- مقدمه
نظریۀ مجاز مفهومی[1] در کنار نظریۀ استعارۀ مفهومی یکی از دستاوردهای حوزۀ زبانشناسی شناختی[2] است که به مفاهیمی از قبیل استعاره،[3] مجاز،[4] تمثیل[5] و... جایگاهی شناختی میبخشد. بهعبارتدیگر، این نظریه این تمهیدات را که سابق بر این و طی قرون متمادی از آرایههای کلامی و بلاغی دانسته میشدند، نه تنها ابزاری صرفاً هنری و زیباییشناختی برای تزئین کلام نمیداند، بلکه آنها را از سازوکارهای اصلیِ ذهن برای شناختِ جهان برمیشمارد. در واقع، نظریههای مجاز مفهومی و استعارۀ مفهومی بر این باورند که اندیشه و ذهن بشری اساساً بر مبنای سازوکارهای مجاز و استعاره عمل میکنند (Lakoff & Johnson, 1980). این نظریه تا بدانجا پیش میرود که ترنر[6] (1996) در تحقیقِ جریانسازِ خود، ماهیتِ کارکرد ذهن را ماهیتی ادبی میداند و نظریۀ «ذهن ادبی»[7] را مطرح میکند.
رویکرد اندیشمندان به استعاره و مجاز، و بهویژه استعاره، در تاریخ مطالعات زبانی و ادبی تطورات فراوانی داشته است. مدتها به طول میانجامد تا این دو مقوله با مقولات ذهنی و شناختی پیوند بیابند و مدتها به طول میانجامد تا نسبتِ این دو در آرایِ محققان به بحث و واکاوی گذاشته شود. در تاریخ بلاغت غرب، این دو مقوله معمولاً بهصورت مجزا و مستقل مطرح شدهاند، به این معنی که پیوند یا نسبتِ میان این دو یا در نظر گرفته نشده یا اساساً انکار شده است. حال آنکه میدانیم در تاریخ بلاغت اسلامی، استعاره، نوعی مجاز است که به علاقۀ شباهت شکل میگیرد. این نسبت و پیوند نزدیک میان استعاره و مجاز، در بلاغت غرب سابقهای ندارد تا وقتی که مطالعات شناختی به تبیینِ سازوکارهایی ذهنی میپردازند که این دو مقوله را به هم نزدیک میکنند. اینجاست که موضعِ مطالعاتِ شناختی به موضعِ بلاغت اسلامی نزدیک میشود و در نزد جمعی از شناختگرایان، استعاره و مجاز واجدِ پیوندهای ریشهای دانسته میشوند. بااینحال، در غالبِ آرایِ شناختگرایان نیز، تنها بخشی از استعارهها با مجاز مرتبط دانسته شدهاند و بخش بزرگی از انواعِ استعاره، همچنان مستقل از مجاز تلقی شدهاند.
نزدیکی دو ساحتِ بهظاهر دور از هم، یعنی آرای سنتی و نظریههای جدید ادبی، راهی است برای زندهنگهداشتن آرای کهن در قالبی نو. اگر از منظر باختین[8] (1396) به تحقیقات این چنینی بنگریم، به گفتگو درآمدنِ گفتمانهای سنتی با گفتمانهای نو، جدا از اینکه به احیای گفتمانهای سنتی منجر میشود، زایایی و غنای گفتمانهای نو را نیز به بار میآورد. در این تحقیق نیز کوشیدهایم با مطرحکردن آرای کهن بلاغی با یکی از نوینترین رویکردهای نقد ادبی، یعنی رویکرد شناختی، هم به کالبد آرای کهن جانی تازه دهیم و هم آرای شناختی را به نقد بکشیم و حرف تازهای در این حوزه در میان آوریم.
حتماً بر خوانندگانِ این سطور روشن است که به هیچ روی قصدِ آن نیست که گفته شود بلاغیونِ اسلامی به سازوکارهایِ شناختیِ ذهن آگاه بودهاند و با همان روشهایی که ما قصد داریم پیوندِ استعاره و مجاز را روشن سازیم، رأی به پیوند این دو مقوله دادهاند. سخن تنها اینجاست که نشأت گرفتنِ استعاره از مجاز، از طریقِ ابزارِ مطالعاتِ شناختی نیز میسّر است و این قولی که بلاغیون اسلامی، به هر دلیل و با هر توجیهی، بر آن بودهاند، با روشهای مطالعاتِ نوین امروزی نیز قابلاثبات است.
در این نوشتار، ضمنِ بررسیِ تاریخ تحول مفهوم استعاره و مجاز در بلاغت غرب و بلاغت اسلامی، کوشیدهایم به این پرسشهای اساسی پاسخ دهیم که آیا استعارهها از مجاز نشأت میگیرند و آیا انواعِ استعاره را میتوان ناشی از مجاز دانست یا تنها بخشی از انواع استعاره با مجاز مرتبط است. در ضمن، نشان دادهایم که چگونه ابزار و روشهای مطالعاتِ شناختی میتوانند به تبیین کارکرد این دو مقوله و ارتباط آنها منجر شوند.
پیشزمینهها و منابع پیشین این تحقیق در متنِ بررسیِ تاریخچۀ تطور رویکردها گنجانده شدهاند و مهمترین تحقیقاتِ مرتبط با این موضوع هم معرفی و هم بهتفصیل نقد و بررسی شدهاند. بنابراین، از گنجاندنِ بخش مجزایی تحتعنوانِ «پیشینۀ تحقیق» صرفنظر شده است.
- بحث و بررسی
در این بخش، مختصراً به بررسی تاریخچهای از استعاره و مجاز در بلاغت غرب و رویکردهای مختلف به این دو مقوله خواهیم پرداخت. در اینجا، نسبت تباینی میان این دو مفهوم را در تاریخ بلاغت غرب روشن خواهیم کرد و سپس، نشان خواهیم داد که چگونه زبانشناسان شناختی استعاره و مجاز را به هم نزدیک کردهاند. آنگونه که بلاغیون اسلامی به پیوستگی میان این دو مفهوم ـ و دقیقتر بگوییم به مجاز بودنِ هر استعارهای ـ قائل بودهاند، شناختگرایان نیز وابستگیِ استعاره به مجاز را اثبات کردند.
2ـ1. نسبت مجاز و استعاره در بلاغت غرب: پیشزمینهها و تطوّر رویکردها
ارسطو[9] (1987) نخستین کسی است که مطالعۀ نظاممند استعاره را بر عهده میگیرد. وی بر ساخت استعاره بر پایهای تشبیهی تأکید میکند. او استعاره را سخنی پیچیده[10] میداند که گویایِ شباهت[11] است. البته، او در این زمینه با افلاطون همنظر است که استعاره ابزاری بلاغی و تزئینی است و همچون دیگر تمهیدات بلاغی برای ترغیب و تأثیرگذاری بر مخاطب سودمند است و نه برای کشفِ حقیقت. این دیدگاه نسبت به استعاره در تمامِ قرون آتی ساری و جاری بوده است.
