ناصر خسرو از منحصر به فردترین شاعران ادب فارسی است. او نه از زمرۀ مداحان درباری، نه شاعران عارف، نه سرایندگان ادب عاشقانه، نه منظومهسرایان حماسی و داستانی است. شخصیتی نادر که «نه پیش از او وجود داشته و نه بعد از او کسی به این فکر افتاده که از او تقلید کند» (اسلامی ندوشن، 1383: 125). همچنان که خود ناصر خسرو حیاتی متنوع و پر چالش داشته (ندیم امرا، سفر هفت ساله و...)، یادکرد از او در متون پس از زمان حیاتش نیز متنوع و متفاوت است. با آنکه به اعتقاد علامه قزوینی قدرت شاعری ناصر خسرو به اندازهای است که در عداد شش شاعر برتر ادب ایران قرار گیرد، اما تفاوت مذهب او با مذهب بیشتر فارسی زبانان، باعث شده آنچنان که شایسته است در طول هزار سال مورد توجه قرار نگیرد و ادب رسمی ایران، او را ندید بگیرد (ن. ک: ریپکا[1]، 1381: 273). گویا در این باره ناصر نیز تا حدودی سرنوشتی شبیه فردوسی داشته که تا سالها ادب رسمی، دربارۀ او و اثرش سکوت اختیار کرده بود (ن. ک: ریاحی، 1382: 66). در این زمینه برخی پژوهشگران اروپایی حتی فراتر از این، مدعی شدهاند که ناصر خسرو در ایران، ناشناس بوده و تنها بعد از تحقیقات غربی است که ایرانیان او را شناختهاند!
امروزه نیز گهگاه این ادعا تکرار میشود؛ این ادعاها اگرچه شاید در نگرش کلی درست نماید در نگاهی موشکافانه، شایسته شک و بازبینی است. ذوق شعردوست ایرانی به فصاحت و بلاغت و ذات سخن خوب توجه دارد؛ هرچند گوینده آن ناشناس یا برخی موضوعات اشعار او موافق عقیدهاش نباشد. به عبارت دیگر، روحیۀ مدارا و تکثرگرای ایرانی با وجود اینکه میدانسته این اشعار متعلق به ملحدی زندیق است، اما تمام وجود و اشعار او را تکذیب نکرده، بلکه «أنظر إلی ما قال و لا تنظر إلی من قال» را سرلوحه ذوق خود قرار داده است.
در این مقاله چگونگی حضور ناصر خسرو در تاریخ ادبی ایران بررسی شده است. با این تحقیق روشن میشود که بعد از ناصر در کدام منابع از او یاد شده؟ این یادکردها مثبت و طرفدارانه بوده یا منفی و منتقدانه؟ واقعیتگرایانه بوده یا همراه با افسانهپردازی؟ جستوجوی حضور ناصر خسرو در طول کل تاریخ ادب فارسی، تحقیقی فراتر از محدوده یک مقاله است. بنابراین، تحقیق را محدود به پیش از سال هزار هجری کردیم. بعد از این، منابعی که از او یاد کردهاند، زیاد میشود و طبیعتاً حتی گزارش مختصر چگونگی یادکرد آنها ممکن نیست؛ با این تفصیل، این مقاله در پی آن است که به این پرسشها پاسخ بدهد:
- یادکرد متون از ناصر خسرو (در بازۀ زمانی بعد از مرگش [481 هـ] تا سال هزار هجری) یکدست است یا اینکه تفاوت دارد؟ مثبت است یا منفی؟
- یادکرد متون از ناصر خسرو تا چه حد واقعی یا افسانهآمیز است؟
- چرا یادکرد از ناصر خسرو جنبۀ افسانهای گرفته و از لحن دشمنانه علیه او کاسته میشود؟
1. پیشینۀ پژوهش
تحقیقی با این محتوا در جایی سراغ نداریم. البته در بخشی از کتاب هانسبرگر[2] (1380) به یادکرد برخی متون از ناصر خسرو پرداخته میشود. همچنین دهقانی (1397) به ذکر برخی متون اشاره کردهاند. پیشتر در کتاب «تصویری از ناصر خسرو» (دشتی، 1362: 14-16) چند صفحه دربارۀ ذکر متناقض قدما از ناصر خسرو آمده است. طبیعتاً در کتابهای تاریخ ادبی مخصوصاً تاریخ ادبیات ذبیحالله صفا (1369: ج 2: 444) نیز مواردی وجود دارد.
2. بحث و بررسی
بر خلاف آنچه برخی معتقدند ناصر خسرو شخصیتی شناخته شده در ایران نبوده، ما برآنیم که او شخصیتی مشهور بوده است. این مقوله را با چند دلیل میتوان اثبات کرد: 1- تعداد زیادی نسخه خطی از دیوان ناصر خسرو بر جای مانده است؛ به طوری که در فهرست نسخ خطی منزوی بیش از 50 نسخه از دیوان او معرفی شده است (به نقل از: نوریان، 1382: 280) که این امر، گویای توجه نیاکان ما در طول اعصار گذشته نسبت به آن میتواند باشد. 2- تعداد فراوانی قصه دربارۀ ناصر خسرو هم در منابع مکتوب و هم در زبان مردم بدخشان باقی مانده که به وی گاه سیمایی قدسی و گاه سیمایی پتیاره داده است. برخی محققان این افسانهها را جمع کردهاند. بامیانی برخی از آنها را در کتاب «افسانههای تاریخی ناصر خسرو» در بدخشان چاپ کرده و ببن[3] نیز که از رسالۀ مفصلِ «The Legendary Biographies of Nasir Kusraw»[4] در سال 2015 در دانشگاه ایندیانا[5] دفاع کرده، اهتمامش را معطوف به ارائه سیمای ناصر خسرو در منطقۀ آسیای میانه در طول ادوار تیموری تا قرن نوزدهم کرده است. البته این افسانهها در کتابهای ادبی، تاریخی و جغرافیایی قدیم ایرانی وارد شده و همین امر هم، باز از قدمت وگستردگی آنها حکایت دارد[6]. به هر حال، آنچه ما در تحقیقات خود دریافتیم در دورۀ زمانی مورد تحقیق ما ذکر ناصر خسرو به ترتیب تقریبی زمانی در منابع زیر وارد شده و این خود نشانگر آن است که وی شخصیتی گمنام یا کمنام برای ایرانیان نبوده است. در جدول (1) منابعی که از ناصر خسرو سخن رفته، ارائه شده است.
