مقدمه
زبان از پدیدههای مهم در تاریخ بشر است که همراه همیشگی او در تمام اعصار بوده است. این پدیده که ابزار مهم ارتباط میان انواع بشر به شمار میرود، رفتهرفته گستردهتر شده و در میان جوامع کوچک و بزرگ، امتیازات متفاوتی بهخود گرفته است؛ این روند تا جایی پیشرفته که انتقال پیام از یک جامعه به جامعۀ دیگر هرچند همجوار هم باشد، با دشواریهایی روبرو شده و بشر برای رفع این دشواریها و درک پیام سایر جوامع، به بازگردانی زبانها رویآورده است. «ترجمه، نمونهاى خاص از تلاقى زبانى و یکى از فعالیتهاى بشرى است که قدمتى طولانى دارد. این فعالیت بشرى، نشانگر «وساطت بینازبانی» است، که امکان میدهد اطلاعات و دانستهها از طریق تماس جوامعی که به زبانهاى مختلف سخن میگویند، انتقال یابد و همین امر ضرورت ِعمل ترجمه را روشنتر میسازد. ترجمه، همانند هر عمل دیگرى، همواره با نقصهایى همراه است و این نقصها، به علت طبیعت ترجمه، بهعنوان یک عمل بینازبانى و ارتباطى، اجتنابناپذیر است و مترجم، بهعنوان واسطهاى میان نویسنده و خواننده، موظف است این نقصها را بهگونهای جبران کند» (مهدیپور، 1389: 57).
«گرچه قدمت نقد ترجمه بهاندازۀ خودِ ترجمه نیست اما کهن است و صدها سال است که انجام میشود. اولین نقدهای ترجمه معمولاً توسط کسانی ارائه گردیده که خود، مؤلف و مترجم بودهاند. نویسنده یا مترجم برای بیان دیدگاههای خویش در باب ترجمه، کار خود را الگوی تحلیل خویش قرار میداد» (احمدی، 1392: 1). «براى نخستین بار، سیسرون بود که موضع خود را در خصوص ترجمه اعلام نمود و با شعار مشهور خود، «ترجمه کردن معنى به معنى، نه کلمه به کلمه»، راه را براى قطبیگرایى در ترجمه باز کرد و آغازگر ظهور طرفداران متن مبدأ و متن مقصد شد. در عصر بعد، برخلاف گرایشهاى گذشته به متن مقصد، اینبار جهتگیرى بهسوى وفادارى به متن اصلى سوق مییابد. لادمیرال بهعنوان یک نظریهپرداز مقصدگرا، بر این عقیده است که «معنا باید منتقل شود، به هر قیمتی که شده» و آنتوان برمنِ مبدأگرا نیز معتقد است معناى زیبا زاییدۀ فُرمى زیباست؛ بنابراین مترجم تنها با وفادار بودن به فرم میتواند معنا را انتقال دهد» (مهدیپور، 1389: 58-57). البته باید این موضوع را مدنظر قرار داد که «گذر از اندیشهی برتر بودن فرهنگ، زبان و ادبیات خویشتن و بازبودگی به سوی دیگری برای بسیاری از مترجمان کاری است بسدشوار و حتی غیرممکن. چراکه چنین کاری یعنی فراتررفتن از پیکرۀ نظام فرهنگی و ادبی جامعهی خویشتن» (احمدی، 1392: 15).
ازآنجاکه مسئلۀ «پذیرش دیگری» ضرورتاً ایجاب میکند که مترجم از پیکره نظام فرهنگی و ادبی جامعه خود فراتر برود و به مبدأ بیش از مقصد توجه داشته باشد و اولویت وی نویسنده باشد نه خواننده؛ مناسب دیدیم که در بررسیها و نقدهای خویش اساس کار را بر نظریهای بگذاریم که شالودهی آن احترام به نویسنده و زبانِ مبدأِ اثر باشد. ازاینرو نظریۀ ریختشکنانۀ آنتوان برمن را مناسب دیدیم. «دیدگاه ترجمهشناختی برمن یک دیدگاه اخلاقی است، ازنظر برمن «ترجمه ایجاد ارتباط است یا هیچ نیست رابطۀ فرهنگی با دیگری است؛ فرهنگ در اینجا نهفقط به مفهوم انسانشناختی و قومشناختی آن، بلکه در معنای مرسوم در میان فیلسوفان رمانتیک آلمانی یعنی خودسازی از راه شناخت و درک دیگری. هدف اخلاقی ترجمه به رسمیت شناختن دیگری و فرهنگ اوست. مسئولیت مترجم، گفتگو با دیگری و گشودگی بهسوی اوست» (همان: 14).
ازجمله مهمترین آثار زبان فارسی که نمایی از فرهنگ، رویکرد سیاسی، فرهنگی، علمی و مذهبی جامعۀ ایران به شمار میرود، کتاب «نون والقلم» نوشتۀ جلال آلاحمد[1] است. این داستان به زبانهای گوناگون، ازجمله عربی ترجمه شده است. در این نوشتار در نظر داریم تا ترجمۀ عربیِ ماجده العنانی از «نون والقلم» آلاحمد را بر اساس نظریۀ آنتوان برمن موردبررسی قرار داده و بنگریم که مترجم در ترجمۀ این اثر در رویارویی با نمونههای مؤلفۀ منطقیسازی – از مجموع 13 مؤلفۀ نظریۀ برمن چگونه عمل کرده؟ و وی متن اصلی و فرهنگ زبان مبدأ را بهعنوان «دیگری» تا چه حد پذیرفته است؟
فرضیههای پژوهش
در نمونههایی که انتخاب نمودهایم، چنین برداشت کردیم که:
- مترجم در ترجمۀ اصطلاحات فرهنگی تلاش نموده تا به متن اصلی و پذیرش دیگری پایبند باشد.
- مترجم فقط در برخی موارد توفیقی برای ترجمه دقیق و امین نداشته است و فقط لفظ را جایگزین لفظ کرده است.
- مترجم در برخی از ترجمههای خود به بارِ معنایی عبارات و واژگان توجهی نداشته است.
