مثنوی مولوی برخلاف غزلیات که با یاد و خاطرات شمس رقم خورده به نام حسامالدین چلپی گره خورده است. ظاهراً فراز و فرودهای زندگی مادی و معنوی او در سیر سرایش مثنوی بیتأثیر نبوده است. یکی از مسائل عمده و قابل بحث در این باره، وقفة ایجاد شده در سرایش دفتر دوم مثنوی است که حالات حسامالدین، عامل اصلی آن است. در این مقاله به یکی از مهمترین دلایل این موضوع پرداخته شده و با روش تحلیلی- توصیفی و با تکیه بر مثنوی و با دیدی هرمنوتیکی به ابیات آغازین دفتر دوم و ابیات پایانی دفتر اول در راستای فرضیة موجود، بحث و بررسی شده است.[1]
- پیشینۀ پژوهش
بخشی از کتبی که دربارۀ مثنوی یا مولوی نگاشته شده به موضوع تأخیر ِمثنوی بعد از دفتر اول اختصاص یافته است. علاوه بر این، در دوران متأخر مقالاتی در همین زمینه نوشته شده است. پرداختن به همة این موارد و احیاناً نقد و بررسی آنها یقیناً در حوصلة یک مقاله نیست، اما به بعضی از این منابع به صورت خیلی مختصر اشاره میشود. این منابع را در یک نگاه میتوان به دو دسته تقسیم کرد.
1-1. منابعی که نظر افلاکی را پذیرفته و تکرار کردهاند
افلاکی مهمترین علت تأخیر مثنوی را مرگ همسر حسامالدین (کاتب مثنوی) و قبض روحی مولانا، دانسته است: «از ناگاه حَرَم چلپی وفات یافته، فترتی در آن میانه واقع شد و از آن سبب، از طلب قوت جان و قوت روان تکاسل نمود و در باطن مبارکش هر لحظه حالتی و حیرتی نو ظاهر شد که با چیزی دیگر نمیتوانست پرداختن و همچنان مولانا چندانی به تواجد و حالات و بیان حقایق و کشف دقایق مستغرق گشته بود که به حضرت چلپی هیچ نمیفرمود تا بر این قضیه دو سال تمام بگذشت» (افلاکی، 1385، جلد 2: 743-744). محققان نامداری، نظر افلاکی را پذیرفته و یا به گونهای نقل کرده که گویی نظر ایشان را قبول دارند. از جمله میتوان از نیکلسون[2] (1386: 522)، شبلی نعمانی (1375: 88)، فروزانفر (1376: 107)، گولپینارلی[3] (1374: 59 و 1374، جلد 1: 24)، شهیدی (1375: جلد 4: 298 و جلد 5: 6)، زرینکوب (1382: 214 و 1384: 224) و... نام برد.
1-2. محققانی که نظر افلاکی را نپذیرفتهاند
بعضی از محققان در نظر افلاکی تردید کرده، یا نظریة جدیدی مطرح کرده و یا علاوه بر تأیید نظر افلاکی دلایلی دیگر نیز ارائه کردهاند. نیکلسون علاوه بر تأیید نظر افلاکی در شرح مقدمة منثور دفتر دوم، علت تأخیر و معطل ماندن مثنوی را واسطة الهام غیبی مولانا دانسته است که از تصرف او خارج است (نیکلسون، 1386، جلد 2: 588).
گولپینارلی ضمن پذیرش نظر افلاکی، قبض روحی مولانا بر اثر مرگ صلاحالدین را نیز در تأخیر مثنوی مؤثر میداند (گولپینارلی، 1374: 154). شهیدی آماده نبودن حسامالدین را علت این تأخیر میداند، اما مینویسد: «روشن نیست که رفتن حسامالدین به معراج حقایق [،] تنها بر اثر مردن زن او بوده یا حالت دیگری بر وی دست داده» (شهیدی، 1375، جلد 5: 6).
استعلامی گفتة افلاکی را تأیید میکند، اما به نوعی در آن شک میکند و این انقطاع را که ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد، طبیعی میداند (استعلامی، 1379، جلد 2: 6).
زرینکوب علاوه بر پذیرش نظر افلاکی، مینویسد: «احتمال اینکه جسم حسامالدین در اواخر دفتر اول دچار ضعف و ملال و رنجوری شده باشد. وجود دارد» (زرینکوب، 1382: 214).
خوارزمی با توجه به ابیات پایانی دفتر اول از جمله «ای دریغا لقمهای دو خورده شد *** جوشش فکرت از آن افسرده شد» (مولوی، 1377، جلد 1: 3989) مینویسد: «لقمهای چند صوری نه معنوی مانع کشف اسرار مثنوی گشته» (خوارزمی، 1366، جلد 2: 512) و در جایی دیگر ارتقا و عروج حسامالدین را علت تأخیر مثنوی میداند (همان: 906). در همین راستا محمدرضا لاهوری نیز معتقد است: «کنایه از صور حکایات است که به نظم درآمد یعنی اشتغال به صورت باعث حجاب معنی شد. سخن به قدر فهم مستمع باید انشا کرد. از این جهت معنیهای صاف گردآلودِ صورت گشته، پس صبر باید کرد تا حق تعالی معنی را بر صورت غالب گرداند» (لاهوری، 1376: 298).