تا پیش از عصرِ مدرن، استعاره و مجاز در کنار سایر انواع صنایع بلاغی، آرایههای اساسی کلام در بلاغت غرب را میساختند (Gagarine, 2010)، اما در عصر مدرن چهار آرایه از میان این موارد در قالبِ دو جفتِ دوتایی برجسته شدند و در قرون بعدی اساسِ بحث بسیاری از محققان، فیلسوفان و زبانشناسان شدند. این چهار آرایه عبارت بودند از استعاره و کنایه که بر پایۀ تشبیه[12] ساخته میشوند و مجازِ جزء به کل[13] و مجازِ محض[14] که بر پایۀ مجاورت[15] ساخته میشوند. برجستهساختن این چهار آرایه و تمایزنهادن میانِ این دو گروه ـ که نوشتارِ حاضر آن را به تمایز میان استعاره و مجاز محدود خواهد کرد ـ نخستین بار در کتابِ رتوریکای راموس[16] (2010)، فیلسوف و ایدهپرداز فرانسوی مطرح شد. ویکو[17] (1968: 129-131) فیلسوف و تاریخنگار ایتالیایی عصر روشنگری همچون راموس این چهار آرایه را آرایههای پایهای بلاغت خواند و از همینجاست که رویآوری خیل محققان، فیلسوفان و زبانشناسان به استعاره و مجاز آغاز میشود. بورکه[18] (1969: 503) فیلسوف و جامعهشناس آمریکایی این چهار آرایه را «سرورِ آرایهها» مینامد. کالر[19] (1981: 65) این چهار مورد را سازندۀ نظامی میداند که میتواند جهان را در قالبِ زبان مفهومسازی کند. پایِ استعاره و مجاز از اینجا به شاخههای متعددی از قبیل علوم سیاسی، مطالعات فرهنگی و مردمشناسی، روانشناسی و زبانشناسی باز میشود، به نحوی که محققان از رشتههای متنوعی برای تحلیلهای تاریخی، سیاسی و فرهنگی خود از این آرایهها سود میجویند (White 1978: 230-60; Foucault, 1970: 110-11; 113-4; Lacan, 1977: 160).
باوجوداین، نقش استعاره و مجاز از این میان، بیش از همه در مطالعات زبانشناختی یاکوبسن[20] (1381: 71ـ80) هویداست. نظریۀ دوقطبی زبان از این زبانشناس شهرۀ ساختارگرا، مطالعاتِ استعاره و مجاز را به عرصۀ دوگانهانگاری[21] وارد میکند. یاکوبسن بر آن است که زبان در دو قطب استعاری و مجازی تولید میشود و توسعه مییابد. وی به تأسی از سوسور، معتقد است که زبان از طریق جایگزینی و انتخاب (محور جانشینی)[22] و همچنین از طریق همنشینی و ترکیب (محور همنشینی)[23] عمل میکند، اما وی معتقد است که محور جانشینی یا عمودی کلام بر پایۀ مشابهت و مرتبط با قطب استعاری زبان است و محور همنشینی یا افقی کلام، بر پایۀ مجاورت و مرتبط با قطب مجازی زبان است. این نگاه دوقطبی نسبت به استعاره و مجاز با استقبال بسیاری از محققان بعدی، از جمله لِوی ـ استراوس[24] (1962) و لاکان[25] (1977) مواجه شد و پایهای برای نظریات ایشان ساخت. این دست از مطالعات تا زمانِ روی کار آمدن نظریات شناختی ادامه پیدا میکنند.
در مجموع، باید گفت آنچه مجاز را محقق میسازد، مجاورت عناصر و آنچه استعاره را محقق میسازد، مشابهت عناصر است. تابدینجا، به نظر نمیرسد که مشابهت و مجاورت دو امر همبسته باشند، بنابراین طبیعی است که در بلاغت غرب نسبتی میان مجاز و استعاره دیده نشود و آنها از دو قلمروی متباین قلمداد شوند، اما ماجرا در بلاغت اسلامی دگرگون است.
2ـ2. نسبت مجاز و استعاره در بلاغت اسلامی
هر چند ارتباطِ تقابلی و دوقطبی استعاره و مجاز در تاریخ بلاغت غرب امری پذیرفته بوده است، اما جالب آنجاست که در تاریخِ بلاغت اسلامی این دو صنعتِ بلاغی نهتنها ارتباطِ تقابلی و دوقطبی با هم ندارند، بلکه اغلب استعاره نوعی مجاز انگاشته میشده است که با علاقۀ مشابهت ساخته میشود. بهدیگرسخن، مجازها بر اساس علاقههای متنوعی مثل حال و محل، ظرف و مظروف، کل و جزء، لازم و ملزوم و همچنین مشابهت ساخته میشوند. بنابراین، در بلاغت اسلامی استعاره و مجاز نسبت عموم و خصوص مطلق دارند، درحالیکه در تاریخ بلاغت غرب نسبتِ تباین دارند.
مباحثِ مربوط به مجاز در بلاغت اسلامی پایۀ ایدئولوژیک دارند و مباحثاتِ مربوط به تفاوت حقیقت و مجاز در کلام، از مناظرات و مجادلات میان معتزله و اشاعره بر سر نص قرآن کریم و تأویل آن آغاز شدهاند (طبانه، 1968: 19ـ24). اهمیت غیرقابلانکار این آرایه در بلاغت اسلامی بحثهای فراوانی را بر سر این موضوع رقم زده است. محدودۀ مجاز در بلاغت اسلامی فراگیرتر از بلاغت غرب و تقریباً معادل است با کل حوزۀ بیان، بهنحوی که هر لفظ که در معنایِ اصلی خود به کار نرود، مجاز است، از جمله لفظِ مستعار (جرجانی، بیتا: 293؛ جرجانی، 1991: 395؛ سکّاکی، 1987: 359). نخستین بار ابنجنّی (1952) سه دلیل را برای وقوعِ مجاز و عدول از حقیقت ذکر میکند که عبارتند از: اتساع [در دلالت]، تأکید و تشبیه: «أن المجاز لایقع فی الکلام و لایعدل عن الحقیقه الیه الا لمعان ثلاثة و هی الاتساع و التوکید و التشبیه فإن عدمت الثلاثة کانت الحقیقه البته» (ابنجنّی، 1952: 2/449). همینجاست که برای نخستین بار، پای علاقۀ شباهت به عرصۀ مجاز باز میشود و به بلاغیون بعدی این مجوز را میدهد که استعاره را نوعی مجاز محسوب کنند؛ تقسیمبندی مجاز به مجازِ مرسل (علاقۀ غیرِ شباهت) و مجاز غیرِمرسل (علاقۀ شباهت) از همینجا ناشی میشود (جرجانی، 1991: 408ـ412؛ ابوهلال عسکری، 1952: 268؛ قزوینی، 2010: 99؛ تفتازانی، 1411: 219).