روش پژوهش
پژوهشگر برای بررسی گرایش منطقیسازی در ترجمۀ ماجده العنانی از نون و القلم آلاحمد و بررسی بازتاب آن در اصل پذیرش دیگری، از روش توصیفی – تحلیلی استفاده نمود. وی برای این منظور از فصلهای گوناگون متن اصلی، به انتخاب نمونهای و بررسی ترجمۀ آنها پرداخت.
روش انتخاب نمونه
پژوهشگر برای بررسی گرایش منطقیسازی، به انتخاب تصادفی نمونهها از فصلهای گوناگون متن اصلی پرداخت. سپس نتایج انتخابهای خود را به سایر نمونهها تعمیم داد.
اهمیت پژوهش
آشنایی با آثار ادبی هر سرزمین و جامعهای، زمینهای برای شناخت شرایط گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... آن میباشد. در این میان ترجمه از مهمترین عوامل و ابزارهایی به شمار میرود که با انتقال درست و راستین لایههای گوناگون متن مبدأ کیواند مخاطب را در این شناخت یاری برساند. رمان نون و القلم از ارزشمندترین آثار جلال آلاحمد است که آیینۀ اوضاع اجتماعی و سیاسی برههای از زمان است و برای درک آن برهه از سوی عربزبانان، باید ترجمههای ارائه شده از آن موردبررسی و کنکاش قرار گیرد تا سره از ناسرهاش معلوم گردد و به مخاطب معرفی شود.
پیشینۀ پژوهش
در زمینۀ بهکارگیری نظریۀ آنتوان برمن در متون مختلف مقالات متعددی وجود دارد، ولی در ارتباط با موضوع داستان نون والقلم و نظریۀ برمن چند منبع وجود دارد که آنها را مدنظر قرار میدهیم:
ـ «بازتاب ترجمۀ ماجده العنانی در شخصیتهای داستان نون والقلم جلال آلاحمد (بر پایة عناصر غنازدایی برمن)» (1401) احمد لامعی گیو. در این مقاله نشان دادهشده که العنانی در ترجمة اوصاف شخصیتها اغلب، قصد حفظ ساختار نحوی زبان مبدأ را دارد، اما این امر سبب ریزش کیفیت ترجمهشده و مفهوم والای متن مبدأ را به زیر کشیده است. در برخی موارد، وی به تضعیف کمّی و حذف برخی واژگان و عبارات پرداخته که موجب تزلزل بار معنایی و پیام متن مبدأ شده است.
ـ «معادلیابی مقولههای فولکلور ایرانی؛ بررسی موردی: ترجمۀ عربی نون والقلم جلال آلاحمد» (1398) مرضیه ربیعی و همکاران. این مقاله روش معادلیابی العنانی در ترجمه را بررسی میکند و به این نتیجه میرسد که مترجم در معادلیابی اصطلاحاتی که صبغهی فرهنگی دارد، بیش از هر چیز، از شیوۀ معادل فرهنگی یا معادل توصیفی استفاده کرده است. العنانی در معادلیابی مقولههای مادّی نیز از روشهای گوناگون انتقال، دگرگونسازی و ... بهره برده و در ترجمۀ برخی اصطلاحات، ضعیف و نارسا عمل نموده است.
ـ «بررسی ترجمۀ ماجده عنانی از «نون والقلم» جلال آلاحمد بر اساس نظریۀ تعادل اصطلاحی بیکر» (1398) زهره قربانی. این پژوهش، ترجمهی اصطلاحات موجود در داستان نون والقلم را موردبررسی و تحلیل قرار داده و براینباور است که العنانی از میان روشهای گوناگونی که مونا بیکر در نظریۀ تعادل اصطلاحی خود بیان مینماید، بیشتر به روش برگردان اصطلاحات به شکل شباهت معنا و تغییر صورت، عمل کرده است. قربانی اعتقاد دارد، با اینکه عنانی عربزبان است، اما درک نسبتاً درستی از اصطلاحات و ضربالمثلهای فارسی دارد و همین سبب شده است که برخی از اصطلاحات فارسی را بهدرستی ترجمه کند.
- «رابطۀ کارکردهای زبانی با تیپهای شخصیتی در داستان نون والقلم» (1392) نوشتۀ سیّد احمد پارسا و سعدی حاجی، انجام شد تا تناسب میان کارکردهای زبانی اشخاص داستان با تیپهای شخصیتی آنها که از اصول مهم داستاننویسیاند را بررسی کند. نتیجه اینکه در داستان نون والقلم تناسب چندانی میان کارکردهای زبانی اشخاص با تیپهای شخصیتی آنها وجود ندارد.
اما به نمونهای دستنیافتیم که مؤلفۀ منطقیسازی نظریهی آنتوان برمن در ترجمۀ ماجده العنانی از کتاب نون والقلم را بر اساس پذیرش «دیگری» بررسی کرده باشد.
آنتوان برمن
آنتوان برمن (1991-1942) فیلسوف، زبانشناس و مترجم مبدأگراى فرانسوى با مقصدگرایی در ترجمه سخت مخالف است. او که در باب نقد ترجمه دیدگاههای متعددی دارد ترجمههاى دیگر مترجمان کلاسیک و معاصر را نقد میکند و دیدگاههای خود را دربارۀ ترجمه ارائه میدهد. «برمن نظریههای سنتی ترجمه را که به ترجمه بهعنوان یک بازسازی آرایندة «معنا» مینگرند و در آنها ترجمه همچون خادم معنا عمل میکند، شدیداً نقد میکند. به اعتقاد وی نباید ابهامات ذاتی زبان بیگانه را از بین برد و باید متن بیگانه را با همه غرابتهایش در زبان مقصد پذیرفت؛ بهعبارتدیگر، زبان مقصد باید همچون یک فضای پذیرایی، همچون مهمانسرایی در دوردستها پذیرای این میهمان بیگانه بهعنوان یک بیگانه باشد. از آثار او میتوان به «ترجمه و لفظ یا مهمانسرایی در دوردست»، «آزمون بیگانه» و «ترجمه و جستجوی علمی» اشاره کرد» (امینی، 1388: 14).