اکبرآبادی در شرح همین بیت اخیر میگوید: «به سبب میل مستمع به صور حکایات، یا به سبب تعلق دل او به شواغل جسمانی، یا به سبب عود بعضی احکام طبیعت جناب هدایت مآب حضرت مولوی، رضی الله عنه» (اکبرآبادی، 1383، جلد 1: بیت 4001) انقروی در پایان دفتر اول علت تأخیر را از درون مولانا دانسته و این انقطاع را برای صاف شدن چشمههای حکمت او لازم دانسته است. اما در اول دفتر دوم، محو و صحو حسامالدین را باعث قطع و وصل مثنوی میداند (انقروی، 1380، جلد 2: 13).
زمانی معتقد است: «تأخیر مثنوی و توقف در نظم آن، فراتر از آن است که به یک حادثة طبیعی (فوت همسر حسامالدین) محدود شود، بلکه میتوان گفت که این تأخیر از آن رو بوده که حقایق ربانی و معارف باطنی باید به نضج مطلوب میرسید و شرایط ظهور مییافت» (زمانی، 1388، جلد 2: 18)[4].
شمیسا نظر جدید و بیسابقهای را مطرح میکند: «حسامالدین مدتی نزد مولانا نیامد (در این زمان همسر او نیز فوت کرده بود) خود شیخ خانقاهی شد یا به نزد مشایخ دیگر رفت و سرانجام پشیمان به نزد مولانا بازگشت. مولانا به او میگوید اکثر مشایخ دروغین و قلبند، حرف درویشان را دزدیدهاند تا این و آن را فریب دهند و از بازگشت حسامالدین و اینکه خود او سرانجام این نکته را دریافته اظهار شادمانی میکند» (شمیسا، 1391: 380).
روحانی در مقالهای علل و عوامل این تأخیر را به سه دسته تقسیمبندی کرده است: - اسباب و عوامل گویندهمحور، 2- اسباب و عوامل مخاطبمحور و 3- اسباب و عوامل متنمحور. در قسمتی از بخش دوم، چنین بیان میکند: «نیاز و مصلحت معرفتی- سلوکی حسامالدین به صبر و سکوت بوده که با تشخیص و دستور پیر (مولوی) برای رسیدن به حیات تازه و در پی آن رسیدن به غذاهای تازة معنوی ضرورت داشته است» (روحانی، 1390: 141).
محمودی در مقالهای با عنوان «مهلتی بایست تا شیر خون شد» مینویسد: «علت فترت بین دفتر اول و دوم تحولات درونی حسامالدین بوده که حالت محو و استغراق در حق برای او رخ داده است و عوامل دیگر از جمله فوت همسر حسامالدین یا فرزند مولوی و یا هر عامل دیگری نمیتواند در این باره دخیل باشد» (محمودی، 1383: 146).
محمدی آسیابادی در مقالة «مهلتی بایست تا خون شیر شد (تأویلی بر ابیات آغازین دفتر دوم مثنوی) حالات حسامالدین را در تأخیر مثنوی دخیل نمیداند» (محمدیآسیابادی، 1378: 170). حتی در ابیاتی که به صراحت نام حسامالدین را آورده آن را نماد جنبههای معنوی مثنوی دانسته است (همان: 159). همتیان نیز در مقالة «تبیین دلایل وقفه در سرودن مثنوی از زبان مولوی» عدم آمادگی روحی مولانا را سبب تأخیر دفتر دوم مثنوی دانسته است (همتیان، 1396: 279- 302 ).
- روش
این پژوهش به روش کتابخانهای و به صورت تحلیلی- توصیفی انجام شده و به بررسی یکی از مهمترین عوامل تأخیر دفتر دوم مثنوی مولوی از دریچهای نو نگریسته شده است.
- یافتهها
نمیتوان تأخیر دفتر دوم مثنوی را وابسته به یک یا چند عامل دانست و قاعدتاً باید مجموعهای از عوامل بعضاً ناشناخته در این موضوع مؤثر باشد، اما در این مقاله به یکی از مهمترین عوامل این تأخیر پرداخته میشود که از دید منتقدان مثنوی مغفول مانده است. به طور خلاصه میتوان گفت که صلاحالدین که بعد از شمس رسماً خلیفة مولوی شده بود در سال 657 وفات میکند.
مولوی بسیاری از کارها را به حسامالدین که از جوانی توجه او را به خود جلب کرده بود، واگذار میکند، اما بنا به دلایلی که خواهیم گفت، او را رسماً به خلیفگی برنمیگزیند و این خلیفگی را به آیندهای نامعلوم موکول میکند. این بلاتکلیفی یقیناً خوشایند حسامالدین نبوده و مانند هر طالب منصبی، مشتاق است که مولوی هر چه زودتر حکم خلیفگی او را توشیح کند. اما مولوی او را به صبر فرا میخواند و منتظر فرصتی مناسب است که توجیه و دلیل محکمی برای خود و مخالفان او داشته باشد. در نهایت در سال 660 (مصادف با پایان دفتر اول) حوصلة حسامالدین از صبر مولوی و حوصلة مولوی از تعجیل و اصرار حسامالدین سر آمده برای مدت دو سال در بین این دو، قهرگونهای اتفاق میافتد. (چنانکه خواهیم گفت) از ابیات آغازین دفتر دوم چنین استنباط میشود که ظاهراً حسامالدین مولوی را ترک میکند، اما از مقدمههای منثور دفتر دوم به روشنی برمیآید که عامل اصلی این هجران مولوی است و اوست که حسامالدین را طرد میکند.
