مقدّمه
قرآن کریم به دلیل هدایتگری به استوارترین راه و عترت طاهرین(ع) به دلیل نصب پروردگار و وابستگی علم ایشان به علم الهی، راهنمای بشر در حکمت نظری و حکمت عملی هستند. التزام به آموزههای وحیانی قرآن و عترت چون ناظر به فطرت انسانی نیز هست، نه تنها به دلیل تعبّد، بلکه به دلیل عقل، تضمینکنندة سعادت دنیا و آخرت است. تجربة بشری نشان داده است که التزام به فرهنگی که اولیای دین(ع) معصومانه دریافت، ابلاغ و اجرا کردهاند، چیزی جز خیر و سعادت انسان به ارمغان نیاورده است. امّا آنچه که در این رهگذر لازم و ضروری است، اوّلاً شناخت دقیق ابعاد آن آموزههای فاخر و ارجمند است و ثانیاً التزام عملی در پیاده کردن اهداف و برنامههایی که آوردهاند.
تحلیل آموزههای قرآن و عترت نیاز به دقّت و موشکافی بیشتری برای پاسخ به نیازهای روز بشری دارد. لذا در چارچوب نظری مکتب شیعة اثنا عشری به تحلیل این مقوله میپردازیم. این مقاله در صدد تحلیل ویژگیهایی است که با استفاده از قرآن، گفتار و رفتار پیامبر، امامان اهل بیت(ع) ابعاد جامعة آرمانی را تحلیل نماید. لذا با مراجعة مسألهمحورانه به منابع دینی (قرآن و روایات معتبر) در چارچوب آموزههای قرآن و عترت(ع) در پی کشف و تحلیل ابعاد مسأله بوده، برای نیل به این هدف، دادههای لازم از منابع کتابخانهای گردآوری شده، مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت. روش تحقیق به شیوة تحلیلی ـ توصیفی و شیوة گردآوری اطّلاعات به روش کتابخانهای اسنادی است و در ابتدا به بیان مفاهیم پرداخته خواهد شد.
جامعه
واژة «جامعه» دارای معانی لغوی و اصطلاحی است. در لغت به معنای گرد آمدن، فراهم آمدن، نزدیکی جسمی به جسم دیگر یا چندین جسم به همدیگر و سازگار کردن است (ر.ک؛ دهخدا، 1377، ج 1: 1049) «جامعه»، مؤنّث جامع و اسم فاعل از کلمة «جمع» و در لغت به معنای جمعکننده، طوق، غُل، گردآورنده و غُلّی که بر گردن و دست نهند آمده است (ر.ک؛ همان، ج 5: 7398). در زبان عربی واژة «مجتمع» و در زبان فارسی «جامعه (society)» به کار میرود و به معنای گروهی از انسانهاست که در سرزمینی ساکناَند و حکومتی واحد دارند (تاریخ تفکّر اجتماعی در اسلام، 1387: 34).
برخی چون خواجه نصیرالدّین طوسی معتقدند که واژة انسان از ریشة «اُنس» است، یعنی خصلت طبیعی او زندگی با همنوعان است و ریشة تمدّن، مدینه است، به این معنا که زندگی اجتماعی جز از طریق تعاون امکانپذیر نیست (شریف، 1362: 894 و طوسی، 1374: 140). او ناچار است که در جامعه برای رفع نیازهای خویش با همنوع خود زندگی کند. البتّه این نگاه، طبیعی بودن حیات اجتماعی انسان را نیز تأیید میکند.
به تعبیر استاد مصباح یزدی، مدینه با این تعریفِ جامعة کاملاً منطبق است: «جامعة واحد، مجموعهای است از انسانها که با هم زندگی میکنند، کارهایشان مستقل و مجزّا از هم نیست، بلکه تحت یک نظام تقسیم کار با هم مرتبط است و آنچه از کار جمعیشان حاصل میآید، در میان همة آنان توزیع میشود» (مصباح یزدی، 1368: 89). بهترین تعریفی که برای جامعه میتوان استنباط کرد، این است که: جامعه به اجتماع انسانها گفته میشود که بر پایة هدف و قانون مشترکی زندگی میکنند.
جامعة آرمانی
آرمانشهر (utopia) برای نخستین بار توسّط توماس مور در سال ۱۵۱۶ میلادی در کتابی به همان عنوان به کار گرفته شد (ر.ک؛ مور، 1388: 7). پیشتر مفهومهای مشابهی از این واژه در آرای فلاسفة یونان باستان (همچون افلاطون و ارسطو) عرضه شده بود و در فلسفة اسلامی از آن به عنوان «مدینة فاضله» یاد شده است. اصل واژة utopia یونانی است و معنی آن «جایی که وجود ندارد» یا «ناکجاآباد» میباشد. اتوپیا Utopia واژهای است مرکّب از OU (او) یونانی به معنای «نفی» و کلمة TOPOS (توپوس) بهمعنای «مکان». بنابراین، از لحاظ لغوی به معنای «لامکان» میباشد.
آرمانشهر نمادی از یک واقعیّت آرمانی و بدون کاستی است که متضمّن سعادت و خوشبختی مردم باشد. همچنین میتواند نمایانگر حقیقتی دستنیافتنی باشد. گاه به صورت اساطیر و عصر زرّین و حماسههای بشری جلوهگر شده است و گاه در محک آرمانهای نظام حاکم از افلاطون، ارسطو و فارابی گرفته تا رابرت اوئن(Robert Owen)، شارل فوریه (Charles Fourier)، اتین کابه (Etienne Cabet) و ... همگی کوشیدهاند به توصیف آرمانشهر مطلوب خود بپردازند.
