهی آن حضرت دربارة خلافت علی(ع) یک حالت جدّی و تا حدودی علنی به خود گرفته بود، بهگونهای که عبدالله بن عُمَر میگوید: «کُنَّا نُخَیِّرُ بَینَ النَّاسِ فِی زَمَن النََّبِیِّ فَنُّخَیِّرُ اَبَابَکرٍ...: در زمان پیامبر(ص) میان مردم برمیگزیدیم، پس ابوبکر را برگزیدیم» (بخاری، 1401ق.، ج 5: 243). در جای دیگر میگوید: «کُنَّا نَقُولُ وَ رَسُولُ اللهِ(ص) حَیٌّ: أَفضَلُ أُمَّةِ نَبِیٍّ(ص) بَعدَهُ أَبُوبَکرٍ...: ما میگفتیم که بهترین فرد امّت پیامبر بعد از او، ابوبکر است، در حالی که پیامبر هم زنده بود» (سجستانی، بیتا: ح 4628).
خلاصة فحوای این روایات آن است که قبل از رحلت پیامبر(ص) جنگ نرمی در سطح جامعة مدینه شکل گرفته بود، چون بعد از ورود منافقین به مدینه، اصحاب صحیفه در کعبه و در منزل ابوبکر جلسهای منعقد کردند و حاضران در آن جلسه، مَدعُوِینی بودند از بزرگان بنیامیّه؛ مانند معاویة بن أبیسفیان، عکرمة بن أبیجهل، صفوان بن أمیّه و دیگران مانند بعضی از انصار و ابوموسی اشعری که جمعیّت آنان به بیش از سی نفر میرسید. از ویژگیهای این افراد آن بود که ایشان اَشراف و اُمَرای قبیلههای خود و در نتیجه، تأثیرگذار در جوششهای اجتماعی بودند و دو نفر از همسران پیامبر نیز که عُمَر نام آنها را نزد ابنعبّاس فاش ساخته بود، جاسوسهای این تشکیلات در خانة پیامبر(ص) بودند. در این نشست، صحیفة دوم، نوشته شد که متن آن در بخش پیشین آمد. بیعت با علی(ع) در غدیر شکسته شد و عملیّات آمادهسازی جامعة مدینه آغاز گردید. زمزمة برتری ابوبکر و آزادی در اینکه خلیفه از هر تیره و طایفهای میتواند باشد، بلند شد. بنابراین، جوّ ناآرامی در مدینه پدیدار شد. در این موقع بود که پیامبر(ص) برای مقابله با این بُحران و دفع خطر، دستور تشکیل سپاهی را به فرماندهی اُسامةبن زید برای جنگ مقابل رومیان صادر فرمود. پیامبر(ص) تمام منافقین و اعوان و انصار آنان را که رقم آنان را تا چهار هزار نفر اعلام کردهاند، داخل این سپاه کرد (ر.ک؛ عسکری، 1387: 92) و فرمان حرکت داد و چندین بار فرمود: «لَعَنَ اللهُ مَن تَخَلَّفَ عَن جَیشِ اُسَامَةَ: خداوند لعنت کند هر کس را که از حضور در سپاه اُسامة تخلّف ورزد» (جوهری، 1413ق.: 77).