مولوی درِ چاه مثنوی را بند میکند تا مهمترین عامل همنشینی با حسامالدین (سرودن مثنوی از جانب مولوی و کتابت آن توسط حسامالدین) را از بین برده با این کار، او را ادبگونهای کرده باشد. این موضوع دو سال به طول میانجامد تا اینکه در این مدت موانع خارجی از بین رفته یا کمرنگ شده و حسامالدین نیز به بلوغ فکری و معنوی که مدنظر مولوی است، میرسد و مفتخر به دریافت حکم خلیفگی از مولانا میشود و دوباره کتابت مثنوی را از سر میگیرد.
زرینکوب نیز معتقد است که حسامالدین پس از بازگشت به مقام خلیفگی رسید: «بازگشت او از این معراج حقایق نه فقط موجب شادی و آسایش مولانا بلکه نیز داعی خرسندی فوقالعادۀ یاران گشت. در این هنگام بود که مولانا او را بهطور رسمی خلیفة خویش کرد، مریدان هم که از بازگشت او احساس خرسندی میکردند، این انتخاب را مژدهای دلپسند یافتند و از روی میل و شوق، بدون هیچ تردید و مخالفتی به شیخی او گردن نهادند» (زرینکوب، 1384: 225).
به هر حال به نظر میرسد علت تأخیر و سرودن مجدد مثنوی، هر دو در رفتار حسامالدین نهفته است. از این رو، در آغاز سرودن دفتر دوم، رنجشی که مولوی از حسامالدین داشته برطرف شده یا خواهش و درخواستی که حسامالدین از مولوی داشته یا برعکس، برآورده شده است. در ادامه برای اثبات و تبیین این ادعا، دلایل خود را در دو بخش «برون متنی» و «درون متنی» ارائه میدهیم.
3-1. برون متنی
علاقة بیش از حد حسامالدین و مولوی به هم (افلاکی، 1385، جلد 2: 769، گولپینارلی، 1386: 59 و سپهسالار، 1378، جلد 1: 76) مسبب اتفاقات خاصی شده که بعضاً در روند سرودن مثنوی مؤثر بوده است. فلسفة سرودن مثنوی، تأخیر و از سرگیری مجدد سرایش مثنوی تا حد زیادی به احوالات حسامالدین گره خورده است. حسامالدین پس از مرگ صلاحالدین زرکوب (657) خاصترین یار مولاناست، اما بنا به دلایلی او را تا سال 662 (مصادف با آغاز سرودن دفتر دوم) رسماً خلیفة خود نمیکند؛ هر چند تمام یا اکثر کارها را بدو محول کرده است. حسامالدین در مجموع فقط ده سال در زمان مولانا رسماً خلیفة او بوده است؛ یعنی از سال 662 (مصادف با آغاز سرودن دفتر دوم مثنوی) تا سال 672 (سال فوت مولوی) (سپهسالار، 1378، جلد1: 121). زرین کوب نیز تأیید میکند که حسامالدین در سال 662، مصادف با سرودن دفتر دوم، رسماً خلیفة مولوی میشود: «مقارن آغاز دفتر دوم منجر بدان شد که حسامالدین به خلافت و شیخی مولانا تعیین شود» (زرینکوب، 1384: 209 و 218). Fi مهمترین دلایلی که باعث به تعویق افتادن خلیفگی حسامالدین شده در ادامه پرداخته شده است.
3-1-1. مخالفت و دشمنی نزدیکان مولوی با حسامالدین
قرائن فراوانی وجود دارد که در بین نزدیکان مولوی کسانی بودهاند که به حسامالدین حسادت میورزیدهاند و خلیفه بودن او را برنمیتافتند. یکی از مشهورترین حاسدان حسامالدین، فاطمه خاتون دختر صلاحالدین زرکوب و همسر سلطان ولد (پسر مولوی) بوده است (افلاکی، 1385، جلد 2: 772). سلطان ولد نیز تحت تأثیر زوجهاش برای حسامالدین مانعتراشی میکرد، هر چند مولوی برای اعتراضهای او ارزشی قائل نبود (زرینکوب، 1384: 232). اما به هر حال هشداری برای مولوی محسوب میشده است که بیگدار به آب نزند. شاید یکی از دلایل این دشمنی، توجه مولانا به حسامالدین در زمان حیات و خلیفگی صلاحالدین است که رنجش خاطر صلاحالدین از مولوی را نیز در پی داشته است (سپهسالار، 1378: 186).
زرینکوب معتقد است یکی از دلایل ناخرسندی صلاحالدینِ انحصارطلب از حسامالدین به دلیل محول کردن بعضی از کارهای مریدان به وی در زمان بیماری صلاحالدین بوده است (زرینکوب، 1384: 198 و232).
در رسالة سپهسالار در مورد دلگیری صلاحالدین و مولوی اشاراتی وجود دارد (سپهسالار، 1378: 117). ظاهراً صلاحالدین به شدت از توجه ویژۀ مولانا به هر کسی ناراحت میشد و مولوی نیز از این غیرت و رشک صلاحالدین با خبر بوده است. افلاکی از زبان سلطان ولد نقل کرده است که پدرم در دمشق یار محبوبی به نام شیخ حمیدالدین داشت که از اولیای کامل خدا بود و پدرم او را دوست داشت. چون از دمشق به سوی روم عزیمت کردیم به پدر گفتم او را با خود بیاوریم. گفت: «شیخ صلاحالدین ما به قونیه است، نشاید او را آنجا بریم که دو ولی خدا همچون دو شیرند، در یک موضع نگنجند» (افلاکی، 1385: 714).