جدول 1. منابعی با یادکرد از ناصر خسرو
سال
|
نام منبع
|
سال
|
نام منبع
|
سال
|
نام منبع
|
825
|
شرح گلشن راز
|
674
|
آثارالبلاد
|
485
|
بیان الادیان
|
829
|
مقدمه شاهنامه بایسنقری
|
700
|
جنگ خطی شماره 900
|
510
|
دیوان امیر معزی
|
830
|
مجمع التواریخ
|
710
|
جامع التواریخ
|
550
|
حدائق السحر
|
832
|
دیوان شاه نعمت الله ولی
|
714
|
منتخب دواوین شعراء ستة
|
550
|
شعر شطرنجی سمرقندی
|
868
|
طربخانه رشیدی
|
723
|
سفینه تبریز
|
584
|
تاریخ الوزراء
|
892
|
بهارستان
|
725
|
سفینه اشعار
|
588
|
دیوان ظهیر فاریابی
|
893
|
تذکرة الشعرا
|
730
|
تاریخ گزیده
|
596
|
إعتقادات فرق المسلمین
|
896
|
تذکره مجالس النفائس
|
730
|
زبدة التواریخ
|
600
|
تبصرة العوام
|
899
|
روضات الجنات
|
730
|
اثار شیخ محمود شبستری
|
600
|
آثار مجعول عطار
|
930
|
حبیب السیر
|
750
|
جنگ خطی 651 مجلس
|
618
|
لباب الالباب
|
993
|
خلاصة الاشعار
|
818
|
جغرافیای حافظ ابرو
|
635
|
مقالات برهانالدین محقق ترمذی
|
یادکرد از ناصر خسرو در این متون هرگز یکدست نیست. در برخی از اینها ناصر بسان ملحدی که با تبلیغ مسلک خود، عدهای را گمراه کرده، نفرین میشود. گاه این جو لعن و نفرین کاهش یافته، به تفاوت مذهب او اشاره شده و در عین حال به قدرت او در سخنوری اذعان میشود. گاه ناصر خسرو سیمایی افسانهای مییابد و جادوها و کراماتی از او شبیه برخی کرامات عارفان و مرتاضان ظاهر میشود. گاه شاعران از وزن و ردیف اشعار او اقتفا کرده و یا به آنها پاسخ میدهند. در ادامه مقاله ما این چند رویکرد را بررسی خواهیم کرد.
2-1. ذکر دشمنانۀ نام ناصر خسرو
ناصر خسرو، کنشگر عقیدتی و سیاسی و شاعری مشاجرهبرانگیز[7] است. طبیعی است کسانی که مخالف مذهبش هستند از او به زشتی و دشنام یاد کنند. این کنشگر عقیدتی و سیاسی بودن باعث شده بود که از همان زمان حضور دوبارة او در بلخ و بدخشان و تبلیغ کیش اسماعیلی، آماج دشنامها واقع شود. اشارات فراوانی در دیوان و دیگر آثار او بر این مقوله وجود دارد[8]. طبق پرسوجویی که نویسنده از مردمان بلخ و بدخشان به عمل آورده، هنوز هم عدهای به شدت از او به زشتی یاد میکنند و او را کافر و گمراهگر میدانند و عدهای نیز در مواجهه با او به دشواری و غیظ، سکوت میکنند. باری، در طول دورة مورد مطالعه، یادکرد از ناصر خسرو همیشه با تحسین و جملات فرمالیته (نظیر: قصاید غرایی دارد و از فحول شاعران است و ...) همراه نیست. یافته این بخش تحقیق چنین است: مؤلفان کتابهای دینی و افرادی که از چشمانداز مذهبی به شخصیت و نقش عقیدتی و سیاسی و اجتماعی ناصر خسرو در بدخشان نگاه میکنند از او به زشتی و دشنام یاد میکنند، اما ادیبان و تذکرهنویسان که به اشعار او نظر دارند، یا اصلاً دربارة کیش ناصر سخنی نمیگویند یا اینکه سریع با نقل قولی نظیر «گویند در مذهب باطنی تعصب داشت» از آن رد میشوند. این نگاه دشمنانه به ناصر خسرو درست چند سال پس از مرگ او آغاز میشود:
«و از ایشان [یعنی باطنیه] ... دو تن معروف بودند به روزگار ما که ایشان به محل صاحب جزیرگی رسیده بودند: یکی ناصر خسرو که به بدخشان مقام داشت و آن خلق را از راه ببرد و امروز آنجا همان طریقت او برجاست. و دیگری حسن صباح ... . و گفتم که ایشان دو گروهاند: الناصریه، اصحاب ناصر خسرو و او صاحب مذهب بود... بسیار کس از اهل طخارستان از راه به در شدهاند و آن مذهب گرفتهاند» (حسینی علوی، 1376: 81 و 82).
این اولین یادکرد از ناصر خسرو در کتاب «بیانالادیان» فقیه علوی بلخی است که در سال 485 هجری (یعنی چند سال بعد از وفات ناصر)[9] تألیف شده است. وی وقتی فرقههای شیعه را معرفی میکند، فرقة چهارم را «سبعیه» یا «باطنیه» خوانده، آن گاه بعد از توضیح برخی عقائد آنان -که با عقاید ناصر تا حدودی همخوانی دارد- به شبکة دعوت اسماعیلی اشاره میکند و به گمراهگر بودن ناصر خسرو اذعان دارد. صد سال بعد امام فخر رازی (543- 606) در «إعتقادات فرق المسلمین و المشرکین» که در شناخت فرقههای اسلام است، باز همین رویکرد را دارد. سخن او دربارة فرقة ناصریه (منسوب به ناصر خسرو) بسیار مختصر است. فخر رازی، اسماعیلیه را به چند شاخه تقسیم کرده و در توضیح شاخة دوم باز به جنبة اضلال و گمراهگری ناصر خسرو نظر دارد:
«الثانیه: الناصریه؛ و هم أتباع ناصربن خسرو؛ و قد کان شاعراً و ضلّ بسببه خلقٌ کثیر» (فخرالدین رازی، 1413: 89).
همین سخنان مختصر ظاهراً منبع گفتههای کتاب بعدی؛ یعنی «تبصرةالعوام» است، چراکه آنچه در آن کتاب، دربارة ناصر خسرو و اسماعیلیه آمده، عیناً ترجمة این چند جمله است. در این کتاب ملل و نحل اسلامی که بین 600 تا 650 نوشته شده، سید مرتضی وقتی از فِرَق شیعه نام میبرد، هنگام برشمردن شاخههای اسماعیلیه از صباحیه و ناصریه و بابکیه و... اسم میبرد و به ناصر خسرو صفت و لقب «ملعون» میدهد:
«...فرقت دوم: ناصریه، رئیس ایشان ناصر خسرو بود و این ملعون، شاعر بود و خلقی بسیار گمراه کرد» (حسنی رازی، 1383: 184).