تشتت و ابهام در آرای بلاغیون در باب استعاره و مجاز امری است غیرقابلانکار و این تشتت و ابهام ـ که در پارهای از موارد ناشی از تحول در آراست ـ در آثار جرجانی نیز به چشم میخورد. بااینحال، این نکته روشن است که در میان بلاغیون، جرجانی است که برای نخستین بار استعاره را از دیگر انواع مجاز جدا میکند و هر استعارهای را برگرفته و نوعی از مجاز میداند: «أن المجازَ أعمُّ من الاستعارة، وأن الصحیح من القضیّة فی ذلک: أن کلَّ استعارةٍ مجازٌ، ولیس کلُّ مجازٍ استعارة» (جرجانی، 1991: 398؛ جرجانی، بیتا: 462). در ضمن، او در بحث نسبتاً مفصلی ارتباط استعاره با تشبیه و تمایز آن دو را میکاود و در این باره نیز، او اولین کسی است که بهوضوح تمایز استعاره و تشبیه را در نحو، لفظ و معنی نشان میدهد. آنچه در آرای جرجانی جالبتوجه است (و بعدها در آرای سکّاکی و اخلاف وی راه مییابد) توجه وی به علت یا جوازِ بهکارگیری لفظی بهجای لفظ دیگر است. وی با دلایلی محکم اثبات میکند که چرا مجاز به علاقۀ تشبیه (استعاره) صرفاً جایگزینی لغتی بهجای لغت دیگر نیست، بلکه ادعایی تخیلی برای ازیکجنسدانستنِ مشبه و مشبهبه است (جرجانی، بیتا: 330). آنچه او در این موضع میگوید، نه مستقیماً، بلکه تاویلاً، مبین آن است که جرجانی به همردیفی و مجاورتِ مشبه و مشبهبه از طریق تخییل حکم میکند. بنابر گفتۀ وی، وقتی ماه را استعاره از ممدوح میگیریم، بدین معنی نیست که صرفاً لغتِ ماه را بهجای آن بهکار برده باشیم یا آنها را صرفاً شبیه هم دانسته باشیم، بلکه از طریق تخییل، مشبهبه را در جنسِ ماه وارد کردهایم و آنها را از یک رده دانستهایم. بهبیاندیگر، نوعی از ماه را با ویژگیهای خاص و جدید به این جنس افزودهایم (جرجانی، بیتا: 330). جرجانی این استدلال را برای برتر دانستن استعاره نسبت به تشبیه بیان میکند، چراکه در تشبیه، مشبهبه در جنسِ مشبه وارد نمیشود، بلکه همواره مادون آن قرار میگیرد، اما در استعاره همارز مشبه و از جنسِ آن قلمداد میشود. آرای جرجانی را در این موضع میتوان اینگونه تأویل کرد که مشبه و مشبهبه در نظر وی نخست باید در شمولِ یک حوزۀ واحد قرار بگیرند. همحوزهبودن عناصر همان چیزی است که در بخشهای بعدی در توضیح استعاره و مجاز مفهومی به آن خواهیم پرداخت. نظریۀ استعاره و مجاز مفهومی نیز استعاره و مجاز را فراتر از قلمروی لغت و در قلمروی شناخت مینگرد.
بنابر آنچه گفته شد، در نظرِ جرجانی، مشابهت در استعاره به معنی همجنسی است و این همجنسی نه حقیقی، بلکه تخییلی است. پس از جرجانی، سکّاکی بر این موضع از آرای وی پای میفشارد و آن را صریحتر تبیین میکند. بنابر نظر سکّاکی، استعاره ادعای دخولِ مشبه در جنس مشبهبه است و اثباتِ آنچه که خاص مشبه است برای مشبهبه: «فی الاستعارة هی: أن تذکر أحد طرفی التشبیه وترید به الطرف الآخر ، مدعیا دخول المشبه فی جنس المشبه به، دالا على ذلک بإثباتک للمشبه ما یخص المشبه به» (سکّاکی، 1987: 396). در این تعریف، که هم شامل استعارۀ مصرحه و هم شامل استعارۀ بالکنایه است، مجدداً ماهیتِ ادعایی/ تخییلیِ دخول مشبهبه در جنسِ مشبه در نظر گرفته شده است. در ادامۀ این تحقیق، تبیین خواهیم کرد که بنابر تحقیقات نوین زبانشناختی، ردهبندیها و مقولهبندیها نیز اموری کاملاً ذهنی ـ زبانیاند و نمونههایی از مقولهبندی را نشان خواهیم داد که در آنها عناصری، بیآنکه لزوماً شبیه به هم یا از جنس هم باشند، کنار هم مینشینند و مجاورت مییابند. در ضمن، در اینجا بار دیگر میتوان به کلام ابنجنّی (1952) رجوع کرد و اتساع در دلالت را به اتساع در مقوله تسری داد.
طبق تعریف سکّاکی، استعاره از قلمروی مجاز لغوی خارج میشود و به قلمروی مجاز عقلی وارد میشود[26]. این طرز تلقیِ بسیار پیشروانهای است برای عصری که هنوز مطالعات زبانشناختی نشان نداده بودند که تمایز میان حقیقت و مجاز صرفاً تمایزی ذهنی ـ زبانی است و واژهها ارتباطی ذاتی با مصادیق خود ندارند. سکّاکی مجازیبودن استعاره را به معنی غیرحقیقیبودن نمیداند. به گفتۀ او کلمۀ «شیر» را میتوان به طریق تأویل حاوی دو مصداق دانست، یک مصداقِ متعارف که همان شیرِ بیشه باشد و یک مصداقِ نامتعارف که همان انسان شجاع باشد: «أفراد جنس الأسد قسمان بطریق التأویل : متعارف، وهو الذی له غایة جرأة المقدم ، ونهایة قوة البطش مع الصورة المخصوصة ؛ وغیر متعارف : وهو الذی له تلک الجراءة وتلک القوة ، لا مع تلک الصورة ، بل مع صورة أخرى» (سکّاکی، 1987: 372). این باور گویای آن است که سکّاکی به پیروی از جرجانی، استعاره را صرفاً نقلدادنِ اسم از شیء به شیء دیگر نمیداند. باور ایشان را میتوان اینگونه تأویل کرد که رابطۀ میان واژه و مصداق، رابطهای سیال است، اگر ما لفظ «شیر» را در بافت مقتضی برای حیوان به کار میبریم، همین لفظ به اقتضای دیگر میتواند برای انسان هم به کار رود؛ یعنی انسان و حیوان میتوانند ذیلِ صفت «اسدیّت» همنشین شوند، بدون اینکه بگوییم شیر حقیقی از جنسِ حیوان است و انسان نمیتواند با او در یک رده قرار گیرد. جرجانی (بیتا) نیز پیش از سکّاکی در دلایلالاعجاز مینویسد که استعاره نقلدادن لفظ از چیزی به چیز دیگر نیست، بلکه ادعای معنی همان لفظ است برای چیزی: «"الاستعارةُ" نْقْلَ اسْم عن شیءٍ إِلى شیءٍ، ولکنَّها ادِّعاءُ معنى الاسْمِ لشیءٍ» (جرجانی، بیتا: 434).