آیةالله معرفت (ره) میفرمایند: «در این جامعه، هدف، رشد و تکامل نوع انسانی است تا افراد هر چه بهتر زندگی کنند، به نحو احسن به حقوق حقّه و طبیعی خود دست یابند و از مواهب طبیعت که خداوند در اختیار بشر گذارده، به گونة شایسته و بایسته بهرمند گردند» (معرفت، 1378: 12). ایشان با استناد به آیة 13 از سورة مبارکة حجرات میفرمایند: «در چنین جامعهای انسان به دلیل انسان بودن مورد احترام قرار میگیرد و هرگز عوامل محیطی و شرایط زیستی ... یا گرایشهای خاص که باعث عقیدهها و باورهای گوناگون میگردد، یا نسب و حسب، سبب تبعیض از برخورداری از حقوق انسانی و مواهب طبیعی و الهی و ... نمیگردد» (همان). ایشان «تقوی» را به معنای تحفّظ و تعهّد گرفته، معتقدند هر انسانی باید این تعهّد را در خود احساس کند و در مقابل بهرهمندی از مواهب الهی و دستاوردهای دیگران، خود نیز بهره بدهد. همچنین ایشان با اشاره به آیة «...هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا...» (هود/ 61) میگویند: «آباد ساختن زمین بدون روح همزیستی، نوعدوستی، ایثار و ... میسّر نیست. همین است معنای خلافت در زمین و مسخّر بودن کائنات برای انسان و پذیرا شدن امانت و ودایع الهی تا مشمول «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ...» (الإسراء/ 70) قرار گیرد» (همان/ 13).
قرآن کریم با تعبیر «حیات طیّبه» عامل به وجود آورندة آن را ایمان و عمل صالح میداند. در آن صورت است که خداوند حیات حقیقی را نصیب انسان میکند: « مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً...: هر کس کار شایستهاى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، او را به حیاتى پاک زنده مىداریم...» (النّحل/ 97)
آموزههای قرآن و عترت ناظر به رشد و تعالی بشر در همة ابعاد برای نیل به هدف آفرینش انسان است. بنابراین، هرگاه سخن از شکوفایی عقل، بسط معنویّت، قسط و عدل، احسان و ... میشود، ناظر به جامعة آرمانی است.
جمعبندی مفهوم جامعة آرمانی
1ـ جامعة آرمانی جامعهای است، تحت ولایت الهی که هدف آن رشد معنوی و مادّی بشر است و دائماً در حال رشد و شکوفایی است1. کرامت انسانها در آن رعایت میشود، مردم به ولایت الهی و اطاعت از فرامین او تن میدهند و عدالت و تقوای الهی را در تمام شؤون آن به پا میدارند.
2ـ آرمانشهر امری دستنیافتنی و در زمرة آرزوها تلقّی نمیشود، بلکه جامعهای است که تعالیم قرآن و عترت و سیرة عملی اهل بیت(ع) که متّصل به سرچشمة آفرینش انسان و جهان است، خصوصیّات آن جامعة آرمانی را برای بشر تبیین کردهاند و هرگاه بشر پایبند به اصول و ارزشهای آن بوده، طعم شیرین آن را درک کرده است.
3ـ در جامعة آرمانی از همة مواهب و نعمتهای الهی به درستی و برای رشد فضائل و کمال نهایی بشر استفاده میشود
بنابراین، آنچه که جامعة آرمانی را با استفاده از آموزههای قرآن و عترت(ع) به وجود میآورد، در چند بُعد میتوان خلاصه کرد:
1ـ عقلگرایی.
2ـ برپایی عدل.
3ـ حاکمیّت امام.
4ـ احسان.
5ـ گسترش دانش.
6ـ شکوفایی اقتصادی.
به منظور دستیابی به این ابعاد، لازم است در ابتدا به تبیین آنها پرداخت.
1) عقلگرایی
حکما عقل را به عقل نظری و عقل عملی تقسیم کردهاند. عقل نظری ناظر به هستها و نیستها است و عقل عملی ناظر به بایدها و نبایدها. یکی از ویژگیهای جامعة آرمانی مورد نظر قرآن، شکوفایی عقل هم در بُعد نظری است و هم در بُعد عملی، هم تعالی اندیشهها، هم تعالی انگیزهها و رفتارها، و با باروری اندیشه و انگیزه، عنصر معنویّت نیز شکوفا میگردد.
1ـ1) منزلت عقل
عقل محبوبترین مخلوق و مخاطب خداوند هم در حوزة اندیشه (عقل نظری) و هم در حوزة انگیزه و عمل است2. در روایت سوم از کتاب عقل و جهل اصول کافی، عقل وسیلة پرستش خدا و بهدست آوردن بهشت معرّفی شده است3که از آن به عقل عملی تعبیر میشود. در حدیث چهاردهم آن کتاب، 75 خصوصیّت و اثر آن به نام لشکر عقل بیان شده است. پس عاقل کامل کسی است که آن اثر در او باشد و در برابر اوامر و نواهی خالق و پروردگارش کاملاً مطیع و فرمانبردار.
امام رضا (ع) دوست هر کسی را عقل و دشمنش را جهل میدانند (کلینی، 1407، ج1: 11). کیفر پاداش مردم در روز جزا به مقدار عقل ایشان است (همان: 23ـ 21). در واقع، عقل، آنچنان انسان را رشد میدهد که عاقل خوابیده از جاهل شب زندهدار برتر دانسته شده است.
2ـ1) عقل وسیلة انتخاب آگاهانه
یکی از ویژگیهای مردم در جامعة آرمانی، شنیدن سخن دیگران و انتخاب آگاهانه و پیروی از بهترین آنهاست. طعم خوشِ بهکارگیری و شکوفایی عقل در این مسأله خود را نشان میدهد که انسانها آزادانه و عاقلانه بشنوند، بیندیشند و انتخاب کنند. قرآن کریم میفرماید: «...فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ: ... پس بندگان مرا بشارت ده؛ * همان کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پیروى مىکنند. آنان کسانى هستند که خدایشان هدایت کرده است، و آنها خردمندانند» (الزّمر/ 18ـ17).