طبیعی است که دختر صلاحالدین که عروس مولوی هم هست به تبعیت از پدر، دشمنی با حسامالدین را ادامه داده با واسطه و بیواسطه، گفته و ناگفته در پیش مولوی برای حسامالدین مانعتراشی میکند.
زرینکوب ناخرسندی فاطمه خاتون از حسامالدین و وادار کردن سلطان ولد را علیه او حتی بعد از مرگ مولوی، ناشی از سابقة ناخرسندی اعلام نشدة بین صلاحالدین و حسامالدین میداند (زرینکوب، 1384: 198 و232).
افلاکی معتقد است که حسادت همسر سلطان ولد نسبت به حسامالدین حتی بعد از مرگ مولوی فروکش نکرده بود و سلطان ولد را به دشمنی با حسامالدین ترغیب میکرده، اما سلطان ولد به سخن همسرش عمل نمیکرد (افلاکی، 1385: 772).
سپهسالار معتقد است که حسادت اصحاب مولوی نسبت به حسامالدین هنگامیکه خلیفه سده بود، کمتر شده یا اصلاً از بین رفته بود: «در زمان حسامالدین {مریدان} بیحقد و حسدی مستفید میشدند» (سپهسالار، 1378: 121). بنابراین به روشنی میتوان استنباط کرد که تا قبل از خلیفه شدن او، چنین حقد و حسدی وجود داشته است.[5] پس از رسمیت یافتن خلافت حسامالدین، علاقة مولانا به حسامالدین افزایش یافته و سه بار قبل از مرگ اعلام کرده بود که حسامالدین جانشین اوست (افلاکی، 1385: 586).
3-1-2. کامل نبودن حسامالدین از نظر مولوی
حسامالدین از نوجوانی نظر مولوی و حتی شمس را به خود جلب کرده بود. در زمان حضور شمس، بین سالهای 642 تا 645 حسامالدینِ جوان در نزد مولانا و اصحاب او به ویژه شمس از پایگاه ویژهای برخوردار بوده است. منقول است که شمس گفته است: «حضرت مولانا مرا و سه کس دیگر را بس است... از سرّ آن سه کس پرسیدند. فرمود: شیخ صلاحالدین و شیخ حسامالدین و مولانا بهاءالدین» (افلاکی، 1385: 317). اما مولوی در اعطای نشان خلافت به حسامالدین پس از مرگ صلاحالدین، عجلهای ندارد و ظاهراً منتظر پختگی کامل اوست که تا چهل سالگی[6] او به طول میانجامد. گوئی سن کم حسامالدین با وجود مریدان مسن و پختة مولانا، عاملی برای خلیفه نشدن اوست. زرینکوب مینویسد: «شیخ حسامالدین در این هنگام {سال 662} چهل ساله بود و از لحاظ سنی هم برای خلافت مولانا اشکالی نداشت» (زرینکوب، 1384: 227). گویی حسامالدین تا قبل از این برای خلافت با مشکل مواجه بوده است!
حسامالدین در سال 622 در قونیه متولد شده (فروزانفر، 1376: 102) و در زمان وفات صلاحالدین (سال 657) فقط سی و پنج سال دارد و ظاهراً از نظر مولانا یا مریدان برای خلافت اندکی زود به نظر میرسد. هدف ما پرداختن به این مسأله نیست، اما با توجه به آموزههای عرفانی عدد چهل، عدد کاملی است و سن چهل سالگی نیز اوج پختگی عقل است، چنانکه نظامی گنجوی در مخزنالاسرار میگوید:
طبع که با عقل به دلالگی است
|
|
منتظر نقد چهل سالگی است
|
(نظامیگنجوی، 1363: 48)
مولوی، خود نیز آشکار به این مطلب اشاره میکند:
آدمی را اندک اندک آن همام
|
|
تا چهل سالش کند مرد تمام
|
(مولوی، 1377، جلد 3: 3502)
بعثت پیامبر اسلام (ص) در سن چهل سالگی نیز میتواند یکی از دلایل صوفیه برای اثبات این ادعا باشد که چهل سالگی اوج پختگی عقل است. علاوه بر احادیث متعدد در سورة الأحقاف نیز بهصراحت به این موضوع اشاره شده است و سن چهل سالگی کمال قدرت و رشد دانسته شده است: ﴿وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً ...﴾[7] (ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکى کند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىکند، و با ناراحتى بر زمین مىگذارد، و دوران حمل و از شیر باز گرفتنش سى ماه است، تا زمانى که به کمال قدرت و رشد برسد، و به چهل سالگى وارد شود...) طبیعی است که صوفیه بیشتر از مردم عادی به این موضوع اهمیت میدادهاند. از این رو، مولوی، پس از چهل سالگی حسامالدین از این جهت بهانة موجهی را برای عدم اعطای خلافت به حسامالدین ندارد.