برمن در ارتباط با مخالفت سختی که با بیگانهزدایی از متن مبدأ دارد «با مطرح کردن اخلاق در ترجمه درواقع به تعریف هدف از ترجمه میپردازد. به باور او، هدف از ترجمه، تنها برقراری ارتباط، انتقال پیام یا یافتن معادل کلمه به کلمه نیست؛ زیرا ترجمه یک فعالیت ادبی و زیباشناختی محض محسوب نمیشود. ترجمه در واقع نوشتن و منتقل کردن است، اما این نوشتن و انتقال تنها در سایه هدف اخلاقی حاکم بر ترجمه معنا مییابد. اخلاق حرفهای مترجم به معنای قبول کردن و پذیرفتن دیگری بهعنوان دیگری است» (ابوعلی، 1399: 11 به نقل از برمان: 2010: 74) «نظریهی برمن نظریهای با ساختار درونی منسجم و مستحکم و درعینحال اندیشیده شده و پخته است و هدفش انتقاد از آندسته رویکردهایی در ترجمه است که با نادیدهگرفتن دیگری، فرهنگ و زبان وی در متن بیگانه سعی در ارائۀ ترجمههای قوممحور و معطوف به خواننده دارند. برمن بر این باور است که نظریۀ وی جهانشمول بوده و قابلیت کاربرد در همۀ زبانها را دارد. هدف برمن ارائۀ ابزارهایی به مترجم است تا بتواند از راه تحلیل کار خویشتن از جنبههای ایدئولوژیک این کار آگاهی یابد. یکی از مسائلی که مترجمان هر زبانی با آن روبرو هستند، مسئلۀ ضمیمهکردن فرهنگ، زبان و ادبیات دیگری از راه ترجمۀ زیباشناختی و زیباسازی متن است» (احمدی، 1392: 14). نظریهی مبدأگرای برمن، به نویسنده گرایش دارد یعنی اساس کار ترجمه را بر صورت ظاهری و کلمات متن اصلی میگذارد و کاری با خواننده و اینکه آیا متن را درمییابد یا نه، ندارد. او صورت و لفظ متن را میبیند و مترجمان را از در نظر گرفتن معنا و مدلول کلام برحذر میدارد. «البته باید در نظر داشت که گذر از اندیشۀ برتر بودن فرهنگ، زبان و ادبیات خویشتن و بازبودگی بهسوی دیگری برای بسیاری از مترجمان کاری است بسدشوار و حتی غیرممکن. چراکه چنین کاری یعنی فراتررفتن از پیکرهی نظام فرهنگی و ادبی جامعهی خویشتن. نظریۀ اخلاقی-بوتیقایی برمن یک نظریۀ تئوریک و آکادمیک صِرف نیست که تنها مُنتَج از خوانشهای زبانشناختی، فلسفی و ادبی وی باشد، بلکه برگرفته از تجربۀ وی بهعنوان مترجم نیز هست. تجربۀ برمن بهعنوان مترجم اندیشمند تجربهای است کلی و شامل و از این منظر، قابل وقوع بر هر مترجمی (همان: 15-14).
پذیرش دیگری
آنتوان برمن بر این باور است که مترجم در ترجمه از زبان مبدأ به زبان مقصد باید حالت بیگانگی و غریبگی متن اصلی را در زبان مقصد حفظ کند و نباید در ترجمه تغییراتى به نفع زبان مقصد انجام دهد؛ زیرا معنا از طریق صورت انتقال مییابد؛ بهعبارتدیگر، برمن بر پذیرش «دیگری» در ترجمه اصرار میورزد؛ اما اینکه چرا برمن بر نظریه مبدأگرایی تأکید میورزد و اینگونه بر ریخت شکنی زبان مبدأ در ترجمه هجوم میآورد و معادلیابیهای دستوری و واژگانی معطوف به زبان مقصد را محکوم میکند دلایل مختلف و البته ریشههای تاریخی دارد. «بیگانهزدایی و فرآیند از خود ساختن از دیرباز موردتوجه مترجمان بوده است. در دوران نهضت ترجمه در عصر عباسی، آثار پرشماری از پهلوی، یونانی و سانسکریتی به عربی برگردانده شد که بیشتر ترجمههایی نابرابر با متن اصلی بود. ترجمههای هزار و یک شب و کلیلهودمنه نمونههای بارزی از این ترجمههای غیر وفادارانه است. این رویکرد در دوره معاصر نیز ادامه یافت و عمده این ترجمهها با ترجمه آثار پسااستعماری رونق گرفت. آنجا که مترجمان کشورهای استعمارشده برای رهایی از استعمار فرهنگی دست به ترجمه آثاری با رنگ و بوی بومی و محلی زدند» (انوشیروانی، 1391: 20).
یکی از مهمترین دلایل موضع برمن در برابر بیگانهزدایی، شکلگیری موج مقصدگرایی در ترجمه در عصر اوست که به دلایل تمایلات قومگریانه برخی روشنفکران فرانسوی در آن زمان و تقدسی که برای زبان فرانسه قائل بودند صورت میپذیرفت. برمن نظریههای مقصدگرای حاکم بر عصر خود که ترجمه را بازسازی «معنی» و آراستن آن در زبان مقصد میدانستند شدیداً به باد انتقاد میگیرد و معتقد است در این نظریهها ترجمه همچون خادم معنا عمل میکند. «ترجمۀ بد ازنظر برمن ترجمهای است که معمولاً به بهانۀ انتقالپذیری به انکار نظاممند غرابت اثر بیگانه میپردازد. برمن معتقد است که بد ترجمه کردن یک رمان یا یکنواختسازی آن، خیانت به فرهنگ است. خیانت بهصورت داستان و رمان یعنی درواقع عدم توانایی ارتباط با بیگانه و زبانی که آن صورت (داستان) بیانگر آن است» (احمدی، 1392: 4). «برمن براین عقیده اســت که باید از هرگونه مقدسشمارى زبان مادرى اجتناب کرد. وى هرگونه حذف، اضافه، تغییر در ســبک نویسنده، تغییر ساختار زبان، اطناب کلام و حتى تغییر در نقطهگذارى و پاراگرافبندى را تحریف متن اصلى شمرده و از آن بهعنوان سیستم تحریف متن یاد میکند» (مهدیپور، 1389: 58). محور دیدگاه ترجمه شناختی برمن، احترام به متن بیگانه و دیگری است و به این دلیل با ارائۀ نظریۀ «گرایشهای ریختشکنانه» دیدگاههای قومگرایانه و معطوف به زبان مقصد را در کار ترجمه موردانتقاد و سنجش قرار میدهد و بر این باور است به «دیگری» یا متن مبدأ باید همچون مهمانی که به مسافرخانهای دوردست آمده است احترام گذاشت و از او پذیرایی کرد. این پذیرایی ناظر به این است که ریخت متن مبدأ شکسته نشود و ساختار آن حفظ شود. وی شیوههای ریخت شکنی را مطرح میکند و از مترجمان میخواهد این شیوهها را به کار نگیرند تا ساخت و ریخت متن مبدأ حفظ شود. برمن از راه یک بررسی تحلیلی، ابعاد مختلف کار مترجم سنتی را در سیزده گرایش «منطقیسازی، واضحسازی، اطناب، آراستهسازی، تضعیف کمی، تضعیف کیفی، همگونسازی، تخریب ضربآهنگهای متن، تخریب شبکههای دلالتی زیرین، تخریب سیستمبندیهای متن، تخریب یا غیربومی کردن شبکههای زبانی بومی، تخریب عبارات و خاصگیهای زبان و امحاء برهم نهادگیهای زبانها» (برمان، 2010: 64) موردمطالعه قرار میدهد و آنها را بهعنوان گرایشهای ریختشکنانه مطرح میکند.