3ـ1) عقل وسیلة ژرفاندیشی در معارف الهی
آموزههای قرآن و عترت (ع) حاکی از تعقّل و تفکّر در معارف الهی است. نمونة آن را میتوان در مناظراتی که دربارة توحید از آن حضرت نقل شده، ملاحظه کرد4. مناظرة حضرت (ع) با عمران صابی نشانهای از عقلگرایی و استفاده از برهان در مسألة توحید است5.
در تعالیم امام رضا(ع)، یکی از علل وجوب حج، رشد عقلانیّت و تعالی سطح معرفت دینی و ژرفشناسی حقایق وحی دانسته شده است: «از آن جهت حج بر مردمان واجب گشت تا به جانب خدای بزرگ رو آورند ... و در حج برای مردم آگاهی دینی (شناخت دین) حاصل شود و اَخبار امامان(ع) بازگو گردد و به هر ناحیه و کشوری برسد. این، همان است که خداوند فرموده است: باید تنی چند، از هر گروه (به این سوی و آن سوی) کوچ کنند تا دانش دین بیاموزند، آنگاه که نزد مردم خویش بازگشتند، بیم دهند (و آگاه سازند)...»6.
حسن بن جهم گوید: جمعی از یاران ما خدمت حضرت رضا(ع) سخن از عقل به میان آوردند. امام فرمود: دینداری که عقل ندارد، اعتنایی به او نباشد. گفتم: قربانت گردم. بعضی از مردمی که به امامت قائلاَند، ما نقصی بر آنها نمیبینیم، در صورتی که به اندازة عقل خود عقل شایسته ندارند. فرمود: «ایشان مورد خطاب خدا نیستند (؛ زیرا خدا عاقل را امر و نهی میکند و به اندازة عقل ایشان پاداش و کیفر میدهد). خداوند عقل را آفرید، به او فرمود: پیش آی ،پیش آمد، برگرد، برگشت. فرمود به عزّت و جلالم سوگند، بهتر و محبوبتر از تو چیزی نیافریدم. بازخواست و بخششم متوجّه تو است» (کلینی، 1407ق.، ج1: 27).
4ـ1) نقش آموزههای قرآن و عترت(ع) در شکوفایی عقل
تأکید جدّی قرآن بر تعقّل با واژههایی همچون «لَعَلَّکُم تَعقِلُون»، «لَعَلَّکُم تَتَفَکَّرُون»، «لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون»، «لَعَلَّهُم یَفقَهُون»، «لَعَلَّهُم یَذَّکَّرُون»، «لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرُون»، «أَفَلاَ تَعقِلُون»، «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُون»، «أَفَلاَ تَتَذَکَّرُون»، «أَفَلاَ تَتَفَکَّرُون» و «أَفَلاَ تَذکُرُون» عامل جدّی در دعوت انسانها به اندیشیدن و تعقّل به شمار میرود. انبیا و اولیای الهی خود عاقلترین افراد بشر بودند و همواره تلاششان برای برانگیختن و شکوفایی عقول مردم بوده است. پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «در منزل بودن عاقل، از مسافرت جاهل (به سوی حجّ و جهاد) بهتر است و خداوند پیغمبر و رسول را جز برای تکمیل عقل مردم، مبعوث نساخت (تا عقل او را کامل نکند، او را مبعوث نمیسازد). عقل او برتر از عقول تمام امّت او میباشد. (همان: 13). امتیاز لقمان، اگرچه از انبیای الهی نبود، به سبب فزونی عقل و حکمت او بود. امامان به عنوان اوصیای پیامبر اکرم(ص)، معدن علم، مهبط وحی و مرکز رفت و آمد فرشتگان الهی هستند و ادامهدهندة وظایف و مسؤولیّتهای انسانساز پیامبر(ص) در شکوفایی عقول بشر.
امام موسی بن جعفر (علیهماالسّلام) به هشام بن حکم میفرمایند: «ای هشام! خدا بر مردم دو حجّت دارد: حجّت آشکار و حجّت پنهان. حجّت آشکار، رسولان و پیغمبران و امامان(ع) هستند و حجّت پنهان، عقل مردم است» (همان: 19)7.
انبیاء و اولیای الهی که همگی یک راه و یک هدف را دنبال میکنند8، وهمواره مؤیّد یکدیگرند و برای شکوفایی عقلها تلاش میکنند و جامعه را به کوشش در راه خداوند فرامیخوانند. در فرهنگ اسلام، حتّی اگر کسی تیغ و شمشیر در دست میگیرد، همچون چاقوی عمل جرّاحی در دست طبیب است و بر اساس تعالیم الهی تلاش میکند تا مادّة فساد را بَرکَنَد.
2ـ برپایی عدل
عدالت به عنوان نقطة عزیمت اعتلای اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، مقدّم بر همة آنها است، چرا که خداوند، هستی را بر اساس حقّ و عدل بنا نهاده است9 و به تعبیر امیرالمؤمنین (ع) عدل مایة حیات بشر است10و اصلاح امور مردم جز با عدل امکانپذیر نیست11.
عدالت، در اسلام از چنان اهمیّت ویژهای برخوردار است که در زمرة اهداف بعثت انبیا قرار دارد و از دیرباز انسانهای فرهیخته و آزاده شیفتة عدالت بودهاند و تشنة اجرای آن. لیکن سخن در آن است که عدالت چیست؟ عدالت، در لغت به معنای برابری، استقامت و راست کردن کژی و اعوجاج، انصاف، حدّ وسط میان امور و مفهومی است در مقابل ظلم و جور (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1416ق.: 336).
در تعاریف مختلف، عدل همواره با دو مفهوم ارتباطی تنگاتنگ دارد: استحقاق و مساوات. این دو مفهوم میتوانند در قوام بخشیدن به معنای عدالت ـ در تعاریف مختلف ـ نقش کلیدی ایفا نمایند.