تشکیل این سپاه در هفتة آخر عمر پیامبر(ص) با کار شکنیهای منافقین همراه بود. منافقین در این مرحله به صورت رسمی و علنی رو در روی پیامبر قرار گرفتند و بهانههای بسیاری برای همراه نشدن با این لشکر و نرفتن زیر پرچم اُسامة بن زید آوردند، امّا پیامبر(ص) با قدرت تمام ایشان را وادار کردند که با این لشکر از مدینه خارج شوند و هر که را از این امر تخلّف کرد، لعن فرمود. این تدبیر پیامبر(ص) برای دفع شرّ و خنثی شدن میثاق ایشان برای غصب خلافت بود، تا مدینه از وجودشان پاک گردد (همان: 83) و خلافت حضرت علی(ع) بعد از رحلت ایشان تثبیت گردد. در اینجا ارتباط بین دو همسر پیامبر و پدرانشان این تدبیر پیامبر(ص) را خنثی نمود. ایشان در شب قبل از رحلت، با اصحاب خود از لشکر اُسامة خارج، سپس مخفیانه وارد مدینه شدند و در یک ارتباط دوطرفه با دخترانشان منتظر فرصت برای انجام کارهای لازم شدند. یکی از کارهای مهمّ ایشان، نماز ابوبکر در محراب پیامبر(ص) بود که عایشه او را خبر کرد و به او گفت این بهترین فرصت برای توجیه اقدام فردای توست. پس بشتاب و از این فرصت بهرة لازم را ببر. پیامبر(ص) برای خنثی کردن توطئة ایشان با سختترین شرایط، بر روی دوش علی(ع) و ابنعبّاس در مسجد حاضر شد. ابوبکر را کنار زد و خود در حالت نشسته نماز جماعت را با مسلمین اقامه فرمود و بر پایینترین پلّة منبر نشست و سخنانی ایراد فرمود. این سخنان، آخرین سخنان پیامبر(ص) در مسجد و در جمع مسلمانان بود. اگر کمی با دقّت به این خطبه توجّه شود، این درک حاصل میشود که پیامبر(ص) نوید دوران سیاهی را میدهد. پیامبر(ص) هشدار بزرگی را به مردم میدهد و با آن حال تب و مریضی، بار دیگر حدیث ثقلین را تکرار و به مردم میفرماید: «مبادا مانند بنیاسرائیل که بر سَرِ جانشین موسی(ع) اختلاف کردند، اختلاف کنید! مبادا بر سَرِ حوض از شما بپرسم چرا بر سَرِ دو ثقل که در بین شما خلیفه قرار دادم، اختلاف نمودید! ... و بالأخره هشدار پیامبر(ص) بر ارتداد امّت بود (ر.ک؛ مجلسی، 1392ق.، ج 28: 111). آخرین پردة توطئة مرحلة دوم از جانب منافقین در خانة پیامبر(ص) اجرا شد و آن هنگامی بود که پیامبر(ص) بعد از آمدن از مسجد به خانه فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا برایتان مطلبی را بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشنوید و اختلاف نکنید. عُمَر که ریاست و کیاست این تشکیلات بر عهدهاش بود و تمام امور را اداره و مدیریّت میکرد، با گروهی از منافقین در آنجا حضور داشت. بلافاصله برخاست و با جملة سخیفی مانع از این کار شد. او گفت: «اِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر، حَسبُنَا کِتَابُ اللهِ: این مرد هذیان میگوید! کتاب خدا ما را کافی است!» (هلالی، 1416ق.: 877 و بخاری، 1401ق.، ج 1: ح114).
امّت اسلامی به چه چیزی نیازی دارد؟! پیامبر چه میخواست بگوید که از نظر عُمَر لازم نبود و کتاب خدا کفایت میکرد؟! مطلب این نوشته همان چیزی بود که تشکیلات منافقین قریشی به خاطر آن مدّتها بود تلاش میکردند و با توطئههای پیدرپی سعی در نابودی آن داشتند. برای موفّقیّت در ممانعت آن، حتّی از کُشتن پیامبر (ص) نیز اِبایی نداشتند. حالْ اوّلین جوانة موفّقیّت با عمل عُمَر در پیش روی مسلمانان، در محضر پیامبر(ص) و اهل بیت او (ع) بر شاخة آرزوهایشان پدیدار گشت. پس از این واقعة جبرانناپذیر، پیامبر(ص) رحلت فرمود، در حالی که عُمَر برای رسیدن به هدف شوم خود صاحب موفّقیّت بزرگی شده بود. توطئههای ایشان در این مدّت، یعنی از غدیر تا رحلت پیامبر(ص)، مثمر ثمر واقع شده بود و ایشان منتظر فراهم آمدن زمینه برای اجرای آخرین مرحلة توطئة خود شدند که همان غصب خلافت بود.