تأملات مفصل جرجانی و سکّاکی دربارۀ استعاره سنگبنایی مینهد برای بلاغیون بعد از آنها تا ایشان نیز استعاره را نوعی مجاز قلمداد کنند و برخی نیز، از جمله رازی (2004: 134)، مجدداً بر این نکته تأکید کنند که استعاره از نوعِ مجاز عقلی است: «المشهور: ان الاستعارة صفه اللفظ وهو باطل؛ بل الحقّ أن المعنی یعار اولاً بواسطه اللفظ» (رازی، 2004: 134).
چنانکه یاد شد، برخلاف نسبت تقابلی میان استعاره و مجاز در بلاغت غرب، این دو در بلاغت اسلامی کاملاً به هم همبسته هستند. باوجوداین، در سالیان اخیر و با پاگرفتن مطالعاتِ شناختی، نظریهپردازان این حوزه به نتایجی رسیدهاند که نظرگاه بلاغتِ اسلامی را تأیید میکنند و پایههای مجازی را در شکلگیری مفاهیمِ استعاری دخیل میدانند. بااینحال و هرچند که نظریۀ مجاز مفهومی و استعارۀ مفهومی به نظرگاه بلاغت اسلامی نزدیک میشود، اما همچنان تفاوتی پابرجا است. نظریهپردازانِ مجاز مفهومی برآنند که تنها استعارههای مفهومیِ همبسته[27] پایۀ مجازی دارند و استعارههای مفهومیِ تشبیهی[28] پایۀ مجازی ندارند. در حقیقت، از نظر شناختگرایان، مجاز و استعاره نسبتِ منوجه دارند. در بخش بعدی، بهتفصیل به توضیح استعارههای همبسته و تشبیهی خواهیم پرداخت و با بهکارگیری همان چارچوبِ مطالعات شناختی به نقد نظریۀ مجاز مفهومی خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد که همۀ انواعِ استعاره پایۀ مجازی دارند و نسبتی که بلاغت اسلامی میان استعاره و مجاز قائل است، با رویکرد زبانشناسی شناختی قابلتأیید است.
شکل 1ـ نسبت استعاره و مجاز در سه دیدگاه
همانگونه که شکل (1) نشان میدهد، در بلاغت اسلامی انواع استعارهها از دلِ مجاز تولید میشوند، حال آنکه در بلاغت غرب این دو کاملاً متباین انگاشته میشدند. تنها در نظریات شناختگرایان است که این دو مفهوم با هم نسبتی پیدا میکنند.
3ـ2. نزدیکی مجاز و استعاره در رویکردهای شناختی
لیکاف و جانسون (1980) در کتاب استعارههایی که با آن زندگی میکنیم نشان دادند که استعاره، نهتنها جنبۀ تزئینی و هنری کلام نیست، بلکه یکی از مهمترین پایههای مفهومسازی و شناخت بشری است و کل نظام زبان و فراتر از آن، کل نظامِ تفکر پایۀ استعاری دارد. پس، استعاره را نه در سطح ادبیات و نه در سطح زبان، بلکه باید در سطح اندیشگانی تلقی کرد. همانند استعاره، مجاز نیز که سابقاً از ابزارهای بلاغی کلام به شمار میرفت، در نظامِ شناختی به سطح مفهومی اعتلا پیدا میکند. مجاز نیز یکی از سازوکارهای شناخت بشر است که فهم ما از جهان اطراف را سامان میدهد و وسعت میبخشد (Lakoff & Johnson, 1980: 37).
بااینحال، نکته اینجاست که لیکاف و جانسون (1980) مجاز را دارای پایههای کاملاً مجزا و متمایز از استعاره میدانند. بهزعمِ ایشان استعاره ماهیتی تشبیهی دارد، اما مجاز ماهیتی ارجاعی[29] دارد. برای درک این تفاوت به این مثال توجه کنید: در جملۀ «زندگی مشترک آنها به سرمنزل مقصود نرسید»، زندگی خانوادگی در قالب یک سفر مفهومسازی میشود، بنابراین برای این مفهومسازی از دو حوزۀ مفهومی مجزا که اصطلاحاً دامنه[30] خوانده میشوند، وامگیری شده است. دامنۀ مبدأ[31] یک تجربۀ فیزیکی ملموس، یعنی سفر و حرکت است، دامنۀ مقصد[32] ارتباطات انسانی و یک حوزۀ انتزاعی است. حوزۀ مقصد، در قالب حوزۀ مبدأ مفهومسازی میشود و نگاشتِ[33] «ارتباطِ انسانی، سفر است» را میسازد. در حقیقت، در نگاشتهای استعارههای مفهومی با الگوی «الف بهمثابۀ ب» یا «A is B» مواجه هستیم، اما در مجاز با دو دامنه سروکار نداریم، بلکه اجزای یک دامنه را به مجوزِ مجاورت، بهجای هم به کار میبریم. برای مثال، وقتی میگوییم «امروز سعدی خواندم»، مؤلف یا منبع اثر را بهجای اثر به کار بردهایم، پس در اینجا با یک دامنه مواجهیم، چراکه سعدی و اثرش متعلق به یک دامنۀ موضوعیاند. در اینجا، با الگوی «الف بهجای ب» یا «A for B» مفهومسازی کردهایم و از اثر به مؤثر ارجاع دادهایم (Lakoff & Johnson, 1980: 37- 38).