3-2. درون متنی
مثنوی مولوی از متون تأویلپذیر طراز اول شعر فارسی است و برخلاف بعضی از متون، تک صدایی نیست. از این رو، با رعایت اصول، میتوان تأویلهای مختلفی از بسیاری از ابیات و حکایات آن ارائه کرد. با این مقدمه ما با یک رویکرد هرمنوتیکی ابیات آخر دفتر اول و ابیات آغازین دفتر دوم را که با فرضیة ما سازگاری بیشتری دارد، تحلیل میکنیم. اگر چه میدانیم از این ابیات تأویلهای دیگری صورت گرفته و معتقدیم قابلیت تأویلهای دیگر را نیز دارند.
بیانگیزگی مولوی در سرودن مثنوی را باید در اواخر دفتر اول جستوجو کرد. آخرین حکایت اصلی دفتر اول، ماجرای حضرت علی (ع) با عمروبنعبدود است. مولوی حلم حضرت علی (ع) را میستاید و چنان که شیوة اوست، حلم حضرت علی (ع)، زمینهای برای تغییر موضوع میشود. مولوی ضمن توصیف حلم و پس از ذکر گناه آدم و... میگوید:
ای دریغا لقمهای دو خورده شد سخت خاکآلود میآید سخن
|
|
جوشش فکرت از آن افسرده شد... آب تیره شد سر چه بند کن
|
تا خدایش باز صاف و خوش کند صبر آرد آرزو را نه شتاب
|
|
او که تیره کرد هم صافش کند صبر کن والله اعلم بالصواب
|
(مولوی، 1377، جلد 1: 3989-4002)
اکثر شارحان، فاعل مصرع اول (خورندة دو لقمه) را مولوی دانستهاند، اما برخی نیز نظر دیگری دارند. اکبرآبادی از قول لاهوری (یکی از شارحان مثنوی) مینویسید: «لقمهای چند خوردن کنایت از صور حکایات است که به نظم درآمد... و میتواند بود که اشارت به حال سامعان کرده باشد» (اکبرآبادی، 1383: 535). زمانی نیز به درستی متوجه تغییر حالت مولانا شده است، اما دلیل تغییر حالت را با شک و تردید همان فوت همسر حسامالدین دانسته است: «از این بیت و ابیات بعدی دانسته میشود که حادثهای رخ داده و احوال مولانا را دگرگون ساخته است. آیا آن حادثه فوت همسر حسامالدین است یا چیز دیگر؟» (زمانی، 1388، جلد 1: 1126).
انقروی مخاطب مولوی و خورندة دو لقمه را مستقیماً حسامالدین میداند و به همین اکتفا کرده است و در مورد آن توضیح بیشتری ارائه نمیکند: «روزگاری سخنان مولانا برای حسامالدین گوارا و لذیذ بود و همچون خار سبز که برای شتر لذت بخش بود، به حساب میآورد. اما بعد از مدتی به دلیل خشک شدن خار آن را برای شتر ناگوار و دردآور میداند (حادثهای باعث شده است که حسامالدین از سخنان مولانا لذت نبرد-خود مولانا هم به این امر کاملاً واقف است) و چارهی آن را صبر میداند» (انقروی، 1380، جلد 1: 3998).
به نظر میرسد مولوی آگاهانه جمله را مجهول میآورد؛ زیرا جایز نمیداند از فاعل خورندة لقمههایی که باعث افسرده شدن جوشش فکر او شده به صراحت یاد کند. از نظر دستوری فاعل محذوف، میتواند مولوی، حسامالدین یا هر کدام از مستمعان و یا اشخاص دیگری باشد، اما اگر منظور مولوی خودش بود به احتمال زیاد از فعل «خوردم» استفاده میکرد. به نظر ما کسی که با خوردن و توجه به لقمههای مادی خشم و ناراحتی مولوی و انقباض فکر او را باعث شده، حسامالدین است. اگر چه ظاهراً حسامالدین توجه به این دو لقمه (درخواستهای او) را چندان اشتباه بزرگی نمیداند؛ زیرا در بیت بعد مولوی به او هشدار میدهد که گندمی (همان دو لقمه) (حرف «ی» در گندمی برای افادة تحقیر است) باعث شد که خورشیدِ حضرت آدم به کسوف مبتلا شود و ذنب (عقدة ذنب= جوزهر) با آن کوچکی میتواند ماه بدر را به خسوف مبتلا کند:
گندمی خورشید آدم را کسوف
|
|
چون ذنب شعشاع بدری را خسوف
|
(همان: 3990)
مولوی به دلیل خاکآلود بودنِ آبِ سخنِ حسامالدین درِ چاه مثنوی را میبندد و از خدا میخواهد که این تیرگی را بر طرف کند. اگرچه شارحان، خاکآلود بودنِ آبِ سخن را صفت سخنان مولوی دانستهاند (اما دلیل قانعکنندهای برای چرایی و چگونگی آن ارائه نکردهاند)، اما هیچ بعید نیست، بلکه منطقیتر به نظر میرسد که مولوی، سخنانِ حسامالدین را خاکآلود توصیف کرده باشد که درخواستهای بیمورد یا نابجایی از مولوی داشته است.