نون والقلم
تاریخ نگارش این اثر، آبانماه سال 1320 ه.ش است. این داستان، با الهام از شکست نهضت ملّی ایران، با کودتای آمریکایی سال 1954 م است (انوشیروانی، 1391: 18). «نون والقلم» داستانی رمزآلود بهشمار میرود که به سبک داستانهای کهن نگاشته شده است. جلال تجربههای دیگری با این شیوه دارد که سرگذشت کندوها و خونابه از آنجمله میباشد. «نون والقلم» پس از نفرین زمین بزرگترین اثر جلال ازنظر کمیت است (یاحقی و عزیزی، 1390: 169-170). خود آلاحمد دربارهی این اثرش میگوید: «برای آن ارزش قائلم. تجربهی خودم است با اندکی تفنّن و با یک زبان کنایی، درعینحال کاری جدی است» (رنجبر، 1391: 216). البته باوجود صراحت و جدیّت، گاهی جلال نمیتواند بر این خصیصه پایداری کند و به پوششهای ادبی پناه میبرد: «گاهی وقتی هم تفنّنی توی این زمینه (تمثیل) کردهام ولی این تفنّن آخرین حدّش نون والقلم بود. که سیرم نمیکنه. من اهل صراحتم. گاهی وقتا آدم پناه میبره به این قر و اطفار نویسندگی، یعنی تکنیک و ازین حقهبازیها. توی نون والقلم فرار کردهام به همچه استعارهایی. چون چاره نداشتم. نمیتونستم حرفام رو صریح بزنم» (یاحقی و عزیزی، 1390: 170).
نظریۀ گرایشهای ریختشکنانه
آنتوان برمن میگوید که «این گرایشها توسط مترجم به شکلی بسیار ناآگاهانه بر ترجمه تأثیر میگذارند و مانع از رسیدن آن به هدف اصلیاش میشوند» (فرخی، 1398: 103). ازجمله مؤلفههای نظریۀ برمن، منطقیسازی[2] (یا عقلاییسازی) است. شیوۀ منطقیسازی، به ساختار نحوی و نشانههای سجاوندی مربوط است. بدینمعنا که مترجم در انتقال متن از مبدأ به مقصد، برخی ساختارها و ترکیب جملات و نیز نشانههای سجاوندی را تغییر میدهد تا در قالب زبان مقصد جایگیرد. «مترجم با توجه به نظم گفتمان مقصد، جملات و زنجیرهی جملات را بازتولید و مرتب میکند و بهنظم درمیآورد» (ابوعلی و اسبقی، 1399: 23). برمن اعتقاد دارد که «نثر از قبیل رمان، رساله و... به دلیل برخورداری از تکرار، تعدد جملات موصولی و معترضه، جملات بلند و جملات بدون فعل، ساختاری شاخهشاخه دارد و مترجم با منطقیسازی، این ساختار شاخهشاخه را به ساختار خطی تبدیل میکند؛ برمن فرآیند منطقیسازی را تحریفی در متن اصلی قلمداد و آن را رد میکند» (مهدیپور، 1389: 3). البته باید توجه داشت آن منطقیسازی که برمن آن را نمیپذیرد، همیشه ناپسند نیست و موضوع منطقیسازی در متون مختلف مصداقهای متفاوتی دارد. در برخی متون، تنها با همین نوع تحریف است که میتوان فضای حقیقی متن مبدأ را به متن مقصد انتقال داد. «کاترینا رایس از نظریهپردازانی است که بر نوع متون و فن ترجمه متفاوت آنها تأکید ویژهای دارد. وی متون را به چهار دسته تقسیم میکند که عبارتاند از: متون محتوا محور، متون فرم محور، متون خطابی و متون شنیداری. در این تقسیم، مقصود رایس از متون فرم محور، همان متون ادبی میباشد؛ چراکه مقصود وی از فرم، شیوه بیان نویسنده از مضمونی مشخص یا کیفیت ارائه محتوا از سوی مؤلف است» (گنجیانخناری، ۱۳۹۷: ۱۰۲). به نظر میرسد نظریه برمن در متونی که کلمه و ساختار و بهطورکلی، فُرم در آنها اهمیت دارد قابلاجراست متونی مانند متون مقدس، متون ادبی و متون علمی؛ اما در متونی که محتوا محور است یا متونی که خطابی و شنیداری هستند و هدف از آنها ممکن است نه ارائه معنا بلکه اثرگذاری بر مخاطب ترجمه باشد، مترجم باید قالبهای بیانی زبان مبدأ را به قالبهایی در زبان مقصد تغییر دهد که بتواند اثر مشابه با زبان مبدأ را بر مخاطب زبان مقصد بگذارند؛ بنابراین بههیچروی نمیتوان نظریه برمن را در ترجمه همه متون پیاده کرد و گرایش منطقی سازی و ریخت شکنی ساختار را مذمت نمود.