لیکاف و جانسون همچنان بر سرِ نسبت تباین میان استعاره و مجاز باقی میمانند، بهطوریکه صراحتاً اعلام میکنند که مجاز و استعاره دو روند شناختیِ کاملاً متفاوت دارند (Lakoff & Johnson, 1980: 36). بااینحال، آنها در بخشی از آرای خود بهطور ضمنی یادآور میشوند که استعارههایی که با حوزههای فضا/بدنی در ارتباط هستند، با مجاز نسبت دارند، چراکه همبستگی/ همزمانیِ دو مفهوم را در خود دارند (Lakoff & Johnson, 1980: 59)، اما همچنان بر این تمایزِ بزرگ پای میفشارند که در استعارههای مفهومی دو حوزۀ (دامنۀ) شناخت به هم پیوند میخورند. ایندرحالی است که در مجاز مفهومی تنها با یک حوزۀ (دامنۀ) شناختی سروکار داریم (Lakoff & Johnson, 1980: 266). باوجوداین، شناختگرایانی که پس از آن دو و به پیروی از آنها به مجاز و استعارۀ مفهومی میپردازند، این دو را به هم نزدیکتر میکنند و بهتدریج برای مجاز ارزشی بیش از استعاره قائل میشوند، حال آنکه نظریۀ استعارۀ مفهومی در تحقیقاتِ لیکاف و همکارانش بسیار پررنگتر از مجاز است (برای مثال نک. Taylor, 2003). از میان شناختگرایان، کوچش[34] (2013) را میتوان از جمله کسانی دانست که در حیطۀ مجاز مفهومی کارهای درخشانی انجام داده و از قضا، نتیجۀ تحقیقاتش او را به آنچه در بلاغت اسلامی در باب استعار و مجاز آمده است، نزدیک میکند. کوچش و رادن[35] (1998) به بررسی انواع مفهومسازیهای مجازی میپردازند و میکوشند نوعِ رابطۀ میانِ (الف) و (ب) را مشخص کنند و آنچه مییابند بسیار شبیه به علاقههای مجاز در بلاغت اسلامی است. برای مثال، آنها این روابط را بهصورتِ «کل بهجای جزء»، «جزء بهجای کل»، «ابزار بهجای عمل» و... دستهبندی میکنند. بهتدریج، عدهای از شناختگرایان، از جمله گوسنز[36] (1995)، تا آنجا پیش میروند که اعلام میکنند، بسیاری از استعارهها از مجاز برخاستهاند. علاوهبراین، گوسنز (1995) برای معرفی کردن استعارههایی که پایۀ مجازی دارند اصطلاح metaphonymy را وضع میکند و در مقالهای با همین عنوان، نسبت استعاره و مجاز را تشریح میکند. بارسلونا[37] (2003) در اظهارنظری که منتقدان آن را افراطی پنداشتهاند، تمام استعارهها را زاییدۀ مجاز میداند.
کوچش (2013) در یکی از مهمترین و نسبتاً جدیدترین مقالات خود میکوشد تکلیفِ این جدل را روشن کند. او با این جمله آغاز میکند که «آیا مجاز در شکلگیری استعاره هیچ نقشی دارد». میان محققانی که برآنند تعداد زیادی از استعارهها از مجاز برخاستهاند و عدۀ دیگری که معتقدند هیچ ارتباطی میان این دو وجود ندارد، مناظرهای درگرفته است. هرچند استعارههای مفهومیِ تشبیهی[38] هیچ ارتباطی با مجاز ندارند، اما به نظر میرسد که عدهای از محققان معتقدند که استعارههای مفهومیِ همبسته[39] از مجاز برمیخیزند و مستقل از مجاز نیستند» (Kövecses, 2013: 75). هرچند از زمان ارسطو ارتباط استعاره با تشبیه مطرح بوده و در بلاغت اسلامی این ارتباط تا هماکنون نیز باقی مانده است، اما در مطالعات معاصر استعاره، پایۀ تشبیهیِ استعاره از اهمیت ساقط میشود و بهدیگرسخن، استعارهای که در نظریههای جدید زبانشناسی و همچنین تحلیل گفتمان از آن یاد میشود، امری معرفتشناختی است و به فرایند شناخت مرتبط است. برای مثال، بنابر نظر لیکاف و ترنر (1989: 198) رخداد مکرر تجربههای بههم پیوسته ـ مثلاً تجربۀ مکرر افزایشِ کمّی مایعات در ظرف و بالا رفتنِ سطحِ آن ـ موجب ایجاد استعارههای مفهومی میگردد (استعارۀ «بیشتر، بالاتر است» را میسازد) و این مسأله ارتباطی با تشبیه یا مشابهت ندارد.
بااینحال، گریدی[40] (1997) در تحقیقی که به نوعشناسی استعارههای مفهومی میپردازد، نوعی از استعارۀ مفهومی را معرفی میکند که با رخداد تجربههای بههممرتبط ارتباطی ندارد، بلکه بر پایۀ همسانی است. برای مثال، وقتی میگوییم: «آشیل، شیر است»، رخداد تجربههای همزمان در این استعاره نقشی ندارد. اگرچه لیکاف و ترنر (1989: 90) این دست از استعارهها را استعارههای تصویری[41] مینامند، اما بنابه گفتۀ گریدی، آشیل و شیر از نظر صوری بههم شباهتی ندارند و شباهت آنها در یکی از عوامل مشترک میان این دو است، همان عاملی که در بلاغت اسلامی با عنوانِ وجهشبه (در تشبیه) یا جامع (در استعاره) از آن یاد میشود (هاشمی، 1383: 281).
همانطور که در شکلهای (2) و (3) میبینید، همبستگی افزایش مایع در ظرف با جهتِ بالا، همبستگی بیشتر و بالاتر را موجب میشود. این در حالی است که در ارتباط شیر و انسانِ شجاع، همبستگی وجود ندارد، بلکه وجودِ خصیصهای مشترک میان این دو است که اتصال آنها را موجب میشود:
شکل 2ـ استعارههای همبسته
برگرفته از Grady, 1997: 90
شکل 3ـ استعارههای تشبیهی
برگرفته از Grady, 1997: 91
کوچش (2013) برای نشان دادن اینکه استعارههای همبسته ریشه در مجاز دارند، به یکی از نظامهای مفهومیِ ذهنِ انسان به نام قالب[42] متوسل میشود. نظریۀ قالبها که توسط فیلمور و بیکر[43] (2001) مطرح شد به این نکته میپردازد که برای معنایافتنِ یک مفهوم، ارتباطِ معنایی آن مفهوم با دانش دایرهالمعارفیِ مرتبط با آن لازم است و هر مفهوم، تمامِ مفاهیمِ مرتبط با خودش را در یک قالب فرامیخواند. برای مثال، ممکن نیست ما بتوانیم معنای واژۀ «خودرو» را درک کنیم، بیآنکه به دیگر مفاهیمی که حول آن است، یعنی حرکت، نیرو، چرخ، جاده، نقل مکان و ... واقف باشیم. تمام این مفاهیم در یک قالب قرار دارند و یکدیگر را فرامیخوانند.
یکی از ساختارهای ذهن بشر که توسط شناختگرایان معرفی شده، دستگاه شناختی را در دو جهت عمودی و افقی سامانیافته میداند. جهت عمودی را به مضامین و مفاهیمِ کلی[44] مختص میدانند (Rosch, 1978) و جهتِ افقی را به مفاهیم جزییتر یا دامنهها یا قالبها (Fillmore, 1982; Lakoff, 1987; Langacker, 1987; Barsalou, 1999). برای روشنترشدن ارتباط بین قالبها و مقولهها به شکل (4) توجه کنید:
شکل 4ـ سامان قالبها و مقولهها
این نمودار در سامان افقی خود قالبها و در سامان عمودی، مقولهها را به نمایش میگذارد و ارتباط قالب و مقوله را روشن میسازد.