از منابع قدیمِ فِرَق و ملل و نحل، تنها در این سه کتاب است که از فرقهای به نام «ناصریه» منسوب به ناصر خسرو یاد میشود[10]. البته شیخ محمود شبستری (687- 740 هـ) نیز به این فرقه اشاره دارد. اما آنچه جالب مینماید یادکرد همراه با لعن و نفرین عارف شبستری است! شیخ محمود در «سعادتنامه» از ناصر در میان فیلسوفان و رافضیان و بدعتگذاران نام میبرد[11] که در کتابش، ظلمت و کفر را جمع کرده است! البته همین ذکر او، از سوی دیگر نشان اشتهار وی در عصر شیخ محمود؛ یعنی قرن هشتم است بهخصوص که شبستری خود اعتراف میکند: «فتنه ناصر در جهان ظاهر است»!
هست از این قوم [فیلسوفان] ناصر خسرو فلسفی اصل و رافضی طین است ... و علیالجمله فتنۀ ناصر ظلمت و کفر جمع کرده تمام
|
|
که کند کهنه بدعتی را نو زین دو بگذر که دشمن دین است... هست در جمله جهان ظاهر «روشنی نامه» کرده آن را نام
|
(شبستری، 1371: 186)[12]
در برخی منابع بعدی اشاراتی به این ملحد بودن وجود دارد، اما دیگر از لحن لعن و دشنام کاسته شده است. یکی از دلایل کاهش این لحن، فروکاستن فعالیتهای فرقهای و تبلیغی اسماعیلیه و در کل خطر امنیتی- سیاسی و عقیدتی آنها برای جامعة اسلامی بعد از مغول است. بعد از این دوره، دیگر از آن فعالیتهای چریکی الموتی و آن جو رعب و وحشت واقعی یا ساختگی[13] کاردزنان اسماعیلیه چندان خبری نیست که مخالفان را به واکنش تند برانگیزد. دلیل دیگر فروکاستن این لحن عناد، وارد شد سیمای ناصر خسرو به فضایی افسانهای و از آن جمله برگرفتن نقاب عارفانه و مرشدانه است؛ چنانکه در بیشتر منابع، او تبدیل به صوفیِ صاحبکرامت میشود. این مقوله البته با تغییر سبک فعالیت فرقه اسماعیلیه بعد از دورة مغول و ادامة حیات آن در کسوت فرقهای صوفیانه تا همین اواسط حکومت قاجار میتواند در ارتباط باشد[14]. باری از جمله متونی که ما شاهد فروکاستن لحن دشمنانه هستیم یکی«بهارستان» است. جامی (817- 897 هـ) در فصلی از کتابش دربارة ناصر خسرو چند سطر نوشته:
«در صناعت شعر، ماهر بود و در فنون حکمت، کامل. اما به سوء اعتقاد و میل به زندقه و الحاد، متهم» (جامی، 1367: 95).
رد پای این لحن جامی در کتاب امیرعلیشیر نوایی (844- 906 هـ) هم هویداست. در «تذکره مجالس النفائس» دو-سه خطی در احوال ناصر آمده است. این مطالب باید برگرفته از «بهارستان» باشد:
«ناصر خسرو- در مذهب رفض غلو تمام داشته و آن مذهب باطل را حق پنداشته و فرقۀ باطل، سخن او را حجت دین مىخوانند، کتاب «روشنائىنامه» از اشعار اوست و او چنانکه در شعر ماهر بوده در حکمت نیز چنین بوده و از حکمت اوست که به الحاد و زندقه مشهور است» (امیرعلیشیر نوایی، 1363: 348 و 349).
ظاهراً تنها در این منابع است که از ناصر خسرو به لحن نفرین و با عناوینی چون ملحد و زندیق یاد میشود. البته برخی تذکرهنویسان از این فضای دشمنانه خبر داشته و متذکر شدهاند که نظرات دربارة ناصر خسرو مختلف است[15].
2-2. ذکر تحسینبرانگیز نام ناصر خسرو
حق آن است که ذوق عمومی ایرانیان چندان به وجهة عقیدتی ناصر خسرو توجه نکرده و از چشمانداز هنر به اشعار او نگریستهاند. در این رویکرد، نگاه به شخصیت ناصر اگر هم مثبت نباشد از آن لحن عنادی نیز چندان خبری نیست. در این دسته متون، بیش از آنکه به عقیدة ناصر تمرکز کنند به بلاغت شعر او توجه میشود. اگر از آمدن اشعاری از ناصر در نامههای عینالقضات (492-525 هـ) بگذریم[16]، یکی از قدیمترین یادکردهای او در «حدائق السحر» است. رشید وطواط (481- 573 هـ) در این کتاب در توضیح صنعت بدیعی «الترجمه» یک بار به اسم از ناصر خسرو یاد میکند:
«این صنعت چنان باشد که شاعر معنی بیت تازی را به پارسی نظم کند یا پارسی را به تازی؛ مثالش ناصر خسرو گوید:
کردم بسی ملامت مر دهر خویش را دارد زمانه تنگ دل من ز دانشش
|
|
بر فعل بد؛ ولیک ملامت نداشت سود خرم دلا که دانشش اندر میان نبود
|
(وطواط، 1339: 689)
و ترجمة این مراست به تازی...»