در طیف وسیعی از کاربردها در نصوص، مفهوم عدالت در ارتباط وثیق و مستقیم با مفهوم حقّ و به تبع آن، با مفهوم استحقاق قرار گرفته است. از موارد این پیوستگی میتوان به حدیث مشهوری از زبان پیامبر اکرم(ص) اشاره کرد که در آن «إِعطَاءُ کُلِّ ذِی حَقِّ حَقُّهُ»12به عنوان ارزش کلّی و دستور عمل مسلمانان دانسته شده است و باید توجه داشت عین همین تعبیر در تعاریف مختلف از عدالت دیده میشود. صورت دیگری از تعریف عدالت، عبارت است از قرار دادن امور در مواضع خود، به مثابة حدیثی از زبان امام امیرالمؤمنین(ع) (سیّد رضی، 1414ق.: ح 437).
عدالت، به طور کلّی، یک نظام تعاملی است که در کنار آن، مفهومی به عنوان مسؤولیّت مشترک شکل میگیرد13. چنین مسؤولیّت مشترکی که به تحقّق عدالت میانجامد، جز با همدلی و اطاعت افراد از ولیّ خدا معنا نمییابد. این مسئولیّت مشترک امری است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم در نصوص اسلامی قابل پیگیری است. یکی از مهمترین اشارات به این امر در آیة زیر دیده میشود: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ...: ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حقّ از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند...» (الحدید/ 25).
آنچه در این آیه مورد استشهاد است، تکیة قرآن کریم بر این است که فاعل قیام بر قسط، مردم هستند و تمامی تمهیدات، از فرستادن پیامبران و نازل کردن کُتُب، برای آن است تا مردم خود به بر پا داشتن قسط برخیزند. امام رضا(ع) میفرمایند: «اِستِعمَالُ العَدلِ وَ الإِحسَانِ مُؤذِنٌ بِدَوَامِ النِّعمَةِ: عدالتورزی و نیکوکاری، عامل پایداری نعمتهاست» (صدوق، 1378، ج 2: 24). این فرمایش حضرت(ع) مستفاد از آیة شریفة «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ» (النّحل/ 90) است. کسی که به عدالت رفتار کند، حقّ هر ذی حقّی را ادا کرده است. پس هرگاه چنین شد، آنچنان که شکر نعمت سبب فزونی آن میگردد، رفتار عادلانه هم موجب دوام نعمت میشود. البتّه امر به احسان در قرآن و فرمایش حضرت(ع) فراتر از اجرای عدالت است که خود بحث جداگانهای را طلب میکند.
مهمترین ابعاد عدالت در جامعة آرمانی عبارتند از : عدالت اقتصادی، عدالت فرهنگی، عدالت اجتماعی، عدالت در داوری.
3ـ حاکمیّت امام
امامت به نصب الهی، از حضرت ابراهیم(ع) آغاز و به فرزندان برگزیدهاش تا امیرالمؤمنین(ع) و حضرت مهدی(عج) استمرار یافته است. امام بِمَا هُوَ امام، امتیازات و ویژگیهای منحصر به فردی دارد که بقیّة مردم، حتّی دانشمندان و نخبگان بشری، از آن بیبهرهاند و همین اختصاصات است که او را از همگان ممتاز میکند. لذا جامعة آرمانی منحصراً با حضور و حاکمیّت او و تبعیّت محض مردم از او محقّق میگردد. مهمترین امتیازات و ویژگیهای امام در ارتباط با جامعة آرمانی عبارتند از:
1ـ نصب الهی
2ـ عصمت.
3ـ وابستگی به علم الهی.
4ـ ولایت.
5ـ هدایت علمی.
6ـ هدایت به امر.
7ـ سیاست و حکومت.
8ـ هدایت دینی و دفاع از دینباوران.
9ـ پدری دلسوز و مهربان.
10ـ اصلاح جهانی.
چون هدف از نزول قرآن و امامت ائمّه(ع) هدایت بشر و ساختن دنیا و آخرت آباد برای مردمان است، فعل و قول و تقریر امامان، معصومانه و وابسته به علم الهی است. بنابراین، سنّت و سیرت آن امام معصوم(ع) نیز تحقّقبخش جامعة آرمانی است. آموزههای قرآن و عترت، ناظر به رشد و تعالی معنوی و مادّی انسانهاست. امامان(ع) بر اساس نصوص روایی معتبر ساسة العباد، ارکان البلاد و امناء الرّحمان هستند. مردم بر اساس باور به اصول توحید، نبوّت و امامت، و نصوص قرآن و عترت میتوانند با اعتماد و اعتقاد کامل به آموزهها و تعالیم قرآن و عترت(ع) به ساختن جامعهای آرمانی که تضمینکنندة آبادانی دنیا و آخرت آنان باشد، مطمئنّ و امیدوار باشند. امام علی بن موسی الرّضا(ع) دربارة امامت میفرمایند: «امامت، جلیلالقدرتر، عظیمالشّأنتر، والاتر، منیعتر و عمیقتر از آن است که مردم با عقول خود آن را درک کنند یا با آراء و عقائد خویش آن را بفهمند یا بتوانند با انتخاب خود امامی برگزینند. امامت چیزی است که خداوند بعد از نبوّت و خُلّت (مقام خلیلاللّهی) در مقام سوم، ابراهیم خلیل (ع) را بدان اختصاص داده، به آن فضیلت مشرّف فرمود، و نام او را بلندآوازه کرد. خداوند میفرماید: «...إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا: ...من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم...» (البقره/ 124)... و امامت به همین ترتیب در نسل او باقی بود و یکی بعد از دیگری نسل به نسل آن را به ارث میبردند تا اینکه پیامبر اسلام (ص) وارث آن گردید» (کلینی، 1407ق.، ج1: 198). امام رضا(ع) جایگاه امامت را خلافت الهی و جانشینی از پیامبراکرم(ص) میدانند. «إِنَّ الْإِمَامَةَ هِیَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ إِرْثُ الْأَوْصِیَاءِ إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ (ص) وَ مَقَامُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) وَ مِیرَاثُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (ع) إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ» (همان: 200).