با توجه به پیشفرضهای مختلف، میتوان از آخرین بیت دفتر اول (صبر آرد آرزو را نه شتاب... ) تأویلهای متفاوتی ارائه کرد، اما این چه آرزویی است که با صبر میسر میشود نه شتاب؟ و چه کسی است که با عجله میخواهد به آرزویش برسد؟ شارحان مثنوی جواب قانعکنندهای ارائه نکردهاند؛ زیرا ابیات قبل را مربوط به مخاطبان عام یا وصف سخنان مولوی دانستهاند که به این ترتیب برخلاف معهود، ارتباط این بیت با ابیات قبل خیلی منطقی به نظر نمیرسد، اما با توجه به فرضیة ما، گویی مولوی دفع دخل مقدر کرده و حسامالدین را که با عجله میخواهد حکم رسمی خلیفگی خود را دریافت کند به صبر توصیه میکند و درخو است او را اجابت نمیکند و زمینة خلیفگی حسامالدین را با توجه به فشارهای بیرونی و عدم پختگی کامل او، به آینده موکول میکند.
در مقدمة منثور دفتر دوم که به نوعی تلطیف شده و مولوی به ناچار باید جوابی برای شروع مجدد مثنوی داشته باشد، سربسته و مبهم، مطالبی را بیان میکند که شاید حسامالدین بهتر از دیگران کنایات و نمادها را متوجه میشود. این جملات مانند ابیات آخر دفتر اول و ابتدای دفتر دوم از تأویلپذیری بالایی برخوردارند و از آنها نیز تأویلهای فراوانی شده، اما با فرضیة ما تطابق بیشتری دارند: «بیان بعضی از حکمتِ تأخیر این مجلد دوم کی اگر جملة حکمت الهی بنده را معلوم شود در فواید آن کار بنده از آن کار فرو ماند و حکمت بیپایان حق ادراک او را ویران کند، بدان کار نپردازد. پس حق تعالی شمّهای از آن حکمت بیپایان مهارِ بینی او سازد و او را بدان کار کشد کی اگر او را از آن فایده هیچ خبر نکند هیچ نجنبد؛ زیرا جنباننده از بهرههای آدمیانست کی از بهر آن مصلحت کنیم و اگر حکمت آن بر وی فروریزد هم نتواند جنبیدن. چنان که اگر در بینی شتر مهار نبود نرود و اگر مهار بزرگ بود هم فروخسپد و «وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ». خاک بی آب کلوخ نشود و چون آب بسیار باشد هم کلوخ نشود وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ. به میزان دهد هر چیز را نی بیحساب و بیمیزان الّا کسانی را که از عالم خلق مبدَّل شدهاند «وَ یَرْزُقُ مَنْ یشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ شدهاند وَ مَن لَم یذُق لَم یَدرِ...» (مولوی، 1377: 153)
اگر در یک نمادپردازی، مولوی را با خدا و حسامالدین را با «بنده» جایگزین کنیم (چنانکه خواهیم گفت مولوی در اولین مقدمة منثوری که بر دفتر دوم نوشته، خود را به خدا و حسامالدین را به حضرت آدم تشبیه کرده است) مشخص خواهد شد که مولوی میخواهد حسامالدین را متوجه بعضی از اشتباهات خود کند، اما کاملاً به روی او نمیآورد. علاوه بر این، مولوی با توجه به آیة «وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ...» گوشزد میکند که میتوانسته از همان اول خلیفگی را به حسامالدین بدهد، اما تدریجی و به موقع، منطقی و به «قدر معلوم» صورت گرفته است[8] و لطف بیحساب مولوی، هنگامی شامل حسامالدین شده که از عالم خلق مبدَّل شده بود.
در ابیات مقدمة دفتر دوم نیز قراین محکمی وجود دارد که در راستای فرضیة ماست و تقریباً نظر افلاکی و دیگران را رد میکند یا حداقل آنها را تأیید نمیکند. هر چند در این مقاله قصد معنی کردن تمام ابیات مقدمه دفتر دوم را نداریم، اما میتوان گفت تمام ابیات این مقدمه با فرضیة ما همخوانی دارد یا حداقل تباین خاصی ندارد. از جملة این قراین میتوان به مصرع دوم بیت «مهلتی بایست تا خون شیر شد» اشاره کرد. با یک تأویل نه چندان دور، مشخص است که مولوی علت تأخیر مثنوی را خونی میداند که به مرحلة شیر بودن نرسیده بود، اما اکنون شیر شده و موانع برطرف شده است.
نقد آرای دیگران مد نظر ما نیست، اما چنان که از ابیات بعد نیز مستفاد میشود، برخلاف نظر بعضی از محققان (از جمله روحانی، 1390: 131) این «خون» چنانکه گفتهاند (همچون انقروی، 1380، جلد 4: 7-8) نمیتواند «مولوی»یا «مثنوی» یا چنانکه بعضی اعتقاد دارند (از جمله لاهوری، 1376: 298 و اکبرآبادی، 1383، جلد 1، بیت 4001) «مخاطبان عامی» باشد؛ زیرا در این مدت تحولی که نشانة کمال مولوی باشد، رخ نداده و مولوی قبلاً این درجات را طی کرده است. دفتر دوم مثنوی هم نسبت به دفتر اول تغییر بنیادینی نیافته است، بلکه شیوة روایت و مباحث عرفانی و حکمی مطرح شده و... کمابیش، شبیه دفتر اول است، وانگهی، مثنوی خود به خود و فیالنفسه نمیتواند در خود تغییری ایجاد کند و همه چیز بستگی به متکلم و مخاطب آن دارد. مخاطبان عامی نیز تا پایان دفتر ششم همیشه از فهم مطالب غامض مثنوی عاجزند و مولوی گاه و بیگاه از عدم درک صحیح آنها گلهمند است و در این مدت دو سال به فکر تکامل هم نبودهاند. تنها موردی که در این مدت تغییر کرده یا حداقل از نظر مولوی تکامل یافته، مخاطب خاص یا اخص مثنوی؛ یعنی حسامالدین است.