همچنین رشید وطواط از چند شعر ناصر استقبال کرده است از جمله از این قصیده که تشابه واژگان و معنی، راه را به احتمال توارد بودن، میبندد؛ مخصوصاً با توجه به یادکرد او از ناصر میتوان مطمئن بود که او ناصر و دیوانش را حتماً میشناخته است:
ای زده تکیه بر بلند سریر
|
|
بر سرت خز و زیر پای حریر
|
(ناصر خسرو، 1393: 198)
رشید وطواط:
ای به تو چشم مکرمات قریر
|
|
قدر تو بر فلک نهاده سریر
|
(رشید وطواط، 1339: 270)
در اواسط سدة شش یک بار دیگر از نام و لقب ناصر در شعر شطرنجی سمرقندی به احترام یاد میشود. شطرنجی در قطعهای هجویه شخصی به نام «حمیدالدین خیر کافی» را با هم لقبش؛ یعنی ناصر خسرو مقایسه میکند. از این شعر برمیآید که ناصر در نظر جامعه و روزگار شطرنجی، فردی محترم و مشهور بوده است. این شعر در تذکرههای زیادی نقل شده؛ از جمله در« لبابالالباب»:
«خیر کافی» چو ناصر خسرو لقب آن بر این چگونه سزد
|
|
کرده خود را لقب «حمیدالدین» که ...آن به از محاسن این
|
(عوفی، 1903، ج 2: 202)
اما جای پرسش است که چرا در این کتاب، بخشی جداگانه به ناصر خسرو اختصاص نیافته؟ این خود نکتة مهمی میتواند باشد که عوفی با اینکه ناصر را میشناخته و ذکر معاصران او مثل قطران و مسعود سعد را آورده، بخشی به وی تخصیص نداده است. این امر شاید ناشی از همان روحیة عناد با ناصر خسرو و مسلک او باشد. از دیگر نشانههای اشتهار ناصر خسرو در نیمة دوم سده ششم، دیوان ظهیر فاریابی (550- 598 هـ) است. در اینجا ظهیر به صراحت نام او را میآورد و قطعة مناظره چتار و کدوبن را نقل به معنی کرده و آن را به ناصر نسبت میدهد. ظهیر در دو بیت پایانی قصیدهای چنین میگوید:
گر چه اندر اصل و معنی هر دو از یک معدناند ناصر خسرو نکو گوید که سرسبزی سرو
|
|
لیک آید وقت خوردن غوره از حلوا پدید بالد و ناید مگر در شدت سرما پدید
|
(فاریابی، 1381: 89)[17]
در سدة هفتم هجری در آثار مولوی ذکر مستقیمی از نام ناصر خسرو نیافتیم، اما گولپینارلی[18] علاوه بر آنکه به وجود اشعار هموزن و قافیه مولانا با ناصر اشاره میکند (گولپینارلی، 1363: 409)، خبر از آن میدهد که در مقالات برهانالدین ترمذی (561- 637 هـ)، مرشد مولانا «از اسماعیلیان و عقاید آنان دربارة مهدی بحث شده است و از ناصر خسرو نام برده شده» (همان: 58 و 92) است. همچنان که مترجم کتاب یادآور شده، منظور گولپینارلی از «مقالات» ظاهراً کتابی غیر از «معارف» و مفصلتر از آن است (همان: 57)، چراکه در کتاب «معارف ترمذی» (محقق ترمذی، 1377) ذکری از ناصر خسرو پیدا نیست. البته مولانا خودش در دفتر ششم «مثنوی» (مولوی، 1375، ج 2: 957) از مناظرة چنار و کدوبن یاد میکند. بنا به نظر استاد زرینکوب «... به احتمال قوی اشارت به کدو و بالا رفتنش از دیوار و درخت در مثنوی با آنکه مضمون تجربی و عام است، مأخوذ از یک قطعه منسوب به ناصر خسرو باشد» (زرینکوب، 1364، ج 1: 248).
در قرن هشتم نیز چندین بار نام ناصر خسرو را در میان متون تاریخی میتوان یافت. در بخش تاریخ اسماعیلیانِ «جامعالتواریخ» دو بار نام او ذکر شده است. رشیدالدین فضلالله یک بار وقتی از حسن صباح سخن میگوید از او روایت میکند که گویا ناصر را دیده بود (رشیدالدین فضلالله همدانی، 1387: 98). در صفحه 76 نیز این روایت مختصر از زندگی و فعالیت دعوت او ثبت شده است:
«ناصر خسرو به آوازة مستنصر از خراسان به مصر آمد و هفت سال در آنجا ساکن بود و هر سال به حج میرفت و به مصر رجوع مینمود و آخر به راه حج به بصره آمد و به خراسان [بر]گشت. و به بلخ دعوت علویان مصر میکرد. اعدا قصد او کردند؛ بر کوه یمگان متواری شد و تا بیست سال برآنجا بماند و به آب و گیاهی قناعت مینمود» (رشیدالدین فضلالله همدانی، 1387: 76).
به گفتة هانسبرگر، «این گزارش، یکی از صحیحترین و متعادلترین شرحها دربارة ناصر خسرو است» (هانسبرگر، 1380: 47). غیر از این، در چند کتاب دیگر نیز هنگام ذکر تاریخ اسماعیلیه از ناصر سخن میگویند. در کتاب «زبدة التواریخ» (تألیف حدود 730 هـ) ابوالقاسم کاشانی وقتی از تاریخ حضور داعیان اسماعیلی در خراسان مینویسد از او نام میبرد:
«...و از پس این داعی در بلاد شرق، ناصر خسرو بود. او را صاحب جزیرة مشرق گفتندی. پیش ایشان بزرگ است و معتبر. و بعد از او کسی ظاهر نشد تا آنگاه که حسن صباح ... ظاهر شد» (ن. ک: حافظ ابرو، 1364: 83).
دیگر منبع تاریخی این دههها «تاریخ گزیده» است. حمدالله مستوفی در روایت بسیار کوتاه از زندگی ناصر در تاریخ ولادت و وفات به خطا میرود، اما به «حجت» و حکیم بودن و در تشیع اسماعیلی تعصب ورزیدن به درستی اشاره میکند. در روایت مستوفی هم «روشنایینامه منظوم» منسوب به اوست. ذکر ناصر در فصل ششم (ذکر شعرا) از باب پنجم (ذکر ائمه و علمای دین) میآید:
«ناصر خسرو در مذهب شیعۀ سبعه غلوى عظیم داشت و آن گروه او را حجت خوانند. و او مردى حکیم بود و معاصر مستنصر فاطمى... قرب صد سال عمر یافت. ولادتش در سنۀ ثمان و خمسین و ثلاثمائة. اشعار بالادست دارد. اما از تعصب خالى نبود. کتاب روشنایىنامه از منظومات اوست» (مستوفی، 1364، ج 1: 753).
شاید یکی از روشهای سنجش اشتهار شاعران، مقدار حضور شعر آنان در سفینهها و جُنگها باشد. در چندین مجموعه شعر این سده، ناصر خسرو و شعرش حضور دارد: در مجموعه «منتخبات دواوین شعراء سته» که علامه قزوینی آن را معرفی کرده، اشعاری منتخب از شش شاعر مانند معزی و ادیب صابر گرد آمده است. در این مجموعه 78 قصیده و قطعه از ناصر وجود دارد. این نسخه در سالهای 712 تا 714 هـ در روزگار سلطنت خدابنده اولجایتو کتابت شده است. در «جنگ خطی شماره 900 کتابخانه مجلس» که اشعار آن بین سالهای 714 تا 750 نوشته شده و اشعاری از شاعرانی مانند معزی و سعدی در آن وجود دارد، 17 صفحه به شعر ناصر اختصاص یافته: شش قصیده و شش قطعه («سفینه اشعا»ر، نسخه خطی کتابخانه مجلس: 288-272). آنچه دربارة این شش قطعه، شایسته تأمل مینماید، این است که غیر از قطعة اول، بقیةقطعات از اشعار مشکوک و غیر اصیل است که به نظر نمیرسد سرودة ناصر خسرو باشد؛ قطعاتی نظیر: خدایا راست گویم فتنه از توست!