«برخی پژوهشگران همچون پیتر نیومارک[3] (1917-2011) استاد ترجمۀ دانشگاه سوری انگلستان، مهمترین چیز در نقد ترجمه را بررسی کیفیت یا میزان نقص معنایی ترجمه میدانند. از دیدگاه آنان، ترجمه باید بهمثابهی یک نوشتار مستقل از متن مبدأ مورد تحلیل قرار گیرد؛ سپس باید بررسی شود که مترجم تا چه اندازه سبک متن مبدأ را حفظ نموده است» (لامعی گیو، 1401: 124). بنابراین گفتار، از مهمترین اهداف ترجمه، حفظ فضای لفظی و معنوی زبان مبدأ در زبان مقصد میباشد. بررسی گرایش منطقیسازی ترجمۀ العنانی به این رویکرد نزدیک میشود.
بحث و بررسی
در ترجمۀ ماجده العنانی از رمان «نون والقلم»، نمونههای فراوانی از گرایش تحریفی منطقیسازی را مشاهده نمودیم که در این مقاله به دلیل تعداد بسیار زیاد شواهد، به ذکر نمونههایی تصادفی بسنده میکنیم.
1- تغییر در ساختار و چیدمان متن
طول و تعداد سطرهای بند در متن رمان نون والقلم، با آنچه در متن ترجمه میبینیم متفاوت است. برای نمونه نویسنده در بخش پیشگفتار از نُه بند و در بخش «مجلس اول» از چهارده بند استفاده کرده است؛ درحالیکه مترجم در ترجمۀ بخش پیشگفتار (قبلالدخول) از هشت بند و در «المجلس الأول» از بیست بند استفاده نموده است.
دربارۀ اهمیت بند باید گفت که «پاراگرافها قالبهایی هستند کـه انعقاد کلام در ظرف ذهن گوینده را ممکن میسازند و به اندیشۀ او شکل و انسجام میبخشند. ایجاد این قالبهـا در ذهـن الزاماً آگاهانه نیست؛ بلکه یا فطری هستند یا ذهن آنها را با تقلید ایجاد میکند. در نوشتن، ناآگاهی از ساختار و کارکرد پاراگراف بسیار زیانبار است؛ زیرا مهارت در نوشتن پاراگراف نشانهی آگاهی نویسنده از طرح کلی مطلب و تسلط و ابتکار او در چیدمان معانی است» (امینی، 1389: 57-58). پس، ایجاد تغییر در تعداد پاراگرافها و بندها، نوعی مداخله در نوشتار و نیز تغییر ساختار و شاکلۀ ذهنی نویسنده بهشمار میرود.
در ترجمۀ رمان نون والقلم نیز هرچند در بخش پیشگفتار شاهد تفاوت چندانی در تعداد بندها نیستیم؛ اما در مجلس اول، اختلاف تعداد بندها زیاد است. این تغییر در تعداد بندها، بدین معناست که مترجم در بخشی از ترجمه، میان بندها فاصله انداخته و مطلب را به سطر اول از بند بعد منتقل کرده است. بدین مفهوم که از دیدگاه وی، مطلب عرضهشده در یک بند، باید از جای دیگری در بند بعدی ادامه یابد. پس میتوان گفت که رویکرد وی دربارۀ مطالب موجود در بندها، با رویکرد نویسنده تفاوت دارد.
بنابر توضیحات مطرح شدهی بالا، میتوان گفت مترجم در این مورد «دیگری» را آنگونه که هست نپذیرفته و اقدام به تغییر و شبیهسازی آن با خود (زبان مقصد) نموده است.
2- تغییر در نوع و تعداد فعل
آلاحمد در پیشگفتار ماجرای رمان خویش، شخصیت چوپان را اینگونه معرفی میکند:
«یک چوپان بود که یک گله بزغاله داشت و یک کلۀ کچل و همیشه هم یک پوست خیک میکشید به کلهاش» (آلاحمد، 1386: 16)
العنانی در ترجمۀ این توصیف، ساختار جملات را تغییر میدهد و متن مبدأ را اینگونه به مقصد برمیگرداند:
«کان هناک أحد الرعیان یملک قطیعاً من الماعز و کان أقرع دائماً ما یضع علی رأسه جلد قربة ...» (العنانی، 2001: 11)
در متن مبدأ، آلاحمد با استفاده از فعل «داشت»، دو جمله را بیان نمود که در جملۀ دوم، فعل به قرینۀ لفظی حذفشده است؛ اما العنانی برای جملۀ نخست از فعل «یملک» و برای جملۀ دوم از «کان» استفاده میکند؛ این امر از بلاغت متن مبدأ کاسته و فکاههاش را نیز کمرنگ نموده است؛ بهنظر میرسد که العنانی میتوانست از این عبارت استفاده نماید تا به متن مبدأ نزدیکتر باشد: «کان هناک راعٍ له قطیع من الماعز و رأس أصلع...»
در این نمونه نیز مترجم نتوانسته با دیگری خود را یگانه دانسته و درنتیجه، خواسته یا ناخواسته اقدام به تغییر و شبیهسازی دیگری کرده است.
آلاحمد در بخش دیگری از داستان مینویسد:
«مشهدی رمضان علاف که از زندگی سیرشده بود و حاضر نبود با قلندرها برود» (آلاحمد، 1386: 131).
مترجم برای ترجمۀ این عبارات بهظاهر متن توجه کرده و افعال را عین همان الفاظ ترجمه نموده است، غافل از اینکه فعل مندرج در متن اصلی، مفهومی معادل در زبان مقصد دارد نه عین همان فعل؛ العنانی در ترجمه میگوید:
«مشهدی رمضان العلاف الذی کان قد شبع من الحیاة و لم یکن مستعداً للذهاب مع الدراویش...» (العنانی، 2001: 235-236)
پرواضح است که عبارت «حاضر نبود» در متن اصلی، به معنای عدم پذیرش است و مترجم بهاشتباه همان ظاهر واژگان را ترجمه کرده و مخاطب چنین برداشت میکند که وی آمادگی رفتن ندارد؛ بهتر بود که در ترجمه از این عبارت استفاده میشد: «مشهدی رمضان... لم یکن یرضی أن یذهب مع الدراویش» اما نوع فعل تغییر کرده و محتوایی مغایر باهدف نویسنده به مقصد انتقال یافته است.