3ـ1ـ3) بعد از رحلت پیامبر(ص)
یکی از برنامههای منافقین برای رسیدن به هدف خود، ایجاد زمینه برای باور مردم بود، به صورتی که ابتدا با جعل حدیث از پیامبر(ص) شایعه کردند که پیامبر(ص) فرموده است نبوّت و خلافت در یک جا جمع نمیشود و خداوند نصیب ما اهل بیت را در آخرت قرار داده است (ر.ک؛ هلالی، 1416ق.، ج 2: 636). با این شعار، پایههای خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) را سُست کردند. حالا هر گروهی به این باور رسیده بود که خلافت به هیچ گروه خاصّی تعلّق ندارد و این باور و تحریک بعضی از منافقین انصار که در جلسههای توطئهچینی مأمور به این تحریک شده بودند، مانند عُوَیم بن ساعدة، اسید بن خُضَیر، بشیر بن سعد خزرجی، باعث شد انصار که به حقْ نقش بسزایی در شکلگیری و رشد حکومت اسلامی داشتند، مدّعی این خلافت شوند و بدون اینکه متوجّه باشند، بازیچة توطئههای منافقین شدند و سقیفه را بر پا کردند. اگر با دقّت به سقیفه توجّه شود، این نکتة حائز اهمیّت به دست میآید که در تمام جریان سقیفه، بحث و گفتگو پیرامون لیاقت و برتری انصار نسبت به دیگر گروهها بود. اگرچه سعد بن عبادة به عنوان نامزد رهبری و خلیفه معرّفی شد، امّا هیچ بیعتی واقع نشد. وقتی جلسه خوب آماده شد، عوامل منافق انصاری، عُمَر را که منتظر ایشان بود، خبر کردند (ر.ک؛ طبری، 1363، ج 3 :206). او هم مخفیانه ابوبکر و ابوعبیدة جراح را خبردار کرد و وارد سقیفه و داخل بحث و گفتگوی ایشان شدند. در تاریخ، این نکته به صورت واضح مطرح است که کمکم صحبت انصار برای خلافت رو به سوی حضرت علی(ع) میرود: «اِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ(ص) أَوصَی إِلَی عَلِیٍّ(ع): (در سقیفه) مردم میگفتند: رسول خدا(ص) ما را به خلافت علی(ع) وصیّت فرموده است» (جوهری، 1413ق.: 52). منذِر بن أبیأرقم نیز برخاست و به مدّعیان خلافت گفت: «در میان مهاجر مردی هست که اگر برای به دست گرفتن زمام امور دست دراز کند، کسی با او مخالفت نمیکند. منظور منذر بن أبیأرقم، علیّ بن أبیطالب بود» (یعقوبی، بیتا، ج 2: 123).
در پی این سخن، جوّ سقیفه به هم ریخت و سر و صدای حاضران از هر طرف برخاست. انصار در یک لحظه فهمیدند چه کلاهی بر سرشان رفته است و چگونه بازیچه قرار گرفتهاند، لذا همه یکصدا فریاد میزدند که ما فقط با علی بیعت میکنیم. عُمَر از گرایش شدید انصار به علی ترسید و اندیشید که این جلسهای که با ترفند بسیار ظریف بر پا گشته، اکنون به نفع علی(ع) تمام میشود و تمام نقشههای ایشان، یعنی اصحاب صحیفة ملعونه، بر باد میرود، لذا با عجله به ابوبکر گفت دستت را دراز کن. آنگاه او و چند نفر از انصار از گروه توطئه، ابوعبیده و سالم با ابوبکر بیعت کردند و کار را به اتمام رساندند و آن کاری را که نباید میشد، به سرانجام دلخواه منافقان رسید. وقتی بیعت انجام شد، منافقان حاضر در جلسه برای بیعت به سمت ابوبکر هجوم آوردند. تاریخ گواهی میدهد که بسیاری از انصار حاضر در جلسه و از جمله اطرافیان سعد بن عبادة و خود سعد بن عبادة و خانوادهاش از بیعت خودداری کردند (ر.ک؛ ابنقتیبة دینوری، بیتا: 17).