نکته جالب همینجاست: در تذکرهها و جنگها غالباً قطعاتی را که رنگ کفرگونه دارد، نمونة اشعار ناصر خسرو میآورند! گردآورندگان این منابع گویا گمان میکردند چون او قرمطی و زندیق بوده، سرودن این چنین اشعاری از جانب چنین شاعری مستبعد نباشد. در این امر، همچنین شاید دشمنی و کدورت معاصران ناصر خسرو و ایجاد هجمه علیه او بیتأثیر نبوده باشد چنانکه از فحوای برخی ابیات دیوان برمیآید از همان زمان حیات ناصر دروغبافی علیه او شایع بود. دیگر منبع اینگونه، مجموعة مشهور به «سفینه تبریز» است. در این مجموعه (مؤلف به سال 723 هـ) از کتاب «سفرنامه ناصر خسرو» یاد شده و نویسنده میگوید که حادثة زلزله تبریز را ناصر خسرو در سفرنامهاش ذکر کرده است. این گزارش از «سفرنامه» و ماجرای زلزله تبریز، اثبات میکند که تشکیک برخی محققان[19] در صحت اصالت سفرنامه و انتساب آن به ناصر خسرو، چندان استوار نیست همان چیزی که استاد ایرج افشار نیز آن را متذکر شدهاند:
«باز از تقدیر ربانی به تاریخ ثلاث و ثلاثین و اربعمائه به زلزله خراب شد و در آن مدت ابوطاهر منجم حکم کرده بود که شب آدینه خراب شود. آن حکم راست آمد. روز پنجشنبه منادی کردند که مردم شهر بیرون روند... آن حکم که کرده بود در آن وقت معین واقع شد و جماعتی که در شهر مانده بودند، هلاک شدند. و این معنی ناصر خسرو در سفرنامه خود آورده است که در این تاریخ من به تبریز رسیدم به زلزله خراب شده بود» (نقل به تلخیص از: افشار، 1382: 53).
در جنگ خطی 651 کتابخانه مجلس هم که نوشته نیمه نخست سده هشتم است، اشعاری از ناصر درج شده است (ن. ک: بهاری و دیگران، 1395: 85).
در سدة نهم نیز یادکرد از ناصر خسرو فراوان است. در دهههای آغازین آن، حافظ ابرو موقعی که به ذکر شهر معرةالنعمان میرسد، بیشتر توصیف این شهر را از «سفرنامه» ناصر خسرو نقل میکند. در این نقل قول، شرح ملاقات ناصر با ابوالعلا معری نیز آمده است. حافظ ابرو قبل و بعد از نقل قول به صراحت اعلام میکند که سخنش را از «سفرنامه» ناصر خسرو آورده است (ن. ک: توکلی صابری، 1395: 204).
ناصر خسرو در سفرنامه خود نبشته است که «در سنۀ [ثمان و ثلثین] و اربعمائة به معرّةالنعمان رسیدم. ... ستونى سنگین دیدم... و بر آن ستون نقشى چند کرده. سؤال کردم که چیست؟ گفتند: این طلسمى است از براى کژدم، به ایام قدیم کردهاند تا کژدم در این شهر نیاید... . و بدین شهر مردى بود که او را ابوالعلاء معرّى مىگفتند... . این حکایت به همان عبارت ناصر خسرو نقل افتاد» (حافظ ابرو، 1375: 352-350).
حافظ ابرو در کتاب دیگرش، «مجمعالتواریخ» (1364: 130) توصیف قاهره را باز از روایت ناصر نقل میکند و در ادامه وقتی که به ذکر مفصل حسن صباح میرسد در روایتی که از زبان او میآورد، متذکر میشود که قبل از او داعی خراسان، ناصر خسرو بود، اما فعالیتش موفقیتی نداشت (همان: 191). این نقل قول، تکرار سخن «جامعالتواریخ» است (ن. ک: رشیدالدین فضلالله همدانی، 1387: 98).
منبع بعدی که باز در همین حال و هواست و از «سفرنامه» نقل قول میکند، «مقدمه شاهنامه بایسنقری» است. هر چند به نظر میرسد کل داستان کتاب (یعنی دیدار ناصر خسرو از رباط چاهه) مجعول باشد و در نسخههای فعلی «سفرنامه» از این ماجرا خبری نیست (ن. ک: دبیرسیاقی، 1383: 67). با این همه ذکر صریح نام «سفرنامه» در این مقدمه هم نشان آن است که در قرن نهم «سفرنامه» ناصر خسرو و هم خودش معروف و محبوب بودند، چرا که با عنوان «حکیم» از او یاد میشود:
«و حکیم ناصر خسرو در سفرنامه خویش آورده است... چون به قریة چاهه رسیدم رباطی نو بود بزرگ. گفتند این رباط از وجه صله فردوسی است که سلطان محمود بدو فرستاد...» (فردوسی، 1350: 22 و ن. ک: تعلیقات دبیرسیاقی بر سفرنامه: 178-177).
از دیگر یادکردهای این دوره، میتوان به شعر شاه نعمتالله ولی اشاره کرد. در دیوان او قصیدهای وجود دارد که شاعر مدعی است آن را در استقبال و جواب ناصر خسرو سروده است. مطلع و مقطع قصیده چنین است:
خرد پیمانة انصاف اگر یک بار بردارد ... شنو از سید عزت به آیین این معما را
|
|
بپیماید هر آن چیزی که دهقان زیر سر دارد... جواب ناصر خسرو که سید این زبر دارد
|
(شاه نعمتالله ولی: 1380: 859)
البته در دیوان مصحح مینوی- محقق با این وزن و قافیه قصیدهای پیدا نکردیم. این امر؛ یعنی نبودن وزن و قافیهای شبیه شعر شاه نعمتالله ولی در دیوان موجود ناصر خسرو، شاید از آن رو باشد که در دیوان کامل ناصر چنین شعری وجود داشت و بعداً از میان رفته است. یادکرد مفصل دیگر از ناصر خسرو در سالهای پایانی سدة نهم مربوط به تذکره دولتشاه سمرقندی است که بخشهایی از آن را در بخش بعدی خواهیم آورد.