3- تغییر ساختار انشائی به خبری
آلاحمد در پیشگفتار رمان در ترسیم صحنهی گرفتاری چوپان چنین میگوید:
هر چه تقلا کرد و هر چه داد زد، مگر به خرج مردم رفت؟ اصلاً انگار نه انگار!
در این عبارت یک استفهام انکاری مشاهده میشود که مترجم این سؤال را به شکل دیگری انتقال میدهد. وی برای انتقال این سؤال، از یک اصطلاح با اسلوب منفی استفاده میکند:
ومهما قاوم، ومهما صرخ، ، لمیکن ذلک لیجدی فتیلا فی الناس، وکأنه لمیحدث شئ (العنانی، 2001: 12).
درحالیکه استفاده از اسلوب استفهام در معنای انکار از بلاغت بیشتری برخورداراست. بهعبارتدیگر «درجۀ تأکید در استفهام انکاری از نفی بیشتراست؛ یکی از راههای مؤثر تأکید جملۀ منفی آن است که آن را بهصورت استفهام انکاری بیاوریم». (فرشیدورد، 1373: 424) درنتیجه با تغییر ساختار جمله از انشائی به خبری، از بلاغت و بهتبع آن، از زیبایی سخن کاسته شده است. بهعلاوه «فتیل» به معنای نخ شکاف هستۀ خرماست «ولم یکن ذلک لیجدی فتیلا فی الناس» یعنی برای مردم سرسوزنی فایده نداشت، به کارشان نمیآمد. میتوانست بگوید: ولکن هل التفت الیه احد؟
نمونۀ دیگر در همین شاهد، عبارت «اصلاً انگار نه انگار» است. العنانی در ترجمۀ این عبارت نیز از یک جملۀ منفی استفاده کرده است: «کأنه لمیحدث شئ». وی در این مورد میتوانست از تعبیر اصطلاحی «لم یحرّک له أحد ساکناً» استفاده کند زیرا عبارت فارسی یک تعبیر اصطلاحی است.
4- گنجاندن افعال شروع در جایگاه نبایسته
شاهد دیگر ساختارشکنی العنانی، در ترجمۀ این عبارت است:
«به خودش گفت: خدایا! مگه من چه گناهی مرتکبشدهام؟» (آلاحمد، 1386: 16)
العنانی در ترجمۀ این عبارت مینویسد:
«أخذ یحدث نفسه: یا الله أی ذنب إرتکبته؟» (العنانی، 2001: 12)
العنانی در ترجمۀ عبارت بالا، از افعال شروع (أخذ) استفاده کرده که در متن مبدأ همچنین معنایی برداشت نمیشود. وی میتوانست در ترجمهاش چنین بنویسد: «فقال فی نفسه...». ازجمله معانی افعال شروع، آغاز کردن دفعی و ناگهانی یک امر میباشد که این مفهوم از متن داستان برداشت نمیشود. بلکه این عبارت در ادامۀ روند داستان میباشد که با بعد و قبل خویش در ارتباط است؛ اما استفاده از فعل شروع، مخاطب را به این معنا نزدیک میکند که شخصیت داستان بهطور آنی در پیرنگ داستان جای گرفته و کاری را آغاز کرده است.
در این نمونه مترجم دچار سوءبرداشت شده و مفهوم متن مبدأ بهدرستی درک نکرده و درنتیجه بهناچار درگیر ساختارشکنی و به تَبَع آن عدم پذیرش دیگری شده است.
آلاحمد در جایی دیگر از داستانش مینویسد:
«خیلی حرفها راجع بهشان میزدند» (آلاحمد، 1386: 40)
مترجم در ترجمۀ این عبارت که حاوی فعل ماضی استمراری است، از افعال شروع استفاده میکند و چنین مینویسد:
«و أخذوا یتحدّثون عنهم بکلام کثیر» (العنانی، 2001: 77).
با توجه به متن مبدأ، هیچیک از افعال شروع جایگاهی در این بخش از داستان ندارند، اما مترجم در برگردان متن به مقصد، از فعل شروع «أخذ» استفاده میکند؛ بهتر بود در ترجمۀ این بخش از همان فعل ماضی استمراری استفاده میشد: «کانوا یتحدّثون عنهم کثیرا»
5- تغییر نوع فعل و اسلوب جمله
آلاحمد در بیان گفتار چوپان با خودش، مینویسد:
«خدا رو شکر که از شر این حیوون لعنتی راحت شدم؛ نکنه آمده بود که چشام رو درآره» (آلاحمد، 1386: 16)
العنانی در ترجمۀ برخی از بخشهای این عبارت، به ساختارشکنی روی میآورد و چنین مینویسد:
«الشکر لله أن خلصنی من شرّ هذا الطائر الملعون و وامصیبتاه إن کان قد جاء لیخرج عینی» (العنانی، 2001: 12)
نخستین شاهد ساختارشکنی در این جملات، تغییر فعل لازم به متعدّی است؛ بدینصورت که وی عبارت «راحت شدم» را که فعل لازم میباشد با عبارت «خلصنی» که فعل متعدی است، جایگزین میکند؛ وی در این عبارت، مفعول را «ی» و فاعل را «الله» قرار میدهد و بدینصورت، بلاغت فعل لازم که فاعل اصلی خود را به دلیل وضوح، پنهانکرده تغییر میدهد. بهتر بود در ترجمۀ این عبارت مینوشت: «الشکر لله، لأنی تخلّصت من شر هذا الحیوان الملعون.»
شاهد دیگر در این عبارت، تغییر اسلوب جمله است. استفاده العنانی در ترجمۀ عبارت «نکنه» از عبارت «وامصیبتاه» استفاده کرده است؛ درحالیکه هدف جملۀ مبدأ بیان احتمال رخداد است و اسلوب ندبه در زبان عربی در جایگاه فریاد و اندوه و ناراحتی است که پس از وقوع حادثه صورت میگیرد. به نظر میرسد استفاده از عباراتی مانند «ربما، یمکن و...» بهتر میتوانست مفهوم جملهی مبدأ و مقصود نویسنده را بیان کند.
در این نمونه نیز مترجم چهبسا مفهوم متن مبدأ را بهدرستی دریافته باشد اما در جایگزین کردن واژۀ مناسب در متن مقصد دچار اشتباه شده و دیگری را نادیده گرفته است.