اصحاب صحیفه، ابوبکر را در میان خود قرار دادند و به مسجد پیامبر(ص) بردند و افراد آنان، چنانکه ذکر شد، جمعیّتی بالغ بر چهار هزار نفر بود، مراحل اوّلیّة تثبیت خلافت ابوبکر را به پایان رساندند. ایشان به سرکردگی عُمَر چنان رُعب و وحشتی در مدینه ایجاد کردند که تا مدّتها مردم مدینه، حتّی بزرگان آن مانند أبیّبن کعب جرأت بیرون آمدن از خانههایشان را نداشتند، حتّی بعضی هم که میل شدید به بیعت با علی(ع) را داشتند، به خانة آن حضرت پناه بردند و در کنار ایشان مانده بودند. اینجا بود که شیطان قول خود را برای اغواء و گمراهی مردم به انجام رساند و بهوسیلة عوامل و یارانش، امّت پیامبر اکرم(ص) را به انحراف و ضلالت کشاند و تا به امروز این امّت از اختلاف و انشقاق که در آن روز برایش رقم زدند، رنج میبرد و برای نیل به امّت واحد، ظهور قائم آل محمّد(عج) را انتظار میکشد.
4ـ1ـ3) امّت و پذیرش توطئه
آنچه که همواره ذهن آدمی را به خود مشغول میدارد و آزار میدهد، این است که چگونه امّت اسلامی که در غدیر خُم حضور داشتند و در مدینه همواره سفارشهای پیامبر(ص) در مورد علی(ع) و اهل بیت او و وصایت و خلافت ایشان را به چشم خود دیدند و با گوش خود شنیدند، از فرمان الهی در غدیر خُم روی برتافتند و از حاصل سقیفه تمکین نمودند؟! برای رسیدن به پاسخ این سؤال باید امّت اسلامی صدر اسلام را با یک تجزیه و تحلیل عمیق و کامل مورد بررسی و شناسایی قرار داد. بخشی از امّت اسلام را گروهی به نام منافقین تشکیل میدادند که با بررسی تاریخ صدر اسلام و مطابقت آن با فرمایشهای قرآن کریم در دو سورة منافقون و توبه میفهمیم که منافقین در امّت اسلامی به دو گروه تقسیم میشوند. اگرچه این دو گروه در اَعمال و رفتارشان نسبت به پیامبر(ص) و اسلام مشابهتهایی دارند، ولی اساساً دو اصالت متفاوت دارند. گروه اوّل منافقان که سورة منافقون برای معرّفی ایشان نازل گردید، همان منافقین مدینه و گروه انصار پیامبر(ص) میباشند که سرکردة ایشان عبداللهبن أُبیّ بود و علّت دشمنی او با پیامبر(ص) و دین اسلام به یک رویداد مهم در زندگی او بازمیگشت. بزرگترین قبایلی که مردم یثرب را تشکیل میدادند، عبارت بودند از قبیلههای اَوس و خزرج. این دو قبیله، عمدة جمعیّت یثرب را به خود اختصاص داده بودند. برای ریاست بر یثرب همواره بین ایشان جنگ و نزاع رُخ میداد، به گونهای که در این رقابت هر کدام کُشته و مجروح بسیاری میدادند. به همین دلیل، این شهر هیچ گاه پیشرفت نمیکرد. مدّتها بود که این دو قبیله از راه مذاکره و گفتگو سعی بر این داشتند تا بر امارت فردی بر کُلّ یثرب اتّفاق نظر پیدا کنند و شخص نامزد برای این پُست و مقام، عبدالله بن أبیّ بود. عبدالله بن أُبیّ کار را تمام شده میدانست، لذا تاج امیری خود را نیز سفارش داده بود. از طرفی دیگر، آوازة حضرت محمّد(ص) به گوش ایشان رسیده بود و در طیّ دو مرحله که در تاریخ به عنوان مذاکرات عَقَبة اَولی و عَقَبة ثانیه معروف است، مذاکراتی انجام پذیرفت تا آن حضرت به یثرب بیاید و با رهبری او همة مردم مدینه مسلمان شوند و یک ملّت یکپارچه در مقابل دشمنان از پیامبر اسلام حمایت کنند.