- نسبت قالبها با مقولهها
کوچش معتقد است که برخی از انواع استعاره از مجاز برمیخیزند و بهزعم او علت را باید در ترکیب افقی این سامان، یعنی در تداعیِ قالبها و دامنههایی که حولِ یک مفهوم به ذهن میآیند، جُست. برای مثال، یکی از معروفترین انواع استعارۀ مفهومی، ارتباط احساسات با جهات است. در زبان انگلیسی “I am up today” و در زبان فارسی «روی ابرها راه رفتن» نشانۀ شادی هستند؛ بهگونهای که دامنۀ احساسات (دامنۀ مبدأ) با دامنۀ جهات (دامنۀ مقصد) پیوند میخورد و از فراافکنی احساسات به دامنۀ جهات، استعارههای جهتی شکل میگیرند: شادی بالا است ← (الف) بهمثابۀ (ب).
بااینحال، کوچش (2013) معتقد است که این رابطه را در اصل باید مجازی دانست. به این نحو که در دانشِ دایرهالمعارفیِ ما مضمون شادی، یادآور قالبی است که در آن دامنههای جزییتری مثل افراشتهشدن قامت، بالا نگهداشتن سر و... موجود است، برعکسِ احساسِ غم که در آن بدن معمولاً به حالت خمیده و در خودفرورفته قرار میگیرد. بنابراین، جهت بالا از لحاظ بدنی، با احساس شادی همراه است و دامنۀ مجزایی نیست. بههمیندلیل، در استعارههای همبسته، مؤلفهای در یک قالب فرعی وجود دارد که دسترسی به قالب کلی و مضمون کلی را فراهم میآورد و به مجوز مجاورت، آن مؤلفه بهجای مضمون اصلی به کار میرود: بالا بهجای شادی (الف بهمثابۀ ب). در چنین ساختاری، مفاهیمی که بهجای هم به کار میروند، از دو دامنۀ مجزا نیستند، اما بهزعم کوچش استعارههای مفهومیِ تشبیهی بهناچار از دو دامنۀ مجزا برمیخیزند و به مجاز که مبنی بر ارتباطاتِ تکدامنهای است، ارتباطی ندارند.
4ـ1. مقولهبندی: راهی به سوی همبستگی مجاز و استعاره
ما با استفاده از یکی دیگر از نظامهای شناختیِ ذهن انسان ـ یعنی مقولهبندی[45]ـ به نقد این نظریه خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد که استعارههای تشبیهی نیز از مجاز برمیخیزند.
مقولهبندی مفهومی است قدمتدار که تعریف آن دستکم به زمان ارسطو برمیگردد: مقولهها ظرفهاییاند که امور دارای خصایص مشترک را در خود جا میدهند. از زمانی که ارسطو، مقولهبندی را بر این اساس تعریف کرد، تا زمانی که ویتگنشتاین این تعریف را زیر سؤال برد، شکلگیری مقولهها بر اساس خصایص مشترک برای همگان امری بدیهی، روشن و بیمسأله بود. مقولهبندی، یک نظریۀ تجربی یا حتی فلسفی به حساب نمیآمد، بلکه بهمثابۀ «حقیقت» قلمداد میشد. بااینحال، ویتگنشتاین[46] (1953: 66-71) برای نخستین بار نظریۀ ساده و بدیهیِ کلاسیکِ مقولهبندی را زیر سؤال برد و نشان داد که بسیاری از اموری که ذیل یک مقوله قرار میگیرند، خصایص مشترک ندارند. برای مثال، مقولۀ «بازیها»، برخی تکنفری هستند و برخی گروهی، برخی رقابتی و برخی تفریحی، برخی ابزار خاص لازم دارند و برخی به ابزاری نیاز ندارند. بنابراین، رویکرد کلاسیک به مقولهبندی بر اساس خصایص مشترک، جای خود را به نظریههای جدید مقولهبندی داد.
انتقاد دیگری که بر مقولهبندی کلاسیک وارد است، قائلبودن به محدوده برای مقولههاست، اما تحقیقات جدید شناختی نشان از آن دارند که مقولهها اموری در خارج نیستند که بتوان آنها را در گروههای مشخص با مرزبندی محدود تعریف کرد، بلکه مقولهها ظرفهایی ذهنیاند که بهراحتی و از طریق تخیل قابلبسط و توسعهاند (Lakoff, 1987: 16-18). این گفتهها بسیار نزدیک هستند به آنچه که از قول جرجانی، سکّاکی، رازی و... درباب گسترش جنسِ مشبه در استعاره بیان کردیم. آنچه بلاغیونِ اسلامی با عنوان افزودهشدن به جنس مشبه بیان کردند، با اتساع ذهنی مقولهها در نزد شناختیون هماهنگی دارد.
باوجوداین، جامعترین انتقادی که ـ با جمعبندی مطالعات قبلی ـ بر مقولهبندی کلاسیک وارد شده و نظریۀ جدیدی از مقولهبندی ارائه داده است، از جانب راش[47] (1973; 1975) و همکارانش مطرح شده است. در مقولهبندی کلاسیک، همۀ اعضای یک مقوله در یک خصیصه برابرند، پس هیچیک از اعضای مقوله در آن خصیصه بر دیگری برتری ندارد. بااینحال، راش با انجام آزمایشهایی تجربی بر روی مقولهبندی رنگها (Rosch, 1973؛ Berlin & Kay, 1969) دریافت که در هر مقولهای پیشنمونه[48]ای موجود است که عوامل و مؤلفههای اصلی در انتخاب سایر اعضای مقوله را میسازد و عضویت اعضا در مقولهها عضویتی سلسهمراتبی است (همچنین نک.Zadeh, 1965 ). تحقیقات راش نشان میدهند که در ما انسانها قضاوتها، سنجشها و درک تشابهات و ارتباطات میان پدیدهها بر اساس تشابه ظاهری و عینی پدیدهها صورت نمیگیرند، بلکه اموری ذهنی ـ زبانی هستند و بر اساس ارتباط پدیدههای هر مقوله با نمونههای مثالی آن حاصل میشوند. برای مثال، پیشنمونۀ مقولۀ حیوان در زبان خاصی ممکن است سگ باشد و در زبان دیگر گاو یا گوسفند. مابقی اعضای مقوله به نسبت ارتباطی که با این پیشنمونههادارند، در مقوله درجهبندی و رتبهبندی میشوند. تحقیقات راش پیرامون مقولهبندی بسیار مفصل و چندمرحلهای است (Lakoff, 1987: 42- 43)، اما به نظر میرسد برای نقد حاضر همین میزان از توضیح دربارۀ ارزش شناختیِ مقولهبندی در دستگاه تفکری ما کافی باشد که
الف) مقولهها اموری ذهنیاند و نه عینی.
ب) مقولهها با ابزارهای شناختی، همچون تخیل، تعمیم، فراافکنی و ... قابل بسطاند.
پذیرفتن ذهنیبودن مقولهها راه را بر فرض مهم دیگری میگشاید و آن اینکه مجاورت پدیدههای عینی که منجر به شکلگیری مجاز میشود، میتواند با مجاورت مفاهیمِ ذهنی برابر باشد، بنابراین مجاورت در مجاز، حتی در پدیدههای عینی، در اصل امری ذهنی و زبانی است. اگر مجاورت عینی ظرف و مظروف (یکی از انواع مجاورت و یکی از علاقههای مجاز) به ما اجازه میدهد که ظرف را بهجای مظروف به کار ببریم ـ برای مثال بهجای اینکه بگوییم غذای داخل بشقاب را خوردم، بگوییم یک بشقاب خوردم ـ، مجاورت ذهنی مفاهیم در مقولهها هم به ما اجازه خواهد داد که آنها را بهجای یکدیگر به کار ببریم.