در قرن دهم ذکر احوال ناصر خسرو در کتاب «حبیبالسیر» خواندمیر در میان وقایع خلافت المستنصر میآید. خواند میر (880-941 هـ) بعد از اینکه به صورت بسیار فشرده برخی وقایع مهم شصت سال خلافت المستنصر را بیان میکند، متذکر میشود که در زمان او بود که حسن صباح ظهور میکند. سپس سخن به ناصر خسرو میکشد:
«و از جمله افاضل شعرا امیرناصر خسرو معاصر مستنصر بود. و چون او به سن رشد رسید و آوازة اسماعیلیه را شنید در زمان خلافت مستنصر به مصر شتافت و هفت سال آنجا توطن نموده هر سال به حج میرفت. در نوبت آخر از راه بصره بازگشته عزیمت خراسان فرموده و در بلخ ساکن شد؛ مردم را به قبول روش اسماعیلیه دعوت کرد. و جمعی از دشمنان قصد جان امیرناصر نموده هراس بر او استیلا یافت و در جبلی از جبال بدخشان پنهان گشته مدت بیست سال به آب و گیا قناعت نمود. اوقات حیات امیرناصر به عقیده صاحب «گزیده» از صد سال متجاوز بود. از جمله منظومات او یکی روشنایینامه است و دیگری سفرنامه.»
و این قطعه در آن نسخه مندرج است:
«همه جور من از بلغاریان است
|
|
که مادامم همی باید کشیدن...»
|
(نقل به تلخیص: خواندمیر، 1333، ج 2: 457).
در این گزارش از ناصر خسرو با لقب «امیر» یاد میشود و در کل با اینکه نویسنده میداند ناصر مبلغ و داعی اسماعیلیه بوده از او و مسلکش به تنفر سخن نمیراند. به نظر میرسد بخشهایی از متن مخصوصاً آنجا که از قناعت کردن بیست ساله به آب و گیا سخن میرود، متأثر از «سرگذشت شخصی مجعول» باشد.
نکتة دیگر اینکه مؤلف منبع مطالب یا حداقل بخشی از مطالب خود را ذکر میکند: «تاریخ گزیده». خواندمیر نیز مثل جامی گویا «سفرنامه» را منظوم میدانسته! در واقع این جملات خواند میر، نقل قول لفظ به لفظ روایت جامی در «بهارستان» است. حتی قطعه شعری که خواندمیر میآورد همان قطعه شعر مندرج در «بهارستان» است. البته در این گونه موارد همیشه این احتمال نیز وجود دارد که هر دو؛ یعنی جامی و خواندمیر سخنشان را از منبعی مشترک نقل کرده باشند. همچنین بخشی از مطالب او نیز همچنان که هانسبرگر (1380: 52) نیز متوجه شده، برگرفته از «جامعالتواریخ» است.
2-3. رویکرد افسانهآمیز به ناصر خسرو
رویکرد افسانهگونه به ناصر غالبترین رویکرد در پرداختن به شخصیت و زندگی اوست. پیشتر گفتیم افسانهپردازی دربارة ناصر از همان زمان زندگی شاعر شروع شده بود[20]. این امر به نظر میرسد ابتدا از سوی دشمنان او آغاز شده باشد، اما در دوران سپسین، دوستدارانش نیز دانسته یا نادانسته، همان افسانهها یا افسانههایی دیگر را به او نسبت دادند. محتوای این افسانهها که در اکثر آنها ناصر نیروی فوق بشری و قدرت جادوگرانه دارد، به زعم معتقدانش حاکی از قدرت خارقالعاده مرشد آنهاست؛ همان چیزی که در گفتمان عرفانی، تبدیل به «کرامات اولیاء» میشود. ظاهراً نخستین کتابی که در آن چنین داستانهایی روایت شده، «آثار البلاد و اخبار العباد» قزوینی (۶۰۵ تا ۶۸۲ هـ) است. اطلاعات راجع به ناصر خسرو در این کتاب مؤلف ۶۷۴ هـ در ذیل ماده «یمگان» آماده است. بنا به گزارش قزوینی ناصر خسرو پادشاه بلخ بوده و بر اثر شورش مردمش به یمگان متواری میشود و در آنجا بناها و مخصوصاً حمامی اسرارآمیز میسازد که نقاشیهای عجیب متحرک در دیوارهای آن وجود دارد و درهای مخفیِ تو در تو دارد که با کشیده شدن طنابی، باز میشود! و از طریق این درها به قسمت درون حمام میتوان راه یافت! (ن. ک: قزوینی، 1373، ج 1: 566). نکته حائز اهمیت در این افسانه آن است که انتساب پادشاهی به ناصر خسرو از همین نیمه دوم سده هفتم وجود داشته و نسبتی بسیار قدیم است.
رویکرد افسانهگونه دیگری که دربارة ناصر خسرو سراغ داریم، ارتباط دادن او با برخی بزرگان عرفان و ادب است. در این رویکرد، نویسنده که هواخواه شخصیتی ادبی و عرفانی است با نسبت دادن دوستی و مریدی یک یا چند شخصیت بزرگ نسبت به فرد یا شیخ مورد نظر، قصد بالا بردن مقام او را دارد. این امر، دربارة ابنسینا بیشتر اتفاق میافتد که مثلاً مرید شیخ خرقانی یا ابوسعید و... بوده است. اینگونه حکایتسازی چند بار دربارة ناصر خسرو نیز اتفاق افتاده است. «طربخانه رشیدی» کتابی است که رشیدی تبریزی در سال 867 هـ رباعیات منسوب به خیام را در آن جمع کرده است. سپس نویسنده حکایاتی دربارة خیام و چرایی سروده شدن برخی رباعیات میآورد. در اینجا در دو حکایت، نویسنده قائل به ارتباط بین ناصر خسرو و خیام است. هرچند خیام و ناصر معاصرند، اما گزارش این کتاب به قدری افسانهای است که ارزش بحث ندارد. با این حال، صفاتی که نویسنده به ناصر میدهد، شایسته توجه است:
«پوشیده نماند که افتخارالحکماء سید ناصر خسرو صیت ذکای حکمتپناهی [خیام] استماع نموده بود و دو غزل یکی بر قوانین تصوف و یکی مبنی بر نصایح التماس کرده. ایشان دو فقره به رابطة رباعیات موقوفه نوشتهاند و عذر عدم ارتکاب غزل و قصیده نموده... . و آنکه مبنی بر حکمیات است این است...» (رشیدی تبریزی، 1364: 157).
در این افسانه چند نکته، آشکار و چند نکته، پنهان است: از ناصر خسرو با لقب «افتخارالحکماء» یاد میشود. او همچنین لقب «سید» دارد. نکته پنهان این است که نویسنده گویی ناصر خسرو را صوفی مشرب میداند، چرا که از خیام غزلی بر قوانین تصوف میخواهد. پس در این منبع هم ناصر سیمای صوفیوار دارد؛ سیمایی که رفته رفته سیمای مسجل او میشود.