6- تغییر ترکیب وصفی به اضافی
شاهد بعدی بر ساختارشکنی مترجم، این عبارت از داستان نون والقلم است:
«رساندندش جلوی خیمه و خرگاه شاهی و بردندش تو» (آلاحمد، 1386: 16)
العنانی در ترجمۀ این عبارت مینویسد:
«حتی وصلوه إلی خیمة الملک و دخلوه إیاها» (العنانی، 2001: 12)
آلاحمد در این عبارت، از ترکیب وصفی استفاده مینماید و مینویسد: «خیمه و خرگاه شاهی»؛ یعنی خیمه و خرگاه را موصوف و شاهی را صفت قرار داد؛ اما العنانی در ترجمۀ همین عبارت از ترکیب اضافی استفاده کرده و مینویسد: «خیمة الملک». با دقت در هر دو ترکیب میتوان چنین گفت که در ترکیب وصفی، ارزش و عظمتی از موصوف بیان میشود و توصیف موجود در صفت موجب اجلال موصوف نیز میگردد؛ اما در ترکیب اضافی این هیمنه و جلال احساس نمیشود و فقط مضاف إلیه بزرگ جلوه میکند. بهنظر میرسد که مترجم میتوانست از این عبارت استفاده کند: «الخیمة الملکیة».
ساختارشکنی که در این نمونه مشاهده میشود احتمالاً برخاسته از این است که مترجم با ساختار دستور زبان مبدأ آشنایی کامل ندارد. البته ساختار زبان مبدأ و مقصد به جهت پیوندهای عمیق زیرساختی و درهمتنیدگیهایی که با یکدیگر دارند، در ارتباط با مبحث ترکیب وصفی و اضافی دارای اشتراکات بسیار زیادی هستند. درنهایت میتوان گفت، فقط عدم توجه دقیق مترجم میتواند اینگونه از تأثیر متن در خواننده بکاهد و از هدف اصلی نویسنده دور شود که به معنای نادیده گرفتن دیگری است.
7- تبدیل لازم به متعدّی و تغییر فاعل
آلاحمد در بخشی از نقل رخدادهای پیشگفتار، از این عبارت استفاده نموده است:
«هفتۀ پیش سرب داغ تو گلوی وزیر دستِ راست پادشاه مانده بود و راه نفسش را بسته بود» (آلاحمد، 1386: 17)
العنانی عبارت بالا را چنین ترجمه مینماید:
«فی الأسبوع السابق کانوا قدصبّوا الرصاص المَغلی فی حلق وزیر میمنة الملک و أرسلوا روحه إلی بارئها» (العنانی، 2001: 13).
آلاحمد در متن مبدأ فاعل فعل «ماندهبود» را «سرب داغ» معرفیمیکند و فعل را لازم قرارمیدهد؛ اما العنانی همین فعل را متعدّی نموده (صبّوا) و فاعل را ضمیر بارز واو قرارداده است که احتمالاً مرجع آن مردم میباشد. بهنظرمیرسد که آلاحمد قصد دارد بیان فاجعه را با نوعی فکاهه و پوشش عامل درآمیزد تا بیانش لطیفتر گردد و العنانی از این بلاغت میکاهد و به نقل صریح و بیپردۀ فاجعه میپردازد.
در دستور زبان عربی یکی از دلایل مجهول نمودن فعل جمله را مخفی نمودن عمدی فاعل عنوان کردهاند؛ ولی مترجم عربزبان، فلسفهی آن را درک نکرده و دیگری را نادیده گرفته است.
نمونهی دیگری از این عملکرد، در عبارت زیر از آلاحمد مشاهده میشود که وی میگوید:
«صبح تا شب قلم میزدند» (آلاحمد، 1386: 6).
در این عبارت فعل «میزدند» متعدی است که فاعلش میرزا بنویس و مفعولش قلم میباشد. العنانی در ترجمۀ این عبارت، نوع فعل را تغییر میدهد و مینویسد:
«یعمل کل منهما قلمه من الصباح حتی المساء» (العنانی، 2001: 17).
ترجمهای که از این جملۀ العنانی برداشت میشود، چنین است: هر کدامشان قلمش از صبح تا شب کار میکرد.
روشن است که العنانی فعل متعدّی را به لازم تبدیل کرد و مفعول را فاعل قرار داد؛ اما بهتر بود که این عبارت را که نوعی اصطلاح است، به این صورت برمیگرداند: «کانا یکتبان من الصباح إلی المساء».
در این نمونه میتوان احتمال داد که مترجم اصطلاحی را که نویسنده بهکار برده بهخوبی درک نکرده و گمان برده که کلمات در معانی اصلی و ابتدایی خویش بهکار رفتهاند. به همین دلیل، آنچه که مشاهده میشود ترجمه تحت اللفظی و کلمه به کلمه است که مفهوم متن مبدأ را اشتباه منتقل کرده و دیگری را نادیده گرفته است.
8- حذف تکرار
در متن اصلی داستان، آلاحمد دربارۀ سرانجام وزیر تازهکار میگوید:
«بچهها را گذاشت مکتب و به خوشی و سلامت زندگیکردند و کردند و کردند تا قضای الهی بهسرآمد» (آلاحمد، 1386: 19).
تکرار واژۀ «کردند» که برای «زندگی» استفادهشده، لزوماً به معنای زندگی طولانی نیست!!؛ بلکه آلاحمد توجه مخاطب را با خود همراه میکند و او را منتظر میگذارد تا وی در پی سرانجام این زندگی برآید که چه خواهد شد؛ اما در ترجمۀ العنانی از این تکرار خبری نیست و او به یک بار اکتفا نموده و در ترجمه نوشته است:
«فأدخل الأولاد الکتاب و عاشوا فی أمن و سلام حتی شاء القضاء» (العنانی، 2001: 15)
العنانی با این اسلوب، از ظرافت بیان آلاحمد در ترجمۀ خویش کاسته است و بیان آنی و نتیجۀ صریح در چنین جملاتی، بیانِ متن را ساده کرده و ویژگیهای عوامپسند آن را از بین برده و دیگری را در نظر نگرفته است.
9- تغییر حال مفرد به جمله
آلاحمد دربارۀ حالات پایانی زندگی وزیر مینویسد:
«به خانه که رسید، گفت روبهقبله بخوابانندش» (آلاحمد، 1386: 19).