پس از این توافقها، پیامبر(ص) به یثرب رفت. با رهسپار شدن آن حضرت، اسلام یثرب را فراگرفت. تأثیر آمدن اسلام به یثرب آنقدر بالا بود که اختلافهای قبیلهای کمفروغ شد و موضوع ریاست عبدالله بن أُبیّ منتفی گردید. نام این شهر متأثّر حضور پیامبر(ص) به مدینةالنّبی تغییر یافت و بدین نام مشهور گردید. عبدالله بن أبّی بعد از مدّتی بر اثر بیماری سخت در سال ششم هجری درگذشت (ر.ک؛ طباطبائی، 1370، ج 19: 574). با مرگ عبداللهبن أُبیّ کار این گروه از منافقین که آنها را گروه اوّل منافقین مینامیم، ضعیف شد و کمکم در سایة گروه دوم منافقین قرار گرفتند و با مدیریّت آنان در ضربه زدن به اسلام کوشیدند. آنچه باید دانست این است که منافقین انصار با تمام آنچه انجام دادند، هرگز نتوانستند تأثیری ماندگار در مقابل حرکت اسلام و پیشرفتهای آن داشته باشند.
امّا گروه دوم منافقان که از مهاجرین و اکثر ایشان قریشی بودند، چه به لحاظ ساختار و چه به لحاظ رفتار از پیچیدگیهای خاصّی برخوردار بودند. اوّلین هستههای تشکیلدهندة این گروه مسلمانانی بودند که در همان سالهای اوّل ظهور اسلام در مکّه ایمان آوردند. یکی از فایدههای اسلام برای اسلامآورنده این بود که او را از گذشتهاش جدا میکرد؛ یعنی شخصیّت یک مسلمان از ابتدای مسلمانی او شکل میگرفت و شخصیّت، رفتارها و عناوین او در گذشته دیگر مورد توجّه قرار نمیگرفت و یا حتّی به فراموشی سپرده میشد، لذا بعضی افراد که دارای شخصیّتهای پَست اجتماعی بودند و یا به بدنامی شهره بودند و یا حتّی افرادی که به دلیل جنایتهای خود نسبت به مسلمانان تحت تعقیب بودند، با اسلام آوردن از تمام گذشتة خود جدا میشدند و با شخصیّت جدید مسلمانی از وضعیّت بسیار مطلوبی برخوردار میشدند. اینان غالباً از روح ایمان واقعی محروم و نسبت به معارف آن بیگانه بودند.
گروه دیگری از منافقین، افرادی بودند که اسلام را موقعیّت مناسبی برای پیشرفت شخصی خود میپنداشتند و با آرزوها و آمال خاصّی به آن میگرویدند و در طول عمر مسلمانی خویش همواره سعی در شاخص نشان دادن خود در بین مسلمانان داشتند. گروه دیگری از روی اجبار، آنگونه که چارة دیگری برایشان وجود نداشت، مسلمان شدند؛ مانند مشرکین و یا کافرانی که در جنگ شکست میخوردند و برای حفظ جان و مال خویش به مسلمانی ایشان پناه میبردند. از جملة این افراد، «طُلَقاء» در فتح مکّه را میتوان نام برد. گروهی نیز به خاطر ایجاد روابط خویشاوندی سببی با پیامبر(ص) مسلمان شدند. گروهی نیز اشتباهی مسلمان شدند؛ یعنی اوّل با فکر و هدف خاصّی مسلمان شدند، بعدها از مسلمان شدن خود پشیمان شدند، امّا از ترس جان به ظاهر مسلمان باقی ماندند. این گروه را بیشتر، یهودیان تازهمسلمان تشکیل میدادند.