این مقام همان است که به نصب الهی به امیرالمومنین(ع) داده شده بود. همان گونه که پیامبر اکرم(ص) خلیفه و ولیّ خدا در زمین و اَولی به تصرّف است، هر امامی چون امام رضا(ع) چنین جایگاهی را داراست و حاکمیت امام(ع)، باعث استواری زمام دین، نظم مسلمین، صلاح دنیا و عزّت مؤمنین است. عزّت به معنای توانایی، و در مقابل آن، ذلّت است. راغب در مفردات میگوید: «عزّت حالتی است که از مغلوب بودن انسان مانع میشود» (راغب اصفهانی، 1416ق.، ج1: 563). عزّتمندی مسلمین در پرتو حاکمیّت امام به معنای شکستناپذیری و دوری از هرگونه سُستی و ناتوانی است. حاکمیّت امام(ع) و التزام قلبی و عملی به فرامین او باعث نظم، سربلندی، اقتدار و پیروزی در همة عرصههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی و ... است. در واقع، امام جامعه را از تشتّت به وحدت، همبستگی، صفا و صمیمیّت دعوت میکند.
عملکرد امامان(ع) نشان داده است که همواره شخصیّتهای علمی و دینی جهان را مجذوب خود ساختهاند و به تسلیم در برابر خود که رهبران الهیاَند، واداشتهاند (ر.ک؛ پاکتچی، 1392: 203). اوضاع سیاسی، اجتماعی زمان امامان معصوم(ع) و برخوردهای حکیمانه و معصومانة آنان(ع) که ناشی از ارتباط وحیانی و وابستگی به علم الهی آن حضرات بود، نشان داد که امام باعث وحدت و انسجام مسلمین، حفظ اصل دین و بسط و نشر معارف الهی و تأثیرگذاری بر تاریخ و زندگی بشریّت است.
4ـ احسان
احسان به معنای رساندن نفع نیکو و شایستة ستایش به دیگری است (طوسی، بیتا، ج 2: 153 و همان، ج 3: 14)، انجام کاری از سَرِ آگاهی و به شکل شایسته که از روی زیادتی و بخشش مستحقّ پاداش است (ر.ک؛ طبرسی، 1372، ج1: 248)، انجام کار نیک یا رساندن نفع به دیگری با انگیزة خدایی (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 4: 20 و همان، ج 12: 332) از این جملهاند.
فرهنگ قرآن و عترت(ع) آکنده از عنصر احسان است. امّا مصادیق احسان متعدّدند که به اختصار به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود: احسان به خَلق، عفو و صفح، صبر، جهاد در راه خدا.
1ـ4) احسان به خلق
مهمترین مصداق آن که تأکیدهای فراوانی در قرآن پس از پرستش خدا و عدم شرک به او بیان شده، احسان به پدر و مادر است: «وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا...: و خدا را بپرستید و هیچ چیز را همتاى او قرار ندهید و به پدر و مادر نیکى کنید...» (النّساء/ 36)، «وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً...: و (به یاد آورید) زمانى را که از بنى اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خداوند یگانه را پرستش نکنید؛ و به پدر و مادر نیکی کنید....» (البقره/83). همچنین از مصادیق احسان به خلق، احسان همسران به یکدیگر است (ر.ک؛ البقره/ 229؛ البقره/ 236 و النّساء/ 128). نیز احسان به همنوعان (خویشان، ایتام، مسکینان و...) : «...وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ... : ... و به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان نیکى کنید...» (البقره/ 83).
امیرالمؤمنین(ع) در عهدنامة مالک اشتر میفرماید: «أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِم: ای مالک! قلب خود را نسبت به ملّت خود مملوّ از رحمت، محبّت و لطف کن» (حرّانی، 1404ق.: 126).
رهبران الهی شیفتة مؤمنین و در اندیشة احوالات مردم هستند، در غم آنان میسوزند و در شادی آنان شادند. امام رضا(ع) میفرماید: «... مَا مِن أَحَدٍ مِن شِیعَتِنَا ... وَ لاَیَغتَمَّ إِلاَّ اغتَمَمنَا لِغمَِهِ، وَ لاَ یُفرَحُ اِلاَّ فَرِحنَا لِفَرِحِهِ ...: فردی از شیعیان ما نیست، مگر آنکه در غم او غمگینیم و در شادی او شادیم ...» (مجلسی، 1403ق.، ج 65 : 168).
قلب امام(ع) مملوّ از رحمت بر بندگان است و محبّت و احسان را در جامعه نهادینه میکند. شخصی نزد امام رضا(ع) آمد و به او سلام داد و گفت: من یکی از آنهایی هستم که تو و پدرت را دوست میدارد. من از حج برگشتهام و پول و داراییم را تمام کردهام و هیچ پولی ندارم تا به منزل برسم. از تو خواهش دارم مرا به وطنم بازگردانی. وقتی به منزلم رسیدم، آنچه را که تو به عنوان صدقه به من دادهای، به فقیری میدهم. امام (ع) به آن مرد فرمود: خدایم به تو خیر دهد. این دویست دینار را بگیر و برای رفع احتیاج خود صرف کن و آن را از طرف من، به عنوان صدقه، به فقیر مده. بعد از رفتن مرد سلیمان جعفری رو به امام کرد و پرسید: شما مقدار زیادی پول به آن مرد بخشیدید، در حالی که صورت خود را پوشاندید؟ امام رضا(ع) در پاسخ به او فرمود: این کار را از این جهت انجام دادم که مبادا آثار حقارت و شرمندگی را به خاطر برآورده شدن حاجت او، در صورت وی ببینم!» (همان، ج 12: 28).