در حکایت دیگر این کتاب، باز «روشنایینامه» منسوب به ناصر خسرو شده است[21]. البته شدت شباهت دو حکایت، این ظن را برمیانگیزاند که دو حکایت در واقع دو روایتِ یک حکایت است (ن. ک: همان: 146).
ماجرایی دیگر از همین گونه، بین ناصر خسرو و شیخ ابوالحسن خرقانی را دولتشاه سمرقندی روایت کرده است. این ملاقات از نظر تاریخی غیرمحتمل نیست و گویا دولتشاه آن را از مقامات عرفانی خرقانی برگرفته است؛ هر چند در مقاماتی که به روزگار ما رسیده، چنین روایتی موجود نیست. باز ظاهراً برای نخستین بار در همین منبع است که دربارة اصالت «اصفهانی» ناصر سخن میرود و در منابع متأخر هم از او نقل قول کرده و تکرار میکنند[22]. در کتاب دولتشاه اطلاعات درست و غلط دیگر فراوانی دربارة ناصر آمده است؛ از جمله اینکه سید بود و پادشاه بود و... . ما خلاصه حکایت ارتباط او با خرقانی را میآوریم:
[ناصر خسرو] به صحبت خرقانی رسید. شیخ را از روی کرامت، احوال او معلوم شد. به اصحاب گفت که فردا مردی بدین صفت به در خانقاه خواهد رسد؛ او را اکرام نمایید و پیش من آرید. چون حکیم ناصر به در خانقاه رسید، مریدان او را به خدمت شیخ بردند. حکیم ناصر گفت: ای شیخ میخواهم که از این قیل و قال درگذرم و پناه به اهل حال آورم. شیخ گفت: تو با من چگونه همصحبتی توانی کرد که سالهاست اسیر عقل ناقص ماندهای. حکیم گفت: چگونه شیخ را معلوم شد که عقل ناقص است بلکه أوّلُ من خلَق اللهُ العقلُ گفتهاند. شیخ فرمود: آن، عقل انبیاست؛ اما عقل ناقص، عقل تو و پورسیناست که هر دو بدان مغرور شدهاید. و دلیل بر آن قصیدهای است که دوش گفتهای و پنداشتهای گوهر کان کن فکان، عقل است. غلط کردهای که آن گوهر عشق است. و فیالحال مطلع آن قصیده را شیخ بر زبان گذرانید. ناصر چون این کرامت بدید، مبهوت شد چه این قصیده را هم در آن شب نظم کرده بود و هیچ آفریدهای را بر آن اطلاعی نبود (دولتشاه سمرقندی، 1382: 64- 61).
از دیگر افسانههایی که دربارة ناصر خسرو وجود دارد، داستانهایی است که در آثار مجعول عطار آمده است. در «لسانالغیب» و «مظهرالعجائب» چند بار نام ناصر ذکر شده است. ظاهراً این آثار باید سروده قرن نهم و شاعری به نام عطار تونی باشد[23]. در این آثار با احترام از ناصر خسرو یاد میشود. عزلتگزینی، شکوه و شکایت، سید بودن، مبارزه با دشمنان، مواردی است که از این قطعات برمیآید[24]. به دلیل تنگی مجال از ورود به جزئیات این یادکردها خودداری میکنیم.
مهمترین افسانهای که دربارة ناصر وجود دارد، همان ماجرایی است که در تحقیقات ناصر خسرو شناختی به «سرگذشتنامة مجعول» یا «سرگذشت شخصی» مشهور است. این افسانه به قدری مورد توجه خاص و عام بوده که تا اوایل قرن اخیر در برخی مقدمههای دیوان نیز چاپ میشد. این سرگذشتنامه از منبعی عربی به نام «رسالة الندامه إلی زاد القیامة» برگرفته شده و اولین بار تقیالدین کاشی (متوفی 1016 هـ) در تذکره «خلاصةالاشعار و زبدةالافکار» ترجمة آن را درج کرده است[25]. این، همان حکایت مفصلی است که بخشی از آن، مربوط به حضور مخفیانه و گمنام ناصر در بازار نیشابور و دیدن اینکه چگونه در بازار یکی را که شعر ناصر خسرو خوانده، به دار آویخته و گوشت بدنش را تکه تکه میکنند! اصل این روایت و یا حداقل بخشی از آن، سابقهای بسیار دیرین دارد چنان که در مقدمة بخش ناصر خسرو نسخة خطی «منتخب دواوین شعراء سته» (کتابت شده به تاریخ 714 هـ) آمده است. بر اساس این افسانه بلند، ناصر، وزیر خلیفه بغداد میشود، سپس بر اثر اتفاق به مصر ملاحده کشانده شده و در آنجا نیز وزیر میشود و کتابهایی بر وفق مراد آنها مینویسد و... . این حکایت بعد از «خلاصة الاشعار» تقیالدین کاشی در هفت اقلیم امیناحمد رازی ([بیتا]، ج 2: 348 تا 353) و تذکره آتشکده لطفعلی آذر بیگدلی (1378، ج 1: 1009 به بعد) آمده است که چون از محدوده زمان تحقیق ما خارج است به آنها نمیپردازیم.
بحث و نتیجهگیری
در این مقاله تلاش شد با گردآوری منابعی که در آنها سخنی از ناصر خسرو به میان آمده، نگاه بلند مدت و غالب ایرانیان را دربارۀ او تجزیه و تحلیل کنیم. تکرار چندین باره نام و اشعار ناصر خسرو در متون متنوع ایرانی اثبات میکند که وی همواره در حافظه ایرانیان حضور داشته است. نتیجه تحقیق به این گونه است: با آنکه مذهب ناصر خسرو متفاوت از مذهب بیشتر ایرانیان بوده و با آنکه برخی اشعار او در تبیین و تبلیغ این مذهبِ متمایز است، اما تاریخ فرهنگ و ادب ایران غالباً از او و قدرت شاعری او به نیکی و بزرگی یاد میکند. در این میان، تنها در کتب ملل و نحل و یا آثاری که تحت تأثیر آنها بوده از ناصر خسرو به زشتی و دشنام یاد میشود. البته یادکرد متنفرانه شیخ محمود شبستری در همین راستا و تعجب برانگیز است. رفته رفته از این رویکرد سختگیرانه علیه ناصر خسرو کاسته میشود چون دیگر وی سیمایی صوفیانه یافته است. برگرفتن سیمای صوفیانه همطراز با تغییر سبک مبارزۀ اسماعیلیه در ادوار بعد از حمله مغول است. رویکرد دیگر در نگاه به ناصر خسرو، رویکرد افسانهای است. در منابع بسیاری افسانههای جادوانه به ناصر خسرو نسبت میدهند. این رویکرد از زمان خود ناصر خسرو بوده و رفته رفته بیشتر شده است. گاه این رویکرد افسانهسازی با شخصیتسازی صوفیانه برای او ترکیب میشود.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
سپاسگزاری
آخرین ویرایش این مقاله را با پیراهن مشکی انجام دادم. تقدیم به روح مادر نازنینم.