علاوه بر معنی مشهور پذیرفته شدة این مصرع (تبدیل شدن خون به شیر در پستان همگام با رشد جنین) با توجه به نگاه مولوی به سیر استکمالی انسان از جنینی تا انسان کامل، میتوان چنین پنداشت که مقصود مولانا از این بیت ارتقای منظور (حسامالدین) از مرحلة جنینی (خونخوری) به مرحلة نوزادی (شیرخواری) و پیمودن مراحل رشد و ارتقاست. «از نگاه مولانا حیات واقعی وابسته به همین تولد دوباره یا به تعبیر او «فطام» است و در این فطام{ها} انسان، انسان میشود. به تجرید محض میرسد...» (محمدپور و همکاران، 1394: 268)
پس حیات م است موقوف فطام چون جنین بود آدمی بُد خون غذا از فطام خون غذایش شیر شد وز فطام لقمه لقمانی شود
|
|
اندک اندک جهد کن تم الکلام از نجس پاکی بود مومن کذا وز فطام شیر، لقمه گیر شد طالب اِشکار پنهانی شود
|
(مولوی، 1377، جلد 3: 49-53)
در ادامة بیتهای دیگر مقدمة دفتر دوم مشخصاً میگوید:
چون ضیاءالحق حسامالدین عنان چون به معراج حقایق[9] رفته بود
|
|
باز گردانید ز اوج آسمان بیبهارش غنچهها ناکفته بود
|
(مولوی، 1377، جلد 1: 3 و 4)
از اوج آسمانها عنان برگردانیدن، از معراج حقایق برگشتن، از دریا به ساحل آمدن (سیر من الحق الی الخلق)، بلبل بودن و به باز شکاری تبدیل گشتن (تکامل و ارتقاء پیدا کردن)، قابلیت صید معانی پیدا کردن (تا قبل از این، قابلیت نداشتن)، همگی دلیل بر پخته شدن (شیر شدن) حسامالدین است. از ابیات زیر نیز:
چون ز دریا سوی ساحل بازگشت بلبلی زینجا برفت و بازگشت
|
|
چنگ شعر مثنوی با ساز گشت بهر صید این معانی بازگشت
|
(همان: 4 و 5)
با توجه به الفاظ «برفت» و «بازگشت» (با ایهام)که فاعل اصلی هر دو حسامالدین است، مستفاد میشود که حسامالدین خود از پیش مولوی رفته (قهر کرده) و خود نیز باز گشته است. یا مولوی، حسامالدین را از درگاه خود رانده، اما پس از برگشتنش برای رعایت حال و حفظ شأن او (که در سراسر مثنوی به انحاء گوناگون نمایان است) چنین وانمود کرده،و او را عامل اصلی رفت و برگشت (قهر و آشتی) دانسته و به طرد کردن او اشاره نکرده است.
در ابیات بعد مولوی دعا میکند که باز (حسامالدین) همیشه بر ساعد شاه (مولوی) باشد و دیگر رنجشی بین او و حسامالدین به وجود نیاید تا به تبع، درِ مثنوی نیز همیشه مفتوح بماند:
ساعد شه مسکن این باز باد
|
|
تا ابد بر خلق این در باز باد
|
(همان: بیت 9)
در بیت مذکور، تلویحاً به لغزش حسامالدین که یک بار درِ مثنوی را بر خلق بسته، اشاره میکند و در ابیات بعد سربسته، به موضوع لغزش که یقیناً زیادهخواهی و سخنانی بوده، که حسامالدین ابراز کرده و بر زبان رانده، اشاره میکند:
آفت این در هوا و شهوتست این دهان بر بند تا بینی عیان ای دهان تو خود دهانة دوزخی نور باقی پهلوی دنیای دون چون درو گامی زنی بیاحتیاط
|
|
ورنه اینجا شربت اندر شربتست چشمبند آن جهان حلق و دهان وی جهان تو بر مثال برزخی شیر صافی پهلوی جوهای خون شیر تو خون میشود از اختلاط
|
(همان: ابیات 10-14)
چنانکه مشخص است، مولوی، هوا، هوس، شهوت و اعتراضاتی را که قبلاً حسامالدین آشکارا بر زبان رانده، عامل خطرناکی دانسته و آن را به دهانة دوزخ تشبیه کرده است. مولوی از حسامالدین میخواهد با بیاحتیاطی، بار دیگر شیر به وجود آمده را با خون آمیخته نکند. نکتة حائز اهمیت دیگر در ابیات زیر آمده است:
یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس همچو دیو از وی فرشته میگریخت گرچه یک مو بد گنه کو جسته بود
|
|
شد فراق صدر جنت طوق نفس بهر نانی چند آب چشم ریخت لیک آن مو در دو دیده رسته بود
|
(همان: ابیات 15 و 16)
مولوی تلویحاً لغزش حسامالدین را با گناه آدم، برابر میداند، گناهی که هر چند کوچک مینمود، اما چون از آدم صفی سر زد، عواقب وخیمی را به دنبال داشت. مولوی در مقدمة منثوری که بار اول بر دفتر دوم نوشته، دقیقاً حسامالدین را از جهتِ ارتکاب جرم، انقطاع سرودن مثنوی، بخشش جرم و شروع مجدد مثنوی با لغزش حضرت آدم و... برابر دانسته است: «بیان سبب تأخیر افتادن انشای این نیمة دوم از کتاب مثنوی نفعَ اللهُ به قلوبِ العارفین و بیان شروع بعد از فتور و شروع وحی بر آدم بعد از فتور و انقطاع وحی به سبب زلت او و سبب فتور هر صاحب حالتی و سبب زوال آن فتور به شرح صدور، والله اعلم» (افلاکی، 1385، ج2: 743-744) این مطلب که به صراحت لغزش حسامالدین را گوشزد میکند، در مقدمههای منثورِ موجودِ فعلی دفتر دوم وجود ندارد. شاید توسط مولوی یا دیگران برای احترام و رعایت حال حسامالدین و برای فیصله دادن به «ماجرا» از مقدمه حذف شده است. اما رد پای آن در ابیات مذکور مانده است.