2ـ4) عفو و صفح
«عفو» درگذشتن از خطای دیگران و «صفح» زدودن خاطرة آن است از دل. قرآن کریم میفرماید: «... فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ: ... ولى از آنها درگذر و صرفنظر کن که خداوند نیکوکاران را دوست مىدارد» (المائده/ 13). فرهنگ قرآن و عترت(ع)، فرهنگ مدارا، عفو و صفح است.
3ـ4) صبر
«وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ: و شکیبایى کن، که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد» (هود/ 115)؛ «...إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ: ... هر کس تقوا پیشه کند و شکیبایى و استقامت نماید، (سرانجام پیروز مىشود؛) چرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمىکند» (یوسف/ 90).
صبر بر مصیبت، صبر بر معصیت و صبر بر طاعت، انواع صبرهایی هستند که در روایات معصومین(ع) بر آنها فارش شده است. امام رضا(ع) صبر را بهای بهشت میدانند: «مَن سَأَلَ اللهَ الجَنَّةَ وَ لَم یَصبِر عَلَی الشَّدَائِدِ، فَقَد استَهزَأَ بِنَفسِهِ...» (مجلسی، 1403ق.، ج 78: 356). فرهنگ قرآن و عترت(ع) فرهنگی است که فرد و جامعه به صبر دعوت و تشویق میفرماید.
4ـ4) جهاد
در قرآن کریم و فرهنگ اهل بیت(ع) جهاد در راه خدا و تحمّل سختیها از مصادیق احسان برشمرده شده است: «مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ الأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ لاَ یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَ نَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَطَؤُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَلاَ یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّیْلاً إِلاَّ کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ: سزاوار نیست که اهل مدینه و بادیهنشینانى که اطراف آنها هستند، از رسول خدا تخلّف جویند و براى حفظ جان خویش از جان او چشم بپوشند. این بهخاطر آن است که هیچ تشنگى و خستگى و گرسنگى در راه خدا به آنها نمىرسد و هیچ گامى که موجب خشم کافران مىشود، برنمىدارند و ضربهاى از دشمن نمىخورند، مگر اینکه بهخاطر آن، عمل صالحى براى آنها نوشته مىشود؛ زیرا خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمىکند» (التّوبه/ 120).
امام رضا(ع) به عنوان جانشین رسول خدا(ص) جهاد را سبب عزّت و اقتدار مسلمین معرّفی میفرماید: «إِنَّ الْإِمَامَةَ هِیَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ إِرْثُ الْأَوْصِیَاءِ إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُاللَّهِ وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ (ص) وَ مَقَامُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) وَ … بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصِّیَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ» (کلینی،1407ق.،ج1: 200).
5ـ گسترش دانش
قرآن و عترت، حیاتبخش بشرند، چنانکه قرآن، کلام خداوند و دعوت پیامبر(ص) را اینگونه میشناساند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ...: اى کسانى که ایمان آوردهاید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید، هنگامى که شما را به سوى چیزى مىخواند که شما را حیات مىبخشد...» (الأنفال/ 24). بنابراین، دعوت خدا و رسول(ص) به سوی عترت پاک و مطهّر(ع)، دعوت به عناصر حیاتبخش دنیوی و اُخروی جوامع بشری است.
مکتب اسلام مکتبی است که در آن علم، شکوفا میشود و جهل و نادانی از بین میرود: امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «أَئِمَّةٌ یُقْتَدَی بِهِمْ وَ هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ هُمُ الَّذِینَ یُخْبِرُکُمْ حُکْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ لَا یُخَالِفُونَ الدِّینَ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ فِیه» (کلینی، 1407ق.، ج8: 391).
آموزههای امامان(ع) حکایت از علم ایشان بوده که وابسته به علم الهی است. آنان همتای قرآن هستند و هیچ کدام با یکدیگر اختلافی در هیچ چیز ندارند. قلوب ائمّه(ع) مخزن علوم الهی است14. دریافت آنان از جانب پروردگار از سنخ علم حضوری است نه حصولی15. لذا اطّلاع آنان نسبت به عالم تکوین و تشریع16به اذن پروردگار از نوع حضوری است17.
تلاش ائمّه(ع) در گسترش دانش بشری چه در زمینة علوم عقلی مانند فلسفه و کلام یا علوم تجربی مانند پزشکی که قرنهاست مورد استفاده و مداقّة دانشمندان جهان است، حکایت از اهتمام ویژة ایشان به گسترش روزافزون دانش است.
اباصلت هروی میگوید: امام رضا(ع) با مردم به زبان خودشان سخن میگفتند. به خدا سوگند که او فصیحترین مردم و داناترین آنان به هر زبان و فرهنگی بود (ر.ک؛ صدوق، 1378، ج2: 228).
مأمون مسائل چندی از امام(ع) پرسید و آنگاه که پاسخ همة آنها را به درستی یافت، چنین گفت: «خدا مرا بعد از تو زنده ندارد، به خدا سوگند دانش صحیح جز نزد خاندان پیامبر یافت نمیشود و به راستی دانش پدرانت را به ارث بردهای و همة علوم کائنات در تو گرد آمده است (ر.ک؛ همان: 202).
6ـ شکوفایی اقتصادی
آموزههای قرآن و عترت(ع) آبادانی دنیا را مقدّمة آبادانی آخرت میداند. نقش ائمّه(ع) در طول دوران با برکتشان همواره بر رشد و تعالی اقتصادی بوده است. آنان حتّی کار و تلاش اقتصادی را سبب افزایش عقل نیز دانستهاند18. امّا تلاش اقتصادی که در جهت بندگی خدای رحمان باشد19.
کار و تلاش و اعتلای اقتصادی موجب بینیازی و عزّت جامعه میشود و این عزّتمداری موجب سربلندی و اقتدار سیاسی نیز میگردد. امام رضا(ع) میفرمایند: «... لَیسَ لِلنَّاسِ بُدٌّ مِن طَلَبِ مَعَاشِهِم، فَلاَ تَدَع الطَّلَبَ ...» (حُرّ عاملی، 1409ق.، ج 12: 18).