[1]. Rypka, J.
[2]. Hunsberger, A.
[3]. Beben, D.
[4]. «زندگینامههای افسانهای ناصرخسرو»
[5]. Indiana University
[6] . علی دشتی در این باره نوشته است: «وجود این افسانهها یک امر دیگر را به اثبات میرساند که وی نادیده و فراموش شده نیست، بلکه سرچشمة تخیلات گوناگون مردم و عقاید متنوع آنهاست» (دشتی، 1362: 16).
[7]. Controversial
[8] . از جمله اشارههای دیوان میتوان این بیت را ذکر کرد:
پیش نآیند همی هیچ مگر کز دور
|
|
بانگ دارند همی چون سگ کهدانی
|
(ناصرخسرو، 1393: 436)
در «زادالمسافرین» نیز آمده: «... جهال امت، ما را «بد دین» خواندند و حجت ما نشنودند و بر ما غلبه کردند و از مسکن و شهر خویش ما را براندند» (ناصرخسرو، 1393: 419)
[9]. بیشتر تذکرهها سال مرگ ناصرخسرو را 481 ثبت کردهاند. برخی سال 468 را نیز نوشتهاند ومجتبایی همین تاریخ را درست میدانند (ن. ک: مجتبایی، 1394: 18)
[10]. برای اطلاعات بیشتر دربارة این فرقه ر. ک: خمینی، 1390، ج 2: 1394؛ هانسبرگر، 1381: 43 و عمادی حائری، 1382: 58.
[11]. دربارة عجیب بودن این لعن شبستری به مقدمة پرویز عباسی داکانی بر کتاب «نسایم گلشن» رجوع کنید (داعی شیرازی، 1377: 24).
[12]. جالب آنکه یک قرن بعد وقتی شارح «گلشن راز» که از ناصر سخن میگوید، دیگر خبری از این لحن دشمنانه نیست. صائنالدین ترکه (1375: 113) حتی ابیاتی از «روشنایی نامه» به استشهاد میآورد. در این کتاب هم ناصر لقب «سید» دارد.
[13]. منظور از جو رعب و وحشت ساختگی، این است که امروزه برخی محققان برآنند بسیاری از قتلهای خشن منسوب به کاردزنان اسماعیلیه در واقع کار دشمنان آنها برای بدنام کردن این فرقه بوده است. آنها با این حقههای سیاسی سعی در تخریب سیمای اسماعیلیه در میان مردم داشتند (دفتری، 1393: 9). «این دروغپراکنی به قدری وسیع بود که در اروپا تا همین قرون اخیر، عنوان «اسماعیلیه» را برابر با «حشاشین» (آدم کشان) میدانستند و نمیدانستند در طی قرون در دام تبلیغات بیوقفة عباسیان و یا کینهتوزی صلاحالدین ایوبی گرفتار شدهاند (کربن، 1394: 236).
[14]. دربارة ادامة حیات فرقة اسماعیلیه در کسوت صوفیانه: ر. ک: دفتری، 1393: 523 به بعد.
[15] . این عبارت تقیالدین کاشی در آغاز بخش ناصرخسرو خلاصة الاشعار گویای مقصود ماست: «قومٌ عظّمه و غلا فی تعظیمه و قومٌ کفّره و غلا فی تکفیره.» (به نقل از: دهقانی، 1397: 24)
[16] . در نامههای عینالقضات (1362، ج2: 487) بیت آخر مناظره چنار و کدوبن و همچنین هفت بیت از قصیده «این چه خیمه است این که گویی پر گهر دریاستی» (همان: 114) آمده است بدون اینکه به گوینده آنها اشاره شود. علی دشتی (1362: 137) به مورد اخیر اشاره کرده است.
[17]. در این قرن در دیوان خاقانی (1375، ج 1: 127) و اسکندرنامه نظامی (1381، ج 2: 990) و تاریخ الوزراء نجمالدین ابوالرجاء قمى (1363: 105) نیز به مناظرة چنار و کدو اشاره شده است، البته بدون ذکر نام ناصرخسرو.
[18]. Gölpınarlı, A.
[19]. منظور، کتاب «نگاهی نو به سفرنامه» ناصرخسرو نوشتة فیروز منصوری (1372) است.
[20]. در برخی ابیات ناصرخسرو اشاراتی است که وجود این افسانهپردازی و دروغبافی را تایید میکند؛ چنانکه وی در جایی گوید:
افسانهها به من بر، چون بندی
|
|
گویی که به چین و ماچینم
|
(ناصرخسرو، 1393: 136)
این بیت یکی از کلیدیترین ابیات در فهم جنبهای از تاریخ اسماعیلیه و حیات ناصرخسرو است؛ بدین ترتیب که: دشمنان اسماعیلیه به منظور ترساندن مردم از مبلغان اسماعیلیه و اجتناب از نزدیکی و گفتوگو با آنان، دروغهای فراوانی در مورد عقاید و اعمال آنها میساختند و مردم را از نزدیک شدن به آنها باز میداشتند (دفتری، 1393: 9).
[21] . دربارة درست نبودن انتساب روشنایینامه منظوم به ناصرخسرو ن. ک: مینوی، 1355؛ سجادی، 1355 و مینوی، 1351.
[22] . درباره این انتساب عجیب ر.ک: بهار، 1389، ج3: 188.
[23]. در این باره ن. ک: نفیسی، 1384: 172 و دانشنامه زبان و ادب فارسی، ذیل «عطار تونی».
[24]. ن. ک: عطار، 1376: 367 و 368 و عطار، 1323: 86، 125، 171، 229.
[25]. تذکره خلاصةالاشعار هنوز کامل چاپ نشده و تنها بخش اندکی از آن به زیور طبع آراسته شده است. بخشی از تذکره که زندگینامه ناصرخسرو در آن آمده، تألیف قبل سال 984 است (ن. ک: دانشنامة زبان و ادب فارسی، ج 3؛ ذیل ماده خلاصةالاشعار) و از همین رو بود که وارد حوزة تحقیق ما شده است. برای دیدن گزارش جامعی از گفتههای او دربارة ناصرخسرو ن. ک: دهقانی، 1397: 24.