در اینجا لازم است یک بار دیگر به وجود مؤلفههای مشترک در استعارههای مفهومیِ تشبیهی بپردازیم. پیش از این گفتیم که استعارههای مفهومی تشبیهی [دستکم] در یک مؤلفه (وجهشبه) با هم اشتراک دارند. اگر در مقولهبندیهای ذهنی، مؤلفههای مشترک موجب شکلگیری مقوله میشوند (برای مثال نیرو، حرکت، نقل مکان و... باعث شکلگیریِ مقولۀ وسایل نقلیه میشوند)، مؤلفههای مشترک بین پدیدههایی که از نظر عینی بههم همبسته نیستند، میتوانند مقولههایی ذهنی ایجاد کنند و پدیدههای بهظاهر دور از هم را در یک مقوله گرد آورند. برای مثال، «شجاعت» میتواند شیر، ببر، پلنگ، رستم، آشیل و... را در یک مقوله جا دهد و آنها را از نظر ذهنی مجاور سازد. از میان اعضای این مقوله در زبانهایی که ما با آنها آشناییم، «شیر» پیشنمونۀ شجاعت است (هرچند شاید در زبانهای دیگر حیوانات دیگری پیشنمونۀ این مقوله باشند)، بههمیندلیل میتوان استعارۀ «رستم، شیر است» را ساخت. البته از نظر طبیعی تاکنون اثبات نشده که آیا حقیقتاً شیر شجاعترین حیوان از میان این مجموعه است یا خیر. بااینحال، این امر در مقولهبندی عاری از اهمیت است، زیرا پیش از این گفتیم که مقولهها اموری ذهنی ـ زبانیاند، نه لزوماً حقیقی و ذاتی.
این فرضیه در تمام مثالهایی که برای استعارههای مفهومیِ تشبیهی در دست داریم، صادق است. برای مثال، در زبان فارسی برای مفهومسازی در رابطه با چهره، استعارههای مختلفی وجود دارند. اگر از میان ویژگیهای یک صورت زیبا (با زیباییشناسی ادبیات فارسی) مؤلفههای «گِردی» و «روشنی» را در نظر بگیریم، این دو مؤلفه میتوانند در پدیدههای دیگری نیز دیده شوند، بنابراین میتوانیم یک مقولۀ ذهنی داشته باشیم که شامل این اعضاست: خورشید، ماه، شعلۀ شمع، صورتِ زیبا (صورتِ یار) و...
ازاینمیان، احتمالاً خورشید را باید پیشنمونۀ این مقوله به حساب آورد، به همین دلیل است که بنابه علاقۀ مجاورت، میتوان خصایص یک دامنه (صورت) را به دامنۀ دیگر (خورشید) فرا افکند و مفهومهای زیر را ساخت:
- صورتش میدرخشید.
- آفتابِ صورتش پدیدار شد.
- سه خورشیدرُخ را چو باغ بهشت/ که موبد چو ایشان صنوبر نکشت...
- برون آورید از شبستانِ اوی/ بُتان سیهموی و خورشیدروی
همچنان به علاقۀ مجاورت، میتوان صورت را بر یکی از اعضای دیگر این مقوله، یعنی ماه، فراافکند:
- صورتش، مثل ماه است.
- من و آن جعدموی غالیه بوی/ من و آن ماهرویِ حورنژاد
- ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما/ آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
- گو شمع میارید در این جمع که امشب/ در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
و بار دیگر بهدلیل مجاورت، میتوان صورت را شعلۀ شمع/ چراغ دانست:
- به یاد شمعِ رخت آهی از دلم سر زد/ که در دل شب تاریک روشنایی داد
- شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما/ راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا
- چراغ روی تو را شمع گشت پروانه/ مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
صرفاً بهدلیل مجاورت ذهنی خورشید، ماه، چراغ و صورت است که این استعارهها برای ما پذیرفتنی هستند و از اتصال و ارتباط آنها تعجب نمیکنیم. به همین دلیل است که اگر صورت به چیزی خارج از این مقوله، مثلاً به کوه، تشبیه شود، برای ما پذیرفتنی نخواهد بود. بهکاربردن مظروف بهجای ظرف صرفاً بهدلیل مجاورت و نزدیکی این دو امکان پذیر است، بنابراین برای بهکاربردن خورشید بهجای رخ نیز حتماً باید نزدیکی در کار باشد، اما این بار این نزدیکی، ذهنی است. بهدیگرسخن، خورشید به صورت همانقدر نزدیک است که ظرف به مظروف؛ درغیراینصورت، امکان نداشت که گوینده بتواند این دو مفهوم را بههم متصل کند و همچنین، امکان نداشت که ما ربط این دو مفهوم را دریابیم.
بنابراین، همانطور که در شکل (5) نیز نشان داده شده است، هرچند این مفاهیم در اصل متعلق به دامنههایی جداگانهاند، اما مؤلفههای مشترک، آنها را در یک مقولۀ ذهنی جمع میآورند و در مجاورت هم قرار میدهند:
شکل 5ـ مجاورت در مقولهها
با این تفاصیل، اگر طبق نظر کوچش استعارههای همبسته در «یک دامنه» و از طریق مجاز ساخته میشوند، باید گفت که استعارههای تشبیهی نیز، از طریق مجاز، اما در «یک مقوله» ساخته میشوند. بنابراین، اگر استعارههای همبسته بر اساس مجازهای قالبمحور یا دامنهمحور[49] به وجود میآیند، استعارههای تشبیهی بر اساس مجازهای مقولهمحور[50] به وجود میآیند. بدینترتیب، میتوان گفت رأی بلاغت اسلامی مبنی بر اینکه همه استعارهها از مجاز برمیخیزند، همچنان قابلاعتنا و دارای اعتبار است و رابطۀ تقابلی و دوگانۀ مجاز و استعاره در بلاغت غرب، با نگاه بلاغت اسلامی مرتفع خواهد شد.
در بلاغت سنتی مؤلفۀ مشترک میان مستعار و مستعارمنه، بهدرستی و بهزیبایی «جامع» خوانده میشود. شاید بتوان مقولهها را نیز بهدلیل جمعآوردن و گردِهمآوردن مفاهیم، جامع خواند. آنچه در خطوط مزبور بیان شد، بار دیگر گواهی بر این مدعا است که زبان، بیش از آنکه ارجاع به جهان بیرون داشته باشد و در مطابقت با جهان واقع تولید شده باشد، امری ذهنی است. مجاورت مفاهیم ذهنی با مجاورت عینیتها بهطرز یکسانی عمل میکند و امکان فرارفتن از یک مفهوم به دیگری را میسر میسازد.