امام رضا(ع) بازار را به عنوان یک نهاد اقتصادی به رسمیّت میشناسند و یکی از دعاهای خویش را به آن اختصاص داده، میفرمایند: «... اَللَّهُمَّ ارزُقنِی مِن خَیرِهَا وَ خَیرِ أَهلِهَا» (موحّد ابطحی، 1381: 81).
در فرهنگ اسلام کار و تلاش اقتصادی بزرگتر از جهاد در راه خدا شمرده میشود: «إِنَّ الَّذِی یُطلَبُ مِن فَضلِ یَکُفُّ بِعَیَالِهِ أَعظَمُ أَجراً مِنَ المُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللهِ» (کلینی، 1407ق.، ج5: 88).
خداوند همواره عزّت مؤمنین را خواسته است20؛شرف آنان را در عبودیّت پروردگار و عزّت آنان را در بینیازی از مردم. از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که فرمود: «شَرَفُ المُؤمِنِ صَلاَتُهُ بِاللَّیلِ وَ عِزَّتُهُ إِستِغنَاؤُهُ عَنِ النَّاسِ» (دیلمی، 1412ق.، ج1: 86). داوود پیامبر(ع) به امر پروردگار زرهبافی میکرد و از بیتالمال بینیاز بود (کلینی، 1407ق.، ج5: 74)؛ «وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّکُمْ لِتُحْصِنَکُم مِّن بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاکِرُونَ: و ساختن زره را بهخاطر شما به او تعلیم دادیم تا شما را در جنگهایتان حفظ کند. آیا شکرگزار (این نعمتهاى خدا) هستید؟!» (الأنبیاء/80).
اساسیترین آموزههای اسلام در بُعد اقتصادی تلاش در تولید و قناعت در مصرف است. همسر امام رضا(ع)، زندگی داخلی ایشان اینگونه تعریف میکند: «سادگی طبع، عبادت دور از ریا و زندگی به دور از تجمّلات متداول آن زمان، زندگی امام(ع) را تشکیل میداد» (صدوق، 1378، ج 1: 178). جامعهای روی خوش سعادت را خواهد دید که بر اساس فرهنگ اسلام، کار و تلاش و کوشش برای او به یک فرهنگ تبدیل شود و با زهد و قناعت از نعمتهای پروردگار به خوبی استفاده کند و شکر نعمت را در استفاده صحیح از نعمتها قرار دهد.
نتیجهگیری
آموزههای قرآن کریم ناظر به جامعة آرمانی که در ابعاد عقلگرایی، برپایی عدل، حاکمیّت امام، احسان، گسترش دانش و شکوفایی اقتصادی در این مقاله به اختصار به آنها اشاره شد، در زمرة آرزوهای دستنیافتنی و ناکجا آباد نیست. دعوت تعالیم اسلام به عقلگرایی و استفاده از بزرگترین نعمتی که خداوند با این عنوان به انسان عطا کرده، هم در بُعد نظری و هم در بُعد عملی تضمینکنندة سعادت بشر است؛ یعنی همان چیزی که بشر از زمان افلاطون، ارسطو، فارابی، ابنسینا و ... تا کنون همواره به دنبال آن بوده است. از طرفی با باروری عقل، معنویّت نیز شکوفا میگردد؛ معنویّتی که حاکی از اعتقاد به عالم غیب، توحید و نفی شرک، باور به علم غیب پروردگار و هدفمندی نظام آفرینش، اعتقادی به امدادهای غیبی الهی، توجّه به کرامت انسانی، رعایت حقوق، امر به معروف و نهی از منکر، ظلم و استکبارستیزی، ادای امانت و برپایی عدل میگردد.
برپایی عدل با همة جوانب آن در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، داوری و سیاسی، نیازمند شناخت و معرفت نسبت به فرهنگ قرآن و اهل بیت(ع) است. در سایر موارد نیز به همین ترتیب است. امّا شناخت تنها یا اظهار پذیرش صرف، کافی نیست. آنچه که ضروری است و جامعة آرمانی را تحقّق میبخشد، پیوند قلبی و عملی با فرهنگ اسلام و تلاش و کوشش برای اجرای همة تعالیم و آموزههای آن است. در این صورت است که میتوان امید داشت آرزوی دیرینة اصلاح جهانی هم در بُعد اندیشه و هم در بُعد انگیزه و عمل صورت عینی و واقعی پیدا کرده است.
پینوشتها:
1ـ «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةًکَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍأَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ * تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ: آیا ندیدى چگونه خداوند «کلمة طیّبه» (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزهاى تشبیه کرده که ریشة آن (در زمین) ثابت، و شاخة آن در آسمان است؟! * هر زمان میوة خود را به اذن پروردگارش مىدهد، و خداوند براى مردم مثلها مىزند، شاید متذکّر شوند (و پند گیرند)» (ابراهیم/ 25ـ24).
2ـ «أَبِیجَعْفَرٍ (ع) قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ لَا أَکْمَلْتُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ» (کلینى، 1407ق.، ج1: 10).
3ـ«قُلْتُ لَأبِی عبداللهُ (ع) مَا الْعَقْلُ قَالَ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»(همان: ح3).
4ـ مناظره با سلیمان مروزی، عمران صابی و... .