نویسنده در این عبارت، قید حالت را بهصورت مفرد (روبهقبله) بیان کرده ولی العنانی در ترجمهاش این نوع حال را تغییر داده و نوشته:
«عندما وصل إلی المنزل طلب منهم أن یرقدوه و رأسه إلی القبلة» (العنانی، 2001: 15).
العنانی قید حالتِ مفرد را با حال جمله جایگزینکرده و با این ریختشکنی بر تأکید حال افزوده است، اما ازآنجاکه در متن مبدأ تأکیدی بر این بخش ازجمله بهچشم نمیخورد، این تغییر نوعی افزایش بهنظر میرسد. همچنین این ترجمه باعث شده که گمان اشتباه دیگری در ذهن خواننده بهوجود بیاید که گویا وزیر درحالیکه روبهقبله بوده درخواست کرده که بخوابانندش؛ حال آنکه ازجملۀ متن اصلی همچنین معنایی مستفاد نمیشود. مثلاً مترجم میتوانست بنویسد: «یرقدوه متّجهاً إلی القبلة» که مختصرتر و مفیدتر میبود.
نکتۀ بعدی آوردن «رأس» بهعنوان معادل برای «رو» است که اولاً «روبهقبله» یک اصطلاح است که معادل دقیق آن «متّجهاً إلی القبلة» است و ثانیاً معادل «رو» «وجه» است نه «رأس».
10- تقدیم و تأخیر اجزای جمله
نمونۀ دیگری از این عملکرد، تقدیم و تأخیر برخی از اجزای جمله است:
«صبحها میرفت مکتب و عصرها دمپر باباش میگشت» (آلاحمد، 1386: 7).
نویسنده با حفظ ساختار و واژگان عامیانه، روزمرۀ حمید را به تصویر میکشد. وی در هر دو عبارت، قید زمان را در ابتدای جمله استفاده میکند؛ اما در ترجمه چنین میبینیم:
«کان یذهب إلی الکتاب فی الصباح و عصراً کان یلزم أباه» (العنانی، 2001: 18)
مترجم در ترجمۀ عبارت نخست، قید زمان را بهصورت جار و مجرور در پایان جمله ذکر میکند؛ اما در ترجمۀ عبارت دوم، قید زمان را بهصورت مفعول فیه در آغاز جمله میآورد. تغییر جایگاه و ساختار این دو قید، علاوه بر کاهش و نقص زیبایی جمله و گسیختگی ضرباهنگ آن، خواننده را در برداشت نوعی تأکید در جملۀ دوم دچار توهم میکند؛ بهتر بود مترجم در هر دو عبارت، ساختار واحدی را پی میگرفت و ساخت زبان مبدأ حفظ میشد: «فی الصباح کان یذهب إلی الکتاب و فی المساء یرجع ملازما اباه»
11- تغییر در تعداد فاعل
آلاحمد در بخشی از توصیف خانۀ میرزابنویس میگوید:
«یک باغچۀ کوچولو هم داشتند به اندازۀ یک کف دست که بچهها توش، لاله عباسی کاشته بودند» (آلاحمد، 1386:7).
منظور از بچهها در این عبارت، حمید و حمیده، دو فرزند میرزابنویس هستند. العنانی در ترجمهی این عبارت مینویسد:
«و حدیقة صغیرة جدّاً کأنها کف الید کان الأطفال زرعوها بزهور نوار اللیل» (العنانی، 2001: 19).
روشن است که مترجم در این ترجمه، دو فرزند میرزابنویس را بهصورت جمع استفاده نمود (أطفال) و فعل مربوط به آن را نیز جمع قرار داد (زرعوا). این در حالی است که تعداد آن بچهها دو نفر بود. درنتیجه استفاده از این جمله بهتر به نظر میرسد: «کان الطفلان قد زرعا فیها نوار اللیل».
این عملکردهای مترجم، منطقیسازی اختیاری اما منفی بهشمار میرود؛ چراکه «در مواردی، مترجم باوجود اینکه میتوانست از منطقیسازی پرهیز کند، تسلیم ساختار زبان مقصد شده و تغییراتی در شکل متن مقصد ایجاد کرده است» (نیازی و همکاران، 1399: 123).
بحث و نتیجهگیری
بهطورکلی با بررسی نمونههای برگزیده از کتاب، میتوان اینگونه نتیجه گرفت که بر اساس نظریۀ آنتوان برمن که شالودۀ آن پذیرش دیگری، احترام به متن اصلی، همراه و همگام شدن با نویسنده و فرهنگ وی و نادیدهانگاشتن خویش میباشد؛ مترجم، عملکرد قابل قبولی نداشته و در بیشتر موارد، خواسته یا ناخواسته اقدام به انتقال عین واژگان و عبارات و اصطلاحات نموده است و بیش از آنکه به مفهوم متن بپردازد، الفاظ و واژگان و عبارات را مدنظر قرار داده است.
العنانی با انتقال عین الفاظ، اصطلاحات، ترکیبات و عبارات و عدم توجه به چگونگی انتقال معنا و مفهوم متن اصلی، «دیگری» را از یاد برده است. بدین معنا که مخاطب بهعنوان «دیگری» نمیداند متن ترجمه را که فاقد بار معنایی در زبان مقصد است، بپذیرد و به دلیل احساس بیگانگی با ترجمه، از پذیرش آن خودداری میکند.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
.[1] سید محمد حسین (ملقّب به جلال الدین) سادات آل احمد (۱۱ آذر ۱۳۰۲ – ۱۸ شهریور ۱۳۴۸) جلال در سال 1322 ه.ش در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشسرای عالی مشغول به تحصیل شد. دورۀ دکترای ادبیات فارسی را ناتمام گذاشت و وارد فعالیتهای سیاسی به ویژه حزب توده شد؛ اما در سال 1328 ه.ش از آن کنارهگرفت و به نویسندگی رویآورد. وی در این دوره داستانهایی مانند سهتار و ترجمههایی از سارتر و داستایوفسکی و ژید را منتشر نمود. وی در سال 1332 ه.ش برای همیشه از فعالیتهای سیاسی کنارهگیری کرد. وی در سال 1348 ه.ش وفات یافت (رنجبر، 1391: 41 - 46).
- 1. Rationalisation
[3]. Newmark, P.