خلاصه اینکه همة این افراد هستههای تشکیلدهندة گروه دوم منافقین بودند. رفتار ایشان نیز بدین گونه بود که سعی میکردند خود را از بهترین صحابی رسول خدا(ص) نشان دهند، لذا طرح فامیل شدن با پیامبر(ص) را نیز ریختند و اکثر آنان دختران و خواهرانشان را به عقد پیامبر(ص) در آوردند و یا از پیامبر(ص) برای ازدواج دختر گرفتند. در هنگام نماز نیز همواره در صف اوّل و پُشت سر پیامبر(ص) میایستادند. هرگاه پیامبر در جنگی شرکت میکرد، هرچند آنجا در صفهای آخر میایستادند و از خود رشادتی نشان نمیدادند، امّا حضور خویش را به رُخ همگان میکشاندند. این گروه از منافقین برای رسیدن به آمال و آرزوهای خویش، خود را در صف اوّل مسلمین قرار میدادند. با این روش، خود را به عنوان صحابی رتبة اوّل به جامعة اسلامی شناساندند تا بتوانند در بالاترین سطح بر امّت اسلامی تأثیرگذار باشند. ایشان نیز از ایمان به خدا و رسول او بهرهای نداشتند، به طوریکه بعضی از آنها، آنگونه که گفتهاند و در تاریخ وارد شده است، خدا و معاد را باور نداشتند و یا حتّی طرح قتل پیامبر(ص) را ریختند و با دُخت گرامی او آن طور رفتار کردند که منجر به شهادت آن بانوی گرامی شد. خداوند در سورة توبه ایشان را به جامعۀ اسلامی معرّفی فرموده است. همچنین در آیۀ 13 سورۀ مدّثّر نخستین هستۀ منافقان را معرّفی نمود. در این آیه، خداوند مردم مکّه را به چهار دستۀ کافران، اهل کتاب، مؤمنان و بیماردلان تقسیم فرمود. منافقان را با عبارت (وَلِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ) در برابر سه دستۀ دیگر قرار داد و به کار شکنیهای آنان اشارت فرمود. حال میتوان به جواب رسید. تمام منافقین عزم خود را برای رسیدن به هدف خویش، یعنی نابود ساختن حقّ علی(ع) در خلافت و حقّ بهرهمندی امّت از وجود کامل و شامل آن یگانه رادمرد تاریخ اسلام، جزم نمودند. ایشان از هیچ فکر و عمل علیه پیامبر(ص) فروگذاری نکردند؛ اموری مثل توطئة قتل پیامبر(ص)، جعل حدیث، مخالفت آشکار با فرمانهای پیامبر(ص)، توهین به آن بزرگوار، مشوّش ساختن افکار عمومی نسبت به حضرت علی (ع)، اینکه او حریص به حکومت و امارت میباشد و... . ایجاد فضای خفقان و رُعب و وحشت، امّت مسلمان را در خانهها حبس کرد و جعل حدیث و شهادت دروغ بر صحّت حدیثِ عدم خلافت اهل بیت، دستهای از مسلمانان بیبصیرت را نیز مرّدد ساخت... .
5ـ1ـ3) سرانجام توطئه
همانگونه که گفته آمد، منافقین با توطئههای پیدرپی در سایة میثاقی به نام صحیفة ملعونه، به هدف خود که همانا عزل علی(ع) از خلافت و غصب این جایگاه از سوی اصحاب صحیفه بود، نائل آمدند و با اجماع منافقین، ابوبکر را بر مسند خلافت نشاندند؛ خلافتی که با کودتا و به پشتوانة چهارهزار نیروی تحت فرمان اَشراف منافقین حاصل شد. سرتاسر مدینه در خفقان بود. جنازة پیامبر(ص) از دوشنبه تا چهارشنبه روی زمین بود و مدّعیان خلافت مشغول استحکام پایههای قدرت و گرفتن بیعت از مردم بودند. حضرت علی(ع) همراه بنیهاشم بدن پیامبر(ص) را تجهیز کردند و بعد از دو روز و پس از زیارت مسلمانان و نماز بر پیکر پیامبر(ص)، آن حضرت را به خاک سپردند.