5ـ «قَالَ عِمْرَانُ لَمْ أَرَ هَذَا إِلَّا أَنْ تُخْبِرَنِی یَا سَیِّدِی أَهُوَ فِی الْخَلْقِ أَمِ الْخَلْقُ فِیهِ قَالَ الرِّضَا (ع) أَجَلُ یَا عِمْرَانُ عَنْ ذَلِکَ لَیْسَ هُوَ فِی الْخَلْقِ وَ لَا الْخَلْقُ فِیهِ تَعَالَى عَنْ ذَلِکَ وَ سَاءَ عِلْمُکَ مَا تَعْرِفُهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنِ الْمِرْآةِ أَنْتَ فِیهَا أَمْ هِیَ فِیکَ فَإِنْ کَانَ لَیْسَ وَاحِدٌ مِنْکُمَا فِی صَاحِبِهِ فَبِأَیِّ شَیْءٍ اسْتَدْلَلْتَ بِهَا عَلَى نَفْسِکَ یَا عِمْرَانُ قَالَ بِضَوْءٍ بَیْنِی وَ بَیْنَهَا قَالَ الرِّضَا (ع) هَلْ تَرَى مِنْ ذَلِکَ الضَّوْءِ فِی الْمِرْآةِ أَکْثَرَ مِمَّا تَرَاهُ فِی عَیْنِکَ، قَالَ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا (ع) فَأَرِنَاهُ فَلَمْ یُحِرْ جَوَاباً...» (صدوق، 1378، ج1: 171).
6ـ «إِنَّمَا أمِرُوا بِالحَجِّ لَعَلَّهُ الوِفَادَه إِلَی اللهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ وَ ... مَعَ مَا فِیهِ مِنَ التَّفَقُّهِ وَ نَقلِ أَخبَارِ الأَئمَّةِ(ع) إِلَی کُلِّ صَقعٍ وَ نَاحِیَةٍ، کَمَا قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ...» (التّوبه/ 122)» (همان، ج2: 119).
7ـ «اى هشام! خداى تعالى در کتاب خود میفرماید: همانا در این کتاب یادآورى است براى کسى که قلب دارد (یعنى عقل دارد) و فرموده: همانا به لقمان حکمت دادیم. فرمود: مقصود از حکمت، عقل و فهم است. اى هشام! لقمان به پسرش گفت: حق را گردن نِه تا عاقلترین مردم باشى. پسر عزیزم دنیا دریاى ژرفى است که خلقى بسیار در آن غرقه شدند (اگر از این دریا نجات میخواهى)، باید کشتیاَت در این دریا تقواى الهى و ایمان و بادبانش توکّل و ناخدایش عقل و رهبرش دانش و لنگرش شکیبایى باشد. اى هشام! براى هر چیز رهبرى است و رهبرى عقل، اندیشیدن و رهبر اندیشیدن، خاموشى است و براى هر چیزى مرکَبى است و مرکَبِِ عقل، تواضع است، براى نادانى تو همین بس که مرتکب کارى شوى که از آن نهى شدهاى. اى هشام! خدا پیغمبران و رسولان خود را به سوى بندگانش نفرستاد، مگر براى آنکه از جانب خدا خردمند شوند (یعنى معلومات آنها مکتسب از کتاب و سنّت باشد نه از پیش خود). پس هر که نیکوتر پذیرد، معرفت او بهتر و آنکه بفرمان خدا داناتر است، عقل او نیکوتر است و کسى که عقل او کاملتر است، مقام او نیز در دنیا و آخرت بالاتر است» (کلینی،1407 ق.، ج1: 19).
8ـ «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ: پیامبر به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است، (و او، به تمام سخنان خود کاملاً مؤمن مىباشد،) و همة مؤمنان (نیز) به خدا و فرشتگان او و کتابها و فرستادگانش ایمان آوردهاند، (و مىگویند:) ما در میان هیچ یک از پیامبران او، فرق نمىگذاریم (و به همه ایمان داریم)، و (مؤمنان) گفتند: ما شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! (انتظارِ) آمرزش تو را (داریم)، و بازگشت (ما) به سوى توست» (البقره/ 285).
9ـ «قال(ص): بِِِالعَدلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأَرض» (فیض کاشانى، 1415ق.، ج 5: 107 و کلینی، 1407ق.، ج 5: 266).
10ـ «العَدلُ حَیَاة» (آمدی، 1366ق.، ج1: ح 307).
11ـ «الرَّعِیَّةُ لاَ یُصلِحُهَا إِلاَّ العَدلُ» (همان، ج1: 354).
12ـ (بخاری، 1401ق.، ج2: 694؛ سجستانی، 1369ق.، ج 3: 114 و ترمذی، بیتا، ج 4: 608).
13ـ «و قال رسول الله کُلّکم راعٍ و کُلّکم مسئول عن رعیّته و قال (ص) أحسنوا إلى رعیّتکم فإنّها أُساراکم و قیل الملک یبقى بالعدل مع الکفر و لا یبقى الجور مع الإیمان» (شعیری، بىتا: 119).
14ـ «عن الرّضا(ع): سُئل أبی عن إتیان قبر الحسین (ع) فقال .. قل: ... السّلام عَلَی محال معرفة الله» (کلینی، 1407ق.، ج4: 579).
15ـ امامان(ع) وارثان کتاب الهیاَند: «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا (ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا...الْآیَةَ قَالَ فَقَالَ وُلْدُ فَاطِمَةَ (ع) وَ السَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ الْإِمَامُ» (همان، ج1: 215) (برای آگاهی بیشتر؛ ر.ک؛ سبحانی، 1386).
16ـ «فی زیارة الجامعة: السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِکَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْیِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزَّانَ الْعِلْم» (صدوق، 1413ق.، ج2: 610).
17ـ «عن الرّضا (ع): الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا یُدَانِیهِ أَحَدٌ وَ لَا یُعَادِلُهُ عَالِمٌ وَ لَا یُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِیرٌ مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ کُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ لَهُ وَ لَا اکْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ» (همان: 201).
18ـ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: تَرْکُ التِّجَارَةِ یَنْقُصُ الْعَقْلَ . و عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: التِّجَارَةُ تَزِیدُ فِی الْعَقْلِ» (کلینى، 1407ق.، ج 5: 148).
19ـ «عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» (همان، ج1: 11).
20ـ «...وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ...: ... در حالى که عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است...» (المنافقون/ 8).