یقیناً در ادامة سرودن دفتر دوم مثنوی، نگرانی و سوءتفاهمها کاملاً برطرف شده و مولوی دوست ندارد، با یادآوری آنها مجدداً گرد کدورتی بر روی هر دو بنشیند، اما از اشاراتی نیز ناگزیر است. لاجرم پوشیده و سربسته به موضوع اشاره میکند و احیاناً اولین مقدمة منثور را که صراحت بیشتری دارد، حذف میکند و مقدمهای ملایمتر را جایگزین آن میکند.
بحث و نتیجهگیری
چنانکه مشهور است، بعد از اتمام دفتر اول مثنوی، وقفهای دو ساله اتفاق افتاد است. بسیاری از منتقدان به پیروی از افلاکی مرگ همسر حسامالدین و قبض روحی مولانا را عامل اصلی این وقفه دانستهاند. علاوه بر این، محققانی دیگر، نظریات جدیدی ارائه کردهاند. در این مقاله با توجه به دلایل برون و درون متنی به یکی از مهمترین عوامل این تأخیر پرداخته شده که از دید منتقدان مغفول مانده است. حسامالدین پس از مرگ صلاحالدین (657) عهدهدار برخی از امور مولوی و مریدان او بود، اما رسماً خلیفة مولوی نشده بود. سن کم حسامالدین و حسادت برخی از نزدیکان مولوی را میتوان از مهمترین عوامل به تأخیر افتادن خلیفگی حسامالدین دانست. حسامالدین که با اصرار و عجله از مولوی میخواهد که رسماً او را به عنوان خلیفه به همه معرفی کند، مورد اجابت قرار نمیگیرد و در سال 660 به مدت دو سال از مولوی جدا میشود. در سال 662 که حسامالدین به سن چهل سالگی میرسد و سعایت و حسادت نزدیکان مولوی رو به افول میگذارد، مولوی رسماً او را به عنوان خلیفه برمیگزیند که منجر به سرودن دفتر دوم و دیگر دفترهای مثنوی میشود.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[1]. ارجاع ابیات به این صورت است که بعد از شماره جلد، شماره بیت/ ابیات ارائه شده و از درج شماره صفحه پرهیز شده است.
[2]. Nicholson, A.
[3]. Golpinarli, A.
.[4] ر. ک: همان: 282-283.
.[5] برای اطلاع بیشتر ر. ک: افلاکی (1385: 771)، مولوی (1377: 95، 134 تا 137)، فروزانفر (1385: 145، 146، 164 و 165)، زرینکوب (1383: 111، 29) و استعلامی (1379: 34).
[6] مولوی در دفتر سوم نیز معتقد است تا انسان به سن چهل سالگی نرسد به کمال نخواهد رسید هر چند خدا میتواند در «کن فیکونی» او را کامل گرداند، اما این تأنی و تدریج برای تعلیم است و...
با تأنّى گشت موجود از خدا ور نه قادر بود کو کن فَیَکُون
آدمى را اندک اندک آن همام گر چه قادر بود کاندر یک نفس عیسى قادر بود کو از یک دعا خالق عیسى بنتواند که او این تأنّى از پى تعلیم توست
|
|
تا به شش روز این زمین و چرخها صد زمین و چرخ آوردى برون
تا چهل سالش کند مرد تمام از عدم پرّان کند پنجاه کس بىتوقّف بر جهاند مرده را بىتوقّف مردم آرد تو به تو؟ که طلب آهسته باید بىسکست
|
(مولوی، 1377، جلد 3: 3500-3506)
.[7] سورة الأحقاف، آیة 46
.[8] گویی تلویحاً به یاد حسامالدین میآورد که اگر چند سالی در انتساب او به خلیفگی تأخیر کرده از این رهگذر بوده است.
[9]. مولوی بعد از اینکه نینامه را میسراید نیز به حسامالدین چنین میگوید: «اکنون بیا در هوای همای همت خود پرواز کرده پروازی بکن به سوی معراج حقایق در عین متابعت محمدی آهنگی بنما تا مناسب آن آهنگ پیش آهنگ باطن فاطن ما در اهتزاز آید و به نظم کلمات معانی شروع نماید» (افلاکی، 1385، جلد 2: 741).