عبّاس بن عبدالمطّلب همراه برخی دیگر، حضرت علی(ع) را متّهم به کوتاهی کرد و از او فاصله گرفت. دستگاه خلافت از این موضوع نهایت استفاده را کرد و برای تطمیع او و فرزندانش وارد کار شد. حضرت علی(ع) طبق وصیّت پیامبر(ص) مأمور به تکفین و تدفین پیامبر(ص) بود. در این حین، کار خلافت به وسیلة منافقین یکسره شد. عبّاس، عموی پیامبر(ص)، در آن موقعیّت از علی(ع) خواست وارد معرکه شود و پیشنهاد اوّلین بیعت با او را داد، امّا علی(ع) فرمود که طبق وصیّت پیامبر(ص) اوّل باید این کار را به پایان برسانم. آنگاه که مردم دچار اضطراب و سردرگمی شدند، جز علی و بنیهاشم، ابوذر، مقداد، سلمان و عدّهای اندک، کسی باقی نماند. عُمَر به ابوبکر گفت: همة مردم با تو بیعت کردند، جز این مرد و اهل بیت او و این چند نفر. اکنون به سراغ او بفرست. ابوبکر ابتدا «قنفُذ»، پسر عموی عُمَر، را به سراغ حضرت علی(ع) فرستاد و به او گفت به علی بگو: «خلیفة پیامبر را اجابت کن». حضرت علی(ع) در جواب فرمود: «به خدا قسم! پیامبر تو را خلیفه قرار نداد و تو خوب میدانی که خلیفة پیامبر کیست» (هلالی، 1416ق.، ج 2: 5863).
حضرت علی(ع) سه شب حضرت زهرا (س) را بر چهارپایی سوار نمود، در حالی که حسنین (علیهماالسّلام) همراه ایشان بودند. به دَرِ خانة انصار و مهاجرین رفت، امّا ایشان عذر آوردند و گفتند: دیر شده است؛ زیرا با ابوبکر بیعت کردهایم. ایشان بیعت با علی(ع) را به فراموشی سپردند، امّا به خاطر ترس بر بیعت با ابوبکر باقی ماندند. بیعت نکردن حضرت علی(ع) و اهل بیت و کسانی که از شرِّ فتنه به خانة او پناهنده شده بودند، باعث شد اصحاب صحیفه به خانة حضرت زهرا (س) یورش برند و خانه را با اهل بیت آن به آتش کَشند (ر.ک؛ جوهری، 1413ق.: 41). حضرت زهرا(س) بر اثر صدماتی که در این آتشسوزی دید، پس از 75 یا 95 روز بعد از رحلت پیامبر(ص) به شهادت رسید. حضرت علی(ع) بعد از تدفین پیامبر(ص)، حسب امر آن حضرت در خانه ماند تا قرآن را جمعآوری کند و به صورت یک کتاب مدوّن درآورد. عُمَر آن قرآن را رَد کرد و به علی(ع) گفت: «ما را به قرآن تو نیازی نیست» (مجلسی، 1392ق.، ج 92: 42).
نتیجهگیری
1ـ واقعة غدیر خُم و نصب حضرت علی(ع) در آن روز، نه تنها از جانب بسیاری از مورّخین و محدّثین نقل و مورد تأیید واقع شده است، بلکه بحث خلافت حضرت علی(ع) پیش از غدیر خُم که پیامبر اکرم(ص) به آن تصریح داشته نیز در تاریخ منعکس شده است.
2ـ جریان غصب خلافت از جانب دیگران کاری از پیش طرّاحی شده بوده است، لذا عدّهای بعد از جدّی شدن خلافت حضرت علی(ع) با دستور الهی (طبق آیة تبلیغ)، با تهیّة صحیفهای طرح خود را عملیّاتی کردند.
3ـ سقیفة بنیساعده برای به خلافت رساندن خلفاء تشکیل نگردید، بلکه تشکیل آن به خاطر جنگ نرمی بود که خلفاء و یاران ایشان برای ویران کردن پایههای خلافت حضرت علی(ع) آغاز نموده بودند و ایشان از تشکیل آن خرسند شدند و بهرۀ لازم را به نفع خود مصادره کردند، لیکن همگان باید بدانند که سرانجام، پیروزی با مؤمنان است، چون خداوند با آنان است: Pوَانَّ اللهَ مَعَ المُؤمِنِینَO (الأنفال/9).