در آخر، ذکر این نکته خالی از لطف نیست که همنشینی عناصر ناهمگون را شاید بتوان از طریق دیگر سازوکارهای شناختی نیز توضیح داد. برای مثال، نظریۀ آمیختگیِ مفهومی، که با تلاش فوکونیه و ترنر (2002) تبیین شد، نیز میتواند پایههای مجازی استعارهها را توضیح دهد. در این نظریه، دو فضای مجزا که از آنها با عنوان درونداد[51] اول و درونداد دوم یاد میشود، به مدد یک فضای عام[52] که حاوی عناصر پیشزمینهای و مشترک است، در هم میآمیزند و فضای چهارمی را با عنوان فضای آمیخته[53] ایجاد میکنند. در این فضای آمیخته، عناصر بسیار نامتجانس میتوانند در کنار هم قرار بگیرند و بههم پیوند بخورند. بااینحال، چون بررسی این موضوع از طریق نظریۀ آمیختگی مفهومی به مجالی دیگر نیاز دارد و تحقیقی جداگانه میطلبد، به همین اشارۀ کوتاه کفایت میکنیم.
- نتیجهگیری
انواع استعارههای مفهومی، چه استعارههایِ همبسته و چه استعارههای تشبیهی، ازآنجاکه بر پایۀ جابهجایی از مفهومی به مفهوم دیگر ساخته میشوند، بهناچار باید برگرفته از مجاز دانسته شوند. به نظر میرسد جابهجاییها و وامگیریهای مفهومی ـ خواه در یک دامنه (حوزه) اتفاق بیفتند و خواه در دو دامنۀ مجزا ـ به این دلیل که مفهوم را از جای خود میلغزانند و به جایگاه دیگری کوچ میدهند، باید ناگزیر به مجاز مرتبط دانسته شوند. بلاغیون اسلامی نیز چون پایۀ تعریفِ خود از مجاز را بر مبنای جابهجایی (یا بهکارگیری لفظی بهجای لفظ دیگر) گذاشته بودند، انواع استعاره را نشأتگرفته از مجاز میدانستند. این باور در آرای بلاغیونی چون جرجانی و سکّاکی از جابهجایی دو لفظ هم فراتر میرود و به همرده شدنِ مشبه و مشبهبه پیش از شکلگیری میانجامد. آنچه جرجانی و سکّاکی و همرأیان آنها در ادوار بعدی در ارتباط با عقلیبودن استعاره و وارد شدنِ مشبه در جنسِ مشبهبه بیان میکنند، بسیار به نظریههای جدید در باب مقولهبندی نزدیک است. بنابر مطالعات نوین شناختی در زمینۀ مقولهبندی، عناصرِ مقولهها لزوماً از یک جنس نیستند و عناصری با کیفیتهای نامتجانس، میتوانند به اعتبارِ مقولهبندیهای ذهنی ـ زبانی، در یک گروه جای گیرند. بنابراین، در بسیاری از موارد، اعتبارات ذهنی/ زبانی میتوانند عناصری از جنسهای متفاوت را در یک مقوله قرار دهند. برای مثال، ممکن است انسان، به اعتبارِ شجاعت، با شیر و پلنگ در یک مقوله قرار گیرد. بدینترتیب، عناصرِ بهظاهر نامتجانس از یک جنس یا از یک مقوله پنداشته شده و با یکدیگر هممقوله یا همگروه تلقی میشوند و با هم همجوار میگردند. همجواری عامل اصلی در شکلگیری مجاز است، بنابراین بهکارگیری عناصرِ یک مقوله بهجای هم یا جابهجایی میان اعضای یک مقوله ـ به مجوز همجواری آنها ـ پایۀ مجازی در ساخت استعارهها را آشکار میکند. بر اساس آنچه گذشت، باید گفت هرچند بلاغیون اسلامی بیتردید به مواضع یا روشهای زبانشناسی نوین و مطالعات شناختی آگاه نبودهاند و مباحث آنها دربارۀ ریشهگرفتنِ استعاره از مجاز، صرفاً به استعارههای بلاغی محدود میشود، بااینحال مواضع نوین شناختی نیز میتوانند نشان دهند که قول آنها هنوز نیز محل اعتبار و صواب است.
- conceptual metonymy
- cognitive linguistics
- metaphor
- metonymy
- allegory
- Turner, M.
- Literary Mind
- Bakhtin, M.
- Aristotle
[10]. enigma
- likeness
- similarity/ resemblance
- synecdoche
- metonymy
در بلاغت عهد باستان و به تبع آن در بلاغت غرب، مجاز جزء به کل از مجازِ محض (بهکاررفتن کلمهای بهجای کلمهای دیگر بهدلیل هرگونه ارتباط) مستقل است. در این نوشتار، بهاختصار مجاز محض را مجاز مینامیم.
- contiguity
- Ramus, P.
- Vico, G.
- Burke, K.
- Culler, J.
- Jakobson, R.
- dualism
- paradigmatic axis
- syntagmatic axis
- Lévi-Strauss, C.
- Lacan, J.
[26]. البته برخی بلاغیون پس از جرجانی و سکّاکی به این رویکرد خرده گرفتهاند و با تعاریفی که استعاره را نوعی مجاز عقلی بداند، مخالفت کردهاند. برای مثال، خطیب قزوینی، شارح سکّاکی، بر این باور است که تنها استعارههای کنایی (استعارۀ مکنیه) میتوانند در عدادِ مجاز عقلی باشند. بدیندلیل، وی با افزودن قسمی از تشبیه با نام «تشبیه مضمر در نفس»، استعارۀ مکنیه را از استعارۀ مصرحه جدا میکند تا استعاره را در شمول مجاز لغوی نگه دارد (قزوینی، 2010: 106ـ110). بااینحال، از منظر مطالعات زبانشناسی شناختی، استعارۀ مکنیه و استعارۀ مصرحه هر دو از یک سازوکار شناختی واحد ناشی میشوند که همانا وامگیری از حوزهای برای معناسازی در حوزهای دیگر باشد و تفاوتی ندارد که این وامگیری خود را بهصورت مصرحه نشان دهد یا مکنیه.
[27]. correlated
[28]. resembled
- referential
- domain
- source domain
- target domain
- mapping
نگاشت هر فرایند ذهنی است که از طریق آن یک حوزۀ انتزاعی در قالبِ یک حوزۀ تجربی و فیزیکی، مفهومسازی، رمزگذاری و نمایندگی میشود.
- Kövecses, Z.
- Radden, G.
- Goossens, L.
- Barcelona, A.
- resemblance metaphors
- correlated metaphors
- Grady. J. E.
- image metaphors
- frame
- Fillmore, C., & Baker, C. F.
- thematic
- categorization
- Wittgenstein, L.
- Rosch. E
- prototype
- domain/frame-based metonymy
- categorization-based metonymy
- input space
- generic space